رمان میوه ی ممنوعه به قلم maryam-23
داستان از زبون اول شخص تعریف میشه ، اول شخص ما دختریه برعکس شخصیتهای دختر رمانای دیگه … زبون دراز نیست اما رکه ، کم حرفه ، شیطون نیست ، آرومه !! نمیشه گفت گوشه گیره اما زیاد توی جمع نیست … احساساتی نیست اما قلبش از سنگ هم نیست ، یه دختر متفاوت ، یه دختر که رفتارای خاصش آدمو جذبش میکنه !! دلیل این رفتاراش چی میتونه باشه ؟؟ غرور ؟؟ غرور برای چی ؟! بخاطر داشتن چهره ی جذاب ؟ شاید … میوه ی ممنوعه ی داستان کیه ؟؟ چرا ممنوعه ؟؟ یعنی میشه این ممنوعیت برداشته بشه ؟؟ توی یه خونواده متوسط رو به بالا زندگی میکنه ، توی یه خونه ی فوق العاده و خونواده پر جمعیت ، برخلاف غیرتی بودن برادرش کاری رو دنبال میکنه که بهش علاقه داره !! این کار چی هست ؟؟ نه هنریه نه فنی ، یه حرفه که شاید خیلی کم طرفدار داشته باشه اما دختر داستان ما دوستش داره و برخلاف بی تفاوت بودن به یه سری چیزا دنبالش میکنه ، توی همین راه با کسی آشنا میشه که … که ؟؟ یعنی میتونه قلب دختر خاص داستان مارو تسخیر کنه ؟؟ این بین چیزی رو از دست میده که خیلی براش مهمه ، نه تنها برای اون ، برای همه ی آدما مهمه … چرا ؟؟ مگه گناهش چیه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۱۷ دقیقه
ژانر : #طنز #اجتماعی
خلاصه :
رونیا یه دختر به ظاهر شاد و برون گراس که خود واقعیش رو زیر یه نقاب مخفی کرده... نقابی که برگرفته از ترسش برای رها شدن و تنها شدنه.. انقدر برای خواسته دیگران اون نقاب رو به چهره اش زده که دیگه خود واقعیش رو گم کرده! کارن یه پسر شوخ و شیطون پی به رفتار های ضد و نقیض رونیا میبره و در تلاش برای کشف کردن واقعیت اونه! باید دید با پی بردن به حقیقت چه اتفاقاتی توی زندگی رونیا و بین اون دونفر میوفته....
خیلی عجیبه...
بی شک خیلی دوستت داشتم؛
میخواستم همه چیزو با تو سازگار کنم
و همینطور برای تو زندگی کنم.
اما هرچی بیشتر تلاش کردم
نمی تونستم طوفان قلبم رو تحمل کنم.
پشت یه ماسک خندان..،
خودِ واقعیم داره آشکار می شه!..
زل زدم به آسمون.. ابرهای سیاه آسمون شهرو تیره رنگ کرده بود. دلم پیاده روی زیر بارون رو میخواست ولی بدنم به سرما خیلی حساس بود و زود سرما می خوردم بنابراین بیخیال شدم وآهی کشیدم و روی تخت نشستم.
چیکا با خانوادش رفته بود مسافرت..، خانواده امم که به همراه تانیا اینا رفته بودن شهرستان.. البته بماند خودم نخواستم همراهشون برم،حوصله حرف های فامیل رو نداشتم!
همیشه خدا حرفی واسه گفتن داشتند و نرفتن بهتر از تحمل حرف هاشون بود!..
به گفته بقیه دختر شیطونی بودم ولی.. درونم اونطوری که بقیه فکر میکردن نبود!.. آدم ساکت و آرومی بودم اما فقط وقتی تنها بودم!.. احتمالا اگه دوستام یا خانوادم همچین حرفی رو از من می شنیدن از خنده روده بر میشدند اما.. این حقیقت من بود... حقیقتی که پشت چهره خندون و شیطونی که جلوی بقیه داشتم قایمش کرده بودم!
هیچوقت بهم خوش نمی گذشت اصلا نمیدونستم کلمه خوش گذشتن چه حس و مفهومی داره! بخاطر همین آدمی شدم که جلوی بقیه شیطنت می کرد و شاد بود تا شاید بهش شده یکم خوش بگذره و درک کنه زندگی یه ریتم منظم و تکراری نیست!
و خب عادت کرده بودم. شده بود شخصیت دومم که همچین آدمی باشم..
روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم سکوت سنگینی خونه رو فرا گرفته بود.. از بیکاری زیاد خسته شده بودم و نمیدونستم چه کاری برای رفع بی حوصلگی ام انجام بدم.
اگه رادمان اینجا بود انقدر حوصلم سر نمی رفت.. اصلا انگار نه انگار خوهر کوچیکش اینجا اونم توی تعطیلات تابستون تنها می موند!
سرم رو به طرفین تکون دادم و لبخندی زدم، دلم به جنگ و دعواهامون تنگ شده بود.. مامان بابا همیشه از دست جیغ و داد های ما توی خونه اعصاب براشون نمونده بود!
پتو رو روی سرم کشیدم و سعی کردم بدون فکر کردن به چیزی کمی بخوابم..
...
جلوی آینه اتاقم ایستاده بودم و مشغول درست کردن مقنعه ام بودم.. همیشه واسه دخترا درست کردن شال و مقنعه خصوصا این مورد دوساعت طول می کشید!
نگاهی به ساعت انداختم.. دیرم شده بود و چیکا هم منتظر من بود که برم دنبالش.. یکم دیگه مقنعه ام رو راست و ریست کردم و با برداشتن وسایلم از اتاق خارج شدم..
صدای مامان و بابا از داخل آشپزخونه شنیده می شد، پله هارو تند تند پایین رفتم و وارد آشپزخونه شدم.
_سلام صبحتون بخیر.
_صبحت بخیر خوبی؟
لقمه ای رو سریع برای خودم گرفتم و گذاشتم توی دهنم و همونطور که به سمت در خونه میرفتم گفتم:
_مرسی بابا.. من برم که کلی دیرم شده..
یه بوس براشون فرستادم و از خونه خارج شدم..
سوار ماشینم شدم و با لبخند نگاهی بهش کردم، چند ماه پیش تولدم بود و بابا هم دستش درد نکنه چیزی که به شدت نیاز داشتم رو خرید!
سریع حرکت کردم به سمت خونه چیکا، همینطوری هم دیر می رسیدیم دانشگاه!.
از اول دبیرستان باهم دوست شده بودیم.. باهم رفتیم رشته هنر و حالا با کلی تلاش کنار هم توی دانشگاه درس می خوندیم!..
بعد از چند دقیقه جلوی خونشون بوق زدم. سریع اومد بیرون و سوار ماشین شد!
بعد از کلی دعوا بخاطر تاخیرم بلاخره اجازه رفتن رو داد!
پام رو روی گاز گذاشتم و حرکت کردم..
انقدر تند روندم که 5 دقیقه ای رسیدیم!
از سالن دانشگاه گذشتیم و به سمت کلاس رفتیم.
تا درو باز کردم.. اوه بد شد که استاد توی کلاس مشغول تدریس بود!
دهنم رو باز کردم چیزی بگم که یک نفر پارازیت انداخت:
_ به به خانما ساعت خواب چه خوب شد تشریف آوردین درس استاد هم داشت تموم می شد!
اخمام رو کشیدم توی هم و به ساعت مچیم نگاه کردم،20 دقیقه تاخیر! چیز کمی نبود ولی نه در حد این که همچین حرفی بشنوم!..
روم رو به طرف پسری که این حرف رو زده بود کردم.. کارن؟ وای نه کارن امسالم تو کلاس ما بود؟!
پوف کلافه ای کشیدم خدا امسال رو به خیر بگذرونه!
استاد گفت:
_فکر نمی کنید برای روز اول انقدر تاخیر زیادیه؟!
سرم رو انداختم پایین و ببخشیدی گفتم!
استاد سری به نشانه تاسف تکون داد و همونطور که به صندلی های ردیف جلو اشاره می کرد گفت:
_دیگه تکرار نشه!
لبخندی با قدردانی زدم و بعد از تشکر روی صندلی ها نشستیم و تدریس از سر گرفته شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به حرف های استاد گوش می دادم که دوباره از جانب کارن ضایع نشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرِ دوست بابام بود و گه گاهی به خونمون رفت و آمد داشتند.. مامان هامون هم باهم دوست بودند و این باعث صمیمیت بیشتر دو خانواده میشد.. متاسفانه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن پسر پر جنب و جوشی بود و متاسفانه اونم مثل من رشتش نقاشی بود و همین باعث شده بود که بعضی از کلاس هامون باهم باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه سعی داشت سر به سر من بذاره و حرصم رو در بیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل یه بچه دوساله که شیطنت می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حوصله کل کل با هیچ کس رو نداشتم ولی متاسفانه کارن از اونایی بود که به حدی حرصت رو در می آورد که نمی شد بیخیال از کنارش بگذری و باید دنبال راهی برای تلافی باشی تا حساب کار دستش بیاد اما... متاسفانه هیچوقت حساب کار دستش نیومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا پسر عجیبی بود هرچقدر تلافی میکردم کاری می کرد که حرصی تر و کلافه تر بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا خدا می کردم امسال حداقل توی دانشگاه قیافه شو نبینم ولی متاسفانه شانس باهام یار نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هم متنفر نبودیم ولی کل کل هامون طوری بود مثل یه جنگ! یه جنگی که ادامش می دادم تا بلاخره پیروز بشم و تموم بشه اما حریفم هیچوقت اعلام شکست نکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به پایین انداختم و همونطور که مشغول جزوه نوشتن بودم پوف کلافه ای کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن و دوستاش دقیقا پشت سر ما نشسته بودند و همش درحال حرف زدن بودند! کلافه روم رو برگردوندم که دیدم سرشون توی گوشی کارنِ و مشغول پچ پچ و خنده هستند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای بهشون رفتم تا شاید از رو برن ولی کار ساز نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به چیکا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقد حرف میزنن تمرکزم بهم می ریزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره منم اعصابم خورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی لب هام رو از هم باز کردم که بخاطر پشت سری هام به استاد اعتراض کنم که کارن پیشدستی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_استاد خانم راد و دوستشون خیلی حرف میزنن و باعث میشن نتونم روی درس تمرکز کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چی داره میگه؟ هنگ برگشتم سمتش.. لبخند دندون نمایی بهم زد و به استاد خیره شد!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی داخل موهام کشیدم.. نه اینطوری نمیشه باز باید حساب این آقای به ظاهر هم غیر محترم رو بذارم کف دستش!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد نگاه عصبی به من و چیکا کرد. اینطور که پیدا بود روی نظم خیلی حساس بود چون گفت که برای امتحان حتما ازمون نمره کم می کنه و از خجالتمون در میاد!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن دست گذاشته بود روی نقطه ضعفم..خوب می دونست روی درس و نمره هام حساسم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که نگاهش کنم زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودت خواستی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس تموم شده بود.. روی نیمکت داخل حیاط دانشگاه نشسته بودم و اخم هام توی هم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا مشتی به بازوم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال بابا چرا داری خودتو عذاب میدی؟ بیا بریم یه چیزی بخوریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرشته افکارم رو پاره کردم و باشه ای گفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل کافه نزدیک دانشگاه نشستیم که همزمان شکمم قور قور کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز تو صبحانه نخوردی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جواب من نموند و کیک قهوه سفارش داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا گارسون سفارش مون رو آورد بی مقدمه نصف کیف رو با یه گاز بزرگ خوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا با تعجب نگام می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن پر خونسرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیه آدم ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چجوری کیک به اون گندگی رو توی دهنت جا دادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه ای بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به سادگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا هم جزو نقطه ضعف های من بود هروقت خوراکی و غذا می دیدم دیگه دست کشیدن ازشون با خدا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره گاوی دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مسخره ای زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگیگیگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد زیر خنده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زهر مار!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود بخور نیم ساعت دیگه کلاس بعدی مون شروع میشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که قهوه مو می خوردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگین کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ توی راه بودن، هنوز از تعطیلات بر نگشتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنچی کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همتون رفتین عشق و حال اون وقت منه بدبخت نشستم توی خونه مگسارو می پروندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقصیر خودته چقدر مامانت اصرار کرد بری،ولی نرفتی!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منو باش با کی دارم درد و دل می کنم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه تاسف تکون دادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید رو توی قفل چرخوندم و وارد خونه شدم. رفتم توی آشپزخونه تانیا کنار مامان داشت آشپزی می کرد، تانیا خواهر بزرگترم بود با اختلاف سنی 9 سال.. یه پسر شر و شیطون داره که 5 سالشه پدرش هم فرهاده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلو تر رفتم و پشت سرشون ایستادم و بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پخ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان دومتر پرید هوا و تانیا هین بلندی کشید و دستش رو گذاشت روی قلبش!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم زیر خنده از حق نگذریم بعضی کرم ریزی ها واقعا مزه میده!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتانیا یه پس گردنی بهم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو نمی تونی مثل آدم رفتار کنی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندیدم که با ماهیتابه توی دستش افتاد دنبالم.. من بدو.. اون بدو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره خسته شد و ایستاد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساکت باش فرنود خوابه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفش ذوق زده از پله ها بالا رفتم تا بیدارش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تانیا رو از پایین شنیدم که می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه گفتم آروم باش خوابه!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اهمیت به حرفش دست و صورتم رو شستم و سریع رفتم فرنود رو بیدار کردم..! تا من رو دید سریع پرید توی بغلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خاله خوبی؟ کی اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اش رو بوسیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام شیطون بلا،خوبم تازه رسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرید رو تخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ جون خاله رونیا بریم بازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت این بچه هروقت من رو می دید انگار که اسباب بازی دیده باشه ذوق زده می شد و میگفت که باهاش بازی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که دکمه های مانتوم رو باز می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعد ناهار بریم باشه؟ الان خاله خستس ببین تازه از دانشگاه اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی بهم کرد و پکر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه هرچی شما بگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پایین صدای مامان اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رونیا، فرنود ناهار حاضره بیاین پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فرنود اشاره ای کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدو بریم که حسابی گرسنمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و دنبالم راه افتاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز گذشته بود و کارن بدجور روی مخم راه می رفت پسره خل و چل از هر راهی می خواست حرص دربیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبه پنجره اتاقم نشستم و همونطور که یه موزیک بی کلام پلی می کردم به فکر انتقام ازش بودم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد شیطنت های دوران مدرسه افتادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که با دونفر از بچه های کلاس به شدت لج بودم از لجشون رفتم مخفیانه بدون اینکه خانوادم خبر دار بشند دوتا قورباغه چاق و چله از داخل یه پارک پیدا کردم و زنگ تفریح یواشکی گذاشتم توی کیفشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبام نشست چه دورانی داشتیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریکشنشون موقعی که در کیف هاشون رو باز کردند دیدنی بود.. معمولا دخترا از قورباغه می ترسن و این شد یه انتقام جانانه که دیگه سر به سر من نذارند!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هو سرم رو با سرعت بالا آوردم و بشکنی زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینه!.. من دوباره اون خنده ها و حال گیری های دوران مدرسه رو میخوام!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم.. هرچند خیلی کم بودن وقتایی که خوشحال باشم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چهرم توی پنجره اتاق زل زدم.. یعنی با این سن و هیکل همچین کاری زشت نیست؟.. پوکر هدفون رو از روی گوشام برداشتم.. اصلا اون از قورباغه می ترسه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودک درونم به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به امتحانش می ارزه اون پسرو بنشون سرجاش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لب هام شکل گرفت.. آره به هیجان و امتحانش می ارزید بلاخره توی دانشگاه که فقط نباید درس خوند!!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگروه چت سه نفره ام با نگین و چیکا رو باز کردم و نقشم رو بهشون گفتم، بدون برنامه که نمی شد پیش بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین دوست جدید مون بود.. توی دوسالی که می ریم دانشگاه باهاش آشنا شدیم و کم کم دوست شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند روی تخت خوابیدم.. از ذوق نقشه ای که کشیده بودم خواب به چشمام نمیومد.. حس بچه ای رو داشتم که قرار بود با دوستاش به اردو بره!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس دومم با کارن مشترک بود.. خب اینبار دیگه نوبت منه حالت رو بگیرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد کلاس شدیم عده ای روی صندلی هاشون نشسته بودند هنوز کارن نیومده بود چشم انتظار ردیف آخر رو برای نشستن انتخاب کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن و دوستاش وارد کلاس شدن.. لبخند عریضی بهشون زدم! از من بعید بود این کارا! الان میگه دختره روانیه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف هاشون رو روی صندلی گذاشتند و نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نگین و چیکا اشاره دادم تا ماموریتشون رو شروع کنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا و نگین به سمت کارن و دوستش رفتند خداروشکر اکیپشون نیومده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود به بهونه جزوه و رفع اشکال بعضی سوالات بکشوننشون بیرون تا من کارم رو انجام بدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداروشکر موفق هم شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس آسوده ای کشیدم و خیلی ریلکس بند کیفم رو روی شونه ام انداختم و به سمت کیف هاشون حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی کناری کارن نشستم و اطراف رو دید زدم.. کسی حواسش به من نبود ولی از قدیم گفتن "احتیاط شرط عقله!."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیف کارن رو جوری که انگار مال دوستمه برداشتم و روی پاهام گذاشتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هیجان لبخند از روی لبم کنار نمیرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیپ کیف رو به اندازه قورباغه باز کردم، خم شدم تا کمتر جلب توجه کنم.. قورباقه رو سریع از توی کیفم در آوردم و قبل از اینکه کسی ببینه انداختم داخل کیفش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی هنوز مونده بود! با دم شیر بازی کردی کارن... از آنا خواهر کارن شنیده بودم به شدت از سوسک مخصوصا بالدار می ترسه و فوبیا داره!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که تو دست میذاری روی نقطه ضعف من پس خودتم منتظرش باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوسک بالداری که با کلی زحمت و عرق ریختن گیر آورده بودم از داخل پلاستیک در آوردم و توی مشتم گرفتم.! بدجوری داشت جور جور می کرد.. از سوسک نمی ترسیدم ولی این جور جور کردن هاش چندش بود برام!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به همراه یه نامه پرتش کردم توی کیف و زیپ کیفش رو بستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخیش انجام شد... دوباره خیلی ریلکس که مثلا در حال خوندن کتاب بودم سرجام برگشتم و بهشون پیام دادم که کارم تموم شده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir5 دقیقه بعد نگین اینا و پشت سر اونا کارن اینا وارد کلاس شدن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی خندم رو هیچ جوره نمی تونستم بگیرم.. چیکا بهم یه چشمک زد و دوتایی اومدند کنارم نشستند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه دیگه باختی کارن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد محتوی نامه افتادم.. "آقا کارن راستش من قصد نداشتم این کارو بکنم اما چون خیلی زبون درازی کردی حالا باید بکشی!.باید قیافت دیدنی باشه وقتی در کیفت رو باز می کنی منتظرش هستم!. یه شکلک خنده هم آخرش کشیدم.."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی قراره این قیافه شنگول و خوشحالش با خاک یکسان بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو زده بودم زیر چونم و انگار که مشغول تماشای فیلمی طنز باشم با لبخند به حرکات کارن دقت می کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد وارد کلاس شد، به پهلوی چیکا زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کنم امروز باعث کار خیر هم بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگام کرد که به استاد اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم حاتمی هم از سوسک می ترسه یادت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کرد و با یادآوری روزی که بچه ها روی کیفش سوسک پلاستیکی گذاشته بودند خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره آره راس میگی، وای خیلی هیجان دارم یعنی چی میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خانم حاتمی که همه رو به سکوت دعوت کرد باعث شد نتونم جوابش رو بدم و کتابم رو باز کنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن بلند شد تا کیفش رو باز کنه و کتابش رو برداره... با ذوق زل زدم بهش.. حالا وقتشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز شدن کیف همانا و پریدن سوسک و قورباغه روی کارن همانا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن با دیدن سوسک بالدار جیغ بلندی کشید و فرار کرد.. سوسک یه طرف پرواز می کرد قورباغه یه طرف می پرید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم بند نمیومد یه عده از کلاس مثل من غش رفته بودن از خنده و یه عده هم با جیغ از جمله خانم حاتمی درحال فرار به دور کلاس بودند مرده بودم از خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسما شبیه باغ وحش البته به نوع جدیدش شده بود!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک از چشم هام جارو شده بود نگین در حال فیلمبرداری و چیکا هم از ترس سوسک پشت من سنگر گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس می کردم داخل جنگل آمازون ام از بس که صداهای عجیب غریب از بچه ها بخاطر ترسشون در میومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن داد می زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه نیا.. نیا...!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرش هم کار به جایی کشید که یه بنده خدایی در رو باز کرد و قبیله آمازونی ها انگار که در قفس رو براشون باز کرده باشی به سمت در یورش بردند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم آقاهه زیر دست وپا له شد.. نگین از اول تا اخرش رو فیلم برداری کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت خنده سکسکم گرفته بود وای خدای من امروز محشر بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوضعیت چیکا و نگینم کمتر از من نبود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کلاس خالی نگاه کردم و با خنده در حالی که اشک چشم هام رو پاک می کردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدین باعث کار خیر شدم؟ کلاس کنسل شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگین درحالی که دلش رو که از خنده زیاد درد گرفته بود ماساژ می داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایول بریم عشق و حال امروز رو.. به حساب من!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا با ذوق چشمکی بهش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دمت گرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا رو رسوندم خونشون و خودم هم رفتم خونه.. حوصله اینکه کلید رو از توی کیفم بردارم نداشتم برای همین زنگ درو زدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پام رو گذاشتم توی خونه مامانم شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه تو مگه کلید نداری؟ چرا الکی من رو از کارم باز می کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام مامان جون منم خوبم شکر خدا شماهم خسته نباشین!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای بهم رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_موهات چرا بیرونه؟ نکنه دانشگاه هم همین شکلی می گردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره شروع شده بود بی حوصله دستی به موها و شالم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه ربطی داره مامان؟ الان اومدم داخل خونه بازش کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که قانع شده باشه بدون حرف وارد آشپزخونه شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هم یکی از مشکلات زندگی من بود "حجاب"!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و رفتم بالا.. در اتاقم رو باز کردم که با دیدن اتاق وحشت کردم.. دیروز وقتی می خواستیم بریم قورباغه بگیریم طبق معمول دیرم شده بود الانم وضع اتاقم داغون بود!.. باید یک فکری واسش بکنم.. مامان اتاقم رو ببینه تیکه بزرگم گوشمه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسام رو عوض کردم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم پایین تا شام بخورم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکارونی داشتیم.. دقیقا سه تا بشقاب خورده بودم.. همه داشتند با تعجب نگاهم می کردند آخه بشقاب چهارم رو شروع کرده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلقمه ام رو با صدا قورت دادم و با تعجب پرسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا اینطوری نگام می کنین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان نیشخند عریضی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترکی!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به کوری چشم تو خیلیم خوبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیکار داری بچه رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال از اینکه مامان ازم طرفداری کرده یک لبخند حرص درار و گله گشاد به رادمان زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع اخماش رو کشید توی هم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچه؟ کجاش شبیه بچه هاس؟ این از خرسم بیشتر غذا میخوره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو 5 سال ازش بزرگتری مثلا.. خب اگه توام گرسنته غذا هست توی قابلمه بگو برات بریزم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان لبخند پت و پهنی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب اگه بزرگم پس وقت دوماد کردنمه دیگه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینم از خدا خواسته میخواد از آب گل آلود ماهی بگیره ها!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی آفرین مامان خوب حالش رو گرفتی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچه پرو تو هنوز 25 سالته دهنت بوی شیر میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان هم دید نمیشه با مادر گرامی دهن به دهن شد چون قشنگ آسفالتت می کنه و از روت رد میشه! بنابراین سکوت رو ترجیح داد که این سکوت منطقی تر بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوهفته از ماجرای قورباغه ها می گذشت و با آرامش تمام زندگی می کردم و دلیلش چیزی جز اینکه کارن کاری باهام نداشت نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم نامه رو دیده و باختش رو اعلام کرده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این فکر شادمان وارد پارکینگ دانشگاه شدم که لبخند روی لبم ماسید..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه ماشین نازنینم کدوم سادیسمی همچین بلایی سرش آورده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشکه شده به خطی که بغل ماشین کشیده شده بود و به وضوح توی دید بود دست کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ماه بیشتر نبود که این ماشین رو گرفته بودم.. چیکار باید می کردم؟ به بابا چی بگم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا شکه شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای رونیا ماشین چرا این شکلی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که داشتم به مغزم فشار میاوردم که کار کدوم احمقی می تونه باشه چشمم به یک برگه پشت برف پاک کن های ماشین خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم شروع کرد به حلاجی کردن.. نامه.. انتقام..کارن..کار خودشه اون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامه رو برداشتم و باز کردم: "سلام خانم راد راستش من قصد نداشتم همچین کاری رو بکنم اما چون بدجوری روی نقطه ضعفم دست گذاشتین خواستم تلافی کنم.. امید وارم از شکل جدید ماشینتون خوشتون بیاد.. و یک چیز دیگه.. باید قیافه تون دیدنی باشه وقتی که ماشین رو می بینین.. منتظرش هستم!! شکلک خنده"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون احمق از همون کلماتی که من برای نوشتن نامه واسش استفاده کردم، استفاده کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن... کارنِ لعنتی.. خیلی عوضی هستی.. یک بلایی سر ماشینت میارم.. فقط بشین و تماشا کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا روی دم بد کسی گذاشتی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ماشین رو باز کردم و سوار شدم. نامه هنوز توی دستم بود، مچاله اش کردم و از پنجره انداختم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیکا رو رسوندم خونه شون، تصمیم گرفتم به بابا بگم ماشین این جوری شده شاید یه فکری واسه تعمیرش برداره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدم خونه، در رو باز کردم و وارد سالن شدم. بابا هنوز نیومده بود.. رادمان روی کاناپه نشسته بود و تلوزیون تماشا می کرد.. مامان هم طبق معمول داخل آشپزخونه مشغول آشپزی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر عصبی و ناراحت بودم که بدون سلام رفتم بالا و وارد اتاقم شدم.. خوشبختانه اتاقم تمیز و مرتب بود.. اگه بهم ریخته بود از این هم عصبی تر می شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره بوق یکی نیست بهش بگه آخه احمق اون بابای توعه که می تونه هر لحظه که بخوای واست یه ماشین لوکس فراهم کنه ککتونم نگزه.. بابای من با کلی کار و زحمت تونسته بود این رو واسم بخره الان من چجوری تو روش نگاه کنم؟ اگه خرج تعمیرش زیاد بشه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی روی تخت دراز کشیدم، نمی خواستم به کارن و کاری کرد فکر کنم.. قبول دارم بد کردم باهاش ولی در عکس العمل کار خودش بود.. یعنی مقصر اصلی خودشه.. حالا که این طوریه بچرخ تا بچرخیم!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نکشید که در اتاق باز شد و بابا با چهره عصبی نمایان شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تخت بلند شدم و بی مقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشین رو دیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا؟ نمی خواستی دسته گلی رو که به آب دادی ببینم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کدوم دسته گل بابا کار من نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی نگاهم کرد که ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشین تا وقتی گذاشتمش داخل پارکینگ سالم بود وقتی کلاس هام تموم شد با چیکا رفتیم داخل پارکینگ و با این صحنه مواجه شدیم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و انگار که آروم تر شده باشه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکال نداره، تو غصه شو نخور.. میبرمش پیش یکی از دوستام تا تعمیرش کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ناهار رو آماده کرده لباسات رو عوض کردی بیا پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میل ندارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست از در بره بیرون که صداش زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت نگاهم کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پولش که خیلی نمیشه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فدای سرت. تو به فکر این چیزا نباش فقط درست رو بخون اونش با من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم.. از در بیرون رفت. همه پدر مادر ها همین بودند، اگه یک کاری می کردند که بد باشه یا یه اخلاق بد در عوض چندین برابر مهربون و فداکار بودند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت دراز کشیدم و آهنگی رو پلی کردم تا اعصابم آروم بشه!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم چشم هام گرم شد و خواب رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر و صدای بیرون چشم هام رو باز کردم.. هوا کمی تاریک شده بود.. خمیازه ای کشیدم.. از روی تخت بلند شدم و نگاهی روی ساعت کردم.. شکه شده چند بار پلک زدم.. یعنی من 5 ساعت خوابیده بودم؟ ساعت 6 عصر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم داخل روشویی و آبی به صورتم زدم.. از خواب زیاد چشم هام پف کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کمد لباسی ام رفتم و یه دست از لباس های خوشگلم رو برداشتم و لباس هام رو عوض کردم.. چون هنوز لباسایی که باهاشون دانشگاه رفته بودم رو در نیاورده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو باز کردم تا برم چیزی بخورم.. خیلی گرسنه ام بود حتی ناهار هم نخورده بودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم از پله ها پایین می رفتم که متوجه صدای غریبه ها شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما مهمون داریم.. سریع برگشتم داخل اتاقم و شالی روی سرم انداختم و بعد از مرتب کردنش از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پایین پله ها که رسیدم با کارن چشم تو چشم شدم! اخمام رفت توی هم این اینجا چیکار می کنه؟ بعد از کاری که کرده چجوری روش شده بیاد اینجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه تنها توی دانشگاه بلکه توی خونه هم باید تحملش کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم لبخندی بنشونم روی لب هام و به استقبالشون برم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پدر و مادر کارن احوال پرسی کردم و بدون ذره ای اهمیت و نگاه به خودش کنار آنا نشستم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار سال ازم بزرگتر بود و با کارن دو قلو بودن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول حرف زدن بودیم که بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رونیا من با دوستم حرف زدم.. قرار شد فردا از دانشگاه که برگشتی خودت ماشین رو ببری اونجا،آدرسش رو هم یادت باشه بهت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی بابا جون چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رضا(بابای کارن) گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیشده میثم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم؟ یه آدم از خدا بی خبر اومده بغل ماشین رونیا رو خط انداخته.. بچم تازه ماشین خریده بود. انشالله خدا ازش نگذره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمیشه بابام داره اینارو به کارن میگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جدا؟ چه آدم های خدا نشناس و عوضی پیدا می شه ها!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای بابای خودش هم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا نوبت فحش های مامان و خاله ترانه بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی اون می گفت دوتا اون.. از زور خنده نزدیک بود منفجر شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به کارن انداختم.. وایی قیافه شو شکه شده و هنگ به حرف هایی که مخاطبشون در واقع خود کارن بود گوش می داد و حرص می خورد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه اش دیدنی بود..! نتونستم بیشتر از این طاقت بیارم با یک ببخشید رفتم داخل آشپزخونه و حالا نخند کی بخند!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم رو گرفته بودم و با یاد چهره کارن و حرف های زیبا و دل نوازی که راجع بهش میزدن می خندیدم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای آنا به خنده ام خاتمه دادم و وارد سالن نشیمن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_موافقین واسه عصرونه من و رونیا کیک درست کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه موافقت کردند به غیر از کارن که اونم بیچاره از بس فحش خورده بود هنوز توی شک بود!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا روش رو کرد سمت کارن و گفت: _داداش تو چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟ آره آره فکر خوبیه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعه چه عجب بلاخره زبون باز کرد.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقته آقا کارن از قدیم گفتن چی؟ "هرکی خربزه میخوره پای لرزش هم می شینه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخیش یکم از عصبانیتم کم شده بود.. لبخند دندون نمایی زدم و به جمع چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان_ نمیشه یکم هیجانی ترش کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بهش چشم دوختیم تا ببینیم چی میخواد بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واسه امشب هم کیک و هم شام درست کنیم دوتا تیم منو کارن و رونیا و آنا خانم! شما هم داور بشین.. گروه بازنده هم باید گروه برنده رو ببره شهر بازی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چرا نرفت مجری برنامه ای چیزی بشه؟ انگار زیادی جو گرفتتش البته من که دلیلش رو میدونم بله...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند شیطون و مرموزی زل زدم به رادمان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه موافقت کردند و آنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مواد لازمش هم با ماشین کارن بریم بگیریم، هرکی هرچیزی که نیاز داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله ترانه سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه پس برین وسایل هاتون رو بگیرین و بیاین شروع کنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس من برم حاضر شم که بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پله ها حرکت کردم.. بعد از عوض کردن لباس هام آرایش ملایمی کردم که به لباس هام میومد.. چشم کارن کور!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو برداشتم و رفتم پایین.. منتظرم بودند. بهشون نزدیک شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید دیر شد حالا دیگه بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفش هام رو از توی جا کفشی برداشتم و پام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدیم و راه افتادیم.. چه ماشین خوشگلی آخی نازی ببخشید که بخاطر صاحب بد ترکیبت مجبورم یه خورده دست کاریت کنم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن جلوی فروشگاه بزرگ ایستاد.. پیاده شدیم و رفتیم داخل.. من و آنابه سمت مواد غذایی و چیزایی که نیاز داشتیم حرکت کردیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقابت امشب شروع شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا همه چیز هایی که واسه پختن غذا و کیک نیاز داشتیم رو برداشته بودیم فقط می موند دسر که علاوه بر کیک ژله هم قرار بود درست کنیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آنا تو برو توی صف وایستا واسه حساب کردن منم میرم چند تا بسته پور ژله بر میدارم و میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.پس زود بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون دادم و رفتم سراغ طبقه پودر های ژله و چند تا بسته برداشتم.. یک هو چشمم به بسته پودر ژله شاتوت افتاد.. آخ جون عاشقش بودم!.. دستم رو دراز کردم و بسته رو برداشتم که همزمان بامن یکی دیگه هم بسته رو کشید طرف خودش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه کردم ببینم کیه که چشمم به یک جفت چشم مشکی خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای بابا باز کارنه که!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی من می کشیدمش طرف خودم هی اون می کشید! دعوامون شده بود دیگه با تمام قدرت داشتیم واسه گرفتن بسته ی ژله تلاش می کردیم که یه هو کارن محکم بسته رو کشید طرف خودش.. انقدر محکم کشید که نزدیک بود بخورم بهش... سریع خودم رو کشیدم عقب.. یه نگاه توی دستام کردم بسته ژله توش نبود! یه نگاه دیگه به دست کارن کردم دیدم دست اونه!... بخشکه شانس! اومدم ژله رو از دستش بگیرم جاخالی داد.. هرچی سعی کردم نشد چون اون قدش از من بلند تر بود.. آه بیخیال اون بسته شدم و رفتم توی قفسه ژله ها رو گشتم اما هیچ بسته پودر ژله شاتوت دیگه ای وجود نداشت! با ناراحتی همون بسته هایی که قبلش برداشته بودم رو پیش آنا بردم و وسایل هارو حساب کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا دیر کردی تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقضیه رو براش تعریف کردم که چشمکی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال فعلا بذار برنده شیم بعدش میتونی تلافی کنی و حرصش رو دربیاری!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود معلوم نبود طرف برادرشه یا من!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو خنده از روی لب هام محو شد و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منکه آشپزی بلد نیستم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار اونم جا خورد آخه کی تو سن 20 سالگیش مثل من انقد منگله؟.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تردید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیک چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند اطمینان بخشی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این یه مورد رو عالی درست می کنم غمت نباشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس کیک و ژله با تو و غذا با من..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حله بزن بریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فروشگاه خارج شدیم.. عه اینا کی اومدن توی ماشین؟ به من چه... شونه ای بالا انداختم و سوار شدیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عجبی تشریف فرما شدین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند ژکوند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا به جای تیکه انداختن ها به فکر جیبتون باشین که امشب قراره خالی بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کجا میدونی که جیب شما قرار نیست خالی بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهیم دید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرادمان_باز ولتون کردم دوباره شروع کردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنا با سر حرف های رادمان رو تایید کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا رادمان راست میگه دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه چه لفظ قلم منکه میفهمم آخرش... بیخیال حالا بزار به آخرش برسیم بعدا میگم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه آیفون رو فشار دادم، تا در باز شد چهار نفری حجوم آوردیم داخل آشپزخونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداروشکر آشپزخونه بزرگ بود و هرکی راحت می تونست کار خودش رو انجام بده.. داورا مشغول گپ زدن و نظارت به کار ما بودن، آنا رفت سراغ غذا منم رفتم سراغ ژله ها که تا غذا حاضر میشه اینام ببندن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول درست کردنشون بودم که چشمم به بسته ژله ی شاتوت خورد که مال کارن اینا بود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شیطانی زدم و رفتم سراغش.. همه گرم غذا درست کردن بودند با خیال راحت بسته رو برداشتم و رفتم و دوباره مشغول به کار شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپودر رو باز کردم و کلش رو خالی کردم داخل ظرف.. حالا دیگه ژله رو از دست من میگیری آره؟ فقط نگاه کن چه ژله رنگینی درست کنم من!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کار ژله ها تموم شد جلدشون رو انداختم داخل اشغالی تا کارن بویی نبره و بعد رفتم سراغ کیک..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از 40 دقیقه کیک هم حاضر شد. از داخل فر درش آوردم و گذاشتم کنار پنجره تا زودتر سرد شه... رفتم به آنا کمک کنم ولی چون جز خرابکاری توی پختن غذا کار دیگه ای بلد نبودم از کمک کردن انصراف دادم و میز رو برای شام حاضر کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم خستگیم رو گرفتم و با شکلات و خامه و یکم سنگ رنگی کیک رو تزئین کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 8:30 شب بود که کار همه تموم شد و داور ها نشستن سر میز و منتظر پیش غذا بودند.. آنا پیش غذایی که درست کرده بود رو آورد... کمی گذشت ولی رادمان اینا پیش غذا شون رو هنوز نیاورده بودند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله ترانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا پیش غذاتون رو نمیارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن همونطوری که دنبال چیزی می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دنبال یه چیزی ام ولی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ریزی زدم. آخی داشت دنبال ژله شاتوت می گشت؟ حقته همش تقصیر خودته که هی با من در میوفتی!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لابد یه جایی گذاشتی یادت نمیاد، بیخیال بیارین پیش غذاتون رو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداوران بعد از نظر سنجی برنده رو اعلام کردند و خب بنده کسی جز حریف ما نبود!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه ببازیم چی؟ من تحمل تیکه های اون کارن رو ندارم معلوم نیست اگه ببره چیکارا که با من بدبخت نمیکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت غذا شد و داوران بعد نوش جان کردن غذا که ماهم شریک شدیم درحال نظر سنجی بودن... از حق نگذریم خوشمزه شده بود غذاشون، احتمال میدادم دست پخت کارن باشه چون رادمان تو آشپزی مهارت چندانی نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو رضا دستاش رو روی میل گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غذای هر دو گروه خوشمزه بود ولی برنده آنا و رونیا هستند، مساوی هستین کیک و ژله هرکی خوشمزه تر باشه برنده اونان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه پیروز مندانه به کارن کردم که یک خورده اخماش رفت توی هم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوز واسه خوشحالی کردن زوده!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و شونه انداختم بالا که بیشتر حرصی شد! روانی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت راند بعد شد.. چهار تایی جلوشون وایستاده بودیم و منتظر رای شون بودیم... چند دقیقه سپری شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا یه لبخند بهمون زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بنده الان برندگان رو اعلام می کنم...رونیا و آنا شما برنده شدین تبریک میگم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدای من باورم نمیشه ما بردیم.. جیغی کشیدیم و بالا و پایین پریدیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارن نگاهش روی ژله های ما مونده بود با تردید به من نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ژله.. شاتوت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه سه شد!.. لبخندی ب پهنای صورت زدم و سکوت کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه پر از خشم بهم انداخت که خیلی ترسیدم!.. نکنه تو شهربازی بلایی سرم بیاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع رفتم پیش مامان و بابام و گفتم: _شما نمیاین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه دیگه شما جوونا برین ماهم اینجا باهم کلی حرف داریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا که شما نمیاین پس منم نمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم تو تلاش کردی برنده شی الان بخاطر ما از جایزه بردت میگذری؟ نخیر مگه من میذارم تو بمونی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجبا بابا جان اگه به فکر من بخت برگشته ای که نیستی باید بذاری بمونم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم جلوی ترسم رو بگیرم.. مثل اینکه چاره ای نیست و باید برم.. ولی کارن کور خوندی دست از پا خطا کنی خودم گوشت رو میکشم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدیم به خودم امید واری دادم که هیچ کاری نمی تونه بکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir