رمان ستاره من به قلم حوریه رادانفر
داستان در مورد یک دختر ایرانی به اسم بنیتاست که از بچگی توی فرانسه زندگی کرده . به دلیل موفقیت های خیلی زیادی که توی رشتش داشته اونو به عنوان اولین زن به فضا میفرستن اما متاسفانه سفینه از کنترلش خارج میشه و سمت یک سیاهچاله کشیده میشه ، سفینش متلاشی میشه اما خودش نه و این تازه شروع ماجراهای عجیب و غریبیه که هیچوقت برای هیچکس اتفاق نیفتاده … پایان خوش
ژانر : عاشقانه، طنز، تخیلی، فانتزی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲ دقیقه
ژانر : #فانتزی #تخیلی #طنز #عاشقانه
خلاصه :
داستان در مورد يک دختر ايراني به اسم بنيتاست که از بچگي توي فرانسه زندگي کرده . به دليل موفقيت هاي خيلي زيادي که توي رشتش داشته اونو به عنوان اولين زن به فضا ميفرستن اما متاسفانه سفينه از کنترلش خارج ميشه و سمت يک سياهچاله کشيده ميشه ، سفينش متلاشي ميشه اما خودش نه و اين تازه شروع ماجراهاي عجيب و غريبيه که هيچوقت براي هيچکس اتفاق نيفتاده …
پایان خوش
مقدمه :
شنيدي ميگن اگه سرتت از سرعت نور بيشتر باشه ... اگه به نور پوزخند زدي و گفتي زکي ... و با اون سرعت از يک سياهچاله رد شدي و
به اونم يک پوزخند خوشگل زدي و دوباره همون حرفو تکرار کردي ... زمانو رد کردي ؟؟
من هيچکدوم اين پوزخنا قسمتم نشد ... درست رفتم وسط سياهچاله و الان اينجام ... ولي زمانو رد کردم ... زمان برام به عقب برگشت ...
اونقدر عقب برگشت که یک جسد هزارساله اومد جلوم ... اونقدر برگشت که الان بهم اين لقبو دادن ...
من ... آتينا ... ملکه ي زمان ... ?
به نام خالق کهکشان ها ...
فصل اول :
چشمامو بستم و نفس عميق کشيدم . امروز بزرگترين روز زندگيمه . بزرگترين . اصلا از خوشحالي تو پست خودم نميگنجيدم . از اتاق اومدم بيرون . مامان دويد طرفم و گفت :« آماده اي عزيزم ؟»
ـ آره . آماده ي آماده .
مامان لبخند زد اما يکهو گريش گرفت . گفتم :« وايييييييييييييي . مامان گريه نکن ديگه .»
ـ اگه بري يکهو يک چيزي بشه چه بلايي سرت مياد ؟
ـ مامان باورکن چيزي نميشه . مطمئن باش . من بچه نيستم که .
ـ تو ممکنه جثتا بچه نباشي ولي بخدا ازيک بچه هم کمتري .
ـ وا مامان
ـ خب راست ميگم . کوچولوي مامان . نگرانتم
ـ نباش مامان . اين يک موفقيت بزرگه براي من . وسعتشو درک ميکني ؟ مامان اولين زن فضانورد . توروخدا با اشکات ازم نگيرش مامان . چيز کمي نيست . بخدا نيست .
مامان يکم نگاهم کرد . اشکشو پاک کرد خنديد و گفت :« راست ميگي .»
ـ معلومه که راست ميگم .
دوباره خنديد و گفت :« خب بيا بيرون .» لامپ اتاقمو خاموش کردم و رفتم توي پذيرايي . بابا هم که طبق معمول پشت تلويزيون بود . رفتم کنارش نشستم يکم از پرتقالاش برداشتم و با دهن پر گفتم
:« بابا دارم ميرما .»
ـ با دهن پر حرف نزن .
ـ هاااااااااااااااااا .
ـ ايش .
خنديدم . پرتقالو قورت دادم که تو گلوم پريد . سرفه کردم . گفتم :« بابا راضي نيستي يک اهمي اوهومي بکن ديگه . من بفهمم ديگه ازت پرتقال نخورم .» سرشو به نشونه تاسف تکون داد و گفت
:« بچه .»
ـ ا چه جالب مامان همين الان همينو بهم گفت .
با حالت اندرسفيهانه اي نگاهم کرد و گفت :« واقعا بچه اي .»
ـ واي اينم گفت .
ـ دختر ديونه .
کنترلو برداشت و تلويزيونو خاموش کرد . باخنده گفتم :« انشاءالله دفعه بعد توتلويزيون منوببيني .» خنديد و گفت :« بهت افتخار ميکنم .» نيشم تا بنا گوشم باز شد . بابا سوار ماشين شد و منم
پشت سرش سوار شدم . يکم صبر کرديم که مامان هم اومد . يک سوت کشيدم و گفتم :« مامانو ندزدن . چه تيپي . بچه تراز من معلوم ميشه ها .» بابا گفت :« هرکي زن من باشه جوون ميمونه .»
با تعجب گفتم :« هرکي ؟ مگه تا الان روچندنفر افسونت اثر کرده بابا ؟» خنديد و گفت :« ادب نميشي تو .» مامان نشست و گفت :« خب بريم .» گفتم :« نميگفتي هم ميرفتيم مامان .»
ـ چته تو امروز نمکدون شدي ؟
ـ گفتم هميشه شکرپاشم يکبار هم نمکدون شم . باباهمينجوريشم قندش لب مرزه . نه که هميشه شيرينم .
مامان خنديدوگفت :«ازدست تو دختر بازيگوش .» از پنجره به بيرون خيره شدم . دل تو دلم نبود . ميخواستم ازشادي جيغ بزنم ولي اضطراب شديديم داشتم . که ميگن آدمو برق بگيره اضطراب
نگيره هرچند اصطلاح دقيقش يک چيز ديگه بود . هنوزداشتيم خيابوناي پاريسو دورميزديم که بالاخره رسيديم . جمعيت خيلي زيادي جمع بودن که بيشترشون خبرنگاربودن . دلم قيلي ويلي ميرفت .
يعني بايد جلوي اينهمه جمعيت برم ؟اون به کناربدترازاون من دارم ميرم فضا . باورم نميشه بالاخره به رويام رسيدم . من يک زن اونم اصالتاايراني . تو باورم نميگنجه اونقدر به موفقيت رسيده
باشم که يک کشور ديگه بين اينهمه منو انتخاب کنه براي عنوان اولين زن . وووووووووووووي . ازماشين پياده شدم . يکي از مسئولا دويد طرفم و گفت :« درست به موقع اومدين . بفرمايين .» به
بابا نگاه کردم . همراه مامان داشت دنبالم ميومد . چه موقعيت سختي . رفتيم نزديک محل فيلمبرداري . مسئول با بي سيم به يکي از آدماي کنار رئيس کل پيغام داد که من رسيدم . هنوز تا حرکت
سفينه بيشتر ازچندين ساعت وقت داشتيم و فقط براي مصاحبه رفته بودم . به سرووضعم نگاه کردم . موهامو لخت لخت و شلاقي کرده بودم . کاملا آزادبود فقط ازجلو موهامو جمع کرده بودم و يک
پوژ خيلي کوچيک بالاي سرم داده بودم . لباسمم اي ... بد نبود . کيف دستيمو توي دستم گرفتم . مامان بابا توي شرکت موندن و از توي تلويزيون
تماشا ميکردن . منم همراه مسئول آروم آروم با کفشاي پاشنه بلندم ميرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي رسيديم نفس عميق کشيدم . مسئول دوباره به همون شخص اعلام کرد که من آمادم . بعد تقريبا دوسه دقيقه ديگه داشت نفسم بند ميومد . رئيس کل حضورمو اعلام کرد . ترسيده بودم . اصلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميدونستم چيکار بايد بکنم . چي بايد بگم . رئيس هم گفته بود نياز نيست چيز زيادي بگم يکم توضيحات درمورد اينکه چطور به اينجا رسيدم و همينکه مردم ببينن اون زن کيه کافيه . دستمو روي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم گذاشتم نفس کشيدم و از پشت پرده اومدم بيرون . با ورودم صداي تشويق و همه چيز بند شد . داشتم کر ميشدم . اه اين جلف بازيا چيه ؟ خبرنگارا فيلم مي گرفتن . هرخبرنگاري از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهربرنامه خبري اونجا بود . رئيس دستشو روي شونم گذاشت و با لبخند منو معرفي کرد . يکم رفتم اونطرف تر تا دستشو ازروي شونم برداره . کنار رفت تا من صحبت کنم . ايش چقدرمسخره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميخواين آدموبفرستين فضاخب بفرستين . اين کارا چيه ديگه ؟ رفتم پشت ميکروفون و کلي چرت و پرت ازهمين چيزايي که مردم تو تلويزيون و اينا ميگن گفتم . ناگفته نماند خودمونيم که غريبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيستيم به من بيشترمياد خبرنگارومجري شم تا فضانورد . والا. وقتي حرفام تموم شد . رئيس اعلام کرد :« ماوقت زيادي نداريم و تا همينجا اين مصاحبه رو تموم ميکنيم . سفينه تا شش ساعت ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت ميکنه . همين الان هم مسئولان من دارن بدون نظارت من روش کارميکنن و تنظيمش ميکنن تا دقيق باشه . پس مارو ببخشيد . روز خوش .» و رفت و منم پشت سرش اومدم بيرون . کنار هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه ميرفتيم . از يکي از مسئولا يک قهوه گرفت و همونطور که ميخورد گفت :« عالي بودي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ممنون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب تو شش ساعت ديگه بيرون زمين ميري . برات جالبه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره خيلي . کمي هم هيجان انگيز ، امابيشتر استرس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا استرس ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نميدونم ميتونم ازپسش بربيام يانه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اوه بس کن . مطمئن باش ميتوني . توبراي همين کار ساخته شدي . استعدادت توي همينه . به دنيااومدي که فضانورد شي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميترسم يک بلايي سرم بياد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نترس . مهندساي ما از بهترين هان توي اينکار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدا کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه داخل شرکت رسيديم . رفتيم داخل آسانسور که يک خانم خبرنگار اونجا بود . منو که ديد خيلي گرم گفت :« سلام . ازديدنتون خيلي خوشحالم تبريک ميگم .» خداروشکر کردم که اين ازاون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمجاش نيست . با لبخند الکي گفتم :« ممنون .» و با کلافگي رومو برگردوندم و منتظر شدم که آسانسور وايسته . مامان بابا منتظرم بودن . تا رفتم بابا بغلم کرد و گفت :« عالي بود.» خنديدم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم . رئيس رفت تا از عملکرد بقيه مطلع بشه . منم که قند داشتن کيلو کيلو تو دلم آب ميکردن . اينقدر استرس داشتم . برگشتم و به بابا گفتم :« من اضطراب دارم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي چي نداشته باشم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب منم اگه جملمو ادامه ميدادم ميشد براي چي نداشته باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا اذيتم نکن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کي اذيت کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من اينجا تو نميبينم شما ميبينم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم شما .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ميخواي چيکار کنم برات عزيزم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان نگاه کردم داشت با موبايلش حرف ميزد . گفتم :« بازي کنيم .» خنديد و گفت :« ازاون بازيايي که آرامش ميگيري ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ... دودوتا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چهارتا چهارچهارتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شونزده تا شونزده شونزده تا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دويست و پنجاه و شش تا . دويست و پنجاه وشش دويست و پنجاه و شش تا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم خيره شد و گفت :« تقلب کردي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بچه مگه من هم سن توام اينطوري دورم ميکني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا اين که آسون بود ديگه . معلومه ميشه . دو به توان شونزده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جدي نه که اينو ميگفتم تو قبول ميکردي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه نميکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و با اومدن مامان بحثمون تموم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان نشست کنارم و گفت :« تو بايد بري کم کم نه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره مامان . بايد آماده هم بشم . برم پيش سفينه با رئيس تا چکش کنيم . خيلي کار دارم ولي ميخوام پيش شما باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بروعزيزم . اين چک کردنا براي خودته يکهو خدايي نکرده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با اعتراض گفت :« اااااااااااا .» مامان ديگه هيچي نگفت . معلوم بود ناراحته . حق داره ناراحت باشه ولي فکرنميکردم حق داشته باشه منو انقدرناراحت کنه و پشيمون از پيشرفتام . من به تاييد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنياز دارم اما اون همچين حسي نداره . دلم گرفت . با گوشه لباسم بازي کردم . يک قطره اشکم ريخت . بابا گفت :« ببين چيکار کردي ؟» دستمو گرفت و با مهربوني گفت :« مطمئن باش تصميمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته . کارت درسته و همه حتي مادرت بهت افتخارميکنيم . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن باشم بابا ؟مامان داره پشيمونم ميکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئن باش . نگراني مادرانشه خب دخترم . بنيتا اين راه آسوني نيست هرمادري نگران ميشه . اين مامانتو ميبيني ؟ بچه که بودي اگر دوساعت بهت چيزي نميداديم بخوري ميمرد ازنگراني يکبارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه گريش گرفت . مادرت اصولا خيلي زن نگرانيه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازلحن بابا خندم گرفت . اونم خنديد . رئيس با سرخوشي اومد و گفت :« من بايد دوباره به مصاحبه ها برسم . مشکلي نيست . تو با اون برو همراهيت ميکنه .» ودوباره به همون مسئولي که منو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآورده بود اشاره کرد . زمزمه کردم:« باشه .» برگشتم طرف مامان بابا . داشت گريم ميگرفت . بابا محکم بغلم کرد و گفت :« ازپسش برمياي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مرسي بابا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موفق باشي دخترم . منتظرت ميمونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گونمو بوسيد . بعدشم مامان بود که با هق هق پريد تو بغلم . بغض کردم . اه لعنتي . چقدرمامانا بيخودي گريه ميکنن . نميرم بميرم که . فشارش دادم و گفتم :« مامان برميگردم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مواظب خودت باش بنيتا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نيستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دختره ي ديونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم :« مامان عزيزدل مني . گريه نکن ديگه .» اشکشو پاک کرد و گفت :« موفق باشي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قول ميدم زود و سالم بيام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئنا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب پس گريه نکن مامان . داره دير ميشه . برام دعا کنين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو عزيزم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و رسيدم طرف در . دوباره برگشتم طرفشون و با يک لبخند تلخ يک بوسه براشون فرستادم و گفتم :« عاشقتونم . » و با چشماي اشکي رفتم . اصلا حالم معلوم نبود چيه . شادي ؟ غم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاضطراب ؟ چي ؟ همه چيز باهم قاطي شده بود . نميفهمم چرا اينقدر سخته دل کندن ازشون . همراه مسئول رفتم و توي ماشين نشستم . يک ماشين مدل بالا بود . اشکام سرميخورد . اوف خيلي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضدحاله . به بيرون خيره شدم . اصلا نفهميدم کي رسيديم . مسئول درو برام باز کرد و منم پياده شدم . رفتيم داخل . اثرانگشتشو زد و قفل در باز شد . رفت کنار تا اول من برم تو . با قدم هاي آروم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم داخل . چند نفر دور سفينه بودن و هرکس يک چيزيش رو چک ميکرد . با ديدنش دلم ريخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناظرشون دويد طرفم و دستشو به نشونه ي سلام تکون داد . وقتي بهم رسيد خنديد و گفت :« سلام . خوبي ؟» باهاش دست دادم و گفتم :« آره . يعني بدنيستم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب . خوب . آماده اي يک نگاهي بهش بندازي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره . آمادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گرفت و همراه خودش بردم . با ديدنمون همه از سفينه دور شدن . خودش سوار شد و بعد دست منو گرفت و کمک کرد برم بالا . رفتم داخل . قلبم خيلي تند ميزد . بردم طرف صندلي . همه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيز مرتب مرتب بود . خنديد و گفت :« ميخواي امتحانش کني ؟» بهش خيره شدم و زدم زير خنده . گفت :« موفقيت خيلي بزرگي جلوي روته . خيلي بزرگترازاوني که فکرميکني .» با لبخند دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي صندلي کشيدم و زمزمه کردم :« نميدونم ... شايد ... از زمين حمايتم کنيد ها . يکهو نميرم .» خنديد و گفت :« حتما .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک ساعت و سي دقيقه به پرواز :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميق کشيدم . تو همين چندساعت دلم براي مامان و بابا يک ذره شده بود . بيرون همه جمع بودن و داشتن با سرعت خيلي زياد عکس ميگرفتن و فيلم برداري ميکردن . رفتم طرف سفينه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوزف دوباره برام همه چيزو مرورکرد . بابي حوصلگي گفتم :« همه ايناروميدونم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ درسته ولي ممکنه هول شي . چه اشکالي داره دوباره دور شه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هيچ اشکالي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس گوش کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بهم يکم ديگه توضيح داد . آخرش گفت :« ما کنترل خودکارو فعال ميکنيم . اين امن تره برات . ولي ميتوني غيرفعالش کني درصورتيکه تو شرايط خوبي بودي . باهامون هرلحظه ارتباط برقرار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکن . »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کلي توضيح ديگه داد . پرسيدم :« ديگه نيازي به مصاحبه نيست که ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه . تو نه . رئيس مخالفت کرده که لازم نيست توحرف بزني .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدا رو شکر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بيا يکم قهوه بخور . به زودي بايد آماده شي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک قهوه بهم داد . داغ بود و يکم حالمو جاآورد . ازش خوردم . موبايلمو برداشتم و به بابا اس دادم :« بابايي جونم به ماماني هم بگو ديگه دارم ميرم . قصه نخوره . بازم برام دعاکنين . دعاي شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحقم ميگيره .» و موبايلمو خاموش کردم . قهوه رو آروم آروم خوردم . وقتي تموم شد يوزف به ساعتش نگاه کرد و گفت :« بايد آماده شي .» و بردم به اتاق . لباسم توي يک دکور آويزون بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرشو بازکردم و برش داشتم . بهم کمک کرد بپوشمش . واي انگار اصلا تو دنيا نيستم . قراره چه بلايي سرم بياد خدا ميدونه .لباس يکم اعصابمو بهم ريخته بود ولي خب مجبور بودم . تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم غلغله بود . به ساعت نگاه کردم . واي زمان چه تند ميگذره . چهل دقيقه ديگه بايد پرواز کنم . رفتيم پايين . هنوز کلاهمو نپوشيده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه داشتن با عجله به اينطرف و اونطرف ميدويدن . رفتيم کنار سفينه . همه پشت دستگاه ها وايستاده بودن و همه چيزو کنترل ميکردن . همراه يوزف رفتم تا به کنترل ها سربزنيم . يوزف تک تک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزهارو کنترل کرد . گرمم شده بود . موهام لخت و آشفته بود . بعد تقريبا ده دقيقه که همه چيز کنترل شد سقفو باز کردن . دوتا دستامو روي قلبم گذاشتم و چشمامو بستم .لبخند زدم . اين موقعيت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورنکردنيه . يوزف دستمو گرفت و گفت :« بايد بريم زودتر .» و منو دنبال خودش کشيد . سرجام وايستادم و گفتم :« واي چه خبره ؟ شکست دستم . سي و پنج دقيقه وقته .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولي کارا زياده بايد راهش بندازيم . تو که خودت بهتر ميدوني .من تا الان يکم از کاراشو کردم ولي بايد زودتر بريم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خيلي خب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش راه افتادم . کلاهم دستم بود . به سفينه که رسيديم درو باز کرد و بهم کمک کرد برم داخل . نگاهي به اطراف کردم و رفتم توي فکر . اونم هي وول ميخورد . نميدونستم داره چيکار ميکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :« موبايلت خاموشه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چقدر وقت داريم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نيم ساعت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميق کشيدم . با دستم روي ديواره سفينه ضرب گرفته بودم . ياد موهام افتادم جيغ زدم :« واي .» باترس برگشت :« چيه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موهامو نبستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسشو دادبيرون و گفت :« ترسونديم . » يک شاخه کوچولو ازموهامو برداشتم و به حالت دم اسبي به جاي کش دور بقيه موهام بستم و با يک گيره ي خيلي کوچولو که موهامو پوژداده بودم ادامه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاخه رو بستم . اومد طرفم و بهم خيره شد . زمزمه کردم :« چي شده ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موفق باشي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ممنون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خواهش ميکنم . کلاهتو بذار . کمربندت فراموش نشه . يادته که چي گفتم ؟ سفينه روي کنترل خودکاره بدون اطلاع ازاون حالت درش نيار و مدام بامادرارتباط باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يادم ميمونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبه . خب من ديگه برم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ازکنارم رد شد و درو بست . وقتي رفت يکهو احساس تنهايي کردم . نميدونم چرا . خيلي ناراحت بودم . رفتم طرف صندلي و روش نشستم . ميدونستم بيرون الان غلغلست . کمربندو بستم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاشروع پرواز چشمامو بستم و دعا کردم تا آروم شم . خب موقعيت خيلي سختي بود . کلاهمو گذاشتم . صداش توگوشم پيچيد :« آماده اي بنيتا ؟ سفينه تا دودقيقه ديگه پرواز ميکنه .» نفس عميق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشيدم و گفتم :« آ...آره فکرکنم آمادم .» يعد يک دقيقه شروع کرد به اعلام ثانيه ها ومن هرلحظه بيشتر ازقبل نفسم توي سينم حبس ميشد . توگوشم پيچيد چهار ... پلک زدم ... سه ...خودمو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلي فشار دادم ... دو ... يک ... و اين شد شروع يک اقدام ، يک موفقيت ، يک پيشرفت ، يک تجربه ، يک اختراع ، يک افتخار و ... يک زندگي جديد . زندگي اي که تا قبل اون حتي توخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنميديدم . اتفاقي برام افتاد که واقعا حاضر بودم بميرم اما يک لحظه بيشترهم تواون دنياي عجيب غرق نشم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفينه از روي زمين بلند شد . سرعتش بالا بود . خيلي بالا . روي کنترل خودکار بود . به نظرم اون لحظه خوب بود که اينطور باشه . انقدر استرس داشتم که دستام کاملا ميلرزيد . کم کم سفينه از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمين فاصله گرفت . يوزف هرچند دقيقه يکبار باهام حرف ميزد . سفارش ميکرد و ... بعد يک مدت گفتم :« يوزف صدامو ميشنوي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره . بگو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـميخوام خودم سفينه رو هدايت کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مطمئني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره . دارم ميرسم . ميخوام خودم هدايتش کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه مواظب باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزي نگفتم و سفينه رو از حالت کنترل خودکار درآوردم . آرومترشده بودم . زدم زيرخنده . از سرخوشي . ديگه کم کم داشت هيجان معمول بهم وارد ميشد . جيغ زدم :« واوووووووووووو .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اين بالام .» يوزف گفت :« عالي داري ميرونيش . مواظب باش . 11درجه برو به چپ . » کاري که گفته بود رو با احتياط و دقت انجام دادم . چندثانيه بعد زمزمه کرد :« خب بنيتا ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاماديگه ادامه نداد . دوباره پرسيدم :« چيه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو ک ... ا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گنگي گفتم :« يوزف ؟ يوزف سيگنال نميده . يوزف حرف بزن .» ديگه صداش نميومد فقط صداي موج راديويي ميومد . قلبم تند ميزد . چندبارگفتم :« الو ؟ يوزف؟ چه خبر شده ؟» اما بازم نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسيده بودم . تموم اعتماد به نفسم يکهو ازبين رفته بود تند تند نفس کشيدم . ناخودآگاه گرمم شده بود . زمزمه کردم :« چه خبر شده ؟ چرا سيگنال نميده ؟» دوباره صداش اومد . يک کلمه گفت :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرو ...» اما باز اون موج لعنتي اومد . خشکم زد . يعني چي نرم ؟ کجا نرم ؟ به روبه رونگاه کردم . ترسيدم . حتما چيزي ميدونه . بدون معطلي دستمو بردم طرف دکمه که برگردم . روي دکمه زدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کار نميکرد . ترسيده بودم . به شدت . چند بار روي دکمه زدم اما افاقه نکرد . هيچ دکمه اي کار نميکرد . انگار همشون قفل کرده بودن . ديگه داشتم سکته ميزدم . گريم گرفت و صدام ناخودآگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوج گرفت . با ترس و عصبانيت گفتم :« چه خبره اينجا ؟» که با سرعت خيلي زياد به کنار کشيده شدم . ناخودآگاه جيغ زدم . خدايا چه غلطي کردم . برگشتم تا ببينم چيه که شوکه شدم . باورم نميشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir. زبونم بند اومده بود . سياهچاله بود . يک سياهچاله بزرگ . سفينه کشيده شد طرفش . به خودم که اومدم تند تند شروع کردم به زدن دکمه اما کار نميکرد . زيرلب تند تند تکرار ميکردم:« لعنتي کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکن . کار کن .» اما نشد . دوباره به راست برگشتم . سکته زده بودم . اصلا عقلم دست خودم نبود . رفته بودم داخل سياهچاله . نميدونستم چيکار کنم هنگ کرده بودم . هيچ عکس العملي نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهو سفينه با صداي خيلي مهيبي متلاشي شد . همزمان با صداش بي اختياز جيغ زدم و از حال رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيوزف :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکارکرديم نتونستيم باهاش ارتباط برقرار کنيم . انگار مشکلي پيش اومده بود . صداش درست نميومد فقط بعضي اوقات يک کلمه ميشنيديم . مطمئنا خيلي بهش اضطراب وارد شده . داشتم گيج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشدم . ازکنار صندلي خم شده بودم و با دستم روي ميز ضرب گرفته بودم .به موقعيتش نگاه کردم . داشت به راهش ادامه ميداد. سرکسي که سعي داشت دوباره سيگنالو برگردونه داد زدم :« زود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرستش کن .» ميکروفون توگوشم بود . دوباره توي ميکروفون با نگراني گفتم :« بنيتا صدامو داري ؟ مواظب باش بنيتا بايد همين الان برگردي . ديگه نرو . ما نمي تونيم بفهميم دليل اين نقص چيه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir. بهتره زود تر برگردي . نرو بنيتا . نرو» اما هيچ جوابي نشنيدم . با دست به پيشونيم زدم . دونه هاي عرق صورتمو خيس کرده بود . با عصبانيت گفتم :« نه نه . برگرد .» کلافه بودم . نميدونستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيکار کنم . بهش گفته بودم 11 درجه بچرخه درصورتيکه بايد 18 درجه ميچرخيد . گفتم :« خدايا کمکش کن .» رييس با صداي فرياد من اومد تو . گفت :« چه خبر شده ؟» دستمو رو شقيقه هام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشردم و رو به کسي که پشت کامپيوتر نشسته بود گفتم :« چرا هيچ کاري نمي کني ؟ دليلش چيه ؟» با ابهام گفت «: نمي دونم . هيچي نميبينم اينجا . با اطلاعاتيم که از قبل داشتيم مسيرو اشتباه رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي اون چيزي که فکر مي کنم ...» داد زدم :« چيه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نقص از ما نيست قربان يک جوري انگار رفته باشه سمت سياهچاله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم :« ديونه شدي ؟ اون دوروبر که سياهچاله اي نيست .» سرشو به نشونه ي اين که نمي دونه تکون داد . رييس دوباره ازم توضيح خواست . با اضطراب گفتم :« هيچي نمي دونيم .» با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشونت گفت :« يعني چي ؟ مگه شما کنترلش نميکنين ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خواست ... خواست خودش کنترلش کنه . منم درجه چرخشو 7 درجه بهش اشتباه گفتم و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم داد زد :« چه غلطي کردي ؟ حواست کجا بود احمق ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ متاسفم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند تر داد زد :« تاسف به چه دردم ميخوره ؟ بهش خبربدين که نبايد بره .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رييس سيگنال نميده . نميتونيم باهاش ارتباط برقرار کنيم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي من مهم نيست . دارين به کشتن ميدينش . فورا همين الان بهش خبر بدين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دويد بيرون . خودمم داشتم ميمردم . دويدم تا دوباره موقعيتشو چک کنم . هيچي نبود روي صفحه . سرجام ميخکوب شدم . با لکنت گفتم :« پس ... پس سفينه کو ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نميدونم قربان . يکهو ناپديد شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو تو موهام فرو کردم و با نگراني گفتم :« واي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چندثانيه دوباره رفتم طرفش و گفتم:«سعي کن پيداش کني . بهم خبر بده .» و دويدم پايين . رييس نبود . معلوم نيست تو اين شرايط کجا رفته . هرجا گشتم نبود . دستو پام داشت ميلرزيد . معلوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيست چه بلايي سرش اومده . فقط خدا کنه سالم برگرده . خانوادش ميميرن فقط اگر ازموي دخترشون يک تار کم شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنيتا :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم داشت ميترکيد . انگار توش سنگ گنده وسنگيني جاسازي کردن . تو دلم به خودم گفتم :« خو ديونه مغزته که اينقدر سنگينه .» معلوم نيست الان کجام . تو اين شرايطم دست ازاين احمق بازيا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنميدارم . چشمامو باز کردم روي زمين سخت بودم . تار بود جلوم . چند بار پلک زدم . يعني هنوز زندم ؟ کجام اصلا ؟ به محض اينکه ديدم درست شد چندنفروبالاي سرم ديدم . همشون جمع بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو يکجوري بهم نگاه ميکردن انگار تاحالا آدم نديدن . بلند شدم و سرجام نشستم . ناله کردم :« آخ . اينجا کجاست ؟» يکي از دخترا گفت :« پتروس ميکشتش . اون کيه ؟» زمزمه کردم :« پتروس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيه ؟ اينجا کجاست ؟» جوابمو ندادن و فقط به همديگه خيره بودن . بهشون خيره شدم . عجب لباساي اجق وجقي دارن . البته همشون لباساشون يکجوربود و يک رنگ ولي مدل خيلي عجيبي داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir. همشون لباس شب داشتن که رنگش زرد بود . دوتا بندنازک روي شونش داشت و بقيش ساده تا پايين پاهاشون بود. پوزخند زدم و گفتم :« اين ديگه چه وضع لباس پوشيدنه ؟» فقط باتعجب نگاهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردن . گفتم :« ايش . آدم نديدين ؟» بازم هيچي نگفتن . ديگه مخم داشت سوت ميکشيد . تحمل يک دقيقه ديگه زير اين نگاهاي خيرشون موندنو نداشتم . يک چيزجالب ديگه هم که توجهمو جلب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد اين بود که همشون يک گردنبند و يک دستبند داشتن که روش يک سنگ قيمتي بيضي شکل بود . مدل موهاشون هم باز باز بود ساده و لخت . با درموندگي گفتم :« هيچکدومتون اينجا زبون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندارين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي يکي اومد :« چه خبر شده ؟» همه فورا رفتن کنار و بهش احترام گذاشتن . يکي ديگه از دخترا گفت :« عاليجناب اين دختر يکهو توي شهرماظاهرشده .» بهشون نگاه کردم . دهنم از تعجب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز موند . نوک موهاشون برق ميزد . نورش زدتو چشمم . اينجا ديگه کجاست ؟ مرد اومد جلو تر يک زن هم کنارش بود و دوتا دختر پشت سرشون . به زنه نگاه کردم . لباس دکولته اي داشت و تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاي زانوش بود . رنگ لباسش زرد بود . موهاي طلاييشو گوجه اي بسته بود و يک تاج ظريف با همون سنگ قيمتي بيضي شکلي که بقيشون داشت روي سرش بود . و همون گردنبند و دستبندو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت . روي بازوي باريک و سفيدش خورشيد خالکوبي شده بود . هنوز روي زمين بودم . يکي ازدخترا برگشت طرفم و باعصبانيت گفت :« بلند شو و احترام بذار .» موهامو ازتو صورتم فوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم و گفتم :« پوف !!!! بابا اين مسخره بازيا ...» دختره آنچنان با عصبانيت بهم خيره شد که ترسيدم و آب دهنمو قورت دادم . از جام بلند شدم و وايستادم ولي احترام نذاشتم . مگه خلم آخه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره تونستم مرده رو هم ببينم . عين همين پادشاه انگليسيا که تو فيلم هست ؟ ديدين که . درست مثل همونا بود و جلوي روم وايستاده بود . شنل قرمز و تاج و ... فقط دستبند نداشت . جالب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينجاست که زن همراهش که بهش ميومد مظلوم و مهربون باشه تموم موهاش ميدرخشيد . نور زرد خيلي قشنگي از خودش ميتابوند . اصلا چيزايي که ميديدم باورم نميشد . مرد گفت :« تو کي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهستي ؟ چرا اومدي اينجا؟» آب دهنمو قورت دادم و هيچي نگفتم . تکرار کرد اين بار شمرده تر :« گفتم که تو کي هستي و چرااومدي اينجا ؟ به شهر ما ؟» با کلافگي گفتم :« شما اصلا خودتون الان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي من چيکارميکنين ؟ آسمون خداست زمين خداست منم اينجام .» واي چرا اينا اينجوري ميکنن ؟ همشون با تعجب و ترس برگشتن طرفم . باپررويي گفتم :« چه خبره ؟ ايشون اينجاست چراهمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من خيره شدين ؟ دلقک به اين بامزگي .» مرده پوزخند زد و گفت :« به نگهبان بگين اين دخترک ديونه رو بندازه زندان . تاحرفم نزد که کيه و چرااومده آزادش نکنه .» يکي از دختراي پشتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه فهميدم انگارنديمه بود گفت :« چشم .» و رفت . دهنم بازموند . گفتم :« چي ؟ نگهبان ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلوم نيست شايد دشمن باشي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دشمن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جاسوس ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ صبرکن يکم ديگه بذارم حرف بزني ديگه بهم ميگي شيطان و اينا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت گفت :« بدميبيني دختر .» داد زد :« تا نگهبان مياد وقت داري . تو کي اي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعني چي من کيم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از کجا اومدي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اصلا شما به من بگين اينجا کجاست ؟ تيمارستانه ؟ بعيدم نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم از کجا اومدي جواب سوال منو بده وگرنه زندان بان باروشاي ديگه اي ازت حرف ميکشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زندانبان چيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زد :« حرف بزن .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خيلي خب . به خودت فشارنيار سکته ميزني ميفتي رو دست خانومت . من از زمين اومدم و طبيعتا اينجا زمينه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زمين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره ديگه زمين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پام به زمين ضربه زدم و گفتم :« ز...م ...ي...ن.» هنوز لباس فضانوردي تنم بود . روبه زنش برگشت وگفت :« به ايرس بگو بياد.» با دهن باز نگاشون کردم . ايناديگه کين . زنش با احترام گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:« ميبخشين ولي ... اون رفته چشمه ي سيبلانتا .» با خشونت داد زد :« باز؟» يکم شک کردم که اين زنشه يا نه . اگه زنش بود که اونطوري رسمي باهاش حرف نميزد پس کيه ؟ اين مرده هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشنه وا . زنش با شرمندگي گفت :« معذرت ميخوام .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سان من بهت گفتم حق نداره بره . اون هيچوقت دنبال کارش نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک ابرومو دادم بالا . سان ؟ ايرس ؟ پس براي اين خالکوبي خورشيد داره ؟ اصلا معنيش چيه ؟ گيج شده بودم . زنه گفت :« خواهش ميکنم منو ببخشين .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگو بهش خبربدن فورا بياد . بايد بفهمم کار کيه که اين دختراومده اينجا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسان روبه نديمه گفت :« به پسرم خبربدين که بياد .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم خانوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون يکي نديمه هم رفت . بقيه دخترا هم به دستور مرده رفتن . صداي يکي از پشت سرم باعث شد برگردم :« اين خانم کيه ؟» بهش نگاه کردم . قدش بلند بود حدود سي سانتي متري بيشتر از من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود . سرموبالا کردم تا ببينمش . بهم توجه نکرد رفت جلو و احترام گذاشت و گفت :« سلام .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سلام . پسرم گلاسيوس گفتم من مثل پدرتم بهم احترام نذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولي عاليجناب منم مدام ميگم پسرواقعيتون نيستم و بايد مثل همه بهتون احترام بذارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايش ايش چه درنوشابه اي براي هم بازميکنن . مرده خنديد . پسره که فهميدم اسمش گلاسيوسه برگشت طرفم و بهم خيره شد . منم بهش خيره شدم تا بتونم وارسيش کنم . کمم نميارم ماشاءالله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشماي عسلي موهاي قهوه اي و... هنوز کامل نگاهش نکرده بودم که برگشت . اه ضدحال . گفت :« عاليجناب من ...» همين زمان يک پسر ديگه دويد اونطرف و گفت :« سلام پدر .» گلاسيوس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو به نشونه احترام خم کرد . مرده با عصبانيت گفت :« کجابودي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سيبلانتا پدر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم که تو بايد به مهموني نظارت داشته باشي نه ؟ تو مسئول اين مهموني اي . اونوقت اينکارات داره خونمو به جوش مياره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عذرميخوام . مهموني بي فايدست . چون هنوز شخص موردنظر نرسيده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه چه مشکوکن . مهموني چي ؟ يکهو گلاسيوس عين برق گرفته ها برگشت طرف من و گفت :« اون از زمين اومده ؟» گفتم :« اون اسم داره .» توجهي نکرد . مرده گفت :« آره .» گلاسيوس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدوگفت :« فکرميکردم نديمه جديده که درخششي نداره و علامتي هم نداره . نگو اون ژوکر ماست .» خشکم زد . اين ملت اجماعا ديونن . اومد طرفم .دستشو آورد جلو که کلاهمو برداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ خفيف کشيدم و خواستم حرفي بزنم که بايک حرکت سريع درش آورد . داشتم ميمردم . ميترسيدم نفس کم بيارم امادرعين تعجب ديدم که دارم خيلي راحت نفس ميکشم .تازه يادم افتاد که بهم چي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت . با خشونت گفتم :« مسخرم ميکني ؟ ژوکر خودتي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دخترکوچولو من ژوکر نيستم تو ژوکري .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ برو بابا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم برم که دستمو چسبيد و محکم کشيم . جيغ خفيفي زدم و گفتم :« دستم .»توجهي نکرد . چونمو گرفت و سرمو به اطراف چرخوند و خوب صورتمو وارسي کرد . دستشو پس زدم و گفتم :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچته ؟» رو به مرده با خنده گفت :« شانس بياره بشه خدمتکارش .» خدمتکار کي ؟ ايش مخشون تاب داره .گفت :« با اجازه عاليجناب .»و يکي ازنديمه هاي خودشو صدا زد . نديمه اومد . منو پرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد طرفش . گفتم :«چرااينطوري ميکنين شماها ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آمادش کنين براي مراسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مراسم چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودت ميفهمي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ديونه اين ؟ ميخواستين ببرينم زندان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زندان برات زياده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه نديمه گفت :« ببرش .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنديمه بلندم کرد و خواست ببرم که گفتم :« دست نزن به من . يک مشت آدم خل ريختن دوروبرم .» توگوشم زمزمه کرد :« خواهش ميکنم بياين . اگرپتروس عصباني شه همين امروز گردنتونو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميزنه .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وسط فيلم تاريخي اين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي نگفت و کشيدم . من نميفهمم اين جا چه اتفاقي افتاده . ژوکر چيه ؟ مراسم چيه ؟ من اينجا چيکار ميکنم ؟ بردم طرف يک جايي که شبيه جنگل بود . يکم جلوتر که رفتيم يک کلبه ي خيلي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچولو اونجا بود . کلبه ترسناکي بود . درست چندمتراونطرف تر از کلبه يک درياچه بود که يک آبشار بهش ميريخت . دهنم باز موند . آب نبود نوربود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم :« خدايا اينجا کجاست ؟» چند نفر کنار درياچه نشسته بودن و پاهاشونو توش گذاشته بودن و مشغول حرف زدن با هم بودن . اولين پسرا و مردايي که ديدم اونجا بودن . نديمه گفت :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد دوش بگيرين .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چي ؟ دوش بگيرم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي مراسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اصلا اين مراسم چيه ؟ چه ربطي به من داره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خودتون بعدميفهمين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميخوام الان بدونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اجازه ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حداقل يک خلاصه ميتوني بگي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم خيره شد و بعد يکم مکث با صداي خيلي آرومي گفت :« امروز روز ژوکره و شماپيداتون شده .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ روز ژوکر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ديگه چيزي نميتونم بگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه يعني چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابمو نداد و گفت :« لطفا اين لباستون روهم دربياريد .» لباس فضانوردي بود . درش آوردم . عجيبه اگه اينجا زمين نيست پس چرا اتمسفرداره ؟ چرا جاذبه داره هرچندحس ميکنم يکم جاذبش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيشتراززمينه . يا چرا اينا آدمن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا فشارزياد يا کم نيست ؟ چرا من اينجاراحت مثل زمين ميتونم زندگي کنم ؟ اين خيلي مسخرس . حتما خوابه . چشمامو بهم زدم و يک نيشگون از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوم گرفتم . بازوم که قرمزشدهيچ تازه فهميدم خواب نيست . ولي محاله همچين چيزي اصلا وجودنداره . يکهو ياد مامان بابا افتادم اما باصداي نديمه ازفکراومدم بيرون :« بياين اينجا لطفا .» به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت کنجکاوبودم . براي همين رفتم تا ببينم چي ميشه . در کمال تعجب من يک چيزي شبيه کدوي توخالي برداشت و يکم از نوردرياچه برداشت . گفتم :« اين چيه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب با اين دوش ميگيرين ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ با اين ؟ پس ... آب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آب ؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آب نميدوني چيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي نداد و نورو روي سرم خالي کرد . انگار تو رويا بودم . پوستم يکهو سفيدترشد و يکم ميدرخشيد . موهامم که قبلش يکم نامرتب بود يکهو ازاين روبه اون رو شد . مثل بقيه نوکش نميدرخشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برق ميزد . اصلا باورم نميشد اين موي منه . تو همين لحظه يک بار ديگه هم روي سرم نور خالي کرد و بعد کدورو گذاشت داخل درياچه نورشون و بهم گفت :« دنبالم بياين .» سرجام ميخکوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودم . گنگ بودم . دوباره حرفشو تکرار کرد . مثل مسخ شده ها دنبالش رفتم . رفتيم توي کلبه . داخلش خيلي باحال و متفاوت بود . ديواراش کلا با سقفش همش با يک نوع گياه عجيب غريب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوشيده شده بود . توشم همه وسايلش انگارازدرخت ساخته شده بود . منو برد جلو و پشت آيينه نشوند . گفت :« من ميرم . تا نيم ساعت ديگه برميگردم . لطفا جايي نريد .» اينو گفت و رفت . منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو آيينه به خودم خيره شدم . من اصلا براي چي اينجام ؟ الان بايد برميگشتم زمين . تازه نميدونم ساعت چنده . اصلا چطوروقتي سفينه تيکه تيکه شد من سالم موندم ؟ مامان بابا چي ؟ الان دارن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيکار ميکنن ؟ در يکو باز شد . ترسيدم . اون که گفت نيم ساعت . يک دختر اومد تو . به نظر کنجکاو بود . بهش سلام دادم . بهم نگاه کرد و گفت :« ژوکر ...تويي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به من مياد دلقک باشم؟ يکهو چشماموبازکردم شماروديدم که بهم ميگين ژوکر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميخواي بدوني چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تواجازه داري بهم بگي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نديمه اصلا اجازه دخالت تواين چيزا رو نداره ولي آره من بهت ميگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو نديمه نيستي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گردنبند و دستبندمو نميبيني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره ولي نورنداره موهات .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نور مال ستارس . من ستاره نيستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه داشتم شاخ درمياوردم . گفتم :« ستاره ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره . من ستاره نيستم . من يک سيارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم :« پوف . رواني جماعت .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اينجا بقيه اين لقبو به تو ميدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خنديد . با حرص گفتم :« مهم اينه من ميدونم که اينا ديونن .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ از چشم مردم اينجا تو يک موجودزيرسلطشوني که چيزي از اين بزرگي ها نميفهمي . باور کن طرز فکرشون حقيقته . اين دنياخيلي بزرگترازدنياي شماست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جدي ؟ مثلا چرا ؟ خب تو سياره اي اين يعني چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ايناچيزاييه که بايد به مرورزمان بفهمي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مرور زمان ؟ مامان بابام توزمين منتظرمن . مرورزمان چيه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ميدوني هرروز اينجا يک ماه توي زمينه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم :« چي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو الان يک ماهه که ازخانوادت دوري . اونا فراموش ميکنن کم کم . تونميتوني برگردي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من بايد برم . اونا فراموش نميکنن . محاله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـتو نميتوني بري . سرنوشتته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سرنوشت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره ژوکر از قبل اومدنش پيش بيني شده بود . تو اولين ژوکري . امروزم روزژوکره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعني چي روز ژوکر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تقويم ما هرچندسال يکبارکه معادلشو توي زمين ميتوني سي برابرکني تابهش برسي يک روز جديد داره که روزژوکر حساب ميشه . تا حالا روز ژوکرهيچوقت کسي نيومده . ژوکريک فردخاصه که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان توي شهرماپيداش ميشه تاقبل اين همه فکر ميکردن افسانس تااينکه سال پيش لاريسا پيش بيني کرد که امسال ژوکرمياد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لاريسا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الهه نور و طبيعتا الهه بقيه الهه هاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الهه ؟ من گيج شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ فعلا بهتره درمورد سرنوشتت بدوني .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يک مهموني برگذار ميشه مهموني اي که همه توش نقاب دارن . با اينکه درحالت واقعي هرکس باتوجه به مقامش ، لباس ، مدل مو وخالکوبي خاصي داره اما تواين مهموني از شهاب سنگ تا الهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه لباسهاي يکسان دارن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـشهاب سنگ ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ کمترين مقامه البته کمترين مقم نديمه هاهستن ولي اوناتومهموني نيستن . قانون نميذاره باشن . پس شهاب سنگ پايين ترين مقام توي مهمونيه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب چرا لباساشون يکسانه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تاتشخيص داده نشن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مسخرس . مثلا شما خالکوبي هاتون فرق ميکنه باهم . گردنبندودستبنداتون فرق ميکنه . بعضيا نور دارن بعضيا ندارن . راحت تشخيص داده ميشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به اين آسونيا نيست دختر. خالکوبي ها همه باوجود شال روي شونه ها ديده نميشن . گردنبنداودستبندا پوشيده نميشن و همه روي موهاشون يک پارچه ساتن مانندانداخته ميشه . توي اين مهموني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط الهه نور به دليل درخششي که تمام بدنش داره تشخيص داده ميشه که اون چون بالاترين مقام توي شهرودنياي ماست جدا از بقيه ميشينه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب چرا نبايد شناخته بشين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو هم تواين مهموني هستي . ژوکر هم بابقيه قاطي ميشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ براي اينکه مقامش تعيين بشه . توي اين مهموني هرزني با يک مرد ميرقصه بنابه خواست خودشون و وقتي چنددوررقص تموم ميشه هرجفت کنار هم وايميسن و نقاباشون رو در ميارن . ژوکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباهرکس رقصيده بود ازاون به بعد مال اونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم :« مال اونه ؟ يعني چي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يعني اون فردياميتونه بکشتش ياميتونه باهاش ازدواج کنه يا اونو برده خودش بکنه يا هرچيزديگه . به مقامش هم بستگي داره به عنوان مثال يک شهاب سنگ فقط ميتونه باژوکرازدواج کنه . يک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياره هم ميتونه يانديمش کنه يا باهاش ازدواج کنه . يک کهکشان ميتونه حتي بکشتت وياحتي نجاتت بده و باهات ازدواج کنه . ولي اگرگير الهه بيفتي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اگر گيرش بيفتم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ الهه فقط ميتونه بکشتت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس بهش خيره شدم . يعني چي ؟ مگه من اسباب بازي يا جايزم ؟ آدمم . جونم مال خودمه . اينا کين ديگه . بعد مثلا دنياشون ازمابرتره ؟ البته تو دنياي ماهم ظلم خيلي زياده ولي نه تااين حد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحداقل اونجا تودنياي ما يک قانوني هرچندبه اسم وجودداره تاعدالت باشه اما اينجاقانون اينه که زندگي رو کاملا بدن دست يکي ديگه . با ترس گفتم :« الهه ها چندتان ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ درمقابل بقيه خيلي خيلي کمن . الهه مرد فقط الهه کهکشان . در کل سه تا الهه داريم . لاريسا الهه نوردر راسشونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو دادم بيرون و گفتم :« آخيش . پس من گيرش نميفتم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولي کهکشان هم ميتونه بکشتت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولي حتمي نيست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره خب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهمين زمان نديمه اومد داخل . يک نفر همراهش بود که يک صندوقچه دستش بود . اون دختر که داشت باهام حرف ميزد گفت :« من ميرم بيرون .نبايد ببينم چه شکلي ميشي. درسته رنگ لباسا و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقابا يکيه ولي مدلاشون يک تفاوتاي خيلي خيلي کوچيک داره باهم . فعلا خداحافظ .» و رفت . نديمه با اون دختر اومد طرفم و گفت :« بايد آمادتون کنيم .» و شروع کردن به درست کردنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچيزعجيب اين بود که توي اين شهر نه خورشيدي بود نه ماهي نه هيچ چيزديگه که باعث روشنايي و شب و روز بشه ولي رنگ آسمون خودبه خود تغيير ميکرد . اينجا واقعا عجيب بود . خيلي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجيب . واي که چقدر دل نگران مامان بابام . جدي الان توزمين يک ماه گذشته ؟ به همين سرعت ؟ دروغه . نفس عميق کشيدم . آماده شده بودم . رفتن بيرون . تا من لباسمو بپوشم . لباسو برداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بهش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه پارچه ي نرم و لطيفي داشت . آدم دلش ميخواست تموم مدت لمسش کنه . رنگش مشکي بود . مونده بودم چرا اين رنگو انتخاب کردن . کوتاه بود و تاروي زانو هام . دامنش انگار مثل گلبرگاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرز چندتيکه بود . واز پشت دنباله حرير بلندي داشت . بالاتنش هم ساده بود ولي بخاطر يک مواد خاصي که روش بود که تاحالا هيچوقت توزمين نديدمش برق زيبايي داشت که خيلي خوشم اومده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir. نقاب هم طلايي رنگ بود . لباس رو پوشيدم . تو تنم خيلي خيلي خوشگلتر شده بود . زيبايي خاصي داشت نميدونم چرا و تفاوتش بابقيه لباسا چيه ولي مطمئنم باهرچي لباس تاالان ديدم و پوشيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفاوته . نقابمم زدم و رفتم تا توآينه دوباره يک نگاهي به خودم بندازم . موهام کاملا فرداده شده بود . نقاب طلايي روي سمت راست صورتم يکم ساده تربود ولي سمت چپ صورتم با پيچيدگي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاي مختلف تا يکم بالا تروپايين تر نقاب ادامه داشت . موهايي که از سمت راست و چپ يکم روي شونم بود لخت لخت بود ولي بقيه فر . کلا مدل عجيب و خاصي بود که اونم خيلي قشنگ بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنديمه در زد و گفت :« آماده شدين ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آ...آره . ميتونين بياين . اومد داخل و به اون يکي دختره اشاره کرد . اونم اومدطرفم خم شد و کفشام رو جلوي پام گذاشت . نديمه گفت :« اينا رو بپوشين . ديگه بايد بريم .» به کفشا نگاه کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکم زد . نه چرمي بود نه پارچه اي نه هيچ چيز ديگه اي . بلوري بود . با دهن بازنگاهش کردم . روش دقيقا ازهمون موادي که روي لباسم باعث درخشش شده بود خيلي ريخته بودن که درخشش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت و رنگش هم طلايي بود . گفتم :« اين ... اين نميشکنه ؟» لبخند زد و گفت :« نه .» با ترس و تعجب پامو داخلش گذاشتم . فکرميکردم اذيتم کنه ولي بااينکه شيشه اي بود و پاشنه بلند ولي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلي توش راحت بودم . واقعا اين ديگه چيه ؟ دوباره به خودم نگاه کردم . لباس مشکي با برق طلايي . موهاي مشکي و نقاب طلايي با کفشاي بلوري طلاييم که دنباله ي حريرلباس اونوجذاب تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده بود . برگشتم طرف نديمه و رفتيم از کلبه بيرون . هواتاريک بود . يا بهتره بگم آسمون رفته بود توتاريکي ودرياچه نور روبه رو جلوه خيلي قشنگي داشت . از داخل جنگل داشتيم حرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميکرديم که يکهو يک صدايي شنيدم . با ترس گفتم :« چي بود ؟» نديمه وايستاد . بعد يکم مکث گفت :« بهتره خيلي زود از اينجا بريم . خيلي زود .» ترسم چندبرابر شد . گفتم :« براي چي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بايد فورا بريم . بهتره بدوين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولي با اين کفشا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفمو ادامه بدم و با ترس گفت :« درش بيارين .» و خودش خيلي سريع حرکت کرد . منم فورا کفشارو درآوردم . پام که به زمين خورد يخ زدم . دنباله لباسو گرفتم و بعد اينکه يک نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمختصر به پشت سرم کردم منم با قدم هاي تند دنبال نديمه رفتم . ديگه تقريبا به آخر جنگل رسيده بوديم که پام به يک چيزي گيرکرد . برگشتم ديدم انگار يک ستاره افتاده بود روي زمين . نه آدمي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه نوک موهاش برق بزنه که اينجا بهش ميگن ستاره . يک ستاره واقعي . تعجب کردم . ديگه به آخر جنگل راهي نمونده بود . به نديمه گفتم :« صبر کن .» خم شدم و ستاره رو برداشتم . طولش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقريبا يک و يک پنجم وجب بود . يا همون يک و دودهم . نرم بود . زمزمه کردم :« اوخي کوچولو .» کم نور بود . نديمه برگشت طرفم . با ديدن من گفت :« خداي من .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چي شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir