آسمان دوسال قبل همسرش محمد رو از دست داده. حاج مرادی دوباره بعد از دوسال برگشته تا زنجیرشکسته ی پیوند دو خانواده رو از نو به هم وصل کنه....اینبار با ازدواج آسمان و پسر بزرگ خانواده.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۲ دقیقه

مطالعه آنلاین تا آسمان
نویسنده : aseman64

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی‎

خلاصه :

آسمان دوسال قبل همسرش محمد رو از دست داده. حاج مرادی دوباره بعد از دوسال برگشته تا زنجیرشکسته ی پیوند دو خانواده رو از نو به هم وصل کنه....اینبار با ازدواج آسمان و پسر بزرگ خانواده.

بنام حضرت دوست

״برای متانت مهربانم

به خاطر بودن های بی شائبه اش״

مرا به نور نفسهای باغ روشن کن

که سالهاست در این خاک تیره محب*و*سم

بر این ترانه ببار

که رسم سبزی همواره را بیاموزم

تو آفتابی باش که من به پای تو

از تیرگی عبور کنم

قد برکشم و تا آسمان عروج کنم

"آسمان".

دکمه ی دوم و سوم بارانی مشکی اش را انداخت .سردش بود. نزدیک به یک ماه ازآمدن بهار گذشته بود اما سوز و سرمای هوا همچنان به قوت خودش باقی بود.

چشمهایش دوید روی پیاده رو. به خودش وبه قدمهای آواره اش روی شیشه ی سیاه مغازه ها نگاه میکرد.

این که بارانی سیاه پوشیده وموهای سیاه ترش دورش ریخته ،خودش بود؟

باور نمیکرد. نمیکرد.

نفسش را بالا کشید. بیشتر از یکساعت بود که بی خبر از خانه زده بود بیرون.یا نه.

فرار کرده بود.

فرار کرده بود از خودش....از آن گذشته ی تمام نشدنی اش و تمام بندهایی که با بی رحمی زندگی اش را میدوخت به آن.از امروزش و سایه نفس گیر مردی که انگارفرداهایش را هم توی مشت گرفته بود.فرار کرده بود مثل تک تک روزها وماه های این دوسال.....

تمام امروز را پرسه زده بودلابه لای آدمها.تاتمام فریادهایش را برای درختان کهنسال "فارابی" خفه کند...برای سنگفرشهای" شریعتی"...برای بلوار "توحید" وسایه ی کاج های سبزش...

تمام امروز،خودش را....با قدمهایی که تاول برداشته بود...با قلبی که از درد به خودمیپیچید،به خیابانها سپرده بود.

اولین نم باران که به صورتش افتاد نفس عمیقی کشید.

با لرزش گوشی دست توی جیب کرد. آیسان بود.میان حجم تماسهای از دست رفته و پیامهایش ,تنهاآخرین پیام آیسان را باز کرد׃خوبی?

و پیام بعدی׃ کجایی بیام دنبالت?

التماس کلامش را میتوانست از لابه لای این چند حرف هم حس کند.

جوابش را نداد. ثانیه ای بعد گوشی دوباره لرزید׃انگاری حال مامانت بد شده ها...

صورتش جمع شد..خواست بنویسد نگران مادرمن نباش. بازیگر چیره دستیست این زن.

میتوانست از همینجا هم نمایش موفق افن فشارو قلب درد مادرش را تصور کند.فقط کافی بود چیزی بر خلاف میلش باشد آنوقت بود که زمین و زمان را به هم می دوخت.

ولو میشد روی کاناپه و چشمهای زلش را می دوخت به سقف..

دلش برای آیسان هم میسوخت. شده بود چوب دوسر طلا و جورش را میکشید. نگاهی به تصویرش انداخت. دختر عموی خوبی بود برایش. دوستش داشت حتی بیشتر از مهتا.

تایپ کرد قبل از آنکه فرصت دوباره ای به او بدهد.׃من خوبم!

همین و سند.گوشی را خاموش کرد و انداخت ته جیب.

امروز از آن روزهایی بود که دیوانه شده بود.که دیوانگی اش به یک تلفن بند بود.

صدای گریه ی حاج خانوم از پشت تلفن توی سرش زنگ میزد."دورت بگردم....تو فقط بیا"

میرفت.؟کجا میرفت؟به خانه ای که دیگرخانه نبود؟به شهری که تنها اسمی بود و جای خالی خاطره ای؟

بابافرهادش حرف قشنگی داشت"هیچ وقت نمیتونی همه ی جا خالی ها روپرکنی....زندگی حفره هایی هم داره که تا ابد خالی باقی می مونه."

فکر کرد جای خالی محمد هم از جنس همین حفره هاست.حفره ای به عمق تمام این بیست و چهار سال عمرش.

لبخند تلخی گوشه ی لبهایش را نقش زد.

سرش را سمت سقف آسمان چرخاند. باران خنکی روی صورتش میبارید....روی چشمهایش....

پلک زد و قطره هارا از میان لبهایش به کام کشید.

اینجا ,توی این شهر...توی این خیابانی که انگار تمامی نداشت...میشد چشم بست

....میشد نفس کشید اگر که زندگی برای یکبار هم که شده آن روی دیگرش را نشان میداد.

مسیر زندگی اش را توی ذهن ترسیم کرد از ابتدا تا امروز.انگار حالا رسیده به جایی که سراشیبی تندی دارد و هی به پائین میکشدش...که به زمین میکوبدش.

باید از گذشته فرار میکرد.از این تارهایی که هی تا به امروز کش آمده بودند.راه رفت آنقدر که تاریکی و سکوت خانه در به رویش باز کرد.

مادرش خواب بود همانجا روی مبل.... سرنگ خالی بالای سرش روی عسلی بود وفشارسنج زیر پایش.پوزخندش کاملا بی اراده بود.

رفت توی اتاقش. نشست پشت در بسته .

باز هم صدای حاج خانوم...گریه هایش...پیچید توی سرش.

گردنش را توی سینه خم کرد...سرش را محکم گرفت.چه اتفاقی افتاد که جای زندگی ولبخند,به پشت درهای بسته رسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را داشت.بدبختی و سیاهی که بیاید دیگر رفتنی نیست.چنان جاخوش میکند توی تنت....چنان کز میکند کنج قلبت که خودت هم نمیفهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بد مصب لعنتی غده میشود توی گلویت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح ها که بیدار میشوی تنت تلخ است ... ظهرها چشمهایت سیاهی میرود ...عصرهاگلویت باد میکند...ولی امان از شبها..شبهایی که تمام نمیشود که امیدواری از غم بمیری و صبح بیدار نشوی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هیهات که آفتاب هنوز هست....درد هست ..... تنهایی هم....حتی بیشتر از دیروز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم بست و خودش را به آغوش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ وقت به اندازه این لحظه از زندگی کردن نترسیده بود.همه ترسش ,شبیخون خاطره هایی بود که روی لحظه لحظه ی این دوسال آ وار شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه پر شده اش روی درو دیوار گشت.تصویرها تکه تکه... به هم میپیوستند....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پاهای زمان.... صدای خنده های او...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش داشت پر میکشید به عقب...خیلی عقب تر...به شش سال قبل ...آنجایی که سرانگشت زمان غبار نرمی رویش کشیده بود.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاه را روی سرش انداخت ودورن خودش مچاله شد. این سرمای باد برای اولین هفته ی آذر ماه آنهم برای جایی مثل رشت ،کمی زیادی استخوان سوز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دودستش را توی جیبهای پانچ پشمی صورتی اش برد . حوصله ی بالا رفتن از پله های پل عابر پیاده را نداشت.ایستاد کنار خیابان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینها ویژکنان از مقابلش میگذشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به آن سمت و در چوبی کافه انداخت .پاتوق تقریبا هر روزه اشان دراین دوماه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پیام آمد. مطمئن بود که کسی جز هاله نمیتواند باشد.نیم ساعت از آخرین تماس تلفنی وپیامهای رگباری اش می گذشت. معلوم نبود اینبار چه خوابی برایش دیده که این ساعت از صبح کشانده بودش بیرون.یاد همین چند شب پیش افتاد که ساعت دوی نیمه شب با حدید و قابلمه ی کله پاچه روی سرش خراب شده بودند. فقط شانس آورده بود که صابری پیرمرد غرغروی صاحب خانه اش رفته بود نوشهر وگرنه مطمئن بودکه اگر میفهمید مثل همیشه تلفن را برمیداشت و برای بابا فرهاد حسابی داستان سرایی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش را قورت داد وباسرعت تمام از لابه لای حفاظهای فلزی مرکز خیابان گذشت وخودش را انداخت توی پیاده رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر که از روی چاله های پر آب دویده بود،پاچه های جین مشکی اش حداقل تا ده سانت بالاترخیس بود:خدا از رو زمین محوت کنه هاله....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوچی کردو کف دستش راروی گونه ی خیسش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران لعنتی نه درست وحسابی میبارید نه قطع میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاه را از روی سرش به عقب انداخت ودر کافه را با صدای دیلینگ دیلینگ زنگوله ی آویزان سردرش باز کرد.قدم به داخل که گذاشت موج بزرگی از عطر خوش قهوه همراه با نوای خوش موسیقی به صورتش کوبیده شد.آب بینی اش را محکم بالا کشید و برای دیدن هاله روی تک تک میزها چشم گرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش که به پهلوچرخید نگاهش قفل شدمیان یک جفت مردمک باریک شده ی برزخ .گوشه ی لبش را همراه لبخند سمج و بی موقعی که از دیدن هاله روی صورتش وول میخورد ،جوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل توی چشمهای هاله . م*س*تقیم رفت سمتش.روی صندلی نشست وکوله را هم گذاشت همانجابینشان روی میز :ها؟....چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پره های بینی هاله از زور حرص داشت میلرزید. همین هم باعث میشد نتواند جدی باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله سرآستین چپ پالتو اش را بالا زد و صفحه ی ساعت مچی اش را تا مرکز میز جلوکشید:میدونی چقد تاخیر داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه تکیه اش را داد به صندلی:کمتر از چهل دقیقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احساس بزغاله بودن پیدا کردن میدونی چه جوریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایش را مکیدوچرخی به مهره های چوبی و دستبندهای رنگی دور مچش داد:الان خودت فهمیدی اصن چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله با حرکت دست موهای تازه فر کرده اش را از سمت چپ صورتش کنار زد وغرید:من فهمیدم ولی انگار تو نفهمیدی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر انگشت اشاره و شصت گوشه ی پلکهایش را نگه داشت.به شدت خوابش می آمدوچشمهایش با وجود باز بودن انگارهنوز خواب بود.تا سه صبح مهتا مخش را به کارگرفته و پای تلفن بیدار نگهش داشته بود. بعد از آن هم درست تا خود اذان صبح نشسته بود پای امتحان فیزیولوژی . حالا هم که هاله اینطور سنجاق شده بود به اعصابش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک نگاه بی حوصله به پیاده رو انداخت و پووف کرد:حالا چی شده مثلا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا که.....منه خرو بگو که واسه خاطر خانوم اینطوری دارم میزنم به آب و آتیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش را برای هاله گرد کرد:جووون؟؟؟....منو کله ی سحراز رختخواب گرم ونرمم کشوندی اینجا تازه طلبکارم هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله دستش را توی هوا به معنی "برو بابا"تکان داد و بلند شد:میرم سفارش بدم...چی کوفت میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرویش بالا پرید.از هاله ی حسابگر این دست و دلبازیها بعید بود . امروز زیادی مشکوک میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاصله گرفتن هاله از میز را که دید روی صندلی به جلو خم شد:لته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند یک وری هاله را شکار کرد وخودش هم خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری چرخاند و چشمهایش را توی فضای تاریک روشن کافه ی شلوغ به حرکت درآورد. دکور تمام چوب ودیوارهای حصیر کوبش از آنجا فضایی دنج و صمیمی ساخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رایحه ی گرم قهوه و صدای زیبای چاوشی انگار کم کم داشت تاثیر خودش را میگذاشت .از آن سرما و لرز ،دیگر توی تنش خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای معده اش که بلند شد بی اراده چنگی به عضلات شکمش زد.هرچند که عادت به خوردن صبحانه نداشت اما الان به شدت ه*و*س خوردن یک تکه دونات شکلاتی کرده بود وپشیمان بود از اینکه قهوه ی خالی سفارش داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دست راستش را زد زیر چانه و با انگشتان آزادش روی میز ضرب بی صدایی گرفت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی کشید و چشمهایش بی اراده توی کافه به حرکت در آمد.قبل از برگشتن سرش ،نگاهش میان مردمکهای خندان مرد جوانی قفل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساسی عجیب برای چند ثانیه لبریزش کرد.قفسه ی سینه اش ایستاد. چشمهای لعنتی مرد بدجور زیر نور چراغهای بالای سرش برق میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه وامانده ی خودش هم که بدتر انگار قصد کنده شدن نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند معنی دار مرد به خودش را که دید,لبش را گاز گرفت . فوری چشم دزدیدو نگاهش راتا آمدن هاله داد به پیاده روی بارانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چه کاری بود که کرده بود؟ حس میکرد از صورتش حرارت بلند میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سلام واحوالپرسی هاله سرش را چرخاند.چشمهایش باز شد.هاله داشت با همان مردک خوش و بش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نشستن هاله کنج لبش را دندان زد.هرکاری کردنتوانست حریف حس کنجکاوی اش شود: کی بود هاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان...یعنی میخوای بگی نمیشناسیش دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهره های گردنش تیز بلند شد:مگه باید بشناسمش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله با یک نگاه از آن"خر خودتی"هاداشت رصدش میکرد:اونروز یه ربع با حدید سرپله ها فک زدی ...چطور ندیدیش...ب*غ*ل دست حدید واستاده بود که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چند که خیلی عادت نداشت روی اجناس زمخت دانشگاه دقیق شود امامردمکهای کنجکاوش کم کم داشت جمع میشد.با گوشه ی چشم نگاهش را داد به مرد.سرش پایین وتوی گوشی اش بود.اینطور که سرش را کج کرده بود موهای خرمایی موج دارش روی پیشانی میر*ق*صید.توی دلش لعنتی نثارش کرد.قیافه اش آشنا به نظر می آمد اما ذهنش یاری نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرنجهایش را عمود کردبه میز و فنجان را زیر بینی اش به حرکت در آورد:به جون خودم یادم نمی یاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله در حال جویدن چشمهایش راموزیانه تنگ کرد:باباجون من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را پچ پچ کرد:مجموعه رستورانهای "دی"...مال ایناست دیگه. دوتا شعبه ش اینجاست...سومیشم قراره چند ماه دیگه محمود آبادافتتاحش کنن..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شنیده بودم اسمشو.....یه بارم تو شعبه ی پیر بازارش ناهار خوردیم اتفاقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون روزسرکلاس عطایی....یارو برات جزوه برداشته بود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن جزوه ذهنش به کار افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جزوه ی ترو تمیز و کاملش.دست خط بی عیب و نقصش.فراموشکار شده بود.هاله حق داشت که اینطور به جلز و ولز بیفتد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرادی بود اسمش....یادت اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادش آمده بود.سر تکان داد که "آره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنگال را از دست هاله کشید .تکه ای کیک به دهان گذاشت وسرش را خیلی نامحسوسداد سمت میز کناری.با دیدن نگاه خیره ی مرادی کیک به گلویش پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردک برای چی آنطور میخ شده بود توی چشمهایش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روزی شونصدو بیست بار رستوراناشونو...تو پیامهای بازرگانی نشون میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهای ترش را محکم فشرد. ولش میکردند خر خره ی هاله را همینجا میجوید. خدا خدامیکرد سرو کله ی حدید هر چه زودتر پیدا شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من اصلا تلویزیون نگاه میکنم؟اونم چی شبکه ی باران....پوووف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پاهایش روی زمین ضرب گرفته بود.حوصله اش داشت سر میرفت. نیم ساعت دیگرکلاسش شروع میشد. قبل از آنهم باید تا دفتر انتشاراتی دانشگاه میرفت.کلی هم جزوه داشت تا فتو بگیرد.کوله اش را از روی صندلی کناری چنگ زد.قصد بلند شدن داشت که قامت بلند حدید قاب در را پر کرد:اوه اوه....هاله داداشت اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله دستپاچه شد و سیخ نشست. رینگ استیل را از شصتش بیرون کشید و موهایش رافرستادزیر مقنعه:بزن علی چپ...بزن علی چپ..فک کن ندیدیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتش را گرفت مقابل دهان و از آن پشت لب زد:اتفاقا تو مسیر دیدمه و از قضا م*س*تقیم هم داره میاد سر میز ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشش...نمیشد نوربالا نزنی حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خانوما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به احترام حدیدنیم خیز شد:سلام آقا حدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبین؟...حساب کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی داداش...آسی حساب کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش چهار تا شد. خم شد دم گوش هاله:دارم برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدید سوئیچ را دست به دست کرد:مامان زنگ زد بهم گفتش امشب آسمانم با خودت بیاری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد اشاره کرد به کیف هاله که روی میز بود:گوشیت خاموشه...چکش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدید چند قدم از میزشان فاصله که گرفت دوباره ایستاد.نیم نگاهش با برق عجیبی از روی صورتش گذشت و روی هاله نشست:گفتی به آسمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیز...نه....میگم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانش باز ماند:چیو به من میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاله نگاه از حدید کند. غلتی به میشی های گردش داد وزیر زیرکی خندید:محمد ازت خوشش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکهایش بی حرکت ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آن لحظه به تنها چیزی که فکر میکرد به خاطر آوردن شخصی به اسم محمد بود.گیج شده بود و توی صورت هاله داشت پلک میزد:محمد کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا....هنگ ا وریا...مرادی دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقی صحبتهای هاله را نشنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان مرادی خوش خط که برایش جزوه نوشته بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانی که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش اتومات به سمت میز کناری چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محمد مرادی اینبار گرمتر از قبل روی لبهایش شکفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را خیلی آرام برایش تکان داد .چند ثانیه نگاهش کرد و بعد دوباره نگاهش را به زیر انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغزش از تکاپو افتاد. مردمکهای شیشه ای اش روی نگاه نگران و اندکی جاخورده ی هاله دودومیزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید چرا بغض اینطوربی اراده آمد و بیخ گلویش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن لحظه وقتی که از هاله فرارمیکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که از آن میز....آن آدمها....آن کافه...از محمد مرادی....مردی که تا لحظه خروجش از کافه با چشمهایش دنبالش کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنروز وقتی که از صبح اولین هفته ی آذر ماه فرار میکرد،نمیدانست که حتی اگرازتمام دنیا هم فرار کند از خودش نمیتواند.از سرنوشت و تقدیر رهایی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله را چنگ زد و دوید سمت دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدمهای هاله پشت سرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاهش که کشیده شدبا حالی نامتعادل ایستاد.فرصت برگشتن پیدا نکردچرا که صورت پریده رنگ و چشمهای نمناک هاله خیلی زود پیش چشمهایش نقش بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس زنان به حرف آمد:به خدا....آسی...به خدا دوست داره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس پری گرفت.خم شد و مچش را محکم چسبید:به جون بابام یه ماهه رو سرحدیدخرابه...یه هفته ست هر روز میره سراغ بابا تا با بابات حرف بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض داشت گلویش را چاک میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک میان کاسه ی چشمش غل زد:برا همین منوکشوندی اینجا؟دوساعته داری آمار هفت جدو آبادشو زیرو رومیکنی واسه همین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خدا نیتش خیره....میخواست ببینتت.....از حدید خواسته بود....خواسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بزاقش را بلعید و اینباربا عجز نگاهش کرد:شماره تلفنتو خواسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد کشید:غلط کرد با...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده هاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای حدید جهت نگاه هایشان را یکی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدید ایستاده بود شانه به شانه ی محمدی که یک سرو گردن از او بلندتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی...هیچی داداش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک قدم با اخم نزدیکتر شد: پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای حدید به خودش آمد و نگاهش را از نگاه محمد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کی آنطور غرق شده بود میان موج آرام چشمهایش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیسترین وخوشرنگترین مردمکهایی بود که به عمرش میدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خجالت زده چشم دوخت به سنگ ریزه های روی آسفالت:چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم قدم عقب کشید:بریم هاله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم اول را برنداشته بود که با صدایی میخکوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بر کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش به شماره افتاد.نه انگار همه چیز این مرد خاص بود..حالا هم تن صدایش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام تنش بی تپش مانده بود.مثل ماهی دور افتاده از آب.نفسهایش میرفت اما برنمیگشت.آن هوای سرد آذر ماهی در آن محوطه ی پر دارو درخت حجم سینه اش را پرنمیکرد انگار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بند کوله ی چرم قهوه ای میان انگشتانش مچاله شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گام مرددی به جلو برداشت...باید میرفت...باید.....میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمنده شد از لحن صدای ملتمس و اندکی سرزنش بار او .شاید هم از بی تربیتی خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکهایش را که بالا کشیدبرق نگاه زلالش طعنه میزد به موج دریا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق شد...تمام وجودش....تمام دنیایش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگرنفهمید هاله و حدید کی غیبشان زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید چه برسر کلاس بعدی اش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید کی و چطور نشست در برابرش.....در همان کافه ی نیمه تاریک....زیر همان لوای حزین موسیقی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بغض نشسته توگلوم.........وقتی نشستی روبه روم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از خودم چرا بگم............میخوام ازون چشا بگم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرگز نفهمید چی گفت و چی شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهمید کی پدر هاله از او خواستگاری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کرده بود.نگاهش کرده بود و در کمال ناباوری دوماه بعد نشسته بود سرسفره ی عقد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهای خیسش را روی هم آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دوتقه ی کوتاه به در ,سر از روی زانوهایش برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسان بود که با نگاهی دلجو و شرمگین خم شده بود و از لای در نیمه باز اتاق نگاهش میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حبابهای لغزان اشک دوباره دنیایش را غرق کرد. بازو کشید روی صورتش و ایستادپشت پنجره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران شدت گرفته بود وقطرات ریز ریزش می افتاد روی شیشه ها. می رسید به هم ولیز میخورد به پائین.از باران نفرت داشت.شقیقه اش را تکیه داد به آلو مینیوم سردپنجره و نگاهش را داد به آن بیرون׃بارون بازم شروع شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آیسان هم مثل صدای خودش پراز زخم بود انگار:اووهوم....بارونو فقط از پشت شیشه دوس دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک های نمناکش آهسته به هم خورد:ولی من متنفرم ازش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکتر شدن آیسان رااز هجوم عطر لباسهایش حس کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی تو بیمارستان چشمامووا کردم..وقتی فهمیدم دیگه نیست...نگاهمو دادم به آسمون وپنجره ی کوچیک بیمارستان...میخواستم بدونم آسمون اولین روز زندگیم وقتیکه بدون اون شروع میشه چه جوریه...دیدم بارون لعنتی هنوزداره میباره.....درست مثل لحظه ای که پرکشید....درست مثل همه ی روزایی که با هم زیر بارون راه می رفتیم.... من دیوونه بازی در می آوردمو اون میخندید.....دیگه از اون موقع به بعد از بارون بدم اومد....ترجیح میدم هر وقت بارون میباره بشینم تو خونه....از صداش متنفرم...ازعطرش بدم میاد.....از اسمش حالم به هم میخوره...لبخندش تو پائیزشیش سال پیش توکافه جلو دانشگاه هنوز جلوی چشممه.انگار هر کدوم این قطره ها دارن جای این همه سال نبودن اونو پر میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوشش اشک را از کنج چشمش حس کرد. با حرص آستین روی چشمش کشید و سرش را چرخاند سمت اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فوت شدن نفس آیسان را بالاخره بعد سکوت طولانی و سنگینش شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حلقه شدن دستهای آیسان دور شانه هایش چشم روی هم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت نگاهی به صورتی قرص انداخت . منفورترین رنگ دنیا.از غلاف بیرون کشیدش . زیر چشمی آیسان را پائید وبی درنگ قرص را بالا انداخت . تمام بزاقش راجمع کرد و یکجا بلعید.غلاف خالی را از همانجا نشانه گرفت توی سینک׃میخوان بدبختم کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه شدن آیسان رااز پشت اپن سنگی دید و پاهایش را که انداخت روی هم. این یعنی اینکه حالا شش دانگ در اختیار توام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه عین نقل و نبات این زهر ما ریا رو میفرستی تو اون معده ی بیچاره.....هی..باتواما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آیسان را میشنید و نمیشنید. حواسش به تکان تکان پای راست اوبود که فقط دوانگشتش را قفل کرده بود لای انگشتی های سر پائی سفیدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از تلخی چسبیده به ته حلقش جمع شد. ماگ را گرفت زیرآب سرد کن و یک نفس سر کشید׃میگی چی کار کنم پس?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسان ایستاد. آستینهای تریکوی فیلی رنگش را کشید بالا׃عادت کرده شدیا....شدی عینهویوسف مافنگی خدا بیامرز....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماگ را کوبید روی کانتر و نشست پشت میز. آرنجهایش را گذاشت رویش. شقیقه هایش در حال انفجار بودند.با شصت هر دو دست دورانی مالیدشان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سردردت شدیده......آسمان?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسان شانه اش را چسبید و وادارش کرد چشم باز کند روی مردمکهای فندقی رنگی که حالا کدر بود و به سیاهی شب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کاش منم همون موقع میمردمو راحت میشدم از دست اینا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پوووف.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای لق لق ابریهای آیسان روی سرامیکهای آشپزخانه مثل ناخن خش میکشید روی تارو پود اعصاب نداشته اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میان ترق تروقی که به راه انداخته بود صدا ی آرام شده اش را شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بشین با عمو فرهاد صحبت کن.. باقهر و لج و لج بازی و این قشون کشیا که نمیشه که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گالوانیزه ی کابینت را از جایی درست بالا ی سرش محکم کوبید׃مگه بچه ای....مگه زمان خیارشور شاهه که اینجوری میخوان دختر شووور بدن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس میکرد سرش شده قد یک کوه. پیشانی اش را گذاشت رو ی بازو. از همان زیرنالید׃د آخه درد منم همینه دیگه... بابام دیگه اون بابای گذشته نیست .. مامان اونم پخته حسابی... اونقد تو گوشش خونده که رای اونم زده.. فک کن بابای روشن فکر من حالاشده عین بابای تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای برخورد قاشق به دیواره های لیوان و پشت بندش صدای آیسان׃بیا بگیر اینوبخور.. برات خوبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش را به زحمت باز کرد.برای چند ثانیه آیسان شده بود دوتا.توی همین چند ثانیه پلک روی هم گذاشتن, انگار که سطح هوشیاری اش رسیده بود به تراز منفی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منگی چرا?..آسمان...... چشات خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتهایش را آیسان بود که گرفت و چفت کرد دور لیوان.׃بخور برو دراز بکش یه کم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غر غر کنان برگشت سر جایش׃اعصاب آدمو میریزن بهم دیگه...اَه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را به لبهایش نزدیک کرد.بخار معطری که میخورد توی صورتش درست مثل نوازشی پلکهایش را مینواخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان حال خراب, لبهایش کج شد׃این بارچی ریختی تو این خانوم دکتر..?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صد من اخم سر کرده بود توی گوشی .هر ده تا انگشتش تند و بی وقفه در حال فعالیت روی صفحه کلید بودند׃دکتر هفت جد و آبادته بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش اینبار پر رنگ شد. نقطه ظعفش را میدانست. به این کلمه حساسیت داشت. بامدرک مامایی وظایفش گاه حتی بیشتر از یک پزشک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جر عه ای از محتویات لیوان را قورت داد.حالش به هم خورد. یک جور مزخرفی شیرین بود. همیشه از این علف ه*ر*زه هایی که میجوشاند و با قلدری میبست به نافش متنفربود. رویش را برگرداند و عقش را بلعید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دینگ دینگ پیام سکوت میانشان را شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامانه ....پرسیده میا ین اینجا....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویش را با اکراه برگرداندودستش را ستون کرد زیرچانه اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا چرا روتو میگیری اون ور... بگو نمی خوام برم خونمون دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی لیوان بی حرکت مانده بود روی لبهایش׃برم خونه که باز دوباره روز از نوروزی از نو..?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه جواب منفی ندادین?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو بگو صد بار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسان بود که شانه هایش را فرستاد بالاو بازوهایش را طلبکارانه پیچاند زیر سینه׃پس چی?هووووم?حرف حساب حاج مرادی چیه?چرا ول کن معامله نیست?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش هم کلافه بود. خسته شده بود از این موش و گربه بازی. از اینکه هربار باآمدنشان سوراخ موش میخریدو یا مثل امروز میزد از خانه بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اکراه لبی از محتویات لیوان تر کرد .با نگاهی که زوم شده بود روی نقطه ی کوری روی دیوارلبهایش رابه هم زد׃نمیدونم ... هیچی نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میگما?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمکهایش توی کاسه ی چشم قل خورد سمت آیسان که مرموز نگاهش میکرد با یک لنگه ابروی بالا پریده׃میگم حالا یه بار بشین ببین حرف حسابشون چیه...ببین اصلا خودمهراد چه جوریاست... ندیده که نمیشه رو کسی قضاوت کرد...اونجوری نیگام نکن....تو که نمیدونی چه جور آدمیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آیسان انگار از سکوتش سر ذوق آمده بود که پرید پایین و صندلی روبه رویش را کشیدو نشست׃چه اشکالی داره آخه... فک کن یه خواستگار دیگه ست.....خونواده ی بدی که نیستن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایش را سفت گرفته بود زیر دندان و قصد رها کردنشان را نداشت.چشمهای ریز شده اش را دوخته بود به مردمکهای برق افتاده ی آیسان که زیر روشنایی لامپ بالای سرشان شده بود همرنگ فندق های شب عیدشان که همان روز اول دخلشان را در می آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا که خیلی تعریف میکرد ازش....میگفت تو محل کارش همه ازش راضی ان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش اگر جا داشت بیشتر ازین هم باز میشد. سیخ نشست روی صندلی׃باز دوباره حس کاراگاه بازی خان عمو گل کرده بود... مگه رفته بود انزلی?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا این مخفی کاری نباید حالا حالا ها فاش میشد که صورت سفید آیسان با این سوتی جا به جا گل انداخت.من من کرد׃رفته بود تحقیق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خان عمو هم شده جاسوس دوجانبه.. .واقعا که....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شر نباف جاسوس چیه.?..بابا در هر صور....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید میان حرفش. به جلز و ولز افتاده بود׃در هر صورت چی?طرف داداششو به من نمیده... بگو دیگه...?ازاین ور به من میگه دخترمی... نمیزارم فرهاد سرخود عمل کنه.. از اون ور پا میشه میره شرکت شازده...رستورانش چی?اونجا نرفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را گرفت توی دستهایش׃وای... وای.. خدا ...آبرومو بردن اینا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لال شو یه دیقه بببینم دختره ی افریته همچین صداشو واس من انداخته سرش انگار که چی ...تحفه ست...جای دستت درد نکنه ست دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی را هل داد عقب و از آشپز خانه زد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی هال داد زد׃سر قبرم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فاتحه یادت نره... شب جمعه ست امروز... حداقل یه ثوابی ببر....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای احمق گفتن آیسان را شنید. در اتاق را کوبیدو تکیه اش را داد به آن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهای لرزانش چرخی توی اتاق آیسان زد. خان عمو هم رفته بود به جبهه دشمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی به آیسان هم اعتماد نداشت. مگر نه اینکه همین دو دقیقه قبل سعی میکرد مغزش را بشوردو نظرش را جلب کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازروی رگال بارانی اش را برداشت. گوشی از دوروز قبل که پناهنده شده بود به خانه ی عمو خاموش مانده بود. ناخن اشاره اش رابا فشاری نگه داشت روی دکمه بالای سرش. شاید بهتر بود توی این شرایط کمی با مهتا صحبت میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتوانست مشروح اخبار امروز را از او بپرسد.مهتا در هر شرایطی آپدیت بود. نگاهی به تماسهای بی پاسخش انداخت. دوتماس از مهتا. دوتا از خانه.. ودو پیام باز نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش روی شماره مهتا نشست و بعد منصرف شد. خوب که چی ؟ چه چیز تازه ای راباید از مهتا میپرسید؟مگر خودش ازاصرارهای حاج خانوم خبر نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کلافه اش را بیرون داد.پشت به در دراز کشید روی تخت و ملا فه راتا روی سرش بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باز شدن در آمد. میدانست که آیسان طاقت نمی آورد و می آید سراغش. صدای نرم قدمهایش روی فرش اتاق و دقیقه ای بعد صدای مهربان ومسالمت آمیزش ׃پاشو بیایه چی بخور... با شکم خالی نخواب...من حوصله ی جنازه کشی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش گرفته بود توی این هیری ویری. همیشه همین بود. رئوف... بی ریا...با قلبی مملو ازمحبت. دوازده سال فاصله ی سنی خواه ناخواه رنگ و بویی مادرانه به محبتهایش داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد شب کاریها و شیفتهای وقت و بی وقت مادرش افتاد و تمام سالهای مدرسه رفتنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزها و شبهایی که توی همین اتاق سه در چهار با آیسان سر کرده بود.دختر عمویی که مادرانه های دریغ شده در حقش را با سخاوت تمام ارزانی اش داشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لوس نشو... پاشو بچه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصابش خراب بود , معده ی بیچاره اش چه گ*ن*ا*هی کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صبح با همان یک لقمه نان و پنیر بود. نهار هم که به لطف تلفن حاج خانوم به خانه ی عمو کوفتش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملافه را زد کنار ولی بر نگشت׃چی داریم حالا?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گزینه ی یک سوسیس فقط... گزینه ی دو تخم مرغ و سوسیس... گزینه ی سه تخم مرغ فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش جمع شد׃گزینه ی چهارم هیچ کدام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به جهنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دور شدن قدمهای آیسان را که شنید ,پشیمان شد.با اسم غذا تازه یاد گرسنگی اش افتاده بود.بلند شد نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بافت موهایش را از روی سینه فرستاد پشت. صدای معده اش حالا دیگر در آمده بود.جهنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان به نان خالی هم راضی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش روی صورت خندان آیسان ماند که دوباره برگشته بود به اتاق:مامان زنگ زدگفت داره شام میاره برامون....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشش شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی هر قدر هم که مزخرف باشد باز یک خوبیهایی هم دارد که نمیتوان آنرا نادیده گرفت.مثلا یک وقتهایی هست که یکی مثل مامان بانویش می آید و می پرسد "چه مرگت شده؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میپرسد و اجازه میدهد تا هی حرف بزنی و خودت را به قول مهتا";تخلیه ی احساسی کنی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته اگر آن یک نفر آدم را بتوانی در روزهای حیاتی پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت غلت زد. از سمت چپ به سمت راست.چشمهای باد کرده از بی خوابی اش را دوخت به سقف فیروزه ای. پنجره نیمه باز بود و بوی محمدی های باران خورده تاارتفاع اتاق بالا آمده و زیر بینی اش تیر میکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز بعد چند روز بالاخره برگشته بود به خانه. بماند که مادرش همچنان سر سنگین طی میکرد.حاجی هم عصردوباره آمده بود دفتر بابا فرهاد.اینرا خود بابا وقتی که بعدرفتن حاجی به خانه آمد تعریف کرد.آه کشید واز روی تخت بلند شد و رفت سمت کتابخانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی با لاترین طبقه اش ،جاقرآنی معرق سفره ی عقدشان چشمهای ترش را پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلد طلاکوب را به پیشانی چسباند و چشم بست.سوره ی محمد را باز کرد و صفحه به صفحه اش را ب*و*سید و رسید به عکس او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه اش را تکیه داد به دیوار و نگاهش کرد.چشمهای آبی اوهم مثل نگاه خودش غرق بود:قول داده بودی رفیق نیمه راه نمیشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دل انگشت روی صورت عکس کشیدو میان انگشتانش نزدیکتر آورد.بغضش لرزید ولبهایش روی صفحه ی گلاسه عکس تکان خورد:زدی زیر قولت محمد.....زدی زیرقولت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس را به سینه چسباند و چشم دوخت به دیوار روبه رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاملو هنوز روی دیوار داشت سیگار می کشید و با غم نگاهش میکرد. بغضش راقورت داد و به کسی فکر کرد که ″فسخ عزیمت جاودانه بود″.کسیکه رنگ چشمایش رازیر آفتاب کم جان زم*س*تانی شبیه خورشید داغ تابستان میدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تاریخها ...تقویم ....ماه ها و سالها توی سرش رژه میرفتند.به ذهن ویرانه اش فکرمیکرد که همه چیز را فراموش میکند.که در کدام ایستگاه اتوب*و*س باید پیاده شود. که لباسش را به کدام خشک شویی داده. که زیر کتری روشن مانده و آبش بخارشده.که صبح است یا ظهر....که خواب است یا بیدار....که هر چیز رااز یاد میبرد جز آنچه راکه باید.که پائیز و تمام هفته های اول آذرش را.که خانه ی سفید و دیوار های صورتی پوشش را.که خرداد و تولد بیست و دو سالگی اش را.باران و ب*و*سه هایش را.آغوش خیس او و گرمای تنش را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف دستش را کشید روی گونه اش .لعنتی ها باز هم خیس بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رودست خوردم محمد....رودست...خوشبختی اومد و درست توی یه قدمیم که رسید قاه قاه به ریش منه خوش خیال خندید و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کز کرده بود گوشه ی کمد. صدای قدمهای یک ضرب توی راه رو هم نتوانست سرش را بلند کند.خیره ی پرزهای پیچ خورده ی قالیچه ی نارنجی و عکسها و کارت پستالهای رویش،با صدای باز شدن در حتی پلک نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بگیرش ....با تو کاردارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمکهای زارش چرخ خورد. یک نگاه به صورت ناراضی مادرش توی قاب در کافی بود تا باقی قصه را بخواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه داری منو طلبکار نگاه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هایش را با بی تفاوتی بالا انداخت و گونه اش را گذاشت سر زانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خود خور مادرش بالای سرش تاب میخورد:الو....تابان جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن اسم تابان کمرش صاف شد و گوشهایش تیز.حاجی بالاخره دست به دامن تابان شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شرمنده عزیزم....یه ربع دیگه به گوشی خودش زنگ بزن...دستش بنده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی تابان هم میخواست تکرار مکررات کند؟یعنی اوهم موافق دیگران بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم دوخته بود به دهان مادرش.دلش داشت پر میکشید برای شنیدن زنگ صدای مهربان تابان.بیشتر از یکسال از آخرین تماس تلفنی اش میگذشت.یک صحبت تلفنی کوتاه خداحافظی پر از صدای گریه های او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش غلتی به مردمکهایش داد و با چشم و ابرو خط و نشان کشید:گوشیش خاموشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت و گردن رنگ گرفته ی مادرش را که دید فوری چشم دزدید و لب گزید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آبرومو بردی آسمان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس پرفشارش را بیرون و گوشی سیار را روی تخت پرت کرد.نشست گوشه ی تشک و دست کشید روی موهای مصری زیتونی رنگش که ریشه های جوگندمی آن به خوبی پیدا بود:بعضی وقتا یه رفتارایی ازت سر میزنه که شک میکنم به اینکه یه زن بیست وچهار پنج ساله ی سرد و گرم چشیده ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایش را جمع کرد و چشمهایش را روی صورت مادرش به حرکت در آورد. روی فک برجسته شده اش....کمی بالاتر گوشه ی چشمهای چین خورده اش که عجیب شبیه چشمهای مهتا بودند. دلش گرفت.مادرش را پیر کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدانست. باید فکر میکرد که پیری کدامشان زودرس تر بود.باید حرف میزد. بایددهانش را برای یکبار هم که شده باز میکرد .اصلا باید فغان میکشید که از زن بودن نفرت دارد. از این نقشی که جز بیوگی نصیبش نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردو گرم چشیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا معنی این جمله را نمیفهمید.یعنی تنها و بی کس بودن. یعنی بیشوهری و به قول مامان نیر بی صاحب بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا نه شاید یکی شبیه خودش.یک زن بیست و چهارساله ی تنهای افسرده ی بیوه که دغدغه ی این روزهایش شده فکر ازدواج با برادر شوهر مرده اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوروزه بی خبر گذاشتی رفتی... نمیگی منم یه مادری دارم ... نکنه بلایی سرش اومده باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایش را جمع کرد. مادرش دوباره داشت شروع میکرد:׃از زن عمو ناهید حالتوپرسیدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زحمت کشیدی.... بعدش چیکار کردی وقتی شنیدی رفته بودم زیر سرم ?هان?زنگ زدی ...اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش را بالا کشید ودستهایش را روی دامن قهوه ای اش قفل کرد׃از خداتونه سرموبزارم زمین بمیرم.. از خداتونه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توی کاسه ی چشمش به قل قل افتاد .گوشه ناخنش را گرفت به بازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من سن تورو که داشتم ,یه شکم زاییده بودم ومهتا هم تو راه بود.اونوقت تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستهایش ,سرتا پایش رانشان داد:دو روزه معلوم نیست کجا گذاشتی رفتی از وقتی ام که اومدی ,این شده بساط هر روزت..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت اشاره میکرد به کارت پستالها وعکسای ریخته روی زمین .بی حوصله غرید:پاشوبرو یه آبی به دست وروت بزن.این بی صاحاباتم جمع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همانجا صدایش را انداخت به سر:فرهاد...?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض چنبره زده ته گلویش ,لحظه به لحظه داشت بزرگتر میشد.چانه اش را تا جایی که راه داشت برد توی یقه .با سستی ایستاد.صدای قدمهای بلند بابا فرهادش را,روی سرامیکها میشنید که نزدیک میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه خبرته بانو?!چته داری داد میزنی?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایش را جمع کردوکشید روی شانه ی چپش.سر که بلند کردنگاه لغزانش افتاد توی چشمای شماتتگرمادرش .جاخورد. میخ صورتش شده بود..سرش را دوباره پائین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف ,انگشتایش را سر داد لای موهای دسته شده اش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اگه میدونستم چی تو اون سرته ...فقط اگه میدونستم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرص ته صدایش را ,قشنگ حس میکرد .عجیب خودش هم لال مونی گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهایش را تابید بین انگشتانش ...یکی چپ..... یکی راست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده بابا?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه میپرسید چی شده ?نمی دید حال وروزش را .?نمی فهمید درد بی درمانش را?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه سرو ریختیه ?اینارو دوباره واسه چی در آوردی?...هان?.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش از پشت حلقه سنگین اشک,به صفحه ی باز مانده ی آلبوم بود وعکسهای بیرون ریخته که بی اراده هق زد׃دلم ...تنگ... شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست پدرش حلقه شد دور شانه هایش:هییسس......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ضربه ی آرام زد پشتش ׃این راهش نیست بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمایش راآرام بست و با خیال راحت صدای گریه اش را ول کرد׃پس راهش چیه بابا?ازدواج با برادر....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همچین برادر شوهر برادر شوهر میکنه هرکی ندونه فکر میکنه حالا چه روابط حسنه ای هم باهم داشتن....نگو که زن داداش صدات میزده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را روی سینه ی بابا جابه جا کرد. واقعا این زن مادرش بود?چرا اینطوربا اوحرف مید?نمی شناختش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند با با فرهاد,مجبورش کرد سکوت کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اجازه میدی خانوم...?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودن بابا همیشه جرات و شهامتش را بالا میبرد.سر از سینه ی بابا کندونگاه پر خشمی به مادرش انداخت:چون زن داداش صدام نزده ?...چون جدا از پدرو مادرش زندگی میکرده...چون با برادرش رفت وآمدی نداشته ازدواج باهاش مجازه..?.ایرادی نداره...?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش چشمایش را گشاد کرد:چرانکنی...?ایرادش چیه ?کوره...کچله...بیکاره...معتاده... تحصیلات دانشگاهی نداره.?چیه ...ها..?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب بود واقعا.! با این حرفا حس بد آدمهای سربار را پیدا کرده بود. حالا هم که داشت محسنات این آقای برادر شوهر گرام را با انگشت چرتکه می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اصلا مگه چند بار دیدیش?چند بار باهاش هم کلام شدی ?چقد میشناسیش?یه دلیل قانع کننده بیار واسم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کف دست زد روی دهانش:اونوقت منم لال میشم...آع...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بااانوووو?!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار دیگر صدای بابافرهاد بلند شد."بانو"یش را داد زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرش را تکیه داد به دراور.دستایش را جمع کرد توی سینه ونگاهش را دادبه مادرش که حالا ایستاد ه بود.با اخم غلیظی انگشت اشاره اش راجلوی چشمایش تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از این به بعد هرکی زنگ زد خودت جوابشو میدی...دیگه به منم ربطی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردمکهایش را چرخاندسمت بابا:این تو اینم دخترت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت ودرو به هم کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای لحظه ای گذر برق لبخند را,روی چشمهای غمگین بابافرهاد دید.آن عسلیهای مهربان,از پشت شیشه ی عینک ,با حسی پراز همدردی روی صورتش بود.اما این رانمیخواست. این حس دلسوزی ورقت را نمی خواست کمی فهمیده شدن ...کمی دیده شدن میخواست ...فقط کمی شنیده شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست بابا صورتش را نوازش کرد.گونه هایش یخ زده بود درست مثل نوک انگشتانش . این را ازگرمی دست فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اینقد ر خودتو عذاب میدی دختر بابا?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجه هایش با التماس نشست دور هردو مچ بابا:این سکوت شما ...این اومدنهاورفتنها...این تلفنهای وقت وبی وقت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه ملامتگر بابا فرهاد آنی نبود که میخواست ببیند.این آن چیزی نبود که آرامش کند.قلبش به تب وتاب افتاد.نمی خواست به حس ته چشمهای او یقین پیدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این شرایط بالاخره باید یه جایی تموم بشه دخترم!چرا نمی خوای یه فرصت دوباره به خودت بدی?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش فقط یک پوزخند تلخ بود.فرصت...?!آن هم برای بار دوم....?!آن هم با مردی که حتی به اندازه یه عکس هم توی زندگی اش جایی نداشت.?مسخره تر از این هم مگرمیشد ?برادر محمد میشد شوهرش?دوباره اسم مرادی ها میخورد روی پیشانی اش?دوباره میشد عروس حاج مرادی اسم ورسم دار?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی با تصورش هم تنش تیر میکشید از درد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میگین بابا?مگه میشه همچین چیزی?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کرد که نشست روی تخت .جایی که چند لحظه قبل مادرش از آنجا رفته بود .باکف دست زد روی تشک:بیا اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست ملتهب گوشه شستش میسوخت. لب از زیر دندان رها کرد ونشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه بابا حالا مسلط بود روی چشمهایش:مشکلش کجاست?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید به حال خودش گریه میکرد .اما به طرز احمقانه ای خنده اش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتی مطر ح کردن این موضوع هم اشتباهه...چه رسد به عملی کردنش.سرتاپای این جریان یه مشکل بالقوه ست...اینا منو چی فرض کردن...? چرا نمیان رک وپوست کنده بگن دردشون چیه ?به خدا اگه یه بار دیگه حاجی یا کس دیگه زنگ زد خودم میدونم جوابشونو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آسمان ?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای محکم ولحن شماتت باربابا بدتر از صدتا فحش بود.نگاه شرمزده اش به نقطه های قرمز روی پیشانی اش بود .حدس اینکه الان چقدر عصبانیست کار مشکلی نبود.سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از تو بعیده این طرز صحبت .کسی تورو چیزی فرض نکرده توام یه انسانی با حق انتخاب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس بزارین به حال خودم باشم ....من نمی خوام ازدواج کنم نه با مهراد نه با هیچکس دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دو انگشت شقیقه های هر دو طرف را فشرد.آ نقدر محکم که برای ثانیه ای ضربان دردناکش را حس نکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.چه خوب بود این بی حسی ...این بی دردی...چه خوب میشد اگر میگذاشتند به دردخودش بمیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ماه بود این بحثهای بی سروته شده بود کار هر روزشان. دستی که رو ی سرش کشیده شد باعث شد چشمهایش را بالا بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اجازه بده بیان بابا ...بزار حرفاشونو بزنن حداقل به احترام اون سالهایی که تو براشون مثل تابان بودی نه آسمان ..نه به عنوان عروس.گمونم اینو بهشون مدیونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدهکار بود یانه ?به آن روزها که بر میگشت ,توی سرش چیزی نبود جزیادویادگارهای فراموش نشدنی...یادگارهایی که حالا نبودند ونبودشون از پا درش آورده بود.آن سالها به جرات ,نقطه عطف تمام این بیست و چهار سال عمرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خالی وعاجزش جرات بیشتری به بابا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نزار احساس کنم دارم بهت ظلم میکنم دخترم.اجازه بده این زنجیرشکسته دوباره جوش بخوره .بزار خوشبختی دوباره برگرده به این خونواده.دل شکسته ی اون زنو دیگه بیشتر از این نشکن.میگفت همه امید وآرزوم برگشتن دوباره آسمانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را دوخت به قاب عکس و لبهایش به هم خورد:با دلم ...با زندگیم که شده میدون جنگ چی کارکنم بابا? چه جوری پای یکی دیگه رو بکشم وسط این آشفته بازار?من هنوز با رفتن محمد کنار نیومدم مهرادو چیکارش کنم.?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه نا امیدش چرخی روی صورت بابا زد.سرش که کشیده شد تو سینه او نفسش هم آه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_درست میشه بابا.حوصله کن. ترس و تردید رو از دلت بگیر . درسته برخورد چندانی با مهراد نداشتم اما همین که تودامن اون زن بزرگ شده برای من حجته. کی بهتر ازمهراد .?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بود که سرش راعقب کشیدوپیشانی اش را ب*و*سید . لبخند مهربانی زدو دوباره سرش را به سینه کشید:اصلا فکر کن یه غریبه ست که ازت خواستگاری کرده.منو عموت درموردش حسابی پرس و جو کردیم.. تو محل کارش... حتی با یکی دو تا از کارکنان امین رستورانش....همه تاییدش کردن...خودتم قبول داری که خونواده ی سالم و اصیلی هستن.......یه مدت باهاشون در ارتباط بودی وخوب میشناسیشون و مطمنئم یادت نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر میشد یادش برود.. خواهرانه های تابان را ..مادرانه های بی ریای مادر جون را...یاد حماقتهایش که می افتا د دلش میخواست از خجالت آب شود .تلفنهایی که توی تمام این دوسال جواب نداد, پیامهای تابان که همه را نخوانده پاک کرد,هدیه های وقت وبی وقتشان ....از کی اینهمه بی وجدان شده بود ?از کی این همه نمک نشناس شده بود?حق با بابا بود ..نه میشد ونه میتوانست که فراموششان کند.سرنوشتش انگار گره ی کوری با این خانواده خورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آمرانه بابا و قاطعیت کلامش ,مجبورش کرد سر از روی سینه اش بردارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشرایطی که امروز داری فکر نمیکنم بتونی به جدایی از این خونواده فکر کنی آسمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد وبا نارضایتی لب از لب برداشت:من هیچی ا زشون نمیخوام .راضی ام اونجارو بر گردونم به خودشون .اینو بعد محمد به حاج خانوم هم گف..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابااجازه نداد جمله ا ش را به فعل برساند:کمی عاقلانه فکر کن بابا !به نظرت حاجی قبول میکرد?هان?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست انداخت دور سرش:نمیدونم بابا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بلند شدن بابا خودش هم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تا فردا فکراتو بکن .دلم میخواد اینبار به حرف ما اعتماد کنیو تصمیم درستی بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش را گذاشت روی هم..همه آرزویش این بود که دیگر باز نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی وقتها به یک ناشناس نیاز داری. به یک ناشناس لال و بی زبان.که فقط چند دقیقه بنشیند کنارت و شانه هایش را به توی غرق در اشک امانت دهد.کسی که تعبیرت نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی که مثل آدمهای بیرون از این پنجره تفسیرت نکند. که حکم صادر نکند. که قصاص قبل از جنایت نکند.که کاری نکند که اراده ی این انگشتان بد مصب خودت راهم نداشته باشی. که منتظر نباشی همین که اطرافت خالی از غیر شد ناخنهایت را میان ملافه هاچنگ کنی و بالشت را دورن دهان حبس .که مبادا صدایت را یک شهر بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کشید وبه خودش فکر کرد.به خستگی اش....به تمام دیروز و روزهای قبلترش..به صحبتهای بابا.....به حرفهای آیسان...به مادرش و منطقی که برایش قابل قبول نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهایش را زیر سینه پیچید به هم.نگاهش روی باغچه بود .روی بوته ی به گل نشسته محمدی,گل محبوب بابافرهادش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرو صدا ی مهتا از سالن نشیمن می آمد.شب قبل از تبریز برگشته بود,برای مراسم مثلا عقد کنانش.بازدمش روی شیشه ها شد.دوباره داشت ازدواج میکرد.به همین راحتی .اصلا مگر رضایت داده بود.?با خودش فکر کرد رضایت که همیشه نبایدکلامی باشد.سکوت هم نشانه ی رضا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد تابان افتاد وتماس تلفنی روز قبلش. با توپ وتشر مادرش با قربان صدقه های آیسان بالاخره راضی شده بود بعد مدتها با او صحبت کند.صحبتی که انگار همه منتظرش بودند تا به جواب "بله"تعبیرش کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تابان گفته بود وگفته بود و گفته بود...از روزهای خوب گذشته ,از محمدی که دیگرقرار نبود بر گردد...گفته بوداز فرصتهای جوانی اش ,از زیبایی اش...از خودش گفته بود ,از برنامه هایش , از سفر ش به ایران...دست آخر هم گفته بود از مهراد,از برادربه قول خودش مهربان و اهل زندگی اش,برادر اهل خانواده ودلسوزش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کرد به بخار روی شیشه که قطره قطره لیز میخورد,درست مثل زندگی خودش که ذره ذره آب شده وفرو ریخته بود.دوست داشت فکر کند به حس هایش,به اینکه الان چه حالی دارد,به اینکه وقتی اسم مهراد می آید,احساساتش چه باری میگیرند,مثبت یامنفی?!اصلا چیزی هم بنام حس مثبت توی وجودش بود یا نه?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب خودش را داد;نه مثبت نه منفی....خنثی...مثل دنیای بزرگی که میان آن گم شده بود...نه سیاه نه سفید...خاکستری خاکستری...مات وآلوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستها ی آشنایی دور شانه هایش حلقه بست. عطر شیرینش را به ریه فرستاد .مثل همیشه کاراملی وگرم.انگشتان مهتا را ,روی سینه اش مشت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داری به چی فکر میکنی آجی?

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی روی لبهایش آمد:به هیچی وبه همه چی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه ی مهتا ,فشار آرامی به شانه ی سمت چپش آورد.حالا صورتهایشان در کنار هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه زیر دیپلم حرف بزنی ?آخه سوات ما به این چیزا قد نمیده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.