رمان طلسم اشتباهی به قلم kimia.ace
کاترین مورگان ، مثل همه ی هم سن و سالان خود، برای قدرت بیشتر دست و پا می زند. بااین تفاوت که کاترین در خانواده ای جادوگر زاده شده است… دست و پا زدن های بی امانش به هیچ می انجامد و به دلیل جاه طلبی اش به زمان و بُعدی دیگر تبعید می شود. آیا سرانجامش مرگ خواهد بود؟ آیا این برای او که همواره تشنه ی قدرتی بیشتر بوده، عبرتخواهد شد؟ یا این که کاترین راهی می یابد تا بُعد دیگر را مثل زندگی خودش در دنیای خودش آشفته کند؟ باشد که شما جادوگران عبرت بگیرید!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۵۸ دقیقه
ژانر : #فانتزی #هیجانی
خلاصه :
کاترین مورگان ، مثل همه ی هم سن و سالان خود، برای قدرت بیشتر دست و پا می زند. بااین تفاوت که کاترین در خانواده ای جادوگر زاده شده است… دست و پا زدن های بی امانش به هیچ می انجامد و به دلیل جاه طلبی اش به زمان و بُعدی دیگر تبعید می شود. آیا سرانجامش مرگ خواهد بود؟ آیا این برای او که همواره تشنه ی قدرتی بیشتر بوده، عبرتخواهد شد؟ یا این که کاترین راهی می یابد تا بُعد دیگر را مثل زندگی خودش در دنیای خودش آشفته کند؟ »باشد که شما جادوگران عبرت بگیرید!«
پیشگُفتار:
طــلــســـم اشـــتــبــاهـــی، حقیقتا در دنیای جادوگران کلمه ی مبارک و خوش آهنگی نیست که با شنیدنش لبخندی بسان جوانه ی لوبیاهای سفیدی که مادربزرگتان درون باغچه اش بین هزاران نوع سبزیجات و حبوبات می کارد، رشد کند! دقیقا بر عکس!طلسم اشتباهی، طلسم های نادرستی هستند که برای قرن ها موجب بدنامیِ خوش نام ترین جادوگران شده اند و همین بدنامی، سبب سست شدن و پوسیده شدن ریشه هایی می شود که حتی گاهی اوقات کیلومتر ها زمین را برای جای پا حفر کرده اند.
لابد انتظار دارید که مثل دایره المعارف ها، کلی از طلسم اشتباهی و سود و زیان هایش توضیح دهم!خیر!!داستان زندگی من، خودش شرح کاملی از طلسم اشتباهی بود...می توان گفت که زندگی من، بر پایه ی طلسم اشتباهی بنیان گذاری شده...
طلسم اشتباهی، بلایی بود که ناگهان، درست مثل یک معجزه ی الهی از آسمان روی سر من ظاهر شد!
طلسم را آن چنان اجرا کردم که پس از آن بتوانم به راحتی بلند کردن یک آبنبات چوبی از زمین، مقام ریاست مجمع را به دست آورم. اما تنها چیزی که نصیبم شد، باری روی دوشم، به سنگینی بلند کردن یک صخره از آن سنگ های هیمالیا بود.
و خب... هر جاه طلبی شکست خورده ای بهای معینی دارد. یکی از این جاه طلبی ها شما را به زمانی دور از زمانی که متولد شده اید می فرستد و دیگری شما را به مکانی که اجدادتان هرگز در آن زندگی نکرده اند و یک جاه طلبی «به اسم طلسم اشتباهی» هم وجود دارد که هردوی این بلایا را سرتان می آورد!
از نظرتان شاید تمام این چیزها –سفر در زمان و سرزمین های دور- هیجان انگیز به نظر برسند، اما زمانی که شما را در پیشگاه عمل بنشانند و قدرت وول خوردن در کاناپه های چرمی باکلاس را از شما بگیرند، تنها چیزی که به آن فکر خواهید کرد توبه ای شیرین است که شما را از تمام کلمات احمقانه ای که در مورد هیجان به کار برده اید، برهاند!
امممم...و همه اش این نیست! چیزی که خیال پردازی های شما را از تمام این ماجراها رابه هیولاهای سیاه رنگی که نصف شب در ِکمدتان را که مدت ها از روغن کاریش گذشته باز کرده و به سرعت یک عقاب به سمت تختتان می خزند و چنگال هایشان را برای دریدن تنتان بالا می بردند، تبدیل می کند، حقیقتی است که با صدایی شبیه زمزمه های وهم آلود فیلم ها جنایی به شما می گوید:«تو اولین فرد از نسل خودت هستی که طلسم اشتباهی در کارنامه ات ثبت شده.»و تنها کلماتی که برا ی توصیف چنین چیزی وجود دارند؛ ننگ آمیز و بی رحمانه هستند...
اما به اعتقاد من، همیشه می توان به نیمه ی پر لیوان هم، نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت و پیروز شد!حتی با راه های بد و خبیثانه!
کاترین مورگان.22 سپتامبر
***
قطره با حرکت موزون و مارپیچی از دیگ مسی خارج شد و جلز و ولز کنان روی زمین افتاد. ثانیه ای نگذاشته بود که هوای یک میلی متر بالا ترش، ظاهری شبیه به بخار غذا به خود گرفت.
آه! نباید این قدر حواسم پرت می بود. نمی توانستم سرنوشتم را در حالی رقم بزنم که ذهنم روی قطره غذایی متمرکز است.
زمزمه ای در هوا و در میان ردیف های صندلی های تاشوی فلزی، پژواک پیدا کرد.
مادربزرگ ناتالیا خوب می توانست همه چیز را مثل این ورد تاثیر گذار بیان کند. ورد خواندنش تمام شد و این بار با صدایی رسا که دیوار ها را به لرزه در می آورد گفت:
- امروز 2 اکتبر ما در این جا جمع شدیم تا زندگی جادوگری کاترین اِوا مورگان ماتیوس جنیوس را جشن بگیریم، باشد که طلسمی خوش یُمن قلب وی را فرا گرفته و به نسل قبل از خود پیوند دهد.
بعد جام زنگ زده و چند صد ساله ای را که رویش نقش مرد ریش بلندی در حالِ حالتی مثل دعا کردن حک شده و با آب چاه پر شده بود به سمتم گرفت.
تلاشم برای رفتار، بر خلاف دیگران دختران جادوگر به ثمر نشسته بود. توانسته بودم خودم را با لایه از سردی و بی خیالی بپوشانم و توجهم را از سرمای بی خیالی که پوستم را مور مور می کرد، بگیرم.
فنجان را با یک حرکت جنازه وار از دست مادربزرگ قاپیدم و بعد از گفتن چند وردی که از قبل به من یاد داده شده بود، آب درون جام را که مزه ی اکسید نقره می داد نوشیدم. «اصلا اکسید نقره وجود داره یا نکنه اینم از نارسائی استعدادم در شیمی سرچشمه می گیره که طعم هارو با هم اشتباه می گیرم؟»
زمزمه ای بین اعضای پیر مجمع به وجود آمد که با صدای رئیس مجمع یا همان پیر ترین آن ها پدربزرگ من فردریک قطع شد:
- ما از تو می خوایم که طلسم گشاینده ی جادوت رو نام ببری.
کاملا مسلط پاسخ دادم:
- طلسم عشق[1](philter) قربان.
اسم را نمی پرسیدند، این را از مراسم پارسال بثی آموخته بودم.
- جنسیتِ محکوم به عشق؟
- مذکر.
- معشوق مورد عشق کیه؟
- خودم هستم قربان.
صدای زمزمه ی عصبی از جمع بلند شد، برای هیچ کس احمق بودن من تا این حد، قابل درک نبود. تا کنون فقط سه بار در کل مراسم های 15 سالگی طلسم گشاینده ی جادویی اجرا شده بود که به شخص به وجود آورنده متصل باشد. با این یکی چهارمی می شد. معمولا خطر زیادی شروع کننده ی اولین طلسم را تهدید می کرد و بعد از آن اگر شخص زنده می ماند یا طلسم را درست ادا می کرد تبدیل به جادوگری قدرتمند می شد.
هم پدر بزرگ و مادربزرگ و هم والدینم مرا از انجام چنین طلسم دو طرفه ای منع کرده بودند اما من در لحظه ی آخر تصمیم بر انجام طلسم عشق دو طرفه به جای طلسم عشق دو قورباغه به هم را گرفته بودم و حالا این جا در بین انبوهی از جادوگرهای پیر و جوان داشتم زیر نگاه های تیز و عصبی اطرافیانم پس می افتادم.
حسی بین آرامش و خطر داشتم.
فردیک با صدایی که از عصبانیت و نگرانی می لرزید، گفت:
- چه عددی را برای خوش یمنی انتخاب می کنی فرزند آدلاید و جاناتان؟
- سیاره ی ونوس قربان.
این بار صدای فریاد بعضی ها بالا رفته بود،من به جای استفاده از انرژی اعداد خاص جادوگری که شامل1 و 3 و 7 و 13 و 13+1 و21 و 33 و 121 و 169 می شد می خواستم از انرژی سیاره های خاص برای تامین استفاده کنم؛این کار به طرز عجیبی بین اعضای خانواده ی من نامرسوم بود و حس می کردند که باعث بد شانسی می شود اما من در کتاب راهنمای مادربزرگ ناتالی چیز هایی در باره ی انتخاب سیارات خوانده بودم،توضیح جالب توجهش این بود که هنگام شروع طلسم گشاینده، خطرات زیادی از قبیل مرگ را به دنبال خواهد داشت ولی بعد از آن می توانست ریاست هر انجمنی را نصیبت کند.
فردریک(پدربزرگم) با بهت گفت:
- مجمع نیاز به مشورت داره،تنفس برای حاضرین.
دسته ای از سر های محجوب شده با موهای نقره ای و تک سر موسیاهی، به هم نزدیک شدند.جمعیت دیوانه وار، مثل دسته ای از مگس ها، پچ پج می کردند.می توانستم از بین حرف هایشان جملاتِ «اون دیوونه شده»،«نمی تونه این کار رو بکنه»، «خونش بهش اجازه نمیده» و امثالهم را بشنوم.
دستی پوشیده شده با آستین چرم سیاه مرا به کناری کشید،پدرم بود.خیره شد در صورتم و گفت:
- همین الان حرفاتو پس بگیر.این کار احمقانه اس!و تو نمی تونی اولین احمق از نسل مورگان ها محسوب بشی!
بله!اگر قرار بود خانواده ی من –یعنی مورگان ها- اسم وسطی داشته باشند، آن اسم خود کلمه ی محتاط بود. آنقدر محتاط که طلسم های دو طرفه را دو نفری انجام می دادند، شکستن یک استخوان برای کمتر از سه نفرشان با جادو غیرممکن بود و کلی چیز شرم آور دیگر...همین محتاط بودن باعث شده بود که خونشان مقاوم شده و کم کم به اندازه ی خون یک انسان ضعیف و بی استفاده شود.
تمام این ضعیف شدن ها و عواقبش هم به خاطر این بود که هیچ یک از آن ها، به هیچ چیزی به اسم ریسک یا معادلش که می شد خطر کردن، کوچکترین اعتقادی –حتی برای دلخوشی- نداشتند...
چش های آبی پدرم را که اندکی عنصر بی رحمی را در خود پوشانیده بود و من ازشان بی نصیب بودم، نظاره کردم و گفتم:
- بابا،من می دونم دارم چی کار می کنم.من می خوام اولین مورگان جوونی بشم که وارد مجمع می شه.
[1]philter
مامان که اندکی بعد کنار پدر ایستاده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی پدر بزرگت رئیس مجمعه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تحکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته هست.ولی اون یه مورگان نیست،درست مثل تو مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های نچندان چروکیده و تقریبا با طراوتی روی شانه هایم قرار گرفت.هیچ کس در کل فامیل، به جز مادر بزرگم، چنین دست های جادویی نداشت.پس حدس زدم که بعدش صدای عمیق و پر نفوذش را خواهم شنید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین،این کار مرگباره،خیلی خطرناکه.می تونه تورو بکشه و یک کلمه اشتباه در اون باعث تبعیدت می شه،لا اقل یکی از اعداد رو به جای اون سیاره ی جهنمی انتخاب کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را از روی شانه ام پس زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من می دونم دارم چی کار می کنم...من می خوام قدرتمند بشم، در ماه اوج ونوس به دنیا اومدم؛پس می خوام از اون قدرت بگیرم نه از یه سری اعداد جهنمی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جهنمی را درست مثل لحن مادربزرگ ادا کردم.مادربزرگ لبش را گاز گرفت.اشک حلقه زده به دور سبز یشمی چشمان مامان توجهم را جلب کرد،بلافاصله مرا در آغوش کشید،مضحک بود اما به طور مشخصی من از او 15 سانت بلندتر بودم.کنار گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خوام از دستت بدم،حرفاتو پس بگیر،خون مورگان ها در مقابل طلسم های دو طرفه مقاومت می کنه!یا باعث...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدای بزرگم!خون مقاوم...خصیصه ی مزخرف موروثی دیگری بین جادوگران بود. خون هر فرد ظرفیت خاصی برای نگه داری جادو داشت، البته نمی توان دقیقا آن را نگه داری نامید...اسم بهتر آن فضایی برای جابجایی و حرکت جادو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده ی مورگان ها یکی از آن خانواده هایی بودند که خونشان فقط کمی بیشتر از انسان ها ظرفیت جادو داشت. یعنی همانطور که یک دلقک انسان زاده می توانست توپی را در آستینش ناپدید کند، ما هم می توانستیم با جادو آن کار را به همان نسبت انجام دهیم. خون ما هم از آن جایی باعث اشتباه ما می شد که جادوی سفید، برای انجام نیاز به خونی برای جریان یافتن در سراسر بدن داشت که ما چنین ظرفیت عظیمی را نداشتیم؛ بدان معنا بود که اگر حتی کلمه به کلمه ی طلسمی را هم درست ادا می کردیم، باز هم خونمان دردسر می آفرید و جادو را به هر سمتی که دوست داشت هدایت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس پر بغضی کشید و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرگت می شه؛ چه کسی می تونه تبعید شدنت رو پیش بینی کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم تر مرا در آغوشش فشار فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش می کنم حرفاتو پس بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را از آغوشش بیرون کشیدم و خونسرد همه ی آن ها را برانداز کردم،آن هم در حالی که در درونم پروانه ها برای پرواز بال هایشان را باز می کردند.این بار بابا بود که سعی کرد مرا متقاعد کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین کَاتلین،به نفع خودته که حرفاتو پس بگیری،ممکنه بفرستنت زمان های قدیم،همون موقعی که مرگ سیاه مثل یه مد محسوب می شد یا حتی موقعی که وبا همه گیر شده بود.یا ممکنه بفرستنت به تاریک ترین جاها...ممکنه وسط اجرای طلسم از انباشتگی زیاد قدرت منفجر بشی؛ این یه ریسک پذیری احمقانه اس.تو نمی تونی اون کله ی بی مغزت رو همین طوری به باد بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این بار او بود که من را در آغوش کشید.وقتی پدرم کلمه ی «ممکنه» را بیشتر از دو بار بیان می کرد، می توانستید انتظار یک خطر بالقوه ی قریب الوقوع را داشته باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی برای گفتن نداشتم،تصمیم خودم را برای فرار از این حقایق کوبنده گرفته بودم،منصرف نمی شدم حتی اگر در میان طلسم هر تکه از بدنم به طرفی پرتاب می شد یا حتی اگر دست خون آلودم درون دامن چین دار مادرم می افتاد!یا حتی اگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای سال ها به سرزمین های دور تبعید می شدم؛این یکی قابل تحمل تر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه، صدایی به جز صدای فردیک ، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاضرین گرد آیید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی زمزمه ها تمام شد مردی که جوان تر از بقیه ی اعضا به نظر می رسید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تصمیم مجمع اینه:همه چیز بستگی به تصمیم نهایی کاترین اِوا مورگان ماتیوس جنیوس داره.مسئولیت هرگونه اتفاقی به عهده ی شخص ایشون هست و هیچ مسئولیتی از طرف مجمع پذیرفته نمی شه.در صورت اجرای نا صحیح طلسم عشق مجازات از قبل مشخص شده را برای شخص وی در پی خواهد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری حرف می زد انگار که داشت از روی کاغذی دکلمه ای را می خواند.بعد چشم های سیاه و پر نفوذش را در چشمان قهوه ای سوخته ی من تنظیم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و تصمیم نهاییت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم، دست هایم را روی شلوار گذاشتم و تار و پود آبی-سفیدش را بین مشتم فشردم. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کاترین اوا مورگان ماتیوس جنیوس برای طلسم گشاینده ی جادوی خود طلسم عشق دو طرفه را به کمک ونوس بر می گزینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار فریاد های تعجب خیلی بلند تر از قبل بود،بعضی از آن ها هم زیر لب ناسزا های بسیار زشتی می گفتند.خب، حقیقتا ما مودب ترین خانواده ی جادوگر در کل دنیا نیستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی در کنارم، با صدایی شبیه افتادن یک بالش از فراز امپایر استیت، سقوط کرد.بدون نگاه کردن هم می توانستم بفهمم که مادرم از هوش رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کمک چند جادوگر و پدرم او را به گوشه ای برای ادامه ی بی هوشی خود بردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان مرد جوان این بار با صدای بلندتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونی شروع کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قدم به سمت میز ساخته شده از چوب گردوی مجمع پیش رفتم؛ چشم هایم را بستم. چهره ی با نمک و بور آرون را در ذهنم مجسم کردم و شروع کردم به زمزمه ی طلسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای عشق،تورا به این سمت می خوانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای پیوند دادن آرون اودیسه فرانکلین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من!تو را به این سمت می خوانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای پیوند قلب او به قلب من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشد که عشقی ابدی به من برای او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکل گیرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد چشم هایم را باز کردم.منتظر حرکتی از سمت آرون بودم که منجر به یک آغوش یا یک بوسه شود...وقتی از هر حرکتی از جانب او نا امید گشتم، چشمانم را درون جمعیت گرداندم و بن استوارت را دیدم که داشت حریصانه و درست مثل زامبی هایی که به تازگی از قبر برخاسته اند، جلو می آمد.فریاد متعجبم، مولکول های هوا را شکافت و به گوش اعضای مجمع رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این درست نیست قرار بود آرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ضربه ی مرد جوان روی میز و سپس باطل الطلسمش باعث شد از ادامه ی حرفم باز مانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبن با حیرت با چند قدم به سوی عقب به جای اصلیش باز گشت؛ فاجعه به بار آمده بود.به جای منفجر شدن، طلسم اشتباهی اجرا شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی لرزیدم، شاید از خشم، شاید از غصه، شاید از پشیمانی!هر چه که بود، تمام اندام های بدنم را به لرزشی ممتد انداخته بود.طوری می لرزیدم که حتی توانایی پاک کردن خون پشت لبم را با کف دستم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهای نقره ای و تک سر سیاه، مانند مجمعی از جلادها که می خواهند برای تعیین روش مرگ یک نفر تصمیم بگیرند، به هم نزدیک شدند.حتی صدای پچ پچ هایشان هام شبیه سوگنامه سرایی های اشک آلود بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از 5 دقیقه پچ پچ همان مرد جوان اعصاب خرد کن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نوع مجازات امروز بعد از غروب خورشید و قبل از طلوع ماه در همین سالن اعلام می شه،باشد که در سال های دیگر چنین اتفاقی نیافتد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این بار دستش را 10 برابر محکم تر از بار قبل و با نگرانی که کم کم در صورتش متجلی می شد بر سطح گردویی کوبید.این دفعه حتی خودم را ملزم ندانستم که سرم را بچرخانم و بدن خاله ورونیکارا که روی زمین افتاده بود، ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه ی خروج برای شما صادر شده،لطفا هرچه سریعتر سالن را ترک کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته دسته ی جادوگرهای مدرن پوش از سالن قدیمی و ویکتوریایی خارج شدند؛آخرین نفری که خارج شد من بودم.آن هم با افکاری که در محیط سرد و شبح آلود سالن ترسناک و مجلل جا ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگند زده بودم،می شد این را به راحتی درک کرد،آینده ام در لحظه ای حساس برای همیشه فرو ریخته بود؛می دانستم هیچ کدام از اعضای خانواده و همچنین بقیه ی مورگان ها مرا نخواهند بخشید،علاوه بر یک تبعیدی به یک طرد شده هم تبدیل شده بودم.هیچ پیش بینی از زندگیم در 20 سال بعد نداشتم!تمام شد،قصه ی جادوگر 15 ساله ی انجمن به پایان رسید،حالا قرار بود یک جادوگر زاده ی بی مخ و بی مصرف و دور انداخته شده خلق شود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیال از همه جا مشغول راه رفتن در حیاط پوشیده شده با علف های هرز بودم.هوای سرد پاییزی تنم را به لرزه می انداخت.می توانستید این سرمایی بخش شمالی آمریکا را یک نعمت یا یک عذاب الهی بدانید!اما از هرکس که در این منطقه بپرسید به شما می گوید که سرما برای آرامش اعصابش بی نظیر است. اکثر اوقات پوشیده از برف و یخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلفی را روی زمین لگد کردم که کسی یقه ام را چسبید و پشتم را به دیوار فلزی در آن نزدیک کوبید.اول فکرد کردم که یکی از آن حافظین طبیعت عصبانی است که آمده تا به خاطر لگد کردن علف ها، یک گوش مالی حسابی بهم بدهد!اندکی سرم را بالا آوردم و با چشم های باریک شده ی آرون روبرو شدم که با عصبانیت نگاهم می کرد.لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه ی کارات اشتباهه!چرا؟چرا من؟چرا این طلسم؟آرزوی مرگ داشتی؟می گفتی خودم می کشتمت!نه این که مثل یه احمق؛مثل ژولیتی که قصد داره جای رومئو رو بگیره باعث مجازات خودت با یه طلسم احمقانه ی عشق دو طرفه بشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک بار دیگر محکم تر از قبل پشتم را به دیوار فلزی کوبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا دوست داری به همه ثابت کنی احمقی؟کله شقی هم حدی داره!لااقل یه کم ناراحت باش تا بفهمم قدر یک سر سوزن عقل توی کله ی بی مغزت مونده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم.همیشه این من بودم که بی عقل،کله شق و بی فکر خطاب می شدم درست مثل حالا!خودم هم نمی دانم چرا طلسم کار نکرد؟به خاطر مقاومت خون مورگان بود؟شاید...هیچ وقت هیچ چیز خوبی از مورگان بودن نصیبم نشده و این هم یکی از همان مضرات مورگان بودن است!در یک جمله می توانستم بگویم :«یکی از ضرر های مورگان بودن، مورگان بودن است!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرون نا باور بهم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیوونه شدی؟کجای این موضوع خنده داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندم به نیشخند تبدیل شد.دیوانه هم جزو القاب ثابتم محسوب می شد!گونه اش را با کف دست لمس کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خنده دار نیست.فقط دارم به این فکر می کنم تو که نقاشیت خوبه، می تونی با تبدیل کردن داستان زندگی من به یه کامیک، کلی پول در بیاری!شایدم به شهرتی مثل مارول برسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش بعد از این حرفم شل شد و یقه ام را ول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود تبعید شوم.از این بابت هیچ شکی نداشتم.من ذات سرکش خودم را با استفاده از طلسمی که با قدرتم نمی خواند، نشان داده بودم.این مجازات برای انجام طلسم اشتباهی بود.فقط زمانی تبعید اجرا می شد که جادوگر در حال داشتن شناخت کافی از نیرویش و دانستن این موضوع که قادر به انجام طلسم خاصی نمی باشد آن را برای گشودن جادویش انجام دهد و با نتیجه مطلوبی روبرو نشود!گشودن جادو، مراسمی بود که در 15 سالگی، بعد از سن بلوغ جادوگر، برای برداشتن سد جادوی ذهنش انجام می شد.وقتی از قدرتی بیش از قدرت خودت استفاده می کردی، این سد علاوه بر این که خرد و خاکشیر می شد، بلکه تمام آن چه که اطرافش را فرا گرفته بود، علاوه بر بافت های بدنی و نیرو های روحانی را، درب و داغان می کرد.من هم می دانستم که 10 درصد شانس انجام طلسم عشق دو طرفه را دارم اما باز هم این کار را انجام دادم و بعد از آشفته کردن جادوی پراکنده شده ام در هوا آن را به سمت شخص نادرستی فرستادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار بازوانش برای عملی که از آن تنفر شدیدی داشتم پیش آمدند.گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فراریت می دم، تو باید از اینجا بری، نمی تونی بایستی و ببینی که دارن به خاطر اون طلسم، از اینجا می فرستن به دوران بدبختی و بی تکنولوژی بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش را با نیروی زیادی که همیشه به خاطر داشتنش سپاسگزار بودم، پس زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی شه!من با اعتماد کامل انجام این طلسمو قبول کردم.اگه الان به تبعید برم بعد از مدتی بر می گردم ولی اگه فرار کنم با جادوگرهای سایه فرقی ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایم را گرفت.این همان آرون 19 ساله بود که مدت ها قبل به این نتیجه رسیده بودم که چهره ی شیرین و با نمکی دارد و همین حالا تمام این دردسر ها برای عاشق نشدن او بود! آه خدای بزرگ! چه کسی آمار دخترانی را که به خاطر شباهت یک پسر به فرد مشهور مورد علاقه اشان، سرنوشتشان را به باد می دهند، دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی توانستم میلم را برای کوبیدن کله اش به دیوار آجری پشت سرم را سرکوب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا سعی داشت به من محبت کند؟دست هایم را بیرون کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب بعد از گفتن نوع مجازاتم باهات حرف می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو او را کنار دیوار فلزی تنها گذاشتم و با بی خیالی نمایشی ام در طول حیاط بزرگ سلانه سلانه به راه افتادم.2 ساعت تا طلوع ماه مانده بود.چرا اینقدر لفتش می دادند؟بار دیگر منظره ی خانه ی آجری قرمز رنگ را در ذهنم ثبت کردم.قابل تحمل بود.خانه ای که جمعی از مورگان ها و استورات ها در آن زندگی می کردند.از جمله:خاله ورونیکا،پسرش بن،شوهرش سیلویو.مادربزرگ ناتالی مادر مامان و پدر او فردریک و در کنار آن ها هم آدریان پسر عموی محتاط،جاشوآ عموی ترسو و سرینا زن عموی بد اخلاق.پدربزرگ و مادربزرگ پدری هم جزو آن دسته افرادی محسوب می شدند که با ازدواج دو نسل متضاد مخالف بودندپس ترجیح می دادند در خرابه ای زندگی کنند تا تن به هم خانگی با یکی از خطرناکترین خانواده ها بدهند.بله!مورگان ها چنین آدم هایی بودند، آدم هایی که هرگز، حتی به قیمت جانشان هم، راه و روش زندگیشان را عوض نمی کردند.آن ها شاخه ی خانوادگی از جنس سنگ های سد سازی بودند، تغییر ناپذیر، لجوج، سفت و سخت!ترکیباتی خطرناک و اعصاب خرد کن...اما قرار نبود من هم آن ها را همراهی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ها بعد مادرم به هوش آمد اما بعد از شنیدن خبر اتفاقی که برایم افتاده بود، دوباره از هوش رفت؛همین بلا سر خاله ورونیکا هم آمد!و همه خوب می دانستند که مسبب تمام این اتفاق همین دختر کنار پرچین بود که اگر شمشیری جادوئی به دست می گرفت، می توانست جز به جز دنیا را تکه تکه کند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام سال های وجود مورگان ها هیچ مورگانی مجازات نشده بود و واضح بود که من تبدیل به اولین مورگان مجازات شده می شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون خالص مورگان از پدرم به ارث رسیده بود و یاغی گری استوارت ها از مادرم...و این خودش دردسری بزرگ و مادام العمر بود که مرا با تضادی با خودم درگیر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتضادی مرگبار که اسم های متفاوتی داشت:کله شقی!دیوانگی!بی فکری، و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه بالا نیامده بود که همه را به سالن ویکتوریایی با سبک معماری آن دوره فرا خواندند.می خواستم آخرین نگاهم را به تک تک کنده کاری های طلایی دیوار ها بیاندازم و مکان همه ی طاق های با شکوه را در ذهنم ثبت کنم که انگار برای انجام مراسم اعدام یا شکنجه تعبیه شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه در جایگاه های قبلیشان ایستادند و من هم به سمت جایگاه چوبی و کم ارتفاع شرکت کننده که با 4 پله فلزی از سطح زمین جدا می شد رفتم.پله های پر سر و صدا را یکی یکی طی کردم و ثابت اما پر استرس ایستادم.مرد جوان مو سیاه که هرگز اسمش را به خاطر نیاوردم شروع به صحبت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نظر مجمع از این قراره:کاترین اِوا مورگان ماتیوس جنیوس فرزند جاناتان از مورگان ها و آدلاید از استوارت ها برای 10 سال به اروپای دور افتاده، در سال 1497 منقل می شود،این مکان که برای سکونت شما برگزیده شده خالی از سکنه است و برای ورود و خروج شما در نظر گرفته شده.بعد از ورود به این مکان، نام برده حق خروج از آن و یافتن مکانی جدید برای گذران 10 سال تبعید خود را دارد.به شرطی که پس از طی 10 سال دوباره به این مکان بازگردد در غیر این صورت برای همیشه محکوم به زندگی در آن مکان است.امشب راس 13 دقیقه بعد از نیمه شب مراسم انتقال انجام خواهد گرفت و نام برده مجبور به حضور است.باشد که عبرتی برای جادوگرانی شود که با نیروی شناخته ی خود طلسم های ناشناخته انجام می دهند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این بار جام نقره ایِ کنده کاری شده را که تمام مدت در دست گرفته بود بر سطح محکم میز کوبید.و همراه با صدای ارتعاش مولکول های فلزی جام زندگی طبیعی من پایان یـــــــــافـــــت ...البته به شرط آن که، زندگی یک جادوگر را بتوان طبیعی نامید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل اول:تبعید شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تمام طول شام نگاه های ترحم آمیز بقیه،پوستم را از بیرون خراش می داد.همه یکی یکی می آمدند و پس از در آغوش کشیدنم برایم آرزوی موفقیت و سلامتی اعصاب خرد کنی، در قسمت شمالی اروپا در نزدیکی بریتانیای کبیر در صدها سال قبل می کردند.قرار بود به یک بعُد دیگر بروم.بُعد خودمان نه، دیگران!آن قدر احمق نبودند که سرنوشت کل زندگیشان را به انسان «بی مغزی» مثل من بسپارند.زمانی که من می خواستم به آن بروم زمانی بود که بشر قاره ی آمریکا را به چشم ندیده بود.یا در واقع 5 سال به زمان تخمینی آباد کردن آن مانده بود.ببینید می توانستند مجبورم کنند، شخصا کریستف کلمب را پیدا کنم و سرش داد بزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احمق!تو با کشف اون قاره،یه خانواده شبیه خانواده ی منو هم به وجود میاری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شام به اتاقم در زیر شیروانی رفتم،از همه ی اتاق ها بزرگتر اما در عوض نمناکتر و سرد تر و پر سر و صدا تر بود و با پله ای مخفی در سقف که فقط چند نفر جای سوییچ حرکت دهنده اش را می دانستند از طبقات دیگر جدا می شد.با تقلای بسیار، به خاطر شکم پر شده از غذایم، روی پنجه ی پایم بلند شدم و سوییچ روی سقف را فشار دادم و منتظر شدم که با صدای گوش خراشی –به خاطر سال ها روغن کاری نشدن- پله ها یکی یکی نمایان شوند.با کمک دست هایم از پله ها بالا رفتم.بدون توجه به بلوز های اکثرا خاکستری روی زمین و تخت چوبی نا مرتب و پوشیده شده با انواع لباس ها مستقیما به سمت قفسه ی عظیم و مثلثی شکل مناسب با ساختار اتاقم رفتم و شروع به بر چیدن کتاب های ورد قدیمی و کتاب های تاریخی کردم و همه ی آن را روی کفه ی چوبی انداختم و سپس در کنارشان چهار زانو روی زمین نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب ها را یکی یکی ورق می زدم و در آخر تنها چیزی که برداشتم شامل:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سوابق جادو در سال های 132 تا 1560 در انگلستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تاریخ کشور انگلستان در صده ی 1300 و 1400 و 1500 مدل جادویی و مرجع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ورد های مورد نیاز برای سفر(که کتابچه ای کوچک بود)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این هارا هر جادوگری باید بداند (که بوی تعفن می داد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دفترچه ی سفید کوچکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آخر هم مقداری لباس گرم و چیزهای دیگر به لباس هایم اضافه کردم و همه را در کوله پشتی ام چپاندم.آه!یادم باشد که کمی وسیله ی خورد و خوراک هم بردارم...قطعا من آدمی نبودم که بخواهم بی غذا، مدت زیادی دوام بیاورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرون نیامد،تا 2 ساعت قبل از نیمه شب نیامد.نه این که منتظر به در و دیوار چشم دوخته باشم تا او مثل یک عاشق دیوانه، برایم ظاهر شود، اما خب...از کسی مثل او، ظاهر شدن بعد از تبعید بی شرمانه ی من انتظار می رفت.یادم است که در گوشه ای نشسته بودم و تکه ای علف شیرین را بین لب هایم قرار داده بودم که سایه ای را بر روی دیوار دیدم و سپس صدا تلپی نشستنش روی زمین در گوشم پیچید. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوزم با فرار کردن مخالفی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ضربه به پشت دستش روی کمرم زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره...هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم قبلا دلایلم رو بهت گفته باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشاری را که حدس زدم دوستانه باشد، به دستم وارد آورد و سپس با لحن قدیس واری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو برام دوست خیلی خوبی بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشارش داشت روی پهلویم بیشتر می شد؛ برای برداشتن دستش تقلا کردم و غر و لند کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه دستت رو برداری رفیق؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما باز هم کوتاه نیامد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من می خوام فراریت بدم!تبعید شده بودن توی خانواده شما چیز خوبی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و خیلی محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق نداری!حالا هم لطف کن و دستت رو بردار، اگه نمی خوای بعدا تو کشیدن کامیک ناکام بمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسی به من می گفت تمام کار های لحظه ی آخریَش از روی ترحم است.با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احمقی یا خودتو به خریت زدی؟دلایلم رو برات بیان کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق ترحم را دیدم.بعد از تبعید شدن، ترحم چیزی نبود که من به آن نیاز داشته باشم.من به کسی نیاز داشتم که نیشگونم بگیرد و بگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-احمق این همه اش یه خوابه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او داشت با این کارها، بیشتر مرا به بیداری محکوم می کرد.با حالتی شبیه فریاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو!تنهام بذار!10 سال دیگه بر می گردم و می فهمی که حالم چقدر خوب بوده و چقدر بهم خوش گذشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را بریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می گم برو!من حالم خوبه!چرا همه سعی دارن بهم بفهمونن من تنها مورگان تبعیدی در طول قرن ها حیات جادوگرام؟!؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قصد بدی ندا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می فهمی قصد بد یعنی چی؟قصدت بد بوده یا خوب تو باعث میشی حس بدبختی بهم دست بده!همتون این کارو می کنید؛می دونی بدبختی چیه؟تو یه بلو بلاد هستی!قوی ترین خون مال خانواده ی تو و اون استوارت های لعنتیه!خونت هر جادویی رو قبول می کنه!ولی خون مورگان ها نه!!و من به خاطر خون بی مصرفم توسط تمام مورگان ها برای خراب کردن سابقه ی محافظه کارانشون طرد شدم!حالا هم از جلوی چشمام دور شو!امیدوارم دیدار بعدیمون توی جهنم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کَت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو!قبلاز این که یه تخته چوب بردارم و اون قدر توی سرت بکوبم که همینجا بمیری!هیچ وقت نمی خوام ببینمت!اینو تو گوشت فرو کن،من هیچ منظوری از اجرای طلسم عشق روت نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش خودم اعتراف کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط به خاطر خوش قیافه بودنته پسره ی مو طلایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز کلمه ی آخر اعتراف در دلم تمام نشده بود که آرون رفت و موج ترحمی هم که ازش ساطع می شد با خودش برد و مرا در پشت خانه ی آجرنمای روستایی خانواده ام تنها گذاشت.چه راحت دل کند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا آن جا که می دانستم، دوستان واقعی این چنین دوستانشان را ترک نمی کردند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیر جیر صندلی های فلزی و زنگ زده، زیر لرزش های عصبی افراد حاضر در سالن با نگاه های چپ چپ هم خون های ترکیب شده و جو خفقان آوری را به وجود آورده بود.بعضی ها با دلشوره و بعضی ها با عصبانیت.بعد از اولین سیلی عمرم که دقایقی قبل از دستان پدرم خورده بودم و کلمات:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر می کردم باعث افتخارم می شی،اما تو تمام نسل رو با طلسم ناشناخته برای جادوت زیر سوال بردی!نمی دونم 10 سال دیگه وقتی برگردی چطوری برخورد می کنن،ولی مطمئن باش هیچ کس بهت اجازه ی سرکشی و ساختن یه دردسر دیگه برای خانواده نمی ده!و منم اولین کسی خواهم بود که بقیه رو همراهی می کنه!چون تو تمام تربیت من رو برای سرکشی نکردن زیر سوال بردی!نمی دونم باید با تو چیکار کنم؟توی تمام این 15 سال تمام تلاشم رو کردم که یاغی نشی و همه ی چیزایی که مورگان ها دارن رو بر باد ندی، اما تو پیشینه ی مارو خراب کردی.من برای نسل بعد از تو احترام زیادی قائلم،چون سرکشی تو باعث کثیف شدن خونِشون میشه!دیگه خونِشون مثل ماها مطهر نیست!پر از یاغی گریه!پر از سرکشی های بی مورد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم که هرگز بر نگردم!مغرور نبودم،حس می کردم بازگشتم خانواده ام را بیشتر از قبل سر افکنده می کند... و شرط می بندم آخرین چیزی که خانواده ای مثل مورگان های می خواستند وجود دوباره ی کسی مثل من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم تبدیل به بخشی از 1497 می شدم.عددی ترکیب شده از اعداد 7و9 و 1 و 13 ! زیادی هوشمندانه بود، انگار یکی از آن بلود بلاد های از خود راضی، برای اعلام و آشکار کردن دانش بیش از حدش چنین عددی را انتخاب کرده بود.عقل حکم می کرد که برای آن سال جهنمی کمی جستجو کنم، اما این کار تبدیل به عملی فراموش شده گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir39 جادوگر اینجا بودند و برای دیدن قطره ای اشک که از گونه ام فرو افتد لحظه شماری می کردند. ناامید کردنشان احساس شعف و لذت بهم می داد. شاید 10 سال دوری ترسناک باشد، اما نه برای من! گریه هایم را به بٌعد دیگری خواهم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کس نفهمیدم که دیدار بعدیم با آن ها را به جهنم موکول کردم.سال 2023 دیگر شخصی به نام کاترین مورگان را نمی دید.من مایه ی ننگ جادوگرهای مورگان شده بودم و با خوشحالی از لبه ی یک پرتگاه نامرئی آن را پذیرفته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی از آن ها موقع خداحافظی با من زیر لب ناسزاهای ناشناخته ای می گفتند، ناسزاهای جادوئی که صد ها سال بود از یاد و خاطره ی پیر ترین ما هم که زنی 121 ساله بود، پاک شده بود؛درباره ی کله شقی و بی فکری و بی مغزی و این چیز ها!همه دل خون بودند!به طور واضحی من نسل آن هارا دچار افت و قسمتی از خون نسل بعدشان را با جادوی یاغی و نادرستم تغییر داده بودم!تنها کار مفیدم از نظر خودم و منفورترین کارم از نظر بقیه همین بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خیره به توده ی نوری که کم کم فضا را به رنگ سبز پر رنگ در می آورد بودند.توده ی نور نه چندان بزرگی به اندازه ی یکی از آن توده کاه هایی که تابستان ها اسب ها را به وسیله ی آن ها سیر می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموجی از باد سرد از توده ی نور به سمتم می آمد.کله مشکی برای آخرین با یادآوری کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-10 سال دیگه دریچه ای در همین مکانی که واردش میشی برات باز میشه.همین ساعت و همین تاریخ.امیدوارم اون موقع اینجا باشی و البته از کارت عبرت گرفته باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله ی چرمی را که پر از کتاب های ورد و طلسم و چند تکه لباس گرم کرده بودم و مقداری خوراکی و گیاهان دارویی هم ضمیمه اش شده بود،روی پشتم جابجا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من برای انتقال حاضرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی یک لحظه تمام صداها قطع شد و فقط چشم هایی بودند که من را برای کوچکترین درنگ یا تعلل زیر نظر گرفته بودند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وارد شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت توده ی نور رفتم.هوایی که از آن خارج می شد سرد و نمناک بود.تمام موهایی را که بر بدنم عمود می شد را حس کردم.اول پای چپم را از دریچه گذراندم و پس از آن پای راستم را.حسش درست مثل سواری روی مارپیچ های ریل رولر کوستر های دیزنی لند بود، با این فرق که نه چرخیدم و نه مثل کارتون ها از یک تونل سبز نورانی عبور کردم.تنها حسی مانند تکان خوردن جرعه آبی در قسمت میانی بدنم داشتم.در عین حال می توانستم اتفاقاتی که در دو سمت می افتاد را ببینم.یک طرف گرم و گرفته و دیگری سرد و ترسناک.صدای کله مشکی را از پشت سر شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موفق باشی،امیدوارم سالم برگردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد توده ی نور شروع به کوچک شدن کرد، از آن حالت کاه شکلش خارج شد و آن قدر کاهش اندازه پیدا کرد که موشی هم نتواند از سوراخ میانش بگذرد و آخرین ذره ی گرمای تالار را با خودش برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحیط اطراف باعث میخکوب شدن هرکسی می شد.یک محیط که سرمای اروپایی سراسرش را فرا گرفته بود.گیاهان قطبی که با کریستال های یخ پوشیده شده بودند، در هر طرف جلوه گری می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجایی که من ایستاده بودم تپه ای 40 متری بود که چشم انداز مخوفی از اطراف داشت.تپه ای پوشیده از برف یخ زده و به هم چسبیده بود،در گوشه گوشه ی آن می توانستی دسته ای چمن را ببینی.سنگ های درشت سطح بلوری برف را شکافته بودند و انتظار هر موجود سهل انگار و بی دقتی را که سکندری بخورد و بیافتد را می کشیدند تا جمجمه اش را به تمیزی یک دستگاه برش سوراخ کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته های پراکنده از درختان مخروط دار که نام هیچ کدامشان را از یک ساعت بعد از کلاس گیاه شناسی ام به خاطر نداشتم در پایین تبه گسترده شده بود.از آخرین برفی که این دور و اطراف باریده بود، مدت ها می گذشت، چون برف های لجباز به دور از نور خورشید روی برگ های سوزنی شکل منجمد شده بود.خورشید، تنها لکه ای کمرنگ پشت توده ای از ابرها بود و تنها چیزی که آسمان را مزین کرده بود ابرهای خاکستری به شکل های بریده بریده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا، چیز عجیبی بود. پر از طراوت و تازگی. نفس کشیدنش سرد و دردناک بود، اما رایحه ی صمغی که درون نایژک ها می پیچید چیز دیگری بود... نه بوی دودی داشت و نه ذرات معلقی...تنها هوای خالصی بود که با محیط جنگل در می آمیخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید دومین طلسم زندگیم را برای نشانه گذاری استفاده می کردم،اگرچه با خودم عهد بسته بودم هرگز به زمان و محل زندگی خودم بر نگردم،اما حسی مرا وادار به این کار می کرد...وادار به این که با نشانه گذاری، پیدا کردن این محل را برای 10 سال بعدم آسان تر کنم.نشانه گذاری، روشی بود که باز هم با یک اشاره بتوانم این مکان را هر زمان که خواستم بیابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله پشتی چرم را از پشتم بر زمین گذاشتم و کنارش روی زمین زانو زدم.با اندکی جستجو کتابچه ای پوشیده شده با پوست آهو را پیدا کردم و در قسمت فهرستش به دنبال کلمه ی «نشانه گذاری مکان» گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه ی 25.توضیحاتش با خط نه چندان درشتی در زیرش نگاشته شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای نشانه گذاری مکان لازم به دفن پوست یا مو یا خون یا گوشت خود شخص اجرا کننده ی طلسم در عمق بیش از سه بند انگشت در محل است،بعد از انجام این کار لازم به ادای ورد زیر است:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای خاک،نشانه ای برایت می گذارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشانه را تا روز مرگ من حفظ کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا روزی که به آن نیاز پیدا کنم و مکان را بیابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشانه ی من «مو/پوست/خون/گوشت» ام است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه از اجدادم به من رسیده.به امید تطهیر این زمین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکته*:ورد بالا فقط برای طلسم کننده هایی با خون مقاوم است و لازم به ذکر است که برای خون های آزاد وردی به کار نمی رود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکته2:درباره اندازه خون بیشتر از 4 قطره لازم است.برای گوشت بیش از دو بند انگشت با قطر 1سانت؛برای پوست بیشتر از یک دهم فوت و برای مو بیش از 7 سانتی متر با قطر 2 سانتی متر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خواندن جمله ی آخر پوزخند زدم،به کمک چاقوی جیبی ام که نامم بر آن حک شده بود تکه ای حدودا 9 سانتی را از دم اسبی 12 سانتی قهوه ای-مشکی ام بریدم.با دست خالی مثل حیوانی وحشی شروع به کندن زمین کردم.خاک سرد و برف زیر ناخن هایم می رفتند و سنگ ریزه ها پوست دستم را خراش می دادند و باعث تعدادی آه از سر درد شدند، اما نتوانستند مرا از ادامه ی کارم بازدارند. تا زمانی که به عمق 10 سانتی متری رسیدم بی مکث کندم.موها را درون حفره انداختم و رویش را با همان خاک خیس و سرد پوشاندم،سپس شروع به زمزمه ی ورد کردم.بعضی از ورد هایی که برای خون مقاوم ها زیادی بود باید به وسیله کلمات و به کمک لرزش نیروهای موجود در هوا اجرا می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اجرای ورد نور زرد لیمویی عجیبی که مرا به یاد لیموناد هایی که تابستان ها در خیابانمان به قیمت چند سنت ناچیز می فروختم می انداخت. برای یک ثانیه سطح خاک را فرا گرفت و سپس ناپدید شد.زمین نشانه گذاری شده بود. تصمیم عجیبی ذهنم را به خودش مشغول کرده بود، این که به آمریکا بروم و سرنوشت قاره ی آمریکا در این بعد را کمی دستکاری کنم (به قول خواهرم، هر جا که می روم آشفتگی را با خودم می برم!) ،در حالیکه حالا در نزدیکی پادشاهی انگلستان بودم.هوای یخ زده را به درون ریه های بی جانم فرو دادم و بعد از جمع کردن وسایلم به کمک قطب نمای تولید شده در سال 2009 ام مسیری را که طبق کتاب های تاریخی که در مدرسه خوانده بودم به سمت مرکز بریتانیای کبیر می رفت انتخاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس هایم برای آن زمان که زن های اشرافی لباس هایی مزین به سنگ های عیقیق و یشم می پوشیدند، زیادی عجیب بود. در مقایسه با لباس های مردان آن زمان ها نوعی جادو به نظر می رسید...یک کاپشن چند لایه ی پر شده با پشم شیشه و پوشیده شده با چرم گرم و ضد آب.شلوار جین به همراه چکمه های سیاه گرم و دست ساز. به سرم هم کلاه بافتنی 7 رنگ مادربزرگم بود که گوش های سرخ شده از سرمایم را می پوشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن طور که از ظواهر امر پیدا بود خورشید در آن زمان بدون هیچ عجله ای داشت به سمت غرب و حجابی از درختان بلند می رفت.صدای زوزه ی گرگی در چند کیلومتری نتوانست از خونسردی ظاهریم بکاهد اما آشفتگی وحشتناکی در درونم بر پا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir10 سال تنها!با این وضعیت بعید می دانستم قبل از 2 سال دوام بیارم!انگشت های سرد و سفیدم را با دستکش های بافتنی بدون انگشتم پوشاندم و بار دیگر با لمس درپوش فلزی قطب نما و باز کردن آن به دنبال حرکت عقربه های مغناطیسی اش که هنوز به درست با خود کنار نیامده و داشتند آرام آرام تکان می خوردند رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنوب شرق!لندن...درستش این بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسائلم را از روی زمین برداشتم و بعد از کشیدن آهی که بی اختیار در حنجره ام شکل گرفته بود، از تپه به سمت پایین سرازیر شدم.چند باری در بین راه تلو تلو خوردم یا روی برف یخ زده لغزیدم، اما در آخر سالم و سر حال، همان طور که انگشتانم با درب فلزی قطب نما بازی بازی می کردند، وارد جنگل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموجی از بوی تند صمغ، اولین چیزی بود که به مشامم رسید. با نادیده گرفتن ترسی که هر انسان عادی از تنها وارد شدن به جنگل دارد، شروع به پیشروی کردم. حرکت در بین جنگل ناشناخته با برگ های سوزنی و خراشنده؛خواب آور و گاهی اوقات دردناک بود.خارشی که کشیده شدن برگ های تیر درختان بر دست و صورتم ایجاد می کردند، وصف نا پذیر بود. به نظر می رسید که هیچ کدام از درختان آن دسته ی جدا افتاده، دوست ندارند که به من اجازه ی خروج دهند. آخرین نشانه های از نور سرخ خورشید، داشت بین انبوه برگ های چنگال دار محو می شد و جای آن را نقطه ی سفیدی در آسمان می گرفت که لجوجانه قصد پیکار با خورشید بی حال را داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5 دقیقه با شک و تردید در این قسمت از این دنیای ناشناخته قدم تا این که فشردگی درختان کمتر شد و زمین مسطحی با دسته های متفرق درخت پدیدار گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید قبل از تاریکی مرگبار هوا پناهگاهی می یافتم،چه خانه ای درختی بود و چه غاری متعلق به خرس مرده،به هر حال مرا از مرگ توسط خرس های زنده و گرگ های چابک حفظ می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود 2 کیلومتری را طی کرده بودم که نیازم به چراغ قوه را برای نزاع با تاریکی شب حس شد.از جیب کنار کوله پشتی ام چراغ قوه ی هالوژن را بیرون کشیدم و بعد از فشار دادن دکمه ای که در انتهایش قرار داشت نورش را بر درخت های یخ زده و موجودات اسرار آمیز تاباندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوری که در عین خوش شانسی حیوانات خطرناک را فراری می داد و موجوداتی هوشمند را جذب می کرد... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ قوه ی باتری خوری که یادگاری از دنیای پر تکنولوژی بود که نیم ساعت قبل آن را ترک کرده بودم، اما درست مثل 30 سال پیش به نظر می رسید، موجب شد که حلقه ی ماتی از اشک دور مردمکم شکل بگیرد و دیدِ تارم را در آن تاریکی تار تر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت پوششی از اشک رو زجاجیه ام، حرکتی را پشت درختی قطور دیدم. خوب که دقتم کردم، سایه به مرد که مردی با جلیقه ی ابریشمی و موهای بلند و دم اسبی شده داشت تبدیل شد، هر چه که در مورد من وجود داشت مردی را که نماد کاملی از زمان قدیم بود را ترسانده بود.بی سر و صدا و به قول خواهرم با روش «شبحی» درخت کاج را دور زدم و خودم را روبروی مرد رساندم و بلافاصله نور چراغ قوه را بر صورتش تاباندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که اکثر مرد ها داشتند بعید بود که بتوانند مثل این یکی جیغ بزنند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جادوگـــــــــر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس التماس کنند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساحر عزیـ...ز لطفا جونم رو به من ببخش.به هیچ کس نمی گم که تو جادوگر هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر نمی کردم که مردم آن زمان این قدر راحت ساحر را از غیر ساحر تشخیص دهند... که ناگهان حساب کار با آن چراغ قوه هالوژنی در قرن 15 دستم آمد!لحجه ی قدیمی مرد به من خاطر نشان می کرد که من در همچنین سالی هستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم.من بی گناهم.به بقیه هیچی نمی گم...التماس می کنم!من زن و بچه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودش را با صورت روی پوتینم انداخت!در حالی که از تعجب، چشمانم داشتند از حدقه بیرون می زدند، پایم را با ملایمت از زیر صورتش کشیدم.اگر این همه داد و فریاد نمی کرد می توانست برایم کمک محسوب شود!صدایم را تا آنجا که جا داشت ترسناک کردم و با لحجه ی انگلیسی که از اِما دوست انگلیسیم یاد گرفته بودم امر کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو به خارج از این جنگل و نزدیک ترین پناهگاه ببر وگرنه قدرت بی حد و حصرم دامن گیرت می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلمه ی آخر نزدیک بود از خنده منفجر شوم.یکی از مشکلات اصلی من این بود که جاهای غیر لازم به مسخره بازی می پرداختم و جاهایی که باید مزه می پراندم اخم می کردم!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد که موهایش از من هم بلند تر بود نیم خیز شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر کاری بگید می کنم فقط جونم رو ازم نگیرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی از کلمه هایش را مانند نمایشنامه ی هملت ادا می کرد که باعث پهن شدن نیشخندی بر روی صورتم می شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا زمانی که منو به بیرون از این جا نبری تضمینی بر سالم ماندنت نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این بار نور چراغ قوه را مستقیما بر روی چشم های آبی یخی مرد 30 ساله تنظیم کردم.با این حرکت من بلافاصله از جا پرید و شروع به فرار کرد،در جوابش خم شدم و از روی زمین یخ زده پس از کمی جستجو سنگی به بزرگی کشکک زانو برداشتم و با کمک استعداد نشانه گیری ذاتیم آن را به سمت ساق پایش پرتاب کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثانیه ای بعد صدای «آخ» مرد در جنگل طنین انداز شد.با خنده به سمت مرد جلیقه پوش رفتم و کنار او که حالا پخش زمین بود زانو زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درد هایی 100 برابر این که الان تجربه کردی هم می تونم برات به وجود بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله را از قصد با لحجه ی آمریکاییم ادا کردم که باعث وحشت دو چندان مرد شد. التماس کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قول میدم،قول میدم که خطایی ازم سر نزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به سمت گردنش برد و گردنبند صلیب شکل چوبیش را با انگشتاش فشار داد و بعد با همان دستش دستم را لمس کرد! به خیال خودش می خواست با انرژی روحانی صلیبش یک موجود شیطانی –مثل من!- را دچار درد کند. این حرکتش را ندیده گرفتم، بلند شدم و تهدید آمیز و ترسناک گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حرکت بعدیت موجب مرگت میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس بلند شد و لنگان لنگان راه افتاد و زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دنبالم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین مناطق کشنده و خطرناک زیادی رفت و به دفعات سعی کرد مرا بکشد اما بالا خره از محیط جنگل خارج شدیم. با همان لحن ترحم برانگیزش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جا خارج از جنگله.100 فوت به راست به یه غار می رسین.حالا اجازه می دین من برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینه به سینه اش ایستادم و در حالی که سعی می کردم ترسناک به نظر بیایم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا معلوم حقیتو بگی؟تا اونجا با من میای.فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت سرش را بالا و پایین کرد و از جلو راه افتاد.راست می گفت،بعد از طی آن 100 فوت به غاری رسیدیم. سعی کردم لحنی را که اربابان فیلم های کلاسیک برای خطاب دادن نوکرانشان به کار می برند، میان تار و پود صدایم ببافم. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول برو و چک کن که خطری در کمین نباشه.من از پشت سرت میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو محکم هلش دادم به درون غار. جیغ دخترانه ای کشید و در تاریکی نصفه و نیمه ی غار به سیاهی یک سایه ناپدید شد. چند دقیقه ای گذشت، درست وقتی داشتم از آمدنش ناپدید می شدم، صدای تیلیک تیلیک به هم خوردن دندان هایش را شنیدم و سپس خودش را که از میان تاریکی نمایان می شد، دیدم.نیشخند ترسناکی بهش زدم که باعث شد چند سانت به هوا بپرد. وقتی لرزش بدون توقف دستان رنگ پریده اش متوقف شد، به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی اینجا نبوده و نیست، قبلا نزدیک یک هفته این جا مسکون بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلمه ی مسکون (یوهوهاها!).جلوی خودم را گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین الان یه طلسم به سمت قلبت می فرستم؛ اگه دروغ گفته باشی از کار می ایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ کشان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قسم می خورم که راستشو گفتم، نیازی به فرستادن جادو نیست. خواهش می کنم این کارو نکنین!...من می خوام مطهر باقی بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از گفتن جمله ی آخر کف دستش را روی دهانش کوبید و باز هم جیغ جیغ اعصاب خرد کنش را در هوا پخش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منو ببخشید.هیچ منظوری نداشتم!خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر کسی توی عمرش این چنین و تا این اندازه از من خواهش و عذر خواهی کرده بود احتمالا حالا تبدیل به فرمانروای قلبم می شد اما این یکی استثنا بود.داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه!می تونی بری ولی اگه صدات در بیاد و راجب من به کسی چیزی بگی بازهم قلبت از کار می ایسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسان و لرزان از غار به بیرون دوید و مرا در حالی که از خنده ی موذیانه ام ریسه می رفتم تنها گذاشت.بعد از دردناک شدن ماهیچه ی فکم فرصت را مناسب شمردم تا نگاهی،به کمک چراغ قوه ی هالوژنی،به اطراف آن غار بیاندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحیطش مرطوب و آهکی بود، فضایش به شکل بیضی درازی بود که در چند سمت به شکل گوشه های تیز مثلث در آمده بود،در چند طرف به خاطر روشن کردن آتش لکه های سیاهی روی زمین دیده می شد.باقی مانده ی استخوان های مرغ ها و ماهی ها و چند حیوان دیگر که توسط ساکنین قبلی کباب شده بودند، روی زمین دیده می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانه ی بزرگ غار اجازه ی ورود مقداری از سرمای قطبی را به داخل می داد، اما حداقلش این بود که این مکان قابل سکونت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله پشتی را در گوشه ای گذاشتم و به کمک چوب های کپه شده درون غار و فندکم آتش کوچکی را برافروختم.کاپشنم را محکم تر به دور خودم پیچیدم و کتابچه ای را از درون کوله ام که بر خلاف اندازه کوچکش چند صد کیلو به نظر می آمد، بیرون کشیدم. رویش با خط شکسته ای نوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ورد های مورد نیاز برای سفر و در زیر حرف «ر» ی آخرش اثر مهری مومی با نقش یک اژدهای سه سر دیده می شد.با اندکی جستجو در فهرستش کلمه ی مسیریابی را پیدا کردم و تا صفحه مورد نظرم ورق زدم.چند پاراگرافی درباره ی مسیر یابی های متفاوت نوشته شده بود و در آخر تیتر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یافتن مسیری به پناهگاه خالی از سکنه ی زمان:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین یکی از ساده ترین ورد ها،چه برای خون مقاوم ها و چه برای آزادین است.اراده ی آن و گفتن جمله ی:«مرا به جایی ببر،خالی از مزاحمت این مردم در نزدیکی مقصدم!» شما را با کمک افکار راهنمایی خواهد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیر یابی را می گذاشتم برای فردا و یک امشب را با کمی خس خس و مقدار زیادی غم طاقت فرسا ناشی از تبعید و شادی که به خاطر مرخصی یک ساله از مدرسه در درونم جوانه زده بود، طی می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زوزه ی گرگ ها و خرخر حیوانات ناشناس اجازه ی خوابی عمیق را ازمن گرفت. با نوری که سرکشی کرده و به درون محیط غار سرازیر شده بود، از خواب برخواستم و به سراغ کوله ام رفتم تا شکلات انرژی زایم را ببلعم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه های فندوقش اعصابم را به هم ریخت،بعد از تمیز کردن دندان هایم تصمیم به اجرای طلسم گرفتم. وسایلم را نا مرتب و بدون هیچ نظم خاصی در کوله ام جمع کردم و در دهنه ی غار ایستادم، صدایم را با چند سرفه ی خلط آور صاف کردم و گفتم:«مرا به جایی ببر،خالی از مزاحمت این مردم در نزدیکی مقصدم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخط ادامه داری از نور سبز پررنگ در ارتفاع دو متری از زمین شکل گرفت.همان راهنما بود،به آن اطمینان داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش کردم.به درون انبوه درختان پوشیده با برف می رفت،باز هم آن خراش های دردناک و خارش آور با صمغ تکرار شد.درختان را که رد کردم به رودخانه ای یخ زده رسیدم.عرضش کمتر از 4 متر بود و در زیر یخش، تصویر مبهمی از موجودات شناگری را می دیدم.در مورد قطر یخش مطمئن نبودم،نهایت خطر غرق شدن در رودخانه و یا یخ زدن در آن بود!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم اول را بر روی یخ گذاشتم.یخ چرق چرق صدا داد اما نشکست.پای چپم را هم روی رودخانه گذاشتم اما بلایی به سرم نیامد.جریان آب را در زیر پایم حس می کردم،خوشبختانه کف رودخانه را می توانستم از روی سطح شفاف یخ ببینم بنابراین می توانستم غرق شدن را از لیستم فاکتور بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم هایم را یکی پس از دیگری بر می داشتم.هنوز یک متر به خشکی باقی مانده بود که صدای شکستن غیر طبیعی و نا موقعی را شنیدم. یخ زیر پایم فرو ریخت و تا بالای زانو در آب منفی صفر فرو رفتم.از نوک انگشت تا زانویم را سرمای سوزاننده ای در بر گرفت، سرمایی که در هیچ فریزری پیدا نمی شد و فقط نظیرش را می توانستی در جزایر پراکنده ی نزدیک قطب شمال ببینی.با تقلای فراوان، خم شدم و دستم را روی سطح یخ گذاشتم.با کمک دستهایم جفت پایم را از درون حفره ی یخی مخلوط شده با آب بیرون کشیدم و یک متر باقی مانده ی رودخانه را با سرمایی که در وجودم دویده بود طی کردم.لباس ها و چکمه های خیس شده ام سرمای چند برابری را به من القا می کرد.استخوان هایم دردناک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره وارد جنگل شدم.از فشردگی برگ ها مانند جنگل قبلی خبری نبود،در عوض صداهای ناشناس بیشتری به گوش می رسید.پاهایم کاملا بی حس بود و چوب های نوک تیز بیرون آمده از برف را که از روی سطح پوتین به من سیخونک می زد را به طور غیر ارادی نادیده می گرفتم.با عبور موجو کوچک سفید رنگی از جلوی پایم قدمی عقب کشیدم.موجود که حالا داشت بین درختان ناپدید می شد شباهت زیادی به ساریق ها داشت.به هر حال آن هم باید نادیده گرفته می شد،بعدا وقت برای جانور شناسی داشتم.به رودخانه ی دیگری در اندازه ی همان قبلی رسیدم،این یکی هنوز هم قلوه سنگ هایی برای عبور از آب یخ زده داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولی را که طی کردم به خاطر بی حسی پاهایم تعادلم را از دست دادم،اما خیلی زود آن را به دست آوردم و بقیه ی سنگ ها را طی کردم.این دفعه زمین آن طرف رودخانه زمینی برفی با تک درخت هایی با فاصله بود،چیزی که باعث حس نزدیکی به حیات انسانی را به من می داد،تنه های بریده و بعضا قطع شده ی درختان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعتی را لنگان لنگان طی کردم،تا این که کلبه ای در فاصله ی 200 متری در بین دو تپه ی برف در نظرم پیدا شد.پاهایم را به زور روی زمین می کشیدم،نور سبز به کلبه می رسید و چیزی که باعث تعجب بود،دودی بود که از دودکش چوبی-فلزی خارج می شد.مگر نباید خالی از سکنه باشد؟احتمالا آتش جادویی یا همچین چیزی در آن روشن بود.اگر جادو اشتباه باشد چه؟...در دلم به خودم پاسخ دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ابله خانم!درسته که اولین طلسمت اشتباه بود ولی قرار نیست تا آخر هر کاری که می کنی اشتباه باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگر به افکارم دهن کجی کردم و خودم را به کلبه ی چوبی اما دلنشین رساندم.دستگیره ی در چوبی و کهنه را پایین کشیدم و بعد از شنیدن صدای قیژ قیژ لولا ها و سرک کشیدن به درون کلبه وارد شدم و در را پشت سرم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلبه چهار گوش، پر از درز و سوراخ های تعمیر شده بود.در گوشه ای از آن تختی نا مرتب از جنس درخت سرو قرار داشت.ملحفه ی سفید رنگ تخت به خاکستری تمایل پیدا کرده بود و در جای جایش لکه های قدیمی نارنجی چربی دیده می شد.وسط اتاق میزی از جنس چوب زربین بود که دو کنده ی درخت به جای صندلی در کنارش قرار داشتند. شومینه ی سنگ-چوبی در گوشه ای روشن بود و گوشت کبابی نیم سوخته ای که سیخی از میانش رد شده بود بر روی آن جلز ولز می کرد، توجه اندکی به کپه ی لباس های سمت راست اتاق نشان دادم.چون همانطورش هم حسابی از این همه نشانه از زندگی ترسیده بودم!...شاید نگاه نیانداختن به آن لباس هایی که داد می زدند قرن 21 امی هستند، اشتباه مضحک و ابلهانه ای بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوردی را که راجع به تجلی حضور کسی در نزدیکی، از مادربزرگم یاد گرفته بودم را زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاک باش و به من خودت را نشان بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین لحظه ی حضورت کی بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب ها در ذهنم نقش بستند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-5 روز و 4 ساعت و 23 دقیقه و 33 ثانیه پیش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانسان با نیروی جادوگری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب اول خیالم را راحت کرد...اما در باره ی حسی که دومی بهم داد...زیاد مطمئن نیستم!اگر قرار بود صاحب این کلبه برگردد چه؟چه عکس العملی نسبت به من نشان می داد؟آیا مجبورم می کرد با قورت دادن دستکش هایم خودم را خفه کنم، یا این که مثل آدمی مهربان باهام رفتار می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار آتش، روی زمین، نشستم و چکمه ام را از پایم در آوردم و بعد از اینکه آن ها را به صورت بر عکس جلوی شومینه آویزان کردم پاهایم را به لذت بخش ترین گرمایی که تاکنون حس کرده بودم نزدیک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حال که نشسته بودم،کاپشن و سپس شلوارم جینم را از تنم خارج کردم، خوشبختانه حواسم بود که قبلش یک شلوار بدون ساق پشمی برای محافظت از بدنم در مقابل سرما، بپوشم. کاپشن و شلوارم را با فاصله از آتش روی زمین پهن کردم. بوی گوشت همچنان زیر دماغم بود و من هم که معروف به «شکمو» بودم دستم را دراز کردم و با کمک کاردک زغال تکه ی بزرگی از گوشت را کندم! گوشت انسان،یا گربه یا حتی هر چیز دیگری بود برای من فرقی نداشت، چون از شام دیشب تا به حالا لب به هیچ چیز نزده بودم. مزه ی نمکی و خوبی داشت، احتمالا قبل از پختش خشک و نمک سود شده بود(به به!) و سپس آغشته به مایعی پر ادویه و با مزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه های گوشت را با کمک کاردک زغال جدا می کردم و بی هیچ اضطرابی آن را در دهانم می گذاشتم! حتی اهمیتی به سیاهی زغال مانند نوک کاردک نکردم. بر خلاف ظاهر سوخته اش طعم فوق العاده ای داشت،و می توانستم آن را از دسته ی گوشت هایی که با ملایمت توی دهانتان می گذاشتید و آرام آرام مثل کره آب می شد قرار دهید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هیچ ترسی بقیه ی گوشت را از روی آتش برداشتم و مشغول خوردن تکه های اشتها آورش شدم. روغن گوشت که روی پاهای عریانم می چکید، نقاط گرمی را بین سرمای ساق پایم به وجود می آورد، روغن داغ، قطعا در بین سرما، بیشتر از قبل گرم به نظر می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال لنباندن گوشت بودم که در کلبه ی گرم و نرم باز شد و سپس باد سردی به درون وزدید. اول فکر کردم که باد زوزه کشان درب را به داخل هل داده اما...به سمت عقب چرخیدم و بعد از دیدن منظره ی روبرویم در جا میخکوب شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی که میخ کوبم کرد،موهای کوتاه و مدل داده ی پسر روبرویم و شلوار جین سیاه و چکمه های میخ دار مدرنش بود! در سال 1497 و چنین لباس هایی که داد می زدند صاحبشان یک طرف متال یا حداقل راک اند رول است؟ آن وقت است که باید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه خدای بزرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرک مو قرمز هم متقابلا به من با چشم هایی که کم مانده بود از حدقه بیرون بزنند خیره شده بود.من زودتر از او به خودم آمدم و پاهای نیمه عریان،دردناک اما گرمم را تکانی دادم، به سختی روی پاهایم ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو...؟چرا این جوری هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سر به شلوار جین و کاپشن جرجیو آرمانیش که حداقل 600 دلار خرجش شده بود اشاره کردم.پسرک 16-17 ساله به نیم تنه ی کاموایی ام اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودت چرا این جوری هستی؟؟و...لباسات!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را با احتیاط بست و قبل از این که کاملا به سمتم بیاید، نگاهی با دقت به اطراف کلبه انداخت. چند قدم برداشت و نزدیکم شد.سینه به سینه اش ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از چه سالی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموذیانه نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دو سال پیش،2011 اومدم.تو چی غریبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیروز 2013...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاترین مورگان،تو برادر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نداد.تقریبا قدم تا زیر خط موهایش می رسید. پس به راحتی توانستم در چشم هایش که به آبی می زد،نگاه کنم و بگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اومدی اینجا؟تصادفیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجا مال منه!و هیچ تصادفی هم در کار نیست، می تونم بگم که تو قبلا هرگز اینجا نبودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما تو 4 روز پیش اینجا رو ترک کردی،انرژی که باقی گذاشتی اینو می گفت...البته تو اگه همون یارو جادوگره بوده باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودمم! آره رفتم و حالا برگشتم؛ اینجا متعلق به منه.ایالت متحده، قانونی راجع به ورود غیر قانونی به املاک نداشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو یه تبعید شده ای!درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم هستی،درست مثل من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اینجا اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی خیالی که در مواقع بحرانی به سراغم می آمد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سر راهم بود...توی قطب نما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهدید آمیز به سمتم آمد و یقه ام را چسبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی تو رو فرستاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچکس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را که به رنگی ترکیبی از آبی و خاکستری در حدقه می چرخید و صورتم را به دنبال ردی از دروغ بررسی می کرد، به چشمانم دوخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا داری بهم دروغ می گی؟چرا باید یه قرن بیست و یکمی اینجا باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم که من یه تبعید شدم و تنها جای گرم و نرم این اطراف همینجا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهر تبعید شدگیتو نشون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهایم را از روی حیرت بالا بردم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیمو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نشان تبعیدت!همونی که باید روی مچ دست چپت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و آستین دست چپم را همانی که چند دقیقه ی اول بعد از عبورم از توده ی نور خیلی خفیف می سوخت بالا زدم.روی مچ دستم دقیقا روی پوستِ بالای رگم به شکل یک سوختگی نوشته شده بود:«تبعید شده از تاریخ 2 اکتبر 2013 تا 2 اکتبر 2023 به مدت ده سال به 2 اکتبر 1497.»زیادی هم نمایان نبود که بشود دیدش.اما به هر حال مثل یک مهر برای طرد شدن می نمود که تورا مثل گاو پیشانی سفید از بقیه جدا می کرد.با خشم وصف نشدنی ام به خاطر این نشانه ی ننگین آن را به پسرک نشان دادم.دستم را درون دست هایش که به خاطر سرما سرد شده بود قرار دادم.جای سوختگی روی دستم را با دقت وارسی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راسل ایوانز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایش را به حالت مسخره ای در آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسمم راسل ایوانزه.[1]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث را عوض کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه که دیدمت.حالا...می تونم اینجا بمونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایش را جمع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم که!نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جایی رو واسه رفتن ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور باید مطمئن باشم که منو نمی کشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئن باش می تونی بهم اطمینان کنی،اگه این راضیت می کنه بهت اجازه می دم که دست و پام رو ببندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی قاطع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی بندم، اگه قرار باشه اینجا بمونی، باید به بی حرکتی یه جسد باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکلکی در آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرچی که می خوای اسمشو بذار،حالا موضوع اینه که من چطور بهت اطمینان کنم،که موقعی که اینجا، آروم مثل یه پیشی کوچولو خوابیدم، سعی نکنی که بکشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چر امتحانم نمی کنی؟مثل یه خرس گنده اینجا بخواب و منم نشونت می دم که شکار درست یکی از اونا چطوریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین رفیق،خودت شروعش کردی ومن هم ادامش می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان های سفیدش را نشانم داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باهاش مشکلی ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایم را روی هم فشار دادم و سعی کردم خونسردی ظاهریم را حفظ کنم.گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس من مثل جسد بی حرکت نمی شم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونسردتر از من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اونجا که من آدم نیک سرشتیم،قبول می کنم اینجا بمونی!نهایتش اینه که یا من تورو می کشم یا تو منو!چیزی برای از دست دادن وجود نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک هایم را روی هم فشار دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-استدلال باحالیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آم...نمی دونم،شاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تصمیم گیری و به یاد آوردن حرف های پسر مو قرمزی که خود را راسل نامیده بود،[2] موجی از انرژی های سفید به سمتم روانه شد.راست می گفت،یا حداقل من حس می کردم که این موجودمو قرمز با آن چشم های موذی راست می گوید.چاره ای جز اعتماد به او نداشتم،چون جایی برای ماندن حداقل تا فردا صبح را نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مشکوکی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریلکس اما سلانه سلانه به سر جایم کنار آتش برگشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من قول می دم که تا فردا که اینجام بهت آسیبی نرسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا می خوای بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اونجایی که این اولین و آخرین دیدارمون محسوب میشه بهت می گم:لندن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم اون جا یه خرده کارایی برای حل و فصل دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک شومینه کنار من با فاصله نشست و در حالی که به نقطه ای که قبلا گوشت اشتها آور آنجا بود نگاه می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه لعنت!تو گوشت گوزنم رو خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت در هم رفته اش نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گوشت گوزن!؟ای کاش کمی بیشتر مراقب پختش می بودی!نمی دونم چطور تونستم یه گوشت 5 روز در حال طبخ رو بخورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه قرار باشه که دفعه ی بعد به چیزهایی که اینجاس دست بزنی من هم بدون وسایلت از این جا پرتت می کنم بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را با دستانش پوشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون تنها آذوقه ای بود که تا آخر این برف برام مونده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چشم هایش را طوری به من دوخت که انگار می خواهد آتشم بزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین الان خودت می ری و غذا پیدا می کنی و بدون غذا بر نمی گردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی تونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نمی تونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوست دارم برم اما وضعیتمو که می بینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاهایم را که ترکیبی از بنفش وسفید خالص شده بود جلوی صورت خم شده اش تکان دادم.اخم کرد و پای راستم را در دست چپش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه اتفاقی برای این پای لعنتی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم لعنتی تکیه کلامش بود،درست نمی گویم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رودخونه یخ زده بود.خواستم از روش بگذرم که یخ زیر پام شکست و افتادم توی آب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخنش را درون پایم فرو کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی حس می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر تو دکتر باشی بهت می گم آره،ولی حالا که نیستی ترجیح می دم وکیلم به جام صحبت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایم را به شدت به سمتم پرتاب کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی بانمکی! امشبو کیسه ی آب گرم روی پاهات بذار،فردا هم قبل از اینکه از این جا بری مجبوری که بری دنبال غذا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتری سیاه شده ای را از زیر تخت(!) کشید بیرون و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می رم برف بیارم،به چیزی دست بزنی خودم یه کاری می کنم قلبت از حرکت بایسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir