رمان آرام به قلم ساحل شعبانی
ژانر : #عاشقانه #ماجراجویی
خلاصه :
مردی از جنس غرور که گذشته ی تلخی داشته و این تلخی زندگی باعث شده از مسبب آن انتقام بگیره ولی زندگی جور دیگه ای برای اون رقم می خوره که ناخواسته عاشق کسی می شه که قرار بود زندگی اونو مثل خودش تلخ و عذاب آور کنه و....
مقدمه:
چه شد که این گونه مرا مجنون و دیوانه ی خود کردی.
لبخندت و آتشِ نگاهت، دل مرا رسوا می کند.
و اگر لحظه ای تورا از دست بدهم، گویی از یاد می برم که نفس کشیدن چگونه است!
نفسی که بند به نفس های توست…
وقتی با چشم های گیرایت به من می نگری، دلم می خواد بدون لحظه ای توقف در چشمانت خیره شوم و دم نزنم.
عقل و هوشم رفته برای تو
مجنون و دیوانه شدم در راه عشق
کاش بشود که در این مسیر پر پیج خم تورا داشته باشم آن وقت، دیگر هیچ نمی خواهم!
“امیرعلی”
نمی دونم زندگیم رو از کجا شروع کنم ولی از وقتی که چشم باز کردم و دنیای اطرافم رو درک کردم، بدبختی هام شروع شد؛ من تنها عضوِ خانواده ی پارسا، فقط شانزده سالم بود.
پدرم با یکی از دوستهای نزدیکش شریک شده بود ولی اون دوست نامردش بهش نارو زد و تمام حقش رو خورد و پدرم رو بیچاره کرد. پدرم بعد از اون جریان اصلاً خونه نمی اومد؛ یه شب که تو اتاقم روی تختم دراز کشیده بودم، صدای داد و فریاد های مامان و بابارو شنیدم، اولین بارشون بود که این طوری باهم دیگه دعوا می کردن؛ از حرف های مامان فهمیدم که پدرم چند ماهه هروئین می کشه؛ دنیا روی سرم آوار شد، باورم نمی شد پدرم به این روز افتاده باشه؛ دعوا های مامان و بابا خیلی شدت گرفته بود. هر روز و هرشب کارشون بود بعد از چند ماه مادرم طاقتش رو از دست داد، درخواست طلاق داد و از اینجا رفت. یادمه وقتی که می رفت، چقدر التماس کردم که حداقل اون من رو تنها نذاره ولی اون بدون هیچ حرفی من و بابا رو ترک کرد.
اون روزها خیلی افسرده شدم. با بابا هم زیاد حرف نمی زدم چون اون رو مسبب این اتفاق ها می دونستم.
یه روز، وقتی که از خواب بیدار شدم، هر چقدر صداش زدم پیداش نبود. شب شده بود و هنوز خبری ازش بهم نرسیده بود. کم کم داشتم نگران می شدم که زنگ ایفون به صدا در اومد، در رو که باز کردم چند تا مامور جلوی در ایستاده بودن، حس بدی داشتم ولی به خودم نهیب زدم! خونسردیم روحفظ کردم اما، با خبری که دادن، زندگیم تباه شد. تنها عضو خانواده من رو تنها گذاشت؛ پلیس ها گفت که اوردوز کرده و قبل از اینکه به بیمارستان برسه تموم کرده. دیگه نمی دونستم چیکار کنم…
تنها چیزی که برام مهم شد، انتقام بود! انتقام از مردی که پدرم رو به این روز انداخت و زندگیمون رو نابود کرد.
این قدر دنبالش گشتم که بعد از شش سال فهمیدم کجا زندگی می کنه. می خواستم چیزی که خیلی بهش وابسته ست رو ازش بگیرم. همین طور که اون زندگی من رو نابود کرد، زندگیش رو نابود کنم. هیچ چیز جز انتقام برام معنایی نداشت.
با زنگ تلفن از مرور خاطرات تلخ زندگیم دست کشیدم و اتصال رو برقرار کردم.
_سلام اقا امیر علی.. خوبی؟ کجایی؟
_تو شرکتم
_بابا امروز روز اول دانشگاهه، حواست هست که..
_اره بابا
_پس می بینمت!
_فعلا
تماس رو قطع کردم. از وقتی که همه ی عضو خانواده ام رو از دست دادم، روی پای خودم بزرگ شدم. شرکت پدرم هم که ورشکت شده بود، دوباره افتتاح کردم. تا زمانی که اون رو پیدا نکرده بودم، نمی تونستم درسم رو ادامه بدم تا اینکه پیداش کردم و دوباره به درسم ادامه دادم و رشته ی مورد علاقه ام قبول شدم و چند سال دیگه می خوندم، می شدم مهندس ساختمان که همیشه آرزوش رو داشتم.
از مادرم هم خبر نداشتم، انگار آب شده بود رفته بود تو زمین… خیلی دوست داشتم دوباره ببینمش با این حال که اون من رو ول کرد ولی اون تنها کسی بود که داشتم. نفسم رو کلافه بیرون دادم. از جام بلند شدم و کتم رو برداشتم، به منشی سفارش های لازم رو کردم و به سمت ماشین رفتم… جلوی دانشگاه نگه داشتم. از ماشین پیاده شدم و از دور “سهیل” رو دیدم.
سهیل تنها دوست صمیمی من بود، به سمتش رفتم و گفتم:
_سلام چرا اینجایی؟
_منتظر تو بودم.
سرم رو تکون دادم.. وارد سالن شدیم. دختر و پسرهای زیادی اونجا بودن و همه مشغول حرف زدن… طبق برنامه ای که داشتیم، وارد کلاس شدیم. با ورود ما، همه به ما نگاه کردن. سهیل که بچه ی شوخ طبعی بود، به همه سلام کرد ولی من بدون توجه به نگاه های دیگران روی صندلیم نشستم که کم کم استاد اومد و حضور و غیاب کرد، داشتم با سهیل حرف می زدم که استاد گفت: “آرام رستگار”، روم رو برگردوندم و بهش نگاه کردم که سهیل گفت:
_دختر خوشگلیه..نه؟
_می شناسیش؟
_دختر آقای فرخ رستگاره
ناخداگاه فکری تو سرم اومد، فکری که باعث شد تقدیر بازیِ جدیدی رو باهامون شروع کنه!
“آرام”
صبح با صدای آلارم گوشیم از جام بلند شدم، کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت خوابم دل کندم. دست و صورتم رو شستم و آرایش ملایمی روی صورتم کاشتم، مانتو و مقنعه ام رو سرم کردم و از اتاق زدم بیرون. هول هولکی از سارا جون خداحافظی کردم و به سمت ماشینم رفتم.
امروز اولین روز دانشگاه بود بالاخره بعد از این همه درس خوندن نتیجه کارم رو دیده بودم؛ رشته ی مورد علاقه ام قبول شده بودم، خیلی دوست داشتم که تو این روزها مادرم کنارم بود. بچه که بودم مامان نازنینم رو تو تصادف از دست دادم. دوازده سالم بود که بابا با سارا جون ازدواج کرد. خدایش خیلی زن خوبی بود، برام کم نمی ذاشت…
جلوی در دانشگاه پارک کردم، به سمت مهلا رفتم، به روش لبخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.. مهلا جونِ من چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام و کوفت، چرا این قدر دیر کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب حالا بیا بریم تو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
باهم وارد کلاس شدیم، روی صندلی هامون نشستیم و مشغول حرف زدن بودیم که در کلاس باز شد، دوتا پسر وارد کلاس شدن، یکیشون قیافه ی بانمکی داشت که با صدای بلند به همه سلام کرد که ما هم جوابش رو دادیم. ولی اون یکی خیلی جذاب و خوشگل بود، دخترها که داشتن براش غش و ضعف می رفتن! ولی اون اصلا به کسی نگاه نمی کرد، یه اخم کوچولو هم وسط پیشونیش داشت. مهلا با دستش محکم کوبوند روی دستم، با حرص برگشتم سمتش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_مگه مرض داری!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوردی پسر مردم رو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی باید به تو بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا… ولی عجب چیزیه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب حالا، انگار چه تحفه ای هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با اومدن استاد، دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد. استاد دفتر حضور و غیابش رو باز کرد و شروع کرد؛ وقتی که به اسم من رسید سنگینیِ نگاهی رو روی خودم حس کردم ولی وقتی برگشتم کسی من رو نگاه نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا من رو صدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_چیه!؟ چی می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اسمش رو نمی گه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم کی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا همون دوتا پسره رو دیگه، خیلی کنجکاو شدم که بدونم اسمشون چیه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان می گه، نگران نباش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با حضور و غیاب های استاد فهمیدم اون پسر که قیافه ی بانمکی داشت، اسمش سهیل بود و دوستش هم امیرعلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم قشنگی داشت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس که تموم شد، به سمت ناهار خوری رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
روی صندلی نشستیم که مهلا رو کرد بهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می گم آرام.. سهیل، چه قیافه ی با نمکی داره.. نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه؟ خوشت اومده؟ می خوای درستش کنم برات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا توام.. همین جوری گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خندیدم، نگاهم رو به روبه رو دوختم که دیدم سهیل داره می یاد سمت ما..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_مهلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت رو جمع و جور کن که سهیل داره می یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا، چه ذوقیم می کنه. خودت رو جمع کن ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سهیل اومد سمت ما و رو کرد بهمون و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهمون نمی خواین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مهلا با نیش باز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهش چشم غره رفتم که سهیل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مزاحم که نشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ن بابا این چه حرفیه، شما مراحمید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با تعحب داشتم به مهلا نگاه می کردم که روش رو کرد سمتم و لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل دستش رو گذاشت روی میز و به مهلا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب اهل کجایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تهران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر دو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تک فرزندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من آره.. ولی آرام خواهر بزرگتر از خودش داره که ازدواج کرده.. برای چی می پرسین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین طوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
یکم دیگه پیشمون نشست و با مهلا حرف زد که بالاخره بلند شد و به سمت امیر علی رفت. به مهلا نگاه کردم و با پام محکم کوبوندم روی پاش که صدای آخش در اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_مگه مرض داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا تو باشی واسه ی من مهمون دعوت نکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایشون که مهمون نبودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چی بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهلا به نظرت یکم مشکوک نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا… برو بابا… تو هم که به همه چی شک داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخه بلند شد که بیاد بپرسه ما چند تا خواهر برادر داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب باید فامیل همسر آینده اش رو بشناسه دیگه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو هم که همه چی رو به شوخی می گیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ناهارمون رو خوردیم و به سمت کلاس رفتیم. بالاخره با هر جون کندنی بود کلاس هامون تموم شد و به سمت خونه راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خونه پارک کردم و در رو با کلید باز کردم، وارد شدم و با صدای بلند سلام کردم که بابا جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دختر بابا.. دانشگاه چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بد نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
رفتم طرفش و لپش رو یه بوس آبدار کردم که صدای دادش در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_چند دفعه گفتم من رو این طوری بوس نکن؟ تو آدم نمی شی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهش چشمک زدم و از پله ها بالا رفتم. وارد اتاق شدم و نشستم روی تخت و مشغول چت با مهلا شدم که سارا جون اومد تو اتاق، گوشی رو گذاشتم کنار…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_جونم سارا جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو عزیزم.. خواهرت اومده چرا نمی یای پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آتوسا پایینه؟ فینگیلشم اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره پاشو بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان می یام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بلند شدم و موهام رو دم اسبی بستم. آرایشم رو تجدید کردم و از اتاق زدم بیرون، با شوهر آتوسا راحت بودم، واسه ی همین جلوش روسری سر نمی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آتوسا و آرشام سلام کردم، کنار آتوسا نشستم و رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این جیگره خاله رو بده من ببینمش دلم براش تنگ شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط واسه ی “نفس”؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
زدم زیر خنده.. رو کردم بهش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخه تو بزرگ شدی، کی دلش واسه ی تو تنگ می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش محکم کوبوند پشت سرم، به نشونه ی اعتراض به بابا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا ببین دخترت رو…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شوخی می کنه عزیزم، تو جگر گوشمی، مگه می شه دلم برات تنگ نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و آرشام زدیم زیر خنده که آتوسا بهمون چشم غره رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و آتوسا باهم خیلی راحت بودیم، از وقتی که مادرمون مرده بود آتوسا خیلی هوای من رو داشت، بعد از اینکه شام رو خوردیم، عزم رفتن کردن. نفس رو که مثل پرنسس خوابیده بود رو بوسیدم و به آتوسا دادم و باهم خداحافظی کردیم. منم که دیگه از زور بی خوابی جونی تو تنم نمونده بود،”شب بخیر” گفتم و به سمت اتاقم رفتم، تا سرم به بالش خورد، چشمام بسته شد و به آغوش خواب رفتم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
صبح با خستگی از خواب بیدار شدم و سریع یکم آرایش کردم و سرپایی صبحانه خوردم و به دو خودم رو به ماشین رسوندم….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی دانشگاه پارک کردم و وارد سالن شدم، برای مهلا دست تکون دادم و به سمتش رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه خبره اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قراره با بچه ها بعد از دانشگاه بریم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا.. برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چی داره؟ این مدیر که بلد نیست ما رو مسافرتی.. چیزی.. بفرسته، خودمون باید به فکر باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا توام.. حوصله داریا، من که نمی یام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غلط کردی، باهم می ریم، تازه سهیل و امیر علی هم قراره بیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب بیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوفت..گمشو بریم تو کلاس بعداً در مورد این قضیه حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
وارد کلاس شدیم و بالاخره بعد از ساعت های خسته کننده، دانشگاه تموم شد! خواستم برم سمت خونه که مهلا دستم رو کشید…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام اذیت نکن دیگه، بیا بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حال ندارم به جون تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گمشو برو خونه، لباست رو عوض کن، ساعت شش جلوی دانشگاه باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سعی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ب خدا اگه تو نیای..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خندیم و دستم رو به صورت تسلیم اوردم بالای سرم و به معنی “باشه” تکان دادم. سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم. در خونه رو باز کردم و مثل همیشه، با صدای بلند سلام کردم، کسی نبود، باز طبق معمول سارا جون رفته بود خرید، پوفی کردم و به سمت اتاق رفتم. لباسم رو در اوردم و دوش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم بیرون و به سمت کمد رفتم، نمی دونم چرا دوست داشتم امروز بهترین تیپم رو بزنم، مانتو جگریِ کوتاه ام رو که تا بالای زانوم بود رو در آوردم و شال هم رنگش رو هم در اوردم و جوراب شلواری هم پام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب اینم از تیپم. رفتم جلوی آینه و یه خط چشم نازک بالای چشمم کشیدم و آرایشم رو با ریمل و رژ لب جگری تکمیل کردم، به خودم نگاه کردم؛ “عجب جگری شدم” کلا از آرایش غلیظ خوشم نمی اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف و کفش مشکیم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. سر راه یکم خوراکی خریدم و به سمت دانشگاه رفتم، همه ی بچه ها اومده بودن و من داشتم دنبال مهلا می گشتم که دیدم امیر علی داره می یاد سمتم؛ خیلی خوشتیپ شده بود ولی چه فایده.. اخلاقش صفر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اومدن امیر علی دست از آنالیزش کشیدم و به صورتش نگاه کردم که رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آرام خانوم..خوب هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی ممنون.. مهلا رو ندیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با سهیل رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ای بمیری مهلا که من رو اینجا تنها گذاشتی. خوبه باز ماشین آوردم ولی دوست نداشتم تنها برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با خودم فکر می کردم که امیر علی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیاید باهم بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه مزاحم نمی شم، خودم ماشین دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه.. همین جا پارک کنید؛ با ماشین من می ریم. بچه ها هم دارن راه می افتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با اینکه ازش خوشم نمی اومد ولی از تنهایی بهتر بود، به سمت ماشینش رفتیم، عجب ماشینی داشت، مثل خودش شیک و خوشگل بود، اگه اخلاقشم خوب بود، هلویی می شد واسه خودش، از فکر خودم خنده ام گرفت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_به چی می خندین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سوار ماشین شدیم و به سمت “تنگه واشی” حرکت کردیم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
هر دوتامون روضه ی سکوت گرفته بودیم، هیچ کدوممون حرف نمی زدیم. سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم. به مردمی که خوشحال بودن، با حسرت نگاه می کردم به بچه هایی که دست مادرشون رو سفت گرفته بودن تا نیفتن، کاشکی مادرم اینجا بود تا منم دستش رو میگرفتم و به آغوشش پناه میبردم، ناخودآگاه قطره ای از چشمم چکید؛ خواستم با انگشتم پاکش کنم که امیر علی دستمالی به طرفم گرفت، ازش گرفتم و تشکر کردم، اونم به تکان دادن سرش اکتفا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد از چند ساعت به تنگه واشی رسیدیم، از ماشین پیاده شدم و به سمت مهلا رفتم با دستم زدم روی شونه اش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهمون دعوت میکنی بعد خودت با سهیل می ری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا واسه ی تو هم که بد نشد، با امیر علی اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیست که خیلی ازش خوشم می یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا هر چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به سمت بچه ها رفتیم که داشتن تو آب بازی می کردن. داشتم بهشون نگاه می کردم که دیدم مهلا پاچه شلوارش رو کشید بالا و دست من رو کشید؛ تا خواستم مخالفت کنم، من رو پرت کرد تو آب…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم تنم خیس آب شده بود، بچه ها که دیگه روی پا بند نبودن، داشتن به من مهلا میخندیدن، منم نامردی نکردم؛ هرچی فحش بلد بودم نثارش کردم اونم بهم چشم غره رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا..انگار چیشده.. خیس شدی دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو که می دونی من از این کارا بدم می یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا توام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از آب اومدم بیرون و روی تخته سنگی نشستم که دیدم امیر علی داره می یاد سمتم، یه کیسه دستش بود.خودم رو جا به جا کردم و اونم نشست روی تخته سنگ پتو رو به سمتم دراز کرد، تشکر کردم و به بچه ها نگاه کردم. نمیدونم چرا لرزم کرده بود. از سرما دندونام بهم می خورد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_می خواین برید تو ماشین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تعارف نکنید.. دارید میلرزید از سرما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من نمیدونم این امروز چش شده بود، همش بهم توجه می کرد سرمو تکون دادم و به سمت ماشینش رفتیم، در رو برام باز کرد و بخاری رو روشن کرد. ازش تشکر کردم، اونم هیچی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت بچه ها رفت. هیچ وقت فکرش رو نمیکردم از اون روز به بعد زندگی من تغییر پیدا میکنه و قلب بی جنبه ی من رو به سمت خودش میکشه هیچ وقت فکرش رو نمیکردم که تمام کار هایی که امیر علی می کرد، فقط یه نقشه بود هیچ حسی بهم نداشت، فقط از سر انتقام این کار رو باهام می کرد. نمیدونم چند دقیقه منتظرشون بودم که بالاخره اومدن، البته بماند که چقدر مهلا بهم فحش داد که پیششون نموندم؛ امیر علی ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خونمون پارک کرد از ماشین پیاده شدم، بدون اینکه منتظر تشکر از طرف من باشه، پاش رو گذاشت روی پدال گاز و از اونجا دور شد. از این کارش دلم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید رو از تو کیفم در آوردم؛ در رو باز کردم و به سمت اتاقم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به اتفاق های امروز فکر می کردم که چشم هام گرم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
صبح با هر جون کندنی بود از خواب بلند شدم طبق معمول کارهای روزانه ام رو کردم و به آژانس زنگ زدم، از سارا جون خداحافظی کردم و به سمت دانشگاه رفتم. وارد سالن شدم و با مهلا سلام و احوال پرسی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کلاس رفتیم و روی صندلیمون نشستیم که کم کم بچه ها اومدن. نمیدونم چرا همش چشمم به در بود که ببینم امیر علی کی می یاد؛ بیخیالش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با “سارا” یکی از هم دانشگاهی هام حرف می زدم که مهلا من رو صدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهم چشمک زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر علیت نیومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
یکم گرفته شدم ولی به روی خودم نیاوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب نیاد به من چه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره جون خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با اومدن استاد بچه ها دیگه حرفشون رو قطع کردن و به استاد سلام کردیم. سرجامون نشستیم اونم سرش رو به نشونه ی علیک سلام تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخداگاه یاد امیر علی افتادم؛ به جای خالیش نگاه کردم، خودم نمیدونم چم شده بود ولی می دونستم دوستش ندارم فقط از خوشم اومده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساده ست…اونم به خاطر رفتار دیروزشه. آخه من کدوم وقت از توجه های جنس مخالف خوشم می اومد؟ داشتم با خودم فکر می کردم… اصلاً نمی تونستم بفهمم چرا منی که ازش متنفر بودم الان ازش خوشم اومده؛ می دونستم دوستش ندارم ولی خوب اون قدر تو افکارم غرق شدم که متوجه ی صدا کردن های استاد نشده بودم. مهلا با آرنجش کوبوند روی دستم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواست کجاست، دو ساعته استاد داره صدات میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
جوابشو ندادم و رو کردم به استاد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله استاد کاری داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جواب این سوال رو خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تخته اشاره کرد، یکم استرس گرفته بودم، از جام بلند شدم و به سمت تخته رفتم. نفسم رو فوت کردم سعی کردم تمرکز کنم؛ دوست نداشتم جلوی بچه ها ضایع بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد از چند دقیقه کنار کشیدم و به استاد نگاه کردم اون هم سرش رو تکان داد که یعنی: درست حل کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم اشاره کرد که برم سر جام بشینم. بالاخره کلاسمون تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت ناهار خوری رفتیم و جفتمون ساندویچ گرفتیم و روی صندلی نشستیم. داشتم با ولع ناهارم رو میخوردم که مهلا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خبر داری فردا عروسیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عروسی کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو کلا از دنیا عقبی..عروسی سمیراست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوشبخت بشن، چه زود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا تو به اونش کار نداشته باش.. همه ی بچه ها رو دعوت کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرض..باید بیایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه گذاشتی غذام رو کوفت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به من چه..مگه کسی جلوت رو گرفته.. خوب کوفت کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چپ چپ نگاهش کردم که دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می یای بریم خرید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دمت گرم! خوب غذات رو کوفت کن که بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دوشنبه ها فقط یه دونه کلاس داشتم، برای همین مشکلی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذامون رو خوردیم و به سمت پاساژ پارسیان رفتیم، کلاً من عادت داشتم وسایلم رو از اونجا بخرم. وارد پاساژ شدیم و کل پاساژ رو گشتیم ولی لباس مناسبی برای جشن فردا پیدا نکردیم. دیگه داشتیم می رفتیم ک مهلا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام این لباسه قشنگه ها… برای تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بهش نگاه کردم، لباس کاملا پوشیده و ماکسی بلند به رنگ مشکی… ازش خیلی خوشم اومد به سمت مغازه رفتیم و به فروشنده گفتیم که لباس رو برامون بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس رو گرفتم و به سمت اتاق پرو رفتم؛ تو آینه به لباس نگاه کردم، شیک بود و قالب تنم…در اتاق پرو رو باز کردم تا مهلا لباسم رو ببینه اما، هر چی مهلا رو صدا کردم پیداش نبود، کلافه شدم لباس رو در آوردم و به سمت فروشنده رفتم پولش رو حساب کردم و از مغازه زدم بیرون. مهلا رو دیدم که داره به سمتم می یاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنت کردی؟خوب بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله شما کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
_گفتم تا شما داری این رو می خری منم کت و شلوار قرمزه رو بخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه دقیقه لباس من رو می دیدی، به اونم می رسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخه دیر وقته همین الانشم خیلی دیر شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفتم و از پاساژ زدیم بیرون سوار ماشین شدیم و سر راه مهلارو رسوندم و به سمت خونه رفتم و مستقیم رفتم تو اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوابم می اومد حتی حوصله شام خوردنم نداشتم، بدون اینکه لباس هام رو عوض کنم روی تخت دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح که بیدار شدم، دوتا پیام از مهلا داشتم پیام هاشو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir“سلام خوابالو امروز با بچه ها هماهنگ کردیم که دانشگاه نریم. راستی.. خیالت از امیر علی جون راحت باشه، به سهیل گفتیم بهش خبر بده”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر ی دیوونه همچین می گه امیر علی که انگار عاشقشم، گوشیم زنگ خورد به صفحه اش نگاه کردم با دیدن اسم مهلا اتصال رو برقرار کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترک دیوونه من به امیر علی چی کار دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.. منم خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا سلام، چی کار داشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام تا شش آماده باش میام دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه من ماشین می یارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه پس زود بیا فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و به سمت حموم رفتم، یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم لباسهام رو تنم کردم و روی صندلیم نشستم و مشغول شدم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خط چشم نازک با سایه ی مشکی که به رنگ لباسم بیاد و ریمل و رژ لب صورتی آرایشم رو تکمیل کردم و موهامم چون حالت دار بود ژل زدم که حالتش رو از دست نده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعریف از خود نباشه..خوشگل شدم. مانتوم رو پوشیدم وشال حریرم رو سرم کردم، کیف و کفش ورنی مشکیمم پام کردم و از اتاق زدم بیرون چون بابا و سارا جون رو قبلاً بهشون گفته بودم که عروسی هم دانشگاهیمه و قاطی نیست. وگرنه اگر می گفتم قاطی که خونم حلال بود. ازشون خداخافظی کردم و به سمت خونه مهلا اینا حرکت کردم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا، من رسیدم، بیا پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان می یام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دقیقه نشد که از آپارتمان اومد بیرون و برام دست تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا هم خوشگل شده بود. تو ماشین نشست وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام چه زود اومدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ما اینیم دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو روشن کردم و به سمت تالار به راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
روبه روی تالار نگه داشتم؛ از ماشین پیاده شدیم و وارد شدیم، مكاني كه براي جشن انتخاب كرده بودن، باغ تالار بود كه بتونن جشنشون رو مختلط بگيرن. مانتو و شالمون رو تحويل داديم و به سمت بچه ها رفتیم؛ لباس های همه شون خیلی باز و کوتاه بود. سلام کردیم و روی صندلی نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با انگشتم بازی می کردم که مهلا با آرنجش زد تو پهلوم، برگشتم طرفش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته، مگه مرض..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن امیر علی زبونم لال شده بود، بچه ها از جاشون بلند شدن و به سهیل و امیر علی سلام کردن اما من انگار با چسب دو قولو چسبیده بودم به صندلی…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا بهم اشاره کرد که بلند شم ولی بهش توجه نکردم و با لبم کشتی گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی اومد سمتم و دستش رو به طرفم دراز کرد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آرام خانوم، خوب هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم ولی بهش نگاه نکردم، اصلا روم نمی شد تو چشماش نگاه کنم، الان چه فکری راجع به من می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار میزِ ما، با سهیل نشستن؛ سهیل و مهلا که همش بهم خیره شده بودن. خودم رو به مهلا نزدیک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا زودتر نگفتی؟ ابروم پیشش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این همه صدات کردم، معلوم نبود تو فکر کدوم بدبختی بودی..بعدشم شعورت همین قدره دیگه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهلا حیف که اینجا جاش نیست وگرنه یه جور حالت رو می گرفتم که به غلط کردن بیفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چپ چپ نگاهم کرد که به سهیل اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا شما به نگاه كردنتون ادامه بده؛ جواب اين كارتم به وقتش…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من به اون چیکار دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره جون خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خندید… دیگه هیچی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره بعد از چند دقیقه عروس_داماد اومدن، از جامون بلند شدیم و به سمت سمیرا رفتیم؛ خیلی خوشگل شده بود. بغلش کردم و بهش تبریک گفتم. بچه ها هم بهشون تبریک گفتن و بعد از کلی رقصیدن رو صندلی مون نشستیم که یه اهنگ ملایم پخش شد. زن و مرد ریختن وسط و داشتن تو اغوش هم می رقصیدن که دیدم سهیل اومد سمت مهلا و بلندش کرد، مهلا بهم نيش خندي زد و وارد پیست رقص شدن. داشتم به مهلا و سهیل نگاه می کردم که چطور عاشقانه بهم نگاه می کنن و تو اغوش هم می رقصن که چشمم به امیر علی افتاد که داشت با دختری می رقصید؛ دختره هی خودشو به امیر علی می چسبوند و با لوندی تو بغلش می رقصید. ناخوداگاه اخمام رفت توهم، نگاهم رو ازشون گرفتم. از دستش حرصي بودم، انگار بغضي تو گلوم داشت خفم مي كرد! خودم هم نمی دونستم چرا! اصلا به من ربطی نداشت… از جام بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و صورتم رو آب زدم. من چم شده بود.. صورتم رو با دستمال خشك كردم و از دستشويي اومدم بيرون؛ داشتم به سمت بچه ها می رفتم که به چیزی برخورد کردم و تعادلم رو از دست دادم داشتم میوفتادم که دستی، کمرم روگرفت و من رو به سمت خودش کشید، سرم رو بلند کردم که از حامیم تشکر کنم که با دیدن امیر علی لال شدم، حتی قدرت گرفتن نگاهم رو ازش نداشتم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من زودتر از امیر علی به خودم اومدم. از بغلش اومدم بیرون و بدون اینکه بهش نگاه کنم ازش معذرت خواهی کردم و به سمت مهلا رفتم. خودم هم نمیدونستم برای چی ازش عذر خواهی کرده بودم… مهلا با سهیل گرم صحبت بودن که با نزدیک شدن من حرفشون رو قطع کردن انگار فهمیدن که حالم یکم ناخوشه. کنار مهلا نشستم و داشتم به حرفاشون گوش می دادم که امیر علی رو دیدم که داره به سمتمون می یاد. انگار اونم کلافه بود. روی صندلی کنار سهیل نشست که گوشیش زنگ خورد. اتصال رو برقرار کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم بگو عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجاش بلند شد و به سمت انتهای باغ رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو شدم که ببینم با کی، پشت تلفن این جوری حرف می زنه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جام بلند شدم و به بهونه دستشویی، رفتم پیش امیر علی؛ کنار یه درخت ایستاده بود و بهش تکیه داده بود چون ازم دور بود، صداش رو نمی شنیدم خودمم نمیدونستم چرا کنجکاو شدم بدونم با کی داره حرف میزنه، آخه یکی نیست به من بگه به تو چه آخه از بچگی همیشه همینجوری بودم؛ تا آمار طرف رو در نمی آوردم، ول کن نبودم برای همین همه ی فامیل به من لقب فضول داده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه امیر علی نگاه کردم ک نیشش باز شده بود و داشت می خندید، معلوم نیست دوست دخترش چی بهش گفته که این جوری از خنده ریسه رفته. “اصلا به من چه” منم خود درگیری داشتم ها.. بالاخره از اونجا موندن خسته شدم و به سمت بچه ها رفتم. بعد از کلی رقصیدن و شام خوردن بالاخره عزم رفتن کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی بچه ها منتظر ماشین عروس بودن. من که اصلاً حوصله ی دنبال ماشین عروس رفتن رو نداشتم، مهلا خیلی اصرار کرد ولی زیر بار حرفش نرفتم. جلوی خونه شون نگه داشتم، به قیافه ی مهلا نگاه کردم؛ هنوز از دستم ناراحت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابم رو نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهلا به جون تو حال نداشتم. ببخش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست بره که دستش رو گرفتم…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا نگی بخشیدی نمیزارم هیچ جا بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه بابا بخشیدمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه این جوری نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت تعجب بهم نگاه کرد که خم شدم و لپش رو بوسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا برو گمشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و از ماشین پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیوونه خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکان دادم و براش بوق زدم و به سمت خونه حرکت کردم. این قدر خسته بودم که تا سرم به بالش رسید خوابم برد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس نوازش کسی از خواب بیدار شدم، حس می کردم برام اشناست…کنارم دراز کشیده بود؛ از پشت من دو تو آغوش گرفته بود. خودم رو بیشتر بهش فشردم، دلم نمیخواست از بغلش بیام بیرون.. غرق لذت شده بودم. اون گرما و اغوش، با من بیگانه نبود. لب هاش رو چسبوند به گوشم؛ مور مور شدم، آروم و با احساس در گوشم زمزمه کرد…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام…دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش برام خیلی آشنا بود. من این صدا رو قبلا کجا شنیده بودم؟ برگشتم طرفش، به صورتش نگاه کردم، باورم نمی شد اون شخص امیر علی باشه! آخه اون روی تخت من چی کار می کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خواب پریدم، حالم یه جوری بود. تمام بدنم گر گرفته بود. “آخه اینم خواب بود تو دیدی دختر.. اون از تو حالش بهم می خوره.. حتی دوست نداره بهت نگاه کنه چه برسه به اینکه دوست داشته باشه!” حالم رو درک نمیکردم، این قدر داغون بودمکه دانشگاه هم نرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز صدای نفس هاش و آغوش گرمش برام قابل لمس بود که از ذهنم بیرون نمیرفت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از تخت خواب بلند شدم و سعی کردم به خوابم فکر نکنم. در اتاق رو باز کردم و به سمت آشپز خونه رفتم، بابا و سارا جون مشغول صبحانه خوردن بودن؛ بهشون سلام کردم و روی صندلی نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چرا دانشگاه نرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالم خوب نبود بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ای گفت و منم مشغول شدم. صبحانه ام رو خوردم و برگشتم به اتاق و رفتم روی تخت نشستم که صدای گوشیم در اومد، بدون اینکه بهش نگاه کنم، اتصال برقرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ادب نداری سلام کنی.. نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیکار داری مهلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا امروز دانشگاه نیومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکم حالم ناخوش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان..خب قطع کن دارم می یام پیشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیای اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خوای نیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا این چه حرفیه دیوونه.. پاشو بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب باشه چون خیلی اصرار میکنی می یام..فعلا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پررو…فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و روی تخت دراز کشیدم. نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که صدای مهلا رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خاله خوب هستین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عزیزم چه عجب به ما سر زدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله ما که همش مزاحم می شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه…مراحمی دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لطف دارین..آرام تو اتاقشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره عزیزم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس با اجازه من برم پیشش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه چی اجازه می گیری…برو دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به دو دقیقه نرسید که در اتاق باز شد. مهلا خودش رو پرت کرد تو اتاق، حرصی بهش نگاه کردم و رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این چه وضعِ اومدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرف نزن.. وای آرام نمی دونی چیشد که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
روی تخت نشست با هیجان بهم زل زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهیل به من…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به من گفت…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای کوفت بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستم داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با چشای از حدقه بیرون زده بهش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهیل گفت تو رو دوست داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره وای آرام باورت نمی شه خیلی خوب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی باید می گفتم..خب منم دوستش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون وقت الان باید به من بگی.. نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام..به خدا خودم نفهمیدم کی عاشقش شدم. همش فکر می کردم یه حس الکیه تا اینکه امروز، وقتی که اون اعتراف کرد، فهمیدم حسم بهش الکی نیست! بیشتر از یه حس معمولیه…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو اون ور کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همیشه همینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهلا خودش رو روم پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام..ببخشید دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گمشو از روم له شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا نگی منو بخشیدی بلند نمی شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپم رو بوس کرد، محکم دستم رو کشیدم روی گونه ام بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir