داستان عشقی یه دختر جوونه که به خاطر راحتی عشقش مجبور میشه با بدنام کردن خودش ازش فاصله بگیره ...

ژانر : عاشقانه، طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۱۳ دقیقه

مطالعه آنلاین ماهور
به خاطر راحتی عشقش مجبور میشه با بدنام کردن خودش ازش فاصله بگیره ...

نزدیکای شرکت از ماشین پیاده شدم..ساعت حدودای هفت بود... یه گوشه ای پیدا کردم که به در شرکت دید داشته باشه... همیشه نزدیکای هفت و نیم میومد شرکت...همه اش دعا میکردم که امروزهم بیاد و من ببینمش... هوا ابری بود و صدای رعد و برق توی دل اسمون میپیچید.... ساعت نزدیکای هشت بود... بارون نم نم شروع به باریدن کرد...خبری ازش نشده بود.... از خستگی و ضعف نمیتونستم سر پا بایستم خواستم بشینم اما ترسیدم بیاد و من نبینمش.... صدای زنگ گوشیم بلند شد ، نرگس بود ، گوشیمو خاموش کردم و انداختمش توی کیفم.... ساعت نزدیکای نه بود ... بارون شدت گرفته بود و سرتاپامو خیس کرده بود... پاهام داشت بی حس میشد.... خواستم خم بشم و کمی پاهامو با دستم ماساژ بدم که ماشینشو دیدم.... ضربان قلبم بالا گرفت.... بدون اینکه بره توی پارکینگ همونجا ایستاد و از ماشین پیاده شد......

دستمو به دیوار کناریم بند کردم خدای من..باورم نمیشه یه بار دیگه بتونم ببینمش بغض کرده نگاش کردم.... وزیر لب ناخوداگاه زمزمه کردم

" عادلانه نیست

بی توسرکنم.....بی هوای تو "

اولین قطره ی اشکم روی گونه ام سُر خورد

روی پیشونیش اخم داشت....موهاشو مثل همیشه سربالایی شونه کرده بود و کنار صورتش چن تارمو ریخته بود روی پیشونیش... دلم براش پرکشید.... یه قدم رفتم جلوتر

" عادلانه نیست

دوری من از... دست های تووو"

قطره ی بعدی اشکم پایین چکید

صورتشو شیش تیغه کرده بود صاف صاف.... اون میدونست من ته ریش دوس دارم

یه قدم دیگه رفتم جلو

" عادلانه نیست

من بمانم و حسرت مُداااام "

کت کرم رنگ اسپرت تنش بود.... اون میدونست من فقط کت مشکی دوس دارم و از کرم متنفرم

" عادلانه نیست

قِسمَتَم از این.... عشق ناتمام "

قلبم از درد فشرده شد..... هق زدم

" هم مسیر من حال زندگی روبراه نیست

هم مسیر من حق ما دو تا درد و اه نیست "

اشکهای مزاحم رو از روی صورتم پاک کردم و خواستم یه قدم دیگه برم جلو تا بهتر ببینمش....

اما در ماشین باز شد و یه خانوم اومد پایین....کپ کرده ایستادم کل وجودم منقبض شد

" سهم ما از این زندگی چرا عادلانه نیست

بی تو این شب ناتمام من عاشقانه نیست "

با لوندی تمام موهای روی صورتشو کمی کنار زد... هستی بود...اره خودش بود..... با هم رفتن داخل شرکت...

از ضعف به دیوار کناریم تکیه دادم...سرمو از عقب چسبوندم به دیوار ، دیگه جونی برام نمونده بود با چشمای بسته اروم اروم سرخوردم روی زمین......

" بی تو میرود جان از تنم..ای پناااه من

پای من بمان...بی تو خسته ام...تکیه گاه من "

..........................................................

زنگ خونه رو زدم ولی کسی جواب نداد....کیفمو باز کردم و میون خرت پرتایی که توش بود بلاخره کلید رو یافتم در رو بازکردم و وارد حیاط شدم...زمستون بود و درختای حیاط تماما بی شاخ و برگ بودن...یاد کودکی ام افتادم همون زمان که با کاوه و کیارش خونه عمه رو با سر و صدا روسرمون میذاشتیم...

به باغچه خشک کنار حیاط زل زدم همون باغچه ای که هر وقت چشمام بهش میفته تصویر مامان و عمه رو میبینم که کنارش نشستن و در حال سبزی کندن خنده هاشون توی سر و صداهای ما گم شده...چشمامو بستم

تقریبا ۸ سالم بود که یکی از عموهای مامان توی شیراز فوت میکنه ومامان وبابا نصفه شب برای رسیدن به مراسم به سمت شیراز حرکت میکنن و به خاطر مدرسه ای بودن من مجبور میشن من رو پیش عمه ناهید بزارن....ولی هیچوقت به شیراز نمیرسن....

چون بابا خواب الود بوده و بین راه تصادف میکنن و هیچوقت پیش یه دونه دخترشون برنمیگرون....اشک چشمامو پاک کردمو چشممو از اون باغچه گرفتم...

بعد از اون من پیش عمه ناهیدم بزرگ شدم....من دو تا عمه دارم و یکی عمو..عمه ناهید و عمه مهین و عمو مهدی....عمه مهین دوتا دختر و یه پسر داره مهیار ومینا و مهرنوش ...مینا مثل خودم ۲۱ سالشه... مهرنوش ۱۸ و مهیار ۲۵ سالشه...عمو مهدی هم یه دختر ۱۸ ساله به نام نسترن و یه پسر ۱۴ ساله به نام نیما داره....کاوه ۲۷ ساله و کیارش ۱۹ ساله هم پسرای عمه ناهیدم هستن...از وقتی مامان بابا رفتن عمه و عمو صادق(شوهر عمه )...منو پیش خودشون نگه داشتن...با وجود تمام حرفایی که اطرافیان میزدن...عمه مهین میگفت خوب نیست یه دختر با دوتا پسر توی یه خونه با هم بزرگ بشن..وهمیشه به عمه اصرار میکرد که منو خونه خاله ام تو شیراز بفرسته...عمو مهدی هم دوست داشت که من برم پیششون ولی زن عمو راضی به نظر نمیرسید به خاطر همین عمه ناهید هیچ وقت زیر بار نمیرفت وپ همه میگفت که یادگار برادرش باید نزدیک خودش باشه .عمه خیلی خوب بود و هیچ وقت نذاشت احساس سربار بودن کنم ، وقتی بزرگتر شدم به خاطر نگاه های بد و حرفا و کنایه های مردم مخصوصا عمه مهین و دختراش خواستم از عمه جدا شم و با پول خونه ی پدریم که حاج صادق فروخت وبرام سرمایه گذاری کرد واسه خودم خونه جدا بگیرم ولی عمه و حاج صادق قبول نکردن...حاج صادق مرد متدینی بود همیشه میگفت تو مثل دخترم میمونی و واسه پسرام مثل خواهر چطور میتونم اجازه بدم دخترم تک و تنها زندگی کنه پس غیرت من و برادراش کجا رفته

بعد از اون ماجرا دیگه هیچ وقت احساس بدی نداشتم وبه حرفای مردم و طعنه هاشون اهمیت نمیدادم.

وارد حال خونه شدم سمت راستش اشپز خونه بود و سمت چپش راه پله که اتاق من اون بالا بود پایین راه پله دوتا اتاق بود که -یکی واسه عمه و شوهرش و اون یکی هم واسه کاوه و کیارش...از پله ها بالا رفتم یه راهرو بود در سمت چپی اتاق من و در سمت راستی سرویس بهداشتی....دستمو به دستگیره اتاقم گرفتم اما قبل از باز کردن چشمم به در انتهای راهرو افتاد بهش خیره شدم اونجا اتاق کار کاوه بود یه پنج سالی میشدکه کاوه واسه درس خوندن به کانادا رفته بود وفقط سالی یه بار به ایران میومد .. و اون اتاق تقریبا متروکه بود...

نگاهمو از اتاق گرفتم ولی تا خواستم دستگیره اتاقمو پایین بکشم تو یه لحظه قلبم از جا کنده شد

_ماهوووووووووور

از شدت ترس توان برگشتن هم نداشتم دستم از روی قلبم سر خورد با کمی جرات اروم برگشتم

باچشمای گرد شده و پرخشم نگاش کردم و مثل خودش فریاد کشیدم

_کیارررررررررش.

چشمامو بعد از یه خواب دلچسب باز کردم هوا هنوز روشن بود ساعت روبروی تختم ۷ رونشون میداد...هنوز روی تخت بودم که با صدای ویبره گوشی یه تکونی به خودم دادم و گوشی رو برداشتم...

_الوو... _الو و کوفت باز اون گوشی بی صاحابتو سایلنت کردی تخت گرفتی خوابیدی ده بار زنگ زدم

_خوب حالا..تو که میدونی من اگه بدخواب بشم سردرد میگیرم..وقتی میدونی خوابم مرضت چیه ده بار زنگ میزنی

_ای بابا من که گفتم میخوام باهات رفع اشکال کنم

_چه اشکالی پیش اومده؟نقص فنی پیدا کردی؟

_وای ماهور، چرا مسخره بازی درمیاری..من دارم از استرس امتحان میمیرم اون وقت تو ریلکس میگیری میخوابی

_باشه بزار برم کتابمو بیارم کشتی منووو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفام که با نرگس تموم شد بلند شدم و یه لباس مناسب پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس سه سال بود که بهترین و تنهاترین دوستم بود کلا ادمی نبودم که براحتی با همه به جوشم با نرگس تو ترم اول دانشگاه اشنا شدم تک دختر بود ولی درست تربیت شده بودتنهاکسی که با اخلاقای من سازگاری داشت نرگس بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه توی هال نشسته بود و با تلفن حرف میزد از قربون صدقه هایی که میرفت معلوم بود داره با کاوه حرف میزنه.... بهش سلام کردم ولی متوجه من نشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستقیم رفتم اشپزخونه معده ام بد جور به التماس افتاده بود...بعد از اینکه از خجالت شکمم دراومدم رفتم بیرون...عمه خوشحال به نظر میرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلااام عمه جون _سلام عزیزم کی اومدی متوجه نشدم _سلام کردم ولی داشتین صحبت میکردین دیگه زیاد مزاحم نشدم _قربونت برم اومدم واسه نهار بیدارت کنم غرق خواب بودی دلم نیومد غذاتو خوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره عمه دستت درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نوش جونت...وای ماهوور یه خبر خووووب کیااارش بدو خبر خوب دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیر نگاه عمه را دنبال کردم برگشتم کیارش از پشت با کوله ی روی دوشش داخل خونه شد طبق معمول موهای فرفریش مثل سیم تلفن دورش ریخته بود و قسمتی هم روی پیشونیش رو گرفته بود_سلامت کو مادر من صبر کن برسم بعدش منو سوپرایز کن حالا چیشده؟ _حدس بزن ، ماهور تو بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدس زدنش زیاد سخت نبود مطمئنا به کاوه و اومدنش به ایران ربط داشت..ولی دلم نیومد هیجان عمه رو واسه گفتنش از بین ببرم واسه همین گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلاخره کیارش درس ریاضی۱ رو پاس کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش ابروشو تابه تا کرد و با یه حالتی نگاه کرد که یعنی بعدا باهات حساب کتاب میکنم...یه لبخند به معنی بی خیالی بهش زدم..‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه عمه جون...کیارش تو بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حتما واسه ماهور شوهر پیدا شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام گرد شد...چه زود تلافی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا اصلا نمیخواد حدس بزنین...کاوه داره میاااااااد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه مامان چقدر حدس زدنش سخت بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلو و صورت عمه رو بوسیدم _به سلامتی عمه جون خدا روشکر دیگه دلتنگیات تموم میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه اونقدر خوشحال بود جوری که کل شب لبخند از رو صورتش محو نمیشد.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میزم نشسته بودم و کتاب الکترومغناطیس رو ورق میزدم چن بار خونده بودمش ولی یه جاهاییش واسم قابل هضم نبود...خسته شدم محکم کتابو بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اههههه ولش کن بابا هرچی باداباد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حال بلند شدن بودم که حس کردم یه صدای خش خشی میاد انگار که چیزی رو در اتاقم کشیده میشه کار کیارش بود هر وقت میخواست یواشکی باهام حرف بزنه اینجوری صدا در می اورد (گانگستر بازی در میاورد)بلند شدم در حال سر کردن روسری در رو هم باز کردم سریع مثل جن زده ها پرید تو اتاقم و در رو هم پشت سرش بست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چته تو باز مثل دزدا در میزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیس یواش حرف بزن _چی شده مگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پایه هستی مامان رو سوپرایز کنیم ابروهامو جمع کردم و گفتم _وااا تولد عمه که الان نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه فقط واسه تولد سوپرایز میکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کردم و بعدش با ذوق گفتم _اهاان نکنه سالگرد ازدواجشونه... اره من اصلا یادم نبود وای من عاشق جشن و سوپرایزم حالا بگو از کجا باید شروع کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه ماهور چی میگی واسه خودت بزار حرفامو بزنم بعدش حرف بزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه هو بادم خوابید و لبامو غنچه کردم _پس چی...سوپرایز چیه اون وقت؟ _سوپرایز اومدن کاوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وا عمه که میدونه اون میخواد بیاد دیگه چه سوپرایزیه _نه دیگه یک ساعت پیش به کاوه زنگ زدم که دوباره به مامان بگه کاراش ردیف نشده و این ماه نمیتونه بیاد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا جیغ کشیدم _چییییییی _هیسسسسس چته تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو دیوونه ای ، مگه ندیدی عمه چقدر ذوق داشت و خوشحال بود گناه داره کیارش اینکارا چیه میکنی....کاوه هم قبول کرد؟ _اولش نه...همش میگفت منو وارد دیوونه بازیات نکن ولی خیلی اصرار کردم بهش چیزی گفتم که قبول کرد... _چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون دیگه رازه _برو بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیخواستم هم دستش بشم ولی کیارش ول کن نبود اخرش هم نقشه شو برام توضیح داد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای الارم گوشیمو قطع کردم هوا هنوز گرگ و میش بود وضو گرفتم و نماز صبح رو خوندم و از خدا خواستم مثل همیشه کمکم کنه...کتابمو باز کردم و شروع کردم به خوندن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متوجه زمان نشدم نگاهی به ساعت گوشیم انداختم که ۷ رو نشون میداد _وای دیرم شد.. سریع حاضر شدم و از اتاق اومدم بیرون...اشپزخونه درست روبروی راه پله بود...با کوله ی روی شونه ام از راه پله ها سرازیر شدم عمه تا منو دید گفت_بیا صبحونه بخور عزیزم....رفتم جلوی اشپزخونه ایستادم عمو صادق پشت میز اشپزخونه نشسته بود به هر دوشون سلام کردم اونا هم جواب دادن _بیا بشین دخترم _ممنون عمو دیرم شده باید برم _یعنی چی بدون صبحونه نمیشه که..باشکم خالی میخوای امتحان بدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عمه جون سر راه یه چیز میخورم دیرم میشه به اتوبوس دانشگاه نمیرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم که برم کیارش جلوم ظاهر شد ابروهاشو تابه تا کرد _چرا با اتوبوس..خودم نوکر ابجی جونم هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ریزی رو صورتم نشست....درسته که کیارش خیلی اتیش میسوزونه ولی همیشه بهترین برادر و پشت و پناه بوده برام.‌..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا نوکرتم از خواب پاشد دیگه چی میخوای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اا مامان _مامانو و کوفت.‌‌‌...دو ساعته دارم صدات میکنم چرا بیدار نمیشی..دیروز و پریروز صبح که نرفتی دانشگاه امروزم که تازه بیدار شدی من از دست تو چیکار کنم... _مگه مدرسه است کلاس نداشتم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور اون هفته ها صبح میرفتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فصل امتحاناته مامان خانوم _من این چیزا حالیم نمیشه....اگه دوباره مثل ترم قبل تجدید بشی باید دور دانشگاه رو خط بکشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ریزی کردم _تو خودتو ناراحت نکن خانوم...بزار رفوزه بشه اونوقت که مادرشو خواستن تو نرو خودشون پرتش میکنن بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار با کیارش زدیم زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا وا داشتیم اقا صادق... منو مسخره میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه حرفیه خانوم... گفتم شما خودتو اذیت نکن هر غلطی کنه اینده خودش خراب میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابااا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خوردن صبحونه کیارش منو رسوند و خودش رفت دانشکده...منو کیارش تو یه دانشگاه درس میخوندیم ولی دانشکده هامون فرق داشت باهم...من فیزیک میخوندم و اون مهندسی عمران دقیقا هم رشته برادرش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد محوطه دانشکده شدم چشمامو چرخوندم تا اینکه روی نیمکت جلوی دانشکده پیداش کردم از پشت بهش نزدیک شدم سرشو برده بود توی دفتر و تند تند ورق میزد..از پشت یکی زدم توی سرش سیخ نشست و سریع به طرفم برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسته دیگه چقدر میخونی خوردیش که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کوووفت چرا مثل دزدا از پشت میای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_والا مسیر ما همیشه همین طوریه و روبروی شما هم پر از دار و درخته...احیانا فکر نکردی که تارزانم و میتونم از روی درختا تاب بخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم دور و برش رو نگاه کرد ولی بازم کم نیاورد و طلبکارانه گفت _نخیر ولی مثل ادمیزاد میتونستی بیای پیشم بیشینی _چیکار کنیم فرشته ها از اسمون نازل میشن نمیتونم مثل ادم رفتار کنم ک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس یه ایش گفت و دوبار سرش رو فرو برد توی دفترش به ثانیه نکشید که سرش رو بلند کرد_وای ماهور چیکار کنیم این استاده یه تختش کمه معلوم نیست چه سوالایی اورده باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جزوشو بستم و از زیر دستش کشیدم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا چیکار میکنی میخوام بخونم _بسته هرچقدر خوندی اینقدر استرس نداشته باش میگن مطالعه ای که نزدیک امتحان باشه اونم سریع و با استرس ،نظم ذهن رو بهم میزنه و باعث میشه همون چیزایی رو که بلد بودی هم از ذهنت بپره _واقعااا _اره...حالا هم اروم باش ما که در حد توانمون خوندیم دیگه بقیش هم با خداست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم باهاش صحبت کردم که استرس نداشته باشه و بعدش باهم وارد جلسه امتحان شدیم...برگه ها رو پخش کردن از دیدن سوالا تعجب کردم دقیقا سوالایی رو اورده بود که که هر کدوم یک ساعت وقت ما رو میگرفت و ما فقط دو ساعت و نیم وقت داشتیم بللاخره باهر جون کندنی بود تمومش کردم و از سالن اومدم بیرون...رو نیمکت نشستم و منتظر شدم تا نرگس بیاد نگاهم به در بود تا اینکه با قیافه درب و داغون از در سالن خارج شد براش دست تکون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دید وبه سمتم اومد هنوز نرسیده بود که شروع کرد به غر زدن _اه دیدی ماهور مرتیکه عقده ای همه ی سوالایی رو که من خط قرمز کشیده بودم و روش نوشته بودم نمی اید، رو اورده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا چرا خود سر سوالا رو حذف کرده بودی واسه خودت مگه استاد گفته بود؟ _نه بابا از دبیرستان تجربه داشتم معلما سوالایی رو که جواب طولانی داشت نمی اوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم خودمو نگه دارمو زدم زیر خنده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش قرمز شد و با عصبانیت گفت _بایدم بخندی تو که همه سوالا رو درست جواب دادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جواب من نموند و کیفش رو روی کولش محکم کرد و به سمت در خروجی رفت از پشت صداش کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همچنان به سمتش دویدم _نرگس...نرگس..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نزدیک شدم و کوله اش رو کشیدم برگشت و نگام کرد _چیه چیکارم داری _وایسا ببینم تو از کجا میدونی من همه سوالا رو درست جواب دادم که اینجوری گارد میگیری _کاملا از قهقهه ها و مسخره کردناتون مشخصه و نیاز به گفتن نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من مسخرت نکردم دیوونه فقط نتونستم جلوی خندمو بگیرم بعدش من هم نتونستم همه سوالا رو درست جواب بدم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم ساکت شد بعدش با حالت گریه گفت_وااای ماهور حالا چیکار کنم اگه منو بندازه چی حوصله ندارم دوباره سر کلاسش بشینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق این اخلاقش بودم که سریع راضی میشد و یادش میرفت که قهر بوده یه لبخند دلگرم کننده ای زدم و گفتم _فکر کنم میخواسته یکم بچه هارو اذیت کنه وگرنه استاد جوادی اونقدرا هم بد نیست حتما نمره شو به همه میده.‌..الان هم به جای این همه اه وناله بریم یکم بگردیم بعدش هم یه نهار توپ بخوریم تا هوامون عوض شه ، خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اخ جون اره بابا اصلا گور پدر درس و دانشگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم...نرگس عاشق تفریح و گردش و فست فود بود خواستم از حال و هوای بد بیرون بیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_افرین حالا شدی نرگسی خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ زدم و به عمه خبر دادم که یکم دیرتر میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرفای غروب بود که خسته و کوفته رسیدم خونه....از بس این نرگس منو راه برده بود احساس میکردم پاهام تاول زده.....لنگان لنگان وارد خونه شدم کیارش روی مبل پشت به من در حال تلویزیون دیدن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلااام بر اهل خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش برگشت با چشای ریز شده نگام کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بر نا اهل خانه....کجا بودی تا الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ا نه بابا فکرکردم داخلی _خوب اشتباه فکر کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفتم و خواستم برم طرف پله ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان بهت میفهمونم کی اشتباه کرده دختره خیره سر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیز برداشت و به سمتم دوید منم هول کرده کوله و کلاسور توی دستمو پرت کردم و فرار کردم دور مبل ها دور هم میدویدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود تند سریع بگو کجا رفته بودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافمو مثل بچه تخسا کردم_دوست ندارم بگم مگه زورهههه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش ایستاد _ااا خودم ادمت میکنم دختره پر رو معلوم نیست تا الان کجا ول بوده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو خودت تا نصفه شب تو خیابونا جولون میدی کسی چیزی میگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احمق جون مثل اینکه من پسرم و شما دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بابا تو هم با افکار سوسیالیسمیت...بعد اداشو دراوردم و با دهن کجی حرفشو تکرار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من پسرم تو دختر....چه ربطی داره...(بعدش برای اینکه حرصشودربیارم گفتم)...اتفاقا با همکلاسیهام رفته بودم صفا سیتی دیدم داره شب میشه یکی از اون پولداراش که ماشین داشت منو رسوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(کار همیشگیمون بود همیشه سر چیزای بیخود تو سر و کله هم میزدیم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینو گفتم به سمتم خیز برداشت منم جیغ کشیدم سمت اشپزخونه فرار کردم دور میز اشپزخونه میچرخیدم کیارش هم دنبالم یه چشمم به عمه خورد که پشت میز نشسته بود به علامت تسلیم دستمو واسه کیارش بلند کردم و با چشم و ابرو به عمه اشاره کردم عمه به ظاهر داشت سالاد درست میکرد و اصلا حواسش به ما نبود همیشه این موقع ها که ما دعوا میکردیم سرمون داد میکشید و میگفت خجالت بکشین خرس گنده ها.....ولی الان ساکت نشسته بود اروم اروم خیارا رو خرد میکرد....با ایما و اشاره به کیارش گفتم_عمه چش شده ... لباشو به شکل منحنی رو به پایین خم کرد...یعنی (نمیدونم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلااام به عمه جونی خودم... اروم سرشو بلند و با بی حالی گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عزیزم باز چیشده مثل سگ و گربه به جون هم افتادین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشام گرد شد _وا عمه فکر کردم حواستون به ما نیست...چیزی شده؟اخه احساس کردم توی فکرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عمه جون خودم میدونستم اومدن کاوه خیالی بیش نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه دوزاریم داشت می افتاد همه چی زیر سر کیارش بلا گرفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا عمه مگه چی شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی زنگ زده میگه مشکلی برام پیش اومده فعلا سفرم کنسل شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه اونقدر ناراحت این حرفا رو زد که من با اخم به کیارش نگاه کردم ولی اون خیلی ریلکس نگاهشو به کابینتا دوخت که یعنی بلهههه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه های عمه رو گرفتم_غصه نخور عمه جون اون که درسش تموم شده حتما مشکلش مربوط به مدرکشه...که خیلی هم طول نمکیشه..._خدا کنه عزیزم ولی من که چشمم اب نمیخوره کاوه به این راحتیا از اون خراب شده دل بکنه اخه خودش گفته بود اگه نتونه اینجا کار و بارش رو راه بندازه دوباره برمیگرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_انشالله که میاد و وردل شما موندگار میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم شام میخوردیم که گوشی کیارش زنگ خورد یه نگاه به گوشی که بغل دستش بود انداخت سریع از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واا این چرا رفت تو اتاق....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب خانوم این پسرمون هم از دست رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اقا صادق یعنی میگی پشت خط دختر بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو صادق قاشق توی دستشو سمت دهنش برد بعد یه حالت تفکر به خودش گرفت و گفت_احتمالش هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو خیلی ریلکس لیوان دوغ رو سر کشید _شایدم معتاد شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه زد تو صورتش_خدا مرگم بده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت ، کیارش نه تنها قیافش بلکه خصلت شیطنتش رو هم از عمو صادق به ارث برده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از جاش بلند شد رفت سمت اتاق کیارش گوشاشو به در چسبوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شوخی کردم خانوم بیا بشین ...حتما حرف خصوصی داره خوب نیست فال گوش وایسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه برگشت سر جاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع کیارش بیرون اومد و سر سفره نشست....کنجکاو به کیارش نگاه کردم که یه چشمک زد و با ابرو به عمه اشاره کرد و سرش رو به شکل مسخره ای تاب داد...من که هیچی نفمیدم بیخیالش به غذا خوردنم ادامه دادم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد شام رفتم تو اتاقم این چن روز به خاطر امتحانا اتاقم خیلی بهم ریخته شده بود برگه های جزوه هام روزمین پخش وپلا بود و لباسام رو هم بعد اینکه از دانشگاه میومدم انداخته بودم یه گوشه، شروع کردم به مرتب کردن اتاق،چن دقیقه نگذشته بود که یکی به در اتاقم ضربه زد... دست از کار کشیدم..‌_کیه؟ اروم گفت_منم _بیا تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع پرید داخل و در رو پشت سرش بست.‌‌‌‌..تازه یادم افتاد ازش بپرسم، چشمامو ریز کردم _سرشام کی بود بهت زنگ زد؟ بعدشم واسه چی قیافتو واسم چپ و چوله میکردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خانوم عقل کل اگه اجازه بدی اومدم همینو بهت بگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب _کاوه زنگ زد گفت امشب حدودای ۱۲/۵-۱

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میرسه ایران

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا باید چیکار کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بریم دنبالش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی میگی کیارش به عمه بگیم این موقع شب کجا داریم میریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فکر اونم کردم...بهش میگم میخوام از دوستم جزوه درسی بگیرم فردا امتحان دارم و جزوه ام تکمیل نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرموکمی کج کردم_حالا قبول میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره بابا...میدونی که روی درس و امتحان چقدر حساسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم.. _من میرم باهاش صحبت کنم تو هم سریع حاضر شو ساعت ۱۱ و نیمه... دیر نرسیم یه وقت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیم ساعتی از رفتن کیارش میگذره...من حاضر و اماده روبروی اینه ایستادم و به خودم نگاه میکنم یه مانتو مشکی با شال خاکستری و شلوار لی همرنگ شالم...خوبه راضیم از خودم یه دستی به شالم کشیدم یه لبخند ارومی زدم و دل از اینه کنده و رو تخت نشستم و به این فک کردم که کاوه الان باید چه شکلی شده باشه...البته تصویری زیاد همدیگه رو دیده بودیم اما ۳سال از اخرین دیدار نزدیکمون میگذره همون موقع که واسه تعطیلات عید اومده بود ایران ولی بعدش به دلایلی نتونست بیاد...البته عمه و عمو صادق هر سال به دیدنش میرفتن ولی من درس و دانشگاه و بهونه میکردم تا همراهشون نرم چون احساس میکردم سربارشون میشم کاوه با دوستش یه سوئیت کوچیک رو اجاره کرده بودن و خودشون هم به زور جا میشدن چه برسه به پدر مادرش... کیارش بدبخت هم پاسوز من میشد و مجبور بود بمونه تا من تنها نباشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم توی فکر خودم قیافه کاوه رو تصور میکردم که یه نفر با لگد به جون در اتاقم افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیییی چیکار میکنی ماهور بدو دیر شد من میرم پایین تو ماشین تو هم بیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته گلی که سر راه خریده بودم رو به سختی تو دستم جابه جا کردم و از ماشین پیاده شدم..کیارش هم پیاده شد در صندوق عقب رو باز کرد تا چیزی برداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بدو کیارش الان میرسن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبر کن اومدم.. در صندوق عقب روبست...یه پلاکارت بزرگ دستش بود که جلوی صورتشو پوشونده بود روش هم نوشته بود : (کاوه جان من داداشتم کیارش)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای گرد شده گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چیهههه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میبینی که...این جوری راحتتر مارو پیدا میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش یه لبخند ژکوند زد و از جلوم ردشد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دهن باز نگاش کردم و تقریبا داد زدم_تو اخر ابروی منو میبری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنبالش دویدم و باهم وارد فرودگاه شدیم،مسافرا رسیده بودن و فرودگاه تقریبا شلوغ شده بود،هرچی چشم چرخوندیم نتونستیم پیداش کنیم ، کیارش هم همش این پلاکارد رو تو هوا تکون میداد و حرص منو در می اورد ، چن نفر که از بغلمون رد شدن صدای خندشون رو شنیدم که با دست به طرف ما اشاره میکردن ، به سمت کیارش برگشتم و با حرص پامو رو زمین کوبیدمو گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیار پایین اون لامذهبو مضحکه عام و خاص شدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال ابجی بذار خوش باشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه چقدر ریلکسی تو....ببینم اصلا این داداش جونت کو؟ نرفته باشه خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا گفتم من و ماهور میایم دنبالت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینقدر فس فس کردی که دیر رسیدیم حتما پیدامون نکرده خودش رفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه رفته باشه چی؟ _چه میدونم بیا فعلا رو این نیمکت بشینیم تا یه فکری کنم...با دست به نیمکت اشاره کردم....داشتیم میرفتیم طرف نیمکت که یه نفر به حالت دو به کیارش نزدیک شد و خودشو پرت کرد تو بغلش طوری که پلاکارد از دست کیارش افتاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتش به من بود یه پسر قد بلند و تقریبا چهارشونه بایه پولیور طوسی و شلوار لی دودی جذب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قد و هیکلش به کاوه میخورد...پس خودش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم به این فکر میکردم که چرا کیارش مثل ادم ندیده ها نگاش میکنه و دستش که دوطرف بدنش افتاده رو واسه بغل کردن کاوه بالا نمیاره که کاوه خودشو از کیارش جدا کرد و شروع کرد پشت سرهم اراجیف گفتن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای سلاااام داداشمممم چرا اینقدر عوض شدی فکر نمیکردم سختی روزگار این قدر تو قیافت تاثیر بذاره، الهی بمیرم قدت هم که اب رفته ،اگه اسمتو ننوشته بودی اصلا نمیشناختمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش هی دهنشو باز میکرد که چیزی بگه اما کاوه نمیذاشت و پشت سرهم حرف میزد با تاسف سرشو تکون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نگاه کن چقدر صورتت چروک شدههه الهی داداش فدات شه دیگه تنهات نمیذارم....خوبی؟بابا خوبه؟مامان خوبه؟زن داداش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(و من همچنان فکر میکردم که کاوه رفته اونجا درس بخونه که معلوماتش اضافه بشه ولی مثل اینکه یه چیزی از مغزش کم شده طفلکی):

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش باهیجان گفت _راستی پس کو زن داداش تنها اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش برگشت و دور و بر رو نگاه کرد و من همون لحظه تمام علامت سوالای بالای سرم محو شدن چرا که.....بله از اتاق فرمان به من اشاره کردن که ایشون اصلا کاوه نیست هیچ چیزش جز هیکلش به کاوه نمیخوره کاوه هرچقدر هم که عوض شده باشه رنگ چشماش یه شبه از عسلی به سبز تیره ورنگ موهاش از خرمایی به مشکی تیره تبدیل نمیشد توی سرم فکر کردم شاید لنز گذاشته باشه و موهاشو مشکی رنگ زده ولی چجوری چشمای مثل اهوشو به چشایی مثل گاو تبدیل کرده بود!؟؟؟ پس صددرصد کاوه نمیتونست باشه پس بگو که کیارش بیچاره چرا کپ کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان غرق فکر بودم که فرد کاوه نما چشمش به من افتاد یکم به من خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفعه با هیجان گفت _وای...زن دادااااش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو از هم باز کرد و تقریبا به سمتم دوید که من از هول به عقب پریدم واز ترس گل رو پرت کردم طرفش و چشمامو بستم..، صدای اخش رو شنیدم ،چشمامو اروم باز کردم سرش پایین بود دسته گل رو با دست چپ گرفته بود و با دست راستش بینیش رو ماساژ میداد یهویی سرشو بالا گرفت و با لبخند موزیانه ای گفت_راضی به زحمتت نبودم زن داداش...دستت درد نکنه چه گلای قشنگی... راستی بچه ها کوشن؟چرا وروجک ها رو با خودت نیاوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با چشمایی که شک داشتم از حدقه بیرون نزده باشه بهش خیره شدم ،یه نگاه به کیارش انداختم که دیدم دهنش فاصله چندانی با کف زمین نداره،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بند حرف میزد و از اقوامش پرس و جو میکرد....داشتم فکر میکردم که این اقا تو کدوم کوره دهاتی بوده که حتی داداش و زن داداشش رو نمیشناسه و هیچ بویی از اینترت و دنیای مجازی نبرده که یکهو دیدم یه دستی جلوی دهنش رو گرفت و صدای نکره ی این مزاحم خفه شد.... بله مثل اینکه کیارش خان بعد یه قرنی از کما در اومد و به داد منه فلک زده رسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میشه یه دقیقه ساکت شی و اراجیف نبافی....نه من داداشتم نه ایشون زن داداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دستش رو دهن طرف بود و با دست دیگه اش طرف رو یکمی(تا اونجایی که در توانش بود) از من دور کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_در ضمن دفعه ی اخرت باشه با خواهر من حرف میزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این کیه کیارش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه میدونم یه تختش کمه انگار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرف یکمی به سرخی میزد و با دراوردن صداهای نامفهموم قصد داشت چیزی بگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش سرشو تکون داد و گفت_چیه؟ دو دقیقه خفه شو سرم درد گرفت اونقدر فک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورت طرف هر لحظه سرخ تر میشد داشت تقلا میکرد که دست کیارش رو از جلوی دهنش برداره اما نمیتونست و خبر از دستای قدرتمند و ورزشکار داداشم نداشت که یکهو یه نفر محکم زد پس گردن کیارش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولش کن بابا خفش کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کیارش از روی دهن مزاحم جداشد و به پشت سرش برگشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من با دیدن یه اشنا اروم لب زدم _کاوه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش برگشت یه چند ثانیه بهش خیره شد بعد محکم بغلش کرد.._سلاااام داداش بزرگه شما کجا اینجا کجا؟ _ما که همین دور و بر بودیم شما افتخار دیدار نمیدادین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرد مزاحم هم دهنشو یه متر باز گذاشته بود و تند تند نفس میکشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وای کاوه اگه به موقع نیومده بودی این داداش دیوونه ات منو میکشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و کیارش با تعجب به کاوه نگاه کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه خندید _حقته ، من که گفتم سربه سر داداشم نزار بد میبینی، تو خودت تنت میخوارید..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای بابا من که فقط جلوی دهنتو گرفتم..شکر خدا دوتا سوراخ هواکش تو بینیت داری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه رو به کیارش کرد و گفت_این دوست ما سرماخورده بینیش کیپه..داشتم از دور نگاتون میکردم اگه دیر میرسیدم که جنازه شو تحویل میگرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(تو دلم گفتم پس بگو چرا صداش اینقدر نکره بود سرما خورده بود بدبخت)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاوه جان یه دور از جونی ، چیزی ، بگی بد نیستا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه خندید داشتم دست به سینه نگاشون میکردم که متوجه من شد و اومد سمت من(خب خدا رو شکر فکر کردم شاید نامرئی شده بودم که کسی به من توجه نمیکرد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروم ایستاد به سرتا پام یه نگاه گذرا انداخت و بعد نگاهش روی صورتم در حال گردش بود بعد کمی مکث چشماش رو چشمام ثابت شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر عوض شدی دختر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم حرف بزنم که یکهو کیارش خودشو نخود اش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واا داداش همچون میگی چقدر عوض شدی انگار چن سال ندیدیش خوبه هفته پیش من و ماهور باهات تصویری حرف زدیم(بعدش یه نگاه به سرتا پای من انداخت) که بحمدالله ماهور جنین هم نیست که تو یه هفته این همه رشد کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسر غریبه که اسمش هم نمیدونم لباش از دوطرف کش اومد معلوم بود خیلی جلوی خوشو میگیره که قهقهه نزده مرتیکه سه نقطه...از حرص گوشه لبمو میجوییدم وتو دلم به کیارش بد و بیراه میگفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از نزدیک که همه چی سه بعدی میشه قیافه ها با دنیای مجازی خیلی تفاوت داره... مگه نه ماهور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاش کردم اره قیافه کاوه هم فرق میکرد خیلی مردونه تر و جافتاده تر نشون میداد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به معنی اره تکون دادم ولی قبل از اینکه حرف بزنم به سمت یارو مزاحمه رفتم(حتما کاوه پیش خودش میگفت دختره علاوه بر تغییر ظاهری لال هم شده(: ) دستمو طرفش دراز کردم چشماش گرد شد ولی بعدش یه لبخند محجوبانه زد و اونم دستشو دراز کرد....وااا حالا چشمای من از تعجب گرد شد چرا اینجوری میکنه....به دست دراز شده اش اهمیت ندادم و با اخم غلیظی به زور دسته گل رو از بغلش بیرون کشیدم... که صدای خنده بلند شد.. کیارش جلو اومد وبادست زد به پشتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوردی؟ دفعه اخرت باشه بخوای به خواهر من دست بدی؟ _برو بابا _بلههه یه بار دیگه حرفتو تکرار کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان در حال بحث بودن بهشون اهمیت ندادم طرف کاوه رفتم دسته گل رو بهش دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خوش اومدی به کشورت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون چرا زحمت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قابل تو رو نداره...راستی گفتی عوض شدم....حالا خوب شدم یا بدتر از قبلم شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این چه حرفیه...منظورم این بود که خیلی خانوم تر شدی....تو هیچ وقت بد نبودی که بهتر یا بدتر بشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفای کاوه گل از گلم شکفت یکم خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم یه لبخند ملیح زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم تو لطف داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش اومد جلو _بسته دیگه نمیخواد هندونه زیر بغل هم بذارین...مامان ده بار زنگ زده بریم تا کارتن خوابمون نکرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه برگشت کاوه توضیح داد که دوستش همون ارمان فرازمند هم خونه ایشه...که اونم مثل خودش تحصیلاتش به پایان رسیده و اومده تا کارای شرکت مهندسی رو که قراره با کاوه تو ایران راه اندازی کنن انجام بده و از اونجا که چهره اش کمی عوض شده بود کیارش نشناخته بودش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقای ارمان رو به خونه اش رسوندیم ، وقتی خونه رسیدیم برای اینکه عمه متوجه کاوه نشه من و کیارش رفتیم داخل و کاوه داخل حیاط منتظر شد تا کیارش بهش زنگ بزنه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه توی حال نشسته بود و کلی دعوامون کرد که چرا دیر اومدیم بعدش هم که خیالش راحت شده بود رفت اتاقش که بخوابه....کیارش هم به کاوه خبر داد که بره داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم و از خستگی روی تختم ولو شدم دستامو گذاشتم زیر سرم و به سقف خیره شدم، چه شبی بود امشب....لبام از دو طرف کش اومد این پسره ارمان هم یه تخته اش کم بود چجوری نقش بازی میکرد برامون....کم کم چشام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح طبق معمول با صدای الارم گوشیم بیدار شدم امروز اخرین امتحان ترمم بود و از شرّشون خلاص میشدم صبح با نرگس قرار گذاشته بودیم یه ساعت زودتر بریم تا یه کم با هم درس بخونیم....ساعت ۷/۵ صبح بود کتاب و جزوهامو داخل کیف چیدم مانتو و شلوار رنگ مشکی و مقنعه مشکیمو سر کردم و از اتاقم بیرون رفتم عمه همیشه سر ساعت ۷ بیدار میشد قرار بود سر میز صبحونه عمه سوپرایز بشه بنابراین پیش به سوی اشپزخونه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه میز صبحونه رو چیده بود و پشت گاز ایستاده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبح بخیر عمه جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت و بی حال جواب داد _صبح تو هم بخیر عزیزم،چای میخوری یا شیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودم میریزم _نه تو بشین من صبحونه خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت میز نشستم که همون موقع کیارش هم اومد _پس لطفا چای _ سلام مامان واسه منم چایی بریز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام باشه بشین همون لحظه که عمه برگشت استکانا روبرداره کاوه اومد وبه جای کیارش ،کاوه پشت به مادرش رو صندلی نشست...کیارش از اشپزخونه رفت بیرون ، من با پانتومیم بهش سلام کردم اونم جوابمو داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم عمه یه کم بیحاله گفتم ازش بپرسم _چیزی شده عمه؟ امروز سرحال نیستید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عمه جون خوبم چیزی نیست... _باشه ما غریبه(یه تکه نون گذاشتم دهنم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم این چه حرفیه (عمه در حال صحبت چای رو روی میز گذاشت اول جلوی من گذاشت بعدش جلوی کاوه، کاوه سرش پایین بود و عمه هم اصلا نگاش نکرد) فقط کاوه دیشب زنگ نزده یکم نگرانم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش برگشت طرف کاوه و گفت _ببینم کیارش،کاوه به تو زنگ.....(همین موقع کاوه سرشو بالا اورد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای عمه گرد شده بود مات و مبهوت به کاوه نگاه میکرد کم کم یه دستشو بالا اورد و روی قفسه سینش گذاشت هیچی نمیگفت، یه چن ثانیه گذشت بعدش زد زیر گریه ،کاوه سریع بلند شد و مادرش رو بغل کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش هم که گوشه در حال تماشا بود پرید تو اشپزخونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت برم چرا گریه میکنی مگه نمیخواستی بیام اومدم دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکای عمه تند تند از صورتش روون میشد هیچی نمیگفت ،کاوه دستاشو گرفت_ بیا بریم بشینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش برگشت طرف من _ماهور جان میشه خواهش کنم یه اب قند واسه مامان درست کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از جام بلند شدم _الان میارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم توی حال رفتن و رومبلا نشستن، اب قند رو درست کردم و بردم ، کاوه داشت شونه های مادرشو ماساژ میداد، جلو رفتم اب قند رو به دست عمه دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دستت دردنکنه عمه چیزیم نیست...فقط یه کم شوکه شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت طرف کاوه _این چه کاری بود داشتم سکته میکردم، چه بی خبر؟ تو که نمیخواستی بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم فکر کرد بعد یهو برگشت طرف کیارش که دست به سینه به اپن تکیه داده بود ، با چشمای ریز شده به کیارش نگاه کرد _حتم دارم کار این پسره مارمولکه(نیم خیز شد چند ثانیه تو اون حالت موند بعد یهو دمپاییشو دراورد و دنبالش کرد، کیارش هم به خودش اومد و رفت سمت خروجی و از خونه زد بیرون، عمه هم تا حیاط رفت و از اونجا داد زد _مگه دستم بهت نرسه، تو که اخر برمیگردی خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدش برگشت و کنار کاوه نشست، دستاشو گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چرا با طناب این پسره رفتی توی چاه، نمیدونی وقتی گفتی نمیام چقدر غصه خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید مامان فکر نمیکردم اینقدر اذیت بشین ، کیارش اصرار کرد گفت اینجوری هیجانش بیشتره بعدش گفت حتما یک ماه دیر اومدنت رو مامان میتونه تحمل کنه این همه سال نبودی این یک ماه هم روش..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پسره ی خیر ندیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت، دیدم خیلی ضایع است همین جوری ایستادم دارم حرفای مادر پسری اونا رو گوش میدم ، رفتم جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب عمه جون اگه با من کار ندارین من دیگه دارم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو عمه به سلامت، مواظب خودت باش اگه دیرت شده بگو اون کیارش در بدر تو رو برسونه، حتما الان تو کوچه پلاسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم _نه ممنون امتحانم ساعت ۱۰ شروع میشه با دوستم قرار دارم با هم درس بخونیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر دوشون خداحافظی کردم و راهی دانشگاه شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل محوطه به نرگس زنگ زدم که گفت داخل یکی از الاچیق های دانشکده نشسته ، پیداش کردم و رفتم سمتش _سلام گل دختر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس سرشو از تو کتاب بلند کرد و باحالت طلبکارانه ای گفت_علیک سلام این چه وقت اومدنه قرار بود یک ساعت پیش اینجا باشی _ای بابا باز تو پیشی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(پیشی همون حالت محترمانه سگ میباشد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهور یه چیز بهت میگما _تو صدتا چیز بهم بگو...تو خونه یه قضیه ای پیش اومد که باعث شد دیر برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه قضیه ای؟ _همون قضیه اومدن کاوه و سوپرایز کیارش خان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس ذوق زده گفت _چه جالب بعد امتحان حتما باید برام تعریف کنی که چیشد و عکس العمل عمه ات چی بود _باشه حالا مثل اینکه عصبانیتت یادت رفت بریم سراغ درس که دیشب زیاد نتونستم بخونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

۰۰۰۰۰

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد امتحان که خیلی هم اسون نبود رفتم خونه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه توی حال نشسته بود و گوشی به دست، داشت خبر اومدن کاوه رو به کسی میداد ،بهش سلام کردم اونم با سر جواب داد ،رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم یه تونیک مشکی با شال سرمه ای سرم کردم و اومدم بیرون،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم ...چه زحمتی....حتما تشریف بیارید خوشحال میشم....باشه خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه تلفن رو قطع کرد ولی باز تند تند یه شماره دیگه روگرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفای عمه اینجور برداشت میشد که یه مهمونی در راهه، اه از نهادم بلند شد اصلا حوصله مهمونی و فیس و افاده های فامیلای عزیزم رو نداشتم ، مثلا امروز اخرین امتحانم بود و دلم میخواست یه دل سیر استراحت کنم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی خیالش رفتم تو اشپزخونه طبق معمول چایی عمه به راه بود از سماور واسه خودم چایی ریختم توی یخچال یه چند تیکه کیک بود برش داشتم نشستم رو میز و شروع به خوردن کردم.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استکان خالی رو شستم و گذاشتم تو ابچکون ، خواستم برم بیرون که عمه اومد داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهور ، واسه پنجشنبه شب مهمونی حسابی داریم،بشین ببینم باید چیکار کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو صندلی نشستم عمه هم نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهمونی واسه چی عمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی خبر اومدن کاوه رو به برادر و خواهرم دادم ،همه خواستن بیان ببیننش، منم گفتم یه دفعه همه فامیلای خودم و حاج صادق رو دعوت کنم که یه دفعه ای بشه ، حالا به نظرت غذا چی درست کنیم؟ چند جور باشه؟سالاد چن جور باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم عمه؟شما فکری نکردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که میگم کباب و جوجه و برنج رو از بیرون سفارش بدیم خورشت فسنجون و قرمه سبزی رو خودم درست میکنم ...سالاد ماکارونی تو حرف نداره عزیزم،اگه برات زحمتی نیست سالاد ها هم با خودت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عمه این چه حرفیه، چشم (ولی تو دلم به خودم و دستپخت خوبم فحش دادم...این همه سالاد تنهایییی ...)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربونت برم (عمه هول شده گفت) خیلی کار داریم، امروز سه شنبه است یکم باید خونه رو تمیز کنم بعدش هم کیارش رو گیر بیارم باهم بریم خرید ، کاوه و کیارش رفتن یکم بیرون بگردن کاوه هم به دوستای قدیمیش سربزنه، به کاوه هم باید بگم دوستاشم دعوت کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه بلند شد که بره بعد برگشت _راستی ماهور تو واسه مهمونی لباس داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کردم _اره لباسایی که دارم میپوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اونا رو ولش کن باید بری یه لباس جدید بخری به قول کیارش باید تو مهمونی بترکونی تا چشای این قوم تاتار من از کاسه دربیاد و نتونن ازت ایراد بگیرن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت _اونم به چشم لباسم میگیرم، امر دیگه عمه خانوم؟ _نه فدات شم همین، راستی نهارت رو گذاشتم تو یخچال گرم کن بخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون الان که چایی با کیک خوردم غروبتر میخورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه اخم کرد _از دست تو، نگفتم ات و اشغال نخور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به حالت مظلومی خم کردم، عمه سرشو با تاسف تکون داد و از اشپزخونه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه رفت بیرون منم پاشدم رفتم تو اتاقم رو تختم نشستم ، فکر کردم که چه جور لباسی باید بگیرم خداروشکر پدر خدابیامرزم بیمه بود والان من میتونستم حقوقشو بگیرم بنابرای تو خرید لباس مشکل نداشتم و برای اینکه شرمنده عمه اینا نباشم خیلی وقتا هم واسه خونه خرید میکردم که عمه همیشه دعوام میکرد حتی پول لباس و خرید های شخصیم رو به زور بهم میداد و میگفت پولتو جمع کن واسه روز مبادا اما من قبول نمیکردم وازش خواهش کردم که اجازه بده از پول خودم واسه خرید لباس و حتی خرج دانشگاهم استفاده کنم.... الان هم تو فکر پولش نبودم فقط،از اونجا که در انتخاب لباس خیلی سختگیر بودم اگه از امروز شروع کنم حتما تا پنجشنبه عصر یه چیز برای پوشیدن تو مغازها پیدا میکردم، از فکر خودم ریز خندیدم، ساعت ۳ بعدازظهر بود تلفن رو برداشتم و با نرگس واسه غروب قرارگذاشتم چون نرگس واسه فردا امتحان داشت کلی غرغر کرد ولی بلاخره راضی شد بیاد البته به شرطی که فقط یک تا دو ساعت بیشتر طول نکشه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت نزدیک ۵ بود که حاضر شدم و اتاق اومدم بیرون عمو صادق و عمه تو حال روی مبل نشسته بودن و عمه داشت تند تند حرف میزد و عمو سرشو به معنی تایید تکون میداد رفتم جلو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عمو خوبین؟چشمتون روشن پسرتون اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترم ،ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا میری عمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با اجازتون، با نرگس میرم چندتا پاساژ رو بگردم واسه خرید لباس ، شما چیزی نمیخواین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم فقط مثل همیشه سلیقه اتو بکار بگیر و بهترین لباس رو بخر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وا خانم تو که فخر فروش نبودی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الانم نیستم، ولی نمیخوام این فامیلای افاده ایم پشت سرمون حرف بزنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج صادق سرشو پایین انداخت و زیر لب استغفرالله گفت ، منم خداحافظی کردم و از خونه اومدم بیرون، تاکسی گرفتم و خومو به پاساژ مورد نظر رسوندم هنوز نرگس نیومده بود داخل پاساژ رو نیمکت نشستم و با تماشای دور و برم خودمو سرگرم کردم یه ده دقیقه طول کشید که نرگس هم از راه رسید ، نفس زنان گفت _سلام خوبی؟ ببخشید دیر شد، خیلی وقته اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم یه اخم مصنوعی رو صورتم نشوندم _علیک سلام ،کجا بودی یه ساعته منو الاف کردی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس هم وقتی دید طلبکارم اخماشو تو هم کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه خوبه همیشه تو هستی که دیر میرسی یه بارم من ، رو بهت بدن پرو میشیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم _شوخی سرت نمیشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نمیشه، پاشو بریم که دیر میشه ، توکه امتحانات تموم شده راحت شدی من بدبخت باید برگردم خونه درس بخونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه طبقه های پاساژ رو گشتیم هرلباسی رو که نرگس نشون میداد رد میکردم.... کلافه شده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اه من همیشه توبه میکنم که با تو یکی خرید نیام اما نمیدونم کی پاچه امو گاز میگیره که خر تو میشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دور ازجونت دوست گلم ،خب دوستشون ندارم دیگه، یا مدلشون جلفه یا رنگشون جیغه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برو بابا انگار دختر پیغمبره، لولو که تو مهمونیتون نیست همه فامیلن دیوونه یه رنگ شاد بپوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودم رنگ لایت رو بیشتر دوس دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامو در اورد وبا حرص گفت _رنگ لایتو بیشتر دوس دارم....بیا بریم یه جا میشناسم فک کنم با سلیقه هات جور دربیاد فقط یه کم باید بیشتر بسُلفی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو نگران پولش نباش _ اووو بابا پولدار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم همون جایی که نرگس میگفت یه مزون چند طبقه، رفتیم همون طبقه که مخصوص لباسهای شب پوشیده بود، وای چشام از کاسه گرد شد کلی لباسای قشنگ داشت ولی قیمتاشم سرسام اور بود یکم گشتیم که یه لباس نظرمو به خودش جلب کرد و قیمتش هم مناسبتر بود ،یه لباس دوتیکه، شومیز صورتی کمرنگ استین حلقه ای که قدش بالای زانو بود و یه کت بلندتر از اون به رنگ فیلی روش میومد استینش هم کلوش بود که تا ارنج چاک داشت و یه استین دیگه از داخل بیرون اومده بود که مچی بود و دست کاملا پوشیده میشد و رنگ این استین اضافه صورتی بود ، قد کت تقریبا تا یه وجب زیر زانو میرسید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نرگس نشونش دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من همینو میخوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب خدا روشکر خانوم رضایت دادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس نگاش کرد _خوبه هم ساده است هم قشنگ، حالا برو بپوش ببینیم تو تنت چجور وایمیسته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خانومی که اونجا بود خواستم تا همون لباسو به سایز من بیاره ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا عزیزم این سایز شماست، فقط اگه تو تنت ننشست یا قدش مشکل داشت ، بگو همینجا برات درستش میکنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه ممنون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسو ازش گرفتم و داخل اتاق پرو شدم و پوشیدمش،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی قشنگ بود رنگش به پوست گندمی من شدیدا میومد ، دستامو بالا بردم عاشق استیناش شده بودم مدل باحالی بود مثل این بود که زیر کتِ استین کلوش یه شومیز استین مچی پوشیده باشی درحالی که استین به کت وصل بود ، چرخیدم پشتش هم تقریباکیپ تنم بود جلوی کت هم با دوتا بند زیر سینه به هم وصل میشدن که میشد پاپیونی بست.‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه حسابی خودمو دید زدم درو باز کردم تا نرگس هم نظرشو بده.‌.‌

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرخیدم _چطوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرگس مات و مبهوت نگام میکرد _این عالیه دختر خیلی بهت میاد ، فقط یه روسری و شلوار ستش کمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره خودم هم فکرشو کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ولی اونا باشه واسه فردا تا به اندازه کافی وقت داشته باشیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه عزیزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسو دراوردم و اومدم بیرون ، یه کم قیمتش بالا بود ولی فدای سر پس اندازام...(:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس رو حساب کردم و رفتیم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب نرگس جون ممنون که منو تحمل کردی حالا بریم یه کیک قهوه توپ مهمون من تو کافی شاپ همیشگی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عزیزم این چه حرفیه ما دیگه به خل چل بازیای تو عادت کردیم ، ممنون همین الانشم دیرم شده باید برم به امتحان فردا برسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون از تعریفت دوست خوبم،باشه فقط فردا همین موقع بیا تا به ادامه خرید برسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باشه حتما،من دیگه برم مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نرگس خداحافظی کردم و به سوی خانه شتافتم :)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت از ۷ شب گذشته بود و کسی خونه نبود بنابراین با خیال راحت و با خستگی زیاد سر بر بالین نذاشته خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر فردای اون روز هم با نرگس بیرون رفتیم و یه روسری ست لباسم و یه شلوار جین فیلی رنگ گرفتم، هرچی عمه اصرار کرد لباسمو بهش نشون بدم، این کارو نکردم گفتم فقط روز مهمونی میپوشم اونم با گفتن : تو اخر ابروی منو میبری منو تنها گذاشت:)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره روز جان این همه مهمون دعوت میکنی خب سالنی ، رستورانی، جایی رو رزرو کن، تو خونه مگه جای مهمونی دادنه ، یا لااقل دوتا مستخدم بگیر، والا انگار عهد دقیانوسه ، همشون رفته بودن حاضر بشن و طبق معمول من اخرین نفربودم...اخرین سینی سالاد رو سلفون کشیدم و همونجور که زیر لب غرغر میکردم داشتم از اشپزخونه خارج میشدم که یکهو نزدیک بود به یه کوه سفید برخورد کنم یه کم عقب رفتم تا شخص شخیص رو تشخیص بدم(خخخخخ چه شخیص تو شخیصی شد) بله کاوه جان بودن که یه تیشرت سفید با یه شلوار لی جذب دودی پوشیده بود و موهاشو یه حالت خیلی خوشگل درست کرده بود و بوی عطرش هوش از سر میبرد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله چه دلبری ها کنه این اقا کاوه امشب ، همین جور جنازه باید از رو زمین جمع کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاوه با گفتن (اوه ببخشید) کنار رفت و من با گفتن(خواهش میکنم) به سمت اتاقم رفتم تا دلبری ها کنم امشب(خخخ) والا مگه من چیم از کاوه کمتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم سراغ لباس خوشگله ام و پوشیدمش ، شلوار لی طوسی رو هم پام کردم و رفتم جلوی اینه یه نگاه به صورتم کردم دیروز ارایشگاه رفتم و یه صفایی به صورتم دادم دست به کار شدم و با طماءنینه یه ارایش ملیح رو صورتم پیاده کردم یه سایه ترکیبی طوسی و صورتی کمرنگ با خط چشم مشکی و ریمل که مژهای بلندمو بیشتر نشون بده با رژگونه گلبهی و رژ صورتی ملیح..‌..وتمام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتمو عقب بردم و خودمو نگاه کردم وااا این دیگه کی بود ، بله ازاتاق فرمان اشاره میکنن خودتی عزیزم از بس ارایش نمیکنی با دوتا خط چشم و رژلب قیافت از این رو به اون رو میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو از پشت جمع کردم و گیره زدم روسری که با نرگس خریده بودیم رو سرم کردم و موهاموی جلوی صورتمو کامل زیر روسری بردم یک طرف روسری رو که بلندتر بود دور گردنم پیچیدم و سمت چپ صورتم به حالت قشنگی پاپیونی گره زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چهره جدیدم راضی بودم با چشمای کشیده ام یه چشمک به خودم زدم و لبخند رو مهمون لبای خوشگلم کردم، افسوس که به این زودی قصد ازدواج نداشتم ومونده بودم جواب کشته مرده های امشب رو چی بدم(چه اعتماد به نفسی دارم من)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینه دل کندم و داشتم ادکلن جدید و بینهایت خوشبو که پسر عمه عزیز برام از لندن اورده بود رو روی تنم خالی میکردم که در اتاقم زده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهور ، عمه ، حاضر شدی؟الان مهمونا میرسنا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره عمه من اماده ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کرد و اومد داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به من کرد و چشماش برق زد لباش از هم باز شد گفت _ماشاالله هزار ماشالله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه داشتم ذوق میکردم که با حرف عمه بادم خوابید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چقدر لباست قشنگه عمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشالله واسه لباسم بود؟ نه خودم؟منو باش چقدر تو ذهنم کشته مرده واسه خودم ردیف کرده بودم :)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد جلو به صورتم نگاه کرد یه اخم ریزی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باز که خودتو بقچه پیچ کردی یکم اون موهاتو بریز بیرون صورتت رنگ بگیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب ولوچه ام اویزکن شد _دستت دردنکنه دیگه عمه یعنی صورت من بی رنگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه عمه جون این چه حرفیه؟خیلی هم ناز شدی امشب ،ولی خواهرزاده های منو وبعضی از فامیلای من و حاج صادق رو که میشناسی چه وضعی میگردن نمیخوام تو از اونا کمتر باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیخیال عمه من اصلا دوس ندارم با اونا مقایسه بشم، من ماهورم و شیوه زندگیم با اون ادمای ظاهربین فرق میکنه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره عمه حالت غم گرفت_میدونم فدات شم ، ولی حرفاشون ناراحتم میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم جلو _ ولی برای من حرفاشون هیچ ارزشی نداره ، قربونت برم خواهشا خودتو به خاطر من ناراحت نکن....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اشو بوسیدم (صدای زنگ در اومد)_حالا هم بریم که قوم تاتار رسیدن...عمه خندید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم رفتیم پایین کاوه در رو باز کرده بود _کی بود مامان؟ _ فک کنم خاله اینا بودن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو صادق که رومبل نشسته بود واسه استقبال از مهمونا بلند شد کیارش هم از اتاقش اومد بیرون یه تیشرت استین بلند سبز با شلوار جین ابی پوشیده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه کنار در ورودی ایستاده بود که عمه کوچیه قدم رنجه فرمودن ، و سریع خواهر بزرگه رو در بغل فشردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهر جان چشمت روشن، پسر بزرگت اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون مهین جون خدا بچه هاتو برات نگه داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت سرش اکبراقا شوهر عمه مهین با گل و شیرینی وارد شد و باعمه و عموصادق احوال پرسی کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه مهین با کیارش دست داد و خشک سلام کرد بعدش به کاوه رسید و اونو توی بغلش چلوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خاله قربونت بشه چقدر بزرگ شدی ماشالله،بزنم به تخته چقدر اقا شدی...( اصلا هم معلوم نیست که عمه مهین واسه خواهر زاده فرنگ رفته اش، تور پهن کرده تا دختر ترشیده اش رو بهش بندازه )کاوه خودشو به زور ازبغل عمه مهین بیرون اورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی خاله جان شما لطف داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه یه نگاه سرسری به من انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیشقدم شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام عمه خوبی شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودستمو به طرفش دراز کردم سرسری به من دست داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام ماهور جان ممنون تو خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرسی از احوال پرسی شما (از قصد گفتم، فک کنم یه هفت هشت ماهی میشد همدیگه رو ندیده بودیم درست بعد از تولد نسترن دختر عمو مهدی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه متوجه منظورم شد ولی به روی خودش نیاورد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا و مهرنوش هم به ترتیب وارد شدن و با عمه و عموصادق احوال پرسی کردن مینا روبروی کاوه ایستاد با صدای نازک و پرعشوه ای گفت _سلام کاوه جان خوشحالم که برگشتی به ایران فارغ التحصیلیت هم تبریگ میگم امیدوارم موفق باشی.... و دستشو برای کاوه دراز کرد ،کاوه هم یه لبخند مصنوعی زد وبدون اینکه به مینا دست بده گفت _ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مینا هم به روی خوش نیاورد و یه لبخند ضایع زد و دستی که برای دست دادن جلو اورده بود رو اروم پایین اورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.