رمان خبیث تر از عشق به قلم آرمیتا.ب ، بهنوش.ه
ژانر : #عاشقانه #پلیسی
خلاصه :
دختری ساده و معمولی به نام باراناست؛ داستان ازجایی شروع میشه که یک شب بارانا و دوستش به یک مهمونی بیرون از شهر میرن اما نیمه شب توسط گشت گرفته میشن غافل ازاینکه اون ماشین گشت نبوده! یعنی چی میتونه باشه؟
مقدمه:
دزدی ، اِنتقام ، عشق...!
حتما با خودت می گویی اینها چه ارتباطی به یکدیگر دارند؟!
زندگی من در همین سه کلمه ی نامربوط بَنا شده..!
هرروز و هرشب، هرلحظه و هرثانیه
در آتش اِنتقامی سرشار از عشق می سوزم و ذره ذره آب میشوم..!
عشقی بی پایان و تکان دهنده اما، کینه ای که از درون او را می خورَد
و بر عشق؛ آری این عشق، غالب می شود..!
گاهی به زندگی ام لعنت می فرستم
و از این همه عذاب و خودخودی گِله مند می شوم..!
اما باز هم می گویم نه، عشق اگر عشق باشد ارزش سوختن دارد..!
می فهمی که چه می گویم؟!..
فقط، عشق اگر عشق باشد...
-با صدای زنگ گوشیم چشم از ترافیک روبه روم برداشتم و به گوشیم جواب دادم :
+الو
-الو بارانا، سلام خوبی؟
+سلام خوبم تو خوبی؟
-آره، میگم کجایی؟
+هیچی تو ترافیکم میخوام برم برای دوست پسر گلت کادو بخرم
-اِ پس خوبه، ببین چیز خوبی بخریا آبرومو نبری یه وقت
همون جا یه جرقه ای به ذهنم زد و با یک لبخند گفتم باشه
-پس من دیگه برم، بای
+خداحافظ
****
توی آیینه که نگاه کردم، محو زیبایی خودم شدم (یعنی قیافم جوری بود که هر پسری خوشش میومد!
چشم های تیله ای ،لبای قلوه ای، بینی خوش فرم... دیگه نگم براتون)
مانتومو روی دکلته سفیدم پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون تا با مامانم خداحافظی کنم.رفتم تو اشپزخونه که مامانو مشغول آشپزی دیدم.
بارانا:مامان من دارم میرم
مامان:اا میخوای بری؟حالا چرا اینقدر زود؟
بارانا:وا زود نیست مادر من،من دیگه برم
مامان:باشه برو مواظب خودت باشی بارانا دیگه سفارش نکنم
بارانا:باشه خداحافظ
مامان:خدا به همراهت
کفشامو پام کردم و از خونه زدم بیرون خوب شد به مامانم نگفتم تولد دوست پسر کمنده وگرنه عمرا اجازه میداد.توی همین فکرا بودم که ماشین کمند جلو پام نگه داشت و منم رفتم سوار شدم.
کمند: این قسمت تبدیل لولو به هلو!
بارانا: بجای سلام کردنته
کمند: به قول خودت محو زیبایی هات شده بودم
بارانا: خوبهه حالا، قصد حرکت نداری؟
کمند: چرا اتفاقا تو فکرش بودم.
کمند ماشینو به حرکت دراورد و توی کل مسیر حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد
کمند ماشین و جلوی یک عمارت بزرگ نگه داشت، اصلا هرچی بگم کمه یه جور خیلی وحشتناک قشنگ بود!از ماشین پیاده شدیم و از در حیاط که نگهبان بازش کرده بود گذشتیم.حیاط خیلی با صفایی بود وسط حیاط یه حوض بود که کناره هاش باغچه بود همین که به در ورودی رسیدیم تا در باز شد کمند با چنان شتابی پرید بغل دانیال که کمر من بجای کمر دانیال شکست.
بارانا: اِ اِ کمند خفش کردی بسه دیگه
دانیال: به به بارانا خانم بالاخره تونستیم زیارتتون کنیم
بارانا: دیگه ما به هرکسی افتخار نمیدیم
دانیال: بله شما درست میگی
کمند: دانیال نمیخوای تعارف کنی بیایم تو؟!
دانیال رفت کنار تا ما بریم تو، ساچ اِ واو چه جمعی همه بچه های دانشگاه بودن، ماشالا همه بیکاراا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانیال مارو به داخل یه اتاق راهنمایی کرد تا لباسامون رو عوض کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسامو عوض کردم و تا درو باز کردم به یه چیزی برخورد کردم سرمو بلند کردم که این مانی نچسب و دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی: نامزدم چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:نامزدم؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانی: آره دیگه مامانم با مامانت هماهنگ کردن آخر هفته برای خاستگاری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک لحن تحقیرآمیزی بهش گفتم: نه بابا منم که جواب مثبت دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه هیچی نگفتم یه تنه بهش زدم و از کنارش رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَه اَه حالم بد شد پسره نچسب فکر کرده کی هست که من بخوام بهش جواب مثبتم بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پایین و روی یک مبل دونفره نشستم خدا کنه این مانی باز نیاد کنارم بشینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خوردن بودم که آهنگ موردعلاقم با پسر موردعلاقم با هم پیدا شدن!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبین ما فوق العاده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چی رک و ساده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دنیا به ما این رول و داده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجوری با آهنگ میرقصیدم و به آرین نگاه میکردم تا یه چیزی بگه که بالاخره به حرف اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرین: چطوری بارانا؟ میای برقصیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وای اصلا باورم نمیشه من و آرین، آرین و من... چه شود) منم ازخدا خواسته سری قبول کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول رقصیدن بودیم که یهو یکی از بچه ها داد زد مامورا اومدن سری جمع کنیم بریم.وای نه مامور از به طرف نرسیده بودم و از طرف دیگه ناراحت بودم که دیگه نمی تونم با ارین برقصم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرین: بارانا میگم زودتر بریم، نمی خوای دستمو ول کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: چرا بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم داخل همون اتاقی که لباسام و عوض کرده بودم و مانتو شالم رو پوشیدم رفتم بیرون تا از در پشتی فرار کنیم، داشتیم فرار میکردیم که پلیسا جلومون سبز شدن و هممون رو گرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای بدبخت شدم اگه بابام بفهمه بیچاره میشم، الهی بمیری کمند همش تقصیر تو بود با این دوست پسر احمقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسرارو بردن تو یک ون، دخترارو هم بردن یک ون دیگه..ای کاش آرین و زودتر ول کرده بودم و سری فرار میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از صندلی های ون نشستم داشتم به این فکر میکردم که عکس العمل مامان بابا چیه و قراره چندتا کتک نوش جونم بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرده ون و دادم کنار و داشتم به بیرون نگاه میکردم با تابلویی که دیدم فهمیدم داریم از یک مسیر آشنا میریم، داشتم فکر میکردم که کی از این جاده رد شدم که یهو یاد یک خاطره افتادم. چند سال پیش که می خواستیم بریم خونه عموم اینا تو کرج از این جاده رد شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اینجا جاده کرج بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این فکر میکردم چرا مارو به یک بازداشتگاه توی تهران نبردن و دارن میبرن کرج، مگه تهران بازداشتگاه نداره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجا یک استرس بدی به جونم افتاد، نکنه این ماشین گشت نیست!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وجدان: باز تو خیالاتی شدی بارانا؟ ببین کی بود بهت گفتم اینقدر فیلم هندی نبین) خفه بابااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توقف ماشین به خودم اومدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتیکه (پلیس یا همون دزد خودمون) : خانوما برای فرج آقا امام زمان صلوات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااا اینم دیوونه شده ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از ماشین پیاده شدم با دیدن اطرافم تعجب کردم، مارو آوردن بازداشتگاه یا کویر لوت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(بفرما وجدان نگفتم یک کاسه ای زیر نیم کاسس!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتیکه: اگه دید و بازدیدتون تموم شد راه بیوفتین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیگه هیچی نگفتم و به راهم ادامه دادم که یهو یه دستمال سفیدی اومد جلوم و بیهوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام و باز کردم، از سردرد داشتم مي مردم. دستي به پيشونيم کشيدم متوجه شدم که روي يه تشک نازک دراز کشيده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از جام بلند شم که سرم گيج رفت و دوباره روي تشک افتادم. چشمام و بستم و آهسته ناله اي کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم، راستي من کجا بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سعي کردم بلند شم، وزنم و روي دستام انداختم و از جا بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه متوجه اطرافم شدم... قلبم توي سينه فرو ريخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو کجا اورده بودند؟ دستي به لباسام کشيدم و خودم و چک کردم.اين از ترس و دلهره اي ناشي مي شد که هر دختري داشت، اين که بهش دست درازي نکنند... ولي نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به در و ديوار خونه اي افتاد که توش بودم. بعضي جاها با اسپري شکل و جمله هاي مختلف روي ديوار نوشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسایی رو می ديدم که بدون توجه به ما اين طرف و اون طرف ميرفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرومو اونور کردم و دیدم بقیه بچه ها هم تقریبا به هوش اومدن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به زن جوونی افتاد که داشت با گوشیش حرف میزد پوست بنزه و چشمای سبزیی داشت میشه گفت خوشگل بود گوشیش که قطع شد با صدای تو دماغیش به مردی که وسط سالن ایستاده بود داد زد: بیا به هوش اومدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه چنتا ازین غول تشنا اومدنو دستامون رو بستن و مارو بردن تو یک اتاق، سرم و بلند کردم چشمم به مرد جووني افتاد که روي مبل شاهانه ي طلايي رنگي نشسته بود و داشت سیگار میکشید، صورت سه تیغ و موهای خرماییش آدمو جذب خودش میکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خش دار و گیراش گفت: به به میبینم که بالاخره به هوش اومدی آتوسا خانم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( آتوسا یکی از بچه ها دانشگاه بود و متاسفانه اونم اینجا بود همیشه به خاطر رفتارای بچه گونش هیچکی ازش خوشش نمیومد، شنیده بودم باباش تو کار خلافه ولی الان دیگه مطمئن شدم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که از آتوسا خوشم نمیومد اومدم سر بحثو باز کنم بلکه فرجی بشه بتونم راه نجاتی پیدا کنم گفتم :خب حالا که آتوساتونم پیدا کردین میشه لطفا مارو ول کنین بریم سره خونه زندگیمون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد جوون که تا اون موقع منو ندیده بود نگاه کوتاهی بهم انداخت و با یه پوزخند گفت:کجا با این عجله هنوز باهاتون کار دارم فقط بخاطر آتوسا که اینجا نیستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرفی که زد دیگه جوابی بهش ندادم،یعنی چه کاری باهامون داره؟!یعنی واقعا خلافکاره؟!اصلا این همه دختر جوون به چه دردش می خورن؟!نکنه...نکنه برای خوش گذرونی هاشون مارو اینجا نگه داشتن؟!نه این امکان نداره خدای خودت کمکمون کن.با صدای مرد جوون که به آدماش می گفت اینارو ببرین به خودم اومدم،تا یکی اومد دستمو بگیره تا ببرتم پسره گفت:اینو نبرین کارش دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاا ابوالفضل خدای خودت به دادم برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدماي آروم بهم نزديك مي شد،ترسيده بودم ولي نمي خواستم متوجه ترسم بشه بايد قوي باشم يا حداقل خودمو قوي جلوه بدم.بالاخره ايستاد تقريبا دو متري فاصله داشتيم اينبار با دقت بيشتري سر تا پامو برانداز كرد و باز هم با يه پوزخند گفت:اسمت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابي بهش ندادم چه دليلي داشت اسممو بدونه ولي با دادي كه زد ناخواگاه اسممو گفتم و باز هم يه پوزخند ديگه،پوزخنداش خيلي رو اعصاب بود خيليييي.صداشو شنيدم كه ازم پرسيد:چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دونم چرا آمپرم زد بالا و با صداي بلندي گفتم:به تو چه مرتيكه؟تو كي هستي ها؟براي چي مارو آوردي اينجا؟چي از جونمون مي خواي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره:ايناش ديگه به تو ربطي نداره در ضمن دفعه آخرته با صداي بلند حرف ميزني وگرنه،(اومد نزديك تر و نزديك گوشم گفت:مجبورم يكاري كنم ديگه نتوني حرف بزني چشم تيله اي.!)الانم به سوالاتم جواب بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه هيچ حرفي نزدم تا سوالاشو بپرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره:چند سالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:٢١
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره:فاميلت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:راد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا خواست سوال بعدي شو بپرسه يكي سراسيمه وارد شد و رو به اين پسره گفت:اردلان خان يه پيغام داريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اسمش اردلانه!چقدر خبيث...اردلان گفت:نمي بيني كار دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرده:اما خيلي مهمه از طرف عليرضا رحيمي هستش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:بدش من،اين دختره هم همينجا مي مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرده چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان و اون مرده از اتاق رفتن بيرون و با صداي چرخش كليد فهميدم درو قفل كردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسی دی ای رو که علیرضا واسم پیغام فرستاده بود و از رحیم گرفتم و به سمت اتاق کارم رفتم.دره اتاقم باز کردم و روی میز کارم نشستم و لپ تاب رو روشن کردم و سی دی رو گذاشتم توش.فایل سی دی باز شد و روی پیغام صوتی کلیک کردم،صدای علیرضا توی اتاق پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا:سلام بر رئیس کوچولو،امیدوارم خوب و سرحال باشی.چه خبر از اون مدارک معامله ی بزرگت؟جای امنی گذاشتی شون؟مطمئنا جای خوبی نذاشته بودی شون وگرنه الان این مدارک دست من نبودن(با صدای بلند خندید)آخه رئیس یه باند اسلحه هم اینقدر بی دقت؟فکر می کردم از پدرت زرنگ تری.گفته بودم اردلان خان گفته بودم با من در نیوفت که بد میبینی.بگذریم،روز خوبی رو برات آرزو می کنم آقای پارسا،به امید دیدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عصبانیت دندونامو روی هم فشار می دادم،لپ تاب و پرت کردم که با صدای بدی شکست.لعنتی،لعنتی نابودی میکنم علیرضا نابودت میکنم ولی اول باید مدارک و بدست بیارم.یعنی کیمی تونه جاسوس باشه؟رحیم،نه اون خیلی وقته یجورایی دست راستمه بهش اعتماد دارم اون نیست.با صدای بلندی رحیم و صدا زدم که خیلی زود در زد و وارد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحیم:با من کاری داشتین قربان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:یه جاسوس داریم توی همین ساختمون هر چه زودتر پیداش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحیم:حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رفتن رحیم فکرم رفت سمت اون دختره اسمش چی بود؟ آها بارانا.چه چشمایی داشت آدم ناخودآگاه جذبش می شد.باید بهش بگم که دیگه برای ما کار می کنه.به سمت در رفتم و بازش کردم تا برم بهش بگم.وقتی رسیدم کلید و از توی جیبم برداشتم و در اتاقو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي باز شدن در سرمو از روى پاهام برداشتم و به اردلان كه داشت ميومد چشم دوختم.از حق نگذريم خيلي خوشگل و خوشتيپ و جذاب بود.قد بلند و چهار شونه بود،چشم هاي قهوهاي تيره،بيني نه بزرگ نه كوچيك و پوست برنزه با موهاي تقريبا خرمايي.با صداش به خودم اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:مثه اينكه آدم خوارم هستي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم كردم و جوابي بهش ندادم.خيلي احمقي بارانا دو ساعته بچه مردمو داري نگاه مي كني.دوباره صداشو شنيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:گفته بودم از اينكه كسي جوابمو نده خيلي بدم مياد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:بله هنوز اون دادي كه زدين از گوشم بيرون نرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:خوشحالم كه درس عبرتي شد برات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:اومدين تا به سوالاتون ادامه بدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:نه اومدم تا بهت بگ از اين به بعد با ما كار ميكني.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچي گفت اين مرتيكه؟!يعني چي كه باهاشون كار كنم؟!من ميخوام برم پيش مامان بابام.اصلا كارشون چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:يعني چى؟كارتون چيه؟من مي خوام برم پيش خانوادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:متاسفانه ديگه نمي تونى خانوادتو ببينى.در مورد كارتم ميگم بچه ها بهت توضيح بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى بلندى گفتم:با خودت چه فكرى كردى؟فكر كردى خانوادم دنبالم نمى گردن و ميذارن من اينجا بمونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخلاف تصورم اردلان با يه لحن آروم و خونسرد گفت:كسى نمى تونه اينجا رو پيدا كنه و بهتره بدوني كسى كه مياد اينجا ديگه نميتونه بره بيرون بايد باهاش كنار بياى،آمارتو درآوردم،بارانا راد،٢١ ساله،فرزند على راد،بابات كارخونه داره،خونتون توى فرمانيس،دانشجو معماري هستي،ديگم بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:نخير لازم نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:بارانا اگه يك درصد فقط يك درصد فكر فرار به سرت بزنه يا به كارايى كه بهت ميگم عمل نكنى خودتو خانوادتو نابود ميكنم،منظورمو از نابود كردن فهميدي كه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتيكه آشغال رسما اسيرش شدم خدايا بايد چيكار كنم بخاطر خانوادم مجبورم بايد باهاش كنار بيام مجبورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى آرومي گفتم:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض بدي توى گلوم گير كرده بود يعني منم از امروز يه آدم خلافكار به حساب ميام؟نه،خدايا من نمى خوام خلافكار باشم نمى خوام.اردلان كسى به اسم احمد رو صدا زد و يه مرد حدود ٣٢-٣٠ در رو باز كرد كه حدس مى زدم احمد باشه و به اردلان گفت:امرى داشتين اردلان خان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:يه اتاق توى طبقه بالا كنار اتاق صحرا براى اين دختره آماده كنين به صحرا هم بگو چيزاى لازمى بهش بگه و الانم اينو ببر اتاق صحرا تا وقتي اتاقش آماده ميشه اونجا باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحمد:چشم اردلان خان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روى زمين پاشدم و همراه احمد از اتاق رفتم بيرون.يه سالن كوچيك بود كه هركي به جستجو كار خودش بود و كسى حواسش به من نبود.احمد رو به من گفت:از پله ها برو بالا انتها راهرو سمت چپ اتاق صحراست.يه باشه آروم گفتم كه خودمم به زور شنيدم.از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاق صحرا رفتموقتي رسيدم در زدم كه يكى با صداي ظريفى گفت:بفرماييد.اوه چه با ادب.درو باز كردم و رفتم داخل،يه اتاق تقريبا ٩٠ متري بود كه يه تخت تك نفره كنار ديوار و كنار تخت يه پاتختي بود روبه روى تخت يه ميز بزرگ بود كه دوتا كامپيوتر و يه عالمه دم و دستگاه ديگه روش بود،كنار در اصلى كه من هنوز اونجا بودم يه در ديگه بود كه فكر كنم حموم دستشويي باشه قرار داشت و در آخر دختري نسبتا لاغر با يه كلاه كپ روى سرش كه داشت بهم نگاه ميكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به دختره گفتم:صحرا خانوم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زد و گفت:آره و تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:بارانا هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا:تازه كارى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:آره،اردلان گفت تا موقعي كه اتاقم آماده ميشه باشم و شما چيزاى لازمو بهم بگين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا:آها باشه برو روى تخت بشين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و روى تخت نشستم كه صحرا هم اومد كنارم نشست.دختر خشگلی بود، دخترى با پوست سفيد و چشم های خاکستری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا گفت: به نظر ناراحت مياى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:به نظر نه، واقعا ناراحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا:براى چي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:دزديده شدن و آوردنم يجايى كه میگن بايد باهامون كار كنى اونم کار خلاف، خانوادمم ديگه نمى تونم ببينم و تا آخر عمر بايد اينجا باشم، ناراحتي داره ديگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا:آره خوب منم با خواست خودم نيومدم اينجا اوايلش ناراحت بودم ولى الان ديگه عادت كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: میشه بپرسم الان دقیقا چند ساله اینجایین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا: حدودا یک ۷سالی میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجا یک قطره اشک از شدت بغض از چشام ریخت یعنی آدم چقدر میتونه بدشانس باشه که گیر همچین کسایی بیفته اونم ۷سال مطمئنم تقدیر من اگه بدتر از صحرا نباشه بهترم نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم که متوجه اوضاع شد سری بحث و عوض کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا: خب بسه دیگه بهتره بری یکم استراحت کنی که فردا کلی کار داریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو تختم بودم و داشتم به اتفاقات اخیر فکر میکردم که کم کم خواب مهمون چشم هام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرق خواب بودم که با صدای صحرا بیدار شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا:پاشو دیگه چقدر میخوابی امروز کلی کار داریما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل طلب کارا از تخت اومدم پایین که دیدم داره بهم میخنده فکر کنم بخاطر موهای درهم و لباسای عروسکیم داشت بهم میخندید بهش مهل ندادم که گفت: حاضر شو پایین تو سالن متظرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شستن دست و صورتم رفتم سری یک تیشرت مشکی با شلوار جین آبی پوشیدم، موهامو دم اسبی بستم.(وجدان: اِاا بدون روسری میخوای بری پایین؟!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتروخدا تو دیگه ول کن اول صبحی کی میاد به من نگاه کنه؟ کلا از همون اولم خیلی اهل حجاب و این چیزا نبودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد که رفتم پاییین صحرا رو دیدم که منتظر من کنار چندتا مانیتور واستاده، رفتم پیشش و شروع به توضیح دادن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا: ببین خود منم خیلی نمیدونم اما ما یعنی این باند تو کار قاچاق اسلحه هست و منم به عنوان هکر اینجام الانم باید به تو مراحل اولیه هک کردن و یاد بدم که شاید اونجا به دردت بخوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد حرفشو ادامه بده که سری پریدم وسط حرفش: دقیقا کجا به دردم بخوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحرا: من فقط وظیفمه به تو آموزش بدم نه این که آمار بدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیگه هیچی نگفتم و تمام حواسمو گذاشتم روی چیزایی که صحرا داشت آموزش میداد حدود سه ساعتی کارمون طول کشید که خوشبختانه گفت دیگه واسه امروز بسه و میتونم برم ولی گفت که شب باید برم سالن تیراندازی تا کار با اسلحه و این جور چیزا رو هم یاد بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو اتاق خودم و یکم استراحت کردم طرفا شب بود که یک دستی به سر و روم کشیدم و رفتم سالن تیراندازی تا ببینم این دفعه کدوم شاخ شمشادشو واسه تدریس برام گذاشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجوری با خودم کلانجار میرفتم که دیدم این دفعه خودش واسه ی تدریس اومده نمیدونم چرا ولی یک گوشه دلم یکمی ذوق داشت اما سعی در پنهون کردنش داشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیشرت جذب مشکی و شلوار ورزشی مشکی پوشیده بود که عضله هاش کاملا مشخص میشد، مثل همیشه آدمو جذب خودش میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمتی از موهاشو که ریخته بود تو صورتش رو کنار زد و همون لبخند شيطونش و تحويلم داد... موقع لبخند زدن لبش و به طرف چپ کج مي کرد و ابروي راستش و يه کم بالا مي داد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم که دیگه دارم خیلی تابلو بازی در میارم شروع به صحبت کردم: اوه چیشده این دفعه خودتون برای تدریس تشریف آوردین اردلان خااان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: متاسفانه تنها خِبره تو تیراندازی منم و مجبورم خودم بهت آموزش بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با لحن تمسخر آمیزی گفتم: نه اتفاقا خوب شد اینجوری چشمم به جمالتون باز شد اردلان خااان..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان بجای این که عصبی بشه دوباره از اون خنده های شیطونش تحویلم داد و گفت: میدونی از همین کاراته که خوشم میاد فقط بخاطر همینه که الان اینجا نگه داشتمت، اگه یکم روت کار بشه میدونم که میتونی به دردم بخوری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه ضربان قلبم اوج گرفت یعنی اردلان ازم تعریف کرد یا دارم توهم میزنم؟!!! (وجدان: اعتراف کن که خر ذوق شدی..)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِااا نخیرم هیچم اینجوری نیست منو چه به یک خلافکار !..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وجدان: آره آره منم که باور کردم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور نکن اصلا مشکل خوته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار صندلیی که اردلان روش نشسته بود یک میز بزرگ بود که روش پر از اسلحه های حرفه ای و خفن و کلی تیر هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز همون بچگی علاقه شدیدی به تفنگ و اسلحه داشتم و خداروشکر کم و بیش اسم همشون رو بلدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: خب از اسم تفنگ ها شروع میکنیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: من اسم همشون رو بلدم لازم به توضیح نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان که مشخص بود تعجب کرده دستش رو گذاشت روی یکی از تفنگ ها و گفت: خببب الان اسم این چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم شونه بالا انداختم و سری گفتم: M4E4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: نههه خوشم اومد کار بلدی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتا کلت برداشت و یکیش رو هم داد به من و شروع کرد به تیراندازی، در حین تیراندازی به منم آموزش میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حق نگذریم واقعا تیراندازیش عالی بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعتی از تدریس می گذشت که احمد اومد داخل و گفت: اردلان خان اتاق خانم آمادس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان رو به من کرد و گفت که میتونم برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اتاقی که بهم داده بودند، این چند روز همینجا زندانیم کرده بودند البته هروز صبح باید میرفتم پیش صحرا تا بهم آموزش بده، نشسته بودم و زانوهامو از سرما بغل گرفته بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که دزدیدنمون فکر میکردم ممکنه گیر آدمهایی افتاده باشم که برای باند قاچاق انسان و یا اعضای بدن کار میکنند؛اما الان خیالم راحت شد، دیگه حداقل میدونم که کارشون قاچاق اسلحه است و کاری بهم ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه بتونم لیاقت خودمو ثابت کنم، مطمئنا همونطوری که اردلان خودش گفت آینده خوبی در انتظارمه و راحت تر میتونم فرار کنم از این عذاب الهی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم :-مثلا میشم دست راست اردلان پارسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوووم بدم نیست، بارانا راد نزدیکترین فرد به اردلان!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تقه به در خورد و یک دختر جوون تقریبا ۲۶-۲۷ اومد داخل و گفت که اردلان نظرش عوض شده و می خواد که برم پیش خودش زندگی کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیییی یعنی چی که می خواد پیش خودش زندگی کنم؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وجدان: حالا نه که خیلی بدت میاد...)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو بابا تو هم وقت گیر آوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتو شالم رو تنم کردم یکمی هم آرایش کردم و رفتم پایین که دیدم رحیم با یک هیوندا مشکی داخل ماشین منتظرم واستاده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جلو نگاه کردم، چه خوب که بعد چند روز میتونستم راحت اطرافو نگاه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمتهای شمال شهر بودیم که جلوی یک خونه، نه بهتر بود بگم یک کاخ بزرگ ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر یه بوق نزده، یک مرد کتو شلواری درو باز کرد. حیاط خونش پر از درخت بود، لابه لای درختها یکی دوتا از باغبون ها رو دیدم که مشغول کار بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی جلوتر و به ساختمون نزدیک تر میشدیم از تعداد درخت ها کم میشد و گلکاری و سبزه بیشتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا جای قشنگی بود ولی خب خیلی با خونه خودمون فرقی نداشت یک دفعه ذهنم دوباره رفت سمت خونه و خانوادم که سعی کردم خودم رو آروم کنم چون فکر کردن بهش فایده ای نداشت و فقط آزارم میداد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از خدمتکار ها اتاقم رو بهم نشون داد و گفت که یک ساعت دیگه برم اتاق اردلان جون!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگم وجدان چطوره یک اسمی هم واسه آقا اردلان انتخاب کنیممم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وجدان: کثافت جذاب چطوره؟)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدرم که جذابه ولی خب جدا از شوخی کثافت جذاب کی بودهههه؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وجدان: خودت!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووووق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک و تردید پا داخل اتاق گذاشتم و به اطراف نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق ساده با دکور کرمی ولی دلنشین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشوها رو نگاه کردم و دیدم توش پر از لباسِ، حتی لباس های ضروری رو هم برام گذاشته بودن! جز عاداتم بود که همیشه اول به همه جا سرک بکشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه خوبه پس اردلان خان به افرادش اهمیت میده پشت اون چهره عبوس و عصبیش کمی مهربونیم هست!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی دوتا از لباس هارو امتحان کردم، با اینکه اندازهی اندازه نبود ولی میشد باهاش سر کرد. چون منم که نمیخواستم برای مدت طولانی اینجا بمونم سریع کارمو تموم میکنم و الفرار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراس اون ساعتی که گفته بود رفتم اتاق کثافت جذاب( اردلان خودمون ) چند تقه به در زدم و بعد از این که آقا اجازه ورود دادن رفتم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواای عجب اتاقی بود دکور اتاق آبی سفید بود و یک جورایی به آدم آرامش میداد... پنجره های سرتاسریش جلب توجه میکرد بعد از اتاق رفتم سراغ دید زدن خودش آدم فوضولی نبودم ولی خب چکار کنم دیگه دست خودم نبود با این که بیرحم و خبیث بود اما بازم آدمو جذب میکرد!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبجای سلام کردن خیلی قاطع و جدی گفت: بشین که باهات کار دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیااا خدا خودت به دادم برس که باز این نکبت معلوم نیست چیکارم دارههه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر نشستم تا حرفشو بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی میز عکسی برداشت و سمتم گرفت. برش داشتم نگاهش کردم، اونجوری که خودش داشت توضیح میداد مثل اینکه اون مرده تو عکس دشمنش بود و مدارکشو دزدیده حالا من باید برم خونه اون برای جاسوسی به عنوان خدمتکار و دوباره مدارک اردلان رو بردارم و یک جوری به دستش برسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اینم مثل خودش خلافکاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرده حدودا پنجاه سال سن داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمش علیرضا رحیمی بود، نسبت به سنش خوش تیپ بود و ریش پروفسری با موهای جوگندمی داشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا رحیمی... چه اسمش آشنا بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاا یادم اومد روز اولی که اردلان رو دیدم احمد اومد تو و بهش گفت که یک پیغامی از این نکبت داره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقربون هوش و زکاوتممم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به اردلان كه ديگه ساكت شده بود و داشت نگام مي كرد گفتم:خب حالا كى بايد برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:فعلا يكى از جاسوسام به عنوان راننده اونجاست ولى اون مسئول كار ديگه اى هستش اگه اون نتونست تو باید برى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااا براى چى نتونه؟ خدا كنه بتونه و ديگه لازم نباشه من برم. من كه شانس ندار يهو ديدى رفتم اونجا فهميدن از طرف اردلانم بعدش از دنيا محو و نابودم كنن.به اردلان گفتم: اگه بفهمن از طرف توام چى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:هيچى بعدش در راه كمك به من ميميرى.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:به همين راحتى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان با يه لحن خبيثى گفت: به همين راحتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر راحت در مورد مرگم حرف مي زد،من نمى خوام بميرم هنوز خيلى جوونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدايا ١٠٠ تا صلوات بزن به حسابم تا اون جاسوسه مداركو بياره واسش.با صداى اردلان به خودم اومدم: خب ميتونى برى منم الان مى خوام برم جايى كار دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه اردلان چيزى نگفت و منم به سوى اتاقم حركت كردم.توى اتاقم يه تراس بود،دره تراسو باز كردم و رفتم داخلش.آخراى پاييز بود و هوا يكم سرد بود.چشمم به اردلان افتاد كه داشت سوار بنز مشكيش مى شد، در كنار اين ماشين ابهتش بيشتر بود.ماشينش به حركت دراومد و از حياط رفت بيرون و صداى گازى كه گرفت و رفت، به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه چقدر حوصلم سر رفته،بزار برم بيرون ببينم تو اين خونه چه خبره.در تراسو بستم و از اتاقم رفتم بيرون.از پله ها كه رفتم پايين سمت چپم آشپزخونه بود،تصميم گرفتم برم توى آشپزخونه پس به تصميمم عمل كردم و رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوى آشپزخونه ٢تا خانوم حدودا ٤٠-٣٥ بودن كه يكيشون مشغول آشپزى بود اون يكى مشغول جارو كردن بود و هيچ كدومشون حواسش به من نبود.با صداى غرغر يه زن به عقب برگشتم كه ديدم اون خدمتكارى كه اتاقمو بهم نشون داده بود دستشو به كمرش گرفته و مدام غر ميزنه.تا منو ديد صاف سر جاش ايستاد و گفت: جان چيزى لازم دارين اومدين اينجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفش اون دو تا هم حواسشون به من جمع شد و سه تايى منتظر بودن تا من يه چيزى بگم بالاخره گفتم:نه راستش حوصلم سر رفته بود اومدم ببينم كارى هست من انجام بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدمتكار: نه متاسفانه همه ى كارا تموم شده اگه دوست داري برو چایی واسه ی خودت بریز و بیا بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم بد نمى گه منم كه حوصلم سر رفته . رفتم چایی واسه خودم ریختم و نشستم روی یکی از میزهای نهارخوری و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به خانومه گفتم:ميشه بپرسم اسمتون چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانومه:اسمم نسرينِ،رو به اونى كه آشپزى مى كرد كرد و گفت:اينم گل بانو،و رو به اونى كه جارو ميكرد كرد و گفت:اينم گلناز خواهر گل بانو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:آهان خوشبختم منم بارانا هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمشون با هم گفتن:همچنين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكار گلناز و گل بانو هم تموم شد و اومدن نشستن و ٢ ساعت با هم كلى حرف زديم و خنديديم،آدماى خيلى خوب و مهربونى بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينطور كه فهميدم نسرين ٤٤ سالشه و شوهرش هم اينجا باغنبونه و از وقتى ازدواج كردن اينجا بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو ٤٢ سالشه كه شوهرش مرده يه دختر هم داره كه ٢٠ سالشه و يه نامزد هم داره كه اينجا رانندس و الان به هزار خواهش و اجازه از اردلان رفتن بيرون.گلناز هم ٣٠ سالشه و شوهرش كمك دست شوهر نسرين خانومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى اردلان كه نسرين خانوم و صدا مى زد به خودم اومدم و نسرين هم سريع بلند شد و رفت منم از گلناز و گل بانو خداحافظى كردم و آشپزخونه رو ترك كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان رو ديدم كه به نسرين مى گه بارانا كجاست؟تا نسرين اومد جواب بده من زودتر گفتم:من اينجام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:آهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه هيچى نگفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين خود درگيرى داره ها يعنى فقط مى خواست بدونه كجام؟بى خيال شونه اى بالا انداختم و رفتم توى حال و نشستم روى مبل و تلويزيون و روشن كردم.يه نيم ساعت تلويزيون ديدم و ديگه خسته شدم،پاشدم برم تو اتاقم.كاش حداقل اين اردلان يه گوشى بهم مى داد آهنگ گوش مى دادم.همينطور كه از پله ها مى رفتم بالا با خودم آهنگ مثه من تو چى بالايى(بهزاد ليتو)مى خوندم كه به يه چيزى برخورد كردم.سرمو كه بلند كردم اردلان و ديدم كه با تعجب زل زده بهم با بى تفاوتى گفتم:چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:هيچى.و سرشو انداخت پايين و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااا اينم يه چيزيش ميشه از آخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينطور كه فهميدم نسرين ٤٤ سالشه و شوهرش هم اينجا باغنبونه و از وقتى ازدواج كردن اينجا بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگل بانو ٤٢ سالشه كه شوهرش مرده يه دختر هم داره كه ٢٠ سالشه و يه نامزد هم داره كه اينجا رانندس و الان به هزار خواهش و اجازه از اردلان رفتن بيرون.گلناز هم ٣٠ سالشه و شوهرش كمك دست شوهر نسرين خانومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداى اردلان كه نسرين خانوم و صدا مى زد به خودم اومدم و نسرين هم سريع بلند شد و رفت منم از گلناز و گل بانو خداحافظى كردم و آشپزخونه رو ترك كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان رو ديدم كه به نسرين مى گه بارانا كجاست؟تا نسرين اومد جواب بده من زودتر گفتم:من اينجام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:آهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه هيچى نگفت و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين خود درگيرى داره ها يعنى فقط مى خواست بدونه كجام؟بى خيال شونه اى بالا انداختم و رفتم توى حال و نشستم روى مبل و تلويزيون و روشن كردم.يه نيم ساعت تلويزيون ديدم و ديگه خسته شدم،پاشدم برم تو اتاقم.كاش حداقل اين اردلان يه گوشى بهم مى داد آهنگ گوش مى دادم.همينطور كه از پله ها مى رفتم بالا با خودم آهنگ مثه من تو چى بالايى(بهزاد ليتو)مى خوندم كه به يه چيزى برخورد كردم.سرمو كه بلند كردم اردلان و ديدم كه با تعجب زل زده بهم با بى تفاوتى گفتم:چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:هيچى.و سرشو انداخت پايين و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااا اينم يه چيزيش ميشه از آخر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir١٠ روزى از اينكه اومدم خونه اردلان مى گذره و با اردلان يكم صميمى شدم اينكه صميمى شدم نه اينكه رفيق فابريك شده باشم نه اما اردلان يكم بيشتر حرف مى زنه و احساس مى كنم يكم يخش باز شده اما بازم خيلى مغرور و غده.هوا تاريك شده بود و من هم توى حياط بودم.صداى جيرجيرك حياط و فرا گرفته بود.تصميم گرفتم برم روى يكى از نيمكت هايى كه گوشه حياط بود بشينم.روى نيمكت نشستم و چشمامو بستم و به دختر آيندم فكر مى كردم.عاشق بچه ها بودم به خصوص دختر ها و يكى از دغدغه هاى كوچولو زندگيم اين بود كه اسم دخترمو چى بذارم.بين اسم هاى آهو،باران،آرام و آيسا مونده بودم كدومو انتخاب كنم كه بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اسمشو بذارم آهو.واقعا خيلى احمقم تو اين شرايط بجاى اينكه به فكر فرار و خانوادم باشم دارم به اين چيزا فكر مى كنم اما خب براى اينكه دلتنگى خانوادم روم فشار نياره اين فكر ها بد هم نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس اينكه يكى كنارم نشسته چشمامو باز كردم كه اردلان رو ديدم.همينطور كه به روبه رو نگاه مى كرد گفت:به چى فكر مى كردى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:به اين كه اسم دخترمو چى بذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندى زد و گفت: نمیدونستم اینقدر مشتاقی بچه دار بشی وگرنه سری اقدام میکردم!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا خودت دهنشو ببند وگرنه میگیرم از آخر میکشم اینوووو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خودمو آروم نشون بدم و هیچی نگم که بعد کمی مکث خودش ادامه داد: حالا به نتیجه ای رسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:خب،چى مى زارى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:آهو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:قشنگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى اراده ازش پرسيدم:اردلان كسى رو دوست دارى يا داشتى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:مامانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:نه منظورم اينه عاشق شدى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:مامانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:يعنى ديگه كسى و دوست ندارى؟بابات،...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت حرفمو كامل كنم و گفت:نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه آها آروم گفتم و ديگه نه من حرفى زدم نه اردلان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم باز اين كم حرف شده خواستم بلند شم كه برم توى اتاقم كه گفت:تو چى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:من چى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان:عاشق كسى شدى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا:اگه عشق به مامان و بابامو فاكتور بگيريم،نه عاشق كسى نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه حرفى نزد و منم رفتم توى اتاقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمى دونم چرا از اينكه فهميدم بارانا عاشق كسى نيست خوشحال شدم!ناخودآگاه سرمو بلند كردم و به اتاق بارانا نگاه كردم كه ديدم توى تراس نشسته و موهاش و باز گذاشته.چقدر موهاش بلنده، تا جای کمرش میرسید. تا حالا دقت نكرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تكون دادم تا از این فکرای مزخرف بیام بیرون و بلند شدم تا برم بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروى تخت دراز كشيده بودم و باز به بارانا فكر مى كردم، به رفتاراش، به موهاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم كردم،من چرا دارم به اين دختره فكر مى كنم،من هنوز ١٥ روزه كه مى شناسمش،فقط ١٥ روز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا من چرا اوردمش خونه خودم؟!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همين فكرا درگير بودم كه خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین چیزی که دیدم عکس بزرگی از مادرم بود که به دیوار اتاقم رو به روی تختم زده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و از روی تخت بلند شدم، به طرف دستشویی رفتم. بعد از انجام دادن کارهای مربوطه و گرفتن دوش، اومدم بیرون، در کمد رو باز کردم و کت تک سرمه ای با شلوار مشکیمو پوشیدم و ادکلن تلخ مردونمو زدم و اومدم بیرون. خودم خیلی از تیپ مردونه خوشم نمیاد ولی خب امروز با چندتا از قاچاقچی های دیگه جلسه داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر میز صبحانه بارانا رو دیدم که مشغول خوردن صبحانه اش بود تا من رو دید یه صبح بخیر آرومی گفت و منم جوابش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم قهوه میخوردن که صدای بارانا رو شنیدم: امروز میری بیرون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: این فوضولیا به تو نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم اول صبحی یکم سربه سرش بزارم و اذیتش کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا که معلوم بود بهش بر خورده و میخواد فحش بارونم کنه سری بلند شد و با گام های بلند به طرف اتاقش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتم نکاه کردم و دیدم هنوز یک ساعت دیگه جلسم شروع میشه برای همون به طرف اتاق بارانا رفتم تا از دلش در بیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم این کی واسه من اینقدر مهم شده آخه منی که هیچوقت محل سگم به دخترا نمیدادم الان میخوام برم چیکار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم نمیدونم چِم شده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم اتاقش و دیدم داره چپ چپ نگام میکنه میدونستم داره با چشاش بهم فحش میده ولی جرعت چیزی گفتن رو نداشت، سری به حرف اومدم تا با نگاهش منو نخوره: باشههه بابا شوخی کردم شنیده بودم این چشم رنگیا لوسن ولی نه دیگه اینقدر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: لوس باباتههه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: اون که آره ولی توهم هستی!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جواب سوالتم بگم که تا یک ساعت دیگه جلسه دارم و باید برم. برای چی پرسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: هیچی می خواستم بهت بگم بیا بریم سالن تیراندازی، یکم با هم مسابقه بدیم ببینم چند مرده حلاجی آقا اردلان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیشد خواستشو رد کنم اصلا دوست نداشتم دوباره ازم دلخور بشه! با کسی این طوری رفتار نمیکردم اما بارانا خیلی متفاوته!! رفتار منم با اون نسبت به رفتارم با بقیه فرق میکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترای زیادی هستن که سعی دارن بهم نزدیک بشن، خودشونو بهم میچسبونن یا بهم پیشنهاد میدن اما بارانا اینطوری نیست! خیلی خاص و معصومه درست مثل یک بچه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفت تیرم رو برداشتم و یکی هم دادم دست بارانا. داشتم ماشه رو پر میکردم که گفت: اگه من بردم باید برام دوتا بستنی بخری و اما اگه تو بردی باید برام یک دونه بستنی بخری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش خندم گرفت، این دختره واقعا دیوونه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش گفتم : امر دیگه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: حالا بهش فکر میکنم اگه بود بهت میگم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب پرویی نثارش کردم و تیراندازی رو شروع کردیم. نسبت به روزهای اول تیراندازیش خیلی خوب شده بود دست پرورده خودمه دیگه اما خودشم میگفت بچه تر که بوده کلاس تیراندازی رفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حال بازم من بردممم و با اصرار های زیاد بارانا به احمد گفتم بره برامون دوتا بستنی بخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به خوردن کردیم که دیدم رفته تو فکر، ازش پرسیدم: چرا رفتی تو فکر؟ بستنیت آب میشه هااا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ نگاهم کرد و گفت: چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندم گرفت، همین خنگ بازیاشو دوست داشتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردلان: میگم به چی فکر میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: ها هیچی داشتم فکر میکردم مثلا یکم از بستنیم بخوره به دماغم و من نفهمم بعد تو تمیزش کنی!.. اَااه چقدرم بدم میاد ازین از این لوس بازیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش خندم گرفت انگار نه انگار که دختر بیست و دو سالس.. سعی کردم جلو خودم رو بگیرم و گفتم: خب چرا بهش فکر میکنی اگه بدت میاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنگگگ خودمه دیگه... منو باش چه زود صاحب شدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز جلسمو بخاطرش کنسل کردم و تا شب با بارانا حرف زدیم و خندیدیم. اگه بگم اون روز یکی از بهترین روز های عمرم بود دروغ نگفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شب بخیر با بارانا به اتاقم رفتم و تا سرم رو گذاشتم روی بالشت طولی نکشید که خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح وقتی بیدار شدم یک پیغام از سعید داشتم که گفته بود نتونسته مدارک و پیدا کنه، علیرضا اون رو منتقل کرده به خونه دیگش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستامو مشت کردم و سعی کردم آروم باشم، فکرم رفت پیش بارانا نمیدونستم میتونه کارشو خوب انجام بده یا نه ، با این خنگ بازیاش میترسیدم کاری دست خودش بده و خودشو بندازه تو دردسر اما چاره دیگه ای نداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم تو جلد اردلان سابق و خیلی جدی باهاش برخورد کردم تا تمریناشو به شوخی نگیره و یاد بگیره، دوباره تمرین های تیر اندازی رو شروع کردیم و توضیحات لازم برای رفتن و بهش دادم و بهش تاکید کردم که اگه دست از پا خطا کنه و اون مدارکو به دستم نرسونه زودتر از علیرضا خودم مجبور میشم بُکشمش!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه از اون روزی که سعید پیغام داده بود میگذره، امروز باید بارانا بره خونه این عوضی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک شناسنامه جعلی براش درست کردم و به عنوان خدمتکار میره اونجا (البته قیافش ازبس نازه به خدمتکارا نمیخوره اما چیکار کنیم دیگه..)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی این یک ماه خیلی بیشتر از قبل با بارانا صمیمی شدم سعی میکردم خیلی بهش رو ندم تا پرو نشه و دست از پا خطا نکنه اما دست خودم نبود، اون اولین دختری بود که ازش خوشم اومده بود و سعی در برقراری ارتباط باهاش داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز بیش از حد معمول عصبی بودم و حتی بارانا مدام ازم سوال میکرد که چیشده اما من چیزی نمیگفتم... خودمم نمیدونم چمه شاید بخاطر رفتن باراناِ...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه افرادم گفتم که براش آژانس بگیرن و آدرس رو دادم تا بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی باهاش خداحافظی نکردم، شایدم نمیخواستم بیشتر از این با دیدنش به اعصابم فشار بیارم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا آقا جذابمون(اردلان) امروز یک جوری بود! احساس میکردم ازم دلخوره که باهام حرف نمیزنه حتی برای خداحافظی هم نیومد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدم، آدرس رو دادم تا به طرف خونه اون عوضی برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از این خونسردیم بدم میومد اصلا دیگه برام هیچی مهم نبود چه فرقی میکرد وقتی گروگانت بگیرن خونه اردلان باشی یا علیرضا.. البته از حق نگذریم با اردلان واقعا بهم خوش میگذشت و احساس تنهایی نمیکردم ولی دیگه هیچی برام مهم نبود. تنها دقدقم شده بود فرار، فرار، فرار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به شناسنامه ای که اردلان بهم داده بود کردم و یک دور همه چیز رو مرور کردم تا به گفته اردلان خودش زود تر از علیرضا اقدام به کشتنم نکنه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه از این تحدید های مسخرش بدم میومد ولی خب چاره دیگه ای ندارم و باید سکوت کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل شناسنامه اسمم رو دیدم که نوشته بود« اسم: مریم ، فامیل:غلامی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجور که بهم توضیح داده بود مادرم هم کارگره و پدرم بیماری داره، تحصیلاتمم که تا سیکل بیشتر نیست»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدوارم اونجا گند نزنم و بتونم اون مدارک مزخرف رو پیدا کنم و لیاقت خودم رو به اون اردلان دیوونه ثابت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین جلوی یک عمارت بزرگ نگه داشت (ای بابا نمیدونم چرا همه اینا خونه هاشون مثل قصره!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکیاز نگهبان ها اومد جلو گفت که پیاده شم و به آژانس اجازه ورود نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدارک لازم رو به نگهبان دادم اون هم بعد چند لحظه اجازه ورود داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تا سر حیاط از گل های رنگی پوشیده شده بود و خونه هم دست کمی از حیاطش نداشت خیلی قشنگ بود میشد گفت از خونه آقا جذابم (اردلان) بهتر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله های وسیع خونه بالا رفتم و نگهبان در عمارت رو برام باز کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از خدمتکار ها سریع اومد جلو و وظایفم رو گفت. (توروخدا ببین دیگه دارم به کجا میرسم که از یک دختر اشرافیی که تو پرقو بزرگ شده باید الان کارگری بکنم!! ایشالا باعث و بانیش بره زیر تریلییییی..)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز نرسیده کلی کار ریختن سرم و مثل اینکه باید برای علیرضا قهوه ببرم. هرچند خیلی بد هم نشد خیلی دوست داشتم ببینمش و برم اتاق تا یک نگاهی بندازم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه رو برداشتم و چند تقه به در زدم و داخل شدم سعی کردم تابلو بازی در نیارم و خیلی به دور و برم نگاه نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق با تم قهوه ای کلاسیک بود و یک میز بزرگ در راس اون قرار داشت و یک مجسمه ابوالهولم کنارش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهوه رو گذاشتم روی میز. من که تا اون موقع نگاهی به چهرش نکرده بودم سرم رو آوردم بالا که باهم چشم تو چشم شدیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاییییی خدا لعنتت کنه بارانا حالا طرف رو نبینی میمیری مگه یکم دندون رو جیگر بزار دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری سرم و انداختم پایین. دقیقا همونی بود که تو عکس بهم نشون داده بودن صورت استخوانی و موهای جوگندمی با ریش پروفسری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر موندم تا قهوش تموم بشه، قهوش که تموم شد فنجون رو برداشتم که گفت: چه چشم های خوشگلی دارییی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خجالت آب شدم اونم که متوجه گونه های سرخم شد با خنده گفت میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووف من آخر خودم چشمام رو در میارم میندازم دور که اینقدر باعث خجالتیم نشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدم خوبی به نظر میرسید یعنی فکر نکنم لایق اون همه فحشی اردلان بهش میداد باشه!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خیلی هیز بودا قشنگ معلومِ از ایناس که از رو لباسم کار خودشون رو میکنن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاییییییش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو آشپزخونه و اون ب هرچی کار میتونستن دادن بهم انجام بدم منی که حتی تو خونه ظرفم نمیشستم الان دارم کلفتی میکنم!! هعیییی خدا نصیب هیچکس نکنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیر سرشون من رو فرستادن برای جاسوسی نه کلفتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب اینقدر به همه فحش دادم و کار کردم هم سرمو روی بالشت گذاشتم خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلفتی هم عالمی داره...خندم گرفت اول صبحی این حرفا چیه آخه پاشو بارانا خانم که باز باید بری ظرفا رو بشوری! هعیییی چی بگم والا مثل اینکه اینجا خدمتکارا باید از هفت صبح پاشن و شروع به کار کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس مخصوصم رو پوشدم و رفتم پایین، برای خودم چایی ریختم و نشستم روی صندلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا همون روز اولی با همه خدمتکارا آشنا شدم، هرکدوم داستان غم انگیز خودشون رو داشتن..یکی شوهرش مریضه، یکی باباش عِله ،یکی اینجوری یکی اونجوری....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمشون هم سن بالا بودن بجز یکیشون که اسمش سارا بود، تقریبا هم سن و سال خودم بود. دختر خوبی بود حداقل برای اینکه از صبح تا شب حوصلم سر نره موقع کار به درد میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا رو دیدم که داره میاد سمتم، سلامی کرد و نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی نشستیم و حرف زدیم بعد هم که کار،کار،کارررر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز صبحانه رو چیدم و بعد چند دقیقه علیرضا اومد پایین و شروع به خوردن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم که اون کنار واستاده بودم حی فنجون قهوش رو پر میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحانش که تموم شد یک نگاهی از رو هوس بهم انداخت و رفت اتاقش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه میخواستم فقط چشماشو از حدقه در بیارم مرتیکه هیز بی چشم و رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چند روز هم همش به کلفتی و بدبختی میگذشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سارا صمیمی تر شده بودم و خداروشکر از اون جایی که دختر ساده و دهن لقی بود میتونستم قشنگ از زیر زبونش همه چی رو بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه وقتشه که یکم خود واقعیم باشم و سیاست به خرج بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول کار بودیم که خیلی طبیعی ازش پرسیدم: به نظرت علیرضا خان وسایل مهمش رو مثل« پول و مدارک و اینجور چیزاش » رو کجا میزاره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا: وااا این چه سوالیه خب تو گاوصندوق دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواااای خدایا این دیگه چه گاویه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارانا: نه باباااا اونو که خودم میدونم، دیوونه میگم مثلا مثل این فیلم خفنا رو دیدی که گاوصندوقشون رو میزارن جاهای خاص که عقل جن هم بهش نمیرسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا: نمیدونم والا توام گیر دادی اول صبحی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir