رمان محکومه شب پر گناه( جلد دوم قدیسه نجس) به قلم کلاله قربانی
به سر آستین پاره ى کارگرى که دیوارت رو مى چینه و به تو مى گه ارباب نخند… به پسرکى که آدامس مى فروشه و تو هرگز نمى خرى نخند… به پیرمردى که تو پیاده رو به زحمت راه مى ره و شاید چند ثانیه ى کوتاه معطلت کنه نخند… به دبیرى که دست و عینکش گچیه و یقه ى پیراهنش جمع شده نخند… به دستاى پدرت، به جارو کردن مادرت نخند… به دختر بچه ى کبریت فروشى که حالا کبریت هاش تموم شده نخند… به دخترکى که درد داره نخند… شاید دردش تو کلمه ى درد نگنجه… درکش نمى کنى… قبول… نمى فهمیش… باشه… ولى بهش نخند… شاید… همون ته خنده ى روى لبت یه درد بزرگتر واسش باشه… اونقدر بزرگ که گاهى فکر مى کنه بى حس شده… کاش مى شد بجاى خندیدن بهش پا به پاش… با غم هاش… گریه کنى… شاید گریه خیلى وقتا بهتر از خندیدن باشه! گریه با دخترى که از جنس ماست… دخترى که بعد از پشت سر گذاشتن اون همه درد حالا به عشق رسیده… عشقى که قراره زندگى شو نجات بده… هونام… همون قدیسه ى نجس!!! مى خواد هویتشو بشناسه… هویتى که ازش دریغ شده…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۵ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #معمایی
خلاصه :
به سر آستين پاره ى كارگرى كه ديوارت رو مى چينه و به تو مى گه ارباب نخند… به پسركى كه آدامس مى فروشه و تو هرگز نمى خرى نخند… به پيرمردى كه تو پياده رو به زحمت راه مى ره و شايد چند ثانيه ى كوتاه معطلت كنه نخند… به دبيرى كه دست و عينكش گچيه و يقه ى پيراهنش جمع شده نخند… به دستاى پدرت، به جارو كردن مادرت نخند… به دختر بچه ى كبريت فروشى كه حالا كبريت هاش تموم شده نخند… به دختركى كه درد داره نخند… شايد دردش تو كلمه ى درد نگنجه… دركش نمى كنى… قبول… نمى فهميش… باشه… ولى بهش نخند… شايد… همون ته خنده ى روى لبت يه درد بزرگتر واسش باشه… اونقدر بزرگ كه گاهى فكر مى كنه بى حس شده… كاش مى شد بجاى خنديدن بهش پا به پاش… با غم هاش… گريه كنى… شايد گريه خيلى وقتا بهتر از خنديدن باشه! گريه با دخترى كه از جنس ماست… دخترى كه بعد از پشت سر گذاشتن اون همه درد حالا به عشق رسيده… عشقى كه قراره زندگى شو نجات بده… هونام… همون قديسه ى نجس!!! مى خواد هويتشو بشناسه… هويتى كه ازش دريغ شده…پایان خوش
- چيكار مى كنى؟!
- پياده مى شم...
عينک دودى شو زد بالاى سرش رو موهای بالا داده ش: واسه چى؟!
درو بيشتر باز كردم: به خودم مربوطه...
خنديد: پس چرا سوار شدى؟!
- اونم به خودم مربوطه... بازم خنديد... چرخيدم سمتش: چرا جلوى پام نگه داشتى؟!
چشمكى زد: به خودم مربوطه...
حال و حوصله ى خنديدن نداشتم... اخم كردم... - خيله خب اخم نكن... واسه ثوابش... اخمم بيشتر شد: ثواب؟!
مثل اينكه خيلى خوش خنده بود چون بازم خنديد: آره... ثواب... ديدم پياده اى گفتم سوارت كنم...
خندیدم: بهتره واسه هر كسى از اين ثوابا نكنى!
ابروشو انداخت بالا: خودتو هر كسى ندون...
براق شدم كه با خنده ادامه داد: تو مثل هيچ كس نيستى...
از كاراش خنده م گرفت...
روى فرمون آروم ضرب گرفت: من بهت گفتم چرا ثواب كردم حالا تو بگو چرا سوار شدى؟!
پوزخندى زدم... پاپى از رو پام پريد پايين... با همون پوزخند زمزمه کردم: فكر كردم يكى اومده دنبالم... ولى...
سوت كوتاهى زد: آها... طرف قالت گذاشته؟!
شونه بالا انداختم و بى خيال ادامه دادم: ماشين خودته؟!
لم داد رو صندلى: نه! مال بنگاهى يه كه توش كار مى كنم... گاهى كه طرف نيست برش مى دارم و مى زنم ددر... دخترا فقط به همين نگاه مى كنن...
- آها! يعنى منظورت اينه كه من بخاطر ماشينت سوار شدم؟! پس درست فكر كردى! تعجب كرد: چرا خودتو لو مى دى؟!
- دروغ نمى گم... تو هم خودتو لو دادی! فكر كردم يكى ديگه اى... ولى... - اگه يه درصدم شک داشتى نبايد سوار مى شدى! با خودم فكر كردم! راست می گفت؟! چرا سوار شدم؟! مگه مطمئن بودم تيرداده؟! شايد يه تصميم! خيلى آنى! یا يه توجيه! توجيهى كه مثل بهونه س! سوار شدم تا براى يه بارم كه شده درک كنم حرفاى پشت سرمو! ولى نتونستم! نتونستم بيشتر پيش برم! بزار هركى ديده سوار اين ماشين مدل بالا شدم هرچى دلش خواست فكر كنه! بخوام يا نخوام همينه كه هست! همون حرفا! دختر خراب! لبخند كمرنگى زدم و با دستم يه ضربه ى خيلى كوتاه كه حتى حسش نكردم زدم به پيشونى م: زت زياد...
خنديد: برو... تو مالش نيستى...
واسم عجيب بود كه چرا صادقانه حرف مى زنه... به سر و وضعش نگاه كردم! نشون نمى داد اين ماشين مال خودش نيست...
اهميتى ندادم و ساكمو از رو پام برداشتم و پياده شدم... درو بستم و خم شدم و از پنجره بهش گفتم: ببين... خدا اجرت بده... ولى با ماشين غصبى ثواب كردن حرومه...
خنديد: برو دختر بزار به كارمون برسيم...
جدى شدم: واسم عجيبه كه اينقدر زود رام شدى...
سرشو تكون داد: همين جوريش كه به اسم ثواب گ*ن*ا*ه مى كنيم... حالا بزورم مى بردمت فردا آهت منو مى گرفت بدبخت تر مى شدم...
بعد چشمكى زد و آروم انگار كه كسى دور و برمونه و فقط من بايد بشنوم گفت: نمى خوام به زور كسى رو سوار كنم...
بعد گازشو گرفت و رفت... خنده م گرفت... شووووت... يكم كه دور شد دنده عقب گرفت و برگشت... شيشه رو داد پايين و گفت: اونى كه ميخواى حتما نتونسته بياد... تو برو پيشش... اونى به نظر نمياى كه بشه ازت گذشت! اگه قالت گذاشته بايد خيلى احمق باشه! برو... شايد بعدش وقتى نباشه...
و باز گازشو گرفت و رفت... اين بار واقعا... و اين بار خنده م نگرفت... نمى دونم چرا ولى با اين حرفش يه حسى بهم گفت كه بايد برگردم پيش تيرداد...
ولى نمى خواستم غرورم بيشتر از اين له بشه...
پس به مسيرم ادامه دادم...
يه تاكسى گرفتم تا الهيه... مى خواستم وارد ساختمون بشم كه صداى داد يكى منصرفم كرد...
- هونام؟! برگشتم... سمر بود... تعجب نكردم... حتما بخاطر تيرداد اومده سراغم...
سعى كردم عادى باشم... فقط نگاش كردم...
تكيه شو از ماشين شاسى بلند سفيدش كه اون طرف خيابون پارک كرده بود گرفت و يه نگاه به چپ و راست خيابون انداخت و اومد سمتم... تو نگاش هيچى نبود... همون بى تفاوتى هميشگى ش...
جلوم ايستاد... با يه لحن عادى گفت: چرا خونه ى تيرداد نموندى؟!
لحن سردش به سوالى كه پرسيد نمى اومد... بجاى اينكه جواب سوالشو بدم گفتم: كارى داشتى؟!
نفس عميقى كشيد... انگار ديگه نمى خواست بى تفاوت باشه...
- تيردادو ازم نگير... خواهش مى كنم... نه دلم به حالش سوخت و نه جوابى بهش دادم! فقط نگاش كردم!
سمر: شما با هم خوش بخت نمى شين... اون ام اس داره... كلى دردسر واست داره... مى تونى تحمل كنى؟!
- من با تيرداد كارى ندارم... بعدش اومدم رامو بكشم برم كه دوباره صدام زد: هونام؟!
باز برگشتم: ديگه چيه؟!
اين بار با صدايى كه خوشحالى توش موج مى زد گفت: هرچقدر كه پول لازم داشته باشى من...
با پوزخندم باعث شدم حرفشو نيمه كاره رها كنه...
دهنشو كه واسه ادامه ى حرفاش باز مونده بود و بست و آروم گفت: ممنون!
و رفت!
شاسى آسانسورو زدم... پاپى زودتر از من وارد شد... توى طبقه ى سوم بودم كه آسانسور ايستاد... يه مرد مسن و يه زن جوون سوار آسانسور شدن... زنه يه نگاه به پاپى انداخت ولى صورتش هيچ تغيير حالتى نداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور وايساد و من و پاپى اومديم بيرون... درو باز كردم و رفتم تو... اين خونه مال من بود؟! پس چرا خوش حال نبودم؟! چى مى خواستم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگاه به دور و اطراف انداختم... وسايلمو گذاشتم زمين... اگه شب تصادف و شب مهمونى رو فاكتور بگيريم من فقط چهار يا پنج روز با تيرداد بودم... چهار يا پنج روز پر از اتفاق؟! اين همه بگير و ببند... كه آخرش هيچ... من و تيرداد به جايى نرسيديم... يعنى از اولشم همين قرارمون بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اون دوتا رو از هم جدا كردم! حالا به هر بدبختى اى كه بود! ديگه به من ربطى نداره كه برمى گردن پيش هم يا نه! ربطى نداره كه مامان پيرى ناراحته يا نه! ربطى نداره كى در موردم چى فكر مى كنه! چه تيرداد و چه همه ى آدماى اطرافم! از اين به بعد مى خوام خودم باشم... همون هونام بى خيال! اونى كه هيچى واسش مهم نيست! فقط خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتومو كندم و رفتم سمت آشپزخونه! ولى قبلش خيلى كارا دارم! يه ظرف برداشتم... بايد بفهمم مادرم كى بوده! چرا ولم كرده؟! همونى كه مامان پيرى مى گفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوى ظرف آب ريختم... بايد برم اون عمارتو ببينم! گذاشتمش رو اجاق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبايد خودمو بشناسم... شعله رو روشن كردم! هرچند كه هرچى هم كه باشه من همون حروم زاده ى نجسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشن و خاموش شدن صفحه ى گوشيم اجازه ى بيشتر فكر كردنو بهم ندادم... دست نم دارمو با بليزم خشک كردم و از روى ميز برش داشتم... سودا بود... تا جواب دادم جيغ جيغ كرد: مرده شور برده كجايى؟! چرا جواب نمى دى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو كه همين الآن زنگ زدى! جيغش بيشتر شد: غلط كردى! من الآن يه ساعته دارم زنگ مى زنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو دادم بيرون: رو سايلنت بود! كارى دارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش كه تا حالا پر از گلايه از دير جواب دادن من بود يه دفعه پر از شادى شد: وايـــــى! نمى دونم امشب چى بپوشم! خير سرم دارم با ارميا مى رم بيرونا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور كه يه پياز برداشتم واسه خرد كردن خنديدم: دلت خوشه ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا: نگين دندونمو كندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيازو گذاشتم توى يه بشقاب و همونطور كه گوشى رو با شونه م گرفته بودم مشغول پوست گرفتنش شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كار خوبى كردى! سودا: آخه بد زده بودش... بايد يكى ديگه بكارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده م گرفت! منو بگو فكر كردم بى خيال اين كارا شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سودا كلا پر نگينى ها! بينى و دندونو ناف... - آى آى! تو ناف منو از كجا ديدى؟! - مرده شورى با اون تاپاى كوتاهى كه تو مى پوشى... نزاشت ادامه بدم: اينا رو ولش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با يه لحن كه مثلا داره گريه مى كنه گفت: شبو چيكار كنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرد كردن پياز باعث شده بود اشكم خود به خود جارى بشه: يه مانتو و يه شلوار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارى گريه مى كنى؟! - آره... نگران گفت: چى شده؟! اصلا بگو بينم با مامان پيرى حرف زدى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمى خواستم يادش بيفتم: حالا بعدا واست مى گم... سودا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون؟! لبخند زدم: ارميا ديشب دقيقا بهت چى گفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشكوک گفت: چى گفت؟! گفت من شما رو دوست خودم مى دونم و اينا... چيز خاصى نگفت... ولى... بعد با ذوق ادامه داد: ولى امشب شام دعوتم كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نفس عميقى از سر خوشحالى كشيد: يعنى امشب بهم مى گه دوستم داره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنگ گفتم: مگه ديشب بهت نگفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ديگه! ديشب هيچى نگفت! انگار معذب بود! - تو كه گفتى بهت پيشنهاد داد... - م*س*تقيم كه نه! ولى حرفاش بو دار بود... رفتم تو فكر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا پر هيجان گفت: راسى رها بهت زنگ زد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمى دونم گفتم كه رو سايلنت بود! الآنم اتفاقى ديدمش... - چرا رو سايلنت گذاشته بوديش خب؟! - پيش مامان پيرى بودم... حالا رها چيكارم داره؟! - هيچى ديگه چون پا تختى نگرفتن فردا شب مهمونى دارن... اشكامو كه بخاطر خرد كردن پياز بود با پشت دست پاک كردم و گوشى رو رو شونه م يكم جا به جاش كردم كه راحت تر حرف بزنم: چرا پا تختى نگرفتن خب؟! خنديد: ببين الآن قضيه ى همون طاقته س ها! همون كه يه شب قبل از ازدواجشون حرفشو مى زديم و... اومدم وسط حرفش: خب خب... ولش كن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم خنديد: خب سوال مى پرسى جوابشم بگير ديگه! ديگه كارى ندارى؟! فعلا! باباى هانى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش بدون اينكه به من اجازه ى خداحافظى بده گوشى رو قطع كرد... اينم خله بخدا... نه به اينكه زنگ مى زنه و جيغ و داد راه مى اندازه كه چرا دير جواب دادى نه به اينكه يهو قطع مى كنه! يه چيزيش مى شه آخر... والا... پيازا رو خرد كردم و ريختم تو تابه تا سرخشون كنم! تا اون موقع آبم جوش مى اومد! ولى نمى دونم چرا ديگه دلم نمى خواست آشپزى كنم! هر دو تا شعله رو خاموش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا چيز خاصى بهم نگفته بود ولى دلم ديگه نمى رفت به آشپزى! روى صندلى نشستم و با انگشتام به طور مرتب رو ميز ضرب گرفتم! بيشتر از اينكه به فكر فرو برم به صدايى كه بخاطر ضربم روى ميز مى اومد گوش م و كردم و خوشم اومده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى پارس كوتاه پاپى از فكر و خيال بيرون كشيدم... از جام پا شدم! حتما بازم سرش زير راحتى گير كرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم از آشپزخونه بزنم بيرون كه همون لحظه صداى زنگ در اومد... يه نگاه به پاپى كه همونطور كه فكر مى كردم سرش زير راحتى گير كرده بود انداختم... با خودم فكر كردم: بزار يكم اونجا بمونه كه تنبيه بشه و ديگه نره اون زير...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى خيال پاپى رفتم سمت در... از چشمى بيرونو نگاه كردم... با ديدن تيرداد پشت در مات و مبهوت بهش خيره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو با زبونم تر كردم! درو آروم باز كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات شده بودم! مبهوت شده بودم! ولى قلبم نلرزيده بود! دليلشو نمى دونستم! ولى نه... مى دونستم... چون دوباره سنگى شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش شوخ نبود... ولى جمله اى كه گفت رو به شوخى گفت: قديما كوچيكترا سلام مى كردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط بهش نگاه كردم! واقعا انتظار داشت بهش سلام كنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد: چشمات سرخ شده... گريه كردى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خودش لبخند زدم... با آرامش گفتم: واسه تو نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ش گرفت ولى سعى كرد نخنده: نمى زارى بيام تو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمى خواستم بگم نه! ديگه چيزى بين ما نمونده! ولى نمى دونم چرا؟! واسه ى چى؟! اما رفتم كنار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش پررنگ تر شد و اومد تو... يه دفعه ياد پاپى افتادم... حيوونى خفه شد اون زير... دويدم سمتش... جلوى پابه ى راحتى نشستم ... داشت زوزه مى كشيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع كشيدمش بيرون... تو دستام بود و خودشو مى ماليد بهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگامو چرخوندم كه ديدم تيرداد داره نگام مى كنه... يه لحظه ياد چند ساعت پيش افتادم! بهم گفته بود دوستم داره... اما... اما اونم يكى بود مثل بقيه... پوزخندى زدم! محترمانه از خونه ش شوتم كرد بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست روى يه مبل... ديگه لبخند رو لبش نبود... فقط ساكت و صامت نگام مى كرد... بى خيال پاپيون پاپى رو مرتب كردم و از روى ميز برس موهاشو برداشتم و رو موهاى سفيدش كشيدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتيرداد: مى دونم بين و تو آرمين چيزى نبوده! مى دونم اونقدر پاكى كه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم وسط حرفش و ادامه دادم: مى دونم اونقدر پاكى كه خيانت تو مرامت نيست! تو پاكى... معصومى... عاقلى... ولى مى دونى چيه؟! من لياقت تو رو ندارم! منو ببخش هونام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد زهرخندى زدم و گفتم: همينا رو مى خواستى بگى نه؟! حالا من درسته رشته م ادبياته ولى تو مى خواستى يكم شاعرانه ترش كنى! شرمنده تا اين حد بلد بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشماش زل زدم و با يه لحن جدى ادامه دادم: ببين جناب... من واست دعوت نامه نفرستادم... راتو بكش برگرد... زت زياد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساكت با يه لبخند كه هميشه رو لبش داشت نگام مى كرد... از اين لبخند مزخرفش كه هميشه حرصم مى داد متنفر بودم! سكوتش كلافه م كرده بود ولى كارى نمى كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيكل كوچيک پاپى كه روى دست چپم دولا شده بود بى حركت بود! انگار كه خوابش گرفته بود يا بخاطر شونه زدن من به موهاش خمار شده بود! بلآخره تيرداد رضايت به شكستن سكوت داد: اينايى كه گفتى درست... ولى مى خواستم اينا رو بگم يكم خوشحالت كنم كه ديدم انگار خيلى تكرارى ن... واسه يه چيز ديگه اومدم اينجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاش كردم... يه دسته كليد گرفت جلوى صورتمو تكونش داد: مى خواستم اينو بهت بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلى جدى گفتم: بزارش رو ميز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذاشتش رو ميز جلوش... پا شد... نيم نگاهى بهم انداخت و رفت سمت در... قبل از اينكه از در خارج بشه گفتم: مى تونستى با پيک بفرستى ش... برنگشت... ولى وايساده بود... حس كردم مى خواد يه چيزى بگه ولى پشيمون شد و رفت بيرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اينكه تونسته بودم يه كارى كنم كه كم بياره خوش حال بودم... با اين حال خودمم مى دونستم كه پول و كليد و چيزاى مهمو به راحتى به پيک نمى دن! ولى كليد خونه ى من مهم بود؟! همونطور كه رو زمين نشسته بودم خودمو يكم عقب كشيدم و به مبل تكيه دادم... مهم... اونم واسه تيرداد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولى مهم نبود! مهم بودن يا نبودنم واسم مهم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاپى رو گذاشتم رو مبل و پا شدم و رفتم تو اتاق... پس فردا كنكور داشتم... پس مشغول خوندن شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو زمين دراز كشيده بودم و مدادو لاى دندونام گذاشته بودم و سرمو تكون مى دادم و مداده هى تكون تكون مى خورد... حالم داشت از فلسفه بهم مى خورد! به من چه كه سقراط و افلاطون و ارسطو و كى و كى، چى و چى گفتن؟؟! از حرصم با مداد روى سوالى كه بلد نبودم و حوصله ى پيدا كردن جوابشو از قسمت پاسخ ها نداشتم خط خطى كردم! سوالاى من هميشه بى جواب مى مونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام افتاد به گوشيم... باز صفحه ش روشن و خاموش مى شد! يادم رفته بود از سايلنت درش بيارم... برش داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيه رها؟! - كوفت... چرا جواب نمى دى؟! - رو سايلنت بود... رها مثل سودا گير نداد... صداى على از پشت خط اومد: بيا ديگه عزيزم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها با صداى بلندى گفت: اومدم على جان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اينور داشتم عق مى زدم... حالم بهم مى خورد از اين لوس بازيا! حتما از نظر اونا كه خيلى شيرين بود! نمى دونم! شايدم بود و من درک نمى كردم... رها تند تند گفت: نيک نامى فردا مهمونى داريم! تو و تيردادم بياين! يادت نره به تيردادم بگيا... باهم بياين... من بايد برم خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اومدم بگم من ديگه با تيرداد كارى ندارم گوشى رو قطع كرد... بوق اشغال باعث شد با حرص شماره شو بگيرم... چندتا بوق خورد كه جواب داد: جانم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانمو كوفت! من به تيرداد نمى گما! من ديگه با اون كارى ندارم! صداش پر از تعجب شد: چى؟! مگه خونه ش نيستى؟! سودا گفت رفتين خونه ى اون كه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى حوصله گفتم:ديشب چرا! ولى الآن نه! ديدمت بهت مى گم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها صداشو يكم آورد پايين و آروم گفت: ببين اينا رو ولش... اگه باهاش كارى هم ندارى بهش بگو چون مى خوام حسابى حال اين عسلو بگيرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عسل چه ربطى به تيرداد داره؟! - نابغه! عسل دوست صميمى سمره ديگه... فردا شما با هم بياين! مى خوام حال اين عسلو بگيرم! همه ش جلوى من از عشق سمرو تيرداد مى گه... بى خيال گفتم: خب بگه! اصلا تو چيكار دارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ زد: بهت مى گم بهش بگو، بگو خب! رو حرف منم حرف نزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم: عمرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم گوشى رو قطع كردم و از حالت سایلنت درش آوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا احساس دل ضعفه نگامو از سوالى كه چهارتايى مى ديدمش گرفتم و به ساعت دوختم... دوازده شب بود... چقدر زود گذشته بود... باورم نمى شد چند ساعت پشت سر هم درس خوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنمو چرخوندم يه سمت ديگه! يعنى سودا و ارميا تا الآن از رستوران برگشتن؟! عجيب بود كه چرا سودا بهم زنگ نزده بود كه آمار بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اينكه گوشى م ديگه رو سايلنت نبود متعجب دكمه شو فشردم تا ببينم مسيجى يا ميس كالى ندارم كه ديدم خبرى نيست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره ى سودا رو گرفتم... صداى يه زن تو گوشم پيچيد: دستگاه مشترک مورد نظر خاموش مى باشد... The mobile set نزاشتم بيشتر ادامه بده و قطع كردم... نمى دونم چرا ولى يه جورايى شدم! يه حس خاصى بهم دست داد! در واقع محال بود كه سودا زنگ نزده بود و آمار نداده بود! گوشى شم كه خاموش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره ى رها رو گرفتم... جواب نمى داد... پا شدم و نشستم... شماره ى خونه ى سودا اينا رو گرفتم! كسى جواب نمى داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گرفتم! بازم كسى نبود كه جواب بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به گوشى م نگاه كردم كه ديدم زنگ خورد... شماره ى رها بود... سريع جواب دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو... رها؟! - مگه مرض دارى از خواب بيدارم مى كنى؟! بى توجه به حرفش گفتم: سودا كجاست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفت: من چه مى دونم؟! چى شده مگه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به گوشيش زنگ مى زنم خاموشه... خونه شونم كسى جواب نمى ده... رها مكث كوتاهى كرد و گفت: خاله شيوا كه رفته كرج پيش مادرش... سودا م حتما خوابه ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آروم گفت: شايدم با ارميا رفتن ددر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار... سودا اهل اين حرفا نيست... خنديد: حالا چيكارش دارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيچى... بى خيال... صداى خنده ش بلند شد... متعجب گفتم: به چى مى خندى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميون خنده گفت: نكن على... داره قلقلكم مى ده! خداحافظ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گوشى رو قطع كردم... واسه رها خوش حال بودم... لايق خوشبختى بود! ولى واسه سودا نگران بودم! دلم گواه بد مى داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى توجه به ساعت كه عقربه هاش يكى بين دوازد و يک و اون يكى كه بزرگتر بود روى هفت بود مانتومو تنم كردم و شالمو گذاشتم رو سرم... شماره ى يه آژانس شبانه روزى رو گرفتم كه گفتن ماشين ندارن... بايد تا يكى دو ساعت ديگه صبر كنم... با حرص قطع كردم! تا دوساعت ديگه پياده برم رسيدم كه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينجام شماره ى ديگه اى از تاكسى تلفنى ها نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه گوشى مو از رو زمين برداشتم و راه افتادم... حوصله ى كشوندن پاپى رو نداشتم پس گذاشتم تو خونه بمونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو كه بستم هم زمان در روبرويى هم باز شد... ناخودآگاه تو جام پريدم... در واقع هل كردم... پسر جوونى كه بين در واستاده بود با يه حالت خاص از سر تاپامو برانداز كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهاى بلندى كه پشت سرش بسته بودشون و ابروهاى نازک شده... به خودم اميدوار شدم! فكر مى كردم خانوم شهابى ابروهامو زيادى نازک كرده... چشماى مشكى... يا حد اقل به چشم من مشكى اومد! چون لامپ راهرو سوخته بود يكم تاريک بود... بدون اينكه سرخ و سفيد بشم و نگامو ازش بگيرم بقيه ى اجزاى صورتشو حلاجى كردم! بينى ش مشخص بود عمل شده... لباش خوش فرم بود! در واقع قيافه ش بد نبود! ولى نگاهش آدمو مى ترسوند! البته منو نه! چون اين نگاه واسم تكرارى و آشنا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى ديد زل زدم بهش نيشش باز شد! بدون تغيير حالتى تو صورتم بهش خيره شده بودم... نمى دونم تو نگام چى ديد كه دهنشو بست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد يه چيزى بگه كه رفتم سمت آسانسور و شاسى شو زدم... چند روز بود كه اومده بودم تو اين خونه؟! يه هفته هم نمى شد! ولى اونقدر تو اين چند روز اتفاقات پشت سر هم افتاده بود كه فكر مى كردم ماه هاست كه تو اين خونه م... با اين حال تاحالا اين پسره ى مزخرفو نديده بودم... يعنى فكر مى كردم اون واحد خاليه... اما مطمئنم اون شب كه همه اينجا سر كل كل جمع شده بوديم كسى تو اين واحد نبود! حتما تازه اومدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسانسور ايستاد... تازه اومدن يا اومده و يا نه... مهم نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ساختمون زدم بيرون... نگامو چپ و راست خيابون چرخوندم! ماشينى رد نمى شد! فقط يه ماشين مشكى يكم دورتر از ساختمون پارک شده بود كه چراغاش خاموش بود! شب بود و نمى ديدم سرنشين داره يا نه! اهميتى ندادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنا اميدانه بازم شماره ى سودا رو گرفتم... دستگاه مشترک...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطع كردم... نفسمو با حرص دادم بيرون! كاش حد اقل شماره ى خاله شيدا رو داشتم! ولى رها كه گفت اون رفته كرج پيش مادرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى هدف رفتم سمت خيابون اصلى! از جلوى ماشينه كه رد مى شدم بى اختيار توشو نگاه كردم ولى شيشه هاش دودى بود! بى ام و! پوزخندى رو لبم نقش بست! اينروزا چقدر بى ام و مشكى با شيشه هاى دودى مى ديدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى تفاوت به راهم ادامه دادم! رسيدم سر خيابون... شووووت! اينجا كه يه ماشينم گيرم نمياد! مردم انگار همه خوابن! به ساعت گوشى م نگاه كردم! ديگه داشت يک مى شد! مسلما پياده نمى تونستم برم! ماشينى هم اين دور و برا نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردرگم نگامو به ابتدا و انتهاى خيابون مى چرخوندم! يه چيزى مثل موريانه داشت مخمو مى خورد! ولى نمى دونستم كارم درسته يا نه! بدون اينكه بيشتر فكر كنم شماره ى ارميا رو گرفتم! با چند تا بوق اول جواب داد: الو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام! مزاحمت شدم؟! سريع گفت: نه نه! اين حرفا چيه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه تاى ابرومو انداختم بالا و با شک گفتم: شما امشب با سودا بودين؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش نگران شد: مشكلى پيش اومده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع گفتم: نه نه! راستش گوشى ش خاموشه و... تلفن خونه شونم جواب نمى ده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه سكوت كرد و بعدش گفت: خب شايد خوابه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! در واقع مطمئنم، چون امكان نداشت كه سودا امشب به من زنگ نزنه! سريع گفت: تو الآن كجايی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خونه م! یعنی ماشين گيرم نيومده اومدم سر خيابون... همون موقع نگام به بى ام و اى كه کنارم ترمز كرد افتاد! شيشه ی سمت من اومد پايين! ولى باز نمى تونستم داخل ماشينو ببينم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منتظرتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا: تا نیم ساعت دیگه اونجام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و بی اهمیت به بی ام و و راننده ش راه افتادم سمتی که می دونستم ارمیا از اون طرف می رسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف انتظارم که فکر می کردم الآن یارو با ماشینش می افته دنبالم و مزاحم می شه همونجا کنار خیابون واستاده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله م ازش زیاد نبود... ترجیح دادم خودمو خسته نکنم و به دیوار تکیه کنم تا ارمیا بیاد... با نا امیدی شماره ی سودا رو گرفتم... و بازم همون جواب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم تو گوشیم بود که صدای باز و بسته شدن در ماشینو شنیدم... سرمو بلند نکردم... حواسم به چاقوم بود که تو جیبم بود و با یه حرکت می تونستم درش بیارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدماش نزدیک و نزدیک تر می شد... حالا دیگه کنارم بود... سرمو بلند کردم و سریع چاقومو گذاشتم زیر گلوش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن تیرداد شوکه نشدم! نمی دونم چرا ولی حدس می زدم خودش باشه... پوزخندی رو لبش بود که اذیتم می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو م زیر گلوش بود... یه نگاه به چاقوم انداخت و لبخندشو پر رنگ تر کرد: نمی خوای برش داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرومو چند بار بالا و پایین کردم: نه! مزاحم مزاحمه! فرقی نداره آشنا باشه یا غریبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مزاحم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقومو زیر گلوش حرکت دادم... در حالی که مواظب بودم خراش یا زخمی ایجاد نشه... با این حال هنوز رو پوستش بود: کسی که ساعت یک و نیم نصفه شب یهو سر و کله ش پیدا بشه یقینا مزاحمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت: کسی که ساعت یک و نیم نصفه شب از خونه بزنه بیرون حتما دلش مزاحمم می خواد... فرقی نداره آشنا باشه یا غریبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف خودمو به خودم پس داد... از زور حرص می خواستم چاقومو فرو کنم تو گلوش ولی پشیمون شدم... با همون پوزخندش نگام می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکمو دادم جلو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشاش خیره شدم... همه ش خشم بود... اونقدر خشمگین که برای یه لحظه ترسیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقومو کشیدم پایین: برو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اینکه چاقو رو برداشتم یا نه اهمیتی نداد و گفت: کجا می خوای بری؟! با کی تلفنی حرف می زدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت گفتم: مهمه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سوالم توجهی نکرد... بهم نزدیک شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو رو گرفتم سمتش: جلو نیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید... با حرص و عصبی... اومد نزدیک تر: می خوای کجا بری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو دیگه دقیقا رو شکمش بود... فقط کافی بود یکم دیگه بیاد جلو... یا من یه کم دستمو به سمتش سوق بدم... از وجودش می ترسیدم... اونقدر نگاهش عصبی بود که آرزو می کردم کاش مثل بقیه ی مزاحما نگاش از روی ه*و*س باشه نه خشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تیرداد برو عقب... عصبانی م نکن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم خندید... این بار بلند تر... سرشو یکم خم کرد و به چاقویی که جلوی شکمش بود خیره شد... سرشو بلند کرد و نگام کرد... دستشو گذاشت رو دستم: چرا نمی زنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش گرم بود... گرم و گرما بخش... ولی واسم مهم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام از زور خشم می لرزید: برو عقب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو عقب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم: می گم برو عقب لعنتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل خودم داد زد: بزن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو بستمو باز کردم... نگاش تو چشمام بود و دستش رو دستم... نفس عمیقی کشیدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چه خبره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه هر دومون رفت سمت ارمیا... با تعجب به ما نگاه می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه من گفت: هونام این کارا چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیرداد برگشت سمت ارمیا و یه ابروشو انداخت بالا: هونام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا متعجب گفت: منظورت چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیرداد اومد از کنار ارمیا رد بشه که ارمیا بازوشو گرفت... نگاه تیرداد به جلو بود... همین طور نگاه ارمیا... ب*غ*ل به ب*غ*ل هم ایستاده بودن... تو جهت مخالف همدیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه مو دادم به دیوار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیرداد آروم بازوشو از تو بازوی ارمیا کشید بیرون و رفت... مثل یه شبح تو سیاهی شب گم شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد صدای لاستیکای ماشینش بود که روی جاده کشیده می شد... ارمیا اومد سمتم... نگاهی به چاقوی توی دستم انداخت و چیزی نگفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبمو با زبونم تر کردم... توضیحی واسش نداشتم... اونم چیزی نمی پرسید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار می خواست یه جوری از اون فضا درم بیاره... پس سعی کرد طوری وانمود کنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا: بریم خونه ی سودا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم: چرا خودت نرفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید: تنهایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکمو دادم جلو و سعی کردم به این فکر نکنم که منظورش از تنهایی چیه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکیه مو از دیوار گرفتم و باهاش رفتم سمت ماشینش... در حالی که به این فکر می کردم که چرا تیرداد باید جلوی خونه م کشیک بده؟! اون که... اون که گفت از خونه ش برم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو بستم... سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به افکارم نظم بدم... سودا الآن کجاست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این سوالو با صدای بلند از ارمیا پرسیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که نگاش به روبرو بود گفت: والا نمی دونم... شام که خوردیم خواستم برسونمش گفت با ماشین اومدم خودم بر می گردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونمو گرفتم لای دندونام... این مرض جدیدم بود! نکنه تصادف کرده باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارمیا کلافه و با سرعت رانندگی می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوى خونه ى سودا اينا نگه داشت! هرچى زنگ زديم كسى جواب نداد! دلم شور مى زد! خونه بود يا جواب نمى داد يا اصلا خونه نبود؟! از يه طرف مى ترسيدم به خاله شيدا زنگ بزنم و نگرانش كنم! از طرف ديگه مى دونستم يه بلايى سر سودا اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع گوشى ارميا زنگ خورد كه سريع جواب داد: بله بفرمائيد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از رخش پريد: حالش چطوره؟! كدوم بيمارستان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشصتم خبردار شد! بلآخره كار دست خودش داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارميا: سودا تصادف كرده! با من مياى يا برسونمت خونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع گفتم: نه نه! ميام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم برگشتيم و سوار ماشينش شديم... اين بار سريع تر رانندگى مى كرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالش چطوره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيم نگاهى بهم انداخت: گفتن به هوشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا تا حالا زنگ نزده بودن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ظاهرا باترى گوشيش تموم شده بوده و تا الانم بيهوش بوده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه گفتم: خب... خب از يه جاى ديگه آدرس پيدا مى كردن! يعنى چى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمى دونم هونام! مثل اينكه گوشى شو شارژ كردن و به آخرين تماسش كه به من بود زنگ زدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو با حرص دادم بيرون! تا خود بيمارستان درگير افكار مشوشم بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق سودا كه شديم يه دكتر مرد جوون بالاى سرش بود و باهاش صحبت مى كرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگامو از دكتره اخمو گرفتم و به سودا دوختم! دست راستشو گچ گرفته بودن و رو گونه ش يه چسب خيلى كوچيک زده بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ صورتش كمى پريده بود و به ما نگاه نمى كرد! از حالت صورتش فقط يه كلمه نصيبم شد! بى تفاوتى! با لبخند رفتم سمتش... با ديدنم لبخند زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره هم چين اخم كرده بود كه ازش ترسيدم! انگار كه چه خبره؟! ما كه وارد شديم همون طور كه با يه پرستار مى رفتن بيرون گفت: بيمار بايد استراحت كنه! زودتر اتاقو خالى كنيد! فقط همراه بمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارميا همون جلوى در واستاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگام كرد! جواب سوالم فقط سكوت بود! كنارش نشستم و دستى به صورتش كشيدم: سودا جونم! حالت خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد: نمردم كه! مى بينى زنده م!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس راحتى كشيدم! خيالم راحت شد كه همون سوداس! داشتم شک مى كردم كه خودشه يا نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو چرخوند و رو به ارميا گفت: چرا اونجا واستادى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارميا اومد نزديک و آروم گفت: خوبى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا سرشو به چپ و راست تكون داد: خوب تر از هميشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارميا: خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيج بودم از حرفاشون! حتما چون من پيششونم نمى تونن راحت حرف بزنن! درنتيجه من اونجا يه مزاحم بيش نبودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپا شدم: ارميا بيا اينجا بشين! من ميرم بيرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا سريع دستمو گرفت: نه باو كجا مى خواى برى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستى به سرش كشيدم: فدات شم بازم بر مى گردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگامو به ارميا دوختم و پنهونى يه چشمک واسش زدم كه تبديل به يه علامت سوال شد! با چشام به سودا اشاره كردم و قبل از اينكه اونم فرصت كنه با نگاهش چيزى بهم بفهمونه از اتاق زدم بيرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقى كشيدم! سودا و ارميا لايق هم بودن! خوش حال بودم كه باهمن! آروم خنديدم... رها و على... سودا و ارميا... هونام و... هونام و كى؟! منم مى تونم با كسى باشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تكون دادم! نمى خوام! و اگه بخوام هم نمى تونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پرستار از جلوم رد شد... نيم نگاهى به من انداخت... نگامو به تابلويى كه جلوم بود دوختم! عكس يه بچه كه انگشت اشاره شو گرفته بود جلوى دهنش كه يعنى ساكت باش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پنج دقيقه اى كه منتظر شدم ارميا از اتاق اومد بيرون... تعجب كردم! فكر مى كردم حرفاشون بيشتر طول بكشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارميا: من ديگه ميرم! پيشش مى مونى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره! تو برو! خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تكون داد و رفت! متعجب وارد اتاق سودا شدم! مريضى كه روى تخت كنارى بود هى آه و ناله مى كرد! پاش شكسته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا زير لب غر زد: زهر مار! بگير بكپ ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده م گرفت: سودا بلآخره كارت به بيمارستان كشيدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نحسى دهن تو بود ديگه! امروز مى گفتى بلآخره كار دست خودت مى دى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره ديگه! هم چهار شد هم چاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كوفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريض ب*غ*لى: پس اين دكتر كجاست؟! دكتر... دكتر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا: خانوم زنگ ب*غ*ل دستتو بزن! با فرياد كه دكترو صدا نمى زنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانومه چپ چپ به سودا نگاه كرد: تو كه درد نكشيدى بفهمى من چى مى گم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا زير لب گفت: انگار نمى بينه دستم شكسته! شيطونه مى گه يه كله برم تو شكمشا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم: با اين حالت دست از چرت و پرت گفتن بر نمى دارى! حالا بنال بينم چى شد كه تصادف كردى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرومو انداختم بالا و ادامه دادم: نكنه زدى به جدول؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد: كوفت... نخير... اعصابم خرد بود زدم به يه ماشين ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس گفتم: چيزى شون كه نشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! فقط دست من بدبخت شكست! كج شدم افتادم رو دستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتى كمربند نمى بندى همينه ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى باند سرش دست كشيد: كمربند ما ايرانى ها فقط واسه وقتيه كه مى رسيم به پليس راه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با افسوس تكون دادم و چيزى نگفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمريض ب*غ*لى هم چنان آه و ناله مى كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا ديگه داشت عصبانى مى شد! همون موقع يه پرستار اومد تو: خانوم چه خبرته؟! بيمارستانو گذاشتى رو سرت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنه با بددهنى گفت: شماها كه حاليتون نيست مردم چى مى كشن! فقط بلدين همينا رو بگيد! ساكت باش خانوم! حرف نزن! درد بعد از عمله ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستاره بيچاره با دهن نيمه باز نگاش مى كرد! واقعا كه بعضى ها شرمو كنار گذاشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا زير لب يه چيزايى مى گفت كه نمى فهميدم چين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى خيال زنه زدم به بازوش كه دادش رفت هوا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستاره چرخيد سمت سودا: اى بابا! شما چتونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا خنديد: شرمنده! حواسم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو يه چشم غره به من رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و به شوخى گفتم: خب خانوم عاشق! شام چى خوردين؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا سعى كرد بحثو عوض كنه: رها زنگ زده به تيرداد واسه فردا شب دعوتش كرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم آروم آروم جمع شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا با ديدن حالتم خنديد: رها كرمش گرفته! حالا بگو ببينم چرا نرفتى خونه ى تيرداد؟! اصلا مامان پيرى چيا مى گفت؟! راسى من شنيدم از مامان بزرگم مىشه دى ان اى گرفت! ها؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه مى شدم من نمى تونستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وا! چرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چيزو واسش تعريف كردم! دستمو گرفت تو دستش: ناراحت نباش هونامى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با حرص ادامه داد: فكر نمى كردم تيرداد اينقدر ظاهر بين باشه! واقعا پيش خودش چى فكر كرده؟! اصلا اون كه تو خارج بزرگ شده بايد به اين چيزا عادت داشته باشه كه دو تا جنس مخالف با هم راحت باشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهم نيست سودا! اصلا مهم نيست كه كى در موردم چى فكر مى كنه! از اين به بعد مى خوام فقط واسه خودم زندگى كنم! خود خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تكون داد: حالا كى مى رى عمارت؟! جون من منم با خودت ببر! خيلى دوست دارم اونجا رو ببينم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امجد كه مى گفت چيز زيادى ازش نمونده! حالا بايد ديد! باغش كه به قول ارميا خوف انگيز بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنيدن اسم ارميا يه لحظه ساكت شد و بعد سريع گفت: ولى من كه دوست دارم ببينمش! آدرسشو يادته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقيقا نه! چون شب بود خوب نفهميدم از كدوم سمت رفتيم! ولى از امجد مى گيرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا كى بريم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب گفتم: تو چرا اينقدر گير دادى به اين عمارت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد: مى خوام واسه خودم اونجا يه قبر بخرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بى مزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستاره از اتاق رفت بيرون و زنه هم ديگه سر و صدا نكرد و خوابيد! ظاهرا پرستاره بهش آرام بخش تزريق كرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سودا با اين دست شكسته ت مى تونى فردا بياى مهمونى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رو به موتم باشم ميام! ولى دكتر گفت فردا مرخصى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب استراحت كه بايد بكنى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بابا من فردا نوبت آرايشگاه دارم! صبح بايد برم تاتو ابرو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو گرد كردم: ديوونه صبح كه اينجايى! بعدشم مگه تا چند روز كه پيشونى ت زخم مى شه! اصلا ابروهاى خودت مگه چشونه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب بعد از اينجا مى رم ديگه! مهم نيست اونجا همه خودى ن! بعدشم زخما خيلى كمن! من بار اولم نيست مى رم كه! ديگه پوستم مثل قبل حساس نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سودا بزار ابروهاى خودت باشن! ببين الآن دراومدن چقدر خوشگلن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ازشون خوشم نمياد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسمو با حرص دادم بيرون! وقتى خودش اينجورى دوست داشت ديگه من چيكار مى تونستم بكنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا به مامانت خبر دادى تصادف كردى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا! اون خودش درگير ننه شه! اصلا خبرم بدم مگه مياد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گمشو سودا! بيچاره خاله شيدا كه خيلى مهربونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو كه راست مى گى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب كلى با سودا حرف زديم! آخرشم بجاى اينكه اون خسته بشه من خسته شدم و خوابم برد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح همون طور كه سودا گفت از بيمارستان مرخص شد! همون دكتر ديشبى با يه پرستار تو اتاق بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره برگ ترخيصشو با همون اخمش امضا كرد: خانوم مراقب دستتون باشين... دو هفته ديگه بياين واسه باز شدن گچ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا لباشو جمع كرده بود... معلوم بود داره از دست اين دكتره حرص مى خوره! خنده م گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد از رو تخت پاشه كه پاش پيچ خورد و افتاد رو دست شكسته ش و صداى دادش تو اتاق پيچيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره همچين عصبانى شده بود كه من جاى سودا ازش ترسيدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره: خانوم با اين وضع مى خواين از دستتون مراقبت كنيد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا با بد اخلاقى گفت: به خودم مربطوه چه بلايى سر دستم ميارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره شونه بالا انداخت: پس به من مربوط نيست دستتون كى خوب بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد يه نگاه به سودا كه بهش چاقو مى زدى ازش خون نمى اومد انداخت! انگار خوشش مى اومد سر به سرش بزاره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست سودا رو گرفتم و كمكش كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدكتره يه لبخند زد: روز خوش خانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از اتاق زد بيرون! پرستاره هم كه من نفهميدم چه نقشى رو ايفا مى كرد باهاش رفت بيرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض بيرون رفتنش سودا شروع كرد: مرتيكه همچين حرف مى زنه انگار من ارث باباشو خوردم! شيطونه مى گه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه در باز شد و دكتره با اخم اومد تو: مشكلى پيش اومده خانوم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا به تته پته افتاد: نه... يعنى... چيزه... خب...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم: نه آقاى دكتر! حالش مسائد نيست هذيون مى گه! شما بفرمائيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا چپ چپ نگام كرد و دكتره با خنده رفت بيرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه تاكسى گرفتيم و رفتيم خونه ى سودا! ماشينشو فرستاده بودن پاركينگ و از اونجا به تعمير گاه! ظاهرا مقصر راننده اى بود كه سودا باهاش تصادف كرده بود! اما سودا همون موقع قبل از رسيدن ما رضايت داده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا كليد و داد بهم و من درو باز كردم! كمكش كردم و باهم رفتيم تو اتاقش... همون موقع گوشيم زنگ خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها بود! وقتى بهش گفتم سودا تصادف كرده گفت كه سريع مى ياد و كلى هم واسم غر زد كه چرا همون ديشب بهش نگفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا: به اون چرا گفتى بياد؟! اون خودش الآن هزار تا كار داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه! چه با ملاحظه شدى! مطمئنى سرت نشكسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مسخره من بخاطر خودم مى گم! الآن مگه مى زاره من برم آرايشگاه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها! بگو پس قضيه چيه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهش بگو بياد آرايشگاه خانوم شهابى! ماهم بريم اونجا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با كمک هم لباساشو عوض كرديم و باز تاكسى گرفتيم و رفتيم آرايشگاه! خدايا با اين دست شكسته هم ول نمى كنه كه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانوم شهابى با ديدن سودا اظهار تاسف كرد! ولى از برق چشاش معلوم بود كه خوشحاله كه ما اينقدر زودبه زود مى ريم پيشش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا روى يه صندلى نشست و خانوم شهابى پيشونى شو با الكل ضد عفونى كرد! ابروها شو كامل تيغ زد و بعدش دوباره ضد عفونى ش كرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه چيزى شبيه به غلط گير يا ماژيک زد به برق و به سرش ه سوزن زد و توش يه كم جوهر ريخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكنجكاو نگاش مى كردم! واسم جالب بود! اون دستگاهى كه اسمشو نمى دونستم رو زد جاى ابروهاى سودا... همونطور روى پوستش مى كشيد و دستشو كه تكون مى داد از همون قسمت خون كمى مى اومد! فكمو دادم جلو! به نظرم خيلى دردناک اومد! البته اگه بى حسش نمى كرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلى زود هر دو ابروشو تاتو كرد! بعدشم خون سرشو كه خيلى كم بود پاک كرد و گفت: سودا جان ديگه خودت مى دونى تا سه روز نبايد بهش آب بخوره! حواستم باشه عفونت نكنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا سرشو تكون داد و دستشو گرفت به پيشونى ش! البته بهش دست نزد! انگار از همون فاصله كه دستش رو هوا بود مى خواست روى پيشونى شو مالش بده بلكه يه كم از دردش كم بشه! آخه بگو تو كه اينقدر درد مى كشى چرا اين كارا رو مى كنى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم شهابى در حالى كه اون سوزنو مى انداخت تو سطل زباله گفت: عزيزم لباتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا سريع گفت: نه نه! اون خيلى درد داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم شهابى خنديد: خب... كار ديگه اى ندارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا: چرا! موهام... فقط يه سشوار بكشين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم شهابى سرشو تكون داد و مشغول شد! حوصله م داشت سر مى رفت! رها همون موقع اومد! با ديدن سودا خنديد و سر تكون داد: يعنى حال مى كنم با اين روحيه ت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا: تو چرا اومدى؟! مگه وقت آرايشگاه ندارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا... همين جا وقت دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونمو گرفتم بين دندونام! حالا انگار اين شهر به اين بزرگى فقط همين يه آرايشگاه رو داره... والا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها هم نشست زير دست يه دختره و اون مشغول آرايش صورتش شد! منم كه بوق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها همونطور كه نگاش به آينه بود و دختره خم شده بود رو صورتش گفت: تو چرا بيكارى؟! تو هم يه دستى به سر و روت بكش ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من واسه چى؟! من كه قرار نيست بيام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها سريع دست دختره رو زد كنار: چى؟! تو خيلى بيجا مى كنى! واسه عروسى م كه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفشو ادامه نداد: عروسى ت چى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها: هونام بخدا بخواى لج كنى لج مى كنما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من حوصله ى اون تيرداد و عسل و سمرو ندارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها دوباره نشست سر جاش: گمشو... اتفاقا بخاطر همونا بايد بياى! ديگه م حرف نباشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفى كردم كه خانوم شهابى يه نفر ديگه رو فرستاد سر وقت من! يه زنه كه روى يه صندلى نشسته بود داشت با يه دختره بحث مى كرد كه خانوم شهابى سودا رو ول كرد و رفت سر وقتش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه كه هر سه تامون با هم آماده شديم! موهاى منو بالاى سرم جمع كرده بودن و پايينش فر دار شده بود! البته مهم نبود مدلش چيه چون من به هر حال شال مى زاشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون موهامو محكم كشيده بودن چشام هم كشيده تر به نظر مى اومد! آرايش خيلى ساده اى هم داشتم كه زياد به چشم نمى اومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا م آرايش تيره داشت كه به چشماى مشكى ش مى اومد! با موهاى صاف و ل*خ*ت مشكى كه دور شونه ش ريخته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رها... رها اونقدر خوشگل شده بود كه مطمئن بودم دل على رو غوغا مى كنه! چشماى طوسى ش با موهاى قهوه اى رنگش كه خيلى قشنگ درست شده بود يه تركيب جالب داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه تامون با ماشين رها رفتيم خونه شون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچه ها من كه لباس بر نداشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها: الآن ديگه بى خيال لباس شو! من يه دست بهت مى دم بپوش! اين كه فلج شده تو بايد كمكم كنى...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم واسه پاپى تنگ شده بود! خدا كنه گشنه ش نشه! سگ بيچاره م!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها جلوى خونه شون نگه داشت! يه خونه ى دو طبقه با يه حياط بزرگ! درو با ريموت باز كرد و ماشينو برد تو پاركينگ! به سودا كمک كردم پياده شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتيم سمت در ورودى كه على اومد استقبالمون! عسلم كنارش واستاده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا زير لب غر زد: نمى شد اين عفريته نمى اومد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده مو جمع كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلى با ديدن رها صورتشو ب*و*سيد و رنگ دونه هاى صورت رها فعال شد! آخى نازى! چه خجالتى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل طبق معمول سودا رو رو هوا ب*و*سيد: سلام سودا جون! اى واى چرا دستتو گچ گرفتى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا زير لب غر زد: مى خواستم ببينم تو چقدر فضولى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با صداى بلند و يه لحن مسخره گفت: فكر كنم شكسته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل الكى خنديد: خدا بدنده! خوش اومدى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا يه لبخند زد كه از نظر من دهن كجى بود: ممنون عسل جون! دوست پسرت... اوه شرمنده... نامزدت از خارج اومد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از رخ عسل پريد... على هم با يه پوزخند نگاش مى كرد! رها دستشو دور كمر على حلقه كرد و مجبورش كرد داخل بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمى خواست سودا و عسلو تنها بزاره! مى دونست سودا اگه لازم بشه از زبون نيش دارش استفاده مى كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل روشو كرد طرف من! حالا نوبت من رسيده بود كه بهم زخم زبون بزنه: تو هم دعوت بودى هونام جون؟! فكر مى كردم ديگه تو مهمونى ها نمياى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش خنديدم: نه عزيزم! آدم با حرفاى بى ارزش كه از اجتماع دورى نمى كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل: آهان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد جلوتر از ما رفت تو! سودا بهم چشمكى زد و باهم داخل شديم... هنوز مهمونا نيومده بودن! درواقع تعداد كمى تو خونه بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه تامون رفتيم تو آشپزخونه! عسل هم اومد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رها ديشب چه خبر بود زنگ زدم هى مى خنديدى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور كه با دقت ميوه ها رو تو ظرف شيشه اى مى چيد با عشق گفت: قلقلكم مى داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نصف شبى بازى تون گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا يه گاز به يه خيار زد: انقدر بازى خوبيه! مخصوصا واسه زوجاى جوون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها: وای من نقطه ضعفم قلقلکی بودنمه... علی هر وقت بخواد اذیتم کنه قلقلکم می ده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا لباشو جمع کرد و آروم خندید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم: ولی من اصلا قلقلکی نیستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل که کنارمون نشسته بود قری به سر و گردنش داد: شنیدم حروم زاده ها قلقلکی نیستن... تو هم نیستی هونام جون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيار سودا بين دهنش و هوا گير كرد و دست رها روى سيبى كه داشت توى ظرف مى ذاشت خشک شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولى من دستمو زدم زير چونه م... امشب بايد انتظار خيلى حرفا رو داشته باشم! حتى بدتر از اينا! پس زل زدم تو چشاى آغشته به مداد و خط چشم و ريمل و سايه ى عسل و گفتم: متاسفانه اينا بخاطر سطح فكر پايين يه عده س... وگرنه ربطى به حلال يا حروم زاده بودن طرف نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسودا يه گاز ديگه به خيارش زد و جويده نجويده گفت: من نمى دونم اين مردم كه سطح فكرشون اينقدر پايينه كى مى خوان يه تكونى به خودشون بدن؟! تو مى دونى عسل جون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها آروم خنديد و يه شبرنگ كنار سيب گذاشت: سودا تو ناظر باش! هونام تو هم بيا روى سالادا رو تزيين كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل: اون كه كار من بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرها خيلى ريلكس گفت: هونام سليقه ش بهتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت عسل سرخ شد! سودا با بدجنسى گفت: عسل جون نترس تو هم بيكار نمى مونى! بى زحمت اون كوسن رو از تو هال بيار بده من بزارم پشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل يه نگاه به رها و سودا و بعدشم يه نگاه پر از خشم به من انداخت و همون طور كه غر مى زد رفت طرف طبقه ى بالا: انگار من نوكرشونم! از كى يه دختر خيابونى با سليقه شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir