رمان سرنوشت یک مرد به قلم سامان
تمام آدم ها برای هدفی به دنیا پا میزارند. سرنوشت هریک از ما تا حدودی هم از پیش تعیین شده است ، هم در اختیار خود. خداوند برای تک تک انسان ها راه هایی برای رستگاری پیش پایش گذاشته است. اما... گاه حوادثی به وجود می آیند که مسیر انسان را از راه رستگاری به فرو رفتن داخل مرداب تغییر می دهند...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۹ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #جنایی
خلاصه رمان :
تمام آدم ها برای هدفی به دنیا پا میزارند.
سرنوشت هریک از ما تا حدودی هم از پیش تعیین شده است ، هم در اختیار خود.
خداوند برای تک تک انسان ها راه هایی برای رستگاری پیش پایش گذاشته است.
اما... گاه حوادثی به وجود می آیند که مسیر انسان را از راه رستگاری به فرو رفتن داخل مرداب تغییر می دهند...
چشم هایش را دوخته بود به چشمانم، دریای التماس و ترس در چشمانش موج می زد.
اسلحه را در دست محکم کردم.
نفس عمیقی کشیدم. بی توجه به بوی آزار دهنده نم اتاق نگاهم را در نگاهش انداختم
صدای خفه اش از پشت چسب بیشتر از هر وقتی م*س*تاصل تر بود
می توانستم حدس بزنم برای چه تلاش می کند ، تلاش برای زندگی بیشتر،
نگاه سردی بهش انداختم که فهمید التماس هایش روی من اثری ندارد
اما بر روی ظاهرم اثری نداشت ، درونم به جوش و خروش افتاده بود ، من نمی خواستم زندگی را از او سلب کنم.
اسلحه را روی پیشانی اش گذاشتم.
در فضای تاریک اتاق چشمان اشکبارش را میتوانستم ببینم.
تنها منبع نور اتاق ، نوری بود که از زیر در اهنی گوشه اتاق وارد می شد.
همین نور کافی بود تا انعکاس چهره ام را در چشمان خیس و سرخ اش ببینم.
این چهره ی سرد متعلق به من نبود. این کت و شلوار سیاه نباید در تن من باشد.
علی رغم میل باطنیم ، اسلحه را اماده شلیک کردم.
بوی نم اتاق کلافه ام کرده بود.
اسلحه در دستم داغ شد.
من ادم اینکار نبودم اما،باید می شدم.
چشمانم را بستم ، صداهای نامفهومش ذهنم را ازار می داد.
انگشتم را روی ماشه گذاشتم.
خنده دار بود،کسی که تا دیروز نمی توانست مورچه ای را بکشد ، حال اسلحه اش روی سر فردی گذاشته بود و با تکان دادن انگشتش او را به اغوش مرگ میسپارد.
انگشت را حرکت داد ، صدای شلیک و پس از ان افتادن جسمی بر زمین ، صدایی بود که فریاد های انسانیتش را در وجودش برافروخت.
چشمانش را ، با صدای بلند و گوش خراش باز شدن در اهنگی گشود.
کف اتاق با خون مرد رنگین شده بود.
نگاهش گیر رنگ قرمز و حفره ایجاد شده در سر مرد نگون بخت بود و سرش پر سوال
زیر لب از خودش پرسید،
من بودم؟،واقعا،من اینکارو کردم؟،نه،نه
با نشستن دستی روی شانه اش از حالت منگی اش خارج شد.
صدایی را نزدیک به خود شنید رئیس گفت :< به گروه خوش اومدی.<
نگاهش را به نگاه خاکستریش دوخت ، سعی کرد حرفی بزند ، لب زد اما صدایی از دهانش خارج نشد. سرش را زیر انداخت و نگاهش را از خاکستری نگاه مرد مقابلش گرفت و بی توجه به صدا کردن های او با ذهنی آشفته و خسته به راه افتاد.
وجدانش بر سرش داد میزد،افکار افسار گسیخته اش پا از مرز های محدودیتشان فراتر گذاشته بودند.
راه سنگی باغ را پیشه کرد ، تصاویر حفره ی ایجاد شده روی پیشانی مرد مدام جلوی چشمانش رژه میرفت.
در جنگ بین خود و وجدانش، وجدان پیروز شد.
با زانو بر زمین سنگی افتاد ، زانو هایش سوخت و چشمانش اشکی شد و زیر لب از مرد عذرخواهی می کرد.
«متاسفم ، متاسفم که نتونستم نجاتت بدم ، متاسفم که »
نمیدانست چه بگوید ، بگوید متاسفم که زندگیت را به پایان رساندم؟
خنده دار بود ، تلخ بود ، ناراحت کننده بود.
شخصی از دور صدایش می کرد.
-سامانسامان کجایی؟،سامان،
نگاهش را به سمت عقب برگرداند. دوست نچندان صمیمی اش در این گروه کثیف فقط او بود.کسی که مثل خودش از تمام اشخاص اینجا متنفر بود.
از روی زمین بلند شد ، دستی به چشمانش کشید و نفسش را بیرون داد.
با صدای نچندان بلندی داد زد :<کیان،کیان من اینجام>.
صدای قدم برداشتن بر روی سنگ ها را شنید که به سمتش می امد،بعد از چند لحظه چهره نگران کیان را دید.
کیان با عصبانیت داد زد : <معلوم هست کدوم گوریی>؟
-اروم باش،حالم خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رنگ نگرانی گرفت و گفت : <رنگت پریده چت شده اخه>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند طعنه امیزی زدم و گفتم :< هیچی فقط یکی رو کشتم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به چشمانم دوخت ، معلوم بود دنبال جمله ای مناسب می گردد که بهم بگوید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را پایین انداخت و آهی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایش بر روی زمین ضرب گرفت و زیر لب زمزمه کرد :<خب،ما مجبوریم سامان>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را بر رویش قفل کردم ، در ذهنم کلمه اجبار میپیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره ، ما مجبوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهسته به سمتش رفتم ، دست هایم را بر روی شانه هایش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به سرش تکیه دادم و اهسته زمزمه کردم : <یه روزی جفتمون رو نجات می دادم کیان،مطمعن باش>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از طی کردن ساعاتی در امارت ، سوار بر مازراتی سیاه رنگی که یکی از هدیه های رئیس بود ،شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی بر فرمانش کشیدم ، این هم از صدقه سر رئیس بود ، مانند بقیه دارایی های زندگیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون شک اگر پول ها و کمک های این رئیس به ظاهر مهربان نبود مدت ها بود که از فرط بدبختی پا به جهان دیگر گذاشته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز امارت که خارج شدم ، پایم را بر روی پدال گاز فشردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست در خانه ام باشم تا کمی ذهنم استراحت کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر اثری از ذهن منظم و سازماندهی شده قبلم ، پیدا نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مرد این کار نبودم خیلی وقت بود که ب این نتیجه رسیده بوده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خانه ماشین را متوقف کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در یشمی رنگ خانه نگاه کردم ، در ذهنم تصویر یکحمام داغ و لذت بخش نقش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را در قفل انداختم که صدایی از پشت سر شنیدم که من را خطاب می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اقای شایان،»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عقب برگشتم و به مردی که صدایم زده بود نگاه کنجکاوانه ای انداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سوال پرسید :<آقای سامان شایان>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن مشکوکی گفتم : <خودم هستم ، بفرمایید>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارتی از جیب اش بیرون کشید و رو به روی صورتم قرار داد و با لحن محکمی گفت : <شما باید برای پاسخ دادن به یکسری از سوالات همراه من به کلانتری تشریف بیارید.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم سعی کردم ترسم را کنترل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ارومی گفتم :<میشه بپرسم چه سوالاتی؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بدی بهم انداخت و گفت : <لطفا همراه من بیاید همه چیز مشخص میشه>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اونطرف کوچه انداختم که ماشین پلیسی پارک شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اشفتگی ذهنم ماشینشان را ندیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار شدیم و ماشین به راه افتاد ، من به این فکر می کردم اعدامم را حبس ابد می کنند یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلهره و استرس بر جانم چنگ انداخته بود اما راهی جز حفظ ظاهر نداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم ، صدایش بلند شد :<مشکلی دارید اقای شایان>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ، مشکلی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسیار خب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از طی کردن دقایقی ماشین به کلانتری رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدم و دستی به کتم کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سرسری به اطراف انداختم ، چندنفری نامحسوس بهم نگاه می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا راهنمایی سربازی به سمت جلو به حرکت در اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از راهرو های شلوغ کلانتری متنفر بودم ، حس خفگی شدیدی بهم دست می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین جمعیت با سختی عبور کردم و رو به روی در کرم رنگی متوقف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز وارد شد و بعد از چند دقیقه در را باز کرد و من را به داخل دعوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روی میز جناب سروان جوان و خوش چهره ای بر روی صندلی نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرباز بعد از گذاشتن احترام از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از صدای بسته شدن در سکوتی اتاق را در برگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب سروان نگاهی بهم انداخت و با خودکارش بر روی میز ضرب گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم روی لباسش را خواندم :« علی نجفی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و به سیاهی چشمانش نگاه انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه سکوت گفت :<اقای شایان سامان شایان>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میدونید برای چی مهمون ما شدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه متاسفانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به چشمانم دوخت و نفسش را فوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به برگه های رو میز انداخت و اهسته گفت : <شما برای شخصی به اسم بزرگمهر کار می کنید؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونستید اقای بزرگمهر دستی توی کارای خلاف داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه جالب ، خب به من چه ارتباطی داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه مشکوفانه ای بهم انداخت و گفت :<ما مدارکی بر علیه شما داریم که ثابت میکنه شماهم در این کارها دست دارید.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته دلم خالی شد، دلهره ی عجیبی گرفتم اما با چهره خونسردی گفتم : >خب پس چرا بازداشتم نمی کنید؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خالی از حسی به چشمانم دوخت و حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمانش خیره شدم ، نگاهش گیرایی بالایی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه اهسته سرش را بین دستانش گرفت و نفس عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم بر حرکاتش خیره بود که ناگهان سرش را بالا اورد و لبخند زورکی زد و به در اشاره کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اقای شایان ، در اینده نچندان دور باز هم همدیگه رو ملاقات می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و رو به روی میز قرار گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهسته و تهدید امیز گفتم :< منتظر دیدارتون هستم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را سخت فشرد و لبخند حرصی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف در حرکت کردم و از ان خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون لحظه ای درنگ به طرف خارج از ساختمان حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنم را از جیب شلوارم در اوردم و بی درنگ به ارشام زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمطمعنا بعد از شنیدن این خبر چشمان خاکستری رنگ اش در دریای خون غرق میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند بوق تلفن رو برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به خاطر بیارم کد هایی که اینجور مواقع باید استفاده می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا صدای بله گفتن اش در تلفن پیچید اهسته گفتم : <روباه به لانه در حال نفوذه>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث کرد ، فکر کنم معنی حرفاهایم رو نفهمید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگر تکرار کردم که زمزمه کرد :<فهمیدم ، خودت رو برسون مقر>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی ارشام می خوام استراحت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عصبی کشید و زیر لب گفت :< این یه دستوره>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد تلفن رو قطع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و با صدا بیرون اش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خیابون نگاهی گذرا انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را برای اولین تاکسی که رد میشد بلند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین زرد رنگ رو به روی ام متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربست تا دم خانه ام رفتم تا ماشین ام را بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از گذشت نیم ساعت به عمارت رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تک بوقی در امارت باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پارکینگ روندم و ماشین را در جایگاه پارک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق رئیس به حرکت در اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون شک باید کلی جواب پس بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت در متوقف شدم. حتی از پشت در هم صدای عصبی ارشام را تشخیص می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو حبس کردم و سعی کردم به خودم مصلت بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه کوتاهی به در سفید رنگ رو به رو زدم و منتظر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ضعیف رئیس اومد که اجازه ورود رو صادر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهسته در را گشودم و وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام با نگاه حرصی بهم خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس اما با لبخند مصنوعی به طرفم اومد و با لحن بشاشی گفت: <به به اقا سامان>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستش را به طرفم دراز کرد ، بر حسب ادب دستش را گرفتم و فشار کوچکی دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس در حالی که نگاهش را به سمت ارشام دوخته بود گفت :<ارشام پست جدید سامان رو بهش دادی؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام در حالی که سعی می کرد عصبانیتش را کنترل کند زیر لب گفت : <جناب بزرگمهر لطفا الان به مسائل مهم تر بپردازیم.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر نگاه سریع بهم انداخت و گفت : <سامان به نظر خسته میای؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستم را اهسته ول کرد ، به سمت میزش به راه افتاد ، در حین راه رفتن گفت : <خستگی تو کار ما معنا نداره.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ارشام رو صورتم قفل شده بود ، تک تک حرکاتم را زیر نظر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن محکمی گفتم :< من به شغلم علاقه دارم جناب بزرگمهر و هیچوقت ازش خسته نمیشم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر خنده ای کرد و زیر لب گفت : <خوبه<.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام با لحن بی تفاوتی گفت :< چی پرسیدن ازت>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را تو چشمانش قفل کردم و گفتم :< میگفتن مدارکی بر علیه جناب بزرگمهر دارن و اینکه میدونند که کار اصلی ما چیه.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر نفس عمیقی کشید ، ارشام ادامه داد :< و تو بهشون چی گفتی>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من گفتم اگه مدرکی دارین دستگیرم کنید وگرنه کلی کار انجام نشده دارم باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام نگاه موشکافانه ای بهم انداخت و گفت :< به نظرت راست گفته؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه سردی بهش انداختم و گفتم :< مطمعنا جاسوس بینمون دارن و هنوز مدرک درست حسابی پیدا نکردن.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با لحن ارومی گفت : <میخوام سریع تر جاسوسشون رو پیدا کنید>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به بزرگمهر دوختم ، ابرویی بالا انداختم و با لحن تمسخر امیزی گفتم :< من فقط یه محافظ ساده ام.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام نگاه تیزی بهم انداخت و گفت :< دیشب حضورت رسمی شد اما چونمدت زیادی اینجا بودی و از همه مهم تر قابل اعتمادی رئیس محافظای خونه شدی ، هر کوتاهی رو از این به بعد از چشم تو میبینیم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و زیر لب زمزمه کردم :< متشکرم.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام سرش را تکان داد و گفت : <میتونی بری.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به بزرگمهر کردم که با سرش تایید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم و عقب گرد کردم و از در خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقینا مقام جدید مزایایی بهتری خواهد داشت و به همان اندازه هم مضراتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیرم را به پشت عمارت ادامه دادم ، میخواستم چندساعتی از زیبایی باغ اینجا استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم : <تنها نکته مثبت این عمارت جهنمی ، بهشت کوچیکیه که داخلش داره>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت عمارت که رسیدم ، فضای سر سبزش روحیه ام را کمی بهتر کرد ، بوی گل های رز سرخ رنگی که کنار درختان بلند و سرسبز باغ قرار گرفته بود ، فضا را معطر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی چمن ها زیر سایه درختی نشستم و تکیه ام را به درخت پشتم دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه ام را به عمارت دوختم ، واقعا باشکوه بود اما حیف که آدمایی امثال بزرگمهر در آن زندگی می کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به درخت تکیه دادم و چشمانم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرامشی زاید الوصف به جانم تزریق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی استراحت بعد از آن همه هیاهو واقعا لذت بخش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به آقا سامان،راحتین جناب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته چشمانم را باز کردم و به فردی که صدایم زده بود نگاهی انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چهره اش حس نفرت در رگ هایم جاری شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ی منزجری گرفتم و با لحن تسمخر آمیزی گفتم : <حالم از خودم بهم میخوره وقتی تو صدام میزنی.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خشمگینی نثارم کرد و گفت :< پاشو برو سر پستت مگه اومدی خونه خاله؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی بهش زدم و گفتم : <برگرد سر پستت این فوضولیا به تو نیومده.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فک منقبض شده ای آهسته گفت :< اگه دوست داری بمیری بگو با یه تیر خلاصت کنم این حرفای گنده تر از دهنت نزن.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه بی تفاوتی بهش انداختم و آهسته خندیدم و زمزمه کردم :< آدم چه حرفا که نمیشنوه>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به چشمانش دوختم و گفتم : <برو از آرشام جونت بپرس رئیس کیه ؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را ریز کرد و آهسته گفت:< تو چی<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرف اش و با لحن جدی گفتم :< گورتو گم کن نبینمت.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خصمانه ای بهم انداخت و مشتش را فشرد، عقب گرد کرد و به سمت عمارت به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی روی لبم نقش بست که رضایتم را نشان می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده بلندی از طرف راستم ، پشت درختی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان از پشت درخت بیرون آمد و همانطور که می خندید بلند بلند دست می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرین سامان خیلی حال کردم ،زیادی شاخ شده بود خوب شاخش رو شکستی>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کوتاهی زدم و به چال روی گونش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سامان چیزی شده؟ عصبی هستی چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه متعجبی بهش انداختم و گفتم :< عصبی؟ نه چرا عصبی باشم>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون با میلاد اینطور تحقیر آمیز حرف زدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آهان این بوزینه رو میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و گفت :< الان میره پیش آرشام چوقولیت رو میکنه>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر کاری دلش میخواد بکنه من رئیس محافظای خونه ام آرشامم نمیتونه کاری کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان با چشمان گرد شده نگاهم کرد و گفت :< چی میگی سامان ؟ رئیس محافظا چیه>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را بستم و سرم را به پشت تکیه دادم و زیر لب جوابش را دادم : <بزرگمهر دستور داده>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای گذشت و کیان هیچ عکس العملی نشان نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را باز کردم و نگاهی بهش انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی درخت رو به رویش خیره شده بود و هیچ کاری نمی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی با تعجب نگاهش کردم اما عکس العملی نشان نداد ، سرم را کنار سرش بردم و مسیر نگاهش را دنبال کردم اما چیزی ندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم را برگرداندم که نوک بینی ام به بینی کیان خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته و با لحن شگفت زده ای گفت : <رئیس محافظا؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن مشکوکی گفتم : <آره خب چطور؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکدفعه پرید و ب*غ*لم کرد و گفت :< ایول پس دیگه لازم نیست شب ها نگهبانی بدم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت ، بدون شک کیان تنها کسی بود که می توانستم کنارش خوشحال باشم یک برادر واقعی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ساعت دیگر در عمارت ماندم ، تمام وجودم از خستگی ناله می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پارکینگ راه افتادم تا ماشین را بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدم و به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در عمارت که خارج شدم ، ماشین سیاه رنگی را دیدم با دو سرنشین که مشغول دید زدن عمارت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن را برداشتم و برای ارشام پیغام صوتی گذاشتم :< عمارت تحت مراقبته مواظب باشید<.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن را روی داشبرد انداختم و مسیر خانه را در پیش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک خانه که شدم تمام خیابان را در نظر گرفتم تا اتفاقی مثل اتفاق قبلی رخ ندهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خانه متوقف شدم ، در را باز کردم تا ماشین را داخل ببرم ، ماشین را که پارک کردم به طرف در رفتم تا در را ببندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینی به طور محسوسی در حال کنترل خانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و در را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حیاط خانه گذشتم و به سمت ورودی حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را از جیبم در اوردم و در را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفضای تاریک و دلگیر خانه حس عذاب کشیدنم را دوچندان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید برق را زدم و خانه روشن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه متشکل از یک هال چهل متری و دو اتاق دوازده متری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دردناکی زدم و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنترل را برداشتم و دکمه روشن تلویزیون را زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم سکوت بر خانه چیره شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به صفحه نمایش دوختم اما ذهنم در جاهای دیگر گشت می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک هایم آرام آرام در حال بسته شدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقاومتی نکردم ، این خلسه ی شیرین را با جان و دل پذیرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته گذشت و من به مقام جدیدم عادت کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتارم سرد و جدی تر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان هم مرخصی چندروزه ای گرفته بود و به دیدار خانواده اش رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان عاشقانه خواهر کوچک ومادر پیرش را میپرستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام هم کلاس های رزمی برای بالا بردن سطح قوای بدنی ام تشکیل داده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست ساعت تمام در روز مشغول آموختن انواع فن های مبارزه از استاد های با تجربه ای بودم که آرشام آن ها را استخدام کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاردم را حفظ کردم و مشتی به سینه اش زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور خیزی کرد و لگد محکمی به سینه ام زد که باعث شد محکم به دیوار پشتم برخورد کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنعره ای کشیدم و به سمتش هجوم بردم ، دستم را برای شکوندن گاردش تکان دادم ، گاردش را که بالا آورد آپارکات محکمی نثارش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه به حدی محکم بود که نقش زمین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادای احترام کردم و از سالن تمرین خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت استخر رفتم و با لباس به داخل آب پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنکای آب حس خوبی را بهم منتقل می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به زیر آب بردم ، کاشی هایی که به صورت ماهرانه ای ته استخر کار گذاشته بودند ، تصویر دو دلفین را در حال شنا نشان می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای هواگیری سرم را از آب در آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم روی دو صندلی که گوشه ی استخر گذاشته بودند خیره ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام با کت شلوار سیاه رنگش که ابوهتی بی نظیری را به او هدیه می کرد ، نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتی شرت سیاه رنگ خیسم را از تن در آوردم و به بیرون آب پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت آرشام شنا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم را لبه استخر گذاشتم و به خاکستری نگاهش خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشیدنی اش را یک نفس فرو برد و نفس عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آماده باش سامان ، امشب برای معامله ای به یه مهمونی دعوت شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی نگاهش کردم و گفتم :< چندتا محافظ باتجربه رو آماده میکنم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفت : <نوچ ، نگرفتی چی شد.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروی سمت راستم را بالا بردم و با نگاهم ازش خواستم که ادامه دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب خودتم باید بیای آقا پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون دست چپ رئیسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irم*س*تقیم تو صورتم نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد : <امشب شب مهمیه.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند سردی زد که تنم را لرزاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امشب نباید کوچیک ترین مشکلی پیش بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر تأیید کردم و به سوی دیگری شنا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روی هشت نفری که امشب همراهیمان می کردند ایستادم و با لحن سردی گفتم :< امشب شب مهمیه ، شما بین مهمون ها پخش میشید ، کوچیک ترین مشکلی که پیش اومد باید از جناب بزرگمهر محافظت کنید ، بقیه افراد بیرون محل مواظب هستند ، کوچیک ترین مشکلی برای جناب بزرگمهر رخ بده نابودتون میکنم،مفهوم شد؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه یک صدا گفتن : <بله قربان>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم : <خوبه حرکت میکنیم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر و ارشام از عمارت خارج شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین شاسی بلند سیاه رنگی جلویشان ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام جلو نشست و بزرگمهر عقب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عقب ماشین را باز کردم و کنار بزرگمهر نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام رو به راننده گفت : <حرکت کن.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به بزرگمهر کردم و گفتم :< از مهمونی لذت ببرید قربان بقیه موارد رو به افرادتون بسپارید>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر خنده کوتاهی کرد و دستش را روی شانه ام گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو به روی عمارت مورد نظر متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام بادیگارد ها از ماشین ها پیاده شدند و دور ماشین بزرگمهر ایستادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه با بزرگمهر و آرشام پیاده شدم و به سمت داخل حرکت کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تن از محافظا پشت بزرگمهر و ارشام ومن وارد عمارت شدند و بقیه بیرون مشغول دید زدن اطراف بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد سالن اصلی که شدیم لحظه ای از این همه زیبایی دهنم باز موند اما با پوزخند ارشام به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسالن بزرگی که با رنگ سفید و طلایی خودنمایی می کرد و گروه نوازنده ای مشغول نواختن موسیقی ارام بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر اهسته رو به من گفت :< برو لا به لای مهمون ها ، خوش بگذرون.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما قربان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارشام وسط حرفم پرید: <با وجود محافظا و افرادمون که بین جمعیتن نگران امنیت جناب بزرگمهر نباش.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و به سمت بار گوشه سالن رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای م*س*تخدم به خودم اومدم :< چی میل دارین؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اطراف را دید میزدم آهسته گفتم :< ویسکی.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم تو سالن میچرخید و تک تک افراد را زیر نظر می گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی از سمت راستم بلند شد : <پس دست چپ بزرگمهر تویی.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به دختر قد کوتاه و ریز جسه ای دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگاه کنجکاوی سر تا پایش را بررسی کردم و با لحن بی تفاوتی زمزمه کردم :< شما>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب پرتقالی را از روی میز بار برداشت و جرعه ای نوشید سپس نگاهش را به چشمان دوخت :< سارا امین.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمان را ریز کردم و گفتم :< دختر رامین امین>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته سرش را به معنی بله تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و گفتم : <خوشوقتم.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-و شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما که من رو میشناسید چه نیاز به معرفی دوباره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زد و گفت : <اره راست میگی.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را دوباره در سالن چرخاندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام را دیدم که کنار زن جوانی ایستاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر جمله اش زن را به خنده وا می داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به من دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و لیوان تو دستم را به نشانه سلامتی بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند کوتاهی زد و نگاهش را به سمت راستم ، روی سارا قفل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رنگ شیطنت گرفت و تو چشمان نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنش را از جیب کتش در اورد و مشغول کار کردن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه لی بعد صدای پیامک تلفنم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام « به این دختره کمی نزدیک شو ، دختر امینه ، سعی کن بهش نزدیک بشی چون معاملمون امشب با پدرشه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و دوباره به آرشام نگاه کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم که لبخند حریصی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سارا نگاه کردم که مشغول دید زدن افراد حاضر در سالن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را به طرفش دراز کردم و آهسته زمزمه کردم :< افتخار میدین>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را به دستم دوخت و نگاهی گذرا به جمعیتی که برای ر*ق*ص دونفره به وسط سالن حرکت می کردند ، انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام دستش را توی دستم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آهنگ ، ر*ق*ص را شروع کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسه ی کوچکش به زور تا سینه ام میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش به گوشم رسید: <سامان؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به چشمانش دوختم و با لحن محکمی گفتم :<بله>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را بعد از مکثی از نگاهم گرفت و زیر لب زمزمه کرد : <هیچی.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آخر آهنگ چیزی باقی نمانده بود ، زن جوانی با کت شلوار سیاه به سمت ما در حرکت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای کوتاه که ب*غ*ل موهایش را یک دست کوتاه کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به وضع ظاهریشنگاه می کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به ما رسید ، سارا آهسته گفت : <اوه فلورا برگشتی؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلورا با سر ادای احترام کرد و گفت : <آقای امین گفتن به اتاق جلسه بیاید>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را از دست سارا بیرون کشیدم و گفتم : <خوشحال شدم وممنونم بابت ر*ق*ص.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و به راه افتادم که صدایش را از پشت سر شنیدم:<آقای شایان.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به فلورا انداختم و با لحن کنجکاوی گفتم : <بله>؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شماهم باید بیاید ، آقای بزرگمهر دستور دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر تایید کردم و با شک به دنبالشان به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طبقه دوم رفتیم ، پشت سر فلورا وارد در سیاه رنگی شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق بزرگی که وسط آن میز بزرگی قرار داشت و دور ان افرادی نشسته بودند که فقط بزرگمهر و آرشام را شناختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ بزرگمهر نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پیرمرد شیک پوشی که رو به روی بزرگمهر نشسته بود نگاهی انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون شک این همان رامین امین بزرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای یک دست سفید با پوست سفیدی که اثری از حتی یک چروک نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی خوش فورم و لبی سرخ فام که از لا به لای آن مروارید های سفیدی مشغول خودنمایی بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به چشمان آبی رنگش دوختم که متوجه شدم به من نگاه می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر احترامی گذاشتم که با غرور نگاهش را به بزرگمهر دوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-<پیر شدی سیامک.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با لبخند گفت :< آره خب زمان زیادی گذشته که همدیگه رو ندیدیم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و چی باعث شده که این ملاقات رخ بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شنیدم محموله ی بزرگی داری که برای رد کردنش مشکل داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین نگاه متعجبی به بزرگمر کرد و گفت : <مشکل؟>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شروع کرد به خندیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس ادامه داد : <سیامک ، من هیچ مشکلی ندارم اگر هم داشتم از تو کمک نمی خواستم.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با همان لبخند ادامه داد : <میل خودته اما بهتره یه نگاه به این پرونده ها بندازی.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام پرونده سبز رنگی را به سارا داد که به پدرش بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین بعد از مطالعه پرونده نگاه ناباورانه ای به بزرگمهر کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با همان لبخند و آرامش اعصاب خوردکن ادامه داد:< پلیس تا چندروز دیگه همه ی محمولت رو مصادره می کنه.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین نگاهش را به میز دوخته بود ، در همان حالت گفت :< پیشنهادت رو بگو>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر لبخند عریضی زد و ادامه داد: <تمام محموله ات رو توی انبار های خودم نگه می دارم و بعد از چندروز از مرز رد میکنم اما پنجاه درصد پولش رو میخوام.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین نگاه به خون نشسته اش را به بزرگمهر دوخت:<سیامک ازت متنفرم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر خنده ی حرس دراری کرد و ادامه داد: <معامله با شما باعث خوشنودی منه>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس از رو صندلی بلند شد و دستش را به سمت امین دراز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامین با بی میلی آشکاری به او دست داد و نگاه خصمانه ای به او کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و آرشام هم از روی صندلی بلند شدیم و پشت سر بزرگمهر از اتاق خارج شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام کمی به بزرگمهر نزدیک شد و زیر لب گفت :< قربان ، خیلی تند رفتید>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر با لحن جدی گفت :< نه ، ما به اون پول نیاز داریم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم با صدای آهسته ای گفتم :< ممکنه بعد از انجام کار ها بهمون خ*ی*ا*ن*ت بکنن>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگمهر نفسش را آهسته بیرون داد و گفت : <بسه ، با هردوتونم ، یه فکری بابت امین میکنم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و آرشام نگاهی به هم انداختیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک خروجی تلفنم را در آوردم و برای افراد پیغام فرستادم :< آماده باشید ، داریم خارج میشیم>.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سفید رنگ عمارت باز شد ، بادیگارد ها دور ما شروع به حرکت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ماشین که رسیدیم ، اینبار من جلو نشستم و آرشام عقب ، کنار بزرگمهر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین ها به راه افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین جلویی با سرعت آهسته ای پیش میرفت و باعث بهم ریختن اعصاب من شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی سیم به ماشین جلویی پیام فرستادم:<سرعتتون رو بیشتر کنید.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چندلحظه به سرعتشان افزودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به آینه عقب دوختم ، پشت سر ماشینی که پشت ما حرکت می کرد ، موتور سواری سیاه پوش مشغول تعقیب ما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بی سیم برای ماشین پشتی پیام فرستادم:<مواظب موتور پشت سرتون باشید.<
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه به عمارت رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین که داخل عمارت متوقف شد نفس راحتی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله پیاده شدم و بزرگمهر را تا عمارت اصلی همراهی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ماه که آسمان تیره را روشن می کرد ، انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را در بین ستارگان میچرخاندم ، قطعا کم نور ترین ستاره ی این آسمان پهناور ، مطلق به من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فکر کردن به این موضوع نیشخندی زدم و مسیر پشت عمارت را در پیش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پشت عمارت که رسیدم با چشم مشغول دید زدن اطراف شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخبری از محافظای پشت عمارت نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی سیم را آهسته بالا آوردم و زمزمه کردم :< آماده باشید، به داخل نفوذ کردن.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شلیک گلوله ای بلافاصله شنیده شد و بعد از آن درد زیادی را در قفسه سینه ام حس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریادی کشیدم و به پشت دیواری پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلوله م*س*تقیم وسط قفسه سینه ام خورده بود ، اگر ضدگلوله به تن نداشتم ، صددرصد مرگم حتمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را آهسته از پشت دیوار در آوردم ، سه نفر در حال بالا رفتن از دیوار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام را در آوردم و آماده شلیکش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به آن ها دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشانه گرفتم ، آخرین نفر هم داشت از دیوار بالا میرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چندلحظه مکث شلیک کردم، بعد از آن صدای فریادی بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پای محافظا را شنیدم ، سریع داد زدم: <پاش گلوله خورده سریع دستگیرش کنید ببریدش به زیرزمین.>
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تن از محافظا فرد سیاه پوش را بلند کردند و به طرف زیر زمین به راه افتادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقفسه سینم بدجوری میسوخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه های لباسم را باز کردم و جلیقه را در آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اندازه یک کف دست سینه ام کبود شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتم را به تن کردم و به طرف زیر زمین حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آهنی زوار دررفته را هل دادم که صدای گوش خراشی منتشر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد انباری شدم و به سمت قفسه های آخر انبار رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از بالا آوردن آچاری یک قفسه کنار رفت و راه پله ای به داخل زمین نمایان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سیاهی ته راه پله خیره شدم ، تصاویر کشته شدن مرد به دست من از جلوی چشمانم گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها پایین رفتم ، بوی نم حاکم بر فضا ، اعصابم را متشنج می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی پایین تر ، چراغ زرد رنگی که گاهی اتصالی می کرد ، محیط کمی از راهرویی را روشن ساخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهرو را در پیش گرفتم و به سمت سلول های ته آن حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir