رمان شبیه یک مرداب به قلم ساحل زندی
داستان رمان درمورد تارا گریفین می باشد. دختر نوزده سالهای که اهل کارولینا هست. تارا با آرزوها و رویاهای دور و دست نیافتنی و یک عشق تمام نشده و کوهی از مشکلات مالی که سر راهش قرار دارد، تصمیم می گیرد برای ادامه تحصیلات خود به کانادا برود. اما هیچوقت اوضاع طوری پیش نمی رود که برنامهریزی کرده بود…
ژانر : عاشقانه، هیجانی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۱۳ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #هیجانانگیز #معمایی
خلاصه:
داستان رمان درمورد تارا گریفین می باشد.
دختر نوزده سالهای که اهل کارولینا هست.
تارا با آرزوها و رویاهای دور و دست نیافتنی و یک عشق تمام نشده و کوهی از مشکلات مالی که سر راهش قرار دارد، تصمیم می گیرد برای ادامه تحصیلات خود به کانادا برود.
اما هیچوقت اوضاع طوری پیش نمی رود که برنامهریزی کرده بود…
بی شک همه ی شما با جمله ی "برای بهترین ها امیدوار باش و برای بدترین ها آماده"آشنایی دارین
راستش تا یک سال قبل اصلا این جمله رو قبول نداشتم تا اینکه یه اتفاق بزرگ توی زندگیم بهم فهموند،نه تنها بدترین همیشه در کمینه،بلکه امید داشتن هم چیز مزخرفیه!
اون موقع ها،منظورم زمانی که توی چپل هیل کارولینا زندگی میکردم،همیشه یه ظاهر احمقانه و مثبت عین یه دختر درسخون داشتم.یه دختر 19 ساله عاشق ادبیات فرانسه با کلی ارزوهای بزرگ.مادرم وقتی خیلی بچه بودم مرده بود و با پدرم توی یه خونه اپارتمانی کوچیک زندگی میکردیم.پدرم یه قمارباز بود.قمار که نه...بیشتر اهل شرط بندی کرد روی چیزایی که هر احمقی میدونست احمقانه ست!برام اهمیتی نداشت چون هرکاری میکرد پشت در خونه تموم میشد و توی خونه یه پدر عالی بود که به هر دری میزد تا شهریه دانشگاه منو جور کنه و بعد از این همه سال زندگی،حتی نتونسته بود یه خونه کوچیک رو بخره.وقتی یه نوجوون بودم،فانتزی های مخصوص به خودم رو داشتم،که یه روزی یه مردی با قد بلند و چهره ی جذاب و پولی که از پارو بالا میره،با یه قلب عاشق سر راه من سبز میشه اما همونطور که باید برای بهترین ها امیدوار بود و برای بدترین ها اماده،با پیدا شدن سر و کله یه عده خلافکار که از ظاهرشونم میشد فهمید خلافکارن،توی محله ی کوچیک ما پیدا شد و دست بر قضا همسایه رو به رویی طبقه سه واحده ی ما شدن.اینکه سردستشون همونقدر خوشتیپ و جذاب بود که من تو فانتزی هام میپروروندم اصلا باعث نمیشد که از رفتار و طرز نگاه مزخرف "ادوین" خوشم بیاد،اونم بعد از اینکه با خریدن واحدی که ما توش زندگی میکردیم یه جورایی خودش رو رییس فرض میکرد.اولش با یه تمسخر ساده از تیپ ضایع من که مثل یه بچه خرخونه و اذیت کردنم بخاطر اینکه جوابش رو نمیدادم شروع شد و کم کم تبدیل شد به یه پیشنهاد یا حتی یه اجبار جدی که یا من باید اونو قبول کنم یا اینکه راه سختی رو در پیش میگیره.هیچوقت نفهمیدم که این عشق ناهنجار و یهویی ادوین به من از کجا شروع شد و اینکه مدام پول و قدرتش رو به رخ من میکشید و میگفت بالاخره کاری میکنه که خودم به زانو دربیام سر سوزنی منو نمیترسوند.شاید بهتر بود بترسم چون خیلی زود تهدیداش رو یکی یکی عملی کرد.از گول زدن پدرم توی قمار کردناش و بدیهی های بی شماری که به بار میاورد گرفته تا تهدید به بیرون انداختنمون از این خونه که البته با رفتنمون از این خونه هم چیزی تغییر نمیکرد و ادوین از اون چیزی که به نظر میرسید کله خر تر بود و هرجای دنیا هم بودم خودشو میرسوند تا حرفشو به کرسی بنشونه.چون از روز اول جدیش نگرفته بودم حالا که میدیدم چه موجود بی شاخ و دمیه و نمیشه در برابرش مقاومت کرد و از طرفی با وعده ی پول و عشق و این چیزا مخ بابا رو هم زده بود که میتونه نیمه مکمل من باشه،کم کم میترسیدم که نکنه واقعا روزی برسه که مجبور شم با ادوین باشم؟!
ولی درست توی همون روزایی که ناامیدی داشت بهم غلبه میکرد،ورود همسایه سوم به اون طبقه همه ی داستان رو عوض کرد.این یکی دیگه ته فانتزی بود!همه ی چیزی که از یه مرد ایده ال تصور میکردم،حتی نمیتونستم قیافه اش رو بهتر از اونی که هست توی ذهنم توصیف کنم و رفتارش،زمین تا اسمون با ادوین که درواقع اولین پسری بود که تو زندگیم باهاش حرف زدم فرق داشت.
جیسن،بیش از حد مودب،خوش برخورد و به معنی واقعی کلمه جنتلمن بود.هرچند اون اوایل ورودش به این خونه کمی مشکوک میزد اما بعد ها گفت که اهل کاناداست و چون توی دانشگاه چپل هیل قبول شده مجبوره مدتی رو اینجا بگذرونه که خدا میدونه شاید اینم یکی از هزار و صد تا دروغی بود که بهم گفته بود.درست حدس زدین!اون هیچوقت دانشجوی چپل هیل نبود،اون فقط اومده بود تا یه کار نیمه تموم رو تموم کنه اما دست سرنوشت کاری کرد که من از همون نگاه اول حس کنم این مرد،قراره زندگی من رو تغییر بده!خصوصا وقتی که قلدربازی های ادوین هربار با دخالت جیسن بی ثمر می موند و این باعث میشد بفهمم که توی انتخابم اشتباه نکردم.پروسه عاشق شدن،یه پروسه طولانی بود اما عشق در نگاه اول خودش یه مبحث جداگونه داشت!همونطوری که انتظار میرفت،با صمیمی تر شدن منو جیسن،ادوین و دور و بریاش که برده زر خریدش بودن،دندونشون برای گاز گرفتن من تیز تر و تیز تر میشد!هیچوقت خصومت شخصی بین ادوین و جیسن رو نفهمیدم فقط فهمیدم که علاقه ای که بین ما دو نفر بوجود اومده بود روز به روز ادمای بیشتری رو به خون من تشنه میکرد اما من با وعده های جیسن دلگرم بودم.که نمیذاره کسی به من اسیبی بزنه و نگران چیزی نباشم.منم با همین خیال بیشتر و بیشتر پیش میرفتم و از ادوین و دار و دستش ترسی نداشتم چون حس میکردم جیسن پشتمه.
و البته بود تا وقتی که فهمیدم اون برای ادامه تحصیل سر از چپل هیل درنیاورده و درواقع داره با پلیس همکاری میکنه تا یه باند نسبتا پچیده رو که ادوین رهبریش میکرد به فنا بده!اینم یکی دیگه از رازهایی بود که هیچوقت نفهمیدم چرا اون باید با پلیس همکاری کنه و از کانادا تا اینجا دنبال دستگیری یه عده دلال داروهای غیرمجاز بیاد وقتی حتی پلیس هم نبود.اصلا چی بود؟!یه خواب؟!روزی که با سر و صداها از خواب بیدار شدم و دیدم ماشین پلیس اون بیرونه و ادوین و دارو دسته اش دستبند به دست با چشمایی که ازشون خون میچکید به من و جیسن نگاه میکردن و مامورای پلیس از جیسن برای همکاریش تو این پرونده تشکر میکردن و میگفتن اگه اون نبود کارشون واقعا سخت میشد،با هزاران سوال بی جواب ازش خواستم بهم بگه اونجا چه خبره و گفت که بعد از اینکه از اداره ی پلیس برگرده همه چیز و برام توضیح میده اما...اون هیچوقت برنگشت.دیگه نه حتی ایمیلش رو جواب داد نه زنگ هایی که بهش میزدم و نه حتی اون دور و اطراف پیداش شد.اون روز تهدیدی توی نگاه ادوین بود که انگار میگفت به زودی برمیگرده..اما خدا میدونه دوران محکومیتش چند ساله!با این عقیده دلخوش بودم اما نمیدونستم اون چقدر رفیق خارج از زندان داره و حتی وقتی خودش نیست بازم زهرش رو به من میریزه
اینقدر ازار و اذیت های زیاد شده بود که اول مجبور شدیم از اون محله بریم و بعد از مدتی من تصمیم گرفتم محل زندگیمو به قصد تحصیل توی جای بهتر و بدون و دردسر کلا عوض کنم.نه یه کوچه و یه خیابون،بلکه یه کشور!راضی کردن پدرم برای اینکه بذاره من برم توی کانادا درس بخونم نمیگم اسون بود ولی اونقدرا هم سخت نبود و بالاخره بعد از چند هفته وراجی تونستم راضیش کنم که میخوام برای ادامه زندگیم برم اونجا و رویاهامو اونجا پیدا کنم.درسته اولش کانادا به این دلیل به ذهنم رسید که ممکنه توش یه روزی جیسن رو ببینم البته اگه درمورد کانادایی بودنش حقیقت رو گفته بود!اما بعد از اینکه رفتم فهمیدم این یه تصمیم احمقانه و فوق العاده بچگانه بوده.دیدن یه نفر توی شهری به بزرگی تورنتو مثل معجزه می مونه.بعدشم من برای تحصیل اومدم نه چیز دیگه و بهتر بود این فکرارو از سرم بیرون بریزم.
من میخواستم توی یکی از دانشگاه های تورنتو ادبیات فرانسه بخونم و همین که از اون دانشگاه پذیرش گرفتم سعی کردم نگاهمو به زندگی عوض کنم.اینجا یه کشوره جدیده با ادمای جدید و یه شروع جدید،پس دوباره امیدم رو از سر گرفتم که بعد از تموم شدن درسم وقتی که یه مترجم موفق بودم میرم فرانسه و بر فراز برج ایفل داد میزنم:-سلام پاریس،من اومدم.
**
برخلاف باور های معروف،خواستن همیشه توانستن نیست.چون مردن پدرم قطعا یکی از اتفاقات برنامه ریزی نشده ای بود که من هیچ کنترلی روش نداشتم و با مرگش من رسما یه دختر تنها و بدون پشتوانه مالی و حتی عاطفی شدم که نه میتونه برگرده چپل هیل چون معلوم نیست ادوین بعد از این یکسال ازاد شده و هنوز دنبال من میگرده یا نه و دیگه کسی رو هم اونجا نداشتم و حالا باید خرج تحصیل و خورد و خوراکم رو هم خودم درمیاوردم در شرایطی که پدرم حتی یک پنی برای من به ارثیه نذاشته بود.اوایل پر از امید بودم،که من از پسش برمیام اما چطور میخواستم هم از پس مخارج و شهریه دانشگاه بربیام هم جایی که توش زندگی کنم؟اینکه یه دانشگاه دولتی با تضمین نبود.این شد که بعد از چندین ماه سرسختی وقتی دیدم به جدال بی پایانی بین درس خوندن و کار کردن رسیدم،مجبور شدم قید درس خوندن رو بزنم و رو بیارم به گارسونی.
قرار بود یه مترجم فرانسه بشم اما حالا،سر از یه رستوران چینی دراوردم که زمین تا اسمون با چیزی که میخواستم فرق داره.اما کسی چه میدونه؟من یه دخترم پر از ارزوهای بزرگ،مطمئنم که هیچوقت دیگه تسلیم نمیشم و حتی اگه بهم پیشنهاد یه بمب گذاری هم بدن با چشم بسته قبول میکنم!اگه از اول ترسو بودن رو کنار میذاشتم و کمی قاطع تر برخورد میکردم،الان وضعیتم این نبود.اما مهم نیست.این اوضاع موقتیه و بعد از اینکه کمی پول جمع کردم،کاری رو میکنم که خودم میخوام.
با صدای زنگ روی میز و بلند شدن فریاد مشتری ای که صدا میزد:
-پیشخدمت..
به خودم اومدم.یه چیزی اینجور وقتا ته ذهنم میگفت:ایده پردازیات به درد سطل اشغال میخوره وقتی هنوز مجبوری سوشی جلوی مشتری ها بذاری تا کوفت کنن!
به خودم نهیب زدم:
-من،تارا گریفین هستم و خودم زندگی خودم رو میسازم و این داستان زندگی منه...
و با فریاد دیگه مشتری که بلندتر صدا زد
-پیشخدمت..
دستپاچه دویدم سمت میز شماره 4...
برای ادای احترام تا کمر خم شدم و منو رو ازش گرفتم و با عجله دویدم سمت اشپزخونه تا غذا رو بگیرم.
الحق که این چینیا خیلی سرعت عملشون بالاست!ظرف یه دیقه غذا رو تحویل داد و منم با عجله ی بیشتری غذا رو به اون دو نفر چشم بادومی تحویل دادمو از میزشون فاصله گرفتم.
با اندوه دستمای دستم گرفتم و مشغول پاک کردن میزی که تازه خالی شده بود شدم.اگه بابام زنده بود هیچکدوم از این مصیبت ها رو تحمل نمیکردم ولی کی میدونه سرنوشت چه بازی هایی برای آدم داره؟صندلی هارو سرجاشون میزدم که یهو کیف پولی که روی صندلی افتاده بود توجهم رو جلب کرد.نحوه کج و کوله افتادنش طوری بود که انگار از جیب صاحبش روی صندلی افتاده.یه لحظه به سرم زد بردارمش و راه بیوفتم دنبال صاحبش تا بهش پسش بدم ولی من بیشتر از کسی که برای یه وعده غذا به همچین رستوران گرونی میاد بهش احتیاج ندارم؟!!بعدشم من از کجا میدونم صاحبش کجاست؟نگاهی به دور و اطراف انداختم و بعد محتاطانه کیف رو از روی صندلی برداشتم و بدون اینکه به دل خودم تردید راه بدم کیف پول رو توی جیب پیشبند سفید چین دار لباسم انداختم و بازم نگاهی به اطرافم انداختم تا مطمئن شم کسی منو حین ارتکاب جرم ندیده و بعد نفس راحتی کشیدم و دوباره روی میز خم شدم.هوای سالن گرم و خشک بود و صدای جیرینگ جیرینگ چاپ استیک ها و لیوانای شیشیه ای که از هر طرف به گوش میرسید تنها چیزی بود که از صبح تا شب اینجا اتفاق میوفتاد.با صدایی که به چینی میگفت:
-شائوجه؟!(یعنی خانوم)
از ترس اینکه نکنه شخص راوی منو وقتی داشتم کیف پول رو برمیداشتم دیده باشه از ترس یهویی برگشتم و به مردی که پشت سرم وایستاده بود و صدام میزد گفتم:
-بله؟
-کیف پولی که برداشتین مال من بود.قبل از اینکه تحویل صاحب رستوران بدینش،خودم میتونم تحویلش بگیرم.
مثل برق گرفته ها سرمو بالا اوردم و با لحن ضایعی پرسیدم:
-کیف پول؟...کدوم..کدوم کیف پول؟
-همون که اونجاست.
به گوشه ی مشکی رنگ کیف پول که از جیبم بیرون زده بود اشاره کرد.وای خدا...بیچاره شدم...میتونستم خیلی راحت بهش بگم که میخواستم کیف پول رو به سرپرستی بسپرم تا خودشون دنبال صاحبش بگردن ولی نمیدونم چرا حس میکردم ممکنه مردم ذهن منو بخونن و بفهمن من قصدم چیز دیگه ای بوده!تو عمرم پامو کج نذاشته بودم که الان بخوام واسه همچین چیزی خودمو گرفتار کنم.با هول و وله کیف رو بیرون کشیدم و جلوی یارو گرفتمشو به سبک همین چینی هایی که هرروز باهاشون سر و کله میزدم تا کمر خم شدم و خجالتزده گفتم:
-من دزد نیستم اقا..خواهش میکنم نگین منو اخراج کنن.
رفتار احمقانه ام برای هر بیننده ای تعجب برانگیز بود،
با تردید کیف پولش رو از دستم گرفت و گفت:
-چرا باید بگم اخراجت کنن؟
برای اینکه بیشتر از اون سوتی ندم دستمال رو روی میز رها کردم و تند تند گفتم:
-رستوران تعطیله
و با عجله پا به فرار گذاشتم.
دوچرخه ی قدیمی و ارزون قیمتم رو که هرروز با زنجیر به گیره ی کنار در رستوران میبستم رو سریعا باز کردم و پیشبند رو همونطوری از سرم بیرون کشیدم و انداختم تو سبد جلوی دوچرخه و فقط میخواستم هرچی زودتر از رستوران دور شم.یارو پشت سرم از رستوران دوید بیرون،از ترس اینکه نکنه کلمه ای حرف بزنه و من خودمو لو بدم که قصد داشتم کیفش رو بزنم،پامو محکم روی پدال فشار دادم و بدون اینکه به جلوم نگاه کنم سریع رکاب زدم و هرچی پشت سرم دوید و صدام زد:خانوم! واینستادم.سر برگردوندم تا ببینم کجام که یهو خودمو وسط خیابون شلوغ دیدم و تا به خودم بیام ماشینی با سرعت نور از کنارم رد شد و باعث شد هم تعادلمو از دست بدم هم چشمامو محکم ببندم و تو دلم اشهدم رو بخونم چون اون وسط اینقدر شلوغ بود که اگه این ماشین بهم نمیزد،بعدی حتما لهم میکرد.با درد روی زمین افتادن و سوزش شدید سر زانوم و همزمان صدای ترمز شدید و بوق ممتد بلند ماشینی که نورش رو از چند سانتی متری توی صورتم انداخته بود دستامو جلوی صورتم گرفتم و چشمامو باز کردم.اگه ماشین فقط 10 سانت جلوتر اومده بود شک ندارم که الان اون دنیا بودم.دستمو روی زمین گذاشتم تا از جام پاشم ولی درد و سوزش زانوم باعث شد اخی بگم و دوباره به همون حالتی که افتاده بودم روی زمین بمونم و با دست به راننده اشاره کنم که یه لحظه صبر کنه. شانس اوردم که اون رانندهه فهمید افتادنم دست خودم نبوده.دستی از رو به رو به سمتم دراز شد.
-حالت خوبه؟
با چشمایی که از درد جمع شده بود به صاحب صدا و دست دراز شده به طرفم نگاه کردم.بازم همین سیریشی که نزدیک بود بخاطر فرار کردن از دستش برم زیر ماشین!موقعیت اصلا طوری نبود که بخوام به چیز دیگه ای غیر از بلند شدن از وسط خیابون فکر کنم برای همینم آستین پالتویی که تنش بود رو گرفتم و به سختی از روی زمین بلند شدم.دوچرخه رو از روی زمین برداشت و کمکم کرد از خیابون رد شم.سعی میکردم پامو خیلی اروم و با احتیاط روی زمین بذارم تا دردش کمتر حس شه و لنگان لنگان عرض خیابون رو همراه با پسری که هنوز نمیدونستم کیه و چی میخواد رد کردم.ابتدای پیاده رو ایستاد و دوچرخه رو به ستونی که همون بغل بود تکیه داد. پرسید:
-خوبی؟
سرمو چند بار به نشونه اره تکون دادم.
-چیزیت نشد؟
بازم سرمو تند تند اما این بار به نشونه نه تکون دادم.به زانوم اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی پات داره خون میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پایین نگاه کردم.سر زانوی جوراب شلواری زخیم زمستونیم پاره شده بود و یه زخم گنده خودنمایی میکرد.آه از نهادم بلند شد.زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اخ خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میرسونمت بیمارستان.سوار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون گفت و به ماشینی که همون بغل پارک بود اشاره کرد.نیازی به بیمارستان احساس نمیکردم.جوابی ندادم و همونطور لنگان لنگان رفتم سمت دوچرخه تا ببینم اون چیزیش نشده که یهو زودتر از من به دوچرخه رسید و بلندش کرد و با ریموت صندوق رو باز کرد و قبل از اینکه من اعتراضی کنم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سوار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناچارا به زبون اومدم و بالاخره حرف زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودم میتونم برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم خودت میتونی بری اما بخاطر یه سوتفاهم این اتفاق افتاده و من حس گناه میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمای هوا و درد پام و خستگیم به حدی بود که چاره ای جز قبول کردن و همراهی با شخصی که هنوز نمیشناختمش نداشتم،چیزی نگفتم و سوار ماشین شدم.کلا زیاد حرف نمیزدم،درواقع از وقتی اومده بودم کانادا کسی رو نداشتم که بخوام باهاش حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که راه افتاد،دست ازادش رو به سمتم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-استنلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دست دراز شدش حتی نگاهی هم نکردم و فقط اروم اسمم رو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روی خودش نیاورد که چطوری درخواستش برای دست دادن باهامو نادیده گرفتم و با لحنی دوستانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر از اینکه رفتار عجیبت رو بابت یه سوتفاهم دیدم تعجب کردم که حتی نمیخوام بپرسم چرا فرار کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تشکر برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای اینکه نمیپرسین چرا فرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم عادیه،چون بعضیا رو میشناسم که زیاد فرار میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب و طوری که فقط خودم شنیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم کسی رو میشناسم که فکر میکرد من فقط از پس فرار کردن برمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو برگردوند و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پنجره نگاهی به بیرون انداختم و سمت چپ رو نشون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم جرارد غربی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هان!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیابونی که پیاده میشم،جرارد غربی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سرشو خم کرد و به تابلوی راهنمای خیابون نگاه کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو خیابون جرارد زندگی میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو برای تایید تکون دادم ولی همزمان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش میخواستم بگم که اونجا زندگی میکنم ولی بعد به این فکر کردم که چه دلیلی داره من به یه مرد غریبه ادرس محل زندگیمو بدم و سریعا هم پشیمون شدم.بی توجه به رفتار عجیب و غریبم پیچید توی خیابون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخوای بری بیمارستان؟ممکنه جاییت شکسته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خوبم،فقط انتهای خیابون پیادم کنین....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه های تک نفره ی خیابون جرارد تقریبا کاب*و*س هر کسی بودن.جایی که هیچکس از آدماش خبر نداشت جایی که گاهی قشر بالای جامعه دست بچه های چاق و چله شون رو میگرفتن و میاوردن این پایین تا شاید با دیدن این همه بدبخت و بیچاره ای که اینجا برای زندگی روزمرشون حتی یه ناهار م برای خوردن ندارن به خودشون بیان و دست از گله و شکایت بردارن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهمو از پنجره کوچیک برداشتم و خمیازه ای کشیدم.خوبه سه روزه از کار اخراج شدم و از فرط بیکاری خسته میشم!اگه از بی دقتی خودم وسط خیابون نمیوفتادم حتما بخاطرش اون پسره،استنلی رو سرزنش میکردم.ولی حالم شبیه گربه ای بود که از هول حلیم افتاد تو دیگ!بخاطر کیف پولی که چیزیش بهم نماسید ابروم که رفت هیچ،بخاطر زخم و زیلی شدن یه روز نتونستم سر کار برم و اون چینی ها هم از خدا خواسته بلافاصله عذرمو خواستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا باید دنبال یه کار پاره وقت دیگه میگشتم ک بتونم باهاش خرج گذروندن زندگی خیلی مجللم رو دربیارم!عوض اینکه تو روزنامه هارو بگردم،دارم به این خیابون دلمرده نگاه میکنم و افسوس میخورم.پنجره رو بستم و دوباره همه روزنامه ها و کاغذ ماغذارو جلووم روی میز پهن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به کارتی که اون شب اون پسره بهم داد و شماره و ادرسش رو بهم داده بود افتاد.تو همون مدت کوتاه که تو ماشین بودیم ته توی کار و محل زندگی منو دراورد و گفت برای جبران اتفاقی که واسم افتاده میتونه هر کمکی ازش بربیاد واسم انجام بده.گفت ک توی تورنتو دانشجوئه و اپاراتمانی که توش زندگی میکنه به نسبت امکانات و محلش،خیلی ارزونِ و نمی ارزه بخاطر چند دلار کمتر یا بیشتر تو این کانکس داغون زندگی کنم چون اون کسایی رو میشناسه ک با ارزونترین قیمت خونه اجاره میدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ رو توی دستم گرفتم و با دقت بیشتری بهش نگاه کردم.بهش زنگ بزنم؟نزنم؟اگه بزنم چی بگم؟بگم من از کار اخراج شدم و همونطور که خودت گفتی میخوام واسم جبران کنی چون تقصیر تو بود که من حین فرار کردن علیل و ذلیل شدم!؟اگه نزنم خودم چطوری باید دنبال یه کار جدید بگردم وقتی بعد از هفته ها گشتن یه رستوران چینی مزخرف رو پیدا کردم که باهام رفتار خوشی هم نداشتن و حقوقی که بهم میدادن فقط خرج اتاق 2×2 که توش زندگی میکردم رو درمیاورد.من که خودمو دستی دستی با اینجا موندن بیچاره کردم بعید میدونم با کمک خواستن از یه نفر که خودش خواسته بهم کمک کنه،اتفاقی واسم بیوفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همین حرفا خودمو قانع کردم و بی درنگ گوشیمو دستم گرفتم و شماره ای که روی برگه نوشته شده بود رو گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بهش زنگ زدم،توی همون رستوران چینی که به انگلیسی اسمش خیلی شیک و مجلسی چاینیز فود و به اختصار سی.اف بود باهام قرار گذاشت.حس جالبی داشت که برای اولین بار بخوام بعنوان یه مشتری اونجا برم ولو اینکه غذای چینی هم با ذائقه ام سازگار نبود ولی قبول کردم و چون بهم نزدیک بود زودتر رسیدم. دقیقا سر ساعت یازده بدون تاخیر رسید.به محض اینکه نشست و قبل از اینکه چیزی بگه،سعی کردم از همون اول خجالت و دوربایستی رو کنار بذارم و حرفمو درست و حسابی بزنم،بعد از یه سلام کوتاه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پیش از هرچیزی باید بگم که من از اینجا اخراج شدم و غذاهای اینجا زیادی با ذائقه ی من سازگار نیست پس در نتیجه سفارشی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونستم اخراج شدی چون دیروز اینجا اومدم سراغت و بهم گفتن که اخراج شدی.خیلی خوب شد که خودت زنگ زدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا سراغم اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-که یه خبری رو بهت بدم،ولی قبلش میخوام بدونم بازم میخوای اینجا کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه که میخوام،اینجا تنها جایی بود که به یه بدبخت بیچاره خارجی کار میدادن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صفتی که به خودم دادم پشیمون شدم.متفکرانه و کمی به نظر خوشحال جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه،پس میتونم دوتا خبر خوب بهت بدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که از من جز یه اسم چیزی نمیدونی،چطور فکر میکنی میتونی خبرای خوب بهم بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به اندازه کافی میدونم،اسمت تاراست،این رستوران به نوعی منبع درآمدته و اون کانکس مزخرف تو جرارد رو با قیمت یه اپارتمان بهت انداختن چون یه دختر خارجی و قانعی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب...پس اینم فهمید من راحت همه چیز بهم غالب میشه بس که مظلومم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا خبرا چی هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعدد یک رو نشون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبر اول اینکه توی همون منطقه ای که بهت گفتم خونه هاش ارزون ولی عالین،از شانس خوبت و به طور معجزه امیزی همین دیروز صبح،همسایه رو به رویی خونه ای که توش زندگی میکنم از اونجا نقل مکان کرد و تا فهمیدم صاحب خونه اگهی داده برای مستاجر جدید بهش گفتم که دست نگهداره.شاید باورت نشه اما زوج مکزیکی که رو به روی من زندگی میکردن به قدری پر سر و صدا بودن که از خدام بود بتونم همسایه بعدی رو خودم انتخاب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقد راحت هم واسه خودش میبرید و میدوزید!البته از حق نگذریم خبر خوشحال کننده ای بود چون منم از خدام بود بتونم از اون جهنم دره بزنم بیرون ولی همینطوری هم نمیتونستم به روی خودم بیارم که میخوام پیشنهادش رو روی هوا بزنم و در سکوت منتظر ادامه حرفاش شدم.کمی مکث کرد و بعد به پشت سرم اشاره کرد و از جاش پاشد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خبر دوم هم خودش از راه رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از میز فاصله گرفت و به چینی چندتا جمله رو با لبخند پت و پهنی ادا کرد.کمی سرمو به عقب چرخوندم،یه دختر چشم بادومی که ظاهرا چینی بود با سگرمه های تو هم و کفشای پاشنه دارش با قدمای بلند اومد سمت میز. صندلی رو واسش عقب کشید و دختره رو به روی من نشست،استن خم شد و گونه دختره رو ب*و*سید و دوباره به چینی یه چیزایی گفت و خندید.نگاه گذرایی به دو نفرشون انداختم و الکی سرم رو خاروندم. کنار دختره نشست و رو به من به انگلیسی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معرفی میکنم،چری،نامزد دوست داشتنی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به اونم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا،دوست جدیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادب حکم میکرد این بار من برای دست دادن پیشقدم شم برای همینم دستمو به سمت دختره دراز کردم،به سردی و بی کلمه ای حرف مثل یه ماهی مرده باهام دست داد.لبخندی که بیشتر شبیه دهن کجی بود تحویل هردوشون دادم و دستمو عقب کشیدم. پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید از دیدن این خبر خوبتون هیجانزده شم!؟ببخشید اگه هنوز نفهمیدم کدوم بخشش خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره بلافاصله برگشت سمتش و طلبکار یه چیزی پرسید که حدس میزدم پرسید من چی گفتم و بازم حس کردم اون یه دروغ تحویلش داد اما مطمین نبودم.کمی صبر کردم تا فک زدنشون تموم شه.خودش به انگلیسی توضیح داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چری دختر صاحب این رستوران رو میشناسه و از اونجایی که خودش و دوستاش از مشتری های خیلی مهم این رستوران حساب میشن،میتونه از صاحب رستوران بخواد تا دوباره تورو استخدام کنن،اونا هم حتما قبول میکنن،مگه نه عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختره در جواب خیلی نامحسوس سر تکون داد.هرچند نمیخواستم از این چشم بادومی که میخواست بزنه تو گوشم کمک بگیرم ولی در نوع خودش لطف محسوب میشد و بهتر بود جبهه نگیرم برای همینم از تنها کلمات دست و شکسته چینی که بلد بودم استفاده کردم تا سپاسگزاریمو بیشتر نشون بدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شیشینی! )یعنی ممنون(
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچری بدون اینکه سر سوزنی انعطاف از خودش نشون بده رو به استن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این کارو فقط بخاطر تو انجام میدمـ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از رو صندلی بلند شد و با اون کفشای تق تقیش رفت سمت آشپزخونه که از قضا صاحب رستوران خودش سراشپز هم بود و فقط توی اشپزخونه میشد پیداش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازمون که فاصله گرفت استن خنده تصنعی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید،یکم دیر صمیمی میشه و یه خورده هم روی من حساسِ!اما خیلی مهربونِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملا مشخص بود چقدر حساس و مهربونه!حیف که داشت بهم کمک میکرد وگرنه بهش لقبای بدی میدادم!سری تکون دادم که دیگه بحث رو در اون مورد ادامه ندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در مورد خونه،مطمئنی که اجاره به دخل و خرج من میخوره؟و اینکه وضعیتش از اون غار نشینی خیابون جرارد بهتره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی قابل مقایسه هم نیستن،نه اینکه خیلی فول اپشن باشه،اما هرجایی از یه کانکس تک نفره بهتره!برای قیمتا هم نگران نباش اونقدری گرون تر نمیشه که بخوای فکرتو درگیرش کنی،فوقش یه کار پاره وقت دیگه هم میتونی دست و پا کنی،من اینجا اشنا زیاد دارم،توی هر زمینه ای که فکرشو بکنی اگه بخوای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخواستم دیگه بیشتر از اون درمورد کمک کردن به من پیش بره چون همینجوریشم زیادی داشت کمک میکرد،وسط حرفش پریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم اول خونه رو ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی متعجب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی میخوای نقل مکان کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه بخاطر همین بهم خبرشو ندادی؟بعدشم اگه خوب باشه چرا که نه،هرجایی از یه کانکس تک نفره بهتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز بعد از اینکه چری مدیر رستوران رو برای دوباره برگشتن من قانع کرد،مجبور شدم به منظور تشکر هم که شده ناهار رو مهمونشون کنم و بعد از اونم همراهشون برم برای دیدن اپارتمان.حق با اون بود،نمیگم عالی ولی برای ادم تنها و دست خالی مثل من چی بهتر از یه خونه ی کوچیک که با اجاره ی کم سر و تهش هم میاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر ذوق زده بودم که گفتم همین فردا خونه رو اجاره میکنمو اسباب اثاثیه مو که یه جعبه کتاب و چندتا دونه لباس بیشتر نبود رو میارم همینجا.اون زمین خوردن چیزی شبیه خوش شانسی بود که باعث شد اتفاقات خوبی برام رقم بخوره و اولیش پیدا کردن خونه جدید بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه روز کاریم یا بهتره بگم شب کاریم توی رستوران تموم شد،حدودای ساعت 12:30 شب شد که با آژانسی که گرفته بودم وسایل بسیار اندکم رو جمع کردم تا بتونم قبل از اینکه خیلی دیروقت شه به خونه جدیدم برسم.طی دو سه روز اخیر،چون که خیلی درگیر بودم و سر و زبون اجاره کردن خونه از یه شخص خارجی رو نداشتم،بازم مجبور شدم ازاستن کمک بگیرم تا برای انجام کارای اجاره نامه و این چیزا همراهیم کنه و هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد یه نفر از وقت خودش بخاطر کسی بزنه!اگه نامزد به قول خودش دوست داشتنیش رو بهم معرفی نکرده بود قطعا دچار توهم میشدم!که این یارو داره با یه هدفی به من کمک میکنه..همیشه اینقدر بد بین نبودما...اولین بار بود همچین چیزی تو ذهنم میومد.چون زیادی ازش کمک گرفته بودم ترجیح دادم بی سر و صدا وسایلمو از ماشین خالی کنم و برم تو خونه ی جدید که اون خودشو موظف ندونه که باید بهم کمک کنه.خوشبختانه پله ها تا طبقه ی سوم فقط 60 تا بود و خرابی اسانسور اصلا مسئله ای حساب نمیشد!تا حدی که وقتی رسیدم دم در اپارتمان تقریبا جنازه بودم.خاطره ی خوشی از همسایگی با شخصی که سریع بهش اعتماد کردم نداشتم ولی اگه قرار بود تا ابد همینقدر بدبین باقی بمونم اونوقت باید به هر مردی که نگاه میکردم چهره ی جیسن رو میدیدم که درست وقتی همه چیز توی زندگیم رو اشفته کرد و وقتی داشتم تا سر حد مرگ بهش وابسته میشدم،بی هیچ خبری گذاشت و رفت.شاید درسی بود که بفهمم نباید زود خودمو به کسی ببازم و یاد بگیرم هرچقدرم کسی خوب به نظر بیاد،دلیل نمیشه واقعا خوب باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ها رو روی زمین گذاشتم و موهامو محکم بالای سرم بستم تا قبل از مستقر شدن یه دستی به سر و روی اینجا که انگار نه انگار توش کسی زندگی میکرده،بکشم.خوبه چیز زیادی نداشتم وگرنه باید ده بار دیگه این همه پله رو پایین و بالا میکردم.با بی حوصلگی جعبه رو وسط اتاق خالی کردم.همینجوریشم خیلی بهم ریخته حساب میشه.این کتابا رو واسه چی نگه داشتم وقتی دیگه خبری از درس و دانشگاه نیست؟اینا رو باید همینطوری پرت کنم زیر تخت تا چشمم بهشون نیوفته و یادم نیاد واسه چی اومدم اینجا و الان فقط یه گارسونم.بین همه ی اون خرت و پرتای روی زمین،دستبند نقره ای رنگ باریکی که توی جعبه ی کتابا افتاده بود توجهم رو جلب کرد.یه دستبند با علامت اینفینیتی(بی نهایت) که بقول جیسن نشونه یه رابطه پایدار بود!همون موقع هم اعتقاداتش به اینجور چیزا مسخره به نظر میومد،هرچند برای احمق فرض کردن یه نفر به اندازه کافی جالب بود.فکر کنم چون علاقه شدیدی به هنر داشت فیلم زیاد میدید که اون موقع ها اونقدر دیالوگای عاشقونه تحویل من میداد و میگفت این دستبند تا ابد باعث میشه هروقت بهش نگاه کنی حس خوبی داشته باشی،حس خوبی که از جوونه زدن عشق توی وجودت نشآت میگیره.پوزخندی زدم.حس خوب!الان که هیچ حسی جز حماقت بهم دست نمیده،حماقتی که باعث شده همه 24 ساعتمو به این ادم فکر کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای شبیه به فریاد از توی راه پله ،دستبند رو توی مشتم گرفتم و سریع دویدم پشت در و سرمو روی در گذاشتم تا حس کنجکاوی یا بهتره بگم فضولیم رو یه جوری برطرف کنم.صدای استن رو راحت تر میشد تشخیص داد که سعی داشت شخصی رو اروم کنه و از داد زدنش جلوگیری کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا آروم باش حالا که طوری نشده،میگم اجارش رو بیشتر کنه،چرا داد و هوار راه میندازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اجارشو بیشتر کنه؟اجاره تو سرت بخوره،من اگه میخواستم این خونه رو اجاره بدم که اون مکزیکیا رو بیرون نمیکردم نفهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیق تر گوش دادم،این یارو صاحب خونه بود؟من که درست و حسابی صاحب خونمو ندیدم و فقط مردی رو دیدم که به ظاهر منشی یا همچین چیزی بود و در حد نوشتن یه اجاره نامه مختصر دیگه باهاش حرفی نزدم،...نکنه اینا شیادن و میخواستن اینطوری از من کلاه برداری کنن؟وای خدای من..فکر کنم تو دردسر بزرگی افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حداقل صبر کن یه جای بهتر واسش پیدا کنم تا اخر همین هفته میگم بره،ابروریزی راه ننداز ممکنه هر لحظه برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر میکرد هنوز سر کارم،خوشبختانه بهش نگفته بودم دارم میام وگرنه این گفتگوی دلپذیر رو از دست میدادم!تا اخر همین هفتعه؟من که هنوز یه ساعتم نیست اینجا رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ابروریزی؟خونه منو بدون خبر من اجاره دادی بعد میگی ابروریزی نکن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا بیا تو راه پله رو رو سرت گذاشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون به ظاهر"صاحب خونه" کمی صداش رو پایین تر اورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میرم توی خونه ام منتظر میشم تا با این خانوم مستاجر مستقیما صحبت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو که شنیدم با چشمای گرد شده کمی از در فاصله گرفتم و به دیوار چسبیدم.چرا هول میشم؟فوقش میگم که من خبر نداشتم صاحب خونه اصلی کیه.تقصیر من چیه؟با چرخونده شدن کلید توی در بازم یه قدم عقب رفتم.در با جیر و جیر ضعیفی باز شد.همونقدر که اونا از دیدن من پشت در تعجب کردن،میتونم بگم من 100 برابر بیشتر تعجب کردم..نه...ماتم برد،تعجب برای توصیفش کم بود!تصمیم داشتم تا در باز شد خودمو به اون راه بزنم و بعد بپرسم ماجرا چیه و وقتی برام توضیح دادن بابت همه چیز عذرخواهی کنم و تقصیر رو گردن استن بندازم که به من نگفته برای اجاره کردن این خونه باید برم سراغ صاحبخونه ی اصلی ولی...با دیدن شخصی که روبه روم ایستاده بود به طور کلی یادم رفت که چی قراره بگم...ظاهرا اونا فقط از اینکه من خیلی بی سر و صدا توی خونه بودم تعجب کردن و نه چیز دیگه برای همینم با کلید به من اشاره کرد و رو به استن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینکه خونه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش که منو با ضمیر "این" خطاب کرد توی مغزم اکو شد.دارم درست میبینم یا خطای دیده؟اخه چطور ممکنه؟صدای فریادگونه ی اون...به خودم اومدمو با صدای لرزونم اسمشو صدا زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جیسن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کسری از ثانیه هردو نفرشون انگار برق بهشون وصل کرده باشی بهم نگاه کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جیسن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو با لحن خودم تکرار کرد.استن متعجب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو جیسن و میشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چه مسخره بازیه؟منو دست انداختن؟استن منو میشناخت؟برای همینم سیریش شد که بیام اینجا؟یا شایدم این نقشه جیسن بوده.اصلا جیسن اینجا چیکار میکنه؟نکنه هردوشون نوچه های ادوینن؟توی کشوری فرسخ ها دورتر از جایی که هردو قبلا زندگی میکردیم.اینقدر فکرای مختلف همزمان به ذهنم هجوم اوردن که نمیتونستم همشون رو به زبون بیارم یا حداقل یه دونشون رو بپرسم.اون قد بلند و موهای آشفته ی روشن..اون چشمای آبی رنگ و صورت استخونی خوش فرم حتی صداش...چطور صداش رو از پشت در تشخیص ندادم؟شاید چون از ذهنمم عبور نمیکرد که ممکنه جیسن پشت در باشه.سکوتم بیش از حد طولانی شد و فقط با نگاهی الوده به بغض و حیرت بهش خیره شده بودم ولی اونطوری بهم نگاه میکرد که انگار اصلا منو نمیشناسه.من ماه هاست دارم این چهره رو توی ذهنم مرور میکنم.این صدا رو.همه ی اون حرفای قشنگ رو...اینقدر همه چیز رو درمورد این مرد دوره کردم که حتی تک تک کک مک و خال های توی صورتش رو میتونستم از حفظ بگم!قدمی به جلو برداشتم و بدون اینکه فکری بکنم،دست لرزونمو بالا اوردمو با تمام توانم سیلی محکمی توی صورتش زدم که باعث شد نه فقط خودش بلکه استن هم دستشو روی صورتش بذاره!شاید بخاطر سیلی ای که توی گوش اون زده بودم حس همزادپنداری میکرد.فقط در یه جمله ی خیلی کوتاه که با بغض به زبونش اوردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی پستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بی اعتنا به دو جفت چشم از حدقه درومده دویدم وسط اتاق تا همه ی اون خرت و پرتا رو دوباره برگردونم توی جعبه.استن زودتر به خودش اومد و دوید توی اتاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا..تارا..فکر کنم سوتفاهم شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیسن وسط حرفش پرید و نذاشت ادامه بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه،فکر کنم حقم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کرد.انگار که داشت اسم منو توی ذهنش تجزیه و تحیلیل میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره حقم بود،تارا؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتارش عجیب غریب بود تا حدی که حس میکردم استن هم باهاش حس غریبگی میکرد و طوری بهش نگاه میکرد که داری چی میگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی اون کتابا رو برگردوندم توی جعبه.دستبند هنوز توی دستم بود.دوباره از جام پاشدم و با عصبانیت رو به روی جیسن گارد گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم تو چطوری اینجا سر و کله ات پیدا شد و هدفت از اینکه منو کشوندی اینجا چیه.فقط میدونم که بهتره وقت خودت رو هدر نکنی چون کاری که کردی به هیچ وجه قابل بخشش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ابروشو بالا داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاری که کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسما داشت خودشو به اون راه میزد.نکنه واسه اون،رها کردن یه نفر وقتی زیادی بهت وابسته شده اونم بدون هیچ زنگ و خبری،کار بدی حساب نمیشه؟اونم وقتی که به جرم پریدن با اون یه خلافکار روانی دنبالمه؟.با حرص دستبند و پرت کردم طرفشو دوباره روی زمین نشستم تا بقیه وسیله هامو جمع کنم.دستبند رو روی زمین و هوا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..نه...باور کن من نمیدونستم تو اینجایی.نمیدونستم استن خونه رو به تو اجاره داده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با اشاره بهش گفت که پاشه بره بیرون.فکر میکرد من کرم یا کور؟استن با کمی تردید از اتاق بیرون رفت.روی زمین کنارم روی زانو خم شد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا داری وسایلتو جمع میکنی؟اگه حرفای دم در رو شنیدی بهتره فراموششون کنی...فکر نمیکردم تو اینجا باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی سرمو بالا نیاوردم و همونطوری زیرلب جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی اگه چیزی هم نشنیده باشم حالا که میبینم این خونه مال توئه حاضر نیستم یه لحظه دیگه هم توش بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر آدم مزخرفیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی ندادم.کمی سرشو خم کرد تا بتونه بهم نگاه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینقدر حالت ازم بهم میخوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ای دسته بندی کتابا رو متوقف کردم و سرمو بالا اوردمو بهش زل زدم و برخلاف حسی که واقعا داشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همینقدر حالم ازت بهم میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم وقتی بهش نگاه میکنم جای خالیش توی قلبم درد میگیره.چرا بعد از گذشت یک سال باید اینجا ببینمش؟این یه جورایی معجزه امیزه.دوباره سرمو پایین انداختم.یهویی کتابا رو از دستم کشید که مجبور شدم بازم بهش نگاه کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی یه دختر میگه ازت متنفره،دقیقا منظورش خلافه این حرفه!پس اون سیلی رو جدی نمیگیرم و میذارم به حساب تلافی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تلافی؟!ها؟!فکر میکنی با یه سیلی همه چیز تموم میشه؟اونقدر ناگهانی عوض شدی که حتی نتونستم هضم کنم چطور ممکنه یه ادم این همه دو رو باشه؟اونم بعد از اینکه منو ب*و*سیدی؟من سالهای سال از هر پسری فاصله گرفتم ولی به تو اعتماد داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون سردی مزخرف توی کارا و حرفاش جای خودشو به یه حالتی بین لبخند و تعجب داد و زیرلب طوری که فکر میکرد فقط خودش میشنوه متفکرانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ب*و*سه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس میکردم حرفمو به تمسخر گرفته البته هیچ حسی قابل اطمینان نبود.سریعا همون لحن قبلی رو در پیش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم دلایل خودمو داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه دلیلی میتونه بی خبر رفتنت رو بعد از دردسری که منو توش انداختی توجیه کنه؟ میدونی بعد از اون کاراگاه بازیات و لو دادن ادوین ما دیگه نتونستیم توی اون محله زندگی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت خاصی به حرفام گوش میکرد.انگار داره یه داستان رو میشنوه.مشکوک پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ادوین میلر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه جوری رفتار نکن که انگار ادوین رو نمیشناسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلومه که میشناسم.صبر کن ببینم،تو که پلیس نیستی؟!هستی؟-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چجور سوالیه؟فکر میکنه خیلی بامزه ست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر کنم یه پلیس یار حرفه ای که پته یه باند خلاف رو چند ماهه رو اب میریزه نباید نگران پلیس باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر لحظه حالت صورتش با شنیدن حرفای من برافروخته تر و متفکرانه تر میشد اما سوالی نمیپرسید.یه سال گذشته،قطعا اتفاقاتی افتاده که من ازشون بی خبرم ولی هیچ چیز رفتار عجیبش رو توجیه نمیکنه.بعد از یه مکث خیلی طولانی بازم بهم زل زد و با جمله ی ناگهانیش تقریبا شوکه ام کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی فکرشم نمیکردم دوباره ممکنه ببینمت...فقط اینقدر شوکه شدم که نمیدونم چی باید بگم،میتونی یه فرصت دوباره بهم بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد،با لباسی کمی رسمی و ادرسی که توی دستم بود رو به روی ساختمون بزرگ و سر به فلک کشیده ای بودم که طبقه های انتهاییش بین دود و دم گم شده بود و تابلوی غول آسایی که روش نوشته شده بود:آرلینگتونز امپایر (امپراطوری آرلینگتون)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامپایر؟!چه اسم خودخواهانه ای برای یه شرکت.توی مدت زمان کوتاهی که جیسن رو شب قبل دیدم و فهمید من زبان فرانسه ام رو نصف و نیمه رها کردم بهم گفت که برای جبران یهویی رفتنش میتونه بهم کمک کنه یه شغل عالی با حقوق و البته پرستیژ اجتماعی عالی ترپیدا کنم که با حقوقی که گیرم میاد در عرض کمتر از یه سال میتونم برگردم کالج و دیگه لازم نیست اون گارسونی خجالت اور رو انجام بدم و حالا من اینجا بودم.وسط یکی از بزرگترین سازه های معماری که توی عمرم دیده بودم و توی انتظار برای مصاحبه بعنوان یه منشی،نشسته بودم.خیلی سریع تصمیم گرفتم دوباره به جیسن اعتماد کنم چون چاره ای جز این نداشتم.درواقع اون تنها کسی بود که میشناختم.طی چند هفته گذشته واقعا دوران درخشانی رو پشت سر گذاشتم!برگشتن به کاری که ازش اخراج شدم پیدا کردن یه خونه ی عالی،دیدن دوباره جیسن البته کمی عجیب و غریب تر از همیشه و الان هم فرصت استخدام شدن توی یه شرکت به این بزرگی؟مثل یه خواب می مونه.از زمزمه های دور و اطراف میفهمیدم که شخصی که قراره باهاش مصاحبه کنیم خوده رییس و میشنیدم که میگن خیلی سختگیره و حتی از نحوه راه رفتن و مدل حرف زدنت هم میتونه بلافاصله عذرتو بخواد و اجازه نده حرف بزنی.به دور و اطرافم نگاه کردم.دست کم 6 تا دختر جوون که ظاهرشون داد میزد چند صد دلاری خرج لباساشون شده مثل من منتظر مصاحبه شون بودن.نگاه گذرایی به خودم انداختم،این کت آبی رنگ دست دوم و کهنه واقعا خجالت اور به نظر میرسه و اگه همونطور که همه میگن این رییس،زیادی به ظواهر اهمیت میده،جیسن قبلش باید به من میگفت با چه کسایی قراره رقابت کنم.من حتی یه مدرک دانشگاهی درست و حسابی هم ندارم و سنم تازه به زور 20 شده. چطور قراره با همه ی این زنای قد بلند و به ظاهر تحصیل کرده ی اینجا که انگار خیلی بارشونه رقابت کنم؟!نکنه منو فرستاده اینجا تا ضایع شم؟حتی ازش نپرسیدم اون چه ربطی به این شرکت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو سه نفر از همونا بعد از پنج شیش دیقه توی دفتر رییس بودن،با قیافه های براشفته ای که ناشی از رد شدنشون بود از اتاق بیرون میومدن و میرفتن.سرمو برگردوندم و به زنی که با حرص از پله ها پایین میرفت نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا گریفین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل ترقه از جام پریدم.مرد سیاه پوستی که دم در اتاق رییس وایستاده بود و کت شلوار طوسی به تن داشت منو صدا میزد.به سمت در قدم برداشتم.در رو برام باز کرد.اتاق پیش رو سراسر شیشه و پنجره بود و میشد از اون تو همه ی تورنتو رو دید.بی دلیل نیست این ساختمون این همه بلنده،لابد میخواستن یه ویو از کل شهر داشته باشن.صندلی کامپیوتر که پشت بلندی داشت به سمت پنجره چرخیده بود و فقط دستی که به دسته ی صندلی تکیه داده شده بود و سر آستین سفید و اتو خوردش به چشم میومد.انگار رییس همینیه که پشت به در ورودی نشسته.به نظرم زیادی دم در ایستاده بودم و اون مرد سیاهپوست چیزی بهم گفته بود که نشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی بلوبری!حواست اینجا باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوبری؟!(تمشک آبی)منو میگه؟شاید بخاطر این کت ابی رنگ همچین لقبی بهم داد ولی مهم نیست،از چارچوب در فاصله گرفتم و رفتم تو.در پشت سرم بسته شد.با استرس به سمت میز قدم برداشتم.کاش میتونستم با قدکوتاهی کنار بیام و گرفتار کفشای پاشنه داری که نمیتونم باهاشون راه برم شم،بخش اصلی استرسم همیشه مربوط به اینه که نکنه زمین بخورم!فرم مشخصات و به قولی رزومه ام رو روی میز گذاشتم.صدامو الکی صاف کردم تا متوجه حضور من شه.البته اگه با تق تق اون کفشا و بلوبری خطاب شدن من دم در،تا حالا متوجه نشده باشه.برنگشت اما دستش رو که روی دسته صندلی بود تکون داد و بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا گریفین.20 ساله.اهل چپل هیل کارولینا،فارغ التحصیل نشده از دانشگاه مونترآل.بدون مهارت یا تحصیلات خاص یا حتی وجه اجتماعی چشمگیر.چرا باید توی ارلینگتونز امپایر استخدام بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبفرما شروع شد.حتی برنگشته تا منو ببینه و حالا داره ایراد میگیره؟همه مشخصاتم رو هم که از حفظه.پس چه نیازی به پر کردن فرم بود؟صندلی که چرخید و دیدم کی روی اون صندلی نشسته برق از سرم پرید.جیسن؟!اون رییس این شرکته بزرگه؟با نگاه پرسشگرم اول به خودش و بعد به اتیکت شیشه ای هرمی شکل روی میز که اول اسمش رو به همراه فامیلیش به اختصار اینطور نوشته بود:جی-آرلینگتون.مدیر عامل. خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمیدونستم چی باید بگم.مطمئنم مدیر عامل همچین شرکتی بودن موفقیتی نیست که بعد از ترک کردن چپل هیل نصیبش شده باشه و اون از اولم ادم مهمی بود که برای هدفای نامعلوم پاش به همسایگی ما باز شد.تعجبی هم نیست که چرا بی خبر گذاشت و رفت وقتی صاحب یه امپراطوریه.اگه ممکن بود فکر کنم اون فقط مدیرعامله و این معنیش این نیست که صاحب این شرکته،اسم شرکت باعث میشد این فکر کاملا رد شه.با تته پته توی جام تکون خفیفی خوردم و صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جیسن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به مبل رو به رو اشاره کرد.حتی نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم.نشستم.اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی ابدارچی های این شرکت هم تحصیلات عالیه دارن و به چند زبون مسلطن!اینجا با ذره بین خیلی ریزسنجی کارمنداش رو انتخاب میکنه.هیچ دلیلی هم وجود نداره که یه دانشجوی فراری از کالج اینجا استخدام شه،غیر از اینکه من توی مود خوبی باشم و بخوام کارمند جدید رو بدون رد شدن از اون ذره بین استخدام کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا جیسن از موقعی که میشناختمش خیلی عوض شده.حتی دیشب هم با همه عجیب بودنش اینقدر مغرور و دست بالا حرف نمیزد.شاید از ضرورت های مدیر عامل بودنه با خودم گفتم این شخص خودبزرگ بینیش به اندازه سیاره مشتریه و من هیچوقت متوجهش نشدم؟صداش که سوال دیگه ای رو تکرار میکرد منو از فکر بیرون کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درست نمیگم...بلوبری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالی شد.یه لقب تازه.اون مرد سیاهپوست حتما باید اینو میگفت؟!نمیدونستم باید چه جوابی بدم.مشغول بازی کردن با انگشتای دستم شدم.خودکاری رو از روی میز برداشت و بین دستاش چرخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درمورد رزومه و مشخصات شخصیت چیز جدیدی وجود نداره که من ندونم پس نمیخوام وقت مصاحبه رو با گفتن چرندیاتی راجع به حرفای بی مصرف بگیری.طی 10 دیقه فرصتی که داری هرچیزی که ازت میپرسم بدون چون و چرا جواب میدی چون هرچیزی که میپرسم دونستنش ضروریه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر تایید کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودکار رو دوباره روی میز گذاشت و زیر لب گفت خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سوال اول،ادوین میلر رو از کجا میشناسی و چه رابطه ای باهاش داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالش به نوبه خودش عجیب بود چون جیسن خودش در جریان همه ی مزاحمتای ادوین برای من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا این سوال رو میپرسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پررویی این رو پرسیدم.با اون همه تذکری که داده بود و گفته بود چیزی نپرسم بازم کار خودم رو انجام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخوای اینجا کار کنی نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه قرار باشه به هر دلیلی تحت فشار قرار بگیرم و به سوالایی جواب بدم که دوست ندارم،نه.ترجیح میدم برگردم به رستوران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه شو به صندلی داد و دستاشو روی هم و بعد روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس حقوق ماهیانه 1500 دلار و شانس برگشتن به دانشگاه توی یک سال رو نمیخوای؟مشکلی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و دستش رو روی دکمه پیج تلفن توی اتاقش گذاشت.1500 دلار؟این حقوق فوق العاده ایه برای یه منشی گری ساده.نه فوق العاده نیست،بی نظیره!سرشو نزدیک تلفن برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفر بعدی رو بفرست تو،وین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت درنگ کردن نبود.تند تند جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون یهویی سر و کله اش توی اپارتمانی که زندگی میکردم پیدا شد و بعد از یه مدت ازم خواست باهاش باشم اما من چون میدونستم یه فروشنده غیرقانونیه داروئه نمیتونستم این کارو بکنم تا وقتی که خودت اومدی و دیدی که چطور از همه اهل محل زورگیری میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی روی صورتش نقش بست.دوباره سرشو نزدیک تلفن برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلا دست نگه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به من ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب،انگار داریم به یه جاهایی میرسیم.سوال دوم.تو بعنوان یه بیننده مطمئنی من کسی بودم که ادوین رو به پلیس معرفی کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو هرکسی که تشکر پلیسا ازت رو میشنید میتونست بفهمه که تو پشت این قضیه بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب طوری که منم میشنیدم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جوابات ممکنه سرتو به باد بده بلوبری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از سوال کردن من درمورد منظورش از این حرف،برگه ای رو از کشوی زیر میزش بیرون کشید و روی میز گذاشت.خودکار روی میز رو تقریبا به طرفم پرت کرد.چه رفتار بی ادبانه ای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو استخدام میشی.اینم قرار داد یکساله بین تو و شرکته.سریع امضا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام پاشدم و با چشمای گشاد پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همین؟!به این راحتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگه رو دستم گرفتم تا بندهای قرارداد رو بخونم هرچند هنوزم باورم نمیشد اینقدر زود و بعد از دوتا سوال بی ربط به مصاحبه دارم اینجا استخدام میشم.با لحن تشر امیزش برگه رو از دستم کشید و روی میز کوبید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گفتم امضا کن چی رو داری میخونی؟میدونی هر یه ثانیه برای من چقدر با ارزشه؟بالاخره میخوای اینجا کار کنی یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر عصبی و با تشر این حرف رو زد که ترسیدم اگه ثانیه ای درنگ کنم بازم نفر بعدی رو صدا بزنه برای همینم هول هولکی پایین برگه رو امضا و اثر انگشت زدم.برگه رو از زیر دستم کشید.انگار خیلی عجله داره و معلوم نیست برای چی.با همون ژست امضا زدن سر جام وایستاده بودم.با لبخند کج و کوله ای پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی...ما الان با همدیگه همکاریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشو از روی برگه قرارداد بالا کشید و با حالت تحقیر امیزی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همکار؟!تو یه منشی هستی و من مدیرعامل.من اینو همکاری نمیدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرخورده از طرز برخوردش ساکت سر جام ایستادم.واقعا همه ی رییسای شرکتای بزرگ اینقدر مزخرفن؟البته تا وقتی که هنوز نفهمیدی رییسن اونقدرام مزخرف نیستن.انگشت اشارش رو به طرفم گرفت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و من جیسن نیستم.یه بار دیگه منو با اون اسم صدا کن تا ببینی چه اتفاقی میوفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خوردم.یعنی چی که جیسن نیستم؟با صدایی که ودم به زور شنیدم گفتمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو حتی کسی که قبلا ب*و*سیدت رو نمیتونی تشخیص بدی؟!اینقدر احمقی؟باورنکردنیه.اگه ممکنه ناراحتت کنه یا بهت بربخوره بهتره نشنیده بگیری اما محض اطلاعت میگم طی24 ساعت گذشته کسی که دیدی جیسن نبود و من بودم و این استخدام اجباری رو بذار به حساب دستمزدی که برای لو دادن بردارم به من،بهت بدهکار بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارتی رو از جا کارتی رو میز برداشت.از پشت میز کنار اومد و جلوی میز رو به روی من،روی یه دستش تکیه داد.کارت رو رو به روی صورتم گرفت.اسم کاملش رو با شماره تماس و کلی لقب و کوفت و زهرمار روی کارت نوشته بود: جیکوب آرلینگتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت بهش نگاه کردم.پس اون ''جی'' مخفف جیسن نبود!؟ادامه داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشبختانه یا بدبختانه قبلا با برادر دوقلوی من ملاقات کردی و ظاهرا چیزی هم گیرت نیومده،اما ممکنه به درد بخور باشی پس تصمیم گرفتم تو رو همین اطراف داشته باشم.عادلانه نیست که جیسن و ادوین کسی رو بشناسن که من نمیشناسمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگه تو شرایط دیگه ای بود باور نمیکردم و میگفتم طرف داره شوخی میکنه ولی نه شبیه شوخی بود نه هیچکدوم از شواهد چیزی خلاف اینو نشون میداد.اینقدر ماتم برده بود که چیزی نمیپرسیدم و فقط نگاه میکردم و همه چیز و توی ذهنم کنار هم میذاشتم.سعی کردم همه جدیت ممکن رو توی لحنم به کار بگیرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه این حرفا حقیقت داره یا حتی اگه نداره،من همین حالا از کار کردن اینجا پشیمون شدم.نمیخوام جایی کار کنم که رییسش تو کمتر از 24 ساعت راحت از اعتماد من سواستفاده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم اما تصمیمش دیگه با تو نیست.این یه قرارداد یکساله غیر قابل فسخِ.باید وقتی فرصت داشتی قرارداد رو با دقت میخوندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داری منو دست میندازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو با لحن غیر ادبی به کار بردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماش برای ثانیه ای از لحن بی ادبانه من حالت متعجب به خودش گرفت و بعد خونسرد جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونی سعی کنی قوانین شرکت رو بهم بزنی تا مجبور شی چندین هزار دلار غرامت همین چند دیقه گرفتن وقت منو بدی.میخوای بدونی جریمه بهم زدن قراردادی که چندلحظه پیش امضاش کردی چقدر میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر راحت کلمه ''چندین هزار دلار'' رو به زبون میاورد که انگار نه انگار من بخاطر یه دلار حاضر بودم تا ته دره برم!فکر میکنه من سر گنج نشستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این نامردیِ.تو به من فرصت ندادی قرارداد رو بخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور؟اسلحه توی دستام بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابی بدم ولی چی باید میگفتم؟حماقت از خودم بود و هیچ قانونی نمیتونست منو در این مورد حمایت کنه.بعلاوه قرار نیست که به همین زودی بنای ناسازگاری بذارم،میتونم از زاویه مثبت نگاه کنم.من شغلی رو بدست اوردم که پایان هرماه 1000 دلار میتونم داشته باشم.حالا مهم نیست که به چه دلیل استخدام شدم،این یه برد برای منه نه اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتم که طولانی شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و نگران چیزایی که لو دادی نباش،همین پنج شیش دیقه پیش جیسن از دوربین مداربسته اتاق همه چیز و دیده و الانم خیلی عصبانی داره میاد اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در پشت سرم خیره شد و از عدد سه شماره معکوس رو شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-3...2....1
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا عدد یک از دهنش بیرون اومد،در با شدت باز شد.شگفت زده برگشتم سمت در و وقتی یه نسخه کپی شده بدون سرسوزنی تفاوت از همین شخصی که تا حالا داشتم باهاش حرف میزدم رو دم در دیدم اطمینان پیدا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچکدوم از حرفایی که شنیدم شوخی یا دروغ نبودن.چندبار سرمو چرخوندم و به هردوشون نگاه کردم.خدای من...چطور همچین چیزی ممکنه؟به جرات میتونستم بگم این شگفت انگیز ترین چیزیه که توی عمرم دیدم.نگاه کردن با دوتا ادم دقیقا عین هم سرگیجه اور بود.جیسن هم از اینکه منو اونجا میدید خیلی حس جالبی بهش دست نداده بود و اینو از حالت چهرش میشد فهمید.با تردید اسمم و صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تارا...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با همون تردید فقط تونستم بگم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف منو تکرار کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام؟ما یک ساله همدیگه رو ندیدم و تنها چیزی که گیرم میاد یه سلامه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول فکر کردم عصبانیه اما بعدش لبخند زد.انگشت شستش رو بالای گونه ام درست زیر چشمم کشید.لبخندش برای لحظه ای با تردید همراه شد و پیشونیش چین خورد اما این فقط یه لحظه طول کشید.اینقدر هول شده بودم که اگه فقط یک دیقه دیگه میخواستم به این دوتا کپی،نگاه کنم حتما میزد به سرم برای همینم به طرز احمقانه ای ازش فاصله گرفتم و با یه ''ببخشید'' گفتن زیر لب از اتاق دویدم بیرون.من عادت به فرار کردن داشتم.عادت به رو به رو نشدن با موقعیتایی که نمیتونم تحملشون کنم یا باعث میشن ندونم قراره بعدش چیکار کنم.همینم باعث شد از کارولینا فرار کنم و الان سر از این شرکت دربیارم.قول میدم که این اخرین فرارم باشه.برمیگردم خونه و به یه راه حل درست و حسابی فکر میکنم و اگه تونستم با کار کردن اینجا کنار بیام،عادت فرار کردنم رو دور میریزم.برای همیشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم هام نامنظم بود.پاهام دیگه جون تکون خوردن نداشتن.دو ساعت یاریم کرده بودن و راه اومده بودن ولی انگار دیگه نمیتونستن.چقدر وحشتناک که من همه ی پولی که داشتم رو بعنوان اجاره یکساله پرداخت کردم و الان حتی یک سنت هم برای تاکسی گرفتن واسم نمونده بود.خسته و کلافه بودم دو ساعت راه رفتن با اون لباس و کفشای عذاب اور کم نبود.حالا این همه پله رو کی بالا میره؟قبل از اینکه بتونم یه جا لم بدم و نفسی تازه کنم باید میرفتم سراغ استنلی و ازش میخواستم همه چیز رو بهم بگه.از رابطه بین این دوتا برادر تا اخلاق خاصی که جیسن توی غافلگیر کردن ادما داره و اینکه ممکنه با کار کردن توی اون شرکت به مشکل بخورم یا نه؟همه ی اینا با باز شدن در توی ذهنم ناتموم موند.کیف دستی کوچیکم رو جلوم گرفتم و خسته،با دیدن چهره استن پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه داخل اشاره کرد و از جلوی در کنار رفت.روی اولین مبلی که دیدم نشستم و اون کفشای کاب*و*س مانند رو از پام دراوردم.هووف...داشتن منو میکشتن.دستمو روی غوزک ورم کرده پام کشیدم و کمی صورتمو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه پول تاکسی گرفتن نداشتی فقط میتونستی بهم زنگ بزنی تا بیام دنبالت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدر تابلو بود چون پول نداشتم این بلا رو سر خودم اوردم؟!صاف تر توی جام نشستم و فقط سری تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم ازت چند تا سوال بپرسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر تایید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در مورد این خونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو قطع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه تارا..گوش کن..قبل از اینکه چیزی بپرسی باید بگم من واقعا واقعا متاسفم،من فقط تورو خیلی درمونده دیدم و چون دوستی داشتم که میتونستم ازش خونه اجاره کنم تصمیم گرفتم بهت کمک کنم.اما روحمم خبر نداشت که تو قبلا جیسن رو میشناختی هرچند تا حالا حتما متوجه شدی اون جیسن نبوده..اگه میدونستم ممکنه دردسری درست شه هیچوقت چنین کاری نمیکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف چیزی که خودش فکر میکرد من اونو مقصر نمیدونستم.درعوض به نظرم اون بیشتر از من جا خورد.بهرحال من قصد نداشتم بخاطر اینکه بهم کمک کرده سرزنشش کنم چون واضح بود هدفش این نبوده منو تو دردسر بندازه.سری تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لازم نیست بابت چیزی عذرخواهی کنی.میخواستم ازت بپرسم که این صاحب خونه ی جدید یا بهتره بگم رییس جدید برای من،تا چه حد میتونه نگران کننده باشه؟اخه فکر کنم چند ساعت پیش یه قرارداد غیرقابل فسخ با خسارت چند هزار دلاری باهاش بستم و این خونه هم که...ظاهرا نمیتونم پولی که پرداختم رو پس بگیرم و یه جورایی نگرانم.منظورم اینه که من جیسن رو میشناختم و اون اصلا حس ناامنی رو بهم منتقل نمیکرد اما برادرش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقت این بود که ترس برم داشته بود که نکنه اینا همه یه مشت شیاد باشن؟یه اجاره پرداخته شده غیرقابل بازگشت و یه قرارداد سفت و سخت..این چیزی نبود که یه دختر بی پول و بی پشتوانه بتونه راحت باهاش کنار بیاد.گذاشتم جمله ام رو خودش توی ذهنش تموم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطوری که انگار حرفم رو به تمسخر گرفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نمیشناسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهم بهش فهموندم که خودش بگه منظورش چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جیسن اون چیزی نیست که نشون میده.درواقع اکثر اوقات درحال وانمود کردن به شخصیه که نیست پس هر شناختی ازش داری رو دور بریز.درواقع هیچکدوم از برادرای آرلینگتون چیزی که نشون میدن نیستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بردارای ارلینگتون،ها؟!از اون برادرای افسانه ای که هرجا قدم میذارن همه بهشون خیره میشن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه جورایی...فکر میکنم باید قبل از اینکه پیشنهاد کار جیکوب رو قبول میکردی،حداقل درمورد شرکتشون کمی تحقیق میکردی.اما نگران نباش.اگه تونستی اونجا استخدام شی پس خیلی خوش شانسی.من اگه تصمیم نداشتم مستقل کار کنم حتما بهشون التماس میکردم اونجا به من کار بدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند سپاسگزارانه ای زدم.پس انگار زیادی هم بد نشد.سوالی به ذهنم رسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونی درموردشون بیشتر بهم بگی؟مثلا اینکه دقیقا تو اون شرکت چیکار میکنن و رابطه شون باهم چطوریه؟اخه با توجه با رابطه خیلی کوچیک و گذرایی که با جیسن داشتم،نمیخوام کسی رو دچار سوتفاهم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتی اگه منم بهت نگم فقط کافیه اسمشون رو توی گوگل سرچ کنی،خیلی چیزا رو راجع بهشون میفهمی اما حالا که میخوای،باشه بهت میگم.جیسن برادر بزرگتره،شاید 5 دیقه که برای هردوشون اندازه 5 قرن معنی میده!اون یه مغز متفکر شیمی و داروساز پر آوازه ست و همونطور که میدونی شرکت ارلینگتونز امپایر هم یه شرکت تولید و پخش داروی خیلی خیلی بزرگه.جیکوب،برادر کوچیکتر،اون به معنی واقعی نابغه ست.نابغه ی کامپیوتر.شاید وقتی خیلی بچه بودن فقط به واسطه ثروت پدرشون بود که سرشناس بودن اما چیزی که درمورد این دو برادر وجود داره استعداد عجیبشون توی هرکاری که شروع میکنن هست.وابستگی این دو نفر چیزی بیشتر از خونِ.اونا مکمل همدیگن.این گند میزنه اون یکی جلوشو میگیره،که حتی این مکمل بودن باعث میشه گاهی مثل سگ و گربه به جون هم بیوفتن ولی این فقط بین خودشونه چون هیچ شخص سومی نمیتونه رابطه اون دو نفر رو خراب کنه.شاید همینه که باعث میشه اونا الیت باشن و ما ادمای عادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به حرفاش گوش کردم.ظاهرا جیسن رو هیچوقت نمیشناختم و اون فقط شخص جعلی ای بوده که اشتباها بهش عادت کرده بودم.پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الیت دیگه چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الیت به ادمایی میگن که واسطه اعتبارشون یا خانواده شون و یا ثروتشون،قدرت برتری توی جایی که زندگی میکنن محسوب میشن.یه جورایی سرمایه گذارای بزرگی حساب میشن که میتونن هرکاری رو فقط با یه تماس تلفنی راه بندازن.حالا اون کار میخواد کشتن یه ادم باشه،یا خریدن یه خط هوایی بین المللی یا هرچیزی که در حیطه اختیارات قانونی یه ادم عادی نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب از شنیدن چیزایی که فکر میکردم هیچوقت قرار نیست به گوشم بخورن،صورتم رو جمع کردم و نامفهوم و با لحن مخصوص به خودم زیرلب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها!چه دوست داشتنی.عالی شد تارا عالی شد.تو مُردی بدبخت!تو مُردی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد مجبور شدم ساعت7 نشده بیدار شم تا هرچی سریع تر خودمو به اتوب*و*س برسونم چون اگه قرار بود همونطوری پیاده برم شرکت،با توجه به اینکه نمیتونستم عین یه دختر ساده کتونی پام کنم و برم به شرکتی که اسم خودشو گذاشته امپراطوری،احتمالا ساعت10 میرسیدم و روز اول اخراج میشدم و موظف به پرداخت جریمه ناجوانمردانه ای که برام خواب دیده بودن.خوشبختانه به موقع رسیدم و اون مرد سیاهپوست که لقب بلوبری رو از همون روز اول برام درست کرده بود،یه جورایی حکم یه راهنما برای همه تازه کارارو داشت و میزم رو که کمی دورتر از در ورودی اتاق رییس قرار داشت بهم نشون داد و بهم گفت که کار زیادی لازم نیست انجام بدم فقط تاریخ قرار ملاقات های رییس درست و حسابی چک میکنم و مثل هر منشی دیگه ای اگه رییس چیزی لازم داشت براش میبرم و شاید نیاز باشه گاهی تایپ یا ایمیل زدن رو هم انجام بدم که کار سختی نبود و مطمئنم از پس همشون برمیومدم.همه حرفاشو با سر تایید کردم و پشت میز نشستم.لبخندی ناخواسته کل صورتم رو پر کرد.من یه میز مستقل دارم!من یه کارمند رسمی ام و این مثل یه خوابه!تقویم روی میز رو چک کردم.اوه...چقدر وقتش پره..این همه قرار برای چیه؟تازه ساعت8 صبحِ و اون از نیم ساعت دیگه همینطور پشت سر هم قرار داره؟با زنگ خوردن تلفن رشته افکارم پاره شد.بیشتر از5 تا تلفن روی میزه و حتی تشخیص اینکه کدومشون داره زنگ میخوره یه جورایی سخته.تلفن رو برداشتم و صدمو صاف کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرکت ارلینگتونز امپایر بفرمایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشخص پشت خط گفت که از یه شرکت کوفت و زهرماری دیگه تماس میگیره و میخواد ببینه رییس توی این هفته وقت ازاد داره یا نه؟گوشی رو بین شونه و گوشم نگه داشتم تا تقویم رو چک کنم.بلافاصله تلفن بعدی شروع به زنگ خوردن کرد.با دست ازادام تلفن رو برداشتم و جمله قبلی رو تکرار کردم.قبل از اینکه شخص پشت خط حرفشو بزنه تلفن سومی هم صدای زنگش بلند شد.اینا همه هماهنگ کردن همزمان با همدیگه زنگ بزنن؟تلفن اولی رو بی توجه به شخص پشت خط روی میز گذاشتم تا تلفن سومی رو بردارم اما انگار قرار نیست اینا دست از زنگ خوردن بردارن و همینطوری پشت هم قراره مخ منو بخورن.با استرس جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرکت امپایر بفرمایید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه لحظه گوشی....-شرکت امپایر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار این زنجیره قطع شدن و دوباره زنگ خوردنشون تمومی نداشت و قرار نبود من از همین جمله فراتر برم.حتی هنوز نتونسته بودم جواب یکی از تلفنهارو درست و حسابی بدم.به خودم گفتم که فقط جواب یکی رو میدم و تا حرفم تکمیل نشده سراغ بعدی نمیرم.اولین تماس رو جواب دادم.همونا هم درخواست قرار ملاقات داشتن.مجبور شدم بازم پشت خط نگهشون دارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند لحظه منتظر باشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت تقویم رو ورق زدم و با خودم تاریخ مد نظر تماس گیرنده رو زمزمه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-15 آگوست...15 آگوست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخالی بود.تیک کوچیکی کنار این تاریخ زدم و خواستم بگم که اون روز قرار خاصی نداره که دستی از رو به رو تلفن رو کشید و قطع کرد.حدسم درست بود.رییس متکبر و مزخرف بود که این کارو کرد.از جام تکون نخوردم و فقط بهش نگاه کردم تا خودش بگه چرا این کارو کرده.زیاد منتظرم نذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پنجم،پونزدهم،بیستم،بیست و پنجم و سی ام هیچ ماهی هیچ قراری برای من نذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیک توی تقویم رو خط زدم و با سر تایید کردم.انگار تازه رسیده بود.ظاهر اتو کشیده و کیف توی دستش و البته بیرون از اتاق بودنش این رو نشون میداد.تقویم رو برگردوندم سر جاش.ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه قهوه هم بیار تو اتاق من...تلخ باشه،5 دیقه هم بیشتر طول نکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبامو جمع کردم و بازم سری تکون دادم.نگاهی به دور و اطراف کرد تا از چیزی ایراد بگیره ولی انگار نتونست.برگشت سمت اتاقش اما نصفه های راه دوباره برگشت و کیف توی دستش رو روی میز رو به روی من کوبید و دستوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و وقتی رییست رو میبینی از جات پاشو و یه ذره احترام بذار.یا شاید بهتره یه جلسه توجیهی برای یاد گرفتن طرز رفتار اجتماعی و نوع لباس پوشیدن مناسب برات برگذار شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم نگاه کردم.مگه لباس پوشیدن من چشه؟حتما باید لباسای اونقدر گرون تنم باشه و با برند ها مارک هایی که ازم اویزونه این ور اون ور برم و فخر بفروشم؟حرفایی که میخواستم بزنم و خوردم و ناچارا از جام پاشدم و کمی سرمو به نشونه احترام خم کردم.با نیشخند کجی که زد از میز فاصله گرفت.جوری بهش نگاه میکردم که هرکس میدید میفهمید دارم توی دلم ارزو میکنم همینجا زمین بخوره و ضایع شه.قهوه کوفتیش رو که بهش تحویل دادم منتظر بودم یه ایراد مسخره دیگه هم بگیره اما خوشبختانه حتی سرشو از مانیتور رو به روش بالا نیاورد تا ببینه دور و برش چی میگذره.برگشتم سر کار کسل کننده ام که از همون روز اول داغون بودنش کاملا مشهود بود.باید همه تاریخا رو حفظ کنم تا بعدش به مشکل نخورم و آتو دست این یارو ندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای قدمای یه نفر به سمت در اتاق رییس،مثل برق از جام پریدم و به مرد مُسنی که موهای جوگندمی داشت و همونقدر رسمی بود که همه اینجا بودن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقا..صبر کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جاش وایستاد.اه خدا خوبه میخواستم اینا رو حفظ کنم و همین الان یادم رفت اولین قرار با کی بود.دفتر رو باز کردم.قرار ملاقات با اقای گرینفیلد.سرمو بالا اوردم و پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما اقای گرینفیلد هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوض جواب دادن به این سوالم،با نگاه تحقیر امیزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو جدیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن جدیدم؟!منظورش چیه که من جدیدم؟!حدس زدم که این یارو گرینفیلد نیست برای همینم به صندلی های انتهای سالن اشاره کردم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رییس تا چند دیقه دیگه قرار دارن.نمیتونن کسی رو ببینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به حرفم با همون نگاه تحقیر امیزی که گذرا ازم رد شد،دستگیره در رو فشرد.از پشت میز بیرون دویدم که جلوشو بگیرم و همزمان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقا صبر کنین...اقا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اصلا با اون حرف نمیزدم.درست بعد از اون رسیدم توی اتاق و اون جمله کلیشه ای رو به زبون اوردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من بهشون گفتم نباید بیان تو..اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفمو نیمه تموم گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکلی نیست.برو بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطیعانه برگشتم ولی از اونجایی که تا چند دیقه پیش افکار پلیدانه ای درمورد زمین خوردن رییس داشتم،دور از انتظار نبود که توی همچین موقعیتی تو اون کفشای پاشنه چندسانتی پام پیچ بخوره و درست جلوی پای این مردی که حتی از رییس هم مزخرف تر بود بیوفتم.جدا از اینکه چقدر زمین خوردن روی اون سرامیکا درد داشت،ضایع شدن توی روز اول کاری دردش بیشتر بود.چشمامو محکم روی هم فشار دادم و بعد اروم سرمو بالا اوردم و به اون مردی که جلوی کفشای براق مشکی رنگ روی زانو افتاده بودم نگاه کردم.هنوزم طوری بهم نگاه میکرد که انگار من ارث پدرشو خوردم!رو به رییس و خیلی طلبکارانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این دست و پا چلفتی احمق چه ویژگی خاصی داره که توی امپایر استخدام شده،جیک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرییس رو با اسم کوچیک و حتی مخفف صدا میزد؟پس حتما یکی از اشناها و دوستاشه که مثل خودش از همه طلبکاره.صبر کن ببینم..اون مرتیکه الان منو دست و پا چلفتی احمق خطاب کرد؟رییس بلافاصله از پشت میزش کنار اومد و طوری که انگار نه انگار من بخاطر امر و نهی کردنای اون هول میشم،زیر شونه ام رو گرفت و کمکم کرد بلند شم و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه پدر...اشتباه برداشت نکنین.اون خیلی به درد بخوره..میتونه تو شرکت مفید باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر؟؟؟؟گند بزنن به این شانس...خود بد عنقش کم بود حالا باید پدر رو هم تحمل کنم؟به سر تا پام نگاه کرد تا ببینه چیزیم شده یا نه بعد با نگاهی که انگار باهاش سعی داشت بگه باید ساکت باشم ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آممم..درواقع اون دکتری فرانسه داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتری فرانسه؟!وات د فااا... من دو ترم رو هم به زور گذروندم دکترام کجا بود...بهت زده بهش نگاه کردم ولی همون نگاهی که انگار باهاش میگفت ساکت باشم و سوتی ندم رو تحویلم داد.تند تند سرمو به نشونه عذرخواهی و احترام تکون دادمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم اقای ارلینگتون...من فکر کردم شما بدون قرار قبلی اینجایین...عذر میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمولا اینجور وقتا "اشکالی نداره" یا "خواهش میکنم" چیزیه که گیر ادم میاد،نه یه نگاه تحقیرامیز دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه اون کفشا رو دربیاری قدت زیر یک متر میشه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اینا هم از همین روز اول اینقدر به اینکه من چی میپوشم گیر ندن میمیرن،نه؟!دوباره سر تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-متاسفم...دفعه ی بعدی عوضشون میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شخص چهارمی که توی استانه ی در کلمه ی "پدر" رو به زبون اورد باعث شد هر سه برگردیم سمت در.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونقدر که برخورد این اقای پدر با من غیر صمیمی تلخ بود،با پسراش هم بود چون تنها چیزی که گیرشون میومد یه سر تکون دادن رسمی یا یه نگاه خشک و سرد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخوای همینجا وایستی و نگاه کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پیرمرد گفت و به من اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژست رفتن به خودم گرفتم و جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داشتم میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم جیسن فهمید که دارم توی دردسر میوفتم یا از اول اومده بود منو ببینه که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درواقع من اومدم بالا تا یه چیزی رو ازتون بخوام خانوم گریفیت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم گریفیت!چقدر محترمانه و چقدر متفاوت با لحن پدر و برادرش.وقت و یک ثانیه هم تلف نکردم و رفتم سمت جیسن و با حرکت لبهام و چشمایی که سپاسگزاری توشون موج میزد بی صدا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنــــون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکبر یه ویژگی توی دی ان ای ارلینگتون ها بود که توی یه یک دیقه هم میشد اینو تشخیص داد و فکر کنم درصدش توی جیسن کمی کمتر بود.حدس میزنم اونا یه دلیل مهم برای اعتماد به نفس زیادشون دارن.با عجله خودم به دورترین نقطه از در اتاق و انتهای سالن رسوندم و با عصبانیت و حرص شروع کردم به اعتراض:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه مای گاد!جیسن تو خونواده وحشتناکی داری...بهت برنخوره اما تحملشون برای یه لحظه هم سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف پدر و برادرش خیلی خونسرد با منحنی محوی روی صورتش که نشونه از یه لبخند بود میداد رو به روم ایستاده بود و حتی اعتراضی نمیکرد که همین حالا خونوادش رو وحشتناک صدا کردم.با دستام ادای مدل موهای رو بالا و حالت دار جیکوب رو دراوردم و با لحن خودش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وایسا و به رییست احترام بزار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همیشه اینقدر غیر دوست داشتنی نیستن!یکم صبور باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیسن بدون اینکه بهم تشر بزنه یا حتی به خودش مغرور باشه اینو گفت.کمی از اون لحن حق به جانبم کم کردم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهرحال ممنونم که از اونجا کشیدیم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اصلا توجهی نکرد که چی گفتم و فقط دستشو به نشونه دست دادن سمتم دراز کرد و انگار که خیلی خوشحال یا همچین چیزیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اینکه دوباره میبینمت خوشحالم تارا گریفیت!امیدوارم این بار بتونیم دوستای بهتری باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو رد نکردم و با تردید بهش دست دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون موقع هم میتونستیم دوستای خوبی باشیم اگه تو بی خبر نمیرفتی..اما نگران نباش،عصبانیتمو با سیلی ای که اشتباها توی گوش برادرت زدم سرکوب کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی تحویلم داد و دستمو محکم تر گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حداقل توی زندگیش از یه نفر سیلی خورد و اینو هم مدیون توئه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر هیجانزده میومد و بیش از حد سرحال بود.صدای تلفن روی میزم باعث شد دستمو از دست جیسن بیرون بکشم و عذرخواهی کوتاهی بکنم و با عجله برم سمت میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمه های راه صدای جیسن رو دوباره شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرداشب،رستوران سی اف،ساعت 9 منتظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و بلافاصله از در خارج شد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خوب شد من توی این رستوران کار میکردم و حالا براشون کلی مشتری زا شدم !اون روز حتی نتونستم جیسن رو بعد از قراری که باهام گذاشت ببینم و اگه میخواستم قرار رو قبول نکنم هیچ جوری نمیتونستم بهش بگم و ناچار بودم برم.گفته بود ساعت 9 اما...ساعت تقریبا داشت از 10 هم میگذشت و من تک و تنها تو رستوران نشسته بودم.چند باری گارسونا بهم تذکر دادن اگه سفارشی ندارم بیخودی میز رو اشغال نکنم اما هربار با یه بهونه میخواستم بیشتر بمونم.این مسخره ست که من با کسی قرار دارم که یک سال پیش بی هیچ خبری منو پیچوند و من حتی بابت این کار سرزنشش هم نکردم و الانم بدون اینکه شماره تماس یا همچین چیزی ازش داشته باشم،به امید اینکه اون میخواد منو ببینه حدود یک ساعت و نیم گذشته از زمان مقرر همینجا نشستم و به طرز احمقانه ای منتظرم!چی باعث شد فکر کنم اون ادم دوباره میخواد منو ببینه وقتی فهمیدم اون جیسن دانشجوی سطح متوسطی که تو همسایگی ما زندگی میکرد وجود خارجی نداشت و اون فقط برای به دام انداختن ادوین بنا به دلایلی که هنوز نمیدونستمشون به اونجا اومده بود و از همه مهمتر..اون یه بچه پولدار نابغه یا به قول استنلی،الیتِ که از طرز برخورد غیر دوستانه ی برادر و پدرش میشد فهمید چه خونواده ی مزخرفی هستن.چرا باید با منشی به زور استخدام شده ی برادرش شام بخوره؟احمقانه ست...از اولم باید میفهمیدم روی خوش نشون دادن بهش یه اشتباهِ بزرگه.ساعت 11 شبه و هنوز پیداش نشده.از رستوران بیرون اومدم و سرخورده و پشیمون از کاری که کردم به سمت خونه راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از راه رو که طی کردم،دیدم که ماشین گرون قیمتی که سقفش باز بود و به راحتی رانندش رو میشد تشخیص داد،به سمت محوطه پارک رستوران پیچید.اگه مطمئن نبودم که با جیسن قرار دارم حتما شک میکردم اون جیسنِ یا جیکوب؟ولی جیکوب که اینجا کاری نداره و بعلاوه اون یکی عمرا افتخار شام خوردن با یه کارمند رو نمیده!اولش کمی ذوق کردم که دیدم جیسن اومد اما الان ساعت 11 ست و من بیشتر از دو ساعتِ که منتظرشم و طی این دو ساعت به نتیجه رسیدم که گرم گرفتن با جیسن اشتباهه.برام بهتر بود که اونجا رو ترک کنم و ازش دور بمونم تا اینکه با دنبال کردن چیزایی که نمیتونستم داشته باشم و وانمود کردن به کسی که نبودم،خودم رو خجالت زده کنم. به اندازه کافی خوب نیستم،خودم اینو میدونم.شلوغی جمعیت منو پنهان کرد.کاش از اول نمیومدم.از رستوران دور شدم و به پشت سرمم نگاه نکردم،مطمئنم اونقدر سرش شلوغِ که حتی اگه فردا منو تو شرکت ببینه یادش نمیاد باهام قراری داشته.با نور ماشینی که از پشت سر رو به روم رو روشن کرد و بعد صدای بوق ماشینی،به همون سمت برگشتم.عالی شد!اونم منو دیده وقتی داشتم از رستوران دور میشدم.به روی خودم نیاوردم که دیده بودمش و با اکراه قدمی به عقب و سمت ماشین برداشتم.با ژست خاص و مغرورانه ای نشسته بود و مچ دستشو روی فرمون انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سوار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین؟!دو ساعت منو اون تو کاشته و الان فقط میگه سوار شو؟اینکه حرفی نزدم و با اخم سوار شدم خودش نشون دهنده ناراحتیم بود.اولین بار بود سوار همچین ماشین لوکسی میشدم ولی کی اهمیت میده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-داشتی بدون دیدن من میرفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به اندازه کافی منتظرت موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونم میدونم.یه خورده دیر کردم اما تو شرکت درگیر بودم.حتی فرصت نکردم لباسامو عوض کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گذرایی بهش انداختم.تازه دیدم که لباس سفید آزمایشگاه تنشِ.کمی زود قضاوت کردم درمورد اینکه اون نمیخواسته منو ببینه و این چیزا ولی چیزی نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گمونم الان دیگه تو هیچ رستورانی توی این محدوده صندلی خالی گیرمون نمیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سر تکون دادم.وقتی بی رقبت بودنم به حرف زدن رو دید اونم بیخیال حرف زدن شد و وقتی جلوی عمارت بزرگی نگه داشت،تازه فهمیدم از محدوده خیابونی که بودیم خیلی خیلی دورتریم.درواقع اینقدر غرق مغرور و خشک رفتار کردن بودم که متوجه نشدم توی یه کوچه ایم.پیاده شد و در رو برای من باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پیاده نمیشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنپرسیدم اینجا کجاست چون حدس میزدم خونشه.صرف نظر از اینکه نصف شبی منو اورده خونش،داره یه رفتار مودبانه از خودش نشون میده که باعث میشه نخوام ردش کنم!پیاده شدم و پشت سرش سمت خونه راه افتادم.نمیگم خیلی بی نظیر بود اما نسبت به جاهایی که من توش زندگی کرده بودم،اره،بی نظیر بود!دم در خدمتکاری روپوش سفید رنگ جیسن رو ازش تحویل گرفت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میز توی حیاط رو اماده کنم یا اتاق غذاخوری اقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتاق غذاخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت و بعد دستش رو دور شونه من حلقه کرد و با لبخند کمرنگی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من همین الانشم یه منظره عالی دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد منو به سمت راه پله ی طویلی که اطرافش مجسمه های غول اسایی قرار داشتن هدایت کرد.وقتی خونه ای به این مجللی داره،دیگه چه احتیاجی به رستوران هست؟!بی مقدمه لب به اعتراض باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو منو برای دو ساعت سرکار گذاشتی و حالا بی خبر منو میاری تو خونه ات؟درمورد من چی فکر کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا انتهای پله ها جوابی نداد و بعد دستشو از دور شونه هام باز کرد و انگشتشو روی صورتش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیششش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم چرا همچین کرد که خودش توضیح داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دوتا سگ دارم که از غریبه ها زیاد خوششون نمیاد..مخصوصا اگه ببینن اون غریبه داره سر صاحبشون غر میزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاهم دور و اطراف رو کاوش کردم.خبری از سگ نبود.به مبل توی سالن اشاره کرد.جلوتر از اون رفتم و نشستم.چه خونه سوت و کور عجیبی.رو به روم نشسست و با چشماش جعبه شکلاتی که روی میز بود رو نشون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من زیاد مهمون تو خونه ام نمیارم.از خودت پذیرایی کن تا شام حاضر شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir