داستان پسری به نام باگراد که از دهکده و مردمش دل کنده و قصد دارد آن‌جا را برای مدتی طولانی ترک کند، و علی رغم مشکلات بسیار در نهایت موفق می‌شود رویایش را محقق کند. اما این فقط آغاز راه اوست، زیرا در سفر هیجان انگیزش به مشکلاتی برخورده و پس از آن نیز به جواهری ناب دست می‌یابد که پس از مدت کوتاهی در می‌یابد که موجودات مخوفی نیز در پی یافتن آن هستند. و از آن‌جاست که مسافرت آرام و بی‌دغدغه‌ای که در ابتدای راه داشتند تبدیل به کابوسی هولناک شده و باگراد در طی راه مجبور می‌شود خود را از چشم دشمنان پنهان کرده و برای رساندن جواهر به مکانی امن، پا به راه طولانی‌تر و خطرناک‌تری بگذارد که...

ژانر : عاشقانه، تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۶ دقیقه

مطالعه آنلاین یابنده الماس (diamond finder)
نویسنده : زهرا باقری

ژانر : #تخیلی #فانتزی #عاشقانه

خلاصه‌ی :

داستان پسری به نام باگراد که از دهکده و مردمش دل کنده و قصد دارد آن‌جا را برای مدتی طولانی ترک کند، و علی رغم مشکلات بسیار در نهایت موفق می‌شود رویایش را محقق کند. اما این فقط آغاز راه اوست، زیرا در سفر هیجان انگیزش به مشکلاتی برخورده و پس از آن نیز به جواهری ناب دست می‌یابد که پس از مدت کوتاهی در می‌یابد که موجودات مخوفی نیز در پی یافتن آن هستند.

و از آن‌جاست که مسافرت آرام و بی‌دغدغه‌ای که در ابتدای راه داشتند تبدیل به کابوسی هولناک شده و باگراد در طی راه مجبور می‌شود خود را از چشم دشمنان پنهان کرده و برای رساندن جواهر به مکانی امن، پا به راه طولانی‌تر و خطرناک‌تری بگذارد که...

مقدمه:

همه‌ی داستان‌ها از جایی آغاز می‌شوند؛ از یک قهرمان، منجی، اسطوره و به عبارتی دیگر، انسانی که در شجاعت و قدرتمندی لنگه ندارد.

و مثل همیشه آن مرد یا زن قهرمان، باید سایه‌ی تاریکی را از سر مردمان عادی و ضعیف کم کند و همیشه و همیشه در غالب یک فرد غیرعادی و خارق‌العاده ایفای نقش کند.

اما شاید همیشه هم این‌طور نباشد، شاید لازم نباشد یک قهرمان برای ابد، نقش یک قهرمان را بازی کند...

مرد به دام افتاده

دهکده‌ی وان جولد (به معنای تک نگین) با همه‌ی دهکده‌های اطراف خود فرق داشت.

آن‌جا در گذشته‌های دور شهری نسبتا بزرگ با جمعیت بسیار زیاد بود، اما با گذشت زمان بنابر اختلافات زیادی که بین ساکنینش پیش آمد، به چند تکه تقسیم شده و زیباترین و شگفت انگیزترین قسمت آن هم به کم عقل‌ترین مردمان شهر رسید.

مردمانی که خود را برتر از باقی افراد دانسته و به دلیل آنکه برای زندگی در وان جولد برگزیده شده بودند، به دیگران نیش و کنایه زده و آن‌ها را به باد تمسخر می‌گرفتند.

عده‌ای از آن‌ها که ابله‌تر از بقیه بودند، شورایی تشکیل داده و برای نام گذاری دهکده‌ی زیبای وان جولد دست به کار شدند.

و در آخر احمق‌ترین آن‌ها که مردی به نام فرانسیس بود و به عنوان رئیس شورا منصوب شده بود، با داد و قال شروع به صحبت کرده و گفت:

-من جهان رو به چشم انگشتری ساده و بی‌مصرف می‌بینم و این دهکده رو تک نگین نشان شده بر روی اون، بنابراین نام این دهکده رو وان جولد می‌گذارم تا همه عظمت و زیبایی این دهکده رو، که به بالیاقت‌ترین افراد رسیده درک کنند.

از آن روز به بعد نام دهکده‌ی زیبای آن‌ها، وان جولد نامیده شد و درست از همان روز بود که کبر و غرور کاذبی به مردمان بی‌عقل دهکده دست داده و چنان با دیگر همسایگان مرزی خود سرد و خشک رفتار کردند که از همه طرف طرد شده و دیگر هیچ کس حاضر نشد نه نوشیدنی به آن‌ها بفروشد و نه غذایی به دهکده‌ی آن‌ها ارسال کند.

بنابراین داد و ستد با دیگر دهکده‌ها نیز ممنوع گشت و طبق تصمیم فرانسیس، همگی می‌بایست خودشان غذا و نوشیدنی خود را از دل طبیعت ناب دهکده‌شان بیرون می‌آوردند.

آن‌ها از انگورهای تر و تازه درختان جنگل، شرابی گران‌بها ترتیب می‌دادند و از حیوانات مختلف، گوشت‌های خود را تامین می‌نمودند.

از این رو هیچ‌کدام از حیوانات، نه خرگوش‌های بیچاره و نه حتی پرندگان از دست مردمان خبیث وان جولد آسایش نداشتند. زنان نیز نقش فِر آن‌ها را ایفا کرده و هر روز برای اهالی، شیرینی‌های مختلف می‌پختند.

از نظر آن‌ها همه چیز بسیار عالی بوده و کوچک‌ترین ایرادی در شیوه‌ی زندگی‌شان وجود نداشت.

مردم دهکده به جز خودشان به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردند و حتی لحظه‌ای درباره‌ی دنیای خارج از وان جولد گفتگو نمی‌کردند.

در میان آن‌ها تنها دونفر بدین گونه نمی‌اندیشیدند و به صحبت با مردمان دیگر دهکده‌های اطراف تمایل داشتند. یکی از آن‌ها پیرزنی فرتوت و نحیف بود که به دلیل افکار شوم و زننده‌اش و مخالفت آشکارش با عقاید دیگر مردم دهکده، به خانه‌ای خرابه در دنج‌ترین و دورافتاده‌ترین مکان در وان جولد منتقل شده و دیگران حق صحبت با او را نداشتند.

و دیگری پسری به نام باگراد بود...

باگراد پسری بیست و چند ساله با پوستی سفید و چهره‌ای مردانه بود. او درشت اندام و دارای هیکلی ورزیده بود که به قولی دختران دهکده برایش غش و ضعف می‌کردند. (اگرچه خودش با پوست سفید و شفافش مشکل داشته و ترجیح می‌داد مانند قهرمان داستان تنها کتابی که در خانه داشت و به طور قاچاقی از دهکده‌ای دیگر آن را خریداری کرده بود، پوستی تیره و زخمت داشته و چشم‌هایش به جای آبی روشن، سیاه و بی‌روح باشند. این‌طوری چهره‌اش کمی ترسناک‌تر به نظر می‌آمد و کسی جرئت نفس کشیدن در برابر او را نداشت. به نظر سرگرمی جالبی می‌آمد!)

اما برخلاف آن‌چه باگراد می‌پنداشت، برای دیگران (که عده‌ای از دختران دم بخت بودند.) او بهترین چهره و اندام را داشت؛ (حداقل در آن دهکده و در مقایسه با مردم آن‌جا.) از نظر خودش نیز، شاید همان جذابیت باعث شده بود بدخلق‌ترین و متکبرترین پسر دهکده که با او چندان اختلاف سنی نداشته و زن و فرزندی هم نداشت، دست دوستی به سمتش دراز کرده و به خانه‌اش رفت و آمد کند.

شاید چهره گاهی اوقات برایش خوش شانسی به ارمغان می‌آورد، اما زمانی بیشترین چیزی که به خاطر چهره‌اش نصیبش می‌شد، فحش و ناسزای والدینی بود که دخترانشان برای دید زدن او تا مرکز دهکده آمده و یواشکی از خانه‌هایشان می‌گریختند.

پدران آن‌ها بیشتر اوقات با صدای بلند پشت سر او حرف می‌زدند، به طرف در و پنجره‌ها سنگ می‌انداختند و به سختی از سقف چوبی‌اش بالا رفته و در دودکش خانه‌اش، دستمال‌های کثیف فرو می‌کردند. آخرین باری که یک پارچه‌ی چند متری را در دودکش خانه‌اش یافت، نصفه شب بوده و چیزی نمانده بود که به خاطر دود غلیظی که وارد خانه می‌شد خفه شود. البته تمام این ماجراها مال زمانی بود که باگراد بسیار جوان بوده و هر از گاهی خودش نیز شیطنت‌هایی می‌کرد، اما پس از دوستی‌اش با فِرِد (همان پسر متکبر) دیگر هیچ کس جرئت نزدیک شدن به خانه‌اش را نداشت، زیرا فِرِد آن‌ها را در چایخانه‌ی شهر این چنین تهدید کرده بود:

-اگه یک بار دیگر پارچه‌ای توی دودکش خونه پیدا کنم، عاملینش رو به جای چوب توی آتش دیواری باگراد می‌گذارم!

بعد از آن سکوت مطلق بود و آرامشی که از آن شب نصیب باگراد شد.

با این حال با گذشت سال‌ها، باگراد به دلیل رفتار محجوبانه‌اش تبدیل به محبوب‌ترین مرد دهکده شد.

او دیگر چنان شهرت یافته بود که هرگاه کسی به کوچک‌ترین کمکی نیازمند بود، او را به خانه‌اش فرامی‌خواند. اگر کسی با آتش دیواری خانه‌اش مشکل پیدا می‌کرد او را صدا می‌زد، یا اگر بحث و جدلی در می‌گرفت خود را پشت او قایم کرده و باگراد را سپر بلای خود می‌کرد. بعضی از دخترها به بهانه‌های مختلف از او کار می‌کشیدند و زمانی که او با مشقت بسیار از چاه برایشان آب می‌کشید، می‌نشستند و با حالت ستایش آمیزی به او می‌نگریستند.

این کار در نظر باگراد بسیار عذاب‌آور بود و علی رغم این‌که گاهی وقت‌ها آشکارا به رفتار آن‌ها اعتراض می‌کرد، تنها جوابش بلندتر شدن کرکر خنده‌ها و نگاهطهای ناجورشان بود.

رفتار بد و وحشتناک مردم، حبس شدن در آن دهکده‌ی زیبا و دیدن دختران تکراری و ساده لوحی که لحظه‌ای آزادش نمی‌گذاشتند، همه و همه سبب شده بود که او به فکر فرار بیافتد...

فرار از وان جولد زیبا و ترک کردن مردمان متکبرش، آرزویی بود که به تازگی در سرش می‌چرخید.

و باگراد در تدارک رفتن بود، شاید نه برای همیشه اما برای مدت بسیار طولانی و نامعلومی.

او این افکارش را با تنها دوستش فِرِد نیز در میان گذاشته بود و تصمیم داشت به محض یافتن فرصتی مناسب، بار و بندیلش را جمع کرده و شباهنگام وطنش را ترک کند.

حتی تصورش لذت‌بخش و بی‌نظیر بود؛ دیدن دشت‌های جدید و سرسبز، کوه‌های کج و معوج بیرون از وان جولد و مردمی که یقیناً با دیگر افراد دهکده متفاوت بودند. حتی شاید باگراد مسافر را به یک نوشیدنی دعوت کرده و به او جای خوابی می‌دادند. حتی خوابیدن بر روی تخت‌های کهنه و زه‌وار دررفته‌ی مهمان‌خانه نیز لذت بخش به نظر می‌رسید.

باگراد که هنوز نوشیدنی‌اش را در دست داشت، سخت در فکر فرو رفته بود که ناگهان سنگ کوچکی به شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌اش خورد.

با این ضربه، نوشیدنی‌اش را بر روی میز کوبیده و با عصبانیت از جا جست و زیر ل**ب فحش و بد و بیراه گفت:

-مردم لعنتی! حتی یک لحظه هم برام آرامش نمی‌گذارن! حالا حقتون رو می‌ذارم کف دستتون!

باگراد پنجره‌ی خانه را باز کرد و با داد و فریاد گفت:

-پس چرا دست از سرم برنمی‌دارین، ای دیوونه‌های... آخ!

سنگ بزرگی صاف به پیشانی‌اش خورد و روی زمین افتاد و جای آن به سرعت سرخ و متورم شد. باگراد که از شدت عصبانیت می‌لرزید، خواست از خانه بیرون برود و با لگد به جان آن مزاحم بیافتد، اما همان موقع سر فِرِد جلوتر از بدنش، از پشت دو درختی که جلوی در چوبی خانه بود، پدیدار شد.

باگراد با دیدن او عصبانیتش را فراموش کرده و در حالی که پیشانی‌اش را می‌مالید، با تعجب گفت:

-فِرِد!

فرد لبخند خشکی زد و وارد حیاط شد، چند لحظه‌ی بعد در خانه را کوبید. باگراد به سرعت جلو رفت و در را به روی او باز کرد و تکرار کرد:

-فِرِد!

فرد همانطور که وارد می‌شد، با خونسردی گفت:

-اگه حرف دیگه‌ای نداری از سر راه برو کنار.

سپس بی‌آنکه منتظر بماند، جلوتر رفت و پشت میز نشسته و تکه رانی از بشقاب باگراد برداشت و مشغول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که دیگر خوب با رفتارهای او آشنایی پیدا کرده بود، لبخندی زد و روی صندلی مقابل او نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو این‌جا چیکار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم تو رو ببینم، اینکه دیگه واضحه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد این را گفت و تکه ران را بار دیگر به سمت دهانش برد، اما باگراد سریع‌تر از او ران را از دستش قاپید، تکه‌ای از آن را کند و خورد، سپس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره اون که واضحه، ولی هیچ وقت این موقع نمی‌اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد بلافاصله جواب نداد، او لحظه‌ای به صورت باگراد و استخوان رانی که در دست داشت خیره نگاه کرد و سپس به آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومدم تا با هم حرف بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درباره‌ی سفرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سفرت، یا فرارت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منظورت چیه؟ من که نمی‌فهمم تو داری درباره‌ی چی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد میان حرف های او پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیال این حرف‌ها باگراد، تو نمی‌تونی منو گول بزنی، اعتراف کن که داری از دست این مردم و به قول خودت حماقت‌هاشون فرار می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من... خب اگر هم بخوام این کار رو بکنم به نظرم حق دارم، به کارهایی که باهام می‌کنن فکر کن، اون دیوونه‌ها منو احمق فرض کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با عصبانیت به فِرِد خیره شد، اما فِرِد بی‌آنکه خشمگین شود، با صدای آرامی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احمق، یا قهرمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با گیجی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راجع به چی صحبت می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد قاطعانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، خودت خوب می‌دونی که روحیه‌ی یک قهرمان رو داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که احساس گرمای شدیدی می‌کرد، با فروتنی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اونقدرها که تو میگی، شاید فقط کمی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد با خونسردی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دو پایش را روی میز گذاشته و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در هر صورت من نیومدم این‌جا که راجع به این چرندیات صحبت کنم، موضوع اینه که من خیلی به حرفات فکر کردم و... تصمیم گرفتم باهات بیام، البته تا یک جایی، بعد از اون می‌تونیم راهمون رو از هم جدا کنیم و من برم سراغ خویشاوندانی که توی سرزمین‌های اطراف دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد به تندی جمله‌اش را کامل کرد و چربی دور دهانش را با پشت آستینش پاک کرد، سپس پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد بلافاصله حرف او را تایید نکرد، زیرا هرگز نمی‌خواست فِرِد به خاطر دوستی‌شان مجبور به حمایت و دفاع از او بشود و برخلاف میلش دهکده را ترک کند، در حالی که خوب می‌دانست فِرِد تا چه اندازه به وان جولد وابسته است. این خودخواهی محض بود که به خاطر تنها نماندنش او را با خود همراه کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از طرفی باید با احتیاط کلمه‌هایش را انتخاب می‌کرد، بی‌شک فِرِد نمی‌توانست حرف منطقی را بپذیرد و در صورتی که در کلام او بی‌میلی را حس می‌کرد، ممکن بود بسیار بدخلق و عصبانی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد در اولین قدم سعی کرد چهره‌ی مشتاقی به خود بگیرد، آن‌گاه اندکی تعجب به حالت چهره‌اش اضافه کرده و با لحن عادی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس مشکلی با خارج شدن از وان جولد نداری؟ دیدن خویشاوندانت این قدر مهمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب آره، اونا هم خون‌های من هستن، مطمئنم که از دیدنم خوشحال میشن، در ضمن می‌تونم تا یک جایی از فرارت... یعنی سفرت همراهیت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد بر جمله‌ی آخرش تاکید زیادی کرد و در حالی که چشم از صورت او برنمی‌داشت، این بار لباسش را بالا زد تا دست‌های چربش را پاک کند، در نگاهش خشونت موج می‌زد، گویی در صورت مخالفت می‌خواست سر او را در آتش دیواری فرو کند! اما باگراد بی‌آنکه دستپاچه شود با رضایتمندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دستمال پارچه‌ای را از جیبش بیرون آورد و به سمت او گرفت. فِرِد دستمال را از او گرفت و دست‌هایش را پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی در سکوت گذشت، آن‌گاه باگراد که قصد داشتن سنگینی فضا را از میان ببرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز چند تا گلِ سر دخترونه نزدیک چاه پیدا کردم، ولی خبری از صاحباش نبود، با خودم گفتم نکنه خودشون رو انداختن تو چاه تا نجاتشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد به شوخی خودش خندید، اما فِرِد بدون کوچک‌ترین لبخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من صاحب اون گل سرها رو دیدم، نزدیک چاه ایستاده بودن و خونه‌ت رو دید می‌زدن، منم همشون رو انداختم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عه! ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا فِرِد چندان سرحال نبود و باگراد برای آنکه به بحث خاتمه بدهد این را گفت، اما لحظه‌ای بعد خود فِرِد شروع به صحبت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یکیشون داشت نقشه می‌کشید که نصفه شب بیاد تو خونه‌ت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که تازه نوشیدنی‌اش را خورده بود، با شنیدن این خبر سرفه‌ی شدیدی کرده و محتویات نوشیدنی از دهانش بیرون پاشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که بسیار جا خورده بود، با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای لعنتی‌های...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد با شنیدن فحش باگراد خنده‌ی کوتاهی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید تا قبل از رفتنت همه‌ی پنجره‌ها رو میخکوب کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با ناراحتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، انگار همین کار و باید بکنم، اما شک نکن قبل از رفتن چنان درسی بهشون می‌دم که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان با شنیدن صدای جیغ ریزی از جا پرید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرِد جوابی نداد و لحظه‌ای مکث کرد تا صدا تکرار شود، و طولی نکشید که جیغ بلندتری به گوش رسید و او دوان دوان از خانه بیرون رفت. در چوبی خانه پشت سر او و باگراد، به شدت با دیوار برخورد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌ها در تاریکی وارد حیاط شدند و بلافاصله چشمشان به دختری افتاد که وسط حیاط ایستاده و جیغ می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاه متعجبی به او انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لونا! چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک بلافاصله جواب نداد، ابتدا با تمام توانش جیغ کشیده و سپس در حالی که خود را از آستین باگراد آویزان می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک... یک مرد... اومده تو خونمون... یک غریبه! اون توی انباری کنار مرغ و خروس‌ها خوابیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با حیرت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرد غریبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لونا با ترس و لرز سرش را تکان داد. اما فِرِد که ظاهرا چندان تحت تاثیر قرار نگرفته بود، از زاویه دیگری به موضوع نگاه کرده و بی مقدمه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بقیه کجان که تو رو فرستادن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا حسابی شوکه شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس از پس یک نفر هم برنمیاد نه؟ خب، فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با وجود تاریک بودن حیاط متوجه شد صورت لونا سرخ و برافروخته شده است، نگاه سرزنش آمیزی به فِرِد انداخت و برای اینکه او را از ناراحتی درآورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب، بیا با هم می‌ریم. فِرِد، تو هم میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد نگاه بدی به دختر بیچاره انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه چاره‌ی دیگه‌ای هم دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین هر سه نفر از حیاط خارج شده و در آن تاریکی به سمت تپه‌ها به راه افتادند. خانه‌ی باگراد در انتهاترین نقطه‌ی دهکده واقع شده و برای رسیدن به خانه‌ی لونا و پدر پیر و غرغرویش، می‌بایست مدت زیادی را در آن سرمای طاقت فرسا راه بروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به مرکز دهکده نرسیده بودند که لونا لرزش خفیفی کرد، باگراد که خودش نیز تنها یک جلیقه بر روی لباسش پوشیده بود، نگاهی به او انداخت و جلیقه‌اش را در آورده و روی پیراهن بلند او انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته بلافاصله از این سخاوتمندی‌اش پشیمان شد، زیرا از آن دقیقه به بعد جدا کردن لونا از خودش امری محال به نظر می‌رسید. گویی آتش دیواری بود که لونا تنها با چسباندن خودش به او می‌توانست از شر سرمای سوزناک آن سال دهکده، خلاص شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد نیز چهره‌ی وحشتناکی پیدا کرده بود و باگراد که پاهایش از سرما خشک شده بود، جرئت نمی‌کرد با او صحبت کند تا حداقل راه آسان‌تر و سریع‌تر طی شود. تمام بدنش از سرما می‌لرزید و دندان‌هایش بهم می‌خورد و این احتمال وجود داشت که تا قبل از رسیدن به مقصد از سرما یخ بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم داشت از همراهی با لونا و کمک به او نیز پشیمان می‌شد که ناگهان جسم نرم و سنگینی به شدت به صورتش خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد لباس پشمی که فِرِد به سویش پرتاب کرده بود را گرفت و به او چشمک زد، فِرِد نیز در جواب نیشخندی زد و گفت که بهتر است سریع‌تر بروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره پس از مدتی که بسیار طولانی گذشت به تپه‌های اطراف دهکده رسیدند، خانه‌ی لونا و پدرش بالای نزدیک‌ترین تپه به آن‌ها بود و از همان‌جا می‌شد فانوس‌های روشنی که از در ورودی‌اش آویزان شده بود را دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن تاریکی، همگی به زحمت از پله‌هایی که برای رسیدن به خانه ساخته و دو طرفش را درخت‌های سربه فلک کشیده احاطه کرده بودند، بالا رفتند و خیلی زود به خانه‌ی چوبی رسیدند که سقفش با حالتی شیب‌دار روی آن قرار گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دو طرف حیاط کوچک آن‌ها باغچه‌ای بود که در آن گل‌های زیبا و رنگارنگ کاشته بودند (و باگراد اطمینان داشت کار لونا است؛ زیرا پدرش استفان، کاری به جز بد و بیراه گفتن به حیوانات خانه نداشت.) گوشه‌ی حیاط نیز انبار بزرگی درست کرده بودند که مرغ و خروس‌ها و اسب‌هایشان را در آن نگهداری می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمع کثیری از اهالی دهکده که در همان اطراف زندگی می‌کردند، اکنون جلوی در انباری ایستاده و سرک می‌کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین فرد و باگراد نیز بی‌توجه به چراغ‌های روشن و در باز خانه، مستقیم به سمت انبار به راه افتادند. باگراد از دیدن مردها و زن‌هایی که جلوی در چوبی انباری تجمع کرده بودند بسیار عصبانی شد، زیرا نه تنها هیچ کمکی در این مورد نمی‌کردند، بلکه دخترک جوانی را تک و تنها نزد او فرستاده بودند و خودشان راحت و آسوده آن جا ایستاده و به کار همیشگی‌شان که فضولی بود مشغول بودند. باگراد و فِرد بی‌توجه به کسانی که به آن‌ها زل زده بودند جلوتر رفتند. (لونا نیز هنوز از بازوی باگراد آویزان بود.) در تمام مدت هیچ صدایی از درون انبار به گوش نمی‌رسید و باگراد نگران این بود که قبل از رسیدنشان، استفان مرد غریبه را از سقف انبار به دار آویخته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد زودتر از او در چوبی را هل داد و لحظه‌ای بعد هر سه نفر وارد شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله ل**ب‌های باگراد برهم فشرده شد، اگر از دیدن مردی که تا کنون در دهکده او را ندیده بود، متعجب نبود حتما از آن صحنه به خنده می‌افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استفان درست کنار در ایستاده و چنگکی در دست داشت و به نظر می‌رسید از ترس دهانش باز مانده و چشم‌هایش می‌خواهد از حدقه بیرون بزند، در مقابلش نیز مرد کوتاه قامتی روی زمین زانو زده و چندین خروس عصبانی که مدام بر سر و صورتش نوک می‌زدند، با طناب به بدنش بسته شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتمالا استفان از خروس‌هایش به عنوان محافظ و یا نگهبان استفاده کرده بود و این اوج شجاعت او را می‌رساند که با کمک بیست آدم که از نعمت عقل محروم بودند، یک مرد بی‌دفاع را به طناب بسته بوده است. باگراد نتوانست جلوی خودش را بگیرد و از شدت خنده صدای بلندی از گلویش خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استفان نگاه تهدیدآمیزی به او کرد که البته هیچ تاثیری بر باگراد نداشت، فِرد نیز به او چشم غره‌ای رفت. سپس با گام‌های بلندی حرکت کرد و درست در مقابل مرد وحشت زده‌ای که با سر و صورت خونی با ترس به او زل زده بود ایستاد و با خشونت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد که از صدای بسیار بلند فِرد جا خورده بود، خودش را جمع و جور کرده و با صدای ضعیف و لرزانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ... اِسمم تِرِیتِره... آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست همان موقع یکی از خروس‌ها با خونسردی به چشم‌های تریتر نوک زد و رنگ از رخ تریتر پرید و با دست جلوی چشم‌هایش را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که از دیدن آن صحنه مبهوت مانده بود، دیگر نخندید و چند قدم جلوتر رفت و کنار فِرد ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد بی‌توجه به حالت رقت انگیز آن مرد، لگدی به پایش زد و با همان لحن قبلی از او پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو متعلق به وان جولد نیستی، پس این‌جا چه غلطی می‌کنی؟ کی بهت اجازه‌ی ورود داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر که جرئت برداشتن دستش را نداشت، در همان حال سرش را تکان داد و با صدای خفه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-م... من یک مسافرم، فقط... فقط اومده بودم این‌جا رو ببینم تا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو دروغگویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد فریادزنان این را گفت و لگد محکمی به پهلوی تریتر زد. باگراد تکان محکمی خورد اما حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع استفان که انگار جسارت پیدا کرده بود جلو آمد، انگشت اشاره‌اش را به سوی تریتر گرفت و نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مسافر؟ دروغگو! تو یک دزدی! شایدم جاسوس! اومدی تا اخبار دهکده‌ی ما رو برای سرزمین‌های دیگه ببری، فکر کردی با چندتا احمق طرفی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه در تایید حرف‌های استفان تندتند سرشان را تکان دادند و شروع به پچ پچ کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با انزجار نگاه از آن‌ها گرفت و پوزخند زد. کاملا مشخص بود که از نظر او تریتر دقیقا با چند احمق طرف شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع که سر و صدا و شلوغی بسیار زیاد شد، فِرد نگاه غضبناکی به بقیه انداخت و آن‌ها به سرعت ساکت شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او بار دیگر رویش را به سمت تریتر برگرداند و با دیدن دست‌هایش که هنوز مقابل چشم‌هایش بودند، با عصبانیت فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست‌هات رو از جلوی چشم‌هات بردار و حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر با درماندگی سرش را تکان داد و زیر ل**ب چیزی گفت و با ترس و لرز خود را جمع‌تر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد که از شدت عصبانیت سرخ شده بود، با مشت به شکم او زد و نعره زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست‌های لعنتیت رو بردار و اعتراف کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر با مشتی که فرد به او زد، روی زمین افتاد و خروس‌هایی که به او بسته شده بودند به نشانه‌ی اعتراض یک بار دیگر به او نوک زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با دیدن فرد که می‌خواست به تریتر حمله ور شود، طاقت نیاورد و خود را جلوی مرد انداخته و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه فِرد! داری چی کار می‌کنی؟ نکنه می‌خوای بکشیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد با عصبانیت سعی کرد باگراد را از جلوی تریتر کنار بزند و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به تو ربطی نداره! دخالت نکن و برو کنار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که دست‌هایش را از دو طرف باز کرده بود، اخم‌هایش را درهم کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقا کاملا به من ربط داره! استفان منو برای این کار صدا زد، اونم برای اینکه ازش بازجویی کنم نه اینکه بکشمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با خشم به چشم‌های مشکی فِرد که گویی از آن‌ها خون می‌بارید خیره شد، اما بر عکس بقیه‌ی کسانی که در انباری ایستاده بودند و با وحشت و کنجکاوی به بحث آن‌ها گوش می دادند به هیچ وجه از حالت چهره‌ی او ترسیده و هراسان نشد. آن دو لحظه‌ای به یکدیگر نگاه کردند، سپس فِرد رویش را برگرداند، نفس عمیقی کشید، بار دیگر برگشت و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشانه‌ی تلافی مشت محکمی به بازوی باگراد زد و بی‌معطلی، در حالی که پاهایش را محکم روی زمین پوشیده از کاه انباری می‌کوبید از آن‌جا خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد دستش را روی بازویش گذاشت و آن را فشرد. دیگر داشت فراموش می‌کرد که دست فِرد تا چه اندازه سنگین است که خوشبختانه بار دیگر به یاد آورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به جمعیتی افتاد که بر و بر به او نگاه می‌کردند، گویی بحث میان آن دو بسیار تعجب آور و بعید به نظر می‌رسید. اما برای باگراد چندان هم تازگی نداشت، فِرد بارها سر موضوعاتی حتی کوچک‌تر از آن نیز از کوره در رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد همچنان با دست بازویش را می‌مالید که ناگهان لونا که تا آن موقع در گوشه‌ای کز کرده و می‌لرزید، جلو آمد و دستمال دخترانه‌ای را جلویش نگه داشت و نگاه ستایش آمیزی به او انداخت‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که طاقت چنین نگاه‌هایی را نداشت فورا دستمال را از او گرفت، عرق سرد پیشانی‌اش را پاک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متشکرم لونا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس برگشت و بی‌معطلی طنابی که به تریتر بسته شده بود را باز کرد. به محض باز شدن گره، خروس‌ها با شادمانی و جست و خیز کنان از آن‌ها دور شده و خود را به لانه‌ی کوچکشان در گوشه‌ی انبار رساندند. ظاهرا از آزادی خود بسیار راضی و خشنود بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد به تریتر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا می‌تونی دست‌هات رو برداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر که تا کنون از نگاه کردن به اتفاقاتی که در اطرفش می‌افتاد اکراه داشت، با شنیدن صدای مخاطب جدیدش دست‌های لرزانش را از صورتش برداشته و به باگراد نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نیز به او نگاه کرد، چشم‌های مرد درست مثل چشم‌های خودش آبی و درخشان بودند و تنها تفاوتش در این بود که با حالت بدی از حدقه بیرون زده و حالتش طوری بود که انگار همیشه مکر و حیله‌ای در سر دارد. بینی‌اش کشیده و ل**ب‌های متوسطی داشت، با پوستی زرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو زخمی شدی! بیا، باید از این‌جا بریم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد زیر بازوی تریتر را گرفت و کمک کرد تا بر روی پاهای لرزانش بایستد. اما هنوز یک قدم برنداشته بودند که استفان یک قدم به جلو برداشت و با حالت طلبکارانه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس تکلیف مرغ‌های من چی میشه؟ اون دخل دوتاشون !رو آورده، یک نگاه به جفتشون بنداز! افسردگی گرفتن، شاید هم دست به خودکشی بزنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد حرفی نزد و با نفرت نگاه از صورت استفان گرفت و به دو خروسی که جلوی در لانه کز کرده بودند نگاهی انداخت، ظاهرا که بی‌اعتنا و خونسرد به نظر می‌رسیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد به فرصت طلبی استفان پوزخندی زد و یک مشت سکه طلا از جیبش برداشته و جلوی پای او ریخت. استفان بر روی زمین شیرجه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد حرکت کرد و تریتر را با خود کشید، هنوز به در انباری نرسیده بودند که استفان دوباره با صدای ضعیفی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بازجویی چی می‌شه؟ اون متهم به جاسوسیه و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استفان با دیدن نگاه باگراد خود را باخت و زیر ل**ب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس جواب فرانسیس رو کی میده؟ (رئیس شورای دهکده)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا صبح زود خودم میارمش پیش فرانسیس، نگران نباش، پاداش گیر انداختنش می‌رسه به خودت و دخترت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاهی به لونا انداخت و او فورا سرش را پایین انداخت و سرخ شد. سپس بی‌آنکه توجهی به چندین جفت چشمی که به او زل زده بودند نشان دهد از انبار بیرون رفته و تریتر را نیز با خود برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد در فاصله‌ی دوری از آن‌ها ایستاده و ظاهرا مشغول نگاه کردن به آسمان بود، اما باگراد متوجه شد که زیرچشمی به آن‌ها نگاه می‌کند. با این‌که از ماندن او بسیار متعجب شده بود اما سعی کرد به روی خود نیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنگاه با خونسردی از کنارش گذشت و به سختی تریتر را از پله‌ها پایین برد. فِرِد خود را به او رساند و با بی‌میلی و اکراه، دست دیگر تریتر را روی شانه‌اش انداخت و باعث شد سنگینی که بر شانه‌های باگراد بود به طور قابل ملاحظه‌ای کمتر شود. (تریتر با دیدن او رنگ از رخش پرید و با صورتی وحشت زده به جلو نگاه کرده و به نقطه‌ی نامعلومی خیره ماند.) البته باگراد از این بابت از فرد تشکر نکرد و ناگفته نماند که فِرد نیز متوجه دلخوری او شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه‌ای سکوت برقرار شد، تا آنکه از پله‌ها پایین آمده و راه دهکده را در پیش گرفتند. سپس فِرد سرفه‌ی تصنعی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاهی به او انداخت و با لحن خشکی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اشکالی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از آن لحظه به بعد میزان دلخوری‌اش از فِرد کمتر شد، اما صورت فرد برافروخته‌تر و سردتر از قبل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به خانه رسیدند شب از نیمه گذشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد و باگراد با کمک یکدیگر تریتر را داخل خانه برده و روی صندلی نشاندند. سپس باگراد خود را به آشپزخانه‌ی کوچکش رساند‌ و فرد نیز پشت سر او وارد شد. فضای آشپزخانه چنان کوچک بود که با ورود فرد جای کمی برای باگراد ماند و مجبور شد به دیوار بچسبد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد نگاه طلبکارانه‌ای به باگراد انداخت و باعث شد این فکر به ذهنش بیاید که قرار است باقی عصبانیتش را نیز بر سرش خالی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد دستش را به سمت باگراد دراز کرد و او دست‌هایش را مشت کرد تا در صورت لزوم از خودش دفاع کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خوشبختانه نیازی برای دفاع از خود پیدا نکرد، زیرا فِرد به جای زدن او، دستش را برای گرفتن جعبه‌ی کوچکی دراز کرده و به سرعت از آشپزخانه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نیز نفس عمیقی کشید و پشت سر او به راه افتاد. چند دقیقه‌ی بعد فرد از درون جعبه، نوارهای چسبناک ارغوانی رنگی را درآورده و آن‌ها را با خشونت روی زخم‌های صورت تریتر می‌گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد متوجه شد که با هر بار چسباندن زخم، صورت تریتر از درد در هم می‌رود اما ظاهرا جرئت ابراز ناراحتی‌اش را نداشت. باگراد که از دیدن آن وضع چندان خوشنود نبود از جا برخاسته و خود را با جمع کردن ظروف کثیف و نشُسته‌ی روی میز مشغول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کار شستن ظرف‌ها به اتمام رسید، فِرد از جایش برخاست، به باگراد نزدیک شد و با بی‌میلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دیگه باید برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که بسیار از این موضوع خوشحال شده بود، به سختی جلوی لبخندش زدنش را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عه... باشه، پس فردا می‌بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد با آن چشم‌های مشکی لحظه‌ای به باگراد خیره ماند، گویی می‌توانست فکری که از سرش می‌گذشت را بخواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد زیر نگاه خیره‌ی او دستپاچه شده و لبخند بی‌رمقی زد. اما فرد بی‌توجه به او، لباس پشمی‌اش را از روی زمین برداشته و در همان حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‌-فردا قراره بقیه‌ی چوب‌ها رو به دهکده‌ی پایین ببرم، وقتی برگردم شب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد فورا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احتمالا اون زمان خیلی خسته‌ای، لزومی نیست خودت رو به زحمت بندازی و بیای این‌جا که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد در یک حرکت خشونت‌آمیز، یقه‌ی لباس باگراد گرفت و او را به در ورودی چسباند و آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزخرف گفتن رو تموم کن، فردا به محض تموم شدن کارم میام این‌جا تا مطمئن شم همه چیز رو به راهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که در آن شرایط به هیچ وجه قصد مخالفت کردن با او را نداشت، بلافاصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه، پس من... عه منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد چشم غره‌ای به باگراد رفت و نگاه زیرچشمی به تریتر انداخت که با ولع به در و دیوار خانه می‌نگریست،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به این مرد اعتماد ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که سعی داشت دست‌های فِرد را که از دو طرف او را احاطه کرده بودند کنار بزند، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونقدرها هم که تو فکر می‌کنی بد به نظر نمی‌رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرِد با صدای غرش مانندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، از اسمش هم کاملا معلومه. (تریتر، به معنای خائن)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما از اسم که نمیشه آدم‌ها رو قضاوت کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون یک غریبه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با کلافگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره، غریبه‌ست چون موقع تقسیم این دهکده همه‌ی خل و چل‌ها رو از میان مردم انتخاب کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک جوری حرف می‌زنی که انگار می‌شناسیش، تو هیچ مدرکی نداری که صراحتا بگه اون یک آدم نرماله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد بلافاصله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از کی تا حالا مردم این دهکده شدن یک آدم نرمال؟ بس کن فِرد جوری حرف نزن که فکر کنم تو هم مثل بقیه‌ی اون مردم ابلهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌‌های فِرِد در هم رفت، اما باگراد عقب نشینی نکرد و این بار با لحن ملایم‌تری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بهترین دوست منی، همیشه هم کنارم بودی و... تا هر وقتی که خودت بخوای کنارم می‌مونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به قضاوتت اطمینان دارم، اما بذار فقط همین یک دفعه همون کاری رو بکنم که فکر می‌کنم درسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاهی به ظاهر آشفته و صورت کثیف و موهای درهم گره خورده‌ی تریتر انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون فقط یک آدم ضعیف و بی‌دفاعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد چند لحظه مکث کرد و با تاسف و حالت عذرخواهانه‌ای به فِرِد خیره ماند، از حالت چهره‌ی فِرِد هیچ چیز را نمی‌توانست تشخیص داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن دو چند لحظه به یکدیگر نگاه کردند و سرانجام فرد سرش را تکان داد و برخلاف همیشه آرامشش را حفظ کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه، باشه. از این به بعد قضاوت درباره‌ی این مرد به عهده‌ی خودته... همینطور عواقب اعتماد کردن به اون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که تازه خیالش راحت شده بود با شنیدن جمله‌ی آخر فِرد، اخم‌هایش را درهم کشید‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فِرد نگاه تحقیرآمیزی به باگراد انداخت و از خانه خارج شد. هنوز به در چوبی حیاط نرسیده بود که برگشت و با لحن تمسخرآمیزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فردا شب می‌بینمت، البته اگر تا اون موقع زنده باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(رژه‌ی بِرایتِرها)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لرزش خفیفی از خواب پرید؛ گرمای تخت چوبی و نرمی لحافی که تا روی گردنش را پوشانده بود اجازه نمی‌داد چشم‌های خمارش را باز کند و بفهمد برای چه از خواب بیدار شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد سعی کرد صدای خش خشی که از همان نزدیکی به گوش می‌رسید را نادیده بگیرد و غلت زد تا دوباره بخوابد اما چیزی مانع این کار شد. باگراد با گیجی تکان دیگری خورد و ناگهان دریافت که دستی در دو طرف بالشتش قرار گرفته و گرمای نفس بدبویی به صورتش می‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با احساس نزدیکی شخصی، هشیار شده و به سرعت چشم‌هایش را باز کرد. تریتر روی او خم شده و در حالی که فاصله‌ی صورتش با او تنها چند میلی‌متر بود، با آن چشم‌های درخشان به باگراد زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد چنان از دیدن صورت او در آن فاصله جا خورد که با نفس صداداری از جا پرید و روی تختش نشست و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تریتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر که از فریاد او زهر ترک شده بود، خود را روی زمین پای تخت انداخته و نفس نفس زنان به باگراد خیره ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که از حرکت نابجای او عصبانی بود، سعی کرد خونسرد باشد و در حالی که هنوز ضربان قلبش به حالت عادی برنگشته بود، در تاریکی به صورت خطاکار او نگاه کرد و به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این وقت شب این‌جا چیکار می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر جوابی نداد و با این کار باعث شد سوءظنش بیشتر شود. باگراد با حالتی مشکوک به اطرافش نگاه کرد و با تردید پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتی چی کار می‌کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا تریتر به این نتیجه رسیده بود که اگر بیش از این سکوت کند طعم خشم و غضب باگراد را نیز خواهد چشید. بنابراین از جایش برخاسته و در مقابل تخت ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داشتی توی خواب کابوس می‌دیدی، فقط خواستم جا به جات کنم تا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با چشم‌هایی تنگ شده به سرتاپای تریتر نگاهی انداخت، تا جایی که به یاد داشت در تمام طول شب هیچ خوابی ندیده بود. اما این احتمال نیز وجود داشت که کابوسی دیده و آن را فراموش کرده باشد، از این رو بیش از آن تریتر را تحت فشار نگذاشته و با لحن ملایم‌تری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب پس... عه... برو بگیر بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر که سرش را پایین انداخته و شرمنده به نظر می‌رسید، گردنش را کج کرده و به سمت تخت چوبی زهوار دررفته‌ای که باگراد از میان خرت و پرت‌های درون انباری پیدا کرده بود، حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با نگاهش او را تعقیب کرد، تریتر بی‌حرف روی تخت دراز کشیده و چشم‌هایش را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد تا چند دقیقه در تختش نشست تا این‌که صدای خرناس تریتر بلند شده و باعث شد اندکی آسوده خاطر شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تنها پنجره‌ی اتاق به حیاط نگاه کرد، فضای حیاط کمی روشن‌تر از قبل به نظر می‌رسید، ظاهرا چیزی به روشنایی روز نمانده بود. باگراد دوست داشت زودتر صبح شود زیرا این احتمال وجود داشت که حدس فِرِد درست از آب دربیاید و تریتر او را در خواب خفه کند و تمام اموالش را غارت کند. در این صورت حتی روحش نیز از دست خودش خشمگین می‌شد. شاید بهتر بود به حرف فِرد گوش کرده و به جای پناه دادن و رسیدگی به زخم‌های مرد غریبه، یکراست او را نزد فرانسیس می‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این فکر ناخودآگاه اخم‌هایش درهم رفت و با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هم شدی عین این مردم، به همه چیز مشکوکی. اگر قرار بود بلایی سرت بیاره تا حالا آورده بود. در ضمن، خودت همیشه معتقد بودی که هر کسی که خارج از وان جولد زندگی کنه آدم بدی نیست، حالا چطور می‌تونی حرف‌های خودت رو نقض کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نفش عمیقی کشید و با دقت به قفسه‌ی سینه‌ی تریتر که آرام بالا و پایین می‌رفت نگاه کرد. مطمئنا او در خواب عمیقی بود، هیچ کس نمی‌توانست این چنین نقش انسان‌های خوابیده را خوب بازی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چیزی به او سیخونک می‌زد که برود و از نزدیک مطمئن شود که تریتر خواب است، حتی خم شده و می‌خواست از تخت پایین بیاید، اما در میانه‌ی راه منصرف شده و دوباره روی تخت نشست. حس می‌کرد با این کار شباهت بیشتری به مردم بی‌عقل وان جولد پیدا می‌کند، چیزی که هرگز خواستارش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با کلافگی نفس عمیقی کشید و برخلاف میلش دراز کشیده و با چشم‌های باز به سقف خانه خیره ماند. با اینکه هنوز اندکی به رفتارهای تریتر مظنون بود، اما حداقل هنوز خیلی با باقی مردم دهکده تفاوت داشت. و همچنین عذاب وجدان نیز به سراغش نمی‌آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد بار دیگر از پنجره به بیرون نگاه کرد، چیزی به طلوع خورشید نمانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر چند دقیقه بیدار می‌ماند آسمان کاملا روشن شده و خیالش از بابت تریتر راحت می‌شد، اگر کمی تحمل می‌کرد و جلوی بسته شدن چشم‌هایش را می‌گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما همین که باگراد تصمیم به باز نگه داشتن چشم‌هایش گرفت، پلک‌هایش سنگین شده و قبل از آنکه بتواند جلوی خود را بگیرد با دهان نیمه باز به خواب عمیقی فرو رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد در خانه‌ی بزرگ و مجلل فرانسیس جلسه‌ای برای بازجویی از تریتر تشکیل شد. ساعت و محل جلسه را صبح زود به سنگ بزرگی چسبانده و به شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌ی باگراد زده بودند. (باگراد حدس می‌زد استفان برای انتقام جویی چنین روشی را برای ارسال نامه انتخاب کرده باشد. زیرا هم او و هم تریتر از صدای برخورد سنگ با شیشه از خواب پریده بودند.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد از صبح زود که بیدار شده بود، متوجه شد که تریتر بی‌وقفه می‌لرزد و مدام با وحشت به اطرافش نگاه می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش باگراد برای خوراندن صبحانه به او بی‌نتیجه ماند، در حالی که تردیدی نداشت اگر فِرد جای او بود، صبوری به خرج نداده و به زور نان‌های شکری را در حلق تریتر می‌ریخت تا در جلسه کمتر بلرزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد صحنه‌ای را مجسم کرد که در آن فِرد به زور در دهان تریتر شیرینی‌های ترد را می‌ریخت و تریتر با صورتی کبود تلاش میدکرد دست او را پس بزند. با این تصور به شدت سرش را تکان داد و خوشحال شد که فِرِد تا نیمه‌های شب به دهکده نمی‌رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از دلداری‌ها و توصیه‌های بی‌نتیجه‌ی باگراد به تریتر، بالاخره از خانه بیرون آمدند و پا به حیاط دلبازش که به جز یک راه باریک، پر از چمن‌های کوتاه و یکدست بود گذاشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌ها از مرکز دهکده گذشتند و در مقابل هزاران جفت چشم به سمت خانه‌ی فرانسیس به راه افتادند. تریتر چنان وحشت زده بود که تا قبل از رسیدن به محل تشکیل جلسه سه بار زمین خورد و سرانجام با لباس‌های خاکی و سر و وضعی آشفته، با ده دقیقه تاخیر وارد حیاط بزرگ و زیبای خانه‌ی رئیس شورای وان جولد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتارهای او چنان تاسف بار بود که هنگام وارد شدن به خانه، باگراد حتی نتوانست برایش آرزوی موفقیت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین باگراد تنها در حیاط ایستاده و منتظر ماند، اگرچه به هیچ وجه ضرورتی نداشت منتظر بازگشت او بماند. در هر حال قرار بود تریتر تنها یک شب را در خانه‌اش بگذراند، اما اخلاقیاتش مانع می‌شدند که او را همانجا رها کرده و پی کار خودش برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حداقل تا زمانی که تریتر از جلسه خارج می‌شد، آن‌جا می‌ماند و بعد می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت تمام در حیاط بزرگ و دلباز فرانسیس قدم زد و فکر کرد. البته نه به نتیجه‌ی جلسه تریتر، بلکه به سفری که در پیش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرار از دهکده مهم‌ترین انگیزه‌ی او بود، دیدن مردمان جدید و تجربه‌های بزرگ. دلش نمی‌خواست در آن دهکده پیر شود، بی‌آنکه درسی از زندگی گرفته باشد، پیر شود بی‌آنکه پا به سرزمین دیگری گذاشته باشد. او عاشق ماجراجویی بود، در حالی که در تمام دوران کودکی‌اش تنها هیجانی که تجربه کرده بود فرار از دست مرغ و خروس‌های بدخلق‌ترین پیرزن دهکده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او می‌خواست هیجان واقعی را تجربه کند، چیزی که در تمام عمرش از آن بی‌نصیب مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جدیدا از یکی از پسربچه‌های دهکده شنیده بود که در شهری در نزدیکی هانویا خون آشامان مهمان بوده‌اند. شاید بد نبود سری به آن‌جا می‌زد و یک خون اشام را از نزدیک می‌دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی از تصور تجربه‌ی چنین لحظاتی در زندگی‌اش هیجان زده می‌شد. باید هر چه سریع‌تر برای سفرش برنامه ریزی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد در فکر و خیال غرق شده و کم کم به دیوار خانه تکیه داد و به دوردست‌ها خیره ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب! پس اعتراف می‌کنی که قاچاقی وارد دهکده‌ی ما شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب... بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟ بله؟ تو موجود کثیف چطور جرئت کردی نقشه‌ی شورش در دهکده‌ی ما رو بکشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که توجهش به سر و صداها جلب شده بود ناگهان دریافت جلسه درست در اتاقی تشکیل می‌شود که پنجره‌اش دقیقا بالای سر او است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه بودنش در آن‌جا کاملا اتفاقی بود، اما حسابی کنجکاو شد که از نتیجه‌ی صحبت‌هایشان سردرآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من قصد شورش نداشتم، فقط می‌خواستم بیام و این‌جا رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این‌جا رو ببینی؟ احمق! مگه خیال کردی این‌جا طویله است که سرت رو بندازی و بیای تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از طرف تریتر جوابی نیامد، باگراد که سرش را بلند کرده بود، سراپا گوش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرانسیس با لحن تحقیرآمیزی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-گرچه به قیافت نمی‌خوره که یک جاسوس باشی اما... ورود بی‌اجازه‌ت به دهکده و وارد شدن به انباری یکی از مردهای محترم ما یک جرم محسوب میشه، پس تو... محکوم میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد تریتر چنان دلخراش بود که باگراد حدس می‌زد به دست و پا افتاده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان صدای نفرت انگیز شخصی بلند شد که باگراد چشم دیدنش را هم نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استفان با لحن پیروزمندانه‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله! محکوم میشی! و پول مرغ‌های بیچاره‌ی من رو هم پرداخت می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت باگراد از انزجار درهم رفت، در آن لحظه دلش می‌خواست برای خشمگین کردن او هم که شده تریتر را از مجازات نجات دهد. اگر فقط یک راه نجاتی بود... اگر می‌توانست کاری انجام دهد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنگاه راهی که در جستجویش بود را از زبان فرانسیس شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها در یک صورت می‌تونی از مجازات نجات پیدا کنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی سر و صداهای درون اتاق خاموش شد و در کمال خشنودی باگراد، استفان بینی‌اش را با صدا بالا کشید. او هر وقت از چیزی عصبانی می‌شد این حرکت را انجام می داد. باگراد لبخندی زد و گوش‌هایش را تیز کرد، سرانجام فرانسیس با صدای بلند و رسایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون راه هم اینه که شخص معتمدی مسئولیت تو رو به عهده بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت اتاق با پوزخند استفان شکسته شد، ظاهرا از نظر او امکان نداشت کسی بخواهد مسئولیت تریتر با آن سر و وضع نامرتب و موهای کثیف و ژولیده را به عهده بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خبر نداشت که باگراد برای برانگیختن خشم او و باقی اهالی دهکده، با کمال میل حاضر است این کار را انجام بدهد. باگراد تنها لحظه‌ای درنگ کرد تا پوزخندی به افکارش بزند و سپس با صدای بسیار بلندی که از پنجره‌ی باز اتاق به گوش همه برسد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من به عهده می‌گیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که انتظارش را داشت، به ثانیه نکشید که چندین سر از پنجره بیرون آمده و با دهان نیمه باز و چشم‌های گشاد به او خیره ماندند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد صورت مشکوک فرانسیس را دید که از میان چند سر دیگر بیرون زده و چشم‌های سیاهش را تنگ کرده بود. درست در کنار او، سر استفان که از پنجره خم شده و به او نگاه می‌کرد قرار داشت. استفان طوری به باگراد خیره مانده بود که انگار در ذهنش نقشه‌ی تکه تکه کردن او را می‌کشید. ل**ب‌هایش بی‌وقفه می‌جنبید که ظاهرا نشانه‌ی آن بود که دارد زیر ل**ب به او فحش و بد و بیراه می‌گوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد از دیدن چهره‌های مبهوت و خشمگین آن‌ها غرق در لذت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یک احمقی باگراد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن یک ساعت فِرِد حداقل بیست دفعه این جمله را به باگراد گفته بود، اما ظاهرا کافی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که خودش نیز کم کم داشت از عواقب کارش آگاه می‌شد، با حالت تدافعی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من هیچ اشتباهی نکردم، آخه اون دیوونه‌ها می‌خواستن بی دلیل مجازاتش کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد ابروهایش را بالا برده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی‌دلیل؟ باگراد، اون بدون اجازه وارد دهکده شده، بعد از اون هم مخفیانه وارد انباری استفان شده و پنج تا از مرغ‌هاش رو کباب کرده! اگه فکر می‌کنی قدرت درک و صلاحیت تشخیص اشتباه و خطا رو داری بهم بگو اسم این کارها رو چی میشه گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد اخم کرد و زیر چشمی به تریتر که روی تخت خوابیده و صدای خر و پفش تمام خانه را برداشته بود، نگاهی انداخت. سپس نفس عمیقی کشید و صادقانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم براش می‌سوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این جمله فرد چنان نگاهی به او انداخت که انگار موجود عجیب الخلقه‌ای بود‌. آنگاه چند نفس عمیق کشید تا بر اعصابش مسلط شود، هیچ کس به اندازه‌ی باگراد نمی‌فهمید که در آن لحظه فرد چه تلاشی برای خونسرد ماندن و منطقی صحبت کردن می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرانجام با صدای بسیار بلندی تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یک احمقی باگراد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاه سرزنش آمیزی به فرد انداخت و سرش را روی میز گذاشت. از زمان بازگشت از خانه‌ی فرانسیس بارها به کاری که انجام داده بود فکر کرده بود. مدام از خودش می،پرسید که آیا کار درستی کرده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما اگر او تریتر را نجات نمی‌داد دیگر هیچ کس نمی‌توانست به داد او برسد تا ناعادلانه توسط شورا مجازات نشود. باگراد تنها کسی بود که توانایی انجام این کار را داشت. هر چند، خودش خوب می‌دانست که اگر کوچک‌ترین خطایی از تریتر سر بزند اهالی دهکده همه چیز را تنها از چشم او می‌بینند، زیرا او مسئولیت همه چیز را به عهده گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چندان هم مشکل به نظر نمی‌رسید، اگر به اندازه‌ی کافی بر اعمال و رفتار تریتر نظارت داشت، اگر دائم او را می‌پایید و چشم از او برنمی‌داشت، همه چیز حل می‌شد! دیگر دلیلی هم برای نگرانی وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم انداز وحشتناکی بود، در این صورت باگراد کاری دیگری نداشت به جز مراقبت از تریتر و حفاظت از او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از طرفی این موضوع جنبه‌ی مثبتی هم داشت و آن هم این بود که دیگر در خانه تنها نمی‌ماند و کسی را به جز فرد برای درد و دل کردن داشت. البته این در صورتی بود که تمام حدسیاتش درست از آب درمی‌آمد و در یکی از همان شب ها توسط تریتر به قتل نمی‌رسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای برخورد سنگی به در ورودی، رشته‌ی افکارش از هم گسسته و سرش را به سرعت از روی میز بلند کرد. در لحظه‌ی اول تنها چیزی که دید نگاه خیره‌ی فرد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ثانیه‌ای بعد، در حالی که احساس می‌کرد از شدت خشم و ناراحتی از سرش دودی غلیظ بلند می‌شود، از جا جست و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه از دست این کارهاشون خسته شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آنکه فِرد بتواند جلویش را بگیرد، دوید و از خانه خارج شد. دلش می‌خواست گردن اولین کسی را که دید بگیرد و بشکند. چه بهتر که آن شخص استفان می‌بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با صورتی سرخ و برافروخته به اطرافش نگاه کرد، حالت چهره‌اش جوری بود که انگار همه را به مبارزه می‌طلبید‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما برخلاف تصورش هیچ کس در حیاط نبود، همه جا تاریک و سوت کور بود. باگراد که نمی‌توانست باور کند پای مردم دهکده در میان نباشد، با عجله به طرف چاه دوید و دورتادور آن را با دقت بررسی کرد. آن جا هم کسی نبود. در عجب مانده بود که چه کسی به سمت در ورودی‌اش سنگ پرتاب کرده است که ناگهان صدای متعجب فِرِد به گوش رسید که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی باگراد! این‌جا رو نگاه کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد بلافاصله برگشت، فرد در آستانه‌ی در ایستاده بود و به چیزی در کف دستش چشم دوخته بود. باگراد جلو رفت و کنار فرد ایستاد و همچون او به دست‌هایش زل زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الماس بلوری و کوچکی کف دست‌های فرد افتاده بود و چنان می‌درخشید که چشم‌ها را خیره می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد و فرد به یکدیگر نگاه کردند، سپس هم زمان سرهایشان را بلند کرده و با زیباترین منظره‌ی عمرشان رو به رو شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در پهنه‌ی آسمان صاف و پرستاره‌ی آن شب، گلوله‌های نورانی و درخشان، همچون واگن‌های قطار به یکدیگر متصل بوده و در یک مسیر مشخص که شباهت زیادی به ریل داشت حرکت کرده و می‌گذشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد که از دیدن آن صحنه مات و مبهوت مانده بود، با ناباوری زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب... برایترها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(برایترها موجوداتی با چهره و اندام انسان‌ها هستند که بدنشان چنان پر نور و درخشان است که چشم‌ها را خیره می‌کند. آن‌ها هر چند سال یک بار از محل زندگیشان، که هیچ کس نمی‌داند کجاست بیرون آمده و در آسمان رژه می‌روند و هدیه‌های خود را که معمولا الماس‌های کوچک و بلوری و ساخته‌ی دست خودشان است، از آسمان به زمین می‌اندازند. (در افسانه‌ها نوشته شده بود که هدایای آن‌ها به دست کسانی می‌رسد که باطنی پاک داشته و معمولا دارای چهره‌ی زیبایی نیز بودند.) آن‌ها با ورود خود اتفاقات بسیار خوب و خوشایند را رقم می‌زنند و همچنین سرنوشت اولین کسی که بتواند یکی از دختران آن‌ها را شیفته‌ی خود کند، عوض می کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معمولا یک هفته پس از ورودشان جشنی به نام جشن دوستی برگزار می‌شود.( معمولا در شهری که دور از پلیدی باشد.) و پس از آن برایترها رفته و تا رژه‌ی بعدی هیچ کس نشانی از آن‌ها نخواهد یافت.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان تمام حواس‌هایش از کار افتاده و با تمام وجود چشم شده و به آن موجودات درخشان که هر چند سال یک بار در آسمان رژه می‌رفتند و الماس‌های درخشان خود را به زمینیان هدیه می‌کردند، خیره ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نمی‌کرد که یکی از بزرگترین آرزوهایش، که دیدن رژه‌ی برایترها بود برآورده شده است. دریافت هدیه از سوی آن‌ها چیزی بود که همیشه در خواب و رویایش تصور می‌کرد و خواستارش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای باگراد این یک نشانه بود، اینکه از میان تمام خانه‌های بزرگ و کوچک دهکده، هدیه‌ی برایترها جلوی خانه‌ی او افتاده بود بی‌معنا نبود. این نشان دهنده‌ی آن بود که باید سفرش را آغاز می‌کرد. حالا که برایترها پس از چندین سال از مخفی‌گاه خود بیرون آمده و قرار بود جشن دوستی را آغاز کنند، باید خود را به آن‌ها می‌رساند و یکی دیگر از آرزوهایش که دیدن یک برایتر از نزدیک بود را برآورده می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دانست چند دقیقه است که رژه به اتمام رسیده و آسمان بار دیگر تنها با نور مهتاب مزین شده است. تنها چیزی که می‌فهمید و از آن آگاهی داشت این بود که باید هر چه زودتر اقدام می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد به سختی دل از آسمان کنده و در حالی که در تک تک اجزای صورتش شور و شعف و هیجان موج می‌زد، به فِرد نگاه کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید در اولین فرصت از این‌جا برم، من باید خودم رو به جشن دوستی برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در لحن کلامش چنان قاطعیتی بود که فِرد کوچک‌ترین اعتراضی نکرده و فقط به چشم‌های شگفت انگیز باگراد، که انگار هنوز درخشش بدن برایترها در آن نمایان بود، خیره ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(گریز نافرجام)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه‌ای می‌شد که در کنار فرد روی پله‌ی در ورودی نشسته و به آسمان نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مدت بی‌اختیار لبخند می‌زد‌ و ناگفته نماند که فرد نیز از این موضوع آگاه شده و ظاهرا چندان خوشنود به نظر نمی‌رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد با صدای آهسته‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز باورم نمیشه که دیدمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد که از قرار معلوم دیدن برایترها را چندان مهم و شگفت انگیز نمی‌پنداشت، غرولندکنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی هم اتفاق مهمی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما به نظر نمی‌آمد که باگراد صدای او را شنیده باشد، زیرا با همان لحن قبلی شروع به صحبت کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از وقتی یک بچه‌ی هفت ساله بودم دوست داشتم ببینمشون. می‌دونی، وقتی پدرم مرد مادرم می‌خواست منو به جشن دوستی ببره اما... اون وقت‌ها وقتی یک زن تنها می‌شد نمی‌تونست هر جوری که دلش می‌خواست رفتار کنه و آزادانه هر جایی بره. یک زمانی داشتن مجبورش می‌کردن با یک مرد عوضی ازدواج کنه. من اون موقع هنوز بچه بودم، کاری از دستم بر نمی‌اومد. اما در هر حال مادرم مقاومت کرد، ما اون سال نتونستیم به جشن دوستی برسیم ولی... مهم اینه که مادرم هیچ وقت زیر بار حرف زور نرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد پس از شنیدن داستان زندگی باگراد نفس عمیقی کشید و کنجکاوانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس برای همینه که انقدر از مردم دهکده متنفری؟ چون می‌خواستن مادرت رو وادار کنن تا با مردی که دوستش نداشت ازدواج کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد سرش را به نشانه‌ی مخالفت تکان داد و به آرامی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه! نه فقط به این خاطر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد با حالتی پرسشگرانه به او خیره ماند و باگراد به سمت او برگشت و پس از مکث کوتاهی محطاتانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فرد، تو تنها دوست من تو این دهکده‌ای، فکر می‌کردم بعد از این همه سال منو شناختی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر می‌کردم که می‌شناسمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاه متعجبی به او انداخت و فرد به تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو داری به بهترین دوستت دروغ میگی باگراد، اگر دلیلش این نیست پس چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من در تمام مدتی که با هم بودیم شاهد تنفرت نسبت به مردممون بودم، تو چطور می‌تونی از کسانی متنفر باشی که بعد از مرگ مادرت تا پانزده سالگی ازت مراقبت کردن؟ از کسایی که اونقدر شایسته بودن که در وان جولد زندگی کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوارم من رو ببخشی اما دلیل تنفر تو فقط به این خاطره که اونا می‌خواستن تو و مادرت زندگی بهتری داشته باشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد چند لحظه به صورت غضبناک فرد نگاه کرد، خوب می‌دانست دلیل عصبانیت او چیست. فرد نیز درست مثل باقی افراد دهکده عقیده داشت هیچ مردمی به خوبی و برتری آن‌ها نیستند، اون نیز وان جولد را تک نگینی ارزشمند می‌دانست. باگراد از این تفکر نفرت داشت، اما دلش نمی‌خواست اختلاف نظرش موجب بهم خوردن دوستی میانشان شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنابراین با حفظ همان لحن ملایم و دوستانه به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من از کسایی که یک بچه‌ی یتیم و تنها رو به خونشون راه دادن و ازش مراقبت کردن متشکرم. شاید تو درست بگی فرد، شاید واقعا عده‌ی کمی بودن که خوشی و صلاح من و مادرم رو می‌خواستن، اما من با اطمینان کامل می‌تونم بگم که نصف بیشتر اون‌ها چشمشون به زیبایی مادرم بود، نه پیدا کردن یک پدر دلسوز برای من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد پس از گفتن این جمله از جا برخاست تا وارد خانه شود، هنوز دستش به دستگیره‌ی فلزی در نرسیده بود که کسی دست‌هایش را از پشت گرفته و او را محکم به در خانه کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد با خشم یقه‌ی لباس باگراد را در مشتش فشرد و از لای دندان‌های برهم فشرده‌اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو یک نمک نشناسی باگراد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد در برابر نگاه خشمگین فرد هیچ عکس العملی از خود نشان نداد. او حرف‌هایش را زده بود، دلیلی نداشت که موضوع را بیش از آن کشدار کند. اما چیزی بود که باید به او می‌گفت، بنابراین بی آنکه از کوره در برود با خونسردی به فرد نگاه کرده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من فردا شب از این‌جا میرم، اگر هنوزم دوست داری باهام بیای، من تا نیمه شب منتظرت می‌مونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس یقه‌اش را از دست‌های او بیرون آورده و وارد خانه شد و در را پشت سرش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح زود با سر و صدایی که از آشپزخانه می‌آمد از خواب بیدار شد. با ناراحتی روی تخت نشست و به اطرافش نگاه کرد. تریتر در جایش نبود، اما ملافه‌ی روی تختش را صاف و مرتب کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاهی به در نیمه باز آشپزخانه انداخت، از آن‌جایی که انگار یک نفر بشقاب‌ها و جام‌ها را بهم می‌کوبید، می‌شد فهمید که تریتر در آن‌جا مشغول انجام کاری است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بدنی خسته و کوفته از تخت پایین آمد. شب گذشته تا نزدیک‌های صبح خواب به چشمش نیامده بود، تمام فکرش به فرار پنهانی‌اش معطوف شده و تصویر رژه‌ی زیبای برایترها لحظه‌ای از مقابل چشم‌هایش کنار نرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد در آشپزخانه را باز کرد و وارد شد، فضای مقابلش چنان دنج و کوچک بود که بلافاصله تریتر را دید که مقابل اجاق کوچکی ایستاده و تمام صورتش روغنی و کثیف شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در یک لحظه تریتر چنان از جا پرید که ماهی‌تابه از دستش افتاده و اگر باگراد آن را نگرفته بود احتمالا صبحانه‌شان کف زمین جرم گرفته‌ی آشپزخانه پخش و پلا می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد نگاهی به تریتر که رنگش مثل گچ سفید شده بود انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نزدیک بودا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه لحنش عادی و حالت چهره‌اش کاملا آرام و خونسرد بود اما تریتر با شرمندگی خود را جمع و جور کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد لبخندی زد و به او نزدیک شد. با این کارش تریتر به دیوار چسبید. باگراد که سر رشته‌ی کلام را گم کرده بود، لحظه‌ای مکث کرد و سپس با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبحانه درست کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تریتر به سختی سرش را تکان داد. رفتارش طوری بود که باگراد احساس می‌کرد پدری است که در مقابل پسر خطاکارش قرار گرفته است. در این فکر بود که چگونه می‌تواند تریتر را از زیر آن همه فشار روحی نجات بدهد که ناگهان خود او با صدای لرزانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نباید بی‌اجازه می‌اومدم این‌جا، ولی فکر کردم شاید دیر از خواب بیدار شی و احتمالا گرسنه باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد لبخند زنان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درست فکر کردی، بیا اینا رو ببریم سر میز، این‌جا انقدر کوچیکه که نمیشه راحت بشینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگراد بی‌توجه به چهره‌ی مبهوت تریتر دو بشقاب و قاشق را برداشت و از آشپزخانه خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی طول نکشید که با کمک یکدیگر میز را چیده نشستند و مشغول خوردن شدند. باگراد چنان از حضور تریتر در کنارش خوشحال بود که بی‌دلیل می‌خندید و مدام به تریتر سیب زمینی سرخ شده تعارف می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بی نام

    00

    واقعا من اخرش دوست داشتم تبدیل به یه چیز بی ال بشه🥲😂 از اولش میدونستم فرد چرا اینطوری رفتار میکنه ولی انتظار اخرشو نداشتم 🥲 عر زدما عررر

    ۲ هفته پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    سلام عزیزم حس فرد همچین چیزی نبود. یه چیز نادره، یعنی ممکنه یکیو بیش از حد دوست داشته باشی ولی حس و میل اونجوری نداشته باشی. نمی‌دونم تونستم منظورم و برسونم یا نه😂

    ۲ هفته پیش
  • مریم

    ۲۹ ساله 10

    عالی بود😍 من از اول به فرد شک داشتم

    ۵ ماه پیش
  • م

    00

    رمان خوب بود ، کاش فرد اینقدر بی رحم نبود تا آخر داستان اینقدر افسرده نشه

    ۱ سال پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    عه یابنده ی الماس 😵‍💫😵‍💫😵‍💫😂😂😂

    ۱ سال پیش
  • نیلا

    ۲۰ ساله 20

    رمان عالی بود .واقعا ارزش خوندن داشت ❣

    ۲ سال پیش
  • زهرا

    ۱۵ ساله 10

    به نظر من این رمان عالیه فقط کاشکی یکم طنز تر بود

    ۲ سال پیش
  • آرزو

    ۱۸ ساله 20

    عالی بود من ک خیلی دوسش داشتم ولی آخرش و انتظار نداشتم برای تریتر و فرد اتفاقی بیفته ولی درکل خیلی خوب بود ممنون از نویسنده عزیز

    ۲ سال پیش
  • Melis

    10

    رمان خوبی بود و میشه تو دسته رمان های آموزنده هم فرارش داد ولی آخرش کمی افسرده کننده بود برام

    ۲ سال پیش
  • فاطمه

    06

    رمان قشنگی بود

    ۲ سال پیش
  • سلام

    16

    خیلی عالی بود یه پایان تراژدی از نظر من داشت وای چقدر صحنه ی مرگ فرد گریه کردم یا تو صحنه ی خواب باگراد خیلی عالی بود بیشتر از این رمان ها بزارید لطفا

    ۲ سال پیش
  • حدیث

    22

    من هنو کل رمان رونخوندم ولی یه احساسی دارم که میگه تریتر دختره😅

    ۲ سال پیش
  • ...

    11

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • ___

    04

    نویسنده عزیز رمانت ک فانتزی بود حداقل اون الماسه جون تریتر و فرد رو نجات میداد داستانشو دوست داشتم تهشو ن

    ۲ سال پیش
  • زهرا

    82

    من عاشق ژانر های تخیلی و فانتزیم اگه میشه بیشتر بذارید ممنون🌸💖

    ۲ سال پیش
  • ترنم

    14

    رمان قشنگ بود 👍

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.