این داستان روایتگر زندگی دختری زیبا به نام رویاست که فراز و نشیب‌های زیادی در زندگی‌اش رُخ می‌دهد. دختری از خانواده‌ای متعصب و متدین که به دست یکی از تبهکارهای بنام دزدیده می‌شود و بارها ترس ریختن آبرویش را تجربه می‌کند. روزگار، دخترک داستان ما را در مسیر جدیدی قرار می‌دهد؛ اما باید دید در آخر این بازی سخت، پایان خوشی برای دختر قصه ما رقم می‌خورد و یا رویای قصه‌ی ما باید از تلخی آن کام بگیرد؟

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۰ دقیقه

مطالعه آنلاین ریشه در حسرت
نویسنده : نیایش یوسفی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه رمان:

این داستان روایتگر زندگی دختری زیبا به نام رویاست که فراز و نشیب‌های زیادی در زندگی‌اش رُخ می‌دهد. دختری از خانواده‌ای متعصب و متدین که به دست یکی از تبهکارهای بنام دزدیده می‌شود و بارها ترس ریختن آبرویش را تجربه می‌کند.

روزگار، دخترک داستان ما را در مسیر جدیدی قرار می‌دهد؛ اما باید دید در آخر این بازی سخت، پایان خوشی برای دختر قصه ما رقم می‌خورد و یا رویای قصه‌ی ما باید از تلخی آن کام بگیرد؟

سخنی با خواننده:

با وجود استقبال خوب از رمان اولم با تمام کمبودهایی که داشت، سعی بر این داشتم تا این کار متفاوت‌تر از کار قبلی‌ام باشه.

این رمان قصه مظلومیت دختریست که روزگار او را به دست بازی گرفته است.

شاید این داستان، زاده‌ی ذهن نویسنده باشد؛ ولی دخترانی بودند که ناخواسته طعمه شدند و ناخواسته سرنوشتشان ورق تازه‌ای خورد!

دخترانی که رویاهایشان آرزو شد و خاطرات گذشته بر دلشان حسرت شد.

کسی نمی داند، شاید در یک جا و یا در یک گوشه از این جهان گیتی، دختری مانند دخترک قصه ما زندگی کند و تمام رخدادهای خیالی ریشه «در حسرت» برای او اتفاق افتاده باشد.

***

مقدمه:

باز این دل سرگشته‌ی من یاد آن قصه شیرین افتاد.

بیستون بود و تمنای دو دوست

آزمون بود و تماشای دو عشق

در زمانی که چو کبک

خنده می‌زد شیرین

تیشه می‌زد فرهاد

به راستی این حسرت چیست که با گفتنش آه از نهاد آدمیزاد بیرون می‌‌آید؟

از چرخش روزگار سیر می‌کند آدمی را و‌ گاه آرزوی مرگ را تمنا می‌کند؟

چه کسی می‌داند همین کلمه‌ی کوتاه اگر بر دل خانه کند چه آرزو و رویا‌هایی را ویران می‌کند؟

اگر یک روز باران بارید، از جا برخیز و در زیر آسمان گریان خدا بایست.

وقتی همنفس باران شدی، خودت را به دستش بسپار. حال برخورد قطرات باران را بر صورتت حس کن. هر قطره از باران جان تازه‌ای به کالبدت می‌دمَد و زخم‌های دلت را با هر ترنمش تسکین می‌دهد. شاید سرمست از آن باران حس کنی تمام آن حسرت‌ها شسته شده‌اند و دل سبک‌شده‌ات احساس تازه‌ای پیدا کند.

دستانت را به سوی خدا بلند کن و چشمانت را به آسمان بدوز. شک نداشته باش درهای آسمان باز می‌شود.

صیحه‌ای از دل آسمان بلند می‌شود و بر قلب شکسته‌ات می‌نشیند.

با صدایی که قلبت را آرام می‌سازد، می‌گوید:«برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه‌ای بخش. نترس، من همیشه در کنارت هستم.»

ای تویی که هر گام از زندگی و هر دم نفس از وجودمان، یادآور قدرت توست.

ای تویی که‌ گاه و بی‌گاه در وجودم نام عظمت، تمنا می‌شود.

دست یاری‌ام را که سویت دراز کرده‌ام، بگیر و وجودم را پر از حس خوب نامت کن.

بگذار تا همه بدانند اسطوره‌ی وجودم خدا نامی نام دارد که همیشه در قلبم جاودانه است.

طلا باید گرفت ذهنی که این جمله را خلق کرد:

« به نام وجودی که وجودم ز وجودش گشته موجود.»

" نیایش یوسفی"

***

«فصل اول»

شمارش معکوس روز، کم‌کم به صدا درآمد و ماه خود را برای خودنمایی در آسمان شهر با آن خانه‌های آجری که مردمانش غافل از زحمت خورشید و ماهش بودند، آماده می‌ساخت.

هر چند هنوز خورشید گرمای خود را از زمین دریغ نمی‌کرد و گویی می‌خواست بذرِ گرمایش را در دل آجر‌های آن شهر بنشاند، دختری زیبا که از خشم، چشمان آبی‌رنگش وحشی‌تر از همیشه شده بودند، با قدم‌های بلند از آن خانه که بر محیطش شیطان غلبه کرده بود، خارج می‌شود. نفس‌های عمیقی که می‌کشید هم نمی‌توانست از شدت عصبانیتش کم کند. نتیجه‌ی دروغ‌گفتن به آقاجانش چه شد؟ دیدن شیطان‌هایی که در هم می‌آمیختند؟

قدم تند کرد و درحالی که دست خواهرش را در دست گرفته بود، وارد کوچه شد. نگاهی به اطراف انداخت. گویی خانه‌های سربه‌فلک‌کشیده‌ی آن منطقه نفس از او می‌گرفت. از عصبانیت می‌لرزید و کنترلی روی اعصابش نداشت. با‌‌ همان چهره‌ی غضب‌آلود سوی مینا برگشت:

- بیشعور اون همه اصرارت برای اومدنم به این‌جا فقط دیدن آشغالای توی اون خونه بود؟

با دست به در بزرگ مشکی پشت سرش که چند لحظه قبل از آن بیرون آمده بودند، اشاره کرد و ادامه داد:

- یعنی تا این حد احمقی؟ تا این حد خری که من و خودت رو به این کثافت‌خونه کشوندی؟

نفس عمیقی کشید و بعد از مکث کوتاه، گویی که با خود زمزمه می‌کرد ادامه داد:

- وای! اگه آقاجون بفهمه دختراش تا کجا اومدند خون به پا می‌کنه، می‌فهمی مینا؟ سرمون رو می‌ذاره لب حوض آب بیخ تا بیخ می‌بره.

مینا نگاه شرمسارش را در چشمان دریایی خواهرش که مردمک دور چشمانش تیره‌تر از همیشه شده بود، می‌اندازد. خودش هم از این که آقاجانش بفهمد چه کار اشتباهی را فقط از روی عقده‌هایی که سال‌ها بر دلش تَلنبار شده بود انجام داده است، لرز بر دلش می‌افتاد. وقتی یادش می‌آمد چه‌قدر به رویا اصرار کرده بود تا برای این مهمانی همراهی‌اش کند و چه‌قدر روی سالم‌بودن این جشن ندانسته برایش قسم خورده بود، از خودش بی‌حد و اندازه عصبانی می‌شد. صدف به او نگفته بود جشن تولدش مختلط است که اگر می‌گفت، هیچ‌گاه برای آمدن به آن‌جا پافشاری نمی‌کرد.

نگاه شرمگینش را پایین انداخت و با شرمساری گفت:

- رویا به خدا من از هیچی خبر نداشتم، آخه صدف گفته بود جمع دخترونه‌ست، منم رو حرف صدف ب...

رویا حرف مینا را قطع کرد و با تُن صدای بلندتری داد زد:

- صدف کدوم حرفش حرف بود که این یکیش باشه؟ تو چرا این‌قدر با این دخترِ مچ شدی که دعوتش رو قبول می‌کنی و خواسته یا ناخواسته جایی پا می‌ذاری که دختر و پسراش لـ ـختـ تو بغل همدیگه وول می‌خورند؟

با تمام‌شدن حرف که نه، سرزنش‌هایش، نگاه آبی‌رنگش را از چشمان خاکی‌رنگ خواهرش گرفت؛ چشمانی که یادآور ملکه‌ی قلبش بود، ملکهِ زیبایی که با رفتنش عقده و دلتنگی و حسرت‌های زیادی بر دل دو دختر نهاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر هنوز مادرش زنده بود و یا پدرش آن‌قدر متعصب و سختگیر نبود، شاید خواهر کوچکش هر بار اشتباهاتش را تکرار نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که می‌دانست مینا گناهی ندارد و پاکتر از آن است که بخواهد به چنین مکانی پا بگذارد؛ اما کمی داد و بیداد برایش خوب بود. او به عنوان خواهر بزرگتر، این حق را داشت تا در نبود مادر، خواهر کوچک‌تر و صد البته خام خود را نصیحت کند؛ حال می‌خواست وسعت این بزرگی فقط یک سال و دو ماه باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که از کوچه پس کوچه‌های شیطانی آن مکان کم کم دور می‌شد، در دل برای صدف خط و نشان می‌کشید. باید هرطور که می‌شد صدف را از مینا دور می‌کرد. باید خط قرمزی می‌شد و خط می انداخت بر دوستی آن دو که نهادش همانند کودک نوپا در حال شکل‌گرفتن بود، حسش به صدف خوب نبود؛ دختری که همه چیز ظاهرش نشان‌دهنده باطنش بود. بار‌ها دیده بود که صدف هر دفعه سوار بر ماشین‌های مدل‌بالا و هر روز با یک پسر به آموزشگاه می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعتش می‌کند، پنج عصر را نشان می‌داد؛ ولی گرمای مرداد هنوز عرق از تن و بدن خارج می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آن که به ایستگاه اتوبوس که در چند قدمی‌اش بود نگاهی بی‌اندازد، به مینا اشاره می‌کند تا با تاکسی به خانه بروند. نه این که پولشان زیادی کرده باشد نه، فقط می‌خواست هرچه زود‌تر از آن‌جا دور شود و مهمتر از آن، این بود که بهانه به دست پدرش ندهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا به فاصله‌ی یک قدم از رویا ایستاده بود. نگاهش به خیابان خلوت که هر از گاهی چند سواری شخصی و موتور سیکلت از آن عبور می‌کرد بود؛ اما ذهنش در کشمکش آن چه که دیده بود، دست و پا می‌زد. وقتی با هزار بهانه و به کمک بی‌بی زینبش توانست پدرش را راضی کند تا هرطور شده به بهانه‌ی خرید کتاب با رویا تنهایی از خانه خارج شوند، هرگز در مغزش نمی‌گنجید چنان صحنه‌هایی را که تاکنون به چشم ندیده است، در جشن تولد دوستش ببیند. خانه‌ای که پر از دخترانی با لباس‌های رنگارنگ که اندازه‌شان به زور به یک وجب می‌رسید و گویی سخاوتمندانه تن و بدن‌های خود را در معرض دید همگان گذاشته بودند، بود. پسرانی با لباس‌های جلف که تلوتلوخوران به این سو و آن سو می‌رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌توانست خودش را فریب دهد؛ او از آن چه که دیده بود به هیچ‌وجه احساس پشیمانی نمی‌کرد. در این یک ماهی که با صدف آشنا شده بود، کیسه‌ی عقده‌های چندساله‌اش سرازیر شده بود‍. به روی خودش نمی‌آورد؛ ولی به همه چیز صدف حسادت می‌کرد. به نوع پوششش، به مانتو‌های کوتاه و زیبایی که اندامش را به خوبی نشان می‌داد و بدون چادر مزاحم آزادانه رفت و آمد می‌کرد. برعکس خودش که همیشه با مانتو‌های بلند و گشاد که به تنش زار می‌زدند و به جز رنگ‌های مشکی و قهوه‌ای و گاهی هم سورمه‌ای، حسرت دیگر رنگ‌ها به دلش مانده بود و از آن بد‌تر که مجبور بود چادر کلفت و مشکی‌رنگش را روی آن انبار لباس بپوشد. به نوع اخلاق و رفتار صدف، به این که بدون هیچ ابایی در کوچه و خیابان قهقهه می‌زد و او حتی خندیدن با صدای بلند آن هم در خانه، برایش آرزو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سقلمه‌ای که رویا به او زد، از فکر بیرون آمد و با اشاره‌ی خواهر زیبارویش سوار تاکسی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطان در گوشه‌ای از آن خانه‌ی بزرگ بساطش را پهن کرد. کسی متوجه حضور او نبود، کسی او را نمی‌دید؛ اما نجواهای شیطانی‌اش گوش‌ها را کر و چشم‌ها را کور کرده بود. دختر و پسرانی که جام‌های حرام را بالا می‌بردند و گوارای وجود می‌کردند، در آغوش هم می‌خزیدند و از لبان همدیگر کام گـ ـناه می‌گرفتند. فضایی که فقط بوی هــ ـو*س می‌داد و هــ ـو*س! نه از شرم و حیا خبر بود و نه از پاکی! نه بوی خوش سجاده به مشام می‌خورد و نه صدای برخورد دانه‌های تسبیح!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به راستی که خدا را به دست فراموشی سپرده بودند، اینان را به شیطان چه نیاز است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر شیطان آن روزی که خداوند به او گفت:« بر آدم و نسل او سجده کن.»، نمی‌دانست که نسل او در زشتی و دروغ و خــ ـیانـت تا کجا می‌تواند فرا رود، وگرنه در برابر آدم به سجده می‌افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار مرد، چهار شیطان، دور میز چوبی قهوه‌ای رنگ، در گوشه‌ی سالن بزرگ نشسته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عبدالله، یکی از آن چهارگرگ درنده بود که دندان‌هایش را حسابی برای دو دختری که دیده بود، تیز می‌کرد. مردی با چهره‌ی جنوبی که همیشه سعی بر این داشت تا با پوشیدن لباس‌های اسپرت، خود را جوان‌تر از آنچه که بود نشان دهد. دستی به ریش پروفسوری‌اش کشید و بعد از مکث کوتاهی و با اشاره‌ی البرز، بی‌بی خشت را پایین انداخت و با لبخند ژکوندی به بغل دستی‌اش که شکستگی ابروی راست و گوشتی‌بودن دماغش مشخصه‌ی صورتش بود، نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون پری کوچولوی چشم آبی آب از دهن شیخ‌های عرب به راه می‌اندازه. بهت قول میدم از اونی که هفته پیش فروختیم خیلی بیشتر خریدار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاسم سری به تایید حرف عبدالله تکان داد و تنها خشتی را که در دست داشت، بالاجبار به روی میز انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرچند که خوب نتونستم دیدشون بزنم؛ ولی به نظرم اون یکی هم خوب بود، اصلا هردوتاشون مثل عروسک بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

البرز هیکل چاقش را روی صندلی تکان داد. به ناچار ده لوی خشت را بر روی سه لو و بی‌بی خشت انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او ثروت و نفوذ بیشتری نسبت به دیگر همکارانش داشت و می‌شد گفت که از همه حریص و کثیف‌تر به نظر می‌رسید. مردی چهل و پنج ساله که بارها دختران زیادی را طعمه‌ی هــ ـو*س‌های خود کرد و با واردات مواد مخدر در کنار قاچاق دختران زیبا، ثروت هنگفت و کثیفی به دست آورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی که ذهنش را درگیر کرده بود، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفقا فقط یه مشکل کوچیک وجود داره، چه‌طوری میشه اینا رو با خودمون ببریم؟ تا حالا هرکی رو بردیم خودش خواسته بود تا از کشور خارج بشه و کار رو هم برای ما راحت می‌کرد؛ ولی گول‌زدن این دو پری با اون چارقدایی که دور خودشون پیچیده بودند، کار سختیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف البرز سکوت کوتاهی بین آن‌ها حکم‌فرما شد. هیچ‌کدام نمی‌خواستند از این فرصت به‌دست‌آمده دست بکشند. بابت آن دو دختر جوان کلی پول بر جیب می‌زدند، حالا چه‌گونه می‌توانستند بی‌خیال معدن طلای کشف‌شده بشوند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای بلند تق ورق، نگاه سه مرد متفکر را به سوی میز کشاند. شاه خشت اخم را به صورت عبدالله هدیه داد. با‌‌ همان ابروان گره‌خورده به البرزی نگاه می‌کرد که با بی‌قیدی سیگار دود می‌کرد. آن‌قدر پول داشت که قیدش به چند دلاری که در شرط‌بندی از دست می‌داد، نباشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی با چشمان درشت همچو گرگ، با صورتی زیبا که سیرت زشت و کثیفش را میان آن همه جذابیت نهان کرده بود، ورق‌های روی میز را به سوی خود کشاند و روی ورق‌های از قبل برده‌شده گذاشت. نگاه خاکستری‌اش را به صورت تک‌تک آن سه مرد انداخت. از نگاه متفکر دوستانش می‌توانست به اعماق افکارشان پی ببرد. نیشخندی زد و ورق‌های پاسور را سوی عبدالله گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرید، جوان‌ترین فرد آن جمع چهارنفره، فردی که تنها با بیست و پنج سال سن در کارش مستعد و برای همکارانش در خور ستایش بود، درست از زمانی که چشم به دنیا گشود، با رمز و رموز این حرفه‌ی کثیف آشنا شد. حرفه‌ای که از پدر منفورش به او رسید و او نیز با پشتکار بیشتری ادامه‌دهنده‌ی راه کثیف پدری‌اش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«پسر کو ندارد نشان از پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو بیگانه خوانش مخوانش پسر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی صفات اخلاقی و حتی زیرکی‌اش را از گودرز به ارث برده بود. خم و پیچ‌های کار را از نوجوانی آموخت و در‌‌ همان زمان نوجوانی با پدر مشغول کار شد. فریب‌دادن دختران زیبا و جوان کشورش و فروختن آنان به شیخ‌های عرب در ازای پول‌های کلان، چیزی بود که در خونش آمیخته شده بود. او نیز همانند همکارانش، از دیدن آن دو دختر در دل احساس خوشنودی می‌کرد. دختر عموی مبتدی‌اش در اولین شروع کاری خود، طعمه‌های خوب و فریبنده‌ای را نشان کرده بود، هیچ‌گاه به فکرش هم خطور نمی‌کرد صدف بتواند پای آن دو دختر محجبه را تا این مکان باز کند. دخترانی که زیبایی صورتشان، با آن همه روگرفتن و خود را دور پارچه سیاه پیچاندن هم باز مشهود بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند باری که به بهانه‌ی رساندن صدف به آموزشگاه زبان رفته بود، آن دو پری زیبا بدجور چشمش را گرفته بودند؛ علی‌الخصوص آن دختر چشم‌آبی که همانند فرشته‌ها زیبا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از صدف خواست تا برای اولین گام یادگیریِ حرفه‌ی اجدادیشان، آن دو خواهر را به دام بیندازد و حالا صدف تا حدودی از راه را رفته بود. هرچند فرید برای تورکردن آن دو دختر عجله‌ای نداشت؛ در واقع دلش نمی‌خواست از روی عجله کار اشتباهی کند که آن دختران همچون ماهی از دستانش لیز بخورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی از سر غرور به دوستانش انداخت و با صدایی پُرصلابت خطاب به آن‌ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست ندارم تا زمانی که همه‌چیز روبه‌راه نشده، کسی کار اشتباهی انجام بده. خودم مسئولیت تمام کارها رو قبول می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اتمام حرفش، به چهره‌ی هرکدامشان نگاه کرد. سه مرد متفکری که خوب می‌دانستند این پسر جوان در کارش همتا ندارد و زمانی که خودش زمامدار کارها می‌شود، یعنی هیچ‌کسی حق دخالت در کارهایش را ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اتمام بازی که طبق روال همیشه با برد همراه بود، از جایش بلند شد و به سوی دیگر سالن درست جایی که دختر عموی لوندش در حال رقـــص با مسیح، پسر یکی از دوستان خانوادگیشان، بود رفت. صدف با آن همه دلبری و طنازی که به خرج می‌داد، دل هر مردی را آب می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان‌طور که قدم به قدم به آن‌ها نزدیک می‌شد، با نگاه تیزش مسیح را هم زیر نظر گرفته بود که چه‌گونه عرق‌های ریز و درشت روی پیشانی‌اش را پاک می‌کرد و از هر فرصتی برای در آغوش‌گرفتن صدف و ارضای حس درونی‌اش، استفاده می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف چنان از آن نوشیدنی‌های خالص و سفارشی موجود در جشن تولدش خورده بود که نمی‌فهمید در اطرافش چه می‌گذرد، برای خودش خوش بود و غرق در رقـــص زیبایی که آب از دهان پسران جمع، به خصوص مسیح به راه انداخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست زمانی که صدف در حال چرخش بود، فرید به آن‌ها رسید و در یک چشم به هم‌زدن مسیح مست‌کرده را هل محکمی داد و خود دست دور کمر دخترعموی لوند و دلربایش گره کرد. با نگاه تهدیدبارش از مسیح خواست تا از آن‌جا دور شود و البته مسیح هم عاقل‌تر از آن بود که بخواهد با فردی همانند فرید بحث کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف با دیدن فرید گل از گلش شکفت و با عشوه و نازی که در صدایش به کار برده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه عجب چشمم به جمال پسر عموی خوشتیپم افتاد! دیگه کم‌کم داشتم ازت نا‌امید می‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرید می‌دانست دختر عموی خود را چه‌گونه رام سازد. آن هم صدفی که تمام اولی‌هایش را با او گذرانده بود و به تازگی به روی عفتش خط سیاهی کشیده بود و دخترانگی‌اش را هم دودستی به فرید تقدیم کرده بود، تنها به امید آن که دل فرید هم مانند او بلرزد و عشق در دلش جوانه بزند و زهی خیال باطل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرید لبانش را نزدیک گوش صدف برد و آرام، طوری که نفسش خدشه بر دل مجنون‌شده‌ی صدف بیندازد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلبری‌کردن، اونم از من عواقب بدی داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از او فاصله گرفت تا نفس حبس‌شده‌ی صدف آزاد شود. سپس دست سفید و نرمش را در دست گرفت و به سوی یکی از میزهای خالی که در کنج‌ترین قسمت سالن بود، رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش روی صندلی نشست و به صدف هم اشاره کرد روی صندلی کناری‌اش بنشیند. هنوز چم و خم‌های زیادی وجود داشت که به صدف تازه‌کار بیاموزد. خودش را به صدف نزدیک‌تر کرد و در حالی که نوازشگانه دستش را روی پاهای صدف می‌کشید، چیزهایی را که باید می‌گفت، برایش گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو کوچه مانده به خانه، از ماشین پیاده شدند تا راه باقی‌مانده را پیاده گز کنند. هردوی آن‌ها تمام مسیر را سکوت کرده بودند، هرکدام در افکار خود سر می‌کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینایی که دلش تجربیات جدید می‌خواست، دوست داشت به زندگی سرد و بی‌روحش حال و هوای تازه‌تری تزریق کند. با وجود آنکه هنوز احساسش در دوگانگی خوب و بد دست و پا می‌زد؛ اما حس باطنی‌اش، میل و رغبت بیشتری برای تجربه‌های جدید داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چرا او نمی‌خواست بفهمد صدف خود شیطان است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« و (به یاد آور)‌ هنگامی را که شیطان، اعمال آن‌ها (مشرکان) را در نظرشان جلوه داد، (شیطانی که زشتی ها و بدی ها را طوری آرایش زیبا می‌کند تا دل هر کسی که پایش لغزید و دل از راه خدا جدا ساخت را مجذوب اعمال زشت و گنـاه سازد.)»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن سو رویا بیم از خامی خواهر داشت. سنش چندان زیاد نبود؛ اما دلش، فکرش و ذهنش خدایی بود و همین سبب آن شده بود تا خوب و بد را از هم جدا سازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک خانه که رسیدند، رویا با دیدن بدری‌خانم، همسر حاج‌رسول مدنی که همانند پدرش در بازارچه قدیمی به خرید و فروش فرش مشغول بود، آه از نهادش برآمد. با خود فکر می‌کرد "حالا چه بهانه‌ای سر هم کنم تا دست از سرم بردارد؟" هر دفعه مودبانه به او فهمانده بود که هیچ علاقه‌ای به کاکل‌پسر از فرنگ برگشته‌اش ندارد؛ ولی انگار گوش بدری‌خانم به این حرف‌ها بدهکار نبود، بلکه تمام عزمش را جزم کرده بود تا هر چه زود‌تر او را به عقد پسر دکترش دربیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا بی‌تفاوت و بدون دادن سلام، از کنار بدری‌خانم گذشت و با کلید مشغول بازکردن در خانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم‌های رویا از رفتار بی‌ادبانه‌ی مینا درهم شد؛ اما بدری‌خانم فقط قرص ماه روبه‌رویش را می‌دید و حرکت بی‌ادبانه‌ی مینا ذره‌ای به چشمش نیامد. بی‌حد و اندازه دوست داشت تا رویا همسر دردانه پسرش، افشین شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنبیل خالی قرمزرنگی را که به دست داشت، روی زمین گذاشت؛ با وجود این که حاج رسول و همچنین افشین از او خواسته بودند تا امور کار‌ها را به دست سروناز، خدمتکار تازه استخدام‌شده‌اش واگذار کند؛ اما بدری و خانه‌نشینی به دو راه متفاوت ختم می‌شد و این شد که بدون درنظرگرفتن گفته‌ی شوهر و پسرش همیشه خرید خانه را خود انجام می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با روی خندان رویا را به آغوش کشید و همان‌طور که از لپ‌های سفید و لطیف دخترک بـ ــوسه برمی‌داشت، شروع به احوالپرسی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی دورت بگردم که هر روز قشنگ‌تر از قبل میشی عروس خوشگلم! خوبی عزیز دلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با لبخند ظاهری طوری که بدری‌خانم دلخور نشود، از او فاصله گرفت و خیلی کوتاه ممنون زیر لبی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر عزیزم. حاج احمد خوب هستند؟ بی‌بی زینب چی‌کار می‌کنه؟ دیروز خونه اکرم‌خانم ندیدمش، خیلی نگرانش شدم؛ سابقه نداره جایی ختم قران بگیرند و بی‌بی اون‌جا حضور نداشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا سعی می‌کرد با متانت جواب سوال‌های بدری خانم را بدهد؛ اما با دیدن ماشین افشین که از خانه‌ی حاج رسول خارج شد، چشم‌هایش گرد شد و رنگ از صورتش پرید. به هیچ‌عنوان دوست نداشت با این دکتر خودشیفته روبه‌رو شود، آن هم در روزی که به حد کافی اعصابش متشنج شده بود. نگاهش را در چشمان بدری خانم انداخت و هول‌شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید بدری خانم؛ ولی من دیرم شده باید برم، خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز قدمی برنداشته بود که بدری خانم دستش را محکم گرفت و مانع از رفتنش شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا دختر جون من احوال بی‌بی رو می‌گیرم تو یه چیز دیگه میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی لب بدری خانم فکری را که در سر داشت، برای رویا رو کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین با‌‌ همان غرور همیشگی از ماشین مدل‌بالای سیاه‌رنگش پیاده شد و در حالی که به طرف آن‌ها قدم بر می‌داشت، با لحن پر از تمسخر رو به دخترک چشم‌آبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کنید من جذام ندارم خانم، نیازی نیست این‌طور با دیدن من پا به فرار بذارید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره‌ی متفکر به خود گرفت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من هنوز موندم شما که نگاهت جلو‌تر از پاهاتون حرکت می‌کنه و تا این همه سر به زیرید، چه‌طور از حضور من با خبر می‌شید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای کشیده‌ی رویا در هم گره خورد. برای لحظه‌ای کوتاه سر بلند کرد و نگاهش را در دو تیله‌ی سبزرنگ انداخت. در صورت مردانه افشین جز چشمانش دیگر جذابیتی دیده نمی‌شد. پوست سبزه و لب و دهن معمولی در صورت گرد و قدی دراز چیزی نبود که کسی از آن احساس غرور کند و نمی‌دانست اگر همین مدرک طبابت را از کشور بیگانه نمی‌گرفت، آیا چیز دیگری هم داشت که به آن فخر بفروشد؟! این بار اول نبود که نگاه تحقیرآمیز افشین را نسبت به خودش می‌دید. از این نگاه‌ها و حرف‌های تمسخرآمیز افشین می‌شد حدس زد آن‌قدر که مادرش دل در گروی او دارد، خواسته‌ی دکتر مغرور چیز دیگریست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدری خانم که جو به وجودآمده را مناسب نمی‌دید، بار دیگر با خنده رویا را در آغوش کشید و دور از چشمان دخترک چشم غره‌ای به پسر مغروش رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افشین مادر، این چه شوخیه با عروس گلم می‌کنی، یه وقت پیش خودش فکر می‌کنه جدی میگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا از آغوش بدری خانم بیرون آمد و در حالی که سعی می‌کرد حرفی مبنی بر بی‌ادبی نزده باشد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید بدری خانم، با تمام احترامی که براتون قائلم؛ ولی باید بهتون بگم من فعلا قصد ازدواج ندارم و اگه هم یه روزی بخوام ازدواج کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را در چشمان افشین انداخت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هیچ‌عنوان کسی رو انتخاب نمی‌کنم که عنصر اصلیش از غرور ساخته شده و در نگاهش دیگران رو بی‌ارزش بدونه، اونم کسی که اگه فقط نگاهی به خودش بندازه متوجه میشه که اونم به همون قدر و یا شاید هم بیشتر واسه بقیه بی‌ارزشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را از چشمان افشین که حالا رنگ اخم به خودش گرفته بود، می‌گیرد و دوباره به بدری خانم که هاج و واج به او نگاه می‌کرد می‌اندازد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم که از حرف‌های من ناراحت نشده باشید، خدانگهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما افشین اجازه رفتن به او نداد، جلوی او ایستاد و با صدایی که از خشم بم‌تر شده بود، از لای دندان‌های کلیدشده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بدونی تا چه حد از تو و جنس تو متنفرم، این‌جا نمی‌ایستادی و بلبل زبونی نمی‌کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را با مکث کوتاهی از صورت پایین گرفته‌شده‌ی رویا گرفت و به سمت ماشینش حرکت کرد. رویا هم بدون هیچ تأملی چند قدم باقی‌مانده را طی کرد و وارد خانه‌شان شد؛ جایی که امنیت و آرامش را به وجودش تزریق می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدری با دهن باز تماشگر آن دو بود. وقتی که افشین نزدیکش شد، با دلخوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه رفتاری بود کردی؟ ح...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین با عصبانیت حرف مادرش را قطع کرد و با صدای تقریبا بلندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر خواهش می‌کنم چیزی نگو، همه‌ش تقصیر شماست. صدبار بهت گفتم این‌قدر دور و بر این دخترِ اُمل نَپِلک که این‌طور دور برنداره، به گوشت نمیره. همین رو می‌خواستی که دخترِ عقب افتاده تو روم اون حرفا رو بزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت در ماشین را باز کرد و سوار آن شد؛ ولی قبل از این که ماشین را روشن کند، شیشه را پایین کشید و رو به بدری که با ناراحتی زنبیلش را از زمین بر می‌داشت، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین جا دارم اتمام حجت می‌کنم؛ اگه شما و آقاجون از حرفتون کوتاه نیاید، به خدا بر می‌گردم به همون خراب‌شده‌ای که هشت سال توش جون دادم. نذارید منم یکی بشم مثل امیرعلی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام‌شدن حرفش، پا بر روی گاز گذاشت و بدری را با دنیایی از غم تنها‌‌ رها کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند بار دیگر مشتش را پر از آب کرد و به صورتش پاشاند. اتفاقات امروز برایش زیادی سنگین بود. دلش برای لحظه‌ای کوتاه مادرش را می‌خواست. این روز‌ها جای خالی‌اش بیشتر از هر زمان دیگر به چشم می‌خورد. درد دلش را برای که می‌گفت، از چه کسی می‌خواست سنگ صبورش شود، از پدری که با یک دنیا ترس سلامش می‌داد؟ و یا از بی‌بی زینب؟ پیرزن بیچاره خودش سنگ مرهم بر درد‌هایش می‌خواست! او را چه به سنگ صبور بودن؟ بغضش را خورد و اشک‌هایی را که تا سرازیرشدنشان فاصله‌ای نبود، پس زد؛ او باید هر طوری که می‌شد محکم باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به زانو گرفت و از لبه‌ی حوض بلند شد. سکوت تلخ خانه برایش عادی شده بود. دیگر مثل گذشته از این سکوت همیشگی گله‌مند نبود. نگاهی گذرا به سالن انداخت. دلش گرفت؛ چرا بعد از ده‌سال هیچ تغییری به خانه داده نمی‌شد که این‌چنین با هر بار دیدنش، دلش نسوزد. همان مبل و فرش، همان تخت فرش نصب‌شده به دیوار و کنسول با آینه و شمعدان جهیزیه مادر کنار ستون بزرگ سالن، همه‌چیز حال و هوای ده‌سال پیش را داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا کسی سعی در تغییرش نداشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غصه‌خوردن سودی به حالش نداشت؛ زیرا زمانه هیچ‌گاه به عقب بر‌نمی‌گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به آشپزخانه انداخت، بی‌بی‌زینبش را ندید. این روز‌ها افراد خانه از مادربزرگ سالخورده‌اش حسابی غافل شده بودند و هر که سرش به کار خودش گرم بود. خودش نیز پیرزن را به حال خود‌‌ رها کرده بود. یاد حرف بدری‌خانم افتاد که حرف‌هایش احوال بد مادربزرگش را گوشزد می‌کرد. باید همین فردا او را برای چکآپ وضعیتش نزد دکترش می‌برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌های مارپیچ خانه بالا رفت. نگاهی به در بسته‌ی اتاق مینا انداخت. قدمی به سوی اتاق برداشت؛ اما میانه راه ایستاد. بهتر بود خواهر کوچکش را برای امروز به حال خودش‌‌ رها می‌کرد تا کمی بر روی کار‌هایش فکر کند. مینا دختری بالغ بود و از نظر رویا می‌توانست با کمی فکرکردن خوب و بد را از هم تشخیص دهد. غافل از آن که مینا خیلی راحت به دست صدف شستشوی مغزی شده بود؛ تا جایی که حتی نماز‌هایش را هم یک روز در میان می‌خواند. فکرش درگیر دنیای جدید و رنگارنگ گـ ـناه شده بود و آرزویش یکی مثل صدف شدن و رویا چه می‌دانست پشت آن در بسته خواهر شانزده ساله‌اش لحظه شماری می‌کند هر چه زود‌تر صبح شود تا از حال و هوای جشنی باخبر شود که به خاطر رویا نتوانسته بود تا آخرش حضور داشته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا نفسش را با صدا بیرون داد و به سوی اتاق خودش چرخید. در اتاق را باز کرد و تنها صدای قیژ لولای دَر بود که برای لحظه‌ای کوتاه، سکوت خانه را در هم شکست. وارد خلوتگاهش شد، قدم به قدم جلو رفت و رو به روی آینه قدی قدیمی قرار گرفت. عکس زیبای ملکه‌ی قلبش را در بالا و در سمت چپ آینه چسبانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب شروع به خواندن شعر محبوبش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« تاج از فرق فلک برداشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاودان آن تاج بر سرداشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بهشت آرزو ره یافتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز در انواع نعمت‌ها و ناز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بتی چون ماه در بر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح از بام جهان چون آفتاب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی گیتی را منور داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شامگه چون ماه رویا آفرین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناز بر افلاک اختر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون صبا در مزرع سبز فلک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بال در بال کبوتر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حشمت و جاه سلیمانی یافتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوکت و فر سکندر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ابد در اوج قدرت زیستن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملک هستی را مسخر داشتن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برتو ارزانی که ما را خوش‌تر است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لذت یک لحظه "مادر" داشتن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(فریدون مشیری)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت سبابه‌اش را روی عکس گذاشت و مانند مداد که طرح روی کاغذ می‌داد، روی تک تک اجزای صورت مادر کشاند. از ابروهای کمانی تا چشمان کشیده و قهوه‌ای، انگشتش را آرام از روی دماغ کوچک و خوش‌فرم در عکس به سمت لبان قلوه‌ای و زیبای مادر رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبودنش سخت بود. حیف و صد حیف که نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«تمام زندگی‌ام درد می‌کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نوازش‌های مادرانه می‌خواهد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه از چهره مادر گرفت و به چهره‌ی خودش در آینه روبه رو انداخت. پیشانی بلند و زیبایش در زیر چادری که درست تا بالای ابروانش کشیده بود، پنهان شده بود. با کرختی چادر را از سر درآورد. هنوز صورتش خیس بود و مژه‌های بلند و مشکی‌رنگش با آن خیسی جلوه‌ زیباتری به چشمان خمار و دریایی‌اش داده بودند. تمام اجزای صورتش مانند مادر بود، غیر از رنگ چشمانی که از پدر گرفته بود. این زیبایی به چه دردش می‌خورد وقتی که دل کوچکش خوش نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از کَنکاش خود برداشت و در حالی که مقنعه از سر خارج می‌کرد تا موهای زیتونی و گیس‌شده‌اش هوا بخورد، به سوی تختش رفت. مقنعه و مانتو را هم مانند چادر در وسط اتاق انداخت و بی‌حال‌تر از همیشه روی تخت دراز کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم می‌بست صحنه‌های مهمانی جلوی چشمش رژه می‌رفت، وقتی هم که چشمانش را باز می‌کرد نگاه تحقیرآمیز افشین راحتش نمی‌گذاشت. کلافه روی تخت نشست و پا‌هایش را بغل کرد. سعی می‌کرد به هیچ چیز مزاحمی که آرامش را از او گیرد فکر نکند و فکر خود را آزاد بگذارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را بست و نفس‌های عمیق می‌کشید و طبق عادت همیشگی خود را مانند گهواره تکان می‌داد تا شاید به خود مسلط شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بی‌بی که او را صدا می‌زد، «آرامش به من نیامده» زیر لبی گفت و از اتاقش خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن نایلون گوشت را روی میز آشپزخانه گذاشت. از کابینت تخته گوشت و چاقو را برداشت و روی صندلی نشست. دیگر برای انجام کارهای خانه زیادی پیر شده بود. در حالی که گوشت را برای قیمه تکه می‌کرد و رحیم قصاب بیچاره را به خاطر بوی ماندگی گوشت به باد القاب مبارک گرفته بود، بار دیگر رویا را صدا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا آهسته از پشت سر به او نزدیک شد. دست‌هایش را دور گردن بی‌بی حلقه کرد و بی‌هوا بـ ــوسه‌ای به لپش زد و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر بهترین مادربزرگ دنیا که فقط مال خودمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره بـ ــوسه‌ی آبدارتری از صورت او گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی‌چاقو را بلند کرد و آرام روی دست او که هنوز دور گردنش حلقه بود، زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو اون‌ور دخترجون ... خفه‌ام کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا لبخند شیرینی زد و کنار بی‌بی نشست. دست زیر چانه گذاشت و به صورت مادربزرگش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه‌قدر این پیرزن را دوست داشت؛ کسی که بعد از مادرش، برای او و مینا مادری کرده بود. چه‌قدر دوست داشت چین و چروک‌های صورت گرد و سفید بی‌بی‌زینب را با دست صاف می‌کرد تا شاید دوباره طروات به صورت چین‌خورده‌اش باز می‌گشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه از ذهنش عبور کرد که اگر بی‌بی نبود، چه‌طور در این خانه دوام می‌آورد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی نیم‌نگاهی از زیر عینکش به رویا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر من چشمام خوب نمی‌بینه، این برنج‌ها رو پاک کن، سنگ‌ریزه زیاد دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سینی روی میز اشاره کرد. رویا ''چشمی" گفت و سینی را به سمت خودش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش همیشه هنگام برداشت محصول برنج، خودش به شمال کشور می‌رفت و برنج ایرانی اصل را از زمین‌های پربرکت و حاصل‌خیز خریداری می‌کرد. برنجی که بوی آن حتی نپخته، آدم را مدهوش می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرید کردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بی‌بی‌زینب نگاه از سینی برنج گرفت و گیج پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خرید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی‌با چشمان ریزشده با سر تایید کرد و منتظر به نوه‌اش چشم دوخت. رویا که تازه متوجه شده بود بی‌بی از چه حرف می‌زند، هول‌شده نگاه از چشمان شکاک پیرزن گرفت و در حالی که دوباره مشغول پاک‌کردن برنج شد، بله کوتاهی زیر لب گفت. راست می‌گفتند آدم دروغگو فراموشکار می‌شود؛ آن هم رویایی که هیچ‌گاه نمی‌توانست دروغگوی خوبی باشد؛ اما بی‌بی انگار تا دستش را رو نمی‌کرد راحت نمی‌نشست. دوباره پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اون همه اصرارهای مینا، باید کتاب مهمی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشم‌های گردشده دوباره به بی‌بی نگاه کرد و تند با صدایی لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... یعنی آره، چیز زیاد مهمی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاه خیره‌ی بی‌بی دوباره نگاهش را به زیر انداخت و سرش را تا جایی که می‌توانست پایین گرفت. برای منحرف‌کردن بی‌بی و رونشدن دستش مجبور شد تا قضیه‌ی بدری و پسرش و حرف‌هایی را که بین آن‌ها رد و بدل شده بود، برای او بگوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون بیچاره هم حق داره مادر! با اون همه دبدبه و کبکبه و تحصیلات بالایی که داره باید ناز از یه علف بچه بکشه، انتظار داری چیزی هم نگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با اعتراض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌بی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بی‌بی اجازه حرف‌زدن به او نداد و جدی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی اگه آقات بفهمه با پسر حاج‌رسول تو کوچه حرف زدی چه شری به پا می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در حالی که با زحمت از روی صندلی بلند می‌شد، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در ضمن آقات حرفاش رو با حاج‌رسول زده، قراره آخر همین هفته بیان خواستگاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف بی‌بی رویا روی صندلی وا رفت. با وجود خواستگارهای زیادی که داشت؛ اما آقاجانش به هیچ‌کدام اجازه آمدن به خانه نمی‌داد؛ ولی حالا انگار همه‌چیز تمام شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟ بی‌بی من که هنوز سنی ندارم، تازه هجده سالم شده. مگه رو دست آقاجون موندم یا جای کسی رو تنگ کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همسن تو بودم واسه عمه منیره‌ات جهاز آماده می‌کردم. دختر هر چی زودتر بره خونه‌ی بخت، بهتره مادر جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌بی اون زمان شما بود، الآن همه چیز فرق کرده. تو رو خدا بی‌بی با آقاجون حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بی‌بی خونسرد گوشت‌ها را درون قابلمه ریخت و در روغن و پیاز داغ سرخ کرد. صدای جلیز و ولیز روغن فضای آشپزخانه را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا اون پسرِ به من علاقه‌ای نداره، هر دفعه من رو می‌بینه مسخره‌ام می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی‌ لپه‌های شسته و خیس‌شده را به گوشت اضافه کرد و خودش را سخت مشغول کار نشان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن دلش به حال دخترک می سوخت. دل خودش نیز راضی به این وصلت نبود. دوست نداشت نوه عزیزش با پسری ازدواج کند که هیچ علاقه ای به او ندارد؛ اما چه می کرد وقتی مرغ پسرش یک پا داشت و هیچ‌کسی جرأت نه‌گفتن به او را نداشت. مجبور بود رویا را آماده کند تا دل به دل پسر حاج‌رسول دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا وقتی سکوت بی‌بی را دید، نا‌امید از روی صندلی بلند شد و با سرعت به اتاقش پناه برد. خسته از زندگی بی‌روح و استدلال‌های زورگویانه‌ی پدرش، شروع به گریستن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا تو چرا این‌قدر دمَغی؟ بابات یه چیزی گفته، تو که مجبور نیستی حتما قبول کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین خیره به فرهاد، رفیق دوران سختی در غربتش، بود. از روی صندلی برخاست و به میز تکیه داد. چه راحت حرف از نه‌گفتن می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مشکل همین جاست...مجبورم قبول کنم. تهدیدم کرده از ارث و میراث و بد‌تر از همه از دیدن خودشون محرومم می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد سیب قرمزی از سبد میوه روی میز برمی‌دارد، گاز محکمی از سیب می‌گیرد و با دهن پر می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حرف‌ها همش چاخانه داداش، تو باور نکن. بابات یه مدت از دستت ناراحت میشه و میگه نمی‌خواد ببیندت؛ مطمئن باش آخر سر خودش واست پیغوم پسغوم می‌فرسته برگردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین به موهای خود چنگ زد و خسته از بحث و جدل‌های چند روز گذشته، ناامید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بابای من رو نمی‌‌شناسی، اگه حرفی بزنه تا آخر روی حرفش می‌مونه، چه برسه حالا که قسم به خاک امیر علی هم خورده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد متفکر انگشت در دهان کرد و تکه کوچک از پوست سیبی را که لای دندانش مانده بود درآورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو سه راه بیشتر نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین سوالی نگاهش کرد. فرهاد از روی صندلی بلند شد، قدش بلند بود و چهره‌ای جذاب و زیباتری نسبت به افشین داشت. همان‌طور که به سمت دکتر آشفته‌حال گام برمی‌داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین راه حل اینه که راه خودت رو بری و بی‌خیال اون دخترِ بشی که با این حساب خانواده‌ات رو از دست میدی، یا این که راه دوم رو انتخاب کنی و دخترِ رو عقد کنی و البته خانواده‌ات رو هم کنار خودت نگه می‌داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت افشین از راهکارهای فرهاد جمع شد. دهان باز کرد تا چند لیچار بارش کند؛ ولی فرهاد که حالا چند قدم به او نزدیک‌تر شده بود، سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن دوست من، هنوز راه سوم رو برات نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیطنت‌آمیزی زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو می‌تونی از دخترِ یه آتو بگیری. یه برگ برنده که هم دخترِ رو از چشم پدر و مادرت بندازی و هم خودت یه عمر اسیر نشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین با اخم‌های گرفته دوباره روی مبل نشست و پا‌هایش را عصبی تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دارم میگم تا فردا شب بیشتر وقت ندارم، اون‌وقت تو میگی برو آتو بگ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد حرفش را قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو چرا نمی‌گیری؟ اتفاقا فردا شب حتما برو خواستگاری، خودت رو هم مشتاق نشون بده. هر چی به دخترِ نزدیک‌تر باشی راحت‌تر می‌تونی کارت رو انجام بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهای افشین بالا رفت. فکر بدی به نظر نمی‌رسید. بدش نمی‌آمد حال آن دخترِ زبان‌دراز را برای مدت کوتاهی بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرهاد رنگ رضایت را از نگاه افشین خواند و باعث شد تا دل خودش نیز خوشنود شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نظرت چیه به افتخار پیشنهاد توپم من رو به بهترین رستوران شهر دعوت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین نگاهش خندان شد، سیبی از سبد میوه برداشت و مشغول پوست‌گرفتن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا دیگه، این‌قدر ناز نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا دوباره نگاهی به ماشین قرمزرنگ آخرین مدل انداخت. دل می‌گفت سوار شود؛ ولی عقل او را از این کار منع می‌کرد. تا به حال سوار ماشین هیچ غریبه‌ای نشده بود. دوست داشت برای یک بار هم که شده امتحانش می‌کرد؛ ولی از سوی دیگر می‌ترسید کسی از دوست یا فامیل او را ببیند و آبروی چندساله پدرش برود. دوباره صدف ریشه افکارش را پاره کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای از دست تو! مینا این اُمُل بازی‌ها رو بذار کنار. خوبه آدم کمی متمدن و به‌روز باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دستش را گرفت و او را مجبور کرد تا با او همراه شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف در دل به این رفتار مینا اوق زد. چه‌قدر از این دوست اجباری‌اش متنفر بود. اگر به خاطر فرید نبود، هیچ‌گاه سراغ دختران بقچه پیچ‌شده‌ای مثل مینا نمی‌رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا از ترس فهمیدن پدر و خشم او در دو قدمی ماشین ایستاد و رو به صدف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدف جان نمیشه، تو که می‌دونی وضعیت من چه‌طوره، خواهش می‌کنم این همه اصرار نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف پشت چشمی برایش نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم ترس تو از چیه؟ یه نگاه به خودت بنداز؛ اون‌قدر خودت رو لابه لای این پارچه سیاه پوشوندی که منم بیشتر وقتا که می‌بینمت نمی‌شناسمت. بعدش هم فرید نامزد منه، غریبه نیست که تو این‌طوری می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدف باور کن نمیشه وگ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدف حرف مینا را با عصبانیت قطع کرد و با لحن تندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا می‌دونی چیه؟ تقصیر منِ احمقه که دلم به حالت سوخت! حالا تو این گرما بمون و منتظر اتوبوس باش تا خوب آبپز بشی و بوی عرق بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی تمسخرآمیزی به مینا انداخت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چند فکر نکنم این چیز‌ها برات مهم باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی به دخترک غمگین زد و سوار ماشین شد. همین که در ماشین را بست، رو به فرید که سیگار دود می‌کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترِ عقب‌افتاده واسه سوارشدن استخاره می‌کنه. ایی حالم ازش به هم می‌خوره! کی دیگه این بازی مسخره تموم میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرید از آینه جلو نگاهی به دخترک چادر به سر می‌کند که آهسته به سمت ایستگاه واحد حرکت می‌کرد. نقشه‌های جدید و پلیدی برای او و خواهرش در سر داشت. ماشین را روشن کرد و رو به صدف که همچنان غر می‌زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به همین زودی همه چیز تموم میشه، تو فقط کارت رو خوب انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا سرخورده‌تر از هر وقت به خانه برگشت. از حیاط خانه که می‌گذشت، نگاهی به گل‌های باغچه انداخت؛ گویی حال و هوای گل‌هایش هم مانند دل او پژمرده بود. دلش کمی شیطنت می‌خواست. دلش کمی فقط کمی شادی می‌خواست. چیز زیادی بود اگر روزگار کمی با خواسته‌هایش کنار می‌آمد؟ چه می‌شد اگر او هم مثل صدف به دور از ترس و دلهره، از جوانی‌اش لذت می‌برد؟ و آن طور که دوست می‌داشت زندگی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از افکار و خواسته‌های پوشالی‌اش کشید. خام بود و ناپخته و غافل از رویاهایی که برایش ممنوعه بود. آهش را صدادار بیرون داد و از پله‌های ایوان بالا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن کفش‌های پدر، اخم‌هایش در هم شد. هیچ‌گاه از این پدر مستبد و خودخواه دل خوشی نداشت؛ آن هم پدری که فقط به خاطر پسرنشدن او و خواهرش از آن‌ها دوری می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را باز کرد و با طمأنینه وارد شد. حاج احمد مثل همیشه روی مبل در جلوی تلویزیون نشسته بود و به مجری شبکه خبر چشم دوخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا سلامی زیر لب گفت و به سوی پله‌ها حرکت کرد؛ اما با صدای رسای پدر که نامش را صدا زد، سر جایش میخکوب شد. حاج احمد بدون نگاه‌کردن به او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا این‌جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا دلش هُری ریخت. در دل می‌ترسید که نکند پدرش او را با صدف و آن ماشین مدل‌بالا دیده باشد. با پاهای لرزان سوی پدر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج احمد کنترل تلوزیون را برداشت و صدای آن را کم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از فردا دیگه نمی‌خواد برای این کلاس‌های بیهوده از خونه خارج بشی. به خواهرت هم گفتم، می‌مونید خونه و به مادربزرگتون کمک می‌کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا از حرف پدرش جا خورد. اگر به کلاس تابستانه‌اش نمی‌رفت، دیگر نمی‌توانست صدف را هم ببیند و این یعنی خداحافظی با دنیای رنگارنگی که مدت زیادی نبود با آن آشنا شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت زاری رو به حاج احمد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی آقاجون من می‌خوا....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج احمد با نگاه طوفانی‌اش به سوی مینا برگشت و باعث شد حرفش نیمه‌تمام بماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف نباشه! امشب مهمون داریم، حق نداری تا زمانی که مهمان‌ها نرفتند از اتاقت خارج بشی. حالا هم برو به بی‌بی و خواهرت کمک کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا چشم از چشمان آبی‌رنگ پدرش گرفت. یادش رفته بود در این خانه فقط حرف پدر است که به کرسی می‌نشیند و هیچ کسی حق اعتراض ندارد. با آرام‌ترین صدا که غم از آن بیداد می‌کرد، چشمی زیر لب گفت و به سوی اتاقش حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین که قدم در اتاق نهاد، به چشمانش اجازه باریدن داد. دلش به حال خودش می‌سوخت. تا کی این زندگی بی‌روح و بدون خوشی را تحمل می‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با‌‌ همان چشمان اشکی چادر از سر جدا کرد و آرام به سوی تختش قدم برداشت. تمام سعی‌اش این بود تا صدای هق هقش را کسی نشنود. روی زمین نشست و دستتش را زیر تخت برد. دلش بدجور گرفته بود و فقط مادر می‌توانست دل ناآرامش را آرام کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مادرم‌، ای رفته در خوابی دراز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاس‌هایت توی ایوان گشته باز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرچه گل‌هایت همه تنها شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شقایق‌های آن دنیا بساز»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندوقچه چوبی کوچک و قدیمی را از زیر تخت بیرون کشید. دستش را نوازشگانه روی آن کشید و آرام دَرش را باز کرد. اولین چیزی که باعث شد گریه‌اش شدت بگیرد، عکس خندان مادرش بود. با صدای لرزان و بریده شروع به گله‌کردن‌های همیشگی کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه چی این همه زود رفتی؟ برای چی تنهام گذاشتی؟ مگه تو مامانم نبودی؟ مگه نمی‌دونستی در قبال من و رویا مسئولی؟ چرا این همه سال تنهامون گذاشتی؟ دلت به حالمون نسوخت؟ پیش خودت فکر نمی‌کردی این‌جا دخترات از تنهایی هلاک میشن؟ نگفتی اون کسی که اسم خودش رو پدر گذاشته هر روز یه جور جیگراشون رو می‌سوزونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را روی عکس کشید. با دیدن صورت خندان مادر در میان گریه آهی لرزان کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لبخندت برای چیه؟ تو که حال روز من و رویا رو می‌بینی باید خون گریه کنی، نه این که بخندی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی‌تر از قبل و با صدایی که دیگر در کنترلش نبود فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالم دیگه از این زندگی به هم می‌خوره، می‌فهمی مامان؟ از شوهرت، از این خونه، از آدم‌های دور و برم متنفرم. می‌شنوی چی میگم؟ از تو هم متنفرم، از تو هم بدم میاد؛ واسه این که من برات مهم نبودم که اگه بودم، این‌قدر زود تنهام نمی‌ذاشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌قدر حالش بد بود که نمی‌فهمید آن کاغذی را که در دست مچاله می‌کند، عکس زیبای مادرش، صنم، است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با صدای هق هق خواهر از اتاقش خارج شد و سراسیمه و بدون آن که در بزند وارد اتاق مینا شد. با دیدن حال آشفته‌ی خواهر قدم تند کرد و خود را به او رساند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده مینا؟ چرا داری گریه می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دست مشت‌شده‌اش کرد. با تعجب نگاهش را دوباره به صورت خیس مینا انداخت. چه چیزی دل خواهرش را تا این حد آزرده بود که باارزش‌ترین عکسش را مچاله کند؟ تا خواست دهان باز کند و سوالش را بپرسد، مینا از جا برخاست و با خشم او را محکم هل داد. چنان سریع این کار را کرده بود که رویا تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا بی‌توجه به او با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی بهت اجازه داد بیای تو اتاق من، هان؟ برو بیرون، از همه‌تون متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن‌قدر عصبانی بود که بدنش از خشم می‌لرزید. دیگر برایش مهم نبود پدر یا مادربزرگش هم از حال آشفته‌اش خبردار شوند. در دل می‌گفت این همه سال سکوت کردم چه عایدم شد که حالا بترسم و بازم دَم نزنم؛ اما رویا صبور‌تر از آن بود که از حرف‌های مینا دلخور شود. عکس مچاله‌شده‌ی مادرش را از روی زمین برداشت و از جا برخاست. سعی می‌کرد بی‌توجه به هق هق‌های خواهر عکس را به حالت اولیه در آورد. چند ثانیه بیشتر طول نکشید، کاغذ را تا حدودی صاف کرد. آن را روبه روی مینا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب به این عکس نگاه کن. این همون عکسیه که واسه داشتنش سه روز خودت رو تو اتاق حبس کردی تا بی‌بی اون رو از آلبوم آقاجون پنهونی برداره و به تو بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا نگاهی به عکس تاخورده مادر کرد. با دیدن نگاه زیبای مامان صنمش به خودش آمد. با خود گفت:"من چه غلطی کردم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را جلو برد تا عکس را از دستان خواهر بگیرد؛ اما رویا دستش را عقب داد و ادامه حرفش را زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم این روز‌ها چه مرگته که همه‌ش تو خودتی و با کسی دَمخور نمیشی. چی باعث شده این‌جوری گریه کنی و داد بزنی از همه متنفری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه جدی‌اش را در چشمان مینا گره داد و با لحن کوبنده‌ای ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما این رو یادت باشه، به هیچ‌وجه حق نداری عکس مامان رو این‌جوری مچاله کنی و یا به من که خواهر بزرگترت هستم بی‌ادبی کنی. اگه دفعه دیگه کوچک‌ترین بی‌حرمتی از جانب تو ببینم این‌طور راحت از کنار قضیه رَد نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پایان حرفش راهش را کج کرد و از اتاق خارج شد. همین که از اتاق بیرون آمد، نگاهی به عکس مادرش انداخت. این روز‌ها جای خالی‌اش زیاد به چشم می‌خورد؛ ولی افسوس که او را در کنارش نداشت تا بر دل کوچکش مرهم شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این همه لفتش میدی؟ بیا دیگه، دیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین از رفتار هول‌زده‌ی مادر لجش گرفته بود؛ اما چاره‌‌ دیگری نداشت، مجبور بود طبق نقشه‌ی فرهاد جلو برود. شب گذشته بعد از بازگشت از خانه‌ی فرهاد، زمانی که رضایت خود را از ازدواج با دختر حاج‌احمد اعلام کرد، پدرش لبخند رضایتمندی روی لبانش نقش بست و مادرش از شادی چنان کِل زد که برای لحظه‌ای کوتاه از این که پدر و مادرش را به بازی از پیش تعیین‌شده گرفته بود، احساس ندامت کرد؛ اما ترازوی اتفاقات گذشته سنگین‌تر از احساساتش بود و مثل هر زمان دیگری در قلبش را بست و روی منطق و احساساتش قفل بزرگ آهنی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته گل را از روی صندلی عقب ماشین برداشت و به پدر و مادرش که زود‌تر از او جلوی در خانه حاج احمد ایستاده بودند ملحق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی گذرا به حاج رسول انداخت که تسبیحش را از جیب کت در می‌آورد و زنگ دَر را به صدا درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی تامل در باز شد و بَدری خانم با لبخند جلو‌تر از آن‌ها وارد خانه شد. فقط خدا می‌دانست این زن تا چه اندازه از این وصلت دلش شاد بود. چه روزهایی که برای امشب لحظه‌شماری نکرده بود! بعد از آن طوفان غمی که امیرعلی در دلش نشاند و آرزوهای مادرانه‌ای که با رفتن گل زندگی‌اش پرپر شد، تنها به امید دیدن رخت دامادی بر تن پسر کوچکش روی پا ایستاده بود و حالا تا رسیدن به آرزویش اندک زمانی باقی مانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج احمد به همراه بی‌بی به استقبالشان رفتند و آن‌ها را تا سالن راهنمایی کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سلام و احوالپرسی و گفتن از وضع کسادی بازار و بالارفتن روز به روز دلار، بالأخره حرف به بحث اصلی کشیده شد. بدری خانم خطاب به بی‌بی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی‌بی جان عروس گلم نمی‌خواد یه چایی به ما بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی از لفظ عروسم روی لبان جوان چشم‌سبز می‌نشیند. چه دل خجسته‌ای داشت این مادر آرزو به دل مانده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با صدای بی‌بی که از او خواسته بود چایی را بیاورد، نفس عمیقی می‌کشد. دخترک از این وصلت دلش رضا نبود؛ اما می‌دانست اعتراض فایده‌ای ندارد. حرف، حرف پدرش بود. پدری که با همین خودخواهی‌ها و تعصبات بیجا، مادرش را جوان‌مرگ کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای آرام‌کردن خود و جلوگیری از سربازشدن حرف‌های ناگفته‌ی دلش با خود می‌اندیشید:"شاید این کاکل به سر اون‌قدر‌ها هم بد نباشد؛ به هر حال تحصیل کرده است و شاید گذاشت منم درسم رو ادامه بدم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما خودش هم می‌دانست این افکار فقط برای جان‌دادن به آرامش از دست رفته‌اش است. آن‌قدر هم خنگ نبود که نداند تمامی رفتار و حرکات‌های افشین همه نشان می‌دادند به او علاقه‌ای ندارد. روی پیشانی او کلمه‌ی اسارت حَک شده بود. حال چه فرقی برایش داشت قُل و زنجیری را که پدر بر پا‌هایش بسته بود در خانه مرد دیگری هم بر پایش ببندند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با خود زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا از کجا معلوم آقاجون قبول کنه؟ شاید این یکی رو هم مثل بقیه دَک کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود این که درصد احتمالش بسیار کم و ناچیز بود؛ اما کمی او را امیدوار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چادر سفید با گل‌های مخملی بنفش را روی سر می‌اندازد و در آینه‌ی کوچکی که همراه خود به آشپزخانه آورده بود، نگاهی به خودش می‌کند. بی‌اغراق آن روسری طلایی چه زیبایش کرده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روسری و چادرش را روی سر مرتب کرد، سینی چایی را برداشت و با گفتن بسم‌الله زیر لب وارد سالن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سلامش، همه نگاه‌ها به سوی او برمی‌گردد. جواب سلامش را حاج رسول و بدری خانم می‌دهند؛ ولی افشین تنها به یک نیشخند بَسنده می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر هرکس دیگری جای او بود، با این همه زیبایی که خدا در وجود آن دختر جمع کرده بود، به قول فرهاد کَفش می‌بُرید؛ اما افشین آدمی نبود که همانند پدر ومادرش، ساده گذشته را به دست فراموشی بسپارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا بعد از تعارف‌کردن چایی‌ها کنار بدری و مادربزرگش نشست. فضای خانه زیادی برایش سنگین بود. پدرش و حاج رسول می‌بریدند و می‌دوختند، بدون آن که نظری از او بخواهند. از جای دیگر بدری خانم یک ریز قربان صدقه‌اش می‌رفت و اعصاب نداشته‌اش را بیشتر خُرد می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آن لحظه بیشتر از هر وقت از خود و زندگی‌اش بیزار شده بود. همه حرف می‌زدند و نظر می‌دادند. زمان مشخص می‌کردند و بلند می‌خندیدند. پس چرا کسی نظرش را نمی‌پرسید؟ مگر نه این که این حرف و بحث‌ها بر سر آینده‌ی او بود؟ چرا کسی جزء آدم حسابش نمی‌کرد تا از سهم و حقی که داشت برای آینده‌اش خرج کند؟ ولی انگار همه او را مجسمه‌ای بی‌جان قَلمداد می‌کردند که حق حرف‌زدن ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاه افشین او را وادار کرد تا برای لحظه‌ای کوتاه نگاهش را سوی او بیندازد. پوزخند روی لب و نگاه تمسخرآمیز افشین دل دخترک را بیشتر مچاله می‌کرد. بیشتر از این تاب شکستن غرورش را نداشت. آهش را در بغض گلویش خفه کرد و سرش را پایین گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاجی حالا که شما هم راضی هستید، اجازه بدید یه صیغه محرمیت بینشون خونده بشه تا هم این‌جوری ما خیالمون راحت بشه و هم خود بچه‌ها راحت‌تر کارهاشون رو انجام بدهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفی که حاج رسول می‌زند، سرش را بالا می‌گیرد و چشمانی را که اندازه نعلبکی درشت شده بودند، به او می‌اندازد. حتی افشین هم از حرفی که پدرش زده بود، شوکه شد. این دیگر جز قرارشان نبود؛ ولی گویی پدرش می‌خواست طنابش را محکم ببندد. هیچ کاری جز ساییدن دندان‌ها و درهم کردن اخم‌هایش در آن لحظه نداشت؛ اما قلب کوچک رویا فقط منتظر یک تَلنگر بود تا برای چندمین بار بشکند. نگاهش را به دهان پدر دوخت و منتظر بازی جدید روزگار ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«فصل دوم»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله سفید را دور کمر پیچاند و از حمام خارج شد. نگاهش به دختر مچاله‌شده روی تخت افتاد. پوزخند روی لبانش می‌نشیند. بدون توجه به ناله و گریه‌های دخترک، روبه روی آینه قدی کُنج اتاق می‌ایستد و شروع به سشوارکشیدن موهای پرپشت و سیاهش می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کثافت عوضی خدا لعنتت کنه! آشغال کثیف من بهت اعتماد کرده بودم، چرا این بلا رو سرم آوردی؟ خدا لعنتت کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می‌کند از روی تخت بلند شود؛ ولی درد اَمانش را می‌بُرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آی خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هایش را روی شکم گذاشت تا شاید کمی با فشاردادن آن درد خود را تسکین دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک مانند سیلاب از چشمانش جاری بود. صورت زخمی و کبودشده‌اش با شوری هر قطره از اشک دردش را بیشتر می‌کرد. زیر لب با صدای تحلیل‌شده با خود می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا غلط کردم... غلط کردم... گه خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش سمت لکه‌های خیس و قرمزی افتاد که روی سفیدی ملحفه تشک بدجور تو ذوق می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ خدا... بگو اینا یک کابوس بیشتر نیست. به خداییت قس... آخ دلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را محکم‌تر از قبل روی دلش فشار داد. صدای سشوار قطع شد و در پس آن صدای قدم‌های مرد منفور دوباره خدشه بر جانش می‌انداخت. دخترک از ترس روی تخت چمباتمه زد و سرش را به بالش فشار داد. نگاه خاکستری گرگ رو به رویش مثل شمشیر برتن ضعیف و عریانش کشیده می‌شد و او بیشتر در خود جمع می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخم قلبش کاری بود. تیزی این شمشیر زهرآلود تا عمق می‌بُرید و زخمش را بد و بد‌تر می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد دریغ از اندک ندامتی، به حال تاسف‌انگیز دخترک پوزخندی روی لب نشاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره مراقب حرف‌زدنت باشی خانم کوچولو! نکنه دوباره هــ ـو*س کردی تا به شیوه‌ی خودم ازت پذیرایی کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشست و طره‌ای از موهای بلند و لـ ـختـ دخترک را در دست گرفت و او چه می‌دانست قلب کوچک دخترک از ترس همانند قلب گنجشک تند می‌زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این به بعد تمام زندگیت تو دستای منه... حتی آب‌خوردنت با اجازه من باید باشه. مطمئنا دختر عاقلی هستی، این رو درک می‌کنی با اون فیلمی که تو دستای منه میشه چه کارهایی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در آن لحظات نفرت‌انگیز فقط یک جمله در ذهن دخترک تَداعی می‌شد: «کاش زمان به عقب برمی‌گشت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هن‌هن‌کنان تشت پر از لباس را روی زمین گذاشت و از زیر عینک به رویا نگاه کرد. منتظر ایستاد تا ببیند مثل همیشه داوطلب می‌شود لباس‌ها را روی بند آویز کند یا که نه؛ اما رویا گویی در این دنیا سیر نمی‌کرد. روی سکوی ایوان نشسته بود و دست زیر چانه به گل‌های باغچه چشم دوخته بود. چند بار او را صدا کرد؛ اما پاسخی دریافت نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن نا‌امید سرش را با تاسف تکان داد، دست برد و پیراهن مردانه را برداشت و آن را خوب چلاند. چند بار روی هوا تکانش داد، ذره‌های کوچک آب به صورتش پاشیده شد و اندکی از حرارت بدنش در آن گرمای بعد از ظهر کاست. دوباره نگاهش را سوی دخترک غرق در فکر کشاند. در دل گفت: «معلوم نیست این ننه مُرده چش شده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس‌ها را روی بند پهن کرد و تشت را برداشت. اندک آبی را که درونش جا مانده بود روی کاشی‌های حیاط ریخت و به سوی رویا قدم برداشت. روبه رویش ایستاد و ضربه‌ای آرام به سرش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا با ترس نگاه از باغچه گرفت و با چشمان گردشده به بی‌بی زینب نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو ساعت این‌جا نشستی به چی زل زدی که شَرمت نمیشه بیای کمک منِ پیرزن؟ خجالت نمی‌کشی من کمربریده باید رَخت و لباس‌های شما رو بشورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش بی‌بی، الان خودم میرم می‌شورمشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی‌با تعجب و کمی دلواپسی به رویا نگاه کرد و آرام‌تر از قبل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_-مگه ندیدی، همین الان لباس‌ها رو روی بند پهن کردم. اون از خواهرت که روز‌ها دور از چشم آقات بیرون از خونه‌ست و وقتی هم برمی‌گرده خودش رو تو اتاق حبس می‌کنه، اینم از حال و روز تو! معلوم هست این چند وقته چِت شده؟ همه‌ش تو فکری. چند وقت پیش پیراهن آقات رو سوزوندی و گفتی حواسم نبود. دفترچه بیمه مینا رو اشتباهی جا دفترچه من می‌ذاری تو کیفم و میگی حواسم نبود، یا از اون خورشت قیمه که جای لپه، عدس ریختی و بازم گفتی حواسم نبود. حالا بماند که چند دفعه غذا‌ها رو سوزوندی، اینم از الآنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا چه به این پیرزن چه می‌گفت وقتی تمام حرف‌هایش راست بود؟ نگاه غم انگیزش را از چشمان مادربزرگش گرفت و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی زینب در کنار او، روی سکوی ایوان نشست و با مهربانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیز دلم، من رو مرهم دلت بدون. بگو چی فکر دخترکم رو مشغول کرده که این‌جوری تو خودش غرق میشه؟ بگو مادر و خودت رو خلاص کن. دو هفته است دارم حالت رو می‌بینم. معلوم نیست چه دردی داری که این‌جوری گوشت تَنت رو آب کرده و تو رو از خواب و خوراک انداخته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا آهی کشید. چه می‌گفت وقتی دردِ دلش بی‌درمان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دل نگرون نباش بی‌بی، من چیزیم نیست. ببخشید با حواس‌پرتی‌هام شما رو هم با این قلب مریضتون درگیر خودم کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تو رو بزرگت کردم دختر جان! دلنگرونی من بی‌اساس نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا لبخند مصنوعی روی لب نشاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیالت تخت بی‌بیِ خشگلم. گفتم که، نمی‌خواد این همه دلواپس من و مینا باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چه‌قدر دوست داشت این راحتی خیال حقیقت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌بی‌زینب می‌دانست حرف زبان دخترک با آن چیزی که چشمانش می‌گوید زمین تا آسمان فرق می‌کند؛ اما نمی‌توانست او رو مجبور به حرف‌زدن کند. از جا برخاست و با گفتن «خودت بهتر می‌دونی مادر» از کنار او گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا نفسش را با صدا بیرون داد و دوباره مسیر نگاهش را به گل‌های اطلسی انداخت. رنگ بنفش با مخلوطی از آبی گل‌ها آرامش خاصی به او القا می‌کرد و سلول‌های خاکستری مغزَش را بیشتر به کار می‌انداخت. بیشتر از دو هفته فکرش درگیر این موضوع بود؟ در دل غوغا و در سر سودا؟ چه کاری می‌توانست بکند؟ چه از دستش می‌آمد انجام دهد تا از رسوایی پیش رو جلوگیری کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری کابوس این چند روزه، دیدگانش تَر شد. سر بلند کرد و روبه آسمان لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدایا تنها امیدم خودت هستی. می‌بینی که هیچ‌کس رو ندارم تا دردم رو براش بگم تا مَرهم بشه روی دردهای دلم. تکیه گاهم خودتی، می‌خوام مثل همیشه به خودت توکل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«مرا دردی ست اندر دل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که گر گویم زبان سوزد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گر پنهان کنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترسم که مغز استخوان سوزد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای دَر حیاط نگاه از آسمان گرفت و دستی به صورت خیسش کشید. با دیدن آشوب این چند وقته اخم درهم کرد. از روی سکو بلند شد و با گام‌های بلند خودش را به او رساند. نزدیکش که شد دستش را بالا برد و محکم روی صورتش کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاجی احمد کجاست کلاهش رو بندازه بالا‌تر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا دست روی صورتش گذاشت و سرش را پایین انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هان چیه؟ سر می‌اندازی پایین! مگه اصلا می‌دونی شرم چیه و حیا چند کلمه داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنترل صدایش را از دست داد. به چادر مینا چنگ زد و بلند‌تر از قبل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی تا حالا این‌قدر خار و ذلیل شدی؟ از کی این همه هـ ـر*زه و بی‌حیا شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر صنم زیر خواب یه حیوون میشه و راست راست برمی‌گرده خونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک مجالش نمی‌دهد و گریان ادامه می‌دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر من هـ ـر*زه شده و باکی از ریخته‌شدن آبروش نداره! عین خیالش نیست تن مامان صنم رو تو گور می‌لرزونه.با لب کبودشده میای خونه؟ روت میشه؟ با توام، سرت و رو بالا بگیر ببینم شَرمت میشه تو چشم‌های من نگاه کنی؟ اصلا به این فکر کردی اگه کسی بفهمه چه بلوایی به پا میشه؟ اصلا فکر آبروی آقاجون هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا دست رویا را از خود جدا می‌کند و همان‌طور که از کنارش می‌گذرد می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خطا کردم، بد خطایی هم کردم؛ ولی تویی که از همه چیز باخبری حق نداری زَخمم بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توان ایستادن نداشت. دورشدن خواهر را با چشمان خیس دنبال کرد تا جایی که از دیدش خارج شد. روی زانو نشست و آرام و بی‌صدا اشک ریخت. همه چیز را می‌دانست، مینا خطا کرده بود؛ ولی حقش این ذلالت نبود. او فقط بچگی کرده بود؛ ولی روزگار تاوان سختی از او پس می‌گرفت. حقش اشد مجازات نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رویا در دو راهی جهنم اسیر شده بود و کاری نمی‌توانست بکند. دو شرط آن گرگ دَرنده چیزی جز بی‌آبرویی نبود، این را خوب می‌دانست. به همین زودی رسوایی بزرگی به پا خواهد شد و او از آن روز که شمارش معکوسش به صدا درآمده بود، می‌ترسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یکی چی؟ به نظرت این رو دوست داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین دوباره نگاهش را از پرونده پزشکی بیمارش که با خود به خانه آورده بود، گرفت و به شنل یشمی‌رنگ ابریشمی در دست مادر انداخت. یک لحظه از جلوی چشمش گذشت این شنل بافتنی چه‌قدر می‌توانست به صورت زیبای رویا بیاید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مادر که دوباره سوالش را تکرار می‌کرد، به خود آمد. سرش را تکان داد و با کمی عصبانیت رو به بدری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِ مامان من چه می‌دونم چی دوست داره. اصلا این کارا چیه شما انجام می‌دید؟ چه لزومی داره هنوز هیچی نشده کلی چیز برای اون کادوپیچ کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف افشین به مزاج بدری خانم خوش نیامد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت چیه میگی هیچی نشده؟ اگه یادت رفته بذار خودم یادت بندازم، اون دختر الآن شرعاً زنته و قراره ماه دیگه رسماً خانم خونه‌ات بشه. تو هم جای این که کارهای بیمارستانت رو بیاری خونه و وَر دل من انجام بدی، برو کارهای عقب افتاده جشن رو انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افشین طبق عادت همیشگی‌اش دندان روی هم سایید. پرونده را روی میز پَرت کرد و از روی مبل برخاست. نگاهی به مادر انداخت که چه‌گونه با ذوق لباس‌ها را کادوپیچ می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب چند فحش نان و آبدار به فرهاد و ایده‌ای که داده بود، داد. نه تنها در این مدت عیب و یا ایرادی از رویا به‌دست نیاورد، بلکه همسایه‌ها و یا آن‌هایی که دختر چشم آبی را می‌شناختند، به خاطر انتخاب خوبش به او تبریک می‌گفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش به یادگار پدربزرگش خورد. دستی روی آن کشید. سر خشک‌شده‌ی گوزن با آن شاخ زیبا روی دیوار بلند و سفید نشیمن، نقش شده بود. امیرعلی عاشقش بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یادآوری خاطرات برادر جوانمرگ شده‌اش، دوباره وجودش پر از تشویش و آشوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشیمان از رفتن به اتاق خودش، راهِ پله را در پیش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل اتاق ایستاد. نفسش را آه‌مانند بیرون داد. خم شد و از زیر گلدان محبوب برادر کلید دَر را برداشت و با مکث کوتاهی قفل در اتاق را باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای چیکِ قفل، خاطرات مانند پرده‌ی سینما جلوی چشمان افشین به نمایش گذاشته شد. چشم باز و بست کرد و نفس عمیقی کشید. دَر را آرام هل داد و با قلبی آکنده از غم وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز همان‌طور دست‌نخورده و بکر باقی مانده بود. هنوز عکس‌های مایکل شوماخر، نیکی لادا و الن پراست روی دیوار خودنمایی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو‌تر رفت و رو به روی کتابخانه بی‌کتاب، ولی پر از ماشین‌های رنگاوارنگ در مدل‌های مختلف ایستاد. برادری که عاشق رالی بود و آرزویش شوماخرشدن؛ اما حیف که رویای زیبای او به همراه تن تنومند‌ش زیر خروار‌ها خاک دفن شد. دفنش کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه لرزانش را به سقف اتاق انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«- زود باش دیگه عشقَم، داره دیر میشه. الآنه که مامان بابام پیداشون بشه و من و تو به وصال نرسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کارت رو درست انجام بده، اَه! کاش اون چادر حریر و نازک مادرت رو برمی‌داشتم، این خیلی کُلفته، خوب نمیشه گره‌اش زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زی زی

    ۲۸ ساله 00

    بدک نبود ولی اصلا عاشقانه نبود

    ۱ ماه پیش
  • الیتا۳۲

    00

    عالی همینکه مینا تاوان ندونم کاریشودادبه واقعیت نزدیکتربودتا پسره خلافکارعاشقش بشه وبعد ازدواج کنن واقعیت همینه به هیچ***اعتمادنکنید

    ۲ ماه پیش
  • آرام

    ۲۰ ساله 00

    خیلی خیلی خوب بود ممنون بابت نوشتنش نویسنده عزیز کلی لذت بردم

    ۴ ماه پیش
  • ناهید

    ۴۰ ساله 00

    بسیارخوب بود یه رمان کوتاه و پرمغز وجون دار،باقلم گیرا وموضوع نو، بدون هیچگونه تکرار وکلیشه ای.دست نویسنده عزیز طلا وقلمشون روان

    ۶ ماه پیش
  • عالی بود

    ۳۹ ساله 01

    عالی

    ۷ ماه پیش
  • اکرم

    00

    خوب بود اما یکم کلیشه ای هم بود . ولی ارزش خوندن داره

    ۱۰ ماه پیش
  • .

    10

    با کمال احترام اصلا رمان خوبی نبود خیلی کلیشه ای و غیر واقعی بود انگار همه آدمای چشم رنگی جهان دور هم جمع شده بودن:/ شخصیت ها بسیار اغراق آمیز بودن...لذت نبردم

    ۱ سال پیش
  • tara

    ۴۴ ساله 00

    خیلی قشنگ بود

    ۱ سال پیش
  • shkh

    ۳۶ ساله 00

    خیلی خوب بود.جالب بود،کاش همه ی زندگیا این صداقت و راستگویی و عشق رو داشته باشه.فقط اونجاش بنظرم خوب نبود که توی فرانسه طلاق گرفتن،دلیلی واسه دادگاه و شاهد و طلاق توی فرانسه پیدا نکردم بقیش خوب بود

    ۱ سال پیش
  • مارال

    00

    عالیییییی مختصر مفید جذاب حتما بخونیدش

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۲۵ ساله 20

    رمانش دور از واقعیت بود . در کل رمان خیلی خوبی نبود

    ۲ سال پیش
  • اوا

    ۳۴ ساله 10

    دوست داشتم جذاب بود

    ۲ سال پیش
  • ملک محبت

    51

    عالی بود از دختر قصه خوشم امد که در هیچ لحظه خدا رو از یاد نبرد ممنونم از نویسنده💐

    ۲ سال پیش
  • ستاره

    33

    سلام خسته نباشید رمان خیلی قشنگی بود ولی ای کاش وقتی قراربودمینابمیره اون قسمت توی بیمارستان از خداتنهاخواهرش رونمیخواست آخرش هم بیشتربود باپدرش کاملاآشتی میکرد وبیشتراز زندگی وخوشبختی رؤیاتعریف میکرد

    ۲ سال پیش
  • مرضیه

    50

    بد نبود ...به دل نمیشینه💔😶

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.