رمان آخرین گناه به قلم فاطمه حاتم آبادی
داستان درباره دختری از جنس غم، به نام رها است. رها که دختر تنها و به شدت
احساسی است، بنابر دلایلی مجبور به ازدواج موقت با رادمین میشود و سریعاً
دلبسته ی او میشود!
اما عشق آنها پایان داستان نیست؛بلکه آغاز راه پرپیچ و خم زندگی تلخ آنهاست.
آخرین گناه دختر پاک و معصوم داستان؛ مربوط به عشق اوست، عشق به کسی که
برای او ممنوعه است!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۷ دقیقه
_مبینا اینا شب مهمون دارن نمیتونه بیاد،اشکالی نداره توهم نمیخواد بیای ،خودم
میرم!
دلم نیامدبگذارم تنها برود:
_خب...حالا که مبینا نمیاد من میام باها...
به میان حرفم پرید وگفت:
_نه نمیخواد بیای خودم میرم!
_تینا،میدونستی خیلی لوسی!گفتم میام دیگه .
باسرخوشی گفت:
_میدونستم تنهام نمیزاری رهاجونم.من ساعت ۵جلوی خونتونم.
شلوار تنگ مشکی به همرا مانتوی توسی ام که بلندی اش تا پایین زانوهایم
میرسید و روسری به همان رنگ تنم کردم.بادقت موهایم را درون روسری ام
فرستادم و بعد از خداحافظی با مادرم ازخانه خارج شدم.جلوی در خانه متوجه
پرادوی سفید مادر تینا شدم.
_تینا،توباز ماشین مامانتو برداشتی؟یادت نیست اون دفعه تا دو روز باهات
صحبت نمیکرد!
_اولا سلام،دوما این دفعه مامان خانمم خودش ماشینشو بهم داده،سوما اون دفعه
من گواهینامه نداشتم ولی الان دارم.حالا قانع شدی؟
_بله بله من تسلیم.درضمن سلام! ...خب راه بیفت دیگه چرا ماتت برده؟
_ها؟باشه.
تینا هم معلوم نیست این روزها چرا اینطوری شده است. انگار در عالم دیگری
زندگی میکند!
13
بعد از اینکه تینا کل پاساژ را زیر و رو کرد،بالاخره به خریدن یک مانتوی آبی
آسمانی که تا بالای زانوهایش میرسید و شلوار لی آبی نفتی و یک جفت کفش
مشکی ،رضایت داد که از پاساژ خارج شویم.
هوای بارانی بیرون از پاساژ را که دیدم؛هوس قدم زدن زیر باران کردم.باهزار
بدختی تینا را راضی کردم که خودش تنها باز گردد و من هم مثل همیشه هندزفری
عزیزم را درون گوش هایم گذاشتم و زیر باران شروع به قدم زدن کردم.
"گرفته شعر و بارون...من و تو و خیابون...قشنگه خنده هامون...دوست دارم این
هوارو...خیسی کوچه هارو...دستای گرمِ یارو..."
محو آهنگ دوست داشتی ام شدم وقطره های باران گونه هایم را نوازش
میکردند.یعنی یک روز زندگی من از این یکنواختی در می آید؟کسی پیدا میشود
که ازته قلبم عاشقش شوم و او هم دیوانه وار مرا دوست داشته باشد؟!
غرق در افکارم بودم و متوجه نشدم چه موقع به کوچه مان رسیدم! وارد کوچه
که شدم، شاسی بلند مشکی که جلوی خانه مان پارک شده بود توجهم را جلب
کرد. پدرم سرش را داخل پنجره سمت راننده برده و بود و با راننده صحبت
میکرد، صدایشان از این فاصله به گوش میرسید:
_من آدمی نیستم که از حق و حقوقم بگذرم، درسته به اون پول هیچ احتیاجی
ندارم، ولی اجازه نمیدم کسی حقمو بخوره!
_کدوم پول؟کدوم حق؟پسر، تو داری با این کارات تن پدرت رو توی قبر میلرزونی!
من و رضای خدا بیامرز باهم رفیق بودیم، مثل برادر نداشتم بود واسم ،حالا تو
اومدی اینجوری سر من داد میزنی؟ برای چی بلند شدی اومدی در خونه ی
من؟اگر تا الان چیزی بهت نگفتم فقط به احترام اون پدرخدا بیامرزته!
_قیافه ی آدم های حق به جانب رو به خودت نگیر آقای آریامنش،من میرم ولی
مطمئن باش حق خودمو مادر و برادرم رو تمام و کمال ازت پس میگیرم.
تا جایی که ممکن بود دور شدن شاسی بلند را نگاه کردم. قضیه جدی تر از آن
14
چیزی است که فکر میکردم. پدرم امکان ندارد به او پولی بدهد، من او را بیشتر از
خودم میشناسم!
_رها جان بابا، چرا اونجا وایسادی؟
_سلام بابا.
_سلام دخترم .خوبی؟
_مرسی بابا.
کنجکاوی داشت تا مغض استخوانم را سوراخ میکرد!
_بابا،این کی بود اینجوری باهاش جر و بحث میکردین؟
_هیچ کی بابا جون، یه نفر که میخواد بزور از من پول بگیره ولی کور خونده؛ من
به کسی پول زور نمیدم.
پول زور!من خودم شنیدم که به پدرم به مادرم گفت این پول حق آنهاست!
Ana
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
nazi
۲۳ ساله 00رمان قشنگی بود اما آخرش بعداز اینکه رها از کما اومد بیرون خیلی زود تموم شد میتونست بهتر و با جزئیات بیشتری تموم بشه اما بازم ممنون🙏❤️
۸ ماه پیشالهه
00فقط برای سرگرمی خوبه قابل پیش بینی بود وشبیه خیلی از رمانهای دیگه که تو این مایه نوشته میشن بود
۱۲ ماه پیشOffer
00خیلی رمان خوبی بود👍متفاوت و جذاب،چند بار خوندمش به نویسنده خدا قوت میگم💙🗨
۱ سال پیشFhggf
00بد نبود فقط آخرش قشنگ بود
۱ سال پیشF
۲۰ ساله 00رمان متفاوتی بود فراز و نشیب های زیادی داشت و تا حدی غیر قابل پیش بینی بود و همین ویژگیش از رمانای دیگه متفاوتش میکنه. قلم خوبی داشت.در کل قشنگ بود ممنون از نویسنده عزیز💕💕
۲ سال پیش.
01مگه اسم شخصیت ها &....; رها و رادمین &....; نیست؟ پس چرا زده &....; کامران و نفس &....;¿¿¿ 😐😐😐
۳ سال پیشاسرا
01مگه واسه ثبت شرکت مجردمزدوج بودن آدم مهم بهانه مسخره واسه***کردن گفته نویسنده وگرنه رمان خوبه
۳ سال پیشاسم من یاس نیست
25برای من جالب نبود 😒😒😒
۴ سال پیش....
31قشنگ بود🙃🙂
۴ سال پیشM.t.a
۲۲ ساله 53خیلی رمان قشنگی بود.ممنونم از نویسنده ی خوبش.🌹
۴ سال پیش
وی وی
00بد نبود،نه به اوایل کتاب تا اواسط کتاب که پر از جزئیات بود نه به اخر کتاب که سریع جمع و تموم شد!! :/