رمان حکم دل به قلم sun daughter + anital
ژانر: #پلیسی #عاشقانه
خلاصه:
دختری به اسم کتی برای فرار از زندگی ایرانش به دبی میاد اما نمیدونه که چه سرنوشت شومی در انتظارشه...همون شب ... اما !!! پایان تلخ
فصل اول: "پرواز" « دبی – جمیرا »
چشمهای بسته امو به سختی باز کردم... بخاطر حرکت کامیون کاملا ناگهانی از خواب پریدم...
هنوز توی اون کامیون لعنتی بودم واز سردرد و بدن درد به خودم میپیچیدم. حتی توی خواب هم تنم درد میکرد.
با تکون های پیچ در پیچ ماشین و بوی گند و متعفن بنزین تهوعم بیشتر میشد.پهلوم درد میکرد. هنوز هم معنی زخمی که داشتمو نمیفهمیدم. بیهوش شدم ووقتی بهوش اومدم یه زخم عمیق روی پهلوی چپم بود که تعدادی بخیه خورده بود. شادی میگفت بخاطر تصادف بود که تو ایران با ماشین هاتف به یه گارد ریل خورده بودیم و یه قسمت از گارد ریل به پهلوی من فرو رفته بود هرچند این اتفاق تو ایران افتاد و بعد ش هم وارد این لنج تهوع اور شدیم . به هر حال دردش قابل تحمل بود.حالت تهوع داشتم و بوی بنزینو نمیتونستم تحمل کنم...
خودمو جا به جا کردم... صدای بغض الود شادی رو شنیدم که گفت: کتی اخرش چی میشه؟
از وقتی که از لنج پیاده شده بودیم ایه ی یأس میخوند.
-چی میخواستی بشه؟
شادی: پشیمونم...
نمیتونستم بگم منم همینطور... یعنی نمیخواستم بگم اره منم عین سگ پشیمونم...
سرمو به دیواره ی کامیون تکیه دادم و تو تاریکی به چشمهای نسبتا خیس بقیه خیره شدم.
نفسمو سنگین بیرون دادم و حس کردم که باید به چیزهای خوب فکر کنم.
با ایست ماشین ولوله ای بین هممون راه افتاد.
در عقب باز شد.
با دیدن صورت هاتف که لبخند کریهی رو لبش بود تهوعم دو چندان شد. شادی بازومو تکون داد وگفت: بریم پایین ...
اهی کشیدم و همراه شادی وبقیه پیاد ه شدم.
مانتوم سیاه شده بود.شلوارم گل الود بود... جمعا پنج نفر بودیم... شادی دستمو گرفته بود. جفتمون یخ کرده بودیم.
هاتف رو به من لبخندی زد وگفت: بدون ارایش خوشگلتری...
محل سگم بهش نذاشتم وپشت سر احمد که عبای سفیدی پوشیده بود راه افتادم. وارد یه رستوران شیک شدیم. البته از در پشتی...
صدای موزیک رو هوا بود.
اکثرا داشتند میلولیدن... یه قسمتش هم میز انواع بازی بود.
درست مثل سرزمین عجایب که یه شهربازی سر پوشیده باشه ... با دیدن ادم هایی که حس زندگی تو وجودشون بود ترسمو برای لحظاتی فراموش کردم...
شادی هم درست مثل من گفت: کتی اینجا چه با حاله...
و با هیجان گفت: هاتف اینجا کار میکنیم؟
هاتف با بی حوصلگی گفت:اره عزیزم .. همین جا کار میکنید...
احمد عرض اندامی کرد وگفت: من که گفتم شما رو جای بد نمیارم...
دستی از عقب محکم هولم داد ...
هاتف گفت: بجنبین دیر شده .. واسه دید زدن وقت زیاده...
و هممون به سمت پله ها راه افتادیم.
بهش چشم غره رفتم و راه پله ها رو به سمت پایین پیش گرفتیم... شاید حدود سی پله پایین رفتیم و به یه در سیاه و بزرگ رسیدیم.
هاتف به صورت رمزی چند ضربه به در زد و درو زن جوونی باز کرد.
عربی باهاش حرف زد و زن درو کامل باز کرد و همه با هم وارد شدیم.
این زیر زمین هم برای خودش یه دنیایی بود انگار... یه سالن وسیع که چندین دست مبل چیده شده بود.
چند مرد عرب و چند زن که با لباس هایی انچنانی دورشون میچرخیدند... چندین و چند اتاق در اون اطراف وجود داشت.
با دیدن راه پله ای که انتهای سالن قرار داشت قلبم به تپش افتاد.
با دیدن چند عرب که روی مبل ها نشسته بودند و با چشمهای از حدقه بیرون زده به ماها نگاه میکردند دلم هری ریخت.
شادی جیغ خفیفی کشید و رو به هاتف گفت: اینجا کجاست؟
هاتف: همون جایی که باید کار کنید...
صدای پروانه در اومد و گفت: منظورت چیه... مگه نگفتی ما قراره تو رستوران کار کنیم؟
هاتف که اصلا ثبات رفتاری نداشت به جای جواب موهای دم اسبی شو به چنگ کشید و پرتش کرد جلو و گفت: اینقدر زر نزن ...
مثل بید میلرزیدم.
هاتف صدا زد: پوپک.... خاله پوپک...
زن میان سالی جلو اومد و با عشوه گفت: جون خاله؟
هاتف: یه صفایی به این گلای من بده باهات حساب میکنم...
پوپک با عشوه گفت: جووون... چشم عزیز دلم...
ورو به هممون گفت: با من بیاید...
اولین کسی که همراه شد من بودم. نمیدونستم حدسی که میزنم درست هست یا نه... فقط ارزو میکردم غلط باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جلوی نگاه ولع امیز اون عربها گذشتیم و وارد اتاق شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن یه سرویس تخت دو نفره و یه کمد پر از لباس خواب که درش باز بود... اب دهنمو هم نمیتونستم قورت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم به دوران افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی بازومو تو چنگ گرفت و با ترس فقط دهنشو باز وبسته میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سه روز در به دری بی خواب و خوراک به عشق امریکا ... سر از دبی دراورده بودیم. برای چه کاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بالا نمیومد... اشک تو چشمام جمع شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک یه درو نشون داد وگفت: اول برید دوش بگیرید ... بعد که هم لباساتونو عوض کنید... باید همتون معاینه بشید. التماس و گریه زاری هم نداریم... همتون اولش نجابت واستون مهمه بعدش راه میفتید... پاشید تند باشید... زود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت و درو به رومون بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پنجره رفتم ... با دیدن فلز های سیخی که پشت پنجره بودند اه از نهادم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل حموم ده تا دوش بود. انگارفکر همه چیز برای ساختش شده بود... جمعمون اویزوون و داغون هر کدوم به یه گوشه پناه برده بودیم ومچاله شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه با دیدن لباس ها گفت: چقدر قشنگن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماتم برد . توی اون لحظه داشت به چی فکر میکرد؟ سرمو میون دستهام گرفتم و سعی کردم فکر کنم الان باید چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کتی... وسط یه کشور غریب... که معلوم نیست چقدر از ایران فاصله داره .... با اعتماد به یه عوضی اومده بودم یه زندگی جدیدو شروع کنم... حالا تو یه اتاقم که معلوم نیست پشت درش چه اتفاقی قراره بیفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند زار زدن شادی به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه هم با گریه داشت لباس ها رو زیر و رو میکرد. بیتا و سحر هم کز کرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سوار لنج شدیم تا قاچاقی به رویاهامون برسیم به تنها چیزی که فکر نمی کردیم این بود که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاد کار تو یه رستوران... یا کافی شاپ... بی خرج و مخارج... بی پاسپورت و گذرنامه.... بدون ویزا و هر کوفت دیگه وسوسه کننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا میفهمم چرا هاتف ازمون پول خارج شدن از مرز هم نگرفت... حالا میفهمم که فقط واسه ی معامله اینجاییم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو روی پهلوم فشار دادم و روی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نرمی فرو رفتم... یه لحظه حس تهوع بهم دست داد و راست ایستادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند پوپک از اونطرف در، دراومد که گفت: زود بجنبین هرزه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست جیغ بکشم... پروانه وارد حموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات شدم... صداش کردم... بدون هیچ حرفی گفت: دیگه کار از کار گذشته... مگه تو ایران چه کار میکردم که حالا نگران این باشم که چهار تا عرب دورم باشن.. نون همونه کاهدونم همونه... اب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لباس هاشو دراورد و رفت زیر دوش... به دقیقه نکشید که بیتا وسحر هم رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و شادی مات و مبهوت بهم زل زده بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم میخارید... سه روز تو یه لنج پر از جلبک و خزه گرفته و نمور... اما حاضر نبودم برم دوش بگیرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز ایستاده بودم وسعی داشتم حجم افکارمو منظم کنم تا ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اتاق راه میرفتم واطرافمو زیر نظر گرفته بودم برای پیدا کردن یه راه فرار... دریچه ی کولر... دستشویی و حمومی که هیچ پنجره ای نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها پنجره ی اتاق هم که پر از حفاظ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هق دخترا تو حموم میومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به اطرافم نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن کمد با امیدواری به سمتش رفتم اما جز انواع و اقسام نوشیدنی چیز دیگه ای دستگیرم نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت نزاری که داشتم موهامو محکم کشیدم.... دوباره لبه ی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروسریمو اروم ازسرم دراوردم. پروانه و بیتا که از همون لحظه ی اول تو کامیون نشستن دراوردن... دستمو به دگمه های مانتوم بردم. تک تک بازشون میکردم و قطره های اشکم رو پاک میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با حرص گفت: تو نه کتی... تو رو خدا تو نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بردم و کلیپسم و باز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی دستهامو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوم زانو زد و گفت: کتی ... ما میتونیم در ریم... نه؟ کتی تو رو خدا کوتاه نیا... تو کوتاه بیای یعنی همه چی تموم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق و زار زار سرشو رو زانوهام گذاشت. موهای بلوندمو رها کردم... دگمه های مانتومو تا اخر باز کردم.... اروم از تنم درش اوردم... مثل یه بچه که از مادر دورش میکنن ... با بغض نگاهش میکردم... باید دوش میگرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی هر لحظه هق هقش شدید تر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم از بغض خفه میشدم..... با صدای جیغی که از توی حموم اومد راست ایستادم. شادی از جا پرید....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ و گریه و زاری هر لحظه بلند تر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حموم باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا حوله ای پوشیده بود که سر تا پاش خون خالی بود و با گریه گفت: کتی.. ... پروانـــــــــــــه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا رو کنار زدم و وارد حموم شدم. زمین سربود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی خونابه ها لیز خوردم. چونه ام به کف زمین سرامیکی خورد دندونام لب هامو بریدن... سوزش بدی روی زبون ولبم افتاد طعم خونو حس میکردم... پهلوم بیشتر درد گرفت... نگام به پروانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جارو بخار گرفته بود.سحر یه گوشه ایستاده بود و من به پروانه نگاه کردم که بدون لباس درحالی که از گردنش خون بیرون میزد کنج حموم ولو شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن تیغ کوپ کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی و بیتا جیغ میکشیدند و سحر خشکش زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه به خر خر افتاده بود اما به زور گفت: کتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کف حموم با لباس های خیس وخونی کشون کشون سینه خیز به سمتش رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جان؟ پری... چه بلایی سر خودت اوردی پری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه برید ه بریده گفت: نذار ... من... و... اینطور ... ی... ک... تی.... منو اینط ...وری ... نذار... کتی.... نبینن... منو... حتا جناز...مو... کتی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیشش... حرف نزن پری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروانه با خر خر گفت: کتی... منو ... دست... او، اونا ... نده... کـــ...تی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چشمای ابیش باز به صورتم خیره و ثابت موند. دیگه نفس نمیکشید... دستمو روی صورتش کشیدم و چشماشو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ شادی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا داد وفریاد و زاری میگفت: پــــــــری... پروانه... نه... تو روخـــــــدا نه.... پروانـــه.... الهی فدات بشم.... پروانــــه تو خوب میشی.... پروانه... کتی بگو نمرده.... کتی تو رو قران بگو نمرده... کتــــــــی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو کنار زد و روی پروانه ولو شد . محکم بغلش کرد و بلند بلند گریه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حوله پرت کردم به سحر و با داد گفتم: شماها حواستون کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحلم نذاشت هنوز داشت به جنازه ی غرق خون پروانه نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم بالانمیومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی سحر ایستادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سحـر.... سحــر.... باتواَم.... سحـر منو نگاه کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر شوکه شده بود و شوکه بودم که نفهمیدم چطور یه سیلی محکم به صورتش زدم واون جیغی کشید و افتاد تو بغلم و زار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا جلوی در حموم نشسته بود و گریه میکرد.سحرو پرت کردم و اونطرف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حموم بیرون اومدم. به سمت کمد رفتم... بطری های نوشیدنی و هرچی دم دستم بود رو برداشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه رو به حموم بردم. روسریمو روی صورت پروانه کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست سحرو شادی و گرفتم و کشون کشون اوردمشون بیرون... همه ی محتویات بطری هارو کف حموم خالی کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفندکمو برداشتم... سیگار کنتمو روشن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در حموم ایستاده بودم وبه پروانه که زیر روسری و در اغوش خون مدفون بود نگاه میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دود سیگارم... به هیکل بی نقص پروانه... به جایی که ایستادم... به افکاری که داشتم... به رویاهام.... به زندگیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگارم زود تموم شد.مثل لذت رویاهام که زود تموم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته سیگارمو تو حموم انداختم و همه چیز شعله ور شد. کمی عقب رفتم... هرم گرما به صورتم میخورد.... با صدای خرد شدن شیشه ها و تق وتوق و ترق و ترق... سحر تو بغلم پرید وگفت: چیکار کردی کتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحرو از خودم جدا کردم و رفتم مانتومو برداشتم... روی لباس های خونی و خیسم تنم کردم ولبه ی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی به بازوم چنگ انداخته بود و مثل بید می لرزید . از ترس و وحشت زار می زد. سحر مات و مبهوت به شعله های آتیش که کم کم در حمومو فرا میگرفت زل زده بود. کم کم صدای هق هقش بلند شد. طولی نکشید که بوی تهوع آور گوشت سوخته تو فضا پیچید. بیتا خودشو گوشه ی اتاق انداخت. نتونست جلوی خودشو بگیره. سریع پشتشو به ما کرد و دوباره محتویات معده اشو برگردوند. سحر چنگی به در حموم زد و اونو بست. همه توی شک بودند. می لرزیدند و اشک می ریختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر دیر به صرافت بستن در حموم افتاده بود. دود اتاقو پر کرده بود. دستمو جلوی دهنم گرفتم و با صدای بلندی سرفه کردم. دلم پیچ می خورد. شادی رو که به من آویزون شده بود کنار زدم و خودمو به پنجره رسوندم. نفسی عمیق کشیدم. دود بدتر وارد ریه هام شد. با صدای بلندی سرفه کردم. سحر هم حالش بهم خورده بود. در همین موقع در با صدای وحشتناکی باز شد. صدای پوپک و شنیدم که جیغ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا چه خبر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله به سرفه کردن افتاد. فریادی زد و فهمیدم که نگهبان ها رو خبر کرده . چنگی به بازوی شادی انداخت و اونو کشون کشون از اتاق بیرون کشید. یکی از نگهبان ها که مردی چهارشونه با پوستی تیره بود به سمت سحر رفت. نگهبان دیگه که قدش تقریبا به سقف می رسید با لگد در حمومو باز کرد. پوپک با دیدن شعله های آتیش جیغی کشید و داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه غلطی کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه اثری از اون ناز و عشوه تو صداش نبود. نگاهش روی صورت های رنگ پریده ی شادی ، سحر و بیتا لغزید. مشخص بود که اون سه نفر عرضه ی این کارو نداشتند. چرخید و نگاهی به من کرد. بعد مثل گرگ زخم خورده به طرفم حمله کرد. چنگی به موهای بورم زد و در گوشم جیغ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه غلطی کردی؟ چی کار کردی؟ اون یکی کوش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو کنار کشیدم. با دست به عقب هلش دادم و جیغ زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستتو بکش... ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک که از خشم کبود شده بود داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهت حالی می کنم دختره ی هرزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان بیتا رو ول کرد و به سمت من اومد. با یک حرکت کمرمو گرفت و از زمین بلندم کرد. جیغ کوتاهی کشیدم و به صورتش چنگ انداختم... فایده ای نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو از اتاق بیرون برد و توی سالن به زمین انداخت. زانوم درد گرفت. درد زخم روی کمرم یه آن امونمو برید. فشاری به دست هام آوردم و نیم خیز شدم. چشمم به دو نگهبان دیگه افتاد که با کپسول آتش نشانی به سمت حموم می دویدند. پوپک زل زده بود به اتاقی که تو دود غرق شده بود. دستمو به زخمم گرفتم و آب دهنمو قورت دادم... گلوم خشک خشک بود. چرخیدم. چند نفر از مردهای عرب بلند شده بودند و با نگرانی به اتاق نگاه می کردند. دخترها دور و برشون می چرخیدند و سعی می کردند حواسشونو پرت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان دستشو دراز کرد تا منو از جام بلند کنه. دستش به زخم کمرم خورد. نفسم تو سینه حبس شد. ناله ای کردم و دستشو محکم کنار زدم. فکر کرد که می خوام سرکشی کنم. بازومو با خشونت گرفت و بلندم کرد. به سمت یه اتاق دیگه هلم داد.... زیرلب ناسزایی بهش دادم... چنگی به موهام زد. موهامواز مشتش بیرون کشیدم و هلش دادم عقب... توی زندگی یاد گرفته بودم اگه یکی بخورم باید دو تا بزنم. سنگینی نگاه مردهای عربو روی خودم احساس می کردم. یکی از مردها از جاش بلند شد. گامی به سمتمون برداشت. من و نگهبان دست از کشمکش برداشتیم... انگار منتظر همین فرصت بودیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های قهوه ای مرد عرب به سمت شادی کشیده شد که به زور خودشو از روی زمین بلند کرده بود و به پهنای صورتش اشک می ریخت... نگاهی به سحر کرد که به یه نقطه زل زده بود و گیج و منگ بود... بیتا رو که مثل بید می لرزید از نظر گذروند... با دیدن حال خراب اونا چینی به بینیش انداخت. به سمت من چرخید. لبخند کمرنگی زد و گامی دیگه به سمتم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس های خودمو می شنیدم که هر لحظه بلندتر می شد. نگهبان که از عکس العمل من می ترسید بازومو سفت چسبیده بود... نگاه مرد اون قدر بی پروا بود که حس می کردم بدون لباس جلوش ایستادم... با هر گامی که به سمتم برمی داشت لبخند کمرنگش پررنگ تر می شد... انگشت اشاره اش رو به صورتم کشید. صورتم روکنار کشیدم. نگاه غضبناکم رو به صورتش دوختم... از سرکشی هام خوشش اومده بود. دستشو جلو اورد تا صورتمولمس کنه. دستشو پس زدم... خندید…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک که احساس خطر کرده بود بین ما دو نفر قرار گرفت. با سر اشاره ای به نگهبان کرد. نگهبان منو کشون کشون به سمت اتاقی دیگه برد. لحظه ی آخر چرخیدم و به صورت مرد عرب نگاه کردم. با خنده رفتنمو تماشا می کرد... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق بعدی هم مشابه اتاق اول بود. نگهبان از اتاق خارج شد. شادی پشت سر من وارد اتاق شد. هق هق کنان دست دور گردنم انداخت. سحر به دیوار تکیه داد... بیتا کنار در حمام روی زمین نشست و شروع به جویدن ناخن هاش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک با گام هایی بلند خودشو به من رسوند. با دست چونه امو گرفت و با نفرت به چشمهام زل زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بار دیگه جفتک بندازی خودم گیساتو از ته می چینم... بفهم کی هستی و کجایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به عقب هل داد و از اتاق خارج شد. شادی رو پس زدم. خشم و غضبم اروم اروم از بین می رفت. به دیوار تکیه دادم... سر خوردم و روی زمین نشستم. آرنج هامو روی زانوهام گذاشتم. سرمو پایین انداختم... باورم نمی شد از این جا سر در اورده باشم... چشم هامو بستم. رقص شعله های آتیش پیش چشمام مجسم شد... بغض به گلوم چنگ انداخت. دست هامو مشت کردم و بغضمو فرو دادم... نگاه خریدارانه ی مرد عربو به خاطر اوردم... انگار جنسی که برای خریدنش اومده بودو پیدا کرده، دستمو چنان مشت کردم که ناخن هام تو پوستم فرو رفت... نباید گریه می کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کف دست پیشونیمو لمس کردم. باید چی کار می کردم؟ هرچه قدر فکر می کردم به نتیجه نمی رسیدم. سرمو چرخوندم و به شادی نگاه کردم. کنار من روی زمین نشسته بود... به صورتم زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس اینکه میتونم به حرفهاش گوش بدم با صدای خش داری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا باید چی کار کنیم؟ کتی تو رو خدا یه چیزی بگو. تو رو خدا یه راهی پیدا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش می لرزید. چشم از صورت رنگ پریده اش برداشتم. انگار توی سر خودش مغز نبود... حتما من باید یه کاری می کردم. از جام بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای موزیک لایت از بیرون می اومد. باز نگاه نافذ اون مردک عرب رو به یاد اوردم... یه بار دیگه رد انگشت شو روی صورتم حس کردم. با کف دست محکم صورتمو پاک کردم. خودمو بدون فکر توی حموم انداختم. فکر کردن به این موضوع که این تازه شروع ماجرا بود دیوونه م می کرد. لباس هام که خونی، خیس و دودی شده بودند و از تنم کندم و گوشه ای انداختم. بیتا هم اومد... حوله ی روبدوشامبری خونی شو گوشه ای انداخت... پشتمو به بیتا که زیر دوش ایستاده بود و هق هق گریه ش بلند شده بود، کردم. آب گرمو باز کردم و با دست صورتمو پوشاندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید چی کار می کردم؟ هیچ راه فراری نداشتم. نمی تونستم از سد اون همه نگهبان قدبلند و چهارشونه عبور کنم.... چشمم به تیغ افتاد که کنار لوسیون خوشبو کننده ی بدن قرار داشت... انگار پروانه زودتر از همه ی ما فهمیده بود که راه بیرون رفتن کدومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب به زخمم خورد. سوزش زخمم بیشتر شد. یه طرف بدنمو از زیر دوش بیرون کشیدم... چاره ای نداشتم... هیچ راه فراری نداشتم... شاید کسی که منو می خرید دلش به رحم می اومد و آزادم می کرد... نگاه هرزه ی مردو به یاد اوردم... امکان نداشت! شاید معجزه ای رخ می داد و پلیس به دادم می رسید... یه بار دیگر یاد اون تشکیلات زیرزمینی افتادم... نه! بعید به نظر می رسید. توی ذهنم به هرچیزی چنگ می زدم... ولی آخر سر به یه نقطه می رسیدم... به لباس هایی که بیرون از اتاق انتظارمو می کشیدند ... به سنگینی اون نگاه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد رویاهام افتادم... سفر به آمریکا... کار کردن تو رستوران... چطور به اینجا رسیده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم... همه چیز تموم شده بود. حموم کردنو تموم کردم و حوله ای دور خودم پیچیدم. من جرات نداشتم... ولی امید داشتم. پامو که از حموم بیرون گذاشتم چشمم به شادی افتاد. همون جا نشسته بود. رنگ به صورت نداشت. اخم کردم و آهسته بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشو خودتو جمع کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو که باید خودمونو به خاطر اونا حاضر کنیم... نگو که اومدن ما رو بخرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه التماس افتاده بود. پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس می خوای دروغ بشنوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی سرشو با دستاش گرفت. سعی کردم واقع بین باشم... آهسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط باید امیدوار باشیم که شانس بیاریم... هیچ راهی نیست شادی... بلند شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی به هق هق افتاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آخرین نفری بودی که فکر می کردم تسلیم می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام رو کمی بالا بردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر می کنی اگه تسلیم نشیم چی کارمون می کنند؟ دلشون می سوزه و برمون می گردونن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی دست هامو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر یه برخورد تند خودتو تسلیم نکن... خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو از دستش بیرون کشیدم... نمی دونم ضعف هاش حالمو بدتر می کرد یا حرف هاش. محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تسلیم نشدم... فقط از اینجا راهی پیدا نمی کنم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط و فقط یه راه به نظرم می رسید... لحظه ای با شک و تردید چرخیدم و به حموم نگاه کردم... فکرم به سمت تیغ پر کشید... فکر کردم برای آدم هایی مثل من که شجاعت ندارند تسلیم شدن تنها راه حله. نمی تونستم این کارو با خودم بکنم... هنوز امید داشتم... هنوز فکر می کردم راه حلی پیدا می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشستم... دستی به اون لباس های رویایی کشیدم... دوست داشتم همه ی لباس ها رو پاره کنم... ولی می دونستم باید از اون زیرزمین کذایی بیرون برم. به خودم دلداری دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید از جای دیگه ای تونستی فرار کنی... حتما یه راهی پیدا می شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرهن کوتاه و حریر مشکی رو از بین لباس ها بیرون کشیدم... روزهایی رو به یاد اوردم که آرزو داشتم لباسی مثل اونو بپوشم... تو بدترین شرایط زندگیم به این آرزو رسیده بودم... زمانی که دلم برای مانتو و روسریم بدجور تنگ شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر و بیتا توی حموم بودند... لحظاتی بعد بیتا کنارم ایستاد با اشک و آه لباس ها رو به هم می ریخت... شادی دم در حموم ایستاده بود. با ناامیدی نگاهم کرد... یک لحظه فکر کردم از من شجاع تره... از من قوی تره ... اما سرشو پایین انداخت... دیدم که چونه اش لرزید. در حمامو پشت سرش بست. حوله رودر اوردم و لباسو پوشیدم. دستی به لباس کشیدم تا مرتبش کنم... به دست هام نگاه کردم... می لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفیدی پوستم با پوشیدن اون لباس مشکی بیشتر به چشم می اومد... مردد موندم... باید اونو در می اوردم یا نه؟ اگه این طوری یکی از اون عرب های عشق دختر بور و سفید ایرانی به تورم می خورد باید چی کار می کردم؟ و یاد موهام افتادم... عربها عاشق دخترهای شرقی هستن... هرچند چشمهای مشکی وحشیم.... لعنتی! بعد از دو روز خوش گذرونی ولم می کرد؟... بیشتر حریص نمی شد؟... شاید بعدش منو به یه جای دیگه میفرستاد... نمی تونستم هیچ چیزی رو پیش بینی کنم... در اون لحظه فقط دوست داشتم هاتفو پیدا کنم... پیش خودم فکر می کردم اگه اونو ببینم با دست های خودم خفه ش می کنم... می خواستم به درک بفرستمش... و بعد دنیا برام تموم می شد... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تصمیم نگرفته بودم که لباسو عوض کنم یا نه... می دونستم اگه اون مردها منو نپسندند منو جاهای سطح پایین تری می فرستن... می دونستم یه دختر شرقی ... اونم از نوع ایرانی... قیمت بالایی تو دوبی داره... شنیده بودم که دخترهای کشورهای همسایه ی ایران خودشونو به اسم دخترهای ایرانی می فروشند تا پول بیشتری بگیرند... آهسته روی تخت نشستم... به هر حال منو یه طوری می فروختند... امکان نداشت ولم کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و پوپک با یه نگهبان وارد اتاق شد... عجب زهر چشمی ازش گرفته بودم. با دیدن من اخم هاش باز شد و چشم هاش برق زد. با احتیاط جلو اومد... طوری بهم نزدیک می شد انگار هر لحظه ممکن بود بپرم و بهش حمله کنم. لبخندی روی لب های شکلاتی و نازکش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لبخند گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب عروسکی... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود بوی پول به مشامش خورده. جلوتر اومد. آهسته دستشو به سمت موهام دراز کرد. با حالتی تهدیدآمیز نگاهش کردم... دستشو پس کشید. سرشو نزدیک گوشم اورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترهایی مثل تو که الم شنگه راه می اندازن هم طرفداری خاص خودشونو دارن... امثال اون آدم ها دو روزه پوستتو می کنن... جوری رامت می کنند که دیگه خودتم خودتو نشناسی... بعد که مثل یه بره ی بدبخت و بی زبون شدی می اندازنت برای زیردستی های ندید بدیدشون... این که دردسر درست نکنی اول از همه به نفع خودته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم تو سینه فرو ریخت... اصلا به روی خودم نیوردم... پوزخندی تصنعی زدم... زل زدم توی چشم های پوپک و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو برای خود بدبختت دل بسوزون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک چشم هاشو تنگ کرد. برق کینه رو توی چشمهاش می دیدم. دوباره توی جلد همون زن پر ناز و عشوه رفت. رو به نگهبان ها چیزی گفت که نفهمیدم. رو به من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید بری برای معاینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعاینه ی چی؟... نگهبان بازومو گرفت و منو دنبال خودش کشید. پوپک در حمومو باز کرد. داد و بیداد سر وقت تلف کردن های شادی و سحر راه انداخت... نگهبان منو وارد یه اتاق دیگه کرد. تنها چیزی که از اون زیر زمین قصرمانند فهمیده بودم همین دالان های پر پیچ و خمش بود که اگه به خودم بود گم میشدم... همه چیز در نظر اول کوچیک به نظر می رسید اما راهروهای طویل و اتاق های بزرگ ...!. به زور منو روی تختی نشوند... نگاهی به تخت کردم. شبیه تخت های بیمارستان بود... تخت بیمارستان نه... از اون تخت هایی بود که توی مطب دکترهای زنان و زایمان می گذاشتند... چی؟... تا حالا فکر می کردم می خواد معاینه ام کنه که ببینه ایدز و هپاتیت نداشته باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از تخت پایین پریدم. نگهبان منو بلند کرد و روی تخت کوبید. خواستم بلند شم که نذاشت. شونه هامو با دو دست به تخت فشار داد و با صدای بلند چیزی به عربی گفت که نفهمیدم. داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولم کن زبون نفهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک وارد اتاق شد. یک زن با روپوش سفید هم همراهش بود. بازوی زنو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار این دختره ی وحشی رو سریع راه بنداز... آخرش برامون شر می شه این دختر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی می کردم نگهبانو کنار بزنم داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی از چی بیشتر از اون عربایی که بیرون منتظرم اند بدم می یاد؟ از شما ایرانی هایی که به خاطر دو قرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان دهنمو با دست گرفت. با دست دیگه اش منو روی تخت نگه داشته بود... از پسش برنمی اومدم... دیگه نمی دونستم تا کجا توان مقاومت کردن دارم... نمی تونستم تسلیم شم... نمی خواستم باور کنم که همه چیزمو باخته م...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر خوردن پیراهنو روی تنم حس میکردم ... تمام توانمو توی پاهام ریخته بودم و اجازه نمیدادم کسی بهم دست بزنه... من نمیخواستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اون زنه سفید پوشومیشنیدم که مدام سرم داد میکشید وفحش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من نمیخواستم به حرفش گوش بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد نگهبان دستشو روی پهلوم فشار داد. جیغ کشیدم... از شدت درد تمام تنم مور مور شد... پوپک صدا زد: ستاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکسی اومد و من هنوز از درد به خودم می پیچیدم... کسی زانوی پای چپمو گرفت و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زن کمی بعد بلند شد که گفت: تموم شد... دختره ی پتیاره چه خبرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به نگهبان با اشاره گفت: ولش کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند کجی رو به پوپک گفت: هاتف این دفعه ترکونده ... اگر اون سه تا هم عین این سالم باشن که نونت تو روغنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت فکر کردن به حرفشو نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره به سمتم اومد و در حالی که کشی به بازوم می بست، مشغول رگ گرفتن شد و گفت: هرچی چموش تر باشی قیمتت می ره بالاتر... و اروم زیر گوشم گفت: اینجا به هیچکس اعتماد نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سوزش سورنگو توی پوستم حس میکردم ... وخونی غلیظی که وارد مخزن سورنگ میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره خونمو گرفت وگفت: عادت میکنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عمرم فکر نمیکردم چطوری ممکن بود که کسی غرورمو له کنه.... چطوری میشد که کسی خردم کنه... حالا فهمیدم... حالا به جد طعم خرد شدن وله شدنو چشیدم... در چند ثانیه ی ناقابل ادمی شدم که هیچی ازش باقی نموند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک به سمتم اومد وگفت: موهاتم رنگ مشکی بذاری عالی میشی عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام اب دهنمو تو صورتش خالی کردم وبدون توجه به اونها از اتاق بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاتف روی مبلی نشسته بود و سیگار میکشید... خواستم بهش حمله کنم و تا اونجا که جا داره بزنمش... تا اونجا که میخوره بزنمش... باهاش کاری میکردم که دیگه نتونه از جاش بلند بشه... نفسمو بیرون فرستادم... دستهامو مشت کردم.... با دیدن اون عرب و نگاه سنگینش به من نظرم عوض شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرصت استفاده کردم و به اطرافم نگاه کردم... سالن بزرگی بود ... هیچ شباهتی به خونه نداشت... یه سالن بزرگ با چند سری مبل و میز عسلی و یه قسمت که بار بود و انواع نوشیدنی اونجا وجود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یه دختر جوون هم پشت پیشخون ایستاده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و امد زیاد نبود ... ولی وجود و حضور این همه قلچماق برام عجیب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن مستطیلی از عرض به راهرو ی طولانی ای ختم میشد. احتمال میدادم که مثل هتل جای جای دیوارها یه اتاقی باشه ... نفس عمیقی کشیدم. با احساس حضور هاتف رو به روم با کلافگی گفتم: این اون قولی نبود که تو به ما دادی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاتف پوزخند مسخره ای زد وگفت: از خداتونم باشه که همچین بهشتی اوردمتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ گفتم: اینجا بهشته؟ برای کی؟ برای من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاتف بازوهامو گرفت و منو به دیوار کوبید وگفت: هیس... امشب به اندازه ی کافی نمایش اجرا کردی... پول خون پروانه رو ازت میگیرم... بهم بدهکاری ... بعدشم.... اگه یه ذره نرم تر باشی و کوتاه بیای ... این عربا حاضرن واست جونشونم بدن... مخصوصا این یکی که بدجور چشمش تو رو گرفته... تو چراغ جادو داری.... اینا واسه ی یه شب حاضرن بهت خونه ماشین ویلا ... همه ی چیزایی رویایی که میخوای و بهت بدن... مخصوصا واسه تو که اهلی نیستی... نذار رامت کنن تا وقتی که چیزی کاسب نشدی نذار رامت کنن... من کارم اینجا تموم میشه میرم ... ولی اینو دارم بهت میگم مفت کار نکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از جلوی چشمم دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پوپک و ستاره می اومد که راجع به پروانه حرف میزدند که چطوری تنش سوخته بود و هیچ کس نمیتونست نگاهش کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدایی که از ته حلق کسی می اومد که می گفت: ماشا الله... ماشاالله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهوع بهم دست داد . با اون عبای سفید و ریش مشکی و ابروها پیوسته ی سیاه و صورتی سبزه کهیر زدم و به سمت اتاقی که توش بودم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه به سمتم حمله کردن و می پرسیدن چی شد... چیکارت کردن؟ کجا بردنت؟ معاینه واسه ی چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمشونو پس زدم و به یه گوشه پناه بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوهامو تو بغلم گرفتم و پیشونیمو روش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کی شروع شد؟ چرا شروع شد؟ این خواب بود؟ یه کابوس وحشتناک؟ مطمئنم یه خواب ترسناکه و سریع از خواب می پرم... مطمئنم که اینا هیچ کدوم واقعی نیستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمیخواست گریه کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتی... کتی کاردی که از هیچکس وهیچ چیز نمیترسه... کتایون ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کسی که اسممو کامل صدا میزد مامانم بود. الان کجاست؟ چیکار میکنه؟ عاقم کرده... نکرده... نفرین اون منو به این روز انداخت؟ من اینجا چیکار میکنم؟ تو یه کشور غریب... الان اگه بابام این لباس ها رو تنم میدید چی میگفت؟ یا داداشم... یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر چی اینجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخاطر کی اینجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چرا اینجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو فوت کردم خسته و کسل .... سرم سنگین بود. تنم درد میکرد... نفس هام به شماره افتاده بود. از بغض داشتم خفه میشدم... اما نباید گریه میکردم. حق نداشتم گریه کنم.... این حقو همون موقع که از خونه زدم بیرون از خودم گرفتم... همون موقع که شدم دختر فراری و .... همون موقع که شبا زیر پل خوابیدن وبه تخت گرم و نرمم ترجیح دادم... همون موقع که با دله دزدی شب و سحر میکردم و صبح و شب ... همون موقع که افتادم تو بال وپر کامبیز بی کله و کامی چقدر خاطر خواهم شده بود... میگفت اگه زنش بشم دیگه دزدی و میذاره کنار.... میگفت ادم میشه... سر به راه میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش زنش میشدم... کاش مثل همون چیزایی که همه بهش اعتقاد داشتن ازدواج میکردم... میرفتیم تو یه خونه و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادته کتی؟ یادته واست می مرد؟ یادته میخواست دنیا رو زیر پات بریزه؟ کتی یادته داداشت اومد دنبالت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی پیدام کرد... التماسم کرد برگردم خونه... گفت که بابا پیر شده... مامان زمین گیر شده ... گفت اگه برگردم همه منو می بخشن... نمیگن یه سال کدوم گوری بودی که اگه هر گورستونی بودم شرف داشت به اینجا بودنم... یادته کتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادته علی گفت اگه برگردی بابا میذاره درس بخونی... یادته گفت دیگه نمیخواد چادر سرت کنی... یادته؟ یادته کتی؟ یادته ؟ یادته میخواستی هرچی دلت خواست بپوشی... بخاطر همین فرار کردی؟ کتی یادته میخواستن زوری که نه ... با خواهش و تمنا بدنت به یه مرد سی ساله که متخصص بود که ادم حسابی بود! ... هرچند اون موقع شونزده هفده سالت بود... هم سن الان شادی... یادته؟ بخاطر همین زدی بیرون؟ کتی بخشیدنت اما برنگشتی... کتی چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بغض دارمو فوت کردم... از زور اشک چشمهام میسوخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادته هاتف چه قولی بهت داد؟ زندگی اعیونی... به کامی رو دست زدی بخاطر اعتماد به یه پاپتی... لیاقت کامی رو هم نداشتی.... کامی بی کله.... همون کامی که زیر پل ، تو سیاهی زمستون پیدات کرد و بهت جا داد و هیچ کاری هم باهات نداشت... همون کامی که گفت بیا زنم شو میذارمت رو چشمم... همون کامی که باهاش کل خیابونای تهرونو گز کردی و نه صداش دراومد و نه صدات دراومد و اخر شبی با اسکناس و تراول ریل قطار میساختی...! یادته کتی؟ یادته؟ هاتف از کجا پیداش شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دزدی مچتو گرفت و ولت نکرد و مثل یه خوره افتاد به جونت... بیا آه کامی هم دامنتو گرفت. همینو میخواستی کتی؟ پول میخواستی؟ مگه کامی نداشت... چی میخواستی که اویزون دم هاتف شدی و شادی بدبخت هم دنبال خودت کشوندی ... حالا بکش... حالا بکش... حالا باید از هاتف حرف بخوری که مفتی کار نکن...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پول نمیخواستم.... چرا همه فکر میکردن من پول میخوام.... من از زور فرار کردم... از اجبار... من احمق همه ی پلهای پشت سرمو خراب کردم... لگد زدم به همه چیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همه چیزهایی که داشتم... به همه ی چیزهایی که میتونستم داشته باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش الان شونزده سالم بود و بابام زورم میکرد چادر سر کنم ومیگفتم چشم.... کاش الان کامی اینجا بود و میگفت درستو تا ارشد ادامه بده و میگفتم چشم... کاش علی میومد دنبالم و میگفت برگرد و بی برو برگرد میگفتم چشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هقمو خفه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای رفت و امد و می شنیدم... خسته بودم... خاطرات زندگیم مثل یه نوار ضبط شده جلوی چشمام رژه میرفت... من چی میخواستم؟ ازادی... این بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقته کتی... هرچی سرت بیاد حقته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس تکون هایی که به بازوم داده میشد سرمو بلند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: بیا یه چیزی بخور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو پس زدم وگفتم: دست از سر من بردار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی سرشو پایین انداخت وگفت: کتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نگاه کردم. اینقدر گریه کرده بود که چشماش پف کرده و ریز شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم سوخت....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفتم: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی: اونا معاینه امون کردن ببینن دختریم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و شادی گفت: اگه نبودیم چی میشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم: احتمالا میموندیم واسه ی زیر دستها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی اروم گفت: اگه پروانه زنده بود ... و یه نفس بغض دار کشید وگفت: پروانه شاید بخاطر همین خودشو کشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن میز غذا از جام بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم غذا نخورم که چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تیکه مرغ برشته شده رو برداشتم و گذاشتمش توی پیش دستی... چنگالی برداشتم و کمی سالاد هم کنارش ریختم و یه گوشه نشستم و مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا باید به این فکر میکردم که چطور باید سرپا بمونم... چطور باید خودمو حفظ کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمزه اش بد نبود... یعنی عالی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یکی از کمد ها رو باز کردم ... خوبیش این بود که ورژن اتاق ها هم مثل هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نوشیدنی موزی برداشتم و یه شات برای خودم ریختم... سه تا یخم ریختم تو یه جام دیگه و یه قوطی نوشیدنی برداشتم و برگشتم سر جام.... نگاه های بیتا و سحر وشادی و روی خودم حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحلشون نذاشتم و اول شاتم و بعد جاممو سر کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی حالمو بهتر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذامو تموم کردم... احتمال میدادم تا اماده شدن جواب ازمایش خونی که ازمون گرفته باشن کاری به کارمون ندارن... روی تخت ولو شدم... دیگه از نرمیش حالم بهم نمیخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا از خستگی اجازه ی فکر کردنو نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد شب اولی افتادم که از خونه زدم بیرون... اون موقع شب به خودم نهیب میزدم که من پی همه چی و به تنم مالیدم و هر اتفاقی بیفته من حاضرم... اما اون شب هیچ اتفاقی نیفتاد ... شب های بعدش هم همینطور... دو سه باری پلیس خواست منو بگیره اما در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو پارک و زیر پل خوابیدم تا خوردم به پست کامبیز... وقتی منو به خونه اش برد گفتم دیگه کارم تمومه... اما مردونگی کرد وگفت: تا خودت نخوای کاریت ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش بخیر ... خوشتیپ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پژوی سیاه داشت. با یه خونه تو هفت تیر... کار وزندگی نداشت. با دزدی و دلالی میگذروند. دزد بود اما ادم بود. از زنا که نمیزد... از جوونا هم نمیزد. ازاون خرمایه ها میزد که میگفت حق منو تو رو خوردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خاطراتی که باهاش داشتم و لحن حرفهاش... اینکه مجبورم میکرد درس بخونم ... اینکه میگفت هر وقت فکر کردی رو من حساب برادری نداری بگو تا بریم محضر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام یه شناسنامه جور کرد که همه فکر کنن من خواهرشم... منو فرستاد مدرسه... خودش سیکلم نداشت اما منو فرستاد مدرسه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم میگفتم تو مثل داداشمی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی علی اومد دنبالم گفت: برو... برو بذار رسمی بیام خواستگاریت ... گفتم من راحتم کامی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذوق کرد و فکر کرد واسه خاطر اون میگم ... اما ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب اخر که وسایلمو جمع میکردم سرم داد میزد... تو گوشم زد... بعد پنج سال زندگی کردن باهاش زد تو گوشموگفت: بری خراب میشی کتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میخوام برم اون زندگی ای رو بسازم که هیچ وقت نداشتم... گفتم مراقبم که خراب نشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: برو... اما رفتی دیگه برنگرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: برنمیگردم کامی بی کله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: نمک نشناسی کتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: ازگل نازک تر بهت نگفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: میتونستم همون شب اول دخلتو بیارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میدونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: بمون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: نرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: دوست دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خداحافظ... و چمدونمو برداشتم وفکر کردم میخوان منو بی مزد ومنت بیارن بهشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جهنم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم بخوابم. میدونستم مستی بالاخره بهم غلبه میکنه و میخوابم... وهمینطور هم شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با سر وصدای بیتا وسحر بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چند نفری که تو اتاق بودن و داشتن سحر وبیتا وشادی رو ارایش میکردن و بی اهمیت به اونها به حموم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم بوی گندی میداد. مسواکمو از تو چمدون در اوردم و مشغول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک وارد اتاق شد وگفت: به به.... خانم خوش خواب... ساعت خواب عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرصم کلی خمیر دندون خوردم ... و بهش بد وبیراه گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست بزنم لت وپارش کنم ... خائن بی همه چیزو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به دختری که دیشب بهم ستاره معرفی شده بود گفت: این کتی خانم و اختصاصی درستش کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به من گفت: کتی تو رقص عربی بلدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهامو ریز کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک خنده ی پر عشوه ای کرد وگفت: تو چمدون لباستو دیدم.... نمیخاد اونو بپوشی... برات یه لباس گیر میارم تیکه ی تنت باشه... فدات بشم نمیدونستم اینقدر هنر مندی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ایران حتی به اینم فکر کردم که اگه مجبور باشم تو کاباره ها برقصم راضی بودم... اما اینجا باید برقصم تا به چشم این شیخ های عرب بیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک و صدا کردن و ستاره گفت: میخوام یه دستی به موهات بکشم ... باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحن ملایم حرفهاش ... از اینکه بی عشوه حرف میزد ... از سادگی ظاهریش... از غمی که تو چشماش بود. حس میکردم اونم یه بدبختیه مثل من وبقیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه توان مخالفت داشتم نه دیگه حوصله ی کشمکش ودعوا... تازه پهلوم یه خرده دردش ساکت شده بود. روی زخمم خوب بود ولی از تو درد میکرد ... نمیدونم چه مرگم بود باید خوب میشد اما نشده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز خودم پانسمانمو عوض میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید یکی و هم پیدا میکردم که بخیه هاشو بکشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره در حالی که با موهای پرپشت بلوندم که تا وسط کمرم میرسید ور میرفت گفت: جنس موهات عالیه... نرمه اما محکمه... کوتاهشون کنم ناراحت میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دیگه از هیچی ناراحت نمیشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هامو بالا انداختم و اون قیچی و شونه رو برداشتم و زیر لب گفت: بسم الله... مبارک باشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله ای که تو هر ارایشگاه ایرانی حین کوتاهی مو میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به ستاره خیره شدم ... دیگه انگار اینقدر عادت کرده بود که مکان و زمان گفتنش مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو تا سر شونه ام خرد و فارا کوتاه کرد. چتری بهم میومد ... به قول کامی چتری توله سگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفت: رنگم کنم؟ ریشه هات زده بیرون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون داد م و رنگ مشکی و ریخت رو سرم.... و اروم ماساژ میداد و با برس تمام نقاط مومو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کلاهی روی موهام که زیر مواد بودند گذاشت وگفت: حالا بریم سراغ بند و ابرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اخ و اوخ شادی و میشنیدم. تا حالا صورتشو بند ننداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اونو دنبال خودم کشیدم... از چی مطمئن بودم که بهش گفتم تو هم بیا.... وقتی با هاتف اشنا شدم ... وقتی سر از پیشنهاد هاتف که رفتن به خارج بود دراوردم.... اتفاقی شادی و تو پارک دیدم... تازه زده بود بیرون... بهش گفتم و گفت: من دیگه برنمیگردم خونه... با شمام کتی خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه واسه خودم نوچه جور میکردم هاتف میخندید... بیتا وسحر هم خود هاتف باهامون اشنا کرد. همینطور پروانه.... اگه مرگ پروانه رو نمیدیدم میگفتم این سه تا هم از دم و دستگاه هاتف و نقشه هاش برای باور کردن حرفهاش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره گفت: برو موهاتو بشور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح میدادم یه دوش دیگه بگیرم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم که هرچه قدر خودمو بشورم بازم بوی نمور لنجی که سوارش بودیم و میدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی برگشتم ستاره سشوار بدست منتظرم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو درست کرد و بعد افتاد رو صورتم و مشغول ارایش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من فکر میکردم وقتی اولین بار موهامو بلوند کردم کامی از هیجان نمیدونست چیکار کنه.... بخاطر اون همیشه بلوند میکردم ... میگفت اینقدر با رنگ چشمات تضاد میده که ادم کیف میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومن از این همه تعریف ذوق میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ستاره که گفت: کتی چی شدی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاهی تو اینه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهامو نازک وهشتی و کمونی برداشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام وبا خط چشم سیاه کشیده بود ... پوست سفیدم با رژ گونه ی بژ همخونی داشت. موهای سیاه و پرکلاغی هم که صورتمو قاب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت گریه ام میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادی که گفت: من از این مدل ابرو خوشم نمیاد باعث شد خنده ام بگیره... بیچاره قراره کلی بلا سرت بیاد تو نگران ابروت هستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت دو بعد از ظهر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرامون نهار اوردن... کباب بود و برنج زعفرونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشتها میخوردیم.... مثل قحطی زده ها... ستاره هم کنارمون نشسته بود ونگاهمون میکرد و گاهی با لبخند و گاهی با اه و افسوس... گاهی هم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعنی حرکاتش هنوز برام غیر ملموس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چقدر قابل اعتماده.... نمیدونستم مثل پوپکه و این کاراش اداشه یا نه... هیچ کدومو نمیدونستم. فقط میدونستم هنوز نباختم... وباید تا تهش همینطوری برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صرف نهار .... ستاره گفت: استراحت کنید و از اتاق بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت ولو شدم .... هوس کردم باز خودمو بسازم. تو این موقعیت ها شاید یه شات موزی و لیمویی یا جین میتونست کمکم کنه فکر نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مستی خوابم برد ومتوجه گذر زمان نشدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیدار شدم باز تو اتاق ولوله بود... از شادی خبری نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم یخ کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدادزدم :شادی کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک مسخره گفت: شادی پر عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرخ شدم.... داغ کردم.... مغزم داشت اتیش میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر وبیتا گریه میکردن و پوپک رو به من گفت: حالا میخوام دختر خوبی باشی ولباستو بپوشی و بریم طبقه ی بالا باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل یه گوسفندی که میخواستن سرشو ببرن ... دقیقا در همون حال بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک با خنده ی پر عشوه ای گفت: بیا اماده شو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن لباس عربی پر زرق وبرق و پر سکه ... که رنگ سرخ داشت و مونجوق و سکه های طلایی ... با صندل های طلایی فکر کردم که شاید بتونم از طبقه ی بالا فرار کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و سعی کردم فکرمو متمرکز کنم باید دنبال شادی هم می رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا خوابیدم..... لعنت به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره با بغض ارایشم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس وپوشیدم و یه ماسکی به صورتم زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک خوشش نیومد وگفت: اینو بردار... دست دراز کرد که برش داره اما با حرص گفتم: تو رقصم لازمش دارم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک لبخندی زد وگفت: پس رام شدی... خوب عزیزم بریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسحر وبیتا با گریه ازم خداحافظی کردن. حس میکردم دارم دستی دستی به قربانگاه میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از اتاق خارج شدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم: "واهمه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنمو قورت دادم. دو تا نگهبان قلچماق با لباس های سیاه منتظرم بودند... جای ناخن هام روی صورت نگهبانی بود که روز قبل صورتشو چنگ زده بودم... نگاه پر از کینه و خشمش و به چشمام دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم... استرس پیدا کرده بودم. چه جوری باید با وجود دو تا نگهبان فرار می کردم؟ پوپک رو به روم ایستاد. نگاهی به سر تا پام کرد و آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی حرف هایی که تا حالا بهت زدم و یه بار پیش خودت دوره کن... اون وقت می فهمی چی به نفعته چی نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتشو بهم کرد. نگهبان ها بهم نزدیک تر شدند. پشت سر پوپک راه افتادم... قلبم توی دهنم بود... دست و پام می لرزید. پشت سر هم نفس های عمیق می کشیدم ولی آروم نمی شدم. دستامو مشت کردم... هر ثانیه ای که می گذشت حسرت ثانیه ی قبل رو می خوردم... هر چه قدر که بیشتر پیش می رفتم دلم بیشتر برای گذشته ای که با انتخابای خودم خرابش کرده بودم تنگ می شد... نمی تونستم به سرنوشت و تقدیرم لعنت بفرستم... بدبختی هام نتیجه ی بلندپروازی های خودم بود نتیجه ی تصمیم های خودم ... دلم برای آغوش مامان و بابام پر می کشید... برای داداشم علی... برای نصیحت ها و زور و اجبارشون... مغزم پر شده بود از کامبیز... زندگیم باز مثل یه نوار از جلوی چشمم می گذشت... یه زندگی پر از حسرت که تکرار بی لیاقتی هام بود... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنباید دوباره اشتباه می کردم... یه بار به خاطر فکرهای نا به جام گرفتار شده بودم... به خاطر طمع زندگی بهتر اینجا گیر کرده بودم... نباید می ذاشتم حسرت گذشته منو توی دامن گرفتاری های بزرگ تر بندازه... می دونستم بیرون اون دالان های پر پیچ و خم چی انتظارمو می کشید... باید یه راهی پیدا می کردم. تسلیم شدن توی خون من نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که سرمو بچرخونم به دالان های پرپیچ و خم نگاه می کردم... همشون با نور کمرنگ هالوژن ها کمی تاریک و روشن بودن... نمی دونستم به کجا می رسن. چه جوری باید این نگهبان ها رو دست به سر می کردم؟ کدوم یکی از این صد تا راه به بیرون اون زیرزمین می رسید؟ بعد از اون باید کجا می رفتم؟ باید زیر کدوم پل می خوابیدم؟... توی شهری که زبون مردمشو نمی فهمیدم کی یه بار دیگه برای من کامبیز می شد؟ سرمو پایین انداختم... به بن بست رسیده بودم... نمی تونستم قبول کنم که گیر کرده ام... حس می کردم اگه امید فرار کردن رو ازم بگیرن حتی برای یه ثانیه ی دیگه هم دووم نمی یارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتیم. هرچه قدر که بیشتر بالا می رفتیم صدای موسیقی بلندتر می شد. احساس می کردم قلبم هر لحظه ممکنه از سینه م بیرون بیاد. داشتم قبضه روح می شدم... وارد یه اتاق شدیم که یه میز آرایش و چند صندلی داشت. سمت چپ اتاق یه در بسته بود. صدای موزیک بلند و صدای تشویق جمعیت از پشت اون در میومد. می دونستم اون در به کجا منتهی می شد... آب دهنمو قورت دادم. چرخیدم و چشمم به تصویر خودم توی آینه افتاد. نقاب تا پایین بینیم بود... به چشم های سیاهم نگاه کردم... هربار که کامبیز از چشم هام تعریف می کرد غرق لذت می شدم... می دونستم سیاهی همین چشم ها تا چند ساعت دیگه زندگیم رو طوری سیاه می کنه که خیلی زود قدرت هر مقاومتی ازم گرفته می شه... نگاهی به کمر و شکمم کردم. زخم روی کمرم هنوزم از زیر یه لایه ی ضخیم از کرم معلوم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون دکتر زنان اومده بود و بخیه هامو کشیده بود... ستاره هم روشو با انواع و اقسام کرم پوشونده بود اما گاهی از درون درد میکرد و هنوز نمیدونستم چه دردیه که مجبورم تحملش کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چرخوندم. در باز شد... یه دختر شونزده هفده ساله از اتاق بیرون اومد. تقریبا توی بغل یکی از نگهبان ها غش کرد. گریه اش گرفته بود... تمام بدنم مور مور شد... اونو که نگاه می کردم یاد شادی می افتادم... شادی کجا بود؟... کنار کدوم مرد هرزه ای بود؟... من با وعده و وعید آمریکا و زندگی رویایی اونو گرفتار چه بدبختی کرده بودم؟ شادی بدون من طاقت نمی اورد... می دونستم خیلی زود تسلیم می شه... می دونستم خیلی زود خودشو می بازه... نمی دونستم آخر باختن و تسلیم شدن خوشبختیه یا اوج بدبختی... تا وقتی توی زیرزمین بودم فکر می کردم بدبخت ترینم... فکر می کردم آخر دنیا توی همون زیرزمینه... حالا که پشت در ایستاده بودم می فهمیدم بدبختی هام هنوز شروع نشده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک با سر بهم اشاره کرد که وارد سالن بشم. لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببینم چی کار می کنی... می خوام به همشون نشون بدی دختر ایرونی به کی می گن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چرخوندم. نگهبان ها آماده باش ایستاده بودند... از چشم هاشون می خوندم که حاضرن به هر قیمتی که شده منو روی صحنه ببرن. دست هامو مشت کردم. به خودم... هنرم... لباسام... اندامم... چشم هام... و وجود داشتنم لعنت فرستادم. پاهای یخ زده و لرزونم و تکون دادم و به سمت در رفتم. صدای هق هق گریه های دختر کم کم محو شد... نگهبانی که پشت در ایستاده بود پرده رو برام کنار زد. چشمم به سن بزرگی که رو به روم بود افتاد... سرم گیج رفت. قلبم تیر کشید... چراغ ها به همون صورت روشن و خاموش بود. نگهبان با عصبانیت دستشو روی کمرم گذاشت و منو به سمت جلو هل داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم... می ترسیدم وسط صحنه غش کنم. با دیدن نگهبان پشت پرده از فرار کردن ناامید شده بودم. سرمو پایین انداختم و بی اراده وسط سن ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته سرمو بلند کردم. قلبم توی سینه م فرو ریخت. نزدیک بیست سی نفر توی سالن بودند. روی صندلی های شاهانه لم داده بودن و با لبخند نگاهم می کردند. هر چه قدر سر می چرخوندم مرد نمی دیدم... چشم های هرزه ای رو می دیدم که از صندل های طلایی م گرفته تا موهای مشکی رنگمو با دقت برانداز می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه طرف مردهایی با عباهای سفید و ریش های بلند نشسته بودند... یه طرف دیگه مردهای کت شلواری با صورت های اصلاح کرده... حتی چند نفر با لباس های اسپورت هم بین جمعیت دیده می شدن... دست همشون نوشیدنی بود... دخترهایی با موهای بور و پیراهن های قرمز دکلته جلوشون خم و راست می شدن و جامشونو پر می کردند. نگاه مردها به من دوخته شده بود... صدای موسیقی عربی بلند شد... دست هایم بی اراده از هم باز شد... حس کردم که دست هام به طرفین باز شد... نگاهم از این طرف به اون طرف کشیده می شد... به چشم های پر از اشتیاق مشتری های ثروتمندی نگاه کردم که با نگاه خریدارانه به جنس اعلای درجه یک مید این ( made in ) ایرانشون شون نگاه می کردند... زیر گرمی نگاهاشون سرخ شدم... یکی از پاهای لرزونم و جلوتر از پای دیگه م گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس می کردم باید صندل هام و در بیارم... می دونستم اصالت این رقص به پاهای برهنه ست... به خودم گفتم تویی که با آرزوها و رویاهای احمقانه ت شادی و خودتو بدبخت کردی چطوری می تونی به اصالت فکر کنی... جایی ایستادی که قراره با هر قری که به کمرت می دی اصالت یه ملت رو... جنس زن رو... یه رقص رو... زیر اون نگاه های هرزه از بین ببری. نمی خواستم کلمه ی اصالت رو به خاطر اشتباهات و بلندپروازی هام مثل خودم به گند بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو از جمعیت گرفتم... به لوسترهای طلایی رنگی که به سقف آویزون شده بود چشم دوختم... بی اراده با آهنگی می رقصیدم که بارها شنیده بودم... با اون تمرین کردم... با هر ضربی که به بدنم می دادم پوست کمرم کشیده می شد و زخمم از دورن به سوزش می افتاد... حرکات سر و گردنم و حرکات دستم کاملا ناخودآگاه بود... انگار دست موسیقی بدنمو حرکت می داد... مثل یه عروسک خیمه شب بازی با لباس عربی قرمز و موهای سیاه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار می تونستم از بین پرتوهای نور لوستر طلایی چشم های کامبیز رو ببینم... هر بار که ماهواره آهنگ عربی می ذاشت بلند می شدم و می رقصیدم... توی چشمهاش تحسینو می دیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز راننده و آشپز مردهایی که تماشاچی رقصم بودند کمتر سواد داشت... درآمد یه سالش از نصف درآمد یه روز اون مردها کمتر بود... توی زندگیش فقط یه زن بی حجاب و توی خونه ش از نزدیک دیده بود ولی نگاهش هیچ وقت رنگ وسوسه نداشت... هیچ وقت با دید بدی به حرکات ظریف شونه و شکمم خیره نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد بود... از جنس تماشاچی های من نبود که مردونگی شون به ریش های سیاه شون بود...!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب من به این مردونگی چی بود؟ ... دلشو شکسته بودم... جواب زحمتاش و با ترک کردنش داده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم که اگه تسلیم ندای دلم که می گفت (( اینجایی که وایستادی حقته... لیاقت تو اینجاست... )) بشم، کارم تمومه. چشمم هنوز به لوسترها بود... پشت نور لامپ ها درخشش چشم کامبیز و می دیدم... انگار بی اختیار داشتم برای اون می رقصیدم. یه بار توی اوج ضعف و ناتوانی بی چشم داشت پناهم داده بود... این بار از این فلاکت... از این نگاه ها... توی ذهنم یه بار دیگه به اون پناه برده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتابی به موهام دادم... به حریم و حرمت هایی فکر کردم که با فرار کردنم از خونه برای همیشه از بینشون بردم... یادم اومد که چطور دل مامان و بابام رو با خودخواهی شکستم... چطور تنهاشون گذاشتم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای چپم و جلوی پای راستم گذاشتم.... نگاهم و انداختم پایین... چشم تو چشم پسری شدم که جلوتر از همه نشسته بود. کت شلوار سرمه ای پوشیده بود... چشم های تیره و موهای مشکی رنگش منو یاد پسرهای ایرانی می انداخت. اون چه قدر حاضر بود برای بدبختی و ذلت هموطن خودش پول بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هام پایین افتاد. موزیک تموم شد... صدای تشویق و هیاهوی بلند مردها گوشم رو اذیت کرد... حس کردم که دیگه پاهام تحمل وزنم رو نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چرخوندم طرف پرده ها... نگهبان با دست بهم اشاره کرد که خارج بشم. سرمو بلند کردم... حاضر نشدم که تعظیم بکنم... پشتمو به جماعتی کردم که از حیوون هم کمتر بودند. دوباره وارد اتاقی که پشت صحنه بود شدم. دستمو به یکی از صندلی ها گرفتم و روش نشستم... عرق سرد روی کمرم نشسته بود. بدنم می لرزید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک در حالی که دست می زد به سمتم اومد. نگاهی به صورتش کردم. چشمهاش برق می زد. با همون ناز و عشوه ی همیشگی اش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل کاشتی دختر... شرط می بندم امشب اینجا سرت دعوا شه. نمی تونستن ازت چشم بردارن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شانه ام زد و خنده کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرین دختر... آبرومونو خریدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و پایین انداختم... آبرو! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شده بودم... نتونسته بودم فرار کنم. نگاهی به نگهبان ها کردم. چهارچشمی بهم زل زده بودند... منو شناخته بودند... می دونستند تسلیم نمی شم. حاضر نبودن تنهام بذارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصت رو از دست داده بودم. وقتی توی زیرزمین بودم امید داشتم که بتونم از این بالا فرار کنم... دوباره به نگهبان ها نگاه کردم... نه! انگار فرار کردن از زیرزمین ساده تر بود. باید چی کار می کردم؟ اگه منو می خریدن چی می شد؟ اون وقت دیگه نگهبان ها نگران من نبودند... دیگه مسئولیتی روی دوششون نبود... شاید اون موقع می تونستم فرار کنم... ولی دوست نداشتم یه گوشه منتظر باشم و یه مشت مرد حریصو نگاه کنم که که سر قیمت من با هم چونه می زنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره استرس پیدا کرده بودم... پوپک بهم اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو کارت اینجا تمومه... برو توی اون اتاق و شامتو بخور... مراسم که تموم شد صدات می کنم... خیلی ها هستن که می خوان صورت خوشگلتو ببینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir