رمان رفتم که ناتمام بمانم
- به قلم taraneh.y
- ⏱️۶ ساعت و ۱۲ دقیقه
- 71.9K 👁
- 153 ❤️
- 108 💬
داستان در مورد دختری است که تاوان میدهد. تاوانی بزرگ… راهی را انتخاب میکند که نمیداند به چه ختم میشود
قلبم تیر می کشد...
نه... نه اشتباه شد انگار...
سینه ی من خالی از قلب است!
قلب من در دست آن مرد است!
اما او...
نه نباید به او فکر کنم...!
چگونه دیشب را سحر کردم...؟
دختری کنارم می نشیند...
_ مزاحم خلوتت که نیستم؟
_ فرقی نداره!
لبخند می زند و من با تعجب به لبخندش نگاه میکنم!
پررنگ تر می خندد: چیه؟ چرا اینطوری نگام می کنی...؟
_ تو... تو هم آدم کشتی...؟
نفس عمیقی می کشد: خجالت می کشم از خودم...! تو چی...؟
سرم را پایین می اندازم...!
_ کشتم...!
_ بهت نمیاد!
_ مگه همه ی آدم کُش ها از اولش آدم کُشن...؟
_ نه...
_ خوبه...! خوبه که می فهمی! این روزا هیچ کس منو نمی فهمه!
با تردید می پرسد: دلت پُره... نه؟
آه می کشم: پُر... پُرِ پُر!
_ چرا آدم کشتی...؟
دوباره لرز به جانم می افتد...
آرام همان حرفی را که به قاضی گفتم تکرار میکنم:
_ برای پول...!
اما درونم فریاد می زند« نه...! نه برای پول نبود...!»
درونم فریاد می زند« من قاتل نیستم»
آرام میگوید: کی و کشتی...؟
سعی میکنم تا باور کند:
_ یه زن باردار رو...!
در سکوت با ترس نگاهم می کند...
_ چی میگی دختر...؟
پوزخند میزنم: آب از سرم گذشته!
_ تو... تو معصومی!
_ بذار لب کوزه آبشو بخور...!
_ نمیتونم باور کنم!
نگاهش میکنم...
دستم را سفت می چسبد:
_ تو قاتل نیستی...! نخواه باور کنم!
اشک هایم امانم را بریده اند...
با صدای خفه ای میگویم: من عاشقم...!
_ چشمات بد جوری رسوات کردن دختر...!
اشک هایم را پاک میکنم...
مگر قاتل ها هم گریه می کنند...؟
آرام میگوید: کی رو...؟ کی و دوست داری...؟
_ نمیتونی باور کنی...!
_ اسمت چیه...؟
آرام لب میزنم: گلاب...!
با چشمانی خیس نگاهم میکند: تو قاتل نیستی گلاب...! اینجا چیکار میکنی...؟
قاطع میگویم: هستم!
_ نگفتی عاشق کی هستی؟!
دستش را در دست میگیرم: به کسی نمیگی...؟
سرش را محکم تکان میدهد: نه!
با نفس هایی خاموش میگویم: عاشق شوهر اون خانم باردار... همون که... همون که کشتمش!
هینی می کشد و با اشک نگاهم میکند...
با التماس میگویم: تو رو به مقدساتت قسم فکر نکنی من به خاطر این موضوع آدم کشتم!( آرامِ آرام میگویم) فقط به خاطر پول...
او هم به حال زارم اشک می ریزد!
بهار
0اصلاخوب نبود نمیدونم بعضیاچطورمیگندخوب بود چرت وپرت تاقسمت ۳بیشترنخونذم
۹ ماه پیشFaezeh
0رمان خوبی بود ولی یه ایراد هاییم داشت اینکه ی جاهایی و کش میداد یجاهارو خیلی خلاصه وار میگف لیلی چیشد اصلا؟ و چرا حسین اینکارو کرد و برادرش بشدت سرد بود.. در کل رمان یکم دور از واقعیت بیان شده ب
۱۰ ماه پیشمهدی
0رمان قشنگی بود چند روز پیش یه رمان خوندم تو همین مایه ها و دختر دقیقا عاشق پسره هستش ولی خیلی لوس بود ولی این رمان لوس نبود همه چیز به جا و پیچ و تاب داستانشم قشنگ بود
۱۱ ماه پیشلیلا بانو
1خیلی عااالیع بود واقعا هر چی بگم کمه
۱۱ ماه پیشپاییز
5خوب بود اما خیلی تخیلی بود اسرار کنی که قاتلی و از اون طرف کتی با قاتل زنداداش و برادرزادش دوست میشه و اخه کی عاشق قاتل زن و بچش میشه چرا علی اینقدر بی بخار بود. نفمیدم حسین چرا رفت اونم بایه بچه 🤔
۱ سال پیشفاطمه۲۲
0مطمعنا یک سری ایراد داشت و کمی نوجوانانه بود ولی ارزش خوندن داره و قشنگه
۱ سال پیشفاطمه
0رمان قشنگی بود حتما بخونید ممنون از نویسنده ♥️
۲ سال پیشSomayeh
0رمان خوبی بود
۲ سال پیشهانیه
0عالی بود واقعا اصلا ی رمان ابکی نبود ک همش با بگو بخندو مسخره بازی تموم شه پایانشم خوب بود
۲ سال پیشیگانه
0عالی بود دست نویسندش درد نکنه
۲ سال پیشزهراا
1حال بهم زن
۲ سال پیشفرشته
1خیلی رمان قشنگی بودددد خییییلی عاشقش شدم
۲ سال پیششکیبا
2واقعا عالی بود رمان ب شدت جذااااب و البته پیچیده
۲ سال پیشزینب
1واقعا جالب بود حتما بخونیدش❤
۲ سال پیش
دلبر
0این رمان خوبی بود اما مگ این جلد دوم رمان انفحار تاج نبوداصلا اخر اون چیشد؟ کنجاومم