رمان تهران دود به قلم آفسا
فقط دود خودروها معضل شهر تهران نیست. موجوداتی به وجود میآیند که مثل دودها و آلایندهها بیسر و صدا کار میکنند و تا قضیه جدی نشود کسی دست به کار نمیشود. گروهی شیطانی به نام دودمان خاکستری از افرادی مرموز برای گرفتن انتقام از بالادستیها به وجود میآیند و بعد از جدیتر شدن ماجرا، سازمانی نیمهدولتی هم علیه آنها تشکیل میشود. دلآرام دختری به ظاهر مظلوم است که قبلاً عضو دودمان بوده و حالا مثل یک شهروند عادی است، اما آشنایی با یک دوست خونگرم باعث میشود با مردی آشنا شود که علیه دودها عمل میکند. فرصتی پیش میآید تا دلارام خطاهای گذشتهاش را جبران کند اما آیا فرشتهی سبزپوش هم با این قضیه کنار میآید؟ جنگیدن، تنها راه نجات است!
ژانر : پلیسی، عاشقانه، تخیلی، مذهبی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۲ دقیقه
ژانر:#عاشقانه #پلیسی #تخیلی #مذهبی
خلاصه:
فقط دود خودروها معضل شهر تهران نیست. موجوداتی به وجود میآیند که مثل دودها و آلایندهها بیسر و صدا کار میکنند و تا قضیه جدی نشود کسی دست به کار نمیشود. گروهی شیطانی به نام دودمان خاکستری از افرادی مرموز برای گرفتن انتقام از بالادستیها به وجود میآیند و بعد از جدیتر شدن ماجرا، سازمانی نیمهدولتی هم علیه آنها تشکیل میشود. دلآرام دختری به ظاهر مظلوم است که قبلاً عضو دودمان بوده و حالا مثل یک شهروند عادی است، اما آشنایی با یک دوست خونگرم باعث میشود با مردی آشنا شود که علیه دودها عمل میکند. فرصتی پیش میآید تا دلارام خطاهای گذشتهاش را جبران کند اما آیا فرشتهی سبزپوش هم با این قضیه کنار میآید؟
جنگیدن، تنها راه نجات است!
(این داستان واقعی نیست و تماماً ساخته ذهن نویسنده است اما...)
دودها موجوداتی هستند کاملا شبیه به انسانها که درمیان آنها زندگی میکنند. درواقع زمانی انسان بودند ولی نیروهایی شیطانی تغییرشان داد و خوی درندگی و وحشیگری را در آنها تقویت کرد. این موجودات به دلایلی نامعلوم در تهران ظاهر میشوند و شروع به خوردن انسانها میکنند.
تفاوتهای آنها با انسانها احساس نمیشود مگر در مواقعی که خشمگین یا گرسنه شوند که در این مواقع به شکل یک جسم شعلهور در آتشی خاکستری به قربانی خود حمله میکنند. در این حالت، شباهت خیلی کمی به انسان دارند و مثل یک دیو یا خونآشام یا هر موجود فراطبیعی دیگر به نظر میرسند.
به خاطر قابلیتهای خاصشان در این حالت به راحتی فرار میکنند؛ ولی اگر تضعیف شوند قابل دستگیریاند و چیزی که آنها را ضعیف میکند، بخار آب است. مدیر کل اداره نیروی نظامی دینا میگوید که ما فکر میکنیم به وجود آمدن ناگهانی این موجودات در این برهه خطرناک وضعیت ایران اتفاقی نیست. ده_پانزدهسال میشود که این موجودات رسما ظاهر شدهاند. در سهماه اول هیچ اقدامی برای مبارزه با آنها نشد؛ ولی بعد از اینکه یکی از آقازادهها توسط دودها خورده شد، دولت دستور تشکیل سازمان دینا را صادر کرد و ما با توجه به فتوای مراجع تقلید و متخصصان مبحث متافیزیکی، شروع به کار کردیم.
طبق تحقیقات ما، در ابتدا یک فرقه انحرافی به نام دودمان خاکستری در حاشیه و جنوب تهران و بین بیخانمانها رایج شد و از آنها چنین موجوداتی ساخت. انسانهایی که گرفتار این نیروهای شیطانی میشوند، به طور کلی تغییر میکنند. پس از مدتی این موجودات شروع به زاد و ولد کردند. این دود ها دیگر نمیتوانند به انسان تبدیل شوند و وقتی ما دستگیرشان میکنیم، چارهای به جز کشتن آنها نداریم.
این کشتارها و ترسی که زیر پوست شهر دوانده شده تا کی ادامه دارد؟
چرا دودها فقط در تهران هستند؟
در تهران، سازمان دینا پیروز میشود یا دودها؟
***
«دلارام»
کارگاه کوچیک توی گرمای تابستون یکم آزاردهنده میشد. خصوصا که کولر اینجا خراب بود و گوش خانم نیکوسخن هم برای تعویضش بدهکار نبود.
روی کارم تمرکز کردم. من سرکارگر اینجا هستم و خانم نیکوسخن هم مدیر و صاحب کارگاه. برای همین اینکه همهش سر کارگرها غر بزنم باعث شده به مرور توی این چهارسال، اخمو و عصبی به نظر بیام. ولی یه زمانی من هم لبخند زدن بلد بودم.
توی این کارگاه کوچیک تولید کفش، این منم که با جدیت کار میکنم. اون هم شاید به خاطر اینکه فراموش کنم خاطرات تلخی که مزهی تلخیش همیشه آزارم میداد.
نیلوفر، همکارم که کنارم نشسته بود آروم بهم گفت:
- هی دختر! بعد از ظهر پایهای بریم یه جایی؟
کمی سرم رو کج کردم و بیتفاوت گفتم:
- کجا؟
نیلو: بچهها میخوان برن خرید. من دوست دارم باهاشون برم ولی یکم میترسم. تو رزمی کار کردی بیا امنیتمون تضمین بشه.
اخمی کردم و گفتم:
- نه.
خودش رو لوس کرد:
- خواهش کنم چی؟!
- نه.
- ولی... .
- گفتم نه.
پکر شد و چهرهش رفت توی هم. اهمیتی ندادم. به هر حال، دوست نداشتم از یه دوست معمولی بیشتر باهاش ارتباط داشته باشم. محافظ شخصیشون هم که نبودم.
خانم نیکوسخن همونجوری که قدم میزد و مغرورانه نظاره میکرد، به سمت من اومد. سربلند نکردم. سرفهای کرد. باز هم اهمیت ندادم. این زن احمق یعنی اینقدر بدش میاد اسم من رو صدا بزنه؟ اینقدر من رو پایین میدونه؟ آخه آدم اینقدر عوضی؟
بالاخره گفت:
- خانم شاکری!
سرم رو بلند کردم و سرد گفتم:
- بله.
یاد گرفته بودم با این زن پولدوست و اشرافی چجوری رفتار کنم. حتی از کارگرها هم باهاش سردتر رفتار میکردم. با هر کس باید مثل خودش بود!
- بازاریابمون میخوان تو رو ببینن. طراحی بیشتر کفشهامون با تو بوده. بیا تو دفترم!
سری تکون دادم و گفتم:
- کارم که تموم شد میام.
- گفتم الان بیا!
از لحن دستوریش عاصی شدم. سرم رو بلند کردم و با خشمی مخفی گفتم:
- کارم تموم بشه میام. زیاد نمونده.
جذبهم اون رو تحت تاثیر قرار داد. چیزی نگفت و همونجور باد به غبغب انداخته، راهش رو گرفت و رفت. دیگه دست و دلم به کار نمیرفت. به زور کارم رو تموم کردم و یا علی گفتم و بلند شدم.
به سمت دفتر مدیریت رفتم. در رو که باز کردم با خانم معصومی روبهرو شدم. خانم چادری و مهربونی که بازاریاب ما بود. ازش خوشم میاومد. طی رفت و آمدهایی که به اینجا داشت خیلی خوشبرخورد و با ادب بود.
به احترامم بلند شد:
- سلام شاکری جان! چطوری دختر خوب؟
لبخندی سرد زدم و گفتم:
- سلام. خوبم ممنون. کاری داشتید؟
- آره عزیزم بشین.
نشستم. معصومی هم جلوم نشست. لبخندش کمکم داشت روی مخم میرفت. با مهربونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مدل جدید طراحی نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا که نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر خوب و با پشتکاری به نظر میای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظر لطفتونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه متواضع هستن پرنسس! راستش استعدادت قابل تحسینه. فنی و حرفهای خوندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. من تجربی خوندم. ولی علاقهای بهش نداشتم. کار هنری و دستی رو بیشتر دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم تعجب کردم که چطوری بیشتر از دو جمله حرف زدم. شاید به خاطر این بود که واقعا از این دختر خوشم میاومد. مغرور و خشک مقدس نبود. مثل بعضی از چادریها جلف و مضحک هم نبود. حتی خندهش هم به دل مینشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان که اینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کار خاصی باهام داشتید که گفتید بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو که از تو فکر رفتن پایین انداخته بود بالا آورد و یهو دوباره لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره یه موردی بود که خانم نیکوسخن گفت که خودم بهت بگم. یکی از ارگانهای پخش و صادرات از چند مدل خوشش اومده و تعداد بالا سفارش داده. خواستم بپرسم میتونی توی مدت کمی آمادهشون کنی؟ به هر حال سرکارگری گفتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستور رو در قالب خواهش بیان میکرد. چه جالب! تاحالا همچین آدمی رو از نزدیک ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله البته. اینکه از هر مدل چه تعداد باید باشه رو برام بنویسید ما هم در اسرع وقت آماده میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعصومی لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه. راستی، میای ناهار مهمون من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تعارف نکن دیگه! بعد از تعطیل شدن کارگاه میام دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه کارگاه ساعت چهار تعطیل میشه! ما که عادت داریم ولی برای شما ناهار خوردن توی این ساعت دیر نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! خیلیم عادیه اصلا! راستی، شاکری جان اسم کوچیکت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشمهاش نگاه کردم. باید اسمی رو به زبون میآوردم که تقریبا ازش متنفر بودم. اسمی که بارها و بارها از زبون پدر و مادرم اون رو شنیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلارام. دلارامم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و دستش رو به سمتم دراز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم زینبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیچ بهونهای نتونستم حریف زبون چرب و نرمش بشم. لامصب زبون نیست که. موندم این دختره از کدوم سیاره اومده که اینقدر زبون داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاختیار لبخندی زدم. دوستش دارم. روحیه قشنگی داره. ای کاش همیشه همینقدر قشنگ بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا همه کارگرها رفته بودن. در کارگاه هم بسته شده بود. ساعت چهار و نیم بود و من هنوز معطل این خانم بودم. نمیدونم. اگه بهش قول نداده بودم که منتظرش بمونم شاید تا الان میرفتم. ولی به هر حال، شاید کاری براش پیش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمارهش رو هم که ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاعدتا باید نیمساعت پیش به مامان یا بابا پیامک میدادم که من نمیام خونه. ولی خب برای اونها زیاد مهم نیست. به نظر اونها من حق آزادی دارم. حتی اگه تا دو ماه خونه نرم اعتراضی نمیکنن. زیادی بهم اعتماد دارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره سر و کلهی ماشینش پیدا شد. یه پژوپارس سفید. به سمتش رفتم و سوار شدم. سلام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب سلامم رو داد و بلافاصله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا شرمندهم! یه کاری پیش اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اشکالی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا فکر کردم الان بیام نیستی! امیدم داشت ناامید میشد! چرا موندی خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و به شوخی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی حاضره از ناهار مجانی بگذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تازه داره زبونت باز میشه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بریم یه رستوران توپ. به مناسبت اولین روز دوستیمون! راستی تو چند سالته دلارام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیست و چهار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه هم سنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با لحنی شیطنتآمیز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهت میخوره تکفرزند باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ! درست حدس زدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم تک فرزند بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره قبل از خورده شدن پدر و مادرم توسط دودها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم. به جلو خیره شدم. دودها. عجب موجوداتیان. همهجا هستن و هیچجا دیده نمیشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متاسفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب اما انگار اصلا متاسف نبود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره دیگه بعدش صاحب دوتا داداش و یه آبجی شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب برگشتم به سمتش و نگاهش کردم. لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهاردهسالم بود که عموی بزرگم من رو برد توی خونوادهشون. من رو مثل دختر خودشون بزرگ کردن. ما با خونواده عموم خیلی صمیمی بودیم. با پسرعموها و دخترعموم همشیره بودم. برای همین برام سخت نبود که بتونم بشم دختر واقعیشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با حسرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی خب پدر و مادر واقعی یه چیز دیگهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا دارم روضه میخونم که! خوبه ها! از این دخترهایی نیستی که زود اشکت دربیاد! عین خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و چیزی نگفتم. لبخندی تلخ. شاید تلختر از قهوههای جمعه عصر که برای خودم درست میکردم و با نفرت میخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازهم خودش یکهتاز گپ نصفه و نیمهمون شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عا راستی عمه هم شدم ها! البته قراره به زودی خاله هم بشم. ولی خب عمه شدن خیلی رو مخ و البته شیرینه! دوتا برادرزاده شیطون دارم. یک سال فاصله دارن ولی مثل دوقلو میمونن. فائزه و فرهاد. باید ببینیشون! اینقدر گودزیلان که میخوای خفهشون کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عمه یا خاله شدن هم عالمی داره ها! حیف که هیچ کدوم رو تجربه نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب هم خندید. کمکم از این خندههاش بیشتر خوشم اومد. این دختر واقعا با آدمهایی که تا حالا میدیدم متفاوت بود. با همه دوستایی که تا الان داشتم و اکثرا فراموشم میکردن یا فراموششون میکردم. اونم فقط به مدرسه محدود میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری دوران مدرسه یهجوری شدم. از مدرسه بدم نمیاومد ولی عاشقش هم نبودم. با این وجود، خاطرات خوبی ازش برام نموند. خاطراتی که شاید ربطی هم به مدرسه نداشت! ولی مال اون دوران بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهدفعه زمان برام متوقف شد. داشتم چی کار میکردم؟ میخندیدم؟ داشتم گپ میزدم و لذت میبردم؟ آره ولی برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زینب حس اعتماد داشتم، ولی نمیدونستم چرا. شاید فکر کنید من از احتمال دود بودنش میترسم. خب آره! توی این وضع و اوضاع هر کسی دعوت ناهار رو به این راحتی از یه غریبه قبول نمیکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خب من دودها رو میشناسم. هیچکس بهتر از من نمیتونه اونها رو تشخیص بده. حتی اعضای سازمان دینا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوباره رفتی تو خودت که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نیست، یکم فقط حرف کم آوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر خیلی تنها میای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره زیاد با هر کسی دمخور نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب: اوه! من چه آدم خاصیم! (و بیقید و بند سرش را عقب برد و خندید.)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی دلی جون، به خاطر دودها زود با کسی صمیمی نمیشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بیخیالم شه برای همین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیترسی من دود باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دودها رو میشناسم. تو دود نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا تو دودها رو میشناسی. من از کجا بفهمم یه وقت تو دود نباشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکتک کلماتش لحن شوخی داشت. برای همین خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی ریسک کنی! ببین میخورمت یا نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم خندید و بعد یکم جدیتر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دختر خوبی هستی. نمیدونم چرا ولی حس میکنم حتی اگه دود هم باشی، دود خوبی میشی. ولی اگه خواستی تعارف نکن ها! یه گاز بزن ازم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم. چه خوبه. برای لحظاتی حس میکنم این دنیا حد و مرز نداره. از خونهی سرد و خاکستری خودمون با تنهاییهای هر روزم خسته شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو برد به یه رستوران خیلی شیک. یکم نگران هزینهش شدم ولی انگار برای اون مهم نبود. از ماشین صفری که عموش انداخته زیر پاش مشخصه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازم خواست سفارش بدم. من هم میخواستم غذایی بگم که گوشتی نباشه. با گوشت میونه خوبی ندارم. چه گوشت مرغ چه گوسفند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی زینب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا! دختری مثلا! دخترا به آهن و ویتامین B نیاز دارن. آقا دو پرس میکس... نهنه! باقالی پلو با گوشت بیارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه از نهادم براومد. دیگه مطمئن شدم دود نیست. دودها یا گوشت نمیخورن یا گوشت آدم میخورن! از چیزهایی که دینا هنوز نفهمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زینب من گوشت دوست ندارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تعارف میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه واقعا میگم! من قیمه بادمجون رو ترجیح میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه هر جور دوست داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سفارش رو عوض کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا دو پرس قیمهبادمجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون هم سفارشش رو گرفت و رفت. البته قبلش نگاه هیزی به من انداخت که از دیدم هم دور نموند ولی اهمیت ندادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقت که کردم، زینب واقعا شیکپوش بود. مانتو گلبهی خوشرنگ که پارچهاش طرحهای گل رزهای تک داشت. آستینچههای سفیدی هم دستش کرده بود که تا پایین شصتش رو میپوشوند. روسری سفید طرحدارش رو هم لبنانی میبست و طلقش هم به بالاش یه حالت قشنگی میداد. چادرش رو هم روی روسریش قرار داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حوصله اینهمه رسیدگی نداشتم. سادهتر از حد معمول تیپ میزدم و خب پوششم کامل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه افق خیره شده بود. جالبه اینبار اون ساکت شده بود. نگاهم تازه به حلقهی توی دستش افتاد. پس شوهر داشت و به من میگفت بیام ناهار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زینب جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت به سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش خیلی دلنشین شده بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازدواج کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حلقه توی دستش نگاه کرد. خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الکی مثلا! هنوز عروسی نکردیم. ولی خب زیاد هم همدیگه رو نمیبینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم سکوت کنم. زیاد عادت نداشتم پرس و جو کنم ولی انگار خودش دوست داشت ادامه بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی سرش شلوغه. وقت نداره تا با هم غذا بخوریم. من هم که معمولا دیر میرسم خونه و عمو اینها غذاشون رو خوردن. من تنها غذا میخورم. برای همین خواستم با هم ناهار بخوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم معمولا تنها غذا میخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب: پدر مادرت خونه نیستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دروغ گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، به خاطر همون دیر خونه رسیدنمه که تنها ناهار میخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز هم خوبه! خیلی بده که یه نامزدی داشته باشی که... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و ادامه نداد. سرش رو انداخت پایین. میگن آدمهای شاد غصههاشون زودتر پیدا میشه. مثالش خود این.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خب برای چی انتخابش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبش نشست و سرش رو بلند کرد. همونطور که دستش رو پایهی چونهش میکرد به افق خیره شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمد خیلی با احساسه. ولی درونگراست. بروز نمیده. آدم خوبیه. اخلاقش و منطقش رو دوست دارم. ولی شغلش یکم رو مخه. خصوصا برای منی که توی بچگیم پدر و مادرم توسط دودها از بین رفتن. نمیخوام احمد رو هم از دست بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس از مامورین سازمان دیناست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب: آره. راستی میدونی دینا یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مخفف "دود یعنی ننگ ایران" هست. ربط خاصی نداره ولی خب سلیقهشون اینجوریه دیگه! از ناجا و نزاجا و نهاجا بهتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمچه لبخندم جمع شد. سرم رو زیر انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که اینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا! چرا به تو برخورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم خندید. من هم سریع خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه آخه دلم واسه دودها سوخت! همین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ناشیانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی فکر نکنم تو دلت به حال دودها بسوزه. نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم. همه فکر میکنن خیلی باید از دودها بدم بیاد یا ازشون بترسم که ننه بابام رو کشتن. ولی اینطور نیست. حس خاصی نسبت بهشون ندارم؛ ولی خب به نظرم به هر حال موجوداتین که بندگون خدا وجود دارن دیگه! هرچند گناهکارن که خدا رو فراموش کردن. گرچه خیلی جنایت کردن ولی به نظر من هر چی باشن، روح دارن. وضعشونم تا حدی دست خودشون نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن زنده موندم بعد از گذشت شش سال.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه اونموقع پلیس دینا تازهکار بود؛ ولی با این حال باز هم تجهیزاتشون در حدی بود که بتونن دودها رو دستگیر کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون اتفاق، من مقصر بودم. من باعث شدم همه بمیرن. من یه عوضی بودم، یه خودخواه، یه احمق، یه گناهکار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقوری رو از روی چایساز برداشتم و آروم فنجون کوچیک رو پر کردم. یه چای خستگیم رو میگیره. شاید امشب یه شام خوب برای مامان و بابا درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیری رو توی خونهی کوچیکمون طی کردم و جلوی تلوزیون نشستم. روشنش کردم. شبکه خبر بود. طبق معمول بابا روی همین شبکه قفل میکنه و خاموش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و خواستم کانال رو عوض کنم که کنجکاو شدم. یه میز گرد بود درباره دودها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجری: خب پس آقای... پس این دودها از کجا اومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارشناس: دقیق مشخص نیست. ولی توی این دههی اخیر هویدا شدن. شاید بشه گفت جهش ژنتیکیه. هرچی که هست، اونها دیگه انسان نیستن. شاید بعضیهاشون در گذشته بودن؛ ولی الان متوجه شدیم که با استفاده از نوعی جادو، تار و پود انسانیت فرد رو از بین میبرن و ازش یه موجود دیگه میسازن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی کشورهای دیگه چی؟ وجود دارن؟ به نظر میاد فقط ما درگیرشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارشناس: درسته توی کشورهای دیگه تا حالا به این صورت و با این دقت عمل دیده نشده. آلودگی هوا برای اینها مثل کاتالیزگر تنفسیه؛ برای همین توی محیطهایی مثل تهران راحتتر زندگی میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرفههام دوباره شروع شد. به گلهای آپارتمانی مامان حساسیت داشتم. دست خودم نبود. معمولا توی خونه، آسایش ندارم. صورتم از سرفه سرخ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجری: خب پس، درسته که میگن ابتدا توی جنوب کشور دیده شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارشناس: بله. اینها توی نواحی جنوبی که ریزگردها هم هستن حضور داشتن. متاسفانه رسیدگی دولتی نمیشد. حتما باید این بلا سر تهران خودمون میاومد تا یه فکری میکردن. هنوز هم که هنوزه به سازمان ما بودجه کافی رو نمیدن. درحالیکه ما برای مبارزه و تحقیق درباره دودها خسارات مالی و حتی جانی بسیاری داشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجری: خب پس بریم سراغ خود این موجودات عجیب. اینها جامعهی خاصی دارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارشناس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه گفت بله. اگه بخوایم ریشه و منبع خاصی براشون در نظر بگیریم، دودها از پایینترین قشر جامعه برخواسته شدن. الان هم کانالهای فاضلابی معمولا خونه تک و توک ازین دودهاست. یعنی میشه گفت مدتها قبل از اینکه در جامعه اینطوری وحشت ایجاد کنن، حضور داشتن. منتهی در حالت خاموش. موردهایی که دستگیر شده و توی زندانهای خاص نگهداری میکنیم، سعی کردیم ازشون بازجویی کنیم. اکثرا افرادی هستن که از کودکی به مواد مخدر اعتیاد داشتن و برای برطرف کردن اثر مخرب اعتیاد، به خوردن گوشت انسانها روی میارن. این پدیده، به مرور موجوداتی ساخته که حتی از انسانها هم قویترن. این یه فاجعهست! اینها موجوداتیان که جنایت میکنن و بعدش به راحتی آب خوردن فرار میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جالبه. یه چیزایی میگن آدم شاخ درمیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدودها موجودات ضعیفی بودن که غرق شدن توی مشکلات و دود، تقصیر خودشون بود؛ ولی باقی موندنشون و کمک نکردن به اونها، تقصیر انسانها بوده. اگه نجات پیدا میکردن، باز هم فرصت زندگی داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدودها موجوداتیان که خودمون به وجودشون آوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپ اتاقم روشن شد. چشمهام رو تنگ کردم و با صدای گرفتهای اعتراض کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! داشت خوابم میبرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعذرخواهی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخش عزیزم. سلام خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرش رو به چوب لباسی آویزون کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید باز هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لامپ رو خاموش کرد و توی تاریکی مشغول به عوض کردن لباسش شد. خونهی ما یه اتاق خواب داشت و یه اتاق برای کار پدرم. من و مامان توی اتاق میخوابیدیم و از قرار معلوم، بابا شاید امشب هم مجبور باشه کار کنه. حتی تو خونه هم آرامش نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یازده شبه و اونها تازه اومدن خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- براتون کوکوسبزی درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: دستت درد نکنه عزیزم. میریم میخوریم. تو خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه نخورده بودم ولی گرسنهم هم نبود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان قربونصدقهم رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای الهی فدای دخترم بشم! دستت درد نکنه میدونم خسته بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: قابلی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد بیشتر بدنم رو کشیدم. بالش رو چسبیدم و چشمهام رو محکم بستم تا خوابم ببره. مامان هم از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی خوابم پریده بود. هیچجوره خوابم نمیبرد. گوشیم رو که زیر بالشم گذاشته بودم برداشتم و روشنش کردم. چشمهام رو تنگ کردم تا بتونم ببینم. قفلش رو باز کردم و وارد منوش شدم. خب این هم شبکههای مجازی مختلف که داره تار عنکبوت میبنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها پیامی که بهم داده شده بود از طرف یه نفر بود که فهمیدم زینبه. لعنتی آنلاین بود این وقت شب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصلهش رو نداشتم. فقط شروع کردم به دید زدن پروفایلش. سید علی عاشقتم و راهی و عازم کربلام و... وای خدا این بچه چقدر مثبته! همون بچهای که مامان همیشه میزد توی سرم! به خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه عکس محو از خودشم بود با چفیه و سربند. خندهم گرفت. چقدر این دختر فان بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چشمهام کی گرم شد و رفتم به یه خواب عمیق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره شوک. دو جسم سرد و سنگی روی قفسه سینهم قرار میگرفتن و من به سمت بالا کشیده میشدم. خواب بود، میدونستم؛ ولی حس میکردم واقعا دارن بهم شوک میدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه قدر اصرار میکنید که زنده نگهم دارین! مرگ برای من بهترین مجازاته. من همیشه منتظرشم. بذارین بمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتره هم انگار که زمزمههای محوم رو شنیده باشه داد میزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولتاژ رو ببر بالاتر، این لعنتی زنده میمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد میکشیدم ها! درد، به معنای واقعی کلمه زنده نگه داشتنم درد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره دست از سرم برداشتن. انگار که هنوز زندهم. قلبم شروع به تپیدن کرده بود و ریتمیک، الگوریتم سیستول و دیاستول رو دنبال میکرد. مثل همهی این سالها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو روی سینهم گذاشتم. داغ و پر حرارت بود. اذیتم میکرد. تشنه بودم. بلند شدم و نشستم. تاریک بود. سرد بود. تب داشتم. برهنه بودم. فقیر بودم. تنها بودم. من یه بیچاره بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به سمت ناکجا آباد دراز کردم و زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمومش کنین! مجازاتم رو بهم بدین و راحتم بذارین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای انداختن گلنگدن اومد. یه اسلحه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سر اسلحهای که پیشونیم رو هدف گرفته بود نگاه کردم. تکخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره! تمومم کن. به خدا اجر میبینی. کمکم کن! دیگه نمیتونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم دیدمش، ولی نه همهش رو. یه مامور از پلیس دینا بود. یکی از همون کسایی که به شدت ازشون میترسیدم. کسی که به جز کشتن ماها کار دیگهای ازش برنمیاومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو درشت کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه خوبه، بزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل سکرخوردهها تلوتلو میخوردم. به سمتش میرفتم. هرچی من جلوتر میرفتم اسلحه پایینتر میاومد. داشت گریهم میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم چهرهش رو ببینم ولی محو بود. التماس کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توروخدا تمومش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجوری مجازات نمیشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بم و دورگهش تتنم رو لرزوند. اخمی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس شکنجهم کن! اونقدر شکنجه بده تا گناهانم پاک بشه. به خدای احد و واحد قسمت میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره سربند سبزش رو دیدم. خیلی درخشان بود. اونقدر درخشان که شیفتهش شده بودم. فهمیدم چرا چهرهش رو نمیبینم؛ از نور سربندشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحهش رو انداخت زمین و دستم رو گرفت. یهلحظه شرمم شد. من با این حال بینوایی، رسوایی و گناهکاری، فقط مرگ و درد برام سزاوار بود. فقط مرگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان تلوتلو میخوردم. از تصور خودم تو اون موقعیت بیشتر داغ شدم. شرشر عرق میریختم. از بوی عرق خودم حالم داشت بهم میخورد. بالاخره مقداری از محتویات معدهم رو بالا آوردم. لخته خون و تکه گوشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور دستش رو زیر چونهم گذاشت و سرم رو بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما اونقدر پست نیستیم که شفاعت توبه نکنیم. بلند شو و مجازاتت رو بگیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریهم گرفت. حالم از خودم به هم میخورد. خجالت کشیدم. این مرد از ذریه همون آدم خوبها بود. همون جنسهایی که باید حسرتشون رو میخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و به سختی روی پاهای سستم ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتوی خوشرنگی رو روی دوشم انداخت. دیگه سردم نبود و تب نداشتم. مشتش رو سمتم دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجازاتته. بگیرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو با ترس و لرز بالا بردم و زیر مشتش کاسه کردم. مشتش رو باز کرد و چیز سنگینی افتاد توی دستم. از تصور فجیع بودن مجازاتم، اشکم در اومده بود. وقتی نگاهش کردم، یه حلقهی ظریف بود. دستم همچنان میلرزید. انگار متوجه شده بودم مجازاتم چیه؛ یه همسر که تا عمر دارم ذرهذره مجازاتم میکنه تا گناهام پاک بشن! خیلی شیک و مجلسی بدون درد فیزیکی! درواقع مجازاتی در کار نیست. این بخششه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به چهرهی محو و ناپیداش نگاه کردم. زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه؟ اون... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسربندش رو درآورد. نورش همچنان درخشان بود. سربند رو که پایین آورد چهره غضبناک مثل عزرائیلش رو دیدم. زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فرشته عذابتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد زدم. صدای فریادم اکو شد. انگار که چندبار جیغ زدم. سرم گیج رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقه هنوز توی دستم بود، ولی جرئت نداشتم بندازمش یا نگاهش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم پر از غم شد. از درون در حال سوختن بودم. مطمئن بودم دیگه از چشمهام خون میاد. نگاهی مظلومانه به خدا انداختم و با صدای خشداری نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! نه! خواهش میکنم! خدایا من ازت مجازات میخوام! این من رو فقط میسوزونه خدا! مجازاتم کن! طاقت زنده موندن ندارم، اینجوری بیشتر درد میکشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلارام؟ دلارام پاشو دختر! داری سکته میکنی! پاشو داری خواب بد میبینی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس وحشتناکی بلند شدم و نشستم. مامان وحشت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا امام حسین! چی شدی یهو؟ بسمالله الرحمن الرحیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفس عمیق کشیدم. صورتم خیس اشک بود. با بغض خودم رو انداختم توی بغل مامان که لبه تخت نشسته بود. تازه گریههام سر باز کرده بودن. شونههای مامان رو چنگ زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان، نذار مجازاتم کنن! نذار من رو با یه فرشته عذاب تنها بذارن، مامان نذار برم جهنم! نذار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شیطون رو لعنت کن دلارامم. بسمالله بگو. هیچی نیست. خواب دیدی. انشاءالله که گوش شیطون کر شه چشمهاش کور، دیگه نیاد سراغت! چشمت کردن. دلارام مادر، اسمت چی میگه؟ دلت آروم باید باشه! الا بذکرالله تطمئن القلوب. این رو بگو هی مامانی. دلت رو آروم کن، آروم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم با کشیدن دستش روی کمرم آرامش رو بهم القا داد. چه قدر خوبه الان هستی مامان. اگه چند سال پیش نبودی که جلوم رو بگیری، اونموقع من بچه و خام بودم! الان قدرت رو میدونم. الان دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم و بو*س*های روی شونهش نشوندم و اون هم تکونم میداد. هنوز نفسنفس و هقهق به وضوح دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو بسته بودم و فقط وجود مامان رو میبلعیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان. نمیذاری اذیتم کنن. نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: کیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: خدا که نمیخواد بندههاش آسیب ببینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه اشتباه کرده باشن، اگه اشتباه کرده باشن چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: دلارام مامان چه اشتباهی؟ چرا اینجوری شدی تو؟ خدا که خدای ظلم نیست! میبخشه مامان جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه نبخشید چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبخشه مامان، میبخشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو نوازش کرد و انگار که داره با کس دیگهای حرف میزنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترم رو ببین. آزارش تا حالا به یه مورچه هم نرسیده و حرف از اشتباه میزنه! چقدر دل شما جوونها پاکه! خوش به حالتون. ما که سالها از خدا فاصله گرفتیم انگار دلمون سیاه و زنگار گرفتهست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق زدم و خواستم بیخیال بحث بشه برای همین پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اذان گفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودم رو از بغل آرامبخشش جدا کردم. نگاه آرومش رو توی چهره مشوش و آشفتهم انداخت. کمی صورتم رو گشت و بعد از بوسیدن پیشونیم با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره برو یه لیوان آب بخور و بعد از نمازت یکم قرآن بخون. آروم میشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی مصنوعی زدم و بلند شدم. هنوز لرز و ضعفم رو حس میکردم. به سمت در اتاق رفتم. نور ضعیفی از بیرون میاومد. هنوز تلوتلو میخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کاملا خوابم رو فراموش کرده بودم. بعد از خوردن یه لیوان آب، وضو گرفتم. برگشتم توی اتاق. رفتم سراغ جانمازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر سفیدم رو سرم کردم و قامت بستم. ناخودآگاه دلم لرزید. حتی روم نمیشد سرم رو یکم بالاتر بگیرم. من یه حیوون بودم، شاید هم بدتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم نمازم کی تموم شد و بدون جمع کردن جانمازم سریع خزیدم زیر پتو. اتاق کوچیک بود و دوتا تخت تاشو توش گذاشته بودیم. یکی برای من یکی مامان. بابا هم که همیشه به اون تشک و پتوی همیشگیش معتاد بود. باید توی پذیرایی میخوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام بسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصور اون حلقه، داشت دیوونهم میکرد. حلقهی نامزدی، رمانتیکترین چیزیه که یه دختر میتونه تصورش کنه! من هم به همین دید بهش نگاه میکردم؛ ولی تا دیشب که فهمیدم سرنوشتم دیگه دست خودم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاجزانه سرم رو از زیر پتو بیرون آوردم و به سقف اتاق نگاه کردم. تو دلم به خدا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایی، ناخدایی نکن. همونجوری که مامان میگه، خوب باش! خواهش میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ما اونقدر پست نیستیم که شفاعت توبه نکنیم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادآوری این جمله، آرامش عجیبی بهم داد. داشت میگفت که استغفارهای شبانهروزی من، حتی اگرم اثر نداشته باشه، اون آدم خوبها بیکار نمیشینن! کافیه ازشون بخوام کمکم کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون آدم خوبی بود. پس چرا یهویی شد فرشته عذابم؟ شاید شدت گناهان نگذاشت توی خواب حس خوبی داشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از سر کلافگی کشیدم و خودم رو بیشتر لای پتو پیچیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خستهست. اشکالی نداره اگه امروز نیاد؟ بله بله متوجهم؛ ولی واقعا مریضه خانم نیکوسخن! خودش که رو به موتم باشه میاد! الان خوابیده نمیخوام بیدارش کنم. فقط از طرف من قبول کنین که یه امروز رو نیاد. جبران میکنه. به خدا خودم هم نرفتم سر کار که بهش برسم! بدجوری تب و لرز کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بله متوجهم. چشم. خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالهای کردم. مامان "آخی بچهم" از ته دل گفت و به سمتم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلارام جان چیزی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساعت... چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه صبحه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور نشستم سر جام و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید برم کارگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زنگ زدم خانم نیکوسخن. گفت عیب نداره. یکم استراحت کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرگیجهم مانع از این شد که باهاش مخالفت کنم. باید یکم توی خونه میموندم. شاید خستهکننده به نظر بیاد ولی خب از از مریضی مردن بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار دیگه خوابم نبرد. گرمای کلافهکننده حالم رو بدتر میکرد. مدام خواب عجیبم رو به ذهنم میآوردم. خدا کنه چرت و پرت باشه! من که از خدامه واقعیت نداشته باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رفت و با یه کاسه فرنی برگشت. با لبخند کنارم نشست. یعنی مامان بلد بود از کارش بزنه و به دخترش برسه؟ از این کارها هم بلد بود؟ پس کجا بود این مامان وقتی که خون از سر تا پام چکه میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق بعدی فرنی توی دهنم گذاشته شد. چهقدر شیرین بود! ای کاش زندگیم هم همینقدر شیرین و خوشمزه بود. ای کاش اینقدر حال به هم زن نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعق زدم. سرم گیج رفت. یادم نبود. من خیلی وقته که لبنیات نمیخورم. کلا مواد غذایی حیوانی، حالم رو بد میکنه! حتی فرنی که از شیر درست شده من رو یاد گوشت خام میاندازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آهی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلارام! گند زدی به لحاف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمگین سرم رو بلند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من فقط فرنی رو برنگردونده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با تعجب به تکه گوشتهای خام نگاه کرد و با ترس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلارام! اینها... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاختیار گریه کردم. بلند شدم و تلوتلوخوران به سمت دستشویی رفتم. نباید میذاشتم ضعفم رو میدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی دستشویی و کلی گوشت خام بالا آوردم. نه عضوی از بدنم بود و نه معدهم. اینها گوشت انسانهایی بود که مدتها پیش خورده بودم. هنوز هم توی معدهم بودن. انگار بخشی از معده شده بودن؛ برای همین همیشه کم غذا میخوردم، برای همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک ریختم و آب به صورتم زدم. بغض گلوم رو فشار میداد. سرم درد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از تمیز کردن دستشویی و خودم بیرون اومدم. رفتم سراغ مسکنها. چند مسکن رو دور از چشم مامان خوردم و دو قلپ آب روش سر کشیدم. چه خطری شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم توی اتاق. مامان تخت رو تمیز کرده و با غصه گوشهای نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اینقدر دوستم داری چرا اون کار رو با من کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا من همیشه تنها بودم؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتونستم. نباید یقه مامان رو میگرفتم. مقصر همه اینها خودم بودم، خودم! من بودم که دختر سرکش و بیعقلی بودم! من بودم که یه دیوانه بودم! هر چهقدر هم اونها کمکاری کردن، من هم بیتقصیر نبودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گشادی به مامان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرمنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو از روی پیشونیش برداشت. سرش رو به سمتم کج کرد و با لبخند محوی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دشمنت شرمنده دلارامم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم زیر پتو خزیدم. همچنان به مامان خیره بودم. اون هم خیره به من بود. اعتراف کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هنوز عذاب وجدان دارم که اونطوری که شما میخواستید درس نخوندم. نه حوزه رفتم و نه دانشگاه. باعث سرافکندگیتونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که گذشت. بیخیالش دلارامم. من این همه درس خوندم چی شدم؟ هیچی. تهش تو هم یه مامان میشی مثل من. یا شاید هم بهتر، یه مامانی که برای بچهش واقعا وقت میذاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم لرزید. ل**بهام هم همینطور. بغض کردم. من؟ من مامان بشم؟ جوک میگی مامانی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم خندیدم. بلند و پر صدا. من نه لیاقت و نه توانایی مادر شدن رو ندارم. من توفیقش رو ندارم. نه من نمیتونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ذهنم دختری رو یا پسری رو تصور کردم که بزرگ شده و الان جلوم ایستاده. بهم میخنده و ازم کلی شکایت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"کی به تو احمق گفت میتونی بچهدار شی؟ یه نگاه به من بکن! من آدمم؟ من چیام؟ خیلی تحقیر برانگیزی که فکر کردی مثل بقیه زنها میتونی مادر بشی! من به شخصه ازت نمیگذرم! تو نمیتونستی. زجرهای الان من تقصیر توئه!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو محکم بستم و سرم رو تکون دادم و پشت سر هم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه شید. خفه شید. خفه شیـد! تنهام بذارید. بذارید تو حال خودم باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: چی داری میگی دلارام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و سعی کردم لبخندم واقعی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی فقط تونستم نگاهش کنم. نگران شده بود. شاید فهمیدم مادر یعنی چی. نگاهش توی چشمهام معنی میداد انگار. ته قلبش بدجور نگرانم بود. این مادر بود. مادری که نگران دخترش هر چند دختر نالایق و خرابش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم دوباره خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم مثل سیر و سرکه میجوشید. بیخود و بیدلیل. نمیخواستم دوباره بهونه جور کنم و نرم کارگاه؛ برای همین بیخیال دردم شدم و پاشدم اومدم. گرچه مامان اگه خونه بود میفهمید یه چیزیم هست و نمیذاشت بیام. خداروشکر که زودتر از من میرن سرکار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع خودم رو به اتوبوس رسوندم. یکم دیرتر میرسیدم جا میموندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته اتوبوس رو گرفتم و به نفسنفس زدنم ادامه دادم تا حالم یکم جا بیاد، ولی فایده نداشت. سرم داشت گیج میرفت. صندلیها پر شده بود. آدمها، خندهها، گوشتها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم و سعی کردم خودم رو خلاص کنم. ای کاش صبح یه چیزی میخوردم، ولی واقعا وقت نداشتم! لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به میله چسبوندم تا کمی از سردردم و التهابم کم شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل**بهام خشک شده بود. حال زارم از صورتم بیداد میکرد. میدونستم رنگم پریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزنی که جلوم نشسته بود با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فشارت افتاده دخترجون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور سعی کردم گوشه لبم رو کش بدم و سری به نشونه تایید تکون بدم. از توی کیفش آبمیوه پاکتی درآورد و بهم داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بخور مادر یکم جون بگیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به روسری خوشرنگش کردم. پالتوی آبی آسمونی خوشرنگتری هم تنش بود. با تشکر آبمیوه رو از دستش گرفتم. بسمالله گفتم. میترسیدم بالا بیارم و باز هم گوشت خام پس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سلام و صلوات آبمیوه رو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید پیاده میشدم. شدم. مسیر طولانیای رو تا کارگاه طی کردم. دیرم شده بود. میدونستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا میدویدم. سرم هم بیشتر درد میگرفت، ولی باید برم! باید کار کنم. اگه کار نکنم، فکر و خیالها ولم نمیکنن! باید خودم رو مشغول کنم. باید کفشهای بیشتر و بیشتری بدوزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کارگاه رسیدم و بیتفاوت نسبت به غرغرهای خانم نیکوسخن رفتم سر جای همیشگیم نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریعتر از حد تصور، خودم رو مشغول کارم کردم. عمیق و ژرف، طوری که اگه هر کی من رو ببینه فکر میکنه همهی زندگیم دوختن کفشه؛ ولی نیست! من دیگه زندگیای ندارم. دیگه چیزی برام نمونده که خودم رو دلخوشش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تموم شدم. تموم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم یهلحظه پس گردنم سوخت! آخ! تیر میکشه لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احتیاط و ترسی که همه جونم رو گرفته بود سرم رو آروم برگردونم پشت سرم. زینب با یه قیافه برزخی دست به کمر ایستاده بود و طلبکارانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیک سلام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو با آسایش و طرز خندهداری بیرون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ترسوندی من رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزینب پوزخندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیروز رو میگم، اومدم اینجا ولی نبودی! گوشیتم که هرچی زنگ میزنم خاموشه، کدوم گوری بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مریض بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانیت توی چهرهش جاش رو به نگرانی داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخی بمیرم الهی! چرا بهم نگفتی بیام عیادت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیروز رو تختهگاز خوابیدم کلا. شرمنده. نگران شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار
00مزخرف ترین رمانی بود ک خوندم حیف وقتی ک گذاشتم
۲ ماه پیشامیری
۲۶ ساله 00سلام واقعا خسته نباشید رمانتون خیلی خیلی زیبابود وباعث امید بیشتردرمن شد واقعا ازتون ممنونم 👌👏
۲ ماه پیشمانیا
۲۸ ساله 00خیلی قشنگ بود....من همیشه رمان هایی رو دوست دارم که چیزی رو در من تغیر بده....تغیر مثبت....بهترینی فاطمه افسا خدا حفظت کنه♥️🇮🇷🇵🇸
۲ ماه پیشسلام خداقوت و
00سلام خداقوت بهتون،انشاالله ک***زمان(عج)براتون بهترین هارو رقم بزنه با این حال ک قلمتون ضعیف بود(البته خیلی ن)اما مفهومی ک ازش دریافت میشد خیلی خوب و خداپسندانه بود و همین رضای خدا مهمه و بس👏
۳ ماه پیشفاطمه
۲۳ ساله 00خیلی خوشگل و زیبا اموزنده بود واقعا کیف کردم و لذت بردم اگه میشه دوباره از این جور رمان ها بگژتر
۳ ماه پیشفاطمه
۱۶ ساله 00عالی بود دمت گرم با این رمان الهم عجل ولیک الفرج
۴ ماه پیش블랙핑크
00رمان بی نظیری بود ولی یکم ضعف داشت ولی بازم دید خوبی رو به جامعه داشت
۴ ماه پیشفاطمه سادات
00رمانتون عالی بود ،سخنان و آیاتی که نوشتید هم خیلی تاثیر گذار بودن ، به نظر بنده پیامی که میخواستید از طریق رمان به ما برسونید ملموس تر بود تا موضوع رمان🌼... خدا قوت🍀
۵ ماه پیشمهرانه
00واقعا عالی بود من که خوشم اومد به نویسنده هم به خاطر چنین رمانی آفرین میگم
۵ ماه پیشافتضاح وپراز حس منفی
00افتضاح و پر از حس های منفی ..به نظرم وقتتون رو روی واقعیت ها بزارید خیلی بهتر از توهمات منفی هست..این رمان به هیچ عنوان حال خوبی رو به خواننده القا نمیکنه و به شدت پشیمان هستم از خواندنش
۶ ماه پیشاو
00عالی بود محشر خدا قوتتت پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۹ ماه پیشFatemeh
۱۸ ساله 00واقعا به نویسنده تبریک میگم برای نوشتن چنین رمانی، درسته ضعف های داشت ولی مجموعا عالی بود👌
۱ سال پیشRihon GH
۲۴ ساله 10رمان جذاب و باحالی بود . خیلی دردا رو نشون داد که هیچ جوره قابل دیدن نیست یا این که دیدیه میشه و اسمش میشه صلاح دید خانواده . ما امیدی وقتی زیاد میشه باید ریشش پیدا بشه ، اگر نه یه زندگی رو نابود میکن
۱ سال پیشلعیا
01خیلی رمان مزخرفی بود
۱ سال پیش
Kada
00سلام وقت بخیر، اگر مشکلی ندارید می تونم رمانتون رو به زبان انگلیسی ترجمه کنم؟