پس از افتضاحی که در آزتلان به بار آمد هایدرا ناپدید شد و در نهایت پادشاهی دگرگون گشت. هایدرا اکنون هدف دیگری دارد، حقایقی مشخص شده است و سوالاتی پیش آمده‌اند پس وقت آن است که برود و حال پاسخ ها را بیابد. به دنبال جست و جو عشق را پیدا می‌کند اما او زخم خورده‌ی عشق است پس آیا به راحتی عاشق می‌شود؟

ژانر : عاشقانه، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱ دقیقه ۱۸ ثانیه

مطالعه آنلاین کابوس افعی جلد دوم (وحشت در تنهایی)
نویسنده : فاطمه سادات هاشمی نسب

ژانر : #فانتزی #عاشقانه #ترسناک

خلاصه :

پس از افتضاحی که در آزتلان به بار آمد هایدرا ناپدید شد و در نهایت پادشاهی دگرگون گشت. هایدرا اکنون هدف دیگری دارد، حقایقی مشخص شده است و سوالاتی پیش آمده‌اند پس وقت آن است که برود و حال پاسخ ها را بیابد. به دنبال جست و جو عشق را پیدا می‌کند اما او زخم خورده‌ی عشق است پس آیا به راحتی عاشق می‌شود؟

مقدمه:

حسرت ابدیتی‌ست که هیچگاه تغییر نخواهد کرد. شکوه اما واژه‌ای زود گذر است، امروز می‌آید، تو را شاد می‌کند و فردا، ناگهان غیبش می‌زند. حسرت اما، حداقل وفادار است. اگر آمد، تا ابد کنارت می‌ماند و این؛ شما بگویید خوب است یا بد؟ من که نمی‌دانم... .

سخن نویسنده:

دو سال طول کشید تا به این لحظه برسیم. شروع جلد سوم با تغیرات زیادی توی زندگی من همراه بوده که امیدوارم همین‌طوری پیش بره. باعث افتخاره که مجدد در کنار من هستید، زیاد حرف نمی‌زنم چون حرف‌های اصلی رو قبلا توی جلد های پیشین زدم، پس بریم که جلد سوم و پایانی رو شروع کنیم. فراموش نکنید که این آخرین‌باریه که با کابوس افعی و در حومورا همراه هم قدم می‌زنیم، پس نهایت لذت رو ببرید.

***

آن‌چه در این جلد خواهید خواند:

خون، آن به راستی که خون است، دارد از پیشانی‌اش به پایین سقوط می‌کند. بهت‌زده، ناباور و شوکه به معشوقه‌اش خیره مانده است. حقیقت تلخ، اما باورش از آن نیز تلخ‌تر است، او واقعا این کار را کرد! او، آدارایل را کنار گذاشت اما به چه قیمتی؟ برای چه راضی به این کار شد؟ یعنی همه‌چیز دروغ بود؟ تمام آن صحنه‌های عاشقانه، تمام آن لحظات شیرین و تمام آن حرف‌های دلگرم کننده، همه و همه الکی و تظاهر بودند؟ نه... نگویید که اگر بفهمد این‌ها واقعی نبوده‌اند، همه‌چیز میان آن‌ها تمام می‌شود!

هایدرا دست لرزانش را از روی زه کمان برداشت، با نفرت کمان را بر روی زمین پرتاب کرد و با لحنی خشمگین فریاد زد:

- کاش همون روز مرده بودی آدارایل! کاش مرده بودی!

آدارایل که با این فریاد بی‌رحمانه‌ی هایدرا بیشتر شوکه شد، زانوانش لرزیدند و بر روی خاک‌های خونین زیر پایش سقوط کرد. زانو زده، با بغض به چشم‌های خاکستری رنگ هایدرا خیره شد. او واقعا معشوقه‌ی سابقش بود؟ هایدرا، او تغییر کرده بود اما چرا؟ باورش نمیشد نه... به سینه‌اش نگاه کرد، تیری که درون سینه‌اش فرو رفته است، واقعا هایدرا آن را از کمان رها کرده بود؟ باورش سخت اما حقیقی‌ست... آدارایل با بغض سنگینی که درون گلویش نشسته بود، سرش را مجدد بالا آورد. به هایدرا خیره شد و لب زد:

- چرا... تو...

هایدرا رویش را از او گرفت، بی‌توجه به آن‌همه خونی که دارد از دست می‌دهد، به اژدها تبدیل شد. دمش را محکم بر زمین کوبید و با صدایی ضخیم و به شدت وحشتناک گفت:

- اگر همون روز چشم‌هام رو باز می‌کردم و تو رو از مرگ نجات نمی‌دادم، الان اینجا نبودیم!

سپس با غرشی از سر تنفر بی‌نهایتی که به آدارایل داشت، بال‌هایش را گشود و به دل آسمان، به دل غروب غم‌انگیز امروز حومورا صعود کرد. آدارایل که به شدت خون‌ریزی داشت، هیچ کاری از دستش بر نمی‌آمد. تیر درست در قلبش فرو رفته بود. نمی‌توانست کاری کند مگر آن‌که منتظر مرگ بنشیند. چشم‌هایش را با درد بست، اشک‌هایش جاری گشته و سقوط کردند. دست لرزانش را بر سینه‌اش کوبید، با بغضی که شکسته بود میان هق‌هق هایش نالید:

- این نباید آخرش باشه، نه...

***

به نام آنکه تخیل را آفرید.

(راوی)

آدارایل اولین نفر به جلوی دروازه رسید، خبر رسیدن هایدرا او را بیش از همیشه خوشحال کرده بود. جلوی دروازه‌ی نیمه باز آن‌قدری مردم هیاهوی کرده بودند که نمیشد هایدرا را دید، سراسیمه به سوی دروازه رفت و سعی کرد از میان مردم عبور کند تا به هایدرا برسد، اما مردم آن‌قدری خشمگین بودند که نمی‌گذاشتند پرنسس جلویشان با اسب خسته‌اش وارد شود. تقاضا داشتند هم اکنون او را کشته و دنیا را آسوده کنند.

آدارایل و بقیه را که نگران هایدرا بودند رها کردم و خواستم به سمت هایدرا بروم که صدایی از پشت، مرا به ایستادن وا داشت. صدای آن سرباز بود که به گوش رسید.

- سربازها به دستور ملکه مردم رو متفرق کنید، به اجبار هم که شده راه رو باز کنید تا پرنسس وارد قصر بشن.

سربازها با دستور ملکه؛ دروازه را گشودند و به سمت مردم هجوم بردند. صدای جیغ و گریه‌ی بچه‌ها به گوش می‌رسید اما کسی رحم نمی‌کرد. مردم را با خشونت کنار زدند و ده سرباز دور پرنسس را همچون دایره پوشش دادند و ایشان را به سمت دروازه آوردند. با رسیدن به درها، بیست سرباز بیرون ماندند تا مردم را متفرق کرده و درها محکم بسته شدند تا پرنسس در امان باشد.

به بچه‌ها نگاه کردم، با حضور پرنسس باید همه خوشحال باشند اما اکنون، همه در بهت و حیرت غرق شده‌اند. به هایدرا چشم دوختم، پناه بر حومورا! او چرا این‌گونه است؟ با وحشت جلو رفتم و همراه با آدارایل به او رسیدیم. آدارایل هایدرایی را که داشت از اسب می‌افتاد، در آغوش خود گرفت و روی زمین نشست. با بغض به چشم‌های زخمی پرنسس هایدرا خیره شد، توجه‌اش به لب‌های خشکیده‌ی هایدرا جلب شد، چرا این‌گونه شده است؟ هایدرا!

آدارایل با بغضی که سعی داشت آن را کنترل کند، هایدرا را بیشتر در آغوش خود فشرد و زمزمه کرد:

- پرنسس من، چی شده؟ چرا...

هایدرا اما با احساس آن‌که اکنون در آغوش مردی است که در یک ماه اخیر دل تنگ‌اش شده بود، نگاه‌اش را به یشم چشم‌های آدارایل داد، به سختی خود را بالا کشید و آدارایل نیز با احساس طناب‌های عشق بر دور گردنش، سرش را پایین‌تر آورد. لب‌های خشک هایدرا که روی لب‌های نرم آدارایل نشست، هر دو فهمیدند چقدر عاشقانه همدیگر را طلب می‌کردند. قلب‌هایشان آن‌قدری تند میزد که انگار هر آن ممکن بود از عطش عشق منفجر شود. هایدرا می‌خواست بیشتر آدارایل را در این معاشقه‌ی لذت‌بخش همراهی کند اما متأسفانه دیگر توانی نداشت، بنابراین سرش پایین آمد و بی‌حال روی دست‌های آدارایل افتاد. آدارایل که ناگهان به خود آمد، هایدرا را با نگرانی صدا زد:

- هایدرا، چی شده؟ چرا این‌قدر زخمی هستی؟ دلم برات تنگ شده بود...

هایدرا لبخند گرمی زد، آهسته پلک زد و گفت:

- بهم حم... حمله کردن... ببخش که تنهات گذاشتم.

آدارایل با فهمیدن آن‌که به هایدرا حمله شده است، ناراحت پیشانی‌اش را روی پیشانی هایدرا نهاد و با نهایت مهربانی و عشق زمزمه کرد:

- مهم اینکه اینجایی و زنده برگشتی.

هایدرا نفس‌های سختی می‌کشید اما کسی هنوز متوجه‌ی وضعیت بدش نشده بود. بقیه با ذوق به صحنه‌ی جلویشان خیره بودند و آدارایل نیز نفهمید که هایدرا در وضیعت خوبی قرار ندارد. آن‌قدری غرق در تحلیل لب‌های خوش‌فرم هایدرا بود که نفهمید دستی که کمر هایدرا را گرفته بود، اکنون در خون غرق گشته است. هایدرا به سختی نفس دیگری کشید و زمزمه کرد:

- آدارایل خیلی... درد می‌کنه. لط... لطفا دستت رو از روش ب... بردار...

آدارایل که با این حرف تازه به خود آمده بود، سریع خیسی دست‌اش را احساس کرد. با بهت دست‌اش را از پشت هایدرا بیرون آورد و آن را دید، خون دست‌اش را قرمز کرده بود، وحشت‌زده هایدرا را خم کرد و به کمرش نگاهی انداخت، آن‌قدری خون ریزی زیاد بود که کل لباس‌هایش خیس شده و خون هنوز هم داشت روی زمین می‌چکید، آدارایل وحشت‌زده زیر بازو های هایدرا را گرفت و او را به سختی بلند کرد. سپس همان‌طور که سعی داشت هایدرا را نگه دارد تا سقوط نکند فریاد زد:

- یه طبیب بیارین زود باشین، پرنسس خون ریزی داره!

همه با این‌حرف آدارایل نگران جلو آمدند، خود را به چند قدمی هایدرا رساندند که ناگهان با قرار گرفتن شمشیری در کنار گردن آدارایل، همه در جای خود میخکوب شدند. آدارایل که در این لحظه تنها نگرانیش هایدرا بود، او را محکم به آغوش خود فشرد و با قرار گرفتن سر هایدرا روی سینه‌‌های پهن آدارایل، صدای گریس به گوش رسید:

- شاهزاده دارین چی کار می‌کنین؟!

به صاحب شمشیر نگاه کردم، دست‌هایش کم‌ترین لرزش را دارند و با نگاهی مصمم به هایدرا خیره است. همه از این کار وی شوکه شده بودند، چطور ممکن است این کار بکند؟ او... صدایش در اطراف طنین‌انداز شد و بیشتر از پیش همه را شوکه کرد.

- آدورینا رو برگردون وگرنه این اِلف رو جلوی چشم‌هات می‌کشم!

هایدرا چشم‌هایش را برهم فشرد، اشک از چشم‌هایش جاری شده و سینه‌ی آدارایل را خیس کرد، با صدای لرزانی که بخاطر از دست دادن خونِ زیاد بود، زمزمه کرد:

- معشوقه‌ی سابق من، چرا هنوز زنده‌ای؟!

هایمون قهقه‌ای زد و با خشم فریاد کشید:

- باید آدورینا رو برگردونی، می‌فهمی؟

هایدرا از غصه‌ی زیاد دست‌هایش را روی قلبش نهاد و از آغوش آدارایل بیرون آمد. به سختی روی پاهایش ایستاده بود و اگر دست‌های حمایت‌گر آدارایل دور بازوهایش نبودند، اکنون به حتم افتاده بود. چشم‌های خمارش را به هایمون دوخت و با نفرتی که هرگز در او ندیده بودم گفت:

- هرگز... این ک... کار رو برات... ن... نمی‌کنم.

هایمون کلافه شمشیر را جلوتر آورد، اکنون شمشیر درست کنار گردن آدارایل بود، سپس با خشم گفت:

- آدورینا رو برگردون وگرنه این اِلف رو می‌کشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لب‌هایش را از درد فشرد و سکوت کرد. نمی‌خواست کاری که او می‌خواهد را بکند. زخم‌های عمیق و دردناک داشت بدنش را از پا در می‌آورد، اما هنوز هم مصمم بود که ناگهان، شمشیر در دست‌های هایمون بالا رفت. هایدرا بهت‌زده به شمشیری خیره شد که با سرعت بسیاری به سمت قلب آدارایل می‌رفت، با یک جیغ بلند دست‌هایش را دراز کرد تا با جادو مانع از برخورد شمشیر به آدارایل شود اما... دیگر دیر شده بود، زیرا هایمون کار خودش را کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صبر کنید، هایدرا با دراز کردن دست‌هایش به سوی هایمون، به شکل معجزه آسایی او را به کمک قدرت عجیبی به عقب پرتاب کرد! باورم نمی‌شود، مگر در حومورا فقط جادوگرها توانایی استفاده از جادو را ندارند؟ یک اژدها تا کنون جادویی به این شکل نداشته است! یک اژدها در حومورا هرگز نمی‌تواند از جادو به طور دل‌خواه، آن‌هم در جسم انسانی استفاده کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه از این کار هایدرا، از این توانایی جدید شوکه شده بودند، اما در میان آن چهره‌های بهت‌زده و شوکه، تنها یک نفر خون‌سرد و نگران به هایدرا خیره بود. او کسی جز نیروانا ملکه‌ی اِلف‌ها نیست، کسی که می‌داند ماجرا از چه قرار است، کسی که انتظار داشت همه‌چیز دیرتر به این مرحله برسد اما انگار هیچ‌چیز آن‌طور که انتظارش را داشت، پیش نرفته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل نیز بهت‌زده به هایمونی خیره مانده بود که در بیست متر آن‌طرف‌تر، محکم به دیوار قصر برخورد کرده و در بی‌هوشی، ناله می‌کرد. اما با سقوط ناگهانی هایدرا و لیز خوردن از میان آغوش او، حواسش را به معشوقه‌اش داد. هایدرا کاملا بی‌هوش شده بود. آدارایل نگران کنارش روی زمین زانو زد و با ترس زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا جلو آمد، با ترس و چاشنی خشم به هایدرا خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول ببرین درمانش کنین، این وضعیت بیشتر از اون‌چه فکرش رو می‌کردم جلو رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل نفهمید منظور نیروانا چیست اما کنجکاو هم نبود، زیرا اولویت او اول نجات جان هایدرا بود. بعد از آن، وقت زیاد داشت تا به بقیه‌ی ماجرا برسد. پس هایدرا را روی دو دستش بلند کرد، با ترس به سمت درمانگاه قصر راه افتاد و در حین رفتن، خطاب به گریس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریس به کمکت نیاز دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس سرش را تکان داد و بقیه را ترک کرد تا به دنبال آدارایل برای کمک به نجات پرنسس برود. با رفتن هایدرا، گریس و آدارایل؛ نیروانا با تنفر به هایمونی که آن‌طرف افتاده و بی‌هوش بود خیره شد. چیچَک حالا که با رفتن آدارایل جو به نظرش آرام‌تر می‌آمد، با عجله به سمت هایمون دوید. کنار او جای گرفت و شانه‌هایش را آهسته تکان داد، سرش به دیوار برخورده و خون ریزی داشت! چیچک سریع به نیروانا خیره شد و مستأصل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه، لطفا نجاتش بدین وگرنه می‌میره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا پوزخند زد، رویش را از او گرفت و با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا باید همچین آدم خودخواهی رو نجات بدم؟ مرگش بیشترین سود رو برام داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیچَک وحشت‌زده از قصد ملکه، جلوتر آمد، جلوی نیروانا زانو زد و با بغضی که به گلویش چنگ انداخته بود التماس کرد تا هایمون را نجات بدهد. چیچَک قدرتی نداشت اما نمی‌توانست بنشیند و مردن اسطوره‌اش را ببیند! در این میان، رزالین و آکشی جلو آمدند، تعظیم کوتاهی به ملکه کردند و رزالین به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من، من نمی‌دونم چی باعث شده شاهزاده هایمون همچین برخوردی داشته باشن اما... اما ایشون توی آزتلان بخاطر مهربونیشون بین مردم محبوب بودن. پس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آکشی سرش را تکان داد و خیره به تاج زیبای ملکه ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرورم، چطوره ایشون رو درمان کنیم، بعد از به هوش اومدنشون به حتم متوجه می‌شیم قصدشون از این حرکت چی بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا اما اخم‌آلود و مصمم سرش را تکان داد، مطمئن در پاسخ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مردنش بهتر از زنده موندنشه، این رو یادتون بمونه! کسی که هزاران سال زندگی کرده باشه خطرناک‌تر از اونیه که فکرش رو می‌کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم‌نگاهی به هایمون انداخت و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راز هایی هست که فاش کردنش از اختیار من خارجه، اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای استیو باعث شد ملکه سکوت کند و به او چشم بدوزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رازی که باید راز بمونه، چیزی تا فاش شدنش باقی نمونده ملکه نیروانا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا نمی‌دانست استیو از چه حرف می‌زند، او جزو خاندان‌های مهم حومورا نبود، پس محال است خبری از آن راز بزرگ داشته باشد. اما... استیو نگاهش را به هایمون داد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاهزاده هایمون درد زیادی بخاطر از دست دادن معشوقش کشیده، باید این حق رو بهش بدین که درخواست زنده شدن اون رو داشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه معنا داری به نیروانا و آن چهره‌ی بهت‌زده‌اش انداخت، ابرویش را بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این برای اثبات اون راز کافیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا شوکه، سرش را تکان داد و در بُهت لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سربازها، ببرینش... باید زنده بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازها اطاعت کرده و سریع هایمون را به درمانگاه بردند، چیچَک نیز تشکر کرد و با گریه به دنبال هایمون رفت. با رفتن آن‌ها، رزالین و آکشی نیز تعظیم کرده و همراه با کاترین صحنه را برای رفتن نزد هایدرا ترک کردند. یک جو سنگینی بین ملکه و استیو برقرار شده بود، آن‌قدری که کارینا، قدمی جلو نهاد؛ نگران زیر گوش استیو لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنین شاهزاده؟ گمان نکنم فاش کردنش فکر خوبی باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو اما سرش را تکان داد و در پاسخ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه شرایط عوض شده، احتمالا بدونم کی به هایدرا حمله کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس همان‌طور که به نیروانا خیره بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه، اطلاعاتی در اختیارتون می‌ذارم، اما انتظار دارم اطلاعاتی در قبالش بهم بدید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا لبش را گزید و تنها به تکان دادن سرش اکتفا کرد، استیو راضی رویش را به سمت قصر برگرداند و دستش را دراز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه، بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا نفس عمیقی کشید، اینکه استیو از کجا این راز را می‌دانست بی‌نهایت افکارش را به خود مشغول کرده بود. باید سر در می‌آورد و چه خوب که استیو نیز ترجیح می‌داد همین الان به این موضوع رسیدگی شود! نیروانا راه افتاد تا به سمت اتاقش برود و در همان حین خطاب به آتبین دستور داد تا برای مهمان‌های جدید مکانی برای اقامت فراهم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رفتن آن‌دو، فقط آتبین و آدهاوا باقی ماندند. آتبین با صورتی که از فرط عصبانیت دم به قرمزی می‌زد غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنتی! نیومده عجب هیاهویی به پا کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا خندید، دستی بر شانه‌ی آتبین کوبید و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیومده حسابی دلم رو برد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین با این حرف، نگاه طعنه‌داری به آدهاوا انداخت و با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داغون‌تر از این پیدا نمی‌کردی نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا قهقه‌ای زد و آتبین خشمگین راه افتاد تا به کاری که مادرش دستور داده بود برسد. از این پرنسس متنفر بود و اکنون، مجبور بود مقدمات اقامت آن دخترک عفریته را هم بر عهده بگیرد، بهتر از این نمیشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندان به رفتن‌شان خیره ماندم، حرص خوردن‌های آتبین را دوست دارم، از حق نگذریم با نمک است. نگاهی به آسمان انداختم، شب شده است. هوا مثل همیشه نسبتا خنک‌تر از روز های اینجاست و باد به آرامی می‌وزد. مردم هنوز در بیرون دروازه تجمع کرده و معترض سروصدا می‌کنند. سرباز های بیچاره نیز چاره‌ای ندارند تا جلویشان را بگیرند. سربازی در میان حاشیه‌ی بین دو در دروازه ایستاده و غمگین به آن‌طرف می‌نگرد، مادر و پدرش نیز در بین جمعیت هستند و همکار هایش دارند مردم را هُل می‌دهند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران است اما هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید. مرد دیگری نیز همین وضع را دارد، زیرا همسر تازه عروسش بیرون است، آن‌طرف دروازه گریه می‌کند و با نگرانی شوهرش را صدا می‌زند. اما او حق جواب دادن ندارد، نه تا زمانی که ملکه دستور باز کردن دروازه‌ها را بدهد. نه تا زمانی که مردم عقب نشینی کرده و بیخیال پرنسس هایدرا شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از این وضعیت، به دنبال هایدرا رفتم. برایم اهمیتی ندارد استیو و نیروانا قرار است در مورد چه حرف بزنند، زیرا طبق گفته‌ی استیو، چیزی تا فاش شدن حقیقت و آن راز باقی‌نمانده است. پس بگذارید زمان همه‌چیز را تعيين کند. زمان، بهترین عنصر برای برملا کردن حقیقت در بهترین لحظه است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا روی تخت درمانگاه دراز کشیده و به سختی نفس می‌کشد. آدارایل کنارش روی یک صندلی نشسته و دست‌های سردش را گرفته است. گرمای وجود آدارایل شاید به هایدرا سرایت می‌کند، نمی‌دانم. گریس، آکشی، رزالین و کاترین هر چهار نفر در آن‌طرف تخت ایستاده‌اند و غمگین به این صحنه نگاه می‌کنند. رزالین اندکی جلو آمد، لب گزید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طبیب چی گفت آدارایل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل نگاه افسرده‌اش را از روی هایدرا برداشت و سرش را بالا آورد. به رزالین خیره شد، چشم‌هایش قرمز و متورم هستند. احساس خوبی ندارم، انگار طبیب حرف‌های جالبی نزده است! آکشی که وضعیت آدارایل را دید، تکانی به خود داد و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنده می‌مونه مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل لب‌هایش را فشرد، چشم‌هایش را محکم بست و به سختی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر امشب بتونه جون سالم به در ببره، فردا حالش خوب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاترین نفس عمیقش را بیرون داد و جلو آمد، نگاهی به هایدرا و زخم هایش انداخت، ابرویش را بالا داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زخم‌هاش اون‌قدرها هم عمیق نیستن، فکر نمی‌کردم پرنسس این‌قدر ضعیف باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل چشم‌هایش را گشود، ناامید به کاترین خیره گشت و با صدایی که انگار از اعماق چاه بیرون می‌آمد، لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... عمیق نیستن. ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایدرا که درون دستش بود را محکم فشرد، مجدد بغض درون گلویش نشست و نتوانست حرف بزند. کاترین که نمی‌دانست چه شده است، نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس این‌بار به حرف آمد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طبیب گفت که ایشون مسموم شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه با بهت به گریس که عقب‌تر ایستاده و به دیوار تکیه داد بود، خیره شدند. آهی کشید و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسایی که بهشون حمله کردن، سلاح هاشون رو به سم آغشته کرده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزالین بهت‌زده به هایدرا چشم دوخت و سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی می‌دونستن حریف ایشون نمیشن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آکشی متفکر کنار گریس قرار گرفت، مردد پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی کی بودن؟ از آزتلان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس کلافه و اخم‌آلود، به زمین خیره ماند و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم اما به زودی می‌فهمیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آکشی سرش را تکان داد و به آدارایل که غم زده بالای سر پرنسس نشسته بود، توجه کرد؛ به حتم اگر رزالین نیز در این وضعیت قرار داشت، از غصه دق می‌کرد. افسوس که کاری از دستش بر نمی‌آمد تا حال آدارایل را برای ذره‌ای هم که شده، خوب کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت‌ها از شب گذشته است. در نیمه‌شب، هایمون به هوش آمد، چیچَک را در کنار خود دید که روی یک صندلی نشسته ولی در خواب به سر می‌برد. به سختی از روی تخت برخاست، اطراف را که کاوید فهمید در سیاه‌چال به سر می‌برد. پوزخندی زد، انتظار داشت در اتاق مجلل چند ساعت پیش بیدار شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودش نگاه کرد، لباس‌هایش پر از خون بودند اما بدنش زخمی نبود. سینه‌اش درد زیادی داشت و می‌دانست این خون‌ها از کجا آمده‌اند، زیرا طعم گس خون را به خوبی درون دهانش احساس می‌کرد. بخاطر آن ضربه، حجم زیادی از خون را بالا آورده بود. اما این‌ها مهم نیست، هایدرا قدرتش را فعال کرده است و این بدون شک درست است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما سوالی اینجا وجود دارد، زخمی آمده بود. آن‌قدر زخمی که با یک حمله‌ی ضعیف به هایمون، بی‌هوش شد. پس در راه کی به او حمله کرده است؟ هایمون تکانی به خود داد، با صدایی ضعیف چیچَک را صدا زد. پس از چندین‌بار جاری کردن نامش، چیچَک تکانی خورد و چشم‌هایش را گشود. با دیدن هایمون که به هوش آمده بود، سریع به وی نزدیک شد، آن‌قدری که صورتش جلوی صورت هایمون قرار گرفت. نگران به چشم‌هایش خیره شد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمانده خوبی؟ خیلی نگرانت بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون ابتدا در سکوت به چشم‌های آبی آن دخترک خیره ماند، این حجم از نزدیکی برایش معذب کننده بود. اما آب دهانش را قورت داد و آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم... فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیچَک نفسش را آسوده بیرون داد که به صورت هایمون برخورد کرد. بی‌حواس از بهم ریختن حال هایمون، عقب رفت و باز روی صندلی جای گرفت. با خستگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خون بالا آوردی، واقعا ترسیده بودم. حتی طبیب هم نمی‌دونست باید چی کار کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون تنها سرش را تکان داد، زیرا حق می‌داد که طبیب هیچ‌وقت این صحنه را ندیده باشد. کسی در حومورا جادو نداشت، تنها چهار جادوگر که آن‌ها هم بخاطر سخت‌گیری لرد سریل، هیچگاه خود را به عموم مردم نشان نمی‌دادند. آهی کشید و نگاهی به در زندانی که درونش بودند انداخت، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی نیومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیچَک اخم کرد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، گریس تا حالا سه بار اومده، اما هربار که گفتم هنوز بی‌هوشی، رفته. نمی‌دونم مشکلش چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون خندید، اما سرفه به او اجازه نداد بیشتر خوشحال باشد، مجدد خون بالا آورد. چیچَک نگران به وی خیره ماند که هایمون، خون‌ها را با انگشت لمس کرد، به خون رنگینش خیره شد، زمزمه گویان و متفکر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهشون بگو به هوش اومدم، من قرار نیست این‌بار بیخیال بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیچَک نگران سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما اونا خیلی الان عصبین، هایدرا هنوز به هوش نیومده و به شدت مسموم شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون سرفه‌ای کرد، به چشم‌های آبی رنگ چیچَک خیره شد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیرو خبر ها رو برات آورده‌؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد که هایمون مجدد خون زیادی بالا آورد، دیگر داشت حالش بهم می‌خورد، خشمگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زودتر خبرشون کن! دیگه از مزه‌ی خون داره حالم بهم می‌خوره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیچَک از جا برخاست، به نگهبان گفت تا گریس را صدا بزند و در حالی که مجدد کنار هایمون جای می‌گرفت، نگران گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش چیزی از طبابت بلد بودم، اون وقت می‌تونستم کمکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون از این حرف احساسی چیچَک پوزخند زد، انگار فهمیده بود چیچَک به او حسی دارد، اما برایش اهمیتی نداشت، تا زمانی که این دختر برایش مفید باشد با او راه می‌آید. اما وای به حالش اگر روزی پایش را از گلیمش درازتر کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایقی بعد، گریس سراسیمه خود را به سیاه‌چال رساند. هایمون را که به هوش پشت آن میله‌های آهنین دید، خشمگین غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو باید بدونی کی بهش حمله کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون ابرویش را بالا داد، با تمسخر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی فکر می‌کنی من باید بدونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس پوزخند زد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون تنها کسی که از زخمی بودنش شوکه نشد تو بودی! تو از همون اول هم قصدت چیز دیگه‌ای بود! زود باش، بگو کی بهش حمله کرده و از چه سمی استفاده کردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون شانه‌هایش را بالا داد، سرش را برگرداند و به دیوارهای سیمانی خیره شد. زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم کیه، اما کار من نیست. درضمن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجدد نگاهش را به گریس داد و با زیرکی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه سودی برای من داره اگر بگم کی و چه کسی بهش حمله کرده؟ من در هر حال پشت این میله‌ها گیر افتادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس لب گزید، خشمگین شمشیر درون دستش را فشرد و با صدایی به شدت عصبانی، به حرف آمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو، میگم آزادت کنن! البته، اگر درست گفته باشی، فکر نکن می‌تونی گولمون بزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس همان‌طور که نگاهش به چشم‌های هایمون بود، ناامیدانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه بهت اعتماد نمی‌کنم شاهزاده، شما... خیلی عوض شدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون پوزخند زد، گریس بیچاره نمی‌دانست که در واقع آن هایمونی که الان می‌بیند، خود حقیقی اوست. اما حوصله‌ی توضیح دادن و چیدن فلسفه‌های احساسی را نداشت، پس در سکوت به وی خیره ماند. پس از گذشت لحظاتی کوتاه که به شدت کند گذشتند، هایمون لب گشود و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از الدورادو بودن. هُونِر رهبری اونا رو داره، باید از شوکران آبی برای مسموم کردنش استفاده کرده باشن... مطمئن نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(شوکران آبی که رابطه‌ی نزدیکی با شوکران زهرآلود دارد. در شامبالا و پترا به عنوان سمی‌ترین گیاه شناخته می‌شود. گاهی‌اوقات آن را با زردک خوراکی و کرفس اشتباه می‌گیرند. علائم مسمومیت شامل تشنج‌، گرفتگی‌های شکمی، حالت تهوع و مرگ از نشانه‌های شایع مصرف آن هستند و کسانی که جان سالم به در می‌برند، معمولا به فراموشی یا لرزش‌های ثابت دچار می‌شوند.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس سرش را راضی تکان داد و سپس به سمت خروجی پا تند کرد. با رفتنش، چیچَک به هایمون چشم دوخت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینکه قبلا باهم رابطه‌ی صمیمی‌ای داشتین، اذیتتون نمی‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایمون خندید، از روی درد لبخند زد و آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی زیاد عمر کنی، دیگه خیلی چیز ها برات اهمیت سابق رو ندارن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به دیوار تکیه داد، چشم‌هایش را بست. قلبش درد گرفته بود اما مگر اهمیت داشت؟ مهم چیزی بود که در آینده به آن می‌رسید، زنده شدن آدورینا از همه‌چیز برایش با اهمیت‌تر بود، و چه چیزی بهتر از اینکه وقتی از زندان آزاد شود آدارایل را گروگان بگیرد و هایدرا را مجبور به بازگرداندن آدورینا کند؟ این نقشه به حتم کار ساز است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس با تمام توان، خود را از سیاه‌چال بیرون انداخت و با ترس به سمت درمانگاه دوید، در را شتابان گشود، طبیب کناری ایستاده و آدارایل بالای سر هایدرا گریه می‌کرد. هایدرا روی تخت می‌لرزید و کسی کاری از دستش بر نمی‌آمد، آن‌قدری با قدرت تکان می‌خورد که تخت هم به اعتراض در آمده بود. با باز شدن ناگهانی در و حضور گریس، آدارایل حواسش را به او داد. با امید به سمتش آمد، چشم‌های خیسش را به گریس داد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس نفس عمیقی کشید و با بغض گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت شوکران آبی بوده! مطمئن نیست اما اگر از الدورادو بهش حمله کرده باشن اینه به حتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل بهت‌زده به زمین خیره گشت، زمزمه گویان با خود کلمه شوکران آبی را تکرار کرد، این گیاه واقعا خطرناک بود، اما چرا مردم الدورادو باید این گیاه را روی هایدرا اجرا کنند؟ آن‌هم با این‌همه زخم سمی، آن‌ها چرا باید قصد کشتن هایدرا را داشته باشند وقتی که هیچ دخلی به آن‌ها ندارد؟ شوکه و گیج سرش را بالا آورد و به طبیب خیره شد، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوکران آبی، درمانی براش داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبیب وحشت‌زده به سمت میزش رفت، برگه‌هایی را زیر و رو کرده و مشغول مطالعه‌ی کتاب‌ها شد. آدارایل نیز به کمک او شتافت تا زودتر درمانش را پیدا کنند. گریس اما همچنان خیره به تشنج پرنسس هایدرا، به هایمون فکر می‌کرد. اینکه تا چند ماه پیش اگر هایدرا را در این وضعیت می‌دید خود نیز به کام مرگ می‌رفت. اما اکنون، خود او را به این وضعیت کشانده است... به راستی که زمان، همه‌چیز را عوض می‌کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس آهی کشید و به سمت صندلی کنار تخت هایدرا قدم برداشت، روی صندلی نشست و کمرش که کمی درد گرفته بود را مالش داد. خیره به لب‌های سیاه شده‌ی پرنسس و صورت کبود ایشان، به گذشته سفر کرد. دلش برای کارو تنگ شده بود. کارو و هایمون هیچگاه از هم‌دیگر جدا نمی‌شدند، آن‌گاه تمام این مدت که کارو و گریس به هایمون نیاز داشتند، او در الدورادو به دنبال چیز دیگری رفته بود. او... او دیگر او نبود... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب گزید و از جای خود برخاست، خطاب به آدارایل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون گفته باید در ازای گفتن اسم زهر، آزادش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل بدون هیچ واکنشی، همان‌طور که برگه‌های طبیب را کنکاش می‌کرد، پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوای این کار رو بکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس کلافه دستی بر موهایش کشید، نگاه‌اش را به بچه‌ها داد. کاترین ناراضی سرش را تکان داد، آکشی و رزالین نیز همان واکنش را از خود نشان دادند. گریس لب فشرد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قول دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل شانه‌ای بالا داد، نیم‌نگاهی به گریس انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تنها یه فرمانده‌ی ساده‌ای که از شاهزاده استیو دستور می‌گیری، این‌طور نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس که متوجه‌ی منظور آدارایل شده بود، خندید. روحیه‌ی تازه‌ای گرفت و سرش را خوشحال تکان داد؛ سپس همان‌طور که به سمت در می‌رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته که باید شاهزاده استیو دستور بدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل با شادی گریس خندید و به ادامه‌ی کارش مشغول شد. این یعنی قول یک فرمانده‌ی به ظاهر زیردست هیچ ارزشی ندارد! هایمون به گمانم انتظار ندارد گریس هم آن‌‌قدر تغیر کرده باشد! گریس خوشحال به سمت قصر رفت تا خبر را به استیو برساند. در آن‌طرف دیوارهای کاخ مجلل اوروبامبا، ملکه و شاهزاده‌ی سابق آزتلان، در اتاق زیبا و مجلل ملکه نیروانا ایستاده و در حال صحبت‌های مهمی هستند. با ورود به اتاق، نیروانا را روی صندلی مجللش می‌بینم. نشسته و به زمین خیره است. سکوت کرده و در توهم به سر می‌برد. چند قدم آن‌طرف‌تر، استیو ایستاده در جلوی پنجره، به منظره‌ی شهر کاهگلی و باشکوه اوروبامبا در کنار حیاط زیبای قصر می‌نگرد. آن‌ها انگار حرف هایشان را تمام کرده‌اند و اکنون هر دو در افکارشان سیر می‌کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو نفس عمیقی کشید که صدای نیروانا در اتاق به گوش رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بذاری خودش انتخاب کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو لب فشرد و بدون هیچ تکانی، مصمم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نباید بهش تحمیل کنین ملکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا پوزخند زد، سرش را تکان داد و در پاسخ گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک‌بار اشباه کردم، دیگه تکرارش نمی‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو راضی سرش را تکان داد و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس تمام حرف‌هایی که در این اتاق زده شد، از اینجا بیرون نمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملکه سرش را تکان داد و از روی تخت برخاست، استیو رویش را از منظره گرفت و به سمت در قدم برداشت. در را که گشود، نیم‌نگاهی به نیروانا انداخت و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم که هایدرا کسی مثل شما رو در کنارش داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیروانا لبخند بر لب نهاد و با آرامش پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز زوده برای این‌حرف، اما اگر واقعا من رو انتخاب کنه، تلاشم رو می‌کنم تا حامی خوبی براش باشم شاهزاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو سرش را تکان داد و در حالی که از اتاق بیرون می‌رفت، در لحظه‌ی آخر تردید را کنار گذاشت و حرفی که تمام مدت در دلش مانده بود را به زبان آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جورمنند اگر بود بهتون افتخار می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بسته شدن در اتاق، نیروانا به خود لرزید. استیو برادر همسر جورمنند این حرف را میزد، او درست شنید مگر نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اکنون نزدیک به هزاران سال سن دارد اما هنوز هم با این حرف‌ها، بدنش به لرزش می‌افتد. آن‌که می‌گویند زمان همه‌چیز را خسته کننده و عادی می‌کند، گاهی شاید اشتباه باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو در راهرو قدم بر می‌دارد، افکارش هزاران جا سیر می‌کند. باید کارینا را احضار کند و او را به دنبال کسانی که به هایدرا حمله کرده‌اند بفرستد. باید بفهمد آن‌ها که بودند و هدفشان چیست. هرچند، تا حدودی می‌داند اما هنوز مطمئن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وارد شدن به حیاط قصر اصلی، نگاهش را به حوض جلوی کاخ داد. چقدر ماهی‌های زیبایی دارد. کنار حوض ایستاد و به ماهی‌ها خیره شد که با نزدیک شدن صدای قدم‌ برداشتن کسی، به خود آمد. گریس بود که با سرعت خود را به وی رساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو ابرویی بالا انداخت و از احترام رسمی گریس متعجب گشت. با خوش‌رویی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال گریس، اینجا نه تو فرمانده‌ی قصری و نه من شاهزاده‌ی‌ سابق آزتلان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس اما سرش را به نشانه‌ی منفی تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز هم توی قلب سرباز های قدیمی شما شاهزاده استیو هستین سرورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو لبخندی بر لب نشاند و سرش را تکان داد. حوصله‌ی بحث کردن و سروکله زدن با او را نداشت، پس مجدد نگاهش را به ماهی‌ها داد و جدی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر باهوش! فهمیده بود که این نوع رفتار از گریس، به حتم معنایی در پشتش دارد؛ زیرا پیش‌تر آن‌قدر رسمی برخورد نمی‌کرد! گریس لبخند زد و با صدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هایمون توی زندان اعتراف کرده که پرنسس با سم شوکران آبی مسموم شدن. حمله باید کار ارتش الدورادو باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو با شنیدن این خبر، خشمگین به گریس نگاه کرد، لب گزید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی؟ ثابت شده یا فقط حدسه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس اندکی تعلل کرد و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز حدسه اما این گیاه تنها در شامبالا و پترا رشد می‌کنه و خرید و فروش این گیاه به دست تاجر های الدورادو انجام میشه. همچنین تنها کسی که با ورود پرنسس از زخمی بودن ایشون متعجب نشد هایمون بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو سرش را به نشانه‌ی ناراضی بودن تکان داد، ناامید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید مدرک موثقی پیدا کنی، این‌طوری نمی‌تونی یه شاهزاده‌ از پادشاهی آسمانی رو اعدام یا زندانی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس نیز موافق بود، اما نمی‌خواست بگذارد هایمون به همین راحتی برود پس ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و اینکه بهش قول دادم در صورتی که کمک کنه بفهمیم پرنسس با چه سمی مسموم شدن، آزادش کنم. اما من که فرمانده‌ای بیش نیستم، هرچی شما دستور بدین شاهزاده‌ی بزرگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استیو با این حرف گریس خنده‌ای کرد و روی از او گرفت، سپس همان‌طور که به سمت اتاقش می‌رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید تا زمان پایان تحقیقات توی سیاه‌چال بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس راضی چشمی گفت و تعظیم کرد تا استیو دور شود. با رفتن استیو، به آسمان خیره شد. امروز هوا ابریست، اما مگر ممکن است در اوروبامبا ناگهان باران بزند؟ اینجا به گرم بودن هوایش معروف است. خسته خمیازه‌ای کشید و به سمت درمانگاه راه افتاد، هایمون باید حالاحالاها منتظر بماند تا از آن سیاه‌چال بیرون بیاید. اما توجه کرده‌اید که دیگر عنوان شاهزاده را از او گرفته است؟ انگار در قلبش با این موضوع کنار آمده است که دیگر شاهزاده هایمونی وجود ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار توانست قبول کند که شاهزاده هایمون بزرگ که زمانی زبان‌زد مردم آزتلان و جهان بود، همان روز همراه با سقوط قصر آزتلان به دست‌های مرگ گرفتار شد و این مرد، تنها ولیعهد الدورادو هایمون آدونیس است که به اوروبامبا آمده تا از پرنسس پیشین آزتلان، هایدرا بریل یک‌چیز نامعلومی را طلب کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس نفس عمیقی کشید و به مسیرش از میان گل‌های رز خاکی ادامه داد که در میان راه، آتبین را دید. آدهاوا نیز با اوست و به این سمت می‌آیند. از حرکت ایستاد و به محض آن‌که آتبین رسید، جلویش تعظیم کرد. آتبین راضی سرش را تکان داد و با تردید پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون... اون دختره حالش خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس لبخند سردی زد، آتبین را برای این‌چنین صدا زدن هایدرا سرزنش نمی‌کرد، زیرا به خوبی می‌دانست چقدر این پسر از هایدرا متنفر است. پس تنها سرش را اندکی تکان داد و با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر هستن، ولی مسموم شدن و هنوز پادزهری براشون پیدا نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین لب گزید و نیم‌نگاهی به آدهاوا انداخت، آدهاوا که دیگر جدی شده و آن خنده‌ی تمسخرآمیزش از بین رفته بود، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونین با چی مسموم شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس پوفی کرد و سرش را تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با شوکران آبی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین ابرویش را بالا داد و حیرت‌آور گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوکران آبی؟ اما اون که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به زمین دوخت که آدهاوا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پادزهرش باید خیلی خاص باشه، این گیاه خیلی سمیه، چطور تونستن این‌قدر بی‌رحم باشن؟! فهمیدین کی بودن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس اول کمی مکث کرد، آیا باید حدسش را به این دو نفر می‌گفت؟ شاید آره و شاید هم... نه! پس لبش را فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هنوز مطمئن نیستیم، به محض اینکه مطمئن شدیم بهتون اطلاع میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا که متوجه‌ی تعلل گریس شد، سرش را تکان داد و دیگر چیزی نگفت، زیرا فهمید که گریس نمی‌خواهد حرفی بزند، پس اصرار بیش از حد فقط دو طرف را به هم‌دیگر مشکوک می‌کرد. در این بین، آتبین به حرف آمد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر دوام میاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس که به این سوال‌های آتبین نسبت به هایدرا تعجب کرده بود، پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا الان بیست و چهار ساعت گذشته، اگر تا فردا صبح دوام بیارن، اثر سم کم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین متفکر سرش را تکان داد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس جای نگرانی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس سرش را به نشانه‌ی منفی تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما شوکران آبی خیلی قویه، تشنج‌های گاه و بی‌گاه پرنسس خبر از حال بدشون میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین با این حرف، لبخند تلخی زد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسخرست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بدون هیچ حرف دیگری به راه افتاد. آدهاوا و گریس ابتدا با تعجب به رفتنش خیره شدند و سپس آدهاوا خندان همان‌طور که دور میشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمانده فعلا، توی دیدار بعدی مشتاقم حرف‌های بیشتری بزنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس سرش را تکان داد و آدهاوا سریع برای همراهی آتبین دوید، این دو نفر انگار واقعا یک مشکلی دارند! گریس نیز خسته از کار های امروز، سعی کرد به رفتار عجیب این دو نفر توجه نکند و راهش را پیش گرفت. آدهاوا خود را به آتبین رساند، مشتی بر شانه‌اش کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این‌طوری حرف می‌زنی؟ اونم یه پرنسس مثل خودته باید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین اما در سکوت به جلو خیره بود. آدهاوا تعلل کرد، او حتی اعتراضی از زدنش هم نکرد! در فکر است و متوجه اعتراضات وی نیست، پس لبش را خیس کرد و به جلو چشم دوخت. سرباز ها در حال چرت زدن بودند. سرفه‌ای کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی فکر می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین از حرکت ایستاد، به آسمان ابری خیره شد و با تعلل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی... فقط اینکه می‌دونم اون دختر جون سالم به در می‌بره و این... هم خوشحالم می‌کنه و هم به شدت ناراحت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا غمگین به نیم‌رخ زیبای آتبین خیره شد، آهسته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال پسر... قرار شد فراموشش کنی و باهاش کنار بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین با بغض سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشت در اتاق مادرم حرف‌هاش رو با استیو فهمیدم... اون قصد داره هایدرا رو تمام و کمال حمایت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه خیسش را به آدهاوا داد و ناامید زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی یعنی چی؟ یعنی هر روز و هر شب باید کنار مادرم ببینمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض بیشتر به گلویش چنگ انداخت، خیره در چشم‌های دردمند آدهاوا که او را درک نمی‌کرد، ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اونم کنار مادرم، نه من نمی‌تونم تحملش کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا آهی کشید و کلافه سرش را تکان داد. نمی‌دانست باید با این اخلاق بی‌خود آتبین چه کند. واقعا نمی‌دانست... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح روز بعد، هوای ابری اوروبامبا نه تنها به اتمام نرسیده بود، بلکه ابر های بارانی به شدت تیره، آسمان این پادشاهی را در برگرفته بودند. همه از دیدن این پدیده‌ی طبیعی به شگفت آمده‌اند. نیروانا نیز پس از این‌همه سال پادشاهی؛ اولین‌بار است که می‌بیند ابر های سنگین بارانی طی چندین ساعت متوالی بدون حتی زره‌ای بارش، بر آسمان شهر حکمرانی می‌کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازها خواب‌آلودتر از همیشه نگهبانی می‌دهند، زیرا کسی به هوای ابری در اوروبامبا عادت ندارد و برای همان خواب‌شان می‌گیرد. خدمه مثل همیشه حرف‌های مختلفی را پخش می‌کنند، از ازدواج دخترک انتهای کوچه‌ی شهر تا خوابیدن ملکه با فرمانده‌اش در یک اتاق، از هرچه گیر بیاورند سخن می‌گویند. اصلا اهمیتی ندارد که راست باشد یا دروغ، آن‌ها تنها حرفی برای گفتن نیاز دارند تا اوقات خسته کننده‌ی هر روزشان را بگذرانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستویی پرواز کنان بر فراز شهر عبور می‌کند، به قصر می‌رسد، از این بالا دید خیلی خوبی دارد. به پایین شتاب گرفته و بر لبه‌ی پنجره‌ی اتاق درمانگاه می‌نشیند. هایدرا، روی تخت دراز کشیده و همچنان در خلاء به سر می‌برد. آدارایل و طبیب از دیشب تا حالا متوالی به دنبال پادزهر بودند اما دم‌دم های صبح، ناغافل خواب به سراغشان آمده بود. با نگاهی اجمالی به اتاق، می‌شود فهمید کاترین و گریس نیز در این اتاق مانده بودند. هر دو در کنار هم نشسته به خواب رفته‌اند. کاترین سرش را روی شانه‌ی گریس نهاده و گریس نیز سرش را روی سر کاترین خم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و به آدارایل توجه کردم، روی کوهی از برگه‌های پزشکی بی‌هوش شده و کتابی سنگین روی صورتش بود. طبیب بیچاره نیز همین وضعیت را داشت. به سوی تخت هایدرا قدم نهادم، لب‌هایش دیشب بخاطر مسمومیت سیاه بودند، تشنج‌های گاه و بی‌گاهش تا خود صبح ادامه داشت، انگشت‌های دستش سیاه بودند و... با تکان خوردن پلک‌هایش، بهت‌زده به او خیره ماندم. چند دفعه سعی کرد چشم‌هایش را باز کند، انگار وزنه‌های سنگینی روی پلک‌هایش نهاده‌اند. با تلاش فراوان، پلک‌هایش را گشود. چشم‌هایش... چشم‌هایش دیگر خاکستری نیستند! خاکستری نگاهش رفته است، خاکستری که هایمون در آن غرق شده بود، خاکستری که آدارایل را در خود گیر انداخت اکنون دیگر رفته است. چشم‌هایش... بی‌رنگ شده‌اند، سفید مطلق و این... نمی‌دانم چه معنایی دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفیدی چشم‌هایش در کنار گردی مردمک سیاهش تضاد عجیبی درست کرده است. آن چشم‌های سفید، در میان پوستی سفید و موهایی بلوند واقعا جلوه‌ی خوبی دارد؟ نمی‌دانم. اوه گفتم موهایش، موهای بلوندی که تا کمرش می‌رسید، اکنون دیگر به درخشندگی یک ماه هستند! عجیب نیست؟ درخشندگی یک مو واقعا عجیب است یا من بیش از حد دارم واکنش نشان می‌دهم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا دست‌هایش را تکان داد، پاهایش را از روی تخت پایین گذاشت و کمرش را صاف کرد، روی تخت که نشست، به پنجره چشم دوخت. سرش آن‌قدری درد می‌کرد که تا مرز منفجر شدن رسیده بود. اما نه... چشم‌هایش را بست، نفس عمیقی کشید و درد تمام شد! لبخندی بر لبش نشست، چشم‌هایش را مجدد گشود، به سختی سعی کرد از روی تخت بلند شود و موفق هم شد. کمرش درد گرفته بود اما مجدد تمرکز کرد و درد کمرش نیز آرام گرفت. با بهت به او که از کنارم می‌گذشت تا به سمت پنجره برود خیره شدم. درد را آرام می‌کند؟ می‌تواند درد هایش را کنترل کرده و تسکین بخشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا کنار پنجره توقف کرد، خیره به آسمان ابری، آهی کشید و زمزمه گویان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره اون روز رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب به حرفش گوش سپردم، آن روز؟ منتظر کدام روز بود؟ پرستویی که لبه‌ی پنجره نشسته بود برای هایدرا یک دهان خواند، هایدرا خشنود سرش را تکان داد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدای زیبایی داری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستو که انگار حرف‌های هایدرا را می‌شنید، سرش را تکان داد و بال گشود، به آسمان صعود کرد و تا زمانی که دور نشده بود، نگاه هایدرا بدرقه‌ی سفرش بود. با رفتن پرستو، هایدرا چرخید. به آدارایل نگاه کرد و آهسته به سوی او قدم نهاد. دست بر شانه‌اش گذاشت، گرمی بدن آدارایل قلبش را لرزاند. معشوقه‌ی عزیزش که شب قبل به او اعتراف کرده بود، بخاطر او تا صبح بیدار مانده است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با تعلل کمی آدارایل را تکان داد. آدارایل به خیال اینکه با این تکان، اتفاقی برای هایدرا افتاده باشد وحشت‌زده چشم گشود و صاف نشست، با فریاد و صورتی عرق کرده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ هایدرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را مستقیم به تخت هایدرا داد، با دیدن تخت خالی، سراسیمه از جای خود برخاست. با صدای نسبتا بلند اما گرفته‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هایدرا کجاست؟ گریس هایدرا رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده‌ی هایدرا که دیگر نمی‌توانست خود را از این واکنش بامزه‌ی آدارایل کنترل کند، به گوش رسید و حرفش را برید. برگشت و هایدرا را در چند قدمی خود دید. با بهت به خنده‌های ریز هایدرا خیره ماند و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو... بیدار شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا سرش را تکان داد و میان خنده‌هایش، با آرامش به آدارایل خیره شد. عاشقانه او را نگریست و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بیدارم آدارایل، آروم باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل نفس عمیقی کشید، اما قبل از آن‌که تماما خیالش آسوده شود، نگاه عاشقانه‌‌ی هایدرا قلبش را منقلب کرد. نگاه خاکستری‌اش رفته بود! سفیدی نگاه هایدرا، او را بیشتر از قبل شوکه کرد. ناباور جلو آمد، دستش را بالا آورد و بر روی گونه‌ی هایدرا نهاد، بدنش سرد بود! به چشم‌هایش خیره شد و با حیرت پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌هات... خاکستر نگاهت رفته هایدرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا می‌بایست شوکه شود، می‌بایست وحشت‌زده و نگران به دنبال آینه بگردد، اما آرام و خوش‌روی، پلک زد و خیره در نگاه بهت‌زده‌ی آدارایل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه دوستم نداری؟ برای همه، یه زمانی می‌رسه که باید تغییر زیادی بکنن، اون روز برای من فرا رسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل که دید هایدرا هیچ واکنش بدی نشان نمی‌دهد، سعی کرد خود را کنترل کند. پس بی‌درنگ هایدرا را در آغوش کشید، چانه‌اش را روی شانه‌‌ی سرد هایدرا نهاد و بوی خوب بدنش را استشمام کرد، نگاهش به درخشندگی موهای بلوندش افتاد، اما دیگر چیزی نگفت. اگر هایدرا منظورش از تغییر این بود، خب اهمیتی ندارد. نه تا زمانی که حالش خوب باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عشق و لحنی آرامش‌بخش زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من همیشه دوستت دارم، برام اهمیتی نداره چه ظاهری داشته باشی، حتی اگر برای همیشه یه اژدهای بی‌ریخت عصبانی بمونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا خنده‌ی ریزی کرد و دست‌هایش را بالا آورد، به دور کمر آدارایل حلقه کرد و صورتش را روی سینه‌ی آدارایل نهاد. با لبخند و آرامشی وصف‌ناپذیر پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دیشب بیدار بودی؟ باید می‌خوابیدی، یه صبح تا شب کافی بود تا حالم خوب بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل که متوجه‌ی حرف هایدرا شد، آهی کشید و در همان حالت پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یک شب؟ تو دو روزه که بی‌هوشی... خیلی ترسیده بودم که از دستت بدم، هرکاری کردم تا پادزهر اون سم رو پیدا کنم اما... اما هیچی نتونستم پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض که گلویش را به اسارت برد، سکوت کرد. هایدرا بیشتر خود را درون آغوش آدارایل فرو برد و لب زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی آروم باش، الان دیگه حالم خوبه. بدن من، قدرت من؛ چیزی نیست که با این سم‌ها آسیب ببینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل با این حرف هایدرا، دستش را درون موهایش فرو برد. خواست حرفی بزند که با صدای بلندی، هر دو در جای خود خشک شدند. با تحلیل موقعیت، هایدرا از آغوش آدارایل بیرون آمد و به پشت‌ سرش چشم دوخت. گریس و کاترین درست آن‌طرف تخت ایستاده و با خنده‌ای مرموز و مسخره به آن‌دو نفر نگاه می‌‌کردند. گریس با جدا شدن آن‌ها، پشت گردنش را شرمنده خاراند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشین اگر مزاحم اوقات عاشقانتون شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعظیم کرد و منتظر پاسخ پرنسس شد. هایدرا به خنده افتاد و آدارایل ناراضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان که دیگه خرابش کردین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس با این حرف آدارایل پوزخندی زد و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرورم، حالتون خوبه؟ دو روزِ گذشته در وضعیت خوبی قرار نداشتین، خوشحالم که به هوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا سرش را تکان داد، به طرف تخت رفت و با صدای لطیفش پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دردهام بر طرف شدن، سم از بدنم خارج شده پس جای نگرانی نیست گریس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس راضی سرش را تکان داد ولی کاترین دوام نیاورد، به کنار هایدرا روی تخت هجوم برد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری خوب شدی؟ این... این خیلی عجیبه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لبخند گرمی زد و خیره به آدارایل پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاید جادو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل ابرویش را بالا داد، جادو؟ جلو آمد و دست هایدرا را گرفت، نبضش را چک کرد و اندکی بعد، بهت‌زده به چشم‌های سفید هایدرا خیره شد. گریس کنجکاو جلو آمد، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدارایل چی تشخیص میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل ناباور زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رگ‌هاش تغییر کردن، قدرت جریان خونش بیشتر شده و... دیگه‌ سمی توی بدنش نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس خوشحال به پرنسس تبریک گفت و هایدرا شاداب جوابش را داد. کاترین نیز متقابلا همین کار را کرد، اما آدارایل همچنان بهت‌زده به هایدرا خیره مانده بود. دقایقی بعد، گریس از طبیب که گوشه‌ای ایستاده بود خواست پرنسس را معاینه کند، طبیب بیچاره نیز از دیدن پرنسس که سرحال آن‌جا نشسته بود شوکه گشت اما به روی خود نیاورد. پس از چک کردن نبض پرنسس و درمان قطعی ایشان، بدون تجویز هیچ دارویی از اتاق خارج شد. آدارایل که پس از این‌همه وقت هنوز ساکت بود، بالاخره دهان گشود و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هایدرا... چیز خاصی درونت احساس نمی‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا نگاهش را از کاترین گرفت و حرف‌شان را نیمه‌تمام گذاشت، به آدارایل چشم دوخت و پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، درست حدس زدی آدارایل، قدرتم کاملا فعال شده و حالا... تسلط زیادی روش دارم، انتظار داشتم زودتر بفهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل نفسش را در سینه حبس کرد، پس درست حدس زده بود! بقیه نیز همین وضع را داشتند، گریس سریع از روی صندلی برخاست، بهت‌زده پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قدرت اسید کاملا فعال شده؟ باورم نمیشه! تسلط‌تون روی اون قبلا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لبخند گرمی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم. قبلا خوب بهش کنترل نداشتم، اما الان فرق داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل جلوتر آمد، کنارش روی تخت نشست و محتاط پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟ باورم نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا به او حق داد، خودش هم به سختی توانسته بود این موضوع را هضم کند. اما تمام دشواری‌هایش را درون رؤیا، لحظاتی که در خلاء به سر می‌برد، کشیده بود. او با جادو صحبت کرده است، جادوی درونش که گمان می‌کرد آدورینا باشد، در واقع ماهیت واقعی اسید بود. جادوی اسید قدرت و روح داشت، از حافظه‌ی طولانی مدتی نیز برخوردار بود. برای همان خاص بود و قدرت مخرب بیش از حدی داشت. هایدرا شروع به تعریف کردن ماجرایی که درون خلاء برایش رخ داده بود کرد. گفت که چگونه بعد از بی‌هوشی کامل، درون یک سیاهی مطلق بیدار شده است. گفت حضور زهر را به وضوح احساس کرده است اما کاری از دستش بر نمی‌آمد. تا لحظاتی که مرگ را جلوی چشم‌هایش دید و ناامید شد که نوری در تاریکی ظهور کرد. هایدرا آهی کشید و ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون جادو بود، ماهیت واقعی اسید. خودش رو معرفی کرد و گفت که خیلی وقته سعی داره باهام ارتباط بگیره. اما بخاطر آشفتگی روحی و روانی من، بخاطر ترس و عدم اعتمادم به اون، همه‌چیز اون‌طوری بهم ریخت. تسلط نداشتن من تنها بخاطر ترس و ضعف روحی بود. در واقع بخاطر قوی بودنش قدرت روحیه بالایی لازم داره و من اون رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل با شنیدن حرف‌های هایدرا، سرش را تکان داد، گویا این‌بار به منطق درون حرف‌های هایدرا باور داشت. گریس نیز متفکر به حرف‌های هایدرا گوش سپرده بود. هایدرا سرش را بالا آورد، نگاهی به هر سه‌ی آن‌ها انداخت و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی، هایمون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل لب گزید و نگران به هایدرا خیره شد. ترسید مجدد با نام هایمون بهم بریزد، مثل همیشه که تا نام هایمون می‌آمد، احوالش دگرگون میشد. اما هایدرا تغییر کرده است، همچنان آرامش درون نگاه مصممش پابرجا بود و این یعنی دیگر آن هایدرای قبل نیست. گریس با لحن محکمی پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی سیاه‌چاله، بخاطر حمله به شما دستگیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا سرش را تکان داد و سکوت کرد. اندکی نگذشته بود که کاترین سریع پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی وقتی اومدین زخمی بودین، چی شده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لبخند سردی زد، آهی کشید و با تردید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرمانده هُونِر از الدورادو با سربازهاش بهم حمله کرد. قدرت زیادی داشتن و حقیقتا بخاطر ضعف زیادی که داشتم از پسشون به سختی بر اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را به گریس داد، همان‌طور که از روی تخت بلند میشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌خوام هایمون رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل اما به سرعت واکنش نشان داد، با خشم برخاست و جلوی هایدرا ایستاد. مطمئن گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون می‌خواست تو رو بکشه! دلیلی نداره ببینیش وقتی اون‌قدر وضعیت بدی داشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا دست آدارایل را گرفت، سردی دست‌های هایدرا و گرمی دست‌های آدارایل تضاد جالبی داشتند. مطمئن دستش را فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خوبم آدارایل، هایمون و من یه خرده حساب‌هایی داریم که باید حلشون کنیم، وگرنه همه‌چیز خراب‌تر میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل لب گزید و خشمگین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس منم باید باشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا خندان سرش را تکان داد که درِ چوبی اتاق، ناگهان گشوده شد. هر چهار نفرشان به در خیره شدند که آکشی و رزالین با نگرانی به درون اتاق آمده و به هایدرا چشم دوختند. رزالین سراسیمه خود را به هایدرا رساند و خیره به نگاه سفیدش بهت‌زده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پناه بر خالق حومورا، پرنسس چشم‌هات چرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آکشی جلو آمد، رزالین را عقب کشید و با تعظیم کوتاهی به پرنسس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرورم، خوشحالم که به هوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزالین نیز معذب تعظیم کرد و خواست حرفی بزند که هایدرا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزالین، کاترین بعدا همه‌چیز رو برات تعریف می‌کنه، اول می‌تونی برام لباس تمیز و مناسب بیاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌هایش را باز کرد و نگاهش را به لباس کثیف و چرکینش داد، خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وضعیت مناسبی ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست می‌گفت، لباسش از آستین تا شانه پاره شده بود، پارچه به شدت چرکین گشته و دامنش تکه‌تکه سوراخ بود. رزالین سریع شرمنده سرش را تکان داد و با سرعت از اتاق خارج شد. رفت تا لباسی در شأن هایدرا برایش دست و پا کند. آکشی با رفتن رزالین، خطاب به پرنسس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملکه و دایی‌تون خوشحال میشن شما رو ببینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا لب گزید، دایی‌اش؟ کنجکاو و متعجب پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داییم؟ دایی استیو اینجاست مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه سرشان را تکان دادند که آکشی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله با دختری جوون به اینجا اومدن، منتظر شما بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا باورش نمیشد دایی‌اش پس از چندین ماهِ طولانی بالاخره به دیدنش آمده بود، آن هم با دختری جوان! پس از نجات دادنش از دست وارنا در میدان مسابقه، دیگر او را ندیده بود. چند ماه می‌گذرد؟ نمی‌داند. مشتاق به سمت در قدم برداشت و با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا زودتر نگفتین؟ دایی استیو اینجاست و من هنوز اینجا وایسادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست در را باز کند که ناگهان، از حرکت ایستاد. متوقف گشت و دستش روی دستگیره‌ی در خشک شد. آدارایل جلو آمد و نگران پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا تعلل کرد، رویش را برگرداند و خطاب به گریس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی هنوز هم اول باید هایمون رو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس سرش را تکان داد و در را برای پرنسس گشود. کنار ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید سرورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت. آدارایل نیز همراهش راه افتاد و در حینی که به دنبال گریس به سمت سیاه‌چال می‌رفتند، مدام سعی کرد نظر هایدرا را برای رفتن به آن‌جا ‌تغییر بدهد. هرچند در توانش نبود و نتوانست. هایدرا بی‌توجه از زیبایی گل‌های رز خاکی، از کنارشان عبور می‌کرد؛ اصلا حواسش جای دیگری بود. توجه‌ای به محیط و آسمان زیبای روز نمی‌کرد. اوه، حالا که به آسمان نگاه می‌کنم، می‌بینم ابرها رفته‌اند. حتی یک تکه‌ی کوچک ابر هم دیگر درون آسمان دیده نمی‌شود! عجیب و جالب است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس نیز گویا متوجه شده بود، زیرا سرش بالا بود و داشت آسمان را می‌دید. در راه، نزدیک سیاه‌چال دو پگاسیس در آسمان دیده شد. انگار به این سمت می‌آمدند. هایدرا با شنیدن صدای آدارایل از افکار پرتش بیرون آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون باید آتبین باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس در پاسخ آدارایل سرش را تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیشب سوالای زیادی در مورد پرنسس و وضعیتشون پرسید، به نظرم مشکوک می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل اخم کرد و با خشم غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید حواسمون بهش باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا به مکالمه‌ی آن‌دو اهمیتی نمی‌داد، زیرا تمام تمرکزش روی آن پگاسیس‌هایی بود که زمانی آرزوی داشتن‌شان را داشت. زمانی، در حسرت داشتن یک پگاسیس بود. زمانی در حسرت یک پرواز آزادانه در آسمان بی‌کران آزتلان بود. اما اکنون... قدرت زیادی داشت، اما آیا هنوز هم می‌توانست آزادانه پرواز کند؟ گمانم هنوز هم آزاد نیست... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و به پگاسیس‌ها که جلویشان فرود آمدند، توجه بیشتری نشان داد. از حرکت ایستادند و خیره به دو مردی که از روی اسب‌ها پایین آمدند، اندکی تعظیم کردند. حتی هایدرا هم تعظیم کرد، زیرا می‌دانست در اینجا ارشدیت با آتبین شاهزاده‌ای بود که پیش‌تر در راه اسمش را می‌شنید. گویا این ولیعهد میان مردم بسیار محبوب است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین با دیدن دختری ژولیده و چرکین میان آدارایل و گریس، فهمید که او باید هایدرا باشد. در نگاه اول، موهای بهم ریخته‌اش توجه او را جلب کرد، هرچند با نزدیک‌تر شدن، سفیدی چشم‌هایش او را بهت‌زده کرد. تا به حال کسی را این چنین با چشم‌هایی ترسناک و خنثی ندیده بود. آدهاوا با رسیدن به پرنسس، تعظیم کوتاهی کرد و چاپلوسانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس هایدرا، خوشحالم که شانس ملاقات با شما رو دارم، واقعا طبق گفته‌ها زیباروی هستین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین با این حرف آدهاوا، پوزخند زد که از نگاه هایدرا دور نماند، هایدرا نیز لبخند زد و در پاسخ با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم، اما انگار ولیعهد شما این‌طور فکر نمی‌کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا بی‌پرده به چشم‌های آتبین خیره شد. آتبین نیز همین کار را متقابلا انجام داد. سکوت سنگینی میان آن‌دو برقرار شده بود که گریس، مضطرب جلو آمد. با خوش‌رویی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولیعهد، چی شما رو به اینجا کشونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین خشمگین لب فشرد و بدون برداشتن نگاه‌اش از روی هایدرا پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برای گشت زدن توی قصرم از شما اجازه بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس که انتظار این واکنش را نداشت، سریع عقب نشینی کرد و با اطمینان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورم این نبود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا سریع‌تر از آتبین واکنش نشان داد و با پوزخند صداداری جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قصر شما؟ ملکه این رو بفهمن به حتم ازتون ناامید میشن، هنوز هیچی نشده مالکیت قصر رو در حضور ملکه به نام خودتون زدین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین خشمگین‌تر از قبل جلو آمد، به هایدرا نزدیک شد و خواست جوابش را بدهد که آدهاوا سریع بازویش را گرفت؛ خندان خطاب به پرنسس پاسخ داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این‌طور نیست سرورم؛ این فقط یه اصطلاح بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدرا با حفظ همان پوزخند، سرش را تکان داد و دست‌هایش را در پشت کمر خود قفل کرد، روی از آتبین گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم همین‌طور باشه! گریس، راه سیاه‌چال رو نشون بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریس که موافق رفتن بود، سریع چشمی گفت و دستش را به سمت راست دراز کرد. پرنسس با لحنی که تمسخر از آن می‌بارید، همان‌طور که از کنار آتبین می‌گذشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روز خوش ولیعهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین را همچون یک کِلمت، محتاج به گوشت اژدهایی هایدرا می‌بینم. آن‌قدر عصبانی است که انگار هر آن ممکن است از قدرت خود استفاده کرده و با هایدرا وارد جنگ شود! هرچند، گمان نکنم جرأت این کار را داشته باشد زیرا بعدا باید به ملکه جواب پس بدهد! وزرا و مشاورین ملکه که دیگر هیچ! سر و کله‌ زدن با هایدرا به گمانم آسان‌تر از مذاکره با آن‌ها باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا زمانی که هایدرا از دیدرس نگاهش دور شود، همچنان به او خیره بود. در افکارش او را تکیه‌تیکه می‌کرد، می‌سوزاند و می‌داد گرگ‌هایش بخورند. هرچند، او که گرگ نداشت! آهی کشید و نگاه از آن نقطه‌ای که قبلا هایدرا ایستاده بود گرفت. خشمگین به آدهاوا چشم دوخت و با تمسخر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرنسس هایدرا شما واقعا زیباروی هستین! دیوونه شدی یا کور شدی که نمی‌تونی قیافه‌ی بی‌ریختش رو ببینی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدهاوا خسته از رفتارهای آتبین، به راه افتاد و در حینی که دور میشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو زیباییش رو نمی‌بینی مشکل من نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آتبین که دیگر در حد انفجار عصبانی شده بود، بی‌درنگ سوار اسبش شد و به سوی آسمان پرواز کرد. دیگر نمی‌توانست خودش را کنترل کند، این‌ها همه دیوانه بودند و به او حق نمی‌دادند. من؟ من به او حق می‌دهم. هرچه نباشد می‌دانم مشکل اصلی‌اش چقدر دردناک است... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایدار با دور شدن از آتبین؛ لبش را گزید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا چرا باید همچین موجود بی‌نزاکتی بین مردم محبوب باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدارایل که دوشادوش او راه می‌رفت، سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اوه این جلدجالب بودفقط چندجاگیج کننده بود🙏

    ۵ ساعت پیش
  • فاطمه سادات هاشمی نسب | نویسنده رمان

    کجا ها براتون گیج کننده بود؟

    ۴ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.