رمان ماهور به قلم فهیمه شهمیرزادی
نزدیکای شرکت از ماشین پیاده شدم..ساعت حدودای هفت بود... یه گوشه ای پیدا کردم که به در شرکت دید داشته باشه... همیشه نزدیکای هفت و نیم میومد شرکت...همه اش دعا میکردم که امروزهم بیاد و من ببینمش... هوا ابری بود و صدای رعد و برق توی دل اسمون میپیچید.... ساعت نزدیکای هشت بود... بارون نم نم شروع به باریدن کرد...خبری ازش نشده بود.... از خستگی و ضعف نمیتونستم سر پا بایستم خواستم بشینم اما ترسیدم بیاد و من نبینمش.... صدای زنگ گوشیم بلند شد ، نرگس بود ، گوشیمو خاموش کردم و انداختمش توی کیفم.... ساعت نزدیکای نه بود ... بارون شدت گرفته بود و سرتاپامو خیس کرده بود... پاهام داشت بی حس میشد.... خواستم خم بشم و کمی پاهامو با دستم ماساژ بدم که ماشینشو دیدم.... ضربان قلبم بالا گرفت.... بدون اینکه بره توی پارکینگ همونجا ایستاد و از ماشین پیاده شد......
دستمو به دیوار کناریم بند کردم خدای من..باورم نمیشه یه بار دیگه بتونم ببینمش بغض کرده نگاش کردم.... وزیر لب ناخوداگاه زمزمه کردم
" عادلانه نیست
بی توسرکنم.....بی هوای تو "
اولین قطره ی اشکم روی گونه ام سُر خورد
روی پیشونیش اخم داشت....موهاشو مثل همیشه سربالایی شونه کرده بود و کنار صورتش چن تارمو ریخته بود روی پیشونیش... دلم براش پرکشید.... یه قدم رفتم جلوتر
" عادلانه نیست
دوری من از... دست های تووو"
قطره ی بعدی اشکم پایین چکید
صورتشو شیش تیغه کرده بود صاف صاف.... اون میدونست من ته ریش دوس دارم
یه قدم دیگه رفتم جلو
" عادلانه نیست
من بمانم و حسرت مُداااام "
کت کرم رنگ اسپرت تنش بود.... اون میدونست من فقط کت مشکی دوس دارم و از کرم متنفرم
" عادلانه نیست
قِسمَتَم از این.... عشق ناتمام "
قلبم از درد فشرده شد..... هق زدم
" هم مسیر من حال زندگی روبراه نیست
هم مسیر من حق ما دو تا درد و اه نیست "
اشکهای مزاحم رو از روی صورتم پاک کردم و خواستم یه قدم دیگه برم جلو تا بهتر ببینمش....
اما در ماشین باز شد و یه خانوم اومد پایین....کپ کرده ایستادم کل وجودم منقبض شد
" سهم ما از این زندگی چرا عادلانه نیست
بی تو این شب ناتمام من عاشقانه نیست "
با لوندی تمام موهای روی صورتشو کمی کنار زد... هستی بود...اره خودش بود..... با هم رفتن داخل شرکت...
از ضعف به دیوار کناریم تکیه دادم...سرمو از عقب چسبوندم به دیوار ، دیگه جونی برام نمونده بود با چشمای بسته اروم اروم سرخوردم روی زمین......
" بی تو میرود جان از تنم..ای پناااه من
پای من بمان...بی تو خسته ام...تکیه گاه من "
..........................................................
زنگ خونه رو زدم ولی کسی جواب نداد....کیفمو باز کردم و میون خرت پرتایی که توش بود بلاخره کلید رو یافتم در رو بازکردم و وارد حیاط شدم...زمستون بود و درختای حیاط تماما بی شاخ و برگ بودن...یاد کودکی ام افتادم همون زمان که با کاوه و کیارش خونه عمه رو با سر و صدا روسرمون میذاشتیم...
به باغچه خشک کنار حیاط زل زدم همون باغچه ای که هر وقت چشمام بهش میفته تصویر مامان و عمه رو میبینم که کنارش نشستن و در حال سبزی کندن خنده هاشون توی سر و صداهای ما گم شده...چشمامو بستم
تقریبا ۸ سالم بود که یکی از عموهای مامان توی شیراز فوت میکنه ومامان وبابا نصفه شب برای رسیدن به مراسم به سمت شیراز حرکت میکنن و به خاطر مدرسه ای بودن من مجبور میشن من رو پیش عمه ناهید بزارن....ولی هیچوقت به شیراز نمیرسن....
چون بابا خواب الود بوده و بین راه تصادف میکنن و هیچوقت پیش یه دونه دخترشون برنمیگرون....اشک چشمامو پاک کردمو چشممو از اون باغچه گرفتم...
بعد از اون من پیش عمه ناهیدم بزرگ شدم....من دو تا عمه دارم و یکی عمو..عمه ناهید و عمه مهین و عمو مهدی....عمه مهین دوتا دختر و یه پسر داره مهیار ومینا و مهرنوش ...مینا مثل خودم ۲۱ سالشه... مهرنوش ۱۸ و مهیار ۲۵ سالشه...عمو مهدی هم یه دختر ۱۸ ساله به نام نسترن و یه پسر ۱۴ ساله به نام نیما داره....کاوه ۲۷ ساله و کیارش ۱۹ ساله هم پسرای عمه ناهیدم هستن...از وقتی مامان بابا رفتن عمه و عمو صادق(شوهر عمه )...منو پیش خودشون نگه داشتن...با وجود تمام حرفایی که اطرافیان میزدن...عمه مهین میگفت خوب نیست یه دختر با دوتا پسر توی یه خونه با هم بزرگ بشن..وهمیشه به عمه اصرار میکرد که منو خونه خاله ام تو شیراز بفرسته...عمو مهدی هم دوست داشت که من برم پیششون ولی زن عمو راضی به نظر نمیرسید به خاطر همین عمه ناهید هیچ وقت زیر بار نمیرفت وپ همه میگفت که یادگار برادرش باید نزدیک خودش باشه .عمه خیلی خوب بود و هیچ وقت نذاشت احساس سربار بودن کنم ، وقتی بزرگتر شدم به خاطر نگاه های بد و حرفا و کنایه های مردم مخصوصا عمه مهین و دختراش خواستم از عمه جدا شم و با پول خونه ی پدریم که حاج صادق فروخت وبرام سرمایه گذاری کرد واسه خودم خونه جدا بگیرم ولی عمه و حاج صادق قبول نکردن...حاج صادق مرد متدینی بود همیشه میگفت تو مثل دخترم میمونی و واسه پسرام مثل خواهر چطور میتونم اجازه بدم دخترم تک و تنها زندگی کنه پس غیرت من و برادراش کجا رفته
بعد از اون ماجرا دیگه هیچ وقت احساس بدی نداشتم وبه حرفای مردم و طعنه هاشون اهمیت نمیدادم.
وارد حال خونه شدم سمت راستش اشپز خونه بود و سمت چپش راه پله که اتاق من اون بالا بود پایین راه پله دوتا اتاق بود که -یکی واسه عمه و شوهرش و اون یکی هم واسه کاوه و کیارش...از پله ها بالا رفتم یه راهرو بود در سمت چپی اتاق من و در سمت راستی سرویس بهداشتی....دستمو به دستگیره اتاقم گرفتم اما قبل از باز کردن چشمم به در انتهای راهرو افتاد بهش خیره شدم اونجا اتاق کار کاوه بود یه پنج سالی میشدکه کاوه واسه درس خوندن به کانادا رفته بود وفقط سالی یه بار به ایران میومد .. و اون اتاق تقریبا متروکه بود...
نگاهمو از اتاق گرفتم ولی تا خواستم دستگیره اتاقمو پایین بکشم تو یه لحظه قلبم از جا کنده شد
_ماهوووووووووور
از شدت ترس توان برگشتن هم نداشتم دستم از روی قلبم سر خورد با کمی جرات اروم برگشتم
باچشمای گرد شده و پرخشم نگاش کردم و مثل خودش فریاد کشیدم
_کیارررررررررش.
چشمامو بعد از یه خواب دلچسب باز کردم هوا هنوز روشن بود ساعت روبروی تختم ۷ رونشون میداد...هنوز روی تخت بودم که با صدای ویبره گوشی یه تکونی به خودم دادم و گوشی رو برداشتم...
_الوو... _الو و کوفت باز اون گوشی بی صاحابتو سایلنت کردی تخت گرفتی خوابیدی ده بار زنگ زدم
_خوب حالا..تو که میدونی من اگه بدخواب بشم سردرد میگیرم..وقتی میدونی خوابم مرضت چیه ده بار زنگ میزنی
_ای بابا من که گفتم میخوام باهات رفع اشکال کنم
_چه اشکالی پیش اومده؟نقص فنی پیدا کردی؟
_وای ماهور، چرا مسخره بازی درمیاری..من دارم از استرس امتحان میمیرم اون وقت تو ریلکس میگیری میخوابی
_باشه بزار برم کتابمو بیارم کشتی منووو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفام که با نرگس تموم شد بلند شدم و یه لباس مناسب پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس سه سال بود که بهترین و تنهاترین دوستم بود کلا ادمی نبودم که براحتی با همه به جوشم با نرگس تو ترم اول دانشگاه اشنا شدم تک دختر بود ولی درست تربیت شده بودتنهاکسی که با اخلاقای من سازگاری داشت نرگس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه توی هال نشسته بود و با تلفن حرف میزد از قربون صدقه هایی که میرفت معلوم بود داره با کاوه حرف میزنه.... بهش سلام کردم ولی متوجه من نشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم رفتم اشپزخونه معده ام بد جور به التماس افتاده بود...بعد از اینکه از خجالت شکمم دراومدم رفتم بیرون...عمه خوشحال به نظر میرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلااام عمه جون _سلام عزیزم کی اومدی متوجه نشدم _سلام کردم ولی داشتین صحبت میکردین دیگه زیاد مزاحم نشدم _قربونت برم اومدم واسه نهار بیدارت کنم غرق خواب بودی دلم نیومد غذاتو خوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره عمه دستت درد نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نوش جونت...وای ماهوور یه خبر خووووب کیااارش بدو خبر خوب دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیر نگاه عمه را دنبال کردم برگشتم کیارش از پشت با کوله ی روی دوشش داخل خونه شد طبق معمول موهای فرفریش مثل سیم تلفن دورش ریخته بود و قسمتی هم روی پیشونیش رو گرفته بود_سلامت کو مادر من صبر کن برسم بعدش منو سوپرایز کن حالا چیشده؟ _حدس بزن ، ماهور تو بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس زدنش زیاد سخت نبود مطمئنا به کاوه و اومدنش به ایران ربط داشت..ولی دلم نیومد هیجان عمه رو واسه گفتنش از بین ببرم واسه همین گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلاخره کیارش درس ریاضی۱ رو پاس کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش ابروشو تابه تا کرد و با یه حالتی نگاه کرد که یعنی بعدا باهات حساب کتاب میکنم...یه لبخند به معنی بی خیالی بهش زدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه عمه جون...کیارش تو بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حتما واسه ماهور شوهر پیدا شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام گرد شد...چه زود تلافی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا اصلا نمیخواد حدس بزنین...کاوه داره میاااااااد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه مامان چقدر حدس زدنش سخت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو و صورت عمه رو بوسیدم _به سلامتی عمه جون خدا روشکر دیگه دلتنگیات تموم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اونقدر خوشحال بود جوری که کل شب لبخند از رو صورتش محو نمیشد.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزم نشسته بودم و کتاب الکترومغناطیس رو ورق میزدم چن بار خونده بودمش ولی یه جاهاییش واسم قابل هضم نبود...خسته شدم محکم کتابو بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اههههه ولش کن بابا هرچی باداباد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال بلند شدن بودم که حس کردم یه صدای خش خشی میاد انگار که چیزی رو در اتاقم کشیده میشه کار کیارش بود هر وقت میخواست یواشکی باهام حرف بزنه اینجوری صدا در می اورد (گانگستر بازی در میاورد)بلند شدم در حال سر کردن روسری در رو هم باز کردم سریع مثل جن زده ها پرید تو اتاقم و در رو هم پشت سرش بست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته تو باز مثل دزدا در میزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیس یواش حرف بزن _چی شده مگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پایه هستی مامان رو سوپرایز کنیم ابروهامو جمع کردم و گفتم _وااا تولد عمه که الان نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه فقط واسه تولد سوپرایز میکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کردم و بعدش با ذوق گفتم _اهاان نکنه سالگرد ازدواجشونه... اره من اصلا یادم نبود وای من عاشق جشن و سوپرایزم حالا بگو از کجا باید شروع کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه ماهور چی میگی واسه خودت بزار حرفامو بزنم بعدش حرف بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هو بادم خوابید و لبامو غنچه کردم _پس چی...سوپرایز چیه اون وقت؟ _سوپرایز اومدن کاوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا عمه که میدونه اون میخواد بیاد دیگه چه سوپرایزیه _نه دیگه یک ساعت پیش به کاوه زنگ زدم که دوباره به مامان بگه کاراش ردیف نشده و این ماه نمیتونه بیاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا جیغ کشیدم _چییییییی _هیسسسسس چته تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو دیوونه ای ، مگه ندیدی عمه چقدر ذوق داشت و خوشحال بود گناه داره کیارش اینکارا چیه میکنی....کاوه هم قبول کرد؟ _اولش نه...همش میگفت منو وارد دیوونه بازیات نکن ولی خیلی اصرار کردم بهش چیزی گفتم که قبول کرد... _چی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون دیگه رازه _برو بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم هم دستش بشم ولی کیارش ول کن نبود اخرش هم نقشه شو برام توضیح داد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای الارم گوشیمو قطع کردم هوا هنوز گرگ و میش بود وضو گرفتم و نماز صبح رو خوندم و از خدا خواستم مثل همیشه کمکم کنه...کتابمو باز کردم و شروع کردم به خوندن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه زمان نشدم نگاهی به ساعت گوشیم انداختم که ۷ رو نشون میداد _وای دیرم شد.. سریع حاضر شدم و از اتاق اومدم بیرون...اشپزخونه درست روبروی راه پله بود...با کوله ی روی شونه ام از راه پله ها سرازیر شدم عمه تا منو دید گفت_بیا صبحونه بخور عزیزم....رفتم جلوی اشپزخونه ایستادم عمو صادق پشت میز اشپزخونه نشسته بود به هر دوشون سلام کردم اونا هم جواب دادن _بیا بشین دخترم _ممنون عمو دیرم شده باید برم _یعنی چی بدون صبحونه نمیشه که..باشکم خالی میخوای امتحان بدی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمه جون سر راه یه چیز میخورم دیرم میشه به اتوبوس دانشگاه نمیرسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم که برم کیارش جلوم ظاهر شد ابروهاشو تابه تا کرد _چرا با اتوبوس..خودم نوکر ابجی جونم هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند ریزی رو صورتم نشست....درسته که کیارش خیلی اتیش میسوزونه ولی همیشه بهترین برادر و پشت و پناه بوده برام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا نوکرتم از خواب پاشد دیگه چی میخوای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اا مامان _مامانو و کوفت....دو ساعته دارم صدات میکنم چرا بیدار نمیشی..دیروز و پریروز صبح که نرفتی دانشگاه امروزم که تازه بیدار شدی من از دست تو چیکار کنم... _مگه مدرسه است کلاس نداشتم دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطور اون هفته ها صبح میرفتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فصل امتحاناته مامان خانوم _من این چیزا حالیم نمیشه....اگه دوباره مثل ترم قبل تجدید بشی باید دور دانشگاه رو خط بکشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ریزی کردم _تو خودتو ناراحت نکن خانوم...بزار رفوزه بشه اونوقت که مادرشو خواستن تو نرو خودشون پرتش میکنن بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار با کیارش زدیم زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ا وا داشتیم اقا صادق... منو مسخره میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه خانوم... گفتم شما خودتو اذیت نکن هر غلطی کنه اینده خودش خراب میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد خوردن صبحونه کیارش منو رسوند و خودش رفت دانشکده...منو کیارش تو یه دانشگاه درس میخوندیم ولی دانشکده هامون فرق داشت باهم...من فیزیک میخوندم و اون مهندسی عمران دقیقا هم رشته برادرش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد محوطه دانشکده شدم چشمامو چرخوندم تا اینکه روی نیمکت جلوی دانشکده پیداش کردم از پشت بهش نزدیک شدم سرشو برده بود توی دفتر و تند تند ورق میزد..از پشت یکی زدم توی سرش سیخ نشست و سریع به طرفم برگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسته دیگه چقدر میخونی خوردیش که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کوووفت چرا مثل دزدا از پشت میای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_والا مسیر ما همیشه همین طوریه و روبروی شما هم پر از دار و درخته...احیانا فکر نکردی که تارزانم و میتونم از روی درختا تاب بخورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم دور و برش رو نگاه کرد ولی بازم کم نیاورد و طلبکارانه گفت _نخیر ولی مثل ادمیزاد میتونستی بیای پیشم بیشینی _چیکار کنیم فرشته ها از اسمون نازل میشن نمیتونم مثل ادم رفتار کنم ک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس یه ایش گفت و دوبار سرش رو فرو برد توی دفترش به ثانیه نکشید که سرش رو بلند کرد_وای ماهور چیکار کنیم این استاده یه تختش کمه معلوم نیست چه سوالایی اورده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجزوشو بستم و از زیر دستش کشیدم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ا چیکار میکنی میخوام بخونم _بسته هرچقدر خوندی اینقدر استرس نداشته باش میگن مطالعه ای که نزدیک امتحان باشه اونم سریع و با استرس ،نظم ذهن رو بهم میزنه و باعث میشه همون چیزایی رو که بلد بودی هم از ذهنت بپره _واقعااا _اره...حالا هم اروم باش ما که در حد توانمون خوندیم دیگه بقیش هم با خداست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم باهاش صحبت کردم که استرس نداشته باشه و بعدش باهم وارد جلسه امتحان شدیم...برگه ها رو پخش کردن از دیدن سوالا تعجب کردم دقیقا سوالایی رو اورده بود که که هر کدوم یک ساعت وقت ما رو میگرفت و ما فقط دو ساعت و نیم وقت داشتیم بللاخره باهر جون کندنی بود تمومش کردم و از سالن اومدم بیرون...رو نیمکت نشستم و منتظر شدم تا نرگس بیاد نگاهم به در بود تا اینکه با قیافه درب و داغون از در سالن خارج شد براش دست تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدید وبه سمتم اومد هنوز نرسیده بود که شروع کرد به غر زدن _اه دیدی ماهور مرتیکه عقده ای همه ی سوالایی رو که من خط قرمز کشیده بودم و روش نوشته بودم نمی اید، رو اورده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا چرا خود سر سوالا رو حذف کرده بودی واسه خودت مگه استاد گفته بود؟ _نه بابا از دبیرستان تجربه داشتم معلما سوالایی رو که جواب طولانی داشت نمی اوردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونستم خودمو نگه دارمو زدم زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش قرمز شد و با عصبانیت گفت _بایدم بخندی تو که همه سوالا رو درست جواب دادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر جواب من نموند و کیفش رو روی کولش محکم کرد و به سمت در خروجی رفت از پشت صداش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همچنان به سمتش دویدم _نرگس...نرگس..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نزدیک شدم و کوله اش رو کشیدم برگشت و نگام کرد _چیه چیکارم داری _وایسا ببینم تو از کجا میدونی من همه سوالا رو درست جواب دادم که اینجوری گارد میگیری _کاملا از قهقهه ها و مسخره کردناتون مشخصه و نیاز به گفتن نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مسخرت نکردم دیوونه فقط نتونستم جلوی خندمو بگیرم بعدش من هم نتونستم همه سوالا رو درست جواب بدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم ساکت شد بعدش با حالت گریه گفت_وااای ماهور حالا چیکار کنم اگه منو بندازه چی حوصله ندارم دوباره سر کلاسش بشینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق این اخلاقش بودم که سریع راضی میشد و یادش میرفت که قهر بوده یه لبخند دلگرم کننده ای زدم و گفتم _فکر کنم میخواسته یکم بچه هارو اذیت کنه وگرنه استاد جوادی اونقدرا هم بد نیست حتما نمره شو به همه میده...الان هم به جای این همه اه وناله بریم یکم بگردیم بعدش هم یه نهار توپ بخوریم تا هوامون عوض شه ، خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخ جون اره بابا اصلا گور پدر درس و دانشگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم...نرگس عاشق تفریح و گردش و فست فود بود خواستم از حال و هوای بد بیرون بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_افرین حالا شدی نرگسی خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ زدم و به عمه خبر دادم که یکم دیرتر میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرفای غروب بود که خسته و کوفته رسیدم خونه....از بس این نرگس منو راه برده بود احساس میکردم پاهام تاول زده.....لنگان لنگان وارد خونه شدم کیارش روی مبل پشت به من در حال تلویزیون دیدن بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلااام بر اهل خانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش برگشت با چشای ریز شده نگام کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام بر نا اهل خانه....کجا بودی تا الان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ا نه بابا فکرکردم داخلی _خوب اشتباه فکر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفتم و خواستم برم طرف پله ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان بهت میفهمونم کی اشتباه کرده دختره خیره سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیز برداشت و به سمتم دوید منم هول کرده کوله و کلاسور توی دستمو پرت کردم و فرار کردم دور مبل ها دور هم میدویدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زود تند سریع بگو کجا رفته بودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافمو مثل بچه تخسا کردم_دوست ندارم بگم مگه زورهههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش ایستاد _ااا خودم ادمت میکنم دختره پر رو معلوم نیست تا الان کجا ول بوده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو خودت تا نصفه شب تو خیابونا جولون میدی کسی چیزی میگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_احمق جون مثل اینکه من پسرم و شما دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا تو هم با افکار سوسیالیسمیت...بعد اداشو دراوردم و با دهن کجی حرفشو تکرار کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من پسرم تو دختر....چه ربطی داره...(بعدش برای اینکه حرصشودربیارم گفتم)...اتفاقا با همکلاسیهام رفته بودم صفا سیتی دیدم داره شب میشه یکی از اون پولداراش که ماشین داشت منو رسوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(کار همیشگیمون بود همیشه سر چیزای بیخود تو سر و کله هم میزدیم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینو گفتم به سمتم خیز برداشت منم جیغ کشیدم سمت اشپزخونه فرار کردم دور میز اشپزخونه میچرخیدم کیارش هم دنبالم یه چشمم به عمه خورد که پشت میز نشسته بود به علامت تسلیم دستمو واسه کیارش بلند کردم و با چشم و ابرو به عمه اشاره کردم عمه به ظاهر داشت سالاد درست میکرد و اصلا حواسش به ما نبود همیشه این موقع ها که ما دعوا میکردیم سرمون داد میکشید و میگفت خجالت بکشین خرس گنده ها.....ولی الان ساکت نشسته بود اروم اروم خیارا رو خرد میکرد....با ایما و اشاره به کیارش گفتم_عمه چش شده ... لباشو به شکل منحنی رو به پایین خم کرد...یعنی (نمیدونم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلااام به عمه جونی خودم... اروم سرشو بلند و با بی حالی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عزیزم باز چیشده مثل سگ و گربه به جون هم افتادین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام گرد شد _وا عمه فکر کردم حواستون به ما نیست...چیزی شده؟اخه احساس کردم توی فکرید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمه جون خودم میدونستم اومدن کاوه خیالی بیش نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه دوزاریم داشت می افتاد همه چی زیر سر کیارش بلا گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا عمه مگه چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی زنگ زده میگه مشکلی برام پیش اومده فعلا سفرم کنسل شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اونقدر ناراحت این حرفا رو زد که من با اخم به کیارش نگاه کردم ولی اون خیلی ریلکس نگاهشو به کابینتا دوخت که یعنی بلهههه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه های عمه رو گرفتم_غصه نخور عمه جون اون که درسش تموم شده حتما مشکلش مربوط به مدرکشه...که خیلی هم طول نمکیشه..._خدا کنه عزیزم ولی من که چشمم اب نمیخوره کاوه به این راحتیا از اون خراب شده دل بکنه اخه خودش گفته بود اگه نتونه اینجا کار و بارش رو راه بندازه دوباره برمیگرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انشالله که میاد و وردل شما موندگار میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم شام میخوردیم که گوشی کیارش زنگ خورد یه نگاه به گوشی که بغل دستش بود انداخت سریع از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واا این چرا رفت تو اتاق....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب خانوم این پسرمون هم از دست رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اقا صادق یعنی میگی پشت خط دختر بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو صادق قاشق توی دستشو سمت دهنش برد بعد یه حالت تفکر به خودش گرفت و گفت_احتمالش هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو خیلی ریلکس لیوان دوغ رو سر کشید _شایدم معتاد شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه زد تو صورتش_خدا مرگم بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت ، کیارش نه تنها قیافش بلکه خصلت شیطنتش رو هم از عمو صادق به ارث برده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جاش بلند شد رفت سمت اتاق کیارش گوشاشو به در چسبوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شوخی کردم خانوم بیا بشین ...حتما حرف خصوصی داره خوب نیست فال گوش وایسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه برگشت سر جاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع کیارش بیرون اومد و سر سفره نشست....کنجکاو به کیارش نگاه کردم که یه چشمک زد و با ابرو به عمه اشاره کرد و سرش رو به شکل مسخره ای تاب داد...من که هیچی نفمیدم بیخیالش به غذا خوردنم ادامه دادم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد شام رفتم تو اتاقم این چن روز به خاطر امتحانا اتاقم خیلی بهم ریخته شده بود برگه های جزوه هام روزمین پخش وپلا بود و لباسام رو هم بعد اینکه از دانشگاه میومدم انداخته بودم یه گوشه، شروع کردم به مرتب کردن اتاق،چن دقیقه نگذشته بود که یکی به در اتاقم ضربه زد... دست از کار کشیدم.._کیه؟ اروم گفت_منم _بیا تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع پرید داخل و در رو پشت سرش بست...تازه یادم افتاد ازش بپرسم، چشمامو ریز کردم _سرشام کی بود بهت زنگ زد؟ بعدشم واسه چی قیافتو واسم چپ و چوله میکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانوم عقل کل اگه اجازه بدی اومدم همینو بهت بگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب _کاوه زنگ زد گفت امشب حدودای ۱۲/۵-۱
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیرسه ایران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا باید چیکار کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بریم دنبالش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی میگی کیارش به عمه بگیم این موقع شب کجا داریم میریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر اونم کردم...بهش میگم میخوام از دوستم جزوه درسی بگیرم فردا امتحان دارم و جزوه ام تکمیل نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموکمی کج کردم_حالا قبول میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره بابا...میدونی که روی درس و امتحان چقدر حساسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوهوم.. _من میرم باهاش صحبت کنم تو هم سریع حاضر شو ساعت ۱۱ و نیمه... دیر نرسیم یه وقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نیم ساعتی از رفتن کیارش میگذره...من حاضر و اماده روبروی اینه ایستادم و به خودم نگاه میکنم یه مانتو مشکی با شال خاکستری و شلوار لی همرنگ شالم...خوبه راضیم از خودم یه دستی به شالم کشیدم یه لبخند ارومی زدم و دل از اینه کنده و رو تخت نشستم و به این فک کردم که کاوه الان باید چه شکلی شده باشه...البته تصویری زیاد همدیگه رو دیده بودیم اما ۳سال از اخرین دیدار نزدیکمون میگذره همون موقع که واسه تعطیلات عید اومده بود ایران ولی بعدش به دلایلی نتونست بیاد...البته عمه و عمو صادق هر سال به دیدنش میرفتن ولی من درس و دانشگاه و بهونه میکردم تا همراهشون نرم چون احساس میکردم سربارشون میشم کاوه با دوستش یه سوئیت کوچیک رو اجاره کرده بودن و خودشون هم به زور جا میشدن چه برسه به پدر مادرش... کیارش بدبخت هم پاسوز من میشد و مجبور بود بمونه تا من تنها نباشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم توی فکر خودم قیافه کاوه رو تصور میکردم که یه نفر با لگد به جون در اتاقم افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیییی چیکار میکنی ماهور بدو دیر شد من میرم پایین تو ماشین تو هم بیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته گلی که سر راه خریده بودم رو به سختی تو دستم جابه جا کردم و از ماشین پیاده شدم..کیارش هم پیاده شد در صندوق عقب رو باز کرد تا چیزی برداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدو کیارش الان میرسن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبر کن اومدم.. در صندوق عقب روبست...یه پلاکارت بزرگ دستش بود که جلوی صورتشو پوشونده بود روش هم نوشته بود : (کاوه جان من داداشتم کیارش)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمای گرد شده گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چیهههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میبینی که...این جوری راحتتر مارو پیدا میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش یه لبخند ژکوند زد و از جلوم ردشد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن باز نگاش کردم و تقریبا داد زدم_تو اخر ابروی منو میبری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالش دویدم و باهم وارد فرودگاه شدیم،مسافرا رسیده بودن و فرودگاه تقریبا شلوغ شده بود،هرچی چشم چرخوندیم نتونستیم پیداش کنیم ، کیارش هم همش این پلاکارد رو تو هوا تکون میداد و حرص منو در می اورد ، چن نفر که از بغلمون رد شدن صدای خندشون رو شنیدم که با دست به طرف ما اشاره میکردن ، به سمت کیارش برگشتم و با حرص پامو رو زمین کوبیدمو گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیار پایین اون لامذهبو مضحکه عام و خاص شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال ابجی بذار خوش باشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه چقدر ریلکسی تو....ببینم اصلا این داداش جونت کو؟ نرفته باشه خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بابا گفتم من و ماهور میایم دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینقدر فس فس کردی که دیر رسیدیم حتما پیدامون نکرده خودش رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه رفته باشه چی؟ _چه میدونم بیا فعلا رو این نیمکت بشینیم تا یه فکری کنم...با دست به نیمکت اشاره کردم....داشتیم میرفتیم طرف نیمکت که یه نفر به حالت دو به کیارش نزدیک شد و خودشو پرت کرد تو بغلش طوری که پلاکارد از دست کیارش افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتش به من بود یه پسر قد بلند و تقریبا چهارشونه بایه پولیور طوسی و شلوار لی دودی جذب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقد و هیکلش به کاوه میخورد...پس خودش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به این فکر میکردم که چرا کیارش مثل ادم ندیده ها نگاش میکنه و دستش که دوطرف بدنش افتاده رو واسه بغل کردن کاوه بالا نمیاره که کاوه خودشو از کیارش جدا کرد و شروع کرد پشت سرهم اراجیف گفتن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای سلاااام داداشمممم چرا اینقدر عوض شدی فکر نمیکردم سختی روزگار این قدر تو قیافت تاثیر بذاره، الهی بمیرم قدت هم که اب رفته ،اگه اسمتو ننوشته بودی اصلا نمیشناختمت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش هی دهنشو باز میکرد که چیزی بگه اما کاوه نمیذاشت و پشت سرهم حرف میزد با تاسف سرشو تکون داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگاه کن چقدر صورتت چروک شدههه الهی داداش فدات شه دیگه تنهات نمیذارم....خوبی؟بابا خوبه؟مامان خوبه؟زن داداش خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(و من همچنان فکر میکردم که کاوه رفته اونجا درس بخونه که معلوماتش اضافه بشه ولی مثل اینکه یه چیزی از مغزش کم شده طفلکی):
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش باهیجان گفت _راستی پس کو زن داداش تنها اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش برگشت و دور و بر رو نگاه کرد و من همون لحظه تمام علامت سوالای بالای سرم محو شدن چرا که.....بله از اتاق فرمان به من اشاره کردن که ایشون اصلا کاوه نیست هیچ چیزش جز هیکلش به کاوه نمیخوره کاوه هرچقدر هم که عوض شده باشه رنگ چشماش یه شبه از عسلی به سبز تیره ورنگ موهاش از خرمایی به مشکی تیره تبدیل نمیشد توی سرم فکر کردم شاید لنز گذاشته باشه و موهاشو مشکی رنگ زده ولی چجوری چشمای مثل اهوشو به چشایی مثل گاو تبدیل کرده بود!؟؟؟ پس صددرصد کاوه نمیتونست باشه پس بگو که کیارش بیچاره چرا کپ کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان غرق فکر بودم که فرد کاوه نما چشمش به من افتاد یکم به من خیره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه با هیجان گفت _وای...زن دادااااش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو از هم باز کرد و تقریبا به سمتم دوید که من از هول به عقب پریدم واز ترس گل رو پرت کردم طرفش و چشمامو بستم..، صدای اخش رو شنیدم ،چشمامو اروم باز کردم سرش پایین بود دسته گل رو با دست چپ گرفته بود و با دست راستش بینیش رو ماساژ میداد یهویی سرشو بالا گرفت و با لبخند موزیانه ای گفت_راضی به زحمتت نبودم زن داداش...دستت درد نکنه چه گلای قشنگی... راستی بچه ها کوشن؟چرا وروجک ها رو با خودت نیاوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با چشمایی که شک داشتم از حدقه بیرون نزده باشه بهش خیره شدم ،یه نگاه به کیارش انداختم که دیدم دهنش فاصله چندانی با کف زمین نداره،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بند حرف میزد و از اقوامش پرس و جو میکرد....داشتم فکر میکردم که این اقا تو کدوم کوره دهاتی بوده که حتی داداش و زن داداشش رو نمیشناسه و هیچ بویی از اینترت و دنیای مجازی نبرده که یکهو دیدم یه دستی جلوی دهنش رو گرفت و صدای نکره ی این مزاحم خفه شد.... بله مثل اینکه کیارش خان بعد یه قرنی از کما در اومد و به داد منه فلک زده رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه یه دقیقه ساکت شی و اراجیف نبافی....نه من داداشتم نه ایشون زن داداش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دستش رو دهن طرف بود و با دست دیگه اش طرف رو یکمی(تا اونجایی که در توانش بود) از من دور کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در ضمن دفعه ی اخرت باشه با خواهر من حرف میزنی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این کیه کیارش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه میدونم یه تختش کمه انگار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف یکمی به سرخی میزد و با دراوردن صداهای نامفهموم قصد داشت چیزی بگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش سرشو تکون داد و گفت_چیه؟ دو دقیقه خفه شو سرم درد گرفت اونقدر فک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت طرف هر لحظه سرخ تر میشد داشت تقلا میکرد که دست کیارش رو از جلوی دهنش برداره اما نمیتونست و خبر از دستای قدرتمند و ورزشکار داداشم نداشت که یکهو یه نفر محکم زد پس گردن کیارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولش کن بابا خفش کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست کیارش از روی دهن مزاحم جداشد و به پشت سرش برگشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من با دیدن یه اشنا اروم لب زدم _کاوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش برگشت یه چند ثانیه بهش خیره شد بعد محکم بغلش کرد.._سلاااام داداش بزرگه شما کجا اینجا کجا؟ _ما که همین دور و بر بودیم شما افتخار دیدار نمیدادین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرد مزاحم هم دهنشو یه متر باز گذاشته بود و تند تند نفس میکشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای کاوه اگه به موقع نیومده بودی این داداش دیوونه ات منو میکشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و کیارش با تعجب به کاوه نگاه کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه خندید _حقته ، من که گفتم سربه سر داداشم نزار بد میبینی، تو خودت تنت میخوارید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای بابا من که فقط جلوی دهنتو گرفتم..شکر خدا دوتا سوراخ هواکش تو بینیت داری....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه رو به کیارش کرد و گفت_این دوست ما سرماخورده بینیش کیپه..داشتم از دور نگاتون میکردم اگه دیر میرسیدم که جنازه شو تحویل میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(تو دلم گفتم پس بگو چرا صداش اینقدر نکره بود سرما خورده بود بدبخت)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کاوه جان یه دور از جونی ، چیزی ، بگی بد نیستا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه خندید داشتم دست به سینه نگاشون میکردم که متوجه من شد و اومد سمت من(خب خدا رو شکر فکر کردم شاید نامرئی شده بودم که کسی به من توجه نمیکرد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبروم ایستاد به سرتا پام یه نگاه گذرا انداخت و بعد نگاهش روی صورتم در حال گردش بود بعد کمی مکث چشماش رو چشمام ثابت شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر عوض شدی دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم حرف بزنم که یکهو کیارش خودشو نخود اش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واا داداش همچون میگی چقدر عوض شدی انگار چن سال ندیدیش خوبه هفته پیش من و ماهور باهات تصویری حرف زدیم(بعدش یه نگاه به سرتا پای من انداخت) که بحمدالله ماهور جنین هم نیست که تو یه هفته این همه رشد کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر غریبه که اسمش هم نمیدونم لباش از دوطرف کش اومد معلوم بود خیلی جلوی خوشو میگیره که قهقهه نزده مرتیکه سه نقطه...از حرص گوشه لبمو میجوییدم وتو دلم به کیارش بد و بیراه میگفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از نزدیک که همه چی سه بعدی میشه قیافه ها با دنیای مجازی خیلی تفاوت داره... مگه نه ماهور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش کردم اره قیافه کاوه هم فرق میکرد خیلی مردونه تر و جافتاده تر نشون میداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به معنی اره تکون دادم ولی قبل از اینکه حرف بزنم به سمت یارو مزاحمه رفتم(حتما کاوه پیش خودش میگفت دختره علاوه بر تغییر ظاهری لال هم شده(: ) دستمو طرفش دراز کردم چشماش گرد شد ولی بعدش یه لبخند محجوبانه زد و اونم دستشو دراز کرد....وااا حالا چشمای من از تعجب گرد شد چرا اینجوری میکنه....به دست دراز شده اش اهمیت ندادم و با اخم غلیظی به زور دسته گل رو از بغلش بیرون کشیدم... که صدای خنده بلند شد.. کیارش جلو اومد وبادست زد به پشتش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوردی؟ دفعه اخرت باشه بخوای به خواهر من دست بدی؟ _برو بابا _بلههه یه بار دیگه حرفتو تکرار کن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچنان در حال بحث بودن بهشون اهمیت ندادم طرف کاوه رفتم دسته گل رو بهش دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام خوش اومدی به کشورت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون چرا زحمت کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قابل تو رو نداره...راستی گفتی عوض شدم....حالا خوب شدم یا بدتر از قبلم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه...منظورم این بود که خیلی خانوم تر شدی....تو هیچ وقت بد نبودی که بهتر یا بدتر بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفای کاوه گل از گلم شکفت یکم خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم یه لبخند ملیح زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم تو لطف داری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش اومد جلو _بسته دیگه نمیخواد هندونه زیر بغل هم بذارین...مامان ده بار زنگ زده بریم تا کارتن خوابمون نکرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه برگشت کاوه توضیح داد که دوستش همون ارمان فرازمند هم خونه ایشه...که اونم مثل خودش تحصیلاتش به پایان رسیده و اومده تا کارای شرکت مهندسی رو که قراره با کاوه تو ایران راه اندازی کنن انجام بده و از اونجا که چهره اش کمی عوض شده بود کیارش نشناخته بودش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای ارمان رو به خونه اش رسوندیم ، وقتی خونه رسیدیم برای اینکه عمه متوجه کاوه نشه من و کیارش رفتیم داخل و کاوه داخل حیاط منتظر شد تا کیارش بهش زنگ بزنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه توی حال نشسته بود و کلی دعوامون کرد که چرا دیر اومدیم بعدش هم که خیالش راحت شده بود رفت اتاقش که بخوابه....کیارش هم به کاوه خبر داد که بره داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و از خستگی روی تختم ولو شدم دستامو گذاشتم زیر سرم و به سقف خیره شدم، چه شبی بود امشب....لبام از دو طرف کش اومد این پسره ارمان هم یه تخته اش کم بود چجوری نقش بازی میکرد برامون....کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح طبق معمول با صدای الارم گوشیم بیدار شدم امروز اخرین امتحان ترمم بود و از شرّشون خلاص میشدم صبح با نرگس قرار گذاشته بودیم یه ساعت زودتر بریم تا یه کم با هم درس بخونیم....ساعت ۷/۵ صبح بود کتاب و جزوهامو داخل کیف چیدم مانتو و شلوار رنگ مشکی و مقنعه مشکیمو سر کردم و از اتاقم بیرون رفتم عمه همیشه سر ساعت ۷ بیدار میشد قرار بود سر میز صبحونه عمه سوپرایز بشه بنابراین پیش به سوی اشپزخونه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه میز صبحونه رو چیده بود و پشت گاز ایستاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبح بخیر عمه جونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و بی حال جواب داد _صبح تو هم بخیر عزیزم،چای میخوری یا شیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم میریزم _نه تو بشین من صبحونه خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز نشستم که همون موقع کیارش هم اومد _پس لطفا چای _ سلام مامان واسه منم چایی بریز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام باشه بشین همون لحظه که عمه برگشت استکانا روبرداره کاوه اومد وبه جای کیارش ،کاوه پشت به مادرش رو صندلی نشست...کیارش از اشپزخونه رفت بیرون ، من با پانتومیم بهش سلام کردم اونم جوابمو داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم عمه یه کم بیحاله گفتم ازش بپرسم _چیزی شده عمه؟ امروز سرحال نیستید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمه جون خوبم چیزی نیست... _باشه ما غریبه(یه تکه نون گذاشتم دهنم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم این چه حرفیه (عمه در حال صحبت چای رو روی میز گذاشت اول جلوی من گذاشت بعدش جلوی کاوه، کاوه سرش پایین بود و عمه هم اصلا نگاش نکرد) فقط کاوه دیشب زنگ نزده یکم نگرانم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش برگشت طرف کاوه و گفت _ببینم کیارش،کاوه به تو زنگ.....(همین موقع کاوه سرشو بالا اورد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای عمه گرد شده بود مات و مبهوت به کاوه نگاه میکرد کم کم یه دستشو بالا اورد و روی قفسه سینش گذاشت هیچی نمیگفت، یه چن ثانیه گذشت بعدش زد زیر گریه ،کاوه سریع بلند شد و مادرش رو بغل کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش هم که گوشه در حال تماشا بود پرید تو اشپزخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت برم چرا گریه میکنی مگه نمیخواستی بیام اومدم دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکای عمه تند تند از صورتش روون میشد هیچی نمیگفت ،کاوه دستاشو گرفت_ بیا بریم بشینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش برگشت طرف من _ماهور جان میشه خواهش کنم یه اب قند واسه مامان درست کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از جام بلند شدم _الان میارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم توی حال رفتن و رومبلا نشستن، اب قند رو درست کردم و بردم ، کاوه داشت شونه های مادرشو ماساژ میداد، جلو رفتم اب قند رو به دست عمه دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دستت دردنکنه عمه چیزیم نیست...فقط یه کم شوکه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت طرف کاوه _این چه کاری بود داشتم سکته میکردم، چه بی خبر؟ تو که نمیخواستی بیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم فکر کرد بعد یهو برگشت طرف کیارش که دست به سینه به اپن تکیه داده بود ، با چشمای ریز شده به کیارش نگاه کرد _حتم دارم کار این پسره مارمولکه(نیم خیز شد چند ثانیه تو اون حالت موند بعد یهو دمپاییشو دراورد و دنبالش کرد، کیارش هم به خودش اومد و رفت سمت خروجی و از خونه زد بیرون، عمه هم تا حیاط رفت و از اونجا داد زد _مگه دستم بهت نرسه، تو که اخر برمیگردی خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش برگشت و کنار کاوه نشست، دستاشو گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چرا با طناب این پسره رفتی توی چاه، نمیدونی وقتی گفتی نمیام چقدر غصه خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید مامان فکر نمیکردم اینقدر اذیت بشین ، کیارش اصرار کرد گفت اینجوری هیجانش بیشتره بعدش گفت حتما یک ماه دیر اومدنت رو مامان میتونه تحمل کنه این همه سال نبودی این یک ماه هم روش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پسره ی خیر ندیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت، دیدم خیلی ضایع است همین جوری ایستادم دارم حرفای مادر پسری اونا رو گوش میدم ، رفتم جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب عمه جون اگه با من کار ندارین من دیگه دارم میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو عمه به سلامت، مواظب خودت باش اگه دیرت شده بگو اون کیارش در بدر تو رو برسونه، حتما الان تو کوچه پلاسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم _نه ممنون امتحانم ساعت ۱۰ شروع میشه با دوستم قرار دارم با هم درس بخونیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هر دوشون خداحافظی کردم و راهی دانشگاه شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل محوطه به نرگس زنگ زدم که گفت داخل یکی از الاچیق های دانشکده نشسته ، پیداش کردم و رفتم سمتش _سلام گل دختر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس سرشو از تو کتاب بلند کرد و باحالت طلبکارانه ای گفت_علیک سلام این چه وقت اومدنه قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشی _ای بابا باز تو پیشی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(پیشی همون حالت محترمانه سگ میباشد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهور یه چیز بهت میگما _تو صدتا چیز بهم بگو...تو خونه یه قضیه ای پیش اومد که باعث شد دیر برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه قضیه ای؟ _همون قضیه اومدن کاوه و سوپرایز کیارش خان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس ذوق زده گفت _چه جالب بعد امتحان حتما باید برام تعریف کنی که چیشد و عکس العمل عمه ات چی بود _باشه حالا مثل اینکه عصبانیتت یادت رفت بریم سراغ درس که دیشب زیاد نتونستم بخونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۰۰۰۰۰
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد امتحان که خیلی هم اسون نبود رفتم خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه توی حال نشسته بود و گوشی به دست، داشت خبر اومدن کاوه رو به کسی میداد ،بهش سلام کردم اونم با سر جواب داد ،رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم یه تونیک مشکی با شال سرمه ای سرم کردم و اومدم بیرون،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهش میکنم ...چه زحمتی....حتما تشریف بیارید خوشحال میشم....باشه خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه تلفن رو قطع کرد ولی باز تند تند یه شماره دیگه روگرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفای عمه اینجور برداشت میشد که یه مهمونی در راهه، اه از نهادم بلند شد اصلا حوصله مهمونی و فیس و افاده های فامیلای عزیزم رو نداشتم ، مثلا امروز اخرین امتحانم بود و دلم میخواست یه دل سیر استراحت کنم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی خیالش رفتم تو اشپزخونه طبق معمول چایی عمه به راه بود از سماور واسه خودم چایی ریختم توی یخچال یه چند تیکه کیک بود برش داشتم نشستم رو میز و شروع به خوردن کردم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستکان خالی رو شستم و گذاشتم تو ابچکون ، خواستم برم بیرون که عمه اومد داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهور ، واسه پنجشنبه شب مهمونی حسابی داریم،بشین ببینم باید چیکار کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو صندلی نشستم عمه هم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهمونی واسه چی عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی خبر اومدن کاوه رو به برادر و خواهرم دادم ،همه خواستن بیان ببیننش، منم گفتم یه دفعه همه فامیلای خودم و حاج صادق رو دعوت کنم که یه دفعه ای بشه ، حالا به نظرت غذا چی درست کنیم؟ چند جور باشه؟سالاد چن جور باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم عمه؟شما فکری نکردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من که میگم کباب و جوجه و برنج رو از بیرون سفارش بدیم خورشت فسنجون و قرمه سبزی رو خودم درست میکنم ...سالاد ماکارونی تو حرف نداره عزیزم،اگه برات زحمتی نیست سالاد ها هم با خودت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمه این چه حرفیه، چشم (ولی تو دلم به خودم و دستپخت خوبم فحش دادم...این همه سالاد تنهایییی ...)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربونت برم (عمه هول شده گفت) خیلی کار داریم، امروز سه شنبه است یکم باید خونه رو تمیز کنم بعدش هم کیارش رو گیر بیارم باهم بریم خرید ، کاوه و کیارش رفتن یکم بیرون بگردن کاوه هم به دوستای قدیمیش سربزنه، به کاوه هم باید بگم دوستاشم دعوت کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه بلند شد که بره بعد برگشت _راستی ماهور تو واسه مهمونی لباس داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم فکر کردم _اره لباسایی که دارم میپوشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونا رو ولش کن باید بری یه لباس جدید بخری به قول کیارش باید تو مهمونی بترکونی تا چشای این قوم تاتار من از کاسه دربیاد و نتونن ازت ایراد بگیرن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت _اونم به چشم لباسم میگیرم، امر دیگه عمه خانوم؟ _نه فدات شم همین، راستی نهارت رو گذاشتم تو یخچال گرم کن بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون الان که چایی با کیک خوردم غروبتر میخورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه اخم کرد _از دست تو، نگفتم ات و اشغال نخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو به حالت مظلومی خم کردم، عمه سرشو با تاسف تکون داد و از اشپزخونه بیرون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه رفت بیرون منم پاشدم رفتم تو اتاقم رو تختم نشستم ، فکر کردم که چه جور لباسی باید بگیرم خداروشکر پدر خدابیامرزم بیمه بود والان من میتونستم حقوقشو بگیرم بنابرای تو خرید لباس مشکل نداشتم و برای اینکه شرمنده عمه اینا نباشم خیلی وقتا هم واسه خونه خرید میکردم که عمه همیشه دعوام میکرد حتی پول لباس و خرید های شخصیم رو به زور بهم میداد و میگفت پولتو جمع کن واسه روز مبادا اما من قبول نمیکردم وازش خواهش کردم که اجازه بده از پول خودم واسه خرید لباس و حتی خرج دانشگاهم استفاده کنم.... الان هم تو فکر پولش نبودم فقط،از اونجا که در انتخاب لباس خیلی سختگیر بودم اگه از امروز شروع کنم حتما تا پنجشنبه عصر یه چیز برای پوشیدن تو مغازها پیدا میکردم، از فکر خودم ریز خندیدم، ساعت ۳ بعدازظهر بود تلفن رو برداشتم و با نرگس واسه غروب قرارگذاشتم چون نرگس واسه فردا امتحان داشت کلی غرغر کرد ولی بلاخره راضی شد بیاد البته به شرطی که فقط یک تا دو ساعت بیشتر طول نکشه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نزدیک ۵ بود که حاضر شدم و اتاق اومدم بیرون عمو صادق و عمه تو حال روی مبل نشسته بودن و عمه داشت تند تند حرف میزد و عمو سرشو به معنی تایید تکون میداد رفتم جلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عمو خوبین؟چشمتون روشن پسرتون اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم ،ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا میری عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با اجازتون، با نرگس میرم چندتا پاساژ رو بگردم واسه خرید لباس ، شما چیزی نمیخواین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم فقط مثل همیشه سلیقه اتو بکار بگیر و بهترین لباس رو بخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وا خانم تو که فخر فروش نبودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الانم نیستم، ولی نمیخوام این فامیلای افاده ایم پشت سرمون حرف بزنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج صادق سرشو پایین انداخت و زیر لب استغفرالله گفت ، منم خداحافظی کردم و از خونه اومدم بیرون، تاکسی گرفتم و خومو به پاساژ مورد نظر رسوندم هنوز نرگس نیومده بود داخل پاساژ رو نیمکت نشستم و با تماشای دور و برم خودمو سرگرم کردم یه ده دقیقه طول کشید که نرگس هم از راه رسید ، نفس زنان گفت _سلام خوبی؟ ببخشید دیر شد، خیلی وقته اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم یه اخم مصنوعی رو صورتم نشوندم _علیک سلام ،کجا بودی یه ساعته منو الاف کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس هم وقتی دید طلبکارم اخماشو تو هم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه خوبه همیشه تو هستی که دیر میرسی یه بارم من ، رو بهت بدن پرو میشیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم _شوخی سرت نمیشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نمیشه، پاشو بریم که دیر میشه ، توکه امتحانات تموم شده راحت شدی من بدبخت باید برگردم خونه درس بخونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه طبقه های پاساژ رو گشتیم هرلباسی رو که نرگس نشون میداد رد میکردم.... کلافه شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه من همیشه توبه میکنم که با تو یکی خرید نیام اما نمیدونم کی پاچه امو گاز میگیره که خر تو میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دور ازجونت دوست گلم ،خب دوستشون ندارم دیگه، یا مدلشون جلفه یا رنگشون جیغه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو بابا انگار دختر پیغمبره، لولو که تو مهمونیتون نیست همه فامیلن دیوونه یه رنگ شاد بپوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم رنگ لایت رو بیشتر دوس دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامو در اورد وبا حرص گفت _رنگ لایتو بیشتر دوس دارم....بیا بریم یه جا میشناسم فک کنم با سلیقه هات جور دربیاد فقط یه کم باید بیشتر بسُلفی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو نگران پولش نباش _ اووو بابا پولدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتیم همون جایی که نرگس میگفت یه مزون چند طبقه، رفتیم همون طبقه که مخصوص لباسهای شب پوشیده بود، وای چشام از کاسه گرد شد کلی لباسای قشنگ داشت ولی قیمتاشم سرسام اور بود یکم گشتیم که یه لباس نظرمو به خودش جلب کرد و قیمتش هم مناسبتر بود ،یه لباس دوتیکه، شومیز صورتی کمرنگ استین حلقه ای که قدش بالای زانو بود و یه کت بلندتر از اون به رنگ فیلی روش میومد استینش هم کلوش بود که تا ارنج چاک داشت و یه استین دیگه از داخل بیرون اومده بود که مچی بود و دست کاملا پوشیده میشد و رنگ این استین اضافه صورتی بود ، قد کت تقریبا تا یه وجب زیر زانو میرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نرگس نشونش دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من همینو میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب خدا روشکر خانوم رضایت دادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس نگاش کرد _خوبه هم ساده است هم قشنگ، حالا برو بپوش ببینیم تو تنت چجور وایمیسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خانومی که اونجا بود خواستم تا همون لباسو به سایز من بیاره ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا عزیزم این سایز شماست، فقط اگه تو تنت ننشست یا قدش مشکل داشت ، بگو همینجا برات درستش میکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسو ازش گرفتم و داخل اتاق پرو شدم و پوشیدمش،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی قشنگ بود رنگش به پوست گندمی من شدیدا میومد ، دستامو بالا بردم عاشق استیناش شده بودم مدل باحالی بود مثل این بود که زیر کتِ استین کلوش یه شومیز استین مچی پوشیده باشی درحالی که استین به کت وصل بود ، چرخیدم پشتش هم تقریباکیپ تنم بود جلوی کت هم با دوتا بند زیر سینه به هم وصل میشدن که میشد پاپیونی بست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه حسابی خودمو دید زدم درو باز کردم تا نرگس هم نظرشو بده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم _چطوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرگس مات و مبهوت نگام میکرد _این عالیه دختر خیلی بهت میاد ، فقط یه روسری و شلوار ستش کمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره خودم هم فکرشو کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی اونا باشه واسه فردا تا به اندازه کافی وقت داشته باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه عزیزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسو دراوردم و اومدم بیرون ، یه کم قیمتش بالا بود ولی فدای سر پس اندازام...(:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس رو حساب کردم و رفتیم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب نرگس جون ممنون که منو تحمل کردی حالا بریم یه کیک قهوه توپ مهمون من تو کافی شاپ همیشگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عزیزم این چه حرفیه ما دیگه به خل چل بازیای تو عادت کردیم ، ممنون همین الانشم دیرم شده باید برم به امتحان فردا برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون از تعریفت دوست خوبم،باشه فقط فردا همین موقع بیا تا به ادامه خرید برسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه حتما،من دیگه برم مواظب خودت باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نرگس خداحافظی کردم و به سوی خانه شتافتم :)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از ۷ شب گذشته بود و کسی خونه نبود بنابراین با خیال راحت و با خستگی زیاد سر بر بالین نذاشته خوابم برد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر فردای اون روز هم با نرگس بیرون رفتیم و یه روسری ست لباسم و یه شلوار جین فیلی رنگ گرفتم، هرچی عمه اصرار کرد لباسمو بهش نشون بدم، این کارو نکردم گفتم فقط روز مهمونی میپوشم اونم با گفتن : تو اخر ابروی منو میبری منو تنها گذاشت:)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلاخره روز جان این همه مهمون دعوت میکنی خب سالنی ، رستورانی، جایی رو رزرو کن، تو خونه مگه جای مهمونی دادنه ، یا لااقل دوتا مستخدم بگیر، والا انگار عهد دقیانوسه ، همشون رفته بودن حاضر بشن و طبق معمول من اخرین نفربودم...اخرین سینی سالاد رو سلفون کشیدم و همونجور که زیر لب غرغر میکردم داشتم از اشپزخونه خارج میشدم که یکهو نزدیک بود به یه کوه سفید برخورد کنم یه کم عقب رفتم تا شخص شخیص رو تشخیص بدم(خخخخخ چه شخیص تو شخیصی شد) بله کاوه جان بودن که یه تیشرت سفید با یه شلوار لی جذب دودی پوشیده بود و موهاشو یه حالت خیلی خوشگل درست کرده بود و بوی عطرش هوش از سر میبرد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله چه دلبری ها کنه این اقا کاوه امشب ، همین جور جنازه باید از رو زمین جمع کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه با گفتن (اوه ببخشید) کنار رفت و من با گفتن(خواهش میکنم) به سمت اتاقم رفتم تا دلبری ها کنم امشب(خخخ) والا مگه من چیم از کاوه کمتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع رفتم سراغ لباس خوشگله ام و پوشیدمش ، شلوار لی طوسی رو هم پام کردم و رفتم جلوی اینه یه نگاه به صورتم کردم دیروز ارایشگاه رفتم و یه صفایی به صورتم دادم دست به کار شدم و با طماءنینه یه ارایش ملیح رو صورتم پیاده کردم یه سایه ترکیبی طوسی و صورتی کمرنگ با خط چشم مشکی و ریمل که مژهای بلندمو بیشتر نشون بده با رژگونه گلبهی و رژ صورتی ملیح....وتمام....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتمو عقب بردم و خودمو نگاه کردم وااا این دیگه کی بود ، بله ازاتاق فرمان اشاره میکنن خودتی عزیزم از بس ارایش نمیکنی با دوتا خط چشم و رژلب قیافت از این رو به اون رو میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو از پشت جمع کردم و گیره زدم روسری که با نرگس خریده بودیم رو سرم کردم و موهاموی جلوی صورتمو کامل زیر روسری بردم یک طرف روسری رو که بلندتر بود دور گردنم پیچیدم و سمت چپ صورتم به حالت قشنگی پاپیونی گره زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چهره جدیدم راضی بودم با چشمای کشیده ام یه چشمک به خودم زدم و لبخند رو مهمون لبای خوشگلم کردم، افسوس که به این زودی قصد ازدواج نداشتم ومونده بودم جواب کشته مرده های امشب رو چی بدم(چه اعتماد به نفسی دارم من)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینه دل کندم و داشتم ادکلن جدید و بینهایت خوشبو که پسر عمه عزیز برام از لندن اورده بود رو روی تنم خالی میکردم که در اتاقم زده شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهور ، عمه ، حاضر شدی؟الان مهمونا میرسنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره عمه من اماده ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو باز کرد و اومد داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به من کرد و چشماش برق زد لباش از هم باز شد گفت _ماشاالله هزار ماشالله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه داشتم ذوق میکردم که با حرف عمه بادم خوابید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر لباست قشنگه عمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالله واسه لباسم بود؟ نه خودم؟منو باش چقدر تو ذهنم کشته مرده واسه خودم ردیف کرده بودم :)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد جلو به صورتم نگاه کرد یه اخم ریزی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باز که خودتو بقچه پیچ کردی یکم اون موهاتو بریز بیرون صورتت رنگ بگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب ولوچه ام اویزکن شد _دستت دردنکنه دیگه عمه یعنی صورت من بی رنگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمه جون این چه حرفیه؟خیلی هم ناز شدی امشب ،ولی خواهرزاده های منو وبعضی از فامیلای من و حاج صادق رو که میشناسی چه وضعی میگردن نمیخوام تو از اونا کمتر باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیخیال عمه من اصلا دوس ندارم با اونا مقایسه بشم، من ماهورم و شیوه زندگیم با اون ادمای ظاهربین فرق میکنه،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره عمه حالت غم گرفت_میدونم فدات شم ، ولی حرفاشون ناراحتم میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم جلو _ ولی برای من حرفاشون هیچ ارزشی نداره ، قربونت برم خواهشا خودتو به خاطر من ناراحت نکن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اشو بوسیدم (صدای زنگ در اومد)_حالا هم بریم که قوم تاتار رسیدن...عمه خندید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم رفتیم پایین کاوه در رو باز کرده بود _کی بود مامان؟ _ فک کنم خاله اینا بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو صادق که رومبل نشسته بود واسه استقبال از مهمونا بلند شد کیارش هم از اتاقش اومد بیرون یه تیشرت استین بلند سبز با شلوار جین ابی پوشیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه کنار در ورودی ایستاده بود که عمه کوچیه قدم رنجه فرمودن ، و سریع خواهر بزرگه رو در بغل فشردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خواهر جان چشمت روشن، پسر بزرگت اومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنون مهین جون خدا بچه هاتو برات نگه داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش اکبراقا شوهر عمه مهین با گل و شیرینی وارد شد و باعمه و عموصادق احوال پرسی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه مهین با کیارش دست داد و خشک سلام کرد بعدش به کاوه رسید و اونو توی بغلش چلوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله قربونت بشه چقدر بزرگ شدی ماشالله،بزنم به تخته چقدر اقا شدی...( اصلا هم معلوم نیست که عمه مهین واسه خواهر زاده فرنگ رفته اش، تور پهن کرده تا دختر ترشیده اش رو بهش بندازه )کاوه خودشو به زور ازبغل عمه مهین بیرون اورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی خاله جان شما لطف داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه یه نگاه سرسری به من انداخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشقدم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عمه خوبی شما؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irودستمو به طرفش دراز کردم سرسری به من دست داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام ماهور جان ممنون تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرسی از احوال پرسی شما (از قصد گفتم، فک کنم یه هفت هشت ماهی میشد همدیگه رو ندیده بودیم درست بعد از تولد نسترن دختر عمو مهدی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه متوجه منظورم شد ولی به روی خودش نیاورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا و مهرنوش هم به ترتیب وارد شدن و با عمه و عموصادق احوال پرسی کردن مینا روبروی کاوه ایستاد با صدای نازک و پرعشوه ای گفت _سلام کاوه جان خوشحالم که برگشتی به ایران فارغ التحصیلیت هم تبریگ میگم امیدوارم موفق باشی.... و دستشو برای کاوه دراز کرد ،کاوه هم یه لبخند مصنوعی زد وبدون اینکه به مینا دست بده گفت _ممنونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمینا هم به روی خوش نیاورد و یه لبخند ضایع زد و دستی که برای دست دادن جلو اورده بود رو اروم پایین اورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنادیا
۱۷ ساله 00جلد اول رو دوست داشتم ولی چرا ادامش که میشه جلد دوم رو توی اپلیکیشن اسمشو میزنم بالا نمیاره؟؟! توی گوگل هم که هیچ اصلا بالا نمیاره -_-
۷ ماه پیشآزاده | ناظر برنامه
روی اسم نویسنده کلیک کنید جلد دومش رو براتون میاره💚
۲ ماه پیشArezo
۲۵ ساله 00جلد دومش رو چجوری دانلود کنم و از کجا
۱ هفته پیشفاطمه ❤️
00خیلی خیلی عالی بود ممنون نویسنده جون ❤️🌹
۱ ماه پیشعالی بود
00عالی بود
۱ ماه پیششیرین
۷۰ ساله 00رومان بسیار زیبا بود امیدوارم هیچ وقت قضاوت نکنیم
۱ ماه پیشانیتا
۹۹ ساله 00خیلی عالی
۲ ماه پیشکرشمه
00عالیه.میرم برای فصل ۲
۲ ماه پیشعروسک
۱۶ ساله 00فصل دومش رو. از طریق چی میخونی
۲ ماه پیشفاطمه
00چقدر غم انگیزبود بیچاره ماهور
۳ ماه پیشماهور
00عع اسم خودمه 😁 خیلی خوشحالم که اسمم روی یه رمانه 😂🤷
۳ ماه پیشفاطمه
۲۰ ساله 00خیلی خوب بود اما چقد خوبه ک یاد بگیریم ک قضاوت کردنو بذاریم کنار
۵ ماه پیشآوا
00عالی بود ولی خیلی پایان غم انگیزی داشت
۵ ماه پیشزهرا
00عالی بود واقعا
۵ ماه پیشرستا
00پیشی حالت محترمانه گربه است نه سگ ..حالت محترمانه سگ هم هاپو
۵ ماه پیشزهرا
00عاااااالی بود
۶ ماه پیشnazi
۱۵ ساله 00جلد دوم که هستش اسمش زده ماهور جلد دوم
۶ ماه پیش
پری
۳۰ ساله 00عالی بود واقعا خیلی باهاش گریه کردم وخندیدم انگار درکنار شخصیت های قصه بودم💐