رمان جدال درندگان( زوزه در مه - جلد دوم) به قلم Ngn
نیرا که برای ملاقات با اعضای شورا و چنگ زدن به ریسمان عدالت آنها، وود را به جزیره کشانده بود؛ با پی بردن به حماقتهایش و از دست دادن عزیزانش به دهجنگلی برمیگردد؛ اما خود را وسط مهلکهای پیدا میکند که آتشش را درندهای چند صدساله به جان خاک سرد جنگل ریخته است و کینهاش از گرگینهها، هیزمهای این مهلکهی جهنمی است.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۷ دقیقه
ژانر : #تخیلی #عاشقانه
خلاصه:
نیرا که برای ملاقات با اعضای شورا و چنگ زدن به ریسمان عدالت آنها، وود را به جزیره کشانده بود؛ با پی بردن به حماقتهایش و از دست دادن عزیزانش به دهجنگلی برمیگردد؛ اما خود را وسط مهلکهای پیدا میکند که آتشش را درندهای چند صدساله به جان خاک سرد جنگل ریخته است و کینهاش از گرگینهها، هیزمهای این مهلکهی جهنمی است.
مقدمه :
قصه آغاز میشود
از همان نقطه که من برگشتم.
و من از سردترین، دردناکترین لحظهی عمر
به آ*غـ*ـوش زمین برگشتم.
چشمم تر بود.
از عزیزی که
به کوتاهی یکلحظهی خواب،
جان او در کف اخلاص وجودم، پیداست.
حادثه چون شب تاریک، قدم برمیداشت
بین جولانگه روز،
شب و روز هر دو بهاندازهی یکعمر بلند!
من و او
هر دو در جنگ غرور!
یا من از خاک تنش، به تیمم ببرم !
یا که او از تن من
خون به جان میکشد و میماند.
دست با تقدیر است.
دهی که هر نفس مردم آن، به طرب میشنوم !
حال در چنگ کسی محصور است.
صحنهی یورش دندان
به تب و سرخی خون.
لحظهها در تب عشق میشکند!
زیر سنگینی یک لحظهی شوم!
و من هر بار به امید وصال
چنگ بر سختترین جنگ زمان میسایم!
اشارهای بر فصل اول.
این بار نیرا تنها به دهجنگلی برمیگردد؛ با قلبی که جای ساها و وود و نونا در آن خالیست. خودسریهایش باعث شد، ساها جان خودش را برای زنده نگهداشتن او و وود، بین آنها تقسیم کند. حال نیمی از روح ساها در جان نیرا و نیم دیگرش در جسم سرد وود دمیده شده است.
جسم ساها به خاک سپردهشده ولی سردیاش هنوز در جان او جولان میدهد و امیدهایش در گرگومیش همان صبح به ناامیدی بدل شده بود.
حال نیرا مانده است و عشقی که بهشرط فاصله میتواند زنده بماند. اگر وود برمیگشت گرگینهها ساکت نمیماند و تقاص نفرت دیرینهشان را از نیرا و او میگرفتند.
نیرا برمیگردد تا زندگیاش را دوباره از نو کنار نفرات باقیماندهی خانوادهاش از سر بگیرد ؛غافل از آنکه سرنوشت برگهی جدیدی را برایش رقمزده تا گرگ جوان خودش را وسط آنهمه وحشیگری پیدا کند و عدالت را به دنیای گرگینهها برگرداند. این بار درندهها خواب را بر چشمان او حرام کردهاند.
بسمالله الرحمن الرحیم.
فصل اول
کلاغها
صفا و کای لنگر لنج را از شنها بیرون کشیدند و با کمک بقیه مهیای رفتن شدیم. نگاهم را از چشمان دریایی ارورا گرفتم و به سمت لنج برگشتم. چوبهای کف لنج زیر پاهایم صدا میکرد و من بیتوجه به بوی ماهی و بوی وسایلی که انبارشدهبود به سمت چیتو رفتم.
نگاهش را به زمین دوخته بود و زانوهای بـ*ـغـل کردهاش را گـهگداری تکان ریزی میداد و با آرنجش اشکهایش را پاک میکرد. کنارش نشستم و با دست به سمت بندهای باز کفشش رفتم و سعی کردم ببندمشان که پیشانی چیتو را روی شانهام حس کردم. سرش را بلند کردم و روبهروی صورتم گرفتم. درحالیکه سعی میکرد سرش را پایین بیندازد و بغضش را مخفی کند، از زیر چشمهای خون بستهاش نگاهم کرد.
- چیتو، من از تو خیلی حالم بدتره ! گریه رو تموم کن. ما داریم برمیگردیم دهجنگلی، اونجا دیگه میتونیم راحت زندگی کنیم.
- من نمیتونم بدون ساها برگردم نیرا !
صفا که میدانست نمیتوانم دلش را خوش کنم، خودش را وسط سکوت من انداخت و دستش را محکم روی شانهی چیتو کوبید.
- پاشو، تو دیگه باید رو پای خودت وایسی.
شانه و لـ*ـباس کهنهاش را با هم کشید و بلندش کرد:
- پاشو کمک کن یه جا درست کنیم واسه شب، اگه نمیخوای رو چوب بخوابی!
چیتو آخرین اشک را هم از گوشهی صورتش پاک کرد و با شانههای آویزان پشت صفا رفت.
کای حتی نگاهمان هم نمیکرد و اخمهای گرهخوردهاش لحظهای باز نشد. جعبههای روی هم چیدهشده را با حرص در جای دیگر میکوبید تا فضای آشفتهی لنج را مرتب کند؛ اما اندوهی که در دستهای لرزانش دیده میشد با هیچ چیزی خالی نمیشد.
شینا همینطور که من به کای زل زده بودم روبهرویم ظاهر شد.
- اگه اجازه بدی منم باهاتون میام.
صدایش باعث شد برگردم و چشم در چشمش به حرفش فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم باهاتون میام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما خودمون به اندازهی کافی مشکل داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مأیوسش را پایین انداخت. اگر روزی که نونا از من اجازه گرفت، قبول نمیکردم الان او زنده بود و کودکش را در آ*غـ*ـوش گرفته بود. دیگر نمیخواستم تصمیم خودسرانه و اشتباه بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی برگردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن معصومش دلم را سوزاند؛ ولی نمیتوانستم مسئولیت دختر خودسری چون شینا را به عهده بگیرم. دستم را لای موهایش انداختم و از روی صورتش به پشت گوشش رساندم و چشم در چشم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بعد از نونا دیگه نمیتونم مسئولیت کسی رو قبول کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من احتیاجی به مراقبت ندارم. من...من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش در دهانش قفل شده بود و سعی میکرد به زور بیانش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه ساحرهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً باورم نمیشد دختری که وسط آنهمه گرگ زندگی میکرد یه ساحره باشد. نگاه همه به سمت شینا چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم یه دورگهام! مادرم ساحره بود و پدرم یکی از سفیدا! من میتونم کمکتون کنم. بذار باهاتون بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم قفل شده بود. من هیچوقت شینا را در ظاهر گرگینهای ندیده بودم، او همیشه اطراف من بود و من زنده ماندن ارورا را به او مدیون بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم اگر برگردد، توکو خیانتش را بیجواب نخواهد گذاشت و او را به شدت شکنجه میکند. تصمیم گرفتم موافقت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بمون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام صورتش از خوشحالی باز شد و لـ*ـبخند دنداننمایی تحویلم داد. موهای دور شانهاش را پشت سرش محکم کرد و با شوری که در حرکات ناموزون بدنش دیده میشد سمت کای دوید و طنابی که در دستهای کای بود را گرفت و نگاه شیرینی را بارش کرد. دلیل اصرار شینا را برای با ما آمدن را خوب میدانستم؛ ولی هیچ شوق و علاقهای از سمت کای نسبت به او نمیدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ لنج دریچهی شکستهای را دیدم که دستگیرهی زنگزدهاش با سیم به در وصل شده بود. دریچه را بلند کردم و راهپلهای را زیر آن دیدم. ارورا را در آ*غـ*ـوشم محکم فشردم و پلهها را پایین رفتم. صدای جیک و ویا را میشنیدم که آرام صحبت میکردند. پاهایم را عمداً کمی محکم کوبیدم تا متوجه حضور من بشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپ زردرنگ و بیجان انبار چشمک میزد. آخرین پله را پایین رفتم. ویا روی تشک نمداری خوابیده بود؛ تیا و جیک هم بالای سر او بودند. بوی روغن سوختهی ته انبار کلافهام کرده بود؛ ولی میتوانستم تحمل کنم. بدون توجه به جیک کنارش رفتم و پتویی که کنار دستش بود را روی بازوهایش کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشحالم که برگشتین. تیا خیلی بیقراری میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویا دستهای تیا را که در دستش بود، فشار ریزی داد و لـ*ـبخند کـ*ـمـرنگی تحویل من و او داد. عرق روی پیشانیاش را خیس کرده بود. درد شدیدی که در دلش میپیچید را احساس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی که گذشت به او خیلی سخت گذشته بود و او دچار دلدرد شدیدی شده بود. کمی که نزدیک شکمش شدم، صدای تپش ضعیف قلب جنینی که درون شکمش بود را شنیدم. ناخودآگاه دستم را روی شکمش گذاشتم. صدای نبض قویتر شد و من از نزدیک حسش میکردم. لـ*ـبخند شیرینی روی لـ*ـبهایم نشست، صدای قلب جنین ویا زندگی را پس از آنهمه سختی فریاد میزد و لـ*ـبخند خشکشده را دوباره به لـ*ـبهایمان برگرداند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم هنوز روی شکمش بود که جیک پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم شنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را سریع کشیدم و بدون آنکه نگاهم را از چهرهی ویا بردارم پاسخش را دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرا من مجبور بودم ترکتون کنم، بهخاطر خانوادهم مجبور بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که پشیمانی درون صدایش را به خوبی درک کرده بودم؛ ترجیح دادم بپذیرم و به آتش گذشته دامن نزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم را از روی صورت خیس ویا برداشتم و به چشمهای سیاه او گره زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر که تو و ویا زندهاین و منتظرین گرگ کوچولوتون بهدنیا بیاد. گذشتهها گذشت، فقط دیگه هیچوقت پشت من و قبیلهت رو خالی نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اولین بار کمی گرهی ابروهایش باز شد و نگاه مهربانتری به من انداخت. دستم را ستون پاهایم کردم و از کنارشان بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالش بهتر شد بیاین بالا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیا چشم غلیظی گفت و من بدون آنکه جوابی بدهم پلهها را بالا رفتم. دستم را روی لـ*ـبهی دریچه گذاشتم تا خودم را بالا بکشم که شینا خودش را به من رساند و ارورا را از من گرفت تا من خودم را بالا بکشم. هنوز درد خفیفی در قفسهی سـ*ـیـنـهام حس میکردم؛ نفسم را با زحمت بیرون دادم که تیرهشدن آسمان، نفس را در گلویم خفه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسمان تیره و نور خورشید با سیاهی پوشانده شد. کلاغها چون چادر سیاهرنگی خورشید را پوشاندند. من بهتزده آسمان را نگاه میکردم. همین که کلاغها نزدیک شدند، شینا را، درحالیکه ارورا در آ*غـ*ـوشش بود، به سمت اتاقک زیر لنج هل دادم و مجبورش کردم برود. کای و بقیه هم که متوجه شده بودند خودشان را به من رساندند. جیک و تیا هم سراسیمه بالا آمدند. خورشید تازه طلوع کرده را، به یمن وجود کلاغها بالای سرمان نمیدیدم. هجمهی سیاهرنگی که بالای لنج بود، به سمت پایین خیز برداشت و در کمتر از چند ثانیه اطرافمان پر از کلاغ شد. گیج شده بودم و فقط مبهوت نگاه میکردم. نمیدانستم اتفاقات جدیدی که قرار است بیفتد چیست! دورتادور لنج پر شده بود از کلاغهایی که روی لـ*ـبهی چوبی و کف لنج جا خوش کرده بودند و لحظهبهلحظه زیادتر میشدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را به گـ*ـردنآویزم قفل کردم و نفس را به داخل ریههایم کشیدم. صدای پای شینا به گوشم رسید. سرم را چرخاندم و با غیظ مجبورش کنم مراقب ارورا باشد؛ اما او تنها بالا امد و بدون تعجب نسبت به صحنهای که پیش رویش بود، به سمت آنها تغییر جهت داد. نگاهم را به کای انداختم، کای تختهای که دستش بود را زمین انداخت و خودش را کنار من رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغها تمام لنج را سیاه کرده بودند. یکی از کلاغها به سمتم آمد. قدمی به عقب برداشتم؛ نمیدانستم قصدش از نزدیک شدن چه بود. شینا با دست اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس نیرا !کلاغها برای دیدن تو اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش را نمیفهمیدم ؛ نگاه گیجم بین او و کلاغ میچرخید. چند متر جلوتر از من، بشکهی آبیرنگ و کدری بود. کلاغ بعد از آنکه چرخی اطراف من زد، روی بشکه نشست و نگاهم کرد. سرش تکانهای ریزی میخورد. احساس میکردم سعی دارد من را از تمام زوایا ببیند. جثهاش از کلاغ بزرگتر بود و پرهایش از شب سیاهتر بود. نمیدانم چرا حس خوبی نداشتم؛ دلشوره ته دلم را چنگ میزد. منتظر بودم حرکتی کند تا تکلیفم را بدانم. کلاغ بالهایش را تکان داد و روی سرش کشید. منقارش را لای پرهایش فرو کرد و چیزی را بیرون آورد. یکی از پرهایش را که کنده بود، از بین بالش بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی بشکهی آبیرنگ بلند شد و به سمت من پرواز کرد. نگاهم را به شینا انداختم. همانطور که سعی داشتم قدمی به عقب بردارم، اشارهی دست شینا مانعم شد. پاهایم را سر جایشان قفل کردم. کلاغ دقیقاً بالای سر من چرخ مجددی زد و منقارش را نزدیک سرم آورد. به خاطر ترسی که هنوز در جانم بود، سرم را جمع کردم که کلاغ پرش را لای موهام گذاشت و رفت. دستم را که بالا بردم پر سیاهش را روی موهایم حس کردم. ناخودآگاه لـ*ـبخند کـ*ـمـرنگی روی لـ*ـبهایم نشست و نگاهم را دنبالش کشیدم که به سمت آسمان میرفت. پشت سرش همهی کلاغها یکبهیک پرواز کردند و من مبهوت، رفتنشان را نظاره میکردم. صدای قارقارشان در گوشم پیچید و بادِ پرهایشان، موهای آشفتهام را مهمان صورتم کرد. چهقدر رقـ*ـص پرهای سیاهشان زیر نور خورشید زیبا بود. هدیهای که کلاغ لای موهایم گذاشته بود را با انگشتان دستم لمس میکردم که شینا چشمهایش را باز کرد و به سمتم آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفت بهت بگم دوباره میاد که ببینتت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره نیرا، گفت این پر رو به عنوان پیشکش قبول کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه اینام حرف میزنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سوال احمقانهای که پرسیده بودم خودم هم پشیمان شدم. شینا لـ*ـبخند مسخرهای بارم کرد و درحالیکه با آن چشمهای پر از شیطنت من را نگاه میکرد به سمت اتاقک زیر پله رفت. خودم را جمعوجور کردم و رو به جیک پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دردش کمتر نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا بهتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه کوتاه و سرد حرفهایش را میزد، چیزی که در کای و جیک کاملاً مشترک بود. نگاهم را از جیک گرفتم و درحالیکه مدام دستم به پر روی موهایم بود، به سمت اتاقک ناخدا رفتم. صفا پشت آن شیشهها، درحالیکه سکّان گرد و قهوهایرنگ را در دستش تکان میداد، سعی میکرد با دست دیگرش نقشه را باز و روبهروی خودش پهن کند. تجهیزات خیلی پیچیدهای اطرافش بود که از نگاه کردن به آنها سرگیجه میگرفتم؛ ولی اتاقک ناخدا کمتر از بقیهی لنج کهنه به نظر میرسید. حداقل چرم سیاهرنگ روی تشک نیمکتی که روی آن مینشست، سالم به نظر میآمد. آهن صیقلی لـ*ـبهی شیشهی دورتادور اتاقک نظرم را جلب کرد. نگاهی به موهایم انداختم، پر مشکیرنگ، لای موهای قهوهایرنگ آفتاب دیدهام چه خودنمایی میکرد؛ اما دلودماغ نگاه کردن به چهرهام را نداشتم. بعد از رفتن وود، خودم را به کلی فراموش کرده بودم. هر لحظه که میگذشت بیشتر حفرهی داخل سـ*ـیـنـهام را حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه با صفا حرفی بزنم به سمت نوک لنج رفتم. زل زده بودم به آبی دریایی که روبهرویم بود؛ همین راه را موقع رفتن با وود و ساها آمده بودیم؛ ولی الان بدون آنها برمیگشتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم نبودنشان آنچنان دلم را آزرده بود که احساس میکردم دنیا هیچچیزی برای خوشحال کردن من ندارد و این سرمای تن، تا ابد با من خواهد ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک گوشهی پلکم را با آستین بلند لـ*ـباسم پاک کردم و دستهایم را محکم به آ*غـ*ـوش گرفتم تا سوز سرد پاییز که دستهایش را از دریا بلند میکرد و روی جسم خستهام میکشید، کمتر تنم را بلرزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام یک ساعتی که به دریا زل زده بودم، به دهجنگلی فکر میکردم و به روزهایی که نمیدانستم بدون ساها و وود چهگونه باید سپری شوند و نوزادی که نمیدانستم چهگونه باید مراقبش باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرلحظه آرزو میکردم این دریا و بزرگیاش بالاخره تمام شود و کابوس روزهایی که گذشت را به آب بسپارم و پا به خاک جنگل بگذارم. صفا رشتهی افکارم را پاره کرد و درحالیکه دستهایش را به لـ*ـبهی لنج قفل میکرد، کنار من ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد از اینکه رسیدیم میخوای با ارورا چیکار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالش ذهن خودم را مدتی بود به خودش مشغول کرده بود. همانطور که به دریا زل زده بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیتو گفت که چه بلایی سر ساها اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر بیمقدمه حرفش را زده بود که نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نگاهم را به سمتش چرخاندم و این بار او بود که با چهرهی غمزده به بیکران دریا خیره شده بود. خودم را جمعوجور کردم و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای کاش جونش رو داشتم و اجازه نمیدادم این کار رو بکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری از تو بر نمیاومد. ساها دینش رو به تو و خانوادهت ادا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه دینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهای صفا دوپهلو بود؛ با چشمهای پرسشگرم منتظر پاسخ او بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دین به تو و خونوادهت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ مگه خونوادهی من چه کاری برای ساها کرده بود که ارزشش اندازهی جونش بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالهایم را پشت سرِهم میپرسیدم و مصممتر منتظر جوابش بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفا دستهایش را از دیوارهی چوبی بلند کرد و پنجهای لای موهای جوگندمی کوتاهش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاید ربطی به اتفاقات این روزا نداشته باشه؛ ولی بد نیست تو هم بدونی، ساها و خونوادهش بیستوچند سالِ پیش، تو همین جنگلی که ازش فرار کردیم، زندانی درندههای شب بودن. درندهها وقتی میفهمن از نسل ساحرهها هنوز چند نفری زنده هستن، برای اینکه همین چند دشمن رو هم از بین ببرن، ساها و خانوادهش رو اسیر میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساها که بعد از حملهی درندهها میرسه، وقتی خانوادهش رو حسابی زخمی و شکنجهشده میبینه، تصمیم میگیره تنهایی برای نجاتشون کاری نکنه. ساها یک شب تا صبح تمام جنگل رو میگرده تا گرگینهها رو پیدا میکنه. پدربزرگت هنوز داغدار زنی بود که سرِ زا رفته بود؛ اما وقتی ساها رو گرسنه و آشفته، نزدیکای چادرشون پیدا میکنه تصمیم میگیره کمکش کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرگها و ساحرهها، پیوندهای خیلی عمیقی دارن و این به اولین گرگینهی تبدیلشده یا همون گرگِ مادر برمیگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونموقع پدربزرگت گلهی گرگها رو، درحالیکه ساها رو روی خودش حمل میکرد به سمت اقامتگاهشون روونه کرد و بعدش حمله سختی به درندهها کردن و خانوادهش رو نجات دادن. به خاطر همین میگم ساها دینش رو ادا کرد. یه روز پدربزرگت خانوادهی ساها رو نجات داد و حالا هم ساها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهایش را با بغض قورتدادهای نیمه گذاشت و با خم شدن و برداشتن زنجیر قطوری که زیر پاهایمان بود، قصد داشت چشمهای خیسش را از من بپوشاند؛ اما من داستانی را شنیده بودم که برایم تازگی داشت. همیشه دلیل ازدواج پدربزرگ و ساها برایم سوال بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که شاید دیگر نمیتوانستم صفا را در شرایطی قرار دهم که جوابم را بدهد؛ قدمی به سمتش رفتم و دنبالش راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بعدش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفا سر جایش خشکش زد و نگاه جدیاش را به صورتم دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند سال بعد، به دست همین شورا همهشون رو آتیش زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکم زده بود؛ نمیتوانستم حرفهای صفا را هضم کنم. پس دلیل آنهمه تنفر ساها از شورا به خاطر همین بود. در دل لعنت محکمی بار خودم کردم که مجبورش کرده بودم وود را به شورا بسپاریم. من چهقدر احمق بودم که باعث شدم خانوادهام برای بار چندم، زخم این گرگهای وحشی و یاغی را بخورند. در دل خوشحال بودم که تاوان ساها و مادرم را از آلفای یاغیها و آن گرگ پیر گرفته بودم و این کمی آرامم میکرد؛ ولی به خاطر گرگهایی که تکهپاره کرده بودم اندکی عذاب وجدان هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفا از کنار من گذشت و تا غروب آفتاب حتی لحظهای هم با هم روبهرو نشدیم تا من با پیدا کردن فرصت بقیهی سوالهایم را بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک بود و من فقط صدای پاهای خودم را میشنیدم؛ اما ناگزیر به رفتن بودم. هرچه پیش میرفتم سیاهی غلیظتر میشد و من گنگتر میشدم. صدای جیغهایی، سکوت مسیری که میرفتم را شکست. شتابی به قدمهایم دادم و دواندوان به سمت صدا دویدم. مسیر روبهرویم کمی روشن شد و نور آتشهای خیلی کوچک در گودال بزرگی، روشن بود و باعث شد آخرین قدم را که به لـ*ـبهی صخره گذاشتم را ببینم. صدای ریزش سنگها از زیر پایم به پایین گودال باعث شد قدمی به عقب بردارم و جای پایم را محکم کنم. صدای ضجهها بلندتر شد و من مشوّش به دنبال منبع صدا میگشتم. صخره را از جایی که درست نمیدیدم و احساسم میگفت امنتر است به سمت پایین رفتم. پایم روی شیب صخره کشیده میشد. هرچه پایینتر میرفتم صدا نزدیکتر میشد. تقریباً به پایین رسیده بودم که صدای ضجه چنان بلند شد که مسیر را پیدا کردم و به سمتش دویدم. نورهایی را میدیدم که تکان میخوردند، نزدیکتر که شدم پاهایم قفل شد و نتوانستم جلوتر بروم. بوی خون از آن فاصله تمام بینیام را میسوزاند. پنج نفر به درخت بسته شده بودند و با آهن گداخته شکنجه میشدند. نگاهم به سمت مردهایی چرخید که مـ*ـسـتانه میخندیدند و دندان به گـ*ـردن زنهای نیمهجان میکشیدند. یکی از آنها روی سنگ بزرگی نشسته بود و لیوان خون گرمی را لای دستهایش بازی میداد. چهرهاش خیلی به وضوح دیده نمیشد؛ ولی موهای مشکی و موجدارش خوب در ذهنم ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون روی زمین را نمدار کرده بود و جنازههایی با گـ*ـردنهای دریده شده روی زمین تلنبار شده بودند. سرم داغ شده بود و نمیدانستم وسط چه مهلکهای گیر کردهام. بیاعتنا به سوزش سرم، نگاهم را دقیقتر به آنها دوختم. پسر جوانی که یاغیتر از بقیه به نظر میآمد، جسد خالی از جان کودکی را رها کرد و میلهی آهنی گداخته را، از آتش بیرون کشید. چند باری نزدیک صورت زنی که تقریباً وسط بقیه به درخت بسته شده بود برد و با خندهی مسخرهای عقب میکشید. آخرین بار میلهی آهنی را نزدیک صورتش برد و همین که روی پوست صورتش کشید، استخوان دستش شکست و با درد عجیبی در خود پیچید؛ میله از دستش روی زمین افتاد. بقیهی خونآشامها که تعدادشان خیلی نبود به سمت زن میانسال رفتند و با ضربهای به پهلویش تمرکزش را بر هم زدند. نگاهم به چشمان زن دوخته شده بود که بعد از ضربهای که به پهلویش خورد نگاهش از آن مرد برداشته شد و دردش به یکباره فروکش کرد. دسته شکستهاش را با دست دیگرش جابهجا کرد؛ صدای استخوان خردشدهاش را من هم که پشت درختی حوالی آنها پنهان شده بودم، شنیدم. به سمت زن حمله کرد و دندانهای نیش بزرگش را به گـ*ـردن زن فرو کرد. نفرت از فشار دستهایش به تن زن بیچاره کاملاً مشخص بود. همین که دستهایش شل شد سراغ بعدی رفت. من که دیگر طاقت ایستادن نداشتم، دستم را از روی قلبم که محکم به سـ*ـیـنـهام کوبیده میشد برداشتم. پاهایم را به زمین کوبیدم و در کمتر از چند ثانیه، جسم دریدم و به سمتشان حمله کردم. خونآشامها به سمتم حمله کردند و با اولین ضربهی یکی از درندهها به درخت کوبیده شدم. صدای زوزهی گرگینهها را میشنیدم که به سمتمان میآمدند. درندهی جوانی که موهای موجدارش در ذهنم حک شده بود به سمتم حمله کرد و با نعرهی وحشتناکش، دندانهایش را روی شاهرگم احساس کردم. تکان خوردم تا خودم را نجات بدهم که دندانش را محکمتر لای گوشت گـ*ـردنم فشار داد که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرا...نیرا... پاشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ از ته دلی کشیدم و از خواب پریدم. نفسهایم با لرزش از سـ*ـیـنـهام بیرون میآمد. چند لحظهای را گنگ به اطرافم نگاه میکردم تا مطمئن بشوم در آن شب کذائی نیستم. دستی به گـ*ـردنم کشیدم و وقتی جای زخمی ندیدم، با کف دستم، عرق سرد روی گـ*ـردنم را پاک کردم و نفس از ته جانی کشیدم. تمام صورتم خیس شده بود و چانهام میلرزید، به دیوارهی چوبی لنج تکیه دادم و به نقطهی نامعلوم روبهرویم خیره شدم. صدای شینا در گوشم میپیچید؛ ولی نمیتوانستم جوابش را بدهم. من کجا بودم؟ چیزهایی که دیده بودم عین واقعیت بود و نمیتوانستم قبول کنم که خواب است. وقتی کمی گذشت و خودم را پیدا کردم، بیاعتنا به حرفهای شینا، و درحالیکه فقط به صورتش زل زده بودم، تمام حرفهای صفا در سرم پیچید. من وسط خاطرات ساها و خانوادهاش گیر کرده بودم. من ساحرهها را دیده بودم و صدای گرگینههایی که برای نجاتشان آمده بودند را شنیده بودم. ولی چرا من وسط آن مهلکه بودم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاسهی آبی که شینا دستم داد را تا ته سر کشیدم؛ جرعه آخر، داغی دهانم را خنک کرد و پایین رفت. شینا موهای خیسی که به پیشانیام چسبیده بود را کنار زد و صورتش را نزدیک صورتم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد نیرا ؟ کابوس دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند پلک پشت سرِهم زدم و نگاهم را از نقطهی نامعلومی که به آن زل زده بودم گرفتم و به چشمان نگران شینا دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرا پرسیدم کابوس دیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره... کابوس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبانم سنگین در دهانم میچرخید و نمیتوانستم خیلی توضیح بدهم. دستم را روی دستهایش گذاشتم و از جایم بلند شدم. پاهایم هنوز کرخت بود ولی تا سطل آب یاریام میکرد. چند متر آن طرفتر از فضای مسقفی که صفا و بقیه روی لنج ساخته بودند، سطل آب فلزی به چشمم آمد، به سمتش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبی به سروصورتم زدم و دستی به موهایم کشیدم. هنوز حالم جا نیامده و غرق در افکارم بودم که صدای کای باعث شد از جا بپرم و دوباره قلبم به تپش بیفتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از سر شب که خوابیدی صدای نالههات میاومد. اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دستم را تکاندم و با پارچه نخی لـ*ـباسم خشک کردم. دستهایم را روی زانو گذاشتم و از جایم بلند شدم. سعی کردم با جواب کوتاه، مسیرم را عوض کنم و به سمت محل خوابم برگردم. گرچه تشک نرم و گرمی نبود ولی از چوب سرد کف لنج بهتر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، کای نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیتونم. اگه چیزی هست میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را از کای به شینا دوختم که کنار ارورا، زیر سقف پارچهای دراز کشیده بود و درحالیکه سرش روی دستش گذاشته و بالای سر ارورا بود، سعی میکرد تا برگشتن من بیدار بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! این کابوسا تمومی نداره. من میرم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه منتظر بشوم حرفی بزند به سمت شینا حرکت کردم. سنگینی نگاهش را پشت سرم حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروانداز نازکی که زیر پاهایم بود را تا گـ*ـردن بالا کشیدم؛ سوز خفیف پاییز عجیب به جانم رخنه کرده بود. کای پشت به من، رو به دریا ایستاده بود و سکوت مردانهاش را به خوبی میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر شب لحظهای نخوابیده بود. خیلی دلم میخواست کنارش بایستم و کمی به حرفهایش گوش بدهم، درحالیکه میدانستم تودارتر از آن است که حرفی بزند؛ اما باید در رابـ ـطه با رﺅیایی که دیده بودم با کسی صحبت میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبت را به بعد موکول کردم. نگاه شینا لحظه از کای برداشته نمیشد. وقتی متوجه من شد، نگاهش را دزدید و به ارورا که خیلی آرام خوابیده بود، دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شب و چند شب بعد از آن گذشت و ما در تلاطمهای دریا روزها را شب میکردیم و هر روز به امید کلمهای از سمت صفا، منتظر غروب آفتاب میشدیم. تقریباً چیزی برای خوردن نمانده بود و اندک غذایی که صفا از ساحل تهیه کرده بود، تمام شده بود و ما منتظر بودیم هر لحظه خشکی روی به ما نشان دهد و از این سکوت غمگین دریا خلاص شویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلنج زوار دررفته و کهنهای که در آن بودیم، به زور تعمیرهای مداوم کای و جیک کمی یاریمان میکرد و زیر پاهایمان خرد نمیشد. فضای لنج پر بود از بشکههایی که بوی بد ماهی در جانشان رسوخ کرده بود و هر لحظه پنجه به حس بویاییام میکشید. صدای جیرجیر چوبهای قهوهای آن، حس شکستن را هر لحظه به جانمان میانداخت. بالاخره ده روز گذشت و صفا همچنان در سکوت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز یازدهم... خورشید هنوز آسمان سیاه شب را ندریده بود که با کابوسی که دیدم از خواب پریدم. تقریباً به کابوسهای هر شب عادت کرده بودم. هربار با صدای جیغ خفیف از خواب میپریدم و نگاه ناامیدم را به بیکران دریا میانداختم. امیدوار بودم صفا مثل هر بار کار بلدیاش را به رخم بکشد و من را به جنگل برگرداند. کابوس اتفاقاتی که گذشت لحظهای رهایم نمیکرد و هر بار با ظاهر جدیدی خواب را بر چشمانم حرام میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم بلند شدم و طبق عادت این چند روزه، کنار سطل آب رفتم و صورتم را شستم. همین که آب را به صورتم ریختم، لرز به جانم افتاد و تمام تنم لرزید. دستهایم را بـ*ـغـل کردم و رو به طلوع خورشید ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم چیزی در برابر چشمهایم تکان میخورد. نگاهم را ریز کردم تا مطمئن شوم چیزی که میبینم درست است. پرندگانی که از روبهروی خورشید به سمتم میآمدند، لحظهبهلحظه نزدیکتر میشدند و من گیج نگاهشان میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمهایم را به عقب، بلندتر کردم و امیدوارم بودم کسی از خواب بیدار شده باشد، تا من در گرگومیشِ دمِ صبح با این موجودات تنها نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمتر از چند ثانیه دورتادور من پر از کلاغ شد. حتی تا نزدیکی پاهایم آمده بودند و من کوچکترین تکانی هم نمیتوانستم بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان کلاغی که از بقیه بزرگتر بود، لـ*ـبهی چوبی لنج نشست و دوباره خیره به من نگاه میکرد. امیدوار بودم شینا از خواب بلند شود و چیزهایی که در نگاه کلاغ بود را برایم ترجمه کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خشکم زده بود و فقط نگاهش میکردم. باد سردی که میوزید به ترس آن لحظه اضافه شده بود و تمام تنم را مور مور میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به صورتم کشیدم تا موهایم را از جلوی چشمانم دور کنم که حرکات عجیب کلاغ، دستم را روی موهایم خشک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالهایش را روی سرش کشید و تنش شروع به بزرگ شدن کرد. پرها بزرگ و سیاهتر میشدند و من خیره نگاه میکردم. بدنش پیچوتاب عجیبی میخورد، پرهای بزرگ و سیاه تمام تنش را پوشانده بود و نمیتوانستم خیلی دقیق تغییرات فیزیکیاش را ببینم. خورشید هنوز کامل فضا را روشن نکرده بود تا پاهایی که از زیر بالهای مشکی و بزرگش بیرون میزد را خوب ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایش را آرام از زیر بالهایش بیرون آورد و با پنجه به کف لنج رساند. نگاهم گیج پایش بود که آن یکی را هم روی زمین گذاشت و با لرزش خفیفی ایستاد. نگاهم را بالا کشیدم تا بتوانم دقیقتر ببینمش که سرش با صدای قلنج چندشآوری تکان خورد و بیرون آمد. موهای سیاهرنگش که حتی در نور نارس خورشید به چشم میآمد، از لای سیاهی پرها بیرون آمد. سرم داغ شده بود، منتظرم بودم کوچکترین حرکت اضافهای نکند. هر لحظه آمادهی تبدیل شدن بودم و استخوانهای سرشانهام تکان ریزی به گـ*ـردنم داد. پایم را کمی عقب کشیدم و منتظر فرصت شدم. نفسهایم داغ شده بود و دیگر سرما را حس نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغ تغییراتش کامل شده بود و دیگر خبری از تکانها و صدای ساییدن استخوان نبود. پاهای سفیدش را با قدمی به سمت من کشاند. گـ*ـردنش را تکانهای ریزی میداد و با همان تعجب قبل نگاهم میکرد. سیاهی چشمانش آنقدر بزرگ بود که سفیدیاش زیاد به چشم نمیآمد؛ پوستش مثل مهتاب سفید و بیروح بود. موهای لَخت، سیاه و آشفتهاش، تمام پیشانیاش را پوشانده و به گوشها و گـ*ـردنش چسبیده بود. سرش لحظه آرام نداشت و مدام به من و تکتک اعضای بدنم نگاه میکرد. حرکاتش مثل پرندهها منقطع و کوتاه بود. دستش را از لای بالهای سیاهی که تمام بدنش را پوشانده بود بیرون آورد. دستهای سفیدش از لای آنهمه سیاهی میدرخشید. انگشتانش تکانهای نرم و اضافهای داشتند. درست شبیه آنکه با نوک دستهایش بخواهد تمام ذرات هوا را لمس کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی که لای پنجهاش تکان میداد را آرام به سمت من گرفت. چشمهای آتش گرفتهام را به کف دستش دوختم. انگشتهایش با حرکتهای نرم و اضافهای باز شد و یاقوت سبز از لای پنجههایش نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شبی که آن را به سیرادو داده بودم، قید داشتنش و رهبری قبائل را زده بودم؛ اما دیدنش چنان ذوقزدهام کرد که فراموش کردم برای چه آن را به سیرادو سپرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگیرش گرگ جوان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرام و لطیفش از پشت لـ*ـبهای باریک و سفیدرنگش، گارد حفاظتیام را در هم شکست. تصور آنهمه لطافت در کنار ظاهر مردانهاش برایم جالب بود. بر عکس نرهای نژاد من، نژاد کلاغها خیلی لطیف و آرام به نظر میرسید و این از تمام حرکاتش مشخص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای گرفتن یاقوت کمی تعلل کردم. از نزدیک شدن به او ترس ناشناختهای داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگیرش نیرا! میخوای بدون یاقوت به خشکی برگردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمهی خشکی دلم را گرم کرد و امیدواریام در چشمهای براقم کاملاً هویدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهای خشک شدهام را چند قدمی تکان دادم و به سمتش رفتم. کلاغها از جلوی پاهایم پر میزدند و گوشهای مینشستند. هنوز یک متری تا دستهایش فاصله داشتم، دستم را دراز کردم که صدای قدمهای صفا، نگاه ما را از هم گرفت و به سمت خودش کشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفا خنجر نقرهایرنگش را بیرون کشید که با دست به او اشاره کردم همانجا بماند. کلاغ چشمان سیاهش را پلک محکمی زد و به سمت من برگشت و زمرد را در کف دستم که نزدیک دستش بود انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط مواظب باش دوباره دست هیچکس غیر از خودت نباشه! قلب گرگ مادر باید دست خودِ راهنما باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس سیرادو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را گشاد کرد و سرش را اندکی به سمت من کج:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز داره دنبالش میگرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطنت خاصی در حدقهی درشت و سیاه چشمانش موج زد. دزدیدن یاقوت از سیرادو، ممکن بود دوباره آنها را به سمت من بکشاند. اخمهای درهم گرهخوردهام را به صورتش نزدیک کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اونو دزدیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما ندزدیدیم. گرگ مادر وظیفهی حراست از یاقوت رو بعد از راهنما به ما سپرده. ما فقط پسش گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برش گردونین! من احتیاجی به یاقوت ندارم. شاید بقیهی گرگها داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را به زحمت پایین دادم. یاقوت را در دستم فشردم و با نارضایتی سمتش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نیرا! اون یاقوت رو برنگردون. اون کنار تو قدرت داره و به هیچ درد سیرادو نمیخوره. اون فقط از ظاهر اون یاقوت استفاده میکنه تا گرگها رو کنار خودش نگه داره و مثل سالهای قبل دورادور تمام تصمیمات گرگها رو بگیره! سیرادو میدونست راهنما به شورا و اون جنگل برگرده، باید دست از حکـ*ـمـرانی به گرگها برداره، پس این یاقوت راهنما حجتی میشه تا خودش رو در نبود تو رهبر گرگینهها معرفی کنه! تو سیرادو رو نمیشناسی، نمیخوام مجبورت کنم کاری که دوست نداری رو انجام بدی؛ ولی اون یاقوت رو برنگردون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن صفا مجبورم کرد دستم را عقب بکشم و مشتم را مچاله کنم؛ ولی چند ثانیه بعد دوباره دستم را به سمت کلاغ کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببرش! خودت مراقبش باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دنداننمایش هم نتوانست چهرهی اخمدارم را باز کند. دستهایش را با تکان اضافی و به آرامی به دستم نزدیک کرد و یاقوت را چنگ محکمی زد. دستش را در همان لحظه گرفتم؛ مثل پوستش سفیدش سرد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط چهجوری میتونم پسش بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمچ دستش را که در دستم بود فشار ریزی دادم، لـ*ـبخندش جمع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو وقتی پر من رو داری یعنی ما همیشه کنارتیم. فقط کافیه بخوای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجهام که دور مچش قفل شده بود به آرامی باز شد. یاقوت را زیر پرهای سیاهرنگش پنهان کرد. خورشید طلوع کرده بود؛ ولی هوای ابری آن صبح اجازه نمیداد خورشید، خیلی تن سرمازدهی لنج را گرم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرهایش را روی سرش کشید و در کمتر از پلکزدنی روی لـ*ـبهی لنج نشست و داخل آب پرید. هین بلندی کشیدم و به سمتش دویدم که از روی آب به سمت آسمان پرواز کرد. پرندهای که روبهرویم پرواز میکرد اصلاً شبیه کسی نبود که با او صحبت میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت خورشید حرکت میکرد، بقیه کلاغها هم تکتک به او پیوستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفا دوباره زبان به دهان گرفت و کلمهای حرف نزد. کلاغها در پهنای آسمان چنان گم شدند که اثری از آنها نماند. چشمم را از آسمان برداشتم و به سمت اتاقک ناخدا رفتم. صفا در اتاق نبود، به دنبالش لنج را از نظر گذراندم و پیدایش کردم. با دوربین قهوهایرنگی به انتهای دریا زل زده بود. هرچه خودم را جمعوجور کردم تا دوباره سر صحبت را با او باز کنم، بیاعتناییاش قفل به دهانم میزد و مجبورم میکرد سکوت پرمعنایش را نشکنم. پیرمرد روبهرویم با موهای سفید و قد نسبتاً کوتاهش، به دیوارهی لنج تکیه داده بود. بالاخره زبان باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم نیست کی میرسیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی داریم میرسیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنان با تعجب پرسیدم که نگاهش را لحظهای به من انداخت و دوربین را بین دستانش جمع کرد و به سمت بقیه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، چند ساعت دیگه میرسیم به همونجایی که ازش اومدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خوشحالی زبانم بند آمده بود، دستهایم را در هم فشردم و به امید دیدن دهجنگلی لحظهشماریام را آغاز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط چند روز تا دهجنگلی فاصله داشتم و میتوانستم از همانجا هم عطر سبزیهای عمو ولی را استشمام کنم. چهقدر دلم برای قیلوقالهایش تنگ شده بود. پاییزها لـ*ـباسهای پشمیاش را میپوشید و با آن کلاه سبزرنگ کلفتش، کنار باغچهی کوچکش رفتوآمد بچهها را کنترل میکرد تا مبادا سهوا دستی به باغچهاش بخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی دلم برای پرحرفیهای مرضیه هم تنگ شده بود. چهقدر دنیایم عوض شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم برای بوی هیزمهایی که عموعلی هفتهای دوبار، زحمتش را میکشید تنگ شده بود،در دل آرزو کردم هرچه زودتر به خانه برسم و دوباره شومینهی کهنهمان را تعمیر کنم؛ کاری که همیشه از زیر آن درمیرفتم و مامان ملیحهی بیچاره هر سال منت عموعلی را میکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهقدر دلم برایشان تنگ شده بود. آه از ته دلی کشیدم و با نفسی ریههایم را پر از هوا و یکباره خالی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بیدار شده بودند و هر کس گوشهای از کار را گرفته بود. حتی ویا هم غذای ارورا که شیرهی خاصی بود را آماده میکرد تا بقیه به کارهایشان برسند. بوی شیرهای که با آب رقیق میشد و به ارورا میخوراندیم، تنها بوی خاطرهانگیز آن روزها بود که در لابهلای بوهای عجیب و غریب لنج حسابی مـ*ـسـتم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکای و جیک تمام وسایلی که احتمالاً در جنگل لازممان میشد را در چند بقچهی کوچک جمع کردند و چیتو با چاقوی ریزی که در دستش بازی میداد، یادگاری زیبایی روی دیوارهی چوبی حک میکرد. من هم نگاهش میکردم؛ پسر نوجوانی که روزهای اول دیده بودم، حسابی استخوان ترکانده بود و بعد از آنهمه تبدیل شدنها و جنگیدنها، ظاهر مردهای قبیلهام را گرفته بود. دیگر خبری از آنهمه شیطنت نبود؛ ولی غمی که در چشمانش بود باعث میشد حسرت روزهایی را بخورم که پرحرفیها و رفتارهای نسنجیدهاش، لـ*ـبخند به لـ*ـبهایم مینشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخورشید به وسطهای آسمان رسیده بود و همه آمادهی رفتن بودیم. ساحل و درختهای آن طرف را دیدم و برای پایین رفتن لحظهشماری میکردیم. فضایی که پیش چشمانم بود، خیلی غریبه بود. موقع رفتن هوا تاریک بود و نمیتوانستم همهجا را بشناسم. همه از لنج پایین رفتیم و من آخرین نگاه را به رفیق کهنهای که حتی در لحظههای خروشان دریا هم کنارمان طاقت آورد، انداختم و دستی به تن خستهاش کشیدم و از آب به سمت خشکی رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخستگی امانمان را بریده بود. آنقدر راه آمده بودیم که کف پاهایمان سِر شده بود و خاک و سنگهای کف زمین را حس نمیکردیم. جیک و کای که ظاهر انسانیشان را دریده بودند، جلوتر از ما راه میرفتند و نگاهشان مدام به اطراف میچرخید. حس کردم متوجه چیزی شدهاند، درست مثل من که از وقتی وارد جنگل شده بودم، حسی شبیه به دلهره ته دلم را چنگ میزد. کای کمی جلوتر دوید و برگشت. ارورا را به شینا سپردم و به سمتشان رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان شبه، چند روزه که مدام داریم راه میریم و همه خستهان! جلوتر یه رودخونهست، امشبو استراحت کنیم فردا صبح ادامه میدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن قاطع کای، من و جیک را به سمت مسیری که میدانست کشاند. نیمساعتی راه بود تا به رودخانه رسیدیم. عطش چنان بیقرارمان کرده بود که همگی به سمت آب رفتیم. آب خودش را به سنگها میکوبید و من به صدایش گوش میدادم. یاد همان شبی افتادم که با وود تا صبح کنار همین رودخانه نشسته بودیم و برایم حرف میزد. چهقدر دلم برای صدایش تنگ شده بود؛ دلتنگی چنگی به سـ*ـیـنـهام انداخت و بغضم را به صدای شلختهی رودخانه سپردم. دستم را به آب زدم؛ بویی که حس کردم چهرهام را جمع کرد. دستم را به نزدیکترین چالهی آبی که روبهرویم بود فرو کردم و بوییدم؛ بوی خون بود. از جایم پریدم و به سمتش رفتم. مسیری که خون از آن به رودخانه جاری شده بود را پیدا کردم. بدون آنکه به بقیه توجه کنم، چند متری به سمت بویی که دماغم را میسوزاند کشیده شدم. چراغ کمنوری روشن بود، به سمتش رفتم؛ درست همان مسیری که به خون ختم میشد! بو آنقدر تشدید شد که من فقط کنار رودخانه تند راه میرفتم، در همین حین پایم به چیزی برخورد کرد، سکندری خوردم و روی زمین افتادم. کف دستانم روی سطح خیس و لیزی تکان خورد و مجدداً با آرنج به زمین خوردم. خونی که زیر دست و پایم بود، مجبورم کرد جیغ کوتاهی بکشم. وقتی صورتم را چرخاندم، جنازهی دختری درست مقابل صورتم نمایان شد. این بار جیغ از ته دلی کشیدم و به زور روی پاهایم ایستادم. پاهایم مدام روی خونهای دلمهشده سر میخورد و مانع ایستادنم میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت رو به نور چرخیدم. چیزی که میدیدم نفسم را برای چند لحظهای خفه کرد. سه چادر کوچک مسافرتی کنار هم و شش جوان کشته شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسلماً کار درّندهها بود، شاهد هم سرهای جدا شدهای بود که کنار جسدها افتاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جایم خشکم زد و با دستهای چنگ شده به لـ*ـباسم، به جنازهها زل زده بودم. صدای دویدن آمد. چیتو و بقیه به سمت صدای من دویدند و من را پیدا کردند. صدای منزجرشدهی شینا را شنیدم که با چهرهی جمع شده ارورا را در آ*غـ*ـوشش فشار داد و به سمت رودخانه برگشت. من گیج و مبهوت فقط نگاه میکردم که کای خودش را به من رساند. گرگ سفید جثهی بزرگش را روبهروی صورتم کشید و نگاهش مجبورم کرد چشم از جنازهها بردارم. با پوزهاش به شانهام تکانی داد و مجبورم کرد به سمت رودخانه برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمهای عصبیام را به سمت رودخانه کشاندم. قبل از رفتن من، جیک و چیتو برای سرکشی اطراف، از ما جدا شدند و تیا هم مراقب خواهر باردارش بود و او را محکم در آ*غـ*ـوشش امان داده بود. ما با هم کنار رودخانه رفتیم؛ نمیدانستم کای چرا مانده؛ ولی وقتی به سمت یکی از چادرها رفت فهمیدم قرار است روی دوپا کارش را انجام بدهد. دستهای تیارا را،پشت کـ*ـمـرم احساس کردم که من را با خودش همراه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای رودخانه کمی آرامم کرد؛ ولی دوباره افکار نامعلوم به ذهنم چنگ انداخته بود و توقع دردسر جدیدی را نداشتم. امیدوار بودم وقتی به ده برمیگردم تمام دغدغههایم تمام شده باشد و دوباره زندگی آرامم را شروع کنم؛ ولی انگار سرنوشت قصد تمام کردن بازیاش با گرگ بیارادهای مثل من را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایم را تا زانو در آب فرو بردم ولی دستها و آرنج و پایین موهایم هنوز خونی بود؛ همانجا کامل در آب فرو رفتم. آب از لای موهایم میگذشت و گرمای داخل آب، به سرمای بیرون چیره بود. آرامش را در تک تک سلولهای بدنم حس کردم؛ اما فکر اتفاقی که افتاده بود باعث شد نفسم تنگ شود و سر از آب بیرون بکشم و نفس عمیقی را داخل ریههایم بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامید از آب بیرون آمدم. سرما چنان جسمم را به آ*غـ*ـوش گرفته بود که نتوانستم جلوی لرزش چانهام را بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیا پارچهی ضخیمی را از یکی از بقچهها بیرون کشید و به سمتم آمد. پارچه را باز کرد و تمام سر و شانهی من را با آن پوشاند. پارچه را محکم لای پنجههایم فشار دادم و دوش آب گرم و کمجان خانهام را آرزو کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که گذشت لرزش چانهام افتاد و کمی بدنم به یمن آن پارچه خشک شد. پارچه را روی نزدیکترین درخت پهن کردم و به سمت جنازهها رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ساعتی کنار درخت قطوری که نزدیک چادرها بود ایستاده و به جنازهها زل زده بودم. تصور آنکه وود مسبب مرگ آنها باشد، تمام تنم را میلرزاند. با اینکه میدانستم او به خاطر من هرگز برنمیگردد؛ ولی ناخودآگاه وقتی جسمهای دریدهشده را میدیدم، لـ*ـبهای خیس و خونی وود لحظهای از چشمانم جدا نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکای و صفا جنازهها را داخل چالهی نیمهعمیقی که کنده بودند، انداختند. کای آخرین جنازه را از چند قدمی من به سمت چاله کشاند. صدای دویدن جیک و چیتو باعث شد دست دخترک را رها کند و به سمت صدا برگردد. جیک بدون معطلی پوزهی سیاهرنگش را نزدیک صورت کای کشاند؛ حرفهایشان را میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سریع باید از اینجا دور شد. بوشون رو حس میکنم ولی خبری ازشون نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیتو که چهرهی خشکشدهی من را دید به سمت من آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی، نگران نباش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به سمت جیک کشید و وقتی مطمئن شد حواسش به او نیست، دوباره به سمت من برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخواد نگران وود باشی، من اصلاً بوی وود رو حس نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیک زوزهی بلندی کشید. چیتو سریع به سمت رودخانه رفت و با بقیه برگشت. کای گوشه لـ*ـباس کوتاه و بیتناسبی که تنش کرده بود را پایین کشید و رو به همه غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همهتون آماده شید، امشب استراحت نمیکنیم. باید زودتر به جای امن برسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خودش به سمت تاریکی رفت و صدای پاره شدن لـ*ـباسها و جابهجایی استخوانهایش خبر از جسم دریدنش میداد. همه به تبعیت از کای جسم دریدند. من آخرین نفر بودم؛ بقچهها را به بازوی بقیه بستم و خودم آمادهی تبدیل شدم. برایم عادی شده بود، فقط پاره شدن فکّم درد خیلی شدیدی داشت؛ ولی مجبور به رفتن بودیم و لج کردن با خودم هم فایدهای نداشت. با دست روی زمین افتادم و با فشاری که از داخل به رگهای داغشدهی سرم آوردم، جسمم را پاره کردم، زانوهایم از زمین بلند شد و پنجههایم در امتداد زانو کشیده شدند. گزگز پوست بدنم را که مو از لای حفرههایش بیرون میزد را حس میکردم. با دستم پنجهای به پوزهام کشیدم تا آخرین دندان هم از فک بالاییام بیرون بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشوقوسی به بدنم دادم و پنجههایم را کمی باز و بسته کردم؛ عجیب حس قدرت به جانم رخنه کرده بود و پاهایم را مجبور به حرکت میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت شینا رفتم؛ ارورا چشمهایش مـ*ـسـت خواب بود و به زور در تاریکی شب باز نگهشان میداشت. پوزهام را نزدیک صورتش بردم. بوی شیرهای که از دهانش میآمد تنها عطر دلنشین آن روزها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شینا کردم و او به سمت چیتو رفت. دامن بلندش را روی کـ*ـمـرش کشید و بدون ذرهای تعلل روی کـ*ـمـر چیتو نشست. جایش را محکم کرد و من ارورا را که از پارچهاش به دندان گرفته بودم، دستش دادم و با هم پشت بقیه راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکای جلوتر از همه به تاخت، جنگل را زیر پاهایش له میکرد و نگاه کردن به عظمت و زیباییاش شگفتزدهام میکرد. تمام مدت حواسم به اطرافمان بود ؛ نگرانی به اعماق سـ*ـیـنـهام چنان چنگ میزد که احساس میکردم هر لحظه پاهایم را میکشند و با سر به زمین میخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز گذشت و ما روزها استراحت کوتاهی میکردیم و تمام شب را میدویدیم. آن شب، مهتابی که از لای تکههای ابر به زور رخ به زمین نشان میداد؛ مسیرمان را روشن کرده بود. من کنار چیتو و پشت کای بودم. باد سردی که از لای موهای تن من میگذشت، چنگی به موهای افشان شینا میانداخت و او بدون لحظهای توقف به گرگ سفیدی که روبهرویش میدید زل زده بود. وقتی سنگینی نگاه من را حس کرد، ارورا را در آ*غـ*ـوشش تکان ریزی داد و نگاهش را به پارچهی اطراف او دوخت. میدانستم چه غوغایی در دل دارد و همین حس او را کنار ما نگهداشتهبود. نگاههای بیپروای شینا کلافهام کرد و باعث شد سرعت به پاهایم بدهم و جلوتر از بقیه به مسیر ادامه بدهم. مهتاب کاملاً از لای فضای خالی درختها به چشم میآمد. نگاه کردن به ماه دلم را گرم میکرد و قدرتم را چند برابر حس میکردم. سرم را به اطراف چرخاندم. بوی آشنایی به مشامم رسید. بوی دهجنگلی را از کیلومترها دورتر حس میکردم. آنقدر به جانم نشست که پاهایم لحظهای ایستاد و به سمت عطری که مشامم را آتش میزد دویدم. غـ*ـریـ*ــزهام زادگاهم را نشانم میداد. چیزی که شاید خیلی قبلتر حس کرده بودم؛ ولی نه با این میل و رغبت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را نزدیک تپههای پشت چادر ساها پیدا کردم، باورم نمیشد دوباره منظرهی آتشگرفتهی سکونتگاهشان را ببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قهقه و همهمهی مـ*ـسـتانهای مجبورم کرد بایستم و به بقیه هشدار بدهم با احتیاط نزدیک شوند. من دقیقاً پشت همان تپهای ایستاده بودم که اولین بار از بالایش قبیلهام را دیده بود؛ ولی این بار هنوز بوی خون و چادرهای سوختهشده ریهام را میسوزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداهایی که میشنیدم با صدای جیغهای خفیفی که در نطفه خفه میشد، ادغام شده بود. به بقیه اشارهای کردم تا بدون کوچکترین صدایی سرجایشان بمانند تا من سرکی به حوالی آنجا بکشم. پاهایم را سبک روی زمین گذاشتم و پشت بوتههای کنار تپه پنهان شدم. بوی خون چنگ به شامهام میکشید و صحنهی روبهرویم چنان سرم را داغ کرده بود که هر لحظه ترس از حمله به آنها، باعث میشد پنجههایم را بیشتر به خاک زیر پاهایم فرو کنم. سه درنده دورتادور آتش گرگرفته و بزرگی نشسته بودند و با جسمهای وحشتزدهای که زیر دست و پای قدرتمندشان تکانتکان میخوردند، بازی مسخرهای را به راه انداخته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایشان را از گـ*ـردن آنها بیرون میکشیدند و با ولـ*ـع بیشتری زیر چنگهایشان نگهشان میداشتند؛ قطرهقطره میخوردند تا ذرهذره جان دادن انسانها را ببینند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتهایی که از بینی به پایین غرق خون بودند، زیر هیمهی آتش چنان وحشت به جانم انداخت که به سمت بقیه برگشتم. همین که قدمی به عقب برداشتم، چیزی محکم وسط کـ*ـمـرم فرود آمد و با شکم به زمین کوبیده شدم. فکم در آن واحد چرخش محکمی کرد و صدای قلنج استخوان گـ*ـردنم را شنیدم و گـ*ـردنم را لای آرنجهایش دیدم و توان کوچکترین تکانی هم نداشتم. چنان فشاری به گـ*ـردنم وارد کرده بود که میدانستم با کوچکترین حرکت از سمت من، گـ*ـردنم در جا خرد خواهد شد. چشمهای سرخش را به چشمهایم دوخت و لـ*ـبخند مضحکی بار چشمهای خونبستهام کرد. احساس خفگی چنان بر من چیره شده بود که فقط توانستم صدای زوزهی بقیه را بشنوم که به آنها هم حمله شده بود. فشاری که از خفگی به رگهایم چشمم آمده بود، مانع میشد متوجه چیز دیگری بشوم.دست و پاهایم را بیهدف تکان میدادم تا شاید خودم را نجات بدهم؛ ولی قدرت درندهای که قصد جانم را داشت مانعم میشد. احساس کردم چیزی دست و پاهایم را محکم بههم چسباند و با طناب محکمی دست و پاهایم را بست. درندهها تعدادشان خیلی بیشتر از چیزی بود که فکرش را میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطرافمان پر بود از درندههایی که سرخی چشمهایشان، تشنگی ذات پلیدشان را فریاد میزد. خودم را طرف شینا کشاندم و درست روبهروی او لم دادم تا اگر قصد آسیب زدن به ارورا را داشتند مانعشان شوم. یکی از درندهها که در ظاهر از بقیه وحشیتر به نظر میرسید، جنازهای که دستش بود را روی زمین انداخت و به سمت ما آمد. لـ*ـباس سفیدرنگش از یقه به پایین غرق خون بود. موهای کوتاه روشنش در تاریکی فقط با نور آتش دیده میشد. بدن لاغر و بلندش را به سمت من کشاند و زانویش را کنار من روی زمین گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظرتون بودیم؛ ولی نه به این زودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزهام، به سمت صورتش حمله کردم تا دهانش را از جلوی صورتم کنار بکشد. بوی خونی که از دهانش میآمد حالم را بههم میزد. نگاهش را از من گرفت و به سمت شینا چرخاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار نبود انسانم باهاتون باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه توجهش به سمت ارورا کشیده شود. تمام تلاشم را کردم تا روی تنهام تکان محکمی بدهم و حواسش را به خودم پرت کنم. لـ*ـبهایش در یک آن خشک شد و آب دهانش را با زحمت قورت داد. پایش را از روی من بلند کرد و مثل خوابزدهها به سمت شینا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بوی عجیبی میدی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدماغش را نزدیک صورت شینا برد؛ ولی به جایی که ترسش را داشتم، رسید. بدون تعلل سرش را چرخاند و به سمت بقیه برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این نوزاد رو بگیرین،کیارش باید این رو ببینه! فک نکنم از خون این بچه بدش بیاد. بقیهشون رو هم بکشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جملههایش رعشه به جانم افتاد. خودم را به شینا چسباندم و بقیه هر کدام تقلا میکردند طنابشان را پاره کنند؛ اما طنابها از سیمهای فلزی قطوری بافته شده بودند و هر چه تلاش میکردیم فقط خودمان را زخمی میکردیم. یکی از درندهها به سمت شینا دوید و همینکه خواست ارورا را از آ*غـ*ـوشش بیرون بکشد، با قدرت چشمان شینا به زمین کوبیده شد. هاجوواج نگاهش میکردم، روی زانو ایستاده بود و همچنان با چشمهای گشادشده به صورت مرد مهاجم زل زده بود. مرد لاغر همینکه پرت شدن او را دید به سمت شینا دوید. سرعتش حیرتآور بود و نمیشد تکان خوردنش را دید. چنگی به ارورا انداخت و لگدی را حوالهی پهلوی شینا کرد؛ شینا محکم به زمین پرت شد و آه از ته دلی کشید. درنده دستش را به گـ*ـردن شینا انداخت و به راحتی از جایش بلندش کرد. پاهای کوچکش روی زمین کشیده شد و درست مقابل صورت مرد قرار گرفت. درنده دندانهای خونیش را بیرون داد و با خرناسهای قصد خونش را کرده بود. هنوز دندانهایش روی سفیدی گـ*ـردن شینا فرود نیامده بود که شخصی از روبهرو به سمتش حمله کرد. فقط صدای شلاقوار حرکتش را حس کردم که به سمت آنها حرکت کرد. صدای کوبیده شدن دستی را به سـ*ـیـنـهاش شنیدم و بعد با شدت به درخت کوبیده شد. چشمانش در حدقه باز مانده بود و به چهرهی مرد جوانی که صورت به صورتش ایستاده بود، زل زد. در چشمانش التماسی بود که از شل شدن دستها و ذرهای دفاع نکردنش میشد به راحتی فهمید. مرد جوانی که تازه وارد مهلکه شده بود، لـ*ـباس یکدست مشکی برتن داشت، بارانی بلندش تا زانوهایش را پوشانده بود و و جثهی بزرگ و ورزیدهاش حتی ازپشت پارچهی سیاهرنگ لـ*ـباسش به وضوح به چشم میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به دستش افتاد که آن را تا مچ داخل سـ*ـیـنـهی او فرو کرده بود. چانهی تیز و زاویهدارش را به صورت او نزدیک کرد و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بار اولت نیست که خودسرانه کاری رو انجام میدی دنیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را داخل سـ*ـیـنـهی شکسته شدهی دنیل چرخاند و بیتوجه به ضجههای او، از لای دندانهای بههم ساییدهاش حرفش را ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقته همینجا …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه کیا! من فقط فک کردم شاید گرگها واسهت دردسر بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را با درد و ترس از حنجرهاش بیرون میداد و سعی میکرد قانعش کند؛ اما از ابروهای گرهخوردهای که از نیمهی صورتش هویدا بود، نمیشد ترحمی را حس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیارش! برو ببین چی اونجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش سرش را به جهت نگاه او چرخاند. پارچهی اطراف ارورا باز شده بود و دست و پا میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرندهها صامت ایستاده بودند و چهرهای یخزدهشان را به اربابشان دوخته بودند. هرچه تقلا کردم فقط فرورفتن سیمها را در دست و پاهایم حس کردم. هرچه به ارورا نزدیکتر میشد قلبم تندتر میزد. زوزهی از ته جانی کشیدم و با خشم تلاش به رهایی میکردم. صفا پاهایش را سمت شینا کشاند و با تقلا سعی میکرد جای خنجرش را که داخل پوستین دور ساق پایش بود به شینا نشان دهد. کیارش بیتوجه به زوزهها و تقلاهای ما، به سمت ارورا رفت. با هر قدمش دستهایم را محکمتر فشار میدادم تا بندهایم را باز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارورا چند قدمیِ آتش، روی زمین بود. کیارش پنجههای بزرگش را به پارچهی کرمرنگ اطراف او انداخت و از جایش بلندش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقت دیدن آن صحنه را نداشتم. پوزهام را به زمین چسباندم و از ته دل ناله کردم. کیارش درحالیکه او را بلند میکرد، پنجهای به موهای موجدارش کشید و رو به بقیه غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این توله یاغی، کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بالا کشیدم! او از کجا فهمیده بود که ارورا از گرگهای یاغیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش باعث شد سرم را از روی زمین بردارم و به صورتش زل بزنم. چشمان میشیرنگش، پر از رگهای خشکشدهی خون بود و چالهی چانهاش، عجیب پایین لـ*ـبهایش خودنمایی میکرد. چهرهاش ادغام وحشتناکی از جذابیت و بیرحمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشینا که تازه حالش جا آمده بود، نگاهش را از روی ساقبند چرم صفا برداشت و رو به کیارش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی از ماست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش ارورا را روی زمین گذاشت و با قدمهای محکم به سمت شینا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باید ساها باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روبهروی شینا گرفت تا بلند شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، من شینام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس ساها کجاست؟ شنیده بودم کنار شما میجنگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان دیگه زنده نیست که بتونه بجنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مرموز کیارش، چند ثانیهای روی شینا قفل شد و با چند پلک پشت سرِهم، کرهی چشمانش را چرخاند. دست راستش را زیر چانهاش برد و با دست دیگرش، داخل موهایش پنجه کشید. موهای موجدارش، دل از گوشهی صورتش نمیکند و مدام پایین میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را گذرا روی چهرههایمان انداخت و سرد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راهنما کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردانهاش این بار از عمق گلویش، با اوج کمتری بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرندهای که لحظهای پیش، سـ*ـیـنـهاش به دست کیارش شکافته شده بود، منتظر جواب نشد و رو به کیارش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینا یه ساحره باهاشونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم دنیل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیل دستی که روی زخم سـ*ـیـنـهاش بود را به سمت شینا نشانه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه! دستاش رو باز کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشینا بهتزده به من نگاه کرد و من نگاهم را به سمت پای صفا کشیدم تا منظورم را بفهمد. همینکه دستش چرم روی پای صفا را لمس کرد، یکی از درندهها از بازویش گرفت و بلندش کرد. نگاه ناکامش را به صورتم دوخت و کشانکشان دنبال او رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش کنار آتش ایستاده بود و دستش را روی آتش تکان میداد. انگار استرسی که همین چند لحظه پیش دستهایش را به حرکت وا میداشت، به یکباره از بین رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم دستاش رو باز کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرنده بازوی او را تکان محکمی داد و با کمترین تقلایی طناب دستش را پاره کرد. از دیدن قدرتشان، صاف شدن تیرهی کـ*ـمـرم را حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب شینا، قراره از این به بعد کمک زیادی بههم بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هیچ کمکی به یه درنده نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرکشی شینا برایم قابل تحسین بود؛ ولی وسط آنهمه خونآشام کار عاقلانهای نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبوری، منم قول میدم زنده بذارمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش قدمی به سمت او برداشت و رخ به رخش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط عاقل باش و دست از پا خطا نکن! اصلاً دلم نمیخواد ساحرهی کوچولوم، دست آدمام بیفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش بین اجزای صورت شینا میچرخید. حتی شینا هم توان زلزدن به آن چشمها را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببریدش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونفر بازوهای شینا را گرفتند و از روبهروی صورت کیارش بردند. تمام حواسم به خنجر بود؛ خیلی با صورتم فاصله نداشت. پوزهام را چرخاندم و در کمتر از ثانیهای چرم را پاره کردم و خنجر را با دندانهایم بیرون کشیدم و مـ*ـسـتقیم بند دستهایم را پاره کردم. خنجر هنوز لای دندانم بود، طناب پاهایم را هم بریدم و به سمت کای پرتش کردم. کای خنجر را در هوا گرفت تا خودش را آزاد کند. درندهها به سمتمان آمدند. اولی را در چشم بر هم زدنی با دندان تکهتکه کردم و منتظر بقیه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهجوم چند نفرهی درندهها باعث شد غرش بلندی کنم و با دندان به جانشان بیفتم، که دستهای قدرتمندی از پشت کتفم را گرفت و فلجم کرد. به سمتش چرخیدم و با سر ضربهای به پیشانیاش کوبیدم؛ ولی درندهی دیگری که گـ*ـردنم را لای آرنجش گرفته بود با صورت، محکم به زمین کوباندم. عملاً بیحرکت شده بودم و کای هم مثل من زیر دست و پای درندهها گرفتار شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کفزدن باعث شد سرم را مماس زمین، از کای به سمت کیارش بچرخانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تحقیرآمیزی که گوشه لـ*ـبش نشانده بود، کاسهی سرم را داغ کرد. روبهروی من ایستاده بود و کف میزد. صدای هر ضربهی دستش هزار بار در سرم چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقلای خوبی بود راهنما! من این شجاعت رو فقط تو گرگای راهنما دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرش ریزی کردم و دندانهایم را با تمام نفرتی که داشتم به رخش کشیدم. به سمت دنیل چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست و پای همهشون رو باز کن. میخوام ببینم چهقدر میتونن دووم بیارن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای بقیه باز شد و درندههایی که دست و پای مرا قفل کرده بودند؛ رهایم کردند تا مقابل کیارش بایستم و او شکست گرگینهها را با چشمهایش ببیند. به سمت ارورا رفتم و پارچهی اطرافش را به دندان گرفتم و کنار صفا بردم. نوزاد را در دستهای تازه بازشدهاش گذاشتم و با سر به سمت دهجنگلی اشاره کردم، تا اگر مجبور به جنگیدن شدیم ارورا را نجات بدهد. صفا که حرفهایم را فهمیده بود، ارورا در آ*غـ*ـوشش محکم گرفت و با پلک محکمی خیالم را راحت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به خانوادهام کردم، میدانستم اگر عاقلانه تصمیم نگیرم همینجا قبر بزرگی برای خودم و خانوادهام کندهام. من نه قبیلهای داشتم تا حمایتم کنند و نه قدرت درندهها را داشتم. من فقط خانوادهی کوچکم را داشتم که با وضعیت ویا، آنها هم خیلی دوام نمیآوردند. صدای کای ذهنم را به سمت چهرهی گرگ سفید کشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر تصمیمی بگیری ما کنارتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را از صورتش گرفتم و به سمت تیا رفتم، بقچهی گرهخورده به بازویش را باز کردم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نزدیکترین چادری که کمتر سوخته بود رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کیارش را پشت سرم احساس کردم؛ ولی امیدوار بودم او فهمیده باشد قصد جنگیدن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بدنم کمکم سرد میشد، پاهایم کوتاه شد و زانوهایم، روی فرش خاکی و نیمهسوخته کف چادر فرود آمد. دستهایم را روی زمین گذاشتم، منتظر شدم پوزهام جایش را به چانه و دندانهای انسانیام بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بدنم میلرزید؛ موهای شلختهام را با دست کمی مرتب کردم و بقچه را باز کردم. اولین لـ*ـباسی که دیدم، تنم کردم. لـ*ـباس کتان کرمرنگی که خیلی نو به نظر نمیآمد. بازوی پارهاش را با دست کمی پوشاندم؛ ولی فایدهای نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم جسمم به این تبدیلها عادت کرده بود و جسم انسانیام کمتر تغییرات را نشان میداد. بقچه را با دست گرفتم تا گرهی محکمی بزنم که نگاهم به پر کلاغی افتاد که آنها به من داده بودند. چیزی ته دلم روشن شد؛ امیدوار بودم حرفهای کلاغ راست باشد و آنها خودشان را به من برسانند. با میلی که در چشمان کیارش برای کشتن گرگینهها دیده بودم امیدوار بودم حرف کلاغ راست باشد. پر سیاه را از بقچه برداشتم و روی موهایم گذاشتم و از چادر بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش کنار آتش نشسته بود و ظرف شیشهای را که لبالب خون بود را لای دستهایش بازی میداد. تب خون در چشمهای میشیرنگش چنان فریاد میکشید که توان زلزدن به صورتش را نداشتم. چشمش را از خون تازهای که در لیوان جلوه میکرد گرفت و به من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکردم انقدر زود پاپسبکشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش چون پتک کاسهی سرم را شکاند. قدمهایم را محکمتر کردم و مسـتقیم به سمتش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گرگها فقط زمانی که لازم باشه میجنگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم را با خشم به سمتش رها کردم و ابروهای گرهخوردهام لحظهای باز نشد. جام خونی که میان دستش بود را کنار آتش گذاشت و رو به من غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من اجازه نمیدم هیچ گرگی تو قلمروی من زنده بمونه! پس بهتره بجنگی تا شاید زنده بمونی راهنما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای گیرایش درست شبیه نسل مادریاش بُرّا بود. شجاعتی که در هلال صورتش فریاد میکشید، راهنمای قبل از خودش را برایم تداعی میکرد. اگر با دستهای بسته روبهرویم میایستاد، لـ*ـذت جنگیدن با او را از دست میدادم؛ اما جسم انسانیاش نشان از نجنگیدن داشت، اما هیچ گرگی در قلمروی من، حق نفس کشیدن نداشت. زخمی که هنوز روی گـ*ـردنم زُقزُق میکرد، اجازه نمیداد داغ آن روزها در دلم سرد شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جوابش بودم و منتظر کوچکترین گستاخیاش، تا همینجا را برای گرگینههای وحشیاش، به قبرستان تبدیل کنم. نگاهم از روی نیرا به گرگی که پشت سرش ایستاده بود چرخید. تن سفید و پوزهی کشیدهاش، چنان خنجر به سـ*ـیـنـهام کشید، که داغیاش را حس کردم. نفس داغشدهام را از لای پرههای بینیام با سوزش بیرون دادم و برای جنگیدن و کشتن گرگینهها لحظهشماری کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای راهنما رشتهی افکارم را پاره کرد و نگاهم را از گرگ سفید گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قلمروی تو؟! چرا فکر کردی اجازه میدم تو دهجنگلی بمونی؟ هنوز خیلی از کشتن کاترین و پسراش نگذشته! مطمئن باش اگه قرار باشه بجنگم، همونقدر که کشته بدم، میکشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند ریزی زدم. دخترک بینوا! هنوز اسم کیارش را هم نشنیده که اینطور، برای چند گرگ روبهروی من سـ*ـیـنـه سپر کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدم نمیاد جنگیدنِت روببینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایم را بیرون کشیدم و به سمتش حمله کردم. خونی که در رگهایش داشت وسوسهام میکرد، قدرت عجیبی به پنجههایم میداد. سرعتم آنقدر زیاد بود که گـ*ـردنش را لحظهای زیر دندانهایم حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لحظه به یاد اولین باری که دندانهای درندهای، گلویم را درید، افتادم. چه مشتاقانه ایستاده بودم و منتظر بودم تا زهر او را در تمام رگهای بدنم حس کنم. انتقام عجب قدرتی به فرمانده لَشکَرِ ایران داده بود، که ابدیت و روح شیطان را بپذیرد، تا فقط انتقامش را از گرگینهها بگیرد. دندانهایش را در گوشت گـ*ـردنم احساس کردم و صدای پاره شدن شاهرگم را شنیدم؛ اما کینه، حتی اجازهی خمکردن ابروهایم را هم نمیداد. هر لحظه که از خون رگهایم مکیده میشد، داغی زهر را در رگهایم بیشتر حس میکردم. وقتی صورتش را از کنار گـ*ـردنم بیرون کشید، در جا گـ*ـردنش را شکاندم و به سمت اولین نبض خونی که اطرافم بود حمله کردم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونی که از شاهرگ به جانم تزریق شده بود، چشمهایم را گرم کرد و روانه شدن خون درقرنیهی چشمم و سرخیاش را احساس کردم. من به خواستهی خودم انسانیتم را کشتم تا فقط تقاص بگیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوبیدهشدن چیزی به صورتم، راهنما را از من جدا کرد و دندانهایم را از بین گلو و صورتش گذراند. چشمانم در تاریکی شب هم سفیدیاش را میدید. گرگ سفیدی که جثهاش از بقیه بزرگتر بود، روبهروی من ایستاده بود و خرناسه میکشید. نمیتوانستم لـ*ـذت کشتن گرگی که خاطراتم را زنده کرده بود را، نادیده بگیرم. چرخی زدم و با تمام قدرت روی سرش فرود آمدم. دندانهایش را روی شانهام انداخت و بدنم را محکم به زمین کوبید. قدرتش برایم جذاب بود، درست شبیه فرماندهان زمان خدمتم میجنگید. نترس و سرکش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دوپا از جایم پریدم و با مشت ضربهی محکمی به پوزهاش کوبیدم. صدای شکستن فکش در گوشم پیچید. درندهها که تازه شجاعت جنگیدن پیدا کرده بودند، به سمت گرگینهها حمله کردند. گرگ سفید، سرش را مقابل من چند باری تکان داد. نگاهم از روی راهنما گذشت؛ دستش را روی موهایش کشید، سیاهی پر را از زیر پنجهاش دیدم. مطمئن نبودم چیزی که میبینم درست هست یا نه! نگاهم هنوز روی نیرا بود که، داغ شدن چانهام را حس کردم و با پنجهی محکمی به گـ*ـردنش، از روی خود جدایش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز نگاهم روی قطرههای خونی بود که روی موهای سفید کای خودنمایی میکرد و او نفسزنان همچنان روبهروی من ایستاده بود. صدای عجیبی گوشهایم را به سمت خودش کشاند؛ صدای بالزدنهای متوالی گوشهایم را کر و به مغزم رسوخ کرد. مطمئن شدم چیزی که روی موهای راهنما دیدم، یک پر تزئینی نبوده. کلاغها تمام فضای بین ما را پر کردند و بر سر درندهها فرود آمدند. مبهوت به حرکت یکدست و هجومیشان زل زده بودم. اصلاً فکرش را نمیکردم افسانهی کلاغها واقعیت داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغها چنگ به چشم و صورت درندهها میکشیدند. تعدادی از آنها، میان پنجههای درندهها تکهتکه میشدند. به خود که امدم، وجودم را وسط جهنم گرگها و کلاغها دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای حرکت گرگ سفید را شنیدم؛ ولی دستی مانع حملهاش شد. نیرا روبهروی من ایستاده بود و مانع جنگیدنمان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرخ در رخم ایستاد و چشمان قهوهایرنگش را به چشمهایم دوخت و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای همینطور ادامه بدیم تا همهمون کشته بشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن برای احیای قلمروام آمده بودم و رکب بزرگی که خوردم مجبورم کرد عقبنشینی را بپذیرم؛ تا ضربهی بعدی را محکمتر به گرگینهها بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایم را در دهانم جمع کردم. خون پاشیدهشدهی روی صورتم را با آستین پاره شدهی بارانیام پاک کردم و رو به همه فریاد زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمومش کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغها تا صدای آتشبس من را شنیدند از درندهها فاصله گرفتند و گرگهایی که زیر دست و پای درندهها زخمی شده بودند، خودشان را بیرون کشیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سمت راهنما چرخید که به نقطهای زل زده بود. سرم را برگرداندم. افسانهای که همیشه آرزوی دیدنش را داشتم، درست روبهرویم ایستاده بود. کلاغ بزرگ، پاهای سفیدش را، از لابهلای پرهای مشکی بزرگی که دورتادور بدنش را پوشانده بود، هویدا ساخت. قدمهایش را با لطافت روی خاک سرد جنگل میگذاشت و به سمت ما میآمد. درست شبیه عکسی بود که در یکی از غارهای متروکه دیده بودم. حدود دویست سال گذشته بود؛ ولی به خوبی در ذهنم زنده بود. درست همانطور بود که اولین گرگ او را نقاشی کرده بود. از کنار جنازهی کلاغها میگذشت و کنار هر کدام لحظهای میایستاد و پنجهاش را از لای پرهای سیاهرنگ بیرون میآورد و روی جنازهها میکشید. بغضی که در چشمهایش بود را دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهای برهنه و سفیدش را روی زمین پر از شاخ و برگ میگذاشت. محو صورت یخزده و سفیدرنگش بودم که اندوه زیادی را فریاد میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت راهنما رفت و با سر در برابرش تعظیم کوتاهی کرد. هنوز صورتش به سمت من کامل نچرخیده بود، که جنازهی کلاغی درست چند متر جلوتر از من، توجهش را به خود جلب کرد. کلاغی که هنوز تکان میخورد را از روی زمین بلند کرد و میان پرهای سیاهرنگش برد، سرش را به داخل کشاند و بعد از چند لحظه صدای قارقار کلاغ از لای بازوهای بستهشدهاش آمد. کلاغ بیرون آمد و در عین ناباوری، روی شانهی کلاغ بزرگ نشست؛ قدمهای او به سمت من جهت گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باید کیارش باشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت خمشدهاش صورتم را نشانه رفته بود. سرش را تکانهای عجیبی میداد و تمام ظاهرم را از حدقه سیاه چشمانش گذراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکردم من رو بشناسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما در اختیار راهنماها هستیم، هنوز خاطرهی روزی که با راهنمای قبلی جنگیدی، بین کلاغها سـ*ـیـنـه به سـ*ـیـنـه میچرخه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفخر به سـ*ـیـنـهام چنگ محکمی زد. صدای «دفو» دوباره در گوشم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوای کلاغها رشتهی افکارم را پاره کرد و به زمان حال برگشتم، درست روبهروی راهنما و کلاغ بزرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به نیرا دوختم و خطاب به کلاغ بزرگ ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه! پس واسه راهنما هم بگید، چه بلایی سر راهنمای قبل اومد تا بفهمه سرشاخ شدن با من یعنی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیرا اجازهی حرف زدن به کسی را نداد و مقابل من غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از دهجنگلی برو تا قبل از اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحکم سکوتی که کلاغ وسط خطونشان کشیدن ما داده بود، نگاه من و او را به سمت خودش کشاند. با نوک بالش، خطی نامرئی و صاف مابین من و نیرا کشید؛ درست شبیه مرزی بین من و او!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکیتون باید از اینجا برید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لطیفش حکم حرف آخر بین من و راهنما را داشت. من سالها پیش در همین خاک بهدنیا آمده بودم و هر چند سال، برمیگشتم تا دوباره بوی انسانیتم را از لابهلای ذرات هوای اینجا نفس بکشم. «دفو» اولین راهنما بود که تقاص ظلمی که به من کرده بود را داد و خیلی نتوانست دوام بیاورد. من سالها بعد از او در دهجنگلی پایگاه خونآشامها را زیر سلطهی خودم داشتم و گرگهایی را که مانعم بودند با کمترین ترحمی از بین میبردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینبار چیزی در چشمهای راهنما بود که مجبورم میکرد استثناء قائل شوم، رودررو جنگیدن را کنار بگذارم و در بهترین فرصت، ضربهام را به خانوادهی نصفهنیمهاش بزنم. وجود گرگها چنان نمکی به زخم دویست سالهام میپاشید که نگاه کردن به آنها هم تشنگی خونم را هزار برابر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایم کشیدم، بارانیام را کنار زدم و دستم را داخل جیبهای شلوارم فرو کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گرگها حق بودن تو دهجنگلی رو ندارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیرا ساکت نماند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این تویی که به اینجا تعلق نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من وقتی هنوز این درختا نبودن، تمرین جنگ میکردم، درست همینجایی که وایسادی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به آسمان دوخت. گرگومیش صبح نزدیک بود و من منظور نگاهش را خوب فهمیده بودم. لـ*ـبخند ریزی گوشهی لـ*ـبهایش نشست و رو به من گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی فقط تا طلوع خورشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجملهاش دلم را لرزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان قروچهای کردم و با نفرت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، بعد از غروب آفتاب معلوم نیست چه بلایی سر اون آدمایی میاد که تو دهجنگلی دوسشون داری! بهتره عاقلانه رفتار کنی و برگردی به همونجایی که ازش اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص تمام، حرفها را از میان نیشهای خونیام بیرون دادم که یقیناً اگر مرزی بینمان نبود، تضمینی وجود نداشت که به ندای غـ*ـریـ*ــزهام گوش ندهم و نیرا را به نزد دفو نفرستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کوبیده شدن چیزی به زمین دوباره واسطهی بین من و او شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرگ سفید چنان به زمین کوبیده شد که راهنما بدون لحظهای درنگ به سمتش پرید و سرِ خونی و زخمیاش را روی زانوهای پایش امان داد و با بغض رو به من فریاد کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنتی تو دیگه از کجا پیدات شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغ به سمت آنها رفت و چیزی در گوش راهنما زمزمه کرد. راهنما سرش را روی پوزهی گرگ سفید کشید تا از نفس کشیدنش مطمئن شود. با دستی که میلرزید، موهایی که روی صورت خودش و گرگ سفید ریخته بود را پشت گوشش داد و نگاه درندهاش را به صورتم خونی من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط به یه شرط میذارم تو دهجنگلی بمونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهام گرفته بود؛ او برای من شرط میگذاشت، درحالیکه در موضع ضعف بود و من میتوانستم تا طلوع آفتاب قبرستانی بزرگ برایشان تدارک ببینم؛ اما وجود کلاغها کمی نگرانم کرده بود و نمیدانستم واکنششان در حمایت از راهنما چیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش رفتم. خم شدم و صورتم را نزدیک صورتش بردم و به چشمهای قهوهایرنگش خیره شدم تا دقیق خوی وحشی و نفرتم از گرگینه را در آتش چشمانم ببیند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچکس برای من شرطی نمیذاره راهنما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و چرخیدم که کلاغ بزرگ را درست روبهرویم دیدم، درحالیکه تمام کلاغها بالای سرش میچرخیدند و هر لحظه نقطهی فرودشان ممکن بود درست روی سر من باشد. درندهها از صحنهی پیش رویشان، ترسیده بودند. صدای قارقار کلاغها کلافهام کرده بود و عرق سردی را روی تیرهی کـ*ـمـرم نشاند... و از یک طرف، طلوع خورشید هر لحظه امکان بود برسد. لـ*ـبهای خشکشدهام را تر کردم و با لحظهای مکث به سمت نیرا برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوش میدم؛ ولی معلوم نیست قبول کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضش را پایین داد و نگاهش به هیزمهای گرگرفته بود و بعد از لحظهای مکث دهان باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط به یک شرط میتونیم صلح کنیم و تو میتونی اینجا بمونی! فقط به شرط اینکه حتی یه قطره خون از اهالی دهجنگلی توسط تو و افرادت ریخته نشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالفور در مقابل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو و هیچ گرگ دیگهای حق پا گذاشتن تو جنگل رو ندارین! هیچ کدومتون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرط در مقابل شرط؛ این قانون من بود! اینگونه میتوانستم از جنگل و چشم خودم دور نگهشان دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغ سکوتش را پاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس یه عهدنامه بسته میشه و هرکس شرطها رو شکوند، ما علیهش متحد میشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصوری قبول کردنم را با دراز کردن دستم به سمتش نشان دادم. نیرا به آرامی سر کای را روی زمین گذاشت و مسـتقیماً روبهروی من ایستاد و دستش را دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیارش، اگه فقط یه قطره، فقط یه قطره خون از دماغ اهالی دهجنگلی بیاد، مطمئن باش خودم میکشمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش سبب متورم گشتن رگهای سرم و لغزش دندانهایم روی هم شد. صدایم را از لای دندانهای بههم ساییده شدهام بیرون دادم و درحالیکه دندانهای نیشم را نشانش میدادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر فقط یکی از تولههات رو تو جنگل ببینم، تیکهتیکههاش رو واسهت میفرستم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاغ زوبین سیاهرنگی را بیرون کشید و مستقیماً روی کف دست من فرود آورد. داغی نوک زوبین پوست دستم را پاره کرد و باریکهی خونی از دستم روی زمین ریخت. دست راهنما را هم زخمی کرد تا خون جفتمان ضامن عهدنامه باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خم شد و دستی روی قطرات خون روی زمین کشید و با چشمهای بسته شده چیزی را زیر لـ*ـب زمزمه کرد. منتظر نشدم سرش را بالا بیاورد. طلوع خورشید مجبور به رفتنم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشتابی به پاهایم دادم و به سمت درختهای انبوه جنگل خیز برداشتم، که صدای راهنما مجبورم کرد بایستم و سرم را سمتش بچرخانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شینا چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به صورتش نگاه کنم، پوزخندزنان پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله
00عالییییییی❤️ 🔥😍
۴ ماه پیشعلی
۲۱ ساله 00نویسنده ،عالی نوشتی دمت گرم
۸ ماه پیشMW
00رمانش واقعا عالی بود بعضی اتفاقات باعث می شد دو ساعت تو شوک بمانم ولی کاش از عاشقانه های کای و نیرو بیشتر می بود
۸ ماه پیشمعصومه
۲۴ ساله 00واقعا حرف نداشت عالی بود ممنون 🥰😍
۸ ماه پیشسهیل
00رمان خیلی خوبی بود واقعا از خواندنش لذت بردم پایان خیلی قشنگی داشت واقعا ممنون از نویسنده این رمان آرزو میکنم همواره در حال کسب موفقیت ها بیشتر باشی
۸ ماه پیشmaed
00واقعا رمان بسیار خوبی بود خیلی خوشم اومدکاش تموم نمیشد ای کاش جلد سوم داشته باشه و ممنون از نویسنده بابت نوشتن رمانی به این زیبایی
۹ ماه پیش...
۱۱ ساله 00عالی بود با خیلی جاهاش گریه کردم و خیلی جاها باش خندیدم رمان فوق العاده ایه از اینکه تموم شد واقعا ناراحتم ای کاش جلد سومی هم داشته باشه یا حتما رمان نویسی با موضوع این رمان روادامه بدی و واقعاممنون
۱۱ ماه پیشترانه
00واقعا عالی و گیرا بود جا داره بگم بین این همه رمان های آبکی این جزو عالی ترینا بود خسته نباشید نویسنده ی عزیز
۱۱ ماه پیشMasum
00عالی قلمت مانا ♥️
۱۱ ماه پیشفاطمه
۳۲ ساله 00رمان خیلی جذاب و هیجان انگیزی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟👏👏🌹🌹
۱ سال پیشزری
۵۴ ساله 00با اینکه دومین رمان تو این حوزه بود که خوندم ولی جذاب بود موفق باشید
۱ سال پیشاکبری
00خیلی رمان زیبا قدرتمندیه من واقعاً لذت بردم خیلی ممنونم
۱ سال پیشنازنین
۱۴ ساله 10خیلی رمان قشنگی بود . حیف که اخرش وود مرد 😭
۱ سال پیشهلن
۱۸ ساله 10بسیار عالی واقا خیلی قشنگ بود دست نویسنده اش درد نکنه خیلی عالی بود
۱ سال پیش
رها
۳۴ ساله 00عالی بود واقعا ممنونم از نویسنده عزیز با قلم زیبایش