رمان سومین دختر وارث(جلد دوم حلقه ی جادویی) به قلم س.زارعپور
شاید بعضی از شماها گاها به این فکر کنید که مرگ کجا و چگونه به سراغتان خواهد آمد. آیا در زمان پیری ست یا به زودی اتفاق خواهد افتاد؟ من وقتی درمورد مرگ خیال بافی کردم که فهمیدم افرادی قصد کشتنم را دارند. اما مثل هیچ یک از تصوراتم با آن رو به رو نشدم. درواقع وجود جادو و اتفاقات دور از عقل، آن موقعیت را برای من به وحشتناک ترین شکل ممکن تبدیل کرد. به هیچ وجه فکر نکنید که این داستان به خوبی تمام می شود ؛ حلقه های جادویی ، روحم را ذوب کردند !
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۱ دقیقه
ژانر : #تخیلی #فانتزی
خلاصه :
شاید بعضی از شماها گاها به این فکر کنید که مرگ کجا و چگونه به سراغتان خواهد آمد. آیا در زمان پیری ست یا به زودی اتفاق خواهد افتاد؟ من وقتی درمورد مرگ خیال بافی کردم که فهمیدم افرادی قصد کشتنم را دارند. اما مثل هیچ یک از تصوراتم با آن رو به رو نشدم. درواقع وجود جادو و اتفاقات دور از عقل، آن موقعیت را برای من به وحشتناک ترین شکل ممکن تبدیل کرد.
به هیچ وجه فکر نکنید که این داستان به خوبی تمام می شود ؛ حلقه های جادویی ، روحم را ذوب کردند !
رده سنی : +16 به علت وجود صحنه های خشن
توجه کنید : این رمان فصل سوم هم دارد که تاریخ انتشار آن مشخص نیست!!!
آنچه در جلد قبل گذشت:
با حمله ی لرد به سرزمین هانه و ویکتوریا، اوضاع مردم زیر و رو شد. سرزمینهای غارت شده به بـرده خانههایی ناچیز و پست تبدیل شدند. لرد که به دنبال بدست آوردن حلقهها حمله کرده بود، وقتی نتوانست جفت دیگرش را پیدا کند، همهی تلاشش را به کار گرفت تا بفهمد کجاست و دست کیست و زمانی فهمید پیش چه کسانیست ، که متوجه شد هر دو نفرشان از هانه فرار کردند و همان شبِ فرار، یکی از افراد مهمش را هم به قتل رساندند؛ به همین دلیل، دیوانه وار برای گشتن دست به کار شد.
سافیرا و لئو، به دنبال یافتن کسانی که بتوانند و بخواهند با آنها هم پیمان شوند راهی شدند که میانهی راه توسط لرد غافلگیر و دوباره به ویکتوریا برگشتند.
ادوارد، ایزد روح افزار و از مهرههای به درد بخور لرد بود که پیش از مرگش، روحش را به جسم لئو منتقل کرده بود. لئو در گیر و دار مبارزه با نیروی فراطبیعی ادوارد که وجودش را تسخیر میکرد، همهی تلاشش را انجام داد تا دوستانش را فراری دهد، اما بعد از فرار آنها، لرد با خشم و شقاوت، لئو را میکشد و راه برگشت ادوارد را از بین می برد.
مع*شـ*ـوقه ی ادوارد، کاترین، از لرد کینهی بدی به دل میگیرد؛ اما دراک، جادوگر قدرتمندی که تحت فرمان لرد بود، به او اطمینان میدهد که هنوز راهی برای برگشتن ادوارد هست و با نقشهای پنهان از چشم لرد، برای برگرداندن ادوارد دست به کار می شوند...
سخن نویسنده:
سلام به همهی شما عزیزان دل!
یه توضیح کوچیک میدم و بعد میریم سراغ فصل جدید. دلیل تعیین ردهی سنی برای این جلد وجود صحنههای نامناسب نیست. فقط بعضی جاها یکم خشونت به خرج دادم که ممکنه با روحیهی لطیف بعضی از شماها سازگار نباشه. امیدوارم لـ*ـذت ببرید و به دوستانتون معرفی کنین.
فصل دوم
سال ها پیش
بعد از اطمینان از امن بودن موقعیت، کاترین با قدم های خرامان و نازآلود پله های زیرزمین را طی کرد و به میله های آهنی رسید. درش باز و نگهبان کنارش ایستاده بود. با نگاه کوتاهی به نگهبان از در وارد شد، و به طرف دراک و لوگان رفت که مقابل میزی در انتهای زیرزمین ایستاده بودند.
دراک جملاتی را زمزمه می کرد. پشت سرش متوقف شد. احساس بدی از قرار داشتن در آن زیر زمین تاریک و سرد و نمور پیدا کرده بود. گفت:
- داری چی کار می کنی؟
دراک همچنان به کارش ادامه داد و چند لحظه بعد برای گرفتن چیزی دستش را به سمت لوگان دراز کرد و خطاب به کاترین گفت:
- اول به نگهبان بگو بره.
کاترین همان کار را انجام داد. دوباره دستور داد:
- حالا بیا رو به روی من، پشت میز وایسا.
پشت میز ایستاد. با دیدن ظرف درخشان و مایع نیمه شفاف و آبی رنگ درونش پرسید:
- این همون معجونیه که گفتی؟
دراک جواب داد:
- درسته.
سپس درب ظرف کوچکی که از لوگان گرفته بود، باز کرد و محتویاتش را نوشید. صدایش را پایینتر آورد و ادامه داد:
- برای برگردوندن ادوارد باید کلیدش رو پیدا کنیم.
کاترین پرسید:
- چه کلیدی؟!
- کلیدی که جای دو نفر رو تعویض می کنه . یک نفر رو از دنیای مردگان برمیگردونه و یک نفر رو میبره اونجا.
پس از این حرف، دستهایش را از دو طرف به یکدیگر نزدیک کرد و سر انگشتانش را به هم چسباند، و خیره به مقابلش وردهایی زمزمه کرد و پشت سر هم گفت.
کمی بعد رنگ چشمانش پرید ،اما لــ*ب هایش همچنان به هم می خوردند و وردهای نامفهوم را زمزمه میکردند؛ گویی روحش جای دیگری رفته بود.
کاترین منتظر و کنجکاو به صورتش خیره ماند تا اینکه پلکی زد و رنگ چشمانش دوباره برگشت. صدایش زد:
- دراک؟
دراک خم شد و دستانش را روی میزی که از انواع و اقسام آلات شکنجه پر بود گذاشت. نفسی تازه کرد و سعی کرد به حال تعادل خودش برسد. سپس گفت:
- دیدمش...
صحنهها برایش تداعی شدند. صدای دویدن پاها روی خاک و سنگ ریزهها، صدای جیغ و صورت وحشت زده ای که موهای سرش آن را هنگام دویدن میپوشاند، سرش را به دوران انداخت و باعث شد لبهی میز را محکم تر بفشارد.
کاترین گفت:
- بگو دراک، چی دیدی؟
چند بار نفس عمیق کشید. گیجتر از آن بود که بتواند تعجب و حیرتش را نشان دهد. حتی دردِ وحشتی که در ســینهی آن دختر پیچیده بود را حس میکرد. با یک دست پیشانیاش را فشار داد و آرام گفت:
- ما به حلقهها هم نیاز داریم!
کاترین کلافه و عصبی غرید:
- چی؟! حلقهها؟...از چی حرف میزنی؟ چطور ممکنه حلقهها رو به چنگ بیاریم؟ واقعا اونا کلیداشن؟
دراک صاف ایستاد تا بیشتر خودش را پیدا کند:
- کلید حلقهها نیستن، کلید یه دختره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سومین دختر از نسل سافیرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای کاترین بالا پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت اینه که سافیرا پیروز میشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، باید این معجون رو بخوریم و توی اون جنگ کشته بشیم. بعدش مخفی میشیم و منتظر میمونیم تا به دنیا بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا لازم نبود اون دارو رو به خورد لرد بدیم، اون حتی زنده نمیمونه که بخواد بچهدار بشه. خیلی خوبه دراک، همین کار رو میکنیم. بیا انجامش بدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک ظرف را در دست گرفت. نقش و نگارهای روی دیوارهی ظرف بیشتر درخشید ، و کمی بعد خاموش شد. آن را بالاتر آورد و خطاب به کاترین و لوگان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاضرید این معجون رو با من بنوشید و جاودانه بشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاملا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان هم همزمان با او:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از شنیدن تاییدشان، درحالی که در اعماق قلبش خوشحالی وصف ناپذیری را حس میکرد ،ابتدا خودش نوشید و بعد به آنها داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی پس از جنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چیزی به غروب آفتاب نمانده بود. لوگان با قدم های بلند به سمت کلبه ای رفت که با فاصله ای نسبتا زیاد از روستاهای اطراف ساخته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین لباس ساده ای پوشیده و هیزم ها را برای شومینه خورد می کرد. از صدای پای لوگان، تبر به دست به طرفش چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان کوله ای که به دوش می کشید را زمین گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه خبر خوب دارم، مردم می گفتن سافیرا امروز و فردا بچه شو به دنیا میاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین با خوشحالی دسته ی تبر را بین شانه و گردنش تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آرزو می کنم یه شاهزاده خانم زیبا باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس تبرش را بر کنده ای فرود آورد و دوباره به طرفش چرخید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوباره به شهر برگرد و منتظر باش تا به دنیا بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان- بله بانوی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را اصلاح کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط کاترین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان- باشه...کاترین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از شنیدن جواب لوگان وارد کلبه شد. دراک با رنگی پریده، درحالی که خودش را بین ملحفه و پتویی پوستین پیچیده بود، کنار شومینه می لرزید. با ورود کاترین ، و برخاستن صدای قیژقیژ حاصل از فشرده شدن چوب های کف کلبه، نگاهش را به سمت او دوخت. صورت کاترین از خوشحالی برق می زد. در حالی که پارچه ی کهنه ای که دور هر دو دستش پیچیده بود را باز می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حدس بزن قراره چی بشه؟ امروز و فرداست که سافیرا زایمان کنه و اون توله ی خوشگلشو به دنیا بیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک با صدای گرفته اما تمسخر آمیزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم دختر باشه، اولین باره یه نفر آرزو می کنه بچه ی اول ملکه دختر باشه...نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی اش را بالا کشید و دوباره سرش را به دیوار تکیه داد؛ موهای نیمه بلندش که از عرق پیشانی نم دار شده بود، بر پیشانیاش غلتیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین با خوشحالی خندهای سرداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره منم همین فکرو می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا از هیزم های آماده را از گوشه ای برداشت و داخل شومینه گذاشت. سپس کندهای را برداشت و هیزم های نیم سوخته را جا به جا کرد؛ خیره به آتش پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا باید سومین دختر از نسل سافیرا باشه؟، نه هیچ کس دیگه ای!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک خودش را بیشتر به شعله های درخشان شومینه نزدیک کرد و مانند او به آتش چشم دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون سافیرا برای باطل شدن طلسمش شیره ی درخت لونا رو خورد شعله کوچولو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین به طرفش چرخید و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون شیره رو خورده؟... ما سه نفر هم اونو خوردیم. چرا از لوگان استفاده نکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک خیره به خباثت بی پایان چشمان روشن کاترین جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اثر این شیره توی سومین فرزند دختر نمایان می شه، باید دختر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان کاترین همچنان برق می زد، و دراک به راحتی ذهنش را می خواند. افکاری که به زبان نمی آورد را فهمید. ریشخندی بر لب نشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: چه بد که توانایی قربانی کردن بچه تو نداری کتی! من عاشق ذهن خبیث توام...می دونی که بدم نمیاد. اینجوری شاید زودتر به نتیجه برسیم شعله کوچولو. من زیاد به رابـ ـطه ی والدین و فرزندی پایبند نیستم! هوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین با لحن حرص دراری جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هرگز به این آرزوت نمی رسی عزیزم، من بخاطر ادوارد جاودانه شدم؛ نه بودن با تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین: البته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند شد و چرخی به دور خودش زد. پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این وضعیتت تا کی ادامه داره؟ چقدر دیگه باید ازت پرستاری کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک که با نگاهش حرکاتش را دنبال می کرد، بی حال جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی دونم...خیلی از قدرتام دارن از دست می رن، یه مدت طول می کشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب، لوگان واسمون غذا آورده، می رم یه چیزی آماده کنم. یه کاسه شیر گرم و تازه می خوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک چشم بست و بی آنکه پاسخی دهد به صدای ناله ی الوار کف کلبه گوش سپرد که زیر پای او له می شدند. کاترین جواب خودش را پیش از او داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه که می خوری! چی بیشتر از اون می چسبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین سال بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
کاترین با کلافگی گوشه ای از کلبه نشسته بود و سرش را بین دستانش می فشرد. دراک با خستگی و اضطراب در را باز کرد و وارد شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوز اینجا نشستی؟...باید بریم، ارتش دشمن داره از یه جایی نزدیک به اینجا میاد. مگه صدای شیپورای هشدار رو نمیشنوی؟ باید بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین عصبانی برخاست و مقابلش ایستاد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو واقعا راست گفتی؟ یا اصلا سافیرا غیر از بچه ی اولش قرار نیست هیچ فرزند یا نوه و حتی نتیجه ی دختری داشته باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک کلافه از سوال همیشگیش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چیزیه که من دیدم، باید منتظر بمونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین ریشخندی بر لـب نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تمام این سال ها همینو تکرار کردی دراک، بگو چه نقشه ای کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: همینه که هست کتی! همراهم میای یا می خوای زیر سم اسبا له بشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین با خشونت دستش را برافروخته کرد و محکم به سـ*ـینه ی دراک کوبید، اما بلافاصله چندین برابر دردی که قرار بود به دراک بچشاند احساس کرد و فریاد زد. دراک که از رفتارهایش عصبی شده بود از لای دندان غرید و هلش داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جرات نداری به من آسیبی بزنی کتی، این من بودم که تو رو جاودانه کردم، پس نه تنها نمی تونی بهم صدمه بزنی، بلکه مجبوری هر کاری می گم رو بی کم و کاست انجام بدی. فهمیدی عزیزم؟...حالا زودباش راه بیافت. تعدادشون خیلی زیاده. میخوان دقیقا به داخل شهر حمله کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کلبه خارج شد و کاترین را در حالی که از عصبانیت می سوخت تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند سال بعدتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دراک درحالی که روی صندلی راحتی نشسته بود و به دقت از میان کاغذها به دنبال چیزی می گشت با صدای پا و حرف زدن کاترین و لوگان مضطرب و نگران به طرف درب بزرگ چوبی رفت و آن را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی آن دو نیز همانقدر آشفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین همانطور که وارد خانه می شد خطاب به لوگان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به دُرُشکه چی بگو بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستکش های توری و سفیدرنگش را از دست خارج کرد و درحالی که دامن بلند و پف دار شیری اش را صاف می کرد جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شهردار واقعا بهمون شک کرده دراک، علاوه بر اون "جاش" هم گذاشته رفته و فرار کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش به شدت ناراحت و عصبانی بود. دراک گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لعنتی! نباید "جاش" رو گم کنیم، نفهمیدین زنش رو هم بـرده یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لوگان که وارد خانه می شد به بحثشان پایان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربان نباید تو این اوضاع به فکر جاش باشیم، شهردار درحال حاضر خطرناک تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین برافروخته تر قدمی به سمت تنها میز کنده کاری شده ی خانه برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر بچه ی جاش دختر بود چی؟ نباید بذاریم از چنگمون در بره، اون زن نکبتیش حامله بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک چرخید و خطاب به کاترین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با این وضع نمی تونیم خطر کنیم و بیشتر اینجا بمونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان: نگران نباش کتی، یکی رو می شناسم که از هوادارای تئوری های جاشه، حتما یه جوری ازشون خبر می گیره، اونوقت ما هم می فهمیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال ها بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
کاترین همزمان که ماگ سفید رنگی از شیر نارگیل در دست داشت و آرام آرام می نوشید به صفحه ی تلویزیون خیره شده و فیلمی را تماشا می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی آن طرف تر، لوگان سر در تپ لت خود کرده و سخت مشغول جستجو بود و نسبت به صدای تلویزیون بی تفاوت می نمود. دراک از حمام خارج شد. صورتش را اصلاح کرده بود و موهای قهوه ای روشنش را کوتاه. کنار کاترین نشست. به سمتش چرخید و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بازم هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین خیره به تلویزیون، بی خیال پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته که نه. فقط برای خودم و لوگان درست کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: چه بد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد، کاترین با احساس پوچی دستش پایین را نگاه کرد و اثری از ماگ سفید ندید. سریع به طرف دراک برگشت که با آرامش، شیر نارگیل را مزه مزه می کرد. خیز برداشت و خواست آن را پس بگیرد که با دستور او سرجایش میخکوب شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: تکون نخور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه نمی توانست علی رغم خواسته اش کاری انجام دهد و او همچنان نوشیدنی اش را با خونسردی می نوشید عصبی شد. با حرص خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ازت متنفرم دراک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک ماگ تقریبا خالی را روی میز گذاشت و زبانش را دور دهانش کشید. رو به کاترین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا مهم نیست کتی! مهم اینه که بفهمی رئیست کیه و بهش احترام بذاری. من بزرگ ترین خواسته ی زندگیت رو دارم برآورده می کنم و تو حتی بهم مدیونی!نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین در سکوت نگاهش کرد و حرفی برای گفتن نداشت، اما بدجور دلش میخواست صورتش را جزغاله کند. حق کاملا با او بود و فقط از انتظار و بی خبری کم طاقت شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک در حالی که میدانست نمیتواند ذرهای عقب نشینی کند آهسته جلو رفت و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم مثل تو عاشق شکستن قوانینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لوگان که یک پایش را از روی دیگری برمی داشت و به جلو خم می شد توجهشان را جلب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربان، باید اینو ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: چی پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوگان با خوشحالی ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امکان نداره...خودشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین بی صبرانه برخاست و به طرفش رفت. بر دسته ی نرم مبل سیاه رنگ نشست و به تپ لت خیره شد. ناگهان از جا پرید و تپ لت را از دستش قاپید. دراک نیز بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین: باورم نمی شه، دراک...این حلقه ست، حلقه ی جادویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراک: مطمئنی؟! کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و کنارش ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاترین انگشتش را چند بار روی صفحه ی لمسی بالا و پایین کرد و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره خودشه؛ اون حلقه ای که دست لرد بود. توی موزه ست. یه موزه توی لندن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی پیش تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( قرن 21 ، 2 آپریل 2017 )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در حالی که پشت پیشخوان فروشگاه مواد خوراکی نشسته بود، خیره به موبایلش لباس های مد روز را در اینستاگرام نگاه می کرد. آسمانِ ابری و خاکستری سخت می بارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با غرش آسمان، یکی از لامپ های مهتابی، بالای طبقه های مواد کنسرو شده با صدای آرامی خاموش شد. الیزابت نگاهش را به سقف دوخت. لامپ مثل دفعه های پیش دوباره روشن نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلش را روی میز چوبی و آبی رنگ مقابلش گذاشت و برخاست. هیچ مشتری در فروشگاه نبود و صدای پایش در آن سکوت به راحتی شنیده می شد. لژ کفشش با هر قدم آهسته قیژقیژ می کرد. میان ردیف کنسروها و تنقلات ایستاد و به لامپ خاموش شده خیره شد، و کمی بعد تمام لامپ ها همزمان خاموش شدند. نور رعد آسمان، از شیشه های فروشگاه به داخل تابیدند. دستش را به سیــنه اش چسباند از جا پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا را شکر کرد که هنوز هوا کمی روشن است، وگرنه از ترس در تاریکی فروشگاه قالب تهی می کرد. سرش را چرخاند و با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آه...واقعا که داری باهام شوخی می کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کنتر برق رفت؛ درست در انتهایی ترین قسمت آنجا. درب کوچک و سیاهش را بالا داد و سعی کرد در آن تاریک و روشنی کلیدها را ببیند. یکی از کلیدها را پایین زد، اما با پرش جرقه های روشن سریع عقب کشید و جیغ کوتاهی برآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپ ها همچنان خاموش ماندند. درِ کنتر را بست و زیر لب غر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همیشه این کار رو با من می کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ موبایلش، حواسش را به خود جمع کرد. چراغ قوه ی کوچکی که روی دیوار آویزان بود را برداشت و راهِ رفته را برگشت. یخچال های داخل فروشگاه هم خاموش شده بودند و این یعنی می بایست مثل همیشه به مامور برق زنگ بزند و از دست خودش کاری ساخته نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای سر موبایلش که رسید با تعجب به صفحه ی سیاه آن خیره شد و همچنان صدای زنگ را می شنید. سرش را برگرداند و به دنبال صدا گشت. با تکان خوردن شانه ی چپش از جا پرید و چرخید و نور چراغ قوه را بالا کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت پرتمسخر سوفیا تحت تاثیر نور چراغ کمی هراسناک شده بود. سریع چراغ را خاموش کرد و از ترس بی جایش خجالت کشید و هول شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایل او بود که زنگ می خورد. باید یادش می ماند که آهنگ زنگ خورش را مانند او تنظیم کرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: هـ...هـ، هی، سوفیا! تویی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا موهای مشکی و زیبایش را با دست عقب برد و دست به سـ*ـینه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته اِل! خودمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه نامش را در همین حد مخفف می کرد. گرچه خوشش نمی آمد، ولی برای اینکه او ناراحت نشود حرفی نمی زد. با خوشرویی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا کمی عقب رفت و به لبه ی میز تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا: امشب خیلی کار دارم. می دونی که فردا شب تولد وِیدِ! می خوایم براش جشن بگیریم. تو هم دوست داری بیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت خوشحال از این دعوت، لبخند زنان پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره که می خوام! ، چه ساعتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا سرش را کج کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر می خوای بیای، خوب برای امتحان شیمی فردا بخون، چون من نمی تونم . و بعد، فردا شب ساعت شیش بیا خونه ی ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلظت لبخند، کمی از لب های الیزابت پرید، اما پس از مکث کوتاهی سرش را تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا: فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: آره آره، خیالت راحت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا لبخند پیروزمندانه ای زد و تکیه اش را برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرین. این تنها کاریه که توش استادی! فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و از فروشگاه خارج شد. از پشت شیشه سوار شدنش در ماشین قرمزش را تماشا کرد. موهایش با هر قدم در هوا تاب می خورد و لباس های شیکش ، زیباییش را دوچندان می ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو خاص ترین دختر کالج بود. و البته قانون شکن ترین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری که بدون گواهینامه پشت ماشین می نشست. گرچه در تدارک دریافت آن بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل او شدن، تمام خواسته ی الیزابت را تشکیل می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ساعت کوکی و سفید رنگ روی عسلی، سکوت خانه را شکست. دست الیزابت از زیر ملحفه ی در هم تنیده بیرون خزید و درست بر سر ساعت فرود آمد و صدا قطع شد. چیزی از رها شدن دوباره ی دستش روی تخت نگذشته بود که زنگ موبایلش به هوا رفت. از زیر ملحفه ناسزایی گفت و بعد از کمی گشتن رو عسلی، آن را برداشت و از روی ملحفه دم گوشش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: الو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو عزیزم؟ صبح بخیر، هنوز خوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یک لحظه تمام اطلاعات در مغزش پردازش شد. بلافاصله از جا پرید و نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از تلاش بسیار برای رهایی، بالاخره سرش را از ملحفه ی پیچ در پیچ بیرون کشید و با موهای بیش از حد ژولیده که بخاطر الکتریسیته هر تارش به سمتی پریده بود و صورتی پریشان، خطاب به فرد پشت خط گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو مامان، ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خودش نیز همزمان به سمت ساعت کوکی اش چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساعت هفته عسلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور از پنجره به داخل خزیده بود و کله اش را بیشتر شبیه پشمک می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی از سر آسودگی کشید و شانه هایش فرو افتادند. صدای مادرش جِین، با همان لطافت قبل ادامه یافت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیرت شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مامان فقط خواب بودم، فکر کردم دیرم شده. امروز آزمون شیمی داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملحفه را کنار کشید و از تخت پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجِین: اوه پس دیشب حسابی درس می خوندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهش را به سمت آشپزخانه ی کوچکش کج کرد و چای ساز را روشن.سرامیک های زیرپایش حسابی سرد بودند اما به سرمایشان عادت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجِین: امیدوارم موفق بشی دانشمند کوچولوی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنان تست را درون دستگاه گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون مامان، چیزی شده که این موقع زنگ زدی؟ معمولا آخر شب زنگ می زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دستی،از درون یخچال مربا و کره را خارج کرد و روی میز دو نفره ی سیاه رنگ گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجِین: آره می خواستم دعوتت کنم به یه مهمونی که با دوستم برگزار کردیم، راستش می خوایم به چند نفر بگیم با لباسای طراحی شده ی من و دوستم توی جشن ظاهر بشن تا مدل هاشونو تبلیغ کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش با هر حرکت در هوا پرواز می کرد و نبود عینکش باعث می شد نتواند به خوبی ببیند. اما آنقدر این کار را صبح ها تکرار کرده بود که جای همه چیز را از حفظ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزلبت: مهمونی کِی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجِین: همین امشب، می تونی بیای؟ می خوام یکی از لباسا رو هم به تو بدم، یکی از خوشگلاشو برات در نظر گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتست های برشته شده با صدای تقی بالا پریدند.به سمتشان چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: خیلی دوست دارم بیام ولی، راستش امشب تولد یکی از دوستامه و منم دعوتم. خیلی متاسفم اما...قول دادم که برم. می دونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجِین: آه عزیزم. چقد حیف شد. باشه پس، بهت خوش بگذره. بعدا می بینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: ممنون، به تو هم. فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایلش را روی میز انداخت و با آخرین سرعت صبحانه خورد. و بعد از رفتن به دستشویی به اتاقش بازگشت. تند تند لباس هایش را عوض کرد و مقابل آینه ایستاد. با دیدن چهره ی بی روح و موهای بهم ریخته و در هم گره خورده اش با ناامیدی زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دقیقا شبیه انیشتین شدی لیز! مامان حق داره اونو بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکش را به چشم زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته بدون عینک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرسری موهایش را برس کشید و با کش ساده ای بست. کیفش را برداشت و وسایلش را که هر کدام گوشه ای پرت شده بود جمع کرد و یکی یکی درون کیفش ریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش هایش را پشت پایش انداخت و لی لی کنان از خانه بیرون رفت. همین که در را بست و چرخید، چون تعادل درستی نداشت محکم به کسی خورد و تمام وسایل و کتاب هایش فرو ریختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: اوه خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر همسایه که به تازگی به خانه ی رو به رویی اش نقل مکان کرده بود، همزمان با گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی معذرت می خوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شد و به کمک الیزابت شتافت. الیزابت شتابزده عینکش را صاف کرد و کتاب ها و خودکارهایش را داخل کیف انداخت و برخاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: واقعا ممنونم. معذرت می خوام که ندیدمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خنده ای ظاهری کرد و یک پایش را از عقب بالا برد و با یک دست پاشنه ی کفشش را بالا کشید که دوباره یکی از خودکارهایش از روی وسیله ها سر خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر قبل از افتادنش آن را گرفت و داخل کیف برگرداند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی عجله داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: بله خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حواس نسبت به او زیپ کیفش را بست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون برای کمک، روز خوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بی درنگ به طرف پله های قدیمی سرازیر شد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر نگاهی به پایین نداخت و دفترچه ی یادداشت کوچکی را روی زمین دید. آن را برداشت اما دیگر برای پس دادنش دیر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزمون شیمی به خوبی برگزار شد، اما استاد، آقای چِیس، با علم به اینکه قطعا قرار است تقلبی اطراف الیزابت صورت بگیرد تمام طول امتحان کنارش ایستاد! الیزابت اما از این ماجرا خوشحال نبود. می دانست که سوفیا و دوستان دیگرش، حتی یک کلمه هم درس نخوانده اند و نمره ی اف خواهند گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از اتمام وقت، سوفیا با عصبانیت از کلاس بیرون رفت. هر چه الیزابت صدایش زد بی فایده بود. همین که خواست دنبالش برود آقای چِیس متوقفش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الیزابت جونز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع چرخید و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بمون، باهات کار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت با اکراه نگاه دیگری به درب کلاس انداخت و در حالی که زیر لب ناسزا می گفت به سمت میز آقای چِیس رفت و منتظر ماند تا همه ی دانش آموزان از کلاس خارج شوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای چِیس مردی با چهره ای گرم و جذاب بود، با موهای قهوه ای تیره که تا پایین گردنش می رسیدند و ته ریش و شقیقه ی کمی خاکستری شده اش به علاوه ی آن چانه ی مربعی و محکم به جذابیتش می افزود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی عینک مستطیل شکلش را جا به جا کرد و خطاب به الیزابت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب به سوالا جواب می دادی، فکر می کردم سوالای سختی طراحی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در حالی که پایین آستین راستش را میان انگشتانش به سمت پایین می کشید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امتحان خوبی بود آقا، تقریبا متوسط بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای چِیس لبخند موقرانه ای زد و در ادامه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دارم یه تحقیق و آزمایش خیلی مهم انجام می دم، می خوام از بهترین شاگردم تو این تحقیق کمک بگیرم. موافقی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت در یک لحظه تمام افکارش را درمورد سوفیا و ناراحتی او فراموش کرد و بهت زده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مـ..من؟ شما مطمئنید آقای چیس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته که تو جونز، تو تنها کسی بودی که تمام نمرات شیمی رو اِی گرفتی. حالا نظرت چیه؟ یکشنبه ها بعد از ظهر، از ساعت سه تا هشت، توی آزمایشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت از خوشحالی جلوی دهانش را با دست پوشاند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه که میام آقای چِیس! این باعث افتخار منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای چِیس لبخند عمیق تری زد و درحالی که از روی صندلی اش بر می خاست گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس سه روز دیگه می بینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بله...سه روز دیگه ساعت سه بعد از ظهر، حتما آقا. روز خوبی داشته باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد سری تکان داد و الیزابت با خوشحالیِ وصف ناشدنی کلاس را ترک کرد. اگر دنیا را به او می دادند با این موقعیت برابری نمی کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیاط کالج پر از سر و صدا بود. زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خانم شیمی دان! بزن بریم از دل سوفیا ی تنبل و خوشگل در بیاریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها را دور یک میز سنگی دید که گرد هم آمدند و بگو بخند می کنند. انگار خیلی هم از خراب شدن امتحانشان ناراحت نبودند. جلو رفت و سلام کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ها و صحبت ها قطع شد و به طرفش برگشتند، و این باعث شد بی اراده دوباره پایین آستین راستش را میان انگشتانش بکشد. سوفیا مثل همیشه در آغـوش وِید نشسته بود و دلبری می کرد، اما با دیدن الیزابت دوباره اوقاتش تلخ شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیه خانم چاپلوس! اومدی خبر نمره ی تازه تو بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت که منظورش را متوجه نشده بود با سادگی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هنوز که برگه ها تصحیح نشده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا از بچه ها خندیدند و سوفیا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه، احتمالا مال تو رو بدون تصحیح شدن اِی می ده! با یه مثبت اضافه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت وسطش عدد یک را نشان داد و زیر چانه ی وِید را بوسـید. الیزابت عصبانی از این توهین ها مشتش را محکم تر فشرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: من چیزی به معلم نگفتم، حتما خودش فهمیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از پسرها از روی صندلی سنگی برخاست و با تمسخر رو به رویش ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو با آقای چِیس خوش بگذرون اِل! اون حتما از چشمات خونده که قراره جواب سوالا رو برسونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به هر کدامشان انداخت و دور شد. هر چقدر هم که اصرار می کرد بی فایده بود و باور نمی کردند. دوباره وارد ساختمان شد و به سمت کمدها رفت. درب کمدش را باز کرد و نگاهش را درون آن چرخاند. چشمش به عکس های روی در افتاد. عکس هایی با ژست های مختلف که خودش همیشه، تنها کله ای کوچک و خندان پشت همه بود! کله ای که هر چقدر هم تلاش می کرد نمی توانست جای مناسبی برای خودش در میان آن جمع چهار نفره پیدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمد را محکم بست که توجه چند نفر را به سمت خودش جلب کرد. اما اهمیتی نداد و به طرف سرویس بهداشتی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین لباس سیاهش که تا بالای زانویش می رسید را پایین تر کشید. رژ لب قرمز رنگ را برداشت و بر لب هایش زد. نگاهی به موهای اتو شده ی روی شانه هایش انداخت و بعد از کمی کج و راست شدن، به این نتیجه رسید که موهایش را بالا ببندد! عینکش را هم بر چشم زد. این لباس آستین بلند و خوشدوخت یکی از طرح های قدیمی مادرش بود و بخاطر سادگیش آن را دوست داشت. کفش پاشنه بلند و براقش را هم به پا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ی شکلاتی که برای سوفیا خریده بود به همراه هدیه ی وِید برداشت و همین که در چوبی و کهنه ی خانه را باز کرد، دست پسر همسایه را دید که برای کوبیدن برخاسته . پسر دستش را پایین آورد و با نگاهش ظاهر او را برانداز کرد و پس از مکثی کوتاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: سلام، می تونم کمکت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر دفترچه ی سفید رنگ را جلو برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این باید مال تو باشه، امروز صبح یادت رفت ببریش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت جعبه های شکلات و هدیه را روی دست چپش تنظیم کرد و دفترچه را گرفت. در واقع اصلا متوجه نبودش نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم. لطف کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفترچه را روی جا کفشی دم در گذاشت و از خانه بیرون آمد و در را بست.علاقه ای به برانداز کردن همسایه ی تازه واردش نداشت. شاید هم، اگر می خواست صادق باشد، نمی توانست؛ خیره شدن به چهره ی دیگران برایش سخت بود. در عوض پسر که دست در جیب قدمی عقب رفته و همچنان با نگاهی شوخ، ظاهر جدید او را از نظر می گذراند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به مهمونی می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله. باید زودتر برم، فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که یک قدم از پله ها پایین رفت صدای پسر را شنید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می تونم برسونمت، اگر بخوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی یک پنی پس انداز هم خوب بود. چرخید و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماشین داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: آره دارم. یکم منتظر باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموجی از گرما در وجودش دوید، اما می خواست هرچه زودتر به مهمانی برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر وارد واحدش شد و چند لحظه بعد با یک سوئی شرت و سوئیچ نیلی رنگ برگشت. سوئی شرت را پوشید و همراه هم پله ها را طی کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین قدیمی خاکستری کنار خیابان پارک شده بود. پسر درب سمت چپ را برایش باز کرد تا سوار شود. سپس خودش پشت فرمان نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی راه طی شد و ماشین مقابل خانه ی بزرگ و زیبای سوفیا ایستاد. از دیدن خلوتیِ اطراف متعجب شد، حتی ماشین سوفیا هم سر جایش نبود. دستگیره ی در را کشید تا پیاده شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: هی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفش برگشت. اثر صدای مردانه اش در فضای کوچک ماشین برای هر دختری تاثیر گذار بود. چشم های روشن و سبزش زیر نور چراغ ها برق می زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: این لباس خیلی بهت میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت کمی هیجان زده سکوت کرد و سپس لبخند زنان جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی نگاهش کرد و بالاخره پیاده شد. در را بست و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیر سنگی بین فضای چمن شده را گذراند تا به ساختمان خوش رنگ و لعاب سوفیا برسد. از پله ها بالا رفت و زنگ را فشرد. حتی صدای موسیقی هم نمی آمد و این تعجبش را بیشتر برمی انگیخت. گرچه خودش را قانع کرد که ساعت شش همان ساعت هشت است و زودتر از بقیه به آنجا رسیده و چه بهتر؛ چون می توانست برای آماده سازی وسایل پذیرایی کمک کند. بار دیگر زنگ را فشرد و عاقبت کسی آن را باز کرد. مادر سوفیا با آن شباهت چهره و ظاهر مرتب و آراسته که از یک پیراهن آستین بلند زرشکی و شلوار راحتی کرمی تشکیل می شد، به راحتی قابل شناسایی بود. با گشاده رویی خطاب به الیزابت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت برای دیدن درون خانه کمی گردن کشید. انگار واقعا خبری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام. سوفیا خونه نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن مسیر جستجو گرانه ی الیزابت را دنبال کرد و جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم، اون رفته جشن تولد وِید، مگه تو هم نباید بری اونجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آآآه، اون گفت که جشن رو قرار خونه ی شما برگزار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه! حتما برنامشون عوض شده، باید بهش زنگ بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت که جریان را فهمیده بود، آب دهانش را قورت داد و لبخندی ساختگی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره، حتما فراموش کرده بهم خبر بده؛ آخه تعداد مهمونا خیلی زیاده. ممنون خانم کلارک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش می کنم عزیزم، بهتون خوش بگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته شدن در کمی روی پاهایش عقب و جلو کرد. سرش را زیر انداخت و چشمانش را همزمان با دستانش محکم بهم فشرد. چند لحظه بعد چرخید و راهِ آمده را برگشت. با قدم های تند وارد پیاده رو شد و تلاش کرد جلوی گریه ی بلندش را بگیرد. پیاده رو خلوت بود و سرعت و صدای پاشنه های کفشش به راحتی حال درونش را آشکار می ساخت. جعبه ی شکلات را محکم به سمت بوته ها ی اصلاح شده پرتاب کرد و به هق هق افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل این همه دوست نداشتنی بودنِ خودش را نمی فهمید. اشک از صورتش روان شد و همانطور مسیر بازگشت را ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر همسایه که خیلی هم دور نشده بود با دیدنش در آینه ی عقب، پایش را روی ترمز گذاشت و متعجب به پشت سر چرخید. وقتی مطمئن شد خود اوست دنده عقب گرفت و برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به گریه هایش تک بوقی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هی خوشگله، داری کجا می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت به مسیرش ادامه داد، وقتی عصبانی بود نمی توانست صدای دیگران را تحمل کند و آن لحظه نیز بیشتر از توانش عصبانی شده بود. ماشین به آرامی جلو می آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: آهای دختر بلوند، با لباس مشکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوق کوتاهی زد تا توجهش را جلب کند. اما الیزابت همچنان گریه می کرد و راه می رفت و تلاش می کرد هیچ کدام از قطرات اشکش به چانه اش نرسند و پیش از رسیدن، آن ها را با دست می زدود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر: ببینم چی شده؟ پس چرا نرفتی مهمونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن سوال دومش با عصبانیت بر سرش فریاد کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گورتو گم کن احمق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم های پسر در هم پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به من گفتی احمق؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره، گفتم احمق. دوست داری بیشتر بشنوی؟ برو گمشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر چند لحظه به او خیره ماند و سپس پوزخند زد و پایش را روی پدال گاز فشرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیروقت بود که به خانه رسید. از همه چیز بدش می آمد، بیشتر از همه از خودش و وضعیت نفرت انگیز و اسف بارش. هر لنگه از کفشش را گوشه ای انداخت و با همان لباس ها خودش را روی تخت خواب بهم ریخته اش رها کرد. عینکش را هم برداشت و روی عسلی گذاشت. اشک از گوشه ی چشمش روی بالشش ریخت و چشمانش را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویبره ی موبایلش باعث شد دست در جیب لباس مهمانی اش بـرده و آن را بیرون بکشد. با دیدن اسم چشمک زن، کلافه فوحشی داد و رد تماس زد و آن را خاموش کرد. سپس ملحفه را روی سرش کشید و خوابید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رمان در نگاه دانلود آماده شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irhttp://www.negahdl2.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد با چشمانی پف کرده و بدنی ضعیف از خواب بیدار شد. صبحانه را با کمی بیسکوییت و شیر گذراند. لباس هایش را تعویض و رژ پخش شده و قرمز روی لبـش را پاک کرد. موهایش را گیس کرد و راهی کالج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت نهار بود که به سلف رفت. بچه ها مثل همیشه دور هم جمع شده بودند و راجع به جشن شب قبل حرف می زدند. بینی اش را بالا کشید و صدایش را با چند سرفه صاف کرد. به طرفشان رفت و بدون نگاهی به بقیه مستقیم خطاب به وِید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد لبخند خوشحالی نیز ضمیمه ی کلامش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوِید با لبخند جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام لیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین همه، او تنها کسی بود که نامش را کامل تر می گفت؛ پسر چشم آبی با موهای خرمایی و یکی از بازیکنان درجه یک فوتبال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ی قرمز و روبان دار را کنار ظرف غذایش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معذرت می خوام که دیشب به تولدت نیومدم، به هرحال... تولدت مبارک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس جلو رفت و گونه اش را بوسـید. قبل از اینکه دوباره از او دور شود، درحالی که تمام رگ هایش خون را به صورتش می بردند، چند لحظه به چشمانش خیره شد تا تاثیر کارش را بر چهره اش ببیند و بعد، پیش از برانگیخته کردن حس مالکیت سوفیا عقب رفت. وِید متعجب نگاهش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوِید: ممنون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و رفت؛ بی گمان لحظه ای بیشتر ماندن او را از گرمای وجودش ذوب می ساخت. سوفیا با لحن تمسخر آمیزی خطاب به بقیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این یعنی با ما قهر کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسکات با صدایی کلفت شده حرف سوفیا را ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه! تو رو خدا اِل، با ما قهر نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به حرفش خندیدند. سوفیا با حالتی چندش جعبه ی قرمز را برداشت و بازش کرد. ساعت مچی داخلش شاید گران قیمت نبود؛ اما زیبا بود. سوفیا ساعت را بیرون آورد و به آن خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای، چه ول خرجی ای کرده! فکر کنم نصفِ ، نصف حقوق یه ماهشو داده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوید ساعت را از دستش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوید: این هدیه ی منه سوفیا، خیلی هم بد نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوفیا سرش را بر شانه ی او گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه تو چرا انقدر مهربونی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی داشت به مرد بوگندو و معتاد مقابلش نگاه نکند، قوطی نوشیدنی الکـلی و بسته ی سیگارش را حساب کرد و نفر بعدی جلو آمد و کوهی از وسایل خوراکی را جلویش گذاشت. شانه هایش فرو افتادند. دستش را به سمت آن ها برد که موبایلش دوباره زنگ خورد و باز همان اسمی چشمک می زد که هیچ حوصله اش را نداشت. از شب پیش نزدیک به ده بار زنگ زده بود. و ده بار زنگ زدنِ او، یعنی کارش ضروریست؛ اما بی اهمیت رد تماس داد و انبوه وسایل خانم رو به رویش را حساب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران به نرمی می بارید و هوا کاملا تاریک بود. کلاه بارانی خاکستری اش را روی سرش کشید و درب اصلی فروشگاه را بست و سوار تاکسی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهل و پنج دقیقه بعد که به خانه رسید و پیاده شد برای بار هزارم موبایلش زنگ خورد. انتظار زیادی بود که فکر کند از زنگ زدن دست می کشد و راحتش می گذارد. رو به روی ساختمان دو طبقه و زهوار در رفته ی زندگیش ایستاد و گوشی را به گوشش چسباند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: چه مرگته هِلگا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه صدایی از پشت سرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کریس!... اونو بیشتر دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه! لحن صدایش از قبل هم بدتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عقب برگشت و با هیبت کاملا مرطوب و خیس خواهرش رو به رو شد؛ خواهری که تنها تفاوت بینشان همان عینک مربعی و بزرگ، روی چشمان الیزابت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به لباس ها و سویی شرت به تن چسبیده اش انداخت و موبایلش را خاموش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت: اینجا چی می خوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست در جیب قدمی جلو آمد و لبخند زنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومدم به خواهر دو قلوی عزیزم سر بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیـنه به سیـنه اش ایستاد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رام نمی دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین را گفت و حباب آدامس بادکنکی اش را در فاصله ی چند سانتی متری صورتش ترکاند. الیزابت خودش را عقب کشید و به سمت ساختمان رفت که کریس هم خوشحال و خیس و خندان به دنبالش راهی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که منتظر باز شدن درب چوبی خانه بود نگاهش را به اطراف چرخاند. گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واحد رو به روییت پر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیزابت او را هل داد و با اخطار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ساکت باش و برو تو!...اگر صاحب خونه بفهمه کسی رو آوردم مطمئن باش بیرونم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ورود به خانه ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و مامان آخرین نفریه که تو زندگیم دلم می خواد بهش آویزون بشم، باور کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکریس سوئی شرتش را بیرون آورد و روی مبل انداخت. موهای بهم چسبیده اش را تکان تکان داد تا از خیسی شان بکاهد. الیزابت که از این اخلاقش، و تقریبا تمام اخلاق هایش(!) متنفر بود با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir