دختری ساده و معمولی به نام باراناست؛ داستان ازجایی شروع میشه که یک شب بارانا و دوستش به یک مهمونی بیرون از شهر میرن اما نیمه شب توسط گشت گرفته میشن غافل ازاینکه اون ماشین گشت نبوده! یعنی چی میتونه باشه؟

ژانر : پلیسی، عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳۴ دقیقه

مطالعه آنلاین خبیث تر از عشق
نویسنده : آرمیتا.ب ، بهنوش.ه

ژانر : #عاشقانه #پلیسی

خلاصه :

دختری ساده و معمولی به نام باراناست؛ داستان ازجایی شروع میشه که یک شب بارانا و دوستش به یک مهمونی بیرون از شهر میرن اما نیمه شب توسط گشت گرفته میشن غافل ازاینکه اون ماشین گشت نبوده! یعنی چی میتونه باشه؟

مقدمه:

دزدی ، اِنتقام ، عشق...!

حتما با خودت می گویی اینها چه ارتباطی به یکدیگر دارند؟!

زندگی من در همین سه کلمه ی نامربوط بَنا شده..!

هرروز و هرشب، هرلحظه و هرثانیه

در آتش اِنتقامی سرشار از عشق می سوزم و ذره ذره آب میشوم..!

عشقی بی پایان و تکان دهنده اما، کینه ای که از درون او را می خورَد

و بر عشق؛ آری این عشق، غالب می شود..!

گاهی به زندگی ام لعنت می فرستم

و از این همه عذاب و خودخودی گِله مند می شوم..!

اما باز هم می گویم نه، عشق اگر عشق باشد ارزش سوختن دارد..!

می فهمی که چه می گویم؟!..

فقط، عشق اگر عشق باشد...

-با صدای زنگ گوشیم چشم از ترافیک روبه روم برداشتم و به گوشیم جواب دادم :

+الو

-الو بارانا، سلام خوبی؟

+سلام خوبم تو خوبی؟

-آره، میگم کجایی؟

+هیچی تو ترافیکم میخوام برم برای دوست پسر گلت کادو بخرم

-اِ پس خوبه، ببین چیز خوبی بخریا آبرومو نبری یه وقت

همون جا یه جرقه ای به ذهنم زد و با یک لبخند گفتم باشه

-پس من دیگه برم، بای

+خداحافظ

****

توی آیینه که نگاه کردم، محو زیبایی خودم شدم (یعنی قیافم جوری بود که هر پسری خوشش میومد!

چشم های تیله ای ،لبای قلوه ای، بینی خوش فرم... دیگه نگم براتون)

مانتومو روی دکلته سفیدم پوشیدم و از اتاقم رفتم بیرون تا با مامانم خداحافظی کنم.رفتم تو اشپزخونه که مامانو مشغول آشپزی دیدم.

بارانا:مامان من دارم میرم

مامان:‌اا میخوای بری؟حالا چرا اینقدر زود؟

بارانا:وا زود نیست مادر من،من دیگه برم

مامان:باشه برو مواظب خودت باشی بارانا دیگه سفارش نکنم

بارانا:باشه خداحافظ

مامان:خدا به همراهت

کفشامو پام کردم و از خونه زدم بیرون خوب شد به مامانم نگفتم تولد دوست‌ پسر کمنده وگرنه عمرا اجازه میداد.توی همین فکرا بودم که ماشین کمند جلو پام نگه داشت و منم رفتم سوار شدم.

کمند: این قسمت تبدیل لولو به هلو!

بارانا: بجای سلام کردنته

کمند: به قول خودت محو زیبایی هات شده بودم

بارانا: خوبهه حالا، قصد حرکت نداری؟

کمند: چرا اتفاقا تو فکرش بودم.

کمند ماشینو به حرکت دراورد و توی کل مسیر حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد

کمند ماشین و جلوی یک عمارت بزرگ نگه داشت، اصلا هرچی بگم کمه یه جور خیلی وحشتناک قشنگ بود!از ماشین پیاده شدیم و از در حیاط که نگهبان بازش کرده بود گذشتیم.حیاط خیلی با صفایی بود وسط‌ حیاط یه حوض بود که کناره هاش باغچه بود همین که به در ورودی رسیدیم تا در باز شد کمند با چنان شتابی پرید بغل دانیال که کمر من بجای کمر دانیال شکست.

بارانا: اِ اِ کمند خفش کردی بسه دیگه

دانیال: به به بارانا خانم بالاخره تونستیم زیارتتون کنیم

بارانا: دیگه ما به هرکسی افتخار نمیدیم

دانیال: بله شما درست میگی

کمند: دانیال نمیخوای تعارف کنی بیایم تو؟!

دانیال رفت کنار تا ما بریم تو، ساچ اِ واو چه جمعی همه بچه های دانشگاه بودن، ماشالا همه بیکاراا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال مارو به داخل یه اتاق راهنمایی کرد تا لباسامون رو عوض کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسامو عوض کردم و تا درو باز کردم به یه چیزی برخورد کردم سرمو بلند کردم که این مانی نچسب و دیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی: نامزدم چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:نامزدم؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانی: آره دیگه مامانم با مامانت هماهنگ کردن آخر هفته برای خاستگاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک لحن تحقیرآمیزی بهش گفتم: نه بابا منم که جواب مثبت دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هیچی نگفتم یه تنه بهش زدم و از کنارش رد شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اَه اَه حالم بد شد پسره نچسب فکر کرده کی هست که من بخوام بهش جواب مثبتم بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم پایین و روی یک مبل دونفره نشستم خدا کنه این مانی باز نیاد کنارم بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خوردن بودم که آهنگ موردعلاقم با پسر موردعلاقم با هم پیدا شدن!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بین ما فوق العاده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چی رک و ساده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار دنیا به ما این رول و داده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری با آهنگ میرقصیدم و به آرین نگاه میکردم تا یه چیزی بگه که بالاخره به حرف اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین: چطوری بارانا؟ میای برقصیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وای اصلا باورم نمیشه من و آرین، آرین و من... چه شود) منم ازخدا خواسته سری قبول کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول رقصیدن بودیم که یهو یکی از بچه ها داد زد مامورا اومدن سری جمع کنیم بریم.وای نه مامور از به طرف نرسیده بودم و از طرف دیگه ناراحت بودم که دیگه نمی‌ تونم با ارین برقصم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرین: بارانا میگم زودتر بریم، نمی خوای دستمو ول کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: چرا بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره رفتم داخل همون اتاقی که لباسام و عوض کرده بودم و مانتو شالم رو پوشیدم رفتم بیرون تا از در پشتی فرار کنیم، داشتیم فرار میکردیم که پلیسا جلومون سبز شدن و هممون رو گرفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای بدبخت شدم اگه بابام بفهمه بیچاره میشم، الهی بمیری کمند همش تقصیر تو بود با این دوست پسر احمقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرارو بردن تو یک ون، دخترارو هم بردن یک ون دیگه..ای کاش آرین و زودتر ول کرده بودم و سری فرار میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یکی از صندلی های ون نشستم داشتم به این فکر میکردم که عکس العمل مامان بابا چیه و قراره چندتا کتک نوش جونم بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرده ون و دادم کنار و داشتم به بیرون نگاه میکردم با تابلویی که دیدم فهمیدم داریم از یک مسیر آشنا میریم، داشتم فکر میکردم که کی از این جاده رد شدم که یهو یاد یک خاطره افتادم. چند سال پیش که می خواستیم بریم خونه عموم اینا تو کرج از این جاده رد شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اینجا جاده کرج بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این فکر میکردم چرا مارو به یک بازداشتگاه توی تهران نبردن و دارن میبرن کرج، مگه تهران بازداشتگاه نداره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجا یک استرس بدی به جونم افتاد، نکنه این ماشین گشت نیست!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان: باز تو خیالاتی شدی بارانا؟ ببین کی بود بهت گفتم اینقدر فیلم هندی نبین) خفه بابااا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با توقف ماشین به خودم اومدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتیکه (پلیس یا همون دزد خودمون) : خانوما برای فرج آقا امام زمان صلوات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااا اینم دیوونه شده ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی از ماشین پیاده شدم با دیدن اطرافم تعجب کردم، مارو آوردن بازداشتگاه یا کویر لوت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(بفرما وجدان نگفتم یک کاسه ای زیر نیم کاسس!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتیکه: اگه دید و بازدیدتون تموم شد راه بیوفتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دیگه هیچی نگفتم و به راهم ادامه دادم که یهو یه دستمال سفیدی اومد جلوم و بیهوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام و باز کردم، از سردرد داشتم مي مردم. دستي به پيشونيم کشيدم متوجه شدم که روي يه تشک نازک دراز کشيده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم از جام بلند شم که سرم گيج رفت و دوباره روي تشک افتادم. چشمام و بستم و آهسته ناله اي کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم، راستي من کجا بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره سعي کردم بلند شم، وزنم و روي دستام انداختم و از جا بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفعه متوجه اطرافم شدم... قلبم توي سينه فرو ريخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو کجا اورده بودند؟ دستي به لباسام کشيدم و خودم و چک کردم.اين از ترس و دلهره اي ناشي مي شد که هر دختري داشت، اين که بهش دست درازي نکنند... ولي نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به در و ديوار خونه اي افتاد که توش بودم. بعضي جاها با اسپري شکل و جمله هاي مختلف روي ديوار نوشته شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسایی رو می ديدم که بدون توجه به ما اين طرف و اون طرف ميرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رومو اونور کردم و دیدم بقیه بچه ها هم تقریبا به هوش اومدن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمم به زن جوونی افتاد که داشت با گوشیش حرف میزد پوست بنزه و چشمای سبزیی داشت میشه گفت خوشگل بود گوشیش که قطع شد با صدای تو دماغیش به مردی که وسط سالن ایستاده بود داد زد: بیا به هوش اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه چنتا ازین غول تشنا اومدنو دستامون رو بستن و مارو بردن تو یک اتاق، سرم و بلند کردم چشمم به مرد جووني افتاد که روي مبل شاهانه ي طلايي رنگي نشسته بود و داشت سیگار میکشید، صورت سه تیغ و موهای خرماییش آدمو جذب خودش میکرد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خش دار و گیراش گفت: به به میبینم که بالاخره به هوش اومدی آتوسا خانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

( آتوسا یکی از بچه ها دانشگاه بود و متاسفانه اونم اینجا بود همیشه به خاطر رفتارای بچه گونش هیچکی ازش خوشش نمیومد، شنیده بودم باباش تو کار خلافه ولی الان دیگه مطمئن شدم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که از آتوسا خوشم نمیومد اومدم سر بحثو باز کنم بلکه فرجی بشه بتونم راه نجاتی پیدا کنم گفتم :خب حالا که آتوساتونم پیدا کردین میشه لطفا مارو ول کنین بریم سره خونه زندگیمون؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد جوون که تا اون موقع منو ندیده بود نگاه کوتاهی بهم انداخت و با یه پوزخند گفت:کجا با این عجله هنوز باهاتون کار دارم فقط بخاطر آتوسا که اینجا نیستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفی که زد دیگه جوابی بهش ندادم،یعنی چه کاری باهامون داره؟!یعنی واقعا خلافکاره؟!اصلا این همه دختر جوون به چه دردش می خورن؟!نکنه...نکنه برای خوش گذرونی هاشون مارو اینجا نگه داشتن؟!نه این امکان نداره خدای خودت کمکمون کن.با صدای مرد جوون که به آدماش می گفت اینارو ببرین به خودم اومدم،تا یکی اومد دستمو بگیره تا ببرتم پسره گفت:اینو نبرین کارش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاا ابوالفضل خدای خودت به دادم‌ برس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدماي آروم بهم نزديك مي شد،ترسيده بودم ولي نمي خواستم متوجه ترسم بشه بايد قوي باشم يا حداقل خودمو قوي جلوه بدم.بالاخره ايستاد تقريبا دو متري فاصله داشتيم اينبار با دقت بيشتري سر تا پامو برانداز كرد و باز هم با يه پوزخند گفت:اسمت چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابي بهش ندادم چه دليلي داشت اسممو بدونه ولي با دادي كه زد ناخواگاه اسممو گفتم و باز هم يه پوزخند ديگه،پوزخنداش خيلي رو اعصاب بود خيليييي.صداشو شنيدم كه ازم پرسيد:چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دونم چرا آمپرم زد بالا و با صداي بلندي گفتم:به تو چه مرتيكه؟تو كي هستي ها؟براي چي مارو آوردي اينجا؟چي از جونمون مي خواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:ايناش ديگه به تو ربطي نداره در ضمن دفعه آخرته با صداي بلند حرف ميزني وگرنه،(اومد نزديك تر و نزديك گوشم گفت:مجبورم يكاري كنم ديگه نتوني حرف بزني چشم تيله اي.!)الانم به سوالاتم جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه هيچ حرفي نزدم تا سوالاشو بپرسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:٢١

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:فاميلت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:راد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواست سوال بعدي شو بپرسه يكي سراسيمه وارد شد و رو به اين پسره گفت:اردلان خان يه پيغام داريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اسمش اردلانه!چقدر خبيث...اردلان گفت:نمي بيني كار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده:اما خيلي مهمه از طرف عليرضا رحيمي هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:بدش من،اين دختره هم همينجا مي مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان و اون مرده از اتاق رفتن بيرون و با صداي چرخش كليد فهميدم درو قفل كردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سی دی ای رو که علیرضا واسم پیغام فرستاده بود و از رحیم گرفتم و به سمت اتاق کارم رفتم.دره اتاقم باز کردم و روی میز کارم نشستم و لپ تاب رو روشن کردم و سی دی رو گذاشتم توش.فایل سی دی باز شد و روی پیغام صوتی کلیک کردم،صدای علیرضا توی اتاق پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا:سلام بر رئیس کوچولو،امیدوارم خوب و سرحال باشی.چه خبر از اون مدارک معامله ی بزرگت؟جای امنی گذاشتی شون؟مطمئنا جای خوبی نذاشته بودی شون وگرنه الان این مدارک دست من نبودن(با صدای بلند خندید)آخه رئیس یه باند اسلحه هم اینقدر بی دقت؟فکر می کردم از پدرت زرنگ تری.گفته بودم اردلان خان گفته بودم با من در نیوفت که بد میبینی.بگذریم،روز خوبی رو برات آرزو می کنم آقای پارسا،به امید دیدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عصبانیت دندونامو روی هم فشار می دادم،لپ تاب و پرت کردم که با صدای بدی شکست.لعنتی،لعنتی نابودی می‌کنم علیرضا نابودت می‌کنم ولی اول باید مدارک و بدست بیارم.یعنی کی‌می تونه جاسوس باشه؟رحیم،نه اون خیلی وقته یجورایی دست راستمه بهش اعتماد دارم اون نیست.با صدای بلندی رحیم و صدا زدم که خیلی زود در زد و وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رحیم:با من کاری داشتین قربان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:یه جاسوس داریم توی همین ساختمون هر چه زودتر پیداش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رحیم:حتما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن رحیم فکرم رفت سمت اون دختره اسمش چی‌‌ بود؟ آها بارانا.چه چشمایی داشت آدم ناخودآگاه جذبش می شد.باید بهش بگم که دیگه برای ما کار می کنه.به سمت در رفتم و بازش کردم تا برم بهش بگم.وقتی رسیدم کلید و از توی جیبم برداشتم و در اتاقو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي باز شدن در سرمو از روى پاهام برداشتم و به اردلان كه داشت ميومد چشم دوختم.از حق نگذريم خيلي خوشگل و خوشتيپ و جذاب بود.قد بلند و چهار شونه بود،چشم هاي قهوهاي تيره،بيني نه بزرگ نه كوچيك و پوست برنزه با موهاي تقريبا خرمايي.با صداش به خودم اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:مثه اينكه آدم خوارم هستي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم و جوابي بهش ندادم.خيلي احمقي بارانا دو ساعته بچه مردمو داري نگاه مي كني.دوباره صداشو شنيدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:گفته بودم از اينكه كسي جوابمو نده خيلي بدم مياد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:بله هنوز اون دادي كه زدين از گوشم بيرون نرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:خوشحالم كه درس عبرتي شد برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:اومدين تا به سوالاتون ادامه بدين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:نه اومدم تا بهت بگ از اين به بعد با ما كار ميكني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چي گفت اين مرتيكه؟!يعني چي كه باهاشون كار كنم؟!من ميخوام برم پيش مامان بابام.اصلا كارشون چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:يعني چى؟كارتون چيه؟من مي خوام برم پيش خانوادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:متاسفانه ديگه نمي تونى خانوادتو ببينى.در مورد كارتم ميگم بچه ها بهت توضيح بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى بلندى گفتم:با خودت چه فكرى كردى؟فكر كردى خانوادم دنبالم نمى گردن و ميذارن من اينجا بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف تصورم اردلان با يه لحن آروم و خونسرد گفت:كسى نمى تونه اينجا رو پيدا كنه و بهتره بدوني كسى كه مياد اينجا ديگه نميتونه بره بيرون بايد باهاش كنار بياى،آمارتو درآوردم،بارانا راد،٢١ ساله،فرزند على راد،بابات كارخونه داره،خونتون توى فرمانيس،دانشجو معماري هستي،ديگم بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:نخير لازم نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:بارانا اگه يك درصد فقط يك درصد فكر فرار به سرت بزنه يا به كارايى كه بهت ميگم عمل نكنى خودتو خانوادتو نابود ميكنم،منظورمو از نابود كردن فهميدي كه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتيكه آشغال رسما اسيرش شدم خدايا بايد چيكار كنم بخاطر خانوادم مجبورم بايد باهاش كنار بيام مجبورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى آرومي گفتم:باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:خوبه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض بدي توى گلوم گير كرده بود يعني منم از امروز يه آدم خلافكار به حساب ميام؟نه،خدايا من نمى خوام خلافكار باشم نمى خوام.اردلان كسى به اسم احمد رو صدا زد و يه مرد حدود ٣٢-٣٠ در رو باز كرد كه حدس مى زدم احمد باشه و به اردلان گفت:امرى داشتين اردلان خان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:يه اتاق توى طبقه بالا كنار اتاق صحرا براى اين دختره آماده كنين به صحرا هم بگو چيزاى لازمى بهش بگه و الانم اينو ببر اتاق صحرا تا وقتي اتاقش آماده ميشه اونجا باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمد:چشم اردلان خان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روى زمين پاشدم و همراه احمد از اتاق رفتم بيرون.يه سالن كوچيك بود كه هركي به جستجو كار خودش بود و كسى حواسش به من نبود.احمد رو به من گفت:از پله ها برو بالا انتها راهرو سمت چپ اتاق صحراست.يه باشه آروم گفتم كه خودمم به زور شنيدم.از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاق صحرا رفتموقتي رسيدم در زدم كه يكى با صداي ظريفى گفت:بفرماييد.اوه چه با ادب.درو باز كردم و رفتم داخل،يه اتاق تقريبا ٩٠ متري بود كه يه تخت تك نفره كنار ديوار و كنار تخت يه پاتختي بود روبه روى تخت يه ميز بزرگ بود كه دوتا كامپيوتر و يه عالمه دم و دستگاه ديگه روش بود،كنار در اصلى كه من هنوز اونجا بودم يه در ديگه بود كه فكر كنم حموم دستشويي باشه قرار داشت و در آخر دختري نسبتا لاغر با يه كلاه كپ روى سرش كه داشت بهم نگاه ميكرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به دختره گفتم:صحرا خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندي زد و گفت:آره و تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:بارانا هستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا:تازه كارى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:آره،اردلان گفت تا موقعي كه اتاقم آماده ميشه باشم و شما چيزاى لازمو بهم بگين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا:آها باشه برو روى تخت بشين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم و روى تخت نشستم كه صحرا هم اومد كنارم نشست.دختر خشگلی بود، دخترى با پوست سفيد و چشم های خاکستری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا گفت: به نظر ناراحت مياى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:به نظر نه، واقعا ناراحتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا:براى چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:دزديده شدن و آوردنم يجايى كه میگن بايد باهامون كار كنى اونم کار خلاف، خانوادمم ديگه نمى تونم ببينم و تا آخر عمر بايد اينجا باشم، ناراحتي داره ديگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا:آره خوب منم با خواست خودم نيومدم اينجا اوايلش ناراحت بودم ولى الان ديگه عادت كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: میشه بپرسم الان دقیقا چند ساله اینجایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا: حدودا یک ۷سالی میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجا یک قطره اشک از شدت بغض از چشام ریخت یعنی آدم چقدر میتونه بدشانس باشه که گیر همچین کسایی بیفته اونم ۷سال مطمئنم تقدیر من اگه بدتر از صحرا نباشه بهترم نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم که متوجه اوضاع شد‌ سری بحث و عوض کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا: خب بسه دیگه بهتره بری یکم استراحت کنی که فردا کلی کار داریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو تختم بودم و داشتم به اتفاقات اخیر فکر میکردم که کم کم خواب مهمون چشم هام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق خواب بودم که با صدای صحرا بیدار شدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا:پاشو دیگه چقدر میخوابی امروز کلی کار داریما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل طلب کارا از تخت اومدم پایین که دیدم داره بهم میخنده فکر کنم بخاطر موهای درهم و لباسای عروسکیم داشت بهم میخندید بهش مهل ندادم که گفت: حاضر شو پایین تو سالن متظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شستن دست و صورتم رفتم سری یک تیشرت مشکی با شلوار جین آبی پوشیدم، موهامو دم اسبی بستم.(وجدان: اِاا بدون روسری میخوای بری پایین؟!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تروخدا تو دیگه ول کن اول صبحی کی میاد به من نگاه کنه؟ کلا از همون اولم خیلی اهل حجاب و این چیزا نبودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بعد که رفتم پاییین صحرا رو دیدم که منتظر من کنار چندتا مانیتور واستاده، رفتم پیشش و شروع به توضیح دادن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا: ببین خود منم خیلی نمیدونم اما ما یعنی این باند تو کار قاچاق اسلحه هست و منم به عنوان هکر اینجام الانم باید به تو مراحل اولیه هک کردن و یاد بدم که شاید اونجا به دردت بخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد حرفشو ادامه بده که سری پریدم وسط حرفش: دقیقا کجا به دردم بخوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحرا: من فقط وظیفمه به تو آموزش بدم نه این که آمار بدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم دیگه هیچی نگفتم و تمام حواسمو گذاشتم روی چیزایی که صحرا داشت آموزش میداد حدود سه ساعتی کارمون طول کشید که خوشبختانه گفت دیگه واسه امروز بسه و میتونم برم ولی گفت که شب باید برم سالن تیراندازی تا کار با اسلحه و این جور چیزا رو هم یاد بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاق خودم و یکم استراحت کردم طرفا شب بود که یک دستی به سر و روم کشیدم و رفتم سالن تیراندازی تا ببینم این دفعه کدوم شاخ شمشادشو واسه تدریس برام گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینجوری با خودم کلانجار میرفتم که دیدم این دفعه خودش واسه ی تدریس اومده نمیدونم چرا ولی یک گوشه دلم یکمی ذوق داشت اما سعی در پنهون کردنش داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیشرت جذب مشکی و شلوار ورزشی مشکی پوشیده بود که عضله هاش کاملا مشخص میشد، مثل همیشه آدمو جذب خودش میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمتی از موهاشو که ریخته بود تو صورتش رو کنار زد و همون لبخند شيطونش و تحويلم داد... موقع لبخند زدن لبش و به طرف چپ کج مي کرد و ابروي راستش و يه کم بالا مي داد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم که دیگه دارم خیلی تابلو بازی در میارم شروع به صحبت کردم: اوه چیشده این دفعه خودتون برای تدریس تشریف آوردین اردلان خااان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: متاسفانه تنها خِبره تو تیراندازی منم و مجبورم خودم بهت آموزش بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با لحن تمسخر آمیزی گفتم: نه اتفاقا خوب شد اینجوری چشمم به جمالتون باز شد اردلان خااان..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان بجای این که عصبی بشه دوباره از اون خنده های شیطونش تحویلم داد و گفت: میدونی از همین کاراته که خوشم میاد فقط بخاطر همینه که الان اینجا نگه داشتمت، اگه یکم روت کار بشه میدونم که میتونی به دردم بخوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه ضربان قلبم اوج گرفت یعنی اردلان ازم تعریف کرد یا دارم توهم میزنم؟!!! (وجدان: اعتراف کن که خر ذوق شدی..)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ا‌ِااا نخیرم هیچم اینجوری نیست منو چه به یک خلافکار !..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان: آره آره منم که باور کردم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نکن اصلا مشکل خوته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار صندلیی که اردلان روش نشسته بود یک میز بزرگ بود که روش پر از اسلحه های حرفه ای و خفن و کلی تیر هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همون بچگی علاقه شدیدی به تفنگ و اسلحه داشتم و خداروشکر کم و بیش اسم همشون رو بلدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: خب از اسم تفنگ ها شروع میکنیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: من اسم همشون رو بلدم لازم به توضیح نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان که مشخص بود تعجب کرده دستش رو گذاشت روی یکی از تفنگ ها و گفت: خببب الان اسم این چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم شونه بالا انداختم و سری گفتم: M4E4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: نههه خوشم اومد کار بلدی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا کلت برداشت و یکیش رو هم داد به من و شروع کرد به تیراندازی، در حین تیراندازی به منم آموزش میداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حق نگذریم واقعا تیراندازیش عالی بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ساعتی از تدریس می گذشت که احمد اومد داخل و گفت: اردلان خان اتاق خانم آمادس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان رو به من کرد و گفت که میتونم برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی اتاقی که بهم داده بودند، این چند روز همینجا زندانیم کرده بودند البته هروز صبح باید میرفتم پیش صحرا تا بهم آموزش بده، نشسته بودم و زانوهامو از سرما بغل گرفته بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که دزدیدنمون فکر میکردم ممکنه گیر آدمهایی افتاده باشم که برای باند قاچاق انسان و یا اعضای بدن کار میکنند؛اما الان خیالم راحت شد، دیگه حداقل میدونم که کارشون قاچاق اسلحه است و کاری بهم ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه بتونم لیاقت خودمو ثابت کنم، مطمئنا همونطوری که اردلان خودش گفت آینده خوبی در انتظارمه و راحت تر میتونم فرار کنم از این عذاب الهی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم :-مثلا میشم دست راست اردلان پارسا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوووم بدم نیست، بارانا راد نزدیکترین فرد به اردلان!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تقه به در خورد و یک دختر جوون تقریبا ۲۶-۲۷ اومد داخل و گفت که اردلان نظرش عوض شده و می خواد که برم پیش خودش زندگی کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیییی یعنی چی که می خواد پیش خودش زندگی کنم؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان: حالا نه که خیلی بدت میاد...)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برو بابا تو هم وقت گیر آوردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو شالم رو تنم کردم یکمی هم آرایش کردم و رفتم پایین که دیدم رحیم با یک هیوندا مشکی داخل ماشین منتظرم واستاده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جلو نگاه کردم، چه خوب که بعد چند روز میتونستم راحت اطرافو نگاه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسمتهای شمال شهر بودیم که جلوی یک خونه، نه بهتر بود بگم یک کاخ بزرگ ایستاد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر یه بوق نزده، یک مرد کتو شلواری درو باز کرد. حیاط خونش پر از درخت بود، لابه لای درختها یکی دوتا از باغبون ها رو دیدم که مشغول کار بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچی جلوتر و به ساختمون نزدیک تر میشدیم از تعداد درخت ها کم میشد و گلکاری و سبزه بیشتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا جای قشنگی بود ولی خب خیلی با خونه خودمون فرقی نداشت یک دفعه ذهنم دوباره رفت سمت خونه و خانوادم که سعی کردم خودم رو آروم کنم چون فکر کردن بهش فایده ای نداشت و فقط آزارم میداد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از خدمتکار ها اتاقم رو بهم نشون داد و گفت که یک ساعت دیگه برم اتاق اردلان جون!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگم وجدان چطوره یک اسمی هم واسه آقا اردلان انتخاب کنیممم؟!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان: کثافت جذاب چطوره؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدرم که جذابه ولی خب جدا از شوخی کثافت جذاب کی بودهههه؟!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(وجدان: خودت!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوووووق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شک و تردید پا داخل اتاق گذاشتم و به اطراف نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق ساده با دکور کرمی ولی دلنشین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشوها رو نگاه کردم و دیدم توش پر از لباسِ، حتی لباس های ضروری رو هم برام گذاشته بودن! جز عاداتم بود که همیشه اول به همه جا سرک بکشم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه خوبه پس اردلان خان به افرادش اهمیت میده پشت اون چهره عبوس و عصبیش کمی مهربونیم هست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دوتا از لباس هارو امتحان کردم، با اینکه اندازه‌ی اندازه نبود ولی میشد باهاش سر کرد. چون منم که نمیخواستم برای مدت طولانی اینجا بمونم سریع کارمو تموم میکنم و الفرار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راس اون ساعتی که گفته بود رفتم اتاق کثافت جذاب( اردلان خودمون ) چند تقه به در زدم و بعد از این که آقا اجازه ورود دادن رفتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واای عجب اتاقی بود دکور اتاق آبی سفید بود و یک جورایی به آدم آرامش میداد‌... پنجره های سرتاسریش جلب توجه میکرد بعد از اتاق رفتم سراغ دید زدن خودش آدم فوضولی نبودم ولی خب چکار کنم دیگه دست خودم نبود با این که بیرحم و خبیث بود اما بازم آدمو جذب میکرد!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلامی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بجای سلام کردن خیلی قاطع و جدی گفت: بشین که باهات کار دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یااا خدا خودت به دادم برس که باز این نکبت معلوم نیست چیکارم دارههه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر نشستم تا حرفشو بزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی میز عکسی برداشت و سمتم گرفت. برش داشتم نگاهش کردم، اونجوری که خودش داشت توضیح میداد مثل اینکه اون مرده تو عکس دشمنش بود و مدارکشو دزدیده حالا من باید برم خونه اون برای جاسوسی به عنوان خدمتکار و دوباره مدارک اردلان رو بردارم و یک جوری به دستش برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس اینم مثل خودش خلافکاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرده حدودا پنجاه سال سن داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسمش علیرضا رحیمی بود، نسبت به سنش خوش تیپ بود و ریش پروفسری با موهای جوگندمی داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علیرضا رحیمی... چه اسمش آشنا بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاا یادم اومد روز اولی که اردلان رو دیدم احمد اومد تو و بهش گفت که یک پیغامی از این نکبت داره..!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قربون هوش و زکاوتممم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به اردلان كه ديگه ساكت شده بود و داشت نگام مي كرد گفتم:خب حالا كى بايد برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:فعلا يكى از جاسوسام به عنوان راننده اونجاست ولى اون مسئول كار ديگه اى هستش اگه اون نتونست تو باید برى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااا براى چى نتونه؟ خدا كنه بتونه و ديگه لازم نباشه من برم. من كه شانس ندار يهو ديدى رفتم اونجا فهميدن از طرف اردلانم بعدش از دنيا محو و نابودم كنن.به اردلان گفتم: اگه بفهمن از طرف توام چى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:هيچى بعدش در راه كمك به من ميميرى.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:به همين راحتى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان با يه لحن خبيثى گفت: به همين راحتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر راحت در مورد مرگم حرف مي زد،من نمى خوام بميرم هنوز خيلى جوونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدايا ١٠٠ تا صلوات بزن به حسابم تا اون جاسوسه مداركو بياره واسش.با صداى اردلان به خودم اومدم: خب ميتونى برى منم الان مى خوام برم جايى كار دارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه اردلان چيزى نگفت و منم به سوى اتاقم حركت كردم.توى اتاقم يه تراس بود،دره تراسو باز كردم و رفتم داخلش.آخراى پاييز بود و هوا يكم سرد بود.چشمم به اردلان افتاد كه داشت سوار بنز مشكيش مى شد، در كنار اين ماشين ابهتش بيشتر بود.ماشينش به حركت دراومد و از حياط رفت بيرون و صداى گازى كه گرفت و رفت، به گوشم خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه چقدر حوصلم سر رفته،بزار برم بيرون ببينم تو اين خونه چه خبره.در تراسو بستم و از اتاقم رفتم بيرون.از پله ها كه رفتم پايين سمت چپم آشپزخونه بود،تصميم گرفتم برم توى آشپزخونه پس به تصميمم عمل كردم و رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توى آشپزخونه ٢تا خانوم حدودا ٤٠-٣٥ بودن كه يكيشون مشغول آشپزى بود اون يكى مشغول جارو كردن بود و هيچ كدومشون حواسش به من نبود.با صداى غرغر يه زن به عقب برگشتم كه ديدم اون خدمتكارى كه اتاقمو بهم نشون داده بود دستشو به كمرش گرفته و مدام غر ميزنه.تا منو ديد صاف سر جاش ايستاد و گفت: جان چيزى لازم دارين اومدين اينجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرفش اون دو تا هم حواسشون به من جمع شد و سه تايى منتظر بودن تا من يه چيزى بگم بالاخره گفتم:نه راستش حوصلم سر رفته بود اومدم ببينم كارى هست من انجام بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمتكار: نه متاسفانه همه ى كارا تموم شده اگه دوست داري برو چایی واسه ی خودت بریز و بیا بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدم بد نمى گه منم كه حوصلم سر رفته . رفتم چایی واسه خودم ریختم و نشستم روی یکی از میزهای نهارخوری و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به خانومه گفتم:ميشه بپرسم اسمتون چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانومه:اسمم نسرينِ،رو به اونى كه آشپزى مى كرد كرد و گفت:اينم گل بانو،و رو به اونى كه جارو ميكرد كرد و گفت:اينم گلناز خواهر گل بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:آهان خوشبختم منم بارانا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون با هم گفتن:همچنين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كار گلناز و گل بانو هم تموم شد و اومدن نشستن و ٢ ساعت با هم كلى حرف زديم و خنديديم،آدماى خيلى خوب و مهربونى بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينطور كه فهميدم نسرين ٤٤ سالشه و شوهرش هم اينجا باغنبونه و از وقتى ازدواج كردن اينجا بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل بانو ٤٢ سالشه كه شوهرش مرده يه دختر هم داره كه ٢٠ سالشه و يه نامزد هم داره كه اينجا رانندس و الان به هزار خواهش و اجازه از اردلان رفتن بيرون.گلناز هم ٣٠ سالشه و شوهرش كمك دست شوهر نسرين خانومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى اردلان كه نسرين خانوم و صدا مى زد به خودم اومدم و نسرين هم سريع بلند شد و رفت منم از گلناز و گل بانو خداحافظى كردم و آشپزخونه رو ترك كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان رو ديدم كه به نسرين مى گه بارانا كجاست؟تا نسرين اومد جواب بده من زودتر گفتم:من اينجام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:آهان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه هيچى نگفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين خود درگيرى داره ها يعنى فقط مى خواست بدونه كجام؟بى خيال شونه اى بالا انداختم و رفتم توى حال و نشستم روى مبل و تلويزيون و روشن كردم.يه نيم ساعت تلويزيون ديدم و ديگه خسته شدم،پاشدم برم تو اتاقم.كاش حداقل اين اردلان يه گوشى بهم مى داد آهنگ گوش مى دادم.همينطور كه از پله ها مى رفتم بالا با خودم آهنگ مثه من تو چى بالايى(بهزاد ليتو)مى خوندم كه به يه چيزى برخورد كردم.سرمو كه بلند كردم اردلان و ديدم كه با تعجب زل زده بهم با بى تفاوتى گفتم:چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:هيچى.و سرشو انداخت پايين و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااا اينم يه چيزيش ميشه از آخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينطور كه فهميدم نسرين ٤٤ سالشه و شوهرش هم اينجا باغنبونه و از وقتى ازدواج كردن اينجا بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل بانو ٤٢ سالشه كه شوهرش مرده يه دختر هم داره كه ٢٠ سالشه و يه نامزد هم داره كه اينجا رانندس و الان به هزار خواهش و اجازه از اردلان رفتن بيرون.گلناز هم ٣٠ سالشه و شوهرش كمك دست شوهر نسرين خانومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداى اردلان كه نسرين خانوم و صدا مى زد به خودم اومدم و نسرين هم سريع بلند شد و رفت منم از گلناز و گل بانو خداحافظى كردم و آشپزخونه رو ترك كردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان رو ديدم كه به نسرين مى گه بارانا كجاست؟تا نسرين اومد جواب بده من زودتر گفتم:من اينجام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:آهان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه هيچى نگفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين خود درگيرى داره ها يعنى فقط مى خواست بدونه كجام؟بى خيال شونه اى بالا انداختم و رفتم توى حال و نشستم روى مبل و تلويزيون و روشن كردم.يه نيم ساعت تلويزيون ديدم و ديگه خسته شدم،پاشدم برم تو اتاقم.كاش حداقل اين اردلان يه گوشى بهم مى داد آهنگ گوش مى دادم.همينطور كه از پله ها مى رفتم بالا با خودم آهنگ مثه من تو چى بالايى(بهزاد ليتو)مى خوندم كه به يه چيزى برخورد كردم.سرمو كه بلند كردم اردلان و ديدم كه با تعجب زل زده بهم با بى تفاوتى گفتم:چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:هيچى.و سرشو انداخت پايين و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وااا اينم يه چيزيش ميشه از آخر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

١٠ روزى از اينكه اومدم خونه اردلان مى گذره و با اردلان يكم صميمى شدم اينكه صميمى شدم نه اينكه رفيق فابريك شده باشم نه اما اردلان يكم بيشتر حرف مى زنه و احساس مى كنم يكم يخش باز شده اما بازم خيلى مغرور و غده.هوا تاريك شده بود و من هم توى حياط بودم.صداى جيرجيرك حياط و فرا گرفته بود.تصميم گرفتم برم روى يكى از نيمكت هايى كه گوشه حياط بود بشينم.روى نيمكت نشستم و چشمامو بستم و به دختر آيندم فكر مى كردم.عاشق بچه ها بودم به خصوص دختر ها و يكى از دغدغه هاى كوچولو زندگيم اين بود كه اسم دخترمو چى بذارم.بين اسم هاى آهو،باران،آرام و آيسا مونده بودم كدومو انتخاب كنم كه بالاخره به اين نتيجه رسيدم كه اسمشو بذارم آهو.واقعا خيلى احمقم تو اين شرايط بجاى اينكه به فكر فرار و خانوادم باشم دارم به اين چيزا فكر مى كنم اما خب براى اينكه دلتنگى خانوادم روم فشار نياره اين فكر ها بد هم نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس اينكه يكى كنارم نشسته چشمامو باز كردم كه اردلان رو ديدم.همينطور كه به روبه رو نگاه مى كرد گفت:به چى فكر مى كردى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:به اين كه اسم دخترمو چى بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندى زد و گفت: نمیدونستم اینقدر مشتاقی بچه دار بشی وگرنه سری اقدام میکردم!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خودت دهنشو ببند وگرنه میگیرم از آخر میکشم اینوووو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خودمو آروم نشون بدم و هیچی نگم که بعد کمی مکث خودش ادامه داد: حالا به نتیجه ای رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:خب،چى مى زارى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:آهو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:قشنگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بى اراده ازش پرسيدم:اردلان كسى رو دوست دارى يا داشتى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:مامانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:نه منظورم اينه عاشق شدى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:مامانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:يعنى ديگه كسى و دوست ندارى؟بابات،...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نذاشت حرفمو كامل كنم و گفت:نه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه آها آروم گفتم و ديگه نه من حرفى زدم نه اردلان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديدم باز اين كم حرف شده خواستم بلند شم كه برم توى اتاقم كه گفت:تو چى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:من چى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان:عاشق كسى شدى؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا:اگه عشق به مامان و بابامو فاكتور بگيريم،نه عاشق كسى نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه حرفى نزد و منم رفتم توى اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمى دونم چرا از اينكه فهميدم بارانا عاشق كسى نيست خوشحال شدم!ناخودآگاه سرمو بلند كردم و به اتاق بارانا نگاه كردم كه ديدم توى تراس نشسته و موهاش و باز گذاشته.چقدر موهاش بلنده، تا جای کمرش میرسید. تا حالا دقت نكرده بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تكون دادم تا از این فکرای مزخرف بیام بیرون و بلند شدم تا برم بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روى تخت دراز كشيده بودم و باز به بارانا فكر مى كردم، به رفتاراش، به موهاش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم كردم،من چرا دارم به اين دختره فكر مى كنم،من هنوز ١٥ روزه كه مى شناسمش،فقط ١٥ روز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا من چرا اوردمش خونه خودم؟!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همين فكرا درگير بودم كه خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین چیزی که دیدم عکس بزرگی از مادرم بود که به دیوار اتاقم رو به روی تختم زده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و از روی تخت بلند شدم، به طرف دستشویی رفتم. بعد از انجام دادن کارهای مربوطه و گرفتن دوش، اومدم بیرون، در کمد رو باز کردم و کت تک سرمه ای با شلوار مشکیمو پوشیدم و ادکلن تلخ مردونمو زدم و اومدم بیرون. خودم خیلی از تیپ مردونه خوشم نمیاد ولی خب امروز با چندتا از قاچاقچی های دیگه جلسه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز صبحانه بارانا رو دیدم که مشغول خوردن صبحانه اش بود تا من رو دید یه صبح بخیر آرومی گفت و منم جوابش رو دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم قهوه میخوردن که صدای بارانا رو شنیدم: امروز میری بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: این فوضولیا به تو نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشتم اول صبحی یکم سربه سرش بزارم و اذیتش کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا که معلوم بود بهش بر خورده و میخواد فحش بارونم کنه سری بلند شد و با گام های بلند به طرف اتاقش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعتم نکاه کردم و دیدم هنوز یک ساعت دیگه جلسم شروع میشه برای همون به طرف اتاق بارانا رفتم تا از دلش در بیارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم این کی واسه من اینقدر مهم شده آخه منی که هیچوقت محل سگم به دخترا نمیدادم الان میخوام برم چیکار ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمم نمیدونم چِم شده!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم اتاقش و دیدم داره چپ چپ نگام میکنه میدونستم داره با چشاش بهم فحش میده ولی جرعت چیزی گفتن رو نداشت، سری به حرف اومدم تا با نگاهش منو نخوره: باشههه بابا شوخی کردم شنیده بودم این چشم رنگیا لوسن ولی نه دیگه اینقدر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: لوس باباتههه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: اون که آره ولی توهم هستی!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جواب سوالتم بگم که تا یک ساعت دیگه جلسه دارم و باید برم. برای چی پرسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: هیچی می خواستم بهت بگم بیا بریم سالن تیراندازی، یکم با هم مسابقه بدیم ببینم چند مرده حلاجی آقا اردلان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیشد خواستشو رد کنم اصلا دوست نداشتم دوباره ازم دلخور بشه! با کسی این طوری رفتار نمیکردم اما بارانا خیلی متفاوته!! رفتار منم با اون نسبت به رفتارم با بقیه فرق میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترای زیادی هستن که سعی دارن بهم نزدیک بشن، خودشونو بهم میچسبونن یا بهم پیشنهاد میدن اما بارانا اینطوری نیست! خیلی خاص و معصومه درست مثل یک بچه..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هفت تیرم رو برداشتم و یکی هم دادم دست بارانا. داشتم ماشه رو پر میکردم که گفت: اگه من بردم باید برام دوتا بستنی بخری و اما اگه تو بردی باید برام یک دونه بستنی بخری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خندم گرفت، این دختره واقعا دیوونه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش گفتم : امر دیگه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: حالا بهش فکر میکنم اگه بود بهت میگم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب پرویی نثارش کردم و تیراندازی رو شروع کردیم. نسبت به روزهای اول تیراندازیش خیلی خوب شده بود دست پرورده خودمه دیگه اما خودشم میگفت بچه تر که بوده کلاس تیراندازی رفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال بازم من بردممم و با اصرار های زیاد بارانا به احمد گفتم بره برامون دوتا بستنی بخره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به خوردن کردیم که دیدم رفته تو فکر، ازش پرسیدم: چرا رفتی تو فکر؟ بستنیت آب میشه هااا..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ نگاهم کرد و گفت: چی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت، همین خنگ بازیاشو دوست داشتم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اردلان: میگم به چی فکر میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: ها هیچی داشتم فکر میکردم مثلا یکم از بستنیم بخوره به دماغم و من نفهمم بعد تو تمیزش کنی!.. اَااه چقدرم بدم میاد ازین از این لوس بازیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خندم گرفت انگار نه انگار که دختر بیست و دو سالس.. سعی کردم جلو خودم رو بگیرم و گفتم: خب چرا بهش فکر میکنی اگه بدت میاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: نمیدونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنگگگ خودمه دیگه... منو باش چه زود صاحب شدم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز جلسمو بخاطرش کنسل کردم و تا شب با بارانا حرف زدیم و خندیدیم. اگه بگم اون روز یکی از بهترین روز های عمرم بود دروغ نگفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از شب بخیر با بارانا به اتاقم رفتم و تا سرم رو گذاشتم روی بالشت طولی نکشید که خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح وقتی بیدار شدم یک پیغام از سعید داشتم که گفته بود نتونسته مدارک و پیدا کنه، علیرضا اون رو منتقل کرده به خونه دیگش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو مشت کردم و سعی کردم آروم باشم، فکرم رفت پیش بارانا نمیدونستم میتونه کارشو خوب انجام بده یا نه ، با این خنگ بازیاش میترسیدم کاری دست خودش بده و خودشو بندازه تو دردسر اما چاره دیگه ای نداشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره رفتم تو جلد اردلان سابق و خیلی جدی باهاش برخورد کردم تا تمریناشو به شوخی نگیره و یاد بگیره، دوباره تمرین های تیر اندازی رو شروع کردیم و توضیحات لازم برای رفتن و بهش دادم و بهش تاکید کردم که اگه دست از پا خطا کنه و اون مدارکو به دستم نرسونه زودتر از علیرضا خودم مجبور میشم بُکشمش!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ماه از اون روزی که سعید پیغام داده بود میگذره، امروز باید بارانا بره خونه این عوضی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک شناسنامه جعلی براش درست کردم و به عنوان خدمتکار میره اونجا (البته قیافش ازبس نازه به خدمتکارا نمیخوره اما چیکار کنیم دیگه..)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی این یک ماه خیلی بیشتر از قبل با بارانا صمیمی شدم سعی میکردم خیلی بهش رو ندم تا پرو نشه و دست از پا خطا نکنه اما دست خودم نبود، اون اولین دختری بود که ازش خوشم اومده بود و سعی در برقراری ارتباط باهاش داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز بیش از حد معمول عصبی بودم و حتی بارانا مدام ازم سوال میکرد که چیشده اما من چیزی نمیگفتم... خودمم نمیدونم چمه شاید بخاطر رفتن باراناِ...!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به افرادم گفتم که براش آژانس بگیرن و آدرس رو دادم تا بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی باهاش خداحافظی نکردم، شایدم نمیخواستم بیشتر از این با دیدنش به اعصابم فشار بیارم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا*

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم چرا آقا جذابمون(اردلان) امروز یک جوری بود! احساس میکردم ازم دلخوره که باهام حرف نمیزنه حتی برای خداحافظی هم نیومد..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم، آدرس رو دادم تا به طرف خونه اون عوضی برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از این خونسردیم بدم میومد اصلا دیگه برام هیچی مهم نبود چه فرقی میکرد وقتی گروگانت بگیرن خونه اردلان باشی یا علیرضا.. البته از حق نگذریم با اردلان واقعا بهم خوش میگذشت و احساس تنهایی نمیکردم ولی دیگه هیچی برام مهم نبود. تنها دقدقم شده بود فرار، فرار، فرار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به شناسنامه ای که اردلان بهم داده بود کردم و یک دور همه چیز رو مرور کردم تا به گفته اردلان خودش زود تر از علیرضا اقدام به کشتنم نکنه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از این تحدید های مسخرش بدم میومد ولی خب چاره دیگه ای ندارم و باید سکوت کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل شناسنامه اسمم رو دیدم که نوشته بود« اسم: مریم ، فامیل:غلامی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینجور که بهم توضیح داده بود مادرم هم کارگره و پدرم بیماری داره، تحصیلاتمم که تا سیکل بیشتر نیست»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوارم اونجا گند نزنم و بتونم اون مدارک مزخرف رو پیدا کنم و لیاقت خودم رو به اون اردلان دیوونه ثابت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین جلوی یک عمارت بزرگ نگه داشت (ای بابا نمیدونم چرا همه اینا خونه هاشون مثل قصره!)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی‌از نگهبان ها اومد جلو گفت که پیاده شم و به آژانس اجازه ورود نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مدارک لازم رو به نگهبان دادم اون هم بعد چند لحظه اجازه ورود داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تا سر حیاط از گل های رنگی پوشیده شده بود و خونه هم دست کمی از حیاطش نداشت خیلی قشنگ بود میشد گفت از خونه آقا جذابم (اردلان) بهتر بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله های وسیع خونه بالا رفتم و نگهبان در عمارت رو برام باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از خدمتکار ها سریع اومد جلو و وظایفم رو گفت. (توروخدا ببین دیگه دارم به کجا میرسم که از یک دختر اشرافیی که تو پرقو بزرگ شده باید الان کارگری بکنم!! ایشالا باعث و بانیش بره زیر تریلییییی..)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نرسیده کلی کار ریختن سرم و مثل اینکه باید برای علیرضا قهوه ببرم. هرچند خیلی بد هم نشد خیلی دوست داشتم ببینمش و برم اتاق تا یک نگاهی بندازم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه رو برداشتم و چند تقه به در زدم و داخل شدم سعی کردم تابلو بازی در نیارم و خیلی به دور و برم نگاه نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق با تم قهوه ای کلاسیک بود و یک میز بزرگ در راس اون قرار داشت و یک مجسمه ابوالهولم کنارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهوه رو گذاشتم روی میز. من که تا اون موقع نگاهی به چهرش نکرده بودم سرم رو آوردم بالا که باهم چشم تو چشم شدیم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اییییی خدا لعنتت کنه بارانا حالا طرف رو نبینی میمیری مگه یکم دندون رو جیگر بزار دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری سرم و انداختم پایین. دقیقا همونی بود که تو عکس بهم نشون داده بودن صورت استخوانی و موهای جوگندمی با ریش پروفسری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر موندم تا قهوش تموم بشه، قهوش که تموم شد فنجون رو برداشتم که گفت: چه چشم های خوشگلی دارییی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت آب شدم اونم که متوجه گونه های سرخم شد با خنده گفت میتونی بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوووف من آخر خودم چشمام رو در میارم میندازم دور که اینقدر باعث خجالتیم نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدم خوبی به نظر میرسید یعنی فکر نکنم لایق اون همه فحشی اردلان بهش میداد باشه!..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی خیلی هیز بودا قشنگ معلومِ از ایناس که از رو لباسم کار خودشون رو میکنن!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اییییییش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو آشپزخونه و اون ب هرچی کار میتونستن دادن بهم انجام بدم منی که حتی تو خونه ظرفم نمیشستم الان دارم کلفتی میکنم!! هعیییی خدا نصیب هیچکس نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیر سرشون من رو فرستادن برای جاسوسی نه کلفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب اینقدر به همه فحش دادم و کار کردم هم سرمو روی بالشت گذاشتم خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلفتی هم عالمی داره...خندم گرفت اول صبحی این حرفا چیه آخه پاشو بارانا خانم که باز باید بری ظرفا رو بشوری! هعیییی چی بگم والا مثل اینکه اینجا خدمتکارا باید از هفت صبح پاشن و شروع به کار کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس مخصوصم رو پوشدم و رفتم پایین، برای خودم چایی ریختم و نشستم روی صندلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا همون روز اولی با همه خدمتکارا آشنا شدم، هرکدوم داستان غم انگیز خودشون رو داشتن..یکی شوهرش مریضه، یکی باباش عِله ،یکی اینجوری یکی اونجوری....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همشون هم سن بالا بودن بجز یکیشون که اسمش سارا بود، تقریبا هم سن و سال خودم بود. دختر خوبی بود حداقل برای اینکه از صبح تا شب حوصلم سر نره موقع کار به درد میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا رو دیدم که داره میاد سمتم، سلامی کرد و نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی نشستیم و حرف زدیم بعد هم که کار،کار،کارررر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز صبحانه رو چیدم و بعد چند دقیقه علیرضا اومد پایین و شروع به خوردن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم که اون کنار واستاده بودم حی فنجون قهوش رو پر میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانش که تموم شد یک نگاهی از رو هوس بهم انداخت و رفت اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه میخواستم فقط چشماشو از حدقه در بیارم مرتیکه هیز بی چشم و رو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چند روز هم همش به کلفتی و بدبختی میگذشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سارا صمیمی تر شده بودم و خداروشکر از اون جایی که دختر ساده و دهن لقی بود میتونستم قشنگ از زیر زبونش همه چی رو بکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه وقتشه که یکم خود واقعیم باشم و سیاست به خرج بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول کار بودیم که خیلی طبیعی ازش پرسیدم: به نظرت علیرضا خان وسایل مهمش رو مثل« پول و مدارک و اینجور چیزاش » رو کجا میزاره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: وااا این چه سوالیه خب تو گاوصندو‌ق دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واااای خدایا این دیگه چه گاویه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارانا: نه باباااا اونو که خودم میدونم، دیوونه میگم مثلا مثل این فیلم خفنا رو دیدی که گاوصندوقشون رو میزارن جاهای خاص که عقل جن هم بهش نمیرسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا: نمیدونم والا توام گیر دادی اول صبحی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.