رمان عشق مساوی دردسر به قلم فائزه
ژانر : #عاشقانه #کلکلی
خلاصه :
دختری که به طور ناخواسته، با پسری توی فرودگاه که برخورد بدی باهاش داشته آشنا میشه و از قضا میفهمه پسر عمشه ! کم کم عاشق هم میشن.ولی بعد از عروسیشون توی ماه عسلی که قرار بود بهترین مسافرت عمرشون باشه اتفاقی میفته که همه چی بهم میریزه.
«شمیم؟شمیم قصد بیرون اومدن نداری؟»
ای بابا، اگه گذاشتن مثل آدم یک بار دوش بگیریم؟ اه اه.
آخه من رو چه به خونه ی دوست بابام؟ خیلی هم خوشم میاد ازشون که اینا اینقدر اصرار میکنن!
«اومدم مامان جان، اومدم.»
با بیشترین سرعت ممکن لباس هام رو پوشیدم و از حمام نازنینم بیرون زدم. بدون اینکه نگاهی به سر و وضعم بکنم سریع از اتاق خارج شدم و سمت اتاق شهریار رفتم. می خواستم ببینم حاضر شده یا نه .چون مامان گفت سر ساعت هشت حاضر باشیم. ول من تازه که ساعت یک ربع به هشت شد، از حمام بیرون زدم.یک در کوچولو زدم و سرم رو داخل اتاق بردم. شهریار جلوی آیینه ی قدی اتاقش ایستاده بود و داشت دکمه های پیراهنش رو می بست..
«حاضری؟ای بترکی چی می شه مثل یک پسر حاضر بشی؟ همیشه ده دقیقه جلوتر حاضره.خرس گنده»
رفتم داخل اتاق و شروع کردم :
«ببین شهریار می ری پایین سر مامان رو یکم گرم می کنی تا حاضر بشم .باشه؟»
شهریار با چشم های گرد شده و متعجب زل زده بود به من .صداش زدم : « شهریار»
جواب نداد وفقط با چشم هاش از بالا به پایین و برعکس به من نگاه می کرد.دو بار دستم رو جلوی صورتش تکون دادم .وا اصلا داداش ما هم خل بود ها.کم کم داشت عصبیم می کرد .یهو خیلی بلند و با عصبانیت اسمش رو زدم :« شهریار»
اونم اول به چشم هام نگاه کرد و بعد پقی زیر خنده زد.حالا نخند کی بخند. یه جوری می خندید انگاری واسش یک جوک خیلی باحال تعریف کرده باشن..
«می شه بگی به چی می خندی؟»
سریع دستش رو بالا آورد و به سر تا پام اشاره کرد و مثل جت از اتاق زد بیرون .هه هه هه رو آب بخندی پسره ی خل و چل. دیوانس بابا
همونطور که با خودم غر غر می کردم رفتم جلوی آیینه .یک لحظه خودم رو تو آیینه دیدم. .
وای! پس بگو اوت گور به گور شده به چی می خندید.موهام همه دورم ریخته بود، زیر چشامم سیاه بود چون یک دوش سرسری گرفته بودن کامل شسته نشده بود.تن پوشمم که نگو.بندش رو کج بسته بودم به خاطر همین یکم یک طرفش بلند تر بود کلاهشم که سرم بود چون موهام خیس بود هنوز درش نیاورده بود.خلاصه بگم براتون که اگه توی تاریکی منو می دیدن درجا سکته می کردین .
سریع اومدم بیرون یک سر و گوشی به آب دادم و خودم رو رسوندم به اتاقم .همین طور که زیر لب اول به شهریار و بعد به خودم فحش می دادم رفتم سمت سشوارم تا موهام رو خشک کنم .ای خدا چرا اینا تموم نمی شه اه .به ساعت نگاه کردم وای خدایا ساعت هشت شد .الان صدای مامانم در میاد سریع کار موهام رو تموم کردم و رفتم سمت کمد لباس هام.به سرعت نور یک مانتوی گلبهی با یه شلوار مشکی و روسری مشکی برداشتم تنم کردم با یه کیف کوچولوی گلبهی گوشیم رو بایه رژ داخلش گذاشتم و رفتم بیرون .بیرون رفتن من با بیرون اومدن شهریار از اتاقش همزمان شد .چشم هام که توی چشم هاش افتاد هنگ کردم .نمی دونستم باید خجالت بکشم ،طبیعیش کنم یا عکس العمل دیگه نشون بدم.بعد از چند ثانیه به این نتیجه رسیدم که گزینه ی دوم بهترین راه حله. خیلی ریلکس بدون اینکه انگار اتفاقی افتاده رفتم سمت راه پله تا برم پایین ببینم مامان و بابا آماده شدن یا نه.طبق عادت همیشه از روی نرده های چوبی کنار پله که نسبتا گنده بود سر خوردم و با صدای بلند مامان رو صدا زد :« نهال جون»
مامان از توی اتاق با وحشت اومد بیرون :« چته؟ چیشده؟»
وقتی من رو دید که سرو مرو گنده جلوش ایستادم و جیغی که زدم الکی بود به انفجار رسید :« به خدا یک روز از دستت سکته می کنم .چرا دست از این کارهات بر نمی داری؟»
من دیدم مامان ترسیده به خاطر جیغی که زدم رفتم طرفش و رو گونش یک ب.و.سه زدم چشامم شبیه گربه ی شرک کردم دست هام رو بردم پشت سرم و خیلی مظلومانه گفتم :« ببخشید»
مامان تا چشم ها رو دید قیافش مهربون شد و گفت :« از دست تو»
رفت سمت آشپزخونه؛ بابا از اتاق اومد بیرون تا من رو دید گفت :
«من می رم ماشین رو ببرم از حیاط بیرون، به مامانت و شهریارم بگو بیان؛ منتظرم»
من :« باشه بابایی»
همینطور که می رفتم سمت آشپزخونه تا مامان رو صدا کنم گفتم :« شهریار، بریم؟»
مامانم رو هم صدا کردم تا بریم .شهریار رو دیدم همینطور که بند ساعتش رو می بست از پله پایین می اومد. می دونستم تنها گیرم بیاره برای اون اتفاقی که توی اتاقش افتاده بود حرصم رو در میاره؛ برای همین سریع جیم شدم و سمت ماشین رفتم. .
کنار ماشین ایستاده بودم تا مامان و شهریار بیان .سرم رو انداختم پایین و به این فکر کردم چی می شد اگه بریم خونه ی عمو مسعود ولی پسرش نباشه .ایش پسره ی چندش نچسب هرجور فکر می کردم نمی تونستم تحملش کنم. آخه آدم تا این حد غیر قابل تحمل؟
با دیدن شهریار و مامان که از پله های بزرگ جلوی در خونه پایین می اومدن، صاف ایستادم؛ همزمان که به ساعتم نگاه می کردم گفتم :«چه عجب مامان خانم تشریف آوردین».
فقط پنج دقیقه دیر کرده بودن ها، ولی بازم چه معنی می ده شمیم خانوم رو الکی سرپا نگه دارن؟ شهریار رسید نزدیکم و گفت :«شمیم»
به چشم هاش نگا کردم. یهو زد زیر خنده، جوری که مامان و بابا بهش نگاه کردن .من که می دونستم برای چی می خنده ولی اون بیچاره ها که نمی دونستن .با عصبانیت بهش نگاه کردم :«کوفت ببند نیشت رو»
یکم تن صداش رو پایین آورد و سرش رو خم کرد طرفم :«آخه تو نمی دونی که چه صحنه ای بود، شبیه زامبی ها شده بودی»
و دوباره خندید.
چشم هام رو یکم ریز کردم و گفتم :« یا همین الان ساکت می شی یا من می دونم بعدا با تو».
به زور دهنش رو جمع کرد تا صدای خندش بلند نشه ولی از چشم هاش از زور خنده اشک می اومد .بحث باهاش بی فایده بود. وقتی به یک چیز گیر می داد دیگه تموم بود.رفتم سوار ماشین بابا شدم؛ دست به سینه و با عصبانیت زل زدم به جلو .اه اه پسره ی ابله، اینقدر خندید دهنش گشاد شد .اسب آبی. .شهریار نشست جلو تا رانندگی کنه؛ بابا هم کنارش نشست من و مامان عقب نشستیم.در طول راه هیچ حرفی نزدیم. هر از گاهی شهریار از توی آیینه ی جلو بهم نگاه می کرد و آروم می خندید و منم ای حرص خوردم، ای حرص خوردم .توی راه یک جعبه شیرینی و دسته گل گرفتیم.
وقتی رسیدیم، پیاده شدم و یک دست به مانتو و روسریم کشیدم تا مرتب بشه .بابا رفت زنگ زد و در با صدای تیکی باز شد .مامان و بابا جلو رفتن و منم مجبور شدم با شهریار هم قدم بشم .با صدا زدن اسمم از طرف شهریار می خواستم منفجر بشم طرفش تا حساب کار دستش بیاد ولی با اولین نگاه که به صورتش کردم دیدم با اخم داره به رو به رو نگاه می کنه. مسیر نگاهش رو که گرفتم دیدم داره به سروش پسر عمو مسعود نگاه می کنه .سرم رو برگردوندم طرفش تا بپرسم چیه که خودش گفت :«دور و بر سروش نبینمت .اگه ببینم بازم داری باهاش کل کل می کنی من می دونم و تو .فقط دلم می خواد...»...
دیدم همین طور داره برای خودش می بره و می دوزه واسه همین پریدم وسط حرفش و گفتم :«کجا آقا پسر؟ صبر کن ببینم .همچین می گی دور بر سروش نبینمت انگار عاشق و مجنونشم. بعدشم کسی که همیشه اول شروع می کنه اونه نه من؛ فهمیدی؟
بدون اینکه جوابم رو بده رفت سمت عمو تا باهاش احوال پرسی کنه، منم خودم رو رسوندم کنار مامان تا با خاله آفاق احوال پرسی کنم..
مامان داشت با خاله احوال پرسی می کرد. منم سرم رو انداختم پایین تا چشم هام به اون سروش نکبت نیفته.می دونستم اگه بهش یک نگاه بندازم زود پسر خاله می شه و سر حرف رو باز می کنه و از همه بدتر شهریار می کشتم.خوش بختانه یا متاسفانه شهریار فوق العاده غیرتیه.البته اینم بگما با اون غیرتی بازیاش ته دلم غنج می رفت ولی به روی خودم نمی آوردم. ..
«شمیم جون عزیزم حواست کجاست؟»
یهو با صدای خاله آفاق از فکر بیرون اومدم تازه متوجه شدم که طرف صحبتش منم.سریع رفتم جلو و دست دادم :«سلام خاله جون، خوبین شما؟شرمنده حواسم پرت شد.»
«عزیزم عیبی نداره تو سن شما جوون ها حواس پرتی زیاد شده».
ایش، حالا من یکبار حواسم پرت شدها یک جوری می گه انگار خودش زمان جوونیش خدای هوش و حواس بود .
حالا انگار من زمان جوونی های خاله بودم که اینجوری قضاوت می کنم. ای بابا خود درگیری هم گرفتم .یک تکون کوچولو به سرم دادم تا از فکر بیرون بیام و رفتم سمت عمو مسعود و باهاش احوالپرسی کردم. دیدم سروش داره منتظر نگاهم می کنه تا بهش سلام کنم :«سلام آقا سوسوش، نه ببخشید آقا سروش، حالتون خوبه؟»
سروش چون به این سوسوش گفتن من عادت داشت یک لبخند زد و گفت :«سلام خانومی، خوبی؟»
سریع اخم هام رو تو هم کشیدم و یک نگاه به اطراف کردم تا ببینم شهریار در چه حاله، که دیدم با یک اخم وحشتناکی داره بهم نگاه می کنه. یا همه ی امامزاده ها!
شمیم آخه مغز خر خوردی با این پسره دهن به دهن می شی ؟ شهریارم بهم گفته بود ها ولی همین اول کاری گند زدم .عیب نداره من که کاری نکردم اون خودش زود پسر خاله می شه به من چه .ای بترکی سوسوش . سریع رفتم کنار مامان تا از خطر شهریار در امان باشم. .
وقتی رفتیم داخل خونه یهو دیدم همه جفتی نشستن و انگار نه انگار که شمیمی هم هست .مامان و خاله آفاق، بابا و عمو مسعود و سوسوش و شهریار .خب شما ها که حضور من رو احساس نمی کنید چرا من رو با خودتون آوردین؟ احساس چغندری بهم دست داد ولی دیدم اینجوری نمی شه؛ رفتم روی یک مبل تک نفره نشستم، خیلی شیک پای چپم رو انداختم روی پای دیگم کیفمم روی پام تنظیمش کردم .یکمی اخم کردم و سرم رو انداختم پایین .همینطور تو دلم داشتم به خودم بد و بیراه می گفتم که چرا به اصرارهای مامان گوش کردم و اومدم. کاش به میشا می گفتم بریم بیرون. بپوکی شمیم با این مغزت. نمی شد زودتر یادت بیاد؟ اگه می گفتی می خوای با میشا بری بیرون که چیزی نمی گفتن. خبرم بیاد اومدم دیگه بهتره حرص نخورم .سرم رو آوردم بالا تا ببینم اوضاع بر چه قراره. اول به مامان اینا نگاه کردم که دیدم غرق حرف زدن هستن؛ به بابا اینا نگاه کردم دیدم عمو چند برگه گذاشته جلوش و داره به بابا توضیح می ده .اون ها هم حواسشون به من نبود. با ناامیدی سرم رو چرخوندم تا به شهریار و سوسوش نگاه کنم که دیدم شهریار سرش تو گوشیشه، ولی سوسوش به من زل زده. تا دیدم داره به من نگاه می کنه اول مثل یک بچه ذوق کردم که یکی حواسش به من هست و ناخودآگاه یک لبخند رو لبم اومد، ولی با یادآوری اینکه اون که داره بهم نگاه می کنه سوسوشه، یهو بادم خوابید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اگه شانس داشتم که الان توی چشم وزغی بهم زل نزده بودی. سرم رو پایین انداختم. می خواستم شروع کنم به فحش دادن به سروش که یهو چند تا جام کشیده ی خوشگل که توش شربت آلبالو ی خوش رنگی بود اومد جلوم. سرم رو آوردم بالا و به خدمتکار خونه ی خاله آفاق نگاه کردم. صاف نشستم و خیلی با کلاس یک جام از توی سینی برداشتم :«ممنون»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتکار سرش رو تکون داد :«نوش جونتون خانم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک چیز مثبت تو خونه باشه همین شربت آلبالو هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم شربت رو با عشق و لذت می خوردم و همش به جامه نگاه می کردم که ببینم کی تموم می شه. نیشمم تا بناگوش باز بود. شبیه این شربت ندیده ها شده بودم .یهو چشمم به چشم های مامان افتاد که داشت بهم چشم غره می رفت. مگه چیکار کردم؟ داشتم شربت می خوردم دیگه .در همون لحظه خاله از کنار مامان بلند شد تا یک سر به آشپزخونشون بزنه. دیدم مامان داره اشاره می کرد که کنارش برم. با اون چشم غره ای که مامان رفت احتمال نیشگون گرفتن صددرصد بود؛ پس بهتر بود که نرم. ابرو هام رو بالا انداختم و گفتم :«نمیام»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چشم هاش رو یکم ریز کرد و گفت :« بیا اینجا بشین شمیم جان، کارت دارم عزیزم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه یا خدا! این دیالوگ کارت دارم عزیزم همیشه یعنی می خواد پدرم رو در بیاره .حالا برم ؟!نرم؟!خدایا چیکار کنم خودت من رو نجات بده.الهی هیچ کس زیر دست مامان واسه تنبیه نره .وای خدا نیشگون هاش رو بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اون وسط مامان داشت هی بهم اشاره می کرد که برم کنارش، منم هی ابرو بالا می نداختم و دست هامم روی دسته ی مبل فشار می دادم تا ازش جدا نشم .انگار مبل می خواست من رو به طرف مامان هل بده. ای بابا خب یک شربت بود دیگه. یکشربت که اینقدر چشم غره نداره. دنبال یک راه نجات بودم که یهو شهریار صدام زد. کی از شهریار بهتر؟ وای عاشقتم داداش. منم مثل این داداش ندیده ها یهو گفتم :«جونم شهریاری .کارم داشتی داداش؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار اول هنگ کرد، بعدم مثل حیوان چهارپایی که بهش تیتاب داده باشن ذوق کرد برای داداش گفتنم. خبر نداشت کارم گیره تازه اگه بفهمه به حیوان چهارپا شباهتش دادم زندم نمی ذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آره بیا کنارم بشین حوصلت سر رفته.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش نمی دونم کجا رفته گم گور شده. بهتر پسره ی بوق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنار شهریار نشستم و یک نفس عمیق کشیدم. به مامان یک نگاه انداختم، دیدم داره انگشت اشارش رو بال وا پایین می کنه. طرف من؛ یعنی چی؟ یعنی اینکه حسابم رو بعدا می رسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان به خیر گذشت، حالا تا خونه خدا بزرگه . برگشتم طرف شهریار و گفتم :«سروش کو؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«گوشیش زنگ خورد رفت تو حیاط»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شهریار حوصلم سر رفت، یک ساعته اونجا نشستم و زل زدم به در و دیوار» .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار خندید و گفت :«یکم دیگه تحمل کن، اینا زود شام می خورن .سریع می ریم آبجی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهی منتظر بود بهش بگم داداش ها. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه شام خوردیم قصد رفتن کردیم. خوشبختانه زود شام خوردن؛ سروشم که کلا همون موقعی که رفت بیرون بعد از چند دقیقه اومد و گفت که کار واجبی براش پیش اومده و مجبوره بره. من خوشحال بودم که داره می ره. ولی از حق نگذریم پسر خوبی بود، مثل قبلا نبود که همون اول می اومد کنارم می نشست، به هر بهانه ای می خواست دستم رو بگیره و هرجا می رفتم مثل جوجه دنبالم می افتاد و از همه بدتر تیپش و لباس هاش بودن. برای خودش حال بهم زنی بود. یادم اومد چندشم شد .تیشرت های تنگ و آستین کوتاه که با اون هیکل لاغر می پوشید. شلوارای رنگی و زنجیر و دستبندی که همیشه داشت توی دست و گردنش حال بهم زن بودن. البته اینا همه برای سه سال پیش بود. آخه سروش سه سال پیش رفت ایتالیا و وقتی که برگشت کلا از این رو به اون رو شد. هم لباس هاش خیلی متشخص و باحال شد هم اندامش ورزیده تر و بهتر شد. فکر کنم قشنگ براشون وقت گذاشته. اخلاقشم که دیگه مشکلی نداشت. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خاله و عمو خداحافظی کردیم و اومدیم تو ماشین و پیش به سوی خونه راه افتادیم. تو ماشین هندزفریم رو در آوردم و از تو کیفم وصل کردم به گوشیم چون تا خونه حوصلم سر می رفت. همین طور که چشم هام بسته بود و داشتم آهنگ گوش می کردم، یک نفر تکونم داد .چشم هام رو باز کردم و شهریار رو دیدم؛ هندزفریم رو از گوشم در آوردم :«قصد پیاده شدن نداری بانو؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه متوجه شدم که تو حیاط خونمونیم. پیاده شدم و خیلی بی حوصله سمت خونه راه افتادم. شهریارم کنارم می اومد :«راه بیا دیگه چرا اینقدر با ناز راه می آی ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شهریار برو به من گیر نده حوصله ندارم. خوابم میاد.».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خوبه زود شام خوردن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آره جون عمت مگه نگفتی زود شام می خورن و ما می ریم؟تازه ساعت یازده به فکر افتادن غذا ها رو رو میز بچینن. ایشش»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار خندید و گفت :« به من چه خب؟ فکر کردم زود شام می خورن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«می شه تو دیگه از اون آی کیوی جلبکیت استفاده نکنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آی کیوی من جلبکیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که سرم رو بالا می آوردم، گفتم :«نه پس آی کیوی من جلبکیه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن قیافه ی شهریار که دیدم منتظره من حرفم رو تموم کنم تا یک بلایی سرم بیاره ساکت شدم و یک قدم جلو رفتم. رو به روش ایستادم که اونم مجبور شد همون جا بایسته. دو قدم خیلی آروم به عقب برداشتم و در همون حالتی که داشتم می رفتم عقب گفتم :«تو جلبکی ترین آی کیوی رو زمین رو داری»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فرار کردم. با شنیدن جمله ی شهریار به پاهام سرعت بیشتری دادم :« آی کیوی من جلبکیه؟ فقط بگیرمت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خستگی که تو بدنم بود خودم رو روی تخت پرت کردم و پتوی نرمم رو بغل گرفتم. چشم هام بسته بود که یهو پام تیر کشید . ای بپوکی شهریار اینقدر دنبالم کرد که آخر پام خورد به پایه ی مبل و روی زمین پرت شدم. حالا هرچی اونجا از درد ناله می کردم شهریار نشسته بود روی شکمم و پهلو هام رو قلقلک می داد. اینقدر خندیدم که نفسم بالا نمی اومد و پهلوهامم درد می کردن. دیگه بابا اومد به شهریار گیر داد که دست برداشت وگرنه من اونجا جون داده بودم. همین طور که داشتم فکر می کرم کم کم خوابم برد. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف این صدای لعنتی از کجاست ؟اینقدر خوابم می اومد هرچی زور میزدم چشام باز نمیشد .با چشای نیمه باز از تخت دلبندم جدا شدم و به طرف صدا رفتم .رسیدم به کیفم و گوشیم رو از توش دراوردم با دیدن عکس میشا که روی صفحه گوشی افتاده بود از خنده ترکیدم. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه می فهمید دارم بهش می خندم زندم نمیذاشت .همین طور که هنوز داشتم می خندیدم جواب دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دلقک جوون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام...شمم تو هنوز اون عکس لعنتی رو از تو گوشیت پاک نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندم گرفت : .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای میشا نمی دونی چقدر عکست باحاله. یعنی در بدترین شرایطم باشم عکس تو رو ببینم روحم شاد می شه. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درد زنده به گورت کنن از دستت راحت شم الهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا حرص نخور میشی جون.بگو سر صبحی چیکار داشتی زنگ زدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای شمیم کلاس داریم ساعت نُه یادت رفته .اینقدر حرف زدی یادم رفت بگم. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو انگار بهم برق وصل کردن .به ساعت نگاه کردم 10 مین به 9 بود.اب دهنمو قورت دادم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشی آماده باش تا ده دقیقه دیگه در خونتونم-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت جت لباس پوشیدم و رفتم دنبال میشا .اوف خداکنه ترافیک نباشه .قبل اینکه برسم در خونه ی میشا تک زدم که دم در بیاد. وقتی رسیدم سریع میشا سوار شد و پیش به سوی دانشگاه راه افتادم. توی راه به جز حرف های همیشگی چیزی رد و بدل نشد چون دوتامون می دونستیم ایندفعه اگه دیر برسیم استاد مهدوی بیچارمون می کرد آخه دفعه ی اولمون نبود که دیر می رفتیم. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کلاس ایستادیم و یک نفس عمیق کشیدیم .یک قدم رفتم جلو اخم هام رو تو هم کردم و در زدم. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر و باز کردم و رفتم داخل میشا هم پشت سرم راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام استاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد مهدوی با دیدن من و میشا اخماش تو هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام، بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه هنوز نیومدیم شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد میشه بشینیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن جمله ی میشا به استاد نگاه کردم. چه عجب این میشی خانم حرف زد. استاد یک نگاه به میشا کرد و به لبخند زد : .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمائید .لطفا دوباره تکرار نشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا نیشش تا بناگوش باز شد. یک نگا به استاد نگاه کردم که دیدم داره با لبخند به میشا نگاه می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینا چرا اینجورین؟ دیدم اگه هیچی نگم همین طور اینا به هم زل می زنن و لبخند ژیگوند تحویل هم دیگه می دن. با آرنجم به پهلوی میشا زدم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ، چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم بهش کردم و دستش رو کشیدم تا بریم بشینیم. تا آخر کلاس من از دست این میشا که چه زود خر شد، حرص خوردم. اه اه دختره ی عقده ای منتظر یک نگاه از طرف یک جنس مذکره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کلاس تموم شد میشا رفت پیشه استاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد .می شه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ سوال داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا من رو می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگ کرده بودم .فکر نمی کردم سریع وارد عمل بشه .مهدوی هم که از خدا خواسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش می کنم من در خدمتتونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از کلاس بیرون رفتن.انگار نه انگار من آدمم .دختره ی بوفالو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که اون رفت و منم آدم حساب نکرد، منم می رم خونه تا مجبور بشه به یک نفر خودش رو بچسبونه تا بره خونشون. حقش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم خونه در حیاط رو که باز کردم دیدم مثل همیه ماشین های هیچ کدوم از اعضای خانواده نیستن. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی خدا چی می شد وقتی از دانشگاه می اومدم مامان می اومد استقبالم و می گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دختر قشنگم، خسته نباشی .امروز خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی دریغ از یک روز خونه بودن .معمولا مطب بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو خونه و گل بانو رو صدا زدم : .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلی جووون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آشپزخونه در حالی که پیشبند بسته بود و کفگیر دستش بود اومد بیرون و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام شمیم جان.خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گلی به جمال گل بانو .حداقل یکم جای مامان رو پر می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام گلی جون، ممنون. ناهار چی داریم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غذای مورد علاقه ی آقا شهریار رو درست کردم .آخه امروز که می خواستن برن با آقا ارسلان (منظورش پدرم بود)شرکت گفتن امروز هوس زرشک پلو با مرغ کردن منم براشون درست کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه مرغم غذا شد؟ این همه غذا های خوشمزه، مثلا قورمه سبزی، وجود داره. وای خدا عاشقشم چقدر این غذا خوشمزست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک باشه ی کوتاه به گل بانو گفتم و به سمت اتاقم رفتم. حالا من چی بخورم؟ پسره ی خرس گنده خجالت نمی کشه می گه هوس زرشک پلو با مرغ کردم .این بره خونه ی خودش به یک ماه نکشیده زنش ازش طلاق می گیره. لباس هام رو در آوردم و سر چوب لباسی گذاشتم. خوشبختانه این اخلاق مامان به منم سرایت کرده بود و دختر منظمی بودم. روی تخت دراز کشیدم و به این فکر کردم که چند وقته رویا رو ندیدم. بی معرفت اگه من ازش یادی نکنم انگار نه انگار که دختر عمویی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش پیام دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری گودزیلای بی معرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از پنج دقیقه جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چطوری گوسفند زبل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک وقت یک وقت اس ندی شارژ گوشیت تموم بشه اسکار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوشتن کلمه ی اسکار خودم از خنده ترکیدم. چون رویا بی نهایت از اسکار بدش می اومد و می دونستم که الان پیام من رو بخونه تا در حد مرگ عصبانی می شه. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا حدود نیم ساعت با رویا اس بازی می کردیم. بعدم من وسطش خوابم برد و دیگه نفهمیدم چی شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس اینکه یک چیزی داره به پام می خوره و قلقلکم می ده پام رو تکون دادم تا از شرش خلاص بشم و دوباره بخوابم ولی دوباره این کار تکرار شد و یک چیزی به پام خورد و قلقلکم اومد. متاسفانه پاهام نقطه ضعفم برای قلقلک دادن بود. دوباره پام رو تکون دادم و چشم هام رو بستم. بعد از یک دقیقه دوباره اونطوری شد. این دفعه عصبانی شدم؛ بلند شدم و نشستم .اتاق تاریک بود برای همین چیزی معلوم نبود. رفتم جلوی تخت تا ببینم چی به پاهام می خوره که قلقلکم می آد. همین طور که رفتم جلو و داشتم نگاه می کردم که یهو یک نفر از زیر تخت بیرون اومد. با یک قیافه ی خیلی وحشتناک که چشم هاش کامل مشکی بود و دوتا دندون تیزم مثل دیمن توی فیلم ومپایر داشت. با پوست چروکیده و کدر .با دیدنش یه جیغ هشت ریشتری کشیدم و خودم رو به عقب پرت کردم. قلبم رو هزار می زد و احساس می کردم رنگمم پریده بود. وقتی دیدم داره می آد جلو و از خودش صداهای وحشتناک در می آره دوباره جیغ کشیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه دیدم یهو رفت سمت کلید برق رو روشن کرد و ماسک رو از روی صورتش برداشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن چهره ی شهریار که پشت اون نقاب بود، یکم آروم شدم؛ ولی بعد از چند ثانیه تازه فهمیدم این شهریار گور به گور شده من رو ترسونده. به قیافش نگاه کردم که دیدم داره می خنده. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم بهش نگاه کردم و آماده این شدم که حمله کنم سمتش تا یکم خودم رو خم کردم اما چون نزدیک در بود سریع فرار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دنبالش رفتم. همینطور هم جیغ می کشیدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار میکشمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم با صدای بلند قش قش می خندید و می دوید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور مبل ها می دویدم تا شهریار رو بگیرم. یهو شهریار چون خیلی تند رفته بود سرعتش رو کم کرد منم از فرصت استفاده کردم و با یک حرکت فوق العاده اکشن از پشت روی کولش پریدم و پاهام رو دور کمرش گره زدم و شروع کردم به توی سرش زدن. شهریار وقتی دید گرفتمش و دیگه فرار فایده نداره ایستاد و سعی می کرد دست های من رو از موهاش جدا کنه، وگرنه تمام موهاش رو می کندم :..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسره ی چاق و زشت.سکته کردم تا قیافت رو دیدم قیافه ی خودت وحشتناک هست باز می أد براب من ماسکم می ذاره. اه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مشت می زدم تو سرش که بالاخره شهریار دوتا دست هام رو گرفت و به زور از خودش من رو جدا کرد و روی گذاشتم. دوباره به دست هاش فشار آوردم تا بتونم دوباره بزنمش که نتونستم با زوری که شهریار داشت. همینطور که نفس نفس می زدم با خشم به شهریار نگاه می کردم. شهریار تا قیافم رو دید بلند زیر خنده زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قیافش رو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوفت قیافش رو، درد و قیافش رو. پسره ی خرس گنده خجالت نمی کشه می آد من رو می ترسونه. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حرص نخور آبجی کوچیکه، صورتت جوش می زنه از اینی که هستی زشت تر می شی. از من گفتن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رو می گی، دوست داشتم سرش رو از بدنش جدا کنم. پسره ی بوق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاش رو هل دادم و به سمت اتاقم رفتم. در رو باز کردم و پشت سرم محکم به هم زدم. روی تخت نشستم و یک نفس عمیق کشیدم تا از عصبانیتم کم بشه. ده دقیقه ای بود نشسته بودم که صدای گل بانو اومد :.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم دخترم بیا عصرانت رو بخور. تو ناهارم نخوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن کلمه ی ناهار تازه فهمیدم چقدر گرسنمه. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو دستشویی و یک آب به سر و صورتم زدم و بیرون رفتم. دیدم مامان و شهریار رو به روی تلویزیون نشستن و دارن کیک و قهوه می خورن و تلویزیون نگاه می کنن. با مامان سلام کردم و نشستم، جواب داد :.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عزیزم عصرت بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون مامانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو برام کیک و شیر آورد.چون می دونست قهوه دوست ندارم. به شهریارم اصلا محل ندادم؛ انگار نه انگار وجود داره .که یهو صداش دراومد :.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری کوچولو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصرانم رو که خوردم رفتم تو اتاقم و نشستم پای لپ تاپم تا ادامه ی سریالم رو ببینم که دیدم گوشیم داره چراغ می زنه. رفتم طرفش و دیدم هشت تا پیام از رویا دارم. می دونستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون خوابم برده و جوابش رو ندادم، همه اش فحش هست. برای همین هیچ کدوم رو نخوندم. لپ تاپ رو برداشتم و رفتم رو تخت نشستم و روی پاهام گذاشتم. همین طور که داشتم سریال می دیدم یهو یادم افتاد که پس فردا پانزده اسفند هست؛ یعنی روز تولدم. آخ جوون! من عاشق روز تولدمم. لپ تاپ رو بستم. بالا و پایین پریدم و رفتم سمت در تا تولدم رو به مامان یاد آوری کنم. وه وسط راه پشیمون شدم. ولش من که نباید یادآوری کنم .یک دونه دختر که بیشتر ندارن خودشون باید یادشون بمونه. آره بذار یک بار نگم بهشون ببینم یادشون میمونه.واای اگه یادشون رفت چیی؟!اگه یادشون بره تا یه هفته با هیچ کدومشون حرف نمیزنم مخصوصا با اون شهریار بوفالو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت رفتم دست به سینه نشستم رو تخت و زل زدم به عکس خودم روی دیوار روبه رو .اه شمیم حالا چراا تو عصبانی هنوز که چیزی نشده بزار یادشون بره بعد بیا اینجا بشین .راست میگه ها چرا من الان عصبانیم؟!خخ خل شدم رفت ولی اخه با فکر کردن به این که یادشون بره عصبانی میشم چیکار کنم خب؟!ساعت چنده؟به ساعت نگاه کردم. ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بود.حوصلم سر رفت چیکار کنم؟ 🤔🤔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبذار برم پایین ببینم بقیه چیکار میکنن. از نرده ها بدون هیچ گونه سرو صدا و جیغ و دادی سر خودم وقتی رسیدم پایین یه نگاه کردم و دیدم کسی تو پذیرایی نیست همین طور توی هال هم کسی نبود خیلی اروم رفتم سمت اشپزخونه دیدم گل بانو پشتش به منه و داره چیزی توی قابلمه ی روی گاز میریزه .یهو یه فکر خبیث به ذهنم خورد همین طور که روی پنجه ی پا مثل پلنگ صورتی راه میرفتم رسیدم به چند قدمیه ی گل بانو بعد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پخخخخخخخخخخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو در حالی که از ترس به تکون خیلی بدی خورد برگشت طرفم و چشماشم اندازه ی توپ کرد .وقتی منو دید دستشو گذاشت روی سینش و گفت _وای ماادر تو که سکتم دادی ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اون وسط من ترکیده بودم از خنده و نمیتونستم تکون بخورم خودمو رسوندم به صندلی میز ناهار خوری و نشستم دستمو گذاشتم روی دلم که داشت کم کم درد میگرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واایی قیافت خیلی باحال شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوباره خندم اوج گرفت .گل بانو اول سعی کرد جدی باشه تا من به خودم بیام ولی تا دید من دارم از خندل کف اشپزخونه پهن میشم خودشم خندش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت گل بانو و یه ب.و.س خیلی محکم از لپ نرمش کردم .در حالی که هنوز اثاری از خنده توی صدام بود گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلی جون داری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی مادر دیدم تو ناهارم نخوردی گفتم واست قرمه سبزی درست کنم گشنه نمونی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخ من قربووون تو بشم که اینقدر مهربونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون هم بیکار بودم هم حوصلم سررفته بود گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلی جون پس بیا باهم درست کنیم منم کمکت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو هم از خدا خواست.اخه وقتایی که مامان نبود تو اشپزخونه تنها بود و حوصلش سر میرفت .رفتم ازش یه پیش بند گرفتم و یه روسری هم اوردم و بستن دور سرم و بالای سرم گره دادم که یه وقت مویی چیزی نریزه تو غذا .قیافم خیلی خنده دار شده بود .خلاصه تا یه ساعتی باهم غذا درست کردیم و بعدش نشستیم روز صندلی های تو اشپزخونه .منم رفتم دو تا چای ریختم واسه خودمو گل بانو. یه نیم ساعتی بود داشتیم حرف میزدیم که مامان از بیرون اومد و مستقیم رفت داخل اتاقش تا لباساش رو عوض کنه .کلا عادتش بود اولین کاری که میکرد لباساش رو عوض میکرد .بعد از چند دقیقه مامان ترگل ورگل اومد تو اشپزخونه .یه صوت کشیدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به چاکر مامان خوشگله.دل کیو میخوای ببری شیطون ؟!بزا بابا بیاد بعد از این تیپا بزن کلک.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو که خندش گرفته بود به مامان سلام کرد .مامانم جوابشو داد و نشست کنار گل بانو .منم پاشدم واسش چای بریزم .تا پاشدم مامان بلند خندید و گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه تیپ و قیافه ایه درست کردی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به خودم انداختم و تازه متوجه شدم مامان داره پیشبند و روسریم میخنده .یه لبخند زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه مگه ؟!به این خوشگلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجون چاییش رو گذاشتم جلوش و نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یه رب رفتم بالا تا یه دوش بگیرم.حمام کردنم نیم ساعت طول کشید اومدم بیرون در اتاقمو قفل کردم چون هر چیزی از این شهریار چاق برمیومد .لباسامو عوض کردم و موهامم یه سشوار کوتاه کشیدم.رفتم بیرون ساعت حدودا8 بود .دیدم مامان روی مبل نشسته و داره با تلفن صحبت میکنه رفتم پیش گلی جون دیدم داره سالاد درست میکنه یه خسته نباشی گفتم و رفتم پیش مامان نشستم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا .بیا ...این حرفا رو نزن که اصلا بهت نمیاد ....باشه باشه بیا منتظریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به مامان نگا میکردم تا تلفنش تموم بشه و بپرسم کی میخواد بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیما .گفت میره شرکت با شهریار میان اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووووف خدا امشبو خدا بخیر بگذرونه .نیما داییم بود چون یه سال با شهریار تفاوت سنی داشتن خیلی باهم راحت بودن یجورایی مثل داداش هم بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشسته بودم روی مبل روبه روی تلویزیون داشتم فیلم میدیدم و چیپس میخوردم .صدای اف اف اومد .گل بانو رفت و جواب داد وقتی برگشت صداش زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گل بانو کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اقا شهریار و اقا نیما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اومدن خدایا خودت به خیر بگذرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رفت دم در استقبال نیما و شهریار .نیما تا رسید به مامان گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوا ابجی خانون شما چرا اومدین دم در هوای به این سردی .به جون شمیم لازم نبود بیای استقبال شما همین جوریشم عزیزی فدات شم .اون شمیم گور به گور الان باید میومد استقبال دایی عزیزش نه شما اخه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم دید اگه هیچی نگه این همینجور تا صبح کلشو میخورد.واسه همین پرید وسط حرفش و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیمااا بسه به دهنت یه استراحتی بده اخه داداش من دهنت کف نکرد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست شما درد نکنه دیگه نهال جون .خوبه من دارم از شما دفاع میکنم هاا .اصلا از بچگی ما شانس نداشتیم .میدونی چیه ابجی کلا من دستم بی نکمه واسه هر کی هر کار میکنم قدر نمیدونه از اخرم بهم میگن ببند دهنتو .من نمیدونم باید چیکار کنم تا کاری که میکنم به دهن بقیه شیرین بیاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اونور خندم گرفته بود از دست این دایی شیطون.نمیدونستم برم جلو یا نه اگه میرفتم باز با من سر حرف و باز میکرد کلمو میخورد.ولش بزا برم اتاقم نیم ساعت دیگه میام پایین .یواشکی خودمو به اتاقم رسوندم و درو قفل کرد.اخییش چه سکوتی مطمئن بودم اخر شب سر درد میگیرم .کلا همینطوری بود .وقتی نیما میومد خونمون اخرشب باید یه میکن میخوردم از بس این نیما چرت و پرت میگفت.روانی میکرد ادمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ربعی بود تو اتاق بودمو داشتم اهنگ گوش میدادم که در زدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا کسی نیومد حتما نشنیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلهههه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره جواب نداد .رفتم طرف در تا درو باز کنم .اول چند ثانیه واستادم و گوشمو چسبوندم به در .نه هیچ صدایی نمیاد .درو باز کردم دیدم نیما جلوی در افتاده و دستشو گذاشته رو قلبش.صورتشم قرمز شده بود.با دیدنش تقریبا سکته کردم یه جیغ بلند کشیدم که صدا به پایین برسه و مامان و شهریار بفهمن .رفتم طرفش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیماا ...نیما چی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما داشت از درد به خودش می پیچید .داشت اشکم در میومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_د چت شد لامصب ؟!تو که چیزیت نبود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکم در اومد .همین طور که گریه میکردم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماماان ...شهریاااار .کجایین؟؟؟!بیاین نیما حالش بد شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو صدای قهقهه ی یه نفر بلند شد .برگشتم دیدم شهریاره که از زوره خنده نشسته و دلشو گرفته .با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار داری میخندی ؟!نیما داره میمیره تو میخندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا برگشتم به نیما اشاره کنم دیدم نیما از شهریار وضعش خراب تره .اینقدر خندیده بود که نفسش بالا نمیومد .تازه فهمیدم سرکارم .با هر نگاهی که به شهریار و نیما میکردم عصبانیتم بیشتر میشد .به خدی رسیدم که رفتم طرف نیما که همچنان دراز کشیده بود و میخندید .یه لگد محکم زدم تو دلش و گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی احمقین جفتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاق و درو محکم زدم بهم .عوضیا نشد یه بار کنار هم باشن و جون نسوزونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم تو اتاق واسه شهریار و نیما نقشه میکشیدم .اخخخخ با یاد اوری کاری که کردن دوست داشتم سر به تن هیچ کدومشون نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو تختم چهار زانو زده بودم و داشتم فکر میکردم چیکار کنم که خیلی عصبانیشون کنم!🤔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو به ذهنم رسید .واسه نیما فهمیدم چیکار کنم نیما فوق العاده رو موهاش حساسه .از حقم نگذریم موهاش خیییلیی خوشگله ولی مهم نیست من مهم ترم باید خالی بشم .واسه شهریار چی اونو چیکار کنم ؟! 🤔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار...!شهریار...!شهریار...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهااان فهمیدم .عاشق ادکلنشه .اگه من امشب دخل ادکلنشو نیاوردم شمیم نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا الان باید بیرون خیلی طبیعی باشم و کاری کنم که امشب نیما اینجا بخوابه تا بتونم نقشه مو عملی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو مرتب کردم و سعی کردم لبخند بزنم تا خر بشه و بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بیرون. از پله ها پایین رفتم و صدامو بلند کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گلی جوووون .من گرسنمه شام نمیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار و نیما تا صدامو شنیدن برگشتن طرفم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دیدن عصبی نیستم چشاشون گرد شد.رفتم پیش نیما و موهاشو بهم ریختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری شیطووون؟؟خوب ترسوندیم هااا .داشتم سکته میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما هنوزم تو بهت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبم ت تو..خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخخخ.بیچاره فهمیده یه فکرایی تو سرمه به تته پته افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسیی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم پاشدم رفتم واسه خودم شربت ریختم و اوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا موقع شام یکم با با نیما وشهریار چرت و پرت گفتیم بعدش رفتیم که میز رو بچینیم .به به چه قرمه سبزی هایی شده..جووون دهنم اب افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستیم من هی وسط غدا واسه نیما سالاد میکشیدم و دوغ میریختم تا بتونم نقشمو عملی کنم وگرنه عمرا اینجا میموند .اون بیچاره هم هنگ کرده بود وقتی واسش سالاد میکشیدم اول بو میکشید یکم مزه میکرد تا مطمئن بشه چیزی توش نریختم اخه سابقم خیلی خرابه .واسه دوغم همین کارا رو میکرد.خخ الهی بگردم یه بار به خاطر نمکی که توی دوغش ریخته بودم تا لب مرگ رفت و برگشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاداوری اون شب یهو خندیدم .همه بهم نگاه کردن .نیما گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به چی میخندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی.دوغتو بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دوغشم اشاره کردم تا بخوره ولی نمیدونم به نظرش من مشکوک اومدم یا از همون دفعه دیگه میترسه از دست من دوغ بخوره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار یکم نوشابه بریز واسم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله رو اروم گفت ولی من فهمیدم و یهو بلند گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا دوغ نمیخوری؟چیه فکر کردی توش چیزی ریختم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبایه لبخندی که فکر کنه چیزی توش ریختم لیوان دوغو دادم بهش تا بخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چیزیم نریخته بودم ها ولی میدونستم داره سکته میکنه واسه همین یکم بیشتر ترسوندمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که زل زده بود به من اروم لیوان دوغ به سمت دهنش برد و اب دهنم و خیلی محکم قورت داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قورت که از دوغه خورد چشماشو بست.خخخخخ فکر نمیکردم اینقدر بترسه .اروم اروم دوغشو خورد و چشماشو باز کرد وقتی دید هیچی نداره مثل خر(بلانسبت همتون)خوشحال شد و تا تهشو خورد تازه یه لیوان دیگه هم خورد.اینقدر خوشحال بود که تمام سفره رو جمع کرد از اخرم اومد یه ب.و.س خیلی محکم از لپم گرفت که جیغم دراومدببین اون دفعه چقدر اوضاع خراب بوده که الان داره بال در میاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیما و شهریار و بابا نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن.منم بهشون ملحق شدم و کنار نیما نشستم .خیلی طبیعی میوه پوست کندم و گذاشتم جلوی نیما.یه مرسی کوتاه گفت و به نبکه از پرتغال برداشت.وسط صحبتاشون گل بانو چایی اورد منم دیدم موقعیت خوبیه و نیما صحبت نمیکنه گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیمایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی بی ادبی میدونستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ها نه بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوو واسه اون میگی .با تو که دیگه از این حرفا ندارم .واسه ها از سرام زیاده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم الان بخوام داغ کنم کار خراب میشه.پس جلوی زبان مبارک رو گرفتم که خراب کاری نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا ولش کن.نیمایییی؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هاااا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای دردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزه ...میگم ..میشه شب اینجا بمونی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شب اینجا بمون .به یاد قدیما یادته چقدر اینجا میخوابیدی و با شهریار تو اتاقش تا صبح حرف میزدیم و نقشه میکشیدیم برا این و اون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره یادش بخیر چه روزایی داشتیم هاا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خو پس میمونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اااا واسه چی ؟بابا یه شب که هزار شب نمیشه .بموون دیگهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا چرا گیر دادی ؟بعدشم مگه تو فردا کلاس نداری باید شب زود بخوابی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا من به شماها کار ندارم.تو برو اتاق شهریار منم میرم میخوام.فقط میخوام اینجا بمونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم یه نگاه کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خوشحالی یه جیغ کوتاه کشیدم پاشدم رفتم تو اتاقم.یوهوووووو امشب اینجا میمونه...امشب اینجا میمونه...امشب اینجا میمونه...همین جور میخوندم و قر میدادم .خب حالا باید قیچی مو پیدا کنم واسه موهای خوشگل نیما جوون.توی کشو ها و کمدمو اینارو گشتم تا بلاخره پیداش کردم.گذاشتم زیر بالشت روی تخم تا دم دست باشه هروقت لازم شد برم برش دارم.نیما بعد یه ساعت رفتن که با شهریار بخوابن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا ساعت دو شب بود.قیچی مو مثل این پلیسا گذاشتم پشت کمرم کردم تو شلوارم.خیلی اروم به سمت اتاق شهریار راه افتادم .درو باز کردمو کلمو بردم تو .نه خداروشکر خوابن.رفتم طرف نیما .نیما عادت داشت کلا همیشه به شونه ی چپش میخوابید واسه همین مجبور بودم طرف راست کلشو کوتاه کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیچی رو بردم تو موهاش اروم یه تیکه از موهاش رو قیچی کردم یه دسته موهای مشکی اومد بیرون ریختم تو سطلی که اورده بودم واسه موهاش .دوسه بار همین کارو تکرار کردم تا قشنگ یه طرف سرش خالی شد .خخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخخخ فردا قیافه ی نیما دیدنیه.قیچی و سطل و برداشتمو رفتم تو اتاقم.در اتاق و که بستم ترکیدم از خنده یه جوری میخندیدم که هرکی میدید فکر میکرد دیوانم .خب حالا بخوابم تا ببینم صبح چی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(صبح روز بعد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااای خدا ساعت چند؟!چرا من اینقدر خوابم میاد ؟!یه نگاه یه ساعت کردم.7:45بود.ساعت 9 کلاس داشتم پاشدم رفتم تو دستشویی .شیر اب و باز کردمو سرو بردم پایین تا به صورتم اب بزنم با اولین مشت ابی که ریختم تو صورتم تازه هوشیار شدم و یاد دیشب افتادم. خدایا من چیکار کردم؟حالا چیکار کنم ؟الناست که بیدارشن و برن شرکت.تا موهاشو ببینه فاتحه ی من خوندش .سطل و برداشتم و توشو نگاه کردم .هییی چی همه مویی بود .ناکس چه موهای پرپشتی داره.دیشب تاریک بود دیده نشده بود ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بیرون یه سرک کشیدم کسی نبودرفتم پایین مامان و بابا و گل بانو تو اشپزخونه بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.گل بانو نیما و شهریار رفتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم صبحت بخیر.نه اقا شهریار بیدار شد الانم رفت اقا نیما رو صدا بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب غلطی کردما .خداجون خودت کمکم کن خودت که میدونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمییییییییییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا همه ی امامزاه ها...صدای نیماست.دم در بودم پاهام و نمیتونستم تکون بدم و فرار کنم .صدای نیما دورتر شد فهمیدم رفته تو اتاقم .یه صدای در اومد و صدای نیما نزدیک تر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمییییم دعا کن گیرت نیارم وگرنه به جون عزیز من میدونم تو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه با دیدن قیافه ی نیما دست و پام به حرکت دراومد و تونستم برم تو اشپزخونه پشت بابا.نیما تا منو درم در اشپزخونه دید با سرعت دوید طرفم و اومد تو اشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من باتو چیکار کنم هااان؟!این کارای احمقانه رو از کجا میاری؟تو عقل تو کلت نیست؟!دختره ی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اومد طرفم .منم رفتم پشت مامان .همینطور دور میز اشپزخونه داشتیم دور میزدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر خودت .تو اول شروع کردی به جوری منو ترسوندی که داشتم از ترس قبض روح میشدم .اشکمو در اوردی.پس حقت بووووود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم به زبون دازی مشت کردم که داشت اتیش میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت جت از تو اشپزخونه رفتم تو اتاقم و درو از تو قفل کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم خانوم شما بالاخره از اینجا میای بیرون!یادت که نرفته ساعت 9 کلاس داری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووو کلاس دارررم راستی.حالا چیکار کنم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتو نگا کردم.8:15
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم طرف پنجره و به بیرون نگا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکارکنم؟!چیکارکنم؟!🤔
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو بالای سرم که لامپ روشن شد.رفتم تو تراس به فاصله ی تراس تا زمین نگاه کردم .یکم زیاد بود ولی از این که دست نیما بیوفتم خیلی بهتر بود .گوشیمو برداشتم به میشا زنگیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو میشا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه عجب شما زود بیدار شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشا یه دقیقه ببند بزا حرفمو بزنم.ببین تا یه ربع دیگه دم در خونمون باش تا بریم دانشگاه .اکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده ؟تو چرا اینقدر تند حرف میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشا یه ربع دیگه دم در باش.رسیدی تک بزن.بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سریع لباس پوشیدم هرچی لازم داشتم ریختم تو کولم کفش اسپرتامم پام کردم.به ساعت نگاه کردم.باید 5 مین دیگه اینجا .باشه سریع طناب ضخیم و بلندمو برداشتم رفتم تو تراس دوباره یه نگاه کردم به زمین.خدا رو شکر کسی هم تو حیاط نبود.رفتم قفل در اتاقمو باز کردم یه سرو گوش اب دادم کسی نبود.صدای گوشم در اومد از تو جیب مانتوم درش اوردم.تا عکس میشا رو دیدم رفتم تو تراس یه گره محکم زدم اویزون شدم.تا یکم اومدم پایین در اتاق باز شد و نیما اومد تو اول منو ندید .داشت دنبالم میگشت یهو کلمو دید .چشماش اندازه ی توپ گرد شد .دوید طرفم تا بگیرتم ولی تا اون میخواست به من برسه خودمو پرت کردم پایین .همینطور که بدو بدو میکردم طرف در حیاط برگشتم دیدم نیما تو تراس واستاده و از عصبانیت قرمز شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم میکشمت.میکشمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط راه واستادمو زبونمو در اوردم براش.صداش دراومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احممممممق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم بیرون و درو بستم .میشا رو دیدم که واستاده کنار ماشین و منتظر منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم تو ماشین سرمو تکیه دادم به صندلی.اخیییش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز چه غلطی کردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره جون عمت .تو مگه میتونی یه جا بند شی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ااا ادمای دورو برم زیادی بی جنبن .به من چه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره خیلی بی جنبن.تو هزار تا بلا سره من اوردی من میفهمم اونا چی میکشن از دستت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گمششوو .مگه چیکار کردم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیکار بگو نکردی!اخرین بلایی که سرم اوردی یادت نیست؟هفته ی پیش اومدم خونتون خوابیدم .صبح بلند شم نزدیک بود با دیدن خودم قبض روح بشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد اوری اون روز زدم زیر خنده.ای خوش گذشت اونروز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تازه هر موقع زنگ میزنی عکسی که اون روز ازت گرفتم میوفته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درددد ..شمیم خیلی بیشعوری صد بار بهت گفتم اون عکس لامصب رو پاک کن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوووچ..من عاششششق اون عکسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستی عاشق رو کشیدی که بیشتر حرص بخوره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه یه روز جبران میکنم شمیم خانوم .مطمئن باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که صندلی رو میخوابوندم گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راحت باش گلم ..راااحت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا یه نگاه حرصی بهم انداخت و گاز داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند مین رسیدیم دانشگاه.کلاهی که همیشه تو کولم بود در اوردم گذاشتم رو سرم .یه کلاه اسپرت قرمز.کلا عشق کلاه بودم تو اتاقمم پر بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی راه رو بودیم با میشا .داشتم اتفاقایی که افتاده بود دیشب براش تعریف میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون میشا؟!بابا گناه داشت بدبخت حالا باید بره اون طرف سرشم بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم زیر خنده ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حقشه .اخه تو نمیدونی که. یه جوری نقش بازی کرد که اصلا به ذهنمم خطور نکرد شاید الکی باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار چی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا منظورم اینه واسه شهریار چه نقشه ای داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون ادکلنه بود؟که مامان از فرانسه واسش اورده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ننننننهههه؟!!!شمیم کوتاه بیا .زندت نمیزاره هاا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غلط کرده ..حالا بزا واسه اونم عملیش میکنم.دیشب یادم رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا تو دیگ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوو میشا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم؟..شمیم؟داره میاد طرف..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم جایی که داشت نگاه میکرد دیدم یکی از پسرای دانشگاهمون که مورد توجه خیلی ها بود داره میاد این طرف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب بیاد.چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واای که تو چقدر احمقی.دیوونه یادت نیست بهت میگفتم خیلی بهت نگاه میکنه این همونه دیگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ااا این اونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا ذوق زده گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره خودشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب به درک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینو گفتم بادش خالی ..هه هه هه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام .ببخشید مزاحمتون شدم خانوما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو اوردم بالا یه نگاه با اخم و پر جذبه بهش کردم که همون لبخنده ملیحی هم که داشت رفت.بعدشم سرمو انداختم پایین و یه دست کوتاه به کلاهم کشیدم که بیاد پایین تر و چشمام دیده نشه..اخ عاشق این حرکت بودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام اقای مجد .خواهش میکنم بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عذرمیخوام خانوم راد(منظورش منم)میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما کی باشی که من بخوام وقتمو با شما بگذرونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من قصد جسارت نداشتم فقط میخواستم چند دقیقه وقتتون رو به من بدین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوچ..من عادت ندارم با پسرا چند دقیقه مو بگذرونم ..زت زیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم رفتم به سمت کلاس .صدای میشا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید اقای مجد .فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم بدو بدو اومد سمتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الهی زنده بگورت کنن شمیم .این چه طرز حرف زدنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حال کردی جون شمیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم دوباره یکی از ابروهامو دادم بالا و صدامو کلفت کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زت زیااد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم زدم زیر خنده..وای خدا حال کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم خیلی خری..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا بشینیم باو.اینقدر حرف نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گودزیلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بوفالو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گاو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منگل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خنگول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با اومدن استاده دیگه دوتامون خفه شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوساعت بود سره کلاس بودیم و من حسابی خوابم گرفته بود.وقتی استاده گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خسته نباشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیارو بهم دادن سریع کولم رو انداختم رو دوشم رفتم سمت کافی شاپی که اونور خیابون دانشگاه بود .میشا هم دنبالم.واسه خودم یه شیر قهوه با کیک شکلاتی سفارش دادم .سرمو گذاشتم رو میز و یکم چرت زدم میشا هم داشت با گوشیش بازی میکرد.سفارشمون رو که اوردن خوردیم و یکم حرفیدیم.بعدشم راه افتادیم سمت دانشگاه امروز تا 4 کلاس داشتیم .ساعت 12 بود .سرکلاس که نشستیم میشا گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اووو راستی من جایی قرار داریم باید برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟ پ کلاس چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش مهم نیست فعلا بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای اسکول بی خاصیت .حالا تا ساعت 4 چیکار کنم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نیم ساعتی بود تنها نشسته بودم که همون پسره ی زت زیادی اومد نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خودمو لات کردم .اینم یه تفریح بود دیگه .پسره رو اسکل میکردم میخندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گیریم که علیک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شمیم خانوم اصلا بهتون نمیاد .این نوع حرف زدن برازنده ی شما نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایییش خدا نیاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا هرچی هست و نیست تو رو سننه؟دیوما شمیم نه و خانوم راد.دیگه نشنوفم اسمم رو زبونت بیاد .ملتفطی؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخخخخ اخ کیف کردم قشششنگ همه جاش سوخت .پسره ایکبیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من بعدا مزاحمتون میشم .با اجازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه درو برم خودم نبینمت.افتاااد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله بله فعلا خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پایین تا نبینه دارم میخندم .خدایا این شادیا رو از ما نگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر بدبختی بود ساعت 4 شد .او او حالا ماشین ندارم چیکار کنم.؟میشاااا دهنت سرویس .زنگ زدم به شهریار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الو شهریار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام شمیم جانم کار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین من ماشین ندارم میتونی بیای دنبالم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اووم نه شرمنده کار دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار اذیت نکن جون نیما پاشو بیا دیگه .ول کن اون کارتو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیله خب میام رسیدم تک میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اکی بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب خدارو شکر ماشینم جور شد .رفتم رو نیمکت توی محوطه دانشگاه نشستم گوشیمو در اوردم .رفتم تو گالری عکسایی که هفته ی پیش رفته بودیم بام تهران نگاه کردم .یه سلفی با شهریار گرفته بودم عاشقشم بودم به نظرم خیلی عالی شده بود.یه عکسم بود که نیما میخواد منو هل بده بیفتم که همونجا شهریار عکس گرفته.خیلی خنده دار بود من دهنم از ترس باز شده بود خم شده بودم به عقب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعکس شهریار روی صفحه گوشی که افتاد رفتم بیرون.ماشین شهریارو دیدم رفتم نشستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام علیکم خانوم شیطون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اا من کجا شیطونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا شیطونی؟نیما بس خونه نشسته تا بری خونه تا بهت بگه کی شیطون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir