رمان مرجان دریایی
- به قلم مرجان منوچهری
- ⏱️۶ ساعت و ۳۶ دقیقه ۵۷ ثانیه
- 19.5K 👁
- 155 ❤️
- 66 💬
در کشاکش روزگار و تنگنای زندگی، مرجان، دختری از دل طبقات فرودست جامعه، در جستجوی کورسوی امیدی برای بقا، سرانجام در پناهگاه کودکان بیسرپرست، شغلی مییابد. با ورود به این دنیای تازه، فصل نوینی از زندگیاش آغاز میشود؛ فصلی که ناگهان با ورود عشق، رنگ و بویی دیگر میگیرد و دل دریاییاش را به طوفانی پیشبینینشده میسپارد. مرجان، با قلبی به وسعت دریا، شجاعانه با پیچ و خمهای سرنوشت و قضاوتهای آدمها روبرو میشود. او ضربههای بیشماری را تاب میآورد، اما دریای وجودش هرگز از تلاطم نمیایستد. این رمان عاشقانه، حکایت از زنی دارد که در هر چالش، عمق بیشتری از روح بلند خود را آشکار میسازد و ثابت میکند که حتی در سختترین شرایط، عشق و امید میتوانند راهنمای راه باشند. سرنوشت برای مرجان دریایی چه در چنته دارد؟ آیا دلی به وسعت دریا تاب مقاومت در برابر موجهای سهمگین زندگی را خواهد داشت؟
بعد از مکثی وارد شدیم و سلام و احوال پرسی مختصری انجام شد
خانم رحیم پور زنی حدودا چهل ساله سبزه روی با موهای لخت و مشکی که کمی از مقنعه اش بیرون زده بود چهره دلنشین و زیبایی داشت
به نشستن دعوتمان کرد و کمی بعد خانم سلطانی همان زن سرایدار چند فنجان چای برایمان آورد
خانم رحیم پور کمی مرا برانداز کرد و لبخند دلنشینی زد
_ماشاالله چهره زیبایی دارید
_ممنونم محبت دارید
کمی جدی شد و صحبت هایش را شروع کرد
_ ببینید خانم دارابی این جا یک مرکز خصوصیه که به وسیله خیرین اداره می شه ..البته تحت نظارت سازمان بهزیستی هستیم اما عمده منبع مالی ما حمایت
خیرینه! پونزده پسربچه شش تا ده سال داریم که بعد از ده سالگی بچه ها به مرکز دیگه ای منتقل می شن .حتما خودتون می دونید که شرایط این بچه ها حساسه و روحیاتشون منحصر به فرده !مسئولیت این بچه ها بعد از تایم مدرسه با مربیان شیفته که باید بدونید چقدر مسئولیت سنگین و سختیه و هیچ کوتاهی و اشتباهی قابل قبول نیست!!!
کمی با حرف هایش ته دلم خالی شد اما وقتی بحث به قسمت مالی کار و حقوقش رسید به خودم قبولاندم که هر طور شده این کار را با تمام سختی هایش باید می گرفتم
حقوقش چیزی بیشتر از دو برابر حقوق پیشنهادی مهدکودک بود و این برای من خواستنی و دلپذیر بود
صدای زنگ آیفون آمد و خانم رحیم پور بعد از دیدن مانیتورِ روبرویش دکمه آیفون را فشرد
نگاهی به نرگس کرد و گفت :خانم محتشم اومده!
دوباره نگاهی به من انداخت
_ خانم محتشم از حامیان اصلی این مرکز هستند !البته نرگس جان سر فرصت خیرین و نماینده اون ها رو بهتون معرفی خواهدکرد اگر مایل به کار در این مرکز با این شرایط باشید!!
صدای مکالمه ای از راهرو آمد و کمی بعد پیرزن شیک پوشی به همراه پیرزن دیگر وارد اتاق خانم رحیم پور شدند
بعد از سلام و احوالپرسی کلی ،خانم محتشم رو به رحیم پور همراهش را با دست نشان داد و گفت
_ ایشون از دوستان من هستن. اومدن جزئی از این مجموعه باشن
خانم رحیم پور با روی باز تشکر کرد و خوش آمد گفت
نرگس اشاره ای به من کرد و ما عزم رفتن کردیم
از جایمان بلند شدیم و نرگس رو به رحیم پور گفت
_ ما دیگه مزاحمتون نمی شیم !
خانم رحیم پور لبخندی زد و گفت
_من مشکلی با این همکاری ندارم بقیه توضیحات از جمله ساعت کاری و حیطه وظایف رو نرگس جان توضیح می دن
بعد رو به خانم محتشم کرد و گفت
_ مربی جدیدمون هستن !
خانم محتشم لبخندی زد و براندازانه نگاهی به من انداخت با گفتن "خوشبختم "دستانش را جلو آورد و گرم دستانم را فشرد
خوشحال از گرفتن کار از همه خداحافظی کرده و از آنجا خارج شدیم
نرگس جیغ کوتاهی کشید و در آغوشم گرفت
_ آخ جوووون همکار شدیم
_ یکم می ترسم نرگس
_ از چی ؟
_یعنی از پسش برمیام؟
_ آره بابا نگران نباش منم هستم هواتو دارم
_ نمی دونم.. یکم از کار برام بگو
_ببین !بچه ها تا ظهر مدرسه هستن بعد که میان ناهار می خورن و سر درس و مشقشون می رن بعضیاشون کلا سای متفرقه مثل زبان و کلاسای ورزشی دارن که با یک همراه می رن و برمیگردن بعد تایم تلویزیون دارن تایم حمام دارن تایم تمیزکاری دارن یعنی باید اتاقو تختشون رو تمیز کنن .بعدم تایم شام و تا ساعت نه هم همه باید خواب باشن .
_ما باید بیدار بمونیم؟
_ یه جورایی! اگه می خوابیم هم باید هوشیار بخوابیم البته همه مربیا می خوابن غمت نباشه !
_نه اونش برام مهم نیست
_ راستی یک بچه با شرایط خاص داریم که مراقبت ویژه می طلبه
_ چه شرایطی ؟
_ علی تالاسمیه و ماهی یک بار خون می زنه دارو می خوره و حواسمون باید به تایم داروهاش باشه !!
_آخی طفلی !
_اصلا برای همین پدر و مادرش نخواستنش از پس خرجش برنمی اومدن
_ناراحت شدم !
_باید عادت کنی تقریبا همشون با شرایط بد و اسفناک به اینجا رسیدن نمی شه که برای همه شون هر روز غصه بخوری
_ چی بگم سخته یه کم
_ برای منم اولش سخت بود باید پوستت رو کلفت کنی !!
_سخت ترین کار ممکن برای من!! از خیرین بگو !
_ببین اینجا خیر زیاد داره از کمترین مبالغ و ارزاق و لباس و چیزای اهدایی بگیر تا خیرهایی که مرکز به پشتوانه ی اونا پابرجاست مثلا حقوق بعضی از ماها رو هم خیرها می دن خلا صه خیر زیاد هست ولی چند تاشون اصلین که از بین اینا یکی دوتاشون به نمایندگی از بقیه تو جلسات شرکت می کنن و هر هفته تقریبا به مرکز سر می زنن و کارای لازم رو انجام می دن نیازها رو به گوش بقیه خیرها
می رسونن و کمک مالی خودشون و بقیه رو خرج مرکز می کنن فعلا همین دوتا رو بشناسی کافیه
"آقای جهانیان و آقای سرلک! "
خانم محتشم که دیدی جز خیرین اصلیه..سوالی هست ؟؟
_نمی دونم فکر می کنم در طول کار باید با روند اونجا آشنا بشم
_ آره کم کم یاد می گیری نگران نباش!
به سر خیابان رسیده بودیم. سوار تاکسی شدیم و به خانه برگشتیم
مادرم بعد از شنیدن چند و چون کار اول خوشحال شد و خدا را از ته دل شکر کرد بعد به مرحله نگرانی و ته دل خالی کردن رسید
_ مادر نکنه نتونی! یه وقت برات دردسر نشه !!این بچه ها خانواده ندارند ولی به وقتش صد تا خانواده پیدا می کنند
...
0قشنگ بود👍دومین بار بود میخوندمش ولی دوسش داشتم
۳ هفته پیشسمیه
1قشنک بود ولی کاش علی نمی مرد خیلی خیلی ناراحت شوم و گریه کردم
۱ ماه پیشف ج
1سلام دست نویسنده درد نکنه بسیار زیبا وعالی بود
۱ ماه پیشعباسی
0سلام وعرض ادب خدمت نویسنده عزیز،خیلی رمان زیبایی بود ،از واقعیت ها گفته بود وقابل لمس،من با این رمان خیلی گریه کردم ،چون چند پسر بچه توی فامیلمون یا به علت سرطان فوت کردن وچه تالاسمی،بیماران تالسمی خیلی به ندرت از ۱۵ سالگی میگذرند،با آرزوی سلامتی برای همه بچه های کشور ،تشکر🙏🌺
۲ ماه پیشبهاره
0رمان قشنگی بود ،حس بین جهان و مرجان حس فیک میداد و حس واقعی رو به ادم نمیداد ولی حس مرجان و بچه ها چرا حس خوبی میداد ای کاش علی نمیمرد و درمان میشد و علی و صدرارو به سرپرستی میگرفتن،خوب بود ولی بهترم میشد تموم شه مرسی بابت رمانتون🌹
۲ ماه پیشپری
0رمان زیبایی بودممنون نویسنده عزیز
۲ ماه پیشزهرا
2نرگس چی شد اخررررررش
۳ ماه پیشAzadeh.kb
1بسیار رمان شیرینی بود
۳ ماه پیشفرزانه
1من دوست نداشتم
۳ ماه پیشهانا
1خیلی خیلی ممنونم از نویسنده خیلی قشنگ بود ارزش وقت گذاشتن داشت
۳ ماه پیشسحر
1نویسنده عزیز خسته نباشی ارزش خوندنو داشت ممنون
۳ ماه پیشnegin
1مچکرم از رمان قشنگتون واقعا لذت بردم از خواندن رمان زیبا و سپاس گذار از برنامه ی عالی
۳ ماه پیشمانا
1خیلی قشنگ بود حتما بخونید
۳ ماه پیشZ.z
1عالی بود قابل تحسینِ
۴ ماه پیش
سمانه
1رمان خوبی بود فقط کاش علت دشمنی عجیب سرلک با جهان مشخص میشد