در حصارهایی که از افکار پوسیده‌ی مردم یک شهر کوچک ایجاد شده، بدنامی و بی‌آبرویی، گریبانگیر دختری بی‌گناه می‌شود که نقشی در تولد ننگینش ندارد. او از گذشته‌هایش بی‌خبر است و فقط فکر می‌کند که همه چیز را می‌داند! افسوس که او، دل در گرو کسی سپرده که تمام دنیایش را تحت الشعاع قرار می‌دهد. اتفاقات مهم، زمانی رخ می‌دهند که او کم‌کم از رازهای بزرگ پشت پرده، ‌مطلع می‌شود.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۹ دقیقه

مطالعه آنلاین یغماگر
نویسنده : فائزه حاجی حسینی

خلاصه:

در حصارهایی که از افکار پوسیده‌ی مردم یک شهر کوچک ایجاد شده، بدنامی و بی‌آبرویی، گریبانگیر دختری بی‌گناه می‌شود که نقشی در تولد ننگینش ندارد. او از گذشته‌هایش بی‌خبر است و فقط فکر می‌کند که همه چیز را می‌داند!

افسوس که او، دل در گرو کسی سپرده که تمام دنیایش را تحت الشعاع قرار می‌دهد.

اتفاقات مهم، زمانی رخ می‌دهند که او کم‌کم از رازهای بزرگ پشت پرده، ‌مطلع می‌شود.

* نام رمان به معنی تاراج‌ کننده و دزد است.

* شهر دیراق، یک شهر کاملاً خیالیست که اطراف استان همدان در نظر گرفته شده است‌.

مقدمه:

من یک عذرخواهی جدی به دلم بدهکارم

برای تمام زمان‌هایی که سکوت کردم

تا دل طرف مقابلم، همچون دل من نشکند!

و تحمل کردم، تا آبروی کسی چون من نریزد

و سکوت کردم، تا مبادا عشقه‌ی عشق وجودی‌ام

بر جان محبوبم بیوفتد و وجود پاک او را

همچون من، بیازارد.

من... مدت‌هاست که من را فراموش کرده‌ است!

نگاه خیره‌اش برای چند ثانیه روی گل‌های رز صورتی در حاشیه‌ی بشقاب‌ها ماند. برای بردنشان مکث کرد تا هر آنچه قرار است بر زبان بیاورد را یک بار دیگر با خود مرور کند. وقتی بالاخره دل یک دله کرد و بشقاب‌ها را مقابل آن‌ها چیده و پشت میز نشست، چشمانش بین ظرف‌ غذا و او نوسان گرفت. مانده بود بگوید یا مانند تمام آن زمان‌هایی که گذشته بود از خیر حرف زدن، این بار نیز بگذرد.

صدای خوردن قاشق‌ها به بشقاب‌های گلدار چینی و بوی خورشت کرفس بدچهره، حالا بیشتر از او در آن محیط پررنگ شده بود! مستاصل شد، بدجور هم شد و کسی ندانست چه حزنی زیر پوستش خزید.

- اَه! چقدر شوره این غذا.

فکش در میان جویدن، از حرکت ماند و غذایی که در دهانش بود را مزه مزه کرد. راست می‌گفت پیرمرد، نمکش زیاد شده بود.

این فکر و خیال‌های لعنتی، آنقدر از صبح در ذهنش چرخید و جولان داد که اصلاً نفهمید کی و چطور غذا پخت. نگاه سمت آن طرف میز کشید و لب زد:

- شما نخورین عزیز جون. نمک برای فشارتون خوب نیست، نمی‌دونم چی شد که نمکش... .

- خوبه، زیاد هم شور نیست.

نرمش زبان عزیز، انگار که جرأتش را بیشتر کرد. سر چرخاند و در چهره‌ی درهم و جدیِ خان بابا چشم دوخت که غذا را نشخوار می‌کرد. دل را زد به دریا و بی‌مقدمه گفت:

- ک‌... کم مونده مدرسه‌ها باز بشن، منم می‌خوام برم از امسال و دو سالی که نرفتم رو جبران کنم، آخه، آخه الان کی درسش رو ول کرده که من... .

سر عزیز متحیر بالا آمد، سر خان بابا هم همین‌طور؛ به ولله که این مرد، سخت‌گیرترین و بد عُنق‌ترین مرد دنیا بود. وقتی تیز نگاه می‌کرد، آن ابروهای کلفتش را درهم می‌پیچید یا دماغش را گرد می‌کرد، آدم زبانش به کل بند می‌آمد. صدای خش‌دار و قاطع پیرمرد، در گوشش نشست که گفت:

- باز کی هواییت کرده؟!

کمی این پا و آن پا کرد اما مصمم بود تا حرفش را به کرسی بنشاند.

- تو رو خدا خان بابا.

وقتی قاشق‌اش را با عصبانیت روی ظرف‌ کوبید و هُلش داد جلوتر، تازه بغض دخترک بالا گرفت. لعنت به آن احساسی که نا به جا سر و کله‌اش پیدا می‌شد و گند می‌زد به برنامه‌ات.

صدایش لرز برداشت و با آن بغضی که حالا، شده بود تکه سنگی و گیر کرده بود در گلویش، گفت:

- دیگه نمی‌گم خسته شدم، دیگه گله نمی‌کنم، قول می‌دم لال بشم، فقط درسم رو می‌خونم، به جون خودم قسم دیگه ناراحت نمیشم از حرف‌هاشون، از بی‌محلی‌هاشون. تورو خدا بزارین برم، عزیز تو یه چیزی بگو.

عزیز اهرم ویلچر برقی خود را عقب کشید، از پشت میز چوبی کنار رفت و با طمأنینه گفت:

- من سیر شدم. می‌شه زیر سماور رو روشن کنی؟

همیشه همین‌طور بود. سعی می‌کرد با عوض کردن موضوع، صورت مسئله را پاک کند و تا حد‌ممکن از بحث‌ها و دعواهای احتمالی جلوگیری نماید. اما به همان خدا قسم که این راه‌اش نبود. حرف نزدن درباره‌ی مشکلات، فقط کدورت‌ها را در دل پررنگ‌تر می‌کرد و مشکلات را بیشتر. اصلاً عزیز چه می‌دانست این‌ها را!

دلش نمی‌خواست عقب‌نشینی کند.

- من فقط می‌خوام درس بخونم، کجاش بده؟

خان بابا دستی روی ریش سفیدش کشید و زیر لب زمزمه کرد:

- لا الله الا الله!

او نیز بلند شد و در پذیرایی چند قدم برداشت و روی مبل گل‌دار همیشگی خود نشست. پیپ واونش را روشن کرد و پُکی زد.

انگار همه دنبال بهانه‌‌ای بودند تا از غذای شور و بدقیافه‌‌ی روی میز فرار کنند. کسی اهمیت نمی‌داد چند ساعت برای درست کردنش زمان صرف شده، یا چقدر زحمت برده است!

- گرشا دانشگاه تهران قبول شد و حسودی دختر کوچوک گل کرد!

صورتش جمع شد. وقتی خان بابا می‌دانست از این اصطلاح متنفر است چرا مدام تکرارش می‌کرد؟! قصد آزارش را داشت یا چه؟!

- من خانم کوچوک نیستم!

عزیز دوباره اهرم را فشرد، چرخ‌های ویلچر حرکت کرد و او را به اتاقش برد. اتاقی که مستقیم از پذیرایی به آن وارد می‌شد و ورودی‌اش را برای عبور سهل ویلچرش، صاف کرده بودند. بعد از آن اتفاق وحشتناک، این آرامش، که شخصیتش را تغییر داده بود، در نوع خود عجیب بود. در عوض انگار کمی حافظه‌اش را ضعیف کرده بود.

- بخدا که پوسیدم توی این خونه. هر روز مثل دیروز، هر روز بدتر از دیروز، منم آدمم، تنوع لازم دارم خب. بزارین درسمو ادامه بدم، به کجا برمی‌خوره؟

آخرین دود پیپش را که بیرون داد، انگار طاقتش نیز از وجودش بیرون جست. چین‌های پیشانی‌اش عمق گرفت، همین‌طور تُن صدایش.

- که حالا تنوع می‌خوای! از کی تا حالا دنبال تنوعی تو؟! باز تو روت خندیدم پدرسگ؟ بذار یکی پیدا بشه بگیردت بعد برو خونه‌ی شوهرت اون‌قدر درس بخون تا بمیری! اما اینجا نه! من بسمه دیگه. هرچقدر جواب بابا ننه‌ی بچه‌ها رو دادم، هر چقدر سرم رو انداختم پایین جلوی کس و ناکس و شرمنده شدم به خاطر تو کافیه.

صدای خان بابا در سرش سکوت کشید. داد زد:

- من شوهر نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این پاسخ بی‌پروا، صدای کلفت و سنگین خان بابا را ناگاه به نعره تبدیل کرد و تن نوشین را برای چند لحظه لرزاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو غلط کردی! نکنه می‌خوای بشی عین اون مادرت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها خدا می‌دانست چقدر شنیدن این جمله سخت بود. اصلاً هر وقت کسی می‌خواست دهانش را ببندد همین را می‌گفت و تیر خلاصی را می‌زد. زجرش می‌داد، فشنگ مشقی می‌شد و پخش می‌گشت در کل وجودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز، بالاخره به حرف آمد و از اتاق صدا بلند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه دیگه نوشین. برو زیر سماور رو روشن کن و بیا کمکم کن بخوابم روی تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشتش، مروارید چکیده روی گونه‌اش را رفت و با حرص شروع به جمع کردن میز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از یک طرف نمی‌خواست آن روزهایش چندباره تکرار شوند و از طرفی دیگر مطمئن نبود بتواند این دوری اجباری را تاب بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیس برنج را روی میز رها کرد، چند قدم برداشت و نزدیک خان بابا، روی مبل‌های ساده‌ی کرمی نشست. قلبش شده بود گنجشک و می‌خواست از ضرباتی تند، بیرون بپرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث و احتیاط، آرام لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب می‌خوام درسم رو ادامه بدم و برم دانشگاه. اشکالش چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لابد دانشگاه تهران؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های معصوم دخترانه‌اش درخشید و با شوق سری تکان داد. اما وقتی اخم بین دو ابروی خان بابا غلیظ‌تر شد، نوشین فهمید که کارش تمام است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو انگار زبون آدمیزاد حالیت نمی‌شه نه؟ دِ دختره‌ی کم‌شعور خوشت میاد اون روزها دوباره تکرار بشن؟ بابا ننه‌ی بچه‌ها هر روز دعوا کنن با معلمات که نذارین این دختر بشینه پیش بچه‌ی ما! نذارین دوست بشه با بچه‌مون! چرا از کیکش داده به بچه‌ی من؟ تیکه‌ی نجس خورده بچه‌م چه خاکی به سرم بریزم؟ هر روز زار بزنی از راه مدرسه تا خونه خوشت می‌یاد پدرسگ؟! انگار یادت رفته همه رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دو انگشتش، ضربه‌ای روی شقیقه‌‌ی دخترک زد. درد گرفت، خیلی هم درد گرفت اما نه به اندازه‌ی زخمِ حرف‌هایش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ اگه عقل داشتی نمی‌خواستی بعد دو سال که همه چی تموم شده دوباره برگردی به اون روزها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد بد هم نمی‌گفت. وقتی دخترک گریزی می‌زد به گذشته‌ها، می‌دید تحمل تکرار مجددش را ندارد. می‌گفت می‌تواند اما نمی‌توانست. اینکه تا آخر عمر بگویند مدرکش سیکل است بهتر بود یا اینکه با هر نفس زجر بکشد و نابود شود؟! روزی هم چشم باز کند و ببیند تبدیل شده به یک زن افسرده‌یِ بیمار که فقط یک مدرک به درد نخور کارشناسی دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم گاهی کابوس آن روزها را می‌دید، هنوز هم حالش با دیدن آن آدم‌ها بد می‌شد. نمی‌شد با شرایطی که داشت در آن شهرستان کوچک، بتواند تحصیلش را ادامه دهد. دیگر چیزی نگفت و تنها سکوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی پیرمرد فهمید نوه‌اش را دمغ کرده، یک حالی شد. قلباً دوستش داشت، حتی با اینکه هرگز نمی‌خواست به زبان بیاورد و مدام انکار می‌کرد. پوفی کشید و پیپ‌اش را در ظرف کریستال کنار دستش خالی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا زود بیدار شو، می‌برمت کلاس خانم براعتی و برای قالی‌بافی ثبت‌نامت می‌کنم. دیگه هم حوصله‌ات سر نمی‌ره توی خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن کلمه قالی‌بافی، صورت نوشین شل شد و پایین افتاد. آخر روحیه‌ی او کجا و کار زمخت قالی‌بافی کجا؟! اگر در دنیا از دو چیز متنفر بود، می‌شد گفت یکی همین قالی بافتن است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تته پته افتاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی... ن... نمی‌شه برم کلاس موسیق... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدای بلندِ پدربزرگ، باعث شد زبانش بند بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلاس خوندنی، رقصیدنی! خجالت نکش، بگو! قر و فر! همین یکی رو کم داری! فقط می‌تونم بزارم بری قالی‌‌بافی، ولاغیر! اون هم چون استادش آشناست و کلاساش خصوصیه. حالا خود دانی، می‌تونی منصرف بشی و بمونی خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود. واقعاً این رفتار، به دیکتاتوری محض شباهت نداشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی حرصی کشید. از روی مبل پارچه‌ای سه نفره بلند شد، پنکه‌ی قدیمی را با آن صدای رو مخی خاموش کرد و سراغ آشپزخانه رفت. زور محدودیت‌ها، همیشه می‌چربید و نمی‌شد کاری کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خان بابا، پا روی پای دیگرش انداخت و عرق‌گیر آبی‌اش را تکاند. کلافه گردن سرخش را کمی خاراند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرما یه باره بپزیم از گرما دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با وجود اینکه به پنکه‌ی بزرگ روی میز، نزدیک‌تر بود، نوشین باید برمی‌گشت و قبل از دستور واضح‌تر پدربزرگ، پنکه را دوباره روشن و صدایش را ناچارا تحمل می‌کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرهایم، شده بودند کلافی سردرگم و مرا مابین خود گم کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی آیکون تماس، با تردید ضربه زدم. چند بوق خورد تا بالاخره صدایش آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز که بیداری دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌صدا خندیدم. می‌دانست زنگ می‌زنم که بیدار مانده بود. به صدایش نمی‌خورد از خواب پریده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا قرص‌های عزیز رو بدم و ظرف‌ها رو بشورم طول کشید خب. تو چرا بیدار بودی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بیدار نبودم که الان بد خوابم کرده بودی تا کله‌‌ی سحر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم. خنده‌هایم اما خیلی زود محو شد و جایش را سکوت گرفت. وقتی صدایم را دیگر نشنید، آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول نکرد نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی نچی زمزمه کردم. نفسی فوت کرد و ضربان قلبم ریتم گرفت. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا خودم می‌یام باهاش صحبت می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تاج چوبی تخت تک نفره، تکیه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! نمی‌خواد، خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم خودم هم دیگه دوست ندارم برگردم تو اون مدرسه‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که می‌گفتی دیگه هیچی واست مهم نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و بر پوسترهای روی دیوار، ریز شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهمه ولی، سختمه... نمی‌تونم گرشا. قرار شد بریم کلاس قالی بافی ثبت نام کنیم. صبح زود می‌ریم برای اسم نویسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام و بی‌صدا خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امان از دست تو دمدمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی، موبایلم را روی میز قدیمی کنار تخت گذاشتم. سپس ساعت دردانه‌ام را با احتیاط از مچ باز کرده و بعد از نگاهی کوتاه به عقربه‌هایش که همیشه، لبخند پشت لب‌هایم می‌کشید، کنار موبایل گذاشتمش و دراز کشیدم. خواستم چشم‌هایم را ببندم که تِفیتی، بلند و تفتیشگر داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا قبول کردی که بری کلاس قالی بافی نوشین؟! تو از قالی بافی بیزاری، قالی بافتن زجرآوره، منفوره، مشمئزکننده‌اس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام خستگی امروز را با نفسی عمیق بیرون فرستادم و زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غصه نخور تِفیتی. من حالم خوبه. آره! باور کن! درسته بدم می‌یاد از قالی‌ بافتن اما خدا رو چه دیدی! شاید اگه یاد گرفتم، خوشم اومد. به دردم می‌خوره حتما نه؟! اصلاً شاید هم با همین هنر تونستم برم تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیکافی مقابل خانه‌ی قدیمی زد و با یک حرکت، هم ماشین را خاموش کرد و هم سوئیچ را بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل خانه‌ی آجر نمای قدیمی که سن و سالش از دیوارهای بیرونی کاملاً مشهود بود، ایستاد و قبل از اینکه بخواهد دکمه‌ی آیفون را فشار بدهد، در باز شد. فکر نمی‌کرد اگر صبح زود به نوشین پیام بدهد که چند دقیقه‌ی بعد مقابل خانه‌ی آن‌هاست، او به این سرعت پیامکش را ببیند و پشت در انتظارش را بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست با نوشین احوال‌پرسی کند که خان بابا، با آن کت و شلوار خاکستری همیشگی بیرون آمد و نگاه‌ هردو سمت او چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول صبحی اینجا چیکار می‌کنی پسر؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا دستش را از جیبِ شلوارِ جین‌اش بیرون کشید و جای ریشش را خاراند. لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم نوشین رو می‌خوایین ببرین برای ثبت‌نام، گفتم بیام خودم ببرمش تا مغازه‌ی شما هم تا ظهر بسته نمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد قدم برداشت و از بین آن دو گذشت. دولا شد و از آب تمیز حوض کاشی، یک مشت برداشت و روی صورتش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه؟! از کی تا حالا تو به فکر حجره‌ی منی پدرسگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا ابروهای فرم‌دارش را بالا برد و خندید. می‌دانست اوج محبت خان‌بابا، استفاده از کلمه‌ی «پدرسگ» است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنده‌زاده همیشه هوای بابا بزرگ خوش تیپش رو داشته. اینجوریاس سالار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد از جیبِ کت کهنه و نخ‌نمایش، تسبیحی شیشه‌ای بیرون آورد و آویزان انگشتانش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب دیگه مزه نریز! برید ثبت‌نام کنید ولی از اونجا مستقیم برش گردون خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید تنها پسری که خان بابا به او اعتماد داشت و اجازه می‌داد نوشین آزادانه با او همراه باشد، گرشا بود. اولین نوه‌‌اش بود و تنها نوه‌ی پسر. به زبان نمی‌آورد اما او را بیشتر از بقیه‌ی نوه‌هایش دوست داشت. همیشه در جمع از گرشا تعریف می‌کرد و می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"این پسر شیر پاک خورده‌اس!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیالش که راحت شد، راهش را گرفت و سمت حجره‌اش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین که در تمام این مدت، بی‌صدا داشت انعکاس نور خورشید را مابین موهای مجعد گرشا تماشا می‌کرد، به یک باره نگاهش را رنگی از غم گرفت. اگر گرشا می‌رفت، اگر در تهران ماندگار می‌شد و دیگر نمی‌آمد، آن‌وقت نوشین چه می‌کرد؟ چه کسی آن‌قدر هوایش را داشت که گرشا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحمل این دوری تحمیلی، آن هم بعد از دوری طاقت‌فرسایی که نوشین، وقتی پسرخاله‌اش سرباز بود به وضوح چشیده بودش، دیگر دور از انصاف بود. یک نوعی جنایت بود، خلاف انسانیت بود لامذهب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا با تیله‌های درخشان عسلی‌اش اشاره کرد که برویم و نوشین، تار موهای شکلاتی‌اش را زیر شال داد و بی‌درنگ دنبالش رفت. شاعر شده بود اول صبحی و در دل مدام زمزمه می‌کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«خوشا روزی که آغازش تو باشی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درِ صندلیِ شوفر را باز کرد و نشست. ماشین بوی عطر خنک و تند همیشگی او را می‌داد. از داشبورد ماشین، شیشه‌ی مات عطر را برداشت و کمی روی مچ دستش پاف زد. عاشق این بو بود. مستش می‌کرد این عطر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا، گاز ماشین را گرفت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چه خبرا؟ حال و احوالِ نوشی خانم چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی با انگشتانش بازی کرد. مخفف کردن اسمش را توسط او دوست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر خاصی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا زیر چشمی نگاهش کرد. وارد خیابان اصلی شد و دلواپس پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی شده نوشی؟ خان بابا چیزی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین سرش را برگرداند و از شیشه‌ی کناری مشغول تماشای بیرون شد. کاش خان بابا چیزی گفته بود! دردش این بود که نمی‌شد این پریشانی را به زبان بیاورد. نمی‌شد بگوید بمان، به تو احتیاج دارم! نمی‌توانست. افسوس! درد بی‌درمان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضبط ماشین خواند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Vuruldum aynı yerden üst üste"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

vuruldum Ama sustum

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسیب دیدم، پشت سر هم مثل قبل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه خوردم اما باز هم سکوت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

Dağıttın hayatımı

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

beni ağır yanılttın Acım oldun

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگیم رو داغون کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واسه من گرون تموم شدی، سبب دردم شدی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلشِ گرشا، پر بود از آهنگ‌های ترکی و استانبولی. علاقه‌ی شدیدی به موزیک‌های ترکی داشت اما چه می‌دانست پلی کردن این آهنگ‌ در آن لحظات، چقدر حال نوشین را خراب‌تر می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به مقابل ساختمان داغان و کلنگی فنی حرفه‌ای رسیدند، ترمز کرد و دستی ماشین را کشید. نگاهی به نوشین انداخت که سرش را سمت پنجره‌ی کناری کج کرده بود و فقط یک شال مشکی از او دیده می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه‌ی قطع ضبط ماشین را فشار داد و با انگشتانش، صورت نوشین را سمت خود چرخاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش، همان رنگ آرامش‌بخش و مخملی را گرفت که وقتی می‌خواست دلداری بدهد، سروکله‌اش پیدا می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم بگو چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین چشم دزدید و سر پایین انداخت اما گرشا دوباره سر او را بالا آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گُپی نیا برای من! می‌دونی که خوب می‌شناسمت! وقتی ناراحتی، سرت رو برمی‌گردونی اون ور و لام تا کام حرف نمی‌زنی! دِ حرف بزن نوشی، اینقدر نریز تو خودت. سعی کن مثل عزیز نباشی، می‌بینی که عاقبتش رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار در دل نوشین طوفان آمده بود که این‌طور جزء به جزء وجودش می‌لرزید. موهای قهوه‌‌ سیرش را بیشتر داخل شالش داد و جز سکوت، واژه‌ای برای آغاز درد و دل‌هایش پیدا نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گرشا انگار ذهنش را خواند که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قالی‌بافی رو دوست نداری، نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیشب زیاد تلقین کرده بود که دوستش دارد. حتی به تنها دوستش تِفیتی هم تا خود صبح گفته بود که می‌خواهد قالی بافتن را خوب یاد بگیرد! اما خب! حقیقت این بود که از آن هنر تنفر داشت. حتی بارها بنا به اصرار اطرافیان سعی کرده بود یاد بگیرد چون قالیِ سنتی، جزو صنایع دستی شهرشان محسوب می‌شد اما چه می‌کرد که قلباً متنفر بود؛ چون فقط دستش را می‌برید، چون مادرش نیز خوب قالی می‌بافت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر می‌شد تنفر را با تلقین، رفع و رجو کرد؟! شدنی نبود لامذهب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به نشانه‌ی تایید حرف گرشا تکان داد و او لبخند کم‌جانی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکرش رو می‌کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما کم‌کم همان لبخند کم جان نیز از لب‌های گرشا سُر خورد و پایین افتاد. عمیق نفس گرفت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم دختری به سن تو الان باید تموم فکر و ذکرش درسش باشه و آینده‌ای که می‌خواد بسازه. نه اینکه تو خونه رُفت و روب کنه، لباس بشوره، غذا بپزه، مریض‌داری کنه و برای تفریح مجبور باشه قالی ببافه! خیلی حیفی برای این کارا، خیلی زیاد! هزار بار گفتم، بازم می‌گم که این حقت نیست. ولی خودت بهتر می‌دونی که طرز فکر مردم این شهر چیه. فقط اسمش شهره اینجا، فرقی نداره با دِه پایین محله که! اما وقتی رفتی از اینجا، که بایدم بری، هم درست رو ادامه می‌دی، هم از این فکرها و نگاه‌های مریض نجات پیدا می‌کنی. خودم هم هستم، پشتتم تا اون روز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌گفت پشتش می‌ماند اما می‌خواست تنها برود، به تنهایی برود دنبال سرنوشتش، مانند همه‌ی اطرافیانش که رفتند. بغضی لاکردار، گلویش را چنگ کشید. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار بود اگه قبول شدی من رو هم با خودت ببری، ولی تو... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا خندید و دندان‌های ردیفش برق زد. با اینکه دخترک فکرش را هم نمی‌کرد اما آلام دلش، با خنده‌های او تسکین یافت. آدم که نباید اینقدر خوب بخندد نه؟! نباید با خنده‌هایش کسی را تا مرز دیوانگی بکشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بگو چرا نوشی ما لب و لوچه‌اش آویزونه! آخه دختر حسابی، خان بابا که تو رو همین جوری نمی‌زاره رو کول من بگه ببر با خودت! مامانم رو هم که می‌شناسی! خب باید برم یکم جا بیوفتم توی اون شهر تا بتونم برات کار جور کنم یا نه؟ وقتی اون شغلْ مناسبه پیدا شد، بهت قول می‌دم هرجور شده ببرمت تهران، اونجا یه آپارتمان برات اجاره می‌کنم تا هم کار کنی و هم درست رو ادامه بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین سرش را پایین انداخت. نمی‌دانست چرا نمی‌تواند آن‌قدرها هم به آینده خوش‌بین باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه کی به یه دختر هیجده ساله‌ی بی پدر و مادر با مدرک سیکل کار می‌ده؟ بچه شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا چشم‌ غره‌ای به او رفت. آن دختر، فرقی با خواهرش نداشت و وقتی خواهرش به خودش می‌گفت "بی پدر و مادر" روا نبود تا آن غیرت مردانه‌اش باد کند؟ ابرو درهم کشید اما لحنش مانند قبل نرم باقی ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه من ازت نخواستم به خودت نگی بی‌ پدر و مادر دختر خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستم مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را سمت شیشه‌ی رو‌به‌رویی گرفت و نفسش را با صدای بلندی فوت کرد. پشت سرش، مردی بی‌اعصاب، یک سره بوق می‌زد؛ چون گرشا ماشین را جای بدی پارک کرده بود. همزمان که ماشین را حرکت می‌داد، گفت‌:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی خودت به خودت این رو می‌گی چه انتظار از بقیه؟ چرا نمیفهمی؟ این کلمه‌ی لامصب معنی بدی داره. دوست ندارم دیگه بشنوم ازت، می‌شه؟ حداقل جلوی من هی نگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک چند ثانیه سکوت کرد، نگاهش در ساختمان قدیمی و سیمانی فنی حرفه‌ای که باید مدارکش را برای ثبت‌نام قالی بافی به آنجا می‌برد، ماند، اما ماشین داشت از ساختمان دور و دورتر می‌شد. انگار به کل حرف‌های گرشا را نشنید که پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا راه افتادی؟ ثبت نام نکردیم که!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را نداد. با دکمه‌‌، شیشه‌‌ی ماشین را تا میانه باز کرد و پایش را بیشتر روی گاز فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد پیچید بین تل‌‌های مجعد و خوش فرم گرشا و خنکیِ نسیم، کمی آرامش کرد. بیشتر از هرچیزی، اعصابش برای اعتماد به نفس نداشته‌ی نوشین خرد می‌شد. وقتی می‌دید خودش را باور ندارد، وقتی می‌فهمید تسلیم حرف‌های مردم شده و خزعبلات آن‌ها را مدام تکرار می‌کند، بد کفری می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین سرش را به صندلی‌های چرم مشکی تکیه داد و آن بغض مشمئز کننده و زجرآور ته گلویش را فرو برد. در دلش، دخترکی چموش زار می‌زد و مدام قلبش را با لجبازی چنگ می‌کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته شدم. شاکی‌ام از همه، از کل دنیا، حتی از خدا. چرا من باید اینجوری به دنیا می‌اومدم؟ واسه چی باید ناپاک باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا که از لاین کناری خیابان حرکت می‌کرد ناگهان پایش را کیپ روی ترمز فشار داد. نوشین هین بلندی کشید و ماشین‌های پشت سرشان، با بوق، فحش و بد و بیراه ردشان کردند. باز صد شکر که شیشه‌های ماشین دودی بود وگرنه اگر کسی او و نوشین را می‌دید حرف‌های رکیک‌تری بارشان می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخید سمت دختری که بنا نداشت این حرف‌ها را تمام کند و خط اخمش عمق گرفت؛ طوری که در ته نگاهش، نوشین تیری آماده‌ی شلیک دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واینسا وسط خیابون، زشته، برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما گرشا، روی صندلی ماشین، سمت او چرخیده بود و بی‌هیچ حرکتی، فقط نگاهش می‌کرد. آخر آن تار موهای براق شکلاتی که درست رنگ تیله‌های درشت درون چشم‌های این دختر بودند، چرا بنا داشتند مدام خود را اینگونه تعریف کنند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین کمی با انگشتانش بازی کرد. سکوت، همچنان میانشان پا برجا بود تا اینکه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و اشک‌های مزاحم، دیدنش را تار کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا نفسش را با حرص بیرون فرستاد. انگشتان کیپش را، از دور فرمان ماشین کشید، خم شد و آرام دم گوش نوشین لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه این حرف‌ها رو تکرار نکن. این آخرین باره که هشدار می‌دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا چه می‌دانست در دل او چه آشفته‌بازاری شکل گرفته. حال و روز او را چه می‌فهمید. مگر شده بود یک دقیقه، فقط یک دقیقه را جای او زندگی کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آن بند ظریف انگشتانش، اشک‌هایش را رُفت و نگاهش را در پس عسلی‌های مرد رو به رویش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه از آخرای شهریور بزاری بری، همین ماشین سواری‌های بی‌هدف تو کوچه خیابون‌ هم نصیبم نمی‌شه. به ولای علی دق می‌کنم تو خونه گرشا. می‌دونی چقدر راهه از تهران تا اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش آنقدر از اشک خیس شده بود که انگشتانش، برای پاک کردن کفایت نمی‌کرد. شده بود مثل یک کودک پنج ساله. مدام برای گریه‌، بهانه جور می‌کرد. فین فین کنان دماغش را بالا کشید و از زیر چشم، بازهم نگاهش کرد. او یک عمر کنارش بود، پشتش بود، پشتیبانش بود، اما نوشین تازه داشت بودنش را می‌فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دردِ مزمنی هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که به جانِ روزها افتاده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیروز، به خاطراتِ فردا کوچ خواهم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و امروز، هر کجای این زندگی که فرار کند؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه درد است و درد است و درد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن حال و روزش، گرشا سری تکان داد. یک طورهایی، در برابر او احساس مسئولیت می‌کرد و دلش می‌خواست جای برادر نداشته‌اش را پر کند. می‌دانست که این زندگی، به هیچ عنوان حق او نیست چون کسی مانند او نمی‌شناختش و به پاکی و نجابتش اطمینان نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دستمال کاغذی کشید و دست نوشین داد. لحنش اینبار گرم‌تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه چقدر راهه از تهران تا اینجا؟ چند ساعت بیشتر که نیست. نترس! برای همیشه نمی‌رم از شرم خلاص بشی، آخر هفته‌ها برمیگردم همینجا و میرم روی مخت! خیالت تخت. آخه چی بگم به تو با اون چشمای گربه شرکیت؟ یکم رنگ قهوه‌اش رو باید کم می‌کرد خدا! پاک کن صورتت رو. یه فکر خوب دارم برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک سر برگرداند و منتظر نگاهش کرد تا ادامه‌ی حرفش را بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی که هر هفته پنجشنبه‌ها با دوستام برنامه‌ی کوه‌نوردی دارم. اگه بخوای یه چند جلسه تو رو هم می‌برم، اگه خوشت اومد، چه بهتر! هر پنجشنبه می‌ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین تلخندی زد. این پسر از محالات حرف می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خان بابا می‌زاره مگه؟! می‌خوای قیامت به پا کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا دوباره دنده را جلو کشید، حرکت کرد و لاکپشت‌وار در لاین چپ به راهش ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قرار نیست اون بدونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی لبخندهای شیطانی گرشا ریز شد. نمی‌شد فهمید چه در سر دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا که ازش اجازه‌ی رفتن به کلاس قالی‌بافی رو گرفتی، می‌ری و می‌گی ثبت‌نام کردیم و قرار شد به جای هفته‌ای یه روز، فقط پنجشنبه‌ها شیش ساعت بری کلاس‌. بعدش من می‌یام دنبالت‌. قبل تموم شدن اون شیش ساعت مقرر هم برمی‌گردونمت خونه. اکیپمون اونقدر با حال و پر انرژیه که مطمئنم روحیه‌ات عوض می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خان بابا هم نمی‌فهمه هیچوقت؟! نمی‌شه گرشا! فراموش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش عمق برداشت. می‌دانست که نوشین چقدر روحاً به تفریح و دور شدن از دیراق نیاز دارد، پس کارش هرچقدر هم ریسک داشت، می‌خواست برای عوض کردن حال و روز او، بپذیرد. لبخند به لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌شه، خوب هم می‌شه! توی این دو سالی که ترک تحصیل کردی و نرفتی مدرسه، ببین چه بلایی اومده سرت! نمی‌خوای که از همین حالا پیر بشی و بیوفتی گوشه‌ی خونه، بعد من بیام ترشی بندازمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین خنده‌اش گرفت و با حرص، مشتی حواله‌ی بازوی گرشا کرد. گرشا بلندتر از او می‌خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدنی بود یا نه، اما حتی فکر کردن به آن نیز حال وصف‌ناپذیری داشت. اصلاً چه اتفاقی دلچسب‌تر از همراه شدن با پسرخاله‌اش و وقت‌گذرانی با او بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبختانه هیچ‌کدام از افراد آن اکیپ کوهنوردی، اهل دِیراق نبودند. همگی همدانی بودند و نوشین و خانواده‌اش را نمی‌شناختند، پس جایی برای نگرانی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین آن خوش‌خیالی‌ها، ناگهان چیزی یادش افتاد و صورتش دوباره شل شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد یه مدت، خان‌بابا و عزیز می‌‌پرسن چرا قالی نبافتی، چرا هیچی یاد نگرفتی! اونوقت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما لبخند از لب‌های گرشا نیفتاد. در حالی که آستین‌های پیراهن جذب نیلی‌اش را تا آرنج تا می‌زد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌گی یاد نگرفتم، اصلاً علاقه نداشتم از اول. بیخیال، فکر اینارو نکن، اگرم بو برد خودم حلش می‌کنم، تو کاریت نباشه. فقط به این فکر کن که حالت بهتر شه، اینه که مهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نوشین هنوز مطمئن نبود که بتواند به خان بابا دروغ بگوید. یک طورهایی از او می‌ترسید و از فریادهایش واهمه داشت. خوب می‌دانست که خان بابا، تا چه اندازه از دروغ‌ و پنهان‌کاری متنفر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این چند دقیقه هزار بار از خیابان اصلیِ دیراق رد شده بودند چون خیابان‌های شهر بسیار کوتاه و محدود بود و اگر دور نمی‌زدند ماشین از شهر خارج می‌شد. به حدی که گاهی دل آدم از کوچکی شهر می‌گرفت، نه‌تنها از کوچکی که از آسفالت‌‌های داغان و چاله‌ چوله‌های میانی‌اش نیز. کم شباهت به زندانی برای ساکنانش نبود. خانه‌هایش اکثرا یک طبقه یا نهایتاً دو طبقه و قدیمی بودند. ظاهرا شهردارش نیز اعتقادی به تنوع و تغییر نداشت و تقریبا سی-چهل سالی می‌شد که هیچ تغییری در خیابان‌ها و محیطش ایجاد نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می‌شه همین‌جا پیاده می‌شم. می‌خوام یکم هوا بخورم. بعدش می‌رم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین این را گفت و نگاهش در رنگِ دلگیر نمای سیمانیِ خانه‌ای که گرشا ماشین را در مقابل آن کنار زد، ماند. دوباره سمت گرشا چرخید و تیله‌های غیرقابل کنترلش، موهای خوش حالت او را زیر نظر گرفت. گرشا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی که باید به خان بابا چی بگی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را برای تایید تکان داد. خواست پیاده شود که صدای گرشا را دوباره شنید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوشی خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید گرشا دارد با نگاهش به موهای او اشاره می‌کند، بلافاصله، آن‌ها را داخل شالش داد. اگر کسی جز پسرخاله‌اش، حرفی درباره‌ی پوشش‌اش می‌زد، عصبی می‌شد اما خب، می‌دانست گرشا فقط برای اینکه از حرف‌های خاله‌زنک مردم دیراق در امان بماند، از او چنین درخواستی می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی کوتاهی کرد و از سمند نقره‌ای پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلافاصله مانتو بلندش را مرتب کرد و وقتی مطمئن شد حجابش ایرادی ندارد، در پیاده‌رو قدم برداشت. حرکت او، مصادف با چرخیدن نگاه‌های عابرین سمت او شد. همان‌ چیزی که منتظرش بود. هرکسی نیم نگاهی به او می‌انداخت و سپس چشم می‌گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر به این نگاه‌های بی‌پرده عادت کرده بود و برایش اهمیتی نداشتند. گاهی به بهانه‌ی خرید چیزی، از خانه بیرون می‌‌آمد و هوایی عوض می‌کرد که اگر این کار را هم نمی‌کرد، تا به حال در آن زندان دق کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوس پفک داشت. عزیز وقتی می‌دید رفته و هله هوله خریده، با حرص مدام تکرار می‌کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فقط قدش بلند شده این دختر، عقلش، بزنم به تخته گسسته خِرده!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی نمی‌شد هم بزر‌گسال بود و هم پفک خورد؟! کسی که گاهاً تنقلات می‌خورد اسمش می‌شود نادان و کم عقل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیف کوچکش را کمی گشت و بالاخره، چند پول خرد کهنه، انتهایش پیدا کرد. خان بابا هیچوقت به او پول نمی‌داد. البته خودش هیچوقت درخواست نمی‌کرد. فقط گاهی عزیز، پول خرد باقی مانده‌ی خرید را به او می‌بخشید و او به همین قانع بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد سوپرمارکت حاج علی شد. در بین مغازه‌های شهر، فقط این پیرمرد بود که جنس‌هایش را به او می‌فروخت و حرف‌های نامربوط بارش نمی‌کرد. با این وجود، زیاد هم تحویلش نمی‌گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغازه‌ی جمع و جوری داشت اما همه چیز در آن پیدا می‌شد؛ از شیر مرغ تا جان آدمیزاد! حتی گاهی نوشین فکری می‌شد که اینهمه وسایل، چطور در سوپرمارکت کوچک و اتاق مانند حاج علی جا شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از قفسه‌های بلند ورودی، یک بسته پفک‌ چی‌توز برداشت و در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"هوم! هوسی خوشمزه‌ی امروزم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین حین با صدایی آشنا، حسابی جا خورد و سرش ناخودآگاه سمت صدا برگشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جانم! پفک دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم این مردک فضول! آخر چطور هر وقت که این دختر بیچاره پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت، این مرد بیکار پیدایش می‌کرد و به یک باره ظاهر می‌‌گشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابش را نداد اما دست‌هایش به لرزش افتادند. با عجله پفک را روی میزِ حاج علی گذاشت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چ... چند می‌شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بم و نفرت‌انگیزِ عمران املاکی، مردک چشم‌‌ناپاکی که نوشین به شدت از او بدش می‌آمد، دوباره به گوشش رسید و احوالاتش را بیشتر درهم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخرشم هیشکی نمی‌گیردت می‌یای خونه‌ی خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را گفت و خنده‌کنان، از مقابل مغازه عبور کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی، عینک بزرگش را روی دماغ گوشتی‌اش بالا داد و نیم‌نگاهی به نوشین انداخت. با تاسف سری تکان داد و پولش را گرفت. چرا برای او سر تکان می‌داد و تاسف می‌خورد؟ آخر چرا برای آن عمران، که چهل و اندی سالش بود و با وجود داشتن زن و بچه، باز هم چشمش دنبال ازدواج با دختری هیجده ساله بود، سر تکان نمی‌داد؟! کار او تاسف برانگیز بود یا پفک خریدن نوشین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلش از این حرف‌ها پر بود اما مانند همیشه سکوت کرد. سکوت کرد و حرف‌های مانده، گلویش را زخم زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر با عجله از مغازه بیرون آمد که سکندری خورد و به زحمت خودش را کنترل کرد تا زمین نخورد. نزدیک مغازه‌ی حاج علی، اکبر مکانیک، سرش را از کاپوت ماشین بالا آورد، دست‌های روغنی و سیاهش را با پشت شلوار پاک کرد و با دهان گشادش خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیه؟ واسه رسیدن سر قرارت عجله داری؟ نترس بابا! صبر می‌کنه واسه خاطرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرعتش را بیشتر کرد و رد شد. تمام تنش را رعشه گرفته بود. از همان کودکی یادش داده بودند جواب هیچ کس را ندهد. تنها سکوت کند و بگریزد. او نیز همین‌کار را انجام می‌داد و سالیان سال بود که تبدیل به دختری گریزپا شده بود، دختری که مهم‌ترین کار زندگی‌اش، فرار از حرف‌های مردم بود. از ترسش حتی از این مزاحمت‌ها، چیزی به خان بابا نمی‌گفت تا مبادا او فکر کند کرم از خود درخت است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچکس نمی‌دانست این دختر، از کودکی تا به حال، چندین چند بار مورد آزار کلامی مردم این شهر قرار گرفته و تا چه اندازه این حرف‌ها مریضش کرده است. همین حرف‌های زشت و تیکه‌های درشت، باعث شده بود نوشین از همان کودکی، با مسائلی آشنا شود که برای سن او بیش از اندازه نامناسب بود‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کل از هوا خوری و پیاده‌روی منصرف گشته بود. با عجله داشت مسیر را طی می‌کرد تا خودش را به خانه برساند که مردی از داخل ابو قراضه‌اش، سر بیرون آورد و با خنده، فحش رکیکی داد و همین شاید، تیر خلاصی آن روزش را زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کرد نفسش سنگین شده. سرش از شدت خشم در شرف انفجار بود. کسی چه می‌دانست این دختر دارد چه زجری می‌کشد تا با تمام توان فریاد نزند گناهی ندارد و صاحب گناه، شخص دیگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البته همیشه‌ی خدا هم این‌طور نمی‌شد. امروز دیگر نوبر بود. هیچوقت این‌طور پشت سرهم حرف نمی‌شنید که امروزِ نحس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را پایین انداخت و قدم‌ تند کرد تا زودتر برسد. کل این شهر برایش به تنگی قبر بود. آنقدر مردمش با او سرد بودند، آنقدر جا تنگ بود برای حضورش که احساس خفگی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حدی با عجله راه می‌رفت که ناگهان، کتفش به خانمی چادری گرفت. زن، حسابی اخم‌هایش درهم پیچید و با تمام توان، هلش داد و داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواست کجاست دیوانه؟ کتفم رو شکستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عذرا خانم بود! مادر یکی از همکلاسی‌هایش‌. فشار روحی چند دقیقه پیش، با خاطرات تلخ گذشته تلفیق شد و بی‌رحمانه روی سرش آوار گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌ولله اگر جواب این یکی را نمی‌داد دیگر واقعا دیوانه می‌شد! مگر یک انسان، چقدر ظرفیت دارد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان صدایی که لرز گرفته بود، لحنش را تند کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب متوجه نشدم. این دیگه قیر و قال نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با چادرش، یک سمت صورتش را گرفت و در حالی که به راهش ادامه می‌داد، غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو غلط کردی! کوره انگار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نوشین شنید که در حال دور شدن، زیر لب زمزمه‌ می‌کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختره‌ی سر به هوا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چانه‌اش لرزید. گرشا راست می‌گفت. انگار گاهی دلش برای حرف‌های نامربوط این مردم نامهربان، تنگ می‌شد که بی‌دلیل از آن خانه بیرون می‌زد. مردمی که با همه خوب بودند، غیر از او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شانه‌هایی افتاده و سری که از فرط فشار روانی رو به گسستگی بود، قدم‌های آخرش را سمت خانه‌ برداشت. تمام خون و انرژی بدنش را انگار با سرنگ کشیده بودند که دیگر حتی نای حرکت نداشت. دیگر از آن دختر پرنشاط چند دقیقه پیشی که از پیشنهاد کوهنوردی پسرخاله‌اش کیفور شده بود‌، خبری نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعاً این مردم از دل شکستن و آزردن چه نفعی می‌بردند؟! چرا افسار آن زبان لعنتی، هیچوقت دست خودشان نبود و نمی‌فهمیدند کسی ممکن است زیر بار کلماتشان، جان دهد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یک عذرخواهی جدی به دلم بدهکارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای تمام زمانهایی که سکوت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا دل طرف مقابلم، مانند دل من نشکند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان قروچه‌ای کرد، حس می‌کرد رگ‌های پیشانی‌اش خشکیده که تا این حد ذوق‌ذوق می‌کند. به خودش اجازه‌ی گریه کردن نداد اما از آن صفتی که درمورد مادرش بکار می‌بردند، بیزار بود، بیزار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلش، با صدایی بلند فریاد کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" ازت متنفرم عاطفه! متنفرم!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره خودش را دم در رساند. گاهی همین خانه، با آن دیوارهای آجری قدیمی و درخت‌های بلند و زخمتش، می‌شد مأوایی و روحش را از شر تمام آدم‌ها، تسکین می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس‌ زنان، کلید انداخت و درِ فلزیِ سبز را باز کرد و داخل شد. خواست در را پشت سرش ببندد که دستی پشت در نشست و مانع بسته شدنش شد. دختر بیچاره قالب تهی کرد. فکر کرد کسی دوباره قصد آزارش را دارد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن، در را بی‌پروا گشود و با دخترش وارد حیاط شد. خدای من! همین دو نفر را کم داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله آتنه، به دقت نگاهی به پرستیژ داغان و مشوش نوشین انداخت. بالافاصله شال براقش را از روی موهای بِلوندش، پایین کشید و طلبکارانه پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت رو خوردی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً حوصله‌اش را نداشت! آخر کی سر و کله‌اش پیدا شد و مثل جن پشت در ظاهر گشت؟! وقتی می‌آمد کسی در کوچه نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اجبار زیر لب سلام داد اما زن، تند نگاهش کرد و جواب سلامش را نداد. نگاه‌های او، هیچ شباهتی به پسرش نداشت. نه خبری از آن صمیمیت بود، نه محبت و نه حتی مِهر معمول خاله و خواهرزاده‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان رو تنها ول کردی و کجا رفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین عمیق نفس کشید و آب گس دهانش را قورت داد. پلاستیک شیشه‌ای در دستش خشک شده بود. انگشتانش را روی پیشانی کوتاهش کشید، بختش نیز مانند پیشانی‌اش کوتاه بود. با حالتی از گیجی، از درد چشم فشرد. بازهم همان درد! خدای من، نه! به زحمت لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با گرشا رفتیم برای ثبت‌نام کلاس قالی بافی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتنه بادی به دماغ تیزش انداخت‌. با آن چشم‌های درشت برجسته، نزدیک بود قورتش بدهد. تنها چیزی که تحملش را نداشت و از قضا نمی‌توانست مانعش شود، صمیمیت خواهرزاده و پسرش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کو گرشا؟ تو که داشتی پیاده می‌اومدی! خودشم با کلی ترس. راستش رو بگو، کجا بودی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این تفتیش‌ها و سوال‌ها کی خلاص می‌شد تنها خدا می‌دانست. پس او و دخترش، پنهان شده و داشتند دیدش می‌زدند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا که از بدو ورود، کله‌اش یک سره در آن گوشی‌ لمسیِ بزرگ بود، غرغرکنان ابرو‌های نازکش را بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز بهش گیر نده دیگه مامان، اَه! حالم بد شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همان‌طور گوشی به دست، طول حیاط را طی کرد و داخل خانه رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین نیز روی پله‌های سیمانی ورودی نشست‌. سر درد امانش را بریده بود. آتنه، دست به کمر، نگاهی به لباس‌های مشکی او انداخت. ول کن ماجرا نبود. جلو آمد و نایلون حاوی پفک را از دست نوشین قاپید. با تمسخر، پفک را بیرون کشید و نگاهی به آن انداخت، سپس پرتش کرد گوشه‌ی حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بچه بودی می‌گفتم شعورش کمه! تو الان باید فکر پیدا کردن شوهر باشی دختر، تا کی بابا ننه‌ی بدبخت من ساپورتت کنن آخه؟ پسر ساده‌ی من رو هم که کردی آژانس خودت! از صبح باباش ده دفعه سراغ ماشین رو گرفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعاً این پدربزرگ و مادربزرگش بود که او را ساپورت می‌کرد؟ تمام کارها و مسئولیت‌های خانه که روی دوش خودش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره آتنه دست برداشت و از پله‌های حیاط بالا رفت و وارد خانه شد. شاید دلیل نفرت تنها خاله‌اش از او نیز برمی‌گشت به مادرش و آبرویی که از آن خانواده برده بود‌‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز عجب روز مزخرفی بود. روزهای نوشین، تنها دو نوع بودند؛ یا بد بودند یا بدتر. و امروز واقعا بدترینش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای فریاد خاله‌اش، دوباره از داخل خانه بیرون پیچید. همیشه تُن صدایش، همینقدر بلند و نخراشیده بود و رنگی از ظرافت زنانه نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غذا هم که نذاشتی! یا پیغمبر! خونه چرا این وضعیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بشر هیچ حس مثبتی نداشت. یک دستگاه اعصاب خورد کنی به تمام معنا بود‌ و بس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال مشکی را از روی موهایش باز کرد و دو دستش را با تمام توان روی اسکلت سرش فشار داد. داشت هر آن بی‌حال‌تر می‌شد. دوباره نه، لعنتی نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتنه ویلچر عزیز را هل داد، او را مقابل پنجره‌ی رو به حیاط نگه داشت و خود در آشپزخانه مشغول شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معلوم نبود از کدوم قبرستونی اون‌طور با عجله می‌اومد. آخرشم کار دستمون می‌‌ده این دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عزیز از پشت شیشه، در نوشینی که روی پله‌ها چمباتمه زده بود محو شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه غلطی کرده بود لابد که اون‌طوری نگران اومد خونه. بیچاره خان بابام، الهی براش بمیرم. مامان؟! گوش می‌دی چی می‌گم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیز مشوش به نظر می‌رسید اما نه از حرف‌های آتنه. وراجی‌های او را اصلا نمی‌شنید. وقتی می‌دید نوه‌اش دارد از درد به خود می‌پیچد، نمی‌توانست نسبت به حال او بی‌تفاوت باشد. ناچار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داخل کابینت شکلات داریم. چندتا ببر برای نوشین. انگار دوباره قند خونش پایین اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتنه با حرص، لب و دماغش را جمع کرد و سرعتش را در خورد کردن پیاز‌ها بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونقدری لی‌لی به لالاش گذاشتی که دست آخر پر روش کردی مادر من! هیچیش نیست، فیلمشه ناجنس! فلج که نشده، خودش بیاد بخوره، دست من بنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه عزیز نگران‌تر شد. با آن دستش که حرکت می‌کرد و سالم بود، اهرم چرخش ویلچر را فشرد و سمت کاناپه‌ها چرخید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیدا دخترم، تو پاشو براش چندتا شکلات ببر، مامانت امروز با من سر لج برداشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی هیچ جوابی نیامد، عزیز صدایش را بالاتر برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیدا، موبایلش را کمی پایین‌تر آورد و از گوشه‌ی آن، بی‌حوصله‌ نگاهی به عزیز انداخت. موهای بلند و مشکی‌اش را آزاد روی شانه‌هایش رها کرده بود. تل‌هایش را از مقابل صورتش کنار زد و پوف کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم پست می‌ذارم عزیز، یه دقیقه مهلت بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بیشتر روی مبل تک نفره‌ی گلدار لم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زجر غیر قابل تصوّری بود، اینکه آدم برای انجام ساده‌ترین کار ممکن نیز محتاج این و آن باشد. رویای ایستادن روی دو پا و کار کردن مجدد دست راست، شده بود آرزویی که عزیز، فقط در خواب‌‌ها و رویاهایش می‌دید. صدای پیرش اینبار بلندتر و معترض‌تر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر مگه من با تو نیستم؟ از کی تا حالا جواب سر بالا به من می‌دی؟ مگه نمی‌بینی دخترخاله‌ات حالش بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار دیگر آتنه از کوره در رفت. وقتی ابروهای تاتو شده‌اش را با عصبانیت بالا می‌داد، پرستیژ چهره‌اش ترسناک‌تر می‌شد و یک طورهایی آدم با دیدنش خوف می‌کرد! چاقو را روی تخته‌ی آشپزخانه کوبید و قبل از پاسخ دادن شیدا، توپید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با بچه چیکار داری؟! چیه؟ دردونه‌ات داره جون میده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کابینت را با برانگیختگی باز کرد و قوطی شکلات را برداشت. با قدم‌هایی بلند بیرون رفت و چند شکلات را با حرص گذاشت کف دست نوشین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کم خودت رو لوس کن. با این کارات نمی‌تونی قضیه رو ماس مالی کنی، حداقل من گول نمی‌خورم فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله‌ها را به زحمت و با کمک نرده‌‌های فلزی بالا رفتم. حس می‌کردم یک چکش را، هر چند ثانیه یک بار بر فرق سرم می‌کوبند، بس که درد می‌کرد. شاید هم این چکش فرضی، حرف‌های خاله آتنه بود، کسی چه می‌دانست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد پشت‌بام که شدم، هوایی شبیه به هوای پاییز، روی صورتم کوبید. چه زود از خودش نشان فرستاد! آخر از همین مرداد؟! زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیا پاییز! تو رو خدا نیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاقک بام شدم و نعشم را روی تخت انداختم. گوشی در کیفم مدام ویبره می‌خورد، اما حتی نای پاسخ دادن نداشتم. آن شکلات‌ها، هیچ اثری در بهبودی حالم ایجاد نکرده بودند. وقتی قند خونم، اینقدر وخیم پایین می‌آمد، دیگر هیچ‌چیز جز سِرم و سوزن کارساز نبود. سعی کردم بخوابم اما نشد. اتاق دور سرم می‌چرخید. درست نمی‌دانستم که این مرض، واقعا بیماری بود یا چه، اما عزیز می‌گفت مادرم نیز وقتی سن من بود همین‌طور می‌شد. عاطفه حتی بیماری‌هایش را نیز برایم به ارث گذاشته بود. اصلاً مگر جز رنج و درد، چیز دیگری هم گذاشته بود؟! البته چرا! جز این‌ها، یک مجله‌ی تاریخ گذشته و دو عکسی که از قضا پاره‌اش کرده بودم نیز از او به یادگار داشتم! یادگاری‌هایش نیز مانند خودش به درد نخور بودند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایم داشت از شدت درد، از کاسه‌ی سرم بیرون می‌زد که از بین پلک‌های نیمه بازم، دیدم که در اتاقم باز شد. آنقدر درد داشتم که ندیدمش، فقط از عطر آشنایی که جلوتر از خودش وارد اتاق شد، فهمیدم که ناجی رسیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پتو را بیشتر روی خود کشیدم. با عجله کنارم نشست و عصبی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید عزیز زنگ بزنه و خبرم کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر منگ شدم که حتی فراموش کردم به او زنگ بزنم. وقتی حالم تا این حد بد می‌شد، مغزم از کار می‌افتاد. منتظر جوابم نماند و سِرُم نمکی را روی آویز نزدیک تخت، وصل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان دردی که نفسم را بریده بود، سرمستانه لبخند زدم. همین که می‌دیدم برایم نگران است خوبم می‌کرد و هر دردی را از خاطرم می‌شست. نمی‌دانست برای خوب کردن من نیازی به سوزن و سرم ندارد و چشم‌هایش، خود کارساز است‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آستین لباسم را بالا زد و کش را کمی بالاتر از آرنجم بست. رگ‌های دستم بیرون زدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو که صبح حالت خوب بود. این روزها زود به زود قندت می‌افته‌ها! دیگه دارم نگران می‌شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیده شدن پنبه‌یِ سرد آغشته به الکل، باعث شد تنم مور مور شود. ست سِرُم را آماده کرد و سوزن را روی رگ دستم گذاشت. چشمانم را آرام روی هم گذاشتم و حس سوزش سرنگ، در آن دقایق، حال خوبی برایم بود. بعد از وصل کردن سِرم، بلند شد، پنجره‌ی اتاق را باز کرد. باد خنک بیرون داخل اتاق ریخت. در اوج گرمای مرداد ماه، این باد خنک، عجیب نبود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا به پدرش رفته بود، آن آرامش و خیرخواهی را هرچقدر مادر و خواهرش نداشتند، پدرش داشت. حیف! کاش من هم پدری، شبیه به پدر او داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هایم سنگین شده بودند. از پشت پلک‌های نیمه بسته‌ام، به زحمت نگاهش کردم. وقتی گیجی چشمانم را دید، لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند بار باید بگم صبحونه بخور تا گوش بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی روی لب‌هایم نشست. هنوز هم درد داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشه دویست دفعه، یادم می‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه در چشمان خمارم خیره ماند، تلاش کرد تا چهره‌اش جدی بماند اما دست آخر خنده‌اش گرفت و سرش را سمتی دیگر چرخاند. وقتی به زحمت توانست خنده‌هایش را کنترل کند، موبایلم را برداشت و آمرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رمزش رو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهش کردم. رمز را گفتم و او بعد از باز کردن صفحه، مستقیم وارد بخش ضبط صدا شد. صدای خود را صاف کرد و بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبحونه‌ بخور دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس صدای خود را ذخیره کرد و روی بازپخش مجدد تنظیم نمود. وقتی آیکون پخش را فشرد، صدایش چند باره و چند باره تکرار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی مرموز، موبایل را روی میز کنار تختم گذاشت. صدایش همچنان تکرار می‌شد: «صبحونه بخور دختر!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ابروهایش اشاره‌ی به موبایلم کرد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا اگه می‌تونی فراموش کن! تو خواب‌هاتم برات تکرار می‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گمان می‌کرد من با تکرار صدایش، در کنار گوشم مشکل دارم؟ دلم می‌خواست انعکاس صدایش را ببوسم، دلواپسی‌هایش را برای حالم، قاب کنم و روی دیوار اتاقم بزنم. من عمداً صبحانه نمی‌خوردم! خوب بود که این را نمی‌دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت سرعت چکیدن سِرُم را تنظیم می‌کرد که درِ اتاق، بی‌هیچ اذنی باز شد. جا خوردم. طبق معمول خاله آتنه بود. ابتدا با شنیدن صدای ضبط شده و طوطی‌وار گرشا، متعجب نگاهی به هر دوی ما کرد، سپس چشم غره‌ای به گرشا رفت و آمرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناهار حاضره، بیا پایین. نوشین هم بهتر شد خودش می‌یاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا شنید، اما همچنان نشسته بود و واکنشی نشان نمی‌داد. آنقدر سکوتش را ادامه داد تا این‌بار جیغ مادرش را درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تو نیستم مگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جای ریشش را با دندان بالایی گرفت. لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌یام! شما برو، من می‌یام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اجبار و اکراه راضی شد تا برود اما در را باز گذاشت. هیچوقت دلیل این حجم از بی‌مهری‌اش را نسبت به خود نفهمیدم. همیشه می‌گفت: «عاطفه آبروی چندین و چند ساله‌‌ی خانواده‌ را برد، تو هم تیر آخرش بودی‌.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌فهمیدم تیر آخر یعنی چه. اصلاً من تیر بودم یا آن‌ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم چرخاندم و چکیدن قطره‌ قطره‌ی سِرُم را، بالای سرم نگاه کردم. کمی بهتر شده بودم اما هنوز قسمتی از سرم ضربان داشت. رو به گرشا که به دقت داشت برنامه‌ی روزانه‌ام را که چسبانده بودم روی دیوار وارسی می‌کرد، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو برو، ناهارت سرد می‌شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه نگاهم کند، بُرسم را برداشت و مقابل آینه‌ی گرد روی دیوار، تل‌های مجعدش را شانه زد‌. می‌خواست حرصم را در بیاورد چون می‌دانست دوست ندارم کسی موهایش را با بُرس من شانه بزند اما آنقدری بی‌حال بودم که واکنشی نشان ندهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکشنبه، نیم ساعت نفس عمیق در پشت‌بام؟ چجوری می‌شه؟ یعنی رو پشت‌بوم بست می‌شی و یه ریز نفس عمیق می‌کشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان که داشت موهایش را شانه می‌کرد، برنامه‌ام را روی دیوار می‌خواند. پر حرص جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه جور مدیتیشنه. برو غذات سرد شد. من که فعلاً میل ندارم، می‌خوام بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد نرمی که این بار گرم‌تر از قبل شده بود، پخشِ اتاق شد و خیالم را پرت کرد‌. به گمانم خدا خواست بگوید غمت نباشد، هنوز تابستان است، تا پاییز، زمان زیادی باقیست! کمی دلم آرام گرفت که توانستم چشمانم را ببندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره گرشا بُرس را کنار گذاشت و رفت اما از من خواست اگر کارش داشتم دوباره صدایش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او دروغ گفتم! هم گرسنه بودم و هم میل به غذا داشتم اما چون هنوز محتوای سرم تمام نشده بود، خواستم برود غذایش را بخورد و یک لنگه پا، بالای سرم نماند. راستش، بیشتر از اینکه به نوشین فکر کنم، به گرشا فکر می‌کردم. این یکی دیگر دست من نبود. از یک دوره به بعد، برایم عادت شده بود. صدای ضبط شده‌ی گرشا، همچنان در فضای ساکت اتاق پخش می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی به جای خالی خودم فکر می‌کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای خالی منی که مدت‌هاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ذهن‌ها دور انداخته شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب پشت‌بام نشسته بود و نگاهش در خلوت کوچه حل بود. قسمتی از حیاط، با درخت‌های گردو و آلبالو‌یش، همراه با قسمتی از کوچه‌ی شیش متری، در بُرد نگاهش بودند. خان بابا همیشه می‌گفت « لبِ بوم نشین دختر! شیطون هُلت می‌ده!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما چه اهمیتی داشت؟ حتی اگر هُلش می‌داد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار طولانی شد و نیامد. باد گرمی، لای تار تارِ موهای براقش پیچید و قهوه‌ی چشمانش را از صبر وا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و طول پشت‌بام را طی کرد و از پله‌ها پایین رفت. آن اتاقک بالای بامِ عاطفه، حالا مال او شده بود. با اینکه آنجا و آرامشش را دوست داشت، هر وقت یادش می‌افتاد که عاطفه چند سال در آن اتاق زندانی بوده، روی آن تخت قدیمی‌ای که حالا می‌خوابد، خوابیده، دیوارهای آبی‌اش را نگاه کرده و حتی تک تک نفس‌هایش در فضای آن پیچیده، از خشت خشتش بیزار می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب‌پاش را از روی اوپن برداشت و وارد اتاق عزیز شد. مادربزرگ، قرآن می‌خواند. مقابل پنجره‌ی نورگیر و بزرگ اتاقش ایستاد و زیر شمعدانی‌ها را آب داد. با لطافت، آرام روی گل‌های قرمزِ زیبایشان دست کشید و عطر خاص آن‌ها را بویید. عزیز، قرآن را بست، بوسه‌ای بر جلدش داد و آن را روی عسلی گذاشت. تبسم نمکینی مابین چروک‌های گونه‌اش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر آدمی باید پشت پنجره‌ی اتاقش، حداقل یه گلدون شمعدونی داشته باشه؛ تا هر بار گل‌هاش خشک شد و دوباره گل داد، بفهمه که عمر روز‌های بدش هم همین اندازه کوتاهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین سمت او برگشت. روی آن ویلچر آخ! چقدر شکسته‌تر شده بود. لبخند پیرزن را پاسخ داد. حرف‌های عزیز، همیشه حس خاصی داشت و آدم را آرام می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش روی موهای کم پشت پیرزن که تارهای سفید و خاکستری‌اش بد روی ذوق می‌زد، کشیده شد. بی‌شک آن تارهای سفید، شاهد تمام رنج‌هایی بودند که در طول زندگی‌اش متحمل شده بود و شاید به حرمت همین همراهی، اجازه نمی‌داد کسی رنگشان کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش می‌شد روزهای بد، برای همیشه تموم بشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عزیز کش آمد و با لحنی آرام‌بخش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تموم می‌شن دخترم، هیچی همیشگی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس خوبی در وجود نوشین جریان گرفت. به این آرامش و حال خوب سخت احتیاج داشت. همیشه از وجود مارال، حسی مادرانه‌ می‌گرفت و خدا می‌دانست این توهم، توهمِ داشتن مادر، تا چه اندازه دلنشین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پارچِ شیشه‌ایِ روی میز، کمی آب داخل لیوان ریخت و دست عزیز داد تا همراه داروی نوبت صبحش بخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آیفون که در خانه پیچید، قلبش، سرمستانه بالا پرید. بالاخره رسیده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برم عزیز. ناهارتون رو گازه‌. خان بابا که اومد بخورین. راستی، یه بار دیگه هم بهش یادآوری کن که کلاس‌ قالی‌بافیم شیش ساعت طول می‌کشه‌ تا بی‌خودی نگران نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شد و آرام گونه‌اش را بوسه زد. عزیز با همان لحن نرم پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دخترم، خیالت راحت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت و شوقی که از او بعید بود، به پشت بام بازگشت. وارد اتاقش شد، نیم‌گاهی به خود در آینه انداخت و شال یشمی‌اش را سر کرد. ترکیب سبز یشمی با پوست سفیدش، همیشه جلوه‌ی خوبی پیدا می‌کرد و این جلوه، با آرایش محوی که روی صورت داشت، تکمیل شده بود. کوله‌اش را برداشت و با عجله پایین آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی داشت طول حیاط را طی می‌کرد، دلشوره‌ای سر و کله‌اش پیدا شد بر دلش‌ نشست. او تا به حال به خان بابا دروغ نگفته بود. اگر می‌فهمید؟ اگر از خانم براعتی می‌پرسید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا که چند لحظه بود داشت خشک شدن نوشین را مقابل خانه تماشا می‌کرد، شیشه ماشین را پایین کشید و بی‌صدا خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس! کسی نمی‌فهمه! بپر بالا بریم که دیرمون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غیب می‌دانست یا خبر از دل او داشت؟! هزار الله و اکبر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نوشین بالاخره دل کند و نشست، پایش را روی گاز گذاشت و سرعت گرفت و چشمان نوشین، نامحسوس روی او نشست. وقتی آن تیشرت خاکستری را تنش می‌کرد و عینک دودی بزرگش را به چشمش می‌زد، نوشین کنترل از کف می‌داد. آخر یک تیشرت با نوشته‌های انگلیسی بر روی سینه‌اش که آدم را این‌قدر جذاب نمی‌کند، می‌کند؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خان بابا و عزیز گفتی که شیش ساعت طول می‌کشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشین با سر تایید کرد، نفس عمیقی کشید و در مسیر پیش رویش متمرکز شد. با این‌همه، دلش داشت از آشوب وا می‌رفت. نگران بود و از شدت استرس، پوست لب‌های نازکش را مدام می‌جوید. مابین بی‌قراری‌هایش پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانت می‌دونه با هم می‌ریم کوه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرشا، بدون اینکه نگاهش کند، تیکافی کرد و در جاده پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا! از دهنت در نره یه وقت! یه ساعت باهاش بحث کردم سر اینکه اول تو رو سر راه بزارم کلاست و بعدش برم. می‌گفت بد عادتش نکن بزار خودش بره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و پوزخند زد. همیشه از برخوردهای مادرش شرمنده بود اما چون نوشین خلقیات مادرش را بهتر از او می‌شناخت، پس لزومی هم بر پنهان‌کاری وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی که اخلاقش رو! پدر آدم رو درمی‌یاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید نوشین حرفی نمی‌زند، نیم‌نگاهی به او انداخت. جوارح صورتش درهم رفته بود و قرار نشستن نداشت. می‌شد دقیقا حدس زد که تا چه اندازه نگران است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عینک دودی‌اش را از چشم برداشت و با یک دست فرمان را گرفت و‌ لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگام کن یه دقیقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی تیله‌های شفاف و قهوه‌ای نوشین چرخید، لبخند گرشا، عمق پیدا کرد. همزمان که نگاهش بین نوشین و جاده در نوسان بود، لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکرِ هیچی رو نکن. دارم بهت می‌گم خان بابا با من دیگه! حله؟ فقط از امروزت لذت ببر و عشق کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ستاره

    ۲۳ ساله 00

    خوب بود بد نبود سرگرم کننده بود،تیکه های اخرش و اون مریلا اینا زیاد ضروری نبود حضور شخصیتشون، و فریبا چیشد یهو؟

    ۲ هفته پیش
  • سلام عالی و متفاوت

    00

    بود

    ۱ ماه پیش
  • فاطیما

    10

    رمان می توانست قویتر باشد برخی اوقات حوصله بر میشد اما درکل خوب بود

    ۲ ماه پیش
  • زیبا

    ۳۳ ساله 10

    سلام رمان قشنگی بود

    ۲ ماه پیش
  • Maral Hadizad

    ۲۳ ساله 01

    کسل کننده بود دوس نداشتم

    ۲ ماه پیش
  • مهناز

    10

    به نظرم بد نبود خیلی قوی نبود ولی خوب ارزش خوندن رو داشت

    ۴ ماه پیش
  • معصومه

    00

    خوب بود دوست داستم موفق باشید

    ۵ ماه پیش
  • زهرا

    00

    عالی بود

    ۵ ماه پیش
  • پری

    02

    داستان خوبی بود ،کاش کمی بیشتر ادامه داشت،از ابراز علاقه بنوشیم و گرشا گفته بود،از بهنام ،از بقیه شخصیاتها،از دوست نوشین و ...ولی داستان متفاوتی بود.❤️❤️

    ۵ ماه پیش
  • لیلی

    ۲۵ ساله 00

    عالییی بودددد دمتتتت گرم و خسته نباشید نویسنده

    ۵ ماه پیش
  • لیلا

    ۲۰ ساله 11

    عالی بود خیلی عالی دستت دردنکنه

    ۷ ماه پیش
  • عااااااالی بود

    00

    عالی ترازهای بود

    ۸ ماه پیش
  • hediye

    10

    برای منی که رمان های زیادی با قلم قوی خوندم مجذوب کننده نبود میتونست بهتر نوشته بشه.شخصیت های زیادی درگیر فیلم بودن که اصلا وجودشون لازم نبود و همین خسته کننده کرده بود و اخرشم خیلی قابل پیشبینی بود

    ۸ ماه پیش
  • نگار

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود

    ۹ ماه پیش
  • صدیقه

    ۵۲ ساله 20

    سلام خداقوت خانم نویسنده چه بکش بکشی راه انداخت بنظرم لزومی نداشت اینقدر تلخ باشه به هر حال قلم خوبی داره و خواننده رو دنبال خودش می بره

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.