خودکار را بارها بارها درون انگشتان یخ زده ام می چرخانمو برگهای سفید را نظاره میکنم. حس میکنم بالاخره وقت اون رسیده باشه تا دوباره بعد از مدتها شروع به نوشتن کنم ولی نمی دونم ازکجا باید شروع کنم؟ شاید بهتر باشه از شکست هام بنویسم از آدمهایی که کوچکترین حسی به اطرافشان ندارن و شاید روزی رسد که پشیمون شدن، روزی که خیلی دیره کسایی که دوستی کردن و خنجر زدن و من چشم رو گناهشان بستم…. با یاد خدایم شروع میکنم از جایی که در خلوت تنهاییش نوری از عشق و صداقت جوانه میزد،رویاهای محالش می روند تا رنگی از حقیقت به خود گیرند رنگی از عشقی افلاطونی ، عشقی در ورای تنهائی...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۲۱ دقیقه

مطالعه آنلاین شب برهنه
نویسنده : زهرا شجاع

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

خودکار را بارها بارها درون انگشتان یخ زده ام می چرخانمو برگهای سفید را نظاره میکنم. حس میکنم بالاخره وقت اون رسیده باشه تا دوباره بعد از مدتها شروع به نوشتن کنم ولی نمی دونم ازکجا باید شروع کنم؟ شاید بهتر باشه از شکست هام بنویسم از آدمهایی که کوچکترین حسی به اطرافشان ندارن و شاید روزی رسد که پشیمون شدن، روزی که خیلی دیره کسایی که دوستی کردن و خنجر زدن و من چشم رو گناهشان بستم….

با یاد خدایم شروع میکنم از جایی که در خلوت تنهاییش نوری از عشق و صداقت جوانه میزد،رویاهای محالش می روند تا رنگی از حقیقت به خود گیرند رنگی از عشقی افلاطونی ، عشقی در ورای تنهائی...

مقدمه:

خودکار را بارها بارها درون انگشتان یخ زده ام می چرخانمو برگهای سفید را نظاره میکنم.حس میکنم بالاخره وقت اون رسیده باشه تا دوباره بعد از مدتها شروع به نوشتن کنم ولی نمی دونم ازکجا باید شروع کنم؟شاید بهتر باشه از شکست هام بنویسم از آدمهایی که کوچکترین حسی به اطرافشان ندارن و شاید روزی رسد که پشیمون شدن، روزی که خیلی دیره کسایی که دوستی کردن و خنجر زدن و من چشم روگ*ن*ا*هشان بستم....

با یاد خدایم شروع میکنم از جایی که در خلوت تنهاییش نوری از عشق و صداقت جوانه میزد،رویاهای محالش می روند تا رنگی از حقیقت به خود گیرند رنگی از عشقی افلاطونی،عشقی در ورای تنهائی نگاهی و*ح*ش*ی....

تو در راهی من رسیده ام

اندوهی در چشمانت نشست، رهرو نازک دل

میان ما راه درازی نیست، لرزش یک برگ...

شروع :

وقتی چشمانش را از هم گشود آفتاب تا وسط اتاق پهن شده بود.با نگاهی خواب آلود به ساعت روی پاتختی چشم دوخت. (9:30)درحالی که ملافه را از خودش دور می کرد زیر لب زمزمه وار گفت:

-لعنتی خواب موندم،امیدوارم به پروازم برسم.

با گفتن این حرف دل از تخت کند وجلوی آینه ایستاد.دستش را میان موهای ژولیده اش کشید،در حالیکه با دست، سعی در مرتب کردنشان داشت ؛با خودش گفت:

-خیلی بلند شده باید حتماً کوتاهشون کنم،اصلاً حوصله سشوار کشیدن ندارم.

همان لحظه یاد چندسال پیش افتاد زمانیکه (20) ساله بود در اوج جوانی،چه با اصول موهایش را کوتاه ومرتب می کرد؛ولی اونموقع دلیلی برای اینکار داشت.شوق وذوقی که وجودش را پُرمی کرد باعث می شد بهترازهرروز آماده شود؛با بخاطر آوردن خاطرات تلخ گذشته زهرخندی گوشه لبش جا خوش کرد وبا افسوس سرتکان داد و درحالی که به طرف حمام می رفت گفت:

-زمان بچگیو خریت تموم شد.

خوردن قطرات ریز وداغ آب بروی تن خسته اش جان تازه ای بهش می داد وسرحالش می کرد،نیم ساعتی زیر دوش ماند تا خوب کسلی وبیخوابی شب گذشته را از تنش بیرون کنه.حوله ی تن پوش مشکی را به دور خودش پیچید و بیرون آمد.صدای آهنگ موبایلش فضای سوت وکورخانه را پرکرده بود.پفی کرد و تمام خانه را به دنبال گوشی موبایلش گشت،ولی زمانی که ازمیون کوسن های مبل پیداش کرد قطع شد؛نگاهش را به صفحه ی گوشی آیفونش دوخت،سه تا میسکال ازسِلنا! قبل از اینکه شماره شو بگیره زنگ آپارتمانش به صدا درآمد؛به طرف در رفت ازچشمی بیرون را نگاه کرد.چهره ی بلوند واروپایی سِلنا پشت در نمایان گشت،لبخند کجی زد ودر و باز کرد؛ سِلنا با دیدن بهراد که هنوز خونه اس و نرفته لبخند زد وبا لهجه ی اروپایش دستش را به طرف بهراد دراز کرد وبه فارسی گفت:

-سلام براد.

بهراد مثل همیشه خیلی خشک وجدی دستش را فشرد و جوابشو داد:

-سلام.

بعد از جلوی در کنار رفت تا سِلنا داخل بشه،سِلنا درحالی که به طرف پذیرایی می رفت و شال گردنشو باز می کرد به زبان خودش گفت:

-وقتی تلفنتو جواب ندادی فهمیدم هنوز خوابی ؛ تصمیم گرفتم بیام خودم بیدارت کنم.

تو دلش به دروغ هایی که گفت خندید،تا برسه آپارتمان بهراد هزار بار دعا کرده بود او هنوز نرفته باشد.مخصوصاً زمانیکه تلفن زد بهشو بهراد جواب نداد،خودشو روی مبلی همون نزدیکی رها کرد،نگاه خشکی که بهراد بهش انداخت باعث شد خنده از روی لبهاش محو بشه و خودشو جمع وجور کنه،با اینکه دیشب خیلی جدی بهش گفته بود لازم نیس بیاد اما حالا سِلنا تو خونه اش بود،آپارتمانی که سِلنا تنها دوبار پاشو گذاشته بود توش،البته دوبار به همراه دنیل یکی از دوستان تقریباً صمیمی بهراد واینبار دفعه ی سوم و آخر بود.بدون اینکه حتی به خودش زحمت آوردن شربتی رو برای پذیرایی از سِلنا بده به اتاقش رفت تا آماده بشه.سِلنا هم با نگاهی غمگین زل زد به چمدان های بهراد که کناردرچیده شده بود.دلش میخواست الان می رفت تو اتاق و ازش خواهش می کرد نره،اما نمی تونست چون اجازه نداشت هیچ کس حق نداشت وارد حریم بهراد شود.از طرفیم مگه چند روز پیش همچین درخواستی ازش نکرده بود و اون با چشم غره بهش حتی اجازه نداده بود حرفشو تموم کنه.سرش را تکان داد و سعی کرد بدون فکر کردن به گذشته راهی برای منصرف کردن او از برگشت به کشورش بیابد...

بهراد داخل اتاقش خیلی ریلکس لباسهاشو پوشید،پلیوری به رنگ طوسی که تقریباً بارنگ چشمانش هم خونی داشت و هیکل ورزیده اش را قشنگ به نمایش میگذاشت، شلوارِ مخمل مشکی تنگ،شال گردن طوسی که خاتون براش بافته بود و از ایران فرستاده بود دورگردنش به حالت شل پیچید. با سشوارموهای پر کلاغی اش راخشک کرد وبعد از برس کشیدن موهایش را که روی شانه هایش ریخته بود و میشه گفت بلند بود.با کش پشت سرش به حالت شل بست وبعد از دوش ادکلن ازخودش راضی شد.خرده وسایلی را که روی میز بود داخل ساک کوچکی که کنار تخت گذاشته بود ریختو بعد از چِک کردن اتاقش که حالاخالی از وسایل شخصی اش بود.از اتاق بیرون زد سِلنا هنوز روی مبل نشسته ونگاهش به چمدان ها بود.غرق در فکرشده بود،تا اینکه با صدای بهراد که اعلام کرد آماده اس از فکر بیرون پرید وبا ظاهری که سعی می کرد لبخند روی لبانش باشد از روی مبل بلند شد و همراه بهراد از آپارتمان بیرون رفت.سکوتی سنگین داخل ماشین حکم فرما بود. سکوتی که بهراد دلش نمیخواست شکسته شود.سِلنا ه*ر*زگاهی نیم نگاهی بهش که سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود می انداخت و از ته دل پیش خودش غبطه میخورد که چرا نتونسته بود قلب مردی چون او را تسخیر خودش کند. فرمان را زیر دستانش فشرد وبا قورت دادن آب دهانش پرسید:

-خوابی؟

با اینکه اصلاً حوصله صحبت کردن با سِلنا را نداشت ،بدون اینکه چشمانش را باز کند در همون حال جواب داد:

-بیدارم.

-کی برمی گردی؟

لرزش صداشو به وضوح شنید اما به روی خودش نیاورد،هیچ زنی نمی توانست روش با این حربه ها تاثیر بگذاره،سرش رابلند و چشمانش را ازهم باز کرد . به روبه رو خیره شد:

-برگشتنی در کار نیس،برای همیشه میرم.

رنگ از روی سِلنا پرید؛فرمان را بیشتر زیر دستانش فشرد وبا صدای بی جانی زیر لب نالید:

-نه.

با اینکه متوجه حرفش شده بود،چیزی نگفت تنها ابروهاشو درهم کشید خیلی وقت بود اونو از خودش نا امیدکرده بود پس دلیلی برای نگرانی نداشت.

سِلنا - پس زندگیت ...آپارتمانت... اینجا...

نگذاشت حرفش را کامل کند پفی کرد و در حالی که دستشو داخل موهاش فرو می کرد خشک گفت:

-دنیل جایگزین من تو شرکته،آپارتمانمو فروختم امروز باید کلیدشو تحویل بدم.

سپس دست تو جیبش کرد وکلید آپارتمان را بدون اینکه حتی نیم نگاهی به سِلنا بندازه به طرفش گرفت.

- اینو بده به دنیل خودش میدونه چیکار کنه.

سِلناکه حالا بُغ کرده بود به خودش برای اولین بار جرات داد،کلیدرو از بهرادگرفت؛با قورت دادن آب دهنش پرسید:

-چرا برای همیشه اینجا نمی مونی؟

دیگه داشت از دست سوال و جوابهای سِلنا عصبانی می شد تا حالا هم که مراعاتشو کرده بود وگرنه کسی تا به امروز جرات نداشت تو کارهایش دخالت کنه یا ازش سوال وجواب بخواد.برگشت و نگاهشو به سِلنا که حالا رنگ به رو نداشت دوخت اما قبل از اینکه بخواد چیزی بگه ماشین متوقف شد،سِلنا به طرفش برگشت،به وضوح می تونست حاله ی اشک رو تو چشماش ببینه اما اصلاً براش مهم نبود،سِلنا هم یکی بود مثل بقیه .

سِلنا - براد من بدون تو نمی...

نگاه عصبانی بهراد باعث شد زبونش قفل شه،بهتر بود اینبار دیگه سِلنا رو از سرش باز میکرد.پس با همون نگاه عصبانی زل زد به چشمان رنگی سِلنا که از اشک به سرخی می زد،در حالی که سعی داشت صداش بالا نره غرید.

-دفعه آخریه که بهت میگم،من دارم برای همیشه میرم و قصد ندارم برگردم...بین من و تو هیچ رابطه ی احساسی نبوده و نیست پس بیشتر از این خودتو پیشم کوچیک نکن.

کلمه ی آخرو چنان با داد گفت که سِلنا برای لحظه ای چشمانش را بست،دستشو به دستگیره انداخت و از ماشین پیاده شد نفس عمیقی کشید و خشمش رو مهار کرد،حالت بی تفاوتی به چهره اش داد کاری که خیلی خوب یادگرفته بود به طرف صندوق رفتوچمدونهاشو برداشت.شوکی که با فریاد بهرادبه سِلنا وارد شده بود باعث شد همونطور خشکش بزند و نتونه ازجاش تکون بخوره،بهراد بدون خداحافظی به طرف درب های شیشه ی فرودگاه راه افتاد.

*** *** ***

نگاهش را به انبوه جمعیت دوخت سعی کرد از میون شلوغی آشنایی پیداکند اولین نفری که جلوی چشمانش دید. مهیار برادرش که دوسال از خودش کوچکتر بود.با دیدنش لبخندی از ته دل زد.بعد از مهیار نگاهش به نامادریش شهین افتاد و اخم پررنگی جای لبخندش را گرفت.جلو رفت مهیار به طرفش آمد و با یک حرکت در آ*غ*و*ش هم فرو رفتن؛چشمانش را بسته بود وبا تمام وجود برادرش را به آ*غ*و*ش کشیده بود.با یادآوری بی کسی وتنهایش تو غربت اشک مهمان چشمانش شد اما جلوی ریزشش را گرفت،تو این چند سال یاد گرفته بود هیچ وقت اشک نریزد،قلبش از فولاد باشد و هیچکس درونش نفوذ نکند.بعد از اینکه از آ*غ*و*ش مهیار بیرون خزید.نگاهش را به شهین دوخت وخیلی خشک و جدی سلام کرد ولی در عوض شهین لبخند پت وپهنی زد و شروع کرد به قربون صدقه رفتنش،در حالی که بهراد تصور همچین حرکتی را نداشت شهین محکم ب*غ*لش کرد.بهراد سریع از آ*غ*و*شش بیرون آمد و با غیض گفت:

- در نبودم بهتون خوش گذشت شهین خانم.

از عمد شهین خانم صدایش میزد،هنوز به خوبی یادش بود که شهین همیشه روی این حرف حساس بود وتوقع داشت بهراد ومهیارمادرصدایش کنند اما بهراد همیشه برای اینکه حرصشو دربیاره شهین یا شهین خانم صداش میزد ومهیارهم به تابعیت از برادرش همین کاررو می کرد.شهین با اینکه از تیکه بهراد حسابی جوشی شده بود ولی جلوی خودش را گرفت و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-خوب داداش گل خودم،بیشتراز این سرپات نگه نمیدارم بهتره بریم خونه که اینطورکه معلومه حسابی خسته ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد دستش را دور شانه ی مهیار انداخت وبا دست دیگرش چمدان بزرگش را روی زمین کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی تو رو دیدم تمام خستگیم پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوکرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه اصلاً دلش نمیخواست چیزی بپرسه اما دلش طاقت نیاورد و خودشو به مهیار نزدیک کرد،جوری که شهین متوجه نشه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرامرزخان کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار- بابا رفته رامسر به باغ سربزنه، فرداشب برمی گرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باچشم اشاره ای به شهین کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا این ملکه باهاش نرفت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-نمیدونم والا !اینجورکه خودش میگه؛میخواسته بیاد استقبال تو حالا شانس آوردی من منصرفش کردم وگرنه قرار بود یه ایل و تبار بیان پیشوازت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد پرسشگر نگاهش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهر ملکه؛شهلا خانم به همراه پسرش سینا و دختره ترشیده اش ساناز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد ابرویی بالا انداخت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه ایرانن!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا نزدیک درب خروجی رسیده بودند؛مهیار آروم سرشو تکون داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره سه روز پیش اومدن؛الانم ویلای بابا اقامت دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک ماشین رسیده بودن هوا تاریک بود،شهین درحال صحبت با گوشی موبایلش کمی با فاصله از آن دو ایستاده بود.مهیار چمدونهای بهراد را داخل صندوق عقب جای داد و آهسته طوری که شهین نشنوه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب شد تو اومدی وگرنه نمیدونم چطوری میخواستم شهین وخواهرشو تحمل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد یه تای ابروشو بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا خودت میای از نزدیک می بینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی سوار ماشین شدن تلفن شهین هم تموم شده بود؛بهراد جلو کنار مهیار نشسته پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار بدون اینکه نگاهش را از خیابون بگیره جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو ونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد-منو ببر آپارتمان خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار با ناراحتی به طرف بهراد برگشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداشم بزار دو روز از اومدنت بگذره بعد برو،نصفه شبی کجا میخوای بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهین با شنیدن این حرف دخالت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهراد مادر،کجا میخوای بری؟خواهرم از قبرس بعد از ده سال اومده ویلا اونا منتظران با تو آشنا بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با یاد آوری خاطرات گذشته و رفتار شهین و پدرش زهرخندی زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اتفاقاً بخاطر شلوغی ویلا میخوام برم آپارتمان خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا...چه شلوغی!بهراد حرفا میزنی!مگه چند نفرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد به طرف مهیار برگشت که با ناراحتی در حال رانندگی بود وحرف نمی زد.دستش را روی شانه ی مهیار گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخم نکن،این دفعه رو بخاطره تو میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندرضایت گوشه ی لب مهیارنشست.شهین هم ازرسیدن به مقصدوش لبخندپهنی زدونگاهش را به خیابونها دوخت. با رسیدنشون به ویلا غم سنگینی به قلبش چنگ زد و اخمی روی پیشانی اش جا خوش کرد،تمام لحظات تلخ دل کندن از برادرش و خونه ای که یادآوری خاطراتِ مادرش بود جلوی چشمانش قرار گرفت.نفسِ عمیقی کشید وسعی کرد ذهنش را از فکرکردن به گذشته بیرون بکشد.حالا جلوی ورودی ویلا رسیده بودن،دوخدمه مشغولِ بردن چمدان ها و وسایلش به داخل شدن،مهمونهای شهین داخل ایوان به انتظار ورودش ایستاده بودن.شهلاخواهر دو قلوی شهین با لبخند گشادی قدمی به طرفِ بهراد برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ماشالا،چقدر عوض شدی بهراد جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد کمی نگاهش کرد،درست مثلِ شهین هیچ تغییری نکرده بود.لبخند خشکی زد که بی شباهت به پوزخند نبود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شهلا قدم دیگری به طرفش برداشت و دستش را دراز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام گل پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رفتار خودمونی شهلا خوشش نیومد این زن همونی بود که زیرگوشِ شهین نوای رفتن او را زمزمه کرده بود. افکار گذشته را از ذهنش دورکرد،با اکراه دستش را جلو برد و دسته شهلا را فشرد و زود عقب کشید.کناره شهلا دختره جوانی ایستاده بودکه دستانش را روی سینه چلیپا کرده وخیره زل زده بود به بهراد،با تکانی که شهلا بهش داد به خودش اومد.زیر لب سلامی داد وجلو تر از بقیه به داخل ویلا رفت سردی رفتارش از چشمان بهراد دور نموند، با تعارف های بقیه بهراد نیز وارده ویلا شد.با ورودش با اولین کسیکه برخورد کرد پسره شهلا سینا بود پسری لاغراندام با قدی نسبتاً متوسط و سبزه رو که مشغول صحبت با تلفن بود با دیدن آنها تماسشو قطع کرد ونزدیک اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احوال بهراد خان،سینا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو به طرف بهراد دراز کرد بهراد دستش را فشرد و تنها یک کلمه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*** *** ***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از دوش گرفتن حوله را به دور خود پیچید از حمام بیرون آمد با دیدن مهیارکه روی تختش دراز کشیده بود؛ ناخوداگاه یه قدم به عقب برداشت وابروهاشو در هم کشید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی اومدی تو اتاق!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار سرش را از روی بالش بلند کرد ودستش را ستون سرش کرد بهش خیره شد وبا لحن طنزآلودی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای خاک برسرم پسره ی بی حیارو نگا کن خجالتم نمی کشی این هیکل دخترکشو اینجوری انداختی بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد اخم هاشو از روی صورتش کنار بزنه به خودش فهموند که مهیار برادرشه و با بقیه فرق داره پس مهم نیس که بی اجازه وارده اتاقش شده،بی توجه به حرفای مهیاربه طرف کمد لباسهایش رفت ودرحالیکه یکی یکی لباسهایش را برانداز می کرد تا یکی را انتخاب کند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به غیر از تو که کسی تو اتاق نیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس کی میخواستی باشه!نکنه توقع داشتی دخترای همسایه بجای من تو اتاقت منتظرت باشن؛ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با لبخند جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخیر...ما از این شانسا نداریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهی؛مهیار واسه ات بمیره نیس اصلا اونور از این چیزا ندیده بچه ام الان حسرت به دلش مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خفه شو،منکه نرفته بودم اون طرف الواطی رفته بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیارسریع پرید وسط حرفش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره می دونم می دونم رفته بودی ادامه تحصیل بدی فقط همینو بس...!ولی داشم خر خودتی من که میدونم اِسماً درس بود و رسماً حال وحول.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کش داری زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کوفت واس من حرف درنیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز لبخند به لبانش بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من غلط بکنم حرف در بیارم فقط حقیقتو گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس ریز خندید که با چشم غره بهراد روبرو شد،سرفه ی تصننی کرد و خنده اش را جمع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد تی شرت چسبون سفیدی انتخاب کرد که روش نوشته های مشکی فارسی داشت،در حالی که می پوشیدش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرکی ندونه تو که خبر داشتی بحث درس خوندن نبود فقط بخاطر فراموش کردن سیماگذاشتم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار آه سردی کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ولی احساس می کنم موفق نشدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد-چرا همچین فکری میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این حرف کمربند چرم مشکیه اش را به دور کمرش بست و جلوی آینه مشغول مرتب کردن موهایش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-دلیلش واضحه وقتی توی مهمونی که بخاطر برگشتت برگزار میشه شرکت نکنی به همه ثابت می شه هنوزم که هنوزه به اون زن علاقه داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه داشت کفرش بالا می آمد دستشو مشت کرد با چهره ایی به اخم نشسته رو به مهیار درحالی که سعی داشت صداش به فریاد تبدیل نشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو چی فکر کردی در مورده من ؟ها؟ فکر می کنی اینقدر بی غیرتم که هنوز چشمم دنبال ناموس کسِ دیگه باشه آره؟ ببین داداشم من آدمیو که بندازم دور برنمی گردم برش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد پوزخندی زد و با تمسخر ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مخصوصاً حالا که دستمالی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتمام حرفاش نفس پرصدایی کشید وسیگاری روشن کرد وگوشه تخت کنار مهیار نشست و دست آزادش را داخل موهایش فرو برد.دلش نمیخواست عصبانیت وعقده های این چند سال را روسره برادرش خالی کند اما قضاوت بی جای مهیار وادارش کرد این حرفا رو بزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار که متوجه تغییر حالت بهراد شده بود و از حرفایی که بی غرض بهش زده بود پشیمون،از در شوخی وارد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر از هیکلت خجالت بکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد نگاه غمگینش را به مهیار دوخت وبا لحن کسلی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باز به چی گیر دادی مهیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار دستش را بین موهای مجعد وبلند بهراد کشید با صدایی که رگه های خنده درش موج می زدگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شبیه دختر مدرسه ای ها شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگی چیکارشون کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از من می پرسی؟فردا از سپهر وقت بگیر برو از شرشون خلاص شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعد از مهمونی بابا کوتاهشون میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از رضایت نشست کنج لبای مهیار،از اینکه می دید بالاخره بهراد راضی شده تو مهمونی که به افتخارش برگزار میشه شرکت کنه خوشحال شد هیچ دلش نمی خواست درگیری لفظی بین پدرشو بهراد صورت بگیره مخصوصاً با اخلاقی که از هر دوشون سراغ داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در اتاق بلند شد و باعث شد هر دو همزمان به طرف در برگردن،صدای بهراد بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

–بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا،خانم گفتن تشریف بیارید پایین مهمونا منتظر شما هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این صدای شوکت یکی از خدمه خانه شان بود که بعد از فوت پروانه (مادربهراد)به خانه شان آمده بود.تا قبل از مرگ پروانه هیچ خدمتکاری در اختیارشان نبود وپروانه درکمال عطوفت ومهربانی با وجود ویلای بزرگ ودرندشت نیک زاد بزرگ خود به تنهایی امور خانه را به عهده داشت و بخاطر فرزندانش ازکار معلمی استعفاء داده بود.چهره ی بهراد با تموم شدن حرفهایی شوکت درهم شدو به مهیار خیره شد؛مهیارکه متوجه حالت عصبی بهرادشده بود.لبخند کوتاهی زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیال داداش؛فقط یه امروز و تحمل کن بهت قول میدم از فردا نزارم یه لحظه ام تو خونه بمونی،می برمت دفتر اینقد کار می ریزم رو سرت که وقت سرخاروندنم نداشته باشی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس صدایش را بلند کرد وخطاب به شوکت که هنوز منتظر دم در ایستاده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو الان میایم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*** *** ***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخش دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها به طرف پایین سرازیر و وارد پذیرایی شد.صدای قدم هاش باعث شد چند نفری به طرفش برگردن که شهین اولیش بود بلند شدو با لبخند بزرگی به طرف بهراد رفت و خواست دستشو بگیره که بهراد با رفتنش به سالن پذیرایی مانع شد؛ اول به طرف جهانگیر تیمورزاده رفت وخیلی رسمی عرض ادب کرد.پدرش کنار تیمورزاده نشسته بود. انگارغریبه ای وارد جمعشان شده از جایش تکون نخورد.مدتها بود از دیدن پدر محروم شده بود وتمام این اتفاقات را از چشم شهین می دید. دلش میخواست همان لحظه پدرش را گرم در آ*غ*و*ش می گرفت.بعد از مرگ پروانه احساس نزدیک تری به پدر داشت ولی بعد از ازدواج فرامرز این نزدیکی منجربه دوری وبعدشم رفتن بهراد ازایران شد. با یادآوری خاطراتش و دلتنگیش لبانش را روی هم فشرد وتنها به دادن سلامی به پدر اکتفا کرد و درجوابش تنها فرامرز سر تکان داد.بعد ازسلام واحوال پرسی کوتاه وخشکی باشهلا ودخترش ساناز که اولین بار بود میدیدش با عذرخواهی ازجمعشان دور شد ودرحالی که از سالن بیرون می زد شهین را دوباره دید مثل همیشه زیادی دراستفاده از طلاوجواهر اغراق کرده بود. بهراد با دیدنش سری از روی تاسف تکان داد واز ویلا بیرون زد هنوز چند قدم بیشتر به طرف ماشین برنداشته بود که صدای مهیار را از پشت سرش شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها تنها داداشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به عقب برگشت ونگاهش را به مهیار که دست به کمر زده واخمی ساختگی زینت چشمانش بود دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حوصله ی مهمونو ندارم؛میرم آپارتمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردم سر حرفت هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد به طرف جایی که ماشین پارک بود راه افتاد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرده وحرفش ولی باور کن اصلا حوصله شونو ندارم دلم میخواد تنها باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-چه حوصله داشته باشی چه نداشته باشی،تا یه مدت نمیتونی بری آپارتمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد سرجایش ایستاد و همزمان با چرخیدنش به طرف مهیار پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار- اولش خودِ من جرات داری منو تنها بزار!!!دومیش هم اینکه دیگه از آپارتمانت خبری نیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد چشمانش را ریز کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار دستش را درون موهاش فرو کرد،دلش نمیخواست برادرش را ناراحت کند ولی مجبور بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش بابا قبل از اومدنت آپارتمانتو فروخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم چشمانش را عصبانیت پُر کرد خواست بره سراغ پدرش که مهیار بازشو گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-آروم باش بهراد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را با حرص بیرون فرستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا باید اینکارو بکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار سرش را پایین انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخواست تنبیه شی،بابا گفته بود حق نداری با پویان رفت و آمد کنی ولی تو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد نگذاشت حرفشو تموم کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اِ...پس قضیه اینه داره مجازاتم میکنه؟؟؟ببینم وقتی من اون سره دنیا میون غریبه ها دربه دربودم فرامرز خان کجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را داخل موهایش فرو کرد پشت به مهیار کرد بازم باید مثل این چندسال سکوت می کرد، به طرف صندلی های فلزی سفید رنگ چیده شده نزدیک استخر بزرگ حیاط رفت،روی یکیش نشست نگاهشو به زلالی آب دوخت و به این فکرکرد که شهین هنوز دست ازسرش برنداشته است و این برایش یک اعلام جنگ بود.مهیار کنارش نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگران نباش فعلاً آپارتمان من هست فقط یه مشکل کوچولو داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد خشمش را فرو بخورد نفس های عمیقی کشید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه مشکلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست سرش را خاروند و حالت بچه گانه ای به صداش داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-داداشی اگه بگم دعوام نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد نیم نگاهی به مهیار که سعی داشت ذهنش را معطوف جای دیگری کند انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار حالت جدی به صورتش داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوله های آب آپارتمان ترکیده و خونه رو آب برداشته؛منم تازه امروز صب فهمیدم یکی از همسایه ها خبرم کرد. الانم با اجازه ات دارم میرم اونجا ببینم چه به روزش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد پوفی کرد و با حرص روی صندلی تو حیاط نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لعنتی همش از زمین و آسمون باید برام بباره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار-شرمندم داداشم اینقد توشرکت کار ریخته سرم که وقت سرخاروندن ندارم وگرنه نمیزاشتم همچین مشکلی برات پیش بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد -حالا میگی من چیکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار به نشانه ندانستن شانه هایش را بالا انداخت خون خون خودشو میخورد نگاهی به مهیار انداخت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نشستی؟ برو ببین چی به روز خونه اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیارکه حواسش پرت شده بود و با حرف بهراد به خودش آمد سریع بلند شد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ ... آخ ... من چقدر حواس پرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد در حالی که به طرف ماشینش می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در ضمن به چندتا بنگاه بسپر یه آپارتمان دویست متری برام یه جای آروم تو شمال شهر جور کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار سری در جوابش تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن مهیار از داخل جیب کتش پاکت سیگارو فندکش را بیرون کشید و سیگاری روشن کرد.نگاهش را به نوشته ی لاتین داخل فندک دوخت«سِلنا»با دیدن نوشته یاد روزه تولدش در ذهنش جان گرفت.صدای نازک سِلنا که بالای سرش داخل شرکت ایستاده بود ودائم بهش غر میزد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-براد خواهش میکنم تمومش کن،الان چندساعته که بچه ها منتظرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را از روی نقشه ی روبه رویش برداشت و با برداشتن عینک طبی اش از روی چشمانش با لحن همیشه جدیش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم باید حتما امشب این کارو تموم کنم،حوصله ی غرغرای این م*ر*ت*ی*ک*ه رو ندارم تنها برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سِلنا با ناراحتی یه پایش را به زمین کوبید و زیر لب نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو همیشه برنامه های منو خراب می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه متوجه حرف سِلنا شده بود اما به روی خودش نیاورده بود سِلنا بدون توجه به حرفای بهراد ازاتاق بیرون رفت. بهراد بیخیالِ سِلنا دوباره مشغول کارش شد.هنوز نیم ساعت از رفتنش نگذشته بود که در اتاقش باز شد و پشت بندش صدای تولدت مبارک داخل گوشهایش پیچید.سرش را بلند کرد با دیدن پویان،دنیل وسِلنا به همراه سه تا ازدوستانش لبخند قشنگی ناخوداگاه به لبانش نقش بست.لبخندی که دوستانش در طول مدتی که باهاش بودن کمتر ازش دیده بودن.اونروز یکی از بهترین روزهایش بود و در پایان تولدش با دیدن هدیه سِلنا که فندک نقره ای بود کاملا غافلگیر شده و تازه اونموقع بود که به علاقه ی سِلنا پی برد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کرد از خاطرات دل بکند فندک را به داخل جیبش برگرداند.تکیه اش را به پشتی صندلی داد و با آرامش دود سیگار را ازمیان لبهایش بیرون فرستاد.نگاه غم گرفته اش را به درختان که پائیز برگهایشان را زرد کرده بود دوخت. واقعا نمیتوانست ویلا و آدمهایش را تحمل کند از وقتی پروانه فوت شده بود و بلاهایی که سرش آمده بود زود رنج شده و تنهایی را به جمع ترجیح می داد آدمی بودکه سالها در سکوت وآرامش خویش زندگی کرده بود و برعکس همسن وسالانش از مهمانی وشلوغی بیزاربود.دستش را داخل موهایش فرو برد و آرنجش را با تکیه به دسته ی صندلی ستون سرش کرد .هوای سرد اوایل زم*س*تان صورتش را به شلاق می کشید.نگاهش هنوز به درختانه به یغمارفته بود.تنها درختان کاج بودند که باغ را ازعریانی درآورده بودند.نفس عمیقی کشید و پُک دیگری به سیگارش زد ودودش را درهوا آزادکرد.احساس کردکسی کنارش نشست حدسش درست بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساناز – به قیافتون نمیاد آدم گوشه گیری باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه تغییری درحالت نشستنش دهد یا حتی سرش را به طرف صدا برگرداند؛جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهایی رو به حضور در جمع ترجیح می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلیل خاصی داره که اینطور دوست دارید؟مثلا خاطره کسی آزارتون میده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پایان رسیدن حرفه ساناز سرش را از دسته ی صندلی جدا کرد،تازه توانست چهره ی آن شخص را ببیند.دختری با موهایی که به رنگ بلوند درآمده بود،پوستی برنزه،چشمهایی که با وجود لنز رنگشان مشخص نبود و با دقت دورشان خط چشم کشیده،ابروانی نازک،بینی سر بالا که معلوم بود زیر تیغ جراحی رفته،لبهایی برجسته که رژ براق صورتی در آن خودنمایی می کرد. دخترک که نگاه بهراد را که روی جزجز صورتش می چرخید دید لبخند دلبرانه ای تحویلش داد ودستش را به طرف بهراد دراز کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت میخوام فراموش کردم خودمو معرفی کنم ساناز هستم دختر آقای تیمورزاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با یادآوری رفتاره دیشب ساناز پوزخندی زد و بدون توجه به دست سانازکه به سویش دراز شده بود خاکستر سیگار را درون زیر سیگاری تکاند و سرش را تکان داد؛ساناز که از رفتاره سرد بهراد جاخورده بود سعی کرد بروی خودش نیاورد برای باز یافتن دوباره ی اعتماد به نفسش دستش را عقب کشید لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جوابمو ندادین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پک آخر را به سیگارش زد و همراه خارج کردن دود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوالتون بی مورد بود ترجیح میدم جواب ندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفی که شنید تکانی خورد اما خودش را نباخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی من اینطور فکر نمی کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالیکه از روی صندلی بلند می شد سیگارش را نیز داخل زیرسیگاری خاموش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره جوابتو از کسی که بهت آمارمنو می ده بپرسی،درضمن فکر نمی کردم اینقدر سریع تغییر موضع بدیو رفتارت عوض بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی گرد شده نگاهش کرد؛فکرنمی کرد بهراد رفتاره سرده دیشبش رو به روش بیاره،اما طولی نکشید که به خودش آمد و روبروی بهراد ایستاد و با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردی آدم مهمی هستی که بخوام آمارتو در بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد در جوابش پوزخندی زد و به طرف ویلا راه افتاد.ساناز با رفتن بهراد با عصبانیتی آشکار روی صندلی ولو شد و شروع کرد با خودش حرف زدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسره ی مغرور،رامت می کنم حالا می بینی، اَه...لعنتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشوکه داخل سالن گذاشت،متوجه بقیه شدکه دور میز نشستن شهین با دیدنش بلندشد و به سمتش رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهراد جان بیا بشین سره میز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه تمایلی به همنشینی شان نداشت امادل ضعفه اش مجبورش کرد پشت صندلی خالی نزدیک سینا بنشیند. نگاهش به غذاهای رنگارنگی که روی میز چیده شده بود دوخت انواع واقسام غذاهای ایرانی و خارجی چندین نوع دسر و نوشیدنی زیر چشمی به پدرش خیره شد نوشیدنی محبوب فرامرز ش*ر*ا*ب انگور چندساله کناره دستش بود،هنوز عادت دیرینه اش را ترک نکرده بود.نگاهش را برگرفت و برای خودش کمی باقالی پلو با ماهیچه کشید و مشغول خوردن شد.قاشق دوم را که به دهان گذاشت سنگینی نگاهی را روی خودش احساس کرد.وقتی سرش را بلند کرد با ساناز روبرو شد،ساناز با دیدن نگاهش لبخند عریضی زد وچشمکی حواله اش کرد،اینکارش با پوزخند بهراد روبرو شد. همیشه از دخترانی که براش ناز می کردن و عشوه میومدن بیزار بود،کلا آدم دختربازی نبود از وقتی سیما او را به یک پیره مرد ترجیح داده بود حالش از این جنس لطیف بهم می خورد.چشم غره ای به لبخند ساناز رفت ودوباره مشغول خوردن غذایش شد با اینکه نگاه های خیره ی ساناز روی مخش بود اما ترجیح داد خونسرد باشد و تحمل کند.قبل از اینکه لیوان دوغ را بردارد ساناز لیوانی را که حاوی مایع قرمز رنگ ش*ر*ا*ب گیلاس بود جلویش گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکار ساناز سرها به طرفشان چرخید،نگاه فرامرز اذیتش می کرد.میدانست او منتظر یه جرقه اس تا بکوبدش نخواست آتودستش دهد.لبخندکمیابش را به لب آورد و با صمیمیتی که درخودش سراغ نداشت،لیوان را ازسانازگرفت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان ساناز از تعجب گرد شد،سعی کرد آروم باشد لبخند پررنگی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نوش جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

م*ش*ر*و*ب را زیر نگاه های تیز بقیه سرکشید،حس کرد به طرز فجیحی معده اش آتیش گرفت.خم به ابرویش نیاورد،بازم همون لبخند مسخره را به لب آورد و با تشکر خشکی از پشت میز بلند شد و به طبقه بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشو داخل حمام پرت کرد و محتوای معده اش را بالا آورد؛حالش از م*ش*ر*و*بات الکی بهم میخورد.اذیت شدن معده اش هم یادگاره زیاد روی سالها پیشش بود؛آبی به دست و رویش زد و از حمام خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*** *** ***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چندمین بار فاصله میان تخت تا در اتاق را پیمودکلافه شده بود.به طرف تلفن رفت وشماره گرفت بعد از سه تا بوق صدای کلافه ی مهیار داخل گوشی پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام،خسته نباشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تویی بهراد؟سلام ممنون خسته نیستم کلافه ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شد رفتی آپارتمان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار پوفی کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره رفتم اوضاش داغونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر طول می کشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید ومنتظر جواب مهیار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینطورکه لوله کش گفت حدوده دو سه روز ولی تمیز کاری خونه و این حرفا میشه در کل یه هفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد کلافه پنجه شو داخل موهاش کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیره مهیار یه کارش کن تا دو روزه دیگه آماده بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیشه برادرمن کلی التماس کردم تا یارو قبول کرد دو سه روزه کارو تموم کنه،وگرنه می گفت یه هفته بیشتر وقت می بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بنگاه رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره دو جا سپردم قرار شد اولین مورده خوبی که پیدا کردن با خودت تماس بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای...پسر من چیکار کنم؟دارم تو این خراب شده دیوونه میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن بهراد اونجا که کسی کاری به کارت نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه...اینجور به نظر می رسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم چی بگم چاره ای نیس باید تو این چند روز تحملشون کنی تا خونه آماده بشه البته یه کاره دیگه ام می تونی بکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می تونی بری حومه پیشه خاتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه باغ ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را طبق عادت داخل موهایش کشید و با زدن لبخندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه،اتفاقاً دنبال فرصت بودم برم ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه پس آماده شو شب که اومدم با هم می ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لازم نیس،من خودم همین الان راه میافتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی چه؟ مگه جاده شو بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تقریباً یادمه حالا برای اینکه یه موقع اشتباه نکنم آدرسو برام دقیق اِس اِم اِس کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی تُخسی پسر،هر غلطی دوست داری بکن برو گمشو من که عادت دارم ازت دور باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد به لحن به ظاهر دلخور مهیار خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیخیال مهیار خوب توام شب بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر میکنی فرامرز خان می زاره؟من میخواستم تو رو بهونه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدرم من واسش مهممم،باشه بابا صبر میکنم با هم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخواد فداکاری کنی برو من خودم اینا رو می پیچونم میام به عزیزگفتم ماشینتو آماده کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون می بینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربانت خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از قطع تماس به طرف کمد لباسهایش رفت و از میان انبوه لباسهای رنگ ورنگش چند دست لباس راحتی و مختص بیرن رفتن جدا کرد وداخل ساکش گذاشت.حوله و وسایل اصلاح و...طولی نکشیدکه ساک بزرگ مشکی اش از وسایلش پُر شد،خود نیز لباسهای راحتی اش را با شلوار پارچه ای اسپرت مشکی؛پولیور طوسی تیره عوض کرد خودش راداخل آینه برانداز کرد برس را برداشت و موهایش را مرتب کرد وبعد از دوش ادکلن همه چیز اوکی شد و با برداشتن ساکش از اتاق بیرون رفت.یکی از خدمه ها رو طبقه بالا دید روبهش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لباسا و وسایل شخصیمو همونطور که داخل کمد چیدین برگردونید داخل چمدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمه که دختره جوانی بود اطاعت کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه افتاد اما قبل از اینکه از پله ها به طرف پایین راهی شه صدای پچ پچی از پایین متوقفش کرد خواست بی تفاوت راهش را ادامه دهد اما وقتی اسم خودش را شنید ترجیح دادکمی استراق سمع کند.صدای شهین بودکه داشت با ساناز بحث می کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر یه ذره حواستو جمع کنی کار تمومه،نمیدونم شما دوتا به کی رفتید؟اون سیناکه یه ذره سیاست نداره تو هم که ماشالا زبونت مثل نیش ماره یه ذره دلبری بلد نیستی والامن همسن تو بودم محال بود پسری از کنارم رد شه وخاطرخام نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عصبانی ساناز را شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَه...خاله ولم کن تو رو خدا،خیلی اعصاب دارم تحفه اس مثلا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که تحفه اس من چه بخوام چه نخوام این شازده وقتی ازدواج کنه یه ارث کلان بهش میرسه...من فقط میخوام دختری که میخواد بیاد تو این خونه غریبه نباشه از پوست وخون من باشه همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا و لحن ساناز نشان میداد که تا حدی راضی شده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه خاله ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه بی آخه سعی کن،اصلاً همین الان برو بالا در اتاقشو بزن بهش بگو میخوای بری یه چرخی بزنی و خرید کنی ازش بخواه همراهیت کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه بزار فکرامو کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کردن نداره دختر برو ببینم چیکار میکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد که با شنیدن مکالمه های آن دو به یقین حرفی که به ساناز زده بود رسید.از پله ها به طرف پایین سرازیر شد که در راه با ساناز برخوردکرد.لبخند پت وپهنی به روی بهراد زدکه با پوزخند او روبرو شد ؛ به سر تا پایش نگاهی انداخت تاپ دو بنده ی صورتی و شلوارک تنگ مشکی پوشیده بود پوزخندش عمیق ترشد...ساناز که نگاه بهراد را روی خودش دید صداشو کمی نازک کرد و با لحن پرعشوه ای پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جایی میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد ساکش را در دستش جابه جاکرد ونگاهش را به روبرو دوخت قصد جواب دادن نداشت،از پله ها دوباره سرازیر شد ساناز که از رو نرفته بود وبه خودش قول داده بود قلب این پسره از خود راضی را تسخیر کند همراهش شد و در حالی که سعی داشت لبخند روی لبهایش باشد کناره بهراد قدم برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقت داری باهم بریم بیرون یه دوری بزنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد بدون اینکه به طرفش برگرده به راهش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفم وقت ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه به ماشین رسیده بود و فرصت صحبتی برای ساناز نمانده بود.سواره ماشین شد و بدون توجه به ساناز ماشینو روشن کرد و از داخل حیاط بیرون آورد و در همان حالت به این فکر کرد که چطور شده است فرامرز ماشینش را نفروخته اس، شاید درحساب کتابش ماشین او راکه ارزش پولی آنچنانی نداشت جا انداخته بود.نگاهی به ماشین انداخت با اومدنش عزیزماشین قدیمش که یک پاترول دو در مشکی بود شسته و براش آماده کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل ماشین نشسته بود و به طرف حومه شهر می راند،از روی آدرسی که مهیار برایش اِس کرده بود تونست به راحتی خونه باغ را پیدا کند.پشت در توقف کرد چند بوق پشت سرهم زد در باز شد و چهره ی اخموی مرد چهل و خورده ای ساله ای نمایان گشت.نزدیک ماشین بهراد ایستاد شیشه را پایین کشید وخطاب به مرد با لحنی خشک وجدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد سرش را خم کرد و به چهره ی بهراد خیره شد و با کنجکاوی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با کی کار دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد بدون توجه به سوال مرد در حالی که طاقتش از الافی تمام شده بود غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیک زادم باز کن اون در لعنتی رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد با شنیدن اسم بهراد سریع دولاراست شد ودریک چشم بهم زدن درحیاط را بازکرد.پایش را روی پدال گاز فشرد و ماشین را به داخل برد،بعد ازطی مسیری نه چندان طولانی ماشین را روی سنگ ریزه ها متوقف کرد.وقتی پیاده شد نفس عمیقی کشید و هوای مطبوع را به داخل ریه هایش فرستاد.درختان باغ درآن فصل ازسال خالی از برگ وشاخه هایشان نمناک بنظرمیرسید.معلوم بود شب گذشته باران باریده؛نگاهش را به خونه ی بزرگ قدیمی دوخت و خاطرات شیرین کودکی به ذهنش هجوم آوردن،یاد دورانی که همراه مهیار داخل این باغ بازی می کردند.بعد از مرگ مادرش قرار بر این بودکه کنار خاتون زندگی کنند.زمانی که دوازده سال بیشتر نداشت ومهیار نیز ده ساله بود.فرامرز به دلیل افسردگی شدید به ایتالیا رفته بود وبعد از چندماه خبرداده بود که قرار است برای همیشه آنجا بماند و سرپرستی مهیار و بهراد را به خاتون محول خواهد کرد.اما بعد از گذشت یکسال بطورناگهانی بدون اینکه به کسی خبر دهد به ایران بازگشت و بعدشم با خواهر یکی از شرکایش شهین ازدواج کرد،شهین یه بار ازدواج کرده بود وبه دلیل مشکل نازایی از همسرش جدا شده بود،هشت سال بعد بهراد راهی آمریکا برای ادامه تحصیل شد اما چه تحصیلی جز دربه دری و سکوت بهراد؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حالا بعد ازگذشت هفت سال بهراد به ایران برگشته برای اثبات ماهیتش...غرق در رویاهایش بود، صدای دختری او را به خود آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد سریع به طرفش چرخید دختر جوانی روبرویش ایستاده بود ومنتظر نگاهش می کرد جوابش را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهرادم،بهراد نیک زاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر با شیندن نام او لبخند کم رنگی زد وبا نگاهی به زیر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش آمدین آقای نیک زاد عذر میخوام بجا نیاوردم فکر کردم آقا مهیار تشریف آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را ب*غ*ل گرفت و درحالی که با نگاهش اجزای صورت دختر را می کاوید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشته اشاره اشو به طرفه دختره نشانه گرفت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-و شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرستار خاتون هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس حلیمه خانم کجاس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگینی روی لبهای دختر نقش بست وحلقه ی اشکی در چشمانش درخشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشون تا چندماه پیش پرستار خانم بودند ولی بخاطر مریضیشون منو بجای خودشون آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با ناراحتی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ازش خبری دارین الان حالش چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض عمیقی به گلوی دختر نشست وبا صدایی که از بغض به لرزه در آمده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فوت شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه سعی در جلوگیری از ریزش اشک هایش داشت ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید داخل،هوا سرده ممکنه سرما بخورین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد که از شنیدن خبر مرگ حلیمه بسیار ناراحت شده بود بدون حرفی به داخل رفت.حلیمه جای دایه شان را بعد از مرگ مادرش داشت و زحمات بسیاری طی آن چندسالی که نزد خاتون بودند برایشان کشیده بود.با ورودش به داخل خانه متوجه ی خاتون شد که روبه قبله نشسته و سجاده اش پهنه،تسبیح تُربت کربلاش دستش بود ومشغوله گفتن ذکر، بهرادآروم بهش نزدیک شدوکناره سجاده اش زانو زد.خاتون هنوز متوجه اش نشده بود.دستش رادور شانه های لاغرو نحیف خاتون پیچید با به آ*غ*و*ش کشیدنش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام خاتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستِ خاتون روی سرش کشیده شد و با صدایی که از بغض می لرزید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام گل پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و بوی عطر مشهده خاتون رو به ریه هایش فرستاد و در دل با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقدر دلم برای این عطر تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم از آ*غ*و*شه خاتون بیرون خزید چشمان خاتون ابری بود،دست دراز کرد و اشک هایش را زدود و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم براتون خیلی تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خاتون رنگ غم گرفته بود دستش را روی دست بهراد گذاشت و نالید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا رفتی مادر،می دونی چقد چشم به در دوختم تا درو باز کنی بیای،هروقت که مهیار میومد منتظر بودم بگه برگشتی می ترسیدم بمیرمو شازده مو نبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد دستانه خاتون را ب*و*سه زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدانکنه خاتون دیگه جایی نمیرم من بخاطر شما برگشتم،اومدم یه چند روز پیشتون بمونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربونت بره مادر ماشالا چقد بزرگ شدی دیگه از اون پسربچه ی لاغر خبری نیس مرد شدی واسه خودت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد لبخندی به صورتش پاشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاتونم الان 27 سالمه معلومه که بزرگ شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون اشک گوشه ی چشمش را زدود و با بغضی که کاملا در صدایش مشهود بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو این چند سال همش منتظر همون پسرجوونی که راهی غربتش کردن بودم ازنگاهت میخونم چقدر این زنیکه ابلیس صفت زجرت داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با یادآوری دردهایش لبخند دردآلودی به روی حدسیات درست خاتون زد و در دلش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه همه چیز تموم شد کسی جرات نداره جلوم قد علم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خاتون او را به خود آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترنم...ترنم دخترم کجایی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختری که بهراد را به داخل راهنمایی کرده بود ازآشپزخانه به بیرون سرک کشید درحالیکه دستانش را با حوله خشک می کرد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله خاتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون به صورتش لبخندی پاشید وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترنم جان برای پسرم چای و میوه بیار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم سری تکان داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم خاتون دارم آماده میکنم الان میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با گفتن با اجازه به آشپزخونه برگشت بهراد که تا اونموقع ساکت بود و به حرفهای خاتون و ترنم گوش می کرد با رفتن ترنم پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این ترنم دختره حلیمه خانم نیس؟همونی که وقتی منو مهیار پیشتون بودیم پنج ساله بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون در تایید حرفش سرش را تکان داد و با ناراحتی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره پسرم همونه،طفلی از وقتی حلیمه مرده پوسته استخون شده دائم یه چشمش اشکه یه چشمش خون از بس که از دسته طایفه پدریش حرص میخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدرش زنده اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون یا علی گفت و درحالی که دستش را روی زانوش می گذاشت بلندشد وسجاده اش را روی طاقچه گذاشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مادر،یه سال قبل از مریضی حلیمه تصادف کرد و مُرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با اشاره به کرسی که قسمت دیگه ای از پذیرایی بزرگ خونه قرار گرفته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا ننه بشین زیرکرسی گرم شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با لبخند رفتو زیرکرسی کناره خاتون نشست خاتون در ادامه حرف هایش اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ننه،حلیمه ی بیچاره قبل از مُردنش خیلی سختی کشید.خواهروبرادره شوهرش ریختن سرش هرچی اون خدا بیامرز داشت و نداشتو بردن حلیمه هم بعده یه مدت مریض شد و زمین گیر، بعد از مُردنشم به چهلم نرسیده برادرای شوهرش دخترشو بیرون کردن خونه شونو فروختن.دلم نیومد دختره دربه در بشه بالاخره هر چی باشه حلیمه یه عمر زحمته شما دوتاروکشیده بود و برام کارکرده بود ازش خواستم بیاد اینجا بمونه اولش قبول نمیکرد ولی وقتی اصرار کردم قبول کرد طفلی چاره ی دیگه ای هم نداشت اما شرط گذاشت که عوضِ خرجی وجایی که بهش میدم برام کارکنه منم قبول کردم.دختره خوبیه ساکت وکم حرفه بیشتر از اون چیزی که ازش میخوام کار می کنه،به اسراره من راضی شده خرج تحصیلشو بدم تا بره دانشگاه قبول نمی کرد می گفت شما بیشتر از اون چیزی که لیاقتم بوده کمکم کردین هه...رو هم رفته از اینکه آوردمش پیشِ خودم راضیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تموم شدن حرفای خاتون بهراد به فکر فرو رفت.چقدر سرگذشتش شبیه او بود؟با تفاوت های زمانی و مکانی ؟؟؟؟با بیرون اومدن ترنم از آشپزخونه نگاهش به سمتش کشیده شد هیچ کدام از آن سختی ها در ظاهرش معلوم نبود. ترنم سبدی از میوه های زم*س*تانی درون ظرف چیده شده را بروی کُرسی گذاشت پیش دستی ها رو جلوی خاتون و بهراد قرار داد.بعد از تعارف سبده میوه دوباره به آشپزخانه برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون-کی برگشتی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالیکه زیر چشمی ترنم را زیر نظر داشت جواب خاتون را داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیشب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدرت چطوره؟ خیلی وقته ازش بی خبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و با صدای گرفته ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیک زاد بزرگ حالش عالیه،مشغوله پذیرایی از مهمون های همسر عزیزشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون زیر لب استغفرالا گفت و رو به بهراد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوباره قوم وخویش های شهین ریختن سره فرامرز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد همراه با پوزخند صدا داری جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره ... این دفعه شهلا خانم از قبرس تشریف آوردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون چشمانش را ریز کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شهلا همونیه که یه دختر و یه پسر داره؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد در تایید حرف خاتون سرش را تکان داد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون نگاهشو به نقطه ای دوخت وسکوت کرد.در همان حین ترنم ازآشپزخانه با سینی چای وارد شد.چای را تعارف کرد اما قبل از اینکه بخواد از کنارشون بره خاتون مانع اش شد و ازش دعوت کرد تا کنارشان بنشیند.سپس برگشت طرف بهراد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر حواست به مکر این زن باشه،یادته که چجوری قاپه فرامرزو دزدید حواست باشه واسه تو و مهیار از این لقمه ها نگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهراد با به خاطر آرودن حرفهای شهین وسانازلبخند کجی زد و روبه خاتون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حواسم هست خاتون من مثه فرامرز خان خ ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست بگه (خر) نمی شم اما بجاش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خام نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آهنگ گوشی اش بلند شد عذرخواهی کرد و با نگاه کردن به شماره جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار پشت خط با صدای سرحالی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلاااااام شازده،رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خیلی وقته،کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همین جام زیر سایه ی شما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه احساس کردصدای مهیار نزدیک شد،سریع به طرف دربرگشت با دیدن مهیارکه درحال بستن در بود لبخند زینت لبانش شد.مهیار با گفتن سلام کشیده ی بلندی وارد جمعشان شد.درحالی که پالتوشو در میاورد به طرف خاتون رفت و با ب*و*سیدن پیشانی اش به طنز گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به ... به ... احوال خاتی جونه خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاتون پشت چشمی نازک کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هزار بار گفتم به من نگو خاتی،مگه دوست دخترتو صدا می زنی پدرسوخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهیار جلوی خنده اش را گرفت وحالت ناراحتی به چهره اش داد،درحالیکه کناره بهراد می نشست زیرکرسی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه ...خاتونم این حرفو نزن منو اینکارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس در ادامه ی حرفش با اشاره ی چشم به ترنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رعایت کن لطفاً خانوداه نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به طرف ترنم نگاه انداخت و مؤدبانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-احوال آبجی ترنم خودم،خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترنم محجوبانه سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.