رمان جن زده به قلم الیخاس
داستان از ده سال پیش شروع میشه… اتفاق نامعلومی که ده سال پیش افتاده زندگی امیر رو عوض میکنه… امیر احساسات عجیبی داره… کابوسهای غیرعادی و حالتهای غیرعادی… حس میکنه چیزی داخل بدنش وجود داره که به ده سال پیش مربوط میشه… اما چیزی از ده سال پیش به یاد نمیاره در پی این اتفاقات نامزدش به طرز فجیعی کشته میشه
ژانر : ترسناک
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۱ دقیقه
ژانر : #ترسناک
خلاصه :
داستان از ده سال پیش شروع میشه… اتفاق نامعلومی که ده سال پیش افتاده زندگی امیر رو عوض میکنه… امیر احساسات عجیبی داره… کابوسهای غیرعادی و حالتهای غیرعادی… حس میکنه چیزی داخل بدنش وجود داره که به ده سال پیش مربوط میشه… اما چیزی از ده سال پیش به یاد نمیاره در پی این اتفاقات نامزدش به طرز فجیعی کشته میشه
تیرماه بود و هوا گرم..جایی نبود که با میثم و رضا نگشته باشیم.با وجود اینکه این دو برادر بودند ولی اصلا شباهتی بهم نداشتند من به میثم شبیه تر بودم البته از لحاظ اخلاق ... آن زمان فیلم های خون اشامی و ترسناک وگرگینه ای مد شده بود و هرشب یا روح احضار میکردیم یا یک برنامه ای برای ترساندن هم پیاده میکردیم..چندوقته پیش حمیدرضا را ترسانده بودیم حمیدرضا همسایه مان بود وپارسال همه دریک دبیرستان درس میخواندیم او تازه سال اول بودیم بخاطر همین خیلی اذیتش میکردیم ... حالا هم که مدارس تعطیل بود برایش برنامه چیدیم و خلاصه ... باعث شد هرسه مان یک هفته جریمه بشویم..
باویبره گوشی از خواب بیدار شدم گیچ و مبهوت به صفحه گوشی نگاه کردم.بابیحالی جواب دادم: الو
-مسخره کردی مارو؟ چرا نمیای پس
به یکباره از جایم پریدم: رضا؟ شما الان کجایید؟
-دم پنجره خونتون ... میای یا نه؟
-اومدم
ساعت دو نصف شب بود سریع توی رخت خوابم چند بالشت گذاشتم و لحاف را رویش کشیدم بخاطر حمیدرضا اجازه بیرون رفتن نداشتیم آن هم این موقع شب! برای همین نباید کسی متوجه نبود من میشد ... پاورچین پاورچین بسمت پنجره رفتم درش را باز کردم و به ارامی پایم را بیرون پنجره گذاشتم و د برو که رفتیییم
به محض اینکه به محوطه رسیدم دستی محکم روی سرم فرودامد و روی زمین پرتم کرد: د*** بی شرف کدوم گوری بودی سه ساعته مارو کاشتی
میثم و رضا بودند که شاکی نگاهم میکردند گفتم: بابام نمیخوابید لامصب انقدر نخوابید نخوابید تا خوابم برد شرمنده
رضا گفت: خوبه خونتون ویلاییه و طبقه اوله میدونی ما که اپارتمانی هستیم با چه زحمتی اومدیم؟ اونوقت تو برا خودت لالا بودی
باتعجب گفتم: از پنجره پریدید بیرون؟
میثم خندید و گفت: پ ن پ از در اومدیم که ننمون یقمونو بگیره
ازجایم بلند شدم و خودم را تکاندم: ایول بابا فکر نمیکردم انقدر پایه باشید
رضا دوباره کوبید توی سرم: اخه ابله از پنجره میپریدم که الان اینجا نبودیم یا بیمارستان بودیم یا سرد خونه ... از بالکن پریدم رو پشت بوم همسایه و اومدیم
اسم سردخانه را که آورد احساس سرما کردم: حالا برنامه چیه؟
هرسه شروع به راه رفتن درخیابان کردیم رضا جوابداد: یه خونه خرابه هست بچه ها تعریفشو میکردن میگفتن جن داره
باتعجب گفتم: جن؟
میثم گفت: اره بابا ... یکی از بچه ها میگفت خودش یه چیزی اونجا دیده که وول میخورده فیلم هم گرفته که چیزی تو فیلم نبود ولی قسم میخورد که جن بوده
رضا خنیدید و گفت: من که میگم فیلممون کرده اسکلمون کرده ماهم که چه خوش باور پاشدیم این وقت شب بریم جن ببینیم
من گفتم: ولی جن واقعا وجود داره حتی تو قرآنم هست
میثم با دست اشاره به جاده خاکی کرد و گفت: بیا اونطرفه چراغ قوه هم خودمون اوردیم اگه باشه حتما میبینیمش
سری تکان دادم و دنبالشان راه افتادم کمی بعد جلوی یک نیمه خرابه بسیار بزرگ ایستادیم از بقایای ساختمان مشخص بود که برای ادم های معمولی ساخته نشده است به اصطلاح خودمان برای بچه پولدار ها بود.رضا چراغ قوه را روشن کردو وارد شدیم ... چون دیوار ها و سقف هنوز خراب نشده بودند خانه بسار تاریک می نمود که حتی با چراغ قوه هم به سختی جلوی پایمان را میدیدیم.
رضاگفت: خوب دیدی که چیزی نیست اسکل شدیم رفت!
گفتم: ماکه هنوز دو دیقه هم نگشتیم خوب شاید بدبخت خوابه
میثم گفت: عجب جن گشادیه ها الان وقته خوابه اخه؟ بعدبا صدای بلند داد زد: اقاای جن ااهای کجایی؟
صدای میثم درخانه پیچید و حس بدی بمن دست داد رضا محکم زد پس کله میثم: اخه ابله شاید زن باشه میگی اقای جن! درضمن کی وقته خوابه پس؟
میثم روی زمین نشست گفت: خوب بیاید احظارش کنیم بشینین بشینین
نشستیم روی زمین ولی من و رضا هردو یک نظر را داشتیم که رضا بیانش کرد: اخه ابله مگه روحه؟
میثم دست من ورضا را گرفت: تمرکز کنید حرف مفتم نزنین این احظار محظارا اول برای جن بوده بعد دیدن بکار میاد واسه روح هم بکار بردن
من با تمسخر گفتم: پس استکانی چیزی هم بزار وسط که جنه تکونش بده
میثم نگاهی کرد و گفت: اره راس میگییی ... و بعدساعت ارزانش را دراورد و وسط گذاشت:
ای جن عزیز ظظظظاهر شو و این ساعتو جابه جا کن
اتفاقی نیفتاد که رضا دست میثم را رها کرد: اه میثم این مسخره بازیا چیه من نمیدونم تو با این اخلاق چجوری بامن تو یه شیکم بودی؟
میثم دوباره دست رضا را گرفت: چرا دستمو ول کردی؟ حالاحلقه اتصال شکست میدونی اگه حلقه بشکنه چه اتفاقی میفته؟ میتونه هرکاری که بخوادانجام بده
من گفتم: بروبابا چرت نگو
همان لحظه صدای افتادن چیزی شنیده شد هرسه میخکوب شدیم میثم گفت: کی اونجاست؟
صدایی شنیده نشد میثم دوباره سوال کرد: کی هستی؟ صدای کشیده شدن چیزی روی زمین وحشت زده مان کرد.رضا گفت: سریع چراغ قوه رو بردار باید بریم
ولی نورچراغ قوه چند اتصالی کرد و بعد خاموش شد هرسه با فریاد هایی بلند به سمت تاریکی دویدیم فقط صدای نعره به گوش میرسید هیچ چیزدیده نمیشد فقط صدای نعره های وحشتناک و تاریکی مطلق جهنمی تاریک!
ده سال بعد
-باشماره سه اروم چشماتو باز کن باشه؟ اماده ای؟ یک دو سه حالا
به ارامی چشمهایم را باز کردم گیج و مبهوت بودم و به کت مشکی دکتر زل زدم دکتر گفت: الان چندسالته؟
-بیست و پنج
خوبه ای گفت و رفت پشت میزش نشست و مشغول نوشتن شد: برات یه سری دارو هم مینویسم چیزی نیست احتمالا مال خاطرات گذشتس تو ذهنت تاثیرمنفی گذاشته
پرسیدم: هیپنوتیزمم کردید؟ تونستیت چیزی بفهمید ازونماجرا؟
دست از نوشتن برداشت و چشمهایش را تنگ کرد: خودت چیزی یادت نمیاد؟ اینکه اون شب کجا رفتید؟
-راستش هیچی یادم نمیاد
گفت: بسیار خوب هیپنوتیزمت زیاد جواب نداد و وسطش آشفته شدی و مجبور شدم بیدارت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را از من دزدید انگار چیزی را نمیخاست بگوید گفتم: حالا من باید چکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که نسخه رابدستم میداد گفت: تعطیلات! کارکردن توتعمیرگاه خسته ات کرده بهتره یکم تفریح کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذ را در دستم مچاله کردم: ممنون دکتر خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم نمی خواست که مادر و پدرم چیزی ازاین قضایابفهمند مخصوصا این ک ماه دیگر قرار عقد من و سپیده بود.من بعد از آن اتفاق حمله های عصبی داشتم که مدت ها بود ازبین رفته اند ولی حالا دوباره به سراغم آمده بودند.همه فکر میکردند من جنون دارم و توهم میزنم.اما هرچند ظاهرا قبول کرده بودم چیزی در ته دلم به من میگفت اینها توهم نیستند.اما خوب عقلم میگفت همه ی دیوانه ها همین را میگویند.سری تکان دادم و ماشین را داخل پارکینگ پارک کردم.بخاطر اتفاقات اخیر دیگر تعمیرگاه نمی رفتم البته نیازی هم به پول نداشتم این کار سرم را گرم میکرد و حواسم را پرت.وارد خانه شدم مامان و بابا سخت مشغول بگو مگو باخودشان بودند رفتم طبقه بالا و بدون تعویض لباس روی تختم افتادم.حالم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد خوش نبود بعد ازهیپنوتیزم سردرد داشتم و خواب آلود بودم.همین که چشمهایم را بستم خوابم برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جا تاریک بود من آرام و با حالتی دفاعی به سمت تاریکی ها قدم میگذاشتم.نفسم ریتمی تند داشت و میترسیدم صدای قدم هایم را روی زمینمیشنیدم به یکباره چیزی صدا داد: تقققققق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستادم: سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی شنیده نشد دوباره گفتم: کسی اونجا نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه چیزی درون تاریکی تکان خورد.به سمتم حرکت کرد با نیرویی غیر از دویدن می دانم خیلی سریع بمستم میآمد اما نمی دوید.مغزم بی اختیار فرمان حرکت داد.فرمان فرار باهرچه توان و نیرو داشتم فرار کردم دویدم اما سرعت ان چیز بیشتر بود و مرا گرفت من داد زدم: کمکککک کمکککک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجاپریدم ... چشمهایم را باز کردم نور پنجره چشمم رامیزد ... انگار مدتهاست که در تاریکی بودم.از جا بلند شدم خیس عرق بودم و دهنم خشک شده بود.از دسشویی اتاقم استفاده کردم تا کمی آب به سر و صورتم بزنم.حالم که بهترشد از اتاق خارج شدم.بعد از آن اتفاق خانه مان راعوض کردیم.حالا یک خانه ویلایی داشتیم که هال آن چند پله میخورد ونیم طبقه ای در بالا ایجاد میکرد که میشد اتاق خصوصی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا امیر تو کجایی پس قرار شد برید حلقه بخریداین دختره صدبار زنگ زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بابا بود که مرا از فکر درآورد روی کاناپه نیمگرد کرمی خودم را پرت کردم و باصدایی که به زرو شنیده میشد گفتم: باشه حالا بعدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از پارکینگ وارد شد و بخاطر جعبه هایی که دستش بود نتوانست در را ببندد: من نمیدونم این بچه به کی رفته ... هیچوقت تاحالا حال نداشته خداروشکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباگفت: بیچاره اون دختره دلم از الان براش میسوزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم جعبه هارا زمین گذاشت و گفت: دلت بحال خودت بسوزه که باید کل خونرو جمع و جور کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم افتاد به پارکینگ خالی! خالی یعنی خالی! یعنی بدون ماشین! دستم را در جیبم بردم و سوییچ را لمس کردم! یعنی بابا اینکار را کرده بود؟ یا نکند دزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری بسمت پارکینگ رفتم ... نبود نبود ... ماشنم غیب شده بود؟ داشتم دور خودم میچرخیدم که از در باز پارکینگ ماشینم را آن طرف خیابان پارک شده دیدم.رفتم بسمتش.سوییچ را زدم باز شد.یعنی چه؟ من مطمئنم که توی پارکینگ پارکش کردم.دوباره ماشین را بردم توی پارکینگ.عصابم بهم ریخته بود.یعنی کار بابا بود؟ خوب چطوری سوییچ را برداشته و من بیدار نشدم؟ دهنم را باز کردم که ازش بپرسم اما فوری پشیمان شدم.فکری به سرم زد! ازکنار مامان رد شدم و بسمت اتاق کار بابارفتم.میدانستم حواسشان به من نیست ولی نمیخاستم چیزی بفهمند.وارد اتاق شدم ودر راپشت سرم قفل کردم.کامپیوتر را روشن کردم و دوربین های پارکینگ را چک کردم.چهارساعت قبل: دوربین تصویر مرا نشان داد ... من وارد پارکینگ شدم و ماشین را پارک کردم.خوب پس چطور الان بیرون بود؟ دوربین را زدم جلو همینطور که فیلم میرفت جلو یک دفعه دوباره خودم وارد صحنه شدم.دو ساعت پیش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دوباره وارد پارکینگ شدم و ماشین را روشن کردم.داشتم شاخ درمیاوردم کی اینکار را کرده بود؟ .پارکینگ که خالی شد چند دقیقه بعد دوباره برگشتم اما بدون ماشین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی چی؟ یعنی توی خواب راه میرفتم؟ داشتم خل میشدم! از داخل کشو فلش نقره ای رنگی رادرآوردم و فیلم را ریختم داخل فلش ... بعد هم از توی کامپیتور پاکشان کردم.این دیگرچه وضعش بود؟ این از کابوس آن هم از این اتفاق! بهتر است بروم قرصهایی که دکتر نوشته را بخرم! نفس عمیقی کشیدم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی بود حالم دگرگون بود سردرد داشتم و مرتب کابوس میدیدم.ولی به روی خودم نمی اوردم.سپیده هم یک بند گیر داده بود که برویم حلقه بخریم.بار بیستم بود که زنگ میزد و جواب نمیدادم.بلاخره با کسلی جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلوم هست کجایی؟ بیشعور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را کمی از گوشم فاصله دادم تا جیغ هایش پرده گوشم را پاره نکند. باصدایی که خیلی گرفته بود گفتم: سپیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاخورد و لحنش را آرامتر کرد: چیشده؟ حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سپیده! دوستم بهترین دوستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگو دیگه تورخدا بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوستم تصادف کرده تا الان بیمارستان بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بمییرم برات فدات بشم عزیزم چرا نگفتی منم بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرزیرکی خندیدم ولی لحن غمگینم را حفظ کردم: حالش بهتر شده نمیخاستم نگران شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخی غصه نخور عزیزم.حالا بیام دنبالت بریم حلقه بخریم حال و احوالتم عوض میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت روی عصابم راه میرفت عجب ادم نفهمی بود مثلا دوستم تصادف کرده بود جای دلداری دادنش گیرداده بود حلقه! شیطونه میگفت چنان کلفت بارش کنم عقد هم بهم بخورد ولی دندان هایم را روی هم فشار دادم و گفتم: عزیزم میبینی که حال ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد: یه ربع دیگه دم در باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را قطع کرد با عصبانیت گوشی را روی تخت پرت کردم.زیر لب غر میزدم و داخل کمد دنبال بدترین لباسم میگشتم باید یک تیپی میزدم که آبرویش میرفت! من موهای مشکی و کوتاهی داشتم که مدل دیزل بودند ... نگاهی به داخل آینه انداختم هروقت خودم را می دیدم یاد بازی هیتمن می افتادم ... البته آنقدر ها هم کچل نبودم اما لب هایم سرخی دخترانه ای داشت که باعث میشد قیافه ام شبیه هیتمن شود ... دماغم هم عمل میخواست که این روز ها توی فکرش بودم کمی عقابی و بزرگ بود ... هیکل هم که حرف نداشت خواستم دست به کارش شوم و خودم راشکل گدا و گودول ها دربیارم ولی بعد فکری شیطانی بسرم زد و تصمیمم عوض شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین صورتی مامانی سپیده جلوی پایم ترمز کرد.فکر کنم اگر انقدر پولدار نبودند عمرا راضی به ازدواج میشدم.البته باید بگویم که خودمان هم وضعمان خوب بود نه در حد خانواده سپیده ولی دستمان به دهنمان می رسید ... نشستم داخل ماشین.سپیده جیغ زد: عششششقم چه خوشکل شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش را جلو آورد که ببوسد مرا اما سرم را عقب کشیدم: میدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی چهره اش سرخ شد و برگشت سرجایش استارت زد.همینطورکه رانندگی میکرد گفت: عزیزم یه حلقه الماس دار میخوام ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم: نه همون ساده بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوست لبش را جوید: امییییر من آبروم میره ساده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیره! همینجا بزن کنار خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینجاا؟ دیوونه شدی؟ کلفت خونه ما هم اینجا نمیادحلقه بخره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت نگاهش کردم ... باعصبانیت کنار زد.سعی میکردبغضش را قورت بدهد.پیاده شدیم و فوری پرید بازوی مرا گرفت! مثل یک کنه میماند! هیچ حسنی در این دختر نمی دیدم! از قیافه اش متنفر بودم.آرایش خیلی کمرنگی میکرد.یادم می آید روز اول که در مجلس خواستگاری دیدمش خیلی از قیافه اش خوشم آمد یعنی بنظرم خیلی خوشکل بود اندامش هم بنظرم خیلی شاخ بود.ولی هرچقدر میشناسمش بیشتر ازش بدم می آید.اصلا دست خودم نیست کلا از دخترها بدم می آّید همیشه دوست دخترهایم را اذیت میکردم.اصلا کرم داشتم انگار! با اشاره به حلقه ای ساده گفتم همین خوبه ... چنددختر خیره خیره نگاهم میکردند ... تیپم شاخ بود دیگر! هاهاها! سپیده سرخ پوست شده بود! زشت بود دیگر زشت تر هم شده بود! با ناراحتی گفت: امیر من واقعانمیتونم اینو دستم کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میتونی وبعد داخل شدم سریع خریدمش حالا نوبت حلقه خودم بود! با اینکه مغازه های پایین شهر بود یک حلقه خیلی گران و شیک و زیباپیدا کردم.به سپیده گفتم: اونم برا من نگا چه تیکه ایه! حال کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبش را اویزان کرد: توکه گفتی ساده خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه زن باید ساده باشه که هی این مردو اون مرد نگاش نکنن اما مرد باید همه چیزش شاخ باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا باهات موافق نیستم بنظر من زن و مرد مساوی هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم گفتم کی به نظر تو اهمیت میدهد و داخل مغازه شدم.و خریدمش! سپیده اولش خیلی ناراحت بود ولی بعدش اخلاقش بهتر شد.زیاد نگاهم میکردند که حرصش درمیآمد و من دلم خنک میشد.با اصرار های زیاد مرا به شهربازی برد.خودش رو عصابم راه میرفت منم حرصش را در میآوردم.میدانستم از رنجر خیلی میترسددستش را کشیدم و بسمت رنجر بردمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا میریم؟ من رنجر نمیام ها میترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بریم خوش میگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزور داشتم روی زمین می کشاندمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیتونم حالم بد میشه ای بابا امییییر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه خودم مواظبتم عزیزززم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباناچاری سوار شد.هرچه وسایل داشتیم دادیم به مسولش وقتی برعکس میشد همه وسایل می افتاد! همین که روشن شد جیغ های سپیده هم شروع شد.چنان بازوی مرا چنگ زد دلم میخاست بزنم پس گردنش! دختره دهاتی شعورش همینقدر بوددیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی خیلی خوش گذشت مخصوصا که حال سپیده را گرفته بودم تا توباشی هوس شهربازی نکنی! همین که پیاده شدیم حالت تهوع گرفتم برعکس من سپیده حالش کاملا خوب بود و گفت: بار آخر بود سوار میشدم.نمیخواستم برایم دست بگیرد برای همین گفتم: من دسشویی دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل ازینکه حرفی بزند به سمت دستشویی دویدم خداروشکر برعکس همیشه خلوت بود.به اولین توالت فرنگی که رسیدم بالااوردم ... ولی ... این استفراغ نبود ... این چه بود دیگر؟ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام قرصهایی که خریده بودم را داخل توالت انداختم وسیفون را کشیدم.چندروز از آن قضیه میگذشت و من خودم را به قرص های دکتر بسته بودم.ولی هیچ تاثیری جز خواب نداشت! انگار فقط قرص خواب بود ... جرأت نداشتم دکتر عمومی بروم.ممکن بود سرطان باشد یا مثلا هپاتیت! چه میدانم چه کوفتی بود! اگرایدز بود چه کنم؟ ! شاید بخاطر تتویی که کردم ایدز باشد ... این همه هم حواسم را جمع کرده بودم که جای مطمئن و بهداشتی باشد.خیلی ناراحت بودم! صدای باز شدن در از پایین توجهم را جلب کرد.حتما مامان و بابا اومدن! از دسشویی بیرون رفتم و به سمت پله هاحرکت کردم درهمین لحظه چراغ ها باچند اتصالی خاموش شدند! ایستادم! صدازدم: مامان؟ بابا؟ این کابوس همیشگی من بود! تاریکی ... به خودم گفتم: امیر بچه شدی خواب دیدی واقعی که نبوده! صدای چیزی آمد ... نه نه این همان کابوس است خودش است ... پاهایم میلرزید ..حتی توان حرکت نداشتم: کی هستی؟ چرا نمیتوانستم کاری کنم؟ باید فرار میکردم.کابوس من بود خودش بود داشت به سمتم میآمد و من از جایم نمیتوانستم حرکت کنم.به سمتم میآمد.حسش میکردم.نزدیک تر میشد نفسم تند شده بود و قلبم مثل یک بمب ساعتی میزد.دستم را جلوی صورتم به حالت دفاعی گرفتم و داد زدم: نهچراغ ها روشن شدند ... و صدای قهقه ... دستم را از روی صورتم برداشتم ... روی زمین افتاده بود و از خنده سرخ شده بود ... نمیدانستم چه باید کنم ... زانوهایم میلرزیدند و قلبم محکم میزد و میسوخت شوکه شده بودم و مبهوت نگاهش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای خدا وای دلم مرردم از خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشغال عوضی! به خودم آمدم دست هایم را مشت کردم و به طرفش رفتم تا این حالت مرا دید بلند شد و پشت کاناپه گرد وسط هال پناه گرفت: ای بابا امیر بی جنبه نبودی تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بامشت توی صورتش بکوبم که جاخالی داد و دوباره شروع به خندیدن کرد! داد زدم: خفه شو اون دهنتو ببندبا داد من ساکت شد: امیربخدا نمیدونستم انقدر میترسی شوخی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که از شدت عصبانیت چشمهایم تار شده بود فریادزدم: این شوخیه؟ این شوخیه؟ ابله مگه من باتوشوخی دارم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فقط چراغو خاموش کردم چه میدونستم انقدر ترسویی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرفش ساکت شدم نه فقط چراغ بود؟ پس آن چیزی که به طرفم آمد چی؟ داشتم دیوانه میشدم این کابوس ها روی مخچه ام تاثیر گذاشته بوددوباره گفت: یه پسر عمه که بیشتر نداری اونم میخوای بزنی ناقص کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاده روی کرده بودم حالا این سهیل فکر میکرد من خیلی ترسو ام ... گفتم: مامان بابام کجان؟ از روی نکیه گاه مبل پرید و و نشست روی مبل کلید راروی میز گذاشت و گفت: امشب قراره خونه ما بمونن گفتن من بیام پیشت لولو نبرتت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم: لازم نکرده خودت شاه لولویی برو پی کارت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلویزیون و ایکس باکس را روشن کرد: من بارسا روبرداشتمنشستم روی مبل و دسته بازی را ازش گرفتم: گه نخور بابادرحین بازی صحبت میکردیم گفت: حالا چیشد رفتی تو خطاازدواج مزدواج؟ شانه هایم را بالا انداختم و همانطور که دسته را دردستم میچرخاندم گفتم: پولشو که دارم ... کار هم که دارم ... چرا نرم سرخونه زندگی خودم؟ یک گل بمن زد: اهاان این یک صفر ... اخه توکه حوصله نداشتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم کمی حمله کنم تا گل خورده ام جبران شود: حوصله چی؟ -چه میدونم کلا حوصله خودتم نداری ... البته طبیعیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله اخرش را آرامتر ادا کرد ... شوت کردم اما خورد به تیرک دروازه و گل نشد: اه لعنتی ... چرا طبیعیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب بعد از اون اتفاق دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداور بازی سوت نیمه اول را زد جدی شدم و نگاهش کردم: حوصله نداشتن چه ربطی به گذشته داره؟ سهیل آدم شوخی بود ولی اینبار داشت جدی حرف میزد: خیلی ربط داره وضع روحی یه آدم تا آخر عمرش نامتعادل میشه ... اینکه تو دوران بلوغ و حساس ترین روزای عمرت یه روز توی یه خرابه نیمه جون پیدات کنن و بعدم دوستای خیل یصمیمی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را بهم فشار دادم و عصبی توی حرفش پریدم: خوب که چی اینا مال ده سال پیشه من همه چیزو فراموش کردم از قبلشم همینطوری بود اخلاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد: کاملا مشخصه که فراموش کردی اما بنظرمن ... اجازه ندادم کاملش کند: دیگه نمیخوام چیزی بشنوم ... بازیتو بکن حرف اضافه هم نزنتاصبح داشتیم بازی میکردیم و صبح همانجا خوابمان برد ... باز هم خواب می دیدم اما اینبار تاریکی نبود روز بود همه جا چمن کاری شده بود اینجا را میشناختم این خانه قدیمی مان بود.این هم خانه میثم و رضا بود ... داخل محوطه جلوی خانه شان که چمن کاری بود داشتند اسکیت بازی میکردند ... همان اسکیت چمنی اختراع خودمان ... باخوشحالی به سمتشان دویدم ... پشت بمن ایستاده بودند صدایشان زدم همینکه برگشتند صورتهایشان کثیف و خون آلود بود میثم دستش را به طرف یک خانه دراز کرد ... همان خانه بود خانه خرابه که بچه ها میگتند جن دارد ... داشت آنجا را نشانم میداد ... گفتم: نه من اونجا نمیرم ازونجا میترسم ... میثم با صدایی سرد گفت: باید بری اون همرو میکشه بایدازینجا بری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتکان های شدید سهیل بیدار شدم ... چشمهایم را بازکردم داشتم میلرزیدم و عرق کرده بودم..سهیل برایم یک لیوان آب آورد: حالت بهتره؟ لیوان را گرفتم و تا یک نفس سرکشیدم: آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زیاد کابوس میبینی گفتم: اره ولی این یکی فرق داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه فرقی؟ گغتم: این مربوط به گذشته ها بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قبلیا مربوط به چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت میرفت روی عصاب: به توچه اخه مگه روانشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و ایستاد: ببین امیر چند سال ازت کوچیکترم اما منم یچیزایی حالیمه ... بزار کمکت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نیازی ندارم هرکسی کابوس میبینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش بی تفاوت شد سوییچش را برداشت: اوکی ... هرجور میلته ولی هروقت کمک خواستی من هستم تنها چیزی که میتونم بگم اینه که از گذشته فرار نکن برو پیداش کن بدون خداحافظی در را بست ... تاظهر مامان و باباآمدند.حرف سهیل ذهنم را درگیر کرده بود..حالم اصلا خوب نبود ... حس میکردم میثم یک پیغام برای من دارد یادم میآید اخرین حرفش یک هشدار بود ازمن چیزی میخاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آهنگ بدجوری روی مخم بود این مثلا پارتی بعد ازعقد من و سپیده بود قرار بود خوش بگذرد ولی خوش نمیگذشت ... یک حالی بودم نمیدانستم چم شده است ... انگار داشتم آتش میگرفتم ... سپیده که عین خیالش نبود میگفت اثر نوشیدنیاست ... بااینکه مست بودم میدانستم مال نوشیدنی نیست! سرم داشت منفجر میشد دیگرنمیتوانستم تحمل کنم فوری از سالن زدم بیرون سوییچ را برداشتم چون هواکمی سرد بودتصمیم گرفتم داخل ماشین بشینم تاکمی حالم جا بیآید ... سرم به شدت درد میکرد ... شایدمیگرن عصبی بود ... هرچه بود مال عصابم بود! توی خواب که راه میرفتم! خون هم که بالامیآوردم ... کابوس هم میدیدم ... نکند بیماری خطرناک و مسری باشد؟ نه عصبی بود خودم میدانستم.سرم را روی فرمان گذاشته بودم که در ماشین باز شد و سپیده با لباس مشکی بلندش داخل ماشین نشست.کاپشن مرا پوشیده بود ... یک شال روی سرش انداخته بود ... ازچشمهایش نگرانی داد میزد دستم را گرفت: چرا انقدر یخ کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیدونم ... سپیده برو داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و دستش را روی پیشانی ام گذاشت: یکم تب داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم چم شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر حالم بد بود که دیگر حوصله اذیت کردن سپیده راهم نداشتم ... اصلا دوستش نداشتم ولی دلم نمیخواست برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادستهایش دستهایم را گرم کرد: بمیرم برات زیاد خوردی لابد ... حالت بدشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب خنگی بود: اخه ادم مست اینجوری نمیشه که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن من کرد و گفت: خوب پس سرما خوردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش صورتم را نوازش کرد گر گرفتم در تمام این مدتی که باهم بودیم اینکار رانکرده بود شاید هم کرده بود اما من برایم مهم نبود ولی امشب طور دیگری بودم مطمئنااثر نوشیدنی بود یعنی حالا که فکرش را میکردم سپیده چقدر خوشکل شده بود فکر میکنم این را بلند گفتم چون گفت: جدی میگی؟ مرسی عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته ارایش کردی دیگه میخاستی خوشکلم نشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره لبخند روی لبش ماسید حالا که فکر میکردم دخترخوبی بود تمام بدخلقی های مرا تحمل میکرد اصلا چرا امشب انقدر رمانتیک شده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را داخلموهایم برد چه خوب بود ... چه خوب بود؟ امیر مست بیچاره چت شده است؟ به خودم گفت اهنمیبینی حالم خوش نیست بگذار راحت باشم خوب زنم است ان موقع که دوست دختر داشتمهرکاری میکردم عیب نداشت حالا عیب دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم میدانستم عیبش کجاست ... درحس ناگهانی که از روی هوس نبود ... شایدهم بود..خوب نمیدانم چون ادم که به زنش هوس ندارد اصلا حوصله فکرکردن نداشتم در یک آن بغلش کردم و به سینه ام فشردمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید: حالت بهتر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصوتش را نزدیک صورتم آورد و لبهایم را بوسید..نمیدانم انگار اختیار از کف داده بودم من هم همراهیش کردم چشمهایم داشت سنگین میشد حالم خیلی بدتر میشد سرم تیر میکشید و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیر؟ امیر بلند شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را باز کردم ... چی؟ من کجا بودم؟ اینجا خانه خودمان بودم؟ مامان بود که صدایم میزد ... پس پارتی چه شد؟ سپیده کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: مامان ساعت چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب نگاهم کرد: یازده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری بلند شدم و لباسهایم را پوشیدم یعنی چیزی کهدیدم خواب بود؟ همانطور که موهایم را درست میکردم گفتم: من کی از مهمونی اومدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب مادرم بیشتر شد: من که خواب بودم نمیدونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم یک حس نگرانی بود ... گوشی را برداشتم و به سپیده زنگ زدم اما خاموش بود ... یعنی نگران سپیده بودم؟ چرا؟ بخاطر دیشب؟ چرا یادم نمی آید چه اتفاقی افتاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را برداشتم و حرکت کردم باید میرفتم خانهشان ... دلم شور میزد ... کی انقدر سپیده مهم شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که به در قهوه ای رنگ بزرگ رسیدم توقف کردم ... خانه بزرگی بود ... ایفون را زدم..یکبار دوبار ... بارسوم کسی برداشت: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده بیا پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا من سپیده خانم نیستم من اینجا کار میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اقای مظاهری نیستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید تصویرتون رو میبینم ولی به جا نمیارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم: شما مگه باید بجا بیارید؟ من دامادشونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شرمنده نشناختم ولی یه تلفن شد ایشون و خانمشون سریع فتن بیرون سپیده خانم هم از دیشب نیومدن اقای مظاهری فکر میکرد پیش شما هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان حس کردم ته دلم ریخت ... از دیشب کجا مانده است ... بدون حتی تشکر یا حرفی سوار ماشینم شدم ... نمیدانم هیچ چیز نمیدانم ... ته دلم حسی میگفت اتفاقی افتاده است ... بی دلیل و بی مقصد رانندگی میکردم گوشی ام را هم نیاورده بودم.. گوشه ای کنار زدم و ساندویچی خریدم با بی میلی گاز میزدم ... دیشب چه شده بود؟ یک چیزی شده ولی یادم نمی آید ... من با سپیده بودم در ماشین بودیم..یادم است که مست بودم ... بعدش چه شد؟ چرا مغزم کار نمیکرد؟ ساندویچ نصفه و نیمه راانداختم سطل اشغال ... اه شورش را درآورده بودم دیگر ... چرا باید نگران میشدم؟ سپیده مگر بچه بود؟ تازه یک سال هم از من بزرگتر بود؟ این فکر های مزخرف چه بوددیگر؟ باید میرفتم خانه چند ساعت بود که اینجا بودم ... به سمت خانه حرکت کردم ... وماشین را پارک کردم..صدایی از خانه نمی آمد کسی نبود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا زدم: مامان؟ بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا رفته بودند یعنی؟ همه چیز امروز عجیب غریب شده بود ... من که حوصله ام سررفته بود روی کناپه دراز کشیدم شاید دوباره در خواب راه رفته بودم؟ سپیده! من و سپیده دیشب داخل ماشین خیلی جلو رفتیم خیلی برای اینکارهاعجله کردیم ... مست بودم دیگر او باید خودش را کنار میکشید ولی خودش به سمتم آمدمنکه نمیخاستم کاری کنم میخاستم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ در به صدا درآمد حتما مامان و بابا بودند در راباز کردم اما با دیدن کسی که پشت در بود خشکم زد! بهتر است بگویم کسانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای سعیدی؟ امیر سعیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابهت و تعجب به مردی که لباس سبز رنگ با ستاره هایی روی شانه داشت جواب دادم: بله خودم هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستم دستبند زد: باید همراه ما بیاید آگاهی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چی اخه؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا دنبال خودش میکشاند و سوار ماشین کرد: بیاید معلوم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم یک چیزی شده بود..حتما بخاطر کار دیشبم باسپیده ازمن شکایت کرده بود ... اخر چه شکایتی امیر؟ ادم که نمیتواند از شوهر خودش شکایت کند خنگ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم قضیه از چه قرار است فقط میدانستم مربوط به دیشب است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به کلانتری رسیدیم مرا به یک اتاق تاریک بردند وپشت سرهم سوال پرسیدند ترجیح دادم که از اتفاق توی ماشین با سپیده چیزی نگویم ... دیشب کجا بود ... چکار کردی؟ چه ساعتی به خانه رفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ گفتم ... گفتم وسط های مهمانی سپیده گفت که بایدبرود خانه و چون خودش ماشین داشت من نرساندمش ... نمیدانم این دروغ از کجای مغزم درآمد ولی حسی بمن میگفت باید دروغ بگویم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازپرس مرتب سوال میپرسید: خوب پس ساعت دو دقیقا خونهبودید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب دقیقشو که نمیدونم شایدم زودتر ... دیگه وقتی خانمم رفت ترجیح دادم منم برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با سپیده خانم دعوایی چیزی ... ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اصلا ما خیلی همو دوس داریم میتونین زنگ بزنین ازخودشم سوال کنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپورخند زد: نیازی نیست ... ولی ساعت دوازده شب ..اونم یه دختر جوون بهتر نبود خودتون همراش میرفتید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سپیده خوشش نمیاد بش گیر بدم منم خیلی تمایل نداشتمتنها بره ولی زنا رو که میشناسید فکر میکنن عقل کلا کافیه یه نه بیاری تا یه هفتهقهر کنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانستم این همه دروغ را چجوری بهم بافتم! ما خیلیهمو دوست داریم! این چرت ترین دروغم بود! البته او که مرا دوس دارد ندارد؟ پس دروغ نبود دیگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ریز درحال نوشتن بود پرسیدم: حالا نمیشه بگید چرامن اینجام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون جواب دادن بمن از اتاق بیرون رفت ... چند دقیقه بعد سربازی آمد و مرا به بازداشتگاه برد ... چند نفر آدم دیگر هم آنجابودند ... چندساعت گذشته بود داشتم دیوانه میشدم ... خیلی نگران بودم ... نمیدانستم چه خبر شده! یعنی راجب سپیده بود؟ حس میکردم برای سپیده اتفاقی افتاده است! چرا کسی به دیدنم نمیآمد؟ سپیده کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهن لحظه دربازشد و اسم مرا صدا زدند: امیر سعیدی بیابیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شدم و به سمت در پرواز کردم ... سرباز مرا ازانجا خارج کرد همین که به سالن اصلی رسیدم ماتم برد ... همه آنجا بودند ... همه باچشمهایی گریان ... همه جز سپیده انجا نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخی طفلکی ها بخاطر من اینطور گریه میکردند؟ ولی نه اخر چرا مادر و پدر سپیده انقدر توی سرشان میزدند؟ مادر سپیده جلو امد و لباسم رااشک باران کرد: دیدی دخترم از دستم رفت ... دخترم ... سپیده من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهاج و واج نگاهشان میکردم گفتم: چیشده؟ اخه؟ چرا گریه میکنین همه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سپیده زجه زد: سپیده رو کشتن ... دخترمو کشتن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانمی با چادر سیاه آمد و مادر سپیده رابرد ... منسرجایم میخ کوب شده بودم ... چرا؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده مرده بود؟ شاید اشتباهی پیش آمده؟ شاید الکیشلوغش کردند؟ سپیده مرده بود یعنی؟ چرا؟ چرا مرده بود؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا انگار از قبل قضیه را میدانستم؟ جرأت نداشتم حتیدر ذهنم بیانش کنم ... اما میدانستم سپیده مرده است ... برای همین به بازپرس گفتم به او زنگ بزنین میخواستم همین احتمال رابررسی کنم ... چه قدر عجیب بود..من شوکه شده بودم و زبانم بند آمده بود به خودم که آمدم در سردخانه بودم کشویی را باز کردند ... سپیده..خودش بود واقعا هم سپیده شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه اتفاقی افتاده بود؟ مردی که انجا بود برایم توضیحداد که به او تجاوز شده و بعد هم با جراحاتی وحشیانه تکه تکه اش کردند گفت چیزی که اینکار را انجام داده مثل یک حیوان عمل کرده است و خون اورا نوشیده و گوشتش راخورده ... این وحشتناک بود..وحشتناک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهلم سپیده بود..همه سرتاپامشکی پوشیده بودند..همیشه ازین مراسم ها بدم میآمد..حوصله هیچ چیز را نداشتم..جیغ و گریه! چهل روز بود همش همین صداها بود! ازسروصدای داخل خانه بیرون زدم..و سیگاری روشن کردم..دوست نداشتم به چیز دیگری فکرکنم ... به اینکه قاتل سپیده چه کسی بوده ... یا اینکه چرا این ماجرا عجیب است ... یاراجع ب آن شب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینکه مراسم تمام شد سوارماشین بابا شدم ... هیچ چیزنمی گفتند نه او و نه مامان ... چندروزی بود که اخلاقشان اینطوری بود ... حرف نمیزند..طوری بامن رفتار میکردند که گویی قاتل من هستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانه که رسیدیم راه اتاقم را در پیش گرفتم ... و تاموقع شام بیرون نیامدم..بعد ازشام هم دوباره کز کردم گوشه ی اتاق..آهنگ گوش دادم والکی وقتم را تلف کردم ... ساعت دو و نیم بود بهتر بود کمی بخوابم ... قبل از رفتن به تخت خواب به دستشویی رفتم تا مسواک بزنم ... زیر لب آهنگی را میخواندم: تو تهرانی که شده مد تازه لاتی و پره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیر دندان را روی مسواک ریختم و شروع به مسواک زدن کردم.بعداز آن چندبار دهانم را شستم..نگاهی به اینه کردم تا ببینمشان اما یک چیزی لای دندانم بود ... این چه بوددیگر؟ بیشتر دقت کردم ... یک تکه گوشت بود؟ من که گوشت نخورده بودم! آن هم خام خام؟ از تصویر خودم درآینه وحشت زده شدم و داد کشیدم همزمان چند مشت اب توی دهانم پاشیدم.دوباره نگاه کردم ... چیزی نبود..دندان هایم سفید و بودند و هیچ چیزی لایشان نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی از سر آسودگی کشیدم و به سمت در خروجی رفتم اما همینکه خواستم از در خارج شوم در بسته شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین در و دیوار هم بامن شوخیشان گرفته انگار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم در را باز کنم اما باز نمیشد ... داشتم کفری میشدم دیگر ... عصابم خراب بود این هم ازین در لعنتی که باز نمیشد..چندبار دستگیره در را محکم فشار دادم نشد که نشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی که از کانال ها آمد مرا متوقف کرد ... یک چیزی داخل کانال های سقف صدا میداد ... به سقف خیره شدم..این صدای چه بود؟ خیلی عجیب بود..دوباره انگار تکان خورد و به وسط سقف رسید ... بعد متوقف شد..هیچ صدای دیگری نیامد..سکوت مطلق! نفسم بند امده بود..منتظر بودم الان یک اتفاقی بیفتد من مطمئن بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یکباره چراغ دیستشویی شروع به اتصالی کرد منکه وحشت کرده بودم فریادم بلند شد مثل دخترها جیغ میکشیدم..دریک لحظه ناگهانی چشمم به آینه خورد و بعد دوباره اتصالی کرد و چراغ روشن شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم درحال ایستادن بود دیدمش..در آینه دیدمش ... سرجایم میخکوب شده بودم..درباصدایی کشدار که از لولاهایش میآمد باز شد..به سختی توانستم جست بزنم و ازآن دستشویی لعنتی بیرون بروم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روی قلبم گذاشتم و به دیوار تکیه دادم ... توهم بود؟ نه نه من دیدمش ... یک ادم نبود داخل آینه بود دور صورتش پر از خون بود حتی اگریک لحظه بود بازهم دیدمش..صدای باز شدن در مرا از جا پراند دوباره نه ... ولی باوارد شدن پدرم آرام شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صدای داد تو بود؟ چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم به خودم بیایم و چیزی بروز ندهم: هیچی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس چرا داری نفس نفس میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی خواب بد دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانگرانی نگاهم کرد جلو آمد و دستش را روی شانه ام گذاشت: رنگت پریده میخوای بریم دکتریچیزی؟ دعوایی درمو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم: نه اصلا نیازی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و گفت: میدونم تو خیلی سختی کشیدی ... خدایاشکرت ولی چرا همه این بلاها باید سرما بیاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب نگاهش کردم درباره چه چیزی حرف میزد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید: میخوای راجع بهش حرف بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راجع ب چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن من کرد انگار دوست نداشت اسمش رابیآورد: خوب ... منظورم ... سپیده است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااسم سپیده برق از کله ام پرید نه حالا نه نمیخواستم نمیخواستم دراین اشفته بادر مورد او فکر کنم گفتم: بابا من خیلی خوابم میاد بهتره شماهم بری بخوابی ... شب بیخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشید و گفت: باشه حدداقل یه لیوان آب بخور بعدبخواب ... شب بخیر امیر..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارفتنش دوباره یاد عکس داخل آینه افتادم ... چه قدروحشتناک بود ... یادم نمی امد دقیقا چه شکلی داشت چون فقط یک لحظه دیده بودمش..امامطمئن بودم که دیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعدتصمیم گرفتم با سهیل حرف بزنم ... نمیخواستم اتفاق شب قبل را بگویم اما به یک نفر نیازداشتم! خیلی فشار عصبی روی من بود! دریک کافی شاپ معمولی قرار گذاشتیم ... زیادی شلوغ بود..ولی یک گوشه دنج نشستیم و دوتا کپ شکلاتی سفارش دادیم..من عاشق شکلاتی بودم همینکه آمدم یک قاشق بخورم سهیل گفت: اه امیر درست بخور ریختی رو لباست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم چون لباسم سفید بوداما همینکه سرم را زیرانداختم تا لکه روی لباس را ببینم سهیل زد زیر دماغم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو دست زده بود بعدهم هرهر شروع به خندیدنکردن ... دلم میخواست یک کتک مفصل به اوبزنم اما بی جنبه نبودم ... بعدا تلافی میکردم: باز تو بچه بازیات گل کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت: باز تو پیرمرد شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جدی باش اینجا نیومدم که مسخره بازی دربیاری ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشش را جمع کرد: دیدن منم که سالی یبار نمیای پس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به حرفات فکر کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم ... راستش تا نفهمم چه اتفاقی افتاده نمیتونم باش کنار بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را ریز کرد و با دقت بمن نگاه کرد: امیر فکرمیکنم الان عزاداری و وقتش نباشه که به این چیزا فکر کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه برعکس الان دقیقا موقعشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی تعجب کرد: واقعا؟ ... فکر نمیکردم انقدر زود جریان سپیده رو فراموش کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان هایم را روی هم سابیدم کمی عصبی شده بودم: نه فراموش نکردم ... اگه نمیخوای کمکم کنی که پاشم برم اگرم میخوای انقدر تو حاشیه نرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید: باشه بابا جوش نیار ... همچین حرف میزنی انگار من دوست دخترتم..توام میگی یا میای خونمون یا پاشم برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم: کم مزه بریز بی نمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب حالا منظورت ازین که نمیدونی چیشده چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قاشق از بستنی ام خوردم و گفتم: ببین اون شب که من با دوستام رفته بودیم ... یک چیز غیر طبیعی اتفاق افتاد ... یعنی اصلا کسی نیومد که یه چاقودستش باشه و به طرفمون حمله کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت لمیده روی صندلی تغییر حالت داد و جدی به من نگاه کرد: پس چیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودمم نمیدونم ... یعنی اصلا یادم نمیاد ... فقط میدونم همه جا تاریک بودو صداهای نعره میومد ... دیگه هیچ چی یادم نمیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکرانه دستش را به چانه اش زد: زخمات هنوز جاش مونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوووم ... فکر کنم یکیش باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه لباسم را کمی باز کردم و گوشه سینه ام را نشانش دادم زخم کمرنگی خودنمایی میکرد..با اینکارم چند دختری که میز بغلی نشسته بودند نگاهمان کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل گفت: این زخم چاقو نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه ... حتی زخمش عفونت هم کرد ... دکتره میگفت انگاریکی با ناخونایی که زیرش کثیفن کشیده رو بدنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل زد زیر خنده: بقیه چی؟ اون دوتای دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت صورتم پی برد که دست رو موضوعات ممنوعه زده است سریع گفت: ولش کن ... ببین این قضیه ساده اس ... یه بیمار روانی بوده دیگه غیرازینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه به همین سادگیا هم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من که گیج شدم ... چند قاشق از بستنی اش را تند تندخوردو گفت: ببین چرا نمیری سراغ گذشته؟ نمیری یه سر خونه یقبلیه؟ یا دوستای قبلیت؟ شاید چیزی فهمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیراه نمیگفت ... برایم سخت بود ولی لازم بود بفهمم چه چیزی در گذشته اتفاق افتاده است؟ حس میکردم تمام اتفاقات زندگیم با گذشته پیوند خوردهاست! سپیده ... مردنش ... کابوس هایم ... همه و همه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سهیل خداحافظی کردم و یکسره به باشگاه رفتم و تاخود ظهر خودم را باورزش کردن تخلیه کردم ... خیلی به هیکلم اهمیت میدادم ... غیر ازین یک نوع آرامش عصاب بهمراه داشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط ظهر بود خیلی عرق کرده بودم! همینکه به خانه رسیدم پریدم داخل حمام ... وان را پر آب کردم داخلش دراز کشیدم ... اخیشش حالم جاآمد ... مامان تقه ای به در زد: امیر حولتو گذاشتم رو دسته ... من یه سر میرم خرم ابگیرم برای فاتحه ... زود میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه بلندی گفتم تا بشنود ... باباهم حتما سرکارش بود ... خوبحالا خودم تنها بودم..برای خودم لم داده بودم و اهنگ گوش میدادم ... درحال خودم بودم که صدای آهنگ قطع شد ... بایاد آوری شب گذشته ترس به تمام سلول های بدنم هجوم آورد سریع نیم خیز شدم و گوشی را چککردم! باطریش تمام شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را روی سنگ وان گذاشتم و دوباره درازکشیدم ... زیادی حساس شده بودم ... توهم زده بودم دیگر ... اتفاقات گذشته رویم تاثیرگذاشته بود..دستم را داخل اب کردم و چندبار روی بدنم پاشیدم ... چقدر عاشق آب بودم ... چقد خوشم میآمد ازینکه موهایم زیر آب مثل یک نخ شناور میشد ... موهایم هم مشکی تیره بود ... هیچوقت دوست نداشتم رنگشان کنم ... موها ... موهای من کوتاه نبود؟ چرا کوتاه بود! این مو خیلی بلند است ... موهای شناور در آب ... چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبایک جهش ناگهانی از داخل وان آب بیرون پریدم و بالرزروی سرم دست کشیدم: موهای خودم بود کوتاه بودند ... پس ان موی بلند داخل وان چه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندقدم به سمت وان برداشتم و ارام نگاهی به داخلش انداختم ... هیچ مویی درکار نبود..اب کاملا روشن و شفاف بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدری ترسیده بودم که بلند بلند گریه میکردم دادزدم: من چم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله ام را روی سرم انداخته بودم و وسط اتاقم زار زارگریه میکردم ... پنجره درست بالای تختم بود و پرده های خاکستری ساده اش با وزش ارامباد حرکت میکردند..رنگ دیوار ها سفید بودند و با چند قاب بزرگ خاکستری رنگ حال وهوای امروزی داشتند ... عکس خودم بزرگ روی دیوار بود ... باچشمهایی مغرور ... از خودم ازین همه ترس خودم حالم بهم میخورد! تمام این اتفاقات بخاطر گذشته بود بخاطر آن شب در بچگیم بود ... چرا همه چیز بهم ریخته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبااسم سپیده برق از کله ام پرید نه حالا نه نمیخواستمنمیخواستم اشفته بار گفتم: بابا من خیلی خوابم میاد بهتره شماهم بری بخوابی ... شببیخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه کشید و گفت: باشه حدداقل یه لیوان آب بخور بعدبخواب ... شب بخیر امیر..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبارفتنش دوباره یاد عکس داخل آینه افتادم ... چه قدروحشتناک بود ... یادم نمی امد دقیقا چه شکلی داشت چون فقط یک لحظه دیده بودمش..امامطمئن بودم که دیدمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعدتصمیم گرفتم با سهیل حرف بزنم ... نمیخواستم اتفاق شب قبل را بگویم اما به یکنفر نیازداشتم! خیلی فشار عصبی روی من بود! دریک کافی شاپ معمولی قرار گذاشتیم ... زیادی شلوغ بود..ولی یک گوشه دنج نشستیم و دوتا کپ شکلاتی سفارش دادیم..من عاشق شکلاتی بودم همین که آمدم یک قاشق بخورمسهیل گفت: اه امیر درست بخور ریختی رو لباست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم چون لباسم سفید بوداما همینکه سرم را زیرانداختم تا لکه روی لباس را ببینم سهیل زد زیر دماغم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو دست زده بود بعدهم هرهر شروع به خندیدنکردن ... دلم میخواست یک کتک مفصل به اوبزنم اما بی جنبه نبودم ... بعدا تلافی میکردم: باز تو بچه بازیات گل کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت: باز تو پیرمرد شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جدی باش اینجا نیومدم که مسخره بازی دربیاری ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشش را جمع کرد: دیدن منم که سالی یبار نمیای پس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به حرفات فکر کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم ... راستش تا نفهمم چه اتفاقی افتاده نمیتونمباش کنار بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را ریز کرد و با دقت بمن نگاه کرد: امیر فکرمیکنم الان عزاداری و وقتش نباشه که به این چیزا فکر کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه برعکس الان دقیقا موقعشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی تعجب کرد: واقعا؟ ... فکر نمیکردم انقدر زود جریانسپیده رو فراموش کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان هایم را روی هم سابیدم کمی عصبی شده بودم: نهفراموش نکردم ... اگه نمیخوای کمکم کنی که پاشم برم اگرم میخوای انقدر تو حاشیه نرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید: باشه بابا جوش نیار ... همچین حرف میزنی انگار مندوست دخترتم..توام میگی یا میای خونمون یا پاشم برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم: کم مزه بریز بی نمک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب حالا منظورت ازینکه نمیدونی چیشده چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قاشق از بستنی ام خوردم و گفتم: ببین اون شب که منبا دوستام رفته بودیم ... یک چیز غیر طبیعی اتفاق افتاد ... یعنی اصلا کسی نیومد که یه چاقودستش باشه و به طرفمون حمله کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت لمیده روی صندلی تغییر حالت داد و جدی به مننگاه کرد: پس چیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودمم نمیدونم ... یعنی اصلا یادم نمیاد ... فقط میدونمهمه جا تاریک بودو صداهای نعره میومد ... دیگه هیچ چی یادم نمیاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتفکرانه دستش را به چانه اش زد: زخمات هنوز جاش مونده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوووم ... فکر کنم یکیش باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه لباسم را کمی باز کردم و گوشه سینه ام را نشانشدادم زخم کمرنگی خودنمایی میکرد..با اینکارم چنددختری که میز بغلی نشسته بودندنگاهمان کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل گفت: این زخم چاقو نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه ... حتی زخمش عفونت هم کرد ... دکتره میگفت انگاریکی با ناخونایی که زیرش کثیفن کشیده رو بدنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهیل زد زیر خنده: بقیه چی؟ اون دوتای دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت صورتم پی برد که دست رو موضوعات ممنوعه زدهاست سریع گفت: ولش کن ... ببین این قضیه ساده اس ... یه بیمار روانی بوده دیگه غیرازینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه به همین سادگیا هم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من که گیج شدم ... چند قاشق از بستنی اش را تند تندخوردو گفت: ببین چرا نمیری سراغ گذشته؟ نمیری یه سرخونه قبلیه؟ یا دوستایقبلیت؟ شاید چیزی فهمیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیراه نمیگفت ... برایم سخت بود ولی لازم بود بفهمم چهچیزی در گذشته اتفاق افتاده است؟ حس میکردم تمام اتفاقات زندگیم با گذشته پیوند خوردهاست! سپیده ... مردنش ... کابوس هایم ... همه و همه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سهیل خداحافظی کردم و یکسره به باشگاه رفتم و تاخود ظهر خودم را باورزش کردن تخلیه کردم ... خیلی به هیکلم اهمیت میدادم ... غیر از انبرایم یک نوع آرامش عصاب بهمراه داشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط ظهر بود خیلی عرق کرده بودم! همینکه به خانهرسیدم پریدم داخل حمام ... وان را پر آب کردم داخلش دراز کشیدم ... اخیشش حالم جاآمد ... مامان تقه ای به در زد: امیر حولتو گذاشتم رو دسته ... من یه سر میرم خرمابگیرم برای فاتحه ... زود میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه بلندی گفتم تا بشنود ... باباهم حتما سرکارش بود ... خوبحالا خودم تنها بودم..برای خودم لم داده بودم و اهنگ گوش میدادم ... درحال خودم بودمکه صدای آهنگ قطع شد ... بایاد آوری شب گذشته ترس به تمام سلول های بدنم هجوم آورد سریع نیم خیز شدم و گوشی را چککردم! باطریش تمام شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را روی سنگ وان گذاشتم و دوباره درازکشیدم ... زیادی حساس شده بودم ... توهم زده بودم دیگر ... اتفاقات گذشته رویم تاثیرگذاشته بود..دستم را داخل اب کردم و چندبار روی بدنم پاشیدم ... چقدر عاشق آببودم ... چقد خوشم میآمد ازینکه موهایم زیر آب مثل یک نخ شناور میشد ... موهایم هممشکی تیره بود ... هیچوقت دوست نداشتم رنگشان کنم ... موها ... موهای من کوتاه نبود؟ چرا کوتاه بود! این مو خیلیبلند است ... موهای شناور در آب ... چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبایک جهش ناگهانی از داخل وان آب بیرون پریدم و بالرزروی سرم دست کشیدم: موهای خودم بود کوتاه بودند ... پس ان موی بلند داخل وان چه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندقدم به سمت وان برداشتم و ارام نگاهی به داخلشانداختم ... هیچ مویی درکار نبود..اب کاملا روشن و شفاف بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدری ترسیده بودم که بلند بلند گریه میکردم دادزدم: من چم شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوله ام را روی سرم انداخته بودم و وسط اتاقم زار زارگریه میکردم ... پنجره درست بالای تختم بود و پرده های خاکستری ساده اش با وزش ارامباد حرکت میکردند..رنگ دیوار ها سفید بودند و با چند قاب بزرگ خاکستری رنگ حال وهوای امروزی داشتند ... عکس خودم بزرگ روی دیوار بود ... باچشمهایی مغرور ... از خودمازین همه ترس خودم حالم بهم میخورد! تمام این اتفاقات بخاطر گذشته بود بخاطر آنشب در بچگیم بود ... چرا همه چیز بهم ریخته بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چهار ظهر بود که از سرما بیدار شدم..از زیر پتوی بنفش ام بیرون خزیدم و پنجره را بستم..چشمهایم بخاطر گریه میسوختند و احتمالا پف کرده بودند..گرسنه بودم پس از اتاق خارج شدم..مامان و بابا جلوی تلویزیون نشسته بودند ... بدون هیچ حرفی راه آشپرخانه را درپیش گرفتم ... پنیر از یخچال بیرون آوردم و مشغول خوردن شدم..مامان گفت: موبایلت افتاده بود تو وان حموم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خوردم ... موبایلم در وان چه میکرد؟ ادامه داد: گذاشتمش رو سنگ اپن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از خوردن کشیدم..آشپزخانه در قسمت شمالی هال خانه بود و با پنجره های بزرگ نور خوبی به خانه میداد..بلند شدم و گوشی ام را از روی سنگ اپن برداشتم ... سوخته بود..روشن نمیشد..یادم است باطری اش تمام شده بود به همین خاطر کنار وان گذاشته بودمش ... اما با آن پرش ناگهانی که از وان کردم احتمالا افتاده است ... شاید بخاطر نداشتن باطری روشن نمیشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفوری به اتاق بردمش و آن را داخل شارژ زدم ... با کمال ناباوری روشن شد! خدا پدر این گوشی ضد آب را بیآمرزد ... داشتم چک میکردم که ببینم سالم است یانه؟ که داخل شماره ها شماره یک نفر توجهم را جلب کرد ... حمیدرضا! بدونمکث شماره اش را گرفتم بعد از خوردن چند بوق برداشت: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام چطوری؟ امیرم شناختی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوبی مامان خوبه؟ داداشت چطوره؟ کاروبار حسابی چاقه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟ کدوم داداش؟ من امیر سعیدی ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن اسمم چند لحظه ساکت شد..-الو؟ صدا میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش کاملا سرد شد: هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواستم ببینمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز برخوردش جا خوردم انتظار نداشتم اینطور رفتار کنداگر امیر قبلی بودم همین الان گوشی را رویش قطع میکردم اما به او نیاز داشتم اوبامن و میثم دوست بود ... شاید خیلی اذیتش کرده بودیم اما بازم خیلی چیزها از مامیدانست..نباید از دستش می دادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: باید ببینمت مهمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوب ... ما هنوز همون خونه قبلی هستیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیست دقیقه دیگه اونجام ... قبل ازینکه خداحافظی کنم قطع کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول هولکی یک شلوار پوشیدم فکر کنم داخل جیبش یک چیزی بود ولی وقت نداشتم نگاه کنم ... سریع سوار ماشین شدم و روبه مامان و بابا گفتم میروم یک دوری بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سریع جلوی پلاک 4 توقف کردم..از ماشین پیاده شدم و زنگ در را زدم ... ازینجا متنفر بودم..تمام خانه های اینجا ویلایی بود و هر ویلا یک محوطه نرده دار مخصوص داشت که چمن کاری شده بود..خیابان ها هم وسط این ویلاها بودند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدرضا در را باز کرد ... چقدر بزرگ شده بود..بعدازینکه ازینجا رفتیم دو سه بار بیشتر ندیده بودمش ... کمی چاق شده بود..اشاره کرد که بیایم داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانشان بهم ریخته بود و پرده های ضخیمی داشت حال وهوای خانه تاریک و گرفته بود..گفتم: مامانت خونه نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را روی مبل های راه راه ابی ولو کرد: نه رفته باشوهرش زندگی کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم که پدرش سالها پیش آنها را ترک کرده و گم وگور شده..فقط یک مادر داشت پس حالاکه مادرش ازدواج کرده است تنها شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم خواستم روی مبل دونفره مقابل اش بشینم که متوجه دمپایی زیرم شدم آنرا بیرون کشیدم و گوشه ای پرت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحمیدرضا بی حوصله گفت: خوب ... میشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خوب ... راجع ب گذشته هاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زد: چه موضوع جالب و خوشایندی! چی میخای ازگذشته؟ توکه خودت وسط معرکه بودی دیگه چیزی نیست تموم شده رفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم: تموم نشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی ته ریش خود کشید: منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم دوتا احتمال میدم یا دیوونه شدم..یا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یا چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یا یه اتفاق ماورا طبیعه داره میفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرف من پقی زد زیر خنده..حالا بخند کی نخند ... او از خنده و من از عصبانیت سرخ شده بودم..گفتم: نیومدم اینجا مسخرم کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را جمع و جور کرد: از کجات این حرفو دراوردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: فقط یه احتماله ... توچیزی از گذشته یادت نیس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرت نگو ... فقط بم بگو که چرا فکر میکنی یه چیز غیرطبیعی وجود داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممم ... خوب میدونی ... دودل بودم که برایش تعریف کنم یانه ... اماباید میگفتم باید میفهمیدم..این برای خودم تنها نبود ... برای سپیده هم بود ... دلم را زدم به دریا: چندروز پیش در دستشویی روم فقل شد بعدش چراغ اتصالی کرد و تو اینه یه چیزی دیدم ... بعدشم تو حموم موی بلند دیدم که تو اب بود و مال خودم بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم به اتفاق توی پارکینگ افتاد ... دستم را توی جیبم بردم ... فلش هم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی نگاهم کرد: مطمئنی درست دیدی؟ یعنی توهم خودت نبوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودمم هم نمیدونم ... ولی یچیز دیگه هم هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلش را بیرون اوردم و نشانش دادم: این!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجریان پارکینگ را خلاصه برایش گفتم فلش را ازمن گرفت و روی لپ تاپش گذاشت ... فیلم پخش شد ... چند دور تمام نگاهش کرد..دریک صحنه که صورت من رو به دوربین بود فیلم را نگه داشت و روی صورتم زوم کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامیدانه گفتم: پس من جنون گرفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اینو نگاه کن ... -چیو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب نگاه کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادقت نگاه کردم چیزی نبود خودم بودم دیگر: من که چیزعجیبی نمیبینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشمات ... چشمای تو مشکیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجهم به سمت چشمهایم جمع شد ... چقدر اینجا روشن شده بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اینا چشمای تو نیستن! نگاه کن حالت راه رفتنتو باحالت اول فرق داره..انگار میلنگی ... انگار اصلا خودت نیستی ... چشمات ... نگات فرق داره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج نگاهش کردم: خوب اینا معنیش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسید: اونی که تو آینه دیدیش چه شکلی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت آن موجود را تجسم کردم: خوب موهاش کوتاه مشکی بود دهنش پر از خون و کثافت بود بمن خیره شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شبیه خودت بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاخوردم ... یعنی یک آن رنگم پرید ... راست میگفت ... شبیه من بود..: آره فکر کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مرا گرفت و گفت: بامن بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا به اتاق خودش برد ... خدای من اینجا چه خبر بود؟ اتاقبا در و دیوار تمام مشکی و پر بود از نوشته ها و علامت های عجیب ... هیچ چراغ یاوسیله برقی و مدرنی در اتاق نبود..تمام پنجره ها با چوب و میخ بسته شده بودند ... تنها نور اتاق از چند شمع تامین میشد که روبه اتمام بود! وسط اتاق یک ستاره بزرگ کشیده شده بود و پراز کتاب و کاغذ بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اینجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت بمن درحال گشتن آماده کردن چند وسیله بود: میدونی ... قبل ازون اتفاق یه شب منو بردید تو ویلا خالیه که اونطرف خونتون بود ... یادته؟ حسابی منو ترسوندید..چندروزبعدشم که اون اتفاق افتاد ... دیگه زندگیم مثل قبل نشد ... از سایه خودمم میترسیدم حتی ... از برنامه کودک شرک هم دیگه میترسیدم چون فکر میکردم واقعی میشه و یه بلایی سرم میاره ... فکرمیکردم یه جن این بلارو سر شما اورده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباتعجب گفتم: یه جن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره ... شماها اونجا رفتید چون میخواستید ببینید جن واقعیه یانه یادت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه چیزایی اما اینا همش خرافاته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من کسی رو نداشتم که وقتی از ترس زیر پتو قایم میشم بیاد دلداریم بده بگه نترس..مامان اینجاست ... باباکنارته..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانفرت نگاهم کرد: مجبورشدم خودم باترسام مقابله کنم ... رفتم دنبالش..همه چیزو راجع بهش خوندم و مطالعه کردم ... اینکه چه جوری از نزدیک شدن اونها جلوگیری کنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش تکرار کردم: اینا همش خرافاته همش داستانه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تاقبل از اومدن تو داشتم مطمئن میشدم که خرافاته ... اما حالا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روی زمین: من فکر میکنم تو داری زیادی شلوغش میکنی ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش را دوخت به جایی که من نشسته بودم وسط ستاره ... یک شمع اورد و جلوی من گذاشت..یک کاسه آب هم اورد..یک تکه سنجاق هم به لباسش وصل کرد و گفت: بزار امتحان کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجان زده نگاهش میکردم..یاد قدیم ها افتادم ازاین کار ها زیاد می کردیم ... خیلی خنده دار بود ... بچه شده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: چشماتو ببند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خودم را کنترل کردم که نزنم زیر خنده ... معلوم بود تنهایی رویش تاثیر گذاشته ..پسر بیچاره خل شده بود ... شروع کرد به خواندن چیزی مثل دعا احساس کردم چیزی را برید ... روی گونه هایم و پیشانیم را با چیزی تر کرد..کمکم احساس گرفتگی عضلات به من دست داد ... قلب و سرم به شدت درد گرفت..خواستم جلویش را بگیرم چون خارج از توانم بود..اما متوجه شدم که کاملا قفل شده ام ... یاد زمان هیپنوتیزمم افتادم در مطب دکتر ... کم کم حس کردم چیزی نمی بینم یعنی دیگر بدنم راحس نمیکردم..صداهای اطراف را نمی شنیدم..با اینکه چشم هایم بسته بود قبلا میتوانستم چشمهایم را حس کنم ولی حالا بنظرم میآمد اصلا چشمم بسته نیست ولی کور شده ام ... انگار یک چیزی مرا با فشار به داخل سیاهی ها هول میداد..نمیگذاشت تکان بخورم..سعی کردم به این وضع خاتمه بدهم ... و آن چیز را خارجش کنم..سعی کردم به سمت نور حرکت کنم اما آن چیز مانع میشد..خیلی زور داشت..بیشتر تلاش کردم خیلی قوی بود..اینبار تمام زور خودم را زدم و به بیرون پرت شدم ... چشم هایم را بطور ناگهانی باز کردم ... برگشته بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان اتاق بود با نور کم شمع و حمیدرضا..بافاصله جلوی من نشسته بود..صورتش به رنگ سفیدی گچ میزد..نفس نفس میزد..گفتم: چیشد یدفعه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالکنت گفت: هی ... چی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع بلند شد و بیرون رفت..هاج و واج به رفتنش نگاهش میکردم..اورا چه شده بود؟ صورتم دیگر خیس نبود..بلند شدم و دنبالش رفتم اما قبل ازینکه برسم به هال خودم را توی آینه بصورت اتفاقی دیدم ... این چه بود که مالیده بود به صورتم؟ قرمز بود! ابرنگ بود یعنی؟ فوری به دستشویی رفتم و صورتم را شستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی وارد هال شدم دیدم حمیدرضا در آشپرخانه مشغول بستن دستش است وپشتش به من است ... گفتم: تو دستتو بریدی و خون مالیدی به صورت من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که درحال بستن دستش بود گفت: اره..حالا چرا توشاکی هستی من دستم داغون شد نه تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خوب ببینم این مراسمت چه کمکی کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را دیگر بسته بود برگشت و روبه روی من لبخند زدو گفت: هیچی ... توچیزیت نیست..فقط بخاطر اون حادثه عصبی شدی همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم ... نمیدانم چرا حس میکردم اشتباه کرده؟ یعنی حس میکردم فقط حمله عصبی نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: خوب دیگه میتونی بری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دوست نداشت دیگر در آن خانه بمانم چون به سمت دررفت و در را برایم باز کرد..گفتم: باشه پس ممنونم ولی کاش بیشتر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم را قطع کرد: باشه ... بهتره بری دیگه ... نگرانت میشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزدم و بیرون رفتم قبل ازینکه خداحافظی کنم دررابست! فکر میکنم زیاد نرمال نبود ... نمی فهمید باخودش چند چند است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینم را برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم ... قبل ازینکه ازاین محله خارج شوم جلوی خاکی توقف کردم..پیاده شدم و نگاهی انداختم ... خیلی تاریک بود و خرابه دیده نمیشد..قدیم ها این حوالی یک چراغی چیزی بود اما حالا تاریک تاریک بود ... دودل بودم ... یعنی میترسیدم که داخل شوم میترسیدم ... اینجا برای من وحشت ناک ترین نقطه دنیا بود ... به خودم گفتم امیر این برای اطمینان است..توباید بفهمی که همه این اتفاقات منطقی است..این بخاطر سپیده است..باید میفهمیدم ... باید این شک را برطرف میکردم..سوار ماشین شدم و داخل خاکی شدم خیلی تاریک بود ... ساعت حدودا نه شب بود..هیچ وسیله ی دیگری نداشتم نه چراغ قوه ای نه ... همین که به خرابه رسیدم تنم شروع به لرزیدن کرد کمی مکث کردم..به فکرم رسید دور بزنم و برگردم ... ولی مرگ یک بارشیون هم یکبار دیگر نمیتوانستم باترس زندگی کنم ... دل را به دریا زدم و پیاده شدم..امشب زیادی شجاع شده بودم! موبایلم را برداشتم و از نورش استفاده کردم ... قسم میخورم که زانوهایم میلرزیدند ... با احتیاط و آرام آرام جلو میرفتم..هیچ صدایی نمیآمد..جایی در ته دلم میدانستم آن اتفاق دوباره تکرار نمیشود ولی باز هم ترس داشتم ... درست درهمان نقطه رسیدم که آن شب نشسته بودیم ... همان جایی که چراغ قوه ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک در چشمهایم حلقه زده بود یک قطره را با دستم پاک کردم ... میتوانستم جای جنازه هاایشان را ببینم ... صورت های خون آلودشان را! بدن تکه تکه شان را! چرا؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراهمه اطرافیان من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اتفاقی بود؟ مردن عجیب سپیده اتفاقی بود؟ چرا پس آخرین بار سپیده کنار من بود؟ چرا از آن اتفاق چیزی یادم نمی آید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستی چرا میثم و رضا مرده بودند ولی من نه؟ چرا بایدقاتل مرا زنده بگذارد؟ تصمیم گرفتم گشتی در کل خرابه بزنم ... تمام دیوار ها رابانور موبایلم بررسی کردم همینطور کف زمین! ازروی چندبلوک و تیرک های چوبی رد شدم و به اتاقی رسیدم یک چیز عجیب روی دیوار نوشته شده بود یک شکل عجیب بود یک مارپیچ با رنگ قرمز شکلی مانند دوشاخ مارپیچ و نوشته بدخطی که بزرگ نوشته شده بود: ساخور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساخور چه بود دیگر؟ احساس کردم چیزی روی زمین هم نوشته شده است نور گوشی را روی زمین گرفتم ... اما چیزی نوشته نشده بود ... یک چیزدیگر بود..یک جای پای عجیب بارنگ قرمز بود..مثل کف پاهایی که روی خون مالیده شده باشد ولی کاملا شکل پا نبود ... بیشتر شبیه پای حیوان بود ... مثل سم اسب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدایی که آمد دومتر ازجایم پریدم ... اوه ویبره گوشی بود! نزدیک بود سکته کنم با دیدن اسم مامان جواب دادم: بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجایی نگران شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان میام خونه ... نگران نباشید فعلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را قطع کردم و به سمت خروجی گام برداشتم سوارماشین شدم و راه افتادم ... شب عجیبی بود..هرچه قدر فکر میکردم کمتر نتیجه میگرفتم ... آنشب من با سپیده بودم یادم می آید که باهم داخل ماشین بودیم..وبعد همین تاریکی که در اتاق حمیدرضا تجربه کردم به سراغم امده بود..یادم میآید چیزی مرا ازنور دور میکرد ... صدای جیغ های سپیده می آمد ... تلاش میکردم به سمت نور بروم و کمکش کنم اما توانایی اش را نداشتم ... داد میزدم سپیده! اما انگار صدایم بیرون نمیرفت! اینها توهم بودند؟ این اتفاقات توهم بودند؟ نه من میدانم که یک جای کارمیلنگید ... چرا حمیدرضا انقدر عجیب رفتار کرد؟ مگر حرف های مرا باور نکرده بود؟ شاید فقط مرا مسخره کرده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر ها یک هفته تمام سپری شد ... چندبار به اگاهی رفتم به من گفتند که کار ولگردهای خیابانی بوده و پیدایش میکنند ... حتی ازمهمان ها هم پرس و جو کردم همه انقدر مست بودند که چیزی نفهمیدند ... باور حرفهایشان سخت بود..تصمیم گرفتم خودم به محل حادثه بروم شب اینکار را کردم چون خلوت تر بود هم اینکه صحنه را بیشتر تجسم میکردم ... ماشینم را همانجایی که ماشین سپیده را پیداکرده بودند گذاشتم ... پیاده شدم و داخل شانه راه رفتم..این جاده خارج از شهر بود به همین دلیل در اطراف جاده چیزی جز خش و خاشاک وجود نداشت ... جای خون کمرنگی روی زمین دیده میشد خودش بود پس! چند لحظه همان جا ایستادم ... چیزی یادم آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه حالم بد بود اورا از خود جدا کردم..دوست نداشتم کنترلم را از دست بدهم آن هم در ماشین! اصلا خوشم نمی آمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده که معلوم بود ناراحت شده گفت: امیر از اول رابطمون یک ذره هم بمن محبت نکردی همین امشبم که خوش اخلاق شدی داری بش گند میزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شدم: واقعا که سپیده اصلا یک ذره شعور و درک نداری! خوبه سنت هم بیشتر از منه! من حالم خوب نیست اون وقت تو به محبت و این چرت وپرتا داری فکر میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی شد و داد زد: من دوست دارم عوضی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد: ولی تو چی؟ تمام مدت منو اذیت کردی اما من هیچی نگفتم مرتب تو سرم میزنی که ازت بزرگترم مگه یک سال تفاوت سنی چیه آخه؟ همش بامن مثل آویزونا رفتار میکنی! خوب منم دل دارم نیاز دارم..شوهرمی ولی حتی نمی تونم ببوسمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد کشیدم: بس میکنی یانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هایش جاری شد: میدونی امیر خیلی دوست دارم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شد و در ماشین را محکم بست..بعد هم سوار ماشین خودش شد و باسرعت حرکت کرد! چند لحظه مات و مبهوت مانده بودم ... این حالت سپیده را هیچوقت تابه حال ندیده بودم ... پس یعنی او میفهمید که عمدا اذیتش میکنم و چیزی نمیگفت..یعنی انقدر مغرور بود و ما نمیدانستیم؟ اه دختره ی لوس..حوصله منت کشیدن داشتم دلم نمیخواست بروم دنبالش ... اما وجدانم هی توی کله ام میکوبید با این حالش ممکن است تصادف کند..ممکن است این وقت شب مشکلی پیش بیآید! اگر اتفاقی می افتادمقصر من بودم! خیلی مست بودم اما با سستی و کراهت ماشین را روشن کردم و دنبالش رفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه ... این نمیتوانست کار من باشد..چند قدم عقب رفتم نمیتوانستم از رد خون بجای مانده ازآن شب چشم بردارم..نمیشد ... من اینکار را نکرده بودم ... من قاتل نبودم ... آن هم تجاوزوحشیانه آن هم خوردن گوشت و تکه تکه کردن ... من امیر سعیدی بودم ... من وحشی نبودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین زانو زدم و درحالی که ناخواسته اشک میریختم دستانم را روی سرم فشار دادم ... این کار من نبود..جنون بود..من دچار جنون شده بودم و نامزدم را کشته بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باید خودم را به یک بیمارستان روانی تحویل میدادم ... ممکن بود این بلا را سر کسی دیگر بیآورم..مثلا مادرم ... یا بابا..سهیل ... نه نه این با عقل جور درنمیآید ... اگر من روانی بودم چرا تا الان کاری نکردم؟ چرا خیلی وقت پیش کاری نکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور میشود آدم اینکار را بکند و خودش هم نفهمد..نفهمیده بودم؟ من یک آشغال پست بودم ... چهره سپیده جلویم مجسم شد ... اماخیلی رنگ پریده و سفید شده بود ... بنظرم میامد خوشکل ترین دختریست که تابحال دیدم..مهربان ترین ... من چقدر آزارش داده بودم و بعد هم به فجیع ترین شکل اورا کشتهبودم ... نمیتوانستم تصور کنم چقدر درد کشیده است..من جنون داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir