رمان پاتریشیای تنها به قلم هربرت جن کینز
پاتریشیا بعد از فوت پدرش در لندن به عنوان منشی سیاستمداری مشغول به کاره و در یک پانسیون زندگی می کنه ، تا اینکه یه شب وقتی برای شام وارد سالن غذا خوری می شه متوجه غیبت هایی در مورد مجرد بودنش می شه و اینکه کسی در زندگیش نیست ، پاتریشیا تصمیم می گیره برای انتقام هم که شده خلاف این موضوع رو ثابت کنه بنابراین به دروغ ادعا می کنه نامزد داره و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۸ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #خارجی
خلاصه:
پاتریشیا بعد از فوت پدرش در لندن به عنوان منشی سیاستمداری مشغول به کاره و در یک پانسیون زندگی می کنه ، تا اینکه یه شب وقتی برای شام وارد سالن غذا خوری می شه متوجه غیبت هایی در مورد مجرد بودنش می شه و اینکه کسی در زندگیش نیست ، پاتریشیا تصمیم می گیره برای انتقام هم که شده خلاف این موضوع رو ثابت کنه بنابراین به دروغ ادعا می کنه نامزد داره و...
«به نام او»
-فصل اول:
«همیشه خانه نشین است ، هیچکس به سراغش نمی آید،دوست مرد هم ندارد، در صورتیکه بیشتر از 27 سال هم نباید داشته باشد...چندان زشت هم نیست.»
صدایی برنده و بی حالت گفت:
_ یک چیز دیگری غیر از زیبایی هست که مرد را جلب می کند.
_ مثلا چی؟
صدای دومی با آهنگی که انزجار از آن می بارید گفت:
_ یک چیزی که گفتنش چندان برازنده نیست... سکس ... زنیت، در هر صورت معلوم می شود پاتریشیا آنرا ندارد، دلم برایش می سوزد دختر بیچاره خیلی تنها است. نمی دانم چطور تا به حال کسی را پیدا نکرده.
پاتریشیا با شنیدن صدای زنگ شام از پله ها پایین می آمد که به سالن غذاخوری برود که از لای در نیمه باز سالن گفتگوی بین دو پیرزن را شنید و در حالیکه از شرم صورتش گلگون شده بود بر جای خشک شد گویی او را سیلی زده اند.
ناراحتی وی از این بود که حرف هایی که شنیده بود راست بود او واقعا تنها بود.
دوست مردی نداشت که او را به شام دعوت کند یا او را به گردش ببرد. ناگهان با خود گفت«بیست و هفت سال! در حالیکه تازه بیست و سه سالم تمام شده!»
پاتریشیا دو نفر صحبت کننده را فوری شناخت یکی میس الیزابت وانگل و دومی خانم موسکراپ اسمیت بود. یکی از افتخارات بزرگ میس وانگل این بود که دایی مرحومش اسقف بوده و در آن پانسیون داشتن یک دایی اسقف در بهشت کافی بود که گل سرسبد اجتماع باشد و پیشوایی را در پانسیون حق مسلم خود بداند. هر گاه که یک نفر تازه به پانسیون وارد می شد داستان دایی جان اسقف بیچاره را باید از اول تا آخر بشنود. زمانی یک جوان خام و بی تجربه که تازه به پانسیون گالوین وارد شده بود و داستان دایی جان اسقف را شنید بی احتیاطی کرده و راجع به آن هایی که استخوان مرده می فروشند سخنی چند گفته بود که به گوش میس وانگل رسید و روز بعد مرد جوان به طور ناگهانی پانسیون را ترک گفت . زیرا که میس وانگل به صاحب پانسیون، خانم کراسک مورتن گفته بود که اگر آن جوان در گالوین بماند وی پانسیون را ترک خواهد گفت.
به نظر خانم مورتن شخصیت میس وانگل به پانسیون گالوین ابهت و جلال خاصی می داد که غیرقابل انکار بود. خانم وانگل زبان برنده و تند و تیزی داشت و شخصیت انکار ناپذیر وی را غیبت کردن و داستان اسقف عزیز تشکیل می داد.
میسیز موسکراپ اسمیت دوست یکدل و یکجان میس وانگل زنی بدقلب و تو سیاه بود که زهر خود را در زیر نقاب مسیحیت و امور خیریه پنهان می کرد.
در پانسیون گالوین همه از این دو نفر منزجر بودند ولی احدی جرآت ابراز احساسات خود را نداشت.
پاتریشیا دستی به موهای خود کشید و آرام و بی صدا به سالن غذاخوری رفت و در جای خود نشست و سری به عنوان سلام به طرف مهمانان خم کرد.
کلمه ی مهمان از ساخته های خانم مورتن صاحب پانسیون گالوین بود و در به کار بردن این کلمه مصر بود و مثلا می گفت :«فردا مهمان تازه ای وارد می شود»«چه مرد جالبی!»یا اینکه«چه خانم با کمالی!»و اگر احیانا نه مرد جالب از آب درمیامد و نه خانم با کمال، کسی تعجب نمی کرد چون کسی چنین انتظاری نداشت.
ساعات غذا خوری در گالوین بسیار یکنواخت و خسته کننده بود .
میس وانگل اجازه نمی داد که میزهای چهار نفری یا انفرادی در سالن بگذارند و می گفت که همه باید سر یک میز غذا بخورند و تهدید می کرد که اگر میزهای جداگانه بگذارند وی به طور حتم پانسیون را ترک خواهد گفت و بدین نحو همه در سر یک میز بزرگ می نشستند و امکان هر گونه خصوصیتی از بین می رفت. صحبت ها اکثرا بی روح و خسته کننده بودند. آقای بولتون شوخی های بی مزه می کرد و پیر دخترها از ته دل می خندیدند . آقای کوردال با سر و صدای زیاد غذا می خورد و خانم مورتن به کلی فراموش می کرد که پول را از مشتریان پیش پیش می گیرد و سعی می کرد رل یک میزبان حقیقی را بازی کند. روی هم رفته بیست و پنج نفر دور یک میز می نشستند.
آن شب پاتریشیا در سکوت مطلق شام می خورد و مجاهدت آقای بولتون و شوخی های وی نیز به جایی نمی رسید در صورتیکه برای تشویق این مرد کوچک اندام پاتریشیا از راه ادب زودتر از همه از شوخی های وی می خندید و عقیده داشت که هر وقت مردی کوتاه قد ، فربه، کله تاس و مجرد بود باید به او ترحم کرد.
هر چه بیشتر پاتریشیا به حرف هایی که از لای در شنیده بود می اندیشید احساس حقارت بیشتری می کرد و خونش به جوش میآمد.
یکبار دیگر مهمانان دور میز را از نظر گذرانید و بر این سرنوشتی که وی را در میان این جمع انداخته بود در دل لعنت فرستاد.
آن شب همه چیز به نظر پاتریشیا زشت تر از گذشته بود، قاشق و چنگال هایی که از بس ساییده شده بود لعابش رفته بود، دستمال های سر سفره که هفته به هفته عوض نمی شد، خردل مانده و سیاه رنگی که فقط یکشنبه ها سر سفره می گذاشتند ، گل های پلاسیده و خشک شده ی توی گلدان، چقدر همه زشت و نفرت انگیز بودند!
پاتریشیا برای بار سوم نظری به اطراف انداخت و با خود اندیشید که«آیا واقعا راست است که خداوند انسان ها را شبیه به خودش خلق کرده است!»
«تنها!» این کلمه مانند پتکی به مغز پاتریشیا فرود آمد «تنها!»
بله همه ی بدبختی های وی از همین کلمه سرچشمه می گرفت، این موجودات سیاه دل به حال وی دلسوزی کرده بودند واقعا غیرقابل تحمل بود.
او حالا می فهمید که چرا بعضی دخترها دست به کارهایی می زدند، فقط برای اینکه از چنین محیطی فرار کنند.اگر پاتریشیا دختر کلفت بود با یک سرباز رفیق می شد، اگر یک فروشنده ی مغازه بود می توانست در پارک ها و راه آهن های زیرزمینی برود و شوالیه خود را بیابد ولی او از آن دخترها نبود و بالنتیجه مورد ترحم امثال میس وانگل و میسیز موسکراپ اسمیت واقع می شد.
پاتریشیا از اینکه دوست مرد نداشت ناراحت نبود در حقیقت وی مردانی را که تا کنون در سر راهش قرار گرفته بودند نپسندیده بود امثال آقای کوردال و پولتون زیاد بودند آنگاه مردانی نیز که به وسیله «مثل اینکه شما را یک جایی دیده ام؟» آشنا می شدند بسیار بودند. دسته ی سوم ، آنهاییکه عمدا در ایستگاه عوضی پیاده می شدند و به جای یک پنی بلیط دو پنی می خریدند فراوان دیده می شدند.
پاتریشیا از یادآوری این زشتی ها و پلیدی ها بی اختیار بر خود لرزید و آهی کشید _ شنیدن سخنان آن دو پیرزن ، آتشی در دلش افروخته بود ناگهان بدون اینکه به عواقب آن بیاندیشد تصمیم مضحکی گرفت و رو به طرف صاحب پانسیون کرد و گفت :
_ خانم مورتن فردا شب من برای شام نیستم.
خانم مورتن خواهش کرده بود که هر گاه مهمانان شام یا ناهار بخواهند در خارج صرف کنند به او خبر بدهند تا به قول او مستخدمه زحمت نکشد و جای او را سر میز نچیند ولی در حقیقت برای اینکه یک غذا کمتر تهیه کنند.
اگر پاتریشیا بمبی در وسط میز انداخته بود تاثیر این جمله ی ساده که فردا شب برای شام منزل نخواهد بود نداشت، یک دفعه همه دست از شام خوردن کشیدند و به طرف پاتریشیا خیره گشتند.
میس سکوم در موقع خوردن مربای سیب مقداری مربا روی بلوز ساتن آبی رنگش ریخت که مجبور شد تمام شب را صرف پاک کردن لکه ی آن بکند.
بالاخره میس وانگل سکوت را شکست و گفت :
_ عجب! جای شما خالی خواهد بود. لابد در اداره کار فوق العاده دارید؟
نفس ها در سینه حبس شد و همه با بیقراری چشم به دهان پاتریشیا دوخته بودند و وی با خونسردی فقط گفت:
_ نخیر.
میسیز موسکراپ انگشت سبابه اش را به طرف پاتریشیا تکان داد و با صدای بی حالت و یک نواختش گفت:
_ من می دانم ، حتما به کنسرت یا تآتر می روید.
آقای بولتون با آهنگی معنی دار گفت :
_ شاید هم می رود کلیسا دعا بخواند.
پاتریشیا دیگر از دست این پیرزن های زبان دراز عصبانی شده بود و برای اینکه حس حسادت آنها را تحریک کند و لااقل برای یک ماه موضوعی به دست آنها بدهد با کمال آرامی گفت:
_ خیر من نه به کنسرت می روم نه به کلیسا، حقیقت این است که فردا شب با نامزدم شام می خورم.
تاثیر این کلام برق آسا بود. میس سکوم که جلو بلوز ساتن آبی را پاک می کرد دستش از حرکت باز ماند، عینک پنسی میس وانگل ناگهان لب بشقاب افتاد و یک شیشه اش شکست.
آقای کوردال که معمولا در صحبت ها شرکت نمی کرد و حواسش فقط به خوردن بود بی اختیار گفت:
_ چی!
و دیگران یکدفعه همه با هم گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با نامزدتان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز موسکراپ اسمیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میس برنت عزیز، شما هیچوقت به ما نگفته بودید که نامزد دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای پاتریشیا کمی بالا رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عجب! نگفته بودم؟ هیچ یادم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس سکوم با حرارت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حلقه ی نامزدی که دستتان نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به نظر من حلقه نشانه ی بندگیست و من از آن خوشم نمی آید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس سکوم در حالیکه خنده های عصبی می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ولی آخر حلقه ی نامزدی مقدس است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا کمی شانه ها را بالا برد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بدون حلقه انسان آزادتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهن میس وانگل برای چند لحظه باز ماند و سپس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخر عقد و ازدواج...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خندید و جمله ی میس وانگل را چنین تکمیل کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_... در آسمان بسته می شود... نه؟ ... آیا واقعا عقدازدواج در آسمان بسته می شود؟ چند درصد ازدواج ها در این مملکت موفقیت آمیز است ؟ صرفا به اتکا اینکه عقد ازدواج در آسمان بسته می شود و بدون در نظر گرفتن عوامل دیگر مردم ازدواج می کنند آن وقت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدرت تکلم از میس وانگل سلب شده بود. میسیز موسکراپ با چشمانی گشاد به پاتریشیا خیره شده بود گویی به جسمی آلوده و کثیف نگاه می کند. تنها میسیز هامیلتون که زنی کوچک اندام و مهربان بود با چشمانی خندان و با علاقه به پاتریشیا نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز موسکراپ اسمیت زودتر از دیگران قوه ی بیان خود را به دست آورد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نامزدتان در ارتش است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب از سر پاتریشیا گذشته بود، احتیاط دیگر فایده نداشت، آب دهان خود را فرو داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اسمش چیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برآون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بولتون پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شماره ی کوله پشتی نامزدتان 99 است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحتی پاتریشیا از بین رفته بود و این سوال و جواب ها برایش جنبه ی تفریحی پیدا کرده بود. تبسمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نامزد من کوله پشتی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز موسکراپ با هیجان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بنابراین افسر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم مورتن پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ستوان اول یا دوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا تبسمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرگرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کدام سپاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لویی شایر غربی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم وانگل پس از هیجان اولیه کم کم زبانش به کار افتاد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گردان چندم؟ من یک پسر عمو در گردان پنجم دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا کلافه شده بود و نمی دانست چه جواب بدهد. خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باور کنید نمی دانم، یادم رفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل با تعجب و لحنی ملامت آمیز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یادتان رفته؟ آدم چطور فراموش می کند که نامزدش در کدام گردان خدمت می کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی متاسفم، من دختر بدی هستم، ولی در دفتر یادداشتم دارم اگر اصرار دارید می روم بالا در اتاقم نگاه می کنم و به شما می گویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل با لحنی برنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه زحمت نکشید... یک وقتی دایی اسقفم می گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم موسکراپ برای اولین بار به گفته و عقیده ی مرحوم اسقف بی اعتنا ماند و صحبت میس وانگل را قطع کرد و رو به پاتریشیا کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ لابد فردا شب بعد از صرف شام به تآتر می روید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آه تصور نمی کنم بالاخره موقع جنگ بهتر است که انسان هر چه زودتر به خانه برگردد، ما فقط در « کوادرنت گریل روم» شام می خوریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه معنی داری بین میس وانگل و میسیز موسکراپ رد و بدل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خودش هم ندانست که به چه علت«گریل روم» را برای ملاقات و صرف شام با نامزد افسانه ای خود انتخاب کرد، بالاخره فرقی هم نمی کرد. پاتریشیا از جای برخاست ، تبسمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من باید به اتاقم بروم و لباس فردا شبم را مرتب کنم، بالاخره دختری که با نامزدش شام می خورد باید سر و وضعش آبرومند باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا شب من عقیده ی شما را راجع به حلقه ی نامزدی به او خواهم گفت. شب بخیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا در اتاقش روبه روی آینه نشسته بود و خطاب به عکس خود چنین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاتریشیا برنت تو چه دروغگوی بزرگی هستی! بدون خجالت یک مشت دروغ کثیف را به این پیر دخترها تحویل دادی و آنها را ناراحت کردی! خودت را با یک سرگرد ناشناس در ارتش امپراطوری نامزد کردی! می خواهی فردا شب با نامزدت شام بخوری! و خدا می داند نتیجه ی این دروغ های شاخ و دم دار چه خواهد بود. همیشه یک دروغ دروغ های دیگری در پی دارد! پاتریشیا، پاتریشیا تو چه دختر شرور و بدی هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه پاتریشیا با صدای بلند خندید و با خود گفت:«لااقل یک موضوعی به دستشان دادم که تا مدت ها به روی آن بحث کنند و دلی از عزا در بیاورند، مسلما اینها فکر می کنند که من دختر فاسدی هستم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگر چه پاتریشیا پیش خود هرگز اقرار نکرده بود که تنها است ولی حقیقت این بود که خیلی تنها بود، تنهای تنها! طبع خجالتی وی او را دیرآشنا بار آورده بود و او برای اینکه تنهایی و خجالتی بودن خود را پنهان کند روحیه ای سهل انگار و بی اعتنا به خود گرفته بود و مردم او را از روی اخلاق و روحیه ی تصنعی و غیر طبیعی وی قضاوت می کردند. پاتریشیا در مکتب«مردها جانوران زشتی هستند» بزرگ شده بود بدین جهت هرگز بی علاقگی و بی تفاوتی خود را نسبت به مردان پنهان نمی کرد لذا در بین زنان شهرت و محبوبیت زیادتری داشت. هر گاه در پانسیون یکی از زن ها بیمار می شد پاتریشیا از او پرستاری می کرد و برایش کتاب می خواند تا وقتی که دوره ی نقاهت را بگذراند و سلامتی خود را باز یابد. تنها تجربه ی پاتریشیا از مردان در معاشرت با مردانی که در پانسیون های مختلف دیده بود خلاصه می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر پاتریشیا یک وکیل دعاوی در یکی از شهرستان های کوچک اطراف لندن بود. هنگامیکه پنج سال پیش پدر پاتریشیا فوت کرد وی به لندن آمد و به سمت منشی یک نفر سیاستمدار استخدام گشت ، پاتریشیا کفایت و لیاقت زیادی از خود نشان داد و در آنجا ماندنی شد و روز بعد همان کار یکنواخت را انجام می داد خیلی به ندرت از پانسیون بیرون می رفت و بعد از آنکه آتش جنگ شعله ور شد پاتریشیا بعد از کار مطلقا خانه نشین بود و طوری زندگی می کرد که یقینا بعد از مدتی حتی ونوس هم به پیر دختری ترشیده مبدل می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شب هنگامی که پاتریشیا به بستر رفت با خود اندیشید«تا فردا شب هنوز خیلی وقت است شاید تا آن موقع پیش آمدی شد » سپس چراغ پهلوی تختش را خاموش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد وقتی پاتریشیا از خواب بیدار شد چنین احساس کرد که اتفاق تازه ای افتاده، مدتی به فکر فرو رفت. نمی توانست چیزی به خاطر بیاورد ولی ناگهان قضایای شب پیش به یادش آمد و تبسمی کرد . آن شب باید بیرون پانسیون شام بخورد ... یکدفعه آثار تبسم از روی لب ها و چشم های وی پرید و از اینکه خود را گرفتار چنین دردسری کرده بود ناراحت شد ولی همینکه صحبت های میس وانگل و میسیز موسکراپ را به خاطر آورد دندان هایش را روی هم فشار داد و قیافه ی مصممی به خود گرفت و تبسم به لبانش بازگشت و مثل همیشه خود را مخاطب قرار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاتریشیا برنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینطوری نمی شود آنگاه از تختخواب به پایین جست و به طرف آینه رفت و در برابر عکس خود با تشریفات تعظیمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاتریشیا برنت با کمال احترام از سرکار تقاضا می کنم که امشب در گریل روم شام را با بنده صرف بفرمایید. امیدوارم هیچگونه گرفتاری نداشته باشید و این افتخار را به من بدهید. سعی می کنم به شما بد نگذرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد لب تختخواب نشست و به فکر فرو رفت:«لابد وقتی که به پانسیون برمی گردم باید خیلی خوشحال باشم و سعادت و خوشبختی از سر و رویم بریزد. دختری که با نامزدش شام می خورد حتما خیلی سعادتمند است... و لابد باید دو گیلاس لیکور بنوشم بنابراین یک یا دو شیلینگ باید زیادتر خرج کنم . ضمنا باید یک شام مایه دار سفارش بدهم و گرنه لیکور مرا کلافه می کند این هم تقریبا هفت شیلینگ اضافی . اه، پاتریشیا، پاتریشیا بیخود و بی جهت ده شیلینگ برای خودت خرج تراشیدی، تازه معلوم نیست که سرگرد ارتش امپراطوری ده شیلینگ ارزش داشته باشد؟!.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع مستخدمه انگشت به در زد که به او خبر بدهد نوبت حمام کردن او است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز صبح هنگامی که پاتریشیا از وسط پارک قدم زنان به طرف«اتن اسکوور» منزل رییس سیاستمدار خویش می رفت ـ سیاستمداری که هر روز رو به ترقی و تعالی بود و آتیه ی درخشانی برایش پیش بینی می شد ـ در افکار دور و درازی فرو رفته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر لحظه که می گذشت پاتریشیا بیشتر متقاعد می شد که با دروغبافی های خود کار احمقانه ای کرده است و نه تنها مخارج زایدی برای خود تراشیده بلکه به احتمال نزدیک به یقین دردسری نیز برای خود ایجاد نموده است. موقع صرف صبحانه آن روز تمام صحبت ها به پاتریشیا و نامزدش تخصیص داده شده بود و هر دفعه که سخن عوض می شد فورا یکی از پیرزن ها دوباره و سه باره موضوع پاتریشیا را به میان می کشید و پاتریشیابه پناهگاه همیشگی خود یعنی سکوت محض متوسل شده بود تا شاید بدین وسیله از شر بازجویی های آنان در امان باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که صبحانه پایان یافت وی نفس راحتی کشید و بدون درنگ از پانسیون خارج شد در حالیکه غمی سنگین بر روحش فشار می آورد و چنین احساس می کرد که دست قضا چندان روی خوشی به وی نشان نداده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا پنج ساله بود که مادرش مرد و عمه اش به خانه ی آنها آمد تا سرپرستی او را به عهده بگیرد . عمه زنی بود بداخلاق، اخمو و بدبین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا هرگز نتوانست علت این همه بدبینی و عقده های جورواجور را بفهمد. ولی عمه«آدلید»تخم بدبینی را نسبت به مردها در دل پاتریشیا کاشت . او جنس ذکور را حیوانی موذی می دانست که باید حتی الامکان از آن دوری جست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدها پاتریشیا متوجه شد که عمه پیر دختری است واخورده و مأیوس و با آنکه در آن موقع پاتریشیا طفلی بیش نبود با تعجب به قیافه ی استخوانی و سخت عمه خیره می شد و با خود فکر می کرد که آیا عمه هیچگاه از زیبایی برخوردار بوده است و آیا هرگز کسی عمه را از روی رضا و رغبت بوسیده است یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعدم هماهنگی و اختلافات سلیقه عمه و برادر زاده باعث شد که پاتریشیا روز به روز بیشتر به طرف پدرش متمایل گردد و مصاحبت او را جستجو کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای برنت مرد ساکت و آرامی بود که هرگز دستخوش احساسات نمی شد و با اینکه پاتریشیا را خیلی دوست داشت نمی توانست احساسات خود را بروز بدهد و پاتریشیا همیشه مردد بود که آیا پدرش او را دوست دارد یا نه ؟ هنگامیکه پاتریشیا قدم زنان و غرق در افکار به سر کار می رفت همه ی این مسایل را از نظر گذرانید و به خاطر آورد که چگونه و چرا به لندن آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که پدر پاتریشیا فوت کرد عمه رشته ی امور را در دست گرفت و چنان عرصه را بر پاتریشیا تنگ نمود که نمی دانست چه کند و از دست دادن پدرش خیلی بر وی گران می آمد و با اینکه مرد ساده دل کمتر احساسات خود را بروز داده بود ، بعد از مرگش پاتریشیا بیش از پیش جای او را در خانه خالی می دید. عمه آدلید هرگز تبسم نمی کرد و میل هم نداشت که دیگران از نعمت خوشی و شادی برخوردار گردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که پاتریشیا مدرسه را تمام کرد به فکر افتاد که کاری برای خود دست و پا کند و به چندین اعلان ازنیازمندیهای روزنامه مکاتبه کرد و به لندن آمد و بالاخره پس از ماه ها موفق شد که به سمت منشی آقای آرتور بونسور وکیل مجلس استخدام شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بونسور گرفتار و پای بند عیال بود و سرنوشتش چنین بود که اوقاتش را به بازی گلف ، گل کاری یا پرورش خرگوش و زنبور عسل بگذراند و بسیار مردی وارسته و ساده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور درست نقطه مقابل شوهرش زنی بود بسیار جاه طلب و هم او بود که تصمیم قطعی گرفته بود که از آقای بونسور سیاستمدار بزرگی بسازد و در اثر مجاهدت و تشویق خانم بونسور و کمک های پاتریشیا آقای بونسور در شرف ارتقاء و رسیدن به مدارج عالیه بود که پاتریشیا تصمیم گرفت که با نامزد افسانه ای خود شام صرف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بونسور مردی بود ضعیف الجثه با موهای بور که قبل از موقع ریخته بود. وی فطرتا خوش قلب و مهربان بود و در مواقع عادی سرد و بی حال صحبت می کرد ولی در کمیسیون ها و کنفرانس ها به کلی تغییر می کرد و نطق های آتشین ایراد می نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور از پاتریشیا بدش می آمد ولی زنی باهوش بود و می دانست که وجود پاتریشیا برای شوهرش مفید است و وی منشی بی نظیری است که به آسانی نمی توان پیدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا نسبت به خانم بونسور کاملا بی تفاوت و خونسرد بود این دو نفر خیلی به ندرت یکدیگر را می دیدند و اگر احیانا به هم برخورد می کردند خانم بونسور می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبح بخیر میس برنت امیدوارم از راه پارک آمده باشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاتریشیا جواب می داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هر وقت فرصت کنم از راه پارک می آیم ، هوا عالی است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خانم بونسور تبسمی می کرد و می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما دختر عاقلی هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین تنها صحبتی بود که بین این دو نفر رد و بدل می شد و آنقدر تکرار شده بود که یک روز قبل از اینکه خانم بونسور فرصت بیابد پاتریشیا گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبح بخیر خانم بونسور ـ بله من از راه پارک آمدم هوا بسیار عالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور چند لحظه به او خیره شد ولی همین که به خاطر آورد که چقدر وجود پاتریشیا برای شوهرش مفید است چیزی نگفت و از آن روز به بعد نیز ذکری از پارک به میان نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین روزی که پاتریشیا به منزل آقای بونسور آمده بود خانم بونسور به او گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میس برنت خواهش می کنم ناهار را با ما صرف کنید . پاتریشیا تشکر کرد و برای ناهار ماند ولی هنگامی که دید ناهار او را روی یک سینی گذاشته و به کتابخانه آوردند از روز بعد به بهانه ی اینکه می خواهد کمی پیاده روی کند ناهار را بیرون صرف می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای آرتور بونسور بنا به اندرز پدرش زنی متمول انتخاب کرد که از حیث مقام دون شان وی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوشیزه تریگز دختر یک نفر مقاطعه کار پر پولی بود به نام«ساموئل تریکز» . ساموئل تریگز معتقد بود زرنگی دخترش این ازدواج را به وجود آورده و پس از عروسی گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ «اتی خیلی جاه طلب است ، من خوشحالم که شوهر خوبی پیدا کرده».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه عروس و داماد از مسافرت ماه عسل برگشته بودند که خانم بونسور با لحنی قاطع به شوهرش اعلام کرد که باید برای کسب شهرت با تمام قوا مجاهدت کند و چون بارها شنیده و خوانده بود که بسیاری از زنان در ترقی و تعالی شوهرشان موثر بوده اند لذا تصمیم گرفت که قدرت و پشتکار خود را به شوهرش تزریق نماید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره آقای بونسور که زندگی آرام و بی سر و صدایی را با دوشیزه تریگز پیش بینی کرده بود ناگهان متوجه شد که فقط هنگامی می تواند از آرامش نسبی برخوردار گردد که بی چون و چرا تسلیم دستورات و خواسته های میسیز بونسور بشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گذشت زمان آقای بونسور از اینکه با زنش تنها باشد دچار وحشت می شد چه می دانست که تمام دقایق باید زیر بازجوئی شدید قرار بگیرد و خانم بونسور می خواست که شوهرش همه اقداماتی را که در آن روز برای به دست آوردن شهرت کرده برایش بازگو کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای تریگز یک روز راجع به اخلاق دخترش خنده کنان چنین گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_«اتی برای رسیدن به هدف خود قانع نیست که مثلا زنگ بزند. وی انگشتش را روی تکمه ی زنگ می گذارد و همانجا نگاه می دارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور عقیده داشت که اگر انسان به قدر کافی سر و صدا راه بیاندازد و این سر و صدا را ادامه بدهد بالاخره یک روزی توجه مردم را جلب خواهد کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره کوشش ها بی ثمر نماند و بعد از سه سال آقای بونسور به مجلس عوام راه یافت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانتخاب پاتریشیا از طرف خانم بونسور به سمت منشی شوهرش بدین جهت بود که پاتریشیا نسبت به مردان کاملا بی اعتنا و خونسرد بود و توجهی به جنس مخالف نداشت. پس از ازدواجش با آقای بونسور ، خانم بونسور چنین صلاح دید که با اقوام و خویشان خود که از طبقه ی متوسطی بودند قطع رابطه کند ولی پدرش از این قاعده مستثنی بود زیرا که ماهیانه ی قابل ملاحظه ای از طرف آقای تریگز دریافت می کرد و اگر این ماهیانه نبود آنها نمی توانستند در «اتن اسکوور» زندگی کنند. بنابراین گاهگاهی سر و کله ی آقای تریگز در خانه ی دامادش پیدا می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور در باطن از پدرش عار داشت ولی به روی خود نمی آورد. ابتدا خیلی کوشش کرد که جلوی آمد و رفت وی را بگیرد ولی آقای تریگز که مردی عامی و ساده دل بود از حقه های دخترش سر در نمی آورد و همچنان گاهی به «اتن اسکوور» می آمد و در آنجا بود که با پاتریشیا آشنا شد و از اینکه در جوار پاتریشیا بنشیند و با وی حرف بزند لذت فراوان می برد و پاتریشیا نیز از مصاحبت با این مرد پاک نیت خوشحال می شد. آقای تریگز پاتریشیا را «جونی» خطاب می کرد و اغلب یک جعبه شکلات برایش هدیه می آورد. و این موضوع خانم بونسور را به کلی از کوره به در می کرد و یک بار با خشم زیاد به پدرش گفته بود که او نباید منشی شوهرش را اینچنین لوس کند و در جواب وی آقای تریگز گفته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه حرف ها می زنی«اتی»! پاتریشیا دختر فوق العاده ای است . اگر من یک کمی جوان تر بودم حتما پاتریشیا را برای«خانم تریگز» دومی انتخاب می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بونسور با تعجب فریاد زده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر! فراموش نکن که او فقط منشی آرتور است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای تریگز چنان به قهقهه خندید که به سرفه افتاد و نفسش تنگی گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز که آقای تریگز پهلوی میز پاتریشیا نشسته بود ناگهان پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو چرا ازدواج نمی کنی جونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا یکه خورد و سرش را از روی کار بلند کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من؟ شوهر بکنم؟ آه نمی دانم ، اول به دلیل اینکه کسی مرا نخواسته و دوم اینکه من کسی را نخواسته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای تریگز سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب می کنی جونی. شوهر نکن مگر اینکه کسی را با تمام قلبت دوست داشته باشی و هرگز برای پول شوهر نکن . من و زنم برای این عروسی کردیم که دیدیم بدون یکدیگر نمی توانیم زندگی کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا صدای آقای تریگز خفه و چشمانش نمناک گشت و چنین ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی دانی جونی که از نبودنش چقدر رنج می برم و چگونه احساس تنهایی می کنم ، با اینکه الان هشت سال از مرگ او می گذرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا از غم و دلتنگی آقای تریگز خیلی ناراحت شد و نمی دانست چکار بکند، بی اختیار دستش را دراز کرد و روی دست پیرمرد گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتریگز چند لحظه دست پاتریشیا را در دست نگاه داشت و همینکه پاتریشیا خواست دست خود را کنار بکشد قطره اشکی روی دستش چکید و آقای تریگز بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا تو را حفظ کند که چنین به درد دل من گوش می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب من دیگر می روم خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شب هنگامی که پاتریشیا به پانسیون مراجعت کرد متوجه شد که همه مهمانان پانسیون در سالن جمع هستند. در گذشته آمد و رفت پاتریشیا توجه کسی را جلب نمی کرد ولی آن شب همهمه صحبت از دم در شنیده می شد و همین که پاتریشیا قدم به سرسرا گذاشت همه نظرها به طرف وی برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا چند لحظه در درگاه ایستاد سپس تبسمی کرد ، سری تکان داد و از پله ها بالا رفت ولی همین که پشت به حاضرین کرد در گوشی ها و پچ پچ ها تا بالای پله به گوش می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا مدتی جلو آینه ایستاد و مردد بود که چه بپوشد و ناگهان یکی از حرف های نخبه میس وانگل به یادش آمد که گفته بود :«یک زن بی آلایش و ساده هرگز لباس سفید یا سیاه یکدست نمی پوشد مگر اینکه کاسه ای زیر نیم کاسه داشته باشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل معتقد بود که رنگ سیاه و سفید زن را سکسی تر نشان می دهد . لذا پاتریشیا مخصوصا و علیرغم عقیده میس وانگل یک لباس ساده ابریشمی سیاه برای آن شب انتخاب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل قبلا این لباس را دیده و اظهار داشته بود که اقلا پنج سانتیمتر کوتاه است. سپس پاتریشیا کلاه مخملی کوچکی که یک دسته گل سفید به گوشه آن سنجاق شده بود به سر گذاشت و به آینه نگاه کرد و آنگاه دسته گل میخک قرمزی به کمرش سنجاق کرد و با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ «نمی دانم جناب سرگرد راجع به این گل های سفید و قرمز چه نظری دارند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا در لباس پوشیدن هنرمند ماهری بود و آن شب هر فوت و فنی که می دانست در لباس و توالت خود به کار برد و آخر سر دستکش های سفیدش را به دست کرد و مقابل آینه ایستاد و مثل همیشه خطاب به عکس خود کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب پاتریشیا فکر می کنی که چتر برداریم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس چند دفعه جلوی آینه قدم زد و گفت:« نه! چتر یعنی اتوبوس و دختری که با سرگرد ارتش امپراطوری شام می خورد سوار اتوبوس نمی شود.»آنگاه به قیافه خود دقیق شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاتریشیا با این چشم های بنفش رنگ وموهایی که به غروب آفتاب می ماند و این لب های قرمز بد از آب در نیامده ای .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه از پله ها پایین رفت بیست دقیقه به هشت بود و همه مهمانان پانسیون در سالن جمع بودند. سرها همه به طرف وی برگشت و چشم ها خیره شد. پاتریشیا با گونه های برافروخته و چشمانی براق به وسط جمعیت رفت و رو به میس وانگل کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکر می کنید جناب سرگرد مرا می پسندد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل با چشمانی گشاد او را نگاه کرد و جوابی نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بولتون با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کاش من به جای جناب سرگرد بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا چیزی نگفت و ناگهان به آنها پشت کرد و به طرف در به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل رو به میسیز موسکراپ کرد و با لحنی معنی دار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عاقبت بدی برای این دختر پیش بینی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که پاتریشیا به طرف در می رفت با تعجب متوجه شد که میس وانگل و میسیز موسکراپ پالتو پوشیده و کلاه به سر دارند و حاضر یراق بیرون رفتن هستند. گوستاو مستخدم از پاتریشیا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تاکسی صدا کنم خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا متفکرانه سری به اثبات تکان داد و با خود اندیشید «این هم دو شیلینگ دیگر ، سرگرد بروان امان از دست تو که چقدر برای من تمام می شوی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نکشید که گوستاو خبر داد تاکسی حاضر است. عده ای تا دم در پاتریشیا را مشایعت کردند. جلوی در ورودی ملاحظه کرد که دو تاکسی توقف کرده وی سوار یکی از تاکسی ها شد ولی قبل از اینکه تاکسی پاتریشیا حرکت کند تاکسی جلویی به راه افتاد در حالیکه میس وانگل، میسیز موسکراپ و آقای بولتون در آن نشسته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا آدرس گریل روم را به راننده داد و تاکسی رو به مشرق به راه افتاد. پاتریشیا احساس ناراحتی می کرد و نمی دانست وقتیکه تاکسی جلوی گریل روم توقف می کند او چه باید بکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که تاکسی متوقف شد قلب پاتریشیا به شدت می زد به طوری که صدای ضربانش را خودش می شنید . وی پول و انعام راننده را داد و از پله های گریل روم پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا کوچکترین اطلاعی نداشت که یک شام در چنین رستورانی چند تمام می شود ولی پنج پوندی که در کیفش داشت به او قوت قلب می داد و با خود فکر می کرد که اگر در انتخاب غذا اسراف نکند ممکن است بدون غائله و آبروریزی موضوع پایان یابد و هرگز به فکرش نرسید که در هر صورت در چنین رستورانی یک دختر تنها شام نمی خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه پاتریشیا از پله ها پایین می رفت عکس خود را در آینه روبه رو دید و یکه ای خورد و با خود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« این دختر باریک اندام و خوش لباس با این گل های میخک، موهای براق و قشنگ و چشم های خوش حالت و درخشان نمی تواند پاتریشیا باشد»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین پله ها با قوت قلب بیشتری قدم به اتاق انتظار گذاشت ، چند مرد که در آنجا ایستاده بودند برگشتند و با تحسین به پاتریشیا نگاه کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلب پاتریشیا ناگهان فرو ریخت چه در وسط راهرو میس وانگل میسیز موسکراپ و آقای بولتون را ایستاده دید و متوجه شد که آنها به قصد جاسوسی او را دنبال کرده اند و افسوس که به زودی دست پاتریشیا را می خواندند و وی مجبور می شد به همه چیز اعتراف کند. خداوندا چه گرفتاری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه برگشت دیگر نبود . پس در حالیکه تبسم شیرینی بر لب داشت با ظاهری آرام ومتین از بین میز ها به طرف گریل روم پیش می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوی بدن اینکه نگاه کند احساس می کرد که آن سه نفر از دنبالش می آیند. وقتی که پاتریشیا ستون آینه کاری را دور زد سرپیشخدمتی جلو دوید و پرسید که آیا میز سفارشی دارند و پاتریشیا با آهنگی که هیچ شباهت به صدای خودش نداشت جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله متشکرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همچنان از بین جمعیت پیش می رفت و به چپ و راست نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعده ای برگشتند و او را نگاه می کردند ولی پاتریشیا به قدری ناراحت بود که متوجه نگاه ها نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حدود نصف سالن را پیموده بود که مانند دیوانه ها به فکر افتاد که برگردد و فرار کند «خدایا چه بکنم، این چه غلطی بود که کردم، چرا به اینجا آمدم؟» آنگاه نظری به اطراف انداخت ، امیدوار بود که ترس و دلهره ای که احساس می کرد از قیافه اش پیدا نباشد. ناگهان مردی را تنها سر میزی نشسته دید که به وی خیره شده است. مردی بود با موهای بور که لباس فرمی افسری به تن داشت ، بله به پاتریشیا نگاه می کرد . یک بار دیگر ضمیر ناخودآگاه پاتریشیا او را وادار کرد که راست به طرف مرد مو بور برود و با صدایی که خاطر جمع بود به گوش میس وانگل می رسد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام! شما را گم کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد فورا از جای برخاست و پاتریشیا آهسته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقا خواهش می کنم به من کمک کنید . من در بد وضعی گیر کرده ام ، شرح قضیه را برایتان خواهم گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد بدون تردید فورا جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چقدر دیر کردید مدتی در سالن منتظرتان شدم و بعد با ناامیدی آمدم نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا نفس بلندی از آسودگی کشید و در حالیکه با قدرشناسی به مرد نگاه می کرد روی صندلی نشست . احساس خستگی مفرطی می کرد و سراپا می لرزید چنانچه اگر صندلی در آن نزدیک نبود به زمین می افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل و دار و دسته اش میزی نزدیک پاتریشیا انتخاب کردند و نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه پاتریشیا دستکش های خود را در می آورد مرد آهسته چند کلمه با مستخدم رستوران صحبت کرد . پاتریشیا زیرچشمی نظری به مرد انداخت و در حالیکه قلبش به شدت می تپید با خود اندیشید «خدا می داند که راجع به من چه فکر می کند.» ولی یکدفعه متوجه شد که همسایه ها دارند به او نگاه می کنند پس کمی روی میز خم شد و با آهنگی ملایم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم چنین وانمود کنید که از دیدن من خوشحالید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما باید خیلی با هم حرف بزنیم . چونکه...چونکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ پاتریشیا به شدت سرخ شده بود و با بیچارگی سری تکان داد و بالاخره به سختی چنین ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما... آخر شما مثلا نامزد من هستید که تازه از جبهه فرانسه برگشته اید و ... واه شما را به خدا راجع به من چه فکری می کنید؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی کاملا آرام و متین در حالیکه سایه تبسمی در چشم هایش می رقصید مرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم ابدا نگران نباشید، کاملا متوجه هستم... لابد اتفاقی افتاده که... به هر جهت به من اطمینان داشته باشید، هر چه از دست من برآید با کمال میل خواهم کرد... اسم من بوآن است و اتفاقا تازه هم از فرانسه برگشته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا که از ستاره و نشان ارتشی سردر نمی آورد پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما سرگرد هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ متاسفانه نائب سرهنگ هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حیف! من گفتم که شما سرگرد هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی توانید بگویید که تازه درجه گرفته ام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با هیجان دستها را به هم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ البته، هیچ متوجه نبودم من به آنها گفتم که اسم شما سرگرد بروان است و حالا می توانم بگویم که آنها متوجه نشده اند و من سرگرد بو آن گفته ام . آنها عده ای هستند که با من در یک پانسیون زندگی می کنند بدجنس، فضول و پر از عقیده های جورواجور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوآن سری به عنوان ابراز همدردی تکان داد و پاتریشیا آهسته ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم خودتان را از دیدن من خوشحال نشان بدهید ... آخر ما مدتها است که یکدیگر را ندیده ایم و ...نامزدهم هستیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ متوجه ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع نگاه پاتریشیا و سرهنگ بوآن به هم برخورد و پاتریشیا اثر تبسم را در چشم های او دید ، مجددا رنگش سرخ شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واویلا! من مثل دختر مدرسه ها حرف می زنم، شما که اصل قضیه را نمی دانید بگذارید برایتان بگویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسم من پاتریشیاست، پاتریشیا برنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه پاتریشیا تمام داستان را بدون کم و زیاد از اول تا آخر برای بوآن تعریف کرد و آخرسر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ... حالا نمی دانم شما چه فکر می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتبسم از روی لبهای بوآن پرید و روی میز خم گشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میس برنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا حرف وی را قطع کرد و با بیچارگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ معذرت می خواهم ولی فکر می کنم شما بهتر است مرا پاتریشیا صدا کنید برای اینکه ممکن است آن سه نفر که سر میز دست راستی نشسته اند بشنوند. ولی من نمی دانم اسم اول شما چیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوآن به صندلی تکیه داد و خندید . میس وانگل عینک یک چشمی اش را محکم کرد و با نگاهی پر از انزجار به پیتر خیره شد در حالیکه نشان ها و مدال های پیتر او را سخت تحت تاثیر قرار داده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آن پس حالت انقباض و ناراحتی بین پاتریشیا و پیتر از بین رفت و خیلی طبیعی و خودمانی مشغول صحبت شدند. بو آن خیلی خوب صحبت می کرد و مستمع خوبی هم بود ، پاتریشیا تمام شرح حال خود را برای وی بیان کرد، پیتر نیز به نوبه خود برای پاتریشیا تعریف کرد که خانواده اش عموما ارتشی هستند و مدتی پیش با درجه سرگردی او را به جبهه در فرانسه فرستادند و در آنجا زخمی شد ، به او رتبه نائب سرهنگی دادند و به انگلستان مراجعت کرد و در تشکیلات اداری مشغول کار شد. در اینجا پیتر تبسمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا دیگر همه چیز راجع به نامزد خود می دانید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خندید و ناگهان مطلبی به خاطرش آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ای راستی شما هرگز به من حلقه یا انگشتر نامزدی نداده اید. این را به خاطر بسپارید زیرا آنها از من پرسیدند چرا حلقه نامزدی ندارم و من جواب دادم چونکه از این کار خوشم نمی آید و حلقه را علامت بندگی می دانم. اینها گروه عجیبی هستند مثلا خیلی ممکن است میس وانگل همان که عینک پنسی دارد یک دفعه بیاید سر این میز بنشیند و هزار و یک سوال عجیب و غریب و بیجا بکند برای همین بود که من جزئیات زندگی خود را برای شما گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بسیار خوب فراموش نمی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که صرف شام پایان یافت بو آن نظری به ساعت انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مثل اینکه دیگر نمی شود به تئاتر رفت، دیر شده یک ربع به ساعت ده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با ناراحتی و هیجان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یک ربع به ده ! چه طور وقت می گذرد ! من باید فوری بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه نه خواهش می کنم عجله نکنید بیایید برویم بالا کمی بنشینیم و سیگاری بکشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با تردید نظری به پیتر انداخت و معصومانه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فکر می کنید کار صحیحی است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چون ما نامزد هستیم به نظر من هیچ عیبی ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا یک ساعت در سالن بالا نشستند و بالاخره یک ربع به یازده پاتریشیا تصمیم گرفت که برود و هنگامی که بلند شدند با ناراحتی خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچ می دانید که با همه ناراحتی ها و دلهره ها امشب به من خیلی خوش گذشت ولی خدا به داد فردا برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برای چه ؟ خسته شدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خسته؟ ابدا ولی از خجالت آب می شوم ، می میرم، جرات نخواهم کرد که قیافه خود را در آینه نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا می داند چقدر رنج خواهم کشید و چگونه برای این عملی که از من سرزد خودم را ملامت خواهم کرد. حالا و در این ساعت در حال هیجان هستم، شما هم آنقدر لطف کردید؛ آقائی نشان دادید و نگذاشتید بدی عمل خود را حس کنم ولی وقتی تنها بشوم اولا دودلی و تردید مرا می کشد که آیا شما چه فکری درباره من کرده اید و آن وقت خدا می داند که در چه جهنمی خواهم بود . پیتر خواست به طرف رخت کن برود و کلاهش را بگیرد که پاتریشیا با وحشت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه نروید، من هم با شما می آیم تا کلاهتان را بگیرید، جرات نمی کنم تنها باشم، ممکن است به سرم بزند و پا به فرار بگذارم و در هر صورت با یک دنیا معذرت باید از شما خواهش کنم که مرا به پانسیون برسانید برای اینکه... برای اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیتر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ما نامزد هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا فقط سری تکان داد و با هم به راه افتادند هنگامی که تاکسی آنها را به طرف مغرب می برد هر دو ساکت بودند گویی هیچکدام میل نداشتند این سکوت را بشکنند ولی همین که از ماریل آرچ گذشتند سرهنگ بوآن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به چه فکر می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داشتم فکر می کردم که چقدر شما به من لطف کردید چقدر خوب موقعیت مرا درک نمودید...و...وحالا بگویید پول شام من چقدر شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پول شامتان!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آیا واقعا اصرار دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا دستش را روی دست بوآن گذاشت و کمی فشار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خواهش می کنم همانطور که تا کنون همه چیز را درک نمودید و به من کمک کردید اکنون هم این موضوع را از دریچه چشم من ببینید و قبول کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوآن لحظه ای سکوت کرد آنگاه قیمت شام را گفت و پول را از پاتریشیا گرفت و سوال کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اجازه می دهید پول تاکسی را من بدهم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا مکثی کرد و آنگاه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله، مانعی ندارد... آهان رسیدیم واقعا از لطف شما متشکرم و حالا دیگر خداحافظ شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو در پانسیون گالوین ایستاده بودند ابروهای بوآن کمی بالا رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خداحافظ؟ آیا باید برای همیشه خداحافظی کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله بله، اه بله خوا...هش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع در پانسیون باز شد و هیکل گوستاو در آستانه ظاهر گشت و بو آن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاتریشیا فکر نمی کنی که گاهی باید ملاحظه ی «دیگران» را هم کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هیچ وقت«دیگران» را فراموش نمی کنم و خودم را مدیون دیگران می دانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه پاتریشیا به داخل پانسیون دوید و در پشت سرش بسته شد، بوآن با تانی برگشت و سوار تاکسی شد. راننده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به کجا عالیجناب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوآن با اوقات تلخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به جهنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله قربان ولی موضوع بنزین چه می شود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بنزین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه بوآن متوجه شد، خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو به«کوادرنت».
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که پاتریشیا وارد پانسیون شد مردد بود که آیا به سالن برود یقین داشت همه آنجا جمعند و یا اینکه مستقیما با اتاقش برود و بخوابد، در این موقع میس وانگل جلو در پیدا شد و پاتریشیا را از دودلی نجات داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آه میس برنت ! فکر کردیم شما فرار کرده اید چقدر دیر کردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز موسکراپ که مانند همیشه دنبال میس وانگل بود پیدا شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه تصادف عجیبی میس برنت که ما شما را دیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا به آرامی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگر دو نفر در یک شب ، در یک ساعت معین به یک رستوران بروند و یکدیگر را نبینند عجیب است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگر شما گفته بودید که به گریل روم می روید؟ من هیچ یادم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع میسیز مورتن سررسید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میس برنت خواهش می کنم بیایید توی سالن کمی بنشینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا به سالن رفت و همانطور که حدس زده بود بدون استثناء همه را در آنجا دید حتی گوستاو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس سکوم هم به صدا درآمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میس وانگل از نامزد شما تعریف می کردند. شما به ما گفتید که ایشان سرگرد هستند در صورتیکه میس وانگل می گویند نائب سرهنگ هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آه بله می دانید در ارتش مخصوصا زمان جنگ مرتب افسران درجه می گیرند آدم با یک سرگرد نامزد می شود و با یک ژنرال عروسی می کند، مضحک نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا میسیز موسکراپ خودی به جلو انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ روبان صلیب سرخ هم به سینه داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواویلا چه چیزها من باید راجع به سرهنگ بوآن به خاطر بسپارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیس وانگل با صدایی پر هیجان که به جیغ بیشتر شبیه بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بوآن؟ شما گفتید بروان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی؟ چه حافظه بدی دارم ولی به شما قول می دهم که اسمش بوآن است خاطر جمع باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد هنگامی که پاتریشیا از خواب بیدار شد چنین احساس کرد که از رنجی شدید ناراحتی کشیده است. در دوران کودکی اش هر وقت موضوعی باعث ناراحتی وی می گشت و با گریه به خواب می رفت صبح روز بعد همین حالت آن روز صبح به وی دست می داد، هنگامی که پاتریشیا چشم هایش را باز کرد مژگان هایش خیس بود. خودش هم نمی دانست چرا و چه خوابی دیده بود که مژگانهای وی را اشک آلود کرده بود، ناگهان ماجرای شب را به خاطر آورد و غمی سنگین دلش را فشرد در آن دقیقه مستخدمه چای صبح زود را که در رختخواب می نوشید برایش آورد . پاتریشیا فورا چشم هایش را با گوشه ملافه پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از صرف صبحانه پاتریشیا یواشکی از پله ها پایین رفت ، خود را به خیابان رسانید و با قدم های تند به طرف خانه بونسور به راه افتاد. هر دفعه که ماجرای شب پیش به یادش می آمد سعی می کرد خود را از این افکار منصرف کند. احساس می کرد که از خودش عصبانی است، از قضا و قدر عصبانی است و بدون اینکه علتش را بداند از دست یک نفر به نام نایب سرهنگ پیتر بوآن هم عصبانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای صدمین بار فکر کرد که آیا پیتر بوآن راجع به او چه فکر کرده و برای صدمین بار به خود گفت که اصلا پیتر بوآن یادش به او نیست و راجع به او فکر نمی کند. و بالاخره صورتش سرخ می شد و از خجالت می خواست بمیرد و از اینکه چنین باعث تحقیر خویش گشته ناراحت می شد و تنها موضوعی که باعث تسلی خاطر وی می گشت این بود که دیگر هرگز سرهنگ بوآن را نخواهد دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز برای اولین بار آقای بونسور متوجه شد که پاتریشیا حالش سر جای خود نیست و دائم به ساعت نگاه می کند در صورتیکه پاتریشیا هرگز معتقد نبود که سر ساعت برود. پنج دقیقه به ساعت پنج سر ماشین تحریر را بست . آقای بونسور با تعجب نظری به پاتریشیا انداخت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قرار ملاقاتی دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با لحنی خشک جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نخیر می روم منزل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بونسور مرد ملایم و کم حرفی بود و چیزی نگفت ولی با چشم پاتریشیا را که با عجله از اتاق خارج می شد دنبال کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت پنج بعد از ظهر را اعلام می کرد که پاتریشیا از پله های خانه بونسور پایین می رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا با شتاب راه می پیمود ولی ناگهان قدم هایش سست شد و با خود فکر کرد که برای چه این چنین برای رفتن عجله دارد و یکدفعه صورتش داغ شد و با آرامش شروع کرد به پیاده رفتن . هنگامیکه کلید را به در پانسیون انداخت دستش می لرزید و بعد از اینکه وارد سرسرا شد چشمش بی اختیار به محلی که نامه ها را می گذاشتند افتاد و دو جعبه روبان بسته را دید که آنجا گذاشته اند ، جعبه بزرگ بدون تردید از گل فروشی بود . هیجانی بی سابقه سراپایش را فرا گرفت و با خود اندیشید«آیا اینها...؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن لحظه میس سکوم وارد سرسرا شد و به مجرد دیدن پاتریشیا فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آه میس برنت هدایای زیبای خودتان را دیدید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا سعادتی وصف نشدنی قلب پاتریشیا را فرا گرفت ولی فورا از اینکه چنین احساسی به وی دست داده بود بی نهایت نسبت به خودش عصبانی شد و بدون اینکه به جعبه ها دست بزند با آرامشی ظاهری از پله ها بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهان میس سکوم از تعجب باز ماند و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جعبه ها را باز نمی کنید؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا، چرا، بعدا؛ حالا یک کمی دیر شده باید دست و رویم را بشویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا پس از استحمام لباس پوشید و بیش از اندازه به توالت خود دقیق شد و اگر از خودش می پرسید که این همه دقت برای چیست حتما ناراحت و عصبانی می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامیکه پاتریشیا به سالن غذاخوری رسید سایرین همه نشسته بودند و دو جعبه روبان بسته را جلو بشقاب پاتریشیا گذاشته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز مورتن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من جعبه ها را برایتان آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آه متشکرم، فراموششان کرده بودم...خوب، لابد باید آنها را باز کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه کوچکتر محتوی اعلاترین نوع شکلات و جعبه بزرگتر مملو بود از شاخه های بلند میخک قرمز و سفید که با روبان ابریشمی سبز بسته شده بود . روی هر یک از جعبه ها کارت بسیار قشنگی که روی آن نوشته شده بود «با احساسات عمیق از طرف پیتر»گذاشته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه های پاتریشیا گر گرفته بود چنین می اندیشید که بسیار عصبانی است ولی در قلبش آهنگی زمزمه می کرد و در چشمش نوری می درخشید که خلاف این تصور را ثابت می نمود «پس او پاتریشیا را فراموش نکرده است» ولی چرا بر خلاف قولی که داده بود چنین کاری کرده، مگر نه پاتریشیا به وی گفته بود خداحافظ برای همیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا فراموش کرده بود که چشم های همه متوجه وی می باشد و با کنجکاوی او را نگاه می کنند، سرش را بلند کرد و ناگهان چشمش به میس وانگل و میسیز موسکراپ افتاد و ماجرای گذشته به خاطرش آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلها زیبایی خود را از دست دادند و شیرینی شکلات ها از بین رفت، تبسم از روی لبهای پاتریشیا فرار کرد و دندان هایش روی هم با فشار قرار گرفت، حقیقت تلخ به خاطرش آمد و عمل سرهنگ بوآن که تا چند لحظه پیش زن پسند و شایسته تقدیر بود ناگهان به نظر پاتریشیا زشت و موهن شد. آه اگر سرهنگ بوآن برای وی احترام قائل می شد، گل و شکلات نمی فرستاد و به خواسته پاتریشیا احترام می گذاشت و قضایا را از یاد می برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آقای بولتون بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگر من گل و شکلات برای خانمی بفرستم انتظار دارم که وی خوشحال بشود و با قیافه بازتری آنها را بپذیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا به سختی خود را جمع و جور کرد و خنده زورکی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخر آقای بولتون شما با همه مردها فرق دارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا متوجه شد که چشم ها به وی خیره شده است، متوجه شد که رفتارش رفتار یک دختر خوشحال و سعادتمند که نامزدش هدیه برایش فرستاده نیست، حتی آقای کوردال از خوردن باز ایستاده و به او نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع گوستاو داخل سالن شد و تلگرافی را که روی سینی رنگ و رو رفته ای گذاشته بود به پاتریشیا داد. پاتریشیا با خونسردی بدون اینکه تلگراف را باز کند پهلوی بشقابش گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوستاو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم، جواب قبول است و فراش منتظر ایستاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خیلی کوشش کرد که دستش نلرزد و پاکت را باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمضمون تلگراف چنین بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اجازه می دهید امشب برای دیدن شما بیایم؟ خواهشمندم جواب منفی ندهید. پیتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا حس می کرد که صورتش سرخ شده و از ضعف نفس عصبانی بود. با معذرت خواهی از خانم مورتن پاتریشیا بلند شد و در سرسرا جواب تلگراف را چنین نوشت:«متاسفم غیر ممکن است، قول خودتان را فراموش نکنید. امضاء پ ب » و صورت تلگراف را شخصا به جوانک دم در داد و شش پنی هم به او انعام داد و فوری با خود فکر کرد:«برای چه به او انعام دادم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا خیلی آرام به سالن غذاخوری برگشت و مشغول خوردن شد. معلوم بود که همه منتظر بودند که بدانند تلگراف از طرف کی و چی بوده ؛ بالاخره میس وانگل پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ انشالله خبر بدی نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا مستقیم توی چشم های میس وانگل نگاه کرد و تعمدی داشت که خیره و بی ادبانه باشد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نخیر میس وانگل ، متشکرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصرف شام ادامه یافت تا وقتیکه دسر آوردند مجددا سر و کله گوستاو پیدا شد که خطاب به پاتریشیا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما را پای تلفن می خواهند خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ پاتریشیا باز سرخ شد و رو به گوستاو کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بگو که گرفتارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوستاو از سالن خارج شد و همه با حالتی تب آلود و چشمانی پر از انتظار به او خیره شدند . دو دقیقه بعد گوستاو مراجعت نمود و آهسته دم گوش پاتریشیا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرهنک بوآن هستند خانم می خواهند با شما صحبت کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با خونسردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بگو دارم شام می خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیسیز مورتن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخر میس برنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا صاف توی چشم های میسیز مورتن نگاه کرد. گوستاو کمی پا به پا کرد و ایستاد. دیگران نگاه های معنی داری رد و بدل کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا به طرف گوستاو برگشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگر نشنیدی چه گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوستاو با عجله به طرف در رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا چنان قیافه ای گرفته بود که همه حساب کار خود را کردند و سکوت حکم فرما شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irربع ساعت بعد هنگامیکه در سالن نشسته بودند یک بار دیگر سر و کله گوستاو پیدا شد و پاکتی جلو پاتریشیا گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آورنده منتظر جواب است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا پاکت را باز کرد و چنین خواند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« پاتریشیای عزیز پست ترین موجودات هم در زندگی حقی دارند چرا اجازه نمی دهی تو را ببینم. پیتر تو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا رو به گوستاو کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جواب ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم ساعت بعد گوستاو برگشت و سه فقره تلگراف جلو پاتریشیا گذاشت پاتریشیا با بیچارگی نظری به اطراف انداخت و با خود اندیشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« مگر این مرد دیوانه شده؟»و بلند به گوستاو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به آورنده بگو جواب ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سه نفر هستند خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ گوستاو به هر سه نفر بگو جواب ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا به آرامی بلند شد و در حالیکه تلگراف های نائب سرهنگ بوآن را در دست داشت به طرف پله ها و اتاق خوابش روان گردید؛ با خستگی خود را روی تختخواب انداخت و یک یک تلگراف ها را باز کرد اولی را چنین خواند:« این افتخار را به من می دهی که روز یکشنبه با هم با اتوموبیل به گردش برویم؟ پیتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا با خود اندیشید« هرگز چنین خیالی ندارم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلگراف دومی بدین مضمون بود:« آیا عملی از من سر زده که موجب رنجش تو گشته؟ خواهش می کنم به من بگو چه کرده ام مرا ببخش پیتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا فکر کرد« البته که کاری نکرده، عجب ! مثل بچه مدرسه ایها رفتار می کند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلگراف سوم چنین بود:« به قدری دیشب به من خوش گذشت که نمی توانم آن را فراموش کنم . خواهش می کنم آنقدر نسبت به من سختگیر نباش. پیتر»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلگراف سومی نیشتر به زخم پاتریشیا زد که تمام ماجرای شب پیش را به یادش آورد و خجالت زده با خود گفت:« من نمی بایستی خودم را در چنین موقعیتی قرار می دادم.معلوم می شود که بوآن زن ها را نمی شناسد وگرنه چنین چیزی نمی نوشت که خاطره شب پیش را زنده کند.» خداوندا این مرد چه درباره من می اندیشد، آیا او فکر می کند که...وای!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نه این غیر ممکن است ، پاتریشیا بی نهایت خشمناک بود از دست سرهنگ بوآن ، از دست خودش، از دست گریل روم و از همه بدتر از دست پانسیون گالوین و مهمانان محترمی که از اول باعث این ماجرا شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این زن های احمق انتظار داشتند که همه دخترها شوهر کنند؟ و چرا اگر دختری شوهر نکرد تصور می کنند که کسی او را نخواسته است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا از روی تختخواب بلند شد و جلو آینه رفت و قیافه خود را مورد بررسی قرار داد و با خود گفت:« آیا قیافه من طوری است که مردم فکر می کنند شوهر برایم پیدا نخواهد شد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا اندام بسیار زیبایی داشت . دست ها، پاها، ساقها همه ظریف بودند موهایش قهوه ای کمرنگ ، دهانش خوش ترکیب ، لبهایش به طور طبیعی قرمز شاداب ، چشم ها آبی مایل به بنفش و مژه های بلند مشکی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا آهی کشید و به عکس خود در آینه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« چندان هم بد نیستی پاتریشیا ولی من گمان می کنم تا آخر عمرت یک منشی ساده بمانی چای نیم گرم بنوشی و برای سرگرمی و رفع تنهایی هم یک گربه نگاهداری.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا ابتدا نمی خواست آنشب مجددا به سالن برود ولی می دانست که اگر این کار را بکند ممکن است پیر دختر ها هزار جور فکر بکنند لذا شانه ای به موهایش کشید و رفت پایین. با اینکه همه کنجکاو بودند و هزار گونه سوال می خواستند بکنند ولی خودداری کردند. ساعت ده گوستاو وارد سالن شد و به طرف پاتریشیا رفت. پاتریشیا در دل ناله ای کرد و منتظر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوستاو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم...تلفن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بگو که گرفتار هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جناب سرهنگ بوآن هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه پاتریشیا مردد ماند آنگاه به آهستگی بلند شد و به طرف اطاقک تلفن در آخر سالن به راه افتاد و در حالیکه قلبش دیوانه وار در سینه می تپید گوشی را بلند کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو هستی پاتریشیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاتریشیا ناگهان احساس کرد که تمام ناراحتی و عصبانیتش از بین رفت ولی چنین جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله، کی صحبت می کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir