رمان میراث هلیوس (جلد اول) به قلم نگار بنی هاشمی
رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود. با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد. بعد از آن شب کابوسهای عجیبی آرامش را از او میگیرد. کابوسهایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است...
ژانر : عاشقانه، معمایی، فانتزی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۶ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #معمایی #فانتزی
خلاصه :
رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود. با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد.
بعد از آن شب کابوسهای عجیبی آرامش را از او میگیرد.
کابوسهایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است...
فصل اول
آرشام به آرامی دستش را بلند کرد.
جعبهی زرشکی را در مقابل دیدگان رونیکا قرار داد و با صدای بم و مردانهاش گفت:
_ تولدت مبارک.
رونیکا دستش را روی بازوی استخوانی آرشام گذاشت و با لبخند زیبایش پاسخ داد:
_ نیازی نبود زحمت بکشی، همین جشن تولدی که برام گرفتی کافی بود.
در این هنگام آرشام با هیجان جعبه را گشود.
_ امیدوارم خوشت بیاد.
با باز شدن جعبه احساس عجیبی به رونیکا دست داد.
احساسی شبیه مور مور شدن که تمام تنش را در برگرفت.
به محض تلاقی نگاهش با برق گردنبندی که درون جعبه بود، موجی از سرما دور تن رونیکا پیچید و بدن او را لرزاند.
در کسری از ثانیه حس خفگی عجیبی به ریههای او چنگ انداخت. گیج و مات از تغییر ناگهانی درونش چند نفس عمیق کشید.
برای اینکه آرشام دچار سوتفاهم نشود دستپاچه لبخندی مصنوعی به او زد و سعی کرد احساسات متناقضش را از او پنهان کند.
ظاهر گردنبند بسیار خاص و زیبا بود. یک زنجیر بلند که در انتهای آن سه یاقوت به شکل ستاره قرار داشت و بسیار ماهرانه تراش خورده بود.
آرشام چند ثانیه به چهرهی مسخ شدهی رونیکا که چشم از گردنبند نمیکشید نگاه کرد، سپس با تردید پرسید:
_ خوشت نیومد؟
رونیکا دستپاچه سرش را به چپ و راست تکان داد:
_ نه نه! این خیلی قشنگه آرشام، فقط حسابی سورپرایز شدم، آخه راضی به این همه زحمت نبودم.
آرشام قهقههی کوتاهی زد و با شوخی گفت:
_ عاشق همین اخلاقتم ولی بهتره بدونی ارزش تو برای من بیشتر از اینهاست، حالا هم اگه اجازه بدی میخوام بندازم گردنت؟
رونیکا به آرامی موهای مشکی و بلندش را با دست جمع کرد و منتظر ایستاد.
آرشام پشت او رفت و با خرسندی گردنبند را در گردنش انداخت.
به محض این که گردنبند با پوست رونیکا برخورد کرد، حالش دگرگون شد و تمام تنش یخ کرد.
یک حس مرموز تمام وجود رونیکا در بر گرفت و باعث شد قلبش با شدت خود را به قفسهی سینه بکوبد.
در همین هنگام رونیکا احساس کرد زیر پایش خالی شده و از بلندای تپهای در حال سقوط است.
آرشام که متوجه برهم خوردن تعادل رونیکا شده بود دستپاچه اورا در آغوش کشید و مانع افتادنش شد. سراسیمه او را روی نزدیکترین صندلی نشاند و پرسید:
_ حالت خوبهرونیکا؟ چی شد یهو؟ بریم دکتر؟
رونیکا نگاه کم جانش را به او دوخت و بیرمق پاسخ داد:
_ من... خوبم فقط یکم آب... برام بیار.
آرشام با عجله به اتاق مجاور رفت و چند دقیقه بعد با یک لیوان آب قند در مقابل رونیکا ظاهر گشت. سراسیمه آن را هم زد و به طرف او گرفت.
رونیکا با انگشتانی لرزان لیوان را گرفت و کمی از آن نوشید. بعد سرش را به صندلی تکیه داد و چند نفس عمیق کشید.
بعد از چند دقیقه که حالش بهتر شد رو به آرشام کرد و گفت:
_ نگران نباش، به خاطر خستگی اینجوری شدم. از صبح سرپا هستم احتمالا فشارم افتاده!
همینکه آرشام خواست چیزی بگوید در باز شد و الینا وارد اتاق شد. با کنجکاوی نگاهش را بین آن دو چرخاند و کنجکاو پرسید:
_ کجایین پس؟ بچه ها منتظر شمان، بیاین کیک رو آوردن.
با این حرف الینا، رونیکا برخاست و دست در بازوی آرشام انداخت. به آرامی طوری که الینا نشنود زمزمه کرد:
_بریم نگران نباش من خوبم نباید مهمونها رو منتظر بزاریم.
آرشام به ناچار سکوت کرد و با او همراه شد.
با سر و صدای میهمانان و موزیک تولدت مبارک، رونیکا به سمت میز رفت و پشت کیک قرار گرفت.
همه با دیدن او کف زده و شروع به شمردن کردند.
" ده، نه، هشت،هفت..."
رونیکا چشمانش را بست ودر دل آرزویی کرد، سپس با شنیدن شمارهی یک شمع را فوت کرد.
با خاموش شدن شمع همه یک صدا دست زدند و هیاهو به پا کردند. هیجان میهمانان به رونیکا منتقل شد و باعث لبخند، روی لبان رونیکا شد.
در همین لحظه الینا با هیجان به سمت دوستش دوید و محکم او را در آغوش گرفت:
_ تولدت مبارک دوست جونی من، ایشالا به همه آرزوهات برسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا گونهی الینا را بوسید و سفت او را بغل کرد. الینا بهترین دوست او بود که از بچگی با هم بزرگ شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ازصرف کیک الینا که وسط سالن در حال رقصیدن بود به سمت رونیکا آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی دست دوستش را گرفت و او را وسط سالن کشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که کمرش را با حرکات موزون تکان میداد با دستانش دستهای رونیکا را گرفت و او را وادار به رقص کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه آرام زیر گوش رونیکا پچ زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو خوبی؟ سرحال به نظر نمیرسی؟ از وقتی اومدید تو سالن، آرشام چشم ازت بر نمیداره! چیزی که نشده؟ رونیکا نگاهی به چشمان طوسی و کشیدهی الینا انداخت و با کلافگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودمم نمیدونم چه مرگمه! تا یه ساعت پیش خوب بودما ولی یهو حالم بد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به صورت ناشیانه چرخی زد، دستهایش را تکان داد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانش را نزدیک گوش دوستش برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستش یه حس سنگینیه عجیبی دارم! تا حالا همچین چیزی تجربه نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا ناگهان نیشش تا بنا گوش باز شد، نگاهی به آرشام انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نکنه بلاخره تلاشهای آقا کارساز شده و دم به تله دادی؟ رونیکا عصبانی مشت کوچکی روانهی شانهی دوستش کرد و با لحن تندی پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز شروع نکن الینا! چند دفعه بگم اون فقط برای من یه دوسته، البته یه دوست خیلی با ارزش مثل تو! من نمیتونم به چشم دیگهای بهش نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا جای مشت او را ماساژ داد و با لودگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عه وحشی چرا میزنی؟ آخه کدوم دوستی یه همچین جشن تولدی برای آدم میگیره؟ یه نگاهی به دور و برت بندازدختر، همه این کارها رو به خاطر تو انجام داده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا نگاهی به آرشام که گوشه سالن گیلاس به دست ایستاده بود انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام بلافاصله با تلاقی نگاهش با رونیکا گیلاس را بالا برد و لبخندی روانهی او کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با لبخند جواب او را داد سپس به سمت الینا چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه یک حس عذاب وجدان نسبت به آرشام داشت که رهایش نمیکرد. با این که پاسخ منفی به پیشنهاد ازدواج آرشام داده بود ولی او همچنان نسبت به رونیکا بسیار مهربان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا این افکار را از خود دور کرد سپس انتهای پیراهن قرمز رنگش را جمع کرد و به الینا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای دختر این کفشها پدرمو در آوردن خیلی خسته شدم من میرم بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره برو آبرومونو بردی با این رقصت، صد بار گفتم بیا برو کلاس رقص تا عین میمونا نرقصی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف او، هر دو از ته دل خندیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ساعت بعد که سالن کم کم خالی شد، الینا و رونیکا نیز آماده رفتن شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام که شاهد آماده شدن آنها بود خودش را به آنها رساند و با چشمان مشتاق به رونیکا زل زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به نظر من شب جاده خطرناکه، امشب بمونید خونهی من فردا صبح میتونید برگردید مزرعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با متانت به او لبخند زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی ممنون مادربزرگ تنهاست، باید برگردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا در حالی که کیفش را از روی میز برمیداشت با لودگی رو به رونیکا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ البته میتونم به مامانم بگم بره پیش مامان بزرگت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینطوری میتونیم شب خونه آرشام بمونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف، الینا چشمانش را ریز کرد و نخودی خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با عصبانیت چشم غرهای نثار او کرد و جوری تهدیدآمیز نگاهش کرد که الینا فوری لبخندش را خورد و خیلی جدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ البته فردا کلی کار داریم بهتره همین الان راه بیفتیم. راهمون هم دور نیست فقط یه ربع طول میکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرشام که از مزهپرانی الینا خندهاش گرفته بود به زور لبخند خود را جمع کرد. دکمه های کت خود را بست و روی پاشنهی پا به سمت رونیکا چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هر جور راحت هستین نمیخوام مجبورتون کنم. با اجازه شما منم برم خونه چون صبح زود باید برم شرکت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعا ممنون به خاطر تولدی که برام گرفتی، حسابی تو زحمت افتادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه چه زحمتی خوشحالی تو باعث خوشحالی منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با آنها دست داد و بعد از خداحافظی به سمت درب خروجی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله بعد از رفتن او رونیکا کیفش را به بازوی الینا کوبید و غرغرکنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیشه تو خوشمزگی نکنی؟ الینا با شیطنت پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوچ نمیشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گفتن این حرف پا تند کرد و به سمت در دوید، از دوربا صدای بلند فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الان باز وحشی میشی جفتک میندازی بهتره فرار کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا سرش را با تاسف تکان داد و او نیز از سالن خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها مسیر مزرعه را در سکوت و آرامش طی کردند و بعد از دقایقی نه چندان طولانی به مقصد رسیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض توقف ماشین جلوی مزرعه، رونیکا دستگیره را کشید و درب را باز کرد. با احتیاط پایین پیراهنش را جمع کرد و پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا خمیازهای کشید و رو به او برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی سر فرصت باید تعریف کنی امشب چرا حالت خوب نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با نیشخند ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چون میخوام ببینم اگه کار آرشام هست برم گوشمالی بدمش. خودت که میدونی، دستهای مردی که بهت بخوره رو قطع میکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با ژست مثلا جدی چند حرکت مشت زنی انجام داد که باعث خنده رونیکا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا موهای کنار صورتش را پشت گوش داد و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فضولیت گل نکنه خانوم، اون چیزی که تو فکر میکنی بین ما اتفاق نیفتاده ! حالا هم دیر وقته برو بعدا حرف میزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا باور کردم جوش نزن حالااا. به خاله سارا سلام برسون، بوس بوس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خداحافظی از هم رونیکا نزدیک حصار شد، در .چوبی را به جلو کشید و وارد مزرعه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم در راهروی باریک و طویلی گذاشت که دور تا دور آن، درختان تاک درهم تنیده و مسیری شبیه تونل ساخته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم که رفت از لابه لای شاخهها نور چراغهای عمارت نمایان شد. روشن بودن چراغها خبر از بیداری مادربزرگش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیرسنگفرش شده را طی کرد و روی پلههای چوبی که به بالکن منتهی میشدند، قدم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تماس کفشش روی اولین پله صدای جیر جیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن در فضا پخش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا اخمی کرد و زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خدای من این صدا همیشه رو اعصابمه! باید یه تعمیرکار بیارم تا به پلهها سر و سامون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف با اخم بقیه پلهها را رد کرد و به بالکن رسید. در یک چشم بر هم زدن کفشهای پاشنه بلندش را در آورد و با غر غر زیر لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از کفش پاشنه بلند متنفرم. مگه کتونی چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این هنگام در عمارت باز شد و سارا در چهار چوب در ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اومدی قربونت برم؟ دیرکردی عزیزم یکم نگرانت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آره شرمنده یکم دیر شد. تا مهمونا برن طول کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا از جلوی در کنار رفت تا رونیکا وارد عمارت شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا کیف و رویهی خود را در جا لباسی کنار در آویخت. با خستگی به سمت کاناپه سفید رنگ که در انتهای سالن قرار داشت رفت. خود را در آن رها کرد و کوسنهای آبی رنگ را زیر کمرش قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهایش را روی فرش دستبافت که رنگ لاکی آن چشم را نوازش میداد دراز کرد. کش و قوسی به بدن خسته خود داد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پنجره های بزرگ که رو به بالکن قرار داشتند خیره شد. پردههای سفید رنگ نیاز به شستن داشتند اما هیچ کدام هنوز وقت کافی برای اینکار پیدا نکرده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آمدن سارا از آشپزخانه رونیکا نگاه از پردههای حریر گرفت. دستش را بلند کرد و سینی مسی را از مادربزرگش گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستت درد نکنه مامان بزرگ الان فقط همین چایی زعفرانی میتونه خستگیمو در کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بخور نوش جونت حالا بگو ببینم خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا فنجان کریستال را نزدیک لبانش برد. عطر آن را به ریههایش کشید و چشمانش را با لذت بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی که از چایی خورد آن را روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را روی دستان چروکیده مادربزرگش گذاشت و با محبت پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی خوب بود جاتون خالی .آرشام حسابی سنگ تموم گذاشته بود. یه عالمه مهمون دعوت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرشام پسر خوبیه، تو این مدت کم حسابی خودشو ثابت کرده. تو خیلی خوش شانسی که خدا اون رو تو زندگیت آورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف سارا، رونیکا یاد اولین دیدارش با آرشام افتاد. حدودا دو سال پیش بود که در جاده باهم تصادف کردند. بعد از آن روز آرشام برای جبران خسارت آنقدر رفت و آمد کرد که توانست دوستی عمیقی با رونیکا ایجاد کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این یادآوری، رونیکا خمیازه ای از روی خستگی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من خیلی خسته هستم مامان بزرگ اگه اجازه بدی برم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا در حالی که با محبت دست روی موهای به رنگ شب نوهاش میکشید، نگاهش را به چشمان نافذ او دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برو مادرجون، حسابی خسته شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا بعد از بوسه گرمی که روی گونه مادربزرگش نشاند بلند شد و پایین لباسش را در دستانش جمع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پلکان که در گوشهی سالن نزدیک ورودی عمارت قرار داشت رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلههای چوبی را یکی یکی طی کرد و وارد طبقه بالا شد. قدم در راهرویی که اتاق خوابها و کتابخانه در آنجا قرار داشت گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز برخورد کف پاهایش با نرمی فرش قرمز رنگ که تضاد خوبی با دیوارهای سفید داشت قلقلکش آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند محوی راهرو را طی کرد و به سمت اتاقش که در انتهای راهرو قرار داشت حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستگیرهی در چوبی را پایین کشید و وارد اتاقش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدری خسته بود که حتی چراغ را هم روشن نکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به سمت تختش که دقیقا کنار پنجره بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی تخت کوچکش با همان لباسها ولو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال کش و قوس دادن به بدنش بود که ناگهان همان سنگینی چند ساعت پیش به سراغش آمد. دلش پیچ رفت و نبضش تند شد. دست روی قلبش که به شدت در حال تپیدن بود گذاشت و چشمانش را محکم بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان به یاد گردنبند افتاد که هنوز روی گردنش بود. با اضطراب از تخت پایین آمد و به سمت آیینه قدی که در کنج اتاق بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنایی خفیفی از بیرون پنجره به درون اتاق تابیده و فضای آن را نیمه تاریک کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان نور کم اتاق، به درون آیینه نگاهی انداخت و روی تصویر خود که با لباس شب قرمزی احاطه شده بود، دقیق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر گردنبند چنان او را مجذوب خود کرده بود که نمیتوانست نگاه از آن بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان به طرز عجیبی سنگهای گردنبند برق زد. رونیکا از این اتفاق چنان حیرت کرد که با بهت چند بارچشمانش را باز و بسته کرد. بعد از کمی کلنجار رفتن با خودش، مردد دست برد و گردنبند را در مشتش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض تماس گردنبند با دست رونیکا چراغ به طور غیرعادی اتصالی کرد و لامپ خاموش روشن شد. ناگهان وحشتی غیر قابل وصف در سراسر وجود رونیکا رخنه کرد و تمام تنش کرخت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این هنگام رونیکا حس کرد زیر پایش در حال خالی شدن است و اتاق دور سرش میچرخد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشم بر هم زدنی دنیا در مقابل دیدگانش تاریک شد. چند بار پلک زد تا از سیاهی محض که احاطهاش کرده بود خلاص شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما برخلاف تصورش نه تنها از آن رها نشد بلکه تصویر زنی محو با همان گردنبند در گردنش، جلوی چشمانش جان گرفت. زنی زیبا با موهای قرمز که در هالهای از تاریکی احاطه شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواست به آن زن نزدیک شود قدرتی عظیم او را در برگرفت و اورا بلعید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با وحشت چشمانش را گشود و دست روی دهان نیمه بازش گذاشت. از روی ترس عقب عقب رفته و از آیینه فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور غریزی و ناخوداگاه گردنبند را با وحشت از گردنش درآورد و روی زمین پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند جن زده ها با چشمانی گرد شده، اطراف اتاق را کاوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را هراسان چندین بار باز و بسته کرد و به خودش توپید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خل شدی رونیکا؟ به خودت بیا، به خودت بیا..! همه اینا از خستگی و بدو بدوهای امروزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند سیلی به گونهاش نواخت تا از این کابوس احمقانه بیدار شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم برداشت و روی صندلی که در کنار میز مطالعه بود نشست. چندین بار نفس عمیق کشید تا توانست بر خود مسلط شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با تنی نیمه جان لباسهایش را کند و با لباس زیر روی تخت دراز کشید. دیگر نایی در تنش، برای لباس پوشیدن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی نگذشت که از فرط خستگی بدنش سست شد و خواب بر او چیره گشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آلارم گوشی تمام فضای اتاق را پر کرد و باعث شد رونیک تکان خفیفی بخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواب آلود به پهلو غلتید و با چشمانی بسته به طور غریزی دستش را به سمت پاتختی دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآلارم را خاموش کرد و کش و قوسی به بدنش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را به آرامی باز کرد و نگاهی به اتاقش انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجرهی کنار تخت باز بود و نسیم خنک صبحگاهی پرده های حریر طلایی رنگ را به رقص درآورده بود. از دیدن این صحنه لبخند رضایتی روی لبانش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی روی تخت نشست و پاهایش را از آن آویزان کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم چرخاند و اتاق نامرتبش را از نظر گذراند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس های دیشب کف اتاق پخش و پلا شده و میز توالت مانند صحنه جنگ آشفته به نظر میرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا از تخت بلند شد و پوف بلندی کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای باز من یه مهمونی رفتم اتاقم داغون شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا از کمد یک دست لباس راحتی بیرون کشید و تن زد سپس به سمت میز توالت قهوهای رنگش رفت. برس را برداشت و مشغول شانه زدن موهایش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آیینه به چشمان درشت مشکی خود زل زد. آرایش دیشب، زیر چشمانش ریخته بود و صحنه ناخوشایندی آفریده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی برس را روی میز گذاشت و به قصد شستن صورتش اتاق را ترک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد با صورتی تمیز وارد اتاق شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به جمع و جور کردن اتاقش کرد. مشغول برداشتن لباسها از کف اتاق بود که ناگهان چشمش به گردنبند افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یادآوری اتفاقات دیشب بدنش مور مور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه مردد به گردنبند زل زد. بعد از کلنجار رفتن با خودش، دستش را به قصد برداشتن گردنبند دراز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسترس چنان وجودش را در بر گرفت که باعث لرزش دستش شد. انگشتان لرزانش فقط چند میلیمتر با گردنبند فاصله داشتند که ناگهان صدای بلند مادر بزرگ باعث پریدن دستش به عقب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ رونیکااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطنین صدای مادربزرگ دوباره در اتاق پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم کجایی؟ بیا صبحونه حاضره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا گردنبند را همان جا رها کرد و در حین خارج شدن از اتاق با صدای بلند به مادربزرگش پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارم میام مامان بزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز صبحانه ، سارا موشکافانه، چهرهی رونیکا را میکاوید. نگرانی در چشمان ریز پیرزن موج میزد. در تمام این سالها به تنهایی نوهاش را با خون دل بزرگ کرده بود. بعد از آن اتفاق شومی که برای والدین رونیکا اتفاق افتاده بود، یک نگرانی همیشگی در دلش لانه کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر دلش طاقت نیاورد، پس با صدای دلسوزانهای پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دختر قشنگم چی شده؟ چرا با صبحونهات بازی میکنی؟ رونیکا که در دنیای خودش غرق بود. با صدای مادربزرگش به خودش آمد و با دستپاچگی سرش را بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ایممم..، نه! خوبم چیزی نیست. فکر کنم از خستگیه چون این چند روز خیلی خسته شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم هیچ وقت نمیتونم جای مادرتو پر کنم ولی اینو بدون همه جوره میتونی روم حساب کنی. هر مشکلی داشتی کافیه فقط بهم بگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با شنیدن نام مادر چنان منقلب شد که گویی کسی انگشت روی دردناکترین زخمش گذاشته است و با قدرت فشارش میدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش تیر کشید و بیاختیار چشمانش نمدار شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه مادربزرگش را دلواپس نکند چندین بار پلک زد تا خیسی چشمانش را از بین ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفس عمیقی ریههایش را پر و خالی کرد تا بتواند بر خود مسلط شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا محبت دست روی دست مادربزرگش گذاشت. دست او را نوازش کرد و لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم مامان بزرگ، تو همیشه تو این سالها با تمام عشقت کنارم بودی. مطمئن باش اگه چیزی باشه اول به تو میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس صندلی را عقب کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره برم سراغ کارهام، این چند روز درگیرمراسم تولدم بودم همه کارها افتاده بود گردن تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بدون اینکه منتظر پاسخ مادربزگش باشد، به سمت در رفت و از او دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جالباسی کلاه حصیری خود را برداشت. کشوی پایین را گشود و دستکشهای کار خود را از آن خارج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بالکن پایین رفت و عمارت را دور زد. مزرعه پشت عمارت قرار داشت. برای اینکه کمی سرحال شود، به سمت تاکستان کوچک که یک سوم مزرعه را گرفته بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک اولین درخت تاک ایستاد، چند حبه انگور نیمه رسیده کند و در دهان گذاشت. مزه ملس آن باعث جمع شدن لب و دهان رونیکا شد. چشمانش را با لذت بست و در دل از مادربزرگ خود برای کاشتن انگورها تشکر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحبهی دیگری در دهان انداخت و آن را بلعید. این وقت از تابستان انگورها همیشه نیمه رسیده بودند. باید کمی دیگر تحمل میکرد تا میوه محبوبش شیرین شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این افکار دل کند و به سمت اصطبل به راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانست که اول صبحی باید به اسبها رسیدگی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک اسبها که رسید، اسبها کمی بیقرار شده و روی دو پا جست و خیز کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا کمی متعجب به آنها نگریست. این رفتار از آنها بعید بود. به طرف آنها قدم برداشت و شروع به نوازش آنها کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هی پسر، چی شده؟ چرا امروز اینجوری میکنید؟ اسب شیههی بلندی سر داد گویی که میخواهد چیزی به او بفهماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا از اسب جدا شد و با خنده و شوخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آهان حتما گشنه شدین؟ ای شکموها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت یونجه ها رفت. دسته ای از یونجهها را برداشت و به سمت اسبها برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواست آنها را در آخور بریزد، حرارتی عجیب درون کفت دستهایش حس کرد. انگار که موجی از گرما از قلبش به درون دستهایش حجوم آورده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت خم شد تا یونجه ها را زمین بگذارد و علت این احساس را متوجه شود، اما برای این کار دیر شده بود. ناگهان دودی شدید از میان یونجهها برخاست و در چشم برهم زدنی یک جرقهی کوچک میان آنها ایجاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که رونیکا فرصت کند آنها را رها کند تمام یونجهها درون دستش زبانه کشیده و با شعلههای بزرگ سوختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدری این اتفاق آنی و غیر منتظره بود که رونیکا فقط توانست جیغ بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه بلاخره بر خود مسلط شد و با وحشت همه یونجه های آتش گرفته را به سمت پایین پرت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طور غریزی عقب عقب رفت و سر جایش میخکوب شد. نگاهی به کف دستانش انداخت تا میزان سوختگی را بسنجد، اما در کمال تعجب دستانش کاملا سالم بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اتفاق به قدری برای رونیکا غیرقابل باور بود که برای لحظاتی همان جا خشکش زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه با صدای فریاد مادربزرگش ناگهان از بهت و ناباوری خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زود برو کنار رونیکا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا با سطلی از آب از راه رسید. تمام آب را روی شعله های آتش خالی کرد. شعلهها کم کم فرو کش کرده و خاموش شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا سطل آب را گوشهای پرت کرده و به سمت نوهاش دوید. محکم او را در آغوش کشیدو با چشمانی مضطرب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبی عزیزدلم؟ چیزیت که نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا ازاتفاق پیش آمده به قدری بهت زده بود که هر چه لب زد صدایی از دهانش خارج نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا از دیدن چهرهی بهت زدهی رونیکا به گریه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشانههای او را در دست گرفت و محکم تکان داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نترس، نترس، من اینجام دخترم، به خودت بیا. ببین چیزی نشده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با ناباوری دستانش را بلند کرد. به کف هر دو دستش خیره شد و با بهت لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من..! من!.. چطوری..؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نتوانست جملهاش را کامل کند. ناگهان با صدای بلند شروع به گریستن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا که طاقت اشکهای تنها نوهاش را نداشت، او را در آغوش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اشکالی نداره، چیزی نشده که عزیزم، از این اتفاقها تو هر مزرعهای ممکنه پیش بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم میدانست که حرفش بلوفی بیش نیست. برای آرام کردن نوهاش به این دروغ متوسل شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا دستش را پشت کمر رونیکا گذاشت و او را به جلو هدایت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا بریم خونه، بهتره امروز استراحت کنی. من خودم همه کارها رو انجام میدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف او را به سمت عمارت هدایت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا به آرامی پتو را روی رونیکای ماتم زده کشید و به چشمانش نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دخترم یکم استراحت کن بعدا با هم حرف میزنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از بوسیدن نوهاش به سمت در رفت و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا چنان حس درماندگی میکرد که حتی توان فکر کردن هم نداشت. در بیست و چهار ساعت گذشته زندگی آرام و بی دردسرش چنان زیر و رو شده بود که باورش برایش سخت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ منطقی برای اتفاقات اخیر وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی به پهلو چرخید و دستش را زیر صورتش گذاشت. ناگهان نگاهش حول اتاق چرخید و روی گردنبدی که هنوز روی زمین بود، میخکوب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی از اعماق وجودش فریاد میزر که همهی اینها به خاطر آن گردنبند لعنتی است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین افکار بود که صدای زنگ گوشی در فضای اتاق طنین انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست برد و گوشی را از جیب شلوارش بیرون کشید. اسم الینا چنان آرامشی به دلش پاشید که گویی فرشته نجاتش را در مقابل دیدگانش یافته است. آیکون سبز را به سرعت لمس کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ الو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای وحشتزده الینا فرصت ادامه جمله را از رونیکا ربود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبی رونیکا؟ صدای جیغت رو شنیدم، همه چیز روبه راهه؟ کسی که چیزیش نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا و رونیکا همسایه دیوار به دیوار هم بودند. خانواده الینا همانند مادربزرگ رونیکا برای گریختن از زندگی شهری به آنجا آمده بودند. آمدنشان چیزی شبیه به معجزه برای دل داغدیده آنها بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا از افکار خود بیرون آمده و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس خوبم فقط یه اتفاق کوچیک بود، چیز مهمی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به من دروغ نگو رونیکا از صدات مشخصه که حالت خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با انگشتانش موهایش را پشت گوش داد و نگاهش روی گردنبند میخکوب شد. میدانست که نمیتواند چیزی را از او قایم کند. الینا بهتر از هر کسی او را میشناخت، برای همین با تردید زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعیتش نه خوب نیستم. راستش یه سری اتفاقات داره برام میفته که سر در نمیارم. اعصابم واقعا بهم ریخته الینا..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیله خوب الان میام پیشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه..! یعنی ... ایممم، منظورم اینه اگه برات ممکنه بریم بیرون. حس بدی دارم تو خونه میخوام یکم از این فضا دور بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا که با دقت به حرفهای دوستش گوش میداد بلافاصله پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه زود حاضر شو بریم بیرون، راستی من ماشین بر میدارم تو دیگه نیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه پس میبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا رو تختی کرم رنگ خود را کنار زد و با بیحالی به سمت کمد رفت. سرسری یک دست لباس از کمد بیرون کشید و آن را تن زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حین قدم برداشتن نیم نگاهی به گردنبندی که در کف زمین حس بدی به او منتقل میکرد انداخت. با اکراه دیده از او گرفت و به طبقه پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا با دیدن او ابرو در هم کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوه خدای من! تو نمیتونی آروم بگیری دختر؟ چرا بلند شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان بزرگ دارم با الینا میرم بیرون، احتمالا بریم شهر یکم بگردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا نگاه موشکافانهای به نوهاش انداخت و به سمت او پا تند کرد. با دستانش صورت زیبای رونیکا را قاب کرد و به چشمان درشت و مشکی او خیره شد. بیقراری را میتوانست در عمق سیاهی مردمکانش ببیند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه برو. مطمئنم حالت با الینا بهتر میشه. سعی کن یکم باهاش خوش بگذرونی حتی گه خواستی نهار رو هم میتونی باهاش باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بوسهای بر گونهی سفید رونیکا زد و او را راهی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترسی عمیق رفتن رونیکا را نگریست و در دل برایش دعا کرد تا همیشه صحیح و سالم بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا دم در ایستاده و منتظر الینا بود. با کف پایش روی زمین ضرب گرفته بود و به نقطهای نامعلوم زل زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یکباره صدای خش خش چیزی رونیکا را از دنیای خودش بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهای رونیکا بالا پرید و نظرش به صدا جلب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحتاطانه به پشت سرش برگشت و چشمانش را ریز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشم کار میکرد فقط درختان چنار و انبوهی از بوتهها بود که به چشم میخورد. با تن صدایی مصمم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کسی اونجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاسخی نشنید اما دلش گواه میداد که کسی پشت درختان پنهان شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از چند دقیقه کشمکش میان عقل و دلش بلاخره تصمیم گرفت حرف دلش را گوش کند. قدمی بلند برداشت که به آن سمت برود اما صدای الینا او را سرجایش میخکوب کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام. چرا اونور میری؟ خل شدیا دختر، نه انگار واقعا یه چیزیت شده. ماشین این سمته رونیکا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تفریح ابرو بالا انداخت و به ماشین اشاره زد. بعد ریز خندید و به سمت ماشین رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سوار شو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا ماشین را به سمت جاده اصلی هدایت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میریم همون کافهای که تو دوست داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد جلوی کافهی همیشگی که پاتوق آنها بود پارک کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب کافه را گشوده و وارد فضای دنج و خودمانی آنجا شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا دست رونیکا را گرفت و او را به سمت دیوار شیشهای که منظرهای زیبا را به نمایش گذاشته بود، برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا بشینیم کنار پنجره، میدونم عاشق اینجایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا کنار پنجره رفت و به منظرهی سبز بیرون زل زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقامت بلند درختان چنار که با نظم کنار یکدیگر روئیده بودند لبخند رضایت بر لبان او نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق همزیستی رزهای رونده با تنهی درختان اقاقیا بود. چه عاشقانه در هم تنیده شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان خوردن دست الینا جلوی صورتش به خود آمده و دست از تماشا کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصندلی را به عقب هل داد و درست رو به روی الینا جا خوش کرد. انگشتانش را در هم پیچید و روی میز گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسو نی که پیش بند قرمزی دور کمرش بسته بود، به آنها نزدیک شد و با خوشرویی سلام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا نگاهی به قامت بلند و قلمی گارسون انداخت و سفارشش را داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همون همیشگی همراه دو تا قهوه اسپرسو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگارسون با لبخندی چشمی گفت و از آنها دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا به سمت رونیکا چرخید و دستان رونیکا را در دست گرفت، سپس با محبت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب حرف بزن ببینم چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا در صورت گرد و زیبای دوستش دقیق شد. وجب به وجب چهرهی او را کاوید. این چهره و این چشمها در تمام این سالها او را همراهی کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دختر یک فرشته بود که خدا او را بعد از مرگ پدر و مادرش به او هدیه داده بود. اگر حضور الینا و خانوادهاش در آن روزهای سیاه نبود بیشک از غم نبود والدینش از بین رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا از خاطرات گذشته دل کند و سپس با تردید لب گشود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ایممم... راستش الینا چند روز میشه که اتفاقات عجیبی برام میفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردد به چشمان او دقیق شد. میترسید دوستش فکر کند دیوانه شده است. اما نگاه جدی الینا او را به ادامه سخنش ترغیب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستش همه اینا از شب تولدم شروع شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اتمام این جمله گارسون سر میز آنها رسید. چیز کیک و فنجانهای قهوه را روی میز قرار داد. با ادب از آنها پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امر دیگهای ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا با گفتن " نه " از او تشکر کرد و به سمت رونیکا چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا که با نگاهش منتظر رفتن گارسون بود، بعد از دور شدنش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون شب آرشام بهم یه گردنبد هدیه داد. شاید باورت نشه ولی به محض تماسش با گردنم حالم بد شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا متفکرانه به سخنان دوستش که ترس در چشمانش موج میزد گوش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا کمی از چیزکیک را در دهانش گذاشت. کمی که مزه مزه کرد به تعریف کردن ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اولش فکر کردم از خستگیه ولی تا همین امروز اتفافات عجیب غریب ولم نمیکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آه بلندی کشید و دستش را به چانهاش تکیه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا که با جدیت به حرفهای او گوش میداد، فنجان قهوهاش را از روی میز برداشت و بامحبت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس باهم حلش میکنیم. تمام جزئیات رو برام تعریف کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با این حرف دوستش قوت قلب گرفت و تمام اتفاقات این چند روز را با تمام جزئیات برای الینا تعریف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد هر دو در سکوت و ناباوری بهم خیره شده بودند. جو سنگینی بینشان ایجاد شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با تردید در چشمان الینا خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حرفهامو باور میکنی مگه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا به جلو خم شد و با قاطعیت پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوووه..! البته که باور میکنم. این چه حرفیه رونیکا، فقط دارم تجزیه تحلیل میکنم ببینم چیکار میتونیم بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دستش را روی چانهاش کشید و متفکرانه از رونیکا پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خودت چه نظری داری؟ چیزی به ذهنت میرسه؟ رونیکا لبانش را جمع کرد و با تردید و دودلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به نظرت ممکنه اون گردنبند طلسم شده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممکنه! شایدم یه چیزایی تو وجود خودت داره تغییر میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا با چشمان گشاد شده نگاهی به الینا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه حرفایی میگی الینا مگه فیلم هندیه! لطفا جدی باش یکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا ادامه بحث را بیمورد یافت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب باشه بابا حالا عصبانی نشو. سر فرصت میام این گردنبند افسانهای رو از نزدیک میبینم. شاید آرشام اونو طلسم کرده تا تو رو عاشق خودش بکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بلند و با صدا خندید. رونیکا با این حرف ابرو در هم کشید و با غیض گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای تو آدم بشو نیستی، تو این شرایط هم میتونی شوخی کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس مشتش را به نشانهی زدن بالا برد و تهدید وار او را نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا با خنده دستهایش را به نشانه تسلیم بلند کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه بابا صد بار گفتم به جای وحشی بازی، جنبهی شوخیت رو ببر بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این جمله، به سمت دیگر چرخید و با چشمانش گارسون را جستجو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله گارسون متوجه شده و به سمت آنها رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتحساب را روی میز گذاشت و دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا چند دسته اسکناس از کیفش بیرون کشید. روی میز گذاشت و به سمت رونیکا چرخید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من سعی میکنم تو اینترنت بگردم ببینم چیزی میشه پیدا کرد یا نه. بیشتر از این ذهنت رو درگیر نکن. الانم میخوام یه چیزی بگم قول بده گارد نگیری و منطقی برخورد کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا چشم غرهای به او رفت و تای ابرویش را بالا داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو اگه جدی باشی مگه من مرض دارم عصبانی بشم آخه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ببین رونیکا الان تو این شرایط بهتره یکم از اون خونه بیای بیرون، یه مدته خودتو اونجا حبس کردی که چی بشه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی مکث ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ میدونم عاشق اون مزرعهای اما تو نیاز داری وارد اجتماع بشی و با بقیه آدمها هم ارتباط بگیری!همین ورزش رو چرا ول کردی؟ برای شروع ورزش گزینه خوبیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را دراز کرد و دور بازوی رونیکا انداخت. رونیکا را بلند کرد و به سمت درب خروجی هدایت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشمهاتو برام او نجوری نکن رونیکا. میدونم الان میخوای بگی من شخصیتم اینجوریه و از این چرت و پرتها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا میان حرفش پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرین. دقیقا همینو میخواستم بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه قبول ولی باید یکم تلاش بکنی تا یکم اوضاعت عوض بشه وگرنه با این اتفاقا هم که الان افتاده، خیلی داغون میشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خندید و چشمانش را لوچ کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وحشی بودی دیونه هم میشی میمونی رو دستمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا اینبار از ته دل خندید و نیشگون کوچکی از بازوی او گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه بهتر میمونم ور دلت اینجوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا چشمانش را جمع کرد و آخ بلندی گفت، سپس نگاهی به رونیکا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قاطی داری تو، خوشحال میشی میزنی عصبانی میشی میزنی، مگه من کیسه بوکسم آخه خانوم جومونگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه تو عزیز دل منی خانوم تو دل برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه، باشه، هندونه نده زیر بغلم. بریم سوار ماشین بشیم بریم دور دور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با هم از کافه خارج شده و به سمت ماشین رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راستی خونه رفتی یه عکس از پشت و روی گردنبند برام بگیر بفرست. میخوای ببینم میشه اطلاعاتی دربارش گیر آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه دمت گرم که همیشه هوامو داری و کنارمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا تعظیم نمایشی کرد و پاسخ داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ما اینیم دیگه، حالا سوار شو بریم تا دیرمون نشده چون میخوام امروز یه نهار مشتی مهمونت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو سوار شدند و به سمت مرکز شهر حرکت کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم غروب هر دو خوش و خرم با بستههای خرید به سمت ماشین در حرکت بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ماشین که رسیدند الینا قفل ماشین را باز کرد و بسته های خرید را در صندلی پشتی قرار داد. چند دقیقه بعد هر دو در صندلیهای جلویی جای گرفتند و کمربندهایشان را بستند. رونیکا در حالی که گوشی خود را در کیفش میگذاشت رو به الینا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون که امروز باهام اومدی. خیلی وقت بود دو تایی اینجوری وقت نگذرونده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ والا من همیشه هستم این تویی که افتخار نمیدی. یکم دل بکن از اون مزرعه به خدا ضرر نمیکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس استارت زد و ماشین را به حرکت در آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاده شهر که گذشتند، وارد مسیر سر سبز و پردرخت جنگلی شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیری که رونیکا همیشه عاشق آنجا بود. خورشید در حال غروب بود و آسمان به شکل زیبایی دلربایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای مطبوع عصر چنان مسرت بخش بود که رونیکا شیشهی پنجره را تا ته پایین کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را کمی به بیرون متمایل کرد و ریه هایش را چندین بار با نفسهای عمیق پر و خالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهای الینا از دیدن چهرهی شاداب رونیکا کش آمد. با وجد و خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حسابی سر حال هستیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اره خیلی، امروز با وجود تو بهم خیلی مزه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که نزدیک مزرعه رسیدند، خورشید غروب کرده و شب در آسمان جا خوش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالینا به آرامی ماشین را در گوشهای پارک کرد و پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو در حالی که بستهها را به طرف رونیکا میگرفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از این به بعد هر وقت بازم اتفاقی افتاد خبرم کن، حتی اگه نصف شب بود. محافظت به سرعت برق و باد خودش رو میرسونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف بازویش را بالا گرفت و با ژست آرنولدی، نخودی خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا نیز از ته دل خندید و با انگشتانش نیشگون محکمی از لپ الینا گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم خانوم بادیگارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وای کندی لپمو دختر، مگه مرض داری تو؟ تا باز نزدی لت و پارم کنی بهتره در برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حالت فرار پشت به رونیکا کرد و به سمت عمارتشان پا تند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که پشت حصار خانهی خودشان رسید، از دور برای رونیکا دست تکان داد و با نیشخندی، در تاریکی ناپدید شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرونیکا همچنان که از رفتارهای کودکانه الینا میخندید، چرخید و به سمت درب چوبی خودشان، قدم برداشت. بستهها را در دستش جا به جا کرد تا بتواند در را بگشاید. دستش که با دستگیرهی در برخورد کرد از گوشه چشم رد شدن سایهای شبح مانند را حس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانش از وحشتی که ناگهان در دلش رسوخ کرده بود، خشک شد. نمیدانست چیزی که دیده واقعی بوده یا فقط یک توهم احمقانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چنان خشونتی آب گلویش را فرو داد که سیبک گلویش به طور واضحی بالا پایین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چند نفس عمیق عضلات منقبض شدهاش را آرام کرد و روی پاشنه پا چرخید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمان ریز شده نگاهی در تاریکی انداخت و اطراف را کاوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کسی اونجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی پاسخی نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا خواست به آن سمت برود تا مطمئن شود کسی بوده یا نه. اما در کسری از ثانیه مغزش او را از اینکار منصرف کرد. چرا که حتی اگر کسی هم آن جا بود چیزی جز دردسر عاید رونیکا نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای همین، به خاطر آرام کردن حس کنجکاوی خود، آرام زیرلب نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیالاتی شدی دختر، آخه نصف شبی کی میتونه این اطراف باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همین افکار خودش را آرام کرد و درب را گشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسش او را مجبور کرد با قدمهای بزرگ خود را سریعتر به عمارت برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
مرسی که با نظرات قشنگت بهم انگیزه میدی❤️🥰
۳ هفته پیشدخی تنها
00سلام رمان خیلی خوب بود فقط کسی که رونیکا رو نجات داد کی بود
۴ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام جانم ممنون برای نظر قشنگت، اون قسمتش تو جلد دوم مشخص میشه💖
۴ ماه پیشفاطمه
00برهام بود فکر کنم ک بهش کمک کرد من جلد دوم و پیدا نمیکنم هرچی میزنم تو قسمت آنلاین ولی فکر کنم مامان بابای دوستشم مثل خودش هستن
۱ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم مرسی که نظرت رو برام نوشتی☺️تو بخش آنلاین اسم میراث هلیوس رو تایپ کن برات میاره اگه نیاورد تو رمانهای تکمیل شده میتونی پیدا کنی❤️
۴ هفته پیشجلد ۲ رمان رو بزار
00وااای چرا تموم شد جای حساسش اععع جلد دوم کو پس وااااس لطفا جلد دوم رو سریع بزارین
۲ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم ممنون که نظرت رو برام نوشتی، جلد دوم تو بخش رمانهای آنلاین و کامل شده
۲ ماه پیشجلد دو
00جلددوم کووو
۲ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم برید تو بخش رمانهای آنلاین و تو ذره بین بزنید میراث هلیوس، جلد دومش براتون بالا میاد
۲ ماه پیشهیلا فرهادی
00جلد دوم رو نمی تونم پیدا کنم
۴ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام دوست عزیز، کافیه برید تو بخش رمانهای آنلاین و تو ذرهبین اسم میراث هلیوس رو بنویسید، براتون میاره
۴ ماه پیشزهرا
۱۸ ساله 00سلام خسته نباشید🌻 من همونیم که گفتم جلد اول برام نمیاد هرچقدر روی خوندن رمان میزنم بعدش میاد صفحه پیدا نشد و اینجور داستانا میشه کمکم کنید خیلی دوست دارم رمانتون رو بخونم
۴ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم همین الان به پشتیبانی پیام دادم که کمکتون کنن🙏💖
۴ ماه پیشزهرا
۱۸ ساله 00جلد اول برای من نمیاد میشه لطفا راهنمایی کنید🌻
۴ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم، همین صفحه رو برو پایین نوشته آثار دیگر نویسنده اونجا نوشته میراث هلیوس جلد اول بزن روش بخون اگه نشد خبرم کن تا راهنماییت کنم
۴ ماه پیشهستی
۱۵ ساله 00خیلی عالی بود ممنون
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
ممنون عزیزم که نظرت رو برام نوشتی🌻
۷ ماه پیشمبینا
۱۷ ساله 00اسم جلد دوم چیه نمیتونم پیدا کنم قلم عالی
۵ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام دوست عزیز جلد دوم با همین اسم یعنی میراث هلیوس تو بخش آنلاین قرار داره اگه سرچ کنی بالا میاد
۵ ماه پیشدخترک شیطون:)?
00قلمت محشره نویسنده تا اینجا خیلی قشنگ و هیجانی بووووووودددد میخام جلد دومش رو شروع کنم امید وارم مث این قشنگ و هیجانی باشه❤️🥲
۵ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
وااای که من چه ذوقی میکنم از اینهمه مهر و محبت شماها😍😍😘😘
۵ ماه پیشفاطمه
۲۲ ساله 00خیلی رمان جالبیه ممنون نویسنده جون بی صبرانه منتظر جلد دومش هستم❤️❤️🌟🌟🌟
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم خوشحالم که خوشت اومده خبر خوب این که جلد دومش روی اپ اومده و میتونی بخونیش🙂
۷ ماه پیشحدیث
00سلام هزیزم جلد دومش من هرچی سرچ میکنم نیست ک کجا میتونم پیدا کنم
۶ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
سلام عزیزم جلد دومش رو تو بخش آنلاینها جستجو کن حتما برات میاره اگه بازم پیدا نکردی دوباره بهم پیام بده تا راهنماییت بکنم🙏
۶ ماه پیشزینب
00ولی پس ادامه اش کو
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
تا کجا خوندی؟ چون تا قسمت ۲۳ پارت گذاری شده و اگه خریده باشیدش براتون باز میشه
۷ ماه پیشZahra
00عالیه❤️
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
مرسییی😍😍
۷ ماه پیشمریم زینالی
00عالی بود👏👏💖
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
ممنون عزیزم🌻🌻☺
۷ ماه پیشسعیده
۳۳ ساله 00واقعا عالی بود خیلی لذت بردم ارزش خوندنشو داشت👌👌
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
ممنون از مهربوووونیت😍💗💗
۷ ماه پیشگندم
00خیلی رمان متفاوت و قشنگیه
۷ ماه پیشنگار بنی هاشمی | نویسنده رمان
این نظر لطفته عزیزم😍
۷ ماه پیش
مایا کریمی
۳۵ ساله 10عالی بود جلد اولش