رمان آدم دزدی به بهانه عشق به قلم natanayel
داستان درباره ی دختر پولداری به اسم اِلین وقتی میبینه مجبوره با ماکان که علاقه ای بهش نداره ازدواج کنه از خونه فرار می کنه و به عنوان پرستار تو خونه ای مشغول به کار میشه که باعث آشنا شدنش با حامین میشه ولی ماکان به این راحتی نمیتونه ازش بگذره و …پایان خوش…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۲ دقیقه
مامانو دیدم که پیش زن عمو مژگان وایساده داره با لبخند نگام میکنه. منم یه لبخند بهش زدم
- دستت چطوره؟
- خوبه عمه ستاره. یکم درد میکنه ولی چیز زیاد مهمی نیستی داره خوب میشه دیگه
- خدا خیلی بهت رحم کرد دختر خوب ، بیشتر مواظب خودت باش
عاشق عمه هام بودن خیلی دوسشون داشتم .ولی با عمو هام زیاد راحت نبودم . شاید به خاطر اخلاق زن عموهام بود . نمیشد زیاد با اخلاقاشون کنار اومد .دو تا زن عمو هام با هم خواهر بودن . خیلی حساس بودن . به زمین و زمان گیر میدادن . همون جوری که داشتم با عمه ستاره حرف میزدم سنگینی نگاهی و رو خودم احساس کردم .سرم رو بلند کردم دیدم ماکان همون جوری که داره با عمو حرف میزنه نگام میکنه . تا فهمید متوجه نگاهش شدم یه پوزخند زد وسرشو یکم به علامت آشنایی واسم خم کرد بعد هم روشو کرد طرف عمو و شروع کرد باهاش حرف زد
حس میکردم دستام داره یخ میزنه . آدم مگه اینقدر پرو میشه؟
یواش از عمه پرسیدم بدون اینکه تابلو بازی در بیاره ببینه کیه که داره با عمو حرف میزنه
عمه یه نگاه اون سمت کرد و گفت:اون ماکان پسر دایی زن عموت
دلم میخواست زمین دهن باز کنه من محو بشم از روی زمین ، یعنی ماکان پسر دایی زن عمو بود ومن داشتم اونجوری راجع به زن عمو صحبت می کردم !!!! ای خدا من چرا اینجوری شدم امروز همش خرابکاری میکنم !!!
- پس چرا من تا حالا ندیدمش؟
آخه انگلیس درس میخونده الان چند ساله اومده ، این چند وقتم تهران نبوده با یکی از دوستاش شریکی تو اصفهان کارخونه زده بوده ، بیشتر اونجا بوده . ولی مثل اینکه دیگه کارش آورده تهران . اینم آخرین اطلاعات . بعدم خندید
- گفتم : عمـه ، همینجوری پرسیدم آخه قیافش واسم آشنا نبود
حالا باید چیکار میکردم
بیخیال خسته شدم از فکرو خیال به جهنم بزار هر فکری که دلش میخواد بکنه راجعبم ،واسه اینکه از فکرو خیال بیام بیرون رفتم سمت بچه ها ،همین که نشستم پیش گیلدا سرو کله سیاوش پیدا شد دلم میخواست سرشو از تنش جدا کنم . شروع کردم بهش چپ چپ نگاه کردن. یه نگاه به من کرد. قیافش و یه جور بامزه ای مظلوم کرد و گفت :
- چیه مگه عمو بهت غذا نمیده که با چشمات درسته داری قورتم میدی ؟
بعدم اومد با خونسردی تمام پیشم نشست و یه خیار برداشت و شروع کرد به خوردن ، آروم کنار گوشش گفتم :
- خیلی روت زیاد تو خجالت نمیکشی یکی دیگه رو به جا خودت میفرستی دنبالم خبرم بهم نمیدی؟
- بد به فکرت بودم بیا و خوبی کن .
بعد بلند گفت : با خودم گفتم کسی که نمیاد دختر عمو های منو بگیره بیچاره عمو های من چه گ*ن*ا*هی کردن تا کی باید خرج شما ها رو بدن ؟ گفتم شاید اینجوری خدا یه مرحمتی به عموم بکنه یه نفرم از تو خوشش بیاد عموم یه نفسی بکشه
تا حرفش تموم شد منو گیلدا و گلاره شروع کردیم به زدنش . اونم همینجوری که میخندید فرار کرد بدبخت خبر نداره باکاری که من کردم امیر تا چند روز روحیش از یادآوری کارام شاد میشه
داشتم با گلاره حرف میزدم که بازسنگینی نگاهی رو رو خودم حس کردم تا سرمو بلند کردم نگاهم تو نگاه ماکان قفل شد.این بار ولی نگاهش انقدر طولانی شد که من کم آوردم و سرم و انداختم پایین ، ای خدا این چی میخواد از جون من ؟زیر نگاهش احساس ناراحتی می کردم
همین جوری که داشتم فکر میکردم یکدفعه یکی دستمو گرفت و از جا بلندم کرد نگاه کردم دیدم سیاوش. دستمو کشید با خودش برد جایی که جونها داشتن میر*ق*صیدن ،
- وای سیاوش اصلا حسش نیست
ولی به حرفم گوش نکرد و منو برد وسط جمعیت و خودشم شروع کرد خیلی آروم روبه روم ر*ق*صیدن ، عاشق مدل ر*ق*صیدنش بودم ، خیلی مردونه و قشنگ میر*ق*صید. گفت :
- الین جونم باز کن اون اخمای خوشگلتو، باور کن کاری واسم پیش اومد نتونستم خبرت کنم ،باشه ؟
انقدر قیافش خواستنی شده بود که ناخودآگاه لبخند زدم ، مثل داداشم دوسش داشتم .تا دید دارم میخندم لپم وکشید و گفت :
- قربون او دهن گشادت بشم من
یه جیغ زدم و از پهلوش نیشگون گرفتم و گفتم:
- باز من به تو رو دادم پرو شدی ؟
در حالی که دستمو میگرفت با خنده منو کشید سمت خودش
از ب*غ*لش اومدم بیرون وگفتم :
- خیلی بدی کجای دهن من گشاده؟
- باشه بابا خانم لب غنچه ای ،خوبه عزیز دلم؟
خندم گرفت ، خیلی رو داشت . یکدفه آهنگ تموم شد و یه آهنگ ملایم پخش شد .
آروم به سیاوش گفتم :
- خسته شدم دیگه من میرم بشینم تو هم تلاشت وبکن مخ یکی و بزنی این وسط
یه چشمکم واسش زدم . اونم یه ب*و*س واسم فرستادو خندید و رفت سمت آتنا ، دختر دوست عمو تا باهاش بر*ق*صه . داشتم از تو جمعیت میومدم بیرون که یکدفعه خوردم به یه نفر سرمو گرفتم بالا تا ازش معذرت خواهی کنم که دیدم ماکان داره با شیطنت نگام میکنه ، این دیگه اینجا چیکار میکنه ؟!!! خواستم بی تفاوت از کنارش رد بشم که یکدفعه دستم رو گرفت و شروع کرد آروم با آهنگ تکون خوردن
شوکه شدم مخم هنگ کرد یه آن .این الان چیکار کرد؟پسره پرو به چه حقی این کارو کرد . دستمو گذاشتم رو سینش و خواستم ازش جدا بشم که محکمتر گرفتم.از فشاری که بهم آورد کمرم درد گرفتم. دستمم تیر کشید ، آروم گفتم :
- معلوم هست چه غلطی داری میکنی . ولم کن برم .
- چرا ؟ مگه جات بده ؟ وقتی با سیاوشی اینجوری بی قراری نمی کنی چرا ؟
با عصبانیت نگاش کردم احساس کردم برعکس حرفاش که با شوخیه ، چشماش خیلی عصبانی و قرمزبود
دوباره تلاش کردم از ب*غ*لش بیام بیرون هم زمان هم گفتم :
به تو هیچ ربطی نداره من با کی راحتم و با کی نیستم ، فهمیدی؟ !!!
دوباره شروع کردم به تلاش کردن ، ولی هر کاری کردم نتونستم دستاشو باز کنم واز حلقه دستش بیام بیرون. از بس گنده بود. اونم همینجوری داشت با لبخند به تلاشم نگام می کرد ، انگار داشت یه فیلم کمدی میدید ، سرش و آورد پایین کنار گوشم گفت :
- زیاد تلاش نکن کوچولو خسته میشی ، از این به بعد هم ، همه کارات به من مربوط میشه فهمیدی ؟!!
نفس هاش که به گوشم خورد قلقلکم اومد باعث شد گردنم وجمع کنم سمت شونم و لرزیدموسرمو کشیدم عقب با عصابانیت نگاش کردم که دیدم با لذت داره نگام میکنه . گفتم :
- تو چیکاره منی که واسه من تعیین تکلیف میکنی ؟بابامی ؟ داداشمی ؟ چیکارمی ،هان ؟ من هر کاری میکنم به خودم مربوطه آقا پسر ، پس کم تو کار من فضولی کن ، تو هم فهمیدی یا نه ؟
سرمو گرفتم بالا و با یه لبخند روکم کنی بهش زدم
تا جملم تموم شد دستمو کشید وبردم طرف راهرویی که پشت سرمون بود یه نگاه به اطراف کرد بعد در اتاق باز کرد و منو کشید تو اتاق و درم بست
نفسم از ترس بند اومد.
احساس میکردم هیچ حسی توی تنم نیست. منو محکم کوبید به دیوار که یه جیغ زدم که با دستش محکم جلو دهنم و گرفت و گفت :
- صدات در بیاد همین جا خفت میکنم فهمیدی ؟
از ترس داشتم میمردم .اتقدر دهنم و محکم فشار میداد که داشتم خفه میشدم . با صدای خفه ای که سعی میکرد جلوی بلندیشو بگیره کناره گوشم گفت :
- فهمیدی ؟
سرمو تکون دادام که یعنی آره . دستشو برداشت انگار اکسیژن با شدت وارد ریم شد . چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم عادی شد .آخه من درست نمیتونست با بینیم نفس بکشم . به خودم اومدم با دست کوبیدم تو سینش و گفتم :
- چته وحشی ؟ برو اون طرف خفم کردی
ولی با اون هیکل گندش یه سانتم از جاش تکون نخورد. دوتا دستمو گرفت باز کرد و گذاشت رو دیوار. دیگه نمیتونستم از جام تکون بخورم . سرش و آورد جلو ،نفساش میخورد به صورتم . چشماش از عصبانیت قرمز شد بود .با آبروهای گره خورده گفت :
- داشتی واسه خودت یه چیزایی میگفتی دوباره بگو ؟
l.m
10شخصیت الین خیلی رو مخ و مسخره بود، هرکیم ک از راه میرسید عاشقش میشد://
۲ ماه پیش...
44بیشترپسرا دنبال الین بودن و عاشقش میشدن 😁😁😄
۳ سال پیشF❤️
۱۸ ساله 00به قوله خودش خیلی هم قشنگ نبود بس چرا همه می خواستنش
۴ ماه پیش- 00
داستانش ی جوری انگار درام بیشتر تا چیزای دیگه
۴ ماه پیش ماهرخ
00قشنگ بود
۵ ماه پیشTorsa
10رمان بچگونه بود و شخصیت الین خیلی لوس بود تا چیزی میشد گریه میکرد و الین اصلا اعتماد بنفس نداشت کلا داستان رمان جالب بود ولی بعضی جاهاش خیلی بچگونه بود
۵ ماه پیشآوا
۱۶ ساله 00شخصیت الین خیلی لوس و مسخره بود ولی در کل رمان خوبی بود
۶ ماه پیشیولیال
00همیشه هر رمانی با این موضوع میخوندم رو نصفه ول میکردم چون حوصله سر بر بودن ولی این رمان واقعا محشر بود خیلی با بقیه رمان های کلیشه ای فرق داشت و این خیلی خوب بود عالی بود واقعا
۸ ماه پیشمری جووون
۲۰ ساله 00ای جااااانم فقط اون لحظه که اون یلا قبا اذیتش کرده بود و الین رفت بغل ماکان چون یه لحظه احساس امنیت پیشش کرد🤤❤️🌚
۸ ماه پیشپریا
10جای بهتر شدن داشت
۱۲ ماه پیشالهه
20یه خورده لوس وبچگانه وابتدایی بود
۱ سال پیشناشناس
00یعنی***بازی به اوج خود
۱ سال پیشگلی
20رمان خوبی بود ممنون از نویسنده ولی الین خیلی لوس بود زندگی را خیلی سخت گرفته ولی ماکان عاشق بود هرکسی دیگی بود اصلا قبول نمیکرد
۱ سال پیشروژان
۲۰ ساله 00رمان خیلی خوبی بود
۲ سال پیشباران
10خوش بحالت الین که عشق به این بزرگی روتجربه کرد
۲ سال پیش
ر
00شخصیت الین خیلی ضعیف و شکننده، داستانش چرت و بچگانه بود من که خوشم نیومد