رمان جنگل نفرین شده به قلم پانیذ بابائی
ژانر : #ترسناک #درام
خلاصه:
درمورد دختری به نام آیلا که با دوستانش مهسا و رها در رشته باستانشناسی در دانشگاه تحصیل میکنن و درمورد جنگل نفرین شده در دانشگاه چیزهایی میشنون و کنجکاو میشوند تا به اونجا برن و… .
مقدمه
وقتی حرف دلشون رو نفهمی.
دیوانهها برایت ترسناک میشود.
او بد نبود، بدش کردند!
او بیگناهی تنهاست.
راه برگشتی برایش وجود نداره.
ولی وقتی بخوای و بخواد!
میتونی کمکش کنی!
انسانی عادی باشه.
***
پای مهسا و رها رو لگد کردم که آخی گفتن، با عصبانیت زیر لب بهشون گفتم:
- نظرتون چیه دو دقیقه حرف نزنید؟!
هیچی نگفتن دیگه و منم با خیال راحت به درس گوش دادم و جزوه نوشتم. عاشق رشتم که باستان شناسیه بودم ولی به لطف اینبیشعورا هیچوقت کامل نمیتونم گوش کنم. همیشه عین مگس ویزویز میکنن. خانم رضایی استادمون با لبخند گفت:
- خب خسته نباشید.
همه آخیشی گفتن و شروع به جمع کردن وسایلاشون کردن. منم وسایلم رو تو کولم گذاشتم و گفتم:
- حرف آزادِ!
مهسا چشم غرهای رفت. داشتیم میرفتیم بوفه که نظرم به بحث چندتا از بچههای کلاس جلب شد.
- وای آره اصلا هیچکس اونجا نمیره.
- خب مگه مغز خر خوردن برن!
- میگن نفرین شدست!
رفتم پیششون و با کنجکاوی گفتم:
- نفرین شده؟!
یکیشون گفت:
- آره تا حالا درمورد جنگل نفرین شده نشنیدی؟!
پوزخندی زدم و گفتم:
- نه همشون چرنده.
یکیشون با چشم غره گفت:
- برو بابا...ندیده حرف نزن.
- تو دیدی یعنی الان؟!
- نه ولی فامیل دوستم رفته اونجا و دیگه برنگشته!
شونهای بالا انداختم و گفتم:
- نمیدونم ولی من اعتقادی به اینچیزا ندارم... روز خوش.
و از کنارشون رفتیم، رها با خنده گفت:
- اوهاوه نفرین جن جنگل را فرا میگیرد، یوهاهاها.
مهسا هم گفت:
- و روحهای سرگردان شبها از مخفیگاه خود بیرون میآیند.
با خنده گفتم:
- باشه بیخیال بیاین بریم که خیلی گشنمه!
رفتیم بوفه و ساندویچ خریدیم و نشستم و گوشیم رو از کیفم در آوردم. تو گوگل جنگل نفرین شدهی ایران رو سرچ کردم. ظاهرش که جنگل معمولی بود فقط چیزای عجیبی که توش بود درختای بیشتر از حد بلندش بود.
گوشی رو برگردوندم و گفتم:
- عکس جنگله ها!
رها گازی به ساندویچش زد و گفت:
- فکر کنم بدت نیومده از جنگله.
لبخند مرموزی رو لبم نشست.
- دقیقا، حتی بدمم نمیاد برم اونجا!
ساندویچ پرید تو گلوی رها و شروع کرد به سرفه کردن. مهسا هم که کنارش بود میزد پشتش، با نگرانی گفتم:
- خوبی رها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها نفس عمیقی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خوبم ولی فکر نکنم تو خوب باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا حرف رها رو ادامه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفتن به اونجا دیوونگی محضه آیلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب منم یه دیوونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا چرت و پرت نگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی میز خم شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها ببینید...مگه نمیگن کسی اونجا نرفته! ما میتونیم اونجا رو کشف کنیم، بفهمیم واقعیت چیه! شایعات پشت اونجنگل چرنده یا واقعیت؟ حتی برای پروژههای دانشگامون رفتن به اونجنگل کمک دست خیلی خوبیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه سالم برگردیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا انقدر بدبینی؟! شاید همشون الکی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی واقعاً من میخوام برم... میاید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میخوایم بریم سر کوچه عزیزم! مامان بابات رو چیکار میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهشون میگم دارم میرم شمال...چیزی نمیگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و دانشگاه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از استادا طلب مرخصی میکنم و میگم واسه پروژم دارم میرم شمال اونام مطمئنا استقبال میکنن...حالا بیخیال اینا میاین یا نچ، الان حستون به اینماجرا و رفتن چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من الان فقط دلم میخواد جفت پا بیام تو صورتت، باشه بابا...هرچه باداباد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با چشم غره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین رفیقای من کین...دوتا خل و چل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رها سوالی نگاش کردیم تا ببینیم میاد یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میام ولی اگه یه تار مو از سرم کم شه خرخرتون رو میجوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی ایولی گفتم...دلم نمیخواست تنها برم اونجا، جرئتشو نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن غذامون که تو سکوت بود. رفتیم سوار ماشین شدیم. مهسا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی میریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس فردا...فردا باید با استادا هماهنگ کنیم، ترجیهاً صبح بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوکی...یکیتون یک اهنگ بذاره دلم گرفت بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها ضبط رو روشن میکنه و آهنگ پخش میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"سمت نگات پر میزدم با بیزبونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماتو میبستی چقدر نامهربونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبال جای امنی واسه عشق بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا یه آواره با احساس کبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکتر از سایه بودم واست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی باز تو راحت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا شکوندی دلمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیشد تو حال خوبمون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغروب جمعه افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اسم تنهایی من دوباره قرعه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از تو نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاکیم از خودم که چشم و گوش بسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رو خواستم شدم حالا ی سرشکسته"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ماکان بند_گره کور)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا و رها رو رسوندم و رفتم خونه؛ سعی کردم خودم رو عادی نشون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام مامی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نشنیدم، دوباره گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم جوابی نیومد. یادداشتی روی اپن خودنمایی میکرد. برش داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیلا من خرید داشتم رفتم بیرون از اونور میخوام برم خونه خالت، غذا رو درست کردم، پختش بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و رفتم آشپزخونه، قیمه درست کرده بودش. هنوز قشنگ جا نیوفتاده بود برای همین درش رو گذاشتم. رفتم اتاقم تا لباسامو عوض کنم. یه بولیز شلوار ست سرمهای پوشیدم و رفتم بیرون رو کاناپه دراز کشیدم و با گوشیم ور رفتم. دوباره جنگل رو سرچ کردم و با دقت به عکسا نگاه کردم که گوشیم زنگ خورد، مهسا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه زود جواب دادی...حالا بیخیال اینا میگم اونجنگل کدوم شهره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابل، چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول...ویلای بابل بابابزرگم ارثیه رسیده به مامان و بابام میگم، بریم اونجا تا مدتی که اونجاییم؟ وای خدا خداروشکر که اینویلا هست وگرنه توی دیوونه حتما میگفتی توی همون جنگل ایکبیری چادر بزنیم. از تو بعید نیست بخدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بود حرفت عزیزم؟ خب خوبه...مرسی جوجو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کوفت جوجو...من برم خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بایبای جوجو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گوشیو از ترس جیغهای مهسا قطع کردم و رفتم میز رو چیدم و غذا خوردم و بعد ظرفا رو جمع کردم و شستم، هنوز از مامان خبری نشده بود. بابا هم که کارگاهه و اینروزا سرش خیلی شلوغه و ناهار نمیاد.دستکشها رو از دستم در آوردم و به اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود شب شد و شام خوردیم و جمعمون جمع بود و من به مامان و بابا گفتم که میخوام با مهسا و رها برم بابل و قضیه ویلای مهسا اینا رو هم گفتم، اونا هم قبول کردن چون مهسا و رها رو به طور کامل میشناختن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب این حل شد خداروشکر، فردا استادا رو هم راضی کنم عالی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آلارم از خواب بیدار شدم. کش و قوسی به کمرم دادم و بلند شدم. از اتاق رفتم بیرون و دستشویی رفتم. بعد دوباره اومدم اتاقم و شلوار جین یخی پوشیدم و مانتوی مشکی رنگم که کمرش کش داره و بلندیش تا زانو بود و فقط دو تا دکمه بالای کش کمر داشت رو پوشیدم و موهام رو شونه کردم و گوجهای بستمش و مقنعم رو سر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژ صورتی براق با خط چشم هم آرایشم رو تکمیل کرد. کوله پشتیم رو برداشتم. از اتاق بیرون رفتم. مامان و بابا داشتن صبحونه میخوردن، سلامی دادم که جوابم رو دادن. نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی، اونچمدون زرشکیه، کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون خیلی بزرگه، مگه میخواید چند روز بمونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم نیست، اندازش خوبه، اون کجاست حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید پیداش کنم حالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشهای گفتم و صبحونم رو خوردم و کوله پشتیم رو برداشتم و خدافظی کردم. رفتم سوار ماشین شدم. رها و مهسا رو سوار کردم و دانشگاه رفتیم. بعد از کلاسها که کلی جزوه نوشتم، رفتیم دفتر مدیریت و به رئیس دانشگاه قضیه رو تعریف کردم، البته رفتن به جنگل نفرین شده رو به رفتن به یه جنگل معمولی تو شمال تغییر دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب...من به استاداتون میگم که غیبت رد نکنن براتون...فقط چند روز میمونید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم نیست...با خداست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای خلیلی (رییس دانشگاه) گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، اینجوری از امتحانات ترم و کلاسا که عقب میمونید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، به یکی از دوستامون میگیم از جزوههاش برامون عکس بگیره بفرسته و همونجا درسمون رو میخونیم. فقط امتحانات ترم که وقتی اونجا میخونیم آماده هستیم دیگه...اومدیم ازمون امتحان بگیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه حرفی ندارم...سفرتون به سلامت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کردیم و رفتیم بیرون. خب، حل شد دیگه. خیلی خوشحال بودم. بچهها هم دوست داشتن بیان، ولی ترسی ته دلشون بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، سفر قندهار نمیریم ها! بیا دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اهه سشوارم رو برنداشتم...صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم خونه که صدای جیغ رها اومد. سشوارم رو برداشتم و سوار ماشین شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حله، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه مهسا ماشین آورده بود. مهسا و رها چشم غرهای بهم رفتن و راه افتادیم. رها ضبط رو روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خرابش نکن هرچی ازت ساخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چجوری تو رو نشناخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینی که هستی با اونی که بودی فرق داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش عکسای قدیمیتو دور ننداخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو بردی ته دنیا ولم کردی دوباره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنی که به دنیا به خاطرت باخته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاری کردی که من با دشمنمم نکردم"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(سارن_کاری کردی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه مای گاد! مهسا، چقدر خفنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابابزرگ خودمه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خونه دوبلکس شیک و خوشگل بود. چهار خوابه بود، هرکدوممون یه اتاق برداشتیم. یه بولیز شلوار قرمز پوشیدم. هرکاری کردم اول بریم جنگل گوشه اینها بدهکار نبود. میگفتن فرداش بریم. حداقل یه روز رو تو شمال لذت ببریم. عقیده داشتن بریم جنگل دیگه، نفرین ما رو هم میگیره، دیوونه هستن بخدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بیرون که دیدم رها هنوز لباساش رو عوض نکرده و نشسته داره تخم مرغ میخوره. دهنم باز مونده بود. رها با مظلومیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، گشنم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا خوبه تو راه دو تا ساندویچ دادی بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون ته بندی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تخم مرغ اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ته بندی کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوفتی گفتم و بعد پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهسا کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتاقشه!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یهو صدا مهسا اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اومدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پس بگید، امروز کجا بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اول بریم بخوابیم، بعد بریم پاساژ گردی و شام مهمونت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کیسهی خلیفه میبخشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نچ...از جیب آیلا میبخشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیمزه...باشه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا خندید و رو به رها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز گشنته؟ تو فریزر کوبیده هست، بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نخیر…تو فکر کنم خیلی گشنته، نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشعور…برید گمشید، هردوتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدیم و مثل بچههای حرف گوش کن، رفتیم اتاقمون. من سریع خودم رو انداختم رو تخت و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی هی تکونم میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا…آیلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو باز کردم، رها رو دیدم. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلند شو، یه نقشه دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو پاشو، برو دستشویی، بعد بیا بهت بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که حس فضولیم تحریک شده بود، رفتم دستشویی صورتم رو شستم و اومدم نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین، الان رفتم اتاق مهسا، داره خواب هفت پادشاه رو میبینه…بیا یواشکی با سر رو صدا بیدارش کنیم، بعد بترسونیمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید نگاش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی وحشتناک نباشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! سطحیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب…نقشت رو بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره یهو باز شد و پرده رو تکون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا! من مطمئنم قبل خوابیدن بسته بود! سریع بستمش. قلبم تندتند میزد. وای مهسا! خب، شاید به خاطر باد پنجره باز شده. در اتاق با صدای گیریجگیریج باز شد.دیگه کم مونده بود غش کنم. از اتاق رفتم بیرون، داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا...رها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی جوابی نشنیدم. یهو صدای شکستن شیشه از آشپزخونه اومد. دویدم سمت آشپزخونه. شیشههای شکسته با خون دیدم. عقب عقب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدایا! چیشده؟ خوردم به یه نفر، با ترس و لرز برگشتم. صورت خونی و وحشتناکی دیدم. از ترس سرم رو پایین انداختم و جیغی کشیدم و فرار کردم. با جیغ من، فرد روبهروم هم جیغی کشید و فرار کرد. خورد به یه نفر که شکل و شمایل خودش بود و افتادن رو هم. با تعجب ایستادم، نگاشون کردم. آیلا و رها ماسکهاشون رو در آوردن. آیلا غرغر کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ آخه تو واسه چی جیغ میکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهسا زمین رو نگاه کرد، جیغ کشید. منم گفتم حتماً سوسکی، موشیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردوشون همزمان بهم نگاه کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با عصبانیت داشت نگامون میکرد که یهو رها داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وضعیت قرمز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دوید رفت. منم با جیغ فرار کردم. مهسا هم دنبالمون میدوید و تهدید میکرد. از خنده قرمز شده بودم. یهو افتادم رو یه نفر، آخی گفتم. یه پسر بود. سریع پاشدم و ببخشیدی گفتم. اونم پاشد و خودش رو تکوند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشکالی نداره، شما تازه اومدید، اینجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، چطور؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه متوجه رنگ چشاش شدم، سرمهای با رگههای سبز. خیلی خوشگل، در عین حال عجیب، انگار تو اینتاریکی نور داشت. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم ویلا؟ آخه تا اونجایی که من میدونم، اینجا هیچکسی زندگی نمیکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچکس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینویلاها نزدیک جنگلیه که شایعات زیادی پشت سرش داره...جنگل نفرین شده، هیچکس از ترس جونش نمیاد اینطرفا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شما چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من زیاد به اینموضوعات اهمیت نمیدم، ولی مراقب هستم...کدوم ویلا هستید شما، واسه تفریح یا موندن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلامون اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون…تفریح.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی رو لبش اومد، ولی زود از بین رفت. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس، همسایهایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمتش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما درمورد اونجنگل اطلاعاتی دارید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره خودت رو درگیرش نکنی...بیخیال حرفی که گفتم اومدی شمال عشق و حال، پس برو پی همون و دنبال دردسر نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دقیقا فقط به خاطر اونجنگل اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کار خوبی نمیکنی...تو هنوز جوونی...خودت رو قربانی اوندیوونه نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن اینحرف از کنارم گذشت. حرفش تو ذهنم دوباره پلی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خودتو قربانی اوندیوونه نکن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش چیه؟ الان دیوونه چه ربطی به جنگل داره؟ سرم رو به طرفین تکون دادم. وای! بیخیال آیلا، فعلاً بیخیال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم. پس رها و مهسا کجا بودن؟ یهو با صحنه روبهروم دهنم باز موند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا و رها افتاده بودن زمین و داشتن هم دیگه رو میزدن. پسره هم با تعجب نگاشون میکرد، بعد لبخند محوی رو لبش اومد و رفت. حتماً میگه اینا چه دیوونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم به زور مهسا و رها رو جدا کردم. مهسا یه پس گردنی هم به من زد و بعد کمی بحث کردن، آتشبس شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم ویلا، مهسا و رها انقدر غرق جنگ بودن که اصلاً اونپسره رو ندیدن. به چهرش فکر کردم. چهره خوبی داشت، ولی همون چشاش، عجیب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا رو اپن کوبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم بیرون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها به سیبش گازی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه سوالیه؟ بریم دیگه، برین آماده شید...زود تند سریع.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غرهای بهش رفتم و رفتم اتاقم، مانتو خاکستری با شلوار جین خاکستری پوشیدم و شال مشکی رنگم رو سر کردم. رفتم بیرون. رها و مهسا هم آماده بودن. سوار ماشین شدیم. یکم دوردور کردیم و تو پاساژ گشت زدیم، بعد شام خوردیم و سوار ماشین شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا: خب، کجا بریم بچهها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند مرموزی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جنگل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو رها و مهسا باهم گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این وقته شب حال میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلت میخواد خودم عین مهسا میترسونمت، نیازی به اینکارا نیست جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما حرف نزنید لطفاً! مهسا برون به سمت جنگل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان که دارم فکر میکنم، هیجان خوبیه، منم دوست دارم، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد روند سمت جنگل، تو راه دیگه هیچکس حرفی نمیزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم. از همه زودتر خودم پیاده شدم. رها و مهسا هم پیاده شدن ولی به ماشین چسبیده بودن. پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیاین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با ترس و لرز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میمونم...یهو اتفاقی افتاد، بپرید تو ماشین بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کردم. خوبه الان میگفت هیجان خوبیه! به رها نگاه کردم، اوندستم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از اینطرف میرم (با انگشت به سمت چپ اشاره کرد) تو هم از هر جا عشقت کشید برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و راهمون رو جدا کردیم. دستام رو توی جیبم کردم. از شما چه پنهون، منم یکم ترس توی دلم داشتم. آخه کیه که نداشته باشه! یکم دورتر شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک بود و با صدای هوهوی باد، برگ درختای بلند جنگل تکون میخورد. زمین کمی علف داشت و بقیهش گِل بود. ماه توی جنگل خودنمایی میکرد. یهو یه نفر مچ دستم رو گرفت و کشید. جیغی کشیدم که چشمم، به اون دو چشم سرمهای رنگ افتاد. با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نگفتم نیاین اینجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدرت حرف زدن نداشتم. دستش رو به نشونهی تهدید تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه بار دیگه اینجا بیای، میکشمت، فهمیدی؟! میکشمت، زود برو دیگه هم اینجاها پیدات نشه...برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد مچ دستم رو رها کرد و منم فقط دویدم و از اونجا دور شدم تا به ماشین رسیدم رها هم بود، مهسا با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا؟ خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم...فقط بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشهای گفتن و نشستیم تو ماشین و مهسا راه افتاد. گه گاهی مهسا و رها نگاه نگرانی بهم میکردن. مچ دستم وحشتناک درد میکرد. بعید نیست که نشکسته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه چی دیگه نرم اونجا آخه! به اون چه ربطی داره! اون کیه؟ داشتم دیوونه میشدم. مهسا با تردید پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا تو چیزی دیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به معنی نه تکون دادم. مهسا دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس، چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم بهشون بگم برای همین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه پسره...گفت نیاید به اینجنگل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایول! یکی تونست به تو حالی کنه نری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله بحث نداشتم برای همین لبخند مصنوعی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی مسافت بین جنگل و ویلا کم بود و زود رسیدیم. سریع پیاده شدم و به اتاقم رفتم. لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. به سقف اتاق خیره شدم. یهو در اتاق با صدای بدی بسته شد، هینی کشیدم. اصلاً من که در رو بسته بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن اینحرف تو دلم، وجودم لبریز از ترس شد. آروم به سمت در رفتم و در رو باز کردم. هیچ چیزی ترسناکی نبود. برای همین شونهای بالا انداختم و به اتاقم رفتم و در رو برای اطمینان بیشتر بستم و قفلش کردم. لبخندی رو لبم نشست، حالا بهتر شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برم بخوابم ولی با چیزی که تو آینه دیدم جیغی از ترس کشیدم! اونشخص، خواست بیاد نزدیکم و بگیرتم که با باز شدن در، غیب شد. افتادم زمین، رها و مهسا دویدن سمتم، رها با نگرانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، چی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفتم. اونشخص با اونصورت وحشتناکش، چشمهای بیضی و لبهای کوچیک مثل سکه باز و کل دور لبش دندونهای ریز و تیز خونی بود. دوباره با فکر کردن بهش چشام رو بستم و خیلی آروم، ماجرا رو برای مهسا و رها تعریف کردم. مهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها موضوع داره خیلی ناجور میشه! من طاقت دیدن اینموجودات رو ندارم، هنوز دیر نشده، بیاید بریم خونمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهسا، ما برای موندن اومدیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواست تو رو بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، پس یعنی تو به یه دردیشون میخوری، وگرنه چرا پیش من و مهسا نیومدن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟ من برای چی به کارشون میام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها شونه بالا انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونو دیگه از من نپرس، از لولو بپرس. همینجا میخوابی؟ نه نه! بیا پیش من بخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! من تنهایی نمیتونم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها هم لبخند کجی زد. انگار اونم میترسید. برای همین با لبخند محوی رو به رها گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هردومون بریم، اتاق مهسا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونا هم موافقتشون رو اعلام کردن و رفتیم اتاق مهسا خوابیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یکی محکم لگدی به شکمم زد، آخ آرومی گفتم و پاشدم. مهسا بیشعور بود! دیگه خوابم نمیومد. رفتم دستشویی و بعد موهام رو شونه کردم. تصمیم گرفتم تا بچهها بیدار میشن، برم بیرون قدم بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشال همرنگ بولیزم، سفید، برداشتم. از خونه بیرون رفتم، هوای خیلی خوبی بود و جون میداد واسه قدم زدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یه ربع قدم زدن خسته شدم. همش داشتم اینخیابون رو بالا و پایین میرفتم خب، ولی خب، خود خیابون خیلی خفن بود و درخت و بوته زیاد داشت. جاده آسفالت نبود. خاکی بود و این به قشنگی محیط اضافه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره چشمم به اون دو چشم سرمهای افتاد، ولی اون منو ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم. مطمئمم اون از اینکه چرا اونماجرا اتفاق افتاده خبر داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرد خیلی خیلی مشکوکیه! یه جورایی ازش میترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و رفتم سمتش، وقتی منو دید یه قدم اومد جلو و دستهاش رو توی جیبش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به حرفش، با حرص و تقریباً با داد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی هستی، هان! چرا انقدر مشکوکی، موضوع جنگل اصلاً به تو چه ربطی داره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خندهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تند نرو، یکییکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جواب من رو بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه نفرم که نمیخوام اونجنگل به کسی آسیبی بزنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا حالا آسیبی با وجودت، اونجنگل نزده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا! من نمیتونم هر دقیقه اونجا باشم و این باعث گرفتن جون شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی باعث و بانیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نقطهای خیره شد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود رو پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسم تو چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرسِن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو یکی بازوم رو گرفت، برگشتم. رها بود، با جیغ جیغ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم گوری بودی تو، نمیگی دوتا احمق نگران توئه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به آرسن اشاره کردم و زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا، جلوش آبرو داری کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کرد و با تعجب، بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی رو میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت دوباره به آرسن اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کوری! اینا همینجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو خاروند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، تو خوبی؟ اینجا که کسی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخی که نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو به معنی نه تکون داد. وا رفتم. به آرسن نگاه کردم که با لبخند کجی نگام میکرد و اینمهر تایید برای حرف رها بود. این یعنی، این یعنی، افتادم روی زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرسن روحه، جنه یا پریه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها هینی کشید و کنارم زانو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، بلند شو، آیلا خوبی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به رها، رو به آرسن کردم. تغیری به ژستش نداده بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با جیغ گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی عوضی، چه جونوری هستی، از جونم چی میخوای؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با گیجی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، با منی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش رو ندادم. آرسن عین رها زانو زد و یه دستش رو روی شونم و یه دستش رو روی پاش گذاشت. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که...ناجی تو و خیلی از کسایی که با کنجکاوی درمورد اونجنگل، میخوان خودشون رو قربانی کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد انگار یه چیزی یادم اومده، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه...دیوونه...تو گفتی خودتو قربانی اوندیوونه نکن، دیوونه کیه، کی باعث و بانی ایناتفاقاته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب یادت مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طفره نرو، جوابمو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به زودی میفهمی، عجله نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت و من رو با یه دنیا سوال تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم. رها که هنوز گیج بود، پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، تو واقعا خوبی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد سریع رفتم تا سوال دیگهای نپرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم داخل ویلا، مهسا هنوز خواب بود. با فکر کردن به اینکه آرسن، هر موجودی به جز انسان هست، دیوونم میکرد. پنیر و نون رو از یخجال درآوردم و رو اپن گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با یه موجود غیر انسان صحبت کردم، اون به من دست زد، مورمورم شد. ولی قیافش، خب، خیلی خوب بود. اگه رها نمیگفت با کی حرف میزنی، عمراً میفهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آیلا، تند، زود حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه نگاهش کنم، مشغول لقمه گرفتن شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درمورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح، یه چیزی هست تو به ما نمیگی. قرار بود، ما همگی باهم رو اینموضوع تمرکز کنیم. دیشب هم اتفاقاتی افتاده که به ما فهمونده اینقضیه شوخی بردار نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا پلیسیش میکنی رها! چیز مهمی نبود، اگه بود میگفتم. برای چی باید پنهونش کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، اگه مهم نیست بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو با حرص بیرون دادم. قضیه رو کامل و بدون از دست دادن کلمهای براش توضیح دادم. بعد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راضی شدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایناتفاقات تازه شروع ماجراست آیلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مکث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید خیلی قوی باشی تا بتونی شکستشون بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و سعی کردم ترسم رو مخفی کنم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همشون رو به جون خریدم! مهسا بیدار نشده هنوز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مهسای خواب آلود اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بیا صبحونت رو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و اومد پشت میز نشست. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها سوالی نگام کرد. یعنی بگه یا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها هم ماجرا رو تعریف کرد. به وضوح ترس رو تو چهره مهسا دیدم. با ناله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میخوام برگردم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها اداش رو در آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خجالت بکش، خرس گنده! بیست و یک سالته ولی عقلت عین بچست، بشین سرجات صبحونت رو بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا بق زده به پنیر نگاه کرد. معلوم بود کوفتش شده و اصلاً دیگه میلش رو نداره. حدسم به یقین تبدیل شد و بلند شد رفت. عذاب وجدان داشتم، من باعث شدم مهسا احساس ناراحتی کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب اتفاق خاصی نیفتاد خداروشکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان هم همه خواب بودن و فقط من بیدار بودم و تو اتاقم راه میرفتم. ایندفعه همه اتاقای خودشون تنها خوابیده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو تصمیم رو گرفتم. سویشرت زیتونی رنگم رو برداشتم و روی تیشرت مشکیم پوشیدم. شلوارم هم با یه شلوار مشکی راحتی عوض کردم. زیپ سویشرتم رو باز گذاشتم و کلاهش رو روی موهام انداختم و از خونه خیلی آروم رفتم بیرون. نفسم رو بیرون دادم. خب خداروشکر بیدار نشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلای آرسن نگاهی کردم. برقهاش خاموش بود. پس به احتمال زیاد خواب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رو لبم اومد. سریع دویدم سمت جنگل و وقتی رسیدم که داشتم، نفسنفس میزدم. به اطرافم نگاه کردم، یه جورایی وسط جنگل بودم. البته هی راه رو چک میکردم و راه رو گم نکردم خداروشکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو کیسهی مشکی که انگار مایعی روش ریخته بودند، توجهم رو جلب کرد. با اخم به سمتش رفتم و خواستم بازش کنم که دستی روی شونم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir