در این قسمت از رمان ما ادامه ی زندگی میشا رو می نویسیم که اتفاقای جدیدی توزندگیش میفته … نیروهای ماورایی دیگه ای هست در این دنیا که اون با چشمش شاهد دیدن اونا میشه ! پایان خوش خلاصه کنم ... حسابی براش زحمت کشیدم !

ژانر : عاشقانه، تخیلی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۵ دقیقه

مطالعه آنلاین میشا دختر جاودانه ( جلد دوم میشا دختر خوناشام )
نویسنده : Mohadeseh.f ( محدثه فارسی )

ژانر : #تخیلی #فانتزی #عاشقانه #ترسناک

خلاصه :

در این قسمت از رمان ما ادامه ی زندگی میشا رو می نویسیم که اتفاقای جدیدی توزندگیش میفته … نیروهای ماورایی دیگه ای هست در این دنیا که اون با چشمش شاهد دیدن اونا میشه ! پایان خوش

خلاصه کنم ... حسابی براش زحمت کشیدم !

مقدمه :

زندگی من شروع شده ...

از همان لحظه ای که به جز اینکه از مادرم متولد بشوم ...

از آسمان متولد شدم ... همان روزی که جسمم خریده و روحم آزاد شد !

از همان روزی که من تبدیل شدم به یک خوناشام ...

واز آن به بعد عشق و تجربه کردم !

ولی الان ورژنم فرق کرده ... من الان یک " دورگم " !

در ماژیکو گذاشتم و گفتم :

من _ فقط پنج دقیقه وقت دارید !

صدای اعتراض همشون بلند شد ... اخم کردم و گفتم :

من _ شد چهار دقیقه

لال شدن و شروع کردن نوشتن ... مقنعم و درست کردم و نشستم روصندلی مشغول وارسی برگه ها بودم که باصدای زنگ وسایلم و جمع کردم

یه خسته نباشید گفتم و از در زدم بیرون ... باصدای شاگرد زرنگم برگشتم :

آرمان _ ببخشید استاد

وایسادم و بالبخند گفتم :

من _ جانم ؟

چشای مشکی قشنگش و دوخت بهم و گفت :

آرمان _ می خوام مبحث بعدی رو من کنفرانس بدم ... میشه ؟

با دست پیشونیم و خاروندم و گفتم :

من _ کدوم فصل ؟

ذوق زده گفت :

آرمان _فصل سوم

یکمی فکر کردم ... بد نبود ... به نظرم می تونست خوب باشه

من _ اوکی ... موفق باشی

لبخند خاصی زد و گفت :

آرمان _ ممنون استاد مهربون

اخم شیرینی کردم و گفتم :

من _ چاپلوسی بسه

خندید و همراه دوستش به بیرون رفت ... در اتاق اساتید و باز کردم

من _ سلام به همگی ... خسته نباشید

بالبخند جوابم و دادن و نشستم رو صندلی ... سرایدار چایی تعارف کرد مشغول صحبت بااساتید بودم که باز زنگ خورد ... این آخرین کلاسم بود

سریع کیفم و برداشتم و بابرگه ها رفتم سرکلاس ... هنوز هیچکس نیومده بود ... نشستم پشت میز ... مشغول شدم به صحیح کردن برگه ها ... باصدای تق سرم و بلند کردم ... ولی چیزی نبود ... یه چیزی به سرعت نور از کنارم گذشت ... بلند شدم و به بیرون از کلاس نگاه کردم ... راهرو خلوته خلوت بود گوشام و تیز کردم ... دیگه صدایی نشنیده شد ... باتردید برگشتم سر کلاس و نشستم روصندلیم ... ذهنم درگیر شده بود ... نکنه خوناشام دیگه ای وجود داره اینجا ؟ باصدای چند تا از بچه ها که بلند می خندیدن و وارد کلاس می شدن خودم و جمع وجورکردم ... بادیدن من تعجب کردن و ساکت نشستن سرجاشون دونه به دونه نگاهشون می کردم ... تاببینم مورد مشکوکی یافت می کنم یا نه

هیچ مورد مشکوکی نبود ... کم کم همه اومدن و منم جدی به درس دادنم پرداختم !

وسایلم و جمع کردم و زدم از دانشگاه بیرون ... در ماشین خوشگلم و باز کردم و سوار شدم ... کیفم و وسایلم و گذاشتم رو صندلی شاگرد و ماشین و روشن کردم ... فرمون و حرکت دادم و بعد از بوق زدن به سرایدار از دانشگاه خارج شدم ... توخیابون همه باهیاهو درحال رفت و آمد بودن وای که چقدر این تهران شلوغ و بیخود شده ! پشت چراغ قرمز وایسادم

ای ددم ! ذهنم کشیده شد به سه سال پیش ... سه سال از اون روزا می گذره من بعد از ازدواج با عشقم یعنی آقای هیرا درسام و سنگین برداشتم و با ذهن دورگه ایم تونستم توسن بیست سالگی لیسانس بگیرم و بعد با حقه ی ذهن تونستم در سن بیست و یک سالگی استاد دانشگاه بشم ... ! استاد معماری !

بزنید به افتخار خوشگلم ... زندگی خوبی دارم ... خوشبختم ... هیرا هم مشغوله کار شده و یه پاساژ حرفه ای زده و مدیریتش وبه عهده داره ... هرچه قدر اصرار کردم تبدیل به دورگش کنم قبول نکرد ... میگه قدرتمونباهم یکیه ... راست میگه خوب بچم !

بروبچ گرگینه و خوناشام هم مشغول زندگی و کار هستن ... عاشق ایران شدن و حسابی داره بهشون خوش می گذره ... میسن و جولیا هم باهم یک سال پیش ازدواج کردن ... همینطور الیزا و جیم ! همگی از این زندگی راضی هستیم ... امیر وریکی هم شدن رفیق جون جونی و کارای خطرناک می کنن !

از دست این خوناشام و ساحره بدجنس

با صدای بــــــــوق پشت سرهم دستم و تکون دادم و حرکت کردم ... انقدر مشغول شده بود فکرم ... جلوی درخونه خوشگلمون نگه داشتم و پارکینگ و زدم و وارد شدم ... پارکش کردم ... عشقمان نیامده بود !

رفتم سمت در تا ببندمش که نگاهم به خونه الیزا افتاد ... باخنده زد تو بازوی جیم و بعد از یه کار بی ناموسی وارد خونه شدن ... بیشورا من و ندیدن ! در خونه رو بازکردم و سریع و سیر رفتم تو اتاق مشترکمون ... لباسام و کندم و مثل یه خانوم دورگه حرفه ای تاب خوشگلم و با شلوارک بالای زانو پوشیدم و بعد ازتمدید آرایشم رفتم پایین و مشغول شام درست کردن شدم

صدای گوشیم باعث شد باسرعت نور برش دارم

من _ جانم آریزونا ؟

آریزونا _ اوه خدای من میشا ... یه اتفاق جالب افتاده

درحالی که گوشیم و با شونم نگه داشته بودم و مایع الویه رو مشت و مال می دادم گفتم :

من _ چه اتفاقی ؟

باذوق شروع کرد تعریف کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریزونا _ امیر ... می تونه دریه آن وسایل و جابه جا کنه ... با نگاهش من و بازم من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بیشور این اتفاق جدیدیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریزونا _ جدی ؟ نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوفـــــی کشیدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ اوکی ... خوشحالم آریزونا ... زیاد ذوق مرگ نشو میش عزیزم برات ضرر داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریزونا _ گمشو ... بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع کرد ... بی تربیت ! صدای چرخیدن کلید اومد و من همزمان سوسیس ها رو ریختم تو ماهی تابه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ خانوم خونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ جانِ خانوم خونه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد آشپزخونه شد و وایساد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ بدو بدو ب*و*س بابایی یادت نره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوق زده پریدم بغلش و یه ب*و*س ازش گرفتم ! خندید و درحالی که کمکش می کردم کتش و دربیاره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ امروز کلی کار سرم ریخته بود ... باور کن دیگه کم آوردم ... راستی امروز بابا ( بابای من ) بهم زنگ زد و گفت به کمکم نیاز داره ... مثل اینکه داره با یه شریک جدید قرار داد می بنده میگه من برم تحقیق کنم ببینم خوبه یانه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتش و آویزون کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خوبه که ... خدایی دارم بهت حسودی می کنم ... گاهی حس می کنم بابا تو رو بیشتر از من دوست داره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و لپم و کشید و بعد رفت سمت سوسیس ها و یکیش و برداشت که زدم محکم رودستش ... دستش و کشید و زود سوسیس و انداخت تودهنش و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ آی دستم ... عزیزم زورت کم نیستا ... دستم نابود شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _بیست هزار دفعه گفتم دست نزن به غذا ... بدم میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ دروغ نگو ...نوزده هزارو ۹۹۹ دفعه گفتی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغ زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ هیــــرا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و ازآشپزخونه رفت بیرون ... لبخند محوی زدم و مشغول سرخ کردن سوسیس ها شدم ... آقامون بهم امروز سفارش سوسیس دادن ... دیوونه عاشق فست فوده ... میگه سوسیس خونم اومده پایین گفتم خون ... رفتم سمت یخچال و بازش کردم ... طبقه آخر و کشیدم بیرون و کیسه خونی رو کشیدم بیرون و ریختم تودوتا لیوان ... لباس عوض کرده وارد آشپزخونه شد و نشست پشت میز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ راستی آدام کارت داشت ... امروزم نزدیک بود بایکی دعواش شه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان خون و دادم دستش و گرفت ... گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ باشه بهش زنگ می زنم ... چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ دیوونست ... بهش می گم سربه سراین زاهدی ( معاونشون ) نذار گوش نمیده که ... میگه ازش بدم میاد ... لحجم و مسخره می کنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم وگفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آدام هم داره خل میشه ها ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ وای نگو ... بااین رونالد یَک ادای این کارمندای خوب و درمیارن که نگو ... کل روز فقط از دستشون می خندم ... راستی تو چخبر از دانشگاه ؟خوب پیش میره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر ماهی تابه رو کم کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آره خداروشکر ... راستی ... امروز یه چیز عجیب اتفاق افتاد ... انگار یکی باسرعت نور از جلو چشمم رد شد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاش و انداخت بالا و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ آشنا نبوده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نه ... مطمئنم ... آخه می تونستم تشخیص بدم از قدمهاش ... ولی عجیب تر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران خیره شد بهم ... منم به اون ... بعد از چند لحظه نوچی کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ بیخیال اینا ... شام حاضر نیست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ تایه دوش بگیری حاضر میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نق زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ جون خودت ولم کن ... حسش نیست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _بلند شو ... زود تند و سریع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بدجنسی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ بیا باهم بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام گشاد شد و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خجالت بکش ... جلو بروبچ خواننده زشته !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و بلاخره زوری بلندش کردم تا بره حموم ! منم بعد از خوردن خون خوشمزه به ادامه ی خانه داریم پرداختم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول وارد کردن نمره های بچه ها بودم که سیستمم هنگ کرد ... متعجب نگاهش کردم ... بادیدن اینکه برنامم بسته شد فهمیدم هکم کردن و صد درصد کار یکی از این دانشجو هاست ... سریع برنامه ها رو پاک کردم و خاموشش کردم ... از پشت میز بلند شدم و رفتم تو کلاس ... بچه ها پشت سیستم نشسته بودن ... استادشون آقای ساجدی بود ... لبخندی زدم و زل زدم توچشماش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ ممنون میشم یه لحظه بیرون بمونید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سری تکون داد و از کلاس خارج شد ... بچه ها متعجب نگاهم می کردن ... دستای آرمان که روی کیبرد می چرخید و دیدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ هیچکسی تکون نخوره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ثابت موندن ... رفتم سمت سیستماشون ... داشتن طرح نقشه رو می کشیدن ... ولی آرمان تکون خورد ... متعجب شدم ... متعجب زل زدم بهش ... مگه میشه حقه ذهنیم روی آرمان کار نکنه ؟ سریع رفتم سمتش و دیدم که بلــــه ! دستم و گذاشتم روگلوش که به سرفه افتاد .. بلندش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ توضیح بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ اس ... استاد ... حالت ... ون ... خوبه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ حرف اضافه نزن آرمان ... بگو برای چی من و هک کردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ می ... می خواستم ... نمره ی بچه ها رو ببینم ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی نشوندمش و تو چشماش زل زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ پوستت و می کنم یه بار دیگه بخوای این کار و بکنی ... این و برای همیشه یادت باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسخ شده نگاهم کرد ... برگشتم طرف بچه ها و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ این اتفاقات و فراموش می کنید و به ادامه درستون می پردازید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کلاس زدم بیرون ... به آقای ساجدی لبخند زدم و رفتم تو دفتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سیستم و روشن کردم و بعد از وارد کردن نمره ها در کیفم و باز کردم و بطری حاوی خون و درآوردم ... درش و باز کردم و گذاشتم رولبم رفتم کنار پنجره و پرده رو کنار کشیدم ... آرمان رویکی از نیمکت ها نشسته بود و با دوستش سهراب حرف می زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ نمی دونم از کجا فهمیده که هکش کردم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب _ توهم می زنیا ... اون اصلا توی کلاس نیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ به قرآن یادمه بهم گفت اگه یه بار دیگه این کار و بکنم پوستم و می کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب خندید وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب _ عاشق شدی ... خل شدی ... آرمان ! برادر من ... ازش بکش بیرون درسته از تو کوچیکتره و همه مامتعجبیم ولی اون یه زن شوهر داره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام در هم کشیده شد ... گوشام بیشتر تیز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ بــــسه ... سهـراب دست خودم نیســـ ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تـــــق در باز شد ... در بطری روبستم و برگشتم سمت رئیس دانشگاه لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ سلام آقای شکوهی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهی _ سلام خانوم فرهمند ... اینجا چیکار می کنید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ داشتم نمره بچه ها رو وارد می کردم ... واینکه یکمی هم استراحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوهی _ خسته نباشی دخترم ... خواستم بگم این ماه حقوقت واریز شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ ممنونم ... لطف کردید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و از اتاق رفت بیرون ... سریع پرده روکشیدم ولی نه آرمان بود نه سهراب ... خدایا دارم دیوونه می شم ... اونا راجب به چی حرف می زدن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این زنگ باید بچه ها نقشه های ساختمان های بلند و تحویلم می دادن ... اشکشون و درآوردم ... آخه اون بدبختا نمی دونن که من یه دورگم ! با تق تق کفش های پاشنه بلندم به سمت کلاس رفتم ... ولی وایسادم برگشتم و تو شیشه ای که کارای بچه ها توش بود نگاه کردم ... شلوارلی تنگ و لوله ای آبی ... مانتو تاسر زانو مشکی و تنگ ... اونقدرام تنگ نبود مقنعم هم مشکی بود ... موهام و فرستادم تو ... عذاب وجدان افتاده بود به جونم ... کیفم و درست کردم و مثل همیشه با برگه ها وارد کلاس شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها به احترامم بلند شدن و منم بالبخند جوابشون و می دادم ... اصولا مهربون بودم ولی تو درس فوق العاده جدی و هاپـــو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بلند شم که گوشیم زنگ خورد ... آدام بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ جانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ سلام ... میشا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بلی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ دانشگاهی یه سر بیام پیشت ؟ کارت دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آره ... یه ساعت دیگه می بینمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ به شوهر درندت هم گفتم ... وگرنه تیکه پارم می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ درست حرف بزن ... خیلی خوب کلاس دارم ... می بینمت ... خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و بعد از خداحافظی قطع کرد ... درسته که هنوزم عاشقم بود ولی به احترام من و رفیقش فراموشم کرده بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خوب یکی یکی کاراتون و بیارید ببینم ! زود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان بلند شد و اولین نفر اومد ... خدایی شاگرد زرنگی بود ... اول رفته بود سربازی بعد دانشگاه برای همین هم 24 سالش بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقشه رو گذاشت رومیز ... قشنگ بررسیش کردم ... تجمع دور میزم زیاد شده بود ... سر و صدا نمی گذاشت درست تمرکز کنم ... بی اراده عربده زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بشیـنید ســـــرجاتـــون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه متعجب و ترسیده برگشتن سرجاشون ... آرمان باابروهای بالا رفته به بقیه نگاه کرد و بعد به من ... یافتم ... یه گوشه از شکل ایراد داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نیم سانت کمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان باتعجب و حیرت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ اســتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ مرض ... خط کشت و بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و رفت سمت خط کشش ... برش داشت و اومد سمتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش گرفتم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خوب دقت کن ... قرار بود دیوار کنار ساختمون 29 سانت باشه ...( خط کش و گذاشتم روش و ادامه دادم : ) ولی الان نگاه کن 5/28 هستش نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادهن کف کرده و چشای باباغوری مشکیش زل زد بهم ... باهمون خط کش آروم زدم روکلش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ اون جوری هم نگاه نکن ... سریع درستش کن بیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و رفت نشست سرجاش ... بقیه رو هم دیدم ... چندتاشون ایراد داشتن ... بعد از اینکه دیدم شروع کردم درس دادن ... صدای خنده های ریز ریز صبا دختر جلف کلاس و می شنیدم ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایسادم و سریع برگشتم طرفش و ماژیک و پرت کردم طرفش که خورد توسرش ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ صدای خندت رومخمه ... بلند شو برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هراسون گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا _ ببخشید استاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ زود ... بلند شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشسته بود سرجاش و باالتماس می خواست ببخشمش ... ولی شورش و درآورده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آرمــان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ بله استاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بندازش بیرون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و بلند شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ برو بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا پاهاش و کوبید رو زمین و بعد از کلاس رفت بیرون ... واقعیتش دل خوشی ازش نداشتم ... یه بار که هیرا اومده بود دنبالم داشت بانگاهش هیرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو قورت می داد ... آخ که من چقدر حرص خوردم ... تازه بهش شماره هم داد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان سریع رفت سمت ماژیک و برش داشت و آورد داد دستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ مرسی دستمال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند عمیقی زد و گله مند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ استاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم شیرینی کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بندازمت بیرون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ نه نه استاد نوکرتم هستم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها خندیدن و منم بعد از خندیدن اخطار دادم که سکوت کنن و به ادامه درسم پرداختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خورد ... پریا دویید سمتم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا _ استاد ... یه نیم نمره ... خواهش استاد ... دلتون میاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نه دلم میره ... پریا بیست هزار بار اون شکل و آوردی گفتم غلطه برو خداروشکر کن ننداختمت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا _ استاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ کار دارم پریا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از کلاس زدم بیرون ... آرمان همراه سهراب دویید سمتم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ مرسی استاد که از کلاس ننداختینم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای که چقدر خودشیرینه این سرم و باخنده تکون دادم که آدام خوشتیپ و دیدم ... دستم و براش تکون دادم ... نگاه آرمان و سهراب چرخید سمتش ! آدام باقدمهای آهسته و دخترکش اومد سمتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ سلام خانوم معلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و سلام گفتم بهش و بعد روکردم طرف پسرا و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خوشحال شدم بچه ها ... هفته بعد امتحانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی چیزی نگفتن و آرمان بااخم از سالن خارج شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چه خبر شده ؟ سراغی از دوست قدیمیت گرفتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ بی چشم و رو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و در اتاق و باز کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بیا تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و وارد شد ... نشست رومبل ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آدام ؟ موضوع مهمیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ نمی خوام نگرانت کنم ... اصلا ... ولی فکر می کنم شایعست ... گروه سایرس یه گروه از گرگینه ها پیغامی به من رسوند ... ( صداش و آورد پایین و ادامه داد : ) میگن که عموی من زندست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چــــی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تــــق ... صدای برخورد یه چیزی با در بود ... باسرعت نور رفتم سمت در وبازش کردم ... ولی چیزی نبود ... جز ... جز ... وای خدای من بطری آبی که روزمین ریخته بود ولی قطره هاش رو هوا معلق مونده بودن ! ســـاحره یا خوناشام ؟ دارم کلافه می شم ... آدام پشت سرم قرار گرفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ اوپـس ... ساحره دارید اینجا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بهتره حرف نزنیم ... چون هرکی اینجاست یه فضوله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد نگاهی به دور وبر انداختم و در و بستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه وایسادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ دارم دیوونه میشم آدام ... گاهی حس می کنم به جز خودم اینجا یه خوناشام دیگه هم هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروش و انداخت بالا و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ یعنی باید زنگ بزنیم تیمارستان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ گوله یُد ... شوره زار نمــک ... نمــک دریـا ... نمکـــدون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ باشه باشه ... من تسلیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و خاروندم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ باید بفهمم داره چه اتفاقی میفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و بالبخند به دور و بر نگاه کرد ... وقیافه من هم اکنون انگشتاش و ضرب گرفته بود روصندلی و سرک می کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ هـــِن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ چیزی نداری بخوریم ؟ میوه ای ؟ از این شیرینی هاتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ الحق که روداری ... بلند شو برو سرکارت بینیم بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد که یاد حرفش افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ وایسا ببینم ... گفتی عموت زندست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ صبح شما بخیر ... بله ... البته شایعه کردن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم رو صندلی و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ این خاندان آهمانت نمی خوان دست از سرما بردارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونش و انداخت بالا وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ مهم نیست ... یعنی نباید برامون مهم باشه ... خیلی خوب من میرم ... بی تربیت یه پذیرایی هم نکردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ شـات آپ شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و در باز کرد و رفت بیرون ... نفسم و فرستادم بیرون که دوباره در باز شد و آدام نمایان شد ... نیشاش و باز کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدام _ گاو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار دم دستم و به سرعت پرت کردم سمتش که زود در و بست ! رفتم توی فکر ... اگه این شایعه صحت داشته باشه چی ؟ داشته باشه ... منکه قوی ام ... یعنی قوی ترینم !ولی این و بیخیال ... این قطرات آب ... رفتم سمت در و بازش کردم هیچ اثری از اون قطره آب ها و بطری نبود ! گرفته و اخمالو به روبرو زل زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ منکه بلاخره پیدات می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم و از تو جیبم درآوردم و شماره عشقم و گرفتم ( عـــوق جــان ؟عشقمان ناراحت شده ؟ معذرت عشقمان )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ جــــــانم ؟ یه لحظه ... ( صداش کم شد و داد زد : ) اون وسایل و بـزار تو انــبار ... رونالد و صدا کن ... زود باش پســـــر ( دوباره صداش نزدیک شد و گفت : ) جانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ علیک سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ سلام خانومم ... جونم بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خر ذوق شدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ امروز میای دنبالم ؟ ماشین نیاوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ چشم ... چشم ... من برم کار دارم عزیزم میام دنبالت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ باشه عشقم ... خسته نباشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده قطع کرد ... نشستم روصندلی و دوباره مشغول شدم ... بعد از یه ربع صدای تق تق اومد ... خواستم بگم کیه کیه در میزنه ؟ درو بالنگر می زنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بفـــرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و قیافه آرمان نمایان شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ کاری داشتی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ استاد ... عه چیزه ... میشه بیام تو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکمی نگاهش کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بیـا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و بست و متین اومد نشست رو مبل روبرو ... چه اتاق و برای خودم کردما ! سرتاپاشو نگاه کردم ... هیکلی بود شاگردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ استاد ... یه سوتفاهمایی پیش اومده بود که گفتم با خودتون درمیون بزارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ عه ؟ خب بفرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنش و قورت داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ همه فکر می کنن که من و شما ... عه ... یعنی شما و من ... چجوری بگم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و خشمگین گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ هرکی همچین چیزی گفته غلط کرده ... از این به بعد دیدی کسی همچین حرفی زد بی برو برگرد میاریش پیش من ! یااسمش و می گی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تند تند تکون داد ... نگاهم به پیرهنش که لکه های خیس آب روش بود افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آب بازی کردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به پیرهنش نگاه کرد و لبخند هولی زد ... ابروم و انداختم بالا آرمان _ خوب ... خوب توسالن بطری آب از دستم افتاد ...شوک زده بهش خیره شدم ... بطری آب برای این بوده ؟ پس اون کار ، کار کی بوده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آهــان ... خوب می تونی بری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ با زبون بی زبونی دارید می گید گم شم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ می خوای با زبون بازبونی بگم ؟ هوم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات زده نگاهم کرد ... فکر نمی کرد باهاش اینجوری رفتار کنم ... انگار بدشم نیومده بود از این شایعات و خبرهای مزخرف ... ولی من ... تنها و تنها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم متعلق به یه نفر بود ... اونم هیرا بود ! آروم بلند شد و از اتاق رفت بیرون ... گوشام و تیز کردم ... صدای قدمهای آرومش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب _ چته آرمان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ هیچی بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب _ مرگ ، من تورو می شناسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ سهراب میشه خفه شی ؟ اه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد صدای قدمهای دوتاشون که از سالن خارج شدن ... سریع کیفم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون ... باقدمهای تند راه افتادم ... دانشجو ها هم الان وقت گیر آوردن برای سوال کردن ... از سالن خارج شدم ... ندیدمشون گوشام و تیز کردم ... ذهنم وخالی کردم ... فقط و فقط به دنبالشون گشتم دیدمشون ... توی ذهنم بودن ... دارن میرن به سمت پارکینگ ... سریع راه افتادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقدمهای سریع می رفتم ... نمی خواستم با سرعت نور حرکت کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اســـتاد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مــــرض ... زهــرمار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایسادم که قیافه پر آرایش و غلیظ صبا رو دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا _ بد دارید با دم شیر بازی می کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ جدی ؟ فکر می کردم دارم با دم موش بازی می کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم محکمی برداشتم سمتش و داد زدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ دفعه آخــرت باشه من و تهدید کردیا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوک زده نگاهم کرد ... همه وایساده بودن و باتعجب به ما نگاه می کردن پوزخند زدم و تند تند راه رفتم ... به پارکینگ که رسیدم وایسادم ... گوشه دیوار قایم شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ شوخیت گرفته سهراب ؟ الان مگه وقتشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمام و درهم کشیدم و تو ذهنم تصویر و تجسم کردم ... از چیزی که می دیدم شوکه شدم ... رو دستای سهراب تمرکز کردم ... گوله ی آتیش درست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده بود تو دستش ! چشماش ... چشماش به رنگ شعله ها شده بود خندید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب _ حال کن ... الان حسابش و می رسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ مسخره بازی درنیار ... نکن ... عـــه سهراب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین هیرا توجهم و جلب کرد ... می خواست پرتاب کنه سمت اون قدمهام و تند کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ اینجا چخبره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهراب سریع روش و برگردوند ... آرمان با تته پته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمان _ هیچی استاد ... سهراب سرفش گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد سهراب افتاد به سرفه ... نباید اینجا به روشون می آوردم ... تویه فرصت مناسب مچشون و می گیرم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم که ماشین هیرا پشت سرم پارک شد ... باشک نگاهم و ازشون گرفتم و سوار ماشین هیرا شدم ... هیرا مشکوک به اون دوتا خیره شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _سلام عشقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد و درحالی که نگاهش و ازشون می گرفت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _علیک سلام عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرمون و حرکت داد و از پارکینگ زدیم بیرون .... ! توی راه همش فکرم درگیر بود ... اون لعنتی دیگه چی بود ؟ من تاحالا ندیدم امیر اینجوری آتیش درست کنه ! دستم و گذاشتم روسرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ اتفاقی افتاده ؟ توفکری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ دارم دیوونه میشم هیرا ... یه اتفاقای عجیبی تو دانشگاه داره میفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ چه اتفاقایی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نمی دونم چجوری برات توضیح بدم ... نمی فهمم اون آدمی که تودانشگاهه ساحره هست یا چیز دیگه ... اصلا سردرنمیارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ منظورت و نمی فهمم ... یعنی میگی یه موجود دیگه وجود داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نمی دونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ بهتره ذهنت و مشغول نکنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم و سنگین فرستادم بیرون ... درخونه رو باز کرد و من اول وارد شدم ... رفتم تو اتاقمون و لباسام و عوض کردم ... پشت سرم وارد شد ... درحالی که لباساش و عوض می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ کاش امشب بریم خونه بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتش و گذاشت توی کمدو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ گفتم یه وقت بدنباشه ازم کمک خواسته به روی خودم نیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ باشه ... فعلا خستم ... یکمی استراحت کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم خودم و پرت کردم روتختمون ... تخت تکون خورد و هیرا هم خوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاش کمرم و احاطه کرد ... دستم و گذاشتم رودستاش ... آرامشش تو وجودم تزریق شد ... برگشتم و سریع بغلش کردم ... انگار نمی تونستیم استراحت کنیم ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*******

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو مشکیم و تنم کردم و روسری ساتن قرمز و هم انداختم روسرم رژ قرمزم و کشیدم رولبم ... هیرا هم حاضر و آماده وایساده بود و تکیه داده بود به چهارچوب در نگاهم می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ تموم شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ اشکال نداره ... از بس خوشمزه ای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و کیفم و برداشتم ... رفتم سمتش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بریم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش و کشید رولبم و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ پررنگه ... چند بار بهت بگم بدم میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم ... نمی دونست کرم از خودمه تا حرصش بدم به خونه بابا که رسیدیم زنگ زدیم ... در باز شد ... هیرا در و هول داد تا اول من برم ... بابا وایساده بود توحیاط ... لبخند زدم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ سلام بابایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا _ سلام دخترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بغلش و پیشونیم و ب*و*س کرد ... هیرا رو هم بغل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا _ خوش اومدید پسرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ ممنون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدیم ... خبری از سیما و تینا نبود ... نشستم رومبل ... بابا هم نشست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ پس سیما کو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا _ حال خواهرش بد بود بنده خدا ... رفت چند روز تبریز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم و تکون دادم ... بابا و هیرا مشغول حرف زدن شدن ... صدای پا از طبقه بالا اومد و بعد تینا اومد پایین ... سه سال که می گذره تینا هم خیلی عوض شده ... تغییر کرده ... آروم و گوشه گیر ... بالبخند اومد جلو و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا به احترامش بلند شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ سلام تینا خانوم ... احوال شما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ علیک سلام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و انداخت پایین و رفت تو آشپزخونه ... به بابا اشاره کردم چشه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا _ نمی دونم ... این دختر چند وقتیه کم حرف شده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااینکه دل خوشی ازش نداشتم ولی دلم براش سوخت ... بلند شدم و رفتم توآشپزخونه ... تکیه دادم به میز ناهار خوری ... مشغول درست کردن چایی بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ آفرین ... از کی تا حالا خونه دار شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع نگاهم کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ اگه می خوای زخم زبون بزنی سریع تر ... عادت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ جدی ؟ اوهوم ... نه نیومدم زخم زبون بزنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ پس چته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرصی گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ من باید از تو بپرسم ... توچته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و انداخت پایین و مشغول بازی با شالش شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چته تینا ؟ نمی خوای بگی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم سکوت کرد ... سرم و تکون دادم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ اوکی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برم بیرون که باصداش وایسادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ میشا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش ... باصدای بغض دارگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ با اینکه زیاد باهم خوب نیستیم ولی می دونم دلت مهربونه ... می خوام یه چیزی بهت بگم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم براش سوخت ... چند وقتی بود کینم و از بین برده بودم ... باتینا کاری نداشتم ... نگاهی به بیرون انداختم ... هیرا حسابی مشغول حرف با بابا شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چیشده تینا ؟ داری نگرانم می کنی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد زیر گریه ... نشست رو صندلی و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ یه غلطی کردم میشا ... به گ*ه خوردن افتادم ... توروخدا یه کاری کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم شروع کرد به زدن ... تا حالا تینا رو اینجوری ندیده بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم کنارش و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ میگی چیشده یانه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش و بازبونش تر کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ تورو روح مادرت به کسی نگو ... بین خودمون بمونه آجی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم لرزید ... سرم و تکون دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ قول میدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ نمی دونم چجوری بگم ... توی دانشگاه خاطر خواه یه پسره شدم یعنی خودش اومد طرفم ... باکلی وعده و حرفای عاشقونه ... از من بعید بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منی که خودم خوب پسرا رو می شناختم گولشو خوردم ... تقریبا 7ماهی باهم رفیق بودیم تا اینکه گفت ... گفت ... می خوام بیام خاستگاریت ولی به یه شرطی ... گفت اگه می خوای به هم برسیم باید با هم ر * ا * ب * ط * ه داشته باشیم ! منم دودل بودم ... قبول نکردم ... تااینکه باهام قهر کرد ... طاقت قهرش و نداشتم ... قبول کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهت زده گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ چـــی ؟ چی داری میگی تینا ؟ نگو که ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باگریه سرش و تکون داد و منم باچشای گشاد و دهن باز نگاهش کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و گذاشتم رو دهنم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ وای خدا ... تینـــا چه غلطی کردی ؟!؟ می دونی اگه بابا یا سیما بفهمن سکته می کنن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریش بیشتر شد ... خداروشکر صداش بیرون نمی رفت ... سرم درد گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ بدتر از اون این بود که بعد از اون حرکت دیگه طرفم نیومد ... باهام سرد شده بود ... محلم نمی ذاره ... میشا بی آبرو شدم ... بی عفت شدم ... از دست دادمش ! من باتموم وجودم دوستش داشتم و دارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریش شدید تر شد و دستش و گذاشت رو دهنش ... کلافه دستم و کشیدم رو صورتم ... بغض کردم ... تینا با خودش چیکار کرده بود ؟ وای خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ الان کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ تو دانشگاه می بینمش ولی محلم نمی ذاره ... با یکی دیگه دوست شده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا خوبیش این بود که تودانشگاه خودم درس می خوند ولی یه رشته دیگه تا حالا هم ندیدمش با یه نفر دیگه یعنی برام مهم نبود ... ولی الان اون رو آورده بود به من ... من و راز دار خودش دونسته ... منم نباید کم بزارم براش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ از دانشجو های خودمه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ نه ... هم کلاسی خودمه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم و مشت کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بد کردی تینا ... خیلی بد کردی ... به خودت ... به مادرت ... به بابا بااینکه دلم از مادرت خوش نیست ولی بازم مادره ... دلم برای رو ... !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شدم ... دلم برای رونالد هم می سوخت ... این سه سال و خاطر خواه تینا شده بود ... ولی به احترام من حتی بهش نزدیک نمی شد ... بارها بهش گفتم مشکلی ندارم ... اون برای من سنگ تموم گذاشته بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ چی کار کنم میشا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ هیچی ... فعلا هیچ کاری نکن تا خودم به حسابش برسم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا _ نه نه ... اون خیلی کله گندست ... از اون آقازاده هاست ... استادا ازش می ترسن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زدم ... آقا زاده در برابر من هیچی نیست ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ نه برای من تینا ... الانم فراموش کن ... یه کاریش می کنم ... مگه اینکه توبه کنی ... هزارتا درمان هست ... این موضوع رو به هیچکس تینا ، هیچـکس نمی گی فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و اشک هاش و پاک کرد ... بلند شد و ناگهان غافلگیرم کرد و بغلم کرد ... برام سخت بود ... اون به من پناه آورده بود ... دستم و آروم بردم پشت کمرش و بغلش کردم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند دقیقه گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ خیلی خوب ... بهتره یه چیزی برای شام درست کنیم ؟ الان صدای مردا در میاد ...خندید و اشکاش و پاک کرد ... ذهنم خیلی مشغول شده بود ... در فریزر و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازکردم ... یه بسته گوشت درآوردم تا کتلت درست کنم ... دوتامون مشغول شده بودیم ولی حرف نمی زدیم ... تینا مشغول رنده کردن سیب زمینی ها شده بود .... واقعا چرا باخودش همچین کاری رو کرد ؟ نفسم و عمیق فرستادم بیرون ... اگه بفهمم کیه طرف بدبختش می کنم روزگارش و سیاه می کنم ... نفسای عمیق کشیدم تا به خودم مسلط بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ این پیازارو هم رنده کن تا من لباسم و عوض کنم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و از آشپزخونه زدم بیرون ... وای که خدا این بابا و هیرا رو از هم جدا نکنه ... خدایی هیرا بابا رو خیلی دوست داشت ... نمی دونم چرا ... الانم مشغول شطرنج شدن ... لبخند زدم که هیرا سرش و بلند کرد و بالبخند رولبش نگاهم کرد ... یواشکی چشمک زد که سرم و تکون دادم و خندیدم و رفتم تو اتاق مجردیم .... مانتو و روسریم و درآوردم و تو آیینه به خودم نگاه کردم ... عصبی بودم ... نفسم و فرستادم بیرون ... هـــی خدا شکرت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت کیفم و بطری خونم و دراوردم ... همه جا همراه خودم میاوردم دوسه قلوپ خوردم و درش و بستم ... دور لبم و پاک کردم و رفتم پایین وارد آشپزخونه شدم و مشغول درست کردم کتلت ها شدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تینا میز و چید و منم مردا رو صدا زدم ... بابا وهیرا باخنده وارد آشپزخونه شدن ... بابا و تینا بغل هم نشستن ... من و هیرا هم بغل هم ... تینا روبروم بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا _ به به ... می بینم که دخترای بابا زحمت کشیدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و تینا لبخند زدیم ... تینا نگاهم کرد و لبخندش پررنگ تر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرلب گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من _ بخور و به هیچی فکر نکن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد ... بابا برای خودش کشید و همین طور برای تینا دستم و دراز کردم و چند تا کتلت برای هیرا گذاشتم و مخلفاتشم کنارش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیرا _ دست شما درد نکنه خانــوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.