داستان دختری به نام سالومه که بعد از فوت پدر و مادرش به خواست پدرش پیش خانواده پدری بر میگرده اما رفتار عمه ها و دختر عمه و پسر عمه هاش با اون خیلی بده چون اون و مادرش رو مقصر از دست دادن برادرشون میدونن. سالومه تو این خانواده که هیچ علاقه ای به اون ندارن زندگی میکنه و عاشق پسر عمه اش سالار میشه پسری که هیچ کس حق نداره رو حرفش حرف بزنه و ماجرای اصلی از اینجا آغاز میشه…

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۱ دقیقه

مطالعه آنلاین نازکترین حریر نوازش
نویسنده : ر . اکبری

خلاصه ی داستان:

داستان دختری به نام سالومه که بعد از فوت پدر و مادرش به خواست پدرش پیش خانواده پدری بر میگرده اما رفتار عمه ها و دختر عمه و پسر عمه هاش با اون خیلی بده چون اون و مادرش رو مقصر از دست دادن برادرشون میدونن. سالومه تو این خانواده که هیچ علاقه ای به اون ندارن زندگی میکنه و عاشق پسر عمه اش سالار میشه پسری که هیچ کس حق نداره رو حرفش حرف بزنه و ماجرای اصلی از اینجا آغاز میشه…

شوق رسیدن و دیدن نزدیکان قلبم را به رقص انداخته بود . با اینکه خسته و گرسنه بودم اما تند تند قدم برمیداشتم هوای گرم و سوزان صورتم را ملتهب کرده بود اما من پر از هیجان بودم ، بعد از روزها تنهایی و غم حالا کسانی بودند که هم خون من بودند و من جایی را داشتم ، قلبم شادمانه می طپید . سر بلند کردم و یار محمد را نگاه کردم ، یار محمد تند و سر به زیر گام برمی داشت از وقتی که راه افتادیم ساکت و غم دار بنظر می امد . انگار متوجه نگاهم شد که برگشت و نگاهم کرد

_ بجنب دختر شب شد !

در حالیکه نفس نفس می زدم خودم را به او رساندم :

_ پس کی می رسیم ؟

سرش راتکان داد و به مقابلش اشاره کرد و گفت :

_ رسیدیم

مقابل یک در بزرگ و سفید ایستاد ، کوچه ی پهن و خلوت و سر سبزی بود . لبخندی زدم و پرسیدم :

_ اینجاست ؟

قبل از اینکه پاسخی بدهد ساک مرا روی زمین گذاشت و بعد زنگ را فشرد . منتظر به در خیره شدم . اما کسی نیامد و در بی صدا باز شد . داخل رفتیم ، حیاط بزرگ وتمیز بود . کف پوش و دیوار ها از مرمر سفید بود و چندین باغچه ی گرد و بزرگ درست سمت چپ و راست حیاط قرار داشت . به یار محمد خیره شدم و گفتم :

_ قشنگه نه؟

حرفی نزد و به مقابلش خیره شد . خواستم حرفی بزنم که صدای یار محمد مرا به سکوت دعوت کرد

_ امدن !

نگاهم به مقابل خیره ماند . از سمت ساختمان سفید و بزرگ زنی بلند قامت و چهار شانه با قدم های سنگین به سمت ما می امد. وقتی نزدیک تر رسید سلام کردم و بعد یار محمد سلام کرد . نگاه زن چنان پر ابهت بود که قلبم را لرزاند .صدای زن سرد و محکم پاسخ سلام ما را داد ، چهره ی زن اخم آلود و خشک بود . یار محمد آرام و کوتاه گفت :

_ اینم امانتی شما خانم ...

صدای بی روح زن در فضا پیچید :

_ قوام هستم

سر بلند کردم و با حیرت نگاهش کردم باورم نمی شد این زن عمه ی من باشد . زن نگاهم کرد اما هیچ نشانی از مهر و آشنایی درون چشمانش نبود . از نگاهش دلم #### شد و زانوانم سست شد . یار محمد که از رفتار خانم قوام راضی نبود رو به من کرد و با مهربانی پدرانه اش گفت :

_ خوب دخترم از این به بعد اینجا خانه توست سعی کن خوب باشی ! مثل همیشه

از این حرف یار محمد دلم گرفت ، دلم نمی خواست او از من دور شود . با التماس نگاهش کردم اشک چشمانم می خواست سرازیر شود که صدای یار محمد را دوباره شنیدم :

_ می دونم برات سخته اما اینا قوم و خویش تو هستن ، خواست پدرت این بود و گرنه تا اخر عمر منتت رو داشتم ، حالا بخند تا من برم !

صدایش اهسته بود و زن که از ما دور بود نمی شنید . لبخند زدم و به چشمانش خیره شدم و پرسیدم :

_ به من سر میزنی؟

سرش را تکان داد و لبش باز شد :

_ راه خیلی دوره ... خودت که دیدی برامون نامه بده ، گلی خیلی دلش برات تنگ می شه اما اگر شد چشم حتما می ام !

یار محمد رو به خانم قوام که هنوز مطمئن نبودم عمه من هست یا نه کرد و گفت :

_ با اجازه ی شما خانم قوام ترو خدا مراقب این دختر باشین ، دختر خوبیه !

انتظار داشتم خانم قوام تعارف کند یا لااقل لیوانی آب دست یار محمد بدهد اما خشک و رسمی گفت :

_ خیلی زحمت کشیدین ، دست شما درد نکنه !

و بعد پاکت سفیدی را به سمت یار محمد دراز کرد و گفت :

_ بفرمایین !

یار محمد با شک پرسید :

_ این چیه ؟

خانم قوام گفت :

_ هزینه سفری که داشتین ، میدونیم راه بلندی بوده و زحمت ...

یار محمد ناراحت حرف او را قطع کرد :

_ آقا فرید به گردن من خیلی حق دارن ، نه تنها من بلکه همه تا اخر عمر هرکاری بتونیم برای این دختر انجام میدیم . خدا بیامرزه آقا فرید رو مرد نازنینی بود

یار محمد رو به من کرد و گفت :

_ مراقب خودت باش هر وقت کاری داشتی نامه بده

و به سمت در گام برداشت ، پشت سرش دویدم و مقابلش ایستادم و نگاهش کردم اشکام بی مهابا فرو می ریخت .یار محد نگاهش اگر چه پراز اشک بود اما محکم گفت :

_ زشته دختر !

_ به پدر و مادرم سر بزنی ها ، اونا تنهان . الان کجا میری؟

یار محمد از کنارم گذشت و گفت :

_ خیالت تخت باشه الانم میرم خونه یکی از آشناها آدرسش رو دارم !

خداحافظی کرد و من ایستادم تا در از در خارج شد و مردی مسن در را پشت سرش بست . هنوز نگاهم به در بود که صدای زن گوشم را پر کرد : وسائلت رو بردار دنبال من بیا !

ساکم رو برداشتم و به دنبال زن راه افتادم . با خودم گفتم حتما این خانم عمه ی من نیست و منو نمی شناسه ، و گرنه این همه سرد رفتار نمی کرد.

چهار پله بزرگ و پهن ما را به ایوان نیم دایره و سنگی رساند و وسط این نیم دایره در ورودی خانه بود. وارد یک راهروی بزرگ و مرتب و بعد به یک سالن وارد شدیم . خانه بزرگ و پر از وسائل زیبا بود . سالن ال مانند و گوشه دیگر آن رو به حیاط بود و زنی جوان همراه با یک پسر بچه ی پنج یا شش ساله روی راحتی ها لم داده بودند . سلام کردم و ایستادم . اما جوابی نشنیدم . خانم قوام کنار زن جوان که شبیه به خانم قوام بود نشست و مدتی طول کشید تا لب باز کرد :

_ اسمت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس نگاهش کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سالومه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کمی نگاهم کرد و باز پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این چه اسمیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور از رفتار او سکوت کردم و منتظر ماندم و صدایش دوباره گوشم را پر کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شنیده بودم کولی ها اسم های عجیب و غریب زیاد دارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و نگاهش کردم ، خانم قوام اگر چه سنش زیاد بود اما شیک پوش و چهره اش هنوز جوان بود. سبزه بود با چشمانی تنگ و کشیده ، بینی بلند و لب هایی باریک که جلوه دهان را از بین برده بود . نگاهش می کردم که صدایش را دوباره شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میدونی من عمت هستم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود گفتم ، عجب عمه پر محبتی ! لبخند زدم و گفتم : راستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بی اعتنا به من گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این دختر کوچک من سارا و اینم تنها پسر سارا امیر ارسلان که همه امیر صدایش می کنن ، سمیه دختر بزرگ منه که خونه اش از ما کمی دوره و دو تا دختر بزرگ داره . تو چیزی در مورد ما می دونستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله می دونستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو لهجه داری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکع متوجه منظورش نمی شدم فقط نگاهش کردم ادامه داد : باید سعی کنی درست حرف بزنی بدون لهجه ، مثل ما مثل پدرت نه مثل مادرت فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان لحظه فهمیدم که از مادرم متنفر هستن و همین طور از خودم ، شاید مرا به اجبار قبول کردند . بغضی سخت راه گلویم را بست ، نگاهم را به فرش های خوش نقش و نگار دوختم که صدایش در فضا پیچید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توی این خونه من و سالار تنها پسرم و کوچکترین فرزندم ، گوهر خانم که آشپزی میکنه و کارهای خونه رو انجام میده پسر گوهر که اون طرف حیاطند ، سید کریم که کارهای بیرون و خرید و باغچه ها رو انجام میده زندگی میکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه سکوت کرد ، پرسیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می تونم بشینم پام درد گرفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم گفت : بشین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست بدوم و خودم را به یار محمد برسانم . به دسته مبل خیره شدم و شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این خونه نظم و انضباط خاص خودش و داره ف از زمان پدر خدا بیامرزم و بعد شوهر مرحومم با هیمن نظم اداره شده . حالا مسئولیت این خونه و کارهای دیگه همه روی دوش سالار و سالار هم به نظم و انضباط اهمیت زیادی میده و همه ی تصمیم ها رو اون می گیره . اون الان دو تا کارخونه بزرگ و اداره می کنه ف کارخونه فرش بافی و یکی هم تولید قطعات خودرو که خیلی هم موفق بوده ف داماد های من هم زیر دست سالار کار میکنن و همین طور شوهر خواهرم و پسرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون قدر گفت و گفت که گوشه ایم کرخ شد . وقتی سر بلند کردم و نگاهش کردم ، دستش را به سمت من دراز کرد و لحن کلامش عوض شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پدر تو وقتی با مادرت ازدواج کرد و رفت از نظر همه ی فامیل مرد ! پدر و مادرم بیمار شدن و به مرور زمان مردن ، فرید تنها پسر این خانواده بود که براشون باقی مانده بود .اینا رو گفتم تا بدونی پدر تو آبروی خانواده قوام رو برد و اگه توالان اینجا هستی به خاطر مسائل دیگه ای هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تمام کلمات عمه نیش کینه نمایان بود . امیر به من خیره بود و سارا با دسته مبل بازی می کرد . دلم نمی خواست اینطور بی رحمانه راجع به پدر و مادرم صحبت کنند اما من به یار محمد و گلی قول داده بودم که تحمل کنم . یار محمد بهم گفت بود که شاید روزهای اول با تو خوب نباشند اما کم کم خوب می شوند و من به ناچار سکوت کردم . منتظر دستورات و سخنرانی های دیگر عمه نشستم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سارا اتاقت و بهت نشون میده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستادم و ساکم را در دست گرفتم و منتظر شدم تا سارا جلو برود. سارا لاغر و کشیده بود و با کت وشلواری که به تن داشت بلند تر نشان میداد . موهایش رنگ بلوند داشت و همه مرتب پشت سرش جمع بود . سارا از پله ها بالا رفت و بعد به پاگرد رسید دو راه داشت که با سه پله به اتاق هایی متصل می شدند . سارا در اتاقی را باز کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برو تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل شدم و سارا در را پشت سرم بست و رفت . اتاقی که در ان خانه به من دادند یک اتاق دلباز با نور کافی بود که یک در شیشه ای داشت که به بهار خواب گرد و کوچکی وصل میشد . یک تخت ، کمد دیواری ، فرش ، میز و صندلی و مقداری وسائل که برای من زیاد هم بود . از همه قشنگ تر بهار خواب بود که ا ز انجا همه حیاط پیدا بود. گوشه ی بهار خواب نشستم و سرم را روی زانوانم گذاشتم ، غم همه عالم در دلم ریخته بود . بلند شدم و به اتاق بازگشتم ، ساکم را باز کردم و اولین چیزی را که بیرون کشیدم قاب عکس فلزی بود . عکس پدر و مادرم و عکسی از من که در ان فقط یک سال داشتم ، دستم را روی صورت انها کشیدم ، نمی دانستم چه چیز در انتظارم هست اما مر بود تلخ و غم آلود بنظر می رسید . البته من تلخ تر و سخت تر از این را هم گذرانده بودم و می توانستم تحمل کنم ، دست بی حم زمانه مرا چون کاهی سبک از ان سو به این سو انداخته و زندگی من از این رو به ان رو شده بود . با خستگی خودم را روی تخت رها کردم ؛ اگر چه راحت و نرم بود اما دلم برای خانه تنگ بود . یاد یار محمد افتادم و کم کم چشمانم بسته شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی شانه هایم را تکان میداد . به سختی چشم باز کردم و سارا را دیدم که نگاهم می کند و تازه یادم افتاد کجا هستم نشستم و سلام کردم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هنوز خوابی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خسته بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در انتهای اتاق که نزدیک کمد دیواری بود اشاره کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اونجا حمامه ، مامان گفت دوش بگیر لباس عوض کن بیا پایین ، تا هشت اماده شو اون موقع شام می خوریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خارج شد و من لباس هایم را در اوردم به سمت در رفتم ، از حمام که خارج شدم خستگی از تن بیرون رفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از پله ها پایین رفتم ساعت هفت و نیم بود . عمه و سارا مقابل تلویزیون بسیار بزرگ و نقره ای رنگ نشسته بودند سلام کردم و عمه نگاهم کرد و قبل از اینکه پاسخ دهد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینا چیه پوشیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباس هایم نگاه کردم و با ترس گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب لباسه دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشمی پنهان گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم نگفتم که کفشه ، این لباسا واسه ی اونجایی بود که قبلا زندگی می کردی اینجا شهر و با اون جا فرق داره . تو کمدت همه چیز برات اماده شده ، سارا زحمت خرید همه چیز رو کشیده برو عوض کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از پله ها بالا می رفتم صدای عمه بار دیگر بلند شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وقتی از پله ها بالا میری اهسته برو ، سالار از سر و صدا خوشش نمیاد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست از همان جا فریاد بزنم و چند تا فحش آبدار نثار سالار کنم ، اما بالا رفتم و با عصبانیت لباس هایم را در اوردم و از داخل کمد دیواری که چند دست لباس و کیف و کفش در آن بود یک کت و دامن شکلاتی بیرون کشیدم و پوشیدم ، اما لباس هایم خودم را بیشتر دوست داشتم . لباسه ایم خودم و مادرم را داخل ساک پنهان کردم . این لباس ها بوی مادرم را می داد ، وقتی راه میرفت با هر قدمش گل های دامنش می رقصید و من غرق شادی می شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه و سارا پشت میز نشسته بودند که پایین رفتم و نشستم . زنی چاق و سفید ، وسایل میز را آماده می کرد . وقتی نزدیک امد سلام کردم ، نگاهم کرد و گفت : سلام خوش امدین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذا را که آورد عمه رو به سارا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا کنه سالار شام بخوره ، بچم گرسنه نمونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا لبخند زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامان حالا یه شب براش کار پیش اومده خودتون رو ناراحت نکنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر نگاه تیز بین عمه و سارا غذا در دهانم زهر شد . بعد از غذا بالا رفتم و خوشحال بودم از اینکه سالار را ندیدم . داخل بهار خواب نشستم و به آسمان شب خیره شدم ، آسمان پر از ستاره بود و ماه نور می پاشید . دلم برای همه چیز تنگ بود ، برای گلی ، یار محمد ، برای مادرم و پدرم ، چقدر تفاوت بود بین زندگی انجا و اینجا ، این خانه و مردمش با من بیگانه بودند و مرا نیمی خواستند و من چه خوش خیال بودم که فکر میکردم از این به بعد تنها نیستم و کس و کاری دارم . آنقدر در افکارم بودم که موتجه ورود سارا نشده بودم ، وقتی سر بلند کردم که او محکم به شیشه ی در می زد . بلند شدم و داخل اتاق رفتم . نگاهش کردم ، صدای غریبش در فضا موج برداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مادرم باهات کار داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش گردش کرد و روی قاب عکس ثابت ماند . لبخند زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مادرم با ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفم را برید و کوتاه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ توی این خونه هیچ وقت نامی از اونها نبر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت نگاهش کردم ، کنار در مکثی کرد و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سعی کن آروم زندگی کنی و دردسر درست نکنی . فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا فهمیدم و سرم را تکان دادم و بعد مثل یک بره مطیع به دنبال سارا از اتاق بیرون رفتم . وقتی مقابل عمه ایستادم نگاهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا این طرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم و دور تر از او نشستم . امیر ارسلان کنار عمه نشسته بود و کنجکاو و کودکانه نگاهم می کرد ، لبخند زدم و به عمه خیره شدم ، چیزی نردیک در چهره عمه وجود داشت ، چیزی که بوی پدرم را میداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عمه مرا از افکارم جدا کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند سالته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه رفتم توی هیجده سال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سواد داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب نگاهم را به عمه دوختم ؛ اینها فکر می کردند که من از غار یا پشت کوه آمده ام . محکم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من دیپلم دارم و یک بار هم کنکور شرکت کردم و ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه ابروهایش را بالا برد و با ناباوری گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا فرید همیشه می گفت که من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عمه مثل بمب در فضا پیچید و زبان در دهانم قفل شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بس کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدتی در سکوتی سنگین و تلخ گذشت تا اینکه عمه لب گشود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باید یه چیزهایی رو یاد بگیری ، برت گفتم این خونه آداب و رسوم خودش و داره ، اگه قراره اینجا باشی باید مثل ما رفتا ر کنی . تو در مورد خانواده ما چیزی می دونستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی کم ، اینکه پدرم دو تا خواهر بزرگ تر از خودش داره و یک برادر که در نوجوانی فوت می کنه و پدر من اخری فقط همین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چرا عمه سعی میکرد نگاه از من بگیرد . ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فامیل ما هم خیلی سر شناس و هم خیلی بزرگ ، بیشتر ازدواج های ما فامیلی بوده و هست ، شوهر خدا بیامرزم پسر داییم بود و شوهر خواهرم پسر خاله ام . ما سالهاست که با آبرو و احترام بین مردم زندگی می کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش خود فکر کردم مگه همه مردم بی آبرو زندگی میکنن که صدای عمه دوباره در فضا پیچید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ما ساله ا پیش پدر و مادرت رو فراموش کردیم ، اما شاید قسمت این بوده که نامه پدرت به دست ما رسید ما به عنوان تنها قوم و خویش تو باید مسئولیت تو رو قبول می کردیم . این تصمیم باعث اختلاف بین خانواده و فامیل ما شد ، باید بدونی این لطف سالار بود که قبول کرد ، پس باید مراقب رفتارت باشی فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میتونی بری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میشه برم توی حیاط؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد من از انجا خارج شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالای ایوان سنگی و سفید ایستادم و به باغچه ها خیره شدم . پر بود از گل های رنگی و معطر ، با تعداد زیادی درخت که مرتب دور تا دور هم کاشته شده بودند . اگر چه حیاط خیلی بزرگ بود اما با خساست قسمت کمی از آن را به باغچه ها اختصاص داده بودند . شاید حدودا هزار متر با غچه درست کرده بودند و بقیه حیاط بود . سمت دیگر دو ماشین تمیز و مدل بالا پارک بود . هیچ چیز این خانه بزرگ و اشرافی برای من دل انگیز و دلپذیر نبود . حرفهای عمه نشان می داد که تنها مرا از روی اجبار و بخاطر وظیفه قبول کردند و هیچ کدام مرا نمی خواهند . می دانستم زندگی خوشایندی در پیش ندارم و شاید روزهای سختی در انتظارم باشد اما لبخند زدم و نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نباید مثل اینا بشم ، من همون دختر شاد و خندان همیشه خواهم ماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ی گرم و پر مهر خودمان ، مادر با همان لباسهای محلی و پر چین ، با همان شال حریر رنگی ، همان سکه های طلایی که پایین دامنش جرینگ جرینگ می کرد ، برایم بهترین صدا و تصویر بود و با هیچ چیز عوض نمی کردم . از وقتی وارد این خانه شدم حتی یک لبخند ندیدم ، همه سرد و خشک و غزیب بودند . دستم بالا رفت و روی گردنم ثابت ماند ، گردن بند مادرم دور گردنم بود . مهره های آبی و درشتش را لمس کردم و حس خوبی در من ایجاد شد ، این گردنبند مهلو بود و بوی آشنای مادر را می داد . آن دورتر در بین درختان انگار مادر ایستاده بود و مرا تماشا می کرد ، اما چرا لبخندی نداشت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سالومه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و سارا را پشت سرم دیدم ، قدش از من کوتاه تر بود ، اسمم را سخت و بیگانه تلفظ می کرد . نگاهش کردم ، گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته روی مبل مقابل عمه نشستم ، وحشت حضور سالار دلم را فرا گرفت و دعا کردم هرگز نیاید . عمه محکم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زیاد توی حیاط نرو مخصوصا شب ، فهمیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر می شمردم از وقتی وارد این خانه شده بودم بیشتر از پنجاه بار از من پرسیده بودند فهمیدی . سرم را تکان دادم ، عمه با خشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ زبون نداری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله فهمیدم عمه جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سرد و بیروح عمه گوشم را پر کرد : مادرت یک کولی بود و کولی ها بی قانون ترین ادمای روی زمینن ، نباید مثل مادرت باشی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست با تمام توانی که دارم روی دهان عمه بکویم ، دلم می خواست از مادرم دفاع کنم اما باید سکوت می کرد ، آرام گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کولی ها آدم های ساده و پاکی هستن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه انگشتش را به طرفم دراز کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با من بحث نکن ، دیگه حق نداری حتی یکبار ... اسم پدر و مادرت رو توی این خونه بیاری . تو حالا نوه ی حاج غلام و فروغ الزمان هستی و نام فامیل تو قوامه دختر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست روی موهایش کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می تونی بری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در اتاقم نشستم و چشمانم را روی هم گذاشتم ، در مقابل چشمانم پهنای سربی رنگ رودخانه شکل گرفت ، موجهای رقصان و پر برق ، همهمه ی سنگین آب و صدای بچه ها که کنار آب بازی می کردند ، چیزی ، کسی در ذهنم فریاد کشید ... تموم شد ، تموم شد ، همه چیز تموم شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تمام صورتم را خیس کرد ، کسی در را می کوبید ، کنار رفتم و گوهر خانم را مقابل در دیدم ، سلام کردم و صورتم را پاک کردم . گرم و مهربان پاسخم را داد ، متعجب نگاهش کردم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما اولین نفری هستین که پاسخ سلام منو درست دادین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و نگاهم کرد . در را پشت سرش بست و نزدیک آمد ، صدای مهربانش گوشم را پر کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت نباش همه چیز درست میشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و روی صندلی کنار دیوار نشستم ، گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وقتی می خندی خیلی خوشگل میشی خانومی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هزار ماشا الله ، چشم بد دور ، فکر نمی کردم دختر آقا فرید این همه خوشگل و خانوم باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما پدرم و می شناختین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد . گل از کلم شکفت و خندیدم و چشم به دهان گوهر خانم دوختم . لب باز کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی میگی دختر ، خودم بزرگش کردم . وقتی اومدم توی خونه فروغ و زمان ، هیمن عمه فخری تازه رفته بود خونه بخت و آقا فرشید خدا رحمتش کنه بود و پدرت ، دو تا نوجوان بودند . فرشید خان که رفت پدرت تنها پسر فامیل و تنها پسر حاجی شد ، همه دورش می گشتن . دخترا چشمشون دنبال پدرت بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اما چشم بابا فقط دنبال مادرم بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : مادرت با اون چشما و اون بر و رو هر کسی رو دیوانه می کرد ، تو هم به اون رفتی ، همون چشم های قشنگ و پوست سفید و همون گونه های صورتی ... خدا نگه دارت باشه و خوشبختت کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم حرفی بزنم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا دیگه برو بخواب ، چیزی احتیاج داشتی اون کلید رو بزن به خونه من وصل ، صبح می آم بیدارت می کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شب بخیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و از اتاق خارج شد . آن شب از خستگی و افکار در همی که داشتم خیلی زود خوابم برد و نفهمیدم چه وقت صبح شد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گنجشکان چشم باز کردم و سر حال از یک خواب شیرین ، بلند شدم . از بالای بهارخواب حیاط دیدنی بود ، هوای خنک و عطر سنگین گیاهان حیاط را پر کرده بود ، نفس کشیدم و لبخند زدم و بعد بی سر و صدا از اتاق خارج شدم و به حیاط رفتم . انگار همه اهل خانه در خواب بودند . پا برهنه وارد باغچه شدم و بین درختان قدم زدم ، عطر گل ها لذت بخش بود . وقتی خورشید کم کم پهنای زمین را پر کرد به ساختمان برگشتم ، گوهر خانم با دیدنم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه خانم یا آقا می دیدنت چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام صبح بخیر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : سلام عزیزم . بیا برو تو مثل گل ها رنگی و قشنگ شدی . لا حول و لا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دعایی زیر لب زمزمه کرد و به من فوت کرد ، خندیدم و از او دور شدم . صدایش را شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ لباس عوض کن و مرتب بیا برای صبحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز تنها من بودم و عمه فخری که اخم آلود نشسته بود . صبحشان را با اخم آغاز میکردند . صبحانه را با اشتها خوردم و از اینکه هنوز سالار را ندیده بودم خوشحال بودم . وقتی تمام شد به عمه نگاه کردم ، چهره ی عمه فکور و پر غم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمه جون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کرد و نگاهم کرد. گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما از اینکه من اینجام ناراحتین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد و دوباره سرش را پایین انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سارا خانم رفتن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب باز کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله دیشب رفتن . دخترا هفته ای یکبار می ان ، اخر هر هفته ، تا آخر هفته ما تنها هستیم . من ، سالار و تو غ ماهی یک یا دوبار هم خواهرم و بقیه می ان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میز بلند شد و نگاهش را به من دوخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تا وقت ناهار می تونی هر کاری دوست داری انجام بدی ، کتابخونه همین کنار ، اگه می خوای کتاب بخون فقط سر وصدا نکن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت آشپرخانه رفت . زندگی کسل کننده ای در پیش رو داشتم ، هنوز ننشسته بودم که عمه از آشپزخانه بیرون امد و به سمت اتاق خودش رفت . به آشپرخانه رفتم ، بهترین کار این بود که گوهر خانم را تماشا کنم و با او حرف بزنم . پر حوصله و با وسواس کار میکرد . از سکوت خسته شدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنی تمام روز بشینم و به در و دیوار نگاه کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اونجا که بودی چه کار میکردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب خیلی کار ، اونجا اصلا حوصله آدم سر نمی رفت و کار زیاد بود ، یه عالمه دوست داشتم . تازه وقتی پدر و مادرم بودن که اصلا احساس تنهایی نمی کردم . وقتی مدرسه می رفتیم که هیچ بعدش هم می رفتیم لب رودخانه و کلی اونجا بازی میکردیم و یه عالمه کار دیگه ، مثلا گلدوزی ، خیاطی ، آشپزی و کارای دیگه ! درسم تموم شد شروع کردم واسه دانشگاه خوندن ، نصف روز هم به بچه ها درس می دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر نگاهم کرد و خندید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس خانم معلم هم بودی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب اونجا زیاد معلم نمی اومد ، منم با رای مردم انتخاب شدم ، شدم خانم معلم ! بابا فرید کلی سر به سرم می ذاشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر سینی صبحانه ای را آماده می کرد ، گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واسه آقا سالار ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه واسه پسرم میلاد ! باید ببرم اونطرف

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دین من ببرم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و بعد سینی را به طرم گرفت ، گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من بلدم چطور با بچه ها رفتار کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از او دور شدم . گوهر انگار میخواست حرفی بزند اما من دیگر از انجا خارج شده بودم . انتهای حیاط تقریبا پشت ساختمان یک خانه ی سیمانی کوچک بود ، با یک در ### . در باز بود ، وارد شدم و به یک راهروی باریک رسیدم . بلند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اهای صاحب خونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ جوابی نیامد ! اتاقی سمت چپ قرار داشت و درش نیمه باز بود ، ایستادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کسی اینجا نیست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پا در را باز کردم و از آنچه مقابل خودم دیدم شرمسار شدم . میلاد یک پسر بچه نبود ، یک نوجوان هفده ساله یا بیشتر بنظر میرسید . با حیرت نگاهم کرد ، گونه هایش قرمز شد و روی پیشانی اش عرق نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلام کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید ... گوهر خانم اینو دادن که برای شما بیارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به زمین دوخت و پاسخ سلامم را داد و سکوت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یادم رفت بگم . من سالومه قوام هستم دختر آقا فرید ، اومدم اینجا زندگی کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و گفن : خوش اومدین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثل مادرش خونگرم و مهربان گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اونجا می خورین یا بذارم روی میز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ شرمی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من نمی تونم راه برم . بذارین اینجا ، ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حیرت به پاهاش خیره شدم . مثل چوبی خشک بود . نگاهم گردش کرد و ویلچرش را دیدم . لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه می ذارم اینجا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را جلو کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نوش جان من خوردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پنجره ی اتاق رفتم و حیاط را تماشا کردم تا میلاد راحت تر بخورد ، خدا می دانست که همه قلبم پر از اندوه و غم شده بود و دیدن میلاد در آن وضع مرا کلافه می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضم را فرو خوردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چند سالتونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از مدتی صدایش را شنیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تازه رفتم توی شانزده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بهتون می خوره بیشتر داشته باشین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مثلا ... چهل سال؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و برگشتم ، نگاهش در نگاهم قفل شد . چشمان میلاد قهوه ای روشن بود با پوستی سفید درست مثل مادرش ، قدبلند و چهار شانه بود . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ، مثلا هجده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و با لحن ساده ای گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ راستی پس بهم زن میدن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و از خنده ی من او هم خندید . وجود میلاد کمی دلم را گرم و روشن کرد . میلاد نه خجالت می کشید و نه از وضعی که داشت شرمسار بود ، لبخندی زینت بخش چهره اش بود ف همین مرا بیشتر به سمت او می کشاند . تکیه داد و در سکوت به من خیره شد . پرسیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما تنها فرزند هستید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن ملتمسی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میشه با من خودمونی حرف بزنی ، منم راحت ترم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه ! تو تنها فرزند هستی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش باز شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه من یه خواهر دارم که ازدواج کرده و سه تا بچه داره و در یکی از شهرستان های اطراف زندگی میکنه ، از من سیزده سال بزرگتره ، پدرم هم که شش سال پیش فوت کرد ، من هستم و مامان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوشحالم که تو اینجایی و گرنه تنهایی نمی دونستم چیکار باید بکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش رنگ عوض کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم شاید خوشش نیاد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزد و مدتی در سکوت به دستانش خیره شد و بعد پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گفتی اسمت چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سالومه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم را چند بار تکرار کرد و بعد پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اسم قشنگیه ، معنیش چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی دونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه بالا انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میخوای نقاشی های منو ببینی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حتما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را روی ویلچرش انداخت و بعد به سمت پرده ی کنار دیوار رفت و پرده را عقب زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا اینجا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیک رفتم و چند تابلو دیدم که کنار هم چیده شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جالبه پس با این حساب یه حرفه ای هستی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و به سمت پنجره رفت و آنجا متوقف شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیشتر وقتا من اینجا هستم و اون باغچه قشنگ رو تماشا می کنم ، گاهی هم می رم بین اون درختا و گلا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ درس میخونی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آنکه برگردد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره دوم دبیرستان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت من چرخید و گفت : اتاقت بالاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره همون که بهار خواب گرد داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : اتاق های بالا همش بهار خواب داره دختر !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب اونا پشت به باغچه هستن اما اتاق من رو به باغچه و حیاطه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یک صندلی نشستم و به میلاد خیره شدم ، چشمانش برق می زد و گونه هایش گلبهی بود ، مثل یک دختر پوستش سفید و براق بود . نگاهش می کردم که صدایش در اتاق پیچید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تنهای تنها ، پدر و مادرم مردن ، خواهر و برادری هم ندارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نگاهم کرد و بعد صدایش در گوشم پیچید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی شد مردن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تصادف کردن ، پدر نوبت دکتر داشت ، اتوبوس چپ کرد و بیشتر مسافرا مردن ، حتی چند تا از جسد ها پیدا نشد ! خیلی وحشتناک بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میلاد نزدیک تر آمد و با لحن آرامی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ روزای سختی رو گذرودنی نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا برای هیچ کس پیش نیاره ، خیلی بد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم تا بروم که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بازم بیا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حتما اگه تحملم کنی ، همه می گن من خیلی پر چونه هستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : تو اولین مهمونی هستی که به دیدنم اومدی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل گرفت و پر از غم شد ، برای اینکه اشکم سرازیر نشود به سمت پنجره رفتم و به آسمان خیره شدم . وقتی به سمت میلاد چرخیدم نگاهش را به پاهای لاغرش دوخته بود . آه کشیدم و ادامه دادم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی سخت بود اما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض راه گلویم را فشرد ادامه ندادم و به سمت در رفتم . پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می ری ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اره ، اگر عمه فخری بیدار شده باشه شاید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و پرسید : بازم به دیدنم میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حتما خوشحالم که هستی و گرنه تنهایی دق می کردم .. فعلا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را برایش تکان دادم و از ان خانه ی کوچک سیمانی خارج شدم . با این که چند لحظه ای بیشتر نبود با میلاد آشنا شده بودم اما انگار سالها بود که او را می شناختم . با آرامشی شیرین اهسته آهسته به سمت ساختمان رفتم . از پشت در نشیمن صدای گفتگو شنیدم ، برگشتم و از در پشتی آشپزخانه وارد شدم . گوهر خانم با دیدنم آشفته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدا مرگم بده خانم ، کجا رفتین آخه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پیش میلاد بودم ، چی شده ، عمه حرفی زده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان ها را مرتب داخل سینی چید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا سالار دارن صبحانه می خورن ، عمه خانم سراغ تو را گرفت . گفتم : که توی اتاقی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوب چرا دروغ گفتین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و گفت : حالا باید بشینی تا سالار و عمه خانم از اینحا برن بیرون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنار آشپرخانه سرک کشیدم و بعد کمی جلوتر رفتم و از پشت دیوار نگاه کردم . سالار پشت به من روی صندلی بزرگش نشسته بود و عمه کنارش ، مدتی طول کشید تا سالار بلند شد و من هیکل بلند و چهار شانه ی مردی را دیدم که برایم آشنا بود . موهای سرش مرتب و سیاد بود ، قد بلند بود و تمیز ، دلم میخواست بروم که گوهر ، مچ دستم را گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا ببینم چکار میکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم داخل آشپزخانه نشستیم . خندیدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما از سالار می ترسین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره نگاهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه یک بار از اون اخم ها و چشم غره ها به شما بره ، اون وقته که من از شما این سوال و می پرسم ! راستش همه از آقا حساب می برن حتی خانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم . گوهر هم خندید . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ یعنب این همه ترسناک و بد اخلاقه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی دونم ، ما که از وقتی یادمون میاد لبخند روی لباش ندیدیم ! اما آقاس خدا حفظش کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نشسته بودم و به مقابلم خیره بودم که صدای گوهر گوشم را پر کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بجنب دختر ، عمه رفته بدرقه سالار برو بیرون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت از پله ها بالا رفتم و مدتی بعد آهسته آهسته پله ها را پایین امدم . عمه خانم پایین پله ها ایستاد و سر بلند کرد ، نگاهش کردم و لبخند زدم . هنوز نگاهم می کرد که گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام عمه جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد و کوتاه پاسخ داد . دوباره گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبین ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار پاسخی نداد . وقتی پایین رسیدم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیزی میخوری بشین گوهر برات بیاره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و مدتی بعد گوهر خانم برایم میوه اورد ف مشغول خوردن شدم .عمه دورتر از من کنار میز تلفن ایستاده و دفتری را ورق می زد . وقتی از پشت میز بلند شدم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا اینجا سالومه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنار عمه ایستادم و منتظر نگاهش کردم . بی آنکه برگردد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و در سکوت به عمه خیره شدم . مدتی طول کشید تا عمه بالاخره دختر را روی میز گذاشت و چرخید ، مقابلم روی مبل لم داد و نگاهم کرد . لباسش را عوض کرده بود و بلوز ودامن خوشرنگی به تن داشت ، موهایش هم مرتب عقب سر بسته شده بود . به چشمانش خیره شدم . صدایش در فضای ساکت طنین انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فردا شب یه مهمونی داریم ، خواهرم ، عمه تو ... با شوهر و بچه هایش ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط سرم را تکان دادم . ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ما زیاد رفت و امد داریم ، یعنی فامیل زیاد داریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد ، منتظر به گردنبند طلایی اش خیره شدم که صدایش در گشوم پیچید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا تو هم یکی از اعضای این خانواده هستی ، میخاوم که رفتار مناسبی داشته باشی و اگه کسی حرفی زد و چیزی گفت ، سکوت کنی . مسلمه که هیچ کسی از تو و مادرت دل خوشی نداره ، هر چی باشه مادرت برار ما رو از ما جدا کرد . فرید مورد علاقه ی پدر و مادرم بود و اونا با رفتن فرید بیمار شدن و بدشم فوت کردن ، فرشیدم که توی نوجوانی مریضی داشت و مرد ! پدرم ، مرد سر شناسی بود و پدرت خردش کرد . حالا اینا رو میگم که اگر حرفی چیزی شنیدی جوابی ندی و تحمل کنی تا بهت عادت کنن فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله عمه جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه دوباره نفسی تازه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سالار تازه شب که اومد ... می ری ازش تشکر میکنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواستم بپرسم واسه چی که گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سالار بود که با همه ی ما مخالفت کرد و اجازه داد که تو به این خونه برگردی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه احساس می کردم تحقیر شدم ، سرم را پایین انداختم و گفتم : چشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فردا سمیه دختر بزرگم و سارا هم می آن ، به سارا گفتم برات لباس بگیره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت در اتاق رفت . همان طور که قدم بر می داشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تا وقت ناهار می تونی استراحت کنی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت ، لبخند زدم و زیر لب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ استراحت ف چی کار کردم که استراحت کنم ، هنوز چند ساعت نیست که از خواب بیدار شدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و از ساختمان خارج شدم . دراین خانه بزرگ و خولت هیچ کاری نداشتم . جر اینکه قدم بزنم و اه بکشم . هیچ کس نبود تا با او همکلام شوم . مدتی در حیاط بی هدف قدم زدم و وقتی خسته شدم به اتاق بگرشتم و داخل بهار خواب نشستم . از ان بالا به اتاق میلاد خیره شدم . دلم برای میلاد می سوخت ، بیچاره با این سن کم پا نداشت و تک و تنها باید در اتاقی می نشست و نقاشی میک رد . آفتاب تمام حیاط را گرفته بود و گیاهان حیاط ، زیبا و پر نشاط زیر نور طلایی انگار می رقصیدند ، گل های رنگی حیاط زیر چشم طلایی روشن خورشید رنگ عوض می کردند ، نجوای گنگ دخرتان و آب گشوم را ناوزش میداد . چشمانم را روی هم گذاشتم ، دلم میخواست تمامی اتفاقات خواب بود و من به یکباره از خواب می پریدم ؛ اما وقتی صدای در را شنیدم متوجه شدم تمام این اتفاقات واقعی هستند و من سالومه قوام باید در کنار این خانواده سرد و بی روح و زیر دستورات خشک انها زندگی کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظهر ناهار را در کنار عمه خوردم . در سکوتی سنگین و نفس گیر ، سالار نبود و من خوشحال از این که باز هم حضور نداشت . بعد از ناهار مدتی را در اتاق راه رفتم و فکر کردم و آخر سر هم بی نتیجه به حیاط رفتم . خانه در سکوت سنگین عصر به خواب رفته بود . آهسته به سمت خانه ی سیمانی رفتم و پایین پنجره اتاق میلاد ایستادم ، نمی دانستم خواب یا بیدار ، مردد ایستادم ، مدتی گذشت تا اینکه صدای افتادن یک کتاب یا پیزی سنگین را شنیدم . بایک لبخند نزدیک رفتم و چند ضربه به پنجره زدم ، پنجره باز بود و صدای میلاد از بین در باز پنجره به گوشم خورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را نزدیک بردم و داخل اتاق را نگاه کردم . ملاد روی ویلچر کنار در نشسته بود گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی پرسی کیه ، میگی بفرما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت : میدونستم تویی ، چون تا بحال هیچ کس این طرف برای دیدن من نیومده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کلامش غم پنهان بود و دلم برایش سوخت . اما لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیالت راحت از این به بعد یه مزاحم دائمی داری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گوهر خانم باعث شد ادامه حرفم را نگویم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مراحمی دختر ، بیا تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پشت میلاد هیکل چاقش را دیدم . سلام کردم ، پاسخ سلامم را داد و تعارف کرد داخل بروم . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه ! حوصله ام سر رفته بود . نمی دونم چکار کنم تازه دو روزه اومدم اینمه بیکارم وای به بقیه روزها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر دستی پر محبت به موهای صاف و قهوه ای میلاد کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باید یه فکری بکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره ، یه چیزایی تو سرم هست ، بذار مهمونی عمه تموم بشه بعد باهاش صحبت میکنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر نزدیک آمد ، درست مکقابلم پشت پنجره ایستاد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باید با سالار صحبت کنی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من الان دوره اینجام هنوز ندیدمش ، خونه نمی اد هیچ وقت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر دستی به پیشانی پر پین و چروکش کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بنده خدا خیلی سرش شلوغه ، هر چی کاری یه نفری باید انجام بده ، چند تا کارخونه بزرگ ، چند تا باغ و بقیه چیزها .. خدا بیامرزه آقا بزرگت رو .. همه رو گذاشت روی دوش شوهر عمه ات جناب سرهنگ .. اونم گذاشت روی دوش سالار .. الکی که نیست یه لشکر ادم زیر دستش کار میکنن ، باید از پس همشون در بیاد یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میلاد صفحه شطرنجش را نزدیک آورد ، روی لبه پنجره گذاشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می آیی یه دست بازی کنیم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به من نخندی ها ، راستش بلد نیستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدید ، از خنده صادقانه اش هم گوهر و هم من خندیدیم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه بهت گفتم نخند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صفحه را برداشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باید یادت بدم ف باشه واسه ی بعد .. منچ که بلدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایم را بالا بردم و خندیدم و گفتم : یعنی دوز ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم گوهر و هم میلاد بلند خندیدند ، در حالیکه از خنده شاد آنها راضی یودم گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از یه دختر دهاتی چیزای زیادی توقع دارین .. به من بگین مثلا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر رفت توی حرفم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودت و دست کم میگیری خانومی ، هزار ماشالله مثل قرص ماه می مونی ، خوش قد و بالا هم که هستی ، خانم معلم هم که هستی دیگه چی میخوای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته گفتم : اینا رو پیش عمه و دختر عمه هام نگین ... اون وقت ازکار بی کار میشین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و از کنار پنجره دور شد . میلاد حالا رو به رویم بود و مستقیم نگاهم می کرد . گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس از فردا می آم پیشت شطرنج یادم بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد . گوهر خانم با یه کاسه تخمه برگشت و ان را لب پنجره پذاشت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی آیی تو که ... آخه اون جا بده خانم جون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه ،می خوام برم اگه عمه بیدار بشه و صدام کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتی تخمه کف دستم گذاشت ، نگاهش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خوشحالم که شما هستین و گرنه نمی دونستم چیکار کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه بلندی کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نترس مادر ف خدا بزرگه ف اینا همه امتحان خداست ف باید شکر گذار باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واسه فردا می ترسم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میلاد پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فردا مهمونیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم . گوهر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از چی ، از قوم و خویشات .. نترس اینا هم خون تو هستن ، هر چی باشه خون خون رو می کشه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آسمان نگاه کردم و زمزمه کردم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ف اینا با من و مادرم دشمن خونی هستن و دائم به مادرم بد و بیراه میگن ، نمی دونم واسه ی چی قبولم کردن ... اما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر اجازه نداد ادامه بدهم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این حرفا چیه می زنی .. بس کن .. حالا که داخل نمی آیی پس بیا این بالا بشین و واسمون از خودت و خونتون تعریف کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و دستانم را روی لبه پنجره گره کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا ساعتي گرم گفتگو با گوهرخانم و ميلاد بودم و گذشت زمان را حس نكردم . وقتي گوهر آماده مي شد تا به آن قسمت حياط برود من هم از ميلاد خداحافظي كردم و به ساختمان برگشتم و تا تاريك شدن هوا در اتاق ماندم و به در و ديوار اتاق خيره شدم و با عكس پدرو مادرم حررف زدم .ساعت هفت بود كه پائين رفتم . عمه مقابل تلويزيون نشسته بود ، سلام كردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند كرد و نگاهم كرد ، نگاهش هنوز هم مثل بار اول سرد و بي فروغ بود. پاسخ سلامم را داد و دوباره به صفحه تلويزيون خيره شد .نگاهم به ساعت مقابلم بود ، نفهميدم چطور دقايق گذشت كه وقتي بارديگر به ساعت نگاه كردم ساعت نزديك هشت بود . عمه سر بلند كرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر خانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان يكبار كافي بود تا گوهر بيايد. گوهر مقابل عمه ساكت و بيگانه ايستاد . همه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميز شام و آماده كن ... سالار امشب خيلي گرسنه س ! اين چند روز خيلي خسته پده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوهر حرف گوش كن از آنجا خارج شد. دلم شور مي زد و نگران بودم . بعد از انتظاري تلخ و كشنده ، صداي گام هاي سنگين و خسته ي مردي تمام فضا را پر كرد . عمه بلند شد و من هم به اطاعت از او برخاستم ، سر بلند كردم و به در خيره شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانيه بعد قامت بلند و تنومند مردي جوان در چارچوب در ظاهر شد ، فاصله زياد بود وچهره اش را نمي ديدم . صبر كردم تا نزديك آمد، درست مقابل عمه و قيل از اينكه كسي چيزي بگويد دستپاچه سلام كردم . انگار تازه متوجه حضور من شده بود، سرش چرخيد . حالا به خوبي او را مي ديدم ، چقدر آشنا به نظر مي آمد . تنها چيزي كه توجه ام را جلب كرد چشمان سياه و درشتش بود در ضمن جوانتر از آن بود كه فكر مي كردم . چند ثانيه اي كوتاه نگاهم كرد تا اينكه صداي عمه سكوت را شكست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين سالومه اس ، سالار جان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالار با خستگي روي بزرگترين مبل كه هميشه خالي بود نشست و مثل يك شاه ، پر غرور و پر از جاذيه ، پا روي پا انداخت . موهاي سياهش بسيار مرتب به طرف بالا شانه شده و چهره اش را ته ريشي سياه پوشانده بود . هنوز منتظر ، نگاهش مي كردم . چقدر زير نگاه نافر پر جذبه اش ناتوان بودم ، به راستي از تگاه نافذ ترسيدم ، عجب جذبه اي داشت .بالاخره با غرور مخصوصي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.