بهار دانشجوی دندان‌پزشکی، دختر زیبا و مهربونیه که حمایت سه‌تا برادر باغیرت و متعصب رو پشتش داره. به مردی دل می‌بنده که سراسر وجودش غرور و خشونت نشسته. یه ارتباط شکل می‌گیره که یه سرش محبت، مظلومیت، لطافته و یه سرش غرور و کله‌شقی. وقتی پای احساس میاد وسط, حالا که قراره دلا به هم نزدیک بشن, حقایقی رو میشه که پای برادرای بهار به ماجرا باز میشه. وقتی حرف غیرت و تعصب وسط باشه هیچی نمی‌تونه جلوی یه مرد رو بگیره…

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین تقاص دل‌‌بستن
نویسنده: سحربانو69

ژانر رمان: #عاشقانه

خلاصه:

بهار دانشجوی دندان‌پزشکی، دختر زیبا و مهربونیه که حمایت سه‌تا برادر باغیرت و متعصب رو پشتش داره. به مردی دل می‌بنده که سراسر وجودش غرور و خشونت نشسته. یه ارتباط شکل می‌گیره که یه سرش محبت، مظلومیت، لطافته و یه سرش غرور و کله‌شقی. وقتی پای احساس میاد وسط, حالا که قراره دلا به هم نزدیک بشن, حقایقی رو میشه که پای برادرای بهار به ماجرا باز میشه. وقتی حرف غیرت و تعصب وسط باشه هیچی نمی‌تونه جلوی یه مرد رو بگیره…

فصل اول

بطری آب‌هویجش را در ماشین گذاشت و به‌سمت خانه رفت. حسابی گرسنه بود و نارنجی آب‌هویج به دلش چشمک می‌زد.

طبق برنامه‌ریزی غذایی که بارمان ریخته بود، امروز باید زرشک پلو با مرغ سرخ شده و سیب‌زمینی و سوپ و سالاد فصل داشته باشند. با فکر کردن به غذا، رنگ و بو و دست‌پخت مامان زیبا دلش بیشتر مالش رفت.

امروز حسابی خسته شده بود. روز سخت و طولانی را گذرانده بود. نهار نخورده بود و تا الان که ساعت 6 عصر بود را فقط با یک لیوان آب‌هویج و یک تکه کیک گذرانده بود. قطعا می‌توانست یک آدم درسته را قورت بدهد.

خانه که رسید ماشین مشترک خودش و بارمان را پارک کرد. کیف و وسایلش و بطری آب‌هویجش را برداشت و به داخل رفت.

صدای بلند فوتبال دیدن بارمان و دوستش و کل‌کل‌هایشان از سالن پذیرایی به گوش می‌رسید. وارد آشپزخانه شد.

- سلام مامان.

- اِ سلام. کی اومدی؟

-تازه رسیدم. مامان گرسنگی دارم می‌میرم.تو رو خدا غذا برسون.

- لباساتو عوض کن بیا. هی بهت میگم از شب غذا بذار کنار با خودت ببر، مگه گوش میدی؟ نگاه کن رنگ‌ورو نداره. بیا غذاتو بخور.

همین‌طور که به‌سمت تنها اتاق طبقه بالا که مختص خودش بود، می‌رفت از دست بارمان که دوستش را به خانه آورده بود حرص می‌خورد. حالا مجبور بود به‌قول آراد عین آدم لباس بپوشد.

نرسیده به در آشپزخانه‌ای که خدا را شکر می‌کرد هنوز مدل قدیمی‌اش را حفظ کرده و اپن نیست صدای غرغرهای آراد را شنید.

- این الاغ نمی‌فهمه دختر تو این خونه هست؟ هی راه به راه این مرتیکه رو میاره اینجا.

- آراد، مامان تو رو خدا ول کن. خب جوونه دلش تفریح می‌خواد. مگه داره چی‌کار می‌کنه؟ فوتبال می‌بینه. حالا هی بهش گیر بدین دوباره بیفته رو دور خونه مجردی.

- غلط کرده پسره‌ی...

- سلام.

نگاه آراد اول به لباس‌های بهار و بعد به خودش افتاد. خیالش که از لباسش راحت شد، لبخند مهربانی به رویش زد.

- سلام خانم دکتر. خسته نباشی.

این جمله را باید هر روز از آراد می‌شنید.

- مرسی.

- بشین مامان غذاتو بخور.

نفهمید با چه سرعتی نشست پشت میز و مشغول خوردن شد.

-الهی قربونت برم. نگاه بچم چقدر گرسنه است.

حتی به خودش وقت نمی‌داد که جواب مامان زیبایش را بدهد. وقتی که کاملا سیر شد به صندلی تکیه داد و خیره شد به آرادی که پشت به او کنار پنجره‌ی آشپزخانه ایستاده بود و سیگار می‌کشید. تنها برادر سیگاریش آراد بود. در همان حال در دلش کلی قربان قد و بالایش رفت.

هر سه‌تا داداشش بلند قد بودند؛ ولی آراد تیپ، هیکل و صورتش یک چیز دیگر بود.

دو لیوان چای ریخت و کنارش رفت.

- چایی می‌خوری داداش؟

آراد برگشت و نگاهش کرد. زل زد در چشمان تنها خواهرش و لبخند مهربانی کنج لبش نشست.

- مگه میشه دست تو رو رد کرد؟

هر دو پشت میز نشستند.

- خوبی؟

- آره، فقط حسابی خستم.

- برو تو اتاقت، پایین نمون.

و زیر لب یک‌ فحش دم‌دستی به بارمان داد.

بهار خنده‌اش گرفت. آراد زیادی متعصب بود.گاهی وقت‌ها گیرهای زیادی می‌داد. سه‌پیچ و روی مخ می‌شد؛ ولی هیچ‌وقت از دستش دل‌گیر نمی‌شد. عاشق هر سه برادرش بود. حاضر بود جان بدهد برای سه مرد مهم زندگیش.

- آراد؟

- جونم؟

- چیزی شده؟ تو فکری؟

یک قلپ از لیوان چایش خورد. صدای داد و فریادهای بارمان و دوستش کل خانه را برداشته بود. ندیده مطمئن بود که سالن پذیرایی یک دست زیر پوست تخمه و آشغال رفته و تمام بالشتک‌های مبل‌ها گوشه سالن پرت شدند. از فکر تمیز کردن آنجا چشمانش را با عصبانیت بست.

- امروز آرمان یه چیزایی می‌گفت.

بهار سعی کرد حواسش را به حرفای آراد بدهد. اسم آرمان باعث شد که ترس تمام جانش را بگیرد. جلوی آرمان زیادی حرف گوش‌کن بود.

- این‌بار یه‌کم بیشتر فکر کن؛ پسر بدی نیست.

سر بهار پایین افتاد. لیوان چایش نصفه ماند. تازه فهمید چرا مامان در آشپزخانه پیدایش نشد.

- داداش، چرا گیر داده منو شوهر بده؟

- قربونت برم بهار. سرتو بیار بالا ببینمت؟

بهار صدایش می‌لرزید؛ می‌ترسید. نمی‌دانست این مورد را چه جوری رد کند. چطور باید بهشون بفهماند که فعلاً قصد ازدواج ندارد.

- تو دختر کاملی هستی. کم نیستن کسایی که دلشون بخواد تو زنشون و عروس خونشون بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهانش را قورت داد و سعی کرد با فشار دادن دستانش دور بدنه‌ی لیوان لرزششان را مخفی نگه دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت می‌دونی واسه آرمان با همه فرق داری. اون تورو خواهرش نمی‌دونه، مثه دخترشی. پس فکرای الکی نکن. بیشتر از همه‌ی دنیا واسه ما عزیزی. تصمیمت هرچی که باشه بدون ما پشتتیم. فقط باید عادت کنی. فکر کن به این مسئله بهار. دیگه وقتشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد بلند شد و از آشپزخانه بیرون رفت که سـ*ـینه‌به‌سـ*ـینه‌ی بارمان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مو قشنگو بنداز بیرون دیگه؛ بهار خونه‌ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارمان نگاهی به بهار انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ. باشه، باشه داریم می‌ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد رفت و این‌بار نوبت بارمان بود. برادری که فقط دو سال از خودش بزرگ‌تر بود. دستی به موهای بهار کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری فندق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار حرفی نزد. فکرش مشغول حرف‌های آراد بود. چطور باید به خانواده‌اش می‌فهماند که دلش با هیچ‌کدام از این خواستگارهای رنگارنگ نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارمان سرش را از یخچال بیرون آورد و لپ بهار را محکم کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواست نیست امروز. کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار هم با لبخند کـ*ـمرنگی نگاهش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجام. داری میری بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. شرط رو باخته؛ باید شام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار بلند شد لیوانش را شست و داشت بیرون می‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه دوستت رفته برم سالن و تمیز کنم. فکر کنم گند زدین بهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارمان بغـ*ـلش کرد و روی موهایش را بـ*ـوسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خواد عزیزم؛ تخمه نداشتیم. چندتا پوست چیپس و پفک بود، خودم جمع کردم. چشمات خسته‌ست. برو استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار خواست بیرون برود که بارمان صدایش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش فکر نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه می‌دانستند. انگار همه در جریان بودند و آماده، انگار کاری از دستش برنمی‌آمد، انگار واقعاً وقتش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه سوار ماشین شده بود که شماره‌ی متین روی گوشی افتاد. با خوش‌رویی جوابش را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم متین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متین و کوفت. کسی استادشو به اسم کوچیک صدا می‌زنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم. جناب آقای دکتر استاد متین والاپور، متخصص دندان‌پزشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب بسه دیگه. حالا واسه اینکه ببخشمت پاشو بیا دنبالم؛ ماشین ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نگذره یه وقت استاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در جوار خانم دکتر زیبایی مثل شما قطعاً بد نمی‌گذره. زود بیا دختر دیرم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بی‌خداحافظی قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و پخش ماشین را زیاد کرد. متین فقط برایش استاد نبود. بعد از مهسا دختر خالش بهترین دوستش و همراهش بود، بهترین رفیق و همکار. رابـ*ـطه‌شان مثل بقیه‌ی استاد و دانشجوها نبود. یک آشنایی قبلی بین متین و آرمان بود و از آنجا رابـ*ـطه‌شان صمیمی‌تر شد. بعضی اوقات بهار در مطب متین کار می‌کرد. برای کسب تجربه و همچنین در کارهای تحقیقاتی با خواست خود متین همراهش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خانه‌ی پدری متین که نگه داشت، یک‌جور استرس عجیب ولی خوشایند زیر پوستش نشست. با دست‌های لرزان پیام داد به متین که دم در است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس و حال دلش اصلاً مثل یک باد و نسیم خنک بهاری نبود. بیشتر شبیه یک طوفان ترسناک بود، همان‌قدر هیجان‌انگیز و ترسناک ولی دل‌چسب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمش به در بزرگ خانه بود که باز شد و ماشین مشکی شاسی بلندی با سرعت بیرون آمد و از جلوی چشمانش گذشت. قلبش تند‌تند می‌کوبید و دلش به دنبال ماشین مشکی می‌رفت. دست خودش نبود که پلک‌هایش تا رسیدن ماشین به سرکوچه و محو شدنش، پایین نیامدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای ضربه به شیشه‌ی ماشین سریع به خودش آمد. قفل در را زد و متین سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام به دانشجوی عزیزم. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بی‌رنگی تحویلش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید کشوندمت تا اینجا. ماشینم یه‌دفعه خراب شد، هر کاری کردم روشن نشد. مهیارم عجله داشت باید می‌رفت خارج از شهر نتونست منو برسونه. به دوتا آژانسم زنگ زدم این وقت صبح ماشین نداشتن. داشتم یه جای دیگه رو می‌گرفتم که چشمم به شماره ی تو خورد. گفتم امروز قسمت خودمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با من تعارف نکن متین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین سرش راتکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میری کلینیک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. تا 5 عصر اونجام. تو هم اونجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره. تا 3 اونجام بعدش میرم دانشگاه. مهسا هم هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخندش را مخفی کرد.این روزها این استاد عزیز زیادی سراغ مهسا را می‌گرفت. دخترخاله‌ای که از جان به او نزدیک‌تر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا رسیدن به کلینیک دانشگاه حرف‌ها همش حول و محور درس و دانشگاه و دندان گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با متین اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشینش خراب بود. به من زنگ زد برم دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته بغ کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشگل من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مو قشنگ، چشم عسلیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوفت، جغله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز سراغتو می‌گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان مهسا گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سراغ منو؟ چرا؟ چی می‌گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت این مهسا خانم اگر رخصت بدن با خانواده مزاحمشون بشیم که مارو به غلامی قبول کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا یکی در بازویش کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرمار بی‌نمک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داره برام خواستگار میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف. جون من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چته حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چه دردته آخه؟ من نمی‌فهمم. نه عاشقی که بگم دلت جایی گیره، نه مشکلی تو خانوادت داری. دست بذار رو بهترینشون برو سر خونه و زندگیت دیگه. درستم که امسال تموم میشه دیگه خانم دکتر میشی. سنتم که مناسبه، جهازتم که تکمیله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان آب‌هویجش را رو میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌فهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بگو بفهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین عزیزم وقتی این‌جوری همه رو رد می‌کنی آرمانو مشکوک می‌کنی دیگه. داداش پرهام منو الکی‌الکی رد کردی هیچی نگفتم. هرکدومشونو به یه بهونه‌ای پیچوندی، دیگه بشین رو این یکی یه‌کم فکر کن. حالا پسره چی‌کارست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باباش همکار آرمانه. انگار اونم تولیدی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی اونم تو تولیدی کار می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم. من اصلا هیچی نمی‌دونم. من که جوابم منفیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کشتی مارو تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که لالایی بلدی، چرا خودت خوابت نمی‌بره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون خواستگارای بنده از درو دیوار آویزون نشدن. بعدم تو که خودت می‌دونی من دلم کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار پشت سر مهسا را نگاه کرد و گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله دلتون داره میاد اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ مهسا پرید و دستش را به مقنعه‌اش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دروغ، وای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین کنارشان آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانوما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو سلام دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا خانم کم پیدایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه استاد هستیم. درسا یکم سنگینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- موفق باشید. بهار جان من دارم میرم. این فلشت اینم کتابایی که خواسته بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی. متین ماشینو ببر، من با مهسا میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عزیزم، ماشین خبر کردم. فعلاً خانوما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن متین مهسا نفسش را بیرون فوت کرد و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم‌عزیزم گفتناش مال شماست. موفق باشیدش مال منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه. پاشو بریم با استاد نقوی داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تریای کیلینیک بیرون زدند و به سراغ بیمارهایشان رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کار می‌کرد و چشمش به دهان و دندان بیمار بود؛ ولی حواسش به راننده‌ی شاسی بلند مشکی‌پوش و پیش قلب هیجان‌زده‌اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را بست و نفس کلافه‌ای کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله چشمانش را باز کرد و عذرخواهی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش روی دکمه‌های ماشین حساب می‌چرخید؛ ولی همه‌ی فکر و حواسش پیش دیشب و حرف‌های مادرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حر‌ف‌هایی که انگار نباید می‌شنید، حرف‌هایی که باید سه سال پیش می‌فهمیدشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی نمی‌توانست باور کند که مادرش از علاقه‌اش به نیکا خبر داشته است. همه می‌دانستن که نیکا را می‌خواهد و بین او و مهرزاد برادر بزرگ‌ترش را انتخاب کرده بودند حتی خود نیکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چطور توانستند بین دواحساس مشترک فرق بگذراند. چطور توانستند انتخاب کنند؟ چرا با زندگیش بازی کردند؟ چرا مهرزاد انتخاب شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همتون نامردین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت زیر ماشین حساب زد و بلند شد. کنار پنجره ایستاد و به فضای سبز کنار رستوران نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دست بین موهایش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چرا نیکا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون زد و سرکی به آشپزخانه کشید. همه‌چیز سر جایش بود. همه در حال انجام کارهایشان بودند. غذاها در حال پخت و سرو شدن، ظرف‌های سالاد آماده بود و سلفون کشیده شده بودند و بچه‌ها روی میز اُردر منتقلشان می‌کردند. رستوران امشب شلوغ بود. میزها تندتند پر و خالی می‌شدند. نگاهی به سالن انداخت. از دوربین‌های مدار بسته سالن بالا را که کافی‌شاپ دنجی بود زیرنظر گرفت. نسبت به رستوران خلوت‌تر بود. وقت شام بود و کیک و قهوه کفاف معده‌ها را نمی‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در رستوران بیرون زد و وارد پارک کوچک کنار رستوران شد. گوشی‌اش‌ زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حال ندارم شایان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌گفتی هم مشخص بود. کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رستوران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چه مرگته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌خیال شایان. میگم خوب نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبت می‌کنم داداش. پاشو بیا این‌وری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را کلافه بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه میرم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متین همه‌چیو گفته بهت. دیگه چی می‌پرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرو خونه. بیا اینجا، بهت بد نمی‌گذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب اصلاً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دو پرس از اون باقالی پلو با ماهیچه‌هات ببر خونه. من میام اون‌ور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمی‌فهمی حال و حوصلتو ندارم یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه متاسفانه. سیستمش روم نصب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک فحش زیر لبی بهش داد و گوشی را قطع کرد. چنگی بین موهایش کشید و چشمانش را بست. شایان خوب می‌شناختش. اگرخانه تنها می‌ماند قطعاً یک بلایی سر خودش می‌آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت بعد با دو دست باقالی پلو، ماهیچه و سالاد موردعلاقه شایان خانه بود. زل زده بود به گوشت خوش‌رنگی که بین پیاز داغ فراوان و زعفران غلتیده بود؛ ولی گوشش پر از حرفهای مادرش بود. حرف‌هایی که باورهایش را به هم ریخته بود. مادری که بین بچه‌هایش انتخاب کرده بود، مادری که احساسش را نادیده گرفته بود، مادری که دید این مهیار هیچ‌وقت مهیار قبلی نشد؛ ولی باز هم هیچ تلاشی نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان بالاخره سیر شد. پایش را رو میز انداخت. سیگارش را درآورد و گوشه لبش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از این غذای چرب و تپل فقط سیگار می‌چسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانم می‌دونست نیکارو می‌خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان سیگارش را آتش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه می‌دونستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دود سیگارش را حلـ*ـقه‌حلـ*ـقه بیرون داد و چشمانش را باریک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی شد زن مهرزاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خو حالا که چی؟ بعد سه سال عزای چیو گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پردردی به شایان انداخت. نگاهی مثل اینکه تو که از حال دلم با خبری تو دیگه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا رفتی خِر مامانه رو گرفتی که چرا نیکا رو واسه من نگرفتین؟ خب اون موقع مهرزاد جای تو شاکی می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه بلند شد ایستاد و سیگاری آتش‌ زد و شروع کرد در سالن راه رفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار با خودش حرف می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند و پرتوقع، کلافه و عصبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چطور یه مادر می‌تونه فرق بذاره بین احساسات بچه‌هاش. وقتی می‌دونه دوتاشون به یه نفر دل بستن، چطور می‌تونه یه نفرو انتخاب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌آخه به تو هم میگن مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان سیگارش را درجا سیگاری تکاند و گوشه‌ی لبش گذاشت. از بطری کمی نوشیدنی زردرنگ در لیوان ریخت و کنار مهیار رفت. سیگار را از او گرفت و لیوان را دستش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه دیگه، کاریش نمیشه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه هیچی و باور ندارم. اون از کار نیکا که ریـ*ـد به هرچی عشق و عاشقیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم از مادرمون که گـ*ـوه زد به عشق مادری. حالم داره به هم می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را یه‌سر بالا رفت و روی کاناپه نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالم از همشون به هم می‌خوره. اگه به‌خاطر ماهی نبود دیگه محال بود پامو تو اون خونه بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتم می‌دونی که اگه واسه تو می‌رفتن خواستگاری بازم انتخاب نیکا، مهرزاد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکیه داد به پشتی مبل و چشمانش را بست. نمی‌توانست جلوی فکر و ذهنش را بگیرد. همه‌ش سرک می‌کشیدن به گذشته، به سه سال پیش به چهار سال پیش، به شروع علاقه‌اش به نیکا، دختر دایی خوشگل و جذابش. دختری که در هر حرکت و نگاهش و با همه‌ی وجودش لونـ*ـدی موج می‌زد. خودش هم نفهمید کی عاشق این عشـ*ـوه‌ها و ناز کردن‌ها شد. اصلا اهل این حرف‌ها نبود. حس می‌کرد نیکا هم می‌خواهدش. در نخ‌هایی که داده بود، حس کرده بود که نیکا هم بی‌میل نیست؛ ولی تهش درنهایت ناباوریی یک روز مهرزاد از علاقه‌اش به نیکا گفت و به خودش که آمد عقد مهرزاد و نیکا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدترین شب زندگی‌اش بود. زیباترین عروسی که در کل عمرش دیده بود روبرویش بود و دستش در دستان مردانه برادربزرگ‌ترش. چطور باید امشب را باور و هضم می‌‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید عشقش از اول هم اشتباه بود. دل بستن به دختری که سه سال از خودش بزرگ‌تر بود؛ ولی پس آن رفتارها، محبت‌ها توجه‌ها؟ باور کرده بود که آن‌قدر پخمه حساب شده، آن‌قدر بچه و آن‌قدر دم‌دستی که هرکس از راه رسید، عشقش را بازیچه کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن نیکا و مهرزاد برای ادامه‌ی زندگی به کانادا، نفس راحتی کشید. نمی‌توانست هر روز شاهد رفتارهای عاشقانه‌شان کنار هم باشد؛ ولی یک حس بد همیشه همراهش بود. حس دردناکی که انگار سرش شیره مالیدن بودند، احمق فرضش کردند و غرورش را شکاندند. از دست دادن عشقش هم مزید بر علت شد که کلاً از مهیار سابق فاصله بگیرد. نمی‌خواست آن چیزی باشد که هست، که بازهم یکی از راه برسد و بازیچه‌اش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخلاقش، نگاهش، رفتارش و کارهایش عوض شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام زندگیش را کار کردن در رستوران و باشگاه رفتن و مهمونی‌ها پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبدیل شد به پسری که هر دختری آرزویش را داشت. جذاب و خوش‌استایل، پول‌دار و جنتلمن و مغرور و بی تفاوت.دخترهای زیادی راجذب می‌کرد و با آن‌ها وقت می‌گذراند؛ ولی پایبند به هیچ‌کدامشان نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان یک مرد 31 ساله‌ی جذاب بود که همه‌ی فاکتورهای مورد علاقه‌ی دخترها را داشت؛ ولی دلش پر از حس کینه و نفرت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفرت از دخترهایی که فکر می‌کرد قصدشان بازیچه کردن بود و استفاده کردن. نفرت از مادری که حس علاقه و عشق را در قلب پسر کوچکش کشته و نادیده‌اش گرفته بود. شاید این ضربه‌ای که از مادرش خورده بود، صدبرابر از شکست عشقی‌اش بدتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لج کرده بود. با خودش با موجودی به نام دختر، با مادرش با همه‌ی دنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همه‌ی دنیا متنفر بود که این‌طور احساسش را به بازی گرفته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شایان دست روی شانه‌اش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو روزبه داره میاد اینجا. تنها هم نیست؛ پاشو یه‌ چیزی بخور جون بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و کنار بار گوشه‌ی سالن رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار چشمانش را باز کرد. آدم غصه خوردن نبود وقتی دیگر چیزی برای ازدست‌دادن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرایش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلت خوشه مهسا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی پوشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کت شلوار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاشکی پیشت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که از جوابت مطمئنی دیگه دردت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌ترسم آرمان نظرش مثبت باشه، می‌ترسم مامانم راضی بشه، می‌ترسم نتونم بگم نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون دل مهربونت. غصه نخور. هرچی قسمت باشه همون میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره اشک چکیده از چشمش را با سر انگشتش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرهام فهمید واست خواستگار اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداشم حالش خرابه. با اعصاب داغون از خونه زد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو رو خدا فکرمو انقدر درگیر نکن. آخه تو بگو من با پرهام بزرگ شدم چطور به ازدواج باهاش فکر کنم؟ اصلا تو خودت حاضری زن آراد ما بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، با کله. پسر به این خوش‌تیپی، تحصیل‌کرده. وای خدا تو خوابم نمی‌بینم زن آراد بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار خندید. آراد واقعا جذاب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیوونه پس متین جونت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اون که آبی گرم نمیشه. بهار یه رژ قرمز بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استرس گرفتم. کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. رفتن زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای بلندش را با کش بسته بود و چشم‌های درشتش کشیده‌تر نشان می‌دادند. هیچ آرایشی نداشت جز یک برق لب ساده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش نمی‌خواست در این مراسم کوفتی شرکت کند؛ ولی روی نه گفتن به آرمان را نداشت. آرمانی که برایش هم پدر بود و هم برادر. پشت و پناهش بود. همه‌ش ده سالش بود که پدرش را از دست داد و از آن موقع برادرانش شدند همه کَسش. مثل سه‌تا شیر کنارش بودند و آرمان سردسته‌ی شیرها بود. نمی‌گذاشت خم به ابرویش بیاید و حالا حتی رویش نمی‌شد نه بیاورد در برابر این برادر فداکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاشکی به دلشون نشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ در بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سلام و احوالپرسی آرمان می‌آمد. لاله زن آرمان هم به همراه مامان زیبا از آشپزخانه بیرون زد و به استقبال مهمان‌ها رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارمان خانه نبود و آراد گفته بود خودش را سریع می‌رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر پایین افتاده سلام کرد و نشست. رویش نمی‌شد حتی سرش را بلند کند. کنار لاله نشسته بود و آرام به حرفایشان گوش می‌داد. فقط از روی پاهایشان فهمیده بود که یک خانوم و دوتا مرد هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عروس خانم سرتو بیار بالا روی ماهتو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام سرش را بالا آورد و لبخند لرزانی به روی خانم مسن ولی شیک‌پوش روبرویش انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک خانم و آقای مسن و مرد جوانی حدودا سی‌ساله کنارشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سرش را پایین انداخت. نتوانست خیلی روی صورتش دقت کند. باز بقیه شروع به حرف‌زدن کردند و بحث به حرف‌های اصلی کشیده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان قضیه را مدیریت می‌کرد و گاهی مامان زیبا سؤال‌هایی می‌پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله پذیرایی می‌کرد و بهار همچنان سرش پایین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرهای مجلس بود که آراد رسید و به همه سلام کرد و عذرخواهی کرد که دیر رسیده است. آراد مهندس کامپیوتر یک شرکت بزرگ و معتبر بود. کنار بهار نشست و دستش را گرفت و چشمک قشنگی به رویش زد که دل بهار را مثل همیشه آرام کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش، لبخندش و لمس دستش برای بهار همیشه آرامش‌بخش بود؛ ولی دل بی‌قرار بهار به این راحتی‌ها آرام نمی‌گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب آقای شادمان اگه اجازه بدین دختر و پسر گلمون یه صحبتی با هم داشته باشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تن بهار از شنیدن این حرف از زبان همان خانم شیک‌پوش، شروع به لرزیدن کرد. حتی دلش نمی‌خواست به حرف زدن و تنها بودن با این پسر فکر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سی‌ساله‌ای که قیافه‌اش چنگی به دل نمی‌زد. موهایش کم پشت بود و صورتش را حسابی اصلاح کرده بود. بور بود و چشمان روشن ریزش زیر عینک بدون فرمش خیلی بی‌رنگ‌ورو بود. قد متوسط و هیکل معمولی داشت. دلش ریش شد. اصلا نمی‌توانست بهش فکر کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان رنگ نگاهش را فهمید که لبخند دل‌گرم‌کننده ای به رویش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر اجازه بدین خواهرم فکراشو بکنه اگر نظرش مساعد بود، ان‌شاءالله جلسه بعدی صحبتاشونو بکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر و مادر پسر، نگاهی به هم انداختند و با گفتن ان‌شاءالله به مراسم خاتمه دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع رفتن پسر لبخند گشادی تحویل بهار داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دیدنتون خیلی مسرور شدم بهار خانم. بی‌صبرانه منتظر جلسه‌ی بعدی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار ممنون زیر لبی گفت و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن مهمان‌ها سریع روی صندلیش نشست. حتی پاهایش آن‌قدر جان نداشتند که از جایش بلند شود و به اتاقش برود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بستن در آمد. لاله نگاهی بهش انداخت و بی‌حرف مشغول جمع کردن وسایل پذیرایی شد و به آشپزخانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور آراد را کنارش حس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فوق‌لیسانس فیزیک‌ هسته‌ایه؛ به قیافش نمی‌خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالش داشت به هم می‌خورد. یک چیزی در دلش می‌جوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باباش با آرمان تو صنف آشنا شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش پر از اشک شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشت نیومد بهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار سرش را بالا آورد. چشمان اشکی‌اش را به آراد دوخت. باید برادر باشی تا بفهمی چشمان اشکی خواهر کوچکت می‌تواند چه بلایی سرت بیاورد. جوری که حاضری کل دنیا را برایش به آتش بکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بغض نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آرمان بود. بلند شد ایستاد. مامان زیبا نشست و به آرمان نگاه کرد. آرمان پدرش بود. برادر 35 ساله‌اش برایش پدر بود. مطمئن بود که بدش را نمی‌خواهد؛ ولی کاش از دلش هم خبر داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظرت چیه عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر پایین افتاده و دستان به هم پیچیده روبروی آرمان ایستاده بود. مرد جدی و کم‌حرفی که دلش بی‌نهایت مهربان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد کنارش بود. نشسته بود و با ابروهای به هم گره کرده سرش را پایین انداخته بود. کلافه بود از بغض و چشمان اشکی بهار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف بزن بهار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من... من خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی هرچی شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آراد با تشر بهش پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهار حرف دلتو بزن، کاری به نظر بقیه نداشته باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت بهش می‌فهماند که حرف بزند که این خجالت و حیای دخترانه آخر کار دستش می‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش... خب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان می‌فهمید. این صورت رنگ‌پریده، این چشمان اشکی و بغض صدا، یعنی نمی‌خواست این مرد را، این خواستگار همه‌چیز تمام را. هیچ‌کس بهتر از خودش بهار کوچولویش را نمی‌شناخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را باز کرد. بهار با دیدن آغـ*ـوش باز شده‌ی آرمان بی‌محابا خودش را در بغـ*ـل پدرانه‌ی آرمان انداخت. بغضش ترکید و زیر گریه زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خوامش داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان دستش را روی موهای بلند و قهوه‌ای بهار کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان زیبا اشک زیر چشمش را پاک کرد و گذاشت همه‌چیز را خود آرمان حل کند. آرمان به او قول داده بود برای بچه‌ها پدر باشد. برای آراد، بارمان و مخصوصاً بهار، حتی برای خود مامان زیبا هم آرمان پدر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدم میاد ازش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌فهمید این لحن پر از کینه‌ی بدم میاد ازش، یعنی دلم جایی گیره داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لاله آرام گوشه‌ی سالن ایستاده بود و به آغـ*ـوش گرم آرمان خیره بود که بهار را در خودش جای داده بود. به آغـ*ـوشی که سه روز بود از خودش دریغ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ردش می‌کنم بره. تو فقط گریه نکن؛ می‌دونی طاقت دیدن اشکاتو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای عزیزم، چقدر آرمان خوبه. به‌خدا واست پدری کرده. همه عمرشو واسه شماها کار کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخندی زد و نفس راحتی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونی چقدر خوش‌حالم. وای خدا چه باری از رو دوشم برداشته شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا پسره خیلی ضایع بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف. ضایع واسه یه ثانیه‌اش بود. با اون چشما و دهن گشادش هی می‌خندید. انگار قلقلکش می‌دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جاش فوق‌لیسانس فیزیک هسته‌ای داشت. دانشمندی بوده واسه خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو سرش بخوره. حتی نمی‌تونستم فکر کنم تو روی این مرد بخندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای پس خدا بهت رحم کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آش رشته نذر کردم که فقط نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب کردی. باهم می‌پزیمش. حالا کجا داری میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میرم مطب متین. گفت امروز شلوغیم، بیا. اون دختره دستیارشم دیر میاد ظاهراً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز اسم متین اومد تو دپ شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم همین روزا در خونتون پیداش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟ چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درد. میگم چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نچ‌نچ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهار به‌قرآن پا میشم میام جلو خودش گیساتو دونه‌دونه می‌کنما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه این روزا خیلی سراغتو ازم می‌گیره. مهسا کجاست؟ مهسا هست؟ مهسا اومد؟ مهسا رفت؟مهسا مُرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استادمون عاشق شده فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای طپش‌های قلب مهسا را از پشت تلفن هم می‌شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، این اصلاً چه ربطی داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هول نکن حالا. شایدم من توهم زدم، بی‌خیال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی عوضی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار سرخوشانه خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظر لطفته. من رسیدم مهسا، فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی مطب نگه داشت و سوار آسانسور شد. در آینه نگاهی به لباس‌هایش انداخت. سرووضعش مرتب بود. دختر ساده اما شیک‌پوشی بود. اهل مد‌های عجق‌وجق نبود؛ ولی همیشه بهترین‌ها را استفاده می‌کرد. خودش را درگیر آرایش‌های آنچنانی و عمل‌های مفرط زیبایی نمی‌کرد. البته به‌جز عمل بینیش که سه سال پیش شکست و مجبور شد عملش کند و الان فوق‌العاده از کارش راضی بود. موهایش مثل همیشه محکم بسته بود و شال خنک سفید رنگی روی موهای قهوه‌ایش کشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند وارد شد و به منشی سلام کرد. وارد اتاق متین شد. به‌جز خودش یک دختر دیگر هم جزو دستیارهای متین بودند که امروز آن یکی نیامده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین آمپول بی‌حس‌کننده را از لثه‌ی پیرمرد بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون منتظر باشید تا اثر کنه. صداتون می‌کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمت بهار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بجنب بهار؛ شلوغیم امروز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روپوش سفیدش را پوشید و مشغول کارهایش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین دکتر حاذق و مطرحی بود که مطبش همیشه شلوغ و پر از بیمار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار وسایل کار متین را شست‌وشو داد و کنار دستش گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم از نظر بنده دندونتون هنوز جا داره. فعلاً زوده واسه کشیدنش. اگر اذیتتون می‌کنه می‌تونم جراحیش کنم واستون؛ ولی به‌نظرم اگر صبر کنید خودش در میاد. چند سالتونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 27

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دندون عقل تا 28سالگی جای رشد داره. اذییتون می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیلی. می‌تونم تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال اگر اذیتتون کرد می‌تونم جراحیش کنم؛ ولی پیشنهاد می‌کنم صبر کنید، بدون جراحی بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مریض بیرون رفت و کش‌وقوسی به بدنش داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار پرونده‌ی مریض بعدی را دستش داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی. امروز از صبح سرپام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم به خودت استراحت بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه قهوه بهم میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره حتماً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار مشغول درست کردن قهوه بود که در اتاق باز شد و صدای مردانه‌ای به گوشش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش بگو دست از سر من برداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عقب برگشت. حتی نمی‌توانست درست پلک بزند. باورش نمیشد. قلبش آن‌قدر سریع کار می‌کرد که حس می‌کرد ممکن است یهو از کار بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهیار؟ تو اینجا چی‌کار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متین بهش بگو انقد بهم زنگ نزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ به کی بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار کلافه بود. دست کشید بین موهای خوش‌حالتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به مامانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار محو صورتش بود. محو قدوبالایش، صدا و حالت موهایش، مدل راه رفتش. از نظر بهار همه‌چیز این مرد خاص بود. انگار زیادی از دست رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا شد مامانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار نگاه تیزی به بهار انداخت. بهار با ترس به خودش آمد. سرش را پایین انداخت و خواست بیرون برود که متین مانع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفتو بزن مهیار. دیدی که چقدر آدم بیرون نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش بگو انقدر زنگ نزنه. من دلم نمی‌خواد ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا به من میگی؟ به خودش بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار نزدیک‌تر آمد و روبروی متین ایستاد. قدش بلندتر بود. چهارشانه و سیـ*ـنه‌ی پهنی داشت. معلوم بود که ورزش‌کار است؛ ولی صدایش چه؟ صدایش که ورزش‌کاری نبود. لامصب این تن صدا را کجای دلش می‌گذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو میگم؛ چون ور دلشی. بهش بگو نمی‌خوام ببینمش. از همون وقتی که فهمیدم منو نخواست منم نمی‌خوامش، اینو حالیش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عصبانیش را از متین گرفت و با عصبانیت از اتاق بیرون زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار سریع چشمانش را بست و تصویر چشم‌های مهیار را پشت پلک‌هایش برای رویاپردازی امشبش نقاشی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این مرد با این‌همه جذابیت، قطعاً تنها نبود. در واقع تنهایش نمی‌گذاشتند. نمی‌شد که کسی در زندگیش نباشد. غم عجیبی بر دلش نشست. چه فایده؟ وقتی آدم اعتراف‌کردن به احساسش نبود، این حس به چه دردش می‌خورد. آدم پر‌دل‌و‌جرئت می‌خواست که وقتی طرفت نمی‌خواهدت، تو شجاعت نشان بدهی و به عشقت اعتراف کنی. او اهل این حرف‌ها نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی دختری که در زندگی‌اش است چه شکلی‌ست؟ حتماً آدم سخت‌گیری است. قطعاً بهترین‌ها را داشت. غبطه خورد به آن دختری که در دل این مرد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه عمیقی کشید که با احساس سوزش دستش سریع چشمانش را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شدی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست. لیوان لب‌پَر بود انگشتم کشید بهش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را شست و با دستمال روی زخم نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متین ناراحت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید؛ مهیار ترسوندت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه‌نه، من شاید نباید می‌موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بس کن بهار. از تو نزدیک‌تر به من کی هست آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهار لبخند کـ*ـمرنگی زد. لیوان قهوه را کنار دستش گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمکی از دستم برمیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سهیلا

    ۳۶ ساله 00

    سلام وقتتون بخیر...من کی خیلی از خواندنش لذت بردم ❤

    ۲ هفته پیش
  • اکرم

    ۳۵ ساله 00

    قشنگ بود .فقط تنها ایرادش کمی کش دادن و طولانی کردن قصه بود . اما در هر صورت ممنون از نوسینده

    ۵ ماه پیش
  • سحر

    ۶۰ ساله 00

    رفتار آدمای قصه نسبت به شغل وموقعیت وسنشون بچه گانه بود ولی در مجموع خوب بود

    ۵ ماه پیش
  • Fatemeh

    ۲۱ ساله 10

    رمان خیلی قشنگی بود واقعا ارزش خوندن داره

    ۷ ماه پیش
  • SANA

    00

    خداییش قشنگ بود و چقدر بعضی جاهاش غمگین بود انگار احساسات بهار و مهیار رو با تمام وجود حس می کردم

    ۷ ماه پیش
  • رها

    ۳۰ ساله 00

    عالی بود

    ۷ ماه پیش
  • زهرا

    ۲۸ ساله 00

    خیلی قشنگ بود

    ۹ ماه پیش
  • M.kh

    ۳۳ ساله 00

    قشنگ بود دومین بار که خوندمش ممنون نویسنده عزیز

    ۱۰ ماه پیش
  • فاطمه

    ۲۲ ساله 00

    واقعا عالی حتماَبخونید مرسی نویسنده عزیز دستت طلا

    ۱۱ ماه پیش
  • احمدی

    00

    ممنونم از شما سحر بانو .این رمان هم مانند بقیه زیبا بود خیلی خوب وبا احساس می نویسید.

    ۱۱ ماه پیش
  • حلما

    ۲۸ ساله 00

    عااالی بود

    ۱۲ ماه پیش
  • Eli

    00

    رمان خوبی بود یکسری ضعف داشت ولی خب موضوعش قشنگ بود اینکه آرمان و آراد بی دلیل انقدر راضی به عذاب بهار بود من رو اذیت کرد درکل خوب بود قلمت طلا سحر بانو

    ۱ سال پیش
  • فربد

    00

    قلمت طلایی..........

    ۱ سال پیش
  • ناشناس

    00

    خیلی قشنگه

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۶ ساله 20

    قلم نویسنده بسیار قوی بود وداستان اولش با قدرت و خیلی زیبا شروع شد وسطای داستان ادم خسته میشد از مشکلات خیلی زیادشون ولی اخرخوبی داشت

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.