رمان ریشه در حسرت به قلم نیایش یوسفی
این داستان روایتگر زندگی دختری زیبا به نام رویاست که فراز و نشیبهای زیادی در زندگیاش رُخ میدهد. دختری از خانوادهای متعصب و متدین که به دست یکی از تبهکارهای بنام دزدیده میشود و بارها ترس ریختن آبرویش را تجربه میکند. روزگار، دخترک داستان ما را در مسیر جدیدی قرار میدهد؛ اما باید دید در آخر این بازی سخت، پایان خوشی برای دختر قصه ما رقم میخورد و یا رویای قصهی ما باید از تلخی آن کام بگیرد؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه رمان:
این داستان روایتگر زندگی دختری زیبا به نام رویاست که فراز و نشیبهای زیادی در زندگیاش رُخ میدهد. دختری از خانوادهای متعصب و متدین که به دست یکی از تبهکارهای بنام دزدیده میشود و بارها ترس ریختن آبرویش را تجربه میکند.
روزگار، دخترک داستان ما را در مسیر جدیدی قرار میدهد؛ اما باید دید در آخر این بازی سخت، پایان خوشی برای دختر قصه ما رقم میخورد و یا رویای قصهی ما باید از تلخی آن کام بگیرد؟
سخنی با خواننده:
با وجود استقبال خوب از رمان اولم با تمام کمبودهایی که داشت، سعی بر این داشتم تا این کار متفاوتتر از کار قبلیام باشه.
این رمان قصه مظلومیت دختریست که روزگار او را به دست بازی گرفته است.
شاید این داستان، زادهی ذهن نویسنده باشد؛ ولی دخترانی بودند که ناخواسته طعمه شدند و ناخواسته سرنوشتشان ورق تازهای خورد!
دخترانی که رویاهایشان آرزو شد و خاطرات گذشته بر دلشان حسرت شد.
کسی نمی داند، شاید در یک جا و یا در یک گوشه از این جهان گیتی، دختری مانند دخترک قصه ما زندگی کند و تمام رخدادهای خیالی ریشه «در حسرت» برای او اتفاق افتاده باشد.
***
مقدمه:
باز این دل سرگشتهی من یاد آن قصه شیرین افتاد.
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
به راستی این حسرت چیست که با گفتنش آه از نهاد آدمیزاد بیرون میآید؟
از چرخش روزگار سیر میکند آدمی را و گاه آرزوی مرگ را تمنا میکند؟
چه کسی میداند همین کلمهی کوتاه اگر بر دل خانه کند چه آرزو و رویاهایی را ویران میکند؟
اگر یک روز باران بارید، از جا برخیز و در زیر آسمان گریان خدا بایست.
وقتی همنفس باران شدی، خودت را به دستش بسپار. حال برخورد قطرات باران را بر صورتت حس کن. هر قطره از باران جان تازهای به کالبدت میدمَد و زخمهای دلت را با هر ترنمش تسکین میدهد. شاید سرمست از آن باران حس کنی تمام آن حسرتها شسته شدهاند و دل سبکشدهات احساس تازهای پیدا کند.
دستانت را به سوی خدا بلند کن و چشمانت را به آسمان بدوز. شک نداشته باش درهای آسمان باز میشود.
صیحهای از دل آسمان بلند میشود و بر قلب شکستهات مینشیند.
با صدایی که قلبت را آرام میسازد، میگوید:«برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازهای بخش. نترس، من همیشه در کنارت هستم.»
ای تویی که هر گام از زندگی و هر دم نفس از وجودمان، یادآور قدرت توست.
ای تویی که گاه و بیگاه در وجودم نام عظمت، تمنا میشود.
دست یاریام را که سویت دراز کردهام، بگیر و وجودم را پر از حس خوب نامت کن.
بگذار تا همه بدانند اسطورهی وجودم خدا نامی نام دارد که همیشه در قلبم جاودانه است.
طلا باید گرفت ذهنی که این جمله را خلق کرد:
« به نام وجودی که وجودم ز وجودش گشته موجود.»
" نیایش یوسفی"
***
«فصل اول»
شمارش معکوس روز، کمکم به صدا درآمد و ماه خود را برای خودنمایی در آسمان شهر با آن خانههای آجری که مردمانش غافل از زحمت خورشید و ماهش بودند، آماده میساخت.
هر چند هنوز خورشید گرمای خود را از زمین دریغ نمیکرد و گویی میخواست بذرِ گرمایش را در دل آجرهای آن شهر بنشاند، دختری زیبا که از خشم، چشمان آبیرنگش وحشیتر از همیشه شده بودند، با قدمهای بلند از آن خانه که بر محیطش شیطان غلبه کرده بود، خارج میشود. نفسهای عمیقی که میکشید هم نمیتوانست از شدت عصبانیتش کم کند. نتیجهی دروغگفتن به آقاجانش چه شد؟ دیدن شیطانهایی که در هم میآمیختند؟
قدم تند کرد و درحالی که دست خواهرش را در دست گرفته بود، وارد کوچه شد. نگاهی به اطراف انداخت. گویی خانههای سربهفلککشیدهی آن منطقه نفس از او میگرفت. از عصبانیت میلرزید و کنترلی روی اعصابش نداشت. با همان چهرهی غضبآلود سوی مینا برگشت:
- بیشعور اون همه اصرارت برای اومدنم به اینجا فقط دیدن آشغالای توی اون خونه بود؟
با دست به در بزرگ مشکی پشت سرش که چند لحظه قبل از آن بیرون آمده بودند، اشاره کرد و ادامه داد:
- یعنی تا این حد احمقی؟ تا این حد خری که من و خودت رو به این کثافتخونه کشوندی؟
نفس عمیقی کشید و بعد از مکث کوتاه، گویی که با خود زمزمه میکرد ادامه داد:
- وای! اگه آقاجون بفهمه دختراش تا کجا اومدند خون به پا میکنه، میفهمی مینا؟ سرمون رو میذاره لب حوض آب بیخ تا بیخ میبره.
مینا نگاه شرمسارش را در چشمان دریایی خواهرش که مردمک دور چشمانش تیرهتر از همیشه شده بود، میاندازد. خودش هم از این که آقاجانش بفهمد چه کار اشتباهی را فقط از روی عقدههایی که سالها بر دلش تَلنبار شده بود انجام داده است، لرز بر دلش میافتاد. وقتی یادش میآمد چهقدر به رویا اصرار کرده بود تا برای این مهمانی همراهیاش کند و چهقدر روی سالمبودن این جشن ندانسته برایش قسم خورده بود، از خودش بیحد و اندازه عصبانی میشد. صدف به او نگفته بود جشن تولدش مختلط است که اگر میگفت، هیچگاه برای آمدن به آنجا پافشاری نمیکرد.
نگاه شرمگینش را پایین انداخت و با شرمساری گفت:
- رویا به خدا من از هیچی خبر نداشتم، آخه صدف گفته بود جمع دخترونهست، منم رو حرف صدف ب...
رویا حرف مینا را قطع کرد و با تُن صدای بلندتری داد زد:
- صدف کدوم حرفش حرف بود که این یکیش باشه؟ تو چرا اینقدر با این دخترِ مچ شدی که دعوتش رو قبول میکنی و خواسته یا ناخواسته جایی پا میذاری که دختر و پسراش لـ ـختـ تو بغل همدیگه وول میخورند؟
با تمامشدن حرف که نه، سرزنشهایش، نگاه آبیرنگش را از چشمان خاکیرنگ خواهرش گرفت؛ چشمانی که یادآور ملکهی قلبش بود، ملکهِ زیبایی که با رفتنش عقده و دلتنگی و حسرتهای زیادی بر دل دو دختر نهاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر هنوز مادرش زنده بود و یا پدرش آنقدر متعصب و سختگیر نبود، شاید خواهر کوچکش هر بار اشتباهاتش را تکرار نمیکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که میدانست مینا گناهی ندارد و پاکتر از آن است که بخواهد به چنین مکانی پا بگذارد؛ اما کمی داد و بیداد برایش خوب بود. او به عنوان خواهر بزرگتر، این حق را داشت تا در نبود مادر، خواهر کوچکتر و صد البته خام خود را نصیحت کند؛ حال میخواست وسعت این بزرگی فقط یک سال و دو ماه باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که از کوچه پس کوچههای شیطانی آن مکان کم کم دور میشد، در دل برای صدف خط و نشان میکشید. باید هرطور که میشد صدف را از مینا دور میکرد. باید خط قرمزی میشد و خط می انداخت بر دوستی آن دو که نهادش همانند کودک نوپا در حال شکلگرفتن بود، حسش به صدف خوب نبود؛ دختری که همه چیز ظاهرش نشاندهنده باطنش بود. بارها دیده بود که صدف هر دفعه سوار بر ماشینهای مدلبالا و هر روز با یک پسر به آموزشگاه میآید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعتش میکند، پنج عصر را نشان میداد؛ ولی گرمای مرداد هنوز عرق از تن و بدن خارج میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آن که به ایستگاه اتوبوس که در چند قدمیاش بود نگاهی بیاندازد، به مینا اشاره میکند تا با تاکسی به خانه بروند. نه این که پولشان زیادی کرده باشد نه، فقط میخواست هرچه زودتر از آنجا دور شود و مهمتر از آن، این بود که بهانه به دست پدرش ندهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا به فاصلهی یک قدم از رویا ایستاده بود. نگاهش به خیابان خلوت که هر از گاهی چند سواری شخصی و موتور سیکلت از آن عبور میکرد بود؛ اما ذهنش در کشمکش آن چه که دیده بود، دست و پا میزد. وقتی با هزار بهانه و به کمک بیبی زینبش توانست پدرش را راضی کند تا هرطور شده به بهانهی خرید کتاب با رویا تنهایی از خانه خارج شوند، هرگز در مغزش نمیگنجید چنان صحنههایی را که تاکنون به چشم ندیده است، در جشن تولد دوستش ببیند. خانهای که پر از دخترانی با لباسهای رنگارنگ که اندازهشان به زور به یک وجب میرسید و گویی سخاوتمندانه تن و بدنهای خود را در معرض دید همگان گذاشته بودند، بود. پسرانی با لباسهای جلف که تلوتلوخوران به این سو و آن سو میرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیتوانست خودش را فریب دهد؛ او از آن چه که دیده بود به هیچوجه احساس پشیمانی نمیکرد. در این یک ماهی که با صدف آشنا شده بود، کیسهی عقدههای چندسالهاش سرازیر شده بود. به روی خودش نمیآورد؛ ولی به همه چیز صدف حسادت میکرد. به نوع پوششش، به مانتوهای کوتاه و زیبایی که اندامش را به خوبی نشان میداد و بدون چادر مزاحم آزادانه رفت و آمد میکرد. برعکس خودش که همیشه با مانتوهای بلند و گشاد که به تنش زار میزدند و به جز رنگهای مشکی و قهوهای و گاهی هم سورمهای، حسرت دیگر رنگها به دلش مانده بود و از آن بدتر که مجبور بود چادر کلفت و مشکیرنگش را روی آن انبار لباس بپوشد. به نوع اخلاق و رفتار صدف، به این که بدون هیچ ابایی در کوچه و خیابان قهقهه میزد و او حتی خندیدن با صدای بلند آن هم در خانه، برایش آرزو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سقلمهای که رویا به او زد، از فکر بیرون آمد و با اشارهی خواهر زیبارویش سوار تاکسی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطان در گوشهای از آن خانهی بزرگ بساطش را پهن کرد. کسی متوجه حضور او نبود، کسی او را نمیدید؛ اما نجواهای شیطانیاش گوشها را کر و چشمها را کور کرده بود. دختر و پسرانی که جامهای حرام را بالا میبردند و گوارای وجود میکردند، در آغوش هم میخزیدند و از لبان همدیگر کام گـ ـناه میگرفتند. فضایی که فقط بوی هــ ـو*س میداد و هــ ـو*س! نه از شرم و حیا خبر بود و نه از پاکی! نه بوی خوش سجاده به مشام میخورد و نه صدای برخورد دانههای تسبیح!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه راستی که خدا را به دست فراموشی سپرده بودند، اینان را به شیطان چه نیاز است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر شیطان آن روزی که خداوند به او گفت:« بر آدم و نسل او سجده کن.»، نمیدانست که نسل او در زشتی و دروغ و خــ ـیانـت تا کجا میتواند فرا رود، وگرنه در برابر آدم به سجده میافتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار مرد، چهار شیطان، دور میز چوبی قهوهای رنگ، در گوشهی سالن بزرگ نشسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعبدالله، یکی از آن چهارگرگ درنده بود که دندانهایش را حسابی برای دو دختری که دیده بود، تیز میکرد. مردی با چهرهی جنوبی که همیشه سعی بر این داشت تا با پوشیدن لباسهای اسپرت، خود را جوانتر از آنچه که بود نشان دهد. دستی به ریش پروفسوریاش کشید و بعد از مکث کوتاهی و با اشارهی البرز، بیبی خشت را پایین انداخت و با لبخند ژکوندی به بغل دستیاش که شکستگی ابروی راست و گوشتیبودن دماغش مشخصهی صورتش بود، نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون پری کوچولوی چشم آبی آب از دهن شیخهای عرب به راه میاندازه. بهت قول میدم از اونی که هفته پیش فروختیم خیلی بیشتر خریدار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاسم سری به تایید حرف عبدالله تکان داد و تنها خشتی را که در دست داشت، بالاجبار به روی میز انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچند که خوب نتونستم دیدشون بزنم؛ ولی به نظرم اون یکی هم خوب بود، اصلا هردوتاشون مثل عروسک بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبرز هیکل چاقش را روی صندلی تکان داد. به ناچار ده لوی خشت را بر روی سه لو و بیبی خشت انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو ثروت و نفوذ بیشتری نسبت به دیگر همکارانش داشت و میشد گفت که از همه حریص و کثیفتر به نظر میرسید. مردی چهل و پنج ساله که بارها دختران زیادی را طعمهی هــ ـو*سهای خود کرد و با واردات مواد مخدر در کنار قاچاق دختران زیبا، ثروت هنگفت و کثیفی به دست آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی که ذهنش را درگیر کرده بود، پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفقا فقط یه مشکل کوچیک وجود داره، چهطوری میشه اینا رو با خودمون ببریم؟ تا حالا هرکی رو بردیم خودش خواسته بود تا از کشور خارج بشه و کار رو هم برای ما راحت میکرد؛ ولی گولزدن این دو پری با اون چارقدایی که دور خودشون پیچیده بودند، کار سختیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرف البرز سکوت کوتاهی بین آنها حکمفرما شد. هیچکدام نمیخواستند از این فرصت بهدستآمده دست بکشند. بابت آن دو دختر جوان کلی پول بر جیب میزدند، حالا چهگونه میتوانستند بیخیال معدن طلای کشفشده بشوند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند تق ورق، نگاه سه مرد متفکر را به سوی میز کشاند. شاه خشت اخم را به صورت عبدالله هدیه داد. با همان ابروان گرهخورده به البرزی نگاه میکرد که با بیقیدی سیگار دود میکرد. آنقدر پول داشت که قیدش به چند دلاری که در شرطبندی از دست میداد، نباشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی با چشمان درشت همچو گرگ، با صورتی زیبا که سیرت زشت و کثیفش را میان آن همه جذابیت نهان کرده بود، ورقهای روی میز را به سوی خود کشاند و روی ورقهای از قبل بردهشده گذاشت. نگاه خاکستریاش را به صورت تکتک آن سه مرد انداخت. از نگاه متفکر دوستانش میتوانست به اعماق افکارشان پی ببرد. نیشخندی زد و ورقهای پاسور را سوی عبدالله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید، جوانترین فرد آن جمع چهارنفره، فردی که تنها با بیست و پنج سال سن در کارش مستعد و برای همکارانش در خور ستایش بود، درست از زمانی که چشم به دنیا گشود، با رمز و رموز این حرفهی کثیف آشنا شد. حرفهای که از پدر منفورش به او رسید و او نیز با پشتکار بیشتری ادامهدهندهی راه کثیف پدریاش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«پسر کو ندارد نشان از پدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو بیگانه خوانش مخوانش پسر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی صفات اخلاقی و حتی زیرکیاش را از گودرز به ارث برده بود. خم و پیچهای کار را از نوجوانی آموخت و در همان زمان نوجوانی با پدر مشغول کار شد. فریبدادن دختران زیبا و جوان کشورش و فروختن آنان به شیخهای عرب در ازای پولهای کلان، چیزی بود که در خونش آمیخته شده بود. او نیز همانند همکارانش، از دیدن آن دو دختر در دل احساس خوشنودی میکرد. دختر عموی مبتدیاش در اولین شروع کاری خود، طعمههای خوب و فریبندهای را نشان کرده بود، هیچگاه به فکرش هم خطور نمیکرد صدف بتواند پای آن دو دختر محجبه را تا این مکان باز کند. دخترانی که زیبایی صورتشان، با آن همه روگرفتن و خود را دور پارچه سیاه پیچاندن هم باز مشهود بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند باری که به بهانهی رساندن صدف به آموزشگاه زبان رفته بود، آن دو پری زیبا بدجور چشمش را گرفته بودند؛ علیالخصوص آن دختر چشمآبی که همانند فرشتهها زیبا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدف خواست تا برای اولین گام یادگیریِ حرفهی اجدادیشان، آن دو خواهر را به دام بیندازد و حالا صدف تا حدودی از راه را رفته بود. هرچند فرید برای تورکردن آن دو دختر عجلهای نداشت؛ در واقع دلش نمیخواست از روی عجله کار اشتباهی کند که آن دختران همچون ماهی از دستانش لیز بخورند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی از سر غرور به دوستانش انداخت و با صدایی پُرصلابت خطاب به آنها گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست ندارم تا زمانی که همهچیز روبهراه نشده، کسی کار اشتباهی انجام بده. خودم مسئولیت تمام کارها رو قبول میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اتمام حرفش، به چهرهی هرکدامشان نگاه کرد. سه مرد متفکری که خوب میدانستند این پسر جوان در کارش همتا ندارد و زمانی که خودش زمامدار کارها میشود، یعنی هیچکسی حق دخالت در کارهایش را ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اتمام بازی که طبق روال همیشه با برد همراه بود، از جایش بلند شد و به سوی دیگر سالن درست جایی که دختر عموی لوندش در حال رقـــص با مسیح، پسر یکی از دوستان خانوادگیشان، بود رفت. صدف با آن همه دلبری و طنازی که به خرج میداد، دل هر مردی را آب میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که قدم به قدم به آنها نزدیک میشد، با نگاه تیزش مسیح را هم زیر نظر گرفته بود که چهگونه عرقهای ریز و درشت روی پیشانیاش را پاک میکرد و از هر فرصتی برای در آغوشگرفتن صدف و ارضای حس درونیاش، استفاده میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدف چنان از آن نوشیدنیهای خالص و سفارشی موجود در جشن تولدش خورده بود که نمیفهمید در اطرافش چه میگذرد، برای خودش خوش بود و غرق در رقـــص زیبایی که آب از دهان پسران جمع، به خصوص مسیح به راه انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست زمانی که صدف در حال چرخش بود، فرید به آنها رسید و در یک چشم به همزدن مسیح مستکرده را هل محکمی داد و خود دست دور کمر دخترعموی لوند و دلربایش گره کرد. با نگاه تهدیدبارش از مسیح خواست تا از آنجا دور شود و البته مسیح هم عاقلتر از آن بود که بخواهد با فردی همانند فرید بحث کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدف با دیدن فرید گل از گلش شکفت و با عشوه و نازی که در صدایش به کار برده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه عجب چشمم به جمال پسر عموی خوشتیپم افتاد! دیگه کمکم داشتم ازت ناامید میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید میدانست دختر عموی خود را چهگونه رام سازد. آن هم صدفی که تمام اولیهایش را با او گذرانده بود و به تازگی به روی عفتش خط سیاهی کشیده بود و دخترانگیاش را هم دودستی به فرید تقدیم کرده بود، تنها به امید آن که دل فرید هم مانند او بلرزد و عشق در دلش جوانه بزند و زهی خیال باطل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید لبانش را نزدیک گوش صدف برد و آرام، طوری که نفسش خدشه بر دل مجنونشدهی صدف بیندازد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلبریکردن، اونم از من عواقب بدی داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از او فاصله گرفت تا نفس حبسشدهی صدف آزاد شود. سپس دست سفید و نرمش را در دست گرفت و به سوی یکی از میزهای خالی که در کنجترین قسمت سالن بود، رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش روی صندلی نشست و به صدف هم اشاره کرد روی صندلی کناریاش بنشیند. هنوز چم و خمهای زیادی وجود داشت که به صدف تازهکار بیاموزد. خودش را به صدف نزدیکتر کرد و در حالی که نوازشگانه دستش را روی پاهای صدف میکشید، چیزهایی را که باید میگفت، برایش گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو کوچه مانده به خانه، از ماشین پیاده شدند تا راه باقیمانده را پیاده گز کنند. هردوی آنها تمام مسیر را سکوت کرده بودند، هرکدام در افکار خود سر میکردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینایی که دلش تجربیات جدید میخواست، دوست داشت به زندگی سرد و بیروحش حال و هوای تازهتری تزریق کند. با وجود آنکه هنوز احساسش در دوگانگی خوب و بد دست و پا میزد؛ اما حس باطنیاش، میل و رغبت بیشتری برای تجربههای جدید داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چرا او نمیخواست بفهمد صدف خود شیطان است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« و (به یاد آور) هنگامی را که شیطان، اعمال آنها (مشرکان) را در نظرشان جلوه داد، (شیطانی که زشتی ها و بدی ها را طوری آرایش زیبا میکند تا دل هر کسی که پایش لغزید و دل از راه خدا جدا ساخت را مجذوب اعمال زشت و گنـاه سازد.)»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن سو رویا بیم از خامی خواهر داشت. سنش چندان زیاد نبود؛ اما دلش، فکرش و ذهنش خدایی بود و همین سبب آن شده بود تا خوب و بد را از هم جدا سازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک خانه که رسیدند، رویا با دیدن بدریخانم، همسر حاجرسول مدنی که همانند پدرش در بازارچه قدیمی به خرید و فروش فرش مشغول بود، آه از نهادش برآمد. با خود فکر میکرد "حالا چه بهانهای سر هم کنم تا دست از سرم بردارد؟" هر دفعه مودبانه به او فهمانده بود که هیچ علاقهای به کاکلپسر از فرنگ برگشتهاش ندارد؛ ولی انگار گوش بدریخانم به این حرفها بدهکار نبود، بلکه تمام عزمش را جزم کرده بود تا هر چه زودتر او را به عقد پسر دکترش دربیاورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا بیتفاوت و بدون دادن سلام، از کنار بدریخانم گذشت و با کلید مشغول بازکردن در خانه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمهای رویا از رفتار بیادبانهی مینا درهم شد؛ اما بدریخانم فقط قرص ماه روبهرویش را میدید و حرکت بیادبانهی مینا ذرهای به چشمش نیامد. بیحد و اندازه دوست داشت تا رویا همسر دردانه پسرش، افشین شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنبیل خالی قرمزرنگی را که به دست داشت، روی زمین گذاشت؛ با وجود این که حاج رسول و همچنین افشین از او خواسته بودند تا امور کارها را به دست سروناز، خدمتکار تازه استخدامشدهاش واگذار کند؛ اما بدری و خانهنشینی به دو راه متفاوت ختم میشد و این شد که بدون درنظرگرفتن گفتهی شوهر و پسرش همیشه خرید خانه را خود انجام میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا روی خندان رویا را به آغوش کشید و همانطور که از لپهای سفید و لطیف دخترک بـ ــوسه برمیداشت، شروع به احوالپرسی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی دورت بگردم که هر روز قشنگتر از قبل میشی عروس خوشگلم! خوبی عزیز دلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با لبخند ظاهری طوری که بدریخانم دلخور نشود، از او فاصله گرفت و خیلی کوتاه ممنون زیر لبی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر عزیزم. حاج احمد خوب هستند؟ بیبی زینب چیکار میکنه؟ دیروز خونه اکرمخانم ندیدمش، خیلی نگرانش شدم؛ سابقه نداره جایی ختم قران بگیرند و بیبی اونجا حضور نداشته باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا سعی میکرد با متانت جواب سوالهای بدری خانم را بدهد؛ اما با دیدن ماشین افشین که از خانهی حاج رسول خارج شد، چشمهایش گرد شد و رنگ از صورتش پرید. به هیچعنوان دوست نداشت با این دکتر خودشیفته روبهرو شود، آن هم در روزی که به حد کافی اعصابش متشنج شده بود. نگاهش را در چشمان بدری خانم انداخت و هولشده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید بدری خانم؛ ولی من دیرم شده باید برم، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز قدمی برنداشته بود که بدری خانم دستش را محکم گرفت و مانع از رفتنش شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا دختر جون من احوال بیبی رو میگیرم تو یه چیز دیگه میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند روی لب بدری خانم فکری را که در سر داشت، برای رویا رو کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با همان غرور همیشگی از ماشین مدلبالای سیاهرنگش پیاده شد و در حالی که به طرف آنها قدم بر میداشت، با لحن پر از تمسخر رو به دخترک چشمآبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کنید من جذام ندارم خانم، نیازی نیست اینطور با دیدن من پا به فرار بذارید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهی متفکر به خود گرفت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من هنوز موندم شما که نگاهت جلوتر از پاهاتون حرکت میکنه و تا این همه سر به زیرید، چهطور از حضور من با خبر میشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای کشیدهی رویا در هم گره خورد. برای لحظهای کوتاه سر بلند کرد و نگاهش را در دو تیلهی سبزرنگ انداخت. در صورت مردانه افشین جز چشمانش دیگر جذابیتی دیده نمیشد. پوست سبزه و لب و دهن معمولی در صورت گرد و قدی دراز چیزی نبود که کسی از آن احساس غرور کند و نمیدانست اگر همین مدرک طبابت را از کشور بیگانه نمیگرفت، آیا چیز دیگری هم داشت که به آن فخر بفروشد؟! این بار اول نبود که نگاه تحقیرآمیز افشین را نسبت به خودش میدید. از این نگاهها و حرفهای تمسخرآمیز افشین میشد حدس زد آنقدر که مادرش دل در گروی او دارد، خواستهی دکتر مغرور چیز دیگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدری خانم که جو به وجودآمده را مناسب نمیدید، بار دیگر با خنده رویا را در آغوش کشید و دور از چشمان دخترک چشم غرهای به پسر مغروش رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- افشین مادر، این چه شوخیه با عروس گلم میکنی، یه وقت پیش خودش فکر میکنه جدی میگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا از آغوش بدری خانم بیرون آمد و در حالی که سعی میکرد حرفی مبنی بر بیادبی نزده باشد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید بدری خانم، با تمام احترامی که براتون قائلم؛ ولی باید بهتون بگم من فعلا قصد ازدواج ندارم و اگه هم یه روزی بخوام ازدواج کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را در چشمان افشین انداخت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به هیچعنوان کسی رو انتخاب نمیکنم که عنصر اصلیش از غرور ساخته شده و در نگاهش دیگران رو بیارزش بدونه، اونم کسی که اگه فقط نگاهی به خودش بندازه متوجه میشه که اونم به همون قدر و یا شاید هم بیشتر واسه بقیه بیارزشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را از چشمان افشین که حالا رنگ اخم به خودش گرفته بود، میگیرد و دوباره به بدری خانم که هاج و واج به او نگاه میکرد میاندازد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم که از حرفهای من ناراحت نشده باشید، خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما افشین اجازه رفتن به او نداد، جلوی او ایستاد و با صدایی که از خشم بمتر شده بود، از لای دندانهای کلیدشده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه بدونی تا چه حد از تو و جنس تو متنفرم، اینجا نمیایستادی و بلبل زبونی نمیکردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را با مکث کوتاهی از صورت پایین گرفتهشدهی رویا گرفت و به سمت ماشینش حرکت کرد. رویا هم بدون هیچ تأملی چند قدم باقیمانده را طی کرد و وارد خانهشان شد؛ جایی که امنیت و آرامش را به وجودش تزریق میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدری با دهن باز تماشگر آن دو بود. وقتی که افشین نزدیکش شد، با دلخوری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چه رفتاری بود کردی؟ ح...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با عصبانیت حرف مادرش را قطع کرد و با صدای تقریبا بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر خواهش میکنم چیزی نگو، همهش تقصیر شماست. صدبار بهت گفتم اینقدر دور و بر این دخترِ اُمل نَپِلک که اینطور دور برنداره، به گوشت نمیره. همین رو میخواستی که دخترِ عقب افتاده تو روم اون حرفا رو بزنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت در ماشین را باز کرد و سوار آن شد؛ ولی قبل از این که ماشین را روشن کند، شیشه را پایین کشید و رو به بدری که با ناراحتی زنبیلش را از زمین بر میداشت، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین جا دارم اتمام حجت میکنم؛ اگه شما و آقاجون از حرفتون کوتاه نیاید، به خدا بر میگردم به همون خرابشدهای که هشت سال توش جون دادم. نذارید منم یکی بشم مثل امیرعلی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمامشدن حرفش، پا بر روی گاز گذاشت و بدری را با دنیایی از غم تنها رها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند بار دیگر مشتش را پر از آب کرد و به صورتش پاشاند. اتفاقات امروز برایش زیادی سنگین بود. دلش برای لحظهای کوتاه مادرش را میخواست. این روزها جای خالیاش بیشتر از هر زمان دیگر به چشم میخورد. درد دلش را برای که میگفت، از چه کسی میخواست سنگ صبورش شود، از پدری که با یک دنیا ترس سلامش میداد؟ و یا از بیبی زینب؟ پیرزن بیچاره خودش سنگ مرهم بر دردهایش میخواست! او را چه به سنگ صبور بودن؟ بغضش را خورد و اشکهایی را که تا سرازیرشدنشان فاصلهای نبود، پس زد؛ او باید هر طوری که میشد محکم باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به زانو گرفت و از لبهی حوض بلند شد. سکوت تلخ خانه برایش عادی شده بود. دیگر مثل گذشته از این سکوت همیشگی گلهمند نبود. نگاهی گذرا به سالن انداخت. دلش گرفت؛ چرا بعد از دهسال هیچ تغییری به خانه داده نمیشد که اینچنین با هر بار دیدنش، دلش نسوزد. همان مبل و فرش، همان تخت فرش نصبشده به دیوار و کنسول با آینه و شمعدان جهیزیه مادر کنار ستون بزرگ سالن، همهچیز حال و هوای دهسال پیش را داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا کسی سعی در تغییرش نداشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغصهخوردن سودی به حالش نداشت؛ زیرا زمانه هیچگاه به عقب برنمیگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به آشپزخانه انداخت، بیبیزینبش را ندید. این روزها افراد خانه از مادربزرگ سالخوردهاش حسابی غافل شده بودند و هر که سرش به کار خودش گرم بود. خودش نیز پیرزن را به حال خود رها کرده بود. یاد حرف بدریخانم افتاد که حرفهایش احوال بد مادربزرگش را گوشزد میکرد. باید همین فردا او را برای چکآپ وضعیتش نزد دکترش میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پلههای مارپیچ خانه بالا رفت. نگاهی به در بستهی اتاق مینا انداخت. قدمی به سوی اتاق برداشت؛ اما میانه راه ایستاد. بهتر بود خواهر کوچکش را برای امروز به حال خودش رها میکرد تا کمی بر روی کارهایش فکر کند. مینا دختری بالغ بود و از نظر رویا میتوانست با کمی فکرکردن خوب و بد را از هم تشخیص دهد. غافل از آن که مینا خیلی راحت به دست صدف شستشوی مغزی شده بود؛ تا جایی که حتی نمازهایش را هم یک روز در میان میخواند. فکرش درگیر دنیای جدید و رنگارنگ گـ ـناه شده بود و آرزویش یکی مثل صدف شدن و رویا چه میدانست پشت آن در بسته خواهر شانزده سالهاش لحظه شماری میکند هر چه زودتر صبح شود تا از حال و هوای جشنی باخبر شود که به خاطر رویا نتوانسته بود تا آخرش حضور داشته باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا نفسش را با صدا بیرون داد و به سوی اتاق خودش چرخید. در اتاق را باز کرد و تنها صدای قیژ لولای دَر بود که برای لحظهای کوتاه، سکوت خانه را در هم شکست. وارد خلوتگاهش شد، قدم به قدم جلو رفت و رو به روی آینه قدی قدیمی قرار گرفت. عکس زیبای ملکهی قلبش را در بالا و در سمت چپ آینه چسبانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب شروع به خواندن شعر محبوبش کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« تاج از فرق فلک برداشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاودان آن تاج بر سرداشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بهشت آرزو ره یافتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر نفس شهدی به ساغر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز در انواع نعمتها و ناز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب بتی چون ماه در بر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح از بام جهان چون آفتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی گیتی را منور داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشامگه چون ماه رویا آفرین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناز بر افلاک اختر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون صبا در مزرع سبز فلک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبال در بال کبوتر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحشمت و جاه سلیمانی یافتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکت و فر سکندر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ابد در اوج قدرت زیستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملک هستی را مسخر داشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرتو ارزانی که ما را خوشتر است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلذت یک لحظه "مادر" داشتن!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(فریدون مشیری)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت سبابهاش را روی عکس گذاشت و مانند مداد که طرح روی کاغذ میداد، روی تک تک اجزای صورت مادر کشاند. از ابروهای کمانی تا چشمان کشیده و قهوهای، انگشتش را آرام از روی دماغ کوچک و خوشفرم در عکس به سمت لبان قلوهای و زیبای مادر رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبودنش سخت بود. حیف و صد حیف که نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تمام زندگیام درد میکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نوازشهای مادرانه میخواهد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه از چهره مادر گرفت و به چهرهی خودش در آینه روبه رو انداخت. پیشانی بلند و زیبایش در زیر چادری که درست تا بالای ابروانش کشیده بود، پنهان شده بود. با کرختی چادر را از سر درآورد. هنوز صورتش خیس بود و مژههای بلند و مشکیرنگش با آن خیسی جلوه زیباتری به چشمان خمار و دریاییاش داده بودند. تمام اجزای صورتش مانند مادر بود، غیر از رنگ چشمانی که از پدر گرفته بود. این زیبایی به چه دردش میخورد وقتی که دل کوچکش خوش نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از کَنکاش خود برداشت و در حالی که مقنعه از سر خارج میکرد تا موهای زیتونی و گیسشدهاش هوا بخورد، به سوی تختش رفت. مقنعه و مانتو را هم مانند چادر در وسط اتاق انداخت و بیحالتر از همیشه روی تخت دراز کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم میبست صحنههای مهمانی جلوی چشمش رژه میرفت، وقتی هم که چشمانش را باز میکرد نگاه تحقیرآمیز افشین راحتش نمیگذاشت. کلافه روی تخت نشست و پاهایش را بغل کرد. سعی میکرد به هیچ چیز مزاحمی که آرامش را از او گیرد فکر نکند و فکر خود را آزاد بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را بست و نفسهای عمیق میکشید و طبق عادت همیشگی خود را مانند گهواره تکان میداد تا شاید به خود مسلط شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بیبی که او را صدا میزد، «آرامش به من نیامده» زیر لبی گفت و از اتاقش خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن نایلون گوشت را روی میز آشپزخانه گذاشت. از کابینت تخته گوشت و چاقو را برداشت و روی صندلی نشست. دیگر برای انجام کارهای خانه زیادی پیر شده بود. در حالی که گوشت را برای قیمه تکه میکرد و رحیم قصاب بیچاره را به خاطر بوی ماندگی گوشت به باد القاب مبارک گرفته بود، بار دیگر رویا را صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا آهسته از پشت سر به او نزدیک شد. دستهایش را دور گردن بیبی حلقه کرد و بیهوا بـ ــوسهای به لپش زد و با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بر بهترین مادربزرگ دنیا که فقط مال خودمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره بـ ــوسهی آبدارتری از صورت او گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبیچاقو را بلند کرد و آرام روی دست او که هنوز دور گردنش حلقه بود، زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو اونور دخترجون ... خفهام کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا لبخند شیرینی زد و کنار بیبی نشست. دست زیر چانه گذاشت و به صورت مادربزرگش خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهقدر این پیرزن را دوست داشت؛ کسی که بعد از مادرش، برای او و مینا مادری کرده بود. چهقدر دوست داشت چین و چروکهای صورت گرد و سفید بیبیزینب را با دست صاف میکرد تا شاید دوباره طروات به صورت چینخوردهاش باز میگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه از ذهنش عبور کرد که اگر بیبی نبود، چهطور در این خانه دوام میآورد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبی نیمنگاهی از زیر عینکش به رویا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر من چشمام خوب نمیبینه، این برنجها رو پاک کن، سنگریزه زیاد دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سینی روی میز اشاره کرد. رویا ''چشمی" گفت و سینی را به سمت خودش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرش همیشه هنگام برداشت محصول برنج، خودش به شمال کشور میرفت و برنج ایرانی اصل را از زمینهای پربرکت و حاصلخیز خریداری میکرد. برنجی که بوی آن حتی نپخته، آدم را مدهوش میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خرید کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بیبیزینب نگاه از سینی برنج گرفت و گیج پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خرید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبیبا چشمان ریزشده با سر تایید کرد و منتظر به نوهاش چشم دوخت. رویا که تازه متوجه شده بود بیبی از چه حرف میزند، هولشده نگاه از چشمان شکاک پیرزن گرفت و در حالی که دوباره مشغول پاککردن برنج شد، بله کوتاهی زیر لب گفت. راست میگفتند آدم دروغگو فراموشکار میشود؛ آن هم رویایی که هیچگاه نمیتوانست دروغگوی خوبی باشد؛ اما بیبی انگار تا دستش را رو نمیکرد راحت نمینشست. دوباره پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اون همه اصرارهای مینا، باید کتاب مهمی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای گردشده دوباره به بیبی نگاه کرد و تند با صدایی لرزان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه... یعنی آره، چیز زیاد مهمی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاه خیرهی بیبی دوباره نگاهش را به زیر انداخت و سرش را تا جایی که میتوانست پایین گرفت. برای منحرفکردن بیبی و رونشدن دستش مجبور شد تا قضیهی بدری و پسرش و حرفهایی را که بین آنها رد و بدل شده بود، برای او بگوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون بیچاره هم حق داره مادر! با اون همه دبدبه و کبکبه و تحصیلات بالایی که داره باید ناز از یه علف بچه بکشه، انتظار داری چیزی هم نگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با اعتراض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیبی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بیبی اجازه حرفزدن به او نداد و جدی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی اگه آقات بفهمه با پسر حاجرسول تو کوچه حرف زدی چه شری به پا میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالی که با زحمت از روی صندلی بلند میشد، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن آقات حرفاش رو با حاجرسول زده، قراره آخر همین هفته بیان خواستگاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بیبی رویا روی صندلی وا رفت. با وجود خواستگارهای زیادی که داشت؛ اما آقاجانش به هیچکدام اجازه آمدن به خانه نمیداد؛ ولی حالا انگار همهچیز تمام شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟ بیبی من که هنوز سنی ندارم، تازه هجده سالم شده. مگه رو دست آقاجون موندم یا جای کسی رو تنگ کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همسن تو بودم واسه عمه منیرهات جهاز آماده میکردم. دختر هر چی زودتر بره خونهی بخت، بهتره مادر جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با ناله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیبی اون زمان شما بود، الآن همه چیز فرق کرده. تو رو خدا بیبی با آقاجون حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بیبی خونسرد گوشتها را درون قابلمه ریخت و در روغن و پیاز داغ سرخ کرد. صدای جلیز و ولیز روغن فضای آشپزخانه را پر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا اون پسرِ به من علاقهای نداره، هر دفعه من رو میبینه مسخرهام میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبی لپههای شسته و خیسشده را به گوشت اضافه کرد و خودش را سخت مشغول کار نشان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن دلش به حال دخترک می سوخت. دل خودش نیز راضی به این وصلت نبود. دوست نداشت نوه عزیزش با پسری ازدواج کند که هیچ علاقه ای به او ندارد؛ اما چه می کرد وقتی مرغ پسرش یک پا داشت و هیچکسی جرأت نهگفتن به او را نداشت. مجبور بود رویا را آماده کند تا دل به دل پسر حاجرسول دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا وقتی سکوت بیبی را دید، ناامید از روی صندلی بلند شد و با سرعت به اتاقش پناه برد. خسته از زندگی بیروح و استدلالهای زورگویانهی پدرش، شروع به گریستن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا تو چرا اینقدر دمَغی؟ بابات یه چیزی گفته، تو که مجبور نیستی حتما قبول کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین خیره به فرهاد، رفیق دوران سختی در غربتش، بود. از روی صندلی برخاست و به میز تکیه داد. چه راحت حرف از نهگفتن میزد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکل همین جاست...مجبورم قبول کنم. تهدیدم کرده از ارث و میراث و بدتر از همه از دیدن خودشون محرومم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد سیب قرمزی از سبد میوه روی میز برمیدارد، گاز محکمی از سیب میگیرد و با دهن پر میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این حرفها همش چاخانه داداش، تو باور نکن. بابات یه مدت از دستت ناراحت میشه و میگه نمیخواد ببیندت؛ مطمئن باش آخر سر خودش واست پیغوم پسغوم میفرسته برگردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین به موهای خود چنگ زد و خسته از بحث و جدلهای چند روز گذشته، ناامید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو بابای من رو نمیشناسی، اگه حرفی بزنه تا آخر روی حرفش میمونه، چه برسه حالا که قسم به خاک امیر علی هم خورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد متفکر انگشت در دهان کرد و تکه کوچک از پوست سیبی را که لای دندانش مانده بود درآورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو سه راه بیشتر نداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین سوالی نگاهش کرد. فرهاد از روی صندلی بلند شد، قدش بلند بود و چهرهای جذاب و زیباتری نسبت به افشین داشت. همانطور که به سمت دکتر آشفتهحال گام برمیداشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولین راه حل اینه که راه خودت رو بری و بیخیال اون دخترِ بشی که با این حساب خانوادهات رو از دست میدی، یا این که راه دوم رو انتخاب کنی و دخترِ رو عقد کنی و البته خانوادهات رو هم کنار خودت نگه میداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت افشین از راهکارهای فرهاد جمع شد. دهان باز کرد تا چند لیچار بارش کند؛ ولی فرهاد که حالا چند قدم به او نزدیکتر شده بود، سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبر کن دوست من، هنوز راه سوم رو برات نگفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شیطنتآمیزی زد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو میتونی از دخترِ یه آتو بگیری. یه برگ برنده که هم دخترِ رو از چشم پدر و مادرت بندازی و هم خودت یه عمر اسیر نشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین با اخمهای گرفته دوباره روی مبل نشست و پاهایش را عصبی تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم میگم تا فردا شب بیشتر وقت ندارم، اونوقت تو میگی برو آتو بگ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد حرفش را قطع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه تو چرا نمیگیری؟ اتفاقا فردا شب حتما برو خواستگاری، خودت رو هم مشتاق نشون بده. هر چی به دخترِ نزدیکتر باشی راحتتر میتونی کارت رو انجام بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای افشین بالا رفت. فکر بدی به نظر نمیرسید. بدش نمیآمد حال آن دخترِ زباندراز را برای مدت کوتاهی بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهاد رنگ رضایت را از نگاه افشین خواند و باعث شد تا دل خودش نیز خوشنود شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظرت چیه به افتخار پیشنهاد توپم من رو به بهترین رستوران شهر دعوت کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین نگاهش خندان شد، سیبی از سبد میوه برداشت و مشغول پوستگرفتن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا دیگه، اینقدر ناز نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا دوباره نگاهی به ماشین قرمزرنگ آخرین مدل انداخت. دل میگفت سوار شود؛ ولی عقل او را از این کار منع میکرد. تا به حال سوار ماشین هیچ غریبهای نشده بود. دوست داشت برای یک بار هم که شده امتحانش میکرد؛ ولی از سوی دیگر میترسید کسی از دوست یا فامیل او را ببیند و آبروی چندساله پدرش برود. دوباره صدف ریشه افکارش را پاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای از دست تو! مینا این اُمُل بازیها رو بذار کنار. خوبه آدم کمی متمدن و بهروز باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دستش را گرفت و او را مجبور کرد تا با او همراه شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدف در دل به این رفتار مینا اوق زد. چهقدر از این دوست اجباریاش متنفر بود. اگر به خاطر فرید نبود، هیچگاه سراغ دختران بقچه پیچشدهای مثل مینا نمیرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا از ترس فهمیدن پدر و خشم او در دو قدمی ماشین ایستاد و رو به صدف گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدف جان نمیشه، تو که میدونی وضعیت من چهطوره، خواهش میکنم این همه اصرار نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدف پشت چشمی برایش نازک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم ترس تو از چیه؟ یه نگاه به خودت بنداز؛ اونقدر خودت رو لابه لای این پارچه سیاه پوشوندی که منم بیشتر وقتا که میبینمت نمیشناسمت. بعدش هم فرید نامزد منه، غریبه نیست که تو اینطوری میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدف باور کن نمیشه وگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدف حرف مینا را با عصبانیت قطع کرد و با لحن تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا میدونی چیه؟ تقصیر منِ احمقه که دلم به حالت سوخت! حالا تو این گرما بمون و منتظر اتوبوس باش تا خوب آبپز بشی و بوی عرق بگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی تمسخرآمیزی به مینا انداخت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چند فکر نکنم این چیزها برات مهم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی به دخترک غمگین زد و سوار ماشین شد. همین که در ماشین را بست، رو به فرید که سیگار دود میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترِ عقبافتاده واسه سوارشدن استخاره میکنه. ایی حالم ازش به هم میخوره! کی دیگه این بازی مسخره تموم میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرید از آینه جلو نگاهی به دخترک چادر به سر میکند که آهسته به سمت ایستگاه واحد حرکت میکرد. نقشههای جدید و پلیدی برای او و خواهرش در سر داشت. ماشین را روشن کرد و رو به صدف که همچنان غر میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به همین زودی همه چیز تموم میشه، تو فقط کارت رو خوب انجام بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا سرخوردهتر از هر وقت به خانه برگشت. از حیاط خانه که میگذشت، نگاهی به گلهای باغچه انداخت؛ گویی حال و هوای گلهایش هم مانند دل او پژمرده بود. دلش کمی شیطنت میخواست. دلش کمی فقط کمی شادی میخواست. چیز زیادی بود اگر روزگار کمی با خواستههایش کنار میآمد؟ چه میشد اگر او هم مثل صدف به دور از ترس و دلهره، از جوانیاش لذت میبرد؟ و آن طور که دوست میداشت زندگی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از افکار و خواستههای پوشالیاش کشید. خام بود و ناپخته و غافل از رویاهایی که برایش ممنوعه بود. آهش را صدادار بیرون داد و از پلههای ایوان بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن کفشهای پدر، اخمهایش در هم شد. هیچگاه از این پدر مستبد و خودخواه دل خوشی نداشت؛ آن هم پدری که فقط به خاطر پسرنشدن او و خواهرش از آنها دوری میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد و با طمأنینه وارد شد. حاج احمد مثل همیشه روی مبل در جلوی تلویزیون نشسته بود و به مجری شبکه خبر چشم دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا سلامی زیر لب گفت و به سوی پلهها حرکت کرد؛ اما با صدای رسای پدر که نامش را صدا زد، سر جایش میخکوب شد. حاج احمد بدون نگاهکردن به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا دلش هُری ریخت. در دل میترسید که نکند پدرش او را با صدف و آن ماشین مدلبالا دیده باشد. با پاهای لرزان سوی پدر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج احمد کنترل تلوزیون را برداشت و صدای آن را کم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از فردا دیگه نمیخواد برای این کلاسهای بیهوده از خونه خارج بشی. به خواهرت هم گفتم، میمونید خونه و به مادربزرگتون کمک میکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا از حرف پدرش جا خورد. اگر به کلاس تابستانهاش نمیرفت، دیگر نمیتوانست صدف را هم ببیند و این یعنی خداحافظی با دنیای رنگارنگی که مدت زیادی نبود با آن آشنا شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت زاری رو به حاج احمد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی آقاجون من میخوا....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج احمد با نگاه طوفانیاش به سوی مینا برگشت و باعث شد حرفش نیمهتمام بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف نباشه! امشب مهمون داریم، حق نداری تا زمانی که مهمانها نرفتند از اتاقت خارج بشی. حالا هم برو به بیبی و خواهرت کمک کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا چشم از چشمان آبیرنگ پدرش گرفت. یادش رفته بود در این خانه فقط حرف پدر است که به کرسی مینشیند و هیچ کسی حق اعتراض ندارد. با آرامترین صدا که غم از آن بیداد میکرد، چشمی زیر لب گفت و به سوی اتاقش حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که قدم در اتاق نهاد، به چشمانش اجازه باریدن داد. دلش به حال خودش میسوخت. تا کی این زندگی بیروح و بدون خوشی را تحمل میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان چشمان اشکی چادر از سر جدا کرد و آرام به سوی تختش قدم برداشت. تمام سعیاش این بود تا صدای هق هقش را کسی نشنود. روی زمین نشست و دستتش را زیر تخت برد. دلش بدجور گرفته بود و فقط مادر میتوانست دل ناآرامش را آرام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مادرم، ای رفته در خوابی دراز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسهایت توی ایوان گشته باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرچه گلهایت همه تنها شدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شقایقهای آن دنیا بساز»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندوقچه چوبی کوچک و قدیمی را از زیر تخت بیرون کشید. دستش را نوازشگانه روی آن کشید و آرام دَرش را باز کرد. اولین چیزی که باعث شد گریهاش شدت بگیرد، عکس خندان مادرش بود. با صدای لرزان و بریده شروع به گلهکردنهای همیشگی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه چی این همه زود رفتی؟ برای چی تنهام گذاشتی؟ مگه تو مامانم نبودی؟ مگه نمیدونستی در قبال من و رویا مسئولی؟ چرا این همه سال تنهامون گذاشتی؟ دلت به حالمون نسوخت؟ پیش خودت فکر نمیکردی اینجا دخترات از تنهایی هلاک میشن؟ نگفتی اون کسی که اسم خودش رو پدر گذاشته هر روز یه جور جیگراشون رو میسوزونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی عکس کشید. با دیدن صورت خندان مادر در میان گریه آهی لرزان کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این لبخندت برای چیه؟ تو که حال روز من و رویا رو میبینی باید خون گریه کنی، نه این که بخندی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانیتر از قبل و با صدایی که دیگر در کنترلش نبود فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالم دیگه از این زندگی به هم میخوره، میفهمی مامان؟ از شوهرت، از این خونه، از آدمهای دور و برم متنفرم. میشنوی چی میگم؟ از تو هم متنفرم، از تو هم بدم میاد؛ واسه این که من برات مهم نبودم که اگه بودم، اینقدر زود تنهام نمیذاشتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر حالش بد بود که نمیفهمید آن کاغذی را که در دست مچاله میکند، عکس زیبای مادرش، صنم، است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با صدای هق هق خواهر از اتاقش خارج شد و سراسیمه و بدون آن که در بزند وارد اتاق مینا شد. با دیدن حال آشفتهی خواهر قدم تند کرد و خود را به او رساند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده مینا؟ چرا داری گریه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دست مشتشدهاش کرد. با تعجب نگاهش را دوباره به صورت خیس مینا انداخت. چه چیزی دل خواهرش را تا این حد آزرده بود که باارزشترین عکسش را مچاله کند؟ تا خواست دهان باز کند و سوالش را بپرسد، مینا از جا برخاست و با خشم او را محکم هل داد. چنان سریع این کار را کرده بود که رویا تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا بیتوجه به او با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی بهت اجازه داد بیای تو اتاق من، هان؟ برو بیرون، از همهتون متنفرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر عصبانی بود که بدنش از خشم میلرزید. دیگر برایش مهم نبود پدر یا مادربزرگش هم از حال آشفتهاش خبردار شوند. در دل میگفت این همه سال سکوت کردم چه عایدم شد که حالا بترسم و بازم دَم نزنم؛ اما رویا صبورتر از آن بود که از حرفهای مینا دلخور شود. عکس مچالهشدهی مادرش را از روی زمین برداشت و از جا برخاست. سعی میکرد بیتوجه به هق هقهای خواهر عکس را به حالت اولیه در آورد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید، کاغذ را تا حدودی صاف کرد. آن را روبه روی مینا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب به این عکس نگاه کن. این همون عکسیه که واسه داشتنش سه روز خودت رو تو اتاق حبس کردی تا بیبی اون رو از آلبوم آقاجون پنهونی برداره و به تو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا نگاهی به عکس تاخورده مادر کرد. با دیدن نگاه زیبای مامان صنمش به خودش آمد. با خود گفت:"من چه غلطی کردم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را جلو برد تا عکس را از دستان خواهر بگیرد؛ اما رویا دستش را عقب داد و ادامه حرفش را زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم این روزها چه مرگته که همهش تو خودتی و با کسی دَمخور نمیشی. چی باعث شده اینجوری گریه کنی و داد بزنی از همه متنفری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه جدیاش را در چشمان مینا گره داد و با لحن کوبندهای ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما این رو یادت باشه، به هیچوجه حق نداری عکس مامان رو اینجوری مچاله کنی و یا به من که خواهر بزرگترت هستم بیادبی کنی. اگه دفعه دیگه کوچکترین بیحرمتی از جانب تو ببینم اینطور راحت از کنار قضیه رَد نمیشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پایان حرفش راهش را کج کرد و از اتاق خارج شد. همین که از اتاق بیرون آمد، نگاهی به عکس مادرش انداخت. این روزها جای خالیاش زیاد به چشم میخورد؛ ولی افسوس که او را در کنارش نداشت تا بر دل کوچکش مرهم شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا این همه لفتش میدی؟ بیا دیگه، دیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین از رفتار هولزدهی مادر لجش گرفته بود؛ اما چاره دیگری نداشت، مجبور بود طبق نقشهی فرهاد جلو برود. شب گذشته بعد از بازگشت از خانهی فرهاد، زمانی که رضایت خود را از ازدواج با دختر حاجاحمد اعلام کرد، پدرش لبخند رضایتمندی روی لبانش نقش بست و مادرش از شادی چنان کِل زد که برای لحظهای کوتاه از این که پدر و مادرش را به بازی از پیش تعیینشده گرفته بود، احساس ندامت کرد؛ اما ترازوی اتفاقات گذشته سنگینتر از احساساتش بود و مثل هر زمان دیگری در قلبش را بست و روی منطق و احساساتش قفل بزرگ آهنی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته گل را از روی صندلی عقب ماشین برداشت و به پدر و مادرش که زودتر از او جلوی در خانه حاج احمد ایستاده بودند ملحق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی گذرا به حاج رسول انداخت که تسبیحش را از جیب کت در میآورد و زنگ دَر را به صدا درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی تامل در باز شد و بَدری خانم با لبخند جلوتر از آنها وارد خانه شد. فقط خدا میدانست این زن تا چه اندازه از این وصلت دلش شاد بود. چه روزهایی که برای امشب لحظهشماری نکرده بود! بعد از آن طوفان غمی که امیرعلی در دلش نشاند و آرزوهای مادرانهای که با رفتن گل زندگیاش پرپر شد، تنها به امید دیدن رخت دامادی بر تن پسر کوچکش روی پا ایستاده بود و حالا تا رسیدن به آرزویش اندک زمانی باقی مانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج احمد به همراه بیبی به استقبالشان رفتند و آنها را تا سالن راهنمایی کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سلام و احوالپرسی و گفتن از وضع کسادی بازار و بالارفتن روز به روز دلار، بالأخره حرف به بحث اصلی کشیده شد. بدری خانم خطاب به بیبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیبی جان عروس گلم نمیخواد یه چایی به ما بده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی از لفظ عروسم روی لبان جوان چشمسبز مینشیند. چه دل خجستهای داشت این مادر آرزو به دل مانده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با صدای بیبی که از او خواسته بود چایی را بیاورد، نفس عمیقی میکشد. دخترک از این وصلت دلش رضا نبود؛ اما میدانست اعتراض فایدهای ندارد. حرف، حرف پدرش بود. پدری که با همین خودخواهیها و تعصبات بیجا، مادرش را جوانمرگ کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای آرامکردن خود و جلوگیری از سربازشدن حرفهای ناگفتهی دلش با خود میاندیشید:"شاید این کاکل به سر اونقدرها هم بد نباشد؛ به هر حال تحصیل کرده است و شاید گذاشت منم درسم رو ادامه بدم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خودش هم میدانست این افکار فقط برای جاندادن به آرامش از دست رفتهاش است. آنقدر هم خنگ نبود که نداند تمامی رفتار و حرکاتهای افشین همه نشان میدادند به او علاقهای ندارد. روی پیشانی او کلمهی اسارت حَک شده بود. حال چه فرقی برایش داشت قُل و زنجیری را که پدر بر پاهایش بسته بود در خانه مرد دیگری هم بر پایش ببندند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره با خود زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا از کجا معلوم آقاجون قبول کنه؟ شاید این یکی رو هم مثل بقیه دَک کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود این که درصد احتمالش بسیار کم و ناچیز بود؛ اما کمی او را امیدوار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر سفید با گلهای مخملی بنفش را روی سر میاندازد و در آینهی کوچکی که همراه خود به آشپزخانه آورده بود، نگاهی به خودش میکند. بیاغراق آن روسری طلایی چه زیبایش کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروسری و چادرش را روی سر مرتب کرد، سینی چایی را برداشت و با گفتن بسمالله زیر لب وارد سالن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای سلامش، همه نگاهها به سوی او برمیگردد. جواب سلامش را حاج رسول و بدری خانم میدهند؛ ولی افشین تنها به یک نیشخند بَسنده میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر هرکس دیگری جای او بود، با این همه زیبایی که خدا در وجود آن دختر جمع کرده بود، به قول فرهاد کَفش میبُرید؛ اما افشین آدمی نبود که همانند پدر ومادرش، ساده گذشته را به دست فراموشی بسپارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا بعد از تعارفکردن چاییها کنار بدری و مادربزرگش نشست. فضای خانه زیادی برایش سنگین بود. پدرش و حاج رسول میبریدند و میدوختند، بدون آن که نظری از او بخواهند. از جای دیگر بدری خانم یک ریز قربان صدقهاش میرفت و اعصاب نداشتهاش را بیشتر خُرد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن لحظه بیشتر از هر وقت از خود و زندگیاش بیزار شده بود. همه حرف میزدند و نظر میدادند. زمان مشخص میکردند و بلند میخندیدند. پس چرا کسی نظرش را نمیپرسید؟ مگر نه این که این حرف و بحثها بر سر آیندهی او بود؟ چرا کسی جزء آدم حسابش نمیکرد تا از سهم و حقی که داشت برای آیندهاش خرج کند؟ ولی انگار همه او را مجسمهای بیجان قَلمداد میکردند که حق حرفزدن ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاه افشین او را وادار کرد تا برای لحظهای کوتاه نگاهش را سوی او بیندازد. پوزخند روی لب و نگاه تمسخرآمیز افشین دل دخترک را بیشتر مچاله میکرد. بیشتر از این تاب شکستن غرورش را نداشت. آهش را در بغض گلویش خفه کرد و سرش را پایین گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاجی حالا که شما هم راضی هستید، اجازه بدید یه صیغه محرمیت بینشون خونده بشه تا هم اینجوری ما خیالمون راحت بشه و هم خود بچهها راحتتر کارهاشون رو انجام بدهند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفی که حاج رسول میزند، سرش را بالا میگیرد و چشمانی را که اندازه نعلبکی درشت شده بودند، به او میاندازد. حتی افشین هم از حرفی که پدرش زده بود، شوکه شد. این دیگر جز قرارشان نبود؛ ولی گویی پدرش میخواست طنابش را محکم ببندد. هیچ کاری جز ساییدن دندانها و درهم کردن اخمهایش در آن لحظه نداشت؛ اما قلب کوچک رویا فقط منتظر یک تَلنگر بود تا برای چندمین بار بشکند. نگاهش را به دهان پدر دوخت و منتظر بازی جدید روزگار ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فصل دوم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله سفید را دور کمر پیچاند و از حمام خارج شد. نگاهش به دختر مچالهشده روی تخت افتاد. پوزخند روی لبانش مینشیند. بدون توجه به ناله و گریههای دخترک، روبه روی آینه قدی کُنج اتاق میایستد و شروع به سشوارکشیدن موهای پرپشت و سیاهش میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کثافت عوضی خدا لعنتت کنه! آشغال کثیف من بهت اعتماد کرده بودم، چرا این بلا رو سرم آوردی؟ خدا لعنتت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی میکند از روی تخت بلند شود؛ ولی درد اَمانش را میبُرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آی خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را روی شکم گذاشت تا شاید کمی با فشاردادن آن درد خود را تسکین دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک مانند سیلاب از چشمانش جاری بود. صورت زخمی و کبودشدهاش با شوری هر قطره از اشک دردش را بیشتر میکرد. زیر لب با صدای تحلیلشده با خود میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا غلط کردم... غلط کردم... گه خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش سمت لکههای خیس و قرمزی افتاد که روی سفیدی ملحفه تشک بدجور تو ذوق میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ خدا... بگو اینا یک کابوس بیشتر نیست. به خداییت قس... آخ دلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را محکمتر از قبل روی دلش فشار داد. صدای سشوار قطع شد و در پس آن صدای قدمهای مرد منفور دوباره خدشه بر جانش میانداخت. دخترک از ترس روی تخت چمباتمه زد و سرش را به بالش فشار داد. نگاه خاکستری گرگ رو به رویش مثل شمشیر برتن ضعیف و عریانش کشیده میشد و او بیشتر در خود جمع میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزخم قلبش کاری بود. تیزی این شمشیر زهرآلود تا عمق میبُرید و زخمش را بد و بدتر میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد دریغ از اندک ندامتی، به حال تاسفانگیز دخترک پوزخندی روی لب نشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره مراقب حرفزدنت باشی خانم کوچولو! نکنه دوباره هــ ـو*س کردی تا به شیوهی خودم ازت پذیرایی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت نشست و طرهای از موهای بلند و لـ ـختـ دخترک را در دست گرفت و او چه میدانست قلب کوچک دخترک از ترس همانند قلب گنجشک تند میزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این به بعد تمام زندگیت تو دستای منه... حتی آبخوردنت با اجازه من باید باشه. مطمئنا دختر عاقلی هستی، این رو درک میکنی با اون فیلمی که تو دستای منه میشه چه کارهایی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در آن لحظات نفرتانگیز فقط یک جمله در ذهن دخترک تَداعی میشد: «کاش زمان به عقب برمیگشت!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنهنکنان تشت پر از لباس را روی زمین گذاشت و از زیر عینک به رویا نگاه کرد. منتظر ایستاد تا ببیند مثل همیشه داوطلب میشود لباسها را روی بند آویز کند یا که نه؛ اما رویا گویی در این دنیا سیر نمیکرد. روی سکوی ایوان نشسته بود و دست زیر چانه به گلهای باغچه چشم دوخته بود. چند بار او را صدا کرد؛ اما پاسخی دریافت نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن ناامید سرش را با تاسف تکان داد، دست برد و پیراهن مردانه را برداشت و آن را خوب چلاند. چند بار روی هوا تکانش داد، ذرههای کوچک آب به صورتش پاشیده شد و اندکی از حرارت بدنش در آن گرمای بعد از ظهر کاست. دوباره نگاهش را سوی دخترک غرق در فکر کشاند. در دل گفت: «معلوم نیست این ننه مُرده چش شده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسها را روی بند پهن کرد و تشت را برداشت. اندک آبی را که درونش جا مانده بود روی کاشیهای حیاط ریخت و به سوی رویا قدم برداشت. روبه رویش ایستاد و ضربهای آرام به سرش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا با ترس نگاه از باغچه گرفت و با چشمان گردشده به بیبی زینب نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو ساعت اینجا نشستی به چی زل زدی که شَرمت نمیشه بیای کمک منِ پیرزن؟ خجالت نمیکشی من کمربریده باید رَخت و لباسهای شما رو بشورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخش بیبی، الان خودم میرم میشورمشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبیبا تعجب و کمی دلواپسی به رویا نگاه کرد و آرامتر از قبل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_-مگه ندیدی، همین الان لباسها رو روی بند پهن کردم. اون از خواهرت که روزها دور از چشم آقات بیرون از خونهست و وقتی هم برمیگرده خودش رو تو اتاق حبس میکنه، اینم از حال و روز تو! معلوم هست این چند وقته چِت شده؟ همهش تو فکری. چند وقت پیش پیراهن آقات رو سوزوندی و گفتی حواسم نبود. دفترچه بیمه مینا رو اشتباهی جا دفترچه من میذاری تو کیفم و میگی حواسم نبود، یا از اون خورشت قیمه که جای لپه، عدس ریختی و بازم گفتی حواسم نبود. حالا بماند که چند دفعه غذاها رو سوزوندی، اینم از الآنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا چه به این پیرزن چه میگفت وقتی تمام حرفهایش راست بود؟ نگاه غم انگیزش را از چشمان مادربزرگش گرفت و سرش را پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبی زینب در کنار او، روی سکوی ایوان نشست و با مهربانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیز دلم، من رو مرهم دلت بدون. بگو چی فکر دخترکم رو مشغول کرده که اینجوری تو خودش غرق میشه؟ بگو مادر و خودت رو خلاص کن. دو هفته است دارم حالت رو میبینم. معلوم نیست چه دردی داری که اینجوری گوشت تَنت رو آب کرده و تو رو از خواب و خوراک انداخته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا آهی کشید. چه میگفت وقتی دردِ دلش بیدرمان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دل نگرون نباش بیبی، من چیزیم نیست. ببخشید با حواسپرتیهام شما رو هم با این قلب مریضتون درگیر خودم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تو رو بزرگت کردم دختر جان! دلنگرونی من بیاساس نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا لبخند مصنوعی روی لب نشاند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیالت تخت بیبیِ خشگلم. گفتم که، نمیخواد این همه دلواپس من و مینا باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چهقدر دوست داشت این راحتی خیال حقیقت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیبیزینب میدانست حرف زبان دخترک با آن چیزی که چشمانش میگوید زمین تا آسمان فرق میکند؛ اما نمیتوانست او رو مجبور به حرفزدن کند. از جا برخاست و با گفتن «خودت بهتر میدونی مادر» از کنار او گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا نفسش را با صدا بیرون داد و دوباره مسیر نگاهش را به گلهای اطلسی انداخت. رنگ بنفش با مخلوطی از آبی گلها آرامش خاصی به او القا میکرد و سلولهای خاکستری مغزَش را بیشتر به کار میانداخت. بیشتر از دو هفته فکرش درگیر این موضوع بود؟ در دل غوغا و در سر سودا؟ چه کاری میتوانست بکند؟ چه از دستش میآمد انجام دهد تا از رسوایی پیش رو جلوگیری کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری کابوس این چند روزه، دیدگانش تَر شد. سر بلند کرد و روبه آسمان لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا تنها امیدم خودت هستی. میبینی که هیچکس رو ندارم تا دردم رو براش بگم تا مَرهم بشه روی دردهای دلم. تکیه گاهم خودتی، میخوام مثل همیشه به خودت توکل کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مرا دردی ست اندر دل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه گر گویم زبان سوزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گر پنهان کنم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسم که مغز استخوان سوزد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای دَر حیاط نگاه از آسمان گرفت و دستی به صورت خیسش کشید. با دیدن آشوب این چند وقته اخم درهم کرد. از روی سکو بلند شد و با گامهای بلند خودش را به او رساند. نزدیکش که شد دستش را بالا برد و محکم روی صورتش کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاجی احمد کجاست کلاهش رو بندازه بالاتر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا دست روی صورتش گذاشت و سرش را پایین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان چیه؟ سر میاندازی پایین! مگه اصلا میدونی شرم چیه و حیا چند کلمه داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنترل صدایش را از دست داد. به چادر مینا چنگ زد و بلندتر از قبل گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی تا حالا اینقدر خار و ذلیل شدی؟ از کی این همه هـ ـر*زه و بیحیا شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر صنم زیر خواب یه حیوون میشه و راست راست برمیگرده خونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک مجالش نمیدهد و گریان ادامه میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهر من هـ ـر*زه شده و باکی از ریختهشدن آبروش نداره! عین خیالش نیست تن مامان صنم رو تو گور میلرزونه.با لب کبودشده میای خونه؟ روت میشه؟ با توام، سرت و رو بالا بگیر ببینم شَرمت میشه تو چشمهای من نگاه کنی؟ اصلا به این فکر کردی اگه کسی بفهمه چه بلوایی به پا میشه؟ اصلا فکر آبروی آقاجون هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا دست رویا را از خود جدا میکند و همانطور که از کنارش میگذرد میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خطا کردم، بد خطایی هم کردم؛ ولی تویی که از همه چیز باخبری حق نداری زَخمم بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوان ایستادن نداشت. دورشدن خواهر را با چشمان خیس دنبال کرد تا جایی که از دیدش خارج شد. روی زانو نشست و آرام و بیصدا اشک ریخت. همه چیز را میدانست، مینا خطا کرده بود؛ ولی حقش این ذلالت نبود. او فقط بچگی کرده بود؛ ولی روزگار تاوان سختی از او پس میگرفت. حقش اشد مجازات نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویا در دو راهی جهنم اسیر شده بود و کاری نمیتوانست بکند. دو شرط آن گرگ دَرنده چیزی جز بیآبرویی نبود، این را خوب میدانست. به همین زودی رسوایی بزرگی به پا خواهد شد و او از آن روز که شمارش معکوسش به صدا درآمده بود، میترسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یکی چی؟ به نظرت این رو دوست داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین دوباره نگاهش را از پرونده پزشکی بیمارش که با خود به خانه آورده بود، گرفت و به شنل یشمیرنگ ابریشمی در دست مادر انداخت. یک لحظه از جلوی چشمش گذشت این شنل بافتنی چهقدر میتوانست به صورت زیبای رویا بیاید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مادر که دوباره سوالش را تکرار میکرد، به خود آمد. سرش را تکان داد و با کمی عصبانیت رو به بدری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ مامان من چه میدونم چی دوست داره. اصلا این کارا چیه شما انجام میدید؟ چه لزومی داره هنوز هیچی نشده کلی چیز برای اون کادوپیچ کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف افشین به مزاج بدری خانم خوش نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورت چیه میگی هیچی نشده؟ اگه یادت رفته بذار خودم یادت بندازم، اون دختر الآن شرعاً زنته و قراره ماه دیگه رسماً خانم خونهات بشه. تو هم جای این که کارهای بیمارستانت رو بیاری خونه و وَر دل من انجام بدی، برو کارهای عقب افتاده جشن رو انجام بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافشین طبق عادت همیشگیاش دندان روی هم سایید. پرونده را روی میز پَرت کرد و از روی مبل برخاست. نگاهی به مادر انداخت که چهگونه با ذوق لباسها را کادوپیچ میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب چند فحش نان و آبدار به فرهاد و ایدهای که داده بود، داد. نه تنها در این مدت عیب و یا ایرادی از رویا بهدست نیاورد، بلکه همسایهها و یا آنهایی که دختر چشم آبی را میشناختند، به خاطر انتخاب خوبش به او تبریک میگفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به یادگار پدربزرگش خورد. دستی روی آن کشید. سر خشکشدهی گوزن با آن شاخ زیبا روی دیوار بلند و سفید نشیمن، نقش شده بود. امیرعلی عاشقش بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری خاطرات برادر جوانمرگ شدهاش، دوباره وجودش پر از تشویش و آشوب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشیمان از رفتن به اتاق خودش، راهِ پله را در پیش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل اتاق ایستاد. نفسش را آهمانند بیرون داد. خم شد و از زیر گلدان محبوب برادر کلید دَر را برداشت و با مکث کوتاهی قفل در اتاق را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای چیکِ قفل، خاطرات مانند پردهی سینما جلوی چشمان افشین به نمایش گذاشته شد. چشم باز و بست کرد و نفس عمیقی کشید. دَر را آرام هل داد و با قلبی آکنده از غم وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز همانطور دستنخورده و بکر باقی مانده بود. هنوز عکسهای مایکل شوماخر، نیکی لادا و الن پراست روی دیوار خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفت و رو به روی کتابخانه بیکتاب، ولی پر از ماشینهای رنگاوارنگ در مدلهای مختلف ایستاد. برادری که عاشق رالی بود و آرزویش شوماخرشدن؛ اما حیف که رویای زیبای او به همراه تن تنومندش زیر خروارها خاک دفن شد. دفنش کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه لرزانش را به سقف اتاق انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«- زود باش دیگه عشقَم، داره دیر میشه. الآنه که مامان بابام پیداشون بشه و من و تو به وصال نرسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو کارت رو درست انجام بده، اَه! کاش اون چادر حریر و نازک مادرت رو برمیداشتم، این خیلی کُلفته، خوب نمیشه گرهاش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالیتا۳۲
00عالی همینکه مینا تاوان ندونم کاریشودادبه واقعیت نزدیکتربودتا پسره خلافکارعاشقش بشه وبعد ازدواج کنن واقعیت همینه به هیچ***اعتمادنکنید
۲ ماه پیشآرام
۲۰ ساله 00خیلی خیلی خوب بود ممنون بابت نوشتنش نویسنده عزیز کلی لذت بردم
۴ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 00بسیارخوب بود یه رمان کوتاه و پرمغز وجون دار،باقلم گیرا وموضوع نو، بدون هیچگونه تکرار وکلیشه ای.دست نویسنده عزیز طلا وقلمشون روان
۶ ماه پیشعالی بود
۳۹ ساله 01عالی
۷ ماه پیشاکرم
00خوب بود اما یکم کلیشه ای هم بود . ولی ارزش خوندن داره
۱۰ ماه پیش.
10با کمال احترام اصلا رمان خوبی نبود خیلی کلیشه ای و غیر واقعی بود انگار همه آدمای چشم رنگی جهان دور هم جمع شده بودن:/ شخصیت ها بسیار اغراق آمیز بودن...لذت نبردم
۱ سال پیشtara
۴۴ ساله 00خیلی قشنگ بود
۱ سال پیشshkh
۳۶ ساله 00خیلی خوب بود.جالب بود،کاش همه ی زندگیا این صداقت و راستگویی و عشق رو داشته باشه.فقط اونجاش بنظرم خوب نبود که توی فرانسه طلاق گرفتن،دلیلی واسه دادگاه و شاهد و طلاق توی فرانسه پیدا نکردم بقیش خوب بود
۱ سال پیشمارال
00عالیییییی مختصر مفید جذاب حتما بخونیدش
۱ سال پیشفاطمه
۲۵ ساله 20رمانش دور از واقعیت بود . در کل رمان خیلی خوبی نبود
۲ سال پیشاوا
۳۴ ساله 10دوست داشتم جذاب بود
۲ سال پیشملک محبت
51عالی بود از دختر قصه خوشم امد که در هیچ لحظه خدا رو از یاد نبرد ممنونم از نویسنده💐
۲ سال پیشستاره
33سلام خسته نباشید رمان خیلی قشنگی بود ولی ای کاش وقتی قراربودمینابمیره اون قسمت توی بیمارستان از خداتنهاخواهرش رونمیخواست آخرش هم بیشتربود باپدرش کاملاآشتی میکرد وبیشتراز زندگی وخوشبختی رؤیاتعریف میکرد
۲ سال پیشمرضیه
50بد نبود ...به دل نمیشینه💔😶
۲ سال پیش
زی زی
۲۸ ساله 00بدک نبود ولی اصلا عاشقانه نبود