رمان اختر دختر زیبای قاجاری به قلم الی نجفی
اختر بانو پانزده ساله است و هنوز در خانه ی پدری زندگی میکند ,پدرش قاپوچی (دربان) خانه ی ابولفتح خان معتمدی است . از انجایی که خانواده ی اختر از افراد کم بضاعت در آن زمان بودند تصمیم میگیرند با هر ترفندی که شده اختر را به کلفتی در یکی از خانه های علما یا تجار و بزرگان بفرستند و دستمزدی که از کار کردن اختر در آن خانه به انها پرداخت میشود برای اختر جهیزیه فراهم کنند از طرفی نیز دختران خانواده های کم بضاعت و بی بضاعت که امکان تحصیل نداشتند ،فقط با ازدواج کردن و بچه دار شدن به آرامش میرسیدند وکنیزی در خانواده ی ثروتمندان چیزی بود که این دخترها به آن امید بسته بودند. با کمک احمد میرزا پدر اختر بانو ،قرار شده بود که اختر بانو برای کنیزی دختر ابوالفتح خان که سر کشیکچی دربار مظفر الدین شاه بود فرستاده شود .
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۷ دقیقه
ژانر: #تاریخی #رئال #واقعی
خلاصه :
اختر بانو پانزده ساله است و هنوز در خانه ی پدری زندگی میکند ,پدرش قاپوچی (دربان) خانه ی ابولفتح خان معتمدی است .
از انجایی که خانواده ی اختر از افراد کم بضاعت در آن زمان بودند تصمیم میگیرند با هر ترفندی که شده اختر را به کلفتی در یکی از خانه های علما یا تجار و بزرگان بفرستند و دستمزدی که از کار کردن اختر در آن خانه به انها پرداخت میشود برای اختر جهیزیه فراهم کنند
از طرفی نیز دختران خانواده های کم بضاعت و بی بضاعت که امکان تحصیل نداشتند ،فقط با ازدواج کردن و بچه دار شدن به آرامش میرسیدند وکنیزی در خانواده ی ثروتمندان چیزی بود که این دخترها به آن امید بسته بودند.
با کمک احمد میرزا پدر اختر بانو ،قرار شده بود که اختر بانو برای کنیزی دختر ابوالفتح خان که سر کشیکچی دربار مظفر الدین شاه بود فرستاده شود .
نویسنده :
اختر دختر زیبای قاجاری رمانی هست که زندگی افراد مرفه و بی بضاعت زمان قاجار را تشریح میکند و ما را با زندگی گذشتگان آشنا میسازد
این رمان به زندگی سخت و پر فراز و نشیب و عاشقانه ی یک دختر قاجاری میپردازد و من این رمان را با تحقیق و با علم مینویسم و امیدوارم که بتوانم بطن زندگی شخصی خانواده های قاجاری را برای شما عزیزان بنگارم و امید وارم که حمایت شما باعث دلگرمی این حقیر باشد .
قسمتی از متن کتاب :
ننه رباب لباس ها را در قدح ریخته بود و به آن ها چنگ میزد صدای دست فرشی که فریاد میزد :جوجه ای فضای کوچه و خانه ی کوچک ما را پر کرده بود در همان هنگام بود که آقا میرزا با چهره ای خندان وارد شد
و فریاد زد رباب کجایی زود بیا که خبر خوب آوردم
ننه رباب از روی زمین بلند شد و دستانش را با چاقچوقش پاک کرد و گفت :خوش خبر باشی احمد میرزا چی شده ؟
تو ضیحات کلمه
چاقچوق :شلواری که در مچ پا جمع شده و به داخل جوراب گداشته شود
سر کشیکچی :رییس گارد مخصوص شاه
فصل اول
خاطرات خانه ی پدری
دقیقا آن روزها را به یاد دارم روزی که ننه رباب لباس ها را در قدح ریخته بود و به آن ها چنگ میزد صدای دست فروشی که فریاد میزد :جوجه ای ,جوجه ای , فضای کوچه و خانه ی کوچک ما را پر کرده بود در همان هنگام بودکه آقا میرزا با چهره ای خندان وارد شدو فریاد زد: رباب کجایی زود بیا که خبرهای خوبی آورده ام
ننه رباب از روی زمین بلند شد و دستانش را با چاقچوقش پاک کرد و گفت :خوش خبر باشی احمد میرزا ،چه خبر شده ؟
آقام با خوشحالی به ننه رباب گفت :بلاخره اختر هم رفتنی شد
من با تعجب به صحبت های ننه رباب و آقا میرزا گوش میدادم و با خودم فکر میکردم که آقا میرزا چه نقشه ای برای سرنوشت و آینده ی من کشیده !
ننه رباب انگاری که متوجه ی حرف آقامیرزا نشده بود ولی من در قلـ ـبم احساس خوبی نسبت به این موضوع داشتم شاید قرار بودکه من هم مثل اقدس و بقیه ی دخترهای هم سن و سالم ازدواج کنم ،هر تصمیمی که آقا میرزا برای من گرفته بود از این بلاتکلیفی بهتر بود.
من پانزده سال داشتم و تقریبا اکثر دخترهای هم سن و سال من به خانه ی شوهر رفته بودند چیزی که بیشتر از همه من را ناراحت میکرد این بود که همین چند وقت پیش اقدس که همبازی و دوست قدیمی من بود نیز به خانه ی شوهر رفته بود.
من در اکثر روزها با اقدس قالی بافی و گلدوزی میکردم و با هم از رویاها و آرزوهایمان حرف میزدیم،چه روزهای خوبی را در کنار اقدس گذرانده بودم و او برای من حکم خواهر نداشته ام راپیدا کرده بود.
چقدر با او درد دل میکردم و به درد دلهای او گوش میدادم یادش به خیر که چه روزهای خوبی را با اقدس گذرانده بودم ولی در این روزها ،من بیشتر از همیشه احساس تنهایی و درماندگی و بی فایده بودن داشتم.
چند سالی بود که آرزو میکردم یک شوهر خوب برایم پیدا شود و یا اینکه برای کلفتی به خانه ی یکی از ثروتمندان شهر بروم چون میدانستم که با رفتن به خانه ی اغنیا زندگی بهتری انتظار من را میکشد.
با یاد آوری سلیمه که چند سال پیش برای کلفتی به خانه ی یکی از دولتمردان رفته بود لبخندی روی لبـ ـهایم نقش بست چون شنیده بودم که سلیمه بعد از ازدواج موفقی که داشت به عنوان یکی از زنان خدمتکار وارد قصر ناصر الدین شاه شده بود و با شوهرش در قصر کار و زندگی خوبی داشتند من نیز امیدوار بودم که مثل سلیمه بخت با من یار شود و من با کار کردن در خانه های اشرافی و دولتمردان به نان و نوایی برسم.
اگر چه دولتمردام و ثروتمندان علاوه بر داشتن زنهای دایم زنهای صیغه ای نیز بر میگزیدند ولی من حتی به صیغه ی یکی از دولتمردان شدن نیز رضایت داشتم،البته ننه رباب همیشه میگفت :ارج و قرب زنهای دایمی از صیغه ای ها بیشتر است حتی اگر زن صیغه ای سوگلی باشد و صیغه نود و نه ساله شود باز هم ممکن است شوهرش از او خسته شود و با پرداخت مبلغ ناچیزی، او را از خانه بیرون کند
زیرا مردان ثروتمندی که نمیتوانستند بیش از چهار زن را به عقد دایم در آوردند ، حیله میکردند و زنان دلخواهشان را برای نود و نه سال به صیغه میگرفتند .
ولی در این روزها من به همان صیغه شدن هم راضی بودم هر چه که بود بهتر از ازدواج با دهقانان و عمله ها و پیت کش ها و... بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از فکر کردن به این موضوع دست کشیدم و به ننه رباب نگاه کردم ، او چشمانش را ریز کرده بود و به آقا میرزا میگفت :نکنه میخای اختر را شوهر بدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آقا میرزا نگاهی به ننه کرد و گفت :از شوهر کردن خیلی بهتر, فکرکردی چرا تا حالاشوهرش ندادم ؟چون منتظر چنین فرصتی بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
امروز خبر دار شدم که کنیزک دختر ابوالفتح خان در شرف ازدواج است و من با ابوالفتح خان معتمدی درباره ی اختر صحبت کرده ام و قرار شده که در همین اخر هفته که ان کنیزک به خانه ی بخت میرود و من اختر را به انجا ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه رباب مثل اینکه حرف آقا میرزا را باور نکرده بود، چون به سمت قدح رفت و روی زمین نشست و شروع به چنگ زدن لباس ها کرد و گفت :احمد میرزا خیلی خوش خیال نباش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلال باشی حتما تا حالا یک کنیزک برای دختر دردانه ی ابوالفتح خان معرفی کرده و تا قبل از اختر ، کسی را جایگزین آن کنیزک میکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آقا میرزا که از حرف ننه رباب عصبانی شده بود به سمت ننه رباب رفت و گیس های ننه رباب را در دست گرفت و گفت : ضعیفه تو پیش خودت چه فکری کرده ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی قصد کرده ای که من ،آمیرزا احمد ندیم را با یک دلاله مقایسه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد در حالی که از عصبانیت دندان هایش را روی هم میفشرد گفت :یعنی به نظر تو حرف یک دلاله از من بیشتر برای ابوالفتح خان ارزش دارد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم موهای ننه رباب را کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irننه رباب طبق عادت همیشگی سکوت کرده بود وگیس های بلندش را با یک دست گرفته بودتا از بیشتر کشیده شدن گیسهای بلندش جلوگیری کرده باشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اقا میرز که زهر خود را پاشیده بود بلاخره موهای ننه رباب را رها کرد و به اندر ونی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
و اما من در حالی که دستهایم را زیر چانه نهاده بودم خودم را فربه و در لباس های مفخر ی تصور میکردم به صورتی که روی تشکی لم داده ام و کنیزهای زیادی را در خدمت دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای ننه رباب از رویا بیرون آمدم و گفتم :چی شده ننه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه رباب با دست راستش ضربه ی محکمی روی دست چپ زد و گفت :جونم مرگ بشی ور پریده تو که هنوز اینجا نشستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پاشو برو تا اقا میرزات صداش در نیومده و دوباره دعوا به پا نشده ،برو و بشین پشت دار قالی تا من هم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خرامان خرامان و با هزار امید و آرزو به پشت دار قالی رفتم و شروع به قالی بافی کردم و با بافتن هر رج از قالی، تمام افکار و رویاهای از هم گسیخته ی من نیز بافته میشدند و شکل میگرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
این چند روز را با فکر به هزاران رویای زیبا سپری کرده بودم تا اینکه بلاخره روز موعود فرا رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه رباب آرامش نداشت و مثل تخمه ی بو داده به اینطرف و انطرف میپرید و بخچه و اسباب مرا میپیچیدو زیر لب دعا و ورد میخواند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
هر چند که چیز زیادی برای بردن نداشتم ولی ننه رباب برای من یک یَل و یک پیراهن گلدوزی شده و جوراب های کتان سفید وچارقد و روبند و حتی یک جفت نعلین نو در بخچه نهاده بود که من با دیدن آنها حسابی ذوق زده شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه که خوشحالی را در چشم های من دیده بود دستی به گیس های بافته شده ام کشید و گفت :مدتها بود که این البسه را برای تو در صندوقچه نگهداری کرده ام تا روز مبادا آنها را به تو بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اشک در چشمان ننه رباب حـ ـلقه بسته بود بیچاره ننه بعد از پانزده سال بزرگ کردن دخترش حالا داره پاره ی تنش را با هزار امید و آرزو راهی خانه ی سرکشیکچی شاه میکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
حالا میفهمم چرا این چند روز مدام به من غر غر میکرد و از من میخواست کارهای مطبخ و اندرونی را به تنهایی عهده دار بشوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه میترسید که کارهایی که به من سپرده میشود را ناشیانه و به نادرستی انجام بدهم زیرا تنها امید اقا میرزا و ننه رباب به همین کنیزی من در خانه ی ابوالفتح خان بستگی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه در این روزها چندین بار به من گفته بود که از خدا میخواهد که سرنوشت ،بخت من را مثل بخت خودش سیاه ننوشته باشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بیچاره ننه او برای من دعا میکرد که روزهای تلخی را که او تجربه کرده است، تجربه نکنم و من خوشحال بودم که زیر سایه ی دعاهای ننه رباب به خانه ی ابوالفتح خان میرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صدای فریاد آقا میرزا که اسم من را صدا میزد ننه رباب بخچه را به دستم داد و من را محکم درآغـ ـوش گرفت و گفت :اختر از من به تو نصیحت وقتی که به خانه ی ثروتمندان وارد میشوی سعی کن همیشه سر به زیر و دست و دل پاک باشی ممکن است که در آنجا چیزهایی ببینی که هرگزتا به حال آنها را ندیده ای و یا چیز هایی بشنوی که از شنیدن آنها متعجب شوی پس با چشم و دل پاک به خانه ی ابوالفتح خان برو و با پای راست وارد خانه شو, و در آخر اضافه کرد :راستی اختر قبل از وارد شدن به خانه بسم الله بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اشکهای چشم ننه رباب را پاک کردم و گفتم :ننه من زیر دست خودت بزرگ شدم و چشم و دلم پاکه , اصلا ناراحت نباش و فقط برای من دعا کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ننه بار دیگه من را در آغـ ـوش کشید و بعد از آن من بخچه به دست به سمت آقا میرزا رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم باید از خانه ی آقامیرزا برای همیشه خداحافظی کنم و قبل از رفتن برای بار اخر به خانه ی کوچکمان نگاه کردم ,به حیاط کوچکمان که در وسط آن یک حوض سیمانی ساخته شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
در گوشه ی حیاط پله هایی بود که به سمت مطبخ منتهی میشد و ایوانی که دو درب در آن باز میشد که یکی از درب ها درب اندرونی بود که درآن مینشستم وغذا میخوردیم و شبها همان جا میخوابیدیم ودیگری درب پستو یا صندوق خانه ی کوچک خانه ی ما بود که در آن رخت خواب ها و البسه و و لوازم شخصی را میگذاشتیم و یک زیر زمین که خرت و پرت های اضافی و ترشی و مربا در آن نگهداری میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
همه ی خانه را با دقت نگاه کردم وبی اراده اشک از چشمانم جاری شد ولی قبل از اینکه آقامیرزا اشکهای سرازیر شده ام را ببیند آنها را از روی صورتم پاک کردم وچادرو چاقچوقم را بر سر انداختم و پشت سر اقا میرزا به راه افتادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از بازارچه ی زیرِ گذر گذشتیم و مدت زیادی راه رفتیم ,پاهایم خسته شده بود انگاری که از خانه ی ما تا خانه ی ابوالفتح خان یک فرسنگ راه بود و من با خودم فکر میکردم بیچاره آقامیرزا که هر روز باید این راه را برای رفتن به خانه ی ابوالفتح خان طی کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
در همین افکار بودم که آقا میرزا پشت در خانه ی بزرگی رسید و یک قاپوچی از در خارج شد و گفت :احمد میرزا خوب شد که آمدی چون ارباب سراغ تو را میگرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا میرزا بهم اشاره کرد که در دالا ن خانه ی ابوالفتح خان منتظر بمانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مدتی گذشت تا اینکه بلاخره زنی چاقچوق بر سر و روبند دار به من نزدیک شد و گفت :تو اختر هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با تته , پپه به آن زن جواب مثبت دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن از من خواست که با او نزد خانم بزرگ یعنی همسر ابوالفتح خان بروم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با آن زن از راهروی طویل گذشتیم و وارد حیاط اصلی خانه شدیم ،با دیدن حیاط خانه ی ابوالفتح خان آب دهنم را فرو دادم و با چشمان گشاد شده به اطراف نگاه کردم از دور میشد طویله و اصطبل را دید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در آنجا اتاق هایی بود که من بدرستی نتوانستم از انها سر در بیاورم و از آنجایی که آن زن خیلی تند راه میرفت من هم پشت سر او قدم تند کردم و با هم وارد یک راهروی دیگر شدیم که به حیاط پشتی خانه میرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
وقتی وارد حیاط پشتی خانه شدیم زنان زیادی را دیدم که در حال انجام کارهای مختلف بودند و دروسط حیاط حوض کاشی کاری فیروزه ای بزرگی قرار داشت و در اطرف حیاط اتاق های زیادی بود که برخی ظاهراُ مجلل تر با درهای زیبا و برخی ساده با درهای چوبی بودند و همچنین یک ایوان با شکوه که به حیاط جلوه ی زیادی داده بود و مطبخ بزرگی که از دور میشد دیگهای بزرگ مسی را که زیر آنها ذغال گداخته شده بود ،را دید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من با دیدن عظمت این خانه ی بزرگ در حالی که با کنجکاوی به اطراف نگاه میکردم بی اراده و با دهانی باز پشت سر آن زن راه میرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از پله هایی که به یک ایوان بزرگ و زیبا میرسید بالا رفتیم، در ایوان ستون های بزرگی دیده میشد که تماماً گچبری بودند و در ایوان در های بزرگ چوبی وجود داشت که با شیشه های رنگارنگ مزین شده بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
همراه با زن به اندرونی که در بزرگ با شیشه های منقوش رنگی داشت و در وسط ایوان قرار گرفته بود ، داخل شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
زنی فربه که به نظر چهره ای جا افتاده داشت ، با لباس های زیبا و ابریشمی روی یک تشک مخملی نشسته بود و با حالتی شاهانه به مخده پشت سرش ، تکیه داده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دیگری نیز در اندرونی زیبا و مجلل حضور داشت که از لباسهایش میشد خدمتکار بودنش را تشخیص داد ،او که با مهارت خاصی مشغول گذاشتن ذغال گداخته روی فلیان بود ،گوش هایش را برای شنیدن حرف های من و خانم بزرگ حسابی تیز کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بعدها فهمیدم که این زن عذرا نام دارد و کارش مربوط به چایی و قلیـ ـان و سماور و اتوی ذغالی است ،در واقع عذرا همیشه در حال گداختن ذغال برای غذا و چایی و قلیـ ـان و ... بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مدتی منتظر ماندم تا اینکه بلاخره زن فربه به من نگاه و قفل دهان را شکست و پرسید::تو اختر هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صدایی که خودم هم به زور میشنیدم گفتم :بله خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آن زن که گویی صدای من را نشنیده بود با صدای بلندی گفت :نکنه زبون نداری دختر؟با تو هستم اختر تو هستی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اینبار با صدای بلند تری گفتم :بله خانم من اختر ندیم، دختر احمد میرزای ندیم هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
زن که اینک در حال راه اندازی قلیـ ـان بود و اولین کام ها را از غلیانی که عذرا آماده کرده بود میگرفت ، پک محکمی به قلیـ ـان زد و به یکی از مـ ـستخدمین که به نظر خیلی جوان بود گفت :پوران دخت را احضار کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مدتی در سکوت گذشت تا اینکه زن دوباره شروع به صحبت کرد و گفت :اینجا همه من را خانم بزرگ صدا میزنند پس تو هم میتوانی من را با این نام بخوانی ،سپس مکثی کرد و با تحکم و به حالت دستوری گفت ::روبندت را بردار تا چهره ات را ببینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با دستانی که از شدت اضطراب و هیجان میلرزید ، روبندم را بالا زدم و خانم بزرگ حسابی من را برانداز کرد و گفت :نه مثل اینکه بر و روی خوبی هم داری فقط خیلی لاغرواستخوانی هستی اما بگو ببینم چند سال سن داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با صدایی که سعی بر کنترل کردن آن داشتم ، گفتم: پانزده سال خانم جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ پک عمیق دیگری به قلیـ ـانی که دیگر چاق شده بود و دود آن در فضای اندرونی پخش میشد زد و چند باری سرش را تکان داد و گفت :با این حساب هم سن و سال پوران دخت هستی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
او بعد از مکث کوتاهی دوباره پرسید:خبر داری که برای چه کاری به اینجا امده ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به ُقل قُل آب درون تنگ قلیـ ـان ،که مثل من بیقراری میکرد، نگاه کردم و گفتم :بله خانم من برای کنیزی دختر شما به اینجا آمده ام و سعی میکنم که کارم را به بهترین شکل ممکن انجام بدهم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ که به نظر به ماندن من در این خانه رضایت داده بود، لبخندی برلب آورد که باعث دلگرمی من شد اما ناگهان در چوبی شیشه کاری شده ، با صدای نسبتا بلندی به دیوار کوبیده شد و من در آن لحظه با خود فکر کردم که چه خوب شد که این شیشه های رنگی و زیبا که با مهارت خاصی و در رنگهای متنوع داخل در چوبی جا خوش کرده بودند ، با این ضربه ی محکم فرو نریخت و نابود نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت در نگاه کردم و دختر کوتاه قد و بی نهایت فربه ای را دیدم که گیس هایش پریشان در اطرافش ریخته شده بود او با صدای نسبتا عصبی به خانم بزرگ ش نگاه کرد و گفت :ننه چکارم داشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ با دست به من اشاره کرد و گفت :این کنیز جدید توست میتوانی او را با خود ببری اما قبل از آن باید جایی برای ماندن به او اختصاص دهیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس در حالی که متفکربه تظر میرسید مکث ناچیزی کرد، گویی که دارد تمام مکان های خانه را در ذهنش به تصویر میکشد تا بتواند مکانی ساده و مختصر برای من فراهم کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ اشاره به دختر جوان که پوران دخت را صدا کرده بود گفت :بدری این دختر در اتاقی که به تو داده شده ودر کنار تو خواهد ماند به او کمک کن تا وسایلش را در اتاق بگذارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران دخت به من نزدیک شد و با دقت به من نگاه کرد و گفت : زود باش با بدری برو ولی بعد خیلی زود به اتاق من بیا و بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من از خانم بزرگ تشکر کردم و با ان دختر جوان که اینک تنها چیزی که از او میدانستم نامش بود ، به یک اتاق کوچک که در گوشه ی حیاط قرار داشت رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
در راه با دقت به بدری نگاه کردم و او را دختر لاغر اندام یافتم که پوست سبزه ای داشت و روی بینی و گونه هایش سرشار از کک و مک های ریز و درشت بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدری چشم های تقریبا ریزمشکی و بینی بزرگی و صورت بیضی شکلی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال بر انداز کردن ظاهر بدری بودم که او در چوبی ساده ای را باز کرد و من بعد از تشکر از او وارد مکانی شدم که باید در آن زندگی میکردم و به آن انس میگرفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چهار دیواری کوچکی بود و چیز زیادی در آن دیده نمیشد به غیر از یک گلیم رنگ و رو رفته و کمی وسایل که احتمالاً وسایل بدری بودند و در تاقچه با نظم ویژه ای چیده شده بودند وسایلم را در گوشه ای از آنجا گذاشتم و خواستم از اتاق خارج شوم که بدری گفت :اسمت اختر بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به بدری نگاه کردم و گفتم اره من اختر هستم و خوشحالم که با تو هم اتاقی شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بدری نگاهم کرد و گفت :من هم بدری هستم راستش اختر باید یک چیز مهم را به تو گوشزد کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با تعجب به بدری نگاه کردم و با خودم فکر کردم شاید تصمیم گرفته است که از من نسخ بگیرد و یا با من درباره ی اندرونی مشترکمان شرط و شروط بگذارد اما در کمال ناباوری بدری به من گفت : اختر پوران دخت بسیار لجباز و بهانه گیر است، مراقب باش بهانه به دست او ندهی وگر نه او دستور میدهد که تو را در حاط و در مقابل چشمان همه به فلک ببندند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با شنیدن اسم فلک تمام موهای تنم سیخ شدو از فکری که درباره ی بدری کرده بودم ،از خودم خجالت کشیدم و از او تشکر کردم و پرسیدم: اتاق پوران دخت کجاست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بدری لبخندی بر لب آورد و گفت با تو به اتاق پوران دخت خواهم آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بنابر این من خیلی سریع نعلین هایم را بر پا کردم و با بدری به سمت اندرونی پوران دخت رفتیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
یَل:کت تنگ کوتاهی که به پهلو میچسبد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
چادر چاقچوق :حجاب و روبنده ی زنان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با کمک بدری اتاق پوران دخت ، که یکی از اندرونی های نزدیک به مطبخ بود را پیدا کردم اتاق پوران دخت یکی از اندرونی هایی بود که بر سر درش کاشی کاری هفت رنگ شده بود و در چوبی آن به صورت هنرمندانه ای منبت کاری شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بدری در لحظه ی آخر خودش را به من نزدیک کرد و گفت :اختر خوب گوش کن بین چی بهت میگم : سعی کن با پوران دخت دوست نشی واُنس نگیری و فقط به دستوراتش عمل کن ،تو این دختر را نمیشناسی و از اخلاق های بدش خبر نداری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بدری بعد از گفتن این حرف از من جدا شد و رفت اما با گفتن این حرفها در دلم حول و ولای عجیبی انداخته بود و حرفهایش مداوم در ذهنم تداعی میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یاد آوری حرفهای دلگرم کننده ی ننه رباب ،به قلب نا آرامم گرما و امید بخشید بنابراین به خدا توکل کردم و در چوبی را باز کردم و با پای راست و گفتن بسم الله وارد اتاق پوران دخت شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران دخت در حالی که یک آینه ی دستی مینیاتوری در دست داشت و در حال انجام کاری بود به تندی وسیله ای را پشتش پنهان کرد و گفت :اختر از روی سکو شانه را بردار و گیس های من را مرتب کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به اطراف نگاهی انداختم ،چیزهایی که اندرونی پوراندخت را زینت میداد شامل فرش دست باف و دو مخده وتشک و تاخچه ای که روی آن یک گلابدان و یک آینه ی مسی و یک جا انگشتری نقره و یک چراغ الـ ـکلی فیتیله ای قرار داشت و همچنین سکوی کوچکی که روی آن شانه و عطر دان و گیره ی سر و ... قرار گرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اتاق پوران دخت خیلی زیبا و مرتب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران گیس های سیاه و بلند و پر پشتی داشت و خار کردن این گیس ها کار ساده ای نبود به سکویی که شانه روی آن قرار داشت نزدیک شدم و شانه ی چوبی را در دست گرفتم و بارها از خدا خواستم که هنگام خار کردن گیسهای بلند پوران دخت، سرش درد نگیرد تا نشود که او بر من خرده بگیرد ،چون حتی تصور فلک شدن برایم سخت و ترسناک بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با هزار ترس و لرز به پوران دخت نزدیک شدم و شانه ی چوبی را بین گیسهای پرپشتش فرو کردم و به آرامی مشغول خار کردن گیس های پوران دخت شدم و بعد با دقت موهای او را گیس باف کردم و گیره زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران دخت که از کارم خوشش آمده بود گفت :وای اختر تو بهتر از اعظم گیسهای مرا خار کردی از وقتی که اعظم مشغول به تدارک ازدواج شده بود هیچ کس نتوانسته بود گیسهای مرا به این خوبی خار کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با خوشحالی از رضایت داشت پوران دخت لبخندی زدم و گفتم :ممنونم خانم امیدوارم که همیشه از من راضی باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران دخت ابروهای پرپشت و مشکی اش را در هم کشید و گفت :اختر مرا پوران صدا بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با تعجب به پوران دخت نگاه کردم و گفتم : اخه خانم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
قبل از اینکه کلامم را به پایان برسانم پوران دخت گفت :تو اصلا میدونی که چرا ننه برای من تو را به عنوان کنیز گرفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سرم را تکان دادم و گفتم :نه خانم نمیدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران دخت از روی زمین بلند شد و به سمت آینه ای که روی تاخچه قرار داشت رفت و دستی به گیس های بافته شده اش کشید و در حالی که لبخند رضایت بخشی بر لب نسانده بود و خود را در آینه سیر میکرد گفت :چون من به دوست بیشتر از کنیز نیاز دارم وقتی که قرار شد اعظم با محمود میرزا ازدواج کند من خیلی افسرده شدم چون اعظم همیشه در کنار من بود تا روزی که دلاله به خانه ی ما آمد و اعظم را دید و چند روز بعد از آن خواهرها و ننه و دایزه های محمود میرزا برای دیدن اعظم به اینجا آمدند و بعد از پسند کردن اعظم قرار ازدواج گذاشته شد وبعد از آن بدری و چند نفر دیگر افرادی را برای کنیزی من پیشنهاد دادند اما ننه تصمیم گرفته بود که کسی را به کنیزی من بگمارد که مثل من جوان باشد تا شاید بتواند جای خالی اعظم را برای من پر کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مدتی را با پوران دخت به گفت و شنود پرداختیم و پوران دخت از اینکه میدید من هم سن و سال او هستم بسیار خوشحال و راضی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از طرفی از مهربانی پوران دخت خوشحال بودم و از طرفی حرف های بدری باعث وحشت من میشدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بنابر این سعی میکردم که کارهایی را که پوراندخت به من واگذار میکرد به بهترین نحو ممکن انجام بدهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
کم کم به اعضای خانه ی ابوالفتح خان عادت کرده بودم از ننه ی اخمو و عبـ ـوس ابوالفتح خان که همه او را ننه بزرگ صدا میزدندو خانم بزرگ و جیران زن دوم ابوالفتح خان و بچه های قد و نیم قدش گرفته تا زن سوم ابوالفتح خان و بدری که گویی از من دل خوشی نداشت و دیگر اعضای خانه که همه ی آنها، به غیر از چند نفری که در بین آنها بدری در راس قرار داشت ، با من مهربان و خوش رفتار بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بدری مثل روز اول با من گرم نمیگرفت وشبها که برای خواب به اندرونی میرفتم بدون هیچ کلامی به من پشت میکرد و در سکوت میخوابید و من هنوز از رفتارهای عجیب و ضد و نقیض او در حیرت بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نظر میرسید که خانم بزرگ از کار من رضایت داشت چون یکی دوبار به من به عنوان پاداش یک سکه ی بزرگ نقره که در یک طرف آن عکس شیر بود و آن روی دیگر سکه نوشته شده بود شاه مظفرالدین السلطان داده بود و من با خوشحالی آن دو سکه را بین دستمال گلدوزی شده ای که ننه رباب به من داده بود گذاشته بودم و بین بخچه ی البسه پنهان کرده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
بزودی ماه محرم فرا میرسید و قرار بر این بود که به مدت ده شب در خانه ی ابوالفتح خان مراسم عذا داری حسینی برگزار گردد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این روز های اخیر ،همه به نوعی برای مراسم عذاداری اقا امام حسین ع در تدارک بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
رابطه ی من با پوران بیشتر از قبل دوستانه شده بود و از این بابت بسیار راضی و خرسند بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ تصمیم گرفته بود برای تهیه ی لباس و وسایل مورد نیاز روز های محرم ، برخلاف روال همیشگی که بزاز و خیاط به خانه میآمدند و پارچه میآوردند و انتخاب میکردند و میبریدند و میدوختند ،این بار با چند نفر از اعضای خانه و خدم و حشم برای خرید ، به بازار بروند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
کسی که قرار بود با خانم بزرگ به بازار برود بدری بود ،که به عنوان خدمتکار اورا همراهی میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوراندخت نیز مثل همیشه من را در کنار خود داشت و همیشه من را برای همراهی انتخاب میکرد واز جمله دیگر کسانی که با ما به بازار میآمد ، زن سوم ابوالفتح خان ، زیور الملوک بود که به نوعی سوگولی ابوالفتح خان محسوب میشد وهفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهه شکم دومش را آبستن بود ،او نیز کنیزی داشت که سکینه نام داشت و زنی میانه سال بود و به خوبی از زیور الملوک مراقبت میکرد و قرار شده بود که سکینه همراه با زیور به بازار بیاید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شخص مهم دیگری که با ما همراه میشد و تصمیم به خرید در بازار داشت ،مادر ابوالفتح خان بود که زنی عبوس و بد زبان بود او نیز کنیزی را با خودش همراه کرده بود قرار شده بود که همه با هم به بازار برویم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابت رفتن به بازار بسیار خرسند بودم چرا که در خانه ی پدرم احمد میرزا ،هیچ گاه ننه رباب من را با خود به بازار نبرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به یاد دارم که او چندین بار با همسایه ها به بازار رفته بود، اما در خانه ی ما کسی به غیر از من برای انجام امور منزل نبود، برای همین هنگامی که ننه به بازار میرفت من هم برای طعام آش میپختم و کارهای خانه را انجام میدادم و مدتی به قلاب بافی میپرداختم و منتظر بازگشت ننه رباب میشدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارها با خود فکر کرده بودم که ای کاش من هم مثل بقیه ی هم سن و سال هایم چندین خواهر و برادر قد و نیم قد داشتم تا باری از مسئولیت فرزندی را از روی دوش من بر میداشتند اما افسوس که به قول فامیل و همسایه ها ننه رباب یکه زا بوده است و به غیر از من فرزند دیگری نزاییده بود و من به تنهایی میبایست در امورات خانه به او کمک میکردم و وقتی برای گردش و بازار رفتن نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
اما در اکثر مواقع ، ننه رباب از فروشنده های دوره گرد خرید میکرد و کمتر وقتی پیش می آمد که ننه عزم رفتن به بازار کند ،زیرا او هیچ گاه پول زیادی در بساط نداشت و رفتن به بازار و دیدن اقلام متنوع و رنگارنگ بیشتر او را افسرده و غمگین میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
برای همین به بازار رفتن با پوران دخت و زنهای خانه ی ابوالفتح خان برای من تجربه ای جدید و هیجان انگیز بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
آبستن :باردار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخار کردن :شانه زدن موها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکه زا :زنی که بیشتر از یک طفل به دنیا نمیآورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه برای رفتن به بازار آماده شده بودیم و همه چادر و چاقچون پوشیده در حیاط پشتی منتظر خانم بزرگ بودیم، حتی زیور الملوک با آن شکم بزرگش که در زیر چادر پنهان شده بود در گوشه ای از حیاط روی سکوی کوچکی نشسته بود و منتظر خانم بزرگ بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
هنگامی که خانم بزرگ آماده شد و به حیاط آمد ،اعلام کرد که دو اسب و کالسکه منتظر ما هستند بنابر این همه با هم از خانه خارج شدیم و دو دسته شدیم و با کالسکه ها به سمت بازار حرکت کردیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
در نزدیکی بازار همهمه ی زیادی بود و دستفروشان و دوره گرد ها و سالکان و همچنین زنانی که برای خرید به بازار امده بودند ،تمام مسیر را احاطه کرده بودند و درشکه چی به سختی میتوانست مسیر را برای حرکت اسب و کالسکه باز کند درشکه چی راه را به سمت بازار بزرگی که آجودانیه نام داشت باز میکرد و بازار آجودانیه بین میدان توپخانه و باغ شاه قرار داشت و ما تقریبا نزدیک بازار از درشکه پیاده شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای من دیدن بازار و آن همه شلوغی و همهمه خیلی جالب بود، بازار مکانی بود که سقف بلند ی داشت که از دو سمت به صورت منحنی به هم متصل شده بود ودر بالا گنبدی شکل میشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنهای زیادی برای خرید به بازارآمده بودند همه ی ما پشت سر هم در راسته ی بازار در حرکت بودیم و به حجره ها نگاه میکردیم از جمله حجره هایی که در بازار وجود داشتند حجره ی مسگرها و عبا بافها وفرش فروش ها وخوارو بار فروش ها و کلاهدوزها وعطاری ها و... بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
همه ی کنیز ها یی که به دنبال زنان ثروتمند بودند کیسه های خرید را حمل میکردند و زنانی در بازار بودند که چندین کنیز به همراه داشتند و به گونه ای راه میرفتند و فخر میفروختند که من از دیدن آنها متعجب شده بودم، زیرا دنیای من به قدری کوچک بود که همیشه فکر میکردم ابوالفتح خان خیلی ثروتمند است ولی امروز با دیدن زنهای ثروتمند و کنیزهای آنها متوجه شدم که ابوالفتح خان از قشر متوسط جامعه بوده و خانواده ی ما از قشر ضعیف و تنگدست جامعه است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
همه با هم به یک حجره ی بزاز ی رفتیم , پارچه های رنگارنگ و زیبایی در حجره ی بزازی بود ، پارچه های معمولی و حتی پارچه هایی که من همیشه داشتن آنها را درخواب و رویاهایم تصور میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ یک پارچه ی کرپ مشکی برای ایام محرم پسندیده بود و زیور و مادر ابوالفتح خان مدتی را مشغول وارسی و زیر و رو کردن پارچه ها بودند، تا اینکه بلاخره بعد از نیم ساعتی که در حجره ی بزازی بودیم زیور الملوک هم یک پارچه ی زیبا ی ابریشم ایکات و پارچه ای مخفل که روی آن به زیبایی گلابتون دوزی شده بود خرید ولی مادر ابوالفتح خان بعد از کلی زیر و رو کردن اجناس بزازی به همه ی آنها دهن کجی کرد و از خرید پارچه در این حجره صرف نظر کرد و اما خانم بزرگ برای خودش و پوراندخت چندین پارچه ی زیبا خرید و من گاهی با تمام وجود آرزو داشتم که مانند پوران دخت لباس هایی با پارچه های فاخر داشته باشم بعد از گذر از قسمتی از راسته ی بازار و دیدن حجره های بزازی وکفاشی و... همچنین خرید کردن پیروزمندانه ی پارچه توسط مادر ابوالفتح خان به راسته ی زرگرها رفتیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من در حالی که خرید های پوران دخت را با خود حمل میکردم ،با دهانی باز به حجره های زرگری و طلاهای زیبا و تراش خورده که به نمایش گذاشته شده بود و حتی برق آن هاچشم هایم را نـ ـوازش میکرد نگاه میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
کانال تلگرام رمانکده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irhttps://telegram.me/Romankade
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تیمچه ی زرگرها شلوغی سر سام آوری بود و اگر پا به پای بقیه نمیرفتم حتما آنها را گم میکردم خانم بزرگ روبروی یک حجره ایستاد و به مادر شوهرش گفت :نیت کرده ام برای جهاز پوران دخت، قبل از محرم امسال یک عقیق یمنی پنج تن بخرم تا انشالله به زودی این فرزند آخرم نیز به خانه ی بخت برود و انشالله خوشبخت شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ و بقیه وارد حجره شدند ولی من مقابل در حجره ایستادم و به هیاهوی توصیف نشدنی بازار نگاه کردم دست فروشان در این تیمچه از بازار خیلی زیاد بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
صدای جیغ و شیون چند زن نظر مرا جلب کرده بود آنها با هم بر سر خرید یک جنس از یکی از حجره ها نزاع میکردند و عده ای از مردم سعی بر آرام کردن آن دو داشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با دیدن آن همه شلوغی و سر و صدا ،احساس کسالت کردم وخریدهای پوراندخت را که روی دستم سنگینی میکرد در دستم کمی جا به جا کردم و وارد حجره شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ یک گردنبند عقیق بسیار درشت در دست داشت و زیور الملوک که همیشه سعی بر این داشت که خودش را هم سطح خانم بزرگ بداند در حال دیدن و بررسی کردن چند بابا قوری برای بچه ای که به زودی به دنیا می آمد،بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از حجره ی زرگر باشی خارج شدیم زیور دستش را بر کمـ ـر گذاشت و شروع به گلایه کردن و نالیدن، ناشی از بارداری کرد ، زیور خیلی فربه نبود اما بدنی گوشتی و پُر داشت و شکمش از روز اولی که به خانه ی ابوالفتح خان آمده بودم ورقلمبیده تر وبزرگتر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نیز در این مدت فهمیده بودم که زیور ،سوگولی ابوالفتح خان است و در این روزهای آخر هرچه قدر شکمش بزرگتر میشود ،ناز کردن ها و ادا ،اصول هایش نیز بیشتر میشود و ابوالفتح خان که بیشتر وقتش را به زیور اختصاص میدهد ،حسابی برای زیور ناز میکشد ناز میخرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوالفتح خان ، قد بلندی داشت و سبیل های پر پشت و کلفتی که بسیار بلند بود کت بلند و شلواری گشاد داشت و دستاری به کمـ ـر بسته بود و کلاهی بر سر داشت و از زیور خیلی بزرگتر بود ،البته زیور هم زن زیبایی نبود ولی به قول ننه بزرگ زشت ها بخت و اقبال سفید ی دارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنیده بودم که زیور هم از آن دسته ای بود که شانس زیادی داشت و با ازدواجش و آمدن به خانه ی ابوالفتح خان ،با استفاده از ترفند های زنانه قلب ابوالفتح خان را تسخیر کرده بود وبه گفته ی دیگران اکنون از زنان بسیار خوش بخت شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بزرگ و مادر ابوالفتح خان از آنجایی که میدانستند این زن خیلی حیله گر است و اگر به ناله هایش توجهی نکنند حتما پیش ابوالفتح خان بلبل زبانی میکند و از بی توجهی آنها نسبت به خودش و بچه شکایت میبرد و خشم مرد را نسبت به آنها برمیانگیزد ،مجبور میشدند گاهی بر خلاف میل باطن ، نسبت به ناله های زیور توجه نشان بدهند تا ازبوجود آمدن مشکلات و عواقب بعدی جلوگیری کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مادر ابوالفتح خان که زنی عاقل و بداخلاق بود به کنیزی دستور داد تا از دستفروشان بازار برای زیور الملوک پیاله ای شربت بخرد و با دستهای لاغر و استخوانیش دست زیور را گرفت و به سمت سکویی که در گوشه ای از بازار قرار داشت برد و زیور را روی آن سکو نشانید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خانم بزرگ که از لوس بازیهای زیور خسته شده بود نگاهی به مادر ابوالفتح خان کرد و گفت : تا زیور الملوک استراحت میکنه من با بدری به حجره ی عطاری میروم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به را حتی میشد فهمید که رفتن به حجره ی عطاری برای خانم بزرگ بهانه ای بود تا خودش را از مشاهده ی ناز کردن ها و لوس بازی های زیور الملوک معاف کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مدتی بود که همه ایستاده بودند و زیور روی سکو نشسته بود و آه و ناله میکرد تا اینکه بلاخره کوکب،این کنیز بیچاره ، تند تند در حالی که پیاله ای شربت در دست داشت به زیور نزدیک شد و گفت :این شربت را بخورید خانم جان تا حالتون بهتر بشه و پیاله ی شربت را به دست زیور داد .زیور پیاله را به زیر روبندش برد و تمام شربت داخل پیاله را یکجا سر کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر راه بازگشت از بازار به دو سه تا حجره ی دیگر رفتیم و بعد از آن به خانه آمدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با اینکه برای رفتن به بازار خیلی هیجان زده بودم اما امروز فهمیدم رفتن به بازار به عنوان کنیز ،چیزی نیست که باعث خوشحالی من شده باشد ،بدترین قسمت رفتن به بازار ، این بود که مچ دستهایم از حمل کردن خریدهای سنگین درد میکرد و پاهایم خسته بود ،اما باید به وظیفه ی کنیزی عمل میکردم و دستورات پوران دخت را که حالا به دلیل خستگیش از خرید کردن دو برابر شده بود،اجرا میکردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
این روزها علاوه بر کارهای مربوط به پوران دخت در کارهای مربوط به ماه محرم نیز شرکت میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
خیاط با پارچه هایی که از بازار خریده بودیم برای خانم بزرگ وزیورو پوران دخت لباس دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
لباس های پوران دخت به قدری زیبا شده بود که من با حسرت به آنها نگاه میکردم و گاهی دور از چشم پوران و بقیه به خاطر به دنیا آمدنم در یک خانواده ی فقیر ، آه میکشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
فردا اولین روز ماه محرم بود و علاوه بر کوچه و خیابان بر در و دیوار خانه نیز پارچه های سیاه و سبز نصب شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
توضیحات کلمه ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
حجره :دکان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پارچه ی ایکات :در دوره ی قاجار بافت نوعی پارچه ی ابریشم چند رنگ و در هم بافته ی سایه دار موسوم به ایکات رایج بوده که نمونه هایی از آن هنوز باقی است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
راسته ی بازار :گذر گاه اصلی و فرعی بازار که مسیری نسبتاً طولانی بوده و در آن فروشگاه های به هم پیوسته قرار داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیمچه ی بازار:فضایی از بازار هست که به عرضه ی یک نوع کالای خاص میپردازد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
فصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
ماه محرم و شروع دوستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
فضای خانه ی ابوالفتح خان رنگ و بوی محرم گرفته بود قرار بود که هر شب در مراسم عزاداری با غذای نذری از عزاداران پذیرایی شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نزدیکی مطبخ دیگ های بزرگ پلو که بـ ـوسیله ی آشپزها و زنان خدمتکار آماده شده بود خودنمایی میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبتول و کوکب مشغول ورز دادن خمیر نان بودند و قرار شده بود که قبل از پخش غذای نذری خمیر را به تنور مطبخ بزنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقدمات مراسم انجام شده بود ومن به اتاقم رفته بودم تا برای مراسم آماده شوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبسه ای را که ننه رباب با هزار زحمت برای من تهیه کرده بود پوشیدم و بعد از آماده شدن به سراغ پوران دخت رفتم ،وقتی وارد اتاق شدم پوران دخت را دیدم که مثل روز اولی که به این خانه آمده بودم ، آینه ی مینا کاریش را در دست گرفته بود و با ورود من به اتاق چیزی را در پشتش پنهان کرد ولی بر خلاف آن روز من این روزها با پوران دوست شده بودم و با او احساس راحتی میکردم به همین دلیل به پوران نزدیک شدم و گفتم :پوران یک سوال بپرسم جوابم را میدهی ؟ پوران که گویی فهمیده بود چه چیزی از ذهنم میگذرد ،دستش را از پشت هیکل درشتش بیرون کشید و گفت : میدانم چه میخواهی بپرسی ولی اختر قول بده به کسی در این باره حرفی نزنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرمه دان خاتمی که در دست داشت نگاه کردم و گفتم :خیالت راحت باشه پوران جون ، من در این باره با هیچ کس حرف نمیزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوران دخت دست من را گرفت وبا فشار دست او مقابلش روی زمین نشستم و پوران دخت قلم سرمه دان را برداشت و به آرامی در ابروهای من کشید و بعد انگشتان تپلش را کمی به سیاهی قلم کشید و موهای پشت لب من را با آن رنگ کرد و آینه ی مینا کاری را به دستان من داد هنوز در بهت کارهای پوران دخت بودم و با اشاره ی پوران در آینه به خود نگاهی انداختم اما وقتی که در آینه به صورت سفید و موهای مشکی صورتم نگاه کردم غرق در شادی شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران با دیدن شادی من خندید و گفت :اختر ولی فراموش نکن که هر کس از تو پرسید که چطور زیباتر شده ای بگو در گرمابه از سفیدآب استفاده کرده ام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به پوران نگاه کردم و از سر رضایت لبخندی زدم من امروز یکی از رازهای زیبایی پوران دخت را فهمیده بودم و از این بابت خوشحال بودم و خدا را شکر میکردم که امروز صبح همراه با پوران و خانم بزرگ و چندین زن دیگر به مناسبت اولین روز ماه محرم به گرمابه ی عمومی که در نزدیکی خانه ی ابوالفتح خان بود رفته بودم و بهانه ای برای این تغییر داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ذهنم زیور را تصور میکردم که با آن شکم بزرگ سعی میکرد برای ابوالفتح خان دلبری کند و حتما بعد از فهمیدن قضیه ی سفید آب ساعتها در گرمابه به ساییدن پوست صورتش مشغول میشد از آنجایی که خوب میدانستم زیور زن حسود و چشم و نظر تنگی است خودم را برای روبه رو شدن با او آماده کرده بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آماده شدن پوراندخت با هم به حیاط که به دوقسمت تقسیم شده بود و قسمت زنانه و مردانه با پارچه ای از هم جدا شده بود، رفتیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر قسمت مردانه منبری گذاشته شده بود که روزه خوان با نشستن روی آن به همه ی قسمتهای حیاط و حتی قسمت زنانه دید کافی داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و پوران در قسمت زنانه نشستیم و به زنانی که در مراسم عزاداری شر کت کرده بودند نگاه میکردیم هر سال برای عزا داری امام حسین ع با ننه رباب به مراسم تعزیه خوانی و مراسم عزاداری حسینی میرفتیم اما اینبار با همیشه فرق داشت زنهایی که در عذاداری شرکت کرده بودند اکثراً لباسهای فاخری پوشیده بودند وجواهرات زیادی داشتند که بـ ـوسیله ی آن به یکدیگر فخر میفروختند من در کنار پوران و دختر خاله اش سلیمه خاتون و کنیز او نشسته بودم و در این مدت عذرا و زیور و همچنین چند نفر دیگر از من درباره ی تغییر چهره ام پرسیدند و من در جواب همان چیزی را میگفتم که پوران از من خواسته بود در همان روزها بود که پوران به من یک سرمه دان زیبا هدیه داد و من برای مخفی کردن سرمه دان سراغ دستمال گلدوزی شده ای که ننه رباب به من داده بود رفتم ودر کمال تعجب با جای خالی دو سکه ی نقره ای که خانم بزرگ به من داده بود مواجه شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با دیدن جای خالی دو سکه ی نقره تمام البسه ام را زیر و رو کردم ولی اثری از آنها پیدا نکردم از نبودن سکه ها بسیار اندوهگین شدم و با پریشانی زیاد موضوع را برای پوراندخت گفتم و پوراندخت به من اطمینان داد که دزد سکه های من را پیدا میکند و من با ناراحتی به این موضوع فکر میکردم که دستمزدی که من در خانه ی ابوالفتح خان میگرفتم را آقا میرزا دریافت میکرد و این دو سکه ی نقره تنها پولی بود که من برای خودم داشتم ولی به راحتی آنها را از دست داده بودم چند روزی از شروع مراسم عذاداری میگذشت و پوران دخت در این چند روز هر بار که من را ناراحت میدید میگفت :اختر زانوی غم به بغـ ـل نگیر من منتظر یک فرصت هستم تا دزد سکه های تو را پیدا کنم ومن به قدری درمانده و ناراحت بودم تنها امیدم بعد از خدا ، برای پیدا شدن سکه ها به پوران بود. چون او تنها کسی بود که هر روز به من قول میداد که دزد سکه هایم را پیدا میکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
به یاد دارم که در یکی از همان روزهایی که در خانه ی ابوالفتح خان مراسم عزاداری برگزار میشد و خانه پر از رفت و آمد و هیاهو بود برای نماز ظهر تعدادی از زنان از جمله خانم بزرگ وبدری به مسجد رفتند و بعد از رفتن آنها پوران با خوشحالی به من نگاه کرد و گفت :اختر عجله کن که باید به اندرونی تو برویم از حرف پوران متعجب شدم چون او هیچ گاه به اندرونی من نیامده بود وهمیشه من برای خدمت کردن به اتاق پوران دخت میرفتم با تعجب پوران دخت را به اندر نی کوچکمان هدایت کردم و در چوبی را باز کردم و برای وارد شدن به او تعارف کردم ، پوران نگاهی به اندرونی کوچک و ساده انداخت و متعجب پرسید : تو در این اندونی کوچک همراه با بدری زندگی میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
سرم را به نشانه ی مثبت تکان دادم ، اما پوران که به نظد عجله داشت ، نگاهی گذرا به اتاق انداخت و گفت : اختر فرصت نداریم زود به من بگو که بقچه ی بدری کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با دست به بقچه ی بدری اشاره کردم و پوران دخت به سرعت بقچه را باز کرد و مشغول بررسی بقچه شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
با دست به بقچه ی بدری اشاره کردم و پوران دخت به سرعت بقچه را باز کرد و مشغول بررسی بقچه شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
من که تا به حال از این قبیل کارها نکرده بودم با دیدن پوران که تمام وسایل بدری را زیر و رو میکرد، به شدت میترسیدم و دستانم میلرزید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران که از پیدا کردن سکه ها در وسایل بدری نا امید شده بود میخواست بقچه را به حالت اول مرتب کند اما در همان لحظه صدای برخورد دو جسم فلزی را شنیدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
پوران به من نگاه کرد و گفت :اختر تو هم صدا را شنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار
10عالی بود جمله بندی و توصیفات ونحوه بیان عالی بود وهمینطور داستان زیباییی بود
۲ هفته پیشرقبه
۲۰ ساله 10سلام. رمانی محشر و متفاوتیییی بود😍😍خیلی لذت بردم از خوندنش تشکر از نویسنده عزیز♥
۲ هفته پیشرضوانه
۳۶ ساله 00رمان خوب وعالی بود
۲ هفته پیشسلین
۲۳ ساله 20عالی بود واقعا لذت بردم احساس میکنم قدیما عشق بینشون به شدت پاک و جذاب بوده اما الان عشق پاک کم پیدا میشه
۱ ماه پیشمهناز
20عالی بود ارزش خواندن داشت.
۲ ماه پیشثنا
20رمان خوبی بود ارزش وقت گذاشتن داره
۲ ماه پیشمریم عباسی
20سلام وخسته نباشید خدمت شما ونویسنده عزیز،عالی بود وچون داستان واقعی وتاریخی بود خیلی لدت بردم ،موفق باشید
۲ ماه پیشخیلی عالی بود
10عالی بووووود
۲ ماه پیشAzadeh
10خوب بود
۲ ماه پیشمینو خاکدوست5
۵۷ ساله 20سلام داستانهای واقعی همیشه بدل میشینه قصه زنگی اخترو دوست داشتم
۲ ماه پیشانا
10عالی بود بخصوص ضرب المثل هاش
۲ ماه پیشگل نسترن
۲۰ ساله 10عالی بود خیلی دوست داشتم
۲ ماه پیشامیر
۴۵ ساله 20عالی و به زبان عهدقاجاری نوشته شده وگوشه ای از وضع زنان واداب آن زمان را ترسیم کرده بود دست نویسنده و ناشران رومان درد نکنه متشکرم
۳ ماه پیشفرشته
30خیلی قشنگ بود واقعا خوشحال شدم که اختر خوشبخت شد
۳ ماه پیش
darya
00خیلی دوسش دارم بار دومه میخونمش، اصلا حرف نداره این رمان عالیه، حیفه خونده نشه