الینا یکدونه دختر خانواده مقدم، داره مثل همه آدمهای معمولی زندگی میکنه.سرگذشت همه ما آدمها پر از تلخی و شیرینی و پستی و بلندیه. همه چیز از یه نگاه شروع میشه. نگاه مردی که زندگی الینا رو توی مسیری میندازه که به مغز کوچیک الینا نمیرسه! اما قصه از موقعی شروع میشه که الینا وارد تهران میشه....

ژانر : تخیلی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۹ دقیقه

مطالعه آنلاین شکست ناپذیر
نویسنده: miss elahe

ژانر: #فانتزی #ترسناک #تخیلی

خلاصه: الینا یکدونه دختر خانواده مقدم، داره مثل همه آدمهای معمولی زندگی میکنه.سرگذشت همه ما آدمها پر از تلخی و شیرینی و پستی و بلندیه. همه چیز از یه نگاه شروع میشه. نگاه مردی که زندگی الینا رو توی مسیری میندازه که به مغز کوچیک الینا نمیرسه! اما قصه از موقعی شروع میشه که الینا وارد تهران میشه....

مقدمه:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

گاهی باید از واقعیت دور شد. یا شاید هم نه ، گاهی باید از جبر زمانه گذشت.

گاهی یک سری اتفاق برای ما روشن نیست!

گاهی باید لجبازی و غرور را کنار گذاشت...

چون تو آفریده شدی که کمک کنی ، که نجات بدهی!

چه بسا که آن کمک با نگاه باشد.

فقط جنس لجبازی هایت را عوض کن...

تو نباید شکست بخوری، حتی به قیمت جانت.

اطرافت را بِپا... توکلت بر خدا باشد.

بدان که دنیا در دست تو خواهد آمد.

فقط کافیست بخواهی؛

تو... بخواهی.

مقنعه ام رو سرم کردم و جلوی آینه رفتم تا مرتبش کنم. صدای کلافه ی مامانی بلند شد.

مامانی: الینا جان زود باش دیگه. عروسی که نمیخایم بریم مادر!

لبخندی زدم و بلند گفتم: باشه مامان جون اومدم دیگه، بابا چند بار بگم دیر رسیدن بهتر از زشت رسیدنه!

خاله نگار اومد دم در اتاق و گفت: خاله جان انقدر زبون نریز. دیر میشه ها، ساعت 4 شد.

چادرم رو از جا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌لباسی برداشتم و روی سرم مرتب کردم. با لبخند برگشتم طرفه خاله و گفتم: بریم. رفتم توی هال. مامانی روی کاناپه نشسته بود و با تسبیح سبزش صلوات میفرستاد. با لبخند رفتم طرفش و بـ ــوسه ای روی لپ های گلیش انداختم. گفتم: بریم خوشگل خانوم؟ با همون لبخند همیشگیش نگاهم کرد و روی پیشونیم بـ ــوسه ای نشوند. کمکش کردم تا بلند شه و به طرف دره هال حرکت کردیم.

این منم. الینای مقدم. دختر ارشد خانواده‌ی مقدم. ساکن پایتخت معنوی ایران. الان هم تصمیم به زیارت حرم امام رضا گرفتیم و من یه ساعته که داشتم حاضر می‌شدم و خاله‌ی کوچیکم نگار خانم و مامان بزرگم رو اذیت می‌کردم. همه کلا با لباس پوشیدنه بنده مشکل دارن. معمولا ساده و شیک تیپ می‌زنم و شیش ساعت جلوی آینه به خودم ور نمیرم. فقط توی انتخاب لباس یکم وسواس دارم. یک مانتو مشکی، شالو شلوار قهوه ای و کیف و کتونی مشکی و چادر پوشیدن؛ خاله و مامانیم رو کلافه کرده بود. مسیر حیاط تا دره کوچه رو با مامانی طی کردم. به باغچه نگاهی انداختم و در حین راه رفتنمون گفتم:

- مامانی ساله دیگه، به جای درخت و بوته یکم گل توی این باغچه‌ی به این بزرگی بکارید.

برگشت و نگاه پرعشقی به باغچه بزرگ و پر از درختش انداخت و گفت: اگه این درختا نباشن که اکسیژنی توی این خونه نیست.

چشمامو روی هم فشردم. تا الان حدود صدبار من این پیشنهاد رو بهش دادم، اما هربار جوابش همین بوده.

در حیاط رو باز کردم و به طرف پراید نوک مدادی خاله حرکت کردم. آروم مامانی رو جلو نشوندم و خودم عقب مستقر شدم.

ماشین حرکت کرد. خالم می روند، مامانیم صلوات میفرستاد، منم از مناظر بیرون لذت میبردم. بعد از پشت سر گذاشتنه ترافیک سنگینی که نزدیک حرم بود، ماشین روی توی پارکینگ زیرحرم پارک کردیم و پیاده شدیم. مسیر رو آروم و با طمأنینه قدم برمیداشتم. همیشه، با هر حس و حالی که باشم وقتی پام رو روی سنگ فرش حرم میذارم، با تمام سلولهام آرامش رو درک میکنم. به طرف صحن انقلاب رفتیم. آروم خم شدم و سلام دادم. همراه خاله و مامانی، روی فرش ها نشستیم و زیارت نامه خوندیم. سلامه نماز زیارت رو دادم و چهارزانو نشستم. به کبوتر هایی که گاهی روی گنبد و گاهی روی آبخوری مینشستن نگاهی انداختم. به پیشنهاد خاله به طرف پنجره فولاد رفتیم که بعد از زیارت کامل برگردیم. احترامی گذاشتم و چشمام رو بستم. سعی کردم تمام حاجت هایی که داشتم رو به خاطر بیارم و تمام دردای دلم رو اینجا خالی کنم. چشمامو باز کردم و قطره اشکه چکیده از چشمم رو با سر انگشت گرفتم. مامانی رو به خاله گفت:

مامان جان بریم که شب نگینم میاد، یه فکری واسه شام بکنیم.

اونا مشغول صحبت بودن که من رومو برگردوندم تا دور و اطرافمو دید بزنم. نگاهی به مردمی که گاهی گریون و گاهی شاد به ضریح نگاه میکردن، کردم. چشم چرخوندم و خیلی اتفاقی نگاهم به نگاهی گره خورد. سعی کردم نگاه ازش بگیرم، اما نمی‌دونم چرا نمی‌تونستم. یاد موقعیتم که افتادم، از حضورم توی حرم شرم کردم و چشمامو بستم. پسره بی ادب خجالتم نمیکشه اینجوری به آدم زل میزنه. اصلا خاک بر سره من که نگاهش کردم! تمام حاله معنویم رو نابود کرد. یکهو یاد حرف ندا افتادم که همیشه تو این موارد می‌گفت: این مردا وقتی زیادی زل میزنن به آدم، من مطمئنم که دارن فکرای خاکبرسری میکنن.

اینقد با حرص و بامزه این حرفو همیشه تکرار می‌کرد، شده بود سخنه طلاییش. با یاد آوردن آخرین دفعه که پریروز بود، نتونستم مانع خندم بشم و تازه یادم اومد که هنوز در تیررس نگاه اون پسره ی بی ادبم. لبمو گزیدم و رومو برگردوندم سمت مامانی و خاله. همزمان صدای مامانی توی گوشم زنگ زد.

- وا الینا مادر حواست کجاست؟

با تته پته گفتم: ها؟ هیچی داشتم فکر میکردم.

آره جونه خودت. خجالت نکش بگو داشتی نگاه پسره مردم رو جواب میدادی! دوباره لبمو گزیدم.

- مادر بریم یه فکری واسه شام بکنیم، قراره شب مامانت اینا بیان. باشه ای گفتم و قبل از اینکه راه بیفتیم یه نیروی قویی به اسم فضولی مجبورم کرد برگردم دنبال یه جفت چشم بگردم. هرچی سرگردوندم، پیداش نکردم. دوباره اسیر شیطون شدی الینا خانم. کلافه و خجالت زده برگشتم. اینقدر توی ماشین ساکت بودم و متفکر که نفهمیدم کی رسیدیم. سعی کردم آروم باشم و دیگه بهش فکر نکنم. خب خدا متوجه شد که من پشیمون شدم دیگه! مگه نه؟

خاله جلوی در خونه پارک کرد و از ماشین، پیاده شدیم. نزدیک غروب بود. به طرف در رفتم و منتظر شدم که در رو باز کنن. برخلاف رفتن که تمام حواسم پی مامانی بود، الان حس عجیبی داشتم که هیچ جوره ولم نمی‌کرد. وارد هال شدم و چادرمو از سرم برداشتم و گفتم: آخیش خسته شدم. میگنا هیچ جا خونه خوده آدم نمیشه.

بعد آروم گفتم :حتی خونه خوده آدم. خاله و مامانی بهم خندیدن. مانتومو با حرص درآوردم و با خالم سرِ بازی پرسپولیس و استقلال بحث می‌کردیم که نخیر استقلال قهرمانه این فصله، اونم هی لجبازی می‌کرد که نخیر این حرفا نیست. توی همین بحثا بودیم که آیفون رو زدن. رفتم طرف آیفون و نگاهی انداختم. کسی دیده نمیشد. بیخیال گفتم:

- مامانی فکر کنم روحه!

رنگ پریده اومد تو هال و پرسید: چرا مادر جون مگه چطوریه؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم: هیچ جوری! آخه کسی نیست پای آیفون!

گره‌ی روسریه گل گلیش رو محکم کرد و گفت: ذلیل نشی مادر سکته کردم، خب بپرس کیه؟!

- خدانکنه. من کار دارم با این دخترت مامانی. شما خودت زحمتشو بکش.

رفت آیفون رو جواب داد. منم تو یه حرکت خیلی خیلی انتحاری پامو بالا آوردم که بزنم به کمر خالم. ولی جا خالی دادنش همانا و کتلت شدنه پام توسط دیوار همانا. چنان جیغ فرابنفشی کشیدم که تا خونمون صداش رفت. پامو گرفتم و با ناله و جیغ جیغ، دری وری نثار خالم کردم؛ ایشونم بیخیال هر هر بهم می‌خندید. مامان جونم با نگرانی اومد طرفمون و گفت:

-چت شد دختر؟ آبرومون رفت. چرا جیغ میکشی؟ بنده خدا از تعجب نیم ساعت حرف نمیزد تا فهمید پات ناقص شده...هی هی نگار. پاشو چادرمو بیار ببینم این بنده خدا چیکار داره.

یعنی انقدر خوشم میاد از این مامان بزرگم. خودش کامل همه چیو با جزئیات میگه؛ نمیخواد ازش بپرسی که کی بود و چی شد و چیکار داشت و ال‌بل. فکرمو بلند گفتم و کنجکاو رفتم پشت پنجره‌‌ی مشرف به حیاط تا ببینم کیه. یه ماشین شیک، جلوی در پارک بود. کلی سرک کشیدم ببینم این کیه که دم دره؛ اما با دیدن فرد مورد نظر یخ کردم! همون یارو توی حرم بود! این چطوری آدرسمونو پیدا کرده؟ نکنه آشناست! داشت با مامانی حرف میزد. سرشم پایین بود هی کلشو تکون میداد. ای خاک عالم ! مامانی؟ شما هم راه افتادی! داره به جوون مردم شماره میده! عجب دوره زمونه ای شده ها. اصلا مگه مامانی گوشی داره که شماره میده؟ آها میخواد با تلفن خونه باهاش صحبت کنه! آخه سنتون بهم نمی‌خوره! داشتم زیادی چرت میگفتم که یکهو دستی رو شونم نشست. سه متر پریدم بالا، چسبیدم به سقف. با یه اخم غلیظ برگشتم طرفش و عصبی گفتم:

- من خیلی اعصاب دارم که منو می‌ترسونی؟ داشتیم؟ باشه خاله خانوم دارم برات.

- باز که فالگوش وایمیستی شما.

با اخم گفت: خوبه، خوبه! عینهو تراکتور حرف میزنه پشته هم.

بعد آروم زد رو شونم و گفت:

-برات خواستگار پیدا شده جوجه اردک زشت! فقط نمیدونم از چیت خوشش اومده؟ از این موهای وز‎وزوت، یا این چشمای زردت، یا این لبای فندقیت!

با خشم بخاطر توهینات مستقیمش، نگاهش کردم. خندید و گفت: شوخی کردم. از خداشم باشه، دختر به این نازی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو گزیدم تا خندمو کنترل کنم. با چشم دنبالش کردم تا توی آشپزخونه غیب شد. خودم رو روی مبله کناره پنجره پرت کردم. تازه فهمیدم خالم چی گفته. با جیغ گفتم: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قهقه‌ش از آشپزخونه بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب دستم رو روی میز گذاشتم و روی تختم دراز کشیدم. به سقف خیره شدم. یعنی ازم خوشش اومده؟ لابد آره دیگه این چه سوالیه! حالا از هیکل و خوشتیپیش بگذریم، چشماش یه جوره عجیبی آدم رو جذب میکنه. لبمو گزیدم. خیر سرم اصلا نگاهش نکردم، اگه نگاهش می‌کردم که تا سایز لباسش رو هم می‌فهمیدم! یه غلت زدم و به لاک های رنگ و وارنگم خیره شدم. کاشکی از فکرش بیام بیرون. من اینقدر بی جنبه بودم و خودم نمی‌دونستم؟ چشمامو بستم. حالا اگه باربد نبود شاید بابام راضی میشد البته اونم شاید! اما من که اصلا قصد ازدواج ندارم. ذهنم روی اسم باربد قفل کرد. باربد!پسره عمه فاطمه. درکل قیافش بدک نیست یعنی نه خوشگله نه زشته، متوسطه. صورت و چهره معمولیی داره و تنها عضو خاصه صورتش چشمای عسلیشه که توی این مورد شباهت عجیبی با هم داریم. شاید هم تنها چیزی که به چشم میاد تیپ های فوق العاده شیک و امروزیش باشه. موهام رو به بازی گرفتم. اما من در کل از اون خوشم که نمیاد هیچ، ازش متنفرم. من یه حسه خاصی نسبت به این خواستگاره دارم. کلافه یه غلت دیگه زدم و گوشیم رو از میز پاتختی برداشتم. رو شماره‌ی مورد نظرم نگه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی جواب داد: ها زلزله باز زنگ زدی اول صبحی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندا؟ بذار یه الو بگم! چرا تو اصلا بویی از ادب و احترام نبردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا، من خدای ادب و احترامم. سر صبحی منو بیدار کردی درس ادب و تربیت بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندا؟ آدم باش دیگه. من که اینقدر دوست دارم. دلم برات تنگیده بود اصلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب تا سه باهم چت میکردیم دیگه! این چه دلیه که هی زرت و زرت تنگ میشه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم و گفتم: اه نــدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا ابوالفضل. چیشد؟ چیت شد؟ کی چیکارت کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی گفتم: ای درد. چرا چرت و پرت میگی؟ ندا من دارم روانی میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفتم شاید بلایی سرت آوردن! بعدشم عزیزم، از وقتی من یادم میاد تو روانی بودی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندا! مسخره یکم جدی باش. من دارم جدی باهات حرف میزنما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که کاملا جدیم. خب اینقدر بهش فکر نکن عزیزه من. وقتی که یه سدّ بزرگ به اسم باربد جلوی راهته، دیگه باید قید آقا چشم قشنگه رو بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه جواب دادم: ندا شاید باورت نشه، من با باربد از بچگی بزرگ شدم، ولی اینقدری که چهره‌ی این تو مغزم هک شده، باربد هک نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا حاضرشو عصری بریم پارک یه بادی به اون مخت بخوره بلکم آدم شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه میام، ساعت 6 جای همیشگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم پس فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بـ ـوسـ بـ ـوسـ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت نگاهی انداختم. یک ساعت تا قرارم وقت داشتم. تلوزیون رو خاموش کردم و به طرف اتاقم که سمت چپ هال قرار داشت، حرکت کردم. در و باز کردم و به طرف کمد دیواریه صورتی رنگم راه افتادم. درشو که باز کردم، عطر آدامس خرسیه مخصوص کمدم به مشامم خورد. لبخند دندون نمایی زدم و مانتو مشکیه تابستونیم رو برداشتم و انداختم روی دستم. خم شدم و شلوار کرمی‌‌ای برداشتم و روی مانتوم که روی دستم بود گذاشتم. در کناری رو باز کردم و شال هامو اینور اونور کردم. بالاخره شال کرمیم رو پیدا کردم. انداختمش دور گردنم و یه دور زدم. خنده مسخره ای کردم. فکر کنم از عوارضه تنها بودن زیاد باشه! کاش میرفتم خونه‌ی مامانی. حداقل یکم سر به سره خاله می‌گذاشتم. پوفی کشیدم و مانتوم رو تنم کردم. شلوارم رو هم همینطور. رفتم جلوی آینه و مانتو رو توی تنم مرتب کردم. شالم رو از روی زمین چنگ زدم و روی سرم انداختم و مرتبش کردم. نگاهی به چهره‌ام انداختم. موهای خرماییم رو آروم به داخل شال هل دادم. نگاهی به ریمل انداختم. کمی به مژه های پر پشتم کشیدم تا عسلیه چشمام توی مشکی محصور بشه. نگاهی به خودم انداختم. خنده دندون نمایی زدم. آرایش دیگه ای نیاز نداشتم. کیفم رو از روی چوب لباسیه کنار کمد دیواری برداشتم و به طرف در اتاق رفتم. پوف، من هروقت تنها میشم میزنه به سرم. برگشتم و به فضای اتاقم که تم صورتی داشت نگاه کردم. نگاه از اتاقم گرفتم و به طرف در ورودی حرکت کردم. بابا که طبق معمول شرکته. ارشیا هم که کلاس زبانه. مامانم که مثل همیشه انجمنه بچه های بی سرپرسته. ای مامان... من خودم اینجا تنهایی بی سرپرست محسوب میشم. پوف کلافه ای کشیدم و از در خارج شدم. کفشهای ست با مانتوم رو پوشیدم و از در حیاط خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک دودیم رو از کیفم درآوردم و به چشمام زدم. آروم قدم بر میداشتم و توی حاله خودم بودم. خواستم از خیایون رد شم. به سمت راست که نگاه کردم، یه نفر خیلی ضایع روشو برگردوند اونطرف. مشکوک نگاهش کردم و از خیابون رد شدم. ترجیح دادم میانبر بزنم تا سریع تر برسم. پیچیدم توی کوچه‌ی پشته پارک. کوچه خلوته خلوت بود. علاوه بر صدای کفشهای خودم صدای دیگه ای رو هم می‌شنیدم. آب دهنمو قورت دادم و گوشیم رو از توی کیفم برداشتم. یواشکی از انعکاس گوشیم، پشت سرم رو نگاه کردم. همون مردی بود که توی خیابون روشو برگردوند. عینک دودیی به چشم زده بود و خیلی ریلکس منو تعقیب میکرد. ترسیده سرعت قدمهامو تند کردم. رسیدم به پارک و ندا رو از دور دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو انداختم روی نیمکت، کنار ندا و نفس نفس زنون گفتم: وای ندا مردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت با چندش نگاهم کرد و گفت: وایستا برسی بعد هی ازش بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو روی قفسه سینم گذاشتم و گفتم: نه اونو بیخیال. به گمونم یکی داشت تعقیبم میکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به گمونت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و گفتم: آره. خیلی ضایع بود ولی بازم مطمئن نیستم. شاید مسیرش باهام یکی بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید طرفم و گفت: توهم فانتزیات زیاد شده جدیدا. دیگه واقعا نگرانت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت روی پیشونیم و زیر لب یه چیزی گفت. بعد دستامو تو دستاش گرفت و خیره به چشمام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا توروخدا از فکره این پسره بیا بیرون. خودت میدونی که چقدر برام عزیزی پس از حرفام برداشت اشتباه نکن. یه پسر که انقدر ضایع بهت زل زده بوده، اصلا ارزش فکر کردن نداره بخدا. چرا انقدر فکرتو درگیر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی سکوت به حرفاش فکر کردم. لبخندی زد و گفت: یادته سال سوم، بعد از صفری که گرفتم چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: بیخیال طی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو روی هم گذاشت و گفت: پس طی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به خواهرانه هاش زدم وگفتم: باشه. دستامونو به نشونه پیروزی مشت کردیم و زدیم به هم. بلند شدیم و راه افتادیم تا از بستنی های فوق مخصوصمون بخوریم. داشتم راه میرفتم که یه سکندری خوردم. یه چند نفری بهم خندیدن. لبمو گزیدم که آرنجه ندا رو توی پهلوم حس کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دست و پا چلفتی. حالا خوبه فقط قیافشو دیدی. اگه باهاش صحبت کنی و رودرو بهت پیشنهاد بده که واسه راه رفتنت باید ویلچر بگیریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش انداختم و گفتم: اگه یک بار توی عمرم حواسم جمع بوده باشه، همین الان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از کلی انتظار بستنیامون رو نوش جان کردیم و توی راه برگشت، داشتیم آروم قدم می‌زدیم. هنوز از پارک خارج نشده بودیم. خداروشکر که اصلا هیچکی حواسش به من نیست امروز. یکی زنگ نمیزنه ببینه مردم یا زندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون اومدم و رو به ندا گفتم: ندا بیا بریم خونه‌ی ما. هیچکی نیست تا شب آتیش بسوزونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که داشت اس ام اس میزد گفت: بریم بسوزونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم و گفتم: احیانا از خاله نمیخوای اجازه ای چیزی بگیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت: عزیزم عصره ارتباطاته! با یه پیامک خبر دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و به روم به روم نگاه کردم. از چیزی که دیدم شوکه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند گفتم: ندا... ندا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیال جواب داد: هوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که هول بودم و تسلطی روی جمله بندی نداشتم گفتم: به جون خودمو خودت، خودش این همونه! یعنی خوده خودشه همونه این. به جونِــ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرید وسط حرفم و گفت: ای بابا کی خودشه؟ معلوم هست چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی گفتم و جواب دادم: بابا همون چشم قشنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند پرسید: کو؟ کدوم؟ کجاست؟ چه شکلیه؟ کو من نمیبینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شالمو مرتب کردم و گفتم: همون پیراهن سفیده. همون که داره میاد اینطرفی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت: الی یکم دقت کن ببین واقعا خودشه؟! من بعید میدونم همچین آدمی از توی خل وچل خوشش بیاد ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونامو روهم فشردم و گفتم: ای بیشعور. حالا من خل و چلم دیگه! بعدا حسابتو میرسم. محض اطلاعت خوده خودشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم کرد: واقعنی؟ پس صفته چشم قشنگ واقعا برازندشه خخخ، وای داره میاد طرفه ما. الینا خودتو نبازیا مثل همیشه محکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلومو صاف کردم و منتظر بهش چشم دوختم. دستش توی جیبش بود و با غرور به طرفمون قدم برمیداشت. آروم باش الینا. چیزی نیست. تو میتونی. ته تهش یک مشت میخوابونی پای چشمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسید نزدیکیمون: سلام خانوما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمامو گره زدم و گفتم علیک. پسره از موضعش پایین نیومد و بسیار پررو بود. رو کرد به من:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید مجبور شدم تعقیبتون کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای اصلا حواسم نبود. انقدر هول بودم که متوجه نشدم، این همونی بود که تعقیبم می‌کرد. پس واقعا تعقیبم کرده. چقدر وقیح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم جواب دادم: یعنی چی آقا؟ اصلا کارتون درست نبوده که الان با وقاحت تمام اعترافش می‌کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو انداخت پایین و گفت: بله کاملا حق با شماست. من میدونم که کارم خیلی بد بوده، ولی خب برای صحبت باهاتون مجبور بودم اینکار رو انجام بدم. شما که منو میشناسی، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون اخم گفتم: خب به فرض که بشناسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد که صورتش رو بیشتر از اونچه بود جذاب کرد. لبمو گزیدم. دختره‌‌ی بی جنبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب قصدم از مزاحمت اینه کهـ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم وسط حرفش و گفتم: چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به چونش کشید و گفت: چطور بگم؟ قصدم اینه که یکم باهم آشنا بشیم چون مادربزرگتون گفتن به ایشون مربوط نیست و اول با پدرتون بعد با خودتون صحبت کنم. راستش با پدرتون روم نشد واسه همین اونو گذاشتم که خانوادم زحمتشو بکشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکه شدم. چه بی مقدمه رفت سر اصل مطلب! اصلا توقعشو نداشتم. سعی کردم به خاطر بیارم چی گفت. عصبی گفتم: باپدرم روتون نشد با من شد؟ صحبت کردن با بابام زحمت داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمام خیره شد و جواب داد: نه نه! من فقط قصد و نیتم خیره، همین! این کارتم. شما صلاح دونستی با من تماس بگیر. نتونستینم که واقعا شرمندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دودل نگاهش کردم. وقتی دید مستأصلم لبخندی زد. ای مرض. چقدر لبخند میزنی. من چیکار کنم؟ درسته از مردی شماره بگیرم که توی حرم بهم نگاه کرده و بعد ازم خواستگاری کرده و بعد تعقیبم کرده و حالا رسما بهم پیشنهاد میده! بین منطق و کنجکاویم، کنجکاوی پیروز شد و کارتو گرفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسیار خوب. بعدا تماس میگیرم. مفصل توضیح بدهکارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه لبخنده قشنگ زد و با گفتن با اجازه دور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتی رو روی بازوم حس کردم: خاک تو سرت. قرار شد محکم باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از گوشه چشم نگاهش کردم و گفتم: به اندازه کافی محکم بودم. باید ببینم چیکارم داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه بهم خیره شد و گفت: بریم که هوا تاریک شد. یک ساعت معطلمون کرد، یه تعارف نزد که برسونتمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم و راه افتادیم به طرف خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاقم بودیم و حین آهنگ گوش دادن تخمه میخوردیم. خب حالا چیکار کنم! یعنی بهش زنگ بزنم؟ نه خب الان که خیلی زوده. یکی دوروز بگذره بعدا. توی فکر بودم که ندا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الی یکم کمش کن اونو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ رو کم کردم و گفتم: جونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگما. این یارو یا خیلی پرروئه یا خیلی نمیدونم چیه؟ واقعیتش هیچ کلمه ای برازندش تو فرهنگ لغاتم ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست تخمه رو پرت کردم توی ظرف و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا خیلی زبون ریز اممم... ینی زبون بازه. همچین یه جوری راضیت میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشکنی زد و گفت: آباریک الله، همینه. این درست تره. حالا کی میزنگی بهش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا نه پس فردا. میام خونتون با خیال راحت باهاش میحرفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس خودتو دعوت کردی دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو دراز کردم سمت ظرف تخمه و گفتم: آره دیگه من به فکر توام! میخوای نیام؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا. بیا میخوام ببینم چی میگه. حالا کارتش چی چی هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم طرف کیفم و جواب دادم: نمیدونم صبر کن بیارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه پیدا نمیشه. هرچی میگشتم نبود. ای خدا پس کوش؟ گذاشتمش کنار شونه‌ی بنفشم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم: ندا نیست... گمش کردم... خاک تو سرم که عرضه یه کارت نگه داشتنم ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حالت شل و ول تغییر حالت داد و درست نشست. دستشو به طرفم دراز کرد و گفت: بسه بابا خودتو خفه کردی، بده ببینم اون کیفتو. توی یه حرکت دل و روده کیفمو ریخت بیرون. بعد از کلی گشتن کارتو پیدا کرد. اینقدر خوشحال شدم که بی اختیار یه هورا گفتم. ندا چپ چپ نگام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم پرویی بودی رو نمیکردی. از قدیم گفتن الی آب نمیبینه وگرنه شناگر ماهریه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظلوم نگاهش کردم وکارت رو آروم از دستش گرفتم. روی کارتو خوندم. واسه یه شرکت صنایع پزشکی بود. شماره تماسشم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند مرموزی گفتم: ندا حتما پس فردا بهش میزنگم. اگه یه درصدم شک داشتم حالا صددرصد واسه پاره ای از توضیحات میزنگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی عسلیم رو توی تنم مرتب کردم و جلوی آینه ایستادم. چقدر خودشیفته‌ ام من! همش خیره‌ ام به صورتم توی آینه! چشمای درشتم رو باز و بسته کردم. شال قهوه ایم رو سرم کردم و یه مقدار از موهام رو حالت دار بیرون ریختم. یه ژست برای خودم توی آینه گرفتم. لباسام که خوبه. به جلوی آینه نگاهی انداختم. امم... عطرمو برداشتم و یه دور باهاش دوش گرفتم. چرخی زدم و به طرف در رفتم. یواشکی در و باز کردم و از لای چشم به بیرون نگاهی انداختم. مخم تاب برداشته! صاف ایستادم و از اتاق خارج شدم. از جلوی ارشیا که روبه‌روی تلویزیون لم داده بود، رد شدم و گفتم: نترکی اینقدر زبان میخونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلکی برام در آورد و گفت: مشقامو نوشتم، خوندنیم ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تلویزیون نگاه کردم. با چشمای گرد برگشتم طرفش و گفتم: این علامتو نمیبنی! برای سنه تو خوب نیست این فیلما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفت: عه برو اونور. نصفشو از دست دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه‌ی تأسف تکون دادم و به طرف آشپزخونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلاتی که روی میز بود رو قاپیدم و گفتم: من برم مامانی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت طرف و با چشمای مشکیه معصومش بهم خیره شد. با همون لبخندی که از مامانی به ارث برده بود پرسید: کجا بسلامتی دختره مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکلات رو گذاشتم توی دهنم و گفتم: میرم پیشه ندا. قراره از این به بعد درسا رو مرور کنیم که برای مهر آماده باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و گفت: باشه عزیزم، شب باباتو میفرستم دنبالت. خدابه همرات. از دور براش بـ ــوسه ای فرستادم و به طرف در دوییدم. سریع کفشامو پوشیدم و از خونه بیرون زدم. به ساعت مچیم نگاه کردم و با قدمهای بلند به طرف خونه‌ی نداشون حرکت کردم. خونه هامون با هم فاصله چندانی نداشت. همیشه خودم می‌رفتم و شب بابا میومد دنبالم. خیلی سریع خودمو رسوندم به خونه ندا اینا. دستم رو روی زنگ فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ظریف خاله نرگس توی کوچه پیچید: کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلو تا منو ببینه: سلام خاله منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ تویی الینا جان، بیا توخاله. از حیاط شلوغ پلوغشون رد شدم و بعد از خارج شدن عطر یاس از بینیم وارد هال شدم. بعد از احوال پرسی با خاله و صحبت پیرامون وضعیت آب و هوا، ندا گفت بریم توی اتاقش. با هم به طرف پله ها که پایین رو به بالا متصل میکرد حرکت کردیم. خوبی اتاقش این بود که از خونه اصلی و محل تجمع دور بود و صدامون به پایین نمیرسید. یعنی اگه یک شب توی اتاق ندا دزد میومد، هرچی داد و بیداد می‌کرد صداشو نمیشنیدن. رفتیم تو، یواشکی سرمو از لای در بردم و به بیرون یه نگاه انداختم. خدارو شکر همه چی امن و امانه. نیمای فضولم نیست خداروشکر. آروم در و بستم. حالا هرکی ندونه فکر میکنه چه کار مهم و سرّی میخوایم انجام بدیم! صحبت با یک پسره هیز که انقدر دستپاچگی نداره. روی صندلی کامپیوتر نشستم و به ندا که یک ساعته به کارت خیره شده نگاه کردم. بی حوصله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کارت چیزه خاصیه ندا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهم کنه، گفت: آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم جلو گفتم: کو چیه ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونستی اسم این آقا چشم قشنگه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نـــه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی زد و گفت: اسمش ایمانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به افق خیره شدم و گفتم: ایمان!چه قشــنگ، چقد میاد اسمامون بهم. وای فکر کن اسم دخترمونو بزاریم الناز بعد اسم پسرمــ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالشتشو پرت کرد طرفم و گفت: ایی جمع کن خودتو. دختره‌ی چش سفید! اسم بچشم انتخاب کرد. یه چیزه مهمترو میدونستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کشیدم و گفتم: باز چیو؟ من هیچی نمیدونم قراره از خودش بپرسم! بگو ببینم چیه!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این شرکته توی تهرانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج گفتم: ها!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی این آقا چشم قشنگه تهرانیه. من موندم این کارت سه روزه دستته، یه نگاه بهش ننداختی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهن کجی کردم و گفتم: مگه من بیکارم؟ بعدم خودت چرا اون روز ندیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم انداخت و گفت: خب تو اون روز مثل ندید بدیدا کارتو ازم گرفتی! ولی یه پل واسه آرزوهات میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای به خنگ بازیام رفت و گفت: ای بابا! ما که میخاستیم واسه دانشگاه تهران بزنیم. راحتی دیگه نمیخواد هی اون بنده خدا پاشه بیاد مشهد. تو میری وره دلش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتمو به دهن گرفتم و گفتم: راست میگی ها! حالا معلوم نیس که من قبول کنم، حالا اگه مغزم پاره سنگ برداشت و قبول کردم، هنوز رو قولمون هستیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینکه به قضیه مشکوکم، ولی چه کنم که خراب رفاقتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریدم بغلش و گفتم: من فدای رفاقتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه به چهره کنجکاوش نگاه کردم و گفتم: بر نمیداره که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب یکم تحمل داشته باش، هنوز یه بوقم نخورده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نخیر کی گفته الان ششمین بوقه هنوز برنداشته! همونطور که داشتم حرف میزدم گذاشتم روی بلندگو. وسط حرفم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شدم آب دهنمو پر سرو صدا قورت دادم و بعد از مکثی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، بله بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بجا نیاوردین؟ زنگ زدم که توضیحاتتون رو بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم سکوت کرد، یعنی داشت فکر می‌کرد. جونت دراد فکر کردن داره مگه؟ منتظر چندنفری مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آها حالا متوجه شدم! الینا خانوم هستین، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم: بله! اسممو از کجا میدونی شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادربزرگتون گفتن، ببخشید بجا نیاوردم. خوب هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک گفتم: ممنون خوبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند شروع به صحبت کردم: از مقدمه چینی خوشم نمیاد پس، بی مقدمه میرم سره اصل مطلب. توضیح بدین ببینم قضیه چیه؟ منظورتون از هیز بازیه تو حرم چی بود؟ منظورتون از تعقیب ما چی بود؟ از اون مهم تر! منظورتون از خواستگاریه مسخره چی بود این وسط؟ منظورتون از تعقیب دوباره منو حرف های تو پارک چی بود؟ دیدم ندا داره بال بال میزنه! با اشاره گفتم: چته؟ گفت: یه نفس بکش، زشته! چته؟ یکم باوقار باش خب. نفس عمیقی کشیدم و یه لعنت توی دلم بخاطر عجول بودنم به خودم فرستادم. منتظر جوابش شدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرفه مصلحتی کرد و گفت: بله اجازه بدین همه چیو خدمتتون عرض میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما بگو؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمام این جریانات به کنار، اول میخوام بگم، یعنی گفتم همون اول، که قصدم فقط و فقط خیره و چه بهتر که وجود مقدس امام رضا باعث این آشنایی شد. اون روز توی حرم، باور کنید اتفاقی شد چون من عادت به خیره نگاه کردن ندارم. بعد از رفتنتون یه حس مبهم ولی محکمی میگفت تعقیبتون کنم. با مادربزگتون که حرف زدم تصمیم گرفتم چند روز دیگه بمونم تا با خودتون صحبت کنم و خیلی خوشحال شدم که این اتفاق افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدم اون کانال و گفتم: ببین آقای محترم فکر نمیکنم این قضیه اینهمه توضیح برداره. یعنی در هرصورت من معتقدم کسی که این راهیو که شما انتخاب کردی، انتخاب کنه نمیتونه قصدش خیر باشه! یعنی تو کتم نمیره. چون یاد گرفتم به جنستون اعتماد نکنم! اصلا از کجا معلوم همه این حرفایی که گفتین راست باشه؟ مثلا میخای بگی عشق در نگاه اول اتفاق افتاده؟ شایداصلا مامانی شما رو رد کرده باشه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا با اشاره گفت خاک تو سرت. خخخ من همیشه خل و چل بودم و خواهم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختره خوب، من اگه واقعا قصده بدی داشتم زندگیم رو برای شما و خانوادتون نمیگفتم یا حتی خودمو نشونشون نمیدادم. می‌تونید تمام حرفایی که گفتم رو از مامانبزرگتون بپرسین تا باورتون بشه دروغی بهتون نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب به فرض که شما تمومه حرفات درسته ومنم الان ملتفت شدم. خوب حالا که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اممم! راستش میخواستم اگه بشه....بیشتر ... آشنا شیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دو درجه صدامو بردم بالا و گفتم: بله بله؟ دیگه چی؟ یعنی چی که آشنا شیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا اشاره کرد جلو دهنی گوشیو گرفتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته هی پاچه طرفو می‌گیری؟ شنقل این یکی با مزاحمات فرق داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند تند سرمو تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه گفت: باور کنین منظور بدی نداشتم. فقط گفتم تا وقتی خانواده هامون راضی بشن ما با اخلاقه هم آشنا بشیم. شاید ما از هم خوشمون نیاد! من به مادربزرگتون هم گفتم مخالفتی نکردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی مامانی راضی بوده که چیزی نگفته؟ از کجا معلوم که این راست بگه؟ اصلا این قابل اعتماد نیست. اگه قصدش خیره پس چرا زنگ نزد به بابام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب دادم: فکر کنم شما اینجا رو با اروپا اشتباه گرفتیا؟ که دختر وپسر باهم دوست بشن تا با اخلاق هم آشنا بشن؟ البته من بعید میدونم مامانی قبول کرده باشه. درهرصورت باشه من بهتون خبر میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحالی کاملا واضح بود توی صداش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی خبر میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جان؟! چه سریع دوم شخص شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام گره خورد. گفتم: خبر میدم دیگه هروقت صلاح بدونم. خب، خدافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی خاک بر اون سرت کنم با این طرز حرف زدنت! پاچه واسه پسره مردم نذاشتی! نه به اون غش و ضعف کردنات نه به این پاچه گرفتنات. اصلا بویی از فهم و کمالات نبردی! عینهو تراکتور مش غلامحسین، توی ده بابام حرف زدی، نذاشتی بنده خدا جوابتو بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور گفتم: عه خوب میخواستم حساب کار دستش بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو گرد کرد و به حالت مسخره ای گفت: یعنی از این بهتر نمیتونستی حالیش کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه صدای در اتاق ندا بلند شد! با تعجب و کمی ترس به در خیره شدم. ندا خونسرد رفت در و باز کرد. نیما ساعد دستشو به دیوار تکیه داده بود و با نگاه معنی داری بهمون خیره شده بود. ای وای! تو که خونه نبودی. از کجا یهو سبز شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس نگاهش کردم. وای نکنه گوش واستاده پسره ی فضول؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مرموزی زد و در حالی که به من نگاه می‌کرد، به ندا گفت: مامان گفت برید پایین؛ براتون تنقلات حاضر کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به لبش کشید و رفت. بلند شدم و به طرف ندا رفتم. با صدایی که از فرط هیجان می‌لرزید گفتم: یعنی شنیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت گردنشو خاروند و گفت: نمیدونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا امید نگاهش کردم که گفت: نگران نباش آتو ازش زیاد دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی زد و با هم از اتاق خارج شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنج روز بعد از حرف زدنم با ایمان، با مامانی حرف زدم و پرسیدم که ببینم راست گفته یا چاخان بوده! فهمیدم تمام حرفاش راسته. با ندا مشورت کردم و تصمیم گرفتیم با پیامک، موافقتم رو اعلام کنم. توی این پنج شب رأس ساعت 11 شب اس میداد که «من منتظرم» منم تو دلم می‌خندیدم و می‌گفتم باش تا اموراتت بگذره. حالا امشب میخوام وقتی این پیامک رو فرستاد جوابشو بدم و طفلک رو از انتظار پنج روزه خلاص کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 11 شد اس نداد. با تعجب به گوشیم نگاهی کردم و توی تختم دراز کشیدم ودرحالی که وانمود میکردم اصلا منتظر نیستم، منتظر پیامش بودم. عقربه های ساعت دیواری تکون میخوردن و صدای تیک تیکشون توی سرم بود. ۱۱:۳۰ اس نداد. ۱۱:۴۰ بازم نه! ناامید داشت چشمام سنگین میشد که گوشی تو دستم لرزید. سریع نگاه کردم نوشته بود «هنوز منتظرم». گذاشتم یه ده دقیقه بگذره قشنگ منتظر باشه، جبران کنم. به ساعت نگاه کردم و واسش نوشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه منتظر نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع فرستاد: چرا؟ چیشد؟ واسه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون موافقم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدی میگی؟ خیلی خوشحال شدم، ممنونم. واقعا ممنونم واسه فرصتی که به جفتمون دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط به یه شرط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه شرطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده تایپ کردم: اینقد لفظ قلم حرف نزنی و واسه من نذاری بالای طاقچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرز باورنکردنی‌ای زود جواب داد: خخخ، باشه. امر دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای گرد نوشتم: امری نیستم. خوابم میاد شب بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبت خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم برای خودم پررویی هستما. چشمامو روی هم گذاشتم و تصمیم گرفتم تا ده بشمارم تا خوابم ببره. به پنج نرسیده دیگه نفهمیدم چی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار رو توی دستم چرخوندم. دستم رو زدم زیر چونم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روزا زمان خیلی زود جلو میره. حتی خیلی وقت ها اتفاقات هفته پیش رو فراموش میکنم. تنها چیزی که این روزا برام کاملا روشن و با وضوح زیاده؛ ایمانه. اس میدیم. خیلی کم حرف میزنیم. باهم خیلی صمیمی شدیم. که این بخاطر رفتار خوبه اون و بی جنبه بودنه منه. ندا مثله همیشه خواهرانه نصیحتم میکنه و خیلی وقتا نگران بهم خیره میشه. نگرانیش رو کاملا درک میکنم اما به ایمان وابسته شدم. همه چی خوب پیش میره، البته اگه از موش دووندنای نیما بگذرم، که با تهدید به فاش کردن رازش از طرف ندا ترجیح داد ساکت باشه و فضولی بیجا نکنه! مدرسه ها رو به پایانه و از سخت ترین سال تحصیلی گذر میکنم. امسال بخاطر کنکور، حجم درسا خیلی فشرده‌ست. اصلا فکر نمیکردم که امسال انقدر تحت فشار قرار بگیرم. صبح ها از ساعت 7 مدرسه‌ام و بعدش تا 9 شب کلاس کنکوری که با ندا ثبت نام کردیم؛ مشغولم. اکثر شب ها تا ساعت یک بیدار میمونم و فقط میخونم، گاهی هم لابه‌ لاش با ایمان پیامک بازی میکنم. البته خیلی گوشزد میکنه که زودتر بحث رو تموم کنیم و برم سراغ درسام. اما خب نمیتونم چون خیلی بهش وابسته‌ام. بهش گفتم که میخوام، دانشگاه تهران بزنم و واسه روانشناسی بخونم. خیلی استقبال کرد و گفت میتونم مشاوره شرکتش بشم و خیلی کمکش کنم، منم با کله قبول کردم. شاید یکی از دلایل اصرار زیادش برای تمرکزم به درس، همین باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ندا به صورت خیلی فشرده درس میخونیم وتست می‌زنیم. سعی می‌کنیم دقیقا مثل هم و از یک فرمول خاص پیروی کنیم تا نتایج مشابه بگیریم؛ چون از لحاظ توانایی و هوش چیزی از هم کم نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز به روز میگذره و من به ایمان و ایمان به من نزدیکتر میشه و من بهش وابسته تر. شب ها با شب بخیرش خوابم میبره و صبح ها با صبح بخیرش انرژی می‌گیرم. اما یه احساس گـ ـناه همیشه همراهمه! اونم بخاطر سوء استفاده از اعتماد مامان و باباست. دیگه خجالت می‌کشم مستقیم به چشماشون نگاه کنم و دروغ بگم! راستش هرچی به خودم اطمینان میدم که بعدا به مامان همه چیو میگم، اما نمیدونم این چه حسیه که اصلا موقع صحبت کردن با ایمان نمیذاره آروم باشم. توی این هفت ماهی که از آشناییمون میگذره من نتونستم یک لحظه با آرامش خاطر بهش فکر کنم. همیشه یه حسه بدی همراهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر سفره هفت سین واسه کنکورمون و عاقبت به خیری خودم و ندا کلی دعا کردم و از خدا معذرت خواستم و قول دادم که یک روز تمام حقیقت رو بهشون میگم. سال جدید اومد و من فقط پنج ماه برای برداشت محصول تلاشم، وقت دارم. ایمان اومده مشهد و گفته که قرار بذاریم تا هم رو ببینیم. اول با خودم گفتم کی رو ببرم که تنها نباشم و وقتی ایمان از دوستش که مثل داداش برای هم هستن و از قضا شریکش هم هست، گفت و خبر داد که اونم همراهشه، تصمیمم قطعی شد که با ندا برم. با ندا کاملا هماهنگم و همینطور با ایمان. فردا روز قرارمونه. بعد از هفت ماه آشنایی، قراره هم رو ببینیم. اما با احساساتی متفاوت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارشیا در زد و گفت: الینا بیا مهمونا اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار رو لای دفتر خاطراتم گذاشتم و بلند شدم. بعد از مطمئن شدن از سرو وضعم با لبخند از اتاق خارج شدم تا به استقبال و دیده بوسی برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم نگاه کردم. عالی بودم! یه مانتوی سفید با شلوار وشال و کیف زرشکیم، ست کردم وکفش های همرنگه مانتوم رو خواهم پوشید. خب آماده ام که برم سره قرار. موهام رو واسه کنکور کوتاه کرده بودم که مزاحم نباشه. ترجیح دادم آرایش زیادی نکنم و به خط چشمی توی چشم و برق لب اکتفا کردم. برای آخرین بار از توی آینه به خودم نگاه کردم و با رضایت از وضعیتم، حاضر و آماده به طرف دره اتاقم رفتم. در و باز کردم و وارد هال شدم. به طرف مامان و بابا رفتم و از پشت سر بـ ــوسه ای روی گونه هاشون کاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با لبخند برگشت طرفم و گفت: به به، دختره بابا کجا میره بسلامتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سلامتی وجودت باباجون میخوام برم پیش ندا درس بخونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواشکی لبمو گزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان برگشت و نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت: فکر نمیکنی تیپت واسه درس خوندن یکم زیادی شیکه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخی زدم و گفتم: عیده دیگه مامانم. یکم به خودم برسم بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو کردم به بابا و گفتم: بده بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم زار زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عزیز دله بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و دوباره بـ ــوسه ای روی گونه هاشون زدم. چشمم به ارشیا افتاد که به گونه‌اش اشاره میکرد. استفهامی نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای سبزش برقی زد و گفت: منم ماچ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم: بچه پررو. اگه بخوای علمی دنبال کنی، تو باید منو ببوسی نه من تورو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مظلوم نگاهم کرد. دلم طاقت نیومد و سهمیه ارشیا رو هم دادم. با خنده پرید بغلم و بـ ـوسـ گنده ای روی گونم زد. هلش دادم و صورتم که تفی شده بود رو پاک کردم. ازشون خداحافظی کردم و بعد از پوشیدنه کفشام، از در خارج شدم. به ساعت نگاه کردم. وقت نداشتم و دیر شده بود. تا خونه نداشون دوییدم و بعد از رسیدن، محکم در زدم. می‌دونستم که ندا پشت در منتظرمه. در و باز کرد و پرید بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو روی قلبم گذاشتم و گفتم: وای سلام. آخ قلبم! آی نفسم در نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به شالش کشید و با عجله گفت: سلام. بریم که دیر شد. چقدر لفتش دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع با آژانس رفتیم به پارک مورد نظر. چرخی زدم و ایمان رو از دور دیدم که تنها روی نیمکت نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفتم: عه! ایمان که تنهاست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی انداخت و گفت: خب چه بهتر. همون یارو نیومد خیلی بهتره. اسمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی گفتم: نریمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفش رو روی دوشش مرتب کرد و راه افتاد. گفت: آها آره، نَری. اصلا به اسمش حسه خوبی ندارم. خیلی با هم صمیمین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت نگاهم کرد. داشتیم می پیچیدیم طرف نیمکته ایمان و به لطفه ندای عجول داشتیم می‌دوییدیم! کلا با راه رفتنه معمولی مشکل داره. تا دهن باز کردم که بگم ندا حواستـ... زرت رفت تو بغل همون آقایی که من دیدمش ولی ندا ندید. چشمامو بستم ومنتظر طغیانه ندا شدم. ندا عصبی از بغل(!) پسره خارج شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواس کجاست آقا؟ جلوی چشمتو نگاه کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره کاملا بیتربیت گفت: تو سرتو انداختی پایین پریدی بغله من. من چشمامو باز کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا هم که دید این آقا قصد عذرخواهی نداره و دوقرت‌و نیمش باقیه، عصبی گفت: من غلط بکنم بیام توی بغله تو. چقدرم اعتماد به نفسش زیاده. من سرم پایین بود تو که تو ارتفاعاتی حواستو جمع می‌کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره دست به سینه ایستاد و با اخم گفت: خب که چی حالا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زود معذرت خواهی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش اشاره کرد و گفت: یادت ندادن با یه خانوم محترم چطوری صحبت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا دادن ولی کو؟ من محترم نمیبینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکهو ندا آمپر چسبوند تا خیز برداشتم که بگیرمش، با لگد کوبید تو ساق پای پسره. پسره چنان عربده ای کشید که یک لحظه توهم زدم فکر کردم ندا با لانچیکویی، چیزی، زدتش. رفتم بازوی ندا رو کشیدم و آوردمش سمت خودم. آخه تو چرا انقدر خشنی. نگران به صورتش نگاهی انداختم که با پوزخند به پسره خیره شده بود. دیدم ایمان بلند شد و دوید طرفمون. پسره حمله کرد طرفه ندا که، ایمان پرید گرفتش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداش بسه کوتاه بیا، بیا بریم بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا یه اخم غلیظ کرد و به من خیره شد. خب نه الان به من چه؟ من ته پیازم یا سر پیاز؟ تقصیر من بود که تو چشماتو باز نکردی؟ تازه تو که زدیش دیگه دردت چیه که قصد جونه منو کردی؟ اصلا من از اولش حس خوبی نداشتم. وقتی دیدم ایمان اصلا حواسش بهمون نیست، اخمام گره خورد. منتظر شدم ببینم کی حواسش جمع میشه. هم من هم ندا با اخم و دست به سینه به اون دو نفر نگاه می‌کردیم. من الکی مثلا سعی کردم خودمو لوس کنم، ولی نمیدونم تا چه حد موفق شدم. یکهو پسره داد زد: چــــی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان آرومش کرد و به طرفمون اومد. خداروشکر این قسمته پارک خلوته وگرنه معلوم نبود چه بلوایی بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید توروخدا. سلام الینای عزیزم، سلام ندا جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هردو گفتیم علیک! من مونده بودم چرا این پسره رو نمیفرسته بره؟ ندا سوالمو پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشون نمیخوان تشیرفشونو ببرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی غیر مستقیم داشت میگفت نمیخواد گورشو گم کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بتوچه مگه جای تو رو تنگ کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، شرتو کم کن که اصلا حوصله نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه فراموش کردیم که یه غول اینجاست، تو عرصه برات تنگه، خودت شرتو کم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دوتا چرا مثل بچه ها به هم دیگه میپرن آخه؟ ایمان گفت: ای بابا! بسه دیگه مثل خروس جنگیا افتادین بهم! معرفی میکنم الینا و دوستش ندا. اینم دوستم که مثل داداشمه، نریمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا که در مرض انفجار بود اومد در گوشم و با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدی گفتم بهش حسه خوبی ندارم! لبم رو گزیدم و وقتی فهمیدم این دوستشه و این جمع قراره حالا حالاها همو ببینه، سعی کردم به ایمان کمک کنم. رو بهش با لبخند زورکی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایمان جان میخوای بریم یه کافی شاپی جایی تا کدورت ها رفع بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان سردرگم به من نگاه کرد و گفت: آ..آره ...خوبه، عالیه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو برگردوندم تا حرکت کنیم، دیدم ندا از جاش تکون نمیخوره. برگشتم سمتش و دستشو آروم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ندا جونم بیا بریم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند فــوق العاده مسخره، که تا به حال ازش ندیدم، زد و گفت: بعدا به حسابه تو یکی میرسم وراه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشک شده به رفتنش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ربع بعد همه توی کافی شاپه روبروی پارک نشسته بودیم. من و ایمان بستنی شکلاتی سفارش دادیم ندا مثله همه وقتایی که اعصابش خورده قهوه اسپرسوی تلخ و نریمان هات چاکلت سفارش دادن. که البته اصلا مهم نیست چی سفارش دادیم! الان مهم آرامش قبل از طوفانه نداست! یواشکی بهش نگاه کردم. عصبی از پنجره بیرون رو نگاه میکرد. چشم چرخوندم طرف نریمان، حواسش به گوشیش بود. دوباره نگاهمو گردوندم و به ایمان خیره شدم. اونم یواشکی داشت به اون دوتا نگاه میکرد. وقتی متوجه نگاهم شد ، لبخندی زد و خم شد طرفم وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اولین دفعه که به لطف این دوتا اینجوری شد. خدا بعدیاشو بخیر کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم منم لبخند بزنم ولی فکر کنم موفق نشدم. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلیل تنها نیومدنم این بود که مطمئن بشی مقصود بدی ندارم. مطمئن باش، اگه اون اول چشماتو خنده خوشگلت من و اسیر خودش کرد تو این چند ماه اخلاقت و مهربونیات و روح پاکت منو دیوونه کرده. مثله یه گل ازت مراقبت میکنم تا خودت نخوای نمیذارم هیچوقت کسی دستش بهت بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم کیلو کیلو آب نبات چوبی حل میشد. یه لبخند از اون معروفام زدم که به قول ندا دله آدم رو آب میکنه. باعث شد ایمانم یه لبخند بسی قشنگ بزنه. سفارشامونو آوردن. نگاهم رو دوره کافی شاپ چرخوندم. فضای رمانتیک و خاصی نداشت و به من حس دوستانه ای رو القا می‌کرد. نورهای زرد رنگش با صندلی های قرمز رنگ نمیتونست عاشقانه باشه. در حال کاوش و دید زدن بودم که:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا قهوه شو کامل سر کشید وفنجون رو کوبید رو میز! با تعجب نگاهش کردیم. به فنجون نگاهی انداختم تا از سلامتش مطمئن بشم. با این حرکتش، مطمئن شدم هنوز عصبیه. بدون توجه به ما دستشو بلند کرد. گارسون اومد و یه آب پرتقال سفارش داد. نگاهمون کرد و با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودم حساب میکنم نترسین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان لبخندی زد و گفت: این چه حرفیه نوش جونت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاه معنی داری به نریمان کرد. نریمان یه سرفه مصلحتی کرد و به ندا نگاه کرد. باعث شد ندا با اخم نگاهش کنه. اونم سعی کرد لبخند بزنه ولی به پوزخند بیشتر شبیه بود! گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اینکه اصلا از رفتارم پشیمون نیستم و یکی طلبته واس خاطره اون لگدی که زدی، اما بخاطر داداش ایمانم و الینا خانوم، عذر میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد نگاهشو دور کافه چرخوند و توی صورت ندا یه پوزخند عمیق پاشید. و من دریافتم که این خیلی مغرور و تخسه و اصلا لبخند نزد و همون اول منظورش پوزخند بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا رفت توی جلده حرص درارش. یه نیشخند زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اینکه اون لگدی که زدمت، کمت بود و باید منتظر بعدیش باشی، منم بخاطر آبجی الینام عذر خواهیتو میپذیرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا پیروزی نگاهش کرد. نریمان به وضوح حرصش دراومد. خم شد طرفش وتا خواست چیزی بگه، من سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب خدارو شکر که حل شد. سفارشاتونو بخورین که زودتر برگردیم. چون تا ساعت 7 بیشتر نمیتونیم بمونیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه گارسون سفارش ندا رو آورد و سفارشامونو میل کردیم و اومدیم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین ایمان شدیم و من هرچی اصرار کردم که پیش ندا عقب بشینم، نریمان و ایمان نذاشتن. مجبوری ندا رو تنها گذاشتم و رفتم جلو نشستم و راه افتادیم به سمت شاندیز. اون دوتا که هرکدوم روشون یه طرف بود. ما هم چون اونا ساکت بودن، هی راه به راه لبخنده ژکوند تحویل هم میدادیم. رسیدیم به محله مورد نظر و داخل شدیم. یه جا دیدم نریمان خواست به نداپشت پا بزنه، ولی ندا خیلی ماهرانه از رو پاش پرید و یه پوزخنده آبدار زد که من کلی باهاش حال کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان جلوی ویترین یه مغازه ایستاد و با دست اشاره کرد، رفتم کنارش. یه دستبنده فوق العاده ظریف که با گلهای صورتی کم حال تزیین شده بود رو نشونم داد. خیلی ذوق کردم از سلیقش، ولی وقتی فهمیدم قصدش چیه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه اصلا. دستت درد نکنه. اصلا لازم نیست اینکارو بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماشو گره زد وگفت: تو کار به این کارا نداشته باش ضعیفه. من دلم میخواد واست بگیرمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آستین مانتوم رو گرفت و باهم وارد مغازه شدیم. دستبند رو خرید و اصلا به حرفای من توجه نکرد. وقتی هم من بال بال میزدم که این چه کاریه و از این حرفا، نگاهم میکرد و لبخند میزد. ساعت 5 و نیم توی پارک جلوی پدیده نشسته بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکدوممون سرمون بند بود و جالبیش این بود که نریمان و ندا با هم حرف میزدن وچیزی که جالبیشو در نظرم کم کرد این بود که از طرز قیافه هاشون فهمیدم دوباره دارن کل کل میکنن. نفس عمیقی کشیدم. هوای بهار رو خیلی دوست دارم. همیشه حس تازگی و نو بودن میده. مخصوصا که توی فضای سرسبزی باشی. نگاهم به پسر بچه ای که دست مامان و باباش رو گرفته بود و با ذوق گاهی به مامانش و گاهی به باباش نگاه میکرد، گره خورد. صدای ایمان باعث شد نگاه از اون پسر بچه بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الینا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستتو بیار اینجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهش انداختم و دستمو بردم جلو. دستبندی که خریده بود رو خیلی با احتیاط بدون اینکه دستش به دستم بخوره دور دستم بست! خیلی قشنگ بود و هارمونیش با پوست سفیدم و دست ظریفم خیلی چشمگیر شد. شیرین خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امیدوارم این دستای کوچولو یه روز ماله من باشه تا با خیال راحت دستاتو توی دستام بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« سوگند میخورم به جز حضور تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ چیز این جهان را جدی نگرفته ام حتی عشق را...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم سر کوچه نداشون ترمز کرد. کمربندم و باز کردم و با لبخند به ایمان خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت طرفم و با لبخند گفت: به من یکی که خیلی خوش گذشت، شماها رو نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا به مسخره گفت: اتفاقا به منم خیلی خوش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با نیشخند به نریمان اشاره کرد. لبمو گزیدم تا خندمو کنترل کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان با اعتماد به نفس گفت: واضحه... همه با من بهشون خوش میگذره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا به حالت ریشخند نگاهش کرد و گفت: مثل اینکه علاوه به خودشیفتگی باید خودتحویل پنداری رو هم به خصوصیات ایشون اضافه کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نریمان یه مقدار کجکی خم شد طرفش و گفت: بهتر نیست یه لیست از خصوصیات خودت تهیه کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا کج شد سمت در و انگشتشو کنار لبش گذاشت: چرا اتفاقا تصمیم به ثبت خصوصیاتم توی گینس دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و گفت: حتما اینکار و بکن چون بعدش خیلی جدی به یونیسف معرفی میشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به نریمان نگاه کرد و سعی داشت حرفشو هضم کنه ولی به نظرم تو لوزالمعدش گیر کرده بود. دستی به صورتم کشیدم و به روبرو خیره شدم. ایمان خیلی خنثی و ناامید به روبرو خیره شده بود. لبخندم رو قورت دادم. تمام حواسم به اون دوتا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: تو... با جیغ گفت : تو چی گفتی؟ بعد رو کرد سمت منو گفت: دیدی چی گفت؟ اصلا...اصلا ما چرا نشستیم اینجا و من دارم به حرفای این بیتربیت گوش میدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو کشیدم تو دهنم تا خندم رو کنترل کنم. منتظره واکنش نریمان شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت: من کجام بیتربیته؟ اینقدر جیغ نزن. دختره‌ی جیغ جیغو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به تأسف تکون دادم و به روبروم خیره شدم. اما با چیزی که دیدم جرئت نداشتم نفس بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا با خنده مسخره ای گفت: هه هه! باید عرض کنم ضمن بیتربیت بودنت هیچ خاصیت و فایده ای نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با اخم گفت: در ضمن من جیغ جیغــ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم صداش زدم: ندا!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص برگشت طرفمو گفت: چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم لبامو تکون دادم و گفتم: نیـ...مـ...ا... جرئت گرفتم و بلند گفتم: نیمـــا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به روبرو خیره شد و با ترس گفت: ای وای ! این کجا بود تو این وضعیت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست در جیب، آروم و شمرده حرکت میکرد به سمت ماشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی جام تکونی خوردم و با استرس گفتم: وای ندا حالا چه خاکی تو سرمون بریزیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما لحظه به لحظه داشت به ماشین نزدیکتر میشد. ایمان کنجکاو پرسید: این کیه مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا سردرگم گفت: شما نگران نباشین. مـ....من خودم درستش میکنم. بعد سریع دستگیره در و کشید و از ماشین پیاده شد. ایمان مشکوک گفت: نگفتی این کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتامو یه دور از استرس دندون کندم و گفتم: داداش نداست. سریع دستگیره رو کشیدم و پریدم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا روبروی نیما ایستاده بود و سعی داشت خیلی یواشکی باهاش صحبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: داد و قال راه ننداز همه چیو برات توضیح میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم وحشتناکی نگاهش کرد و گفت: تو و الینا رو با دوتا پسره غریبه توی یه ماشین دیدم. چیو میخوای توضیح بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو آورد بالا و گفت: باشه باشه میدونم. امم خب چیزه میدونی!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس حرکت کردم جلو و گفتم: نیما همش تقصیر منه! ندا اصلا از هیچی خبر نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا عصبی برگشت سمتم و گفت: باز تو دیالوگ ماندگار شدی؟ دروغ میگه من میدونستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم: مسخره بازی درنیار. گفتم که این هیچی نمیدونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به کمر برگشت طرفم و گفت: الینا یا خفه میشی یا خودم میام خفت میکنم. کدومش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما با تعجب نگاهش بین ما دوتا داغون(!) میچرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم: بیا ببینم چجوری میخوای خفم کنی مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم اومد طرفم و فکر کنم راست راستکی میخواست خفم کنه. خم شدم به عقب و منتظر خفه شدن بودم که صدای ایمان متوقفش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان: میشه چند لحظه صحبت کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و ندا متعجب به صحنه روبرومون خیره شدیم. نیما اخماشو گره زد و به سر تا پای ایمان که از ماشین پیاده شده بود نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایمان: خواهش میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من چشم غره ای رفت و به سمت ماشین حرکت کرد. آروم در و باز کرد و جای قبلی منو تصاحب کرد. گیج به صحنه روبروم خیره شده بودم که با احساس سوزش شدیدی توی دستم برگشتم سمت ندا. دستمو ماساژ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخ خیلی بیشعوری! وحشی دردم اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت: اتفاقا منم میخواستم دردت بیاد. این اداها چی بود درمیاوردی ها؟ یعنی چی که این نمیدونست و این حرفا؟ خودت که میدونی چقدر من از ازخودگذشتگی بدم میاد! این مسخره بازیا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامو درآورد و گفت: این از هیچی خبر نداره! چطور بود ابرها و بادهای خروشانم یه صدا میزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام این مدتی که ایشون نطق میکردن، دهن من عین غار باز میشد و بسته میشد. یکی زد زیر فکم و گفت: ببندش! مگس میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفتم: عین تراکتور همون یارو تو ده بابات حرف که میزنی! اون دستم واموندتم هی هرز میره! غلط میکنی منو میزنی. بی احساسه دیوونه من اونجوری گفتم که این داداش غول تشنت بلا ملا سرت نیاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو تنگ کرد و گفت: آره اونم که انقدر خره، اصلا نمیدونه ما از تعداد عطسه های همم خبر داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادم خالی شد. دست به سینه برگشتم به طرف ماشین ایمان و گفتم: بی لیاقتی دیگه! اومدم احساس خرجت... کـ..نم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به تصویر روبروم خیره شدم. با احتیاط گفتم: ندا این داداش تو احیانا با خانواده سیب زمینیا رابطه خونی مونی‌ای نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تاسف به خنده های دراکولایی اون سه نفر نگاه کرد و گفت: چرا اتفاقا. مامان و بابام اونو از توی گونی سیب زمینی پیدا کردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه نداشون شدیم و نیما در و پشت سرش بست. با چندش به این بشر نگاه کردم. سری به معنی چیه تکون داد. وقتی دید جوابشو نمیدم، گفت: فکر کنم دلتون یه کتک مفصل میخاست که ازتون دریغ شد، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا اومد تنه ای به من زد و گفت: نه بابا! این دچار اختلالات روحی شده. تو برو تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبای آویزون بهمون نگاه کرد و رفت تو. برگشتم سمت ندا و گفتم: حالا فهمیدم این چرا دوست دختراش هی ولش میکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به معنیه چرا تکون داد. گفتم: خب معلومه دیگه. اینقدر سیب زمینیه آدم چندشش میشه. اونام دلیلشون اینه. تازه فکر کنم این اصلا هیچ نقطه ضعفی نداشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا خنده ای کرد و گفت: درست حدس زدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه ای کشیدم و برای مامانم پیام زدم که بابا رو بفرسته دنبالم! سر بلند کردم و به ندا که لبه‌ی باغچه نشسته بود و به زمین خیره شده بود نگاه کردم. هی لبشو می‌گزید و برای زمین خط و نشون می‌کشید. با تعجب به ندا خیره شده بودم. نکنه دیوونه شده؟ صدا ازش درنمیومد و فقط به زمین نگاه می‌کرد. همچین به زمین نگاه میکرد، یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه یه چیز میزی روی زمینه میخواد نابودش کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو عصبی گفت: بیشعور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسیده رفتم عقب. به جونه خودم این دیوونه شده. نکنه بخاطر عواطف خواهردوستانه ی نیما اینطوری شد؟ تا لب باز کردم که صداش بزنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ندا: پسره عوضی. جدو آبادت و ببر به یونیسف معرفی کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه متوجه شدم که دردش چیه. لبم و به دندون گرفتم و به دیوار پشت سرم تکیه کردم. امروز به اندازه تمام عمرش با نریمان کل کل کرد. تازه بدبختیامون شروع شده. فکر نکنم ایمان تنها بیاد مشهد! هردفعم بیاد این دوتا همو میبینن. تازه اصل بیچارگیمون وقتیه که بریم تهران. وای اونو بگو. اونجا که دیگه ماهی یه بار نیست. طفلی ندا. فکر کنم خیلی روش فشار اومده که انقدر قاطی کرده. اصلا یه چیزی از قاطی اونور تره. فکر کنم به جای این که سیم آبیو وصل کنه به سفیده، اشتباهی وصل کرده به قرمزه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم به من نگاه کرد و گفت: دیدی چه زری زد؟ به طور همزمان چندتا تیکه رو تو یه کلمه خلاصه کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم گفتم: آره. بارید بهت رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه نگاه عصبی انداخت بهم و گفت: چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو حبس کردم و گفت: ها؟ هیچی من که چیزی نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناخنشو جویید و گفت: حالتو میگیرم پسره یغور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم دعا دعا میکردم، بابام برسه بیاد من و از دست این خواهر و برادر دیوونه نجات بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص ادامه داد: امروز نزدیک بود دستم به خونه کثیفش آلوده شه و حکم اعدامم قطعی شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم و قورت دادم و حالت گریه گرفتم. بهم نگاه کرد و گفت: تو چته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بوق و که شنیدم، اشاره کردم و گفتم: هیچی بخدا! بابامه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکون داد و گفت: خدافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم و با ترس به طرف در حرکت کردم و بازش کردم، یواشکی خدافظی کردم و پریدم بیرون. با چنان سرعتی خودمو به ماشین بابام رسوندم و سوارش شدم که اگه با یه یوز پلنگ میخواستم مسابقه بدم، صددرصد الان من برنده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بابا سلام کردم و راه افتادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو فوت کردم و با خیال راحت تکیه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد آوردن دستبنده توی دستم با لبخند به دستبندم خیره شدم. دستی روش کشیدم و توی دلم زمزمه کردم: اولین یادگاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.