شخصیت هایِ رمانِ من، نه مغرور و از خود راضین،نه اعصاب خُرد کن! نه اسامیِ عجیب و غریب دارن و نه عقایدی که سال هاست تویِ خانواده ی ایرانی جریان داره رو زیر پاهاشون له می کنن! شخصیت هایِ رمانِ من کامل و ناب نیستن! اشتباه و ضعفایِ خودشونو دارن! بهتره با من همراه بشید تا طعم رمانی نزدیک به واقعیت رو بچشید.

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، درام

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۵۴ دقیقه

مطالعه آنلاین یک دقیقه یلدایم باش
نویسنده : زهرا بهاروند

ژانر: #عاشقانه #درام #اجتماعی

خلاصه:

شخصیت هایِ رمانِ من،

نه مغرور و از خود راضین،نه اعصاب خُرد کن!

نه اسامیِ عجیب و غریب دارن و نه عقایدی که سال هاست تویِ خانواده ی ایرانی جریان داره رو زیر پاهاشون له می کنن!

شخصیت هایِ رمانِ من کامل و ناب نیستن!

اشتباه و ضعفایِ خودشونو دارن!

بهتره با من همراه بشید تا طعم رمانی نزدیک به واقعیت رو بچشید.

مقدمه:

کاش می شد اتفاقی بیفتد که دلم غنج برود؛

مثلا بیایی

و

بمانی!

مثلا بیایی

و

عاشقم شوی!

یا مثلا

صدایت کنم،با لبخندِ زیبایت به سمتم برگردی

و

جانم بگویی!

یا نه،یک دقیقه به دور از همه ی نبودن هایت،

یلدایِ‌ من باشی!

به خدا که من به شصت ثانیه تو را داشتن هم راضیم!

تو‌که یک دقیقه یلدایم باشی،

من تمام عمر،

مجنونت میشوم..!

چشمامو با درد روی هم فشار دادم.

کِی می خواست تموم شه این بدبختیا؟کِی میشد یه نفس راحت بکشم؟

رو کردم به نیلوفر که بغ کرده بود:

_کتابات روهم چقدر می شن؟

_دویست تومن...آبجی؟

منتظر نگاهش‌ کردم،سعی داشت صداش نلرزه و بغضشو نشون نده!نمی تونست!

_میگم اگه من امسالو نرم مدرسه،واسه تو راحت تره همه چی...

عصبی شدم،محال ممکن بود بزارم همچین اتفاقی بیفته..!

_چی میگی تو؟آخه کدوم آدم عاقلی سال چهارم تجربی ترک تحصیل میکنه؟ها؟اونم با نمره های عالی تو!

_من بچه نیستم یلدا!دارم می بینم که روز به روز داری آب میشی.نمیتونم دست رو دست بزارم تا خواهر بیست وچهار ساله ام بخاطر جور کردن خرجای من سختی بکشه!اگه خرج من نباشه حداقل میمونه خرج داروهای مامان...

آه عمیقی کشیدم؛دیگه اشکم داشت در می یومد.بلند شدم و کنارش روی قالیچه ی قدیمی دست بافت مامان نشستم.دستمو دور شونه اش انداختم و حرفایی زدم که خودمم دیگه اعتقاد چندانی بهشون نداشتم..!

_همه چی درست می شه آبجی کوچیکه،بهت قول می دم..!تو دکتر می شی،مامان سرپا می شه...

_داداش فریدم برمی گرده...

حالم بدتر شد.

فرید دیگه جایی تو‌زندگی من نداشت.باعث و بانی نصف بدبختیایی که با بی رحمی روی سرم آوار شده بودن و‌ داشتن از پا درم می‌ آوردن،فرید بود.

سعی می کردم صدام بالا نره:

_اسم اون بی غیرتو مگه نگفتم نیار؟اون اگه داداش بود ول نمی کرد بره و منو بزاره با یه مشت طلبکار بی غیرت تر از خودش.

ساکت شد.چیزی نگفت؛یعنی چیزی نداشت که بگه..!

این روزا، هیچکدوممون،هیچی نداشتیم برای گفتن..!

_یلدا؟

_هوم؟

_میگم حالا که بیکار شدی چی؟آخر ماه وقت دکتر مامانه.داروهاشم دارن تموم میشن.

_امروز میرم دنبال کار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آتلیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا!چند تا آتلیه رفتم،مثل‌‌ همین آتلیه ای بودن که خودم کار می کردم.حقوقشون کمه نمی صرفه‌‌‌‌‌‌‌..!یه چند جا هست باید برم واسه استخدام منشی.من نمی دونم چرا این داروهای لعنتی اینقدر گرونن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کاش بابا بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با ای کاش و اگر زندگی نمیچرخه نیلوفر.دنیا بی رحمه و رحمی نداره واسه ضعیفا...امثال ما رو له میکنه و میره..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیا،فقط واسه اونایی که کاخ نشینن و پول موبایل تو دستشون، کل زندگی مارو می ارزه دنیاست..!واسه ماها فقط حسرت و خط کشیدن رو آرزوهامونه.حالام پاشو برو درستو بخون مگه امتحان زیست نداری؟نگران کتاباتم نباش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و رفت سمت اتاق.یه لحظه برگشت سمتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه که هستی آبجی یلدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند دلخوشکنکی زدم.از جلوی دیدم که محو شد بلند شدم و رفتم سمت‌‌ آشپزخونه.زیر غذا رو خاموش کردم،رفتم توی اتاق و آروم و بی سر و صدا لباسامو پوشیدم؛کیفمو برداشتم و همون طور که از اتاق بیرون می رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من دارم می رم.ناهار رو گازه،خواستی بری مدرسه هم به مهناز خانم بگو حواسش به مامان باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم،مراقب خودت باش. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تک پله ی توی حیاط نشستم و کفشای اسپرت قدیمیمو پام کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و رفتم سمت در حیاط که چشمم خورد به حوض دایره ی شکل وسط حیاط؛؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهی قرمزاش کو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده ماهه که زندگیمون شده مثله همین حوض،شکسته و بی رنگ و رو..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون وقتی که بابا زنده بود،این خونه هم بوی زندگی میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند از روی صورتامون کنار نمیرفت،یه خانواده ی خوشبخت بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیگم پولدار و عیونی ولی دلخوش بودیم.اصلا همه چی خوب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان اما،لبخندامون فراری شده بودن،خوشبخت نبودیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه عمیقی کشیدم و از در زدم بیرون.باید چندتا شرکت سر می زدم.ولی بعید می دونستم هیچ جا به یه لیسانس رشته ی عکاسی،که از کار بیکار شده و پولی نداره واسه آتلیه زدن،احتیاجی باشه..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف تصورم که فکر می کردم الان مثل تو فیلما،کلی آدم نشستن و دارن فرم استخدام پر می کنن؛ دو سه نفری بیشتر نیومده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استخدامی برای منشی یه شرکت عمرانی بود،آخرین جایی که اومده بودم و بازم مثله قبلیا امیدی نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر جوون و تقریبا بیست و پنج شیش ساله ای که برای مصاحبه رفته بود داخل اتاق معاونت،بیرون اومد،کسی که پشت میز منشی بود و انگار قرار بود از اینجا بره،اشاره داد تا من وارد شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم و با قدمایی که خسته تر از هروقتی بودن رفتم سمت اتاق معاون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا تقه به در زدم و بدون منتظر موندن واسه جواب،داخل شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچوقت حوصله ی این تشریقات و نداشتم!دیدن سفیر که نمی رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو دور تا دور اتاق مربعی شکلِ تقریبا سی متری گردوندم.دیزاین مشکی و سفید!مبلایِ اداری مشکی چرم،میز‌ چوبی مدرنِ سفید و کاغذ دیواریایِ سفید با حاشیه های مشکی!روی دیوار سمت چپ هم عکسای ساختمونای سنتی و مدرن به چشم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از کنکاش کردن برداشتم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدامو صاف کردم و سلامی کردم تا جناب معاون که سرش توی موبایلش بود،متوجه حضورم بشه.یاد حرف مامان افتادم که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"این موبایلا زندگیارو داره اساسی تغییر می ده!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد،با دیدن چهره اش،موهایِ قهوه ایِ یه سانیش،صورت کشیده و چشمایِ عسلی که با کنجکاوی نگاهم می کردن،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصویرای توی ذهنم مثل یه فیلم چند ثانیه ای جلوی پرده ی چشمام اکران شدن..!اصلا انتظار دیدنشو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم انگار تعجب کرده بود که صداش پر از بهت شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یلدا خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته ی کیفمو فشار دادم.بدتر از اینم میشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالتون چطوره آقا ارسلان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنونم...شما،اینجا؟ بفرمایید بشینیدخواهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به مبلای چرم مشکی اشاره کرد.روی مبل تک نفره نشستم و اونم دستاشو قفل هم کرد و خیره شد بهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش پر از کنجکاوی بود.ده ماهی بود ندیده بودمش،درست از بعد از چهلم بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از فرید چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی می گفتم بهش؟که‌دوستت که برادرم باشه معلوم نیست کجا فرار کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند وقته سفره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم اومد من هیچوقت آدم دروغ گویی نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشو بالا انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آها...هرچی زنگ می زنم خاموشه از اون جهت‌پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار من بودم که ابروهام بالا پریدن!برام جای تعجب داشت ارسلانی کهرفیق فاب فرید بود ازش خبری نداشته باشه و اینقدر ساده از کنار خبرگرفتن ازش بگذره!یه جای کار بد می لنگید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش که مخاطب قرارم داده بود دست از پوآرو بازی درآوردن برداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برای استخدام اومدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله با اجازتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اختیار دارین.لطف کنید فرمتونو بدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه رو سمتش گرفتم که انگار که چیزی یادش بیاد چشماشو یکم ریز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما مگه عکاسی نخوندین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس..،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش توی یه آتلیه کودک کار می کردم ولی شرایطش خوب نبود.چند تا آتلیه هم رفتم که بازم شرایط خوبی نداشتن.هزینه های آتلیه زدنم که بالاست،اینه که خدمت شمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_متوجهم!همونطور که دیدین تعداد کمی واسه استخدام اومدن.که خب بخاطر این بود که ما آگهی رو دوسه روز بیشتر نیست دادیم.ایناییم که اومدن،نمی تونستن تمام وقت بمونن.اگه شما مشکلی ندارین با تمام وقت،که استخدامین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خوشحالی داشتم بال در می آوردم! انگار روبرویی باهاش زیاد بدم نبود.مگه می شد مشکلی داشته باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نه...چه مشکلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رضایتمندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس از فردا راس ساعت هشت صبح اینجا باشید.تا شیش بعد ازظهرم ساعت کاریمونه،حقوق ماهیانه هم هفتصد تومنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم بود،ولی از هیچی بهتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال از جام بلند شدم،کیفمو روی شونه م مرتب کردمو سعی کردم لحنم تشکر آمیز باشه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا ممنونم!فعلا خدانگهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خواهش میکنم.سلام برسونید به خاله معصومه،‌ خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و از اتاقش بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمام دیگه خسته نبودن و یکم انرژی گرفته بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه ی آسانسور و زدم و سوار شدم؛خواستم دکمه ی همکفو بزنم که یه مرد جوون،حدودا سی ساله خودشو سریع داخل انداخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم خودمو کنار کشیدم و دوباره خواستم دکمه رو بزنم که اون زودتر از من،دکمه ی طبقه بیستمو زد!چقدر بی فرهنگ بود..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید آقا،من میخواستم برم همکف.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم طبقه بیستم کار دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ظریفی روی پیشونیم جاخوش کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی؟من زودتر اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لودگی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه صف مدرسه اس؟که هرکی زودتر اومد جلو وایسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان خواست مثال بزنه مثلا؟بی سواد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه‌ربطی داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که از سمج بازی و کوتاه نیومدن من خوشش اومده بود که با لبخندی که بدجوری حرص منو درمیاورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ربطش اینه که من یه جلسه ی مهم دارم و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه نگاه که ینی تو مهم نیستی از سرتاپامو نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_و فکر نمی کنم چند دقیقه دیر رسیدن توی کارای شما اختلالی ایجاد بکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم داد بزنم.ولی خودمو کنترل کردم و چند تا نفس عمیق کشیدم،نباید زود عصبانی میشدم.اگه منم چاک دهنمو باز می کردم و نسنجیده حرف می زدم،چه فرقی با مَرد روبروم داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردی که از روی ظاهر و لباسای نسبتا کهنه ام می گفت مهم نیستم و خودش رو مهم فرض می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم آروم شدم،رومو کردم سمت مخالفش‌‌‌ و سعی کردم حضورشو ندیده بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشیم،باعث شد بین انبوه خرت و پرتای کیفم دنبالش بگردم.چقدر آت و آشغال توش بود!پیداش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم؛نیلوفر بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام آبجی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام!مامان خوبه؟خودت خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبیم ما...چیشد بالاخره؟از صبح‌رفتی الان شیش بعدازظهره.کار پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش خوشحال شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ارسلانو یادته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همون دوست دوران سربازیه داداش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...این شرکتی که اومدم معاونشه،منم از فردا به عنوان منشی تمام وقت‌ میام‌ سرکار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خداروشکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره واقعا خداروشکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه آسانسور وایساد و اون بی فرهنگ پیاده شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فعلا خداحافظ نیل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیو قطع کردم و قبل از اینکه توی سالن بزرگ روبرو‌م که دورتادورش تابلوهای ساختمونای جالبی به چشم می خورد گم بشه صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به سمتم برگشت و منتظر نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان ینی زورش میومد بپرسه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بله امرتون رو بفرمایید خانم محترم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توی اون جلسه ی مهمتون مثله چند دقیقه قبل نباشید..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب نگاهش بیشتر شد،با یه پوزخند ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مثل چند دقیقه قبل بی فرهنگ و متکبر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه ی آسانسور و زدم و اونو با دهنی که از بهت بازمونده بود،تنها گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیش،حالا مات بمون..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرده بود چون اول جوابشو ندادم،زبون ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی فرهنگه متکبر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که سجادمو جمع میکردم،رو به مامان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دعا کن کارِ بی دردسری باشه مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ان شاءاللّه که همینطوره مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سجاده ی جمع شدمو گذاشتم روی میز کوچیکی که گوشه ی هال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گفتی شرکت چیه دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه شرکت ساخت و سازه،از اینایی که برج میسازن میلیاردی! دوست فریدم که گفتم،معاونه اونجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سختت نیست مادر؟ساعت کاریش زیاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و دستای گرم و چروکیده ی مامانو توی دست گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مادرمن!سخت کجا بود؟دخترت یه پا شیره..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک توچشمای خوشگلش که جمع شد،بغض گلوی منو هم گرفت.اینقدر مهربونی داشتن چشمای قهوه ایش،که جونمو هم پاشون میدادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گریه نداشتیما مامان..! تو رو خدا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باعث دردسرتم،اگه خرج دوا درمون من نبود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیش! ادامه نده مامان! این حرفا چیه آخه؟بچه بزرگ کردی واسه همین وقتا دیگه..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الهی خیر از جوونیت ببینی دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان شد! دعای خیر مامانم طوفان به پا میکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالشت زیر سرشو مرتب کردم،پتو‌شو روش کشیدم،گونه ی نرم و چروکشو بوسیدم و خودمم رفتم توی اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلوفرم خواب بود.روی تشکی که روی زمین پهن بود دراز کشیدم و پتو رو تا گردنم بالاکشیدم،دستامو زیر سرم قفل کردم و خیره شدم به پنجره ی اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه کامل بود.نور نقره ایش چقدر قشنگ بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جون میداد بلند شم و چند تا عکس خوشگل ازش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس...،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یدفعه خوشحال لبخند بزرگی زدم.خودشه!خودشـه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا از صبح به فکرم نرسیده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فروختن دوربین عکاسیم، میتونستم هم داروهای مامان و هم کتابای نیلوفرو بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه دلم گرفت،هدیه ی بابا بود..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مهم الان مامان و نیلوفر بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکایی که میخواستن راه بیفتنو با یه نفس عمیق پس زدم،چشمامو بستم و سعی کردم بدون فکر و خیال خوابم ببره‌ و اونقدری خسته بودم و از صبح از این شرکت به اون شرکت رفته بودم که سریع اسیر خواب و رویا بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حیاطو آروم،طوری که مامان و نیلوفر از خواب بیدار نشن بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راه کوچه ی نسبتا باریکمونو پیش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق محله و کوچمون بودم؛پر بود از صفا و صمیمیت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمه ی شعبان که میشد،مردای همسایه با کمک هم سرتاسرشو چراغای رنگی می بستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه رمضون ها هم که دیگای شعله زرد و حلیم واسه افطاری آماده بودن و بوی زعفرون کل محله رو برمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه محرم و صفر که می شد،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی همه ی خونه ها پرچمای « السلام علیک یا اباعبداللّه الحسین علیه السلام » و « السلام علیک یا اباالفضل العباس علیه السلام » بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همسایه هامونم همه از قدیم اینجا بودن و خداروشکر خانواده های خوبی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو کردم توی جیب مانتوی نوک مدادیم که یه انگشتی زیر زانوم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاییز،پاییزِ سردی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ایستگاه اتوبوس که رسیدم،اتوبوس میخواست راه بیفته که سریع سوار شدم.روی صندلی کنار شیشه نشستم و زل زدم به خیابونا که کم‌ کم شلوغ میشدن.ساعتمو نگاهی کردم،ساعت هفت بود؛به موقع می رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب « بسم اللّه الرحمن الرحیم » ای گفتم و وارد شرکت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهروی نسبتا طولانی که رو دیواراش عکس و‌تابلوهای برجا و ساختمونایی که صددرصد کار همین شرکت بود،گذشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سالن اصلی که میز منشی بود رسیدم.سمت چپ میز منشی،اتاق معاونت و کنارشم اتاق مدیر عاملی که هنوز ندیده بودمش،قرار داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی میز منشی هم یه دست مبل چرمی قهوه ای اداری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پشت میزی که از الان مال من بود و همونطور مستأصل به صفحه ی مانتیور خاموش زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان دقیقاچیکار می کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور وایساده بودم که ارسلان از اتاقش بیرون اومد و با دیدنم به سمتم اومد‌ و چند قدمیم وایساد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام و صبح بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام صبح شماهم بخیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا وایسادین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفمو روی صندلیم گذاشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان من چیکار باید بکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار کامپیوتر ایستاد و دکمه ی کیس و زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کار سختی نیست.تنظیم قرارای ملاقات،چک کردن برنامه ها،مرتب کردن پوشه های قراردادای مختلفا و این جور کارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم فشارم افتاد!کار سختی نبودن اینایی که گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد روی صندلی نشسته بودم و اونم پرونده هارو جلوم گذاشته بود و از روی یکی از پرونده ها داشت برام نحوه ی تنظیم جدول و بقیه ی چیزا رو توضیح‌می داد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکاری که دستم بود و تکونش می دادم، روی زمین افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خم شدم و رفتم زیر میز تا برش دارم.صدای سلام مردی و پشت سرش جواب دادن ارسلان اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکارو برداشتم و صاف ایستادم که با دیدن کسی که جلوم بود گیج و گنگ ارسلانو نگاه کردم.ارسلان هم که گیجیمو دید دستشو سمت مرد روبرومون دراز کرد و لبخندی زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_برادرم و مدیر عامل شرکت مهندس علی رادفر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو سمت من که نزدیک بود غش کنم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ایشونم خانم یلدا نادری‌ منشی جدیدمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکاری که دستم بود،با هضم اطلاعاتی که ارسلان داده بود دوباره از دستم افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی فرهنگ مدیر عامل اینجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی از اینم بدتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی می کردم لحنم نلرزه و نگاهم سمت خودکار روی زمین بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشبختم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش پر از خنده بود.حتما با خودش می گفت این که الان سرشو انداخته پایین همون زبون دراز دیروزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم همینطور.امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم رفت سمت اتاقش و ارسلانم دنبالش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاق که پشت سرشون بسته شد با سستی روی صندلیم نشستم و توی دلم دعا دعا کردم باهام لج نیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیست قرارای ملاقات و جلسه ها جلوم بود و داشتم تاریخا و ساعتاشونو نگاه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست نیم ساعت دیگه یه جلسه داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره ی اتاق مدیرعاملو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به لیست جلوم بود و از روش روخوانی می کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید،خواستم بگم تا نیم ساعت دیگه با مدیر عامل و مهندسین شرکت پارسا،جهت پروژه ی پردیس جلسه دارین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهمو از برگه گرفتمو نفس گرفتم!بازم صداش ته مایه ی خنده داشت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قرائت فارسی بیست شدین خانم نادری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج شدم و منظورشو نفهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لازم نیست از روی لیست روخوانی کنید،من ساعتای جلساتو یادم می مونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ینی دوست داشتم اون لحظه کلمو بکوبم به دیوار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آهان...ببخشید بازم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم سریع گوشی رو گذاشتم تا دوباره ضایعم نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف بار اول که دیدمش و حس کردم از اون مغرورها ست،حالا به نظرم ازاون دسته افرادی بود که همه رو دست می انداخت و احساس خوشمزه بودن می کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته تر از هروقتی بودم.کامپیوتر و خاموش کردمو از جام بلند شدم.اونقدر سرم شلوغ بود روز اولی که حتی وقت نکردم نمازمم بخونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم سمت اتاق مدیرعامل و دوتقه به در زدم و بدون انتظار وارد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو به پشتی صندلیش تکیه داده بود و چشماشو بسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقای مهندس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکاشو تکون داد و با چشمایی که از خستگی قرمز بودن منتظر نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساعت کاری تمومه...منم دارم می رم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و کتشو که روی صندلیش بودو برداشت و پوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته نباشید.به سلامت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون،شمام همینطور... خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقش بیرون اومدم،کیفمو برداشتمو خواستم برم سمت در که ارسلان از اتاقش بیرون اومدو با دیدنم صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یلدا خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صبرکنیدمن می رسونمتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخالفت کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه نه ممنون...خودم می رم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اصلا راه نداره...می خوام به خاله معصومه ام سر بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه مخالفتی نکردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید قدمتون سر چشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون لحظه مهندس هم کیف به دست از اتاقش بیرون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو بی تفاوت بین من و ارسلان چرخوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روکرد سمت ارسلان و با صدایی که خستگی توش موج‌ می زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماشینمو نیاوردم،تعمیرگاهه...منو می رسونی خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لحظه از خودم پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مگه تو یه خونه زندگی نمی کنن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم جواب خودمو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خب لابد زن داره دیگه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"شایدم خونه مجردی داره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خاک برسر منحرفت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"چه ربطی داره خو! لابد تنها زندگی می کنه! از این جماعت پولدار بعید نیست"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون نامحسوسی دادم تا این فکرای بیخود،دست از سرم بردارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان نگاهی به من منتظر انداخت و رو کرد به برادرش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من باید تا خونه خانم نادری برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمای مهندس از تعجب گرد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه فهمیدم ارسلان چی گفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی خاک توسرجمله ردیف کردنت پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان این داداشت پیش خودش چی فکر می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی که یه کاره برداشتی میگی میخام برم خونه خانم نادری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار خودشم فهمید که دستپاچه جمله ردیف کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ما آشنایی چند ساله داریم. می خوام به مادرشون یه سری بزنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"آهانی" گفت و چهره اش حالت عادی گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تامون،همون طور مثله ماست وایساده بودیم!دیدم خیلی بده اگه تعارفش نکنم،آخه برادرش داره میاد خونمون، اینم می دونه بعد من یه تعارف خشک و خالی نزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند الکی که می دونستم مزخرف ترین قیافه ممکن رو بهم میده زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید شماهم... مادر خوشحال می شن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" آره خوشحال می شن! تو از کجا می دونی آخه؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یه تعارفه دیگه! الان میگه نه! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" میگه آره! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" میگه نه! بیا و ببین "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ممنون پس بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور دهنم از پروییش باز موند! چه زود تعارفمو رو هوا زد! جلوی وجدانم آبرومو برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادم باشه دفعه دیگه تعارف خواستم بکنم قبلش به پاسخ های احتمالی طرف مقابلمم فکر کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شرکت که بیرون اومدیم سوار آسانسور شدیم. دستمو بردم سمت دکمه طبقه همکف که یه دست مردونه همزمان با دست من به سمت دکمه اومد! نگاهمو از دست و حلقه ی توی انگشتش بالا کشیدم و‌رسیدم به یه جفت چشم خندون! فکر کنم تا آخر عمر باید روی دکمه آسانسور با رئیسم جدال داشته باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو عقب کشید و منم دکمه رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به آینه آسانسور خورد. موهام یکم‌بیرون اومده بودن و روی پیشونیم ریخته بودن. با وسواس خاصی همه رو داخل دادم و کیفمو روی شونم مرتب کردم. دوباره چشمم خورد به مهندس رادفر. با حلقه ی توی دستش ور می رفت. لابد دلتنگ زنش بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور که ایستادو ‌ صدای نازکی اعلام طبقه کرد،‌ بیرون اومدیم و سوار ماشین ارسلان شدیم. من عقب و اون دوتا برادر جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نصفه مسیرو هم نیومده بودیم که موبایل مهندس زنگ‌ خورد...با یه صدای خوشحال جواب داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به فرشته خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا شاهده نمی خواستم فضولی کنم!فرشته زنشه یعنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون صدای خوشحالش جاشو به یه صدای حرصی داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بس کن فرشته!باز که شروع کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه!دعوای زن و شوهری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که دستوری بود اما مهربونی توش موج‌ می زد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بببن!تا سه می شمارم بعدش میگی‌علی جون اشتباه کردم که حرف رفتن زدم!یک..دو...آباریکلا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرفش یه‌ خداحافظ گفت و قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه مکالمه ی جالبی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود ربع ساعت بعد سرکوچه ی ما ایستادیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده شدم و اوناهم پایین اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودم که نحس ترین صدای ممکن رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به!یلدا خانوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونامو روی هم فشار دادم و به اون که توی تاریک و روشن کوچه ایستاده بود نگاه کردم.واسه توجیه‌حضورش و صدا کردن اسمم‌ به این لحن مزخرف و کشیده روبه ارسلان و مهندس لبخند کجکی زدم و رو کردم به این آدم منحوس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام آقای فرخی!کاری داشتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش پر از شرارت شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کارمو اینجا بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی نامحسوسی به دو مرد کنارم کرد.لعنتی با همه ی قوا واسه آبروریزی اومده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم لحنم حرصی و عصبی نباشه،ولی نشد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من فردا میام خدمتتون...بفرمایید شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو پشت گردنش کشید و من آرزو کردم کاش بشکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت و‌منو گذاشت و تعجب دو مرد کنارم بابت مفرد خطاب شدن‌ یهوییم و خدا لعنتت کنه فرید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی بود این یلداخانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافه ای کشیدم ونگاهمو از مسیر رفتن سیامک‌فرخی گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمت ارسلان که این سوالو ازم پرسید.لبای خشک ازاسترسمو که نکنه پیش خودشون فکر ناجور دربارم کنن،با زبونم تر کردم.صدام انگار از ته چاهی عمیق میومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست فرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب صداش بیشتر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوست جدیده؟چون‌من نمی شناسمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...دوست جدیدشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه جلوی هرگونه کنجکاوی دیگه ای رو ازش بگیرم،دستمو سمت خونمون دراز کردم و تعارف زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم با ببخشیدی جلوتر رفتم و کلید انداختم و در و باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانی واسه لباس و‌سر و وضع نیلوفر نداشتم،چون می دونستم الان کلاس کنکوره و تا هشتم برنمی گرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل حیاط شدم و در و باز کردم و با صدای بلندی که به مامان برسه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام مامان جان!مهمون داریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم پرده ی توری و سفید رنگی که جلوی در بود رو کنار زدم تا ارسلان و مهندس وارد شن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب ارسلان برام تازگی نداشت!هر کی بعد از مرگ بابا میومد خونمون،همین طور متعجب می شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونه بعد از بابا مثل خونه های متروکه شده بود!باغچه دیگه اون طراوت و تازگیشو نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلای محمّدی خشک شده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخت گوشه ی حیاط بلا استفاده مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلا خانواده ی ما انگار تو ده ماه پیش،جامونده بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل خونه که شدن،در و بستم و به سمت اتاق مامان راهنماییشون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با دیدن مامان گرم و صمیمی شروع به احوال پرسی کرد و خاله معصومه خاله معصومه،از دهنش نمی افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندسم مثل پسربچه ی هفت ساله ای که بار اولشه معلمشو می بینه،سر به زیر سلام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشیدی گفتم و رفتم سمت آشپزخونه تا چیزی واسه خوردن آماده کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه برگه یادداشت کوچیک با دست خط نیل روی یخچال بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"سلام به عکاس جان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاغا ما تا هشت کلاسیم!داروهای مامانو دادم،غذای بسی خوشمزه هم بار نهادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الفدا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند بزرگی زدم!این الفدا گفتنو نمی تونم از روی زبون این دختر بندازم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی گازو نگاه کردم و چشمم به قابلمه ی قرمه سبزی افتاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اون بویی که موقع اومدنم حس کردم توهم نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای هم تازه دم بود و با بوی دارچینیش فهمیدم مامان بازم زده زیر قول و قرارای مبنی بر استراحت کردنش و‌بلند شده و کار کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار تا استکان از استکانای کمر باریک مامان برداشتم و توشونو پر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قندونم از پولکیایی که سوغاتی پری خانم،همسایمون بود برداشتم و رفتم سمت اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایی ها رو تعارف کردم و نشستم کنار مامان و به حرفاشون که حول محور کار و بار ارسلان می چرخید گوش دادم.همون حین تلفنم زنگ خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به شماره انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستم ستاره بود!خوب شد زنگ زد.ستاره و شوهرش یه مغازه ی بزرگ موبایل و دوربین و خلاصه وسایلی از این دست داشتن!می تونم الان جریان دوربینمو بهش بگم احتمالا می خرش!چون دست دوم هم دارن توی مغازشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشیدی گفتم و بلند شدمو رفتم توی هال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو؟به به ستاره خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ مانندش به گوشم‌رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام و‌زهر مار!دختره ی ورپریده!معلوم هست کدوم گوری هستی؟حتی نگینم می گه چند وقته ندیده ریخت نحستو!می میری یه سر به ما بزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندمو کنترل کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ستاره جونه شوهرت یواش تر!باشه باشه من بیشعور! به خدا سرم شلوغ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی کار می کردی مثلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دنبال کار...بدبختی...آس و پاسی...طلب و بدهی های فرید...بی پولی...بازم بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش مهربون شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بازم زدی تو خط نا امیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نا امیدی کجا بود؟ بدبختم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو چرا نیمه ی پر لیوانو نمی بینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دِ مشکل همینجاست!لیوان زندگی من خیلی وقته شکسته و تیکه تیکه شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست دوباره چیزی بگه که سریع گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببینم دوربینمو میخری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دوربینت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین اگه پول احتیاج داری من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشتم ادامه بده من زیر بار دین کسی نمی رفتم،حتی ستاره و نگین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخری یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف کلافشو حس کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لجباز...فردا بیا مغازه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس تا فردا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به خاله و نیل سلام برسون،‌ خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توام به آقا آرش سلام برسون. خدانگهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتنم همانا و از ترس سکته کردنم همانا! مهندس دقیقا پشت سرم بود...هیع خفیفی کشیدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببخشید ترسوندمتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم‌و نفس عمیقی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...اشکالی نداره...چیزی می خواستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الان میارم.شما بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و خواستم برم سمت آشپزخونه که دوباره صداش به گوشم رسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نره تو پاتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا

    00

    خداقوت🌷 عالییییی بود 👌

    ۵ روز پیش
  • فرانک

    10

    کوتاهِ اما تموم اکت ها واقعی و لمس کردنی بود قلم قویی ای دارن... یه رمان دیگه از خانم بهاروند هست که پیشنهاد میکنم به اسم (( جان به نیمه جان بده)) فوق العاااااده اس فوق العاده،حتما بخونیدش😍😍😍

    ۲ ماه پیش
  • دلیار

    ۱۸ ساله 00

    خیلی قشنگ بود 🥹😘مرسی از نویسنده عزیز

    ۲ ماه پیش
  • رمان خوان

    00

    واقعا فوق العاده زیبابود

    ۳ ماه پیش
  • آیه

    00

    مختصر و عالی اما ای کاش دو یا سه فصل دیگه هم داشت ،چون واقعا آخرش خیلی یهویی شد ولی بازم خوب بود ممنون از قلم بسیار خوبتون😉

    ۵ ماه پیش
  • ماهی

    00

    قشنگ بود

    ۷ ماه پیش
  • فرشته

    00

    خوب بود

    ۸ ماه پیش
  • M,h

    00

    رمان قشنگی بود برای کسایی که میخوان یه روتین اروم و عاشقانه بخونن👍

    ۸ ماه پیش
  • دلربا

    00

    کوتاه ولی بی نظیر خسته نباشی نویسنده عزیزم ♥️

    ۸ ماه پیش
  • A

    ۲۰ ساله 00

    سلام ب نظرم رمان کوتاه و مختصری بود اما پر معنا و قشنگ ارزش خوندنو داره

    ۹ ماه پیش
  • ایلا

    ۱۹ ساله 00

    خوب بود اما خیلی مختصر بود میتونیس بیشتز ادامه بده بازم ممنون از نوسینده😊

    ۱۱ ماه پیش
  • م

    00

    خیلی خوب بود ،مختصر ومفید اما آخرش دیگه خیلی خلاصش کرده بود دوفصل دیگه میتونست ادامه داشته باشه

    ۱۲ ماه پیش
  • الهه

    10

    نمی دونم چی بگم،از این جور عشق و علاقه ها خیلی کم پیدا میشه یا حداقل من ندیدم

    ۱ سال پیش
  • سحر ۳۵

    20

    قشنگ و کوتاه

    ۱ سال پیش
  • رویا

    10

    عالی بود مختصر و مفید....

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.