رمان رفتم که ناتمام بمانم به قلم taraneh.y
داستان در مورد دختری است که تاوان میدهد. تاوانی بزرگ… راهی را انتخاب میکند که نمیداند به چه ختم میشود
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۲ دقیقه
قلبم تیر می کشد...
نه... نه اشتباه شد انگار...
سینه ی من خالی از قلب است!
قلب من در دست آن مرد است!
اما او...
نه نباید به او فکر کنم...!
چگونه دیشب را سحر کردم...؟
دختری کنارم می نشیند...
_ مزاحم خلوتت که نیستم؟
_ فرقی نداره!
لبخند می زند و من با تعجب به لبخندش نگاه میکنم!
پررنگ تر می خندد: چیه؟ چرا اینطوری نگام می کنی...؟
_ تو... تو هم آدم کشتی...؟
نفس عمیقی می کشد: خجالت می کشم از خودم...! تو چی...؟
سرم را پایین می اندازم...!
_ کشتم...!
_ بهت نمیاد!
_ مگه همه ی آدم کُش ها از اولش آدم کُشن...؟
_ نه...
_ خوبه...! خوبه که می فهمی! این روزا هیچ کس منو نمی فهمه!
با تردید می پرسد: دلت پُره... نه؟
آه می کشم: پُر... پُرِ پُر!
_ چرا آدم کشتی...؟
دوباره لرز به جانم می افتد...
آرام همان حرفی را که به قاضی گفتم تکرار میکنم:
_ برای پول...!
اما درونم فریاد می زند« نه...! نه برای پول نبود...!»
درونم فریاد می زند« من قاتل نیستم»
آرام میگوید: کی و کشتی...؟
سعی میکنم تا باور کند:
_ یه زن باردار رو...!
در سکوت با ترس نگاهم می کند...
_ چی میگی دختر...؟
پوزخند میزنم: آب از سرم گذشته!
_ تو... تو معصومی!
_ بذار لب کوزه آبشو بخور...!
_ نمیتونم باور کنم!
نگاهش میکنم...
دستم را سفت می چسبد:
_ تو قاتل نیستی...! نخواه باور کنم!
اشک هایم امانم را بریده اند...
با صدای خفه ای میگویم: من عاشقم...!
_ چشمات بد جوری رسوات کردن دختر...!
اشک هایم را پاک میکنم...
مگر قاتل ها هم گریه می کنند...؟
آرام میگوید: کی رو...؟ کی و دوست داری...؟
_ نمیتونی باور کنی...!
_ اسمت چیه...؟
آرام لب میزنم: گلاب...!
با چشمانی خیس نگاهم میکند: تو قاتل نیستی گلاب...! اینجا چیکار میکنی...؟
قاطع میگویم: هستم!
_ نگفتی عاشق کی هستی؟!
دستش را در دست میگیرم: به کسی نمیگی...؟
سرش را محکم تکان میدهد: نه!
با نفس هایی خاموش میگویم: عاشق شوهر اون خانم باردار... همون که... همون که کشتمش!
هینی می کشد و با اشک نگاهم میکند...
با التماس میگویم: تو رو به مقدساتت قسم فکر نکنی من به خاطر این موضوع آدم کشتم!( آرامِ آرام میگویم) فقط به خاطر پول...
او هم به حال زارم اشک می ریزد!
فاطمه۲۲
۲۲ ساله 00مطمعنا یک سری ایراد داشت و کمی نوجوانانه بود ولی ارزش خوندن داره و قشنگه
۶ ماه پیشفاطمه
۱۶ ساله 00رمان قشنگی بود حتما بخونید ممنون از نویسنده ♥️
۶ ماه پیشSomayeh
00رمان خوبی بود
۶ ماه پیشهانیه
۲۰ ساله 00عالی بود واقعا اصلا ی رمان ابکی نبود ک همش با بگو بخندو مسخره بازی تموم شه پایانشم خوب بود
۷ ماه پیشیگانه
۱۶ ساله 00عالی بود دست نویسندش درد نکنه
۸ ماه پیشزهراا
00حال بهم زن
۸ ماه پیشفرشته
10خیلی رمان قشنگی بودددد خییییلی عاشقش شدم
۹ ماه پیششکیبا
20واقعا عالی بود رمان ب شدت جذااااب و البته پیچیده
۱۰ ماه پیشزینب
10واقعا جالب بود حتما بخونیدش❤
۱۰ ماه پیشgirl
96این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
.
95یعنی چی ؟! یعنی هرکی حاضر نباشه بخاطر نجات جونش پاکیش رو بده خرابه ؟ یعنی جون آدم انقدر بی ارزشه ؟ اگه منظورت این نبود لطفا جور دیگه ای توضیحش بده چون خیلی بد بنظر رسید
۳ سال پیشملیکا
60یاد بگیر که کسی که بهش ت.ج .ا.و.ز میشه به معنی مرگش نیست پاکی با این چیزا از بین نمیره
۱۲ ماه پیشم.ا
۵۴ ساله 30رمان متفاوت و بی نظیری بود .در نوشته های عاشقانه حس خوب و ومحکم وحمایت از دو طرف پیدا می کنی .متشکرم از نویسنده محترم.
۱ سال پیشجی
10من نظر مثبت دادم چون قلمت عالیه دختره تو سری خور بود خیلییی چرا انقدر خودشو کوچیک میکرد؟ قلمت خوب بود ولی میتونستی وقایع داستان و شخصیت هارو یه ذره بهتر روشون فکربکنی درکل خوب بود و زیبا
۲ سال پیشصبا
۲۳ ساله 12از خوندنش چیزی عایدم نشد
۲ سال پیشنازیلا
52خیلی رمان ابکی و مسخره ای هست..اول عاشق شدن گلاب اونم به عشق خواهرش،دوم رضایت دادن کوروش و نگه داشتنش تو خونه انگار مملکت بی قانونه،سوم دوستی کتی از روز اول با قاتل زنداداشش.غیرقابل باور و تخیلی بود.
۲ سال پیش
پاییز
۳۰ ساله 00خوب بود اما خیلی تخیلی بود اسرار کنی که قاتلی و از اون طرف کتی با قاتل زنداداش و برادرزادش دوست میشه و اخه کی عاشق قاتل زن و بچش میشه چرا علی اینقدر بی بخار بود. نفمیدم حسین چرا رفت اونم بایه بچه 🤔