رمان رفتم که ناتمام بمانم
- به قلم taraneh.y
- ⏱️۶ ساعت و ۱۲ دقیقه
- 69.4K 👁
- 152 ❤️
- 107 💬
داستان در مورد دختری است که تاوان میدهد. تاوانی بزرگ… راهی را انتخاب میکند که نمیداند به چه ختم میشود
قلبم تیر می کشد...
نه... نه اشتباه شد انگار...
سینه ی من خالی از قلب است!
قلب من در دست آن مرد است!
اما او...
نه نباید به او فکر کنم...!
چگونه دیشب را سحر کردم...؟
دختری کنارم می نشیند...
_ مزاحم خلوتت که نیستم؟
_ فرقی نداره!
لبخند می زند و من با تعجب به لبخندش نگاه میکنم!
پررنگ تر می خندد: چیه؟ چرا اینطوری نگام می کنی...؟
_ تو... تو هم آدم کشتی...؟
نفس عمیقی می کشد: خجالت می کشم از خودم...! تو چی...؟
سرم را پایین می اندازم...!
_ کشتم...!
_ بهت نمیاد!
_ مگه همه ی آدم کُش ها از اولش آدم کُشن...؟
_ نه...
_ خوبه...! خوبه که می فهمی! این روزا هیچ کس منو نمی فهمه!
با تردید می پرسد: دلت پُره... نه؟
آه می کشم: پُر... پُرِ پُر!
_ چرا آدم کشتی...؟
دوباره لرز به جانم می افتد...
آرام همان حرفی را که به قاضی گفتم تکرار میکنم:
_ برای پول...!
اما درونم فریاد می زند« نه...! نه برای پول نبود...!»
درونم فریاد می زند« من قاتل نیستم»
آرام میگوید: کی و کشتی...؟
سعی میکنم تا باور کند:
_ یه زن باردار رو...!
در سکوت با ترس نگاهم می کند...
_ چی میگی دختر...؟
پوزخند میزنم: آب از سرم گذشته!
_ تو... تو معصومی!
_ بذار لب کوزه آبشو بخور...!
_ نمیتونم باور کنم!
نگاهش میکنم...
دستم را سفت می چسبد:
_ تو قاتل نیستی...! نخواه باور کنم!
اشک هایم امانم را بریده اند...
با صدای خفه ای میگویم: من عاشقم...!
_ چشمات بد جوری رسوات کردن دختر...!
اشک هایم را پاک میکنم...
مگر قاتل ها هم گریه می کنند...؟
آرام میگوید: کی رو...؟ کی و دوست داری...؟
_ نمیتونی باور کنی...!
_ اسمت چیه...؟
آرام لب میزنم: گلاب...!
با چشمانی خیس نگاهم میکند: تو قاتل نیستی گلاب...! اینجا چیکار میکنی...؟
قاطع میگویم: هستم!
_ نگفتی عاشق کی هستی؟!
دستش را در دست میگیرم: به کسی نمیگی...؟
سرش را محکم تکان میدهد: نه!
با نفس هایی خاموش میگویم: عاشق شوهر اون خانم باردار... همون که... همون که کشتمش!
هینی می کشد و با اشک نگاهم میکند...
با التماس میگویم: تو رو به مقدساتت قسم فکر نکنی من به خاطر این موضوع آدم کشتم!( آرامِ آرام میگویم) فقط به خاطر پول...
او هم به حال زارم اشک می ریزد!
Faezeh
00رمان خوبی بود ولی یه ایراد هاییم داشت اینکه ی جاهایی و کش میداد یجاهارو خیلی خلاصه وار میگف لیلی چیشد اصلا؟ و چرا حسین اینکارو کرد و برادرش بشدت سرد بود.. در کل رمان یکم دور از واقعیت بیان شده ب
۱ ماه پیشمهدی
00رمان قشنگی بود چند روز پیش یه رمان خوندم تو همین مایه ها و دختر دقیقا عاشق پسره هستش ولی خیلی لوس بود ولی این رمان لوس نبود همه چیز به جا و پیچ و تاب داستانشم قشنگ بود
۲ ماه پیشلیلا بانو
00خیلی عااالیع بود واقعا هر چی بگم کمه
۲ ماه پیشپاییز
00خوب بود اما خیلی تخیلی بود اسرار کنی که قاتلی و از اون طرف کتی با قاتل زنداداش و برادرزادش دوست میشه و اخه کی عاشق قاتل زن و بچش میشه چرا علی اینقدر بی بخار بود. نفمیدم حسین چرا رفت اونم بایه بچه 🤔
۶ ماه پیشفاطمه۲۲
00مطمعنا یک سری ایراد داشت و کمی نوجوانانه بود ولی ارزش خوندن داره و قشنگه
۹ ماه پیشفاطمه
00رمان قشنگی بود حتما بخونید ممنون از نویسنده ♥️
۹ ماه پیشSomayeh
00رمان خوبی بود
۱۰ ماه پیشهانیه
00عالی بود واقعا اصلا ی رمان ابکی نبود ک همش با بگو بخندو مسخره بازی تموم شه پایانشم خوب بود
۱۰ ماه پیشیگانه
00عالی بود دست نویسندش درد نکنه
۱۱ ماه پیشزهراا
00حال بهم زن
۱۲ ماه پیشفرشته
10خیلی رمان قشنگی بودددد خییییلی عاشقش شدم
۱۲ ماه پیششکیبا
20واقعا عالی بود رمان ب شدت جذااااب و البته پیچیده
۱ سال پیشزینب
10واقعا جالب بود حتما بخونیدش❤
۱ سال پیشgirl
96این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
.
115یعنی چی ؟! یعنی هرکی حاضر نباشه بخاطر نجات جونش پاکیش رو بده خرابه ؟ یعنی جون آدم انقدر بی ارزشه ؟ اگه منظورت این نبود لطفا جور دیگه ای توضیحش بده چون خیلی بد بنظر رسید
۳ سال پیشملیکا
60یاد بگیر که کسی که بهش ت.ج .ا.و.ز میشه به معنی مرگش نیست پاکی با این چیزا از بین نمیره
۱ سال پیش
بهار
00اصلاخوب نبود نمیدونم بعضیاچطورمیگندخوب بود چرت وپرت تاقسمت ۳بیشترنخونذم