این رمان ترسناک در مورد جن می باشد که چهار دختر به نام های ستایش ، سحر ، زهرا ، فاطمه است که پس از امتحان های خرداد برای تنوع برن مسافرت اونا می خوان برن شمال یکی از خونه های چوبی یکی از فامیل های فاطمه اما فاطمه آدرسو گم میکنه ولی سحر اشتباه یه آدرس دیگه پیدا میکنه تو کیف فاطمه خلاصه دخترای داستان ما به اونجا میرن اما از موجود پنهون داخل خونه خبر ندارن واتفاق های شومی که موجب میشه خاطرات بدی برای دخترا نقش ببنده به طوری که اونا حتی به ستایش که این موجودو دیده شک میکنن و فکر میکن همه اتفاقا زیر سر اونه اما ....

ژانر : ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۱۱ دقیقه

مطالعه آنلاین خانه ی سراب
نویسنده : ستایش خفن (ستایش آزادی)

ژانر : #ترسناک

خلاصه :

این رمان ترسناک در مورد جن می باشد که چهار دختر به نام های ستایش ، سحر ، زهرا ، فاطمه است که پس از امتحان های خرداد برای تنوع برن مسافرت اونا می خوان برن شمال یکی از خونه های چوبی یکی از فامیل های فاطمه اما فاطمه آدرسو گم میکنه ولی سحر اشتباه یه آدرس دیگه پیدا میکنه تو کیف فاطمه خلاصه دخترای داستان ما به اونجا میرن اما از موجود پنهون داخل خونه خبر ندارن واتفاق های شومی که موجب میشه خاطرات بدی برای دخترا نقش ببنده به طوری که اونا حتی به ستایش که این موجودو دیده شک میکنن و فکر میکن همه اتفاقا زیر سر اونه اما ....

توجه :

_ این داستان هیچ گونه واقعیتی نداره و همه اتفاقات زاده تخیل نویسنده است

_ این رمان رو تقاضا میکنم پایین تر از سن هجده خوانده نشود

_ این رمان رو به همه کسانی که هیجان و ترس رو دوست دارن تقدیم میکنم و دوست گلم که حمایتم کرد (ف.ق) تشکر میکنم و دوسشون دارم

ستایش :

اینم از این اوفش بالاخره از شر امتحان ها را راحت شدم آزادی یکی زد پس کله ام برگشتم ببینم این بیشعور کی بود که با قیافه زهرا روبه رو شدم زهرا یه دختر نسبتا لاغر و خیلی سفید موهای حنایی و چشای قهو ای دماغ متناسب و لب های قرمز برجسته میباشد اوهوکی ادبیاتم تو حلقم خخخخخ .

من : چه مرگته دوباره تو وحشی شدی.

زهرا : مرض وحشی تویی جد سالارت بدبخت از امروز باید بشینیم کنکور خواندن خانوم.

_ دست رو دلم نزار که خونه .

برگشتیم با سحر روبه رو شدیم سحر یه دختر خیلی لاغر و به قول ما اسکلته و صد البته باربی تشریف دارن با پوست گندمی مایل به سفید دماغ کوشولو (کوچولو) خوش فرم چشای نسبتا درشت قهوه ای خوش فرم ولب های قنچه ای . دختر خیلی منحرفیه ولی در کمال منحرف بودن بودنش یه دختر پر حرف و یه شخصیت غمگین ولی دلنشین .

_ من دیگه حالشو ندارم.

بفرما اینم آخرین نفر گروه ما فاطمه ، یه دختر عقب مونده ی کم عقل نه شوخی کردم با شخصیت ترینمون فاطمه است نسبتا بدنی پر داره و دماغ خوش فرم لب هایی قلوه ای چشای مشکی شخصیتی جالب. اگه بخوام خودمون رو توصیف کنم منحرفمون سحره با حالمون فاطمه و شیطون منم البته من مقام نهایت پرویی رو هم کسب کردم و دیوانمون زهرا خخخخخخ شوخی کردم زهرا بییشتر با حجب و وقاره .

من: بچه ها هستین یه تنوع بدیم بریم سفر بعد کنکور بخونیم.

سحر: من هستم.

فاطمه :آره منم خسته شدم اسکیژن (اکسیژن) نیاز دارم.

زهرا: پس منم OKهستم حالا کجا بریم .

من : بریم شمال .... لب ساحل .... چه گل بارون دیگه.

همه یکصدا :دروغ میگی .

من : دروغم چیه میریم عشق و حال بزنو برقص حالا هستین.

سحر : رو من یکی حساب کن اونم قرض الحسنه .

فاطمه :منم در حد بنز خفن.

زهرا: من هم در حد لادیگا .

خوب قرار شد همه بریم خونه چوبی یکی از فامیل های فاطمه فردا هم تو ایستگاه قطار قرار گذاشتیم خیلی خوش حال بودیم این یه سفر ویژه بود آره خیلی با بقیه سفر هایی که رفته بودم فرق داشت یکی از شوم ترین ها بود من اون روز خیلی خوش حال بودم اما غافل از چیزی که انتظارمو میکشید چیزی که فقط تو داستانا ورمان ها بود.

فردا صبح ستایش:

برای سحر دست تکون دادم اونم به فاطمه گفت بیاد .

من:سلام.

سحر :علیک

من:سلام فاطمه.

فاطمه :سلام برشما ای خانوم .

من: مرض ادبیاتت توحلق لوزوالمعده ام پس این زهرا کجاست.

زهرا : اینجام .

برگشتم پشت سرم بود همیشه مثل جن ظاهر میشه.من: برو بچ بیلیط گرفتین.

سحروزهرا :آره .

فاطمه:منم گرفتم اما هرچی میگردم آدرس این خونه چوبی توشمال نیست سحر بهم کمک میکنی پیداش کنیم.

سحرم کمکش کرد 5 دقیقه در حال گشتن بودیم که سحر با خوش حالی داد زد: اینهاش فاطمه تو چمدونت بود .

من: خوب بریم الان همه مون جا میمونیم .

همه رفتیم تو قطار کوپه ی 3 نشستیم اوفش الان یه چرت حسابی میچسبه از همون اول سحر گوشیشو در اورد شروع به اس ام اس بازی کردن . زهرا هم شروع به اهنگ گوش دادم حتما دوباره اهنگ شنیدم ایمان غلامی رو گوش میداد من هم از خوابم گذشتم وبا فاطمه شروع به رمان خوندن اونم ترسناک که دیروز خریده بودیمش کردیم .ساعت 12 ظهر بود ناهارمون رو خوردیم وبقیه دوباره رفتن سر همون کار هایی که میکردن منم دیگه خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم.

ستایش ،ستایش هوی خرس قطبی بلند شو زمستون شد .

چشامو باز کردم ببینم این کیه داره یه ریز غر میزنه دیدم سحره بعد یکم حرف زدن برای حس تنوع نشستیم جرعت شجاعت بازی کردن بطری جانوشابه رو زهرا چرخوند سرش من تهش سحر سحر : جرعت یا حقیقت.

من که میدونستم این اند منفی بازی الان بگم حقیقت یه چیز خاک بر سری میپرسه آبروم قهوه ای که چه عرض منم بادمجانی میشه ، جرعتم بگم بیچارم میکنه اما چیکارکنیم جرعتو انتخاب کردم. سحر یه لبخند خبیث زد از الان فاتحه مو خوندم.

سحر: برو از کوپه بغلی که پر پسره با عشوه یه هندز فری قرض بگیر .

من :بله دیگه چی حتما ماچشم کنم

سحر :دوست داری بکن جلوتو نگرفتیم

من: مجازات چیه.

سحر: منو فرانسوی ببوسی

من:اون که عمرا

منم مجبوری قبول کردم که از پسره برم هندزفری بگیرم خبرنداشتم آبروم میره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای خدا ببین تو چه دردسری این سحر انداختمون چه گلی بزارم تو سرم بندری برقصم آخه منو چه به جرعت حقیقت چاره ای نبود یه شال سرم کردم دلو زدم به دریا رفتم به سوی کوپه بغلی اون دخترا هم انگار فیلم هندی میبینن بیشعورها داشتن منو دید میزدن حالا ببینید شیرمو حالالتون نمیکنم یه نفس عمیق برو که رفتیم شروع به در زدن کردم طولی نکشید در باز شد ویه پسر با بالا تنه برهنه ظاهر شد بفرمامن گوفته بودم همه رو برق میگیره مارو چوس ادیسون برادر من حیا کن یه تابی زیر پیرنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با کلی عشوه:میشه هندز فری تونو به ما قرض بدین ممنون میشم آخه دوستم خرفته یادش رفته بیارش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ قیافه سحر دیدن داشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره که معلومه حسابی گاو ذوق(خر ذوق) شده:البته چرا که نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت داخل کوپه تا بیارش به اون سه تا عجنوی ترشیده نگاه کردم هرهر میخندیدن الان که اومدم جدتون رو اوردم جلو چشاتون ببینم خنده داره بیشعورها نگاه دارن زبون در میارن خیلی حرصم گرفت اومدم با پا محکم بزنم به زمین که این کفش های بی صاحاب لیز خوردن رفتم تو یه جای خیلی گرم وا اینجا چقدر گرمه سرمو با لا اوردم یعنی من از شرم برای اولین بار تو زندگیم لپ هام گل انداخت سریع هندز فری رو قاپیدم و پریدم تو کوپه خودمون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : لاوتو ترکوندی خوش گذشت بــــــــــــغــــــــل طرف ماچم میدادی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله دختره پـــــــــــــــــــروووو وو پریدم که تک تک موهاشو بکنم کچل تحویل ننه باباش بدمش که در رفت وزهرا و فاطمه هم هرهر میخندین رو فاضلاب بخنیدین ترشیده ها خلاصه سحر از من عذر خواهی کرد کلی هم ناز کشید تا باهاش دوست کردم شام رو هم میل کردیم گرفتیم خوابیدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو باز کردم هنوز شبه تشنم بود رفتم یه لیوان آب خوردم که صدای عجیب و غریبی مثل خرناس شنیدم منم فضول بلند شدم شالو کردم سرم در کوپه رو باز کردم همین طور صدا رو دنبال کردم تا به کوپه 7 رسیدم نور گوشیمو به جلوم انداختم تا بتونم جلومو ببینم که با صحنه عجیبی روبه رو شدم در فاصله ای نچندان دور یه انسان سراسر سیاه پوش با بدنی خونی بود پشت به من بود اما من لکه های خونو تو دست های بلندش و بدن انگار زخمیش میدیدم تو یه حرکت آنی برگشت طرفم چه مو های بلند و فری داشت موهاش نمیزاشت بتونم چهره اش رو تشخیص بدم خیلی عجیب بود دستشو به طرفم گرفت بعد انگشت اشاره و کناریشو مثل عدد هفت کنار صورتش برد و بهم نشون داد بعد یه خنده شیطانی رعب انگیز کرد ترس وجودمو گرفته بود اصلا حس خوبی نداشتم اون قدر استرسم زیاد بود گوشی از دستم افتاد سریع خم شدم گوشی رو ورداشتم ونورشو به جلو گرفتم اما هیچ چیز نبود غیر ممکنه آخه چطور در صدم ثانیه غیب شد حتما توهمه به خاطر رمان صبحی بیخال بابا خوابو بچسب رفتم تو جام خوابیدم خبر نداشتم همه ی این اتفاق های شوم زیر سر همین فضولی بیجای من بود این صحنه ای که من دیدم کل زندگیمو نابود کرد آره زندگی من از همین شب و همین اتفاق نفرین به مرگ شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردا که به شمال رسیده بودیم ستایش دیونه شده بود همش از یه موجود عجیب غریب با مو های بلند لباس سیاه صحبت میکرد فکر کنم رمانه دیروزی روش تاثیر گذاشته بدبخت قات زده از قطار پیاده شدیم یه تاکسی گرفتیم آدرسو بهش دادیم بعد یه 10 دقیقه رسیدیم پولو حساب کردیم وبه خونه زوار دررفته جولومون خیره شدیم فکر میکردم خونش لوکس باشه اما الان یه خونه چوبی دربه داغون وسط یه جنگل درن دشت وای ـمــــــــــامـــــــــــ ـانم ایــــــــــــــــــنا رفتیم جلوتر ....... از جلوه یک کوشولو بهتر به نظر میرسید کلید رو از تو کوله ام در اوردم انداختم تو جاقفلی هر کاری میکردم باز نمیشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فکر کنم کلید رو اشتباهی داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر :خوب ما چه غلطی کنیم تو جنگل .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه حرفشو خورد و به ستایش اشاره کرد دیدم داره میره نزدیک در شروع کرد به در زدن بفرما دختره دیوانه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم چرا ولی حس خاصی میگفت برو در بزن صد در صد باز میشه رفتم جلو وشروع کردم به در زدن به نگاه های متعجب دخترا هم محل ندادم کمی که گذشت در با صدای جیر جیر باز شد نمی دونم چرا لرز بدی تو بدنم افتاد ترس تو وجودم لانه کرده بود یواش داخل خونه شدیم بوی بدی که نمی دونم اسمشو چی بزارم کل خونه رو گرفته بود داخل خونه از بیرونش افتضاح تر انگار یکی بهش حمله کرده بود داغون داغون همه چیز رو زمین پخش و پلا بود فقط یه اتاق داشت که اونم هر کاری کردیم باز نشد فکر کنم قفل بود ولی در عوض یه پذیرایی بزرگ داشت یه آشپز خونه قدیمی مجبوری تو پذیرایی لباس عوض کردیم و رفتیم سراغ تمیز کردن خونه یه 3 ساعت طول کشید تقریبا غروب بود همه دور هم بودیم خسته و کوفته یه 1 ساعتی خوابیدیم وقتی بیدار شدیم ساعت7 رو نشون میداد والان شب بود داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم الحمد الله یه تلویزیون داشت وگرنه کپک می بستیم که یهو برق ها رفت فاطمه جــــــــــــــــــــیـــ ـــــــــــــــــغ بنفش که چه عرض کنم سیاه و سلوخته کشید خودمم خیلی ترسیدم .......یکم گذشت تاهمه ی ما ها یکم آروم شدیم چیزی نگذشت که صدا های عجیبی مثل صدای مثل خرناس شنیدم همش داشت نزدیک و نزدیک تر میشد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :بچه ها شمام این صدای خرناسو میشنوید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:قات زدی کدوم صدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه :شاید ترسیدی نگران نباش الان برق ها میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا :الانه که از ترس سکته کنم بد بخت حق داره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونا مشغول حرف زدن بودن اما عجیب بود من مطمئنم صدای خرناس میاد هر لحظه صدا به من نزدیک تر میشد ومن واضح تر میتونستم بشنوم صدای نفس های وحشیانه ای که ترس رو به جونم انداخت عجیب بود که من میشنویدم اما دختر اصلا صدایی نمیشنیدن ؟اینجا چه خبره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر لحظه صدا نزدیک و نزدیک تر میشود و ترس منم بیشتر از حالت عادی بیرون اومده بودم ضربان قلبم رفته بود رو هزار داشتم عرق میکردم اونم عرق سرد زبونم بند اومده بود بوی بدی رو احساس میکردم همون بویی که موقع برای اولین بار داخل خونه شدم هنوزم نمی دونستم اسم این بو رو چی بزارم برای لحظه حس کردم بو قطع شد صدایی دیگه نمی اومد کم کم به حالت عادی برگشتم و صدای دختر ها منو از تو فکر دراورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:ستایش .... ستایش کجایی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: اینجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر :پس چرا جواب نمی دی کر شدی الحمد الله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا: بابا بیچاره حقم داره من دارم از ترس دارم سکته میکنم الان که از اینجا فرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه: منم همین طور یه کوچولو ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:هه یک کوچولو اون جد من بود یه جیغی کشید همه امون کر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه :نمی دونم شاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:بابا دعوا نکنید من تو کیفم چند تا شمع و کبریت دارم. ستایش بگرد تو کیفم کنارته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دور و ورم دست کشیدم که دستم به یه چیز پارچه ای خورد خودشه بالاخره زیپ کیفم پیدا کردم بازش کردم توشو خوب گشتم تا بالاخره بعد نیم ساعت شمعو کبریت رو پیدا کردم شمعو روشن کردم همه نشستیم دور شمع. سحر سمت چپم فاطمه هم سمت راستم نشسته بود داشتیم حرف میزدیم که شمعو انگار یکی فوت کرد اه ..اه چه دهنشم بو میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:ستایش مریضی شمعو خاموش کردی دهنت چرا اینقدر بو میده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:گمشو من دهنم بو گلاب کاشان میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر: بله دارم تجربه اش میکنم بیشتر شبیه بو فاضلاب تهرانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم زد زیر خنده داشت با اعصابم بازی میکردم سریع موهاشو گرفتم تا جون داشتم کشیدم من جا اون دردم گرفت ولی سحر آخشم درنیومد وا اصلا مو هاشو کی فر کرده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:سحر کی وقت کردی موهاتو فر کنی اصلا درت نگرفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:ستایش قات زدی آره؟ من اصلا ازمو فر متنفرم همیشه هم موهام لخته در ضمن واسه چی دردم بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غیر ممکنه هنوزم موهاش تو دستم بود شاید موهای فاطمه است نه اون که سمت راستمه.سریع شمعو روشن کردم و به طرف دستم گرفتم ولی سریع خاموش شد تو همون یه ثانیه تونستم یه چهره غریبه وحشتناک رو تشخیص دادم دیگه مویی هم تو دستم احساس نمی کردم یه جیغ زدم که سریع برق ها اومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:خدا شفات بده زود تر جیغ میزدی الحمد الله برق هام اومد بگیریم بخوابیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: شمام دیدینش نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:دارم نگرانت میشم کی رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا :منم چیزی ندیدم اصلا حالت خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:ولش کنید ترس زده به مغزش مخش پریده بخوابی بهتر میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب خیلی دیر خوابم برد اما حالا یقین دارم یکی غیر از ما تو خونه است که از ما خوشش نمیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور شدیدی به چشام خورد مجبوری چشامو باز کردم اتفاق های دیشب همه رو مرور کردم تنم مور مور شد آره هر وقت بهش فکر میکنم لرز میگیرم یعنی ممکنه اون فرد که مو های فر زیادی داشت تو خونه بود همه خونه رو از نظر گذروندم که یه لحظه مات موندم اینجا چه خبره آخه ؟ در اون اتاق که قفل بود نیمه باز بود دیگه مطمئنم یکی اینجاست یا الان یا هیچ وقت هرچی جرعت بود رو تو دلم ریختم از جام بلند شدم یواش یواش به سمت اتاق رفتم درشو هل دادم تا برم داخل...... نمی دونستم که چه چیز وحشتناکی انتظارمو میکشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو باز کردم فاطمه و زهرا هم بیدار شده بودن ولی ستایش نبود از دست این دختره دیوانه. رفتیم داخل آشپز خونه هم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:بچه تو خونه رو بعدن دنبالش میگردیم فعلا بریم تو جنگل میترسم بلایی سرش بیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس و دلهره به جونم افتاده بود یعنی ستایش کجایی ............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یواشی داخل اتاق رفتم داخل اتاق یه جوری بود هم ترسناک هم مثل این خونه های نفرین شده بود چهار سمت اتاق پر تار عنکبوت بود اون بوی بدم توش ازار دهنده بود چشمم به پنجره اتاق افتاد رفتم جلو دست بردم تا پنجره رو باز کنم که در با صدای خیلی بدی بسته شد با سرعت برگشتم سمت در هر کاری میکردم باز نمی شد دستگیره کم مونده بود بشکنه از بس بالا و پایینش کردم شروع کردم به زدن در اونم با مشت ترس و دلهره تموم وجودمو پر کرده بود هیجانی که هیچ وقت تجربش نکرده بودم ...... صدای خرناس و نفس های وحشیانه رو از پشت سرم میشنویدم با ترس زیاد برگشتم که فکر کنم سیصد بار سکته رو زدم یه دختر که بین زمین و هوا معلق مونده بودبا لباسی سراسر سیاه مو های فر زیاد چشای کاملا سفید انگا کور بود پوست خاکستری رنگ دوتا سوراخ به جای بینیش لب های پوسیده وسیاه، پوستش ترک ور داشته بود اخمی کرد که دیگه زبونمو بند اورده بود دستشو مثل عدد هفت کنار صورتش تکون میدادانگار میخواست به زور بهم بفهمه معنیش چیه ..... دستاشو مشت کرد و شروع کرد به جیغ زدن صداش خیلی زیاد بود هر آن منتظر بودم کر بشم دستمو رو گوشام گذاشته بودم و فشار میدادم ضربان قلبم اون قدر زیاد شده بود که منتظر بودم قلبم از سینه ام در بیاد از دیوار های اتاق مایه قرمز مشکی بیرون اومد دیگه جیغ زدناش تموم شده بود پام بی حس شده بودم به طوری که تعادلمو از دست دادم و افتادم....... یه نگاه نفرت بار نسارم کرد و به سمتم حمله کرد هر کاری کردم نتونستم بلندشم بهم شوک وارد شده بود با یه دست گلومو گرفت و بلندم کرد و محکم کوبوندم به در داشت هر لحظه بیشتر به گلوم فشار میورد نمی تونستم نفس بکشم دست دیگرشو محکم زد به پهلوم ناخن های تیزش که مثل شمشیر تیزی بود تو پهلوم کرده بود وفشار میداد تا مرز استخونام ناخنشو کرده بود تو پهلوم راحت خونی که ازپهلوم سرازیر شده بود رو میتونستم احساس کنم چهرش از نزدیک ترسناک تر و دلهره آور تر بود چنان راه گلومو بسته بود که آب گلومو هم نمی تونستم قورت بدم ناخنش که تو پهلوم کرده بود توان جیغ زدن رو ازم گرفته بود هر لحظه بهتر چهره مرگو میدیم ............... چشام داشت سیاهی میرفت مقاومت بدنم کم شده بود و کم کم چشامو بستم و تاریکی منو احاطه کرد. این تازه اول ماجرا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیرون خونه مشغول پیدا کردن ستایش بودیم که جیغ بلندی رو نزدیک خونه شنیدیم جیغی که نزدیک بود کرمون کنه به شدت گوشو آزار میداد همه امون دویدیم به سمت خونه اما چیز عجیبی نبود ..... داخل خونه شدیم فایده ای نداشت دختر تو کجایی کل جنگلو زیرو رو کردیم اما ستایش نبود انگار آب شده بود رفته بود تو زمین ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز روز پنجم از گم شدن ستایش بود کل جنگلو زیر رو کرده بودیم حالا باید داخل خونه رو میگشتیم من تو حموم سحرم بیرون کنارای خونه زهرام تو آشپز خونه و پذیرایی من که میدونم فایده نداره آخه ستایش تو خونه نیست بیخیال حالا یه حمومه دیگه به سمت حموم رفتم دستگیره رو دادم پایین رفتم داخل با صحنه روبه رو یه جیغ بلند کشیدم همه اومدن داخل حموم ..... ستایش داخل وان پر از آبی که با خون قاطی شده بود دراز کشیده بود بیرون اوردیمش رنگش زرد شده بود همه امون اشکامون در اومده بود جای چنگ های کبود یه آدم وحشی و فرو رفتن ناخن هایی توکنار پهلوش که تا خرخره ازشون خون اومده بودرو روی بدنش راحت میدیدیم یعنی چه بلایی سرش اومده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشامو باز کردم با دیدن دخترا لبخند کم جونی زدم تا دیدن بیدارم همه اومدن بغلم کردن بعد ازخوردن سوپ جویی که فاطمه درست کرده بود همه ازم خوستن تعریف کنم چی شده آره اونا دوستامن حق دارن از اون جن تو خونه خبر داشته باشن پس منم شروع کردم به تعریف کردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:صبح که بیدارشدم داشتم به خونه نگاه میکردم که یهو ...............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش داشت تعریف میکرد که حرفشو خورد و با چشای از حدقه بیرون و درشت به یه نقطه نگاه کرد بعد 5 دقیقه آب گلوشو قورت داد و .............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم صحبت میکردم که صدای خرناس مانندی توجه همو جلب کرد خودش بود با چشای درشت و از حدقه بیرون ویه عالم ترس سرمو بالا اوردم و همون جن دختر ترسناک رو دیدم خیره شده بود بهم رو لب های پوسیده و سیاهش پوزخند ترسناکی داشت ..... انگشت اشارشو رولبش گذاشت بعد به من اشاره کرد و دستاشو گذاشت رو گلوش معنیشو باتمام سلول های بدنم میفهمیدم داشت تهدید میکرد تا حرفی نزنم بعد یه پوزخند زدو بعد ناپدید شد لرز بدی به بدنم افتاد کاملا میلرزیدم مثل این کسایی که بهشون شوک وارد شده بود آب دهنمو قورت دادم وبه دخترا که نگران بودن خیره شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر :ستایش داری میلرزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :نه سردم شده خوب داشتم میگفتم رفتم حموم دوش بگیرم که پام لیز خورد افتادم ناخونام رفت تو پهلوم ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه چه دروغ ضایعه ای اما میدونستم اونا حرفی نمیزنن دوست نداشتن من فکر کنم اونا فکر میکنن دیونه شدم . اما این دومین اشتباهی بود که کردم باید حقیقتو میگفتم تا همه امون از این نفرین راحت شیم اما من این کارو نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصلم سر رفته بود دیگه نمی تونستم جو اون خونه رو تحمل کنم علاوه بر اونم خودم نمی خوام تو این خراب شده باشم زندگیم مثل این شخصیت های رمان ترسناک شده الان حس و حالشون رو میفهمم من: بچه ها میگم هستین بریم یه تفریح تو جنگل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا: آره من یکی دیگه داره حالم از خونه موندن بهم میخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه: آره بریم خوش میگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : آره به نظرم عالیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید غروب کرده بود وسایل مو جمع کردم تو کوله پشتی ام با بچه ها زدیم بیرون یه اهنگ دبشم گذاشتیم تا طول راه گوش بدیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با من قدم بزن حالا که با منی/ حالا که بغضی ام،حالا که سهممی/با من قدم بزن می لرزه دست و پام/بی تو کجا برم،بی تو کجا بیام/ دست منو بگیر ،کنار من بشین/ من عاشق توام حالا منو ببین/حالامنو ببین/از دلهره نگو،از خستگی پرم/بی تو میشنمو روزا رو میشمورم/هر جا بری میام،دل گرمو بی قرار/بی من سفر نرو،تنهام دیگه نزار ............ (با من قدم بزن)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون غش کرده بودیم از خنده این دیگه چی بود تو این شرایط داریم خودمونو خیس مینیم اون وقت ......... وللش بابا اینم یه حال به ما داد دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: وللش بزارید من اهنگ بزارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ما همیشه اهنگ غمگین میزاریم اهان خودشه اهنگو پلی کردم من خودم که عاشق این اهنگم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودمو به خنده میزنم /خودمو به گریه میزنم / میخوام فراموشت کنم / اما نمیشه/ میخوام که از تو رد بشم/ میخوام که با تو بد بشم/ اما دلم راضی نشد /بی تو نمیشه عکست همیشه روبه روم /ضل میزنم به روبه روم/ فکر می کنم کنارمی / اما چه فایده ...............(خودمو به خنده میزنم )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای اهنگو قطع کردم به دو راهی رسیده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :بچه شما از اون طرف برید منم از این طرف میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا قیافه هاشون میگفت نگرانن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :نگران نباشید من چیزیم نمیشه بای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بهشون اجازه حرف زدن یا مخالفت کردنم ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بچه ها درست نبود بزاریم تنها بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : آره .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا: نه بابا مگه بچه س چیزیش نمیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم همین طور داشتیم تو دل تاریکی شب راه میرفتیم ماهم کرم داریم آخه کی شب بیرون میره اونم جنگل معلومه ما خلا همین طور تو فکر بودم که احساس کردم یه چیزی مثل برق از جلو چشمام گذشت ترس قلبمو چنگ زد با ترس سرمو بالا اوردم همه مون به موجود عجیب قریبی که بین زمین و آسمون معلق بود خیره شدیم یه دختر با مو های فر بسیار زیاد با لباسی سراسر سیاه پوش با پوستی خاکستری رنگ وترک خورده با دوتا حفره مثل سوراخ روی صورتش که فکر کنم بینیش بود با لب های سیاه پوسیده ولی چیزی که ازهمه چی وحشتناک تر بود یه جفت چشمای کاملا سفیدش بود همه مون با وحشت بهش خیره شده بودیم همه مون یه جیغ کر کننده زدیم که موجب شد یه پوز خند دلهره آور بزنه انگشت اشاره و کناریشو مثل عدد هفت به کنار صورتش گرفت و یه جیغ کر کننده زد از ترس دستمو گذاشتم رو گوشام تا کر نشم تا به خودم اومدم شروع کردم به فرار کردن اما اون دست بر دار نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس داشت دیونم میکرد فشارم افتاده بود فقط میدویدم مغزم فقط می گفت بدو هر آن منتظر پرواز کردن بودم احساس میکردم سرعت بوگاتی رو دارم دنبالم بود سرعتش زیاد بود هر لحظه به من نزدیک تر میشد وترس من بیشتر بد جور تو تله افتادم خدا سقطم کنه جنگل رفتن چی داشتم که تو یه حر کت ناگهانی منو گرفت ومحکم کبوند به یه درخت درد وحشتناک کمرم نفسمو قطع کرد نمی تونستم سر پا بمونم بهم نزدیک میشد پشت سر هم جیغ میزدم به طوری که اشکم در اومد شروع کرد به فشار دادن قسمت گیج گاهم هر ان منتظر شکستن جمجمه ام بودم سرگیجه گرفته بودم هر لحظه هوشیاریم کمتر میشد تصاویر اول برام تار بعد مبهم شدن تا اینکه کم کم نمیتونستم جایی رو ببینم و چشامو بستم .............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس نفس افتاده بودم هنوزم جیغ های سحر می اومد این تن بمیره من همیشه جیغ های سحرو میشناسم صدای جیغ قطع شد....... سکوت....... سکوت....... میترسیدم یه لحظه موندم نفسی تازه کنم......... شروع کردم به راه رفتن تو دل شب اون جن ماهارو نفرین کرد اون علامت مرگ داشت دیونم میکرد دیگه جرعتم نداشتم برم ببینم سحر چش شد ..... بمیریم با این تفریح اومدنمون تو فکر بودم که بوی بسیار بدی مشاممو پر کرد چه خبره ؟عرق کردم میلرزیدم از ترس صدای خس خس با باد همراه شده بود و منو دیونه کرده بود داشتم از ترس خودمو خراب میکردم داشتم به جنگل نگاه میکردم که دوتا دست اومد طرفم یکی روی بینی و دهنم یکی روی گلوم رسما خفه .... حالم بد بود احساس میکردم از کمبود اکسیژن کبود شدم نفس های وحشیش کنار گوشم از کمبود اکسیژن بدتر بود می خواستم دسشو گاز بگیرم که فشار دستشو بیشتر کرد آب گلومو نمیتونستم قورت بدم داشتم عزرائیلو دوستاشو ملاقات میکردم نفهمیدم چی شد بی هوش شدم ..................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه صبر کنم میدویدم فقط میدویدم دیگه به سرفه کردن افتادم دیگه نا نداشتم موندم نفسم سر جاش بیاد تو جنگل فقط صدای نفس نفس من میومد خوب میدونستم این آرامش قبل طوفانه که احساس تیزی یه چیزی رو تو پهلوم حس کردم افکارمو پس زدم و سریع برگشتم قشنگ بامن یه انگشت فاصله داشت اون چشای کورمانند کاملا سفیدشو بهم دوخت قلبم کم مونده بود بزنه بیرون ترس زیاد موجب سر گیجه ام شد داشتم غش میکردم تعادل بدنم بهم خورد افتادم قبل اینکه از حال برم دیدم بالا سرم نشسته و با یه پوزخند دلهره آور بهم خیره شده خدایا این از ما چی میخواد.................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ های خفیفی میشویدم من از بچه خیلی دور شده بودم بلایی سرشون نیاد دلهره و نگرانی مجبورم کردن برگردم میدویم سمت خونه اما خیلی تلاش کردم گم شده بودم صبح شده بود من راه رو هنوز پیدا نکرده بودم از طرفی از بیخوابی داشتم دیونه میشدم خدایا خودت کمک کن پیداش کنم ای خـــــــــــــــــــــــد ا جـــــــــــــون کـــــــــــــــمــــــــ ــــکــــــــــــ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانی بی قرارم کرده بود خسته خواب آلود غرق در گریه میدویدم هنوز راه خونه رو پیدا نکرده بودم دیگه جون نداشتم با مخ افتادم آره اعتراف میکنم ضیعیفم اما خدایا جون پس تو کجایی بلند شدم که نگام افتاد به یه کلبه ممنونم خدا جون با نهاییت سرعت دیویدم سمت کلبه رسیدم بهش اما از تعجب کم مونده بود چشام دراد وای چه خبره موجودات عجیب غریبی با چشای کاملا سرخ لباس بلند سیاه تنشون دور خونه میچرخیدند پاهاشونم سم بود خدایا اینا ... اینا جنن یه نفس عمیق کشیدم رفتم طرف یکشیون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ببخشید ................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه حرفم موند تو دهنم وای خدایا چرا اینجوری نگاه میکنه غلط کردم بابا . کاملا میلرزیدم از ترس . تو چشام زل زده بود و هر لحظه قیافش ترسناک تر میشود از قیافش دیگه داشتم غش میکردم تند تند خدارو میخواستم که دستشو بلند کرد وبه طرف کلبه گرفت به زور نگامو گرفتم و به کلبه نگاه کردن که درش باز بود سریع از جلوی نگاه نگاش جیم شدم از پله ها یواش یواش ازشون بالا رفتم که نگام افتاد به داخل کلبه زیاد تعریفی نبود رفتم جلو دستمو زدم به چهار چوب چوبیش هیچی داخلش نبود به جنا نگاه کردم دور خونه میچرخیدن نفس سنگینمو دادم بیرون رفتم تو که در بسته شد با وحشت برگشتم دویدم سمت در هر چی دستگیرشو بالا پایین کردم باز نشد بامشت میزدم به در ولی فایده نداشت باز شو لعنتی .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ــــ باز نمیشه خودتو نکش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم وبا قیافه یه پیرزنه قاف قافو روبه رو شدم ولی قیافش مثل فالگیرا بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : سلام شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه: کسی که مشکل تورو حل میکنه یه جن گیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: شما میدونید...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه : آره همه چیزو تو..... تو خطری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنارش نشستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: باید چیکار کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه : الان نه فردا بیا در موردش بهت میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : دوستام چه طور خوبن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه : نه اونا تو خطرن مخصوصا دختر مو حنایی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی زهرا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو چه خطری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه : توباید بری اونجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من :چه طوری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزنه : این راهو مستقیم بری میرسی به کلبه ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع رفتم طرف در راحت باز شد یعنی اون نمیخواست در باز شه .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سرعت زدم بیرون خدایا چیزشون نشده باشه خواهش ..... خواهش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با آخرین توان خودمم میدویدم وهمش از خدا می خواستم چیزشون نشده باشه حالمم افتضاح داشتم از بی خوابی میمردم تا بالا خره به خونه رسیدم رو زانوهام خم شدم تا نفسی تازه کنم نفسم که سرجاش اومد به خونه نگاهی کردم از همیشه ترسناک تر بود نفس عمیقی کشیدم رفتم سمت پله هاش صدای قیژقیژ آشنای پله دیگه ترسناک نبود ولی دلهره رو تو دلم می نداخت بالاخره به در خونه رسیدم تا اومدم درو باز کنم در به صورت اتوماتیک باز شد چشامو بستم یه نفس عمیق کشدم ....چشامو باز کردم چه خبر بوده دیشب کل وسایل خونه درب وداغون وسط خونه پخش وپلا بودن بدتر از بار اول بود که این خونه رو این طوری دیدم رفتم داخل تا پامو گذاشتم داخل در بسته شد مهم نیست من که نمی خواستم فرار کنم تا پنج دقیقه هیچ اتفاقی نیوفتاد انگار اصلا چیزی نیست رفتم کاناپه برعکس و برگردوندم روش نشستم صورتمو بین دستام گرفتم نفسمو حرصی بیرون دادم سرمو بالا اوردم که اخمام رفتن تو هم اینجا چه خبره یه میز گرد وسط پذیرایی که روش کلی شمع خاموش بود یه چاقو وسطش که زیرش چند تا برگه بود رفتم پیش میز چاقو کاملا خونی بود اما خونش قدیمی بود سیاه رنگ بود انگار نفرین شده بود زیر چاقو چندتا برگه بود اما خط خطی اینجا چه خبر بوده امکان نداشته بچه ها یعنی ......... احضار جن دیشب انجام دادن خدای من سرم داشت از این همه افکارو فشار میترکید اشکم خیلی لجباز بود راهشو پیدا کرد واز چشام جاری شد سرمو بالا اوردم وکل خونه رو ازنظر گذروندم که نگام به عکس دسته جمعی مون افتاد رفتم ورش دارشتم که چشام تعجب داشت قلمبه میشد خدای من رو عکس زهرا و سحر وفاطمه یه ضربدر بزرگ بود اما رو عکس من یه دایره بزرگ کشیده شده بود یعنی قصدش چی بوده چرا این کارو کرده ؟ کی بوده اگه یکم اینجا میموندم دیونه میشدم با داد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : پس کجایی لعنتی دوستام کجان چی از جونشون میخوای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که صدای خس خس آشنا گوشمو پر کرد سرمو بالا اوردم دیدم یه گوشه مونده بود سرشو کج کرده بود یه پوزخند چندش آورم زده بود بهش نگا کردم که دستشو به طرف قاب گرفت بعدم اتاقو نشون داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: یعنی دوستام اونجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم فقط یه سر تکون داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خب چیکار کنم تا آزادشون کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تا حرکت با دستاش نشونم داد اما هیچی نفهمیدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: من نمی فهمم بیا بنویس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه برگه و خودکار گذاشتم رو میز ، خودکار به صورت اتوماتیک شروع کرد به حرکت انگار یه نیروی جادویی طلسمش کرده بود نگاهم به خودکار قفل شده بود که انگار نیروی جادویی از بین رفت چون خودکار از حرکت افتاد رفتم و بهش نگاه کردم چشام از تعجب خشک شده بود روی جمله اش بالاخره چشامو ازش گرفتم سرمو بالا اوردم که ببینمش اما ناپدید شده بود خسته بود مغزم کار نمی کرد رفتم یه جایی رو پیدا کردم دراز کشیدم تا حداقل با خواب از این اتفاقات دور شم اما مدام تو ذهنم مرور میشه مخصوصا نوشته الانش خدایا من چیکار کنم آخه من چه طوری این کارو کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوشته روی برگه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( باید عجله کنی وگرنه دوستاتو نمیبینی تا فردا غروب بیشتر وقت نداری احضارم کن ! تنتو به من بسپار تا دوستاتو بهت بدم ! من روحتو میخوام پس بهم بدش . ))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانای کل - یک روز پیش (دزدیده شدن سحر - فاطمه – زهرا) :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا تاریک بود خونه تو سکوت فرو رفته بود دخترا بی هوش روی زمین افتاده بودن هرکدوم کابوسی میدیدن کسی توی تاریکی حرکت کرد اونقدر قدم هاش نرم وآهسته بود که به سختی متوجه حرکتش میشدی به دخترا زل زده بود وتو فکر شیطانیش فرو رفته بود بوی ترس دخترای تو خواب بدجور وسوسه اش میکرد منتظر بود بیدارشوند تا افکار شومش را عملی کند به دختر موحنایی نزدیک شد خم شد تا بتواند صورتش را به خوبی نگاه کند نفس های وحشیانش به گردن دختر موحنایی برخورد میکرد. دختر مو حنایی هر لحظه بیشتر خودش را توی بغلش جمع می کرد انگار کسی میخواست به او نزدیک شود جن خانه کم کم به او نزدیک تر میشد و دختر مو حنایی بیشتر خودش را تو بغلش جمع میکرد ...... که ناگهان از خواب پرید وجن خانه ناپدید شد ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواب وحشتناکی میدیدم اون موجود توی جنگل داشت به زور خودش را تو بدن من جا می داد نفس نفس میزدم بعد اینکه نفس هایم آروم شد به دورو ورم خیره شدم تو خونه بودم سحرو فاطمه هم کابوس میدیدن به آرومی بیدارشون کردم بلند شدیم تا دنبال چیزی روشنی بخش مثل شمعی چیزی بگردیم که متوجه نبودن ستایش شدیم باید میرفتیم بیرون تا پیداش کنیم ............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این دختره معلوم نیس کجاست آماده شدیم بیریم دنبالش هر کاری کردیم در باز نمی شد اه خونه زوار در رفته الان چه وقت گیر کردن دربود داشتیم زور میزدیم تا در بازشه اما فایده نداشت که صدایی مثل خس خس تو اون تاریکی خونه به گوشم رسید از بچه هام پرسیدم اونام می شنویدن با ترس برگشتیم وهمزمان با آن یه جیغ گوش خراش سر دادیم همون موجود عجیب توی جنگل بود خدایا خودت رحم کن با پوزخندی عصبانی به ما خیره شده بود تو اون تاریکی چاقویی که تو دستش بود رو تکون میداد اون قدر لبه اش تیز بود که تو تاریکی مثل چراغ نور میداد لکه های سیاهی که حدس میزنم خون باشه روش جلب توجه میکرد ماهم غفلت نکردیم و یه جیغ کشیدیم برگشتیم سمت در با مشت ولگد بهش میزدیم تا باز شه اما فایده نداش تو اون موقعیت یه باد هم تو خونه میومد که داشت مارو به سمت اون موجود میبرد ترسیده بودیم هر لحظه به اون موجود نزدیک تر میشدیم که خودش به سمت ما حمله کرد چشمامو بستم وفقط جیغ میزدم فقط جیغ ...... که صدای جیغ های زهرا که داشت با تموم وجود جیغ میزد توجه همو جلب کرد چشمامو باز کردم فقط به صحنه رو به رو خیره شدم زهرارو گرفته بود داشت به زور خودشو تو بدن زهرا میکرد زهرام داشت اشک میریخت و داد میزد فقط مونده بود که صورتش بره تو بدن زهرا به خودم اومدم دست فاطمه رو گرفتم رفتیم کمک زهرا دست زهرا رو گرفته بودم میکشیدم طرف خودم تقریبا سمت راست موجود از بدن زهرا بیرون اومد زهرام از درد بی هوش شده بود اما صورت جمع شده اش ثابت میکرد داره درد میکشه برق های خونه اومده بود اون موجود سعی داشت باچاقوی تو دستش بهمون ضربه بزنه تا زهرارو ول کنیم اما نمی تونست ... اخم غلیظش ثابت میکرد خیلی عصبانیه از بدن زهرا بیرون اومد یه نگاه پر از نفرین ،مرگ ، ..... به ما کرد که ترس تو وجودمو به توان هزار رسوند یه جیغ مهیب کشید که موجب شد برقا بره فقط یه چیز مثل باد سریع به طرفمون اومد ..... بعد چند دقیقه برقا دوباره اومد یه میز گرد وسط حال با یه چاقو چند تا برگه زیرچاقو رو میز بودن این میز چیه از کجا اومده که یاد زهرا افتادم به زهرا نگاه کردم هنوز بی هوش بود فقط امیدوارم بلایی سرش نیومده باشه که یه تکون شدید خورد صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : زهرا ....... زهرا ............. خوبی .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که صداش زدم مثل باد سریع رفت طرف میزگرد وسط حال نشست یه لحظه حس کردم شاخ دراوردم مام نشستیم کنارش . یه برگه طرف ما گرفت با یه خودکار جای وحشتناکش این بود چشماش بسته بودن و اون این کارو میکرد با ترس و استرس خودکارو گرفتم تودستم تا به کاغذ نزدیک کردم انگار یه دست نامرئی قدرتمند دستمو گرفت داشت فشار میداد رو کاغذ . فاطمه هم همین طوری بود بعد چند دقیقه احساس کردم دستم آزاد شد به فاطمه نگاه کردم که یه شونه انداخت بالا بعدم دوتایمون به زهرا نگاه کردیم اما با دیدن زهرا یه جیغ مهیب کشیدیم زهرا به جای چشاش یه جفت چشم سفید بود از کنارا لبش خون جاری بود یه پوزخندم زده بود چاقوی رو میزو ورداشت و به سمت ما حمله کرد یه جیغ زدم و سریع بلند شدم دست فاطمه رو که خشک شده بود رو گرفتم رفتیم طرف در اما در باز نمیشد خدایا کمکمون کن ..... تنها امیدمون توییی ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم خیلی درگیر بود آخه من چه طوری یه جن رو احضار کنم من حتی اسمشم بلد نیستم از یه طرف این افکار از طرف دیگه این بی خوابی دیونم کرده بود رفتم یه بالش و تشک اوردم انداختم مثل میت افتادم روش هنوز چشمامو نبسته بودم که خوابم برد تو یه جای خیلی مشکوک بودم همه جا سقید بود مثل یه مکعب تو خالی سرم درد میکرد که تصاویر کم کم برام مشخص شد تو خونه بودم مثل همیشه یه بوی بدی میومد که من حالا فهمیده بودم این بو بوی مرگه داشتم خونه رو از نظرمیگذروندم که چشمام افتاد به اتاق قفل شده بهش نزدیک شدم نا له های یه نفر اول به صورت یه صدای ظریف به گوشم میخورد بعد کم کم به داد و جیغ تبدیل شد احساس شیره گرم زیر پام منو از فکر در اورد به پایین پام خیره شدم یه خون گرم وتازه زیر پاهام جاری شده بود خیلی زیاد بود کل خونه رو داشت در بر میگرفت با مشت شروع به زدن به در کردم که درباشدت باز شد منم افتادم صورتم رفت تو خون دستی بهش کشیدم که صدای قه قه وحشیانه ای موجب شد سرموبالا بیارم ویه جیغ حیدری بزنم وهمین برابر بود با پریدن از خواب رفتم تو آشپز خانه یه لیوان آب برای خودم ریختم ای بابا خوابم بهمون نیومده با یاد آوری اتفاق تو خواب لیوان از دستم افتاد سحر وفاطمه پوست بدنشون کنده شده بود وبه صورت وحشیانه ای ازشون خون میومد زهرام سر مست میخندید و گوشت تنشون رو میخورد نمی دونم چرا دوباره جیغ زدم عرق کرده بودم عرق سرد جو خونه برام سنگین بود یه شال سرم کردم رفتم بیرون جلوی پله ها نشستم و به آسمون ساکت بی عیب ونقص خیره شدم مثل همیشه آروم مثل همیشه پر ستاره ،ستاره هاش به آدم چشمک میزد من نمی فهمم اگه همه چیز عوض شده چرا این آسمون عوض نشده بغض کرده بودم بغض داشت خفه ام میکردقطره اشکی با سماجت راهشو پیدا کرد واز چشمم افتاد بقیه اشکامم از اون پیروی کردن و افتادم همش به سرم ضربه میزدم وبا خودم میگفتم اینا یه کابوسه یه کابوس وحشتناک اما هیچ چیز از این اتفاقای جدید حقیقی تر نبود نمی دونم خوب منم ظرفیتم پرشده سرمو بالا اوردم وفقط داد میزدمو خدارو میخواستم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خدایا پس تو کجایی مگه قرار نبود مراقب ماها باشیم مگه قرار نبود که کمکم کنی .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خس خسی منو از افکارم در اورد به امید دیدن دوبارش خوش حال سرمو بالا آوردم اشکامو کنار زدم اما با یه گربه وحشتناک روبه رو شدم گربه بدنی کاملا سیاه داشت که موجب شده بود چشمای سفیدش حسابی تو چشم بیاد با پاهایی سم مانند مستقیم به من زل زده بود ترس خرخرمو داشت میجوید که گربه رفت داخل خونه بعد یه پنج دقیقه هرچی جرعت تو این دنیا داشتم تو دلم ریختم وبه سمت پله ها رفتم که در با شدت باز شد وگربه مثل اسب از روی من پرید من هم با مخ اومدم رو زمین همون طور که به گربه فوش میدادم سرمو مالش میدادم که میومیو گربه که بیشتر شبیه نعره دیو بود زهره ترکم کرد سرمو بالا اوردم به گربه نگاه کردم که چیزی براق تو دهنش توجه همو جلب کرد اون تو دهنش یه چیز فلزی داشت دقت کردم دیدم عکس یادگاری ما تو دهنشه اون چیز فلزیم قابش بوده نه دوستامو یه جن بد ترکیب ازم گرفت حالا یه عکس بیشتر ازشون ندارم اونم تو میخوای بگیری بهت اجازه نمی دم بلند شدم افتادم پشت سر گربه اونم شروع به فرار کرد همین طور میدوید میدوید نفهمیدم چقدر دویدیم که وایستاد و قابو گذاشت زمین خم شدم ورش داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : گربه بد ،گربه فلان فلان شده .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که حرف تو دهنم ماسید گربه یهو بزرگ شد ویه آدم شد با مو های صاف نسبتا کوتاه پوست خاکستری ردای سیاه و چشمای سفید با پاهای سم مانند...... وای خدایا گ....ه خوردم تو یه کاریش کن من چیز خوردم آخه این چه حرفی بود زدم صورتشو بهم نزدیک کرد یه اخم دلهره اور تو چهرش بود که کاملا داشت بهم می فهموند کارت تمومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چه غلطی کردم حالا چیکار کنم صاف زل زده بود تو چشمام یه جایی شنیده بودم باید موقع دیدنشون ترستو نشون ندیدی ترس موجب وسوسه اشون میشه سعی کردم به روی خودم نیارم نگاهمو خونسرد کردم وبه چشمای وحشتناکش دوختم آخه منو چه به این کارا کم کم داشت خونسردی تو قیافم جاشو به غلط کردن میداد که صدای مردنه ای منو از تو این حالت نجات داد جن خوشگل روبه روم یه اخم بهم کرد وکم کم کمرنگ میشد به طوری که ناپدید شد برگشتم طرف صدا که با یه پسر ناناس وخوجل روبه رو شدم حلوای من فرشتس یا جنه دستمو به حالت دفاع شخصی گرفتم طرفش همشم مثل برسلی عدو ودو میکردم پسره بنده خدا خشک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : توهم جنی چی میخوای اگه منو بخوای میکشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره با حرف من شروع به خندیدن کرد و پوزخند میزد دیدی گفتم یه جنه داره منو مسخره میکنه میگه بابا تو زورت به من میرسه فنچه آدم برای همین خم شدم کفشمو در اوردم الان نشونت میدم که زور دارم یا نه رفتم جلوش اون هنوز غرق در خنده روی آب بخندی شپرق اوخ اوخ چه صدایی داد بدبخت افتاد الان فاتحمو میخونم بزار بسم الله الرحمان ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : اوخ سرم خیر از کفشت نبینی مثل چوپق میموند ضربه مغزی نشدم شانس اوردم تو که از جنا بدتری اوخ ..... آخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اعتراف کن جنی وگرنه یکی دیگه میزنمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : نه طور جون خودت خب جن نیستم ولی جن گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : منم ابلیسم راست بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : اون که هستی ..... اوخ چرا میزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : زدم آدم شی ابلیس توییی ..... جنت کو جن گیر ژوووووون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : لابد اون جنه که تورو اورد اینجا خر ارواح ممد خراسانی بود آره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بزار یه چک کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راست میگفت واخاک به سرم جون مردم رو زدم ناکار ومرگ مغزیش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه جیغ زدم کفشو انداختم رفتم طرفش : وای خوبین ببخشید درد میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره :پ ن پ داره نوازش میکنه بعدم مطمئنی تو همون دختره تو اون خونه نفرین شده ای آخه یه نمه خل میزنی در البته با عرض معذرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بی ادب آره خودمم نکنه کتک می خوای من خلم آره الان که اومدم زدم تو برجکت میفهمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره دوتا پاداشت هشتای دیگه غرض کرد الفرار منم پشت سرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : ببین بیا خون آلودتو به خون من آلوده تر نکن نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: وایسا تا بهت یه خون آلوده نشون بدم باتوام وایسا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نفس نفس افتاده بودم خسته بودم اما همچنان دنبال اون پسره پرو بودم تا بالاخره واستاد .خم شدم ودر حالی که نفس نفس میزدم سرمو بالا اوردم که به پسره یه چشم غره وحشی برم که با دیدن کلبه اون جن گیر تعجب کردم بدون معطلی یه جــــــــــــــیـــــــــ ـــــغ بـــــــــنـــــــــــــف ـــــــــــش کشیدم پسره فکرکنم تا حالا به معیوب بودن مغزم پی برده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : وای ممنونم بالاخره پیداش کردم خداروشکررررررر......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : آره پیداش کردی اما یه مشکل جدید به وجود اومده اونم اینه اون پیرزنه جن گیر مرده......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : بله ....... آخه چرا اون که تا دیروز خوب بود...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : مثل اینکه دیشب جن کلبه اومده دخلشو اورده اونم یکی از جن هاشو سراغ من فرستاد وخواست به تو کمک کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بیچاره به هر حال ازش ممنونم خب ببخشید اسم شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : آخ با اون کفش و جیغ هات حواس واسه آدم نمیزاری من رستاکم ودر خدمت شما......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من حواس تورو کش رفتم آره خروستاک ....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : خروستاک چیه رستاک ببین من نیومدم باتو دعوا کنم اومدم تا بهت کمک کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : به هر حال خوش وقتم منم ستایشم خروستاک .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اونو ول کردم تا حرص بخوره پسره دهنش بو شیر میده هنوز یاد نگرفته با یه بانو چه طور رفتارکنه ( هر چی گفتی خودتی من سرتا پا گوشم هاااااااااا ) وارد کلبه شدم اینجا خیلی عجیب بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: پس جن های دور خونه بودن چیشدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : اونا رو هم باخودش برده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : باعجله برگشتم طرفش وگفتم : آقای جن گیر خروستاک چه طور باهاش ارتباط برقرار کنم من بلد نیستم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : هزار بار دختره خل رستاک نه خروستاک بعدم مگه تو اسمشو بلدی ......؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : آخ حق با توه آقای خروستاک حالا چی کار کنم آخه .....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : به نظرم برگرد کلبه چوبیت حتما بهت میگه مطمئن باش وگرنه خودشم می دونه تا ندونی اسمش چیه نمی تونی احضارش کنی وحالا اسم من چرا مسخرش می کنی فکر میکنی با این کار حرصی میشم .............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفای خروستاک برام مبهم شد و تصاویر جلوم محو شدن دنیا دور سرم چرخید یکم گذشت بهتر شدم همه جا تاریک بود وا مگه من تو خونه جن گیر نبودم خروستاک کجاست به دورو ورم نگاه کردم اما هیچ چیز قابل مشاهده نبود و صدای خس خس آشنا بوی مرگ بد کل فضا رو پر کرد دور خودم چرخیدم هیچ چیز نمیدیدم که دوتا نقطه سفید توجه همو جلب کرد دقت کردم تازه متوجه شدم اونا چشاشن ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ببین من اسمتو میخوام .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های سفید ناپدید شدن ضرب قلبم دیونم کرده بود خسته بودم که صدای گوش خراشی به گوشم خورد سریع چشمای بستمو باز کردم وا بی هوش شده بودم به خروستاک که نگران داشت بهم نگاه میکرد خیره شدم یاد حرف اون صدای گوش خراش افتادم سریع از جام بلند شدم و با عجله شروع به دویدن کردم که متوجه شدم خروستک داره صدام میکنه مهم نبود فعلا الان باید برم برم تو اون خونه یاد اون صدای خش دار افتادم آره خودش بود خودش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(( اگه می خوای اسممو بفهمی و بفهمی که چه طور احضارم کنی این مهلت آخره بیا خونه منتظرتم))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس میکردم دارم پرواز میکنم اینقدر تند میدویدم این مهلت آخرم بود بالاخره به خونه رسیدم چشمامو بستم ترسو از خودم دور کردم آب گلومو با صدا قورت دادم نفسمو بیرون دادم چشمامو باز کردم به سمت پله ها رفتم تا پامو گذاشتم رو اولین پله صدای غیژ غیژ بدی داد سعی کردم خودمو به اون راه بزنم تا نترسم یه یاعلی گفتم و رفتم سمت در ..... در خونه تا نزدیک شدن من بهش به صورت اتوماتیک باز شد همه چی خونه تغییر کرده بود اصلا وسایل ما تو خونه نبود وسیله های قدیمی که به صورت یه سلیغه خانوم قدیمی چیشده بود ذهنمو درگیر کرده بود به سمت داخل خونه قدم گذاشتم تا داخلش شدم در با صدای بدی بسته شد مثل این برق گرفته ها برگشتم زل زدم به در که صدای عجیبی به گوشم خورد برگشتم که چشمم به یه زوج عاشق برخورد کرد......... وا اینا تو فاز عشقن به اون جن چه ربطی دارن ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن : رهام دخترم کجایی بیا ببین چه شامی برات درست کردم ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام ؟ رهام دیگه کیه .....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان دستت درد نکنه واقعا نیاز داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا برگشتم یه دختر 18 و 17 ساله بود پس رهام اونه دختر خیلی خوشگل بود به طوری که من نمیتونستم ازش چشم بردارم چشمای مشکی درشت مو های مشکی فر بلند و صد البته پر با پوست سفید لباشم قنچه ای بود باورم نمیشه یعنی این جن زشت این دختره است تصاویر کم کم مبهم شد به طوری که تار تار شد همه جا سفید بود یکم که گذشت تصاویر دیگه ای مشخص میشد رهام تو بغل پدرش بود وداشت گریه میکرد.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : پدر یعنی ما مامانو دیگه نمیبینیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرد رهام : نه دختر اون الان یه جا بهتره اون الان یه فرشته اس ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی مادرش مرده اوخی بیچاره دوباره تصاویر مبهم شد و تصاویر جدیدی مشخص شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : پدر حتما باید برید چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر رهام : دخترم باید برم شکار وگرنه میمیریم از گرسنگی من تا بعد از ظهر برمیگردم ..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصاویر جدیدی جلو چشمام اومد که تو همشون رهام لب پله ها نشسته و منتظر پدرش بود اما نمیومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعدم همه چی محو شد و من تونستم خونه ای که وسایل ما بود رو ببینم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردرگم روی کاناپه نشستم پس این تلویزیون این کاناپه از کجا اومده آخهههههههههه نفسمو با حرص بیرون دادم که چشمم به قاب عکس بزرگی از رهام که وسط پذیرایی افتاد این اینجا نبوده محو زیبایش بودم که احساس کردم چهرش داره عوض میشه صورتش پیر و ترک بر میداره لباشم دارن پوسیده وسیاه میشن و چشماش مردمک داخلش هر لحظه کوچیک و کوچیک تر میشه به طوری که مثل نقطه میشه موهاشم ژولیده و بهم ریخته میشد فقط با وحشت به قیافه روبه روم خیره شده بودم که قیافه تو قاب عکس بیرون پرید و به سمتم حمله ور شو بدون اینکه غفلت کنم به سمت در خونه دویدم اما انگار در خونه قفل بود باز نمیشد واون رهام جنی هم هر لحظه بهم نزدیک تر میشد از پشت لباسمو گرفت یه جیغ زدم و محکم منو پرت کرد سمت دیوار کمرم باقدرت به دیوار کوبید وصدای جابجا شدن استخونامو تونستم بشنوم اما خدارو شکر کسی درو به زور باز کرد اومد تو و رهام جنی محو شد .... ناپدید شد....... نگاه کردم دیدم ای بابا این خروستاکه مارونجات داد با نگرانی اومد سمتم ............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : خوبی؟؟؟؟؟؟ چی شد فهمیدی اسمشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط تونستم سر تکون بدم با کمک خروستاک بلند شدم وباهم رفتیم سمت کلبه اون جن گیر امشب میخواستیم احضارش کنیم و یعنی امشب یکی از خطرناک ترین شب های عمرم بود ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره به کلبه جن گیر رسیدیم اوفش خسته شدم این قدر راه رفتم .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : ستایش بیا اینو بگیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب برگشتم که یک چاقو جیبی طرفم گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : این دیگه برای چیه؟؟؟؟؟؟ واقعا نیازه.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : ببین وقتی تو یه جن رو احضار می کنی در واقع داری اجازه نزدیک شدن اونو به خودت میدی !برای همین اون میتونه هر کاری بکنه حتی تورو بکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه هیچ چیز مانعش نیست اینم برا دفاع شخصیت لازمه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو رو تو دستم گرفتم لبه ی خیلی تیزی داشت اگه بهش ضربه بزنم مرگم حتمی ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : ستایش الانم مرگ تو حتمی هست فراموش نکن .شب باید زود احضارش کنیم تا صبح نشده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : چون صبحا نفرین شده و از توی اون خونه نمیتونه بیرون بیاد خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: چرا نفرین شده ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جوری نگام کرد یعنی بابا لال مونی بگیر مغزم سوت کشید خودمو زدم به اون راه و یک جـــــــــــــیــــــــــ ــــــــغ کشیدم با وحشت برگش طرفم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : چی شده جن دیدی اینجاست ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش تعجب کردم ولی یکدفعه زدم زیر خنده میدونم الان فکر میکنه بابا این دیگه کیه از تیمارستان اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نه تنها جن اینجا الان آقای خروستاکه از هیجان احضار جن جیغ زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : دختره خل دیونه ترسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من دیونم یا شما آخه رستاکم اسمه....... مامانت چه طور صدات میکرد رسی جون خروسی ژووووون .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : اسم من یعنی شاخه بعدم مامانم به من میگفت رستاک ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو جمله رو وقتی دندوناشو روی هم میسابید میگفت اوفش حرصشو بالا اوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : بیا کمک کن حداقل به درد بخور یکم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایــــــــــــــــش پسره نچبس از خود راضی خروسی رفتم کمکش اون سر قالی رو گرفتم با هم بلندش کردیم زیرش یک دایره بزرگ بود که چندتا خط مثل قطر از داخلش عبور کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: این چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : هیچی میشی تو این سبزی پاک میکنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: ایــــــــــــــش خروس بی محل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدو گفت : این کمک میکنه راحت احضار جن کنیم ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: مگه بدون این نمیشه احضار کرد ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره یه جور نگام کرد یعنی لال شو ایکیو نوخودی بالاخره چندتا وسیله گذاشت با یه عالمه شمع چندتا کاغذ و یک خودکار شروع به خوندن ورد کرد ترسیده بودم چاقو جیبی رو محکم تو دستم فشار دادم و هر لحظه منتظر بودم یک اتفاق ناگوار غیر منتظره بیوفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میترسیدم راه نفسم بسته شده بود هر لحظه تپش قلبم بیشتر میشد از طرفی هم مشتاق بودم ببینم چه اتفاقی میوفته !!!!!!!! نگاهی به دورو برم کردم هنوز رهام احضار نشده بود و رستاک داشت با کلافگی ورد میخوند من یکی بعید میدونم بیاد ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: فایده نداره هرچی ورد بود رو خوندم اما احضار نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه رمان ترسناک خوندم که از کاغذ و قلم استفاده میکردن تا با جن و ارواح ارتباط برقرار کنن به رو میز نگاه کردم با دیدن اون کاغذ و قلم ها چشمام برق زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: فایده نداره اون نمیاد باید از یه راه دیگه وارد عمل بشیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به برگه های روی میز اشاره کردم ....ادامه دادم: اینطور راحت میتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم بلایی هم سرمون نمیاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با یه لبخند بزرگ نگاش میکردم که پوز خندی زدو گفت : هه وقتی احضار نشد یعنی نمیخواد ارتباط برقرار کنه ...... پریدم وسط حرفشو گفتم:پس چرا به من گفت امشب ارتباط برقرار کنم نخیر من مطمئنم این روش جواب میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگامو ازش گرفتم و دوختم به برگ ها چشمامو بستم باهاش حرف زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: رهام چرا نمیایی ما میخوای با تو ارتباط برقرار کنیم ....... چند لحظه مندیم اما هیچ اتفاقی نیوفتاد به رستاک که با یه پوزخند نگام میکرد خیره شدم که صدای کشیده شدن خودکار روی کاغذ موجب شد لبخند پیروز مندانه ای بزنم به کاغذ نگاه کرده که روش با خط خرچنگ غورباقه ای نوشته شده بود برید بمیرید خیره شدم اخم کردم دادزدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: خودت برو بمیر بگو من چه کار کنم تا دوستامو آزاد کنی من که باهات ارتباط برقرار کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذ روی خود کار باسرغت کشیده میشدهو خط خطی میکرد فکر کنم رفتم رو اعصابش بدجور غاطی کرده همون طور روی کاغذ ها خط خطی میکرد منم مرتب داد میزدم بسه تمومش کن اما هیچ چیزی نشد بعد چند دقیقه شمع ها خاموش شد و همه جا تاریک شد از ترس چاقو رو تو دستام فشار دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک : ستایش خوبی؟؟؟؟؟؟؟ تو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من خوبم تو خوبی؟؟؟؟؟ هون جا که نشستم اصلا تکون نخوردم!!!!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: آره منم خوبم ........ خوبه پس تکون نخور تاشمع هارو روشن کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز یه دقیقه از حرفش نگذشته بود که روشنی شعله فندک توجه همو جلب کردخیلی آهسته شمع هارو روشن کرد اما خیلی تاریک بود ولی بازم میشد برگه های رو میزو دید با عجله اونارو تو دستم گرفتم هیچ سر در نمیارم همشون خط خطی بودن دیگه میخواستم خودمو خفه کنم عصابم داغون شده بود ............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لایه نازک اشک دیدمو تار کرد کاغذهارو گذاشتم رو میز زانو هامو بغل کردم و شروع کردم به هق هق کردن دستی روی شونم نشست سرمو بلند کردم با چهره رستاک روبه رو شدم اشکامو پاک کردم نزاشتم اشکامو ببینه نگاهمو دوختم به کاغذا تو فکر بود که یهو انگار ذهنم جرقه زد کاغذ ها رو برعکس کرد همون طور که حدس زدم پشت برگه با دست خط خرچنگ غورباقه ای بزرگ یه کلمه بود تو اولین برگه مرگ بود تو دومی خونه بود تو سومی بیا توچهارمی ببین و تو آخری زهرا با دیدن نام زهرا تنم یخ بست زبونم بند اومد خدایا منظورش چیه چند بار برگه هارو کنار هم چیدیم تا بالاخره تو نستیم جمله اشو بخونیم منو رستاک با چشمانی از حدقه زده بیرون به جمله نگاه میکردیم سریع از جام بلند شدم کورمان کورمان دنبال راه خروج همون در بود که پیداش کردم سریع زدم بیرون هنوز تو شوک بودم هنوز داشتم اشک میریختم بدنم یخ زده بود میلرزیدم و سریع به سمت خونه میدویدم تو ذهنم بار ها و بارها اون جمله تکرار میشد انگار یکی تو سرم داد میزد و اون جمله رو تکرار میکرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((بیا خونه مرگ زهراو ببین))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو رو گوشام گذاشتم اما صدا تو سرم میپیچید با عجله به سمت خونه میرفتم و رستاکم پشت سرم اشکام دیدمو تار کرده بودن و تو دلم فقط خدارو میخواستمو ازش کمک میخواستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس واضطراب مدام به قلبم چنگ مینداخت ترسم دو برابر شده بود اشکام که تمومی نداشت و مدام از چشمام سرازیر میشد فقط یاد خدا تو قلبم یکمی آرومم میکرد صدای رستاک که منو صدا میزد مدام تو گوشم می پیچید اما من فقط میدویدم تا به خونه برسم بالاخره به خونه رسیدم رو زانو هام خم شده بودم ونفس نفس میزدم از زور سرفه قرمز شده بودم رستاکم به من رسیده بود اونم رو زانو هاش خم شده بود و نفس نفس میزد بعد اینکه نفسمون اومد سرجاش به هم نگاه کردیم و به سمت خونه رفتیم به خونه یه نگاهی کردم ازهمیشه ترسناک تر بود تاریک و ساکت اما خدا میدونست اون داخل چه خبره ولی برعکس چراغ های روشن خونه که از پنجره میتونستی روشنایشو ببینی تو اون تاریکی موجب شده بود حسابی تو چشم بیاد .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: عجله کن باید بریم تو نه اینکه به این خونه زل بزنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با اون بود آب دهنمو با صدا قورت دادم ودر حالی که از ترس میلرزیدم به سمت خونه قدم برداشتم تا پامو روی پله های چوبیش گذاشتم صدای غیژغیژ بدی بلند شد که موجب شد یه لرز شدید بزنم یواش یواش پله هارو بالا رفتیم تا به در چوبی و قدیمی خونه رسیدیم نفسمو بیرون دادم دستم بردم جلو تا درو بازکنم که در به صورت اتوماتیک باز شد به صورت رستاک نگاه کردم اونم مثل من رنگش پریده بود اما یه لبخند کاملا مصنوعی زد و با ابرو داخل خونه رو نشون داد نفسمو حبس کردم درو کمی باز کردم بوی بدی تو بینیم پیچید بویی مثل فاسد شدن غذا یا حتی بدتر درو بیشتر هل دادم تا باز شه که نگاهم به داخل خونه قفل شد نمیتونستم حتی پلک بزنم فقط با بهت و تعجب به داخل خونه خیره شدم ........ داخل خونه پر بود از جن هایی که به طرز وحشتناکی مرده بودن همون جن هایی که به دور خونه جن گیر می چرخیدن وحالا با چشماهایی سرخ واز حدقه بیرون که از قسمت شکم آنها مایه ای لزج مانندبیرون زده بودروی زمین افتاده بودن قسمت پذیرایی پر بود از جن آب دهنمو قورت دادم ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: این جن های جنگیر هستن ببین چه طور وحشیانه کشتشون............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرف رستاک صدا های ناله و جیغ های خفیف یک دختر شنیدم با تعجب به رستاک خیره شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: تو هم شنیدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: آره باید ببینیم از کجا این صدا ها میاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره منتظر موندیم این دفعه صداها واضح تر از حمام شنیده شدن درست حدس میزدم میدونستم بین حموم و اون اتاق نفرین شده راه های مخفی هست با لبخندی پیروز مندانه به رستاک خیره شدم که یهو برق ها رفت همه جا ساکت بود و تاریک که دوتا نور سرخ توجهمو جلب کرد نفسم حبس شد.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک: ستایش عجله کن دوستاتو نجات بده این جن ها دارن بیدار میشن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرف رستاک ترس و لرز تو بدنم بدتر شداون نور های سرخ که الان فکر کنم چشماشون بودنند بیشتر میشد به طوری که همه جا دیده میشدن نمیدونستم تو اون تاریکی چه کار کنم نور سفیدی توجهمو جلب کرد دقت که کردم دیدم نوری خفیفی که از میان دری که نیمه باز بودبه چشم میادغلط نکنم حموم بود اما من چه طور برم اونجا تو فکر بودم که صدای نفس های وحشیانه ای رو دقیقا کنار گوشم شنیدم نفس هایی داغ که با برخوردشون با بلوزم انگار بلوزم آتیش گرفته نفسم حبس شد ............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس های وحشی کنار گوشم موجب شده بود بلرزم لرزی که کم کم داشت تعادل بدنمو از بین میبرد چشمامو بستم نفسم حبس شده بود به جلوم خیره بودم و صداهای اطراف برام مبهم شده بود همه صدا ها جز اون نفس های وحشیانه ...... که درد وحشتناکی رو تو موهام احساس کردم انگار که از ریشه موهامو گرفته بودن و میکشیدن محکم زمین خوردم کمرم درد گرفت به طوری که صدای آخم بلند شد که دیدم دارم به سرعت منورو زمین کشیده میشم نمیدونم کجا منومیبردن .....پشت بدنم میسوخت موهامو تو چنگال های وحشیش گرفته بود و دنبال خودش میکشید شالمم رو شونه هام افتاده بود دستامو گذاشته بودم روی سرم تا درد کشیده شدن موهام کمتر بشه اما فایده نداشت کم مونده بود کچل بشم انگار داشت علف هرز رو با فشار از زمین بیرون میورد بالاخره موهامو ول کرد اشکام که به خاطر کشیده شدن موهام رو گونم ریخته بودو سریع پاک کردم و به اطراف نگاه کردم تو آشپز خونه بودم تاریک و بی صدا و صد البته ترسناک تر از همیشه بازو هامو بغل کردم تا شاید لرز بدنم کمتر بشه موهام هنوز میسوخت دردی که غیر قابل توصیف بود که ناله ی گوش خراشی به گوشم خورد بهت زده بودم وبا ترس به دور آشپزخونه خیره شدم که دوباره صدای ناله اومد اما این دفعه یه چیز دیگه هم گفت ولی متوجه نشدم یه چیز سیاه رنگ با سرعت از جلوم رد شد که منم یه جیغ زدم آب گلومو تند تند قورت میدادم که یه نفر تو گوشم با صدایی جیغ مانند فریاد زد بــــــــــیـــــــــــا ترسیده بودم از زور ترس به نفس نفس افتادم بازم سکوت بازم تاریکی وبازم ترس واسترس بوی بدی مشاممو پر کرد.... بو کشیدم بو دقیقا از پشت سرم بود به بویایم شک نداشتم دوباره اون صدا اما این دفعه دقیقا کنار گوشم فریاد زد : برگرد ...... گوشام از فریادش درد گرفته بود با اضطراب چشمامو بستم کف دستام از ترس عرق کرده بود و یواش یواش برمیگشتم حالا قشنگ میدونستم روبه رویه اون موجودم از نفس های داغش که به پوست گردن و صورتم میخورد، از بوی بدی که مشاممو پر کرده بود میتونستم حدس بزنم تو یک قدمیش قرار دارم شایدم کمتر... به خودم جرعت دادم و یواش یواش لای پلکامو باز کردم اول با دوتا گوی سرخ چشماش که مثل زمرد می درخشید روبه رو شدم اما تو کسری از ثانیه نا پدید شد و من فقط تو اون تاریکی تونستم یخچال قدیمی و پوسیده کنج خونه رو ببینم اعتراف میکنم هیچ حس خوبی نسبت به این یخچال نداشتم یه نیروی قوی منو مجبور میکرد که به پشت یخچال نگاه کنم با ترس به سمتش رفتم به کنارش رفتم که احساس کردم از پشت یخچال یه باد سرد اومد اول فکر کردم توهم زدم اما دوباره که دقت کردم همون باد سرد رو احساس کردم به کناره یخچال فشار اوردم کمی جا به جا شد بیشتر فشار دادم به طوری که بعد بیست دقیقه یخچال یکم اون ور تر رفته بود با تعجب به گودال بزرگی که روی دیوار بود نگاه کردم باد سردی از گودال بیرون میزد به داخل گودال دست کشیدم که احساس کردم مایه لزجی روی دستمه با وحشت به خون های سیاه روی دستم نگاه کردم اما بازم نسبت به اون گودال مرموز کنجکاو بودم ( غریزه کنجکاوی تو خانوما دیگه همه اینو تجربه کردن میدونن این بدبخت چقدر الان داره از کنجکاوی بال بال میزنه خخخخخخخخخخ) صدای داد های رستاک که منو صدا میکرد و خس خس های جن های تو پذیرایی رو میشویدم اما غریزه کنجکاویم قوی تر بود ومن بالاخره تصمیمو گرفتم و به زور خودمو جمع کردم هرچند بازم جام میشد اما کار از محکم کاری عیب نمیکنه و داخل گودال شروع به رفتن کردم هرلحظه دور تر میشدم به طوری که صدا های رستاک و اون جن ها دیگه به گوشم نمیخورد ولی به خوبی میتونستم باریکه نوری رو از جلوم تشخیص بدم باریکه نوری که تو دل این تاریکی خود نمایی میکرد.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باد سرد تو گودال به صورتم برخورد میکرد همین موجب شده بود یکم بلرزم وایی خودایش هم سرده هم وحشتناک تموم شلوارم خونی شده بود اونم خون های سیاه روی دیوار گودال مجبور شده بودم چهار دست و پا راه برم منظورم رو زانوه راه برم برا همین به شدت زانوهام درد گرفته بودهر لحظه به باریکه نور نزدیک میشدم الان که بیشتر شده بود نور .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالا خره به یه در رسیدم هلش دادم باز نشد بفرما ما اگه شانس داشتیم اسممون شمسی بود رفتم عقب وبا سرعت با حالت چهار دستو پا رفتم سمت در کوبیدم بهش در بازشد منم تعادلمو از دست دادم افتادم صدای آخم بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ستایش تویی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و برگشتم وبا دیدن سحر و فاطمه اشک تو چشمام جمع شد بدو بدو رفتم دوتا شونو بغل کردم تو حموم بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام سرازیر شد خوشحال بودم که سالمن .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : ب....ب...بچه ها زهرا؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش کردم که به پشتم خیره شده بود برگشتم زهرا رو دیدم که نشسته بود و چشماشم بسته بدو بدو رفتم بغلش کردم موهای حنایش باز بودن رو شونش ریخته بودن بدنش یخ زده بود به طوری که از سرمای بدن اون منم داشتم میلرزیدم ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : ستایش از اون دور شو سریع !!!!!!!!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب برگشتم تو چشماش نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چی می گی حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : میگیم از اون دور شو خواهش میکنم !!!!!!!!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو بهت وبودم و به زهرا و سحر خیره شده بودم که ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد وحشتناکی رو تو شکمم احساس کردم میسوخت مزه تلخی که میدونستم خونه تو دهنم احساس میکردم برگشتم و همزمان اومدم جیغ بزنم که خون از دهنم جاری شد چشمای زهرا کاملا سفید شده بود و چاقویی رو تو شکمم کرده بود هرلحظه بیشتر چاقو رو فشار میداد دردم گرفته بود ولی نمیتونستم نگامو از چشمای کاملا سفید و رعب آورش بگیرم دستشو گذاشت زیر گلوم و شروع کرد به فشار دادن من نه نفس میکشیدم نه دردم تمم میشد خون از دهنم سرازیر شده بود بلند شد که منم مجبوری باهاش بلند شدم فاطمه و سحرم هر کاری میکردن منو ول نمی کرد سحر شروع کرد به جیغ زدن بیشتر چاقو رو تو شکمم فشار میداد همچنین حصار دستاش رو دور گردنم بیشتر میکرد چشمام داشت سیاهی میرفت بی دفاع بودمو ترسیده که یاد چاقو جیبی که رستاک داده بود بهم افتادم سریع بیرون اوردمش ...زهرا منو ببخش با قدرتی که برام باقی مونده بود چاقو رو بردم بالا و محکم کردمش تو پهلوش جیغی زد که مدام تو سرم میپیچید چاقو رو بیشتر فشار میدادم اونم بیشتر جیغ میزد که یهو انگار متوجه دور و ورم شدم دارم چه کار میکنم دستی دستی دوستمو میکشتم نه چاقو رو بیرون اوردم کردم تو جیبم کردم .....اونم نگاه وحشتناکی بهم رفت دیگه بهم نفس نمیرسید چشمام کاملا سیاهی رو میدید که یه جیغ بنفش زد و منو پرت کرد محکم خوردم به دیوار حموم حتی می تونستم تشخیص بدم الان رو دیوار خون های من هست درد تو شکمم به اوج رسیده بود دنیا دور سرم می چرخید دیگه تحمل نداشتم و چشما مو بستم صدای جیغ های زهرا و فاطمه به همرا جیغ های گوش خراش زهرا که مثل مته تو سرم بود دیگه نمیشنیدم فقط تاریکی میدم .............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا تاریک بود جن های نفرین شده یکی یکی به سمتم حمله میکردن منم مجبور بودم با چاقو اونا رو از خودم دور کنم از ستایش خبری نبود نگرانش بودم طوریش نشه از خستگی به نفس نفس افتاده بودم که صدای جیغی از ته پذیرایی موجب شد برق از سرم بپره جیغ ها ادامه داشت سریع به خودم اومدم خیلی سخت بود به اون ته پذیرایی برسم حتی چند بارم جن بهم حمله کرد اما بالاخره به ته پذیرایی رسیدم به یه در رسیدم دستمو بردم رو دستگیره از سرمای دستگیره دستای منم یخ بست هرچی دستگیره رو بالا و پایین میکردم در باز نمی شد برا همین به عقب رفتم بعد با سرعت بیشتری به در کوبیدم احساس کردم کمی تکان خورد منظورم باز شد برا همین دوباره این کارو تکرار کردم بازم یکم احساس کردم باز شد این کارو پنج بار انجام دادم که در باز شد من با کله رفتم داخل نگاه کردم دیدم حمومه چشمم به دوتا دختر خورد که تو چشماشون اشک حلقه میزد قیافشونم خوب بود که صدای جیغی گوش خراش مجبورم کرد دستامو روی گوشام بزارم نگاهم به سمت چپ حموم افتاد اوا این جنه این که خیلی جیگره (خاک بر سرت داریم جون میدیم تو به فکر چهره ای ستایش خفن یکی بزن تو ملاجش منم دلم خونک شه )سرمو تکون دادم تا این افکار احمقانه از سرم بیرون بره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : پس ستایش کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون دختره که چشمای مشکی داشت ابرو های بلندی که خیلی تو چشم بودن لب های غنچه ای دماغ متناسب پوست سفیدی داشت که موهاشم از شالش بیرون ریخته بود البته یه کم ولی خوشگل بو نباید از حق گذشت ( ای بابا یکی اینو جمع کنه ) به کنارم اشاره کرد وقتی کنارمو دیدم بهت زده شدم ستایش با لباسی غرق در خون افتاده بود حتی کاشی های حموم خونی شده بود سریع رفتم بغلش کردم گذاشتمش رو شونم روبه اون دخترا گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: سریع بیاید بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونام مثل یه بچه حرف گوش کن گوش دادن از نور خورشیدی که تو خونه افتاده بود متوجه شدم خورشید طلوع کرده اثری از جن ها نبود چون صبح شده بود اون جن هم نمی تونست به ما حمله کنه ولی تنها بدبیاری ما اینجا ستایشه روبه اون دوتا گفتم سریع وسایلتونو جمع کنید میریم بیرون اونام مشغول شدن و بعد پنج دقیقه با کوله ای که فکر کنم مال خودشون بود اومدن بیرون تو جنگل شروع به راه افتادن کردیم سکوتی عذاب آور حاکم شده بود که حسابی داشت منو زجر میداد دلم برای پر حرفی های ستایش تنگ شده بود سوال های بیشمارش که آدمو عصبی میکرد از یاد آوری اولین دیدارمون لبخندی به لبم نشست خیلی دوس دارم بدوام که بتونم ستایش رو سریع تر ببرم خونه اون جن گیر تا زخمشو بخیه کنیم تا بیشتر از این خون ریزی نکنه اما چه میشه کرد اگه بدوام ممکنه خون ریزی شدید تر بشه زخمش هم عمیقه تازه حتی احتمال مرگ هم هست از فکر مرگ ستایش اخمام تو هم رفت جدیدا داشتم به این دختر وابسته میشدم که همون دختری که تو حموم جای ستایشو بهم نشون داد رشته افکارمو از بین برد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر: ببخشید شما کی هستید ستایشو چه جوری میشناسید ؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : من رستاکم کارم جن گیریه ستایش ازم خواسته تا بهش کمک کنم ( آره جون خودت مثل بادمجون اومدی خودتو به ستایش بنده خدا انداختی )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : از آشنایی با شما خوشحالم منم سحرم اینم دوستم فاطمه است اون جن تو حمومم دوستمونه که جن زده شده اسمش زهراست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: منم از آشنایتون خوش بختم سحر خانوم آره متوجه شده بودم که چقدر اون دختر جونه برا همین بهش نمی اومد جن باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو کل راه سحر خانوم ( اوه ادبت صاف تو حلقم ) ماجرا این چند روزو تعریف کرد که تصمیم گرفتن بیان مسافرت اما انگار امدن تو دل مرگ خلاصه دیگه کم کم به خونه جن گیر نزدیک شدیم بر سرعت قدمام تا حدودی افزودم تا یک موقع ستایش خون ریزیش بیشتر نشده زخمشو پانسمان کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم درد میکرد چشمام سیاهی رو فقط میدید یکم سرمو تکون دادم تا حالم اومد سر جاش با تعجب به اطرافم نگاه کردم انگار تو یه مکعب سفید بودم همه جا سفید بود حتی یه نقطه کوچیک رنگی هم وجود نداشت بلند شدم شروع کردم به راه رفتن به دورو ورم نگاه میکردم شاید بتونم یه چیزی جز سفیدی ببینم اما فایده نداشت نمی دونم چقدر راه رفتم ولی خسته افتادم وای هرچی جلو میرم این رنگ سفید تموم نمیشه عرق رو پیشونیمو پاک کردم چشمامو بستم انگار یه ساله نخوابیدم نمیدونم ماجرا چیه خیلی خوابم میاد ..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدارو شکر ستایشو به موقع اوردیمش خونه جن گیر خون ریزیشو بند اوردیم کنظورم من و اون دوتا دوست ستایشه ...... اما حالا هر کاری میکنم به هوش نمیاد حتی به صورتش زدم و اب ریختم تو صورتش اما به هوش نمیاد فقط عرق میکنه یه تکون شدی خورد همه بهش نزدیک شدیم من صداش کردم اونم تو عالم بیهوشی بازومو گرفت و به سمت خودش کشوند در یک قدمی صورتش بودم که چشماشو بازکرد ولی ....................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نور شدیدی به چشمام میخورد هیچ چیزو نمی تونستم ببینم دستمو جلو نور رو صورتم گرفتم و بلند شدم اکهی باز که این جام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چون من خواستم اینجا باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم که با رهام روبه رو شدم یه جیغ زدم افتادم اوخ اوخ دردم گرفت رهام با اون موهای پر پشت فرش که تو هوا تکون میخورد نزدیکم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : بزار کمکت کنم نترس من اون جنه نیستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: میدونم از همین متعجبم !!!!!!!!! حالا با من چه کار داری ؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : اومدم تا واقعیتو در مورد اون نفرین بهت بگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : نفرین کدوم نفرین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : منظورم اون کسی که الان جسم منو داره که خودشو به تو رهام معرفی کرده همون که تو بهش میگی جن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : یعنی اون یه نفرینه جن نیست ؟؟؟؟؟؟ من که دارم سوت میکشم از بس مخه تحلیل رفت قشنگ بگو ماجرا چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام یه لبخند دل نشین زد که دل منم برد این دختر چقدر ملوسه حیف تو نیست جن شدی ببخش نفرین شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : واما ماجرا اینه که ................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رستاک :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمای کاملا سیاهش نگاه کردم انگار مردمکش سراسر سفیدی چشماشو گرفه بود دوستاش یه جیغ زدن و رفتن عقب دوباره ستایش چشماشو بست منو ول کرد از کنارش بلند شدم شروع کردم به راه رفتن یعنی چی این طور ستایش به من گفت الان روحش تو دنیای مردگانه ولی کی خواسته باهاش صحبت کنه هیچ چیز نمی فهمم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : ببخشید آقا رستاک چیزی شده ستایش چرا چشماش اون طوری بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم ماجرا رو براشون گفتم اینکه الان یه روح خواسته باستایش خلوت کنه باهاش حرف بزنه باید منتظر باشیم تا صحبتشون تموم شه تا ستایش بیدار شه کل ماجرا رو تعریف کنه ...................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باتعجب به رهام خیره شدم منتظر بودم تا اون اصل ماجرا رو تعریف کنه ......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : مایه خانواده خوشبخت بودیم پدرم با اینکه نجار بود واز اون طریق خرج خانواده رو میداد ولی به من ومادرم خیلی لطف داشت بعد چند ماه فهمیدیم از سختی کار پدرم آسم گرفته حالش خیلی بد بود دکترا میگفتن به هوای آزاد نیاز منده برای همین به اینجا اومدیم وقتی پیش جنگل این خونه چوبی را دیدیم که متروک بود سعی کردیم اینجا زندگی کنیم قبلا این کلبه خیلی درب وداغون بود پدرم تا یک ماه کار و تلاش تونست تا این کلبه رو درست کنه وما بالاخره تو این کلبه زندگی میکردیم زندگیمون خیلی خوب بود تا اینکه مادرم بر اثر بیماری درگذشت بعد مرگ مادرم حال پدرم خیلی بد بود به معنای واقعی شکست همه کارای خونه هم رو دوش من بود پدرم فقط به من دل خوش کرده بود و فقط سعی میکرد من از چیزی ناراحت نشم وکم کسری نداشته باشم ولی تا به خودمون بیایم فهمیدیم غذامون تموم شده اونجام هیچ مغازه یا آدمی نبود کاملا یه جنگل متروک بود برای همین پدرم مجبور بود بره شکار به من قول داد که شب برگرده اون رفت ولی ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ولی چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : برنگشت من اون شب تا دیر وقت بیدار مونده بودم اما پدرم نیومد دو روز از رفتنش میگذشت من هم نامید روی پله ها منتظر پدرم می نشستم تو این دوروز متوجه چیز عجیبی شدم تو اتاق من که تنها اتاق خونه بود یه چیزی بود یه چیز مثل یه سایه سیاه که همش با من بود کنار من حرکت میکرد هم میتونستم ببینمش هم نمیتونستم همین ماجرا موجب شده بود شبا کابوس ببینم و بیشتر بترسم یه هفته از رفتن پدرم میگذشت اون سایه سیاه به من نزدیک تر شده بود صبح که از خواب بلند شدم دیدم کنار تختم برگه ای هست که باخطی خرچنگ قورباغه روش چیزی نوشته بود ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چی نوشته بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام :پدرت تو جنگل کشتن من میتونم کمت کنم تا انتقامتو بگیری چون تو هرگز نمیتونی قاتل پدرتو پیدا کنی پایین برگه هم نوشته بود شبح سیاه اتاقت خیلی ترسیده بودم همون موقع رفتم تو جنگل یکم که رفتم با جسدی روبه رو شدم بوی اون موجب شده بود بالابیارم اما بدتر از اون بدنش بود که حیوانات درنده بهش حمله کرده بودن و موجب شده بود که چیزی از گوشت تنش نمانده باشد اما همون موقع که نگاهم به صورت مهربان پدرم افتاد شکستم ضجه زدم گریه کردم اما هیچکس به دادم نرسید من میخواستم انتقام عزیزترین کسمو از قاتلش بگیرم وتنها کسی که میتونست کمکم کنه اون شبه بود اما من با این کارم موجب شدم که زندگیم نابود شه به خونه برگشتم رفتم تو اتاقم درم قفل کردم که اون شبه بیرون نره نمیدونستم این کارم موجب میشه من نتونم بیرون برم باهاش صحبت کردم اونم بامن صحبت کرد طریقه احضار روح وجن رو به من گفت ومنم طبق گفته های او همان کارهایی راکه لازم بود کردم شب بود فقط نور شمع تو اتاق بود من در حال احضار جن بودم که نور شمع ها خاموش شد ترسیدم که بادیدن اون سایه سیاه رنگ یکم آروم شدم اما بادیدن چهره اش از ترس نزدیک بود سکته کنم زنی با چهره ایی اسکلت مانند چشمانی کاملا سفید به سمتم حمله کرد و من سریع از جابرخواستم به سمت در اتاق رفتم اما در باز نمیشد فراموش کرده بودم قفله صدای خنده های شیطانیشو کنار گوشم میشنویدم بعد انگار بدنم سنگین شد نمیتونستم تکونش بدم دردری که از درد مرگ هم بیشتر بود اون داشت به بدن من نفوذ میکرد وروحمو از جسمم بیرون میکرد سرم گیج میرفت دونیا دور سرم میچرخید و من بی هوش شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت به حرف های رهام گوش میکردم حتی از تجسم کردن حرفاش لرز بدی به بدنم میافتادآب گلمو به زور قورت میداد با وحشت پرسیدم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : خوب وقتی صبح بیدار شدی چی شد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : دیدم تو دنیای مردگان اسیرم جایی که اون نفرین قربانیاشو حبس میکرد و جسمشونو برمیداشت وبا اسم اونها زندگی میکرد من فقط یه روح سرگردانم که داره عذاب میکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: یعنی این بلا ممکنه سر دوس من زهرام بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : فعلا نه چون زهرا خودش به اون نفرین اجازه نداده وارد بدنش بشه اون الان تو حالت اقماست ولی باید عجله کنی وگرنه ممکنه سرنوشت زهرام مثل من بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : برای چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : چون اون نفرین جسم نداره برای همین دنبال یه جسمه ، جسم من دیگه پوسیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چه طور زهرا رو نجات بدم آخه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : باید کاری کنی که اون از جسمش بیرون بیاد وتنها روشش احضار جنه و روحه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ولی ما یک بار احضار جن کردیم اون موقع شب هم بود و اون نفرین تو بدن زهرا بود ولی اون .......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام حرفمو قطع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : میدونم چون شب بوده واون هم تو جسم زهرا بوده باید این کارو صبح وقتی که اون تو اتاق نفرین شده حبسه واز جسم زهرا دوره انجام بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : چرا تو اتاق نفرین شده ؟ بعدم اگه از جسم زهرا بیرونه پس زهرا چرا فرار نمیکنه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : شنیدم قبل ساختن این خونه یک روستا اینجا بوده ویه شب به طرز عجیبی همه میمیرن وجالبیش اینه که اون نفرین قبرش درست زیر اون اتاق خونه است برای همین نفرین شده واما چرا زهرا بیرون نمیره چون بهت گفتم اون بیهوشه تو حالت کماست واون جنه اونو یه جای مطمئن حبس کرده واونجا جایی که خودت میدونی کجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بالا و پایین کردم وگفتم : آره میدونم اون تو حموم نگه داشته ! چه طور اون نفرین کشته شده ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : من چیزی نمیدونم یعنی هیچ کدوم از قربانی ها چیزی نمی دونن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : که این طور خوب منو برگردون که برم تا زهرا رو نجات بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام پوزخندی زد وگفت : تنها امید ما ارواح که توسط اون جن تسخیر شدیم الان تویی و نباید بمیری متوجه ای در ضمن این کار به اون آسونی ها که فکر میکنی نیست خانوم کوچولو باید تو اتاق اون خونه احضار جن وروح کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : اما چه طور آخه اگه گیریم من موفق بشم هیچ راه فراری نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : بله میدونم اما یه راه هست پنجره من قبل مرگم هرگز اونو نبستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : ولی اون که بسته است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : اون کاری میکنه که تو اینطور فکر کنی تا نتونی فرار کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : آهان به نظرت میتونم از پسش بربیام آخه غیر ممکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : غیر ممکن ممکن میشه اگه تو بخوای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم درد گرفت دنیا دور سرم میچرخید رهام بهم نزدیک شد تعادلم از بین رفت وافتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رهام : نگران نباش داری برمگردی یادت نره تو تنها کلید قفل این مشکلی موفق باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نمیتونستم چیزی ببینم همه چی سیاه بود همه چی مبهم بود چشمامو بستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلکام سنگین بود صدای اطراف برام مبهم بود خیلی به خودم زور زدم تا بالاخره لای پلکام رو باز کردم که با دیدن دخترا لبخندی عمیقی زدم اونام پریدن بغلم خودم که کپ کرده بودم آخه این رفتار از سحر وفاطمه بعید بود رستاکم اون ور تر بود به ما زل زده بود نگامون میکرد یه جوری بود نگاش نمی دونم بگم چه طوری تا به حال این طوری بهم زل نزده بودبغض کردم یاد خاطرات خوبم با دخترا افتادم یاد مامانم وغر غراش افتادم خیلی وقته باهاش حرف نزدم یاد بابام افتادم یاد اون لبخند وخنده های مهربونش وقتی که میخندید سرخ میشد که من تو اون شرایط بهش میگفتم گوجه یاد داداشم افتاد یاد تنها پسری که تو این دل من بود یاد اون قد بلندش که من همیشه زرافه صداش میکردم اونم چقدر حرص میخورد یاد ...........یاد اولین کسی که عاشقش شدم یاد اون چشمای قهوه ای روشنش که به عسلی میزد اون پوست سفید واون موهای خرماییش اون حرف های عاشقانه اش موجب شد اشکام فرو بریزه بسه هرچقدر تو خودم ریختم سریع از بغل دخترا اومدم بیرون روی پله ها نشستم گذاشتم اشکام بیان اشک هایی که خیلی وقته تو دلم بودم به چشمام اجازه دادم تا ببارن به آسمون نگاه کردم خدا منو میبینی منو فراموش کردی منم مثل این ماه تو آسمون تنها شدم بین یه عالمه ستاره که هیچ کدومشون حس ماه رو درک نمیکنه تو این فکرا سیر میکردم که صدایی که مثل خرناس بود منو از فکر بیرون کشید سرمو به روبه روم دوختم جایی که پره درخت بود من فقط تاریکی و یه عالم درخت میدم که دوتا نقطه سفید توجه همو جلب کردن نقطه های سفید به من نزدیک میشدن به طوریکه تونستم چهره زهرارو تشخیص بدم لباسای پاره پورش موجب شده بود تا یکم بدن سفیدش مشخص بشه نرم آهسته به سمتم میومدنمیتونستم نگامو از اون دو گوی سفید بگیرم یکم مونده بود که به من برسه به اندازه یه قدم که سحر اومد بیرون وپرید بغلم ...........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : ببین بغلت میکنم پرو نشی ها بیا بریم داخل وگرنه با تیپا میبرمت داخل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفته بود من گفتم این خره الکی مهربون نمیشه تازه یاد اون نفرین افتادم سرمو بالا اوردم که هیچی ندیدم ..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من روبه سحر : خره باشه تو برو من هم تا دودقیقه دیگه میام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : بیا ببین من عصاب مصاب ندارم میام آسفالتت میکنما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من: بابا الان میام فرمانده ok

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : آورین بیا میخوایم یه چیزی کوفت کنیم داره روده هه پانکراس رو میخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : برو گمشو تو کم هزیون بگو اشگول جون اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم رفته چون دیگه صدایی ازش بیرون نمیومد آهی کشیدم که چشمم خورد به زهرا که لابه لای اون دوتا درخت تنومند روبه رو بود از همین فاصله هم میتونستم اون پوزخندشو ببینم که یکی با یه چیز محکم زد تو ملاجم برگشتم که سحر رو با نیش باز دیدم که با کفش تو دستش زد تو ملاجم جیغی زدم وافتادم پشت سرش کثافت با اون کفشا رفته توالت زدشون به سر من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سحر : نگران نباش بابا موهات اتفاقا یه بویی میگره دلپذیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من : فقط جرعت داری بمون تا بوی دلپذیر رو کنم تو دماغت بیشعور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه افتادم پشت سر سحر اونم میخندید بیشعور انگار نه انگار ریده تو موهام خدایا بلاخره بعد یه اردنگی که به سحر زدم وکوفت کردن اون شام رفتم حموم اوفش احساس میکردم بو مستروب میدم رفتم ولو شدم گرفتم خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانای کل:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا غرق در تاریکی بود همه تو سکوت وآرامش خوابیده بودن بوی بد همیشگی کل فضا رو پر کرد چیزی سیاه رنگی تو تاریکی آهسته ونرم راه میرفت صدای قدم هاش خیلی ضعیف بودن نمیتوانست کسی را بیدار کند بی احساس و با انتقام به قربانیش که خواب بود خیره شده بود با فکر مرگ او چشمان سفیدش برقی زد تنها صدای خرناسش سکوت را میشکست پوزخندی برلبانش نقش بست لباس های پاره پوره اش تو تاریکی از او موجودی ترسناک میساخت چیزی در دست داشت که توی اون تاریکی آن را فشار میداد به بالای سر قربانیش یعنی ستایش رسید کم کم دستش را بالا آورد لبه ی چاقو از تیزی در آن دل تاریکی مانند ستاره ای میدرخشید کاملا می توان خون های تیره روی لبه ی تیز چاقو را تشخیص داد .موهای حنایی رنگش بر روی شانه اش ریخته بود چشمان سفیدش را به صورت رنگ پریده ستایش دوخته بود اخمی کرد که تو تاریکی دل هر کسی را میلرزاند پوزخندش عمیق تر شد پوزخندی که از نفرت وانتقام ریشه گرفته بود چاقو را باقدرت بالاگرفت و قلب ستایش رانشانه گرفت نگاه آخرش رابه او انداخت و با قدرت به سمت قلب او حرکتش میداد ..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستایش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایدا

    ۲۲ ساله 00

    چرت ترین رمانی ک خوندم کاش قبل از نوشتن یکم مطالعه داشتی حداقل کمتر سوتی میدادی

    ۱ ماه پیش
  • اتی

    ۱۲ ساله 00

    من 12 سالمه و رمان ترسناکی نبو

    ۱ ماه پیش
  • اتنا

    ۱۲ ساله 00

    عالی ولی من میخواستم اخر رمان رستاک وستایش ازدواج کنن ورمان کم بوداگر پارت دو شم بزاری رمتن عالی میشه

    ۱ ماه پیش
  • ...

    ۱۴ ساله 00

    خوبه ولی لطفا ادامش رو هم بزارین نصفست ممنون

    ۳ ماه پیش
  • نفس

    ۳۸ ساله 00

    مسخره هست

    ۸ ماه پیش
  • لیلا

    ۴۰ ساله 20

    من خودم شمال زندگی می کنم تو جنگل هم خیلی میرم ولی تا حالا جن ندیدم من نمی دونم چرا هر کسی می خواد رمان با ژانر ترسناک بنویسه میره شمال به خدا اینجا از این خبرها نیست اشتباه نکنید یه بارم برید کویر

    ۱۱ ماه پیش
  • .

    10

    فازتون چیه ناموسا؟! چرا همتون واسه نوشتن رمان ترسناک باید کاراکترای رمانتون برن شمال مسافرت تا بتونن جن ببینن؟ نکنه همه ی جن ها توی شمال زندگی میکنن که ما خودمون خبر نداریم؟ یکم خلاقیت داشته باشین.

    ۱ سال پیش
  • نسیم

    ۲۰ ساله 00

    خیلی عالی بود 😍 غمگین و احساسی ،در کل رمان جالبی بود ،دست نویسنده دردنکنه 🫣💕

    ۱ سال پیش
  • محیا

    ۱۸ ساله 20

    (قلم نویسنده ضعیف بود) اون قسمتی ک رستاک درمورد پدر و مادرش میگفت ینی چی پدرم جن بود ولی بویی از انسانیت نبرده بود 😐خیلی ضایع بود و یه سری چیزا کلا اشتباه بود ولی در کل داستانش جالب بود

    ۱ سال پیش
  • Nahal

    ۲۱ ساله 21

    اصلا جالب نبود مزخرفترین رمانی که خوندم

    ۱ سال پیش
  • امیر

    ۱۳ ساله 30

    خیلی شبیه رمان ویلای وحشت

    ۱ سال پیش
  • نادیا

    ۱۷ ساله 00

    قشنگ بودولی خیلی غم انگیزتموم شدآزاردهندمیشه ولی خوشم اومد

    ۱ سال پیش
  • ......

    10

    من که ازش خوشم اومد 🙃🩸

    ۲ سال پیش
  • سارا

    00

    قلم ضعیفی داشت و روند داستان زیادی تند بود

    ۲ سال پیش
  • مریم

    ۱۴ ساله 00

    خیلی خوب بود ولی آخرش دوست نداشتم کاش همه زنده میمون ن ولی در کل خوب بود با تشکر

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.