رمان تو که میدونستی (قسمت اول) به قلم lifeloard
داستان راجع به دختری به نام آوا ست… که با خانوادش مشهد زندگی مکنن و خیلی هم خوشبتن… آوا از لحاظ مادی و عاطفی چیزی کم نداره و به قولی” لای پر قو بزرگ شده” اما مثل خیلی از اطرافیانش لوووس و ننر نیست و فوق العاده زبل و زرنگه و همیشه عقلش بر احساساتش پیشی داره.تنها مشکلش، وجود پسر عموی دغلباز و دو روش، مرصاد، دو زندگیشه که میخواد با زرنگی آوا رو با راه های مختلف مال خودش کنه… اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از این حرفاست… وقتی تو کنکور تهران قبول میشه، با وجود اینکه میدونی دوری از خانوادش سخته اما میاد تهران تا لااقل اونو نبینه… غافل از اینکه اگر واقعا آفتابی باشه تا آخر پشت ابر آروم نمیمونه… نمیدونه چه نقشه هایی داره پشت سرش ریخته میشه…..چه بلاهایی که تو تهران و مشهد سرش میاد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بیرون میاد! و حتی تو همین اثنا عاشق هم میشه… عاشقِ….نمیگم دیگه خودتون بخونید. …پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۳ دقیقه
ليوان چاى رو به دهنم نزديک كردم و دوباره و هزار باره از پنچره به بيرون خيره شدم. چراغاى برج ايفل رو داشتن روشن ميكردن منظره ى بيرون استثنايى و بى نهايت جذاب بود. مخصوصا واسه ى ما كه هتلمون دقيقا رو به روى برج ايفل قرار داشت. پنجره رو باز كردم تا اثر گذارى منظره بيشتر روم تاثير بذاره. نسيم تابستونى موهام رو نوازش كرد و من تو اين چند وقت چه قدر به اين نوازش و آرامش روحى احتياج داشتم. خيره به برج بودم و منتظر، تا پوپک آماده شه. ياد صبح كه ميوفتم تنم از شدت ذوق و شادى گر ميگيره.امروز، روزى بود كه نتيجه ى زحمات چند سال پيشم معلوم شد، و من چه قدر خوشبختم!؟ ديشب از شدت استرس خون خونم رو ميخورد ولي حالا از هر وقتى بيشتر آرامش دارم و هيچ چى نمى تونه اين آرامش رو از آوا بگيره.
صبح ساعت هشت، هشت و نيم بود كه از خواب پريدم، اونم با لگدى كه پوپک با زانو تو شيكمم زد. كثافط بد خواب بود در حد لاليگااااا !!! خلاصه بد از كلى فحش و فحش كشى به زمين و زمان كه اين چه موجودى بوده كه خلق كردين يادم اومد كه امروز همون روز سر نوشت سازه.جيغ خفه اى كشيدم و به جون پوپک افتادم و با كلى سلام و صلوات( آره جون عمم) خانوم و بيدار كردم اونم با يه جيغ خفيف از شدت ذوق پريد بغلم خلاصه بد از يه مدت خيلي كم به دليل اختلال در شبكه هاي اينترنتى چند چند ساعته تو پاريس مجبور شديم مث اسكلا به ايران زنگ بزنم با توجه به اين كه پاريس ساعت هشت و نيم بود در ايران با حدودا دو ساعت اختلاف زمانى ساعت حدود شيش صبح بود، اول مي خواستيم به پوريا، داداش پوپک زنگ بزنيم اما بعد با توجه به اين كه ميدونستيم صبح ها بد جورى اخلاقش سگى ميشه پشيمون شديم و به داداش گل خودم ، آرمين زنگ زديم. اون بيچاره هم اولش بد جورى از دستمون شكار شد ولى با ديدن نتايج و گفتنش به ما هم ما رو يه عمر مديون خودش كرد هم خودش از ته قلب خوشحال شد.
دارو ســــازى … هر دو تامون داروسازى قبول شديم منتهى پوپک مشهد خودمون قبول شد و من تهرررراااان.
اين تموم اون چيزى بود من كلي آرزو ش رو داشتم.
داروسازى يا دندان پزشكى، هر چند دروغ نشه از دندان پزشكى اصلا خاطره خوشى نداشتم چون يه بار با مامانى رفتيم پيش يكى از دوستاى پاپايى چون يكم زود رفته بوديم مجبور شديم يه خرده منتظر بمونيم تو همون حين مريضى كه در همون وقت زير دست دكتر بوده چون دكتر داشته بهش آمپول ميزده ،دست دكتر پيچاره رو گاز ميگيره واسه همينم از بعد از اون ماجرا تصميم گرفتم هر كاره اى كه شدم دندان پزشک نشم اونم كه نهايت نشدم و به جاش داروسازى قبول شدم. با ياد آورى اين كه من ، آوا رادمنش فرزند نخست دكتر رادمنش بزرگ در مشهد، داروسازى تهران، رشته مورد علاقه م از بچگي قبول شدم، تو دلم كيلو كيلو قند ذوب ميكردم.
بعد از اين كه خبر قبوليمون رو از آرمين گرفتيم يه عالمه جيغ كشيديم و رو تخت بپر بپر كرديم و كلي بسته چيپس تركونديم( يکي از کاراي مورد علاقه من تركوندن بسته هاى پر باد چيپس)…
خلاصه با پوپک قرار گذاشتيم كه امشب مهمون من بريم يكى از كلاب(club) هاى بزرگ و با كلاس اين جا و يكم قر بديم و فان باشيم،هرچند كه كل روز رفتيه بوديم خريد و تا الان كلى خريد كرديم و نسبتا خسته بوديم و مابين كلى با مامان و باباهامون حرفيديم و تبريک شنيديم، البته اون آخرا گوشى هارو خاموش كرديم كه كسى زنگ نزنه و خروس بى محل بازى در بياره!!!
الانم كه ديگه شب شده و من حاضر و آماده و خوشگل كرده لب پنجره دارم هوا ميخورم و پوپک هم اگه خدا بخواد داره حاضر ميشه!!!
- بريم آوا؟
با شنيدن صداى پوپک چشم از برج گرفتم و به پشت سر برگشتم قبل از اينكه نگاهم رو پوپک بره يه دور ، دور اتاق مون چرخيد كه الان مثل اين طويله هاى قرن هفده شده بود. شما فكرتونو مشغول نكنيد كه تصورتون در مورد اين اتاق كه شكل طويله ها شده به پا گرد خود اين جا نميرسه پس از توصيف ش معذورم.
پوپک دقيقا سر موقع افكارمو در هم شكسته بود، لب بر چيدم و گفتم:
- سر كار اليه بالاخره آماده شده ؟
پوپک با انگشت كله شو خاروند، مثلا يه كوچولو فكر كرد بعد گفت :
- اوه يادم رفت عطر بزنم!؟
با صدايى كه به زور از لابه لاي دندونم ميگذشت گفتم :
- دِ زود باش ديگه يــــه ساعت چه غلطي ميکني خو؟
پوپک هم برا اين كه لج منو در بياره خوشحال و سر مست به سمت ميز رفت و گفت :
-انقدر حرص نخور ملوسک پاپايى، بيا آ، آ ( يه چل پنچاه فيس عطر به خودش زد) بعد هم با ناز گفت: بريــــــــم؟
- نه پس وايسيم هم ديگه رو نگاه كنيم خو ( عصباني ادامه دادم)بريم ديگه.
پوپک از لحن حرصى من خنديد و با لحن به ظاهر ترسيده اى گفت:
- پوست نازكت چروک شد باو بريم بريم.( بعد هم زير لب گفت:) چه حرصيم ميزنه!
كارت اتاق رو برداشتيم و از هتل زديم بيرون.
هر دو مون حسابى به خودمون رسيده بوديم. اون يه پيراهن كوتاه تا وسط رون پا به رنگ زرشكى با صندل هاى تخت سفيدى كه تازه از اين جا خريده بود پوشيده بود و مو هاش هم فر درشت كرده بود، يه آرايش كامل و به معناى واقعى پسر كش هم كرده بود كه منه به منى كه دوستشم، دوست نداشتم چشم ازش بردارم چه برسه به پسراى اينجا!
خودمم كه قربونم برين كه پيراهن آبى كه تا رو زانو هام بود پوشيدم و براى جلوگيره از وقوع مسائل بى ناموسى و از راه به در كردن پسرا ساپورت مشكى رنگى هم به پا كردم. پيراهنم رو از هميجا خريده بودم، يه كمر مشكى تور تورى ظريف داشت، به علاوه رو حاشيه ى يقه ى گردش يكم كار شده بود و نتيجه اش ميشد يه دخى خوجل توش!!!خخخخ!!! اعتماد به نفس رو دارين؟!؟!؟ آرايش م هم فقط يه برق لب ساده و سايه تيره بود.
بدم ميومد مث خيلي از ايراني ها که وقتي ميان خارج از کشور ديگه نميشه پوست خودش شون رو ديد بس که آرايش ميکنن و موها رو هفت رنگ ميکنن. من عقده اين کارا رو نداشتم. يکي هست براي دل خودش هميشه دوست داره آرايش کرده و مرتب باشه ولي يکي ديگم هست از بس عقده ايه و دوست داره تو چشم باشه هزار تا از اين جنگولک بازي ها رو در مياره. منم خيلي علاقه به آرايش نداشتم، عقيده داشتم هر چيزي به حدش خوبه. اصلا آرايش نکردن يا اينکه خودتو بکشي تا مثلا با آرايش خوشگل کني هم خوب نيست. حد وسط...
داشتم ميگفتم كفشاى پاشه پنج سانت سفيدى هم به پا كرده بودم. مو هامم با اتو يه دست صاف كرده بودم و محــكم و سفت با کش بالا سرم بسته بودم، چتري هامم كه رو پيشونم ريخته بودن و اين ور اون ور ميرفتن!
چون كلاب نزديک هتل بود پس دست در دست پوپک، پياده ميرفتيم تو راه همش به خاطرات خوش امروز فكر ميكردم
تو همين افكارم ميلوليدم كه پوپک گفت:
- ميگم آوى به نظرت واسه قبوليمون چى خريدن؟
كمى فكر كردم.
- راستش تو رو نمى دونم ولى قبل از اين كه بيايم پاريس پاپايى بهم گفت از قبول شدنم مطمئنه و وقتى هم برگشتيم مشهد يه كادوى مشتى در انتظارمه( بعد با ذوق گفتم:) وووووي پوپک خيلى حالم خوبه، اصلا حس ميكنم يه بار چند صد كيلويى از روم برداشته شده. چه قدر ما خوشبختيم.
و واقعا هم بوديم. ما خوشبخت بوديم، من خوشبخت بودم. خوشبخت بودم كه پدر و مادر خودم رو دارم پدر و مادرى كه خيلى هم مهربونن و من عاشقانه و صادقانه دوستشون دارم و حالا بعد از حدود يه هفته دورى ازشون دلم واسشون يه ذره شده.
بعد از انتخاب رشته كه با كمک پاپايى و چند تا از دوستاى دكترش انجام شد، يه مدتى خيلى استرسى و عصبى شده بودم ، چيز كمى نبود كه، ميترسيدم قبول نشم خلاصه اوضام يه ذره پيچ پيچى بود؛ تا اينكه يه روز رفتم كارخونه پاپايى. فكر كردم باز بايد چک و مدارک هاشو اين ور اون ور كنم اما نه، پاپايى گير داد بايد برى مسافرت!!!
گفتم بيخى باو كى حال داره بره مسافرت بعدشم در حال حاضر هم شما كارتون زياده هم مامانى روش فشار و نمى تونه دفترش رو ول كنه… پاپايى هم گفت من نگفتم با خانواده... با پوپك.
چشمام از تعجب گرد شد گفتم واقعــــا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاپايى مثل هميشه خونسرد گفت دخترم بزرگ شده و ميدونم كه از عهده ش برمياد يكى دو هفته مجردى زندگى كنه و حال شو ببره و از اين فشار استرسي کم کنه!
منم كه ذوق مرگ گفتم خب بايد ببينم پوپک مياد نمياد؟ اصلا عمو حميد و خاله الهام اجازه ميدن نميدن؟
پاپايى خنديد و مهربون گفت قربون تو دختر ناز و خانومم بشم كه اينقدر آينده نگرى ميكنه… بلـــه اجازه شو گرفتم … بيا اينم بليطا تون … هتلتونم خودت ديگه كاراشو بكن فقط حواست باشه جاى خوب شهر باشه و پنج ستاره و با امكانات باشه
همين طور كه بليطارو از رو ميز بر ميداشتم گفتم: حالا كجا بايد بريم تو اين هوا گرمى؟
پاپايى هم مهربون با لهجه ى سليس انگليسى آمريكايى گفت: have a good time in paris( اوقات خوشى تو پاريس داشته باشى)
رو كلمه پاريس تاكيد كرد…اول جا خوردم، داشتم فكر ميكردم حتما اشتباه شنيدم اما با ديدن بليطا از فرط شادى جيغى كشيدم و پريدم بغل پاپايى و شالاب شالاپ ماچش كردم و همين طور گفتم: راست ميگى پاپايى؟؟؟ وقعانى ميخواين ما دو تا رو بفرستين مسافرت؟؟؟ اونم نه ايرونى خارجـــــى؟؟؟ اونم نه با خوانوده مجــــــردى با پوپک؟؟؟ وايييييى پاپايى عاشقتم...
پاپايى هم خنديد و گفت تازه نتايج كه بياد مطمئنم اون موقع هم علاوه بر نازتون، خرج م دارين، پاپاتونم يه تنه همه رو خريداره… و اينو بدون يه كادوى مشتى هم در انتظارته.
منو ميگى اگه از ذوق نتايج انتخاب رشته ها سكته رو نميزدم اون موقع سه چهار تا پشت سر هم سكته زدم …
خدايــــا شكرت شكرت شكرت … شكرت كه من اين همه خوشبختم، شكرت…
صداى گوشى پوپک بلند شد، فكر كردم گوشيش رو خاموش كرده.
فكرمو به زبون آوردم و گفتم: مگه خاموشش نكردى؟
پوپک همين طور كه گوشى ش رو از كيفش در مياورد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا، همين قبل از اومدن روشنش كردم.( با ديدن شماره، گوشى رو سمت من گرفت و گفت:) بيا تو جواب بده پوريا ست باز اين بچه تريپ گشت ارشاد زده، ميخواد آمار بگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک حرص ميخورد و من ميخنديدم. گوشى رو گرفتم و با يه صداى جيغ جيغى جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعلى؟!؟؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به سلام عليكم بانوان داروساز پنج سال ديگه… خانوم حال شوما؟ … خوبين به سلامتى؟ هر چند مگه ميشه بد باشين ديگه؟… چرا اين ماس ماسكاتون رو خاموش كردين؟ … نميگين…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن حرف زدنش خنده م گرفته بود، پوپک اشاره كرد بزارم رو آيفون منم با يه حركت گذاشتم رو آيفون. تصميم گرفتم يكم اذيتش كنم، حيف كه اون اول به فارسى گفتم"بله" ، وگرنه بد نميشد يكم بترسونمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو مث مادر بزرگا ريز كردم و با شيطنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ وا ؟؟؟ پوران خانوم شمايين؟؟؟… خوب هستين؟؟؟ بدون ما اون جا خوش ميگذره؟؟؟ شما نَميرين ،ما از اين جا هم از محضر پر فيض و پر بركتتون ممستفيض هستيم. جاتون هم بسيار بسيار سبز است اينجا.( و ريز ريز خنديدم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتى آوا؟؟؟؟؟ نــــــه مشخص آب و هواى پاريس خوب روتون اثر گذاشته ناقلا ها... به ايفل سلام ما رو رسوندي؟ … ما بچه بوديم( با تحكم:) پامون رو جلو بابامون دراز نميكرديم حالا شما…… ( و صداى نوچ نوچ شو شنيدم و خندم شدت گرفت) …… حالا كجا هستين به سلامتى؟ پوپک كجا قايم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک اشاره كرد نگم اومديم كلاب كه باز داداشش خر بازيش گل نكنه و منكراتى بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتك سرفه اى كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ ؟ … ما؟ ما اومديم… اومديم تو لابى هتل يكم چاى بخوريم ، حال و هوا مون عوض شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدى شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من شما دو تا توله رو بزرگ نكرده باشم!؟!!!!!خوبه خود بدبختم پوشک تون رو هم عوض مى كردم… بيرونين آره؟؟؟؟ حتما از صبح خريدين؟؟؟ يا شايدم رفتين كلاب يكم شيطونى كنين آره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک يكى زد به پيشونيش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلجم گرفت بد جورى سه شد آخه دقيقا ما از صبح رفته بوديم يه جايى تو غرب پاريس هست به اسمLa Defense . اون جا هم قربونش برم پر از فروشگاه و پاساژ و در کل هرچي که شما فکرشو بکنين… ينى من عاشق اونجام. از صبح هم با پوپک اونجاييم بعدشم همون بيرون يه ساندويچ زديم و باز تا غروب بيرون پلاس بوديم عصر اومديم يه خستگى در كرديم و حاضر شديم دوباره اومديم اينجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر لج گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلــا بله آقا جان ما الان خوشحال تر و سرمست تر و فان تر از هر موقعى اومديم بيرون خوش بگذرونيم پوران خانوم جان ، مشكليه؟؟؟؟ نه مشكليه؟؟؟؟ ننه بابامون ما رو وليدم اون وقت جناب عالى وكيل وسيعِ دو تا خانوم باشخصيت و ناناز شدى كه چى؟( شيطون گفتم:)برو جاى ديگه كيسه هاتو ماست كن اين جا ديگه دستت با نميرسه آقـــــا پوران ، اِوا ببخشيد خواهر پوران منظورمه ها!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو كه گفتم گوشي رو از خودم دور كردم و زدم زير خنده تو تمام اين مدت پوريا ساكت بود و پوپک هم ريز ريز ميخنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوريا خونسرد گفت:باشه، بالاخره كه من تو يكى رو ميبينم خانوم كوچولوى مدافع حقوق زنان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خانوم كوچول گفتنش خوشم نيومد، ميدونست بدم مياد يكى بهم بگه خانوم كوچولو… همش تقصير صورتمه به قول پوپک صورت بيبى فيس ى دارم… با اين كه 18 سالمه اما صورتم ظريف تره و يكى دوسال كوچيک تر ميزنم… اينم از شانس ماست ديگه… ولى در كل ميگن كه، البته ميگن كه قيافه م زيادى جذابه، هر چند خودم چيز خيلى جذاب و نايابى تو چهره ام نمى بينم اما همه ميگن جذابى. بازم جاى شكرش باقيه كج و معوج نيستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حرف آخر پوريا منم خونسرد تر و ريلكس تر البته با لحن كمى تا حدى لوتى، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ ؟؟؟؟ باعشه، ما كوچولو شوما بزرگ، آقا بزرگ، بعدا ميبينمتون حاجى، ببينم چند مرد حلاجى؟!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک كه تا اون موقع فقط كارش شده بود به ما بخنده گوشى رو ازم گرفت و با چهار تا جمله " سلام. خوبم. خوبه. خدافظ" به مكالمه پايان داد و همين طور كه ميخنديد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو ديگه كى هستى، ماشاالله هزار ماشاالله مردى هستى واسه خودت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره خنديد. اين دفعه منم همراهيش كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقيقه اى بود كه رسيده بوديم . همين جور كه ميخنديدم رفتيم داخل كلاب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاى بزرگ و شيكى بود، بي خود نبود يكى از بهترين هاى شهر شده بود… نـــه خوشم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى موسيقى شنوايى يكى رو كامل ازم گرفته بود و از وول خوردن لباي پوپک فهميدم كه ميگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باريكلا به اينا… اينام مث ما شيطونن ها…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان ما بريم اون وسط ( به جايى اشاره كردم كه ملت اون وسط مسطا تو حلق هم ديگه ميلوليدن و مى نوشيدن و ميرقصيدن) اونا جزء خوشبخت ترين ها ميشن، تاكيد ميكنم خوش بخت ترين ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون كه صد البته ، هيچكى هم نه ما دو تا فقط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم ، پوپى هم خنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمارى اينجا به اين صورت كه بعد از ورود از يه راهروى متوسط، يه سالن بزرگ پيش رو دارم كه وسط ش با سه تا پله از زمين جدا ميشه، يه سرى اون بالا تشريف دارن، اطراف سكو هم كه رو زمين باشه ميز هاى پايه بلند هست كه مردم دو سه نفرى دورش جمع ان… گوشه هم راه پله ها هست كه فكر نكم جاى خوبى باشه، حداقل واسه ما!!! … چراغ ها هم كه قربونش برم يه ثانيه روشن ميشد يه دقيقه خاموش…يه برادرى اومد لباساى ما رو گرفت . با پوپک رفتيم سمت ميزي که صبح رزرو کرده بودم. يكى از همين ميز گِردا که پايشون بلنده…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لامصبا چى درست كردن!!! نيگا كن ترو خدا … آوا نيگا اون يارو رو ،انگار مست كرده فكر ميكنه سوار خر شده !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخخخخخ… راست ميگفت ، همه مثلا داشتن مى رقصيدن يه پسره اى داشت اون وسط يه ادا هايى در مياورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگاه به پوپک و يه نگاه به پسره انداختم و زدم زير خنده، پوپک هم پشت بندش زد زير خنده … يه دفعه انگار پسره دستشويى ش گرفت دست برد سمت زيپ شلوارش و كمر بندش و باز كرد… قيافه ش ديدنى بود…همون موقع چند تا پسر ميز كنارى كه ظاهرا از دوستاش بودن بدو به سمت ش رفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ميگى، آرنج هامو به ميز تكيه دادم و رو ميز خم شدم و قاه قاه ميخنديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافه ى دوستاى پسره خيلى خنده دار بود يه دفعه پسر مسته داد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- No, No
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهميدم چى شد كه گفت no no يه نگاه به پوپک كردم ديدم از بس خندش گرفته بود كه چشماش پر اشک بود و دلش و گرفته بود و ميخنديد… يه نگاه به من كرد… واسه ش چشم و ابرو اومدم ينى چى شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم هايى اشكى به سمت پسره اشاره كرد و دوباره قهقه اى سر داد … نگاه مو چرخوندم و پسره رو ديدم كه قسمت جلوى شلوار مخمل كرمى ش پر رنگ تر شده و به قهوه اى ميزنه، باورم نشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پوپک اين يارو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت ادامه بدم و در حالى كه از فرط خنده داشت انحلال ميرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ، خودشو ول داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرف ش چنان قهقه اى سر دادم كه دوستاى پسره هموين طور كه زير بغلش و گرفته بودن و با رعايت فاصله پايين مياوردنش نگاهشون به من افتاد و شرمگين و لبخند زدن. خدا خيرشون بده هنوز نيومده اسباب خنده ى دلمون شدن… خلاصه كم كم از ديد ناپديد شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكى از خدمه ها شلوار به دست از جلو ما بدو بدو رد شد، دوباره به پوپک نگاه كردم و دوتايى زديم زير خنده. مرد گنده خجالت نكشيد؟؟؟؟ خب مگه مجبور مست كنه نتونه كنترل خود شو داشته باشه. تازه اوقات دوستاشم زهر كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم گذشت ولى اثر خنده هنوز رو صورتامون مشخص بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه آقا كه از لباساش ميشد فهميد يه خدمه اس با يه سينى پر از گيلاس هاى مشكى و قرمز به سمت مون اومد و به انگليسى يه چيزى بلغور كرد ، من فقط drink شو شنيدم، خوشحال شدم كه نوشيدنيه و مشروب نيست. خواستم يدونه از قرمز ها بر دارم كه پوپک زير لب به فارسى گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اينا "وايْن"نن (wine) آوا ، شربت نيستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اووپس ( با اين اوصاف رو به خدمه گفتم:)maybe in another time, thanks( شايد يه وقت ديگه، مرسى)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد لبخندى زد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده رو به پوپک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آى آى آى، نزديك بود از راه به در شيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک شيطون خنديد و با يه جهش از رو سينى يه مستخدم در حال عبور ديگه يه گيلاس برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از راه به در شى، واسه چى جمع ميبندى گلم؟؟!؟! هاااااان؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شونه م به شونه ش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كثافط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رو آب بخندى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خنديد و لجم در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهر بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت يكى به سر شونه ش زدم و با شيطنت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كپک جامعه اى به خدا پوپك كپكى!!!! حواست باشه مسوليتت با منه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوووووى بفهم با کي حرف ميزني. باشه؟ چى دارى ميگى اونم به دكتر جامعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم دكتر حالا ميشه خودتون رو معرفى كنيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپك تک سرفه اى كرد و با ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بله.…با نام و ياد خدا، بنده پوپک هست ، پوپکِ…(ميخواست فاميل شو بگه كه وسط حرفش پريدم:)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشتباه كرديد شوما، ننه باباتون مى خواستن اسمتون رو كپک بزارن پوپک گذاشتن!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زدم زير خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک اخم مصنوعى كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم دكتر رادمنش اولا كه خاک بر سرتون مثلا توى نكبت دكى جامعه اى، من داشتم خودم رو معرفى مى كردم مثلا، دوما نزار بگم تو خودت چى هستى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خف باو ، چى ميگى تو؟ اين زهر مارى رو كوفت كن بريم( به سكو اشاره كردم) اون بالا يكم تخليه هيجانات امروز رو بكنيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اى به چـــشـــــــــم… ولى بگما تو هم آويشن مايى جيگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گيلاس رو داد بالا. كوفت ش شه.…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيلاس رو كه داد بالا بازوش رو كشيدم و رفتيم بالا سكو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نرقص، كى برقص… دو تايى با هم شيش و هشت ميرقصيديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپك در حالى كه داد مى زد تا من بشنوم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آوا اگه گفتى اگه الان مامانا ما دو تا رو وسط اين گله آدم در حال رقص شيش ميديدن چى ميگفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالى كه صدا مو ريز ميكردم تا اداى مامان خودش و خودم رو در بيارم دستمو تو هوا چرخوندم و اخم مصنوعى كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين چى كاريه كه شما دو تا دختر انجام ميدين؟ زشته به خدا… دختر بايد( پوپك همراهى كرد و هر دو با لحن آهنگين گفتيم:) سنگين باشه، رنگين باشه، با حيا و عفت باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ريز ريز خنديديم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعد هم بابا ها دستشون رو ميکشن و ميگن بزارين اين طفل معصوما يکم خوش باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و شيطون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قدر م که تو معصوم و مظلومي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستي بابا گفت بريم ايران ميخوان برامون جشن بگيرن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جشن؟ نه ترو خدا... همين يه هفته پيش که مهموني داشتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب آره ولي اين فرق داره مال قبولي مونه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمه اى از كنارمون رد شد يه ليوان كه توش شربت بود رو برداشتم و دادم بالا… شربت هم شربت هاى اينجا…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب بعد از اينكه قر دادنمون تموم شد با يه پسره كه حتى اسمشم نمى دونم يه دور ساده رقصيدم و يكم ديگه مونديم و بعد هم چون ديگه نيمه شب بود با تاكسى برگشتيم هتل و از خستگى رو تخت بي هوش شديم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلا خير سرمون صبح ساعت ده پرواز داشتيم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى آلارم گوشى كپک چشم وا كردم، منى كه با صداى بمب بيدار نميشدم جز با آلارم گوشى خودم تو اين مدتى كه اينجا بودم نسبت به گوشى پوپک هم حساس شده بودم، گوشى رو از رو عسلى كنار تخت چنگ زدم و خفه ش كردم، زير لب غريدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم مث اون صاحاب بي شعورت هى عر عر كن باشه؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو غلط كردى. از ماس ماسک تو كه بهتره سر صبحى قوقولى قوقو ش به راهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترس دستم رو رو سينه م گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هيييييييييع… ترسيـــــدم بى شعور…تو كى بيدار شدى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون موقع كه تو چلغوز بيدار شدى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرض بگيرى. قلبم اومد تو دهنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبه، خبه پاشو وسايلا رو جمع كنيم، مسافرت تموم شد، بدبخت شديم رفت حالا بايد برگرديم مشهد و روز از نو و روزى از نو.صبح پاشو برو نون بگير، بيا خونه صبحونه درست کن؛ بشين زمينا رو بساب، همه جا رو بشور، گرد گيري کن، شيشه ها رو دستمال بکش، ناهار درست کن، لباس بش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وااااي کپک سرتاتا گرفتم بسه ديگه. نه که خيييلي هم تو کار ميکني. اصلا تو ميدوني لباس شويي تون چه جوري کار ميکنه؟ جون من تو تا حالا اصلا چند بار صبح زود تر از خاله و عمو و پوريا بيدار شدي که باز بخواي زحمت نون صبحونه رو هم بکشي. طفلک نرگس خانوم(کارگرشون)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرهر خنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار، بله خب خنده م داره. حالا م پاشو کلي کار داريما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه سوته از جا پريديم و اول يه جيش زديم بعدشم صورتاى مبارک رو شستيم. لباس پوشيديم و رفتيم سالن صبحانه خورى، صبحانه خورديم و باز اومديم بالا و وسايل رو جمع کرديم و هر كدوم دوش گرفتيم و حاضر و آماده بعد از check out كردن( حساب كتاباى هتل و تحويل کارت اتاق) يه آژانس گرفتيم مستقيم به سمت فرودگاه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه باز فكرم پر كشيد به جاها و چيز هايى كه خريده بودم. ياد روزى افتادم كه از صبح رفتيم شهر بازى ديزنى لند… ينى واقعا بهشتى بود واسه خودش با كلى از شخصيت ها كه خودشون رو عروسكى درست كرده بودن عكس گرفتيم، سوار همه ى ترن هوايى ها شديم سوار شاتل فضايى ، كشتى هايى آبى كوچولو، تونل هاى وحشت، تونل دزدان دريايى و خيلى چيز هاى ديگه شديم . از صبح تا آخر شب اونجا بوديم ولى بازم نتونستيم همه ى بازى هارو بريم بس كه زياد بودن، شهرى بود واسه خودش ديزنى لند. خلاصه خيلى خوش گذشت. يه روز با پوپک كنار رودخانه" سِن" قدم ميزديم كه چشممون به يه پل افتاد. چشمتون روز بد نبينه، فک مون رسما افتاد! نرده هاى دو طرف پل پر بود از قفل هاى كوچيك و بزرگ!!!! هيچ وقت چنين چيزى رو تصور نمى كردم از يه آقايى كه مشخص بود فرانسويه پرسيدم قضيه اين قفل ها چيه؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت اين پل به پل عشاق معروفه. عاشقا ميان اينجا اسم شون رو رو قفل مينويسن و بعد قفل رو به نرده ها ميبندن و كليد ش رو ميندازن تو رودخونه تا عشق شون جاودان بمونه( آره جون عمه عاشقا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز از ايرانيا خرافاتي تر اين اروپاييا!!!!!وااالــــا!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه واقعا فک مون چسبيد… بعد از اون پوپک گير داد منم ميخوام منم ميخوام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم تو آخه تو زندگى ت عشق دارى كه حالا باز بخواى برى براش قفل بزنى؟؟؟بعدشم اون طرف مقابل هم بايد خبر مرگش باشه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميگم كم داره نگين نه… گفت ميخوام ميخوام ميخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم جهنم خودت ميخواى پس من اين جا ميشينم ميرى دو دقيقه اى يه قفل ميخرى ميزنى، مفهومه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچى ديگه ذوق مرگ شد و يكم بعد از نظر گم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن كه نه عاشقم و نه معشوق دارم بحمدالله!!!نه اين که خيلي از اين مذکر ها خوشم مياد که حالا باز برم براشون قفل بزنم!!! برن مبيرن همه شون!!! خخخخخخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنصف مدتى هم كه اينجا بود در خدمت برج ايفل بوديم و هزار تا عكس يادگارى باهاش گرفتيم ، هرچند اين بار اولم نبود كه پاريس ميومدم ولى اينبار چون پوپک هم با هام بود و البته، جفت مون مجردى اومده بوديم، بدون هيچ بالا نسبت سر خر هزار برابر بيشتر خوش گذشت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اين كه به فرودگاه رسيديم، چمدون هامون رو تحويل داديم، هر كدوم فقط يه كوله پشتى داشتيم كه توش وسايل فوق ضرورى مون رو ميذاشتيم… مثل لپ تاپ، پاسپورت، عينک آفتابى و كلاه و اين جور چيزا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نيم ساعت تو هواپيما بوديم. قبل از اينكه گوشيم رو خاموش كنم به آرمين اس دادم: " عليک سلام اَخوى بنده به همراه خواهر كپک در طياره هستيم . ساعت 2 فرودگاهيم، شما نياين ما خودمون ميايم، باباى( شكلک زبون دراز)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خاموشش كردم، چيزى طول نكشيد كه خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آوا … آوا جان… آوا آويشن … بلند شو .… زود باش… استانبول يم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوابم ميومد، دوست داشتم بميرم و بخوابم و كسى بيدارم نكنه… ايـــــــــش… سريع كوله مو بردشتم، پوپک با مهماندار ها باى باى كرد و اومديم پايين… به ترانزيت رفتيم و خلاصه بعد يك ساعت معطلى دوباره سوار هواپيما شديم. خسته بودم، خيـــــلى. ولى خوابم نميبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار پوپک خوابيد و من خودم و با آهنگ و مجله هاى انگليسى سرگرم كردم، خيلى ذوق داشتم، در واقع همين هيجانم اجازه نميداد مثل آدم كپه مرگ مو بزارم! اَه. خواب آلود خميازه ميكشيدم و چشمام رو ميمالوندم. بعد از دو ساعت بود كه رسيديم پوپک رو بيدار كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخيش اينم از چمدون من، ( با ناز گفت:)بريــــم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پ ن پ وايسيم هم ديگه رو نگاه كنيم. ايش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن من خنديد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گم شو باز توى نكبت بد خواب شدى سگ شدى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف نباشه بيوفت جلو بينم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد، از خنده ى اون منم خنديدم و به شوخى يكى زدم به بازوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو تر رفتيم، از دور خاله الهام و عمو حميد رو ديدم كه برامون دست تكون ميدادن، ما هم براشون دست تكون داديم. پوپک جيغي کشيد و چمدون ش رو ول كرد و دويد سمت شون. منم آروم آروم بهشون نزديک شدم و با خاله و عمو سلام و احوال پرسى كردم خاله رو بغل كردم و بوسيدمش. پوريا هم با دو به سمتون اومد، به اونم سلام كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوريا: دم بريده ها واسه من زبون ميريزيد آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک: ما غلط بكنينم داداشى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن ترسيده پوپك خنديديم، به عنوان دفاع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چى چى رو غلط بكنيم ترسو، بزار ببينم اين داداش تو چند مرده حلاجه كه اينقدر به خودش اطمينان داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوريا خونسرد بهم نزديک شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ ؟؟؟ تا اونجايى كه من ميدونم ما يه آويشنى داريم كه شديدا ( انگشتش و آورد جلو صورت ش يه نگاه به من و يه نكاه به انگشت ش كرد) قلقلكيه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ كشيدم و از دستش فرار كردم كردم دنبالم اومد و قلقلكم ميداد، خاله و عمو و پوپک ميخنديدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس خنديده بودم دلم درد گرفته بود…بريده بريده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نكن…… پوران جان …نكن …ذليل مرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- التماس كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا؟؟؟؟ مگه تو خواب ببينى آوا بهت التماس كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره قلقلكم داد نزديك بود پخش زمين بشم… خاله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پوريا ولش كن مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مامان من بايد اينو آدم كنم. دختر خجالتم نميکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ول کن دخترمو ببينم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن صداي پاپايي يه لحظه انگار خدا فرشته نجاتم و نازل کرد، پوريا برگشت و کنار رفت... پاپايي و ماماني و آرمين با يه دسته گل گنده روبه روم بودن... يه لحظه از ديدن شون کنار هم اينجا،باهم، کپ کردم... کوله مو کوبوندم تو سينه پوريا و ديگه نفهميدم فاصله ي بينمون رو چجوري طي کردم. با يه جهش خودم رو پرت کردم تو آغوش گرم و پر آرامش پاپايي...پاپايي هم منو بغل کرد و بوسيد. منم گونه هاشو محکم بوسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اين فرصت ماماني و آرمين که هنوز وقت نکرده بودم بهش شون سلام کنم با عمو و خاله و پوپي و پوريا سلام و احوال پرسي کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کردم نمياين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه ميشه نيايم پاپا. حالاخوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دروغ نشه آره پاپايي، ولي شما بودين بيشتر خوش ميگذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اذيت نشدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين: بابا يکي بياد اين دو تا رو از هم جدا کنه. خانوم دکتر، برادر و مامان تون رو ظاهرا فراموش کردينا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغل پاپايي بيرون اومدم شيرجه زدم بغل ماماني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماي مامان لبالب پر از اشک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان نسترن من چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهي من قربونت بشم که اينقدر بزرگ شدي و حالا تنها تنها ميري مسافرت. بهت افتخار ميکنم خانوم دکتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا نکنه ماماني جونم. دلم واستون خيــــلي تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهي قربونت بشم م...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مام، بده من دختر تو که اومده هنوز يه سلام به داداشش نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک به طرفداري از من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرمين تو بايد به خواهر بزرگت سلام کني مثلا ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اينکه آرمين چيزي بگه پريدم بغلش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوريا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اي بابا خاله شمام چه دختر بغلي دارين ها يه ديقه هم رو زمين بند نيست، از همين پوپک ما ياد بگيره. بايد به زور بندازيش تو بغل مامان بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پوپک م ديديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه با خنده و شوخي به سمت ماشين ها رفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو حميد: اردشير نظرت چيه ناهار همه با هم باشيم و بريم رستوران؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اينکه پاپايي چيزي بگه ناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واااي نـــه عمو جون من خيلي خسته ام. باشه يه موقع ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راست ميگه بابا فردا خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها راست ميگن حميد؛ فردا شب ميايم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، پس منتظريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با هم خداحافظي کرديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ماشين رفتيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ايندفعه هم به خاطر همکار آيندمون( منو ميگه ها) راننده رو نياورديم... آوا؛ گوش ت با منه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاخه هاي گل مريم رو که ميبوييدم کنار گذاشتم و سرمو از رو شونه آرمين برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايي که خستگي ش معلوم بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسي پاپايي جونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپا به خاطر مشغله ي زياد کاريش راننده داشت؛ که من ازش متنفر بودم، نه از شخص راننده ولي کلا خوشم نمياد با راننده اينور اونور برم ترجيح ميدم خودم برم بدون هيچ نوع سرخر و مزاحم!!! شرش کم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر خسته بودم که تا رسيديم بيخيال سلام کردن به ميمنت خانوم(کارگر مون) شدم. با دو اومدم تو اتاقم و بدون اين که لباسام رو در بيارم رو تخت بيـــهــوش شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنواز دستي رو رو سر و موهام حس کردم. پلک هام هنوز سنگين بود. حس ميکردم هوا روشنه. صداي کنار رفتن پرده ها رو شنيديدم و نور بيشتري رو حس کردم. فکر کنم امروز جمعه اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماماني:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اردشير بيدارش کن ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آوا جان... عزيزم... نميخواي بيدار شي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاقت نياوردم جلو پاپايي بازم بخوابم... آروم چشمام رو باز کردم... پاپايي کنارم نشسته و ماماني بالا سر واستاده بود. هر دو به من زل زده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماماني:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشو ديگه آوا؛ چه قدر ميخوابي؟ ميدوني ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- 10 صبح ماماني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- Wow، يني من از ديروز ظهر تا حالا خواب بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همين موقع در باز شد و آرمين اومد تو و به سمت پنجره رفت و خطاب به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بــله (دست به سينه زد و از پنجره بيرون رو نگاه کرد، يهو داد زد: )آوا آوا بيرون و ديدي؟ پاشوبيا ببين چيه اون جا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن ش تعجب کردم اما عجيب تر از اون چيزي بود که آرمين اونجوري داد زد، پاپايي دستم رو گرفت به سرعت به سمت پنجره رفتم... با ديدن چيزي که ديدم به معناي واقعي جا خوردم...ماشيـــــن... يه جنيسيس قرمز گوگولي مگولي ماماني اون بيرون تو حيات پر گل مون رو به پنجره اتاق من پارک شده بود... از تميزي بود يا از رنگ ش ولي بدجور به من چشمک ميزد و به من ميگفت گاماس گاماس بيا بغلــــم آوا جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هيجان زياد جيغي کشيدم و بالا پايين پريدم، نزديک ترين فرد به خودم که آرمين بود و سفت بغل کردم و بالا پايين پريدم. بچه کپ کرده بود. با اينکه 16 سالش بود يني امسال تازه ميرفت دوم دبيرستان ولي حرکاتش از من سنگين تر بود. البته بايد تاکيد کنم من فقط در حضور خانواده م اينقدر جنگول بودما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسي پاپايي، مرسي ماماني، مرسي داداشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر يکي رو چند بار ماچ کردم که آرمين گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن صبر کن کادوي من اين نبود(به ماشين اشاره کرد: ) اين بود( از پشت سرش يه بسته متوسط به رنگ سفيد مشکي در آورد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترديد گرفتمش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چي هست حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازش کن ببين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ميگي انگار گذاشته بودنم رو دور تند. آخه عجله داشتم. ميخواستم عروسکم رو(چه زود پسر خاله شدما) هرچه زود تر امتحان کنم(انگار بستنيِ، حالا چرا نديد بديد بازي در مياري آوا؟ شما فعلا خفه باش تا من کارم رو انجام بدم. اِ ؟!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند کاغذ کادو ش رو نفله کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وووي آرمين ام پي4 (mp4)؟؟؟؟ تو واسه من ام پي4 خريدي؟ الهي که آوا قربون اين داداش گلش بشه که اينقدر مهربونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماماني و پاپايي و آرمين يه صدا گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خــدا نـکـنـه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و خوشحال تر از قبل محکم لپاي آرمين رو بوسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت به دستشويي مراجعه کردم و دست و صورت مبارک رو شسته و اون اضطراريه رو انجام دادم و لباس هام رو عوض کردم. مثل اينايي که از زندان فرار کردن جنگي از اتاق زدم بيرون و به سمت در يورش بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين و پاپايي کنار ماشينم وايساده بودن. آرمين سوييچ رو به سمت م گرفت. منم سوييچ رو قاپيدم خواستم سوار شم که مامان با يه ساندويچ گنده به سمت مون اومد. منم ديگه معطل نکردم در رو با ريموت باز کردم و همون طور ساندويچ گاز ميزدم. پاپايي سفارش کرد مراقب خودم باشم ماماني هم گفت آروم برون. منم گاز دادم و جنبيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينو هم بگم من چون عـــاشـق رانندگي م از 14 سالگي پاپايي برام معلم خصوصي گرفت و من هفته اي دو سه بار با معلمم رانندگي ميکردم ولي فقط ديگه همون دو سه بار بود و بدون معلم اجازه نداشتم ماشين سواري کنم. خلاصه حسابي رانندگي م خوب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پوپک زنگ زدم تا دو ديقه ديگه دم درم. خونه شون نزديک خونه ما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه چيزيه!!! چه برقي داره... چه رنگي داره !!! دم بابات گرم آوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دافيِ در نوع خودش ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب حالا کجا بريم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بريم طرقبه!؟!؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوره. حال ندارم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گم شو. بريم رستوران خودتون. خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بابا... غرغر نکن پليــز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه چيزي نگفتيم. رفتيم رستوران پاپايي و ناهار خورديم. اون آخرا هم پاپايي هم زنگ زد گفت: ميخواستم ببينم خود تونو به کشتن ندادين هنوز!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينم از پاپايي ما!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آوا ماماني حاضري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بود که بعد از در زدن اومد تو اتاق م.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آره ماماني. بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيف م رو برداشتم. همگي سوار ماشين پاپايي شديم و پيش به سوي خونه عمو حــميد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو برامون باز کردن و رفتيم داخل. عمو و خاله و پوريا و پوپک به استقبالمون اومدن بعد از کلي سلام عليک من پوپک اومديم تو اتاق ش. پوپک هم مثل من بود... شَــلَــخـتـه در حد بنز ولي ظاهرا امروز اتاق ش رو پاک سازي کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستيم و از هر دري حرف زديم و حرف زديم اصلا انگـــار نه انگار که چند ساعت پيش با هم بوديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه چيزي بود که چند ساعتي بود فکرم رو دپ کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحني که توش ناراحتي موج ميزد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پوپک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ها؟ باز چه مرگته؟ واسه چي قنبرک زدي و مثل بز شدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ لال بمير!اين چه طرز حرف زدنه؟ اِ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ باز تو مادر بزرگ شدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مـــــرگ! ميخواستم درد و دل کنم باهات ديوونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خيلي خب باو حالا چي ميخواستي بگي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ميگم من واقعا تهران قبول شدم؟؟؟ يني از اول مهر بايد برم تهران؟ اونم تنها؟ بدون خانواده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مشکل ش چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خو بهتر نيست انتقالي چيزي بگيرم و بيام اينجا که هم پيش تو باشم و هم پيش پاپايي اينا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفت و رفت تو فکر. سکوت سنگيني بين مون بر قرار شد.کمي بعد با لحني خواهرانه و جدي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خب، ميدوني چيه آوا، با شناختي که من از مامان بابات دارم فکر نکنم بزارن وقتي تهران قبول شدي اينجا بموني. خب هرچي باشه موقعيت اونجا از اينجا بهتره؛ دانشگاه بهتر، استاداي بهتر، آزمايشگاه مجهز تر. بابات هم تهران درس خونده پس حتم به يقين بدون راضي نميشه برات انتقالي بگيره. اگر م مشکلت دلتنگيه که بايد بهت بگم در حال حاضر ما تو قرن بيست و يک هستيم، قرن اينترنت و ارتباطات. با هم تصويري چت ميکنيم زنگ ميزنيم، ميريم، ميايم. روستا که نيست هيچي نداشته باشه بالاخره ما ميايم تو مياي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بسه، ولش کن... ولي من همين امروز فردا بهش ميگم. اميدوارم قبول کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ تو که بهتر ميدوني بابات نــ ميـــ ذا ره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ولي امتحانش ضرر نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه چيزي نظرم رو جلب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گردن ش اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ پوپک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ها؟ دارم حرف ميزنما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اون چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه گردن ش اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ ايــن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به گردنبد گردن ش اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ قبلا نداشتي ش، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نيگاه ترو خدا از بس از حالا چرت و پرت گفتيم يادم رفت بت بگم مامان بابا برام چي خريدن.ـ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ Wowچه خوجله. بيا اين جا بشين ببينم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه سرويس طلا سفيد زيبا بود که انگشتر و گوشواره ودستبند سِت گردنبند رو داشت و من شخصا پسنديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونشب بعد از کلي فَک زدن، پوريا صدامون کرد واسه شام وقتي رفتيم پايين همه سر ميز جفت جفت مشغول حرف زدن بودن. مامان من با مامان پوپک، پاپايي با باباي پوپک و پوريا و آرمين هم با هم. عمو حميد به من پوپک گفت که يه روز رو اختصاص بديم به تخليه آپارتمان مشترک من و پوپک. دو سه سالي ميشد که بابا هامون مشترکي برامون يه آپارتمان خريده بودن که اونجا درس مي خونديم. اين دم آخري هم که واسه کنکور دائم اونجا بوديم. حالا که کنکور داده بوديم خيلي وقت بود ديگه بهش سر نزده بوديم. ميخواستيم بريم بهش يه سرو ساموني بديم و جمع و جورش کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلازم به ذکره عمو حميد و خاله الهام دوستاي خانوادگي ما بودن اما اونقدر به هم نزديک بوديم که من عمو حميد رو از عموي واقعي خودم بيشتر دوست داشتم. من و پوپک هم از پيش دبستاني با هم دوست بوديم و در حال حاضر از خواهر به هم نزديک تريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر شب هم به خوبي و خوشي برگشتيم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ آوا چي ميخواي بپوشي براي مهموني؟ اون آبي فيروزه ايه خوبه؟آرمين مامان گردو وسبزي هم بخور، خوبه برات. قوت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين معترض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مامـــان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماماني:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ مامان!!! خير سرم من 16سالمه ها. شما هم که هي هر روز اين نکات رو گوشزد کنيد ...من که آوا ني...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي با خنده پريد وسط صحبت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دعوا دعوا دعوا؟ سر شيشه ي مربا؟ چه خبرتونه بابا(بعد هم در حالي که بلند ميشد گفت: ) آوا امروز ساعت 10 کارخونه باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ باشه... ميشه با ماشين خودم بيام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون کارخونه بيرون شهر بود پرسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ اشکال نداره، ولي با احتياط بروني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي مهربون و با لحني عاشقانه اي رو به ماماني گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ نسترن من چيزي لازم نداره؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمين:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ بابا ما اينجاييما !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خب مگه چيه؟ بده پدر و مادرت هنوز که هنوز بعد دو دهه و خرده اي سال عاشقانه هم رو دوست دارن...(بعد هم بدون اينکه منتظر جواب آرمين باشه خداحافظي کرد و رفت. مامانم سرش و انداخت پايين و مشغول خوردن شد. )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ حالا واجب بود شمام براي قبولي ما جشن بگيرين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ غر غر نکن آوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ چشــــــم قربونت برم. اصلا شما حرص نخور من خودم يه فکري براي لباسم م ميکنم. قحطي که نيومده. کلي هم لباس دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نه و نيم بود. حاضر و آماده والبته خوشگل کرده سوئيچ ماشينم رو برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماماني که دفتر بود. مامان مهندسي معماري خونده بود و با چند تا از دوستاش دفتر زده بودن. کلا مامان آدم روشن فکري بود، هرچند گاهي وقتا خيلي گير بود ولي در کل سنجيده عمل ميکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرمينم که نميدونم حتما يا با دوستاشه يا باشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بلند به ميمنت خانوم که داشت مجسمه ي رو ميز رو تميز ميکرد سلام کردم. و در جواب شنيدم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آوا جان. صبح شما م بخير باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميسي(مرسي)، مال شما م بخير.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه مانتوي جيگري با يه جين سفيد و کفشاي اسپورت مشکي و شال سفيد و يه آرايش ملايم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا بوق زدم تا نگهبان در رو باز کنه. صداي تتلو رو کم کردم تا کمتر جلب توجه کنم. من همين جوري ش با اين ماشين قرمز تابلو هستم حالا باز صدا شم که زياد باشه ديگه واويلا ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله مو انداختم رو دوش م و بدون اينکه به کارگراي در حال عبور نگاه کنم که هميشه به من با حسرت زل ميزدن رفتم تو ساختمون، دفتر بابا طبقه سوم بود. حال نداشتم با پله برم پس سوار آسانسور شدم. حتما باز بايد مدارک اين ور اون ور ببرم يا چک هاي مبارک رو بالا پايين کنم. يا م که برم بانک. پووووف. بابا بعضي وقتا اين کارا رو به من ميداد انجام بدم. آخه يا محرمانه بودن يا خيلي مهم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور باز شد و من به سمت ميز خانم حسن زاده، منشي پاپايي رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم نسبتا مسن و مهربوني بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام کردم و اونم جواب م رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاپايي هست خانم حسن زاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهربون جواب م رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره عزيزم؛ منتظرته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعطل نکردم و رفتم تو. داشت با تلفن حرف ميزد. نگاه م به منظره پشت سر پاپايي افتاد؛ پنجره ي شيشه اي رو به خط توليد کارخونه. کارگرا تند تند مشغول بودن. در همين حين صداي پاپايي رو هم شنيدم که داشت با تل حرف ميزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس تموم شد بيار اتاقم. فقط حواست باشه دسته بندي شون کني مرصاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه مرصاد؟!؟! روز خوبم با شنيدن اسم ش خراب شد. ايـــش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي تلفن رو قطع و با خوشرويي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اومدي عزيزم. بيا بشين(تلفن رو برداشت: ) چي ميخوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو خانم محسن زاده بگو بياد داخل. دو تا قهوه و يه آب هم بيار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو تلفن رو سر جاش گذاشت. پرسيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه چي دو تا قهوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تو کشو چند تا پوشه و کاغذ در آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن ميفهمي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اي بعد در باز شد و مردي جوون و قد بلند وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگي سلام کرديم و نشستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقاي سعيدي سريع برو تو اصل مطلب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعيدي چشمي گفت و يه سري کاغذ جلوم رديف کرد. در همين حين خانم حسن زاده قهوه ها و آب منو آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعيدي چند جا رو بهم نشون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين جا رو امضا ميفرمايين؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن ش خوشم نيومد همين و بس. شايدم من زيادي حساس م. بدون اينکه بهش حتي نيم نگاهي بندازم جاهايي رو که گفت امضا کردم کمي بعد فهميدم سند ماشين بوده و پاپايي به نام من کرده ش. يني يدونه ست اين پاپايي من. سعيدي رفت.آروم آروم آب م رو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي چند تا کاغذ و فرم از داخل يه پوشه جلو روم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که تا اين جا اومدي آوا اين فرم ها رو تا شرکت آقاي آسايش ببر ولي خودش آلمانه بده به عرفان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه اَه اَه. عرفان؟؟؟ پسره ي چلغوز سوسولول دختر باز عوضي!!! حالم ازش بهم ميخوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم لب باز کنم که در با دو تقه باز شد و هيکل درشت و رو فرم مرصاد، پسر عموم تو چارچوب ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيني اون موقع دلم مي خواست جلو همه شون عـــــق بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايا چي ميشه اين موجودات نفرت انگيز رو از رو زمين پاک سازي کني من بهشون آلرژي دارم. اون از عرفان که پسرِ بي شعورِ دوستِ با شخصيتِ پاپايي بود؛ اينم از مرصاد، پسر عموي خودشيفته و خودشيرين من. ايــش اينم شانسه من دارم تازه ميخواستم به پاپايي بگم نميخوام تهران دانشکده برم. حالا مرصاد رو به روم سرو مرو گنده واستاده بود و زل زده بود به چشاي درشت من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفه اي کردم و بدون حتي توجه به وجود مرصاد خطاب به پاپايي گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب پاپايي من برم ديگه. فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرصاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عرض شد دختر عمو آوا.عمو جون من فاکتور ها رو آوردم. مرتب شون هم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري تکون دادم و زير لبي بدون اينکه نگاش کنم طوري سلام کردم که خودم هم به زور ميشنيدم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خيلي خب ميتونين برين. مرصاد اگه ماشين نداري آوا ميرسونتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپايي اصلا به رو خودش م نياورد که به من به مرصاد بي محلي کردم...بهتر... الهي جز جيگر بگيري مرصاد تو چه قدر مکاري. نيگاه ترو خدا چه جوري منو تو عمل انجام داده قرار داد، گفت کارا رو کردم تا پاپايي بگه برو؛ حالا چون آوا ي بدبخت هم هست ميتوني با آوا بري. ايــــــش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان ميگه آره عمو جون خيلي خسته م.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرصاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عمو جون مزاحم نميشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچسبيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مزاحمت چيه آوا داره ميره خب سر راهش تو رو هم ميبره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرصاد سري تکون داد و ممتنع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باعشه من حرفي ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدونستم قيافه م مچاله شده. با حرص کاغذ ماغذا رو برداشتم و خداحافظي کرديم. اينبار براي اينکه باهاش تو آسانسور نباشم با پله ها پايين اومدم. خدا خيرت نده مرصاد. الهي جز جيــگر بميري. تو به کي رفتي آخه اينقدر مارموزي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشينم رو که ديدم از اينکه حالا به نام خودم هم هست ذوقي کردم اما با ديدن هيکل مرصاد که بهش تکيه داده بود نفس صدا داري کشيدم. نيگا ترو خدا اين بچه پرو اينقدر انرژي منفيه که تا ميبينمش انگار فيل هوا کردم. بميـــري.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ماشين نزديک شدم، پوزخندش رو نِرو م بود. خواست در و برام باز کنه که آستين ش رو گرفتم و با اخم پس ش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه من چلاق بودم نميتونستم رانندگي کنم پس خودم ميتونم در رو برا خودم وا کنم، احتياجي به تو يکي ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه چي انقدر عصباني خانم دکتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir