رمان پارلا به قلم anital
جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست . اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه . سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره . یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه . پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره . تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده ..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۵۳ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #پلیسی
خلاصه :
جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست . اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه . سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره .
یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه . پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره . تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده ..
خانومم! یه لحظه تشریف بیارید اینجا!
مارال محکم توی بازویم زد و گفت:
گشت ارشاده.
قلبم در سینه فرو ریخت. سریع برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. دو تا مامور پلیس با چادرهای مشکی و چشم هایی که از سر دقت تنگ شده بود نگاهم می کردند. پشت سرشان ون نیمه پری قرار داشت. آب دهانم را قورت داد و یک دفعه شروع کردم به دویدن. با آن کفش های پاشنه ده سانتی نمی توانستم خیلی تند بدوم. صدای فریاد مارال را شنیدم:
پارلا بدو!
نمی دانستم مارال در چه موقیعی است. فقط با سرعت از پایین میدان ونک به سمت بالا می دویدم. مردم را با آرنج کنار می زدم و با سرعت می دویدم. نفسم داشت بند می آمدم. کفش جلو بسته ام به ناخن های کاشته شده ی پایم فشار می آورد. دو مرد را با آرنج کنار زدم و سریع خودم را در اتوب*و*س خط آزادی- ونک انداختم که داشت به حرکت در می آمد. اتوب*و*س راه افتاد و من مامور پلیس را دیدم که پشت اتوب*و*س متوقف شد. نفس نفس می زدم و احساس می کردم که قلبم در دهانم است. بدنم از ترس می لرزید. مامور پلیس بی سیم زد و چیزی را گزارش داد که من خوب می دانستم پلاک و مشخصات اتوب*و*س است. لبم را گزیدم. شالم را جلو کشیدم و کفش هایش را در آورد. با خودم فکر کردم:
اگه توی ایستگاه بعدی منتظرم باشن چی؟
دست لرزانم را به میله ی اتوب*و*س گرفتم و دست دیگرم را روی قلبم گذاشتم که به شدت می تپید. ترافیک هم قوز بالا قوز بود. چند نفر از خانم ها که توی اتوب*و*س بودند نگاه بدی به سر و وضع من کردند. در دل گفتم:
چیه؟ بیاید من و بخورید!
یک دفعه چیزی به ذهنم رسید. اتوب*و*س که توی ترافیک متوقف شد بلند گفتم:
آقای راننده پیاده می شم.
آن قدر اتوب*و*س شلوغ بود که راننده چیزی نشنید. دوباره بلند داد زدم:
در و باز کنید! پیاده می شم.
مردها که در قسمت مردانه و نزدیک به راننده رسیده بودند بلند گفتند:
پیاده می شن. نگه دارید.
از اتوب*و*س پیاده شدم. سریع کرایه را حساب کردم و به سمت بالا دویدم. آسفالت کف خیابان پاهایم را زخم کرد. چاره ی دیگری نداشتم. کفش های پاشنه بلند پدر پایم را در می آورد. آسفالت داغ امانم را برید. در آن ظهر تابستان شر شر عرق می ریختم و تمام آرایشم روی صورتم ماسیده بود. موهای مشکی رنگم به شقیقه هایم چسبیده بود. به سمت خیابان ونک دویدم. کنار مرکز خرید ونک متوقف شدم. خم شدم و دست هایم را روی زانوهایم گذاشتم. چند بار نفس عمیق کشیدم تا عاقبت نفسم جا آمد. دست در کیفم کردم و شماره ی مارال را گرفتم. بعد از دو تا بوق مارال گوشی را برداشت و بلافاصله پرسید:
کجایی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
کنار مرکز خرید ونک. بیا سر خیابون ونک. از این جا ماشین می گیریم می ریم.
مارال اعتراض کرد:
اونجا که برای جردن ماشین نداره.
با عصبانیت گفتم:
داره. اون خیابون پایینی ایستگاه تاکسی ها ماشین برای جردن داره.
مارال گفت:
پس بیا اون جا. من دیگه بی خودی بالا نمی یام.
قطع کردم. نگاهی به کفش های مشکی پاشنه ده سانتی ام کردم. کفش های قشنگی بود. با این حال تنها چیزی که در آن لحظه می خواستم یک جفت دمپایی بزرگ و گشاد بود. پاهای زخمیم را در کفشم کردم و لنگان لنگان به سمت محل قرارم با مارال رفتم. کیفم را روی شانه ام انداختم و خدا را شکر کردم که در آن ظهر گرم تابستان کسی برای خرید از خانه خارج نشده بود.
هوای گرم نفسم را بند آورده بود. دستی به پیشانیم کشیدم و عرقم را پاک کردم. چشمم به دختری افتاد که در ایستگاه نشسته بود. موهای قهوه ای خوشرنگی داشت که آن را آفریقایی بافته بود و به صورت باز دورش ریخته بود. پوست صورتش برنزه بود و و پیشانی خیلی بلندی داشت. چشم هایش مشکی بود و ابروهای باریک و کمرنگش بر اثر اخم کردن در هم بود. قدش از حالت متوسط کمی کوتاه تر بود. اندام موزون و کشیده ای داشت و سرتا پا مشکی پوشیده بود. به او نزدیک تر شدم و گفتم:
تو رو با این ریختت نگرفتن؟
مارال از جایش بلند شد و گفت:
حواسشون به تو پرت شد. عین فنر از جات پریدی بعد تا به خودشون بیان ناپدید شده بودی.
پوفی کردم و گفتم:
نزدیک بودها!
مارال خندید و گفت:
قلبم توی دهنم بود.
من و مارال سوار ماشین پیکانی شدیم و من بلافاصله بادبزنی از توی کیفم در آوردم و گفتم:
از دست این شهریور.
مارال مژه های بلند و پرپشتش را به هم زد و گفت:
الان که خوب شده. پس مرداد و چی می گی؟
من اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم:
یادم ننداز. عجب ماه گندی بود. دلم برای زم*س*تون و برف تنگ شده. دلم برای سرما تنگ شده.
مارال پوزخند زد و گفت:
توی پاییز و زم*س*تون هم که همیشه دلت برای تابستون تنگ می شه. تو همیشه یه چیزی برای غرغر کردن پیدا می کنی.
نیم ساعت بعد من روپوش سفیدم را پوشیده بودم و داشتم جلوی آینه ی آرایشگاه به صورتم رژگونه می زدم. لبخند وسیعی زدم و گونه هایم را بیرون انداختم. بعد شروع کردم به پخش کردن رژگونه ی نارنجی رنگ. مهری خانم موهای مش کرده و کوتاهش را با کلیپس کوچکی بست و گفت:
ساقی امروز مشتری نداره و نمی یاد. بهش گفتم بیاد شاید کسی بدون وقت بیاد ولی گوش نکرد. نشسته داره سریال نگاه می کنه.
مارال به سمت مشتریش رفت و آلبومی را به دست او داد و گفت:
مدلی که می خوای رو انتخاب کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهری خانم در آن همهمه و شلوغی خودش را به من رساند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا مشتریت اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه! الان می یام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین لحظه رژ زدم و به تصویر خودم در آینه نگاه کردم. چشم های سبز کشیده و مژه های مشکی داشتم. مژه هایم کوتاه ولی پر بود. بینیم در قسمت انتهایی کمی گوشتی می شد ولی تقریبا خوب بود. گونه های برجسته و چانه ی باریکم حالت قلبی شکلی به صورت رنگ پریده ام داده بود. ابروهای کمانی رنگم جذابیت چشم هایم را دو چندان کرده بود. لب هایم زشت ترین عضو صورتم بود. لب های کوچک ولی گوشتی داشتم که اصلا خوش فرم نبود. لب بالایم کمی از لب پایینم گوشتی تر بود و جلوتر از لب پایینم قرار می گرفت. قد متوسطی داشتم ولی هیکلم خیلی خوب بود و بابت این خوب نگه داشتن خیلی هم زحمت می کشیدم. در کل می شد گفت دختر زیبایی هستم ولی در همان آرایشگاه هم از من زیباتر پیدا می شد. بدون شک جذاب بودم و این جذابیت را با جادوی لوازم آرایش بیشتر هم می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مسئول طراحی و کاشت ناخن بودم. مهری خانم مو رنگ می کرد. ساقی بند می انداخت و مارال مسئول بافت آفریقایی بود. مهری خانم مادر ساقی بود. آن دو خیلی شبیه هم بودند. هر دو صورت های بانمک و زیبایی داشتند و تپل بودند. چشم های مشکی و ابروهای هشتی با دم بلند داشتند. من هیچ چیز را در دنیا با کشیدن لپ های گوشتی ساقی عوض نمی کردم. مهری خانم بینی پهنی داشت که در واقع شبیه بینی ساقی قبل از عمل بود. آن دو بسیار خونگرم و مهربان بودند و آن قدر دوست داشتنی بودند که حتی من که دختر حسودی بودم به خودم اجازه نمی دادم که به زیبایی آن ها حسادت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خودم را در کارم غرق کردم. پشت سر هم با پورد و ژل و سوهان برقی سر و کله زدم. فرنچ کردم و از خودم طرح اختراع کردم. عاقبت مارال به شانه ام زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نه شبه. پاشو بریم شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های مارال از شیطنت برق می زد. مارال در حالی که رو به روی آینه صورتش را آرایش می کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدو که الان هرچی بچه پولداره می ریزه بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای همهمه ی زن ها بلند شده بود. من روپوش سفید مخصوص آرایشگاه را پوشیده بودم و در حالی که موهایم را بالای سرم جمع می کردم به سمت مشتری جدیدم رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختری که رو به رویم بود را می شناختم ولی اسمش را نمی دانستم. مشتری دایمیم بود. من نگاهی به ناخن های ترمیم شده ی دختر انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه طوری برات درستش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدختر موهای قهوه ای رنگش را پشت گوشش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این لاک برام بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لاک طلایی کدر نگاه کردم. کمی فکر کردم و بعد ناخن های دختر را با آن رنگ طلایی فرنچ کردم. بعد از این که کارم تمام شد نگاهی به ناخن ها کردم و دوباره فکر کردم. لاک مشکی را به دست گرفتم و سه تا خط روی ناخنش کشیدم. قشنگ شده بود. لبخندی زدم و بقیه ی ناخن ها را هم درست کردم. از آن مدل خوشم آمد. به خاطر سپردم که دفعه ی بعد ناخن های خودم را هم همان طور درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعتم کردم. دیگر مشتری نداشتم. لباسم را پوشیدم و با همه خداحافظی کردم. داشتم از در آرایشگاه بیرون می آمدم که کیوان به موبایلم زنگ زد. گوشی را برداشتم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان که سر حال به نظر می رسید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام خانوم گل! کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن قدر از کلمه ی خانوم گل بدم می آمد که صورتم از نفرت مچاله شد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرایشگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبداخلاق! نه سلامی نه علیکی!... من جردنم. بیام دنبالت بریم بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن شانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه. خونه مون که یادته! من الان کوچه ی بالاییش ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه. پس بیا سر کوچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم در سینه فرو ریخت. باید زودتر کیوان را دست به سر می کردم. در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرکوچه ی ساقی اینا وایستاده بود! روانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت وارد آرایشگاه شدم. یک راست به سمت مارال رفتم. روی شانه اش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشواره ت و بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که دستش بند بود چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم بر می دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که داشت به سرعت موهای دختر چهارده پانزده ساله ای را می بافت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجریان چیه؟ یاسر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخره! می گم یاسر رفته خارج... کیوان گفت سر کوچه مون وایستاده. زود باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال سر تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرش دار. حالا با یه گوشواره دل هیچ کس نمی ره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز مارال حسودی کرد! کیفم را روی شانه ام انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون وقت با انگشترهای من توی انگشت تو دل همه ی پسرهای شهر می ره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. گوشواره های مارال را برداشتم و نیم نگاهی به آینه کردم. بد نبودم. وقت نداشتم بیشتر به خودم برسم. موهایم و آرایشم می توانست بهتر از این ها باشد ولی نباید معطل می کردم و کیوان را به شک می انداختم. از آرایشگاه خارج شدم و به سمت ماشین کیوان رفتم. خیلی نمی توانستم تند راه بروم. کف پاهایم هنوز به خاطر فرار پابرهنه ام از دست پلیس زخم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین کیوان که شدم فهمیدم کیوان خودش را در عطر خوش بویی غرق کرده است. لباس خاکستری رنگی پوشیده بود که خیلی بهش می آمد. با هم دست دادیم و کیوان پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفته بودی آرایشگاه برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن شانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم ببینم مدل جدید برای ناخون چی دارند که دیدم چیز جالبی ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان دستم را گرفت و نگاهی به ناخن هایم کرد. لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگله ناخونات که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوباره شانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه از مدلش خسته شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان ب*و*سه ی ملایمی به دستم زد و زیر چشمی نگاهم کرد. بعد پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر بی احساسی! دستت و ب*و*سیدم مثلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم پوزخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب؟... ببین!... من از اون دخترها نیستم که خودم و با این چیزها ول بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان چشمکی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همینت هم خوشم می یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با شیطنت لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز برای این که از من خوشت بیاد زوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان ابروهایش را بالا برد و لبخند زد ولی جوابی نداد. ماشین را روشن کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبریم خرید؟... برای پنجشنبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن لب هایم را جمع کردم و فکری برای پیچاندن کیوان کردم. عاقبت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه پول باهام نیست. الانم توی خونه مون مهمون داریم و منم حوصله شون رو ندارم. برای همین نمی تونم برگردم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا! منظورم این نبود که برای تو خرید کنیم. بیا با هم بریم. من خرید می کنم تو نگاه کن. قرار نیست تو چیزی بخری که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم در سینه فرو ریخت. احساس کردم صورتم از خجالت سرخ شد. در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر بد ضایع شدم... اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چند دقیقه نمی توانستم توی چشم های کیوان نگاه کنم. بی اختیار لبم را گزیدم و چشم هایم را بستم. در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه عوضی! کی دختر برمی داره می بره که برای خودش خرید کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سینه نشستم و آرزو کردم ای کاش مارال هم آن جا بود. هنوز از ضایع شدنم در عذاب بودم که به یکی از پاساژهای معروف تجریش رسیدیم. کیوان دستم را گرفت و وارد پاساژ شدیم. کیوان که ظاهرا عزمش را جزم کرده بود تا آن روز من را حسابی ضایع کند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستی! اون مانتو دیروزیت بیشتر بهت می یومد. این و دوست ندارم. رنگش توی ذوق می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن داشتم از دست کیوان حرص می خوردم. دلم می خواست خفه اش کنم. نمی دانستم کیوان چرا داشت این کارها را می کرد. آیا می خواست اعتماد به نفس من را پایین بیاورد؟ یا از دستم ناراحت شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در تخیلات خودم فرو رفتم. خودم را تصور کردم که با مشت توی صورت کیوان زده ام. بعد کیوان روی زمین افتاد و من با پا چند بار محکم به پهلویش زدم. کیوان از درد به خودش می پیچید و التماس می کرد که ببخشمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خنده ام را گرفتم. کمی دلم خنک شده بود. کیوان وارد مغازه ای شد که فروشنده اش را می شناخت. جلو رفت و با فروشنده دست داد و مشغول خوش و بش شد. من را به فروشنده نشان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشونم خانوم پارلا دوستم هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با فروشنده که پسری قدبلند و چهارشانه بود دست دادم. فروشنده نگاهی عجیب به من و بعد به کیوان کرد. بعد لبخندی تصعنی زد. در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره بخند! می دونم کیوان اصلا در حدم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان نگاهی به شلوار لی های جدیدی که آمده بود کرد. شلوار های مارک دار و خوش دوختی بود. حاضر بودم شرط ببندم که اصل هستند. البته قیمت شان باعث شد سرم سوت بکشد. در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه کیوان همچین شلواری توی مهمونی بپوشه من چی بپوشم که ملت نگن کیوان سره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم را گزیدم و بعد به خودم نهیب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر لبت و نخور! همه ی رژت پاک شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان از اتاق پرو بیرون آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارلاا! چه طوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحشر بود! من سعی کردم جلوی خودم را بگیرم و از سر رضایت لبخند نزنم. در عوض چینی به پیشانیم انداختم و دست به سینه زدم. با صدای بلندی که فروشنده هم بشنود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از اون شلوار راسته ها رو بپوش. این چسبیده به پات. پاهاتم اصلا خوش فرم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشنده بلند زد زیر خنده. کیوان که هم از خجالت سرخ شده بود و هم خنده اش گرفته بود به اتاق پرو برگشت. من رویم را برگرداندم و به کمربندها ی چرم نگاه کردم. لبخند زدم. از کار خودم راضی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان از اتاق پرو بیرون آمد. شلوار را روی پیشخوان گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد! چند می دی ببمرش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد شلوار را نگاه کرد و با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره دیگه! پس چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد نیم نگاهی به من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کردم پشیمون شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان به من چشم غره می رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرف گربه سیاهه بارون نمی یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن کنار کیوان ایستادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه نظر من مهم نیست پس چرا من و اوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان دستش را با صمیمیت روی شانه ام انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوردم اینجا بهت بستنی بدم کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص زیرلب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم کیوان برای این دستش را روی شانه ام و کنار گردنم گذاشته است چون خیلی دوست دارد با یک حرکت سریع گردنم را بشکند. کیوان رو به محمد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و پارلا با هم خیلی شوخی داریم. صمیمت و اینا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن لبخندی کاملا تصنعی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره! هیچ کس باورش نمی شه توی یه مدت کم این همه صمیمی شده باشیم. تازه دیشب آشنا شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان با پاشنه ی پا روی پایم زد. من داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعذرت بخواه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان شانه ی من را نیشگون گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامو لگد کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد سرش را پایین انداخت و خندید. کیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام خورد بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن سرم با به شدت تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه بار با پاشنه ی پات پامو لگد کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد کیسه ی خرید را به دست کیوان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا جفتتون و عاقل کنه. ماشاءالله خیلی بهم می یاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان کارت عابربانکش را به محمد داد و به من خندیدم. بعد از آن که از مغازه که بیرون رفتیم کیوان پس گردنم را گرفت و خنده کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلافی می کنی؟ آره؟ حالت و می گیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در حالی که می خندیدم خودم را آزاد کردم. چند نفر خانم میانسال که مشغول تماشای ویترین ها بودند به من و کیوان که بلند بلند می خندیدیم چشم غره رفتند. ظاهر من طوری بود که بیشتر زن ها با دیدنم اخم می کردند. اصلا پیش چشم دخترهای جوان و خانم های جوان و میانسال محبوب نبودم... در عوض مردها! خب می شود گفت که تقریبا برعکس بودند. هر چند که با دیدن لبخندهای کریه روی لب های مردهای بالاتر از سی سال چندشم می شد و ناخودآگاه دستم به سمت شالم می رفت و آن را جلوتر می کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و کیوان وارد مغازه ی دیگری شدیم. کیوان نشانی تی شرتی که می خواست را به فروشنده گفت. زنی همراه دختر نوجوانش هم در مغازه بودند که به من نگاه می کرد. محو تماشای من شده بود و من هم بی حرکت ایستاده بودم و نمی توانستم حالت چهره ی زن را تشخیص بدهم... از من خوشش آمده بود یا فکر می کرد جلف هستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان رد نگاه زن به من را گرفت و به آن زن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیه؟ برای پسرتون می خواید بگیرینش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان نیم نگاهی به من انداخت و به زن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز من به شما نصیحت! این و نگیرید! گول ظاهرش و نخورید. خیلی بی تربیت و پررو اِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن که تازه متوجه منظور کیوان شده بود خندید. من لبخندی شرورانه زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه! عیبی نداره! نگه می دارم جلوی علیرضا تلافی می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان به سمتم آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلط کردم! ببخشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را به شوخی ب*و*سید و رو به زن کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین و بگیرید برای پسرتون... همینو ببرید. فقط تو رو خدا زودتر ببریدش. خیرشم ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ربع بعد خریدهای کیوان تمام شد و من هم وقت کردم که سه دور همه ی ناسزاهایی که بلد بودم را در دلم به او بدهم. با خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و اورده که برای خودش خرید کنه! بیشعور! پسره ی نفهم! اصلا جنتلمن نیست. بی خاصیت! خپل! احترام سرش نمی شه. اصلا من خرم که باهاش اومدم. برای چی خودم و مسخره ش کردم؟ نباید می یومدم. تقصیر خودمه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان دستم را گرفت و وارد مغازه ای شدیم که زینت آلات مخصوص خانم ها را داشت. کیوان گردنبند مشکی رنگی که پشت ویترین بود را نشان فروشنده داد از فروشنده خواست که آن را برایش بیاورد. من نگاهی پر از حسرت به گردنبند زیبا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان می دونم خیلی خوشگله و با لباست هم ست می شه ولی به خدا زنونه ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم بگیر دو دقیقه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنبند را از دست فروشنده گرفت و پشت سرم ایستاد. آن را به گردنم آویخت. از خوشحالی لبخندی بر لبم نشست. قبل از این که فروشنده آینه را به سمتم برگرداند لبخندم را جمع و جور کردم که کیوان از پشت سر نبیند. من در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواد ضایعم کنه. نمی خواد برام بخرتش که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خودم را در آینه دیدم در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدا! خیلی قشنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستش داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن لبخند شیطنت آمیزی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرمار! چشات داره از خوشحالی برق می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان! تو رو خدا! ازش خوشم اومده. اذیتم نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خدا می خوام برات بخرمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان عابر بانکش را به فروشنده داد. من باورم نمی شد که کیوان قصد داشت آن را برایم بخرد. کیوان رو به من کرد و لبخندزنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی باید پولش و بعدا بهم پس بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن زد زیرخنده و با مشت به بازوی کیوان زدم. کیوان دستم را گرفت و از مغازه بیرون رفتیم. کیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوخی کردم. خدایی خیلی باجنبه ای! گفتم که ازت خوشم اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار یک لبخند حقیقی بهم زد و با هم از پاساژ بیرون رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کیوان سر کوچه ی ساقی نگه داشت من گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب! دستت درد نکنه. خوش گذشت... فقط می شه دیگه دنبالم نیای؟ آخه بابام بفهمه گیر می ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان ابرو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه! ولی می گه جلوی در و همسایه ضایع نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان سر تکان داد و قبول کرد. پیاده شدم و به سمت خانه ی ساقی رفتم. این بار قبل از این که به آپارتمان برسم کیوان گاز داد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال رژی صورتی رنگ به لب هایش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین! امشب دیگه شب آخریه که دور و بر کیوان می گردیما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن جلوی آینه نشسته بودم و با دقت به صورتم نگاه می کردم. سعی می کردم رژگونه ام را متقارن کنم. با خودم فکر کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا من نمی تونم هیچ وقت دو طرف صورتم رو مثل هم آرایش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچینی به پیشانیم انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونم... فکر نکنم از امشب به بعد هم کیوان بخواد ما رو ببینه. اصلا برای همین مهمونی با ما دوست شد. می خواست جلوی دوستاش پز بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال دستی به دامن کوتاه مشکی رنگش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولش که دیدمش فکر کردم پپه ست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پوزخندی زدم. از توی آینه به مارال نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم همین طور ولی زرنگ از آب در اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال با ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی یه پسر درست و حسابی پیدا نمی شه که من و تو بتونیم تورش کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن شانه بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیگه کم کم دارم ناامید می شم. بذار برای دانشگاه دیگه. ایشالا اون جا یکی رو پیدا می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال چینی به بینیش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اون جا هم کلاسیامون بچه ن. به درد نمی خوره که! من از پسرهایی که همسنم باشن خوشم نمی یاد. به خدا همون شروین خوب بودا! شانس من مامان باباش بد موقع فهمیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از جایم بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسن که خوبه بنده ی خدا! من و تو سه سال پشت کنکور بودیم. از همه ی بچه های کلاس بزرگتریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چی می گی که بریم دانشگاه شوهر پیدا کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو چه دیدی! شاید روز اول دیر رسیدیم دانشگاه و دم در دانشکده خوردیم به یکی از استادهای جوون و خوش تیپ و پولدار که همه ی دخترها چشمشون دنبالشه. بعد کیف استاد پاره شد و عطرش خورد زمین. ما هم معذرت خواهی کردیم و سرخ شدیم. استاد هم یه اخم دخترکش تحویلمون داد. آخر سالم می فهمیم که با همون نگاه اول عاشقمون شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال چپ چپ نگاهم کرد. دست به کمرش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرت و پرت گفتن تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شوهر پیدا کردن توی خیابون که بهتره... ولی اگه شانس منه که... روز اول دانشگاه می خورم تخت سینه ی مسئول حراست. بعد کیفم می افته زمین و مسئول حراست خم می شه که برام برش داره. اون وقت توش یه بسته هروئین که دشمن خونیم توش جاساز کرده پیدا می کنه و بعدش هم من اعدام می شم... می شم جوون ناکام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایشالا بختت با همون مسئول حراست باز شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگمشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نگاهی به لباس هایم انداختم. سرتا پا مشکی پوشیده بودم. تاپ و دامن مشکی پوشیده بودم و زیور آلات سفید مشکی انداخته بودم. موهای خوش حالتم را دورم ریخته بودم و در آرایش صورتم چیزی کم نگذاشته بودم. مارال یک تاپ یشمی پوشیده بود و من هیچ وقت او را تا این اندازه جذاب ندیده بودم. نمی توانستم تصمیم بگیرم که کدام یک از دیگری جذاب تر هستیم. ما همیشه رقیب هم بودیم ولی دوستانه رقابت می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق خارج شدیم و از پله ها پایین رفتیم. هر چه قدر که پایین تر می رفتیم صدای موزیک بلندتر می شد. دی جی سنگ تمام گذاشته بود. حتی دیوار ها و کف زمین هم از صدای موزیک می لرزید. ر*ق*ص نور فلشی هر یک ثانیه یک بار می زد و در عرض یک چشم به هم زدن همه جا را روشن می کرد. بخارهایی که پی در پی زده می شد هوای اتاق را بد کرده بود. من سعی می کردم که در آن تاریکی کیوان را پیدا کنم. مارال بازویم را گرفته بود و چشم هایش را تنگ کرده بود تا بین کسانی که وسط می ر*ق*صیدند کیوان را پیدا کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره چراغ ها روشن شد. صدای فریاد تشویق آمیز جمعیت بلند شد. من و مارال سرمان را برگرداندیم و یکی از خواننده های رپ زیرزمینی را دیدیم که تازه از در وارد شده بود. مارال با دیدن او سوتی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای ول! پس می ارزید که امشب بیایم اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اخم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمی فهمم چرا رپرها رو این قدر تحویل می گیرند؟ نگاهش کن! کله ش که کچله! تیپش که ضایع ست. صدام که نداره. مردم برای چی خودشون و برای این یارو می کشند نمی فهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال طوری بهم نگاه کرد که انگار به مقدساتش توهین شده است. چشم غره ای نثارم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز تو انتظار بیشتری هم ندارم. نمی فهمی دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو سرک می کشید تا رپر را بهتر ببیند و من هم به در و دیوار خانه نگاه می کردم. خانه ی خوش نقشه و قشنگی بود. همه ی وسایل خانه را جمع کرده بودند و دور تا دور خانه صندلی چیده بودند. فقط میز ناهارخوری سرجایش بود که رویش پر از غذاهای سرد بود. روی سنگ اپن آشپزخانه را پر از م*ش*ر*و*ب های ا*ل*ک*لی کرده بودند و آن جا را به صورت بار در آورده بودند. پسری که موهایش را از ته زده بود آن جا ایستاده بود و برای مهمان ها م*ش*ر*و*ب سرو می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک نفر دستی به شانه ام زد و من را از جا پراند. برگشتم و علیرضا را دیدم. علیرضا آن شب خیلی خوش تیپ شده بود. لبخندی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارلا! درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ابرو بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب یادت مونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو از اونایی هستی که آدم نمی تونه فراموششون کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چشم غره ای به او رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرین به تو! حالا بدو برو بگو کیوان بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال پوزخند زد. علیرضا چپ چپ نگاهم کرد و از آن جا رفت. من و مارال روی صندلی نشستیم و مارال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش می شد با این علیرضا دوست شیم. لباساش و نگاه کن! حقوق دو ماه من پول شلوارش نمی شه. چه جوریه که بعضی ها این قدر پول دارند و ما این قدر بدبختیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن پوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه یه سری هم هستند که از من و تو ام بدبخت ترند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره! راست می گی. جالبه! هممون هم توی یه شهر زندگی می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوباره جمعیت توی خانه را از نظر گذراندم ولی کیوان را پیدا نکردم. با بدبینی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکنه کیوان برامون نقشه کشیده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا مزخرف می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه پیداش نیست. من کم کم دارم شک می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا! حلال زاده پیداش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان که دو تا لیوان یک بار مصرف دستش بود نزدیک ما آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترها بجنبید. تکون بخورید که می خوام بینتون بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال یک صندلی آن طرف تر نشست و کیوان بین ما نشست. یک لیوان را به سمت من و یک لیوان را هم سمت مارال گرفت. من گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمی خورم! به جاش پاشو برام اسنک بیار از روی میز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال به لحنم خندید و لیوان را از کیوان گرفت. کیوان چشم غره ای بهم رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب دختر پررویی هستی تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چشم هایم را تنگ کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه نیاری می گم علیرضا برام بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال دوباره خندید. کیوان با زیرکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس علیرضا تو رو پسندیده. آره؟ همیشه چشمش دنبال دخترهاییه که با من می گردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگلی منم که توی این انتخاب اصلا نقشی نداشت! این کیوانم ته آدم از خود راضیه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان محتویات توی لیوان را یک نفس بالا رفت. من وحشت زده نگاهش کردم و در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا خودش بهم رحم کنه. این و تا آخر شب چه جوری کنترل کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان اخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا گردنبندی که برات خریدم و گردنت نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بیشتر به لباسم می یومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اون خوشگل تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان دوباره شروع نکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان هم خندید و سر تکان داد. صدای موزیک آن قدر بلند شد که دیگر نتوانستیم با هم صحبت کنیم. بلند شدیم تا با هم بر*ق*صیم. زمان بندی ر*ق*ص نور فلشی آن قدر بد بود که سردرد گرفتم. کیوان رو به رویم بود و با هر باری که نور فلش زده می شد و فضا روشن می شد یک ادایی در می آورد. من آن قدر خنده ام گرفته بود که به جای ر*ق*صیدن خم شدم و دلم را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقبت صدای همه در آمد و ر*ق*ص نور را خاموش کردند. من سرم را با دست گرفتم و چشم هایم را برای چند دقیقه بستم. کیوان بازویم را گرفت و خنده کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچته بچه؟ سرت درد گرفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چشم هایم را باز کردم و بدون توجه به سوال کیوان پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون اولش جیم شد... به خدا اگه پیش علیرضا باشه می کشمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نگاهی به صورت کیوان کردم و دیدم که کاملا جدی است. سرم را چرخاندم و مارال را دیدم که کنار همان رپر کچل ایستاده بود و با او حرف می زد. او را به کیوان نشان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجاست بابا! مارال از بچگی عشق خواننده و بازیگرها رو داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیوان پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرفم چه مارال و پسندیده! ببین چه جوری نگاهش می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم از هنرهای ماراله دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان همه چیز به هم ریخت. عده ای از دخترها شروع کردند به جیغ زدن و دویدن. من دیدم که دی جی داشت سریعا وسایلش را جمع می کرد. کیوان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه! مامورها ریختن اینجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که بفهمم چی شده است کیوان غیب شد. خواستم به سمت اتاق بروم که کسی محکم بهم تنه زد و روی زمین افتادم. صورتم به زمین خورد و مزه ی خون را در دهانم احساس کردم. آرنج دست راستم از درد داشت منفجر می شد. یک طرف بدنم سر شده بود. خواستم بلند شوم و بدوم که فهمیدم دیگر دیر شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس اخم هایش را در هم کشید و با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود باشید! بیاید به پدر و مادرتون زنگ بزنید... این قدر گریه نکن! سرم رفت. اون وقتی که رفته بودی دنبال این جور کارها باید فکر اینجاش رو هم می کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به پنج دختری که غیر از خودم آن جا بودند نگاه کردم. فقط ما شش نفر از میان دخترهای توی مهمانی دستگیر شده بودیم. در یک اتاق بزرگ بودیم. مامور پلیس که سر ما داد می زد پشت میزی شلوغ و پلوغ ایستاده بود. دو تا سرباز کنار کمدی پر از پرونده ایستاده بودند. سه نفر مامور زن پلیس هم کنار پرچم بزرگ ایران بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دخترها و خالی بستن های بیهوده یشان سر من را هم درد آورده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه مامان و بابای من رفتن مکه. کسی خونه نیست که زنگ بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس با بداخلاقی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتن مکه؟ اون وقت دخترشون و توی همچین مهمونی پیدا کردن؟ بسه! بیا زنگ بزن! من و خام نکن. من روزی صد تا مثل تو رو می بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابای من فلجه! روی ویلچر می شینه. چه جوری بیاد اینجا؟ خدا رو خوش نمی یاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس چنان با عصبانیت به دختر نگاه کرد که من از ترس آن نگاه خودم را جمع کردم. دختر هم به تته پته افتاد و ادامه ی حرفش را خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به خدا من بار اولم بود. مجبورم کردن که بیام. آخه مگه من چه گ*ن*ا*هی کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس بدون توجه به سر و صدای دخترها و همهمه یشان بلند داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود باشید زنگ بزنید! مگه نه همه همین الان باید برید بازداشتگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نگاهی به قد بلند و اندام چهارشانه ی مامور پلیس انداختم. من کلا از پلیس ها می ترسیدم و آن مرد عصبانی و خشمگین هم ترسم را بیشتر می کرد. یک گوشه کز کرده بودم و قلبم محکم به قفسه ی سینه ام کوبیده می شد. رنگم مثل گچ سفید شده بود. دست هایم یخ کرده بود و لب هایم به هم دوخته شده بود. صدای پلیس در گوشم پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن روزی صد تا مثل تو رو می بینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق با او بود. نمی توانستم هیچ دروغی در ذهنم بسازم و تحویل او بدهم که نشنیده باشد. مامور پلیس رو به من کرد. از چشم های درشتش خشم می بارید. با صدای آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا زنگ بزن. بگو بابات بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که به زور صدایم در می آمد با صدای لرزانی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوت شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس فریادی غیر منتظره کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جا که می رسه مادر پدر همتون فوت می شن آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن آب دهانم را قورت داد و سعی کرد لرزش بدنم را مهار کنم. مامور پلیس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ بزن به مادرت. نکنه اونم فوت شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چیزی نگفتم. آهسته و لرزان به سمت تلفن رفتم. گوشی تلفن را برداشتم. گوشی در دستم به شدت می لرزید. انگشت اشاره ی دست چپم آن قدر می لرزید که نمی توانستم شماره بگیرم. مامور پلیس ناگهان فریاد زد و من را از جا پراند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irد قبل اینکه این غلط و بکنی باید فکر اینجاش و می کردی. تو که این قدر می ترسی بی خود می کنی همچین جایی می ری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که در شرف سکته کردن بودم احساس کردم از ترس فلج شده ام. نمی توانستم به عضلات بدنم فرمان بدهم. لب هایم بی اختیار تکان می خورد ولی صدایی ازم خارج نمی شد. بعد یک دقیقه توانستم به خودم مسلط بشوم و آب دهانم را قورت بدهم. کم مانده بود اشکم در آید. در همین موقع یک مامور زن پلیس جلو آمد و شالم را که از سرم افتاده بود با خشونت سرم کرد. دو تا از سربازهایی که کنار دیوار ایستاده بودند با ترحم نگاهم می کردند. می دانستم که وضعیت رقت انگیزی پیدا کرده ام. خودم هم نمی دانستم چرا این قدر از آن پلیس ها می ترسیدم. به زور خودم را به میز نزدیک کردم و در حالی که لبم را محکم به دندان گرفته بودم شماره ای گرفتم. بعد از سه تا بوق صدای خسته ی مادرم را شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن آهسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان! منم... مامان می شه بیای بازداشتگاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم ترسید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازداشتگاه؟ اون جا برای چی؟ چی شده دختر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که صدایم به زور در می آمد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان... من... چیزی نیست... بیا اینجا... توی مهمونی گرفتنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمونی؟ دختر تو داری چی کار می کنی؟ چه مهمونی بوده که گرفتنت؟ آخه چرا فکر من و نمی کنی؟ چرا این قدر سر به هوایی؟ آخه این زندگی که برای من و خودت درست کردی؟ نمی گی در و همسایه بفهمن چی می شه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس فریاد بلندی زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود باش دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی تونم الان حرف بزنم. الان که وقت این طور حرف ها نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه من کی تو رو گیر می یارم که باهات حرف بزنم. ببین از کجا سر در اوردی. یا امام رضا! خودت به دادم برس... بازداشتگاه! دختر من توی بازداشتگاه... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نگاهی به مامور پلیس کردم که آماده بود دوباره سرم داد بزند. به سرعت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان من باید قطع کنم. بیا به این آدرس... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از این که مادرم چیز دیگری بگوید قطع کردم. نفسم را بیرون دادم و روی صندلی گوشه ی اتاق نشستم. سرم را میان دستانم گرفتم. در ذهنم دنبال بهانه ای می گشتم که تحویل مادرم بدهم. پایم را به حالت عصبی تکان می دادم و بی اختیار پوست لبم را با دندان می کندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچ وقت دختر حرف گوش و سر به راهی نبودم. فرزند دوم بودم. یک خواهر بزرگتر از خودم به نام الهه داشتم. الهه سه سال ازم بزرگ تر و دانشجوی رشته ی دندانپزشکی بود. راحله کوچترین فرزند بود و آن سال تازه به دبیرستان می رفت. پدر ما سال ها پیش با اعتیادش خانه و کاشانه یمان را به باد داده بود. من یادم نمی آمد که پدرم شغلی داشته باشد. تنها چیزی که از او در ذهنم داشتم مردی بی غیرت و عصبی بود که فقط به بطری های م*ش*ر*و*ب توی زیرزمین و منقلش فکر می کرد. پنج سال پیش ما را به امان خدا رها کرد و برای همیشه رفت. به یاد ندارم که حتی برای یک ثانیه برای آن مرد که فقط از پدر بودن یک اسم را یدک می کشید، دل تنگ شده باشم. دو سال پیش جسدش را در پزشکی قانونی نشان مادرم دادند. کراک ماده ای نبود که به پیر یا جوان و یا پدر یا پسر رحم کند... حتی حاضر نشدم برای مراسم تشیع جنازه اش بروم. از آن به بعد سعی کردم همه ی خاطراتی که از او داشتم را از ذهنم پاک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی ما از همان ابتدا با سبزی پاک کنی می گشت. مادرم، الهه و حتی راحله سبزی های سفارشی را پاک و خورد می کردند. با این حال من این کار را ننگ بزرگی می دانستم و تا جای ممکن به سبزی دست نمی زدم. من از بچگی علاقه داشتم که به خودم برسم و موهای بلند و فر مشکی رنگم را به صورت های زیبا درست می کردم. از سن چهارده سالگی در آرایشگاه کار می کردم. اوایل فقط زمین را جارو می زدم. بعد استعدادم را در بند انداختن امتحان کردم و در نهایت به طراحی و کاشت ناخن رسیدم. احساس می کردم این کار با روحیاتم سازگارتر است. با خود فکر می کردم کار کردن با سوهان برقی از شستن و چنگ زدن سبزی زیر آب سرد خیلی بهتر است. با این حال چون دختر بلند پروازی بودم هیچ وقت به این شغل راضی نبودم. مادرم هم زنی نبود که دست خالی را بهانه کند و دخترهایش را به خانه ی بخت بفرستد. با این که شش کلاس بیشتر سواد نداشت خیلی می فهمید. روی هیچ چیزی بیشتر از درس خواندن و ورود به دانشگاه تاکید نداشت. هر چه قدر که الهه و راحله درس خوان و حرف گوش کن بودند من سر به هوا و سرکش بودم. به یاد ندارم که رویای رفتن به دانشگاه را در سرم پرورانده باشم ولی با افزایش فشار از طرف مادرم راضی شدم که برای دانشگاه درس بخوانم. با خودم فکر کردم که لیسانس داشتن بهتر از نداشتن است. می دانستم که اگر بخواهم طبق نقشه ها و رویاهایم با یک پسر بالاشهری پولدار ازدواج کنم باید درس هم بخوانم و فقط زیبا بودن برای این امر کافی نیست... هر چند که با همه ی تلاش هایی که برای بهتر شدن صورتم می کردم در نهایت اعتراف می کردم که صورتم فقط جذاب است و حتی زیبایی اسطوره ای و افسانه ای هم نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر افکارم غوطه ور بودم که در اتاق باز شد و مرد جوانی وارد شد. او قد بسیار بلند و اندام تقریبا ورزشکاری داشت ولی لاغرتر از آن بود که بشود گفت خوش هیکل است. ابروهای پرپشتش با یک اخم در تماس با مژه های بلند و مشکی رنگش قرار داده بود. چشم های قهوه ای تیره داشت و نگاهش اصلا دوستانه به نظر نمی رسید. بینی باریک و استخوانی و لب های باریک داشت. موهایش را آن قدر کوتاه کرده بود که فقط یک لایه نیم سانتی متری از موهای مشکی رنگش روی سرش باقی مانده بود. صورتش استخوانی و لاغر بود و با یک نگاه می شد بارزترین ویژگی او را تشخیص داد... جدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو یک کت و شلوار خوش دوخت سورمه ای رنگ پوشیده بود ولی کراوات نداشت. به محض ورود نگاه جدی و خشکش را به ما دخترها دوخت. بعد رو به مامور پلیس کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل این که سرت شلوغه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس با دیدن او خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نه! چه طوری سیاوش؟ کجایی بابا؟ کارها چطوری پیش می ره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرا دوست به نظر می رسیدند. با این حال سیاوش با همان اخم و تخم به مامور پلیس نگاه می کرد. با همان جدیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس جا خورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی؟ ولی آخه چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیاوش دست به سینه زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی خانم شکوهیان حساب باز کرده بودم ولی... توی عملیاتی که دیروز توی سمنان داشتیم فوت شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس که شکه شده بود روی صندلی نشست و سرش را با دستش چسبید. سیاوش که حالت چهره ی جدی و خشکش حتی ذره ای هم عوض نشده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا کارمون به تعلیق در اومده. باید ببینیم چی می شه... مثل این که سرت شلوغه یه کم. نباید الان مزاحمت می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین موقع در باز شد و مادرم وارد شد. من با دیدن رنگ صورت مادرم که مثل گچ سفید شده بود قلبم در سینه فرو ریخت. بی اختیار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به خدا چیز خاصی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی مادرم حتی بهم نگاه هم نکرد. من فهمیدم که باهام قهر کرده است. پوفی کردم و جلو رفتم و رو به روی میز مامور پلیس قرار گرفتم. سرم را پایین انداختم و به ناخن های طراحی شده ام نگاه کردم. مامور پلیس داشت برای مادرم توضیح می داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... اگه وثیقه ای سندی چیزی بذارید می تونید امشب ببریدش... اگه نذارید امشب رو باید توی بازداشتگاه بمونه. اگر خدای نکرده دفعه ی بعد دستگیر بشه برخورد سختی با ایشون می شه و باید توی دادگاه حضور پیدا کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با ناراحتی سرم را بالا آوردم تا به صورت مادرم نگاه کنم که چشم تو چشم سیاوش شدم. نگاه سیاوش بهم جدی ترین و غیر دوستانه ترین نگاهی بود که تا به آن روز دیده بودم. حتی احساس می کردم که سیاوش گوشه ی بینیش را چین انداخته است و با نفرت بهم خیره شده است. سرم را پایین انداختم و در دل گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل به دل راه داره! عنتر! یه جوری بهم نگاه می کنه انگار مظهر فسادم. با اون کله ی کچل و گردش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان حرف مادرم توجهم را به خودش جلب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که سندی ندارم و بیارم بذارم... اگه هم داشتم نمی ذاشتم. یه شب که توی بازداشتگاه بخوابه آدم می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم بدجوری شکست. با ناباوری سرم را بلند کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان! متوجه هستی چی می گی؟ می دونی چه زن هایی الان توی بازداشتگاه هستن؟ می دونی چه کسایی رو می برن توی بازداشتگاه؟ زن های خیابونی... دختری های فراری... زن های معتاد... می خوای من و با اونا توی یه سوراخ بندازی؟ مادرهای مردم توی همچین موقعیتی در به در دنبال سند می گردن نه این که دخترشون و بندازن گوشه ی زندون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرهای مردم توی همچین موقعیتی محکم می زنن توی صورت دخترشون. تقصیر منه که از اول با تو درست برخورد نکردم. اگه دوبار توی اتاقت حبست می کردم و پای این دختره مارال رو از خونمون می بریدم الان این جا نبودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی اخیتار داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه کجا بودم؟ فکر می کنی چه خبر بوده؟ صدای آهنگ بلند بوده و ریختن همه رو جمع کردن. همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس که گویی وظیفه ی خودش می دانست که من و مادرم را به جون هم بیندازد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمونی مختلط بوده و مقداری از م*ش*ر*و*بات ا*ل*ک*لی ثبت و ضبط شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه خشمگینی به پلیس کردم. مادرم با دست محکم توی صورت خودش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک به سرم! دختره ی چشم سفید. ببین کارت به کجاها رسید. می دیدم که در و همسایه برات حرف در اوردن... می دیدم که لباس پوشیدنت این طوری عوض شده... می دیدم سر و وضعت عجیب شده... می دیدم این همه آرایش می کنی... هی می گفتی به خاطر کارته. همه ش می گفتی باید با سر و وضعت مردم و جذب آرایشگاه کنی. من احمقم باورم می شد. بشکنه این دست که نمک نداره. تو سر سفره ی من بزرگ شدی و همچین چیزی از آب در اومدی؟ تو خواهر الهه ای ؟ تو الگوی راحله ای؟ بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم به بابات شباهت داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکم داشت در می آمد. مادرم بدون توجه به این که آن شب به اندازه ی کافی خرد شده بودم به احساساتم لطمه می زد. مامور پلیس دوباره دهان باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir