رمان جدال مجنون وار به قلم زینب رحیمی(زینب بی بی سی)
داستان زندگی دو زوجین. زوجین اول مربوط میشه به زینب و افشین. زینب دختری مغرور که در شب ازدواجش اتفاق های ناگوار زیادی برایش رخ میدهد و تمامی باور ها و عقایدش عوض میشود و تمامی احساس و علاقه اش نسبت به همسرش افشین به نفرتی بزرگ تبدیل میشود. زینب خودش را برای یه نبرد بزرگ با افشین که پسری مغرور و شکست خورده است و پلیس ماهر و توانمندی است ، اماده کرده است. در این جدال ، هم دخترک و هم پسرک داستان ما بدلایلی دنبال انتقام گرفتن از یکدیگر هستند. سرانجام باید دید کدامشان پیروز خواهد شد و چه چیزی در انتظارشان است. زوجین بعدی مربوط میشود به زوج معین و فاطمه. فاطمه دختری شر و لات و شیطون که هیچ رقمه حرف های معین تهرانی ، همان خواننده معروف را گوش نمیدهد. آنها بدلیل تنفرشان از جنس های مخالف خودشان ، قراردادی ازدواج کردند و قرار گذاشتند که یک سال بعد از ازدواجشون و دقیقا روز سالگرد ازدواجشون از همیگه جدا بشوند و به سمت رویاها و ارزوهای خود بروند. اما بازی سرنوشت چیزی دیگر برای هر چهار نفر رقم میزند. اتفاق های غیرممکنی که فکرش را هیچ کدامشان نمیکرد ، رخ میدهد و مسیر زندگی هر چهار
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۲۵ دقیقه
ژانر : #اجتماعی #طنز #درام
خلاصه :
نگار رویاهای من، با باتلاق ترسناکی دست و پنجه نرم میکنه؛ نوجوانی! اون دلش میخواد زندگیش پر از هیجان باشه و از دوران نوجوانیش نهایت لذت رو ببره. اما نمیدونه چهطوری!
همهچیز از رفتن به اصفهان شروع میشه؛ وقتی که به کارهای پلید برادرهاش پی میبره و اون زمانه که یه جنگ شروع میشه. یه جنگ بین سه تا مدرسه که از قضا دقیقا کنار هم هستن.
مقدمه:
تمام مشکلات من از اونجایی شروع شد که همه فکر میکردن مهربون بودن یعنی ساده بودن!
با حرفهاشون و کارهاشون ذره به ذرهی وجودم رو شکستن و من کم- کم لبریز شدم، خشک شدم.
جالبه! چون حالا که با تکههای شکستهم زخمیشون میکنم، شکایت و گِلههاشون شروع میشه.
من دیگه صاف و زیبا نبودم، مثل یه کوزهی شکسته بودم و با کوچکترین وزشهای باد از هم میپاشیدم.
اَنگ ضعیف بودن بهم زدن درحالی که خودشون اون بادهای مهیب بودن... .
پ. ن: تلاشم رو کردم یه تصویر زیبا از دنیای نوجوونهای شجاعمون نشون بدم و ممکنه اوایل هیجانی نداشته باشه اما در نهایت لذت میبرید:)
خودکار فانتزیِ صورتی رنگم رو داخل کیفِ مشکیم انداختم و صاف نشستم. لبخند همیشگیم رو حفظ کردم و طوری به خیابونهای شیراز نگاه کردم که انگار اولین باره که این شهر فوقالعاده رو میبینم.
به بابا که زیر لب آهنگ سنتی میخوند و به ترافیک خیره بود، نگاه کردم و بشاش و خوشخوشان گفتم:
- بابا آدرس دقیقش رو میدونی؟ مثل دفعه قبل گم نشیم.
تکخندهای زد و نگاه مشکی رنگش رو بهم دوخت.
- حالا هی تو بگو! یه لحظه مسیر از دستم در رفت. حالا درسته تا دو ساعت داخل بیابون سرگردون بودیم ولی مهم اینه که تونستیم بیابون به اون جلال و عظمت رو ببینیم.
به لحن ضایعش که معلوم بود خودش هم قبول داره روز وحشتناکی بود، خندیدم و سرم رو تکون دادم و گفتم:
- بله حاج اسد! اصلا بیابون به اون عظمت و مارهای خوشگلش هیچجا پیدا نمیشه.
- حالا به مامانت نگفتی که! گفتی؟!
از پشت نگاهی به بارِ میوه انداختم و سرم رو به معنای نه تکون دادم.
- نه! بهش گفتم با بابا رفتیم تخت جمشید.
یک لحظه چنان کمرش رو صاف کرد و سکتهای بهم زل زد که وحشتزده دستش رو گرفتم و با ترس تکونش دادم.
- یا خدا! بابا؟ بابا چی شد؟ میگم بهش نگفتم باز دست گل به آب دادی.
با حیرت دست پیرش رو، روی ریش تقریبا بلندش گذاشت و خیره بهم، زمزمهوار گفت:
- من بهش گفتم رفتیم پارک اِرم.
حرفش تا بند- بند وجودم رو سوزوند و نگاه خصمانهی مامان که صبحونه رو کوفتمون کرد، جلوی چشمهام نقش بست و هرگز آدم سابق نشدم. با نگاه سوسمازیای، آروم روی جام نشستم و نفس بلند و عمیقی کشیدم.
- آخرش مامان هم من، هم شما رو تیکه- تیکه میکنه و تا آخر عمرش بدون دردسر، با پسرهاش خوش و خرم زندگی میکنه.
صدای بوقِ ماشینهای پشت سری به گوشم خورد و بابا حرکت کرد. سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه و انرژی مثبت بده.
- گوسفند قهوهایه بابا! مامانت درسته یکم پرخاشگره ولی مگه نمیبینی هروقت حالت بده چهطوری تا مرز سکته میره؟ حالا اون سه تا کرهخر یکم پاچهخوارن و رگ خواب ننت دستشونه.
سعی کردم از این موقعیت نهایت لذت رو ببرم. نکته مثبت اینه بعد دو هفته مامان اجازه داد از خونه بیرون برم. لبهی شلوارم رو پایین بردم تا بابا به مچپام گیر نده و در همون حال گفتم:
- میدونم! ولی بابا شما تنها دوست منید؛ اگه یکم از محدودیتهاتون کم میکردید خیلی خوب میشد.
با ویژگیهای من آشنا بود و خوب میدونست همیشه افکارم رو به زبون میارم. زیر چشمی نگاهم کرد و پارچهی لنگیِ دور گردنش رو صاف کرد.
یک چرخ با ماشین زد که قشنگ سرم به پنجره ماشین خورد و صورتم از درد جمع شد ولی بیتوجه بهم، با لحنِ جدی و صدای بامزش گفت:
- جنابعالی که درس خوندی و شعورت بالاست، باید بفهمی محدودیتها برای امنیت خودته. با این محدودیتها خودت رو ناراحت نکن، سعی کن خپدت رو با شرایط وفق بدی تا دنیا بیشتر به کامت باشه.
طبق معمول، با حرفهاش وجودم رو سرشار از خوشحالی کرد. هر چهقدر بعضی اوقات تلخ رفتار میکنه، اما برای من شاهزادهیه سوار بر اسب سفیدیه که همیشه دلیلِ خوشحالیمه.
تند- تند سری تکون دادم و با خنده گفتم:
- به نظرم شعور و درک ربطی به تحصیلات نداره. شما تحصیلات خاصی ندارین ولی همیشه داخل بحثهای فلسفی بهترینید.
درحالی که سمت کوچه میپیچید، زیر لب گفت:
- پاچهخوار و سگ.
بلند خندیدم و به کوچه چشم دوختم. دل تو دلم نبود که این مکان زیبا و درجه یک رو ببینم و با فکر اینکه یکی از آرزوهای لیست آرزوم قراره برآورده بشه، ته دلم غنچ رفت.
با شور و شوق به کوچهی سرسبز چشم دوختم. درختها به خاطر نزدیک شدن پاییز کم- کم زرد میشدن و فضای دلانگیزی رو خلق کردن. بالاخره به درِ بزرگ خانه سالمندان رسیدیم.
بوتههای گلِ کنارش شدیداً خواستنی بود. صدای همهمهای از داخلش میاومد و نیشم بیشتر باز شد. بابا به ذوقم خندید که بیمعطلی پیاده شدم.
سر تکون دادم و با حرفهام سرش رو به درد آوردم.
- چه جالب! من هروقت به خودم میرسم اعتماد به نفس میگیرم. خیلی خوبه که به خودت اهمیت میدی.
چند لحظه مکث کرد و ناگهان زد زیر خنده که متعجب ایستادم و بهش چشم دوختم. شاید حرفهام خندهدار بود ولی کدوم خری بعد تعریف ازش میخنده؟ بابا برو حال کن واسه خودت!
صدای خندش و باد خنک درختها، صحنه جالبی بود و لبخندی روی لبم آورد.
- وای دختر! تو دیگه کی هستی؟ اصلا آدم مثل تو ندیدم که بخواد همه رو شاد کنه.
با خوشحالی شالِ مشکی رنگم رو مرتب کردم و کیفم رو محکم بین مشتهام گرفتم. بابا هم پیاده شد که سریع کنارش ایستادم. نگاهش رو از سایپای آبی رنگ و میوههای داخلش گرفت و به نیمرخم دوخت.
با صداش، چشم از در گرفتم و با دقت بهش گوش دادم:
- گوش کن؛ این پیرمرد و پیرزنها هزار جور مرض و درد دارن. زیاد بهشون نزدیک نشو، بعد نیم ساعت هم بیا. اتاق کسی هم نرو! فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی صورتم رو درهم جمع کردم و توبیخگرانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چرا طوری رفتار میکنی انگار دارم میرم شهر زامبیها؟ اونا هم آدمن. خوبه وقتی شما پیر شدید، کسی بهتون نزدیک نشه و بگه هزار درد و مرض داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حرفهام رو به پشم گرانبهاش حساب کرد و با غرور و لبخند تحسینآمیزی به آسمون چشم دوخت و با سیس خفنی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جون من؟ پیر بشم؟ یعنی هنوز جوونم؟! از همون اولم جذاب محله من بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تأسف خندیدم و سمتِ درب خانه سالمندان رفتم. نفس عمیقی کشیدم تا از شور و هیجانم کم بشه. اصلا جاش بود اون وسط بندری میرفتم. لبخندم هر لحظه کش میاومد ولی سریع جمعش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بالا بردم و دکمهی آیفون رو فشردم. بابا سمت میوههاش رفت؛ بیشتر از جونش این سایپای قراضه و میوههاش رو دوست داره و انگار جزءی از بدنشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای نازکِ خانمی، نگاه از بابا گرفتم و با هیجان گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام! من نگارم، قیصری. بابام با مدیر اینجا هماهنگ کرد که من نیم ساعت بیام پیش سالمندان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد؛ فکر کنم رفت چک کنه.بعد چند ثانیه که پر از استرس بود، بالاخره جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله! خوش اومدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irممنونی لب زدم و منتظر به در خیره شدم که با صدای تیکی باز شد. نفسم رو با هیجان و صدای بلند بیرون دادم و سریع وارد شدم اما نگاه تحدیدوار بابا از چشم بابا دور نموند. کاش میفهمید چهقدر این کارش میتونه از ذوق و شوقم کم کنه و ناراحت بشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی نوک پا چرخیدم و با دقت به محیط خانه سالماندان چشم دوختم. مثل پارک پر از نیمکت و درخت بود و صدای گنجشکهای آسمون، از هر آهنگی زیبا تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا سالمند پر انرژی والیبال بازی میکردن. عدهای کنار میز شطرنج با نگاه رقابتطلبانه بامزهای مسابقه میدادن. چند تا پیرزن کنار هم نشسته بودن و به قول مامان رادیو بیبیسی راه انداختن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه غمگین بعضی از سالمندها قلبم رو مچاله میکرد. انگار منتظر بودن که به جای من، خانوادهشون بیان. چهقدر انسان میتونه بیرحم باشه که پدر و مادرش رو رها کنه و اجازه بده غم به دلش بشینه. حتی تصور اینکه مامان و بابا همچین جایی باشن برام عذابآوره. حق پدری که از آرزوهای خودش برای خواستههای فرزندش میگذره و مادری که از غم بچش اشک میریزه این نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اگه پدر و مادر بارها و بارها دلت رو شکسته باشن، تو حق نداری این کار رو انجام بدی! هر چی باشه اونها پدر و مادرت هستن. تنها کسانی که خالصانه دوست دارن همین دو تا فرشتهی زمینیان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغم نگاهم رو پنهان کردم و با مهربونی رو به پیرزن ساکت کنارم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه چروکیده و شکستهش رو بهم دوخت و به کمک عصا کمی جلو اومد و غم صداش قلبم رو به درد آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که همتای من نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غم قدمی به عقب برداشتم که آه جانسوزی کشید و عقب رفت. چه تلخ! به حضرت عباس اگه قرار باشه همهی آدمهای اینجا اینطوری باشن، قطعا از بغض و گریه جان به جان آفرین تسلیم میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت چپم نگاه کردم. پرستاری با آرایش غلیظ ولی خوشگلی درحال کلکل با پیرزن بدعنقی بود. نه، نه! نباید زود قضاوت کنم. حتما ناراحته که اینطوری با اذیت کردن دیگران خودش رو تخلیه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای بابا! باید قرصات رو بخوری. لج بازی نکن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم صف و محکم روی ویلچرش نشست و تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو، قرص نمیخوام. با اون ماتیکات حالم رو به هم زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب ابرویی بالا انداختم. چه بداخلاق! پرستار حرصی و عصبی عقب رفت و چیزی نگفت که از عمق وجودم به این صبرش درود فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما میتونستم درک کنم چهقدر ناراحت شده و این حرف پیرزن، ممکنه اون رو از خودش متنفر کنه. سریع سمتش پا تند کردم و صدام رو بالا بردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم پرستار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص سمتم برگشت و انقدر عصبی بود که با عصبانیت داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هان؟ چیه؟! تو کیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیرتزدن از صدای بلندش، ایستادم و مظلوم و بیچارهوار کیفم رو داخل بغلم فشردم و برای کم شدن تپش قلبم نفسی گرفتم. خیره به نگاه تیز و برندهاش با لبخند زوریای لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من... من فقط خواستم بهتون بگم شما خیلی خوشگلید. آخه اون خانوم اون حرف رو بهتون رد، من نمیخواستم دلتون بشکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفی که زدم قشنگ کرک و پرش ریخت. شاید ضایع میشدم ولی حداقل به لبخند ریزش میارزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ چی میگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند بزرگتری زدم و بیریا جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من همیشه همینطوریام. نمیخوام دل کسی بشکنه ولی حقیقت رو گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت لبخند متعجبی زد و به سر تا پام نگاه کرد و زمزمهوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا مگه همچین آدمی داخل دنیا پیدا میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بازم مثل همیشه، نگار با دو کلام حرف زدن پررو میشه. با ذوق سمتش قدم برداشتم و تند- تند پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میشه اینجا رو به من نشون بدید؟ کدوم یکی از سالمندهای اینجا فلسفه حالیش میشه؟ من عاشق اینم از تجربیات دیگران استفاده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب سرش رو عقب برد و اخم ریزی بین ابروهاش نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چند سالته؟ اومدی خانه سالمندان تا فقط از تجربیات دیگران استفاده کنی؟! چی میزنی عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشرویی و بدون اندکی گله و شکایت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهارده سالمه. آره! خیلی دوست دارم از بقیه راز زندگی رو یاد بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا فهمید حرف زدن با من فقط پشمهاش رو زیاد میکنه، تنها چشم گرد کرد و سمت اون سالمندها که والیبال بازی میکردن رفت. ایول! با قدمهای سریع پشت سرش رفتم و نتونستم جلوی دهنم رو بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر شما راز زندگی چیه؟ چهطوری از زندگیت لذت میبری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی طوریکه انگار آدم فضایی کنارشه نگاهم کرد و با همون نگاه، آروم جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب من هروقت میرم آرایشگاه و آرایش میکنم خوشحال میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم رو تشدید کردم و منتظر موندم خندش تموم بشه. به یاریِ خداوند بیخیال خنده شد و با قدمهای بلند و محکی سمت همون قسمت رفت. با ذوق و شوق دنبالش رفتم و سعی کردم خودم رو برای حرف زدن آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا! فقط سوتی ندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداوند مثل همیشه باران رحمتش رو، روی سرم ریخت و تمام کائنات دست به دست هم دادن که پای من پیچ بخوره و به وحشتناکترین حالت ممکن پخش زمین بشم. همون لحظه بود که از خدا طلب مرگ کردم. الان؟ خدایا واقعا؟ جلوی یه ملت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندههای بقیه نابودم کرد و صورتم از حرص درهم جمع شد. درد بدی داخل کف دستم حس میکردم و جاش بود زار- زار گریه کنم. پرستار با تعجب و صورتی سرخ از خنده کمکم کرد بلند بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو تکیهگاه کردم و با افسوس برای شلوار خاکیم، بلند شدم. خوب شد که بابا این سوتیِ هزارمم رو ندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای! حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به خندههای دیگران لپهام رو باد کردم و با لحن سوسمازیای آرهای زمزمه کردم. دستهای خاکیم رو به هم کوبیدم و با لبخند ضایعی درحالی که سمت زمین والیبال میرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهم نیست. فعلا بریم پیش آقایون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده سری تکون داد و دنبالم اومد. دیگه توی خانه سالمندان شرفم نرفت که به حول قوه الهی رفت. زانوم گز- گز میکرد و اگه مامان ببینه که کف دستهام زخمی شده قطعا پس گردنیِ شیرینی نثارم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسیدن به پیرمردها، پرستار با مهربونی لبخند به روی صورتم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب... این تو و اینم چند تا پیرمرد یه دنده و رو مُخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرش رو اونقدر بلند گفت که بقیه هم بشنون. فکر کنم دلِ خوشی از آدمهای اینجا نداره! با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان! ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیحرف سمت سالن رفت که نگاهم رو ازش گرفتم و به پیرمردها دوختم. بیتوجه به من، خوشخوشان و با فاز ز غوغای جهان فارغ، والیبال بازی میکردن و انگار نه انگار سنی ازشون گذشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند موهای رنگ شبم رو، پشت گوشم زدم و روی نیمکت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدام پیرمردی با موهای سفید و تیشرت آبی، توپ رو در دست گرفت و با دقت به سر تا پام نگاه کرد. صداش بیش از حد شبیه خوانندههای سنتی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام دخترم. اومدی ملاقاتِ کسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به معنای نه تکون دادم و با طمانینهٔ و ادب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! اومدم با چند تا سالمند صحبت کنم، برای یه دلنوشته. دلنوشتم درباره رازِ زندگیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و لبخند پدرانهای روی لبش نشست. رو به پیرمرد کناریش که بدن تنومندی داشت با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حاج رضا این یکی ردِ کارِ خودته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لحن لاتیش خندیدم و منتظر به پیرمرد حاج رضا نام چشم دوختم. از استرس پاهام رو به زمین میکوبیدم؛ کمتر پیش میاومد که بابا اجازه بده با غریبهها صحبت کنم و به خاطر همین، روابط اجتماعیم پنجاه درصد بود و موقع حرف زدن با بقیه کمی استرس میگرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهای محکم سمتم اومد و وقتی بهم رسید، با کمی خجالت و لحن خانومانهای لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. ببخشید مزاحمتون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که کنارم مینشست، با مهربونی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دخترم! هیچوقت ندیدم دختری به قد و قوارهی تو دنبال همچین چیزی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی گرفتم و کمرم رو صاف کردم. درحالی که دفتر و خودکارم رو از کیفم در میآوردم، با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسمتون حاج رضاست؟ اسم برادر منم رضاعه؛ یکم زیادی شیطونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش رو دوباره به نمایش گذاشت که خودکارم رو بالا گرفتم و با دقت و ظرافت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب... ببینید، در واقع من میخوام بدونم داخل این دنیا چی از همه مهمتره. چیکار کنیم از زندگی لذت ببریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و دستهای پیر و چروکیدش رو به هم کوبید و حرفهای پر از مفهومش رو از سر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین دخترم، بارها و بارها شنیدم که خیلیها گفتن تو فقط یه بار زندگی میکنی. اما این درست نیست؛ تو هر روز زندگی میکنی. به عنوان کسی که سنی ازش گذشته، از انجام ندادن خیلی کارها پشیمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که حرفهاش رو، ریز به ریز مینوشتم زمزمهوار پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه کارهایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو با افسوس بیرون داد و نگاهش رنگ غم گرفت و با هزاران هزار پشیمونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اینکه کل زندگیم یا نشستم درس خوندم و یا دنبال مال و اموال بودم؛ ننشستم با بچههام بازی کنم، سفر برم و دنیا رو بگردم. الان کو پول؟ کو بچههام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته که پول لازمهی ادامه دادنِ زندگیه. اما خود زندگی، فقط به یه قلب پاک نیاز داره. تو باید اونقدر برای خودت ارزش قائل باشی که برای خوشحالیت هرکاری کنی. این روزها بیشتر همسنهای تو سرشون تو گوشی و این برنامههای جدیده. والا من که سر در نمیارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و همونطور که تند- تند یادداشت میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینکه بیشتر نوجوونها و جوونها سرشون تو گوشیه، اینه که داخل دنیای واقعی چیز خاصی برای زندگی کردن پیدا نمیکنن. در واقع از جانب بقیه آزار و اذیت میشن و کسی درکشون نمیکنه؛ به خاطر همین به مجازی پناه بردن. ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی گرفتم و سرم رو بالا بردم. خیره به نگاه تحسین برانگیزش با خنده ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم مجازی رو دوست دارم، چون خیلی آپشنهای باحال داره. همین حرفم رو به بابام گفتم و اونم جواب داد این دنیای واقعی پر از چیزهای خاصه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بیشتر اوقات من رو محدود میکنه و اجازه نمیده از تلفن استفاده کنم یا بیرون برم؛ اما خوبیش اینه که خودش سعی میکنه این محدودیت رو واسه من بهترین کنه. مثلا با هم آشپزی میکنیم، نقاشی میکنیم. حتی با مامانم کلکل میکنیم و به حرص خوردنش کلی میخندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند و بیپروا خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همچین پدری رو باید پرستید. حق با پدرته! یادمه یکی از رفقای قدیمی که روانشناس بود، گفت غم و اندوه شاید فقط پنج یا ده دقیقه طول بکشه و بقیش رو داری به خودت تلقین میکنی که ناراحتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانسان اگر داخل زندان هم باشه، باید سعی کنه بهترین ها رو واسه خودش بسازه. چرا؟ چون خودش در اولویت قرار داره. دخترم یه روز مثل من دیگه کاری از دستت بر نمیاد و بعد میبینی ای دلِ غافل! تو این زندگیت اصلا لذت نبردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید حرفهاش برای همسنهای من بیمعنی و حوصلهبر باشن اما برای من سرتاسر خوشی و ذوق بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جون و دل به حرفهاش گوش دادم و احساس میکردم دارم بزرگترین علم دنیا رو یاد میگیرم. چی بهتر از این که قسمتی از ابهامات مغزم از بین رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی سرشار از قدردانی، دفترم رو داخل کیفم گذاشتم و در همون حالا با اوج ادب و نزاکت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منونم واقعا. کمک خیلی بزرگی بهم کردین؛ هیچوقت فراموش نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش زیادی پر از انرژی بود. سرش رو تکون داد و با کشیدن نفس عمیقی، از روی نیمکت بلند شد. همراهش ایستادم و گذاشتم کمی هوای خنک وارد ریههام بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم ممنون. خداحافظ! بخشید مزاحمتون شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهربونی جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم گلدختر. بین صحبتمون زیادی از برادرهات تعریف کردی، سلام برسون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری سه قلوها مثل همیشه خندیدم و باشهای زمزمه کردم. سهقلوها شاید بهترین دوستهای من بودن و هستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدمهای آروم و خانومانهای که مامان بهم یاد داد، سمت خروجی رفتم و سعی کردم قلبم رو از نگاه معصومانهی دیگران آزار ندم. شالم رو مرتب کردم و سریع خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با سیس خفن و به قول خودش جذابی، موهای سفیدش رو جلوی آینه مرتب میکرد و زیر لب قربون صدقه خودش میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ اسد! یادش بهخیر. دخترای محل جونشون واسه من میرفت؛ به مولا که پیش ملکه حیف میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده و لیلی کنان سمت وانت رفتم و همزمان که خیاری از داخل سبد میوهها بر میداشتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ بابا! چیکار به مامان داری؟ اینکه مامان پولهات رو ازت میگیره و بهت اجازه نمیده حتی با این سن به زنهای دیگه نگاه کنی و مجبورت میکنه واسه سه قلوها پول بریزی و هرشب باید غذا درست کنی و یه مرغ رو بیشتر از شما دوست داره دلیل نمیشه که مامان بد باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقتاً پشمهای خودم ریخته بود و دهنم از این حجم زنسالاری مامان باز موند. بابا با فاز این چیه من خلق کردم بهم زل زد و نفس شدیداً عمیقی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز داری خیار رو نشسته میخوری ابله؟ صد دفعه نگفتم توی امور من و مامانت دخالت نکن؟! هان؟ خوبه منم تو امور تو دخالت کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و با حالت متعجبی لبهام رو به هم فشردم؛ خیار رو با آه و افسوس سر جاش گذاشتم و زمزمهوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی بابا... شما که همیشه تو کارهای من دخالت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید قراره ضایع بشه، چشمهاش رو گرد کرد و با تحدید صداش رو بالا بُرد که جد و آبادم گرخیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساکت! بیتربیت و بیفرهنگ. هیچی دیگه! د رو راست بیا بگو به تو مربوط نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت کمرم رو صاف کردم و معترض و مبهوت دستم رو، داخل هوا تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی چیو بیتربیت؟ من اصلا حرفی نزد... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفانه معلوم نیست دلار رفته بالا یا بازار میوه کساد شده که اعصابش یههویی تغییر کرده؛ وگرنه این حجم از خشم غیرقابل باوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیراهنش رو صاف کرد و با اَخم جدیای پیچی به سیبیلهاش داد و غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف نزن. میخوای بگی من نفهمم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا ابلفضل! یکی بیاد اینو جمع کنه. بیحرف تنها پلکی زدم و آهنگ هارمانم بابا نرده چافچافم تو ذهنم پخش شد. بیتوجه به نگاه بیا منو بخورش، گوشیِ سادهش رو از دستش گرفتم و به صفحش چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیه! باز دلار رفته بالا، شما داری روی من خالی میکنی؟ حالا مگه واست بد شد؟! میوههاتم بهتر میفروشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه افسوسواری کشید و گوشیش رو از دستم گرفت و همزمان با همون لحن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیفهمی تو، بس که نفهمی. من الان خرج شما رو چهطور بدم؟ شهریه مدرسه چهارتاتون، لباس و لوازمالتحریر و هزار کوفت و زهرمار دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا جلوی خودم رو گرفتم تا منت نذارم ولی شرایط کاری کرد منم با نگاه به پشممی، به خودم اشاره کنم و صدای طلبکارم تا هفت کوچه بالاتر بره:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدر من منت چیو میزاری؟! من از کلاس ششم شماره پام تغیر نکرد و کفشم رو هنوز دارم. چهار ساله کل لوازم تحریری که خریدم جلد کتاب و خودکار و دفتر بوده. لباسهای مدرسه هم از هفتم هنوز اندازمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهقلوها همیشه زیادهخواه بودن و اسرار دارن قصر شاه اول صفوی رو داشته باشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا فاز یک دختر خوب و مرتب رو برداشتم که با دیدن نگاه بابا فهمیدم همیشه باید احترام بزرگتر رو نگه داریم. لبخند غلط کردمی زدم و با قدمهای آرومی سمت درب شاگرد رفتم؛ در همون حال آروم و شرمنده زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حق دارید، واقعا حق دارید. زندگی سخت شده، مرگ بر آمریکا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای نگار جون خیلی کنجکاوم بدونم اونجا ساعت چنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپهام رو با حرص باد کردم و تند- تند نفس عمیق کشیدم. آروم باش! ما انسانها باید همدیگه رو با هر خصوصیاتی، حتی عنبازی هم دوست داشته باشیم. این مژده شاسگول هم سرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی که سعی داشتم واقعیش کنم، نیمنگاهی از پنجره ماشین به بابا انداختم و همزمان با لحن کشیده و صمیمانهای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیزم! تو همیشه انسان کنجکاوی بودی، واقعا احسنت بر عمو قنبر با این تربیت بینظیرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله فهمیدم چه زهرماری گفتم و تا خواستم جمعش کنم، صدای معترضش کمرم رو شکوند. اَی بمیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ نگار! عمو قنبر چیه؟ بابام دیگه اسمش محمد آرشامه. تکرار کن، محمد آرشام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویر شوهرخاله قنبر با رکابی و پیژامه راهراه جلوی چشمهام نقش بست که با موهای فِر سفیدش سر خروس ریقوی خدازدهی خاله رو قربونی میکرد و همزمان آهنگ مهوش پریوش میخوند. اصلا اسم ترامپم بهش میاد ولی محمد آرشام نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند- تند پلک زدم و سرم رو دو بار محکم به صندلی کوبیدم که آینه بغل ماشین زرتی افتاد. بیتوجه به ماشین قراضه بابا، با حالت متاثری دست روی دهنم گذاشتم و آروم زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پناه بر گاد! اگه محمد، چرا آرشام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نازک و ظریف مژده گوشم رو خراشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ چی شد نگار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصاف نشستم و درحالی که به پمپ بنزین نگاه میکردم، با خندهی زوریای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی هیچی. داشتم میگفتم چه خوب میشد اسم بابای منم عوض کنیم! البته مهم اینه خودش اسمش رو دوست داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاطرافش انگار شلوغ بود. باورم نمیشه! یعنی واقعا مژده شاسگول بورسی خارج شد؟ مبارکش باشه ولی به اکبر قناد هم اینو بگی بغض گلوش رو احاطه میکنه. با ذوق و خنده جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره! خیلی باحال میشه. اینجا داخل پاریس اسم جانات رو شنیدم؛ اسمش رو بزارید جاناتان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایح ایح خندید و متاسفانه شمدونیها خشک شدن. گوشی رو جلوی چشمهام بردم و با تعجب و لبخند ناباوری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وات ده هن؟ جاناتان؟ اون گاو داخل نون خ منظورش نیست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن خندههای تمسخرآمیزش قشنگ فهمیدم نه تنها ایسگای من، بلکه ایسگای بابا رو هم گرفته. با حرص و اَخم پوفی کشیدم و سعی کردم ادب رو رعایت کنم تا پسفردا پیش مامان چغولی نکنه خاک بر سر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عزیز دلی مژده جان! همیشه سلیقت پرفکت بود. حالا اونجا خوش میگذره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لطف پروردگار عالم هستی خندهش قطع شد و بالاخره یکم مثل آدم حرف زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره! کاش تو هم حس من رو داشتی. حیف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش همون پنج سالگی داخل دعوای خودت و امیر، امیر چنان میزدت که فلج بشی موجود کثیف. تنها موحود نفرتانگیز زندگیم فقط این آدمه. انقدر که افکار کثیف و بیمنطقی نسبت به اطرافش داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف، درحالی که با نفسهای پی در پی سعی میکرد نسبت به توهینهاش آروم باشم، از پنجره گوشی رو سمت بابا گرفتم و صدام رو بالا بُردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا اینو بگیر. مژدهست، با شما کار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از خوش و بش کردن با مسئول پمپ بنزین کشید و بیحرف تلفن رو ازم گرفت. دوباره صاف سر جان نشستم و به آینه بغل بابا نگار کردم. نماد پایداری و مقاومت فقط این سایپاست! مشتم رو به آینه بغل کوبیدم که زارت... کاپوت بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با تعجب به ماشین چشم دوخت و بیتوجه به منی که وجودم سرتاسر سم شده بود، با حیرت داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا ابلفضل، بسمالله قاسم الجبارین. فوت اینور، فوت اونور. این دیگه چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجه بعضیها به ما جلب شد. درحالی که با بغض پر افتخار ناشی از دیدن مقاومت این سایپا، به جلوم خیره بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چیزی نیست. زود بیا که داره شب میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مشتم روی داشبود نگاه کرد و همهچیز رو فهمید. ذوقمرگ خندید و با افتخار و فاز گنگی تابی به موهاش داد و رو به خانومی که پشت سرمون ایستاده بود به سایپا اشاره کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینید خانم؟ این سلطان بیست ساله یار و یاور منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب چرخیدم تا ببینم خانومه کدومه که صدای بوق وحشتناکی گوشهام رو کر کرد؛ البته در مقابل جیغش چیزی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میگی آقا؟ برید دیگه، یه ساعته علافمون کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با نا امیدی پوفی کشید و سمت ماشین اومد؛ همزمان درب کاپوت رو بست و طوریکه انگار عادت داره، آینه بغل رو برداشت و پرت کرد بغل منه خدازده. با حرص زیر لب غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما با سافناتهتون حال کنید. اصلا ریشهی ماشینا سایپاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم اعصاب نداره، بعد کلی معادله و جبر و احتمال به این نتیجه رسیدم که حرف نزنم بهتره. با نگاهی به آسمون عصر، ماشین رو روشن کرد و راه افتاد. تا نگاهش به من افتاد، گوشیش رو بُرد بالا و چنان عربدهای زد که دست و پام قشنگ یخ بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بیپدر چی میگفت؟ هان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت و ترس دست روی قلبم گذاشتم و تند- تند نفس عمیق کشیدم. با تعجب به صندلی چسبیدم و آروم و مظلومانه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من چه میدونم. با شما کار داشت، شما قطع کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس بلندی کشید و با نگاه خماری موهاش رو بالا داد و زیر لب با آرامش و فاز به پشمم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عصبانیت واسه پوستم ضرر داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی بابا... اون سافناته نیست، سانتافهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدون رو دور زد و دوتایی به سمت راست خم شدیم. خدایا تمومش کن! با حرص از فاز جذابیت دراومد و صداش رو بازم بُرد بالا. لعنت به دلار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا دلم میخواد بگم سافتلن طلایی، تو چیکار داری بیتربیت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم و با اوج مظلومت و خدازدگی کیفم رو در مشتم فشردم و با بغض تصنعی نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صداتو برای من داد نزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاک بر سرتی نثارم کرد و بالاخره آروم گرفت. اینجا زیاد اجازه کار نداره، چون فقط داخل میوه و ترهبار منطقه خودمون مجوز داره. حالا بیا منو بخور، بیا منو قورت بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم- کم به خونهی طاهره نزدیک شدیم و خونهی پر از گل و درختش جلوی دیدم قرار گرفت. با دیدن گل و درختی که گل دیوتر رو در بر گرفته بودن، حتی با وجود اینکه به خاطر اومدن پاییز خشک میشدن، لبخندی سوک لبم نشست. بیحرف پیاده شدیم. تا سمت آیفون رفتم، صدای قدمهای بلند همتا به گوشم خورد و قهقههام به هوا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! خاله اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عربدهی مامان لرزه به تن بابام انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای خبرش بیاد پدرسگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو گاز گرفتم و خیلی ضایع به آسمون نگاه کردم. همیشه بابا قربانی بود. بابا با دهن کجی به خونه زل زد تا اینکه همتا در رو باز کرد. با ذوق و دلبری موهای فرش رو به بالا فرستاد و خیلی بیادبانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله واسم آبنبات خریدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاسف از این حجم گودزیلا بودن، آبنباتی از کیفم درآوردم و بهش دادم و همزمان با تاسف گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلامعلیکم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزرتی آبنبات رو گرفت و مثل خر آبنبات ندیده، سمت خونه دوید. صاف ایستادم و رو به بابا به خونه اشاره کردم و دلاورانه لبخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما اینو میبینی و به من میگی بیادب؟ من در مقایسه با تمام اطرافیانتون خیلی سر به زیر و با ادبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقهی پیراهنش رو مرتب کرد و با نگاهی پدرانه و مقتدرانه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم روی لبم ماسید و حس عمیق ضایگی در بند- بند سلولهام پیچید. با دلخوری دهنم رو کج کردم و نگاهی به سر تا پاش انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لابد میخواید بگید خیلی تاثیرگذار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه میخوام بگم بچه بیا پایین سرمون درد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام گرد شد و اصلا دهنم کف کرد. هر هر خندید و ضربهای به کمرم زد و خوشخوشان از دیدن قیافم، سمت ماشین رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در رو باز کن تا ماشین رو ببرم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بابا ها مگه نباید به بچه بگن برو درس بخون؟ چرا بابای من باید از هر جملهش یه سم بزنه بیرون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خستگی و خوابآلودگی درب خاکی رنگ خونه رو باز کردم و با قدمهای آروم سمت خونه رفتم. انقدر داخل ترافیک و دود و زهرمار بودم که سرگیجه گرفتم. کلا آدم بد ماشینیام و اگر بیشتر از دو ساعت داخل ماشین باشم، نکیر و منکر معدهم رو بالا میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سرش رو از پنجرهی ماشین بیرون آورد و با اقتدار و عظمت فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون آینه بغل رو خراب کردی پول تو جیبی این هفتهت رو نمیدم تا درس عبرتی برای آیندهت بشه مفتخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو با افسوس روی جاکفشی گذاشتم و درحالی که آروم بند کفشم رو باز میکردم، با خنده و بدون نگاه کردن بهش، صدام رو بالا بُردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر خرج کی بودی تو؟ کدوم پول؟ کدوم درس عبرت؟! یک ماهه پول تو جیبیم رو مامان میده سلطان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتاسفانه آدم کینهایه؛ این حجم از انتقام اونم از دختر خودت قابل تحمل نیست. چنان بوقی زد که نه تنها من، بلکه طاهره و مامان هم یه دور زایمان ناموفق رو پشت سر گذاشتن. از ترس یه لحظه خشکم زد و بدنم یخ بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکدوم ابلهی این بوق رو اختراع کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت و ترس صاف ایستادم و روی نوک پا برگشتم. از خندههای بابا هیچی نگم بهتره! اصلا به محبت اول صبحش نمیاومد یههویی خشن بشه. با حیرت دستهام رو به دو طرف باز کردم و سرم رو سوالی به طرفین تکون دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وات دِ فاز؟ میخندی؟! مگه یادت رفته مامان روی آلودگی صوتی حساسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقشنگ خندهش کوفت و زهرمار شد و خشک و ماتشده، سرش همونطوری بیرون از پنجره موند. دیدم خیلی گناه داره، گفتم دلداریش بدم؛ لبخند آروم و همیشه مهربونم رو به نمایش گذاشتم و برای یه لحظه تمام خصوصیات مامان رو فراموش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ریلکس باش! الان درستش میکنم. رگ خواب مامان دست خودمه. یکی- دو دور قربون صدقه پسرهاش میرم، قشنگ آروم م...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبهوت پلکی زد و لبش رو گاز گرفت و ابروهاش رو بالا داد. متعجب حرفم رو قطع کردم و با نگاه گیجی بهش زل زدم. دنیا خوش و خرم بود، تا زمانی که بوی عطر مشهدی مامان به مشامم خورد و واقعا قلبم درد گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بیچارگی به بابا نگاه کردم و صورت مثل جوراب چرک، مچاله شد؛ با عجز و بدبختی زیر لب نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا هیچی نمیگی آخه پدر من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایمان و توکل به خدا، نفسم رو حبس کردم و خیلی آروم به سمت مامان برگشتم. از عظمت و جلال هیکلش بگذریم؛ چرا اینطوری نگاه میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار که پا روی خط قرمزش گذاشتیم، با نگاه و خمار دخترکشی، یَک رخی اومد که اصلا پشمام! با بهت نگاهی به لباس گلگلیِ سر تا پاش انداختم و همونطور که توی کف این فیس اومدنهاش بودم، سلامی زیر لب گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیک سلام! برو کنار، بعداً توضیح میدی بیرون چیکار کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه فانتزیم این بود که بگم با بابا رفتیم خونهی زن دومش ولی حیف که مامان سلاحهایی به مراتب وحشتناکتر داره؛ برای مثال، آلبوم خانوادگی از رگ گردن به ما نزدیکتر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو دوباره روی صورتضش زوم کردم و بعد کلی فسفر و کالری سوزوندن، فهمیدم چرا هی مثل مدلینگها رفتار میکنه! با ذوق و تحسین خندیدم و دستهام رو از هم باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای مامان! موهاتو رن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت و بیرحمانه ضربهای به بازوم زد که ذوقم پرید و صورتم از درد جمع شد. آخی گفتم و با درد دست روی بازوم گذاشتم. کی میخواد بفهمه خیلی دستبزنش سنگینه؟ چرا همچین کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که آشغال جلوشه، هلم داد و جلوی وانت بابا ایستاد. بابا بدبخت مثل مادر مُردهها به مامان زل زده بود و تند- تند نفس عمیق میکشید. با لحن مظلومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام بر ملکهی قلبم! ماشاألله روز به روز داری خوشگلتر میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید با خودتون بگید بابات چهقدر زنذلیله! ولی درست نیست؛ بابام فقط به مامان احترام میزاره و اصلا به مردسالاری اعتقاد نداره. اشتباه بزرگیه که داخل خیلی از خانوادهها میگن زن باید کارهای خونه رو انجام بده و مرد هم کارهای بیرون رو. به لطف خون جیگر خوردنهای من بابا کمی از این کلیشهها و اعتقادات فاصله گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید باورش سخت باشه ولی همهش رو دروغ گفتم و بابای من نمادِ یک انسان به شدت زنذلیله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با اَخم مثلا خوشگلی، چشمهاش رو بست و با لحن منتظری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تغییر نکردم اَسد؟ یکم دقت کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم که کلا از طفولیت کور رنگی داشت، با تعجب از ماشین پیاده شد و شلوارش رو به زور بالا کشید. به قول امیر شکمش با طبل برابری میکنه ولی اندام بقیه به من ربطی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی مامان ایستاد و با دقت به صورتش زل زد ولی دریغ از یک ذره فهم و بینایی! الان بدبخت میشه. آب دهنم رو با استرس قورت دادم و پشت مامان ایستادم. یعنی اگه حدس نزنه مامان موهاش رو رنگ کرده دیگه باید خودش رو برای خواب در پارک آماده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ملکهی من تغییر کردی مگه؟ والا تو همونی هستی که بودی. کجات تغییر کرده حالا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنامان با حرص نفسش رو فوت کرد که نفس بابا رفت. لبم رو گاز گرفتم و با جنگولک بازی لبخونی کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موهاش! موهاشو رنگ کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی بهم نگاه کرد و از نگاه گیجش معلوم بود اندازه پشم مورچه هم نفهمید. با بیچارگی صورتم رو درهم جمع کردم و موهام رو داخل مشتم گرفتم. زوری که اینجا دارم میزنم، سر امتحان تیزهوشان نزده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا موهاش! مو، مو. رنگشون کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه انقدر شرایط بهش فشار آورد که موقعیت رو فراموش کرد و بلند- بلند پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ کی؟ موهاشو چیکار کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل بستنی آب شده، سرِ جام وا رفتم و دنیا دیگه تارکتر از این نمیشد. آخه چهطور تغییر رنگ مشکی به زرد عقدی رو تشخیص نمیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با خشم و چشمهایی گرد شده از حرص به سمتم برگشت که هول شده ظرف دونه رو برداشتم و با لکنت و ترس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی؟ موهای کی؟! چی میگی بابا؟ دارم میگم ظرف غذای مرغها کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان یه نگاه به صورتم و یه نگاه به دستم انداخت و با لحن سوسمازیای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- غذای مرغها داخل مایکروفره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از تعجب گرد شد و مغزم هنگ کرد که با تاسف اَخمی کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه سوال مزخرفیه میپرسی؟ دونههای گندم دستته حیفنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آروم و متمدن ظرف رو، روی لبهی باغچه گذاشتم و درحالی که سریع از موقعیت فرار میکردم، زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا دعوای زن و شوهر به من چه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خونه شدم که حجم عظیمی از عطرِ مورد علاقهی طاهره به مشامم خورد. با قلبی آروم لبخندی زدم و وارد حال شدم. خونهش کوچیک ولی با صفا بود. محمد کارمند بود و نمیتونست خونه خوبی تهیه کنه؛ بیچاره یادمه به خاطر شرط ازدواج با طاهره، ماشینش رو فروخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش میتونستم به بابا یادآوری کنم که خودش وقتی همسن محمد بود حتی سایپا رو هم نداشت و زن گرفت. چرا داخل این اوضاع انتظار داشت محمد بهترینها رو فراهم کنه؟ کاش پدر و مادر علاوه بر خوشبختی دخترشون، اون داماد رو هم در نظر بگیرن. داخل یه شب که نمیتونه قصر شاه پریون رو بسازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول دارم که پسری که میخواد زن بگیره باید اول شرایطش رو در نظر بگیره، ولی بعضی اوقات بابا انقدر به محمد سخت میگرفت که دیگه گفتم الانه که بگه آقا دخترتونو نخواستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو با احتیاط روی مبل ساده و سورمهای گذاشتم و نیمنگاهی به خونه انداختم. دو تا اتاق درست کنار سرویس بهداشتی بود. از خلاقیت مهندس اینجا هرچی بگم کم گفتم؛ یک دستشویی بدون درب ضد صدا، درست کنار پذیرایی و آشپزخونه ساخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا موقعی که مهمون میاد هیچ؛ واقعا آدم چهطوری با رایحهی دلپذیر دستشویی وارد آشپزخونه بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهای کردم و با زدن تقهای به در اتاق طاهره، وارد شدم. بعد از نگاه کردن به دیزاین ساده و سفید- سورمهایش، به خودش زل زدم که با شکم حاملهاش موهای همتا رو میبافت و زیر لب نق میزد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه دخترم چهقدر بهت بگم شلخته نباش؟ دختر باید تمیز و مرتب باشه. اصلا درست نیست که موهات همهش بازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجوری نگو طوطی! بچه اعتماد به نفسش پایین میاد و ممکنه از خودش متنفر بشه. بزار خودش انتخاب کنه چه شکلی باشه؛ با اینکه سنش کمه ولی حق و حقوقش سر جاشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدای جدی و مهربونم که سعی داشتم ناراحتش نکنم، موهای همتا رو رها کرد و بهم زل زد. لبخندی روی صورت پف کردهاش نشست و انگار و نه انگار که انقدر فلسفه واسش چیدم، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام! از صبح تا الان کجا رفتی؟! مثلا قرار بود همتا رو نگه داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سمت همتا رفتم و لپهای تپلش رو بوسیدم. آبنبات خوردنش بدجوری دلبری میکرد و از فشاری که شونه به موهاش وارد میکرد، صورتش درهم جمع شده بود. به سختی بغلش کردم و همزمان که از اتاق بیرون میرفتم ، با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رازیست بین من و حاج اسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زهرمار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی به موهای همیشه فِر و بدن نحیفش زدم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله چرا منو نبردی بیرون؟ دایی رضا گفت تو رفتی شهربازی و منو نبردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب از حرکت به سمت آشپزخونه ایستادم و به نگاه بغض کردهاش زل زدم. دهنم رو دو متر باز کردم تا بگم دایی رضا غلط کرد ولی سریع بستمش و طوریکه نسبت به رضا بیاعتماد نشه، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه فنچول من! به جون دایی آرمان رفتم یه جایی تا لیستم رو تکمیل کنم. بابا اسد هم میدونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه سنگین شده! به سختی روی زمین گذاشتمش که سرش رو بالا گرفت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لیست چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند- بلند خندیدم و درحالی که لیوان رو از آب لوله پر میکردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بعداً بهت میگم باهوشِ خاله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمتر پیش اومد خوشگل صداش کنم. سعی میکردم با لقبهایی مثل باهوش، خلاق، قوی و خوش اخلاق صداش کنم تا فکر نکنه که برای دختر بودن فقط باید خوشگل باشه. ریشهی انسان از کودکیه و من نمیخوام همتا مثل من از کودکی منزوی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درود بر رفیقِ شفیقِ من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای شیطون و همیشه خندونِ محمد، لیوان آب رو پایین آوردم و ذوقمرگ به سمتش برگشتم. شاید اگه محمد نبود اینجا حوصلم سر میرفت. با خنده و طمانینهٕ شالم رو مرتب کردم و با ادب جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام! خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلاستیکهای خرید رو، روی اُپن گذاشت و درحالی که همتا رو بغل میکرد، با کنجکاوی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان و بابات بیرون چیکار میکردن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی! یه کاری داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه انقدر خر نیستم که بگم مامان و بابا روی موهای رنگ شده مامان دعوا میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند شرمندهای به محمد، سمت اتاق رفتم و بیتوجه به همتا که مثل دم همیشه بهم میچسبه، سمت کمد رفتم. آی ننه! چهقدر دلم واسه اصفهان تنگ شده. دقیقا از اول تیر من و مامان و بابا اومدیم اینجا تا از طاهره که تازه حامله شده مراقبت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحمد بیشتر اوقات به خاطر شرکتی که داخلش هست، مأموریت داره و درست نبود که طاهره تنها باشه. حالا من مشکلی با وضعیت ندارم ولی اگه با سه قلوها بودم بهتر بود. الان اونجا، بدون نقهای مامان و بابا چه خوشی میگذرونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشونیم رو خاروندم و پتو رو، تا روی گردنم بالا کشیدم. کلِ خونه داخل سکوت به سر برده بود و این وسط من بودم که در جهنم به سر میبردم. سمت راستم مامان بود که بلانسبت خرناسه میکشید و بابا هم که هیچی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند دقیقه یک بار، غلت میزد و انگار که داره خواب میبینه، زیر لب میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تف... تف بهت آرشام! اون حجت شاسبند رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یَک خر و پفی میکرد که گربهی محل هم شوک عظیمی بهش وارد شد. با افسوس به سقف نگاه کردم و زیر لب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گوشی رو هم که نمیدن. اَی خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای زرد عقدیِ مامان رو اگه رضا یا امیر ببینن دیگه سوژهی یک سال خندهشون تأمین میشه. متاسفانه این دو موجود دارای سطح پایینی از شعور هستن. حاضرم قسم بخورم سه ماه خپابیدن بین مامان و بابات خندهدار ترین فاجعهست و خدا میدونه امیر چهقدر مسخرم میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یادآوری نگاه شکلاتی و لبخند نازش قلبم آروم گرفتم و ناخودآگاه دستم رو سمت تلفن بابا دراز کردم. آروم قفلش رو باز کردم و وارد گالری شدم. نگاهم روی عکس خودم و سهقلوها قفل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه با لباسی خانومانه و آروم و مؤدب روی مبل نشسته بودم و لبخندم بیش از حد معصوم بود. رضا با چشمهای عسلیش به ژست من دهن کجی میکرد و امیر واسم شاخ گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وسط آرمان برام دوست داشتنب بود که با موهای فِر و لبخندش که شباهت زیادی به من داشت، از پشت دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود. شاید لبخند من فقط به خاطر حضور آرمان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چهقدر که اذیتم میکنن، برای من بهترین برادرهای دنیان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و با ذوق از دیدن سهقلوها، تلفن رو خاموش کردم. چشمهام رو بستم و تصمیم گرفتم استراحت کنم. بعد از چند دقیقه کم- کم داشت خوابم میبرد که صدای تکون خوردنی از جانب بابا شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب چشم باز کردم و به بابا زل زدم که با خندهی شیطونی که شبیه رضا بود، بلند میشد اما با صدای من، اصلا کمرش شکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا! کجا میری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول نگاهی به مامان و بعد نکاهی به من انداخت و با نهایت حرص غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میرم تف کنم توی این زندگی که تو همیشه بیداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نیمخیز شدم و آروم و طوریکه مامان نشنوه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟ مگه کجا میری؟ بابا حواسم هست هرشب داری میری بیرون. خبریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقتاً با لگدی که پام زد، پاره شدن تاندون و غضروف و ربات و هر نوع کوفت و زهرماری که داخل پام بود رو حس کردم و صورتم از درد درهم شد. با درد دست رپی زانوم گذاشتم و خیره به اخمهای طلبکار بابا زیر لب غریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تف بر هرکس که بگه دختر تهتغاری عزیزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلندتر و معترضی ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدر من چرا میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز موود دراومد و ترسیده به مامان زل زد و از شوک تکونی که مامان خورد، لگد دومی رو نثارم کرد که دیگه نتونستم تحمل کنم و با تموم وجود نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه چه فحشی بهت بدم توهین محسوب نشه؟ چته خب؟ اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه بشی الاغ مفتخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و همونطور که از درد زانوم رو میمالوندم، به مامان زل زدم. طبق معمول خوابش سنگین بود و با صدای باد معده مورچه هم بیدار میشد. مثل جن زدهها چشم باز کرد و چنان با وحشت دستم رو گرفت که درد رو فراموش کردم و متعجب بهش زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیه؟! اون اقدس بیهمهچیز شوهر دزد اومده؟ بابات کو؟ هان؟ بابات کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنصف شبی با یادآوری اقدس فشنگی نیشم باز شد و خربازیم گل کرد. به چهرهی کلافه و ننهمرده بابا خندیدم و رو به مامان که گیج و وحشتزده تکونم میداد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اقدس فشنگی اومد بابا رو دزدید، بُرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نزدیک بود پس بیفته که لبم رو گاز گرفتم و با احتیاط دستم رو، روی دهنش گذاشتم و با احتیاط لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس! آروم باش، نفس عمیق بکش. هیچکس حاضر به دزدیدن بابا نیست. ایناهاش، اینجا وایساده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون چشمهای سرخ از خواب و وحشت زدهش به بابا زل زد و همچین نفسش رو بیرون داد که انگار هر لحظه اقدس فشنگی در کمینه که بابا رو بدزده. بابا با پکرترین شکل ممکن خمیازهای کشید و دوباره کنارم دراز کشید؛ چشم از بابا گرفتم و دوباره به مامان زل زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو با لرز بیرون داد و دقیقا مثل بابا به نگاه کرد که نوک دماغم رو خاروندم و با ضربهی ریزی به پای بابا، آروم پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی بابا بیشوخی کجا میخواستی بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خبر مرگت ر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و وحشت از بیدار شدن همتا و طاهره، آروم دست روی دهنش گذاشتم و نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرام! خانواده اونطرف خوابیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفتم سر قبر داداشات. خوبه؟ ول میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن آرومی داشت ولی اگر فاصله اجتماعی رو رعایت نمیکردم قطعا یه بلایی سرم میآورد. با دهن کجی چشم ازش گرفتم و درحالی که به زیر پتو میخزیدم زمزمهوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اللهاکبر! اگه گذاشتن با ادب بمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره هر سه سکوت کردیم که نتونستم طاقت بیارم و رو به مامان با زیرکی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! بابا به پسرات توهین کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای بابا گرد شد و از همین الان قید زندگی رو زدم. مامان با حرص نیمخیز شد و با تعصبی که روی سهقلوها داشت غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ اسد! تو باز بچههای منو مسخره کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتو رو تا بالای گردنم بالا کشیدم و اول به مامان و بعد به بابا نگاه کردم. چه دعوایی راه انداختم! اه! خوابم میاد. چه غلطی کردم... .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بدون نگاه کردن به مامان، با چشمهای گرد رو به سقف گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای! یا عباس بوعذار! نگار نگاه کن. سقف چکه میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب و کنجکاوی اخم کردم و به سقف تاریک خیره شدم ولی دریغ از یک نکتهی ظریف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی میگی بابا؟ چکه نمیکنه که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اخمش رو تشدید کرد و بازم من قربانیِ ترس بابا شدم. به حضرت عباس انگار من گوسفند باباشم که هر دقیقه یه لگد بهش میزنه. بعد لگد جانانهش با حرص غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مدرسه چی بهتون یاد میدن؟ مامانت عینکش باهاش نیست نمیتونه درست ببینه. تو چته که نمیبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب به مامان زل زدم و فکم رو سمت بابا چرخوندم و بیخبر از همهجا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی بابا، مامان که عینکی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با تاسف سری تکون داد و دستش رو به معنای خاک بر سرت سمتم خم کرد. با بغض و قلبی شکسته به خودم اشاره کردم و طلبکارانه نالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا من؟ شوهرت داره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم که دید ای جان؛ نگار بازم توی قمپز گیر کرده، پس وقتشه بگیرم سپر بلاش کنم. به سرعت نیمخیز شد و لبش رو محکم گاز گرفت. با اون رکابی و پیژامه گلگلیش و پشمهای پر ابهتش، محکم به پشت دستش کوبید. به من اشاره کرد و با تاسف گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ملکه این چه تربیتیه؟! دختر من، حاج اسد، باید بهم بگه آیکیوت کمه؟ هان؟ این بچه چیه؟ این بچه کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو برای اعتراض باز کردم که مامان با شرمندگی و صورتی مچاله شده که انگار گاو زاییده، روی تشک دراز کشید و با افسوس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی نگو اَسد که دلم خونِ از این دختر! آیکیوش در حد شامپاین هم نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون شامپانزهست. شامپاین اصلا یه نوشیدنیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قرآن خدا منو آفریده تا وسسلهی خالی کردن عقده بشم. مامان با حیرت هینی کشید و مشتش روی جلوی دهنش گذاشت که حقیقتاً پشمام ریخت. چی گفتم مگه؟ رو به بابا که عصبانی نگاهم میکرد، بهم اشاره کرد و انگار سیگار تو جیبم پیدا کرده، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میبینی اسد؟ تو پرروش کردی. اِ اِ اِ... بیحیا راست- راست تو چشمهام زل میزنه میگه تو یه تختت کمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خیلی جو سنگین شده. با حرص و اعتراض نیمخیز شدم و صدام کمی بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کی گفتم مامان؟ چرا دروغ میگی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا لبش رو محکم گاز گرفت و لگدی به پام زد که واقعا از درد بغض کردم. فشار روحی در چه حد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیتربیت. میخوای مادرت دروغگوعه؟ مادر فرشتهست حیف نون. تو اصلا از کجا میدونی شامپاین یه نوع شرابه فاسد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مسخرهای زدم و با ابهت و فاز پیروزی بر این جنگ، دستم رو داخل هوا تکون دادم و با هزار ادا و اصول گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من فقط گفتم نوشیدنیه. شما از کجا میدونی یه نوع شرابه؟ هان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان محکم به پاش کوبید و روی تشک نشست. بابا حیرتزده بهم نگاه کرد و درحالی که نوحهوارانه سرش رو تکون میداد، محکم به سینش کوبید و لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واویلا! وا مصیبتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با حرص پس سری محکی بهم زد ولی دیگه انقدر به سرم کوبیدن که کلا بیحس شد. جاش بود بزنم زیر گریه! با بدبختی بهش زل زدم که با عصبانیت غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تحویل بگیر اسد. حالا بگو تربیت من درست نبوده. تربیت من ریشه در آخرین اِتود اروپا داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا زد پس سر معیوبم و باز هم سوتیش رو به روش آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون مِتوده. اِتود اصلا یه چیز دیگهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه هرکس قیافهم رو میدید، قشنگ میفهمید که به نحو احسن قهوهای کردم. مامان با عصبانیت تکونی به دنبههای دلاورش داد و رو به بابا غرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بزنم تو دهنش بیتربیتو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا تنها با تاسف نگاهم کرد و انقدر در بحر ضایع کردن من فرو رفت که نفهمید چی گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir