- داستاني براي پند ، نصيحت و عبرت گرفتن آدميان از حقايق زندگي است. داستان و سرنوشت سه دختر جوان که با ورود به دانشگاه و اجتماع ، زندگي آنها تغيير ميکند . دختراني از جنس آرامش و شيطنت هاي کودکانه که هر کدام در تکاپوي بدست آوردن خلا درون وجودشان هستند . دختراني که با تغييراتي در زندگيشان به زيبايي هاي زندگي پي مي ببرند . پسراني از جنس آتش و از تبار سختي هاي روزگار که کم کم با اتفاق هايي که در زندگي آنها رخ ميدهد ، پي مي برند که مقام و پول و شهرت به آنها شخصيت ، آرامش ، شادي و خنده ، نميدهد. هر کدام در پي جستجو کردن و يافتن راهي براي خارج کردن زندگي خود از يکنواختي هاي تلخ و خسته کننده اند . اما بايد ديد که عشق ، بي اعتمادي ، تنفر ، گذشته ، آينده و سرنوشت ، چه چيزي براي آنها با قلم خود خواهد نوشت . قلمي که اگر طاغت فرسا و تلخ بنويسد ، حکمت آفريدگار مهربانش است و اگر زيبا و شيرين هم بنويسد ، لطف و کرم خالقش است . پس با هم ببينيم که 1)عشق ، 2)تنفر ، 3)بي اعتمادي ، با شخصيت هاي رمان ما ، چکار خواهد کرد ...

ژانر : طنز

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۳ ساعت و ۱۷ دقیقه

مطالعه آنلاین ما شيطون نيستيم

!# quote==تخمین مدت زمان مطالعه رمان == ۱۳ ساعت و ۱۷ دقیقه!#

الله تويي و ز دلم آگاه تويي

درمانده منم دليل هر راه تويي

گر مورچه اي دم زند اندر ته چاه

آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تويي

بـسـمه تـعـالي :

رمان ما شيطون نيستيم (جلد اول)

موضوع رمان : عاشقانه

به قلم : بانو zeynab_bbc

نويسنده رمان هاي خيانت 1و2 ، بازي سرنوشت.

خلاصه اي از رمان :

- داستاني براي پند ، نصيحت و عبرت گرفتن آدميان از حقايق زندگي است. داستان و سرنوشت سه دختر جوان که با ورود به دانشگاه و اجتماع ، زندگي آنها تغيير ميکند . دختراني از جنس آرامش و شيطنت هاي کودکانه که هر کدام در تکاپوي بدست آوردن خلا درون وجودشان هستند . دختراني که با تغييراتي در زندگيشان به زيبايي هاي زندگي پي مي ببرند . پسراني از جنس آتش و از تبار سختي هاي روزگار که کم کم با اتفاق هايي که در زندگي آنها رخ ميدهد ، پي مي برند که مقام و پول و شهرت به آنها شخصيت ، آرامش ، شادي و خنده ، نميدهد. هر کدام در پي جستجو کردن و يافتن راهي براي خارج کردن زندگي خود از يکنواختي هاي تلخ و خسته کننده اند . اما بايد ديد که عشق ، بي اعتمادي ، تنفر ، گذشته ، آينده و سرنوشت ، چه چيزي براي آنها با قلم خود خواهد نوشت . قلمي که اگر طاغت فرسا و تلخ بنويسد ، حکمت آفريدگار مهربانش است و اگر زيبا و شيرين هم بنويسد ، لطف و کرم خالقش است . پس با هم ببينيم که 1)عشق ، 2)تنفر ، 3)بي اعتمادي ، با شخصيت هاي رمان ما ، چکار خواهد کرد ...

رمان ما شيطون نيستيم

رمان از زبان فاطمه :

- خواب بودم که با صداي جيغ و داد

زينب از خواب شيرينم پريدم. با ترس روي تخت نيم خيز شدم و به اطرافم با ترس نگاه ميکردم.

زينب : فاطي ذليل شده پاشو ديگه از

کلاس جا موندم. صد بار ميگم صبح تا شب نشين به حرف زدن با زهرا. تو که انقدر خوابت سنگينه ، پس چرا تا نصف شب بيدار ميموني. اه پاشو ديگه .

- اوه خدا به خير کنه. باز صبح شد و اين اجي ديوونه من شروع کرد داد و بيداد کردن. الحق که اوباهتي داره که ازش حساب ميبريم. ناچارا بلند شدم اما به محض اينکه زينب رفت بيرون ، لبخندي نشست روي صورتم و دوباره خزيدم زير پتو و چشمام رو بستم که يهو از فرياد زينب حس کردم علاوه بر اينکه پرده گوشم پاره شد ، پنجره ها هم به لرزه درومدن .

زينب : فاطمههههههههه

- واي بس کن ديگه زينب ، کم داد بزن سرم رفت. بخدا اصلا امروز حس دانشگاه ندارم. شما بريد بيخيال من بدبخت بشيد. اه يکم درکم خوبه ، بدبخت شوهرت با اين اخلاقت ، والا .

زينب : هوي پاشو ببينم ، چي واسه خودت بلغور ميکني ، شما خيلي بيجا کردي که حس نداري بياي دانشگاه ، بگو اجي ديشب دير خوابيدم ، خوابم مياد. پاشو ، گمشو آماده شو تا اون روي من رو نديدي.

زهرا : راست ميگه ديگه پاشو ، چقدر ميخوابي؟ پاشو يه آب بزن صورتت ، يه چيز بخور تا بريم ، پاشو گلم دير شده .

- اوف نه خير مثل اينکه بيخيال نميشن . ناچارا بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم. اومدم بيرون ديدم زينب مثل ميرغضب داره نگام ميکنه. توجه نکردم و رفتم تو اتاق سمت کمد لباس هام يه مانتو لي با شلوار لي آبي پوشيدم و يه شال آبي روشنم انداختم سرم و يکم آرايش هم کردم و از اتاق زدم بيرون. وارد آشپزخونه شدم و يه ليوان شير ريختم و با يه کيک برداشتم و رفتم نشستم رو ميز و شروع کردم خوردن که يهو سنگيني نگاه زينب رو حس کردم. با اخم بهش نگاه کردم و نگاهم رو ازش گرفتم که يهو با داد زينب خانم شکست گلوم.

زينب : هوووي پاشو ببينم ، دو ساعته علاف خانوم شديم حالا نشسته در کمال آرامش صبحونه ميخوره و اخمم ميکنه واسمون. انگار يه چيزم بدهکار شديم.

- ليوان شير رو تا ته سر کشيدم که سرفه کردنم بهتر بشه. لامصب داد که نميزنه داااد ميزنه. يه نگاه به تيپ زينب و زهرا انداختم . زينب خب طبق معمول چادري بود بدون يه قلم آرايش با مقنعه سبز که جذابيت چشماش رو دوچندان ميکرد. اخه زينب چشم رنگي هستش ولي من وجدانا بعد اين همه سال نفهميدم چشماش چه رنگيه. اخه بچم مثل آفتاب پرسته چشماش. تو فضاهاي مختلف ، تغيير رنگ ميده ولي خب بيشتر به خاکستري ميخوره. زهرا هم يه شلوار کرم و مانتو قهوه اي و با شال قهوه اي پوشيده بود. در کل بد نبود ، ترشي نخوره يه چيز ميشه. رفتيم پايين و سوار اسب زروئه زينب خانوم ( منظورم ماشين دويست شيش آلبالوييشه ) شديم. بر عکس من و زهرا ، زينب گواهي نامش رو گرفته . خب اينو بگم که من و زينب از پنجم ابتدايي رفيق بوديم تا الان که بخشي از وجود هميم .توي ما سه تا زينب خانوم از همه خوشگل تره و بسي جذابه. دختري با حجاب و سنگين با پوست تقريبا سفيد و چشم هاي خاکستري که هر کي رو جذب ميکنه. با مژه هاي بلندي که به چشماش فرم خاصي داده و دماغ کوچيکي که به صورتش ميومد و با لباي متوسط( نه گنده نه کوچولو) ولي خب برعکس قيافه مظلوم و آرامش بسي مغرور و خشن و قطبيه اما در کل قلب مهربوني داره و عشقه منه . بعد زينب خانوم ، زهرا قشنگ تره . زهرا هم سر و چشم مشکي داره. پوستش تقريبا سبزس که به صورتش مياد. لباش خيلي خوشگله ولي دماغش زشته اما خب خودش چون بسي اعتماد به نفس داره ، ميگه قشنگه . بر عکس زينب يه دختر شاد و شيطون و بازيگوش و خنده روست . خودمم از لحاظ خوشگلي اخريم ديگه . چقدر باشعورم ، همه ي حقيقت رو ميگم . خب خود من سر و چشمم مشکيه و پوستم سبزه است و لباي کوچيکي دارم که به صورتم مياد ولي دماغم رو دوست ندارم . بعدشم يه ويژگي مشترکي که ما سه تا داريم اينه که هر سه از جنس مذکر متنفريم و هيچ رقمه با هيچ جنس مذکري نمي سازيم . البته اينو هم بگم که من و زهرا متنفر هستيم ولي اگه فرد مورد نظرمون يعني همون شاهزاده روياهامون پيدا بشه ازدواج ميکنيم. ولي خب بدبختانه زينب خانوم ما ، مخالف صد در صده ازدواجه و هيچ رقمه زير بار نميره. از نظر سن من از همه بزرگ ترم و 20 سالمه و آباني ام . بعدش زهراست که 20 سالشه و دي ماهيه و بعدش زينب خانومه که 19 سالشه و شهريور ماهيه . ولي خب از حق نگذريم زينب از ما دو تا عاقل تره و کاملا يه ادم پخته و با چشم و گوش بازه. از شغل هامون بگم که زينب تربيت معلمي رفته و ميخواد دبير بشه و من و زهرا هم پرستاري ميخونيم ...

??

1

??Channel: @Roman_bbc

رمان ما شيطون نيستيم

از زبان فاطمه :

- رسيديم دانشگاه ، زينب ما رو گذاشت دم در دانشگاه و رفت. دانشگاه من و زهرا يه مکان بود واسه همين تنها و غريب نبوديم. اما بيچاره زينب تنها و غريب بود. داخل دانشگاه با يه دختري به اسم ويدا دوست شده بوديم و اون رو وارد گروه و اکيپ خودمون کرده بوديم . گروه ما به سه تفنگدار معروفه از بس آتيش ميسوزونيم و با پسرا کل کل ميکنيم البته فقط من و زهرا و ويدا جز اين گروهيم چون زينب اصلا مذکر رو ادم حساب نميکنه چه برسه بخواد باهاش حرف بزنه. منظورم از سه تفنگدار هم خودم و زهرا و ويداست . درسته زينب دانشگاهش يه جاي ديگه است ولي خب زينب خانوم چون مدام ما رو ميرسونه و ميبره و در ضمن پيش اساتيد ميره واسه مشاوره و اينکه دبيري ميخونه ، تو دانشگاه اکثرا ميشناسنش . سر کلاس نشسته بوديم که اين صالحي با اين شکم گندش داشت واسه خودش حرف ميزد. بي حوصله سرم رو گذاشتم روي نيمکت و چشمام رو بستم و انقدر فکر و خيال کردم که نفهميدم چه زماني کلاس تموم شد .

ويدا : وا فاطمه ، پاشو ديگه ، تو که انقدر خوابت مياد چرا اومدي کلاس؟ صالحي مدام نگاهش به تو بود. ميخواست ببينه سرت رو بلند ميکني يا نه ، کم مدنده بود بندازتت بيرون.

- چي کنم خب ويدا؟ جاي من نيستي ، دست رو دلم نزار که خونه.

ويدا : وا مگه چيشده فاطمه؟

- چي بگم خواهر ، اين زينب و زهرا اصلا ادم رو درک نميکنند. گفتم امروز حوصله دانشگاه ندارم نميخوام بيام ، يه جوري دعوام کردن که مجبور شدم بيام . حالا زهرا خوبه ، زينب که کم مونده بود کتکم بزنه.

ويدا : واقعا زينب همچين آدميه؟

- هه ، تو هنوز نشناختيش ، اگه عصبي بشه تو رو هم ميزنه شت و پت ميکنه.

ويدا : اي بابا ، خب بيخيال ديگه ، بيا بريم بيرون حالت عوض شه .

- باشه ...

رمان از زبان زهرا :

- رفتم بوفه دو تا کيک و آبميوه گرفتم واسه خودم و فاطمه. داشتم ميدويدم که يه بار نکنه زينب بياد سراغمون و نتونه پيدامون کنه که يهو سرم رفت تو يه جاي سفت و محکم . آي آي دماغم شکست . سرم رو بلند کردم و هييين بلندي گفتم. مستقيم رفته بودم تو سينه ي يه پسر جوون که از شانس گندمم گوشيش افتاده بود و خاک و خاکشير شده بود. خودم رو جمع و جور کردم و سعي کردم آرامش خودم رو حفظ کنم.

- : هوووي

پسره : هوووي تو کلات

- : مگه کوري که مياي تو دل من ، ها؟

پسره : خانوم به ظاهر محترم ، با کله اومدي تو سينه من ، طلب کارم هستي؟

- : من حواسم نبود ، تو چرا جاخالي ندادي؟

پسره : وا خدا ، انگار يه چيزم بده کار شدما

- اومدم حرف بزنم که ديدم يهو يکي با کيف کوبيد تو سر پسره. نگاه کيفه کردم ديدم عه چقدر آشناس که يهو فهميدم واي نه اين کيف کيفه فاطمس. با ترس و لرز رفتم سمت فاطمه و مهارش کردم تا دعوا نشه.

پسره : چه خبرته خانوم ؟ واسه چي ميزني؟ مريضي مگه؟

فاطمه : مريض عمته ، چيکار اجيم داري ، ها؟

- واي فاطمه بيخيال شو اجي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : تو ساکت ، وايسا ببينم چي ميگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : خانوم محترم چي ميگي واسه خودت؟ رفيق شفتتون با کله اومده تو سينه من و زده گوشيم رو داغون کرده ، طلبکارم هستيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : هوي درست صحبت کن ها ب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فاطمه اومد حرف بزنه که دست گذاشتم رو دهنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي بيخيال فاطمه ، مقصر من بودم زدم به ايشون. بيا بريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فاطمه با تعجب نگاهم کرد و رفتش. منم دنبالش راه افتادم ولي لحظه اخر برگشتم رو به پسره که عصبي شده بود ، گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان اجيم اينجا بود نميشد حرفي بزنم ، دفعه ديگه ميدونم چکارت کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسره اومد حرفي بزنه که يکي صداش زد وحيد بسه ديگه و بازوش رو کشيد و بردش و ختم به خير شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

2

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتم آماده ميشدم تا برم خونه ويدا اينا جزوه ازش بگيرم. اخه يه جلسه من و زهرا نرفتيم دانشگاه و هر دو الان بي جزوه هستيم . لباس پوشيدم و يکمم آرايش کردم و رفتم سمت زينب .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : آجي جووون سوئيچ ماشين خوشگلت رو رد کن بياد ببينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : اولا مثل ادم صحبت کن ، اين لاتي بازيا و حرکات چيه؟ دوما خودم ميبرمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عه زينب غلط کردم ديگه ، ببخش ، نه خودم ميرم ، لطفا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : نميشه گواهي نامه نداري ، بزني به يکي حکمت اعدامه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجي بخدا اروم ميرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : خيالم راحت باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره فدات شم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : رو جا کفشيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي مرسي اجي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفتم و گونش رو بوسيدم که طبق معمول شروع کرد جيغ زدن . ازشون خداحافظي کردم و رفتم پايين و سوار ماشين شدم و رفتم سمت خونه ويدا اينا ، طبق قولمم اروم روندم . رسيدم دم در خونشون و پياده شدم که ديدم يه ماشين شاسي بلند مشکي جيگر ، نگه داشت جلوي در برج ويدا اينا. بدون توجه به اينکه ببينم رانندش کيه رفتم سمت برج . تجربه ثابت کرده هر چي ماشين شاسي بلنده ، رانندش اين پيرمرد هاي کور و کچله. رفتم سمت برج که يهو ميخ پسر جووني شدم که از شاسي بلنده اومد بيرون . واي عجب جيگريه . تيپش يه دست مشکي بود. موهاش مشکي بود و چند تار از موهاش روي پيشونيش ريخته بود. چشم و ابرو مشکي و دماغ قلمي و لباي خوشگلي داشت که هر دختري رو با چهره ي مردونه و جذابش ، محو خودش ميکرد . هر جوري بود نگاهم رو ازش گرفتم و همون فاطمه تخس و بي پروا شدم ولي نميدونم چرا موقع ديدن پسرا نيشم باز ميشد . بالاخره تجربه ثابت کرد از ماشين شاسي بلند هم ميشه شاهزاده روياها بيرون اومد . رفتم سمت برج که ديدم پسره هم داره مياد سمت برج. نزديک بود ذوق مرگ بشم و سعي کردم جلوي خندم رو بگيرم. رفتم سمت آسانسور و اومدم بزنم طبقه 4 که ناگهان يه دستي نشست روي دستم. تمام بدنم رو گر گرفت و از خجالت سرخ شدم. سريع دستم رو کشيدم و نگاه کردم ببينم کيه که ديدم واي چه شانس خرکي دارم من ، همون پسر جذابست. سريع چشمام رو درويش کردم و نگاهم رو ازش گرفتم. وقتي آسانسور متوقف شد ، سريع رفتم بيرون و اومدم زنگ طبقه 4 رو بزنم که با صداي مردونه اي سر جام متوقف شدم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : ميشه بپرسم با کي کار داريد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : به شما چه ربطي داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : خانوم محترم درست حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اگه نزنم چي ميشه؟ اصلا خودت اينجا چکار داري؟ ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : خانوم درست حرف بزن ، اينجا خونمه ، چتونه شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چمه؟ در خونه آجي من چه غلطي ميکني؟ هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : احيانا اسم اجي شما ويدا نيست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با حرف پسره دهنم بسته شد. واي ويدا آب زيره کاه ، کي شوهر کردي ما نفهميديم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : مياييد داخل يا صدا کنم ويدا رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : نه خير منتظر ميمونم ، بگيد بياد دم در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره : فرمايش ديگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم حرف بزنم اما به زور دهنم رو بستم . پسره رفتش داخل و منم عصبي منتظر ويدا شدم . باورم نميشد همچين ادمي باشه. اصلا ما چون از پسر متنفر بود تو اکيپمون راهش داديم. اه چقدر ساده اي تو فاطمه . با صداي ويدا سرم رو بلند کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : سلام فاطمه جون ، بيا داخل چرا موندي دم در؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چه سلامي چه عليکي ويدا؟ هان؟ اين نبود رسم رفاقت. تو شوهر داشتي و ما رو گول زدي. اصلا من کوتاه بيام ، اما اگه زينب بفهمه که تيکه بزرگت گوشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : واي فاطمه جون چي ميگي تو؟ شوهر چي؟ کشک چي؟ من گورم کجا بود که کفنم باشه. من حقيقت رو بهتون گفتم. شوهر ندارم و از پسرا هم بدم مياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باشه من گوشام درازه . اگه شوهر نداري اين بزمچه چي بود اومد داخل خونتون؟ هان؟ بگو ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : فاطمه متاسفم واسه خودم که اعتمادت به من انقدره ، يني خاک تو سر من. اين اقا که ديدي شوهرم نيست ، داداش بزرگمه. مگه من به شما نگفتم سه تا داداش دارم. مرسي از اين همه اعتماد ، واقعا ممنون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي واي فاطمه خانوم خراب کردي خيلي شيک و مجلسي. چطور ميخواي جمعش کني؟ خاک تو سرت که يه بار نشد قبل حرف زدن فکر کني . شرمنده نگاه ويدا کردم و گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي ويدا ببخش ، بخدا يهو قاطي کردم. تو که ميدوني يهو جوش ميارم. غلط کردم ، چيز خوردم ، ببخش ديگه. لطفا آشتي کن ، باشه ؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : باشه باشه بخشيدم ، خوردي مخ منو ، بيا داخل دم در نمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي نه به اندازه کافي گند زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : بيا داخل ديگه ، بايد بدم معين واست کپي بگيره از چاپ گرش ، طول ميکشه ، بيا داخل دم در زشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي نه اصلا روم نميشه بيام ، به اندازه کافي ديدار اولمون قشنگ بود. بيخيال شو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : فاطمه ديوانم کردي بيا ديگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کشون کشون ويدا بردم داخل و رفتيم تو اتاق خودش و من نشستم رو تختش ، اونم رفت جزوه ها رو بده معين کپي بگيره . ماشالله خونه نبود که ويلا بود. خدمه هاشون اومدن و ازم پذيرايي کردن . خب بگم براتون که اين ويدا جون ما سه تا داداش داره به نام هاي معين و افشين و وحيد از بزرگ به کوچيک گفتم و خودش با وحيد دو قلو هستن و با پدر مادر و پدربزرگ پدريشون زندگي ميکنند . خانواده اي اشرافي و پولدار و مهربون و فروتن هستند . نشستم منتظر ويدا و از گلوم هيچي جز آب پايين نرفت . الحق که داداش جيگري داره . داشتم فکر و خيال ميکردم که داييم زنگ زد . کلي حال و احوال کرد تا قطع کردم ويدا اومد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : بيا فاطمه جون ، اينم جزوه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شدم و تشکر کردم و بوسش کردم و هر چي اصرار کرد بمونم و حداقل چيزي بخورم زير بار نرفتم. چون ميدونستم زينب بفهمه کارم تمومه. هول هولکي از ويدا و مادر مهربونش ناهيد خانوم خداحافظي کردم و به اجبار دعوت مهمونيشون رو هر وقت که شد براي شام با زينب و زهرا قبول کردم . سريع رفتم بيرون و اومدم درو ببندم که لال شدم. يا خدا اين اقاي فوق جذابيت چرا اومدش بيرون؟ سريع نگاهم رو دزديدم و با يه ببخشيد و خداخافظ رفتم سمت آسانسور. زدم پارکينگ و به محص اينکه آسانسور خواست بسته بشه ، با دستاي مردونش مانع شد و اونم اومد داخل و زد پارکينگ . به شدت استرس داشتم ، بخاطر همين با پام رو زمين ضرب گرفته بودم . آسانسور وايساد و اومدم برم بيرون که يهو کتفم گرفت. آيييي خدا باز شروع شد. الان نه خواهش ميکنم. از درد يهوييش اشک تو چشمام جمع شد . هر وقت که زيادي بهم فشار مياد چه جسمي چه روحي ، کتفم ميگيره و عضلات و ماهيچه هام انگار فلج ميشن . معين با ديدن حال و روزم سر جاش خشک شده بود و تکون نميخورد. بالاخره به خودش اومد و به سمتم اومد ولي اعتنايي نکردم. دردم خيلي زياد بود و کم مونده بود بزنم زير گريه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معين : چيزي شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : نه چيز مهمي نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معين : چون چيز مهمي نيست از درد به خودت ميپيچي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ترجيح دادم باهاش کل کل نکنم که رو دردم تاثير ميذاشت . از آسانسور زدم بيرون که يهو نزديک بود برم تو بغل يکي ، سريع خودم رو جمع و جور کردم و سرم رو بلند کردم ببينم کيه که يهو با ديدنش يه هيين بلند گفتم و کم مونده بود شاخ دربيارم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باز تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : هه چه سعادتي ، واقعا اينو بايد از شما بپرسم ، تو برج ما چکار ميکنيد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معين بدبخت هاج و واج نگاه ما ميکرد. منم که دردم يادم رفته بود و حس کل کل گرفته بودم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : برو بينم ، مگه اين برج رو خريدي که واسه من سخنراني ميکني؟ اينجا خونه آبجي جونمه ، تو رو سننه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : هي هي دختر جون ، اون گوشاي کرت رو باز کن که اگه بخواي واسه من شاخ بازي دربياري ميزنم شاخت رو ميشکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : عه ، نه بابا؟ آهان پس اقا تو باغ وحش بزرگ شدن که توانايي شکستن شاخ دارن . اولا من شاخ نيستم چون بلانسبت شما گاو نيستم و ثانيا مراقب حرف زدنتون باشيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وحيد اومد جواب منو بده که معين عصبي شد و دخالت کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معين : بسه ديگه ، چتونه شما دو تا؟ هر چي هيچي نميگم خجالت نميکشن . اصلا شما دو تا هم رو از کجا ميشناسيد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : داداش جونم ، اين خانوم بلانسبت پرو که ميبينيد همونيه که تو دانشگاه رفيقش زد گوشي منو شکست و ايشون هم با کيف مبارکشون به جون من افتادن. بعد ما ميشيم وحشي اينا ميشن اهلي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه خداي من ، نگو که وحيد هم از فک و فاميلاي ويداست که ديگه قشنگ هنگ ميکنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : حقت بود ، کاش دماغي ، دستي ، پايي ازت ميشکست تا گوشي ، فدا يه تار مو گنديده آجيم که گوشيت ناکار شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معين : بسه ديگه . خجالت بکشين. فقط قد دراز کرديد وگرنه شعور و درکتون اندازه بچه هاست که فکر دعوا و جر و بحثن . خانوم محترم اين اقا که بهش توهين ميکنيد برادر من و ويداست و اقا وحيد اين خانوم که باهاش سر دعوا داري رفيق صميمي ويداست پس چه بخواييد چه نخواييد بايد بخاطر ويدا بهم احترام بزاريد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با دهن باز نگاه معين ميکردم . اگه زهرا بفهمه اين وحيده داداش ويداست مثل من شاخ درمياره. واي چقدر عجيب شد. اصلا حواسم نبود که دارم بلند با خودم زمزمه ميکنم و با زبون لاتي گفتم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باووو ، عجيبببببب شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي ذليل بشي فاطمه که نميتوني درست رفتار کني. اين چه طرز حرف زدن پيش دو تا نر غوله؟ واي خدا وحيد که سرخ شده بود از زور خنده اي که مهارش کرده بود و معينم بدجور اخماش رو کشيده بود تو هم . سريع خودم رو جمع و جور کردم . نگاهم رو دادم به زمين و گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خب چيزه ، من خيلي ديرم شده از طرف من از ويدا جون بازم تشکر کنيد خداحافظ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ديگه نگاه پشت سرمم نکردم. واي کم مونده شاخ در بيارم. سريع از برج خارج شدم و رفتم سوار ماشين شدم . نگاه ساعت کردم اوف خداي من ساعت شده بود 20 شب و اين يعني يه جنگ و دعوا زينب باهام داره . سريع گوشيم رو دراوردم و آه از نهادم بلند شد . خاک بر سرم وفتي با داييم حرف زدم گزاشتمش رو ويبره. متوجه نشدم زينب 12 بار زنگ زده. اوه خدا بهت رحم کنه فاطمه جون . ماشين رو روشن کردم و ديدم معين زد از برج بيرون. نگاه هردومون روي هم قفل شد. سريع چشاي مبارکم رو برگردوندم سر جاش و حرکت کردم و يه بوق هم مثلا واسه خداحافظي زدم و رفتم ... اوف خداي من داشتم به استرس ميروندم سمت خونه .ساعت از 20 شب گذشته بود و اين يعني بدبختي من . خدايا خودت بهم رحم کن زودتر برسم . واقعا اعصاب اينکه زينب بخواد قهر و دعوا کنه رو ندارم . از يه طرف جريان وحيد و اينکه داداشه ويدا و معينه ، ذهنم رو مشغول کرده بود . يعني چي خداي من؟ چقدر جريان عجيبي شده ، اصلا باورم نميشه . بالاخره رسيدم دم در خونه و با ديدن زينب و زهرا که موندن دم در لال شدم. واي خدا بدبخت شدم. سريع پياده شدم و رفتم سمتشون. نگاي زهرا افتاد بهم و زد به زينب که منو ببينه. از توي چهره هاشون ترس و نگراني رو ميخوندم. واي خدا خفت کنه فاطمه که انقدر حواس پرتي . زهرا دويد سمتم و هم رو در آغوش گرفتيم . واي خدا عذاب وجدان گرفته بودم. وقتي اشکاي زهرا رو ديدم ، زدم زير گريه . وقتي يکم اروم شد از بغلم اومد بيرون و دوتايي رفتيم سمت زينب . اوه خداي من چه خشن نگام ميکنه . با چهره اي پشيمون رفتم سمتش و اومدم برم بغلش که پسم زد و عصبي بهم توپيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : کدوم گوري بودي تا الان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : من من خب من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : کجااااااااا بودي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زينب به جون خودت خونه ويدا اينا بودم. يه اتفاقايي افتاد پاک زمان و ساعت از دستم در رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : آها ، تشيف بيار بالا بگو چيشده که بايد 21 شب تشيف بياري خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باشه باشه بريم برات تعريف کنم ، فقط اروم باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي خدا رحم کرد زينب کشش نداد . خيلي عصبي بود و به وضوح ميديدم داره جلوي خودش رو ميگيره که اون روي مبارکش رو نشون نده و جلو زهرا مراعات ميکنه . وارد خونه شديم. زينب عصبي نشست رو صندلي. سرش پايين بود و با صدا خشني گفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : ميشنوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي زينب الان يه چيز ميگم کف ميکني ولي قبلش اون اخمات رو باز کنم دلم ميگيره به مولا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : فاطمه حوصله چرت و پرتات رو ندارم . سريع خلاصه کن هر چي ميخواي بگي ، ميخوام پاشم شام بخورم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باشه بابا عصبي نشو . خب زهرا بگوشي ديگه توهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اره فاطمه بگو کشتيمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خب براي خواهرهاي گلم بگم که رفتم خونه ويدا اينا ديدم يه ماشين شاسي بلند پارک کرده. با خودم گفتم الان يه پيرمرد زشت و کچل رانندشه ولي زهرا وقتي رانندش پياده شد عين منگلا ميخش شدم. يه پسر فوووق جذابيت با سر و چشم مشکي و هيکلي که هر دختري عاشقش ميشه پياده شد. منم سريع نگام رو دزديدم و رفتم سمت برج که ديدم اونم داره مياد. منم خر کيف شدم و بدون توجه بهش رفتم سمت آسانسور و سوار شدم که ديدم اونم اومد داخل . خلاصه رفتيم بالا و رفتم سمت خونه ويدا اينا ديدم گفت خانوم با کي کار داري؟ منم شاخ دراوردم و بعدش کلي کل کل کرديم . اول فکر کردم که شوهر ويداس و کلي چيز بارش کردم که ويدا بيچاره گفت داداش بزرگشه و اسمشم معينه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه به زينب و زهرا کردم. با تعجب نگاهم ميکردند. حق داشتن ، درست مثل خود من .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : خب خب ادامش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بعدش رفتم داخل خونه و کلي پذيرايي کردن ازم. يه ماماني داشت ويدا ، زهرا عشق بود به مولا . کلي هم بيچاره اصرار کرد بمونم اما قبول نکردم و گفتم رفيقام منتظرم هستند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اسم مامانش چي بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ناهيد جون . واي که خيلي گل بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : اينا نشد دليل واسه دير اومدنت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي خب نميزاريد بگم ادامش رو . اقا جزوه ها رو از ويدا گرفتم و تشکر کردم و رفتم بيرون ديدم معين هم داره دنبالم مياد. من سريع رفتم و خواستم بپرم تو آسانسور و تنها برم که اونم عين بز افتاد دنبالم و اومد . بعدش يهو کتف دردم شروع شد و نزديک بود بزنم زير گريه. اومد سمتم و گفت چيشده؟ يکم باهاش کل انداختم و آسانسور موند و رفتم بيرون که يهو ديدم وحيد جلومه . يعني ها منم شاخ در اوردم درست مثل الان شما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : چي چي؟ وحيد هم داخل اون برج بود؟ واي اونجا چکار ميکرد؟ چيشد بگو ببينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باش بابا اروم باش انگار عاشق سينه چاکته . خب ديدم وحيد جلو رومه و اونم منو ديد کپ کرد. شروع کرديم کل کل کردن و دعوا که يهو معين وارد بحث شد و عصبي توپيد بهمون و بعد گفت شما هم رو از کجا ميشناسيد . وحيد برگشت گفت داداش اين رفيقه همونيه که زد گوشي منو شکست . اگه بگم فکم باز نموند دروغ گفتم ، دقيقا مثل الان شما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : وايييييي فاطمه چي ميگي؟ يعني وحيد داداش ويداست؟ يعني داداش معين ميشه؟ واي خداي من يعني من با داداش ويدا دعوام شده؟ راست ميگي خدايي يا چرت و پرته ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : وايييي خدايا چرا همچين ميکني زهرا؟ دو دقيقه بکش زيپ اون لامصب رو ، بزار حرف بزنه ، فرار که نکرده اهههه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : باش اجي چرا ميزني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خلاصه اينکه اقا وحيد ، داداش ويدا خانوم و اقا معينه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : خب اينکه اونا داداشاي ويدان به ما ربطي نداره و اصلا چيز عجيبي نيست پس بيخيال اين موضوع . بحث مهم اينه که فاطي خانوم اگر خداي نکرده يکبار و فقط يکبار ديگه قبل از تاريکي هوا خونه نباشي ديگه راهت نميدم خونه. هر جا که بودي تا اون ساعت ، تشيف ميبري همونجا ، افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بله ماماني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : ماماني و مرض و کوفت و زهرمار باز من به تو رو دادم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باشه ببخشيد ديگه خواهري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : ديگه تکرار نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چشم فداتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : خدانکنه ديوونه . پاشيد پاشيد بريم شام بخوريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اره خيلي گرسنمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با زينب بلند شديم که يهو نگام رفت به زهرا. اوه خداي من اين چرا عينه سکته زده ها شده ؟ صداش زدم که يهو شيش متر پريد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهرااااا کجايي تو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : واي خدا خفت کنه ترسيدم ، هيچي فقط يکم برام عجيب بود اين اتفافات . بريم شام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد اينکه شام خورديم ، من و زهرا ظرف ها رو شستيم و زينب هم رفت بخوابه. اخه سردرد داشت ... با زهرا نشسته بوديم پاي تلويزيون و ميوه ميخورديم که يهو زهرا اومد نشست کنارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه ميشه خصوصي صحبت کنيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : وا؟ اره گلم چرا که نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه فقط زينب چيزي نفهمه تو رو خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : وا چرا؟ چيشده مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با تعجب نگاه زهرا ميکردم. ما سه تا چيز مخفي از هم نداشتيم. يعني چي شده بود که نبايد زينب ميفهميد؟ از فکر اينکه نکنه اتفاقي براي بستگان زينب افتاده ، لرز افتاد به جونم . وقتي ديدم زهرا داره گريه ميکنه ديگه رنگم کامل پريد و ترس افتاد تو جونم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه من من چطور بگم خدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهراااا جون به لبم کردي بنال ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : من من عاشق شدم اما عشقم يک طرفست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با دهن باز نگاه زهرا کردم. يا خدا يا پنج تن. اين چي ميگه؟ واي نه خدا جونم اشتباه شنيده باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهرا چي ميگي تو؟ سالمي؟ مغزت سر جاشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه تو رو خدا بلند حرف نزن ، ساکت عه ، زينب ميشنوه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ميفهمي چي ميگي؟ عاشق شدي؟ واي خدا اونم يک طرفه؟ واي نه حالا کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرا زد زير گريه و خودش رو انداخت تو بغلم . دلم واسش ريش شد. واي خداي من زهرا داره گريه ميکنه. واسه عشقي که يک طرفس؟ واي نه خدايا از اين بلاها سر من نيار . بغلش کردم و هر کار ميکردم اروم نميشد. بلند شدم رفتم براش اب اوردم ، بزور دادم بخوره تا نفسش بالا بياد . با ديدن چونه لرزون و چشاي اشکيش اشک تو چشمام جمع شد . باورم نميشد که زهرا همون دختر شيطون و بازيگوشي که هيچ وقت اشکش رو نديدم ، داره گريه ميکنه ؟! نميدونم چرا منم زدم زير گريه و با هم دوتايي بدون صدا گريه کرديم . وقتي اروم شد شروع کرد حرف زدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : خيلي دوسش دارم ، ولي بهم توجه نميکنه ، منو ناديده ميگيره . تازه شنيدم دوست دختر جديد پيدا کرده . من خيلي دوسش دارم ولي اون بهم اعتنايي نميکنه . غرورم رو ميشکنه . روي قلبم پا ميزاره و لهش ميکنه بدون اينکه وضع و حال من براش مهم باشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اون کيه زري؟ تو عاشق کي شدي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : من من عاشقشم . خيلي دوسش دارم ولي اون نه ، اون بهم هيچ حسي نداره . انقدر دورش دختراي رنگارنگ ريخته که منو نميبينه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با چشماي گريونش زل زد بهم و با لب ها و چونه ي لرزونش برام از حرف هايي که رو دلش سنگيني ميکردگفت. انقدر گفت و گريه کرد که دلش سبک شد . سرش رو گذاشت روي پاهام . اشکاش بي وقفه روي صورتش ميريختند . خيلي بهم ريختم و با حرفاش اشک هاي منم سرازير شده بود . باورم نميشد که اين درد بزرگ تو دل زهرايي باشه که هميشه دختري شاد و شيطون از نظر ما بود . اروم موهاش رو نوازش ميکردم و دلداريش ميدادم . چطور اون نامرد دلش اومده ، انقدر دل زهرا شيطونه ما رو بشکنه و غرورش رو لگد مال کنه . حالا بايد چکار کنه؟ چطور کمکش کنم ؟ به زينب بايد بگم يا نه ؟! بايد چکار کنم خدا جونم؟ ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرا روي پام خوابش برده بود . انقدر گريه کرد و از حرفاي تو دلش گفت که سبک شد و به خواب فرو رفت . دل منم مثل زهرا گرفته بود. چقدر عشق يک طرفه سخته . با افکاري که ذهنم رو درگير کرده بود خوابم برد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان زينب :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوشيم رو گذاشته بودم رو زنگ که با صداش از خواب پريدم و خاموشش کردم . نگاه به اين طرف و اون طرفم کردم و با جاي خالي فاطمه و زهرا قلبم اومد تو دهنم. شتاب زده بلند شدم و رفتم توي سالن که با ديدن جفتشون رو مبل که خوابن اروم شدم . زهرا روي پاي فاطمه خواب بود و فاطمه هم تکيه اش رو داده بود به پشت مبل . نه پتو نه بالش ، اخه يعني چي؟ چرا اينجا خوابيدن؟ سريع رفتم تو اتاق و پتو اوردم انداختم روشون و سر زهرا رو بلند کردم گذاشتم رو مبل و پتو رو کشيدم روش. فاطمه هم اروم سرش رو گذاشتم رو اونور مبل و رو اونم پتو انداختم . رفتم و وضو گرفتم و نمازم رو خوندم. بعدش رفتم آشپزخونه چايي دم کردم و زدم از خونه بيرون و رفتم نون سنگکي و برگشتم ديدم هنوز اين دو تا خرس قطبي خوابن . رفتم داخل و شروع کردم ميز صبحونه رو چيدن و رفتم سراغشون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خواب عميقي فرو رفته بودم که يهو با صداي بلندي وحشت زده از خواب پريدم. زهرا هم از ترس بلند شده بود. وحشت زده نگاه هم کرديم و نگامون رفت سمت زينب که اسپيکر لعنتي رو يهو روشن کرده تا ما رو بلند کنه . زهرا دوباره دراز کشيد که صدا زينب درومد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : هوي هوي پاشيد ها ، من تنها صبحونه نميخورم. بعدشم چرا ديشب اينجا خوابيديد؟ بايد سير تا پياز جريان رو بهم بگيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رنگم پريد. واي خدا با ياد اوردي ديشب و حرف هاي زهرا و اينکه زينب نبايد چيزي بفهمه ، هول کردم. زهرا هم سريع بلند شد رفت دستشويي تا توي سئوال و جواب هاي زينب سوتي موتي نده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : اين چش شد يهو ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : هيچي اجي جونم بريم صبحونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : بريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نشستيم صبحونه خورديم ولي زينب فهميده بود زهرا يه درديش هست. مگه ميشد چهره گرفته و چشماي قرمزش رو ديد و تعجب نکرد؟ اونم زينب که سريع ميفهمه طرف چشه . سعي کردم جو سنگين رو بهم بزنم ، واسه همين سريع بحث دانشگاه رو کشيدم وسط .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ميگم زينب من و زهرا امروز دانشگاه نميريم. ميخواييم بياييم دانشگاه تو ، پايه هستي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : نه من امروز دانشگاه ندارم ، پس سه تايي ميريم دانشگاه شما .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوف گند زدم. خواستم يکار کنم نريم دانشگاه تا زهرا با اون نامرد روبه رو نشه . اومدم ثواب کنم گند زدم به همه چيز. اوه اوه زهرا بزور جلو خودش رو گرفته بود نزنه زير گريه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باشه موافقم ، زري پاشو بريم اماده شيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سريع زهرا رو بلند کردم و قبل از اينکه بغضش سر ريز کنه بردمش تو اتاق . سريع لباس پوشيديم و کلي به زهرا سفارش کردم عادي رفتار کنه چون اگه زينب ميفهميد رفاقتمون با زهرا تموم ميشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : بچه ها بدوييد ديگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اومديم بريم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وارد دانشگاه شديم و تمام توجه من به زهرا بود که اروم نگهش دارم و مبادا تابلو بازي در بياره . رفتيم داخل دانشگاه و زينب وادارمون کرد که بريم سر کلاس ، گفت خودشم ميشينه تو ماشين تا کلاس ما تموم بشه . وارد کلاس که شديم متوجه شدم زهرا داره چشم چشم ميکنه تا پسره رو ببينه که يهو نگاهش روي يه نفر ثابت موند و سريع نگاهش رو دزديد و رفت نشست . منم رفتم پيشش و دستاش رو گرفتم تو دستم تا اروم بشه . درست متوجه شدم. پس اين پسره همون سياوش سپهريه که زهرا عاشقش شده. اما پسر مغروريه و به زهرا اصلا محل نميده و کلي دوست دختر داره و بهتره بگم دلش کاروان سراست . نشسته بوديم که استاد اومدش و شروع کرد درس دادن ولي متوجه حال خراب زهرا بودم و خيلي نگرانش بودم . بعد اينکه کلاس مزخرفمون تموم شد ، بلند شديم بريم. اومدم کمک زهرا کنم که ديدم گوشيم داره زنگ ميزنه. سريع از تو کيفم دراوردمش و ديدم زينبه. جوابش رو دادم و خواستم کمک زهرا کنم که مانع شد و با اشاره گفت که خوبه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : الو زينبي سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : سلام کجاييد شما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : داريم مياييم عشقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : زود باشيد ديگه اه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زينب قطع کرد و دوتايي با زهرا از کلاس زديم بيرون که ديدم سياوش و دار و دستش پشت سرمون هستند. سريع نگاه زهرا کردم که ببينم عکس العملش چيه که يهو زهرا دستش رو گرفت به ديوار و سر خورد و نشست روي زمين. جيغ بنفشي کشيدم و سريع رفتم سمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهرا ، زري ، زري جونم چت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : خوبم فاطمه ، خوبم ، هيچي فقط سرم گيج رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي فدات شم من ، اروم باش ، برم يه اب ميوه بگيرم بخوري ، فشارت افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : باشه برو ، من همينجام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : نميشه که تنهات بزارم ، بگم زين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

@ : من ميمونم پيششون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سريع برگشتم ببينم صدا کيه که با ديدن سياوش دهنم باز موند. زهرا بيچاره هم هنگ کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ببخشيد شما ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : يکي از هم کلاسي هاتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : از کي تا حالا گرگ هاي درنده شدن ، دايه مهربان تر از مادر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : باشه اعتماد نداريد ، حق داريد. شما بمونيد پيش زهرا خانوم من ميرم براش يه چيزي ميگيرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با دهن باز نگاه سياوش ميکردم. اين چي چي ميگه؟ زهرا خانوم از کجا درومد؟ قبل از اينکه بتونم مخالفت کنم ، ديدم سياوش رفتش و من و زهرا مونديم با فک هايي افتاده و چشايي از حدقه بيرون زده .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهرا اين چي چي گفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : نميدونم من منم هنگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نشستم پيش زهرا ولي فکر هردومون پيش حرف هاي سياوش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اون اون ففط دلش برامون سوخت. نبايد از حرفاش تعبير بد کنم يا الکي صابون به دلم بزنم ، درسته فاطمه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اره منم باهات موافقم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوتايي نشسته بوديم تا سياوش پيداش بشه که يهويي يادم افتاد زينب منتظرمونه. با دست زدم تو پيشونيم و سريع گوشيم رو دراوردم و شمارش رو گرفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : چته فاطمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي زهرا ، زينب بيچاره دو ساعته بيرون منتظر ما مونده ، وايسا بهش بگم بره خونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوق بوق بوق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : کدومممممم گوريد شماها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي سلام اجي جونم خوبي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : اجي جونم و مرض و کوفت ، چه سلامي چه عليکي ، من مسخره شماها شدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زينب باور کن زهرا حالش بد شده ، يعني نترسا ، يکم فشارش افتاده ، نشستم پيشش ، يکي از بچه ها هم رفته براش آب ميوه بگيره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : الان چطوره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خوبه بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : من ميرم خونه ، شماها هم هر تاجي ميخواييد بزنيد به سرتون ، بزنيد ، خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدم جوابش رو بدم که صدا بوق ممتد رو شنيدم . يعني ها احساساتش از پهنا تو لوزالمعدم . نگاه زهرا کردم ديدم رفته تو فکر. البته حق داره ، اون الان توي دلش غوغا شده. از اينکه حتي سياوش از روي ترحم براش ناراحت شده ، مطمئنا خوشحاله .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان زهرا :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توي افکارم غرق شده بودم . من چم شده؟ من که از خدام بود که سياوش بهم محل بده. حالا چرا بغض کردم؟ چرا ميخوام بزنم زير گريه؟ از چي ميترسم ؟ از اينکه انقدر بهش وابسته بشم که نابود بشم يا از اينکه منم بشم عروسک بازي هاش که بعد از مدتي ازم زده ميشه؟ يعني سياوش همچين ادميه ؟ اصلا اون حسش به من چيه ؟ از کجا معلوم اينکارش از روي ترحم نبوده ؟ از کجا معلوم منم نشم عروسک خيمه شب بازيش؟ با اين افکار اشکام سرازير شد و سرم رو گذاشتم روي پاهام و بي صدا گريه کردم . فاطمه اومد سمتم و دستام رو گرفت توي دستش اما اروم نشدم. به خودم ميلرزيدم و خيلي حالم بد بود. صبح که اومديم کلاس ، اون دختره که گفتن دوست دختره جديده سياوشه رو ديدم و حالم بهم ريخت . با ديدن لبخند ها و ناز و عشوه دختره براي سياوش بهم ريختم و فکر کنم فشارم افتاده . توي افکارم بودم که يهو با شنيدن صداش علاوه بر لرزش بدنم ، قلبم هم به لرزش افتاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : زهرا خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرم رو بلند نکردم . جرعت نگاه کردن بهش و اينکه از چشمام حرفام رو بخونه و اينکه قلبم جلوش رسوا بشه رو نداشتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : ممنون لطف کرديد ، بديد به من خودم بهش ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : شايد فشارش افتاده ، نميخواييد ببريمش بيمارستان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : اينو بخوره خوب ميشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فاطمه اومد سمتم و سرم رو از روي پاهام برداشت. انقدر استرس داشتم که به وضوح لرزش دستام رو ميديدم ولي نگاه سياوش نميکردم. فاطمه خودش اب ميوه رو بخوردم داد و من هم از ترس اينکه سياوش همه چيز رو از تو چشمام بخونه سرم رو بلند نميکردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : زهرا خوبي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اره بهترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : زهرا خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با شنيدن اسمم از زبونش لبخندي از روي خوشحالي اومد روي لبام. سعي کردم آرامشم رو حفظ کنم. اروم سرم رو بلند کردم که همزمان نگاهامون توي چشماي هم قفل شد . با صدا گرفته و ارومي گفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با لبخندي که زد ضربان قلبم اومد توي دهنم . آي سياوش ، قربونت بشم ، نکن از اين کارا ، با دل من بازي نکن لامصب ، من رو بيشتر از اين به خودت وابسته نکن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : عليک سلام بهتري خانومي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از صميميت کلامش جا خوردم . سريع و با هر سختي بود به کمک فاطمه از روي زمين بلند شدم و سرم رو اوردم بالا و نگاهش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ممنون بهترم ، ببخشيد شما هم توي زحمت انداختيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : اين چه حرفيه؟ وظيفه بود . راحت باش اسمم سياوشه ، منو سياوش صدا کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بازم ممنون اقا سياوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لبخندي زد و سرش رو انداخت پايين .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : زهرا بريم بيمارستان ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : نه گلم بهترم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه : باشه پس بيا بايد با آژانس بريم. زينب عصبي شد رفتش خونه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متوجه شدم فاطمه ميخواد يکاري کنه که از دست سياوش راحت شيم. سريع فهميدم و با يه ببخشيد و تشکر ديگه ، از سياوش خداحافظي کردم و با فاطمه رفتيم بيرون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

8

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با زهرا زديم از سالن بيرون و رفتيم تو محوطه دانشگاه . زهرا حالش بهتر شده بود و انگار تو چشماش يه اميد روشن شده بود و اين ارومم ميکرد. اما از طرفي از اينکه از زينب دارم اين حقيقت رو پنهون ميکنم خيلي ناراحتم و ميترسم از طرفي بهش بگم و رفاقتمون با زهرا بهم بخوره و ميترسم نگم و رفاقت خودم باهاش بهم بخوره . داشتيم با زهرا قدم ميزديم که يهو ديدم ، اوه خداي من وحيد داره مياد سمتمون. سريع با آرنج کوبيدم به زهرا که تو افکار خودش بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : چته ديوونه؟ کبود شد بازوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زهرا خفه ، نگاه کن ببين وحيد داره مياد سمتمون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : واي خدايا همينو کم داشتيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودم رو زدم به کوري و اومديم رد بشيم که يهو جلو زهرا رو گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : کجا خانوم ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بيا اينور ، اين چه طرز رفتاره؟ واسه چي راهمون رو سد ميکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : خانوم من با شما حرف زدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : جلوي راه اجيم رو گرفتي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : جلو راه تو رو که نگرفتم ، پس راه باز جاده دراز ، هريييي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عصبي اومدم دعوا راه بندازم که زهرا دخالت کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : عه بس کنيد تو رو خدا ، دارن نگاهمون ميکنن . بفرماييد امرتون رو اقاي محترم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : يادتون که نرفته گوشي منو شکستيد. الانم خسارت ميخوام ، زود باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : وا به من چه؟ اون يه حادثه و اتفاق بود. تقصير من چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : مقصرش شما بودي. حالا زود باش جبران کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : تو خجالت نميکشي؟ اولا ما رفيق هاي خواهرتيم ، ثانيا بايد وسط دانشگاه قشقرق به پا کني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : رفيق هاي خواهر من با من سنمي ندارن ، افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي خدا ، دلم ميخواست بزنم دهن وحيد رو پر خون کنم. پسره ي چشم سفيد. اومدم حرفي بزنم که يهو با صدايي يخ کردم و دهنم بسته شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : چقدر ميشه خسارت خانوم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و زهرا برگشتيم و با ديدن سياوش لال شديم. واي خداي من اين چي ميگه ديگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وحيد : شما وکيل وصيشون هستيد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : اره تو اينطور فکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اقا سياوش چکار ميکنيد؟ من خودم خسارت رو ميپردازم ، شما نميخواد به زحمت بيفتيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : زهرا خانوم ميشه يه لطفي کنيد ، با دوستتون بريد بيرون ، يه ماشين زانتيا مشکي پارک شده ، بمونيد اونجا منم الان ميام ، ممنون ميشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چي چي رو باشه زهرا؟ عه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه جان تو با من بيا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگاه بدي به وحيد کردم و با زهرا رفتيم بيرون . ديگه داشتم شاخ درمي اوردم. اين سياوشه چشه؟ مگه اين همون نيس که با زهرا لج ميکرده؟ الان شده دايه مهربان تر از مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : سياوش رفتارش عجيب شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بله کاملا مشخصه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : ميگي چکار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بهش عصبي شو ، بگو کم بيفته دنبالت. بدبخت ميخواي برات حرف درست کنن؟ الان اين وحيده ميره به معين و ويدا و کل خاندان و رفيقاش و بچه ها دانشگاه ميگه و اگه به گوش زينب برسه که ديگه بدبخت شدي .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اره اره موافقم ، بايد باهاش حرف بزنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با زهرا منتظر بوديم تا سياوش بياد که يهو ديديم وحيد اومد و اخمي بهمون کرد و سوار ماشين خوشگلش شد و رفت . با صداي سياوش يهو دوتايي برگشتيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : خانوم ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : شرمنده اقاي سپهري ، شما هم افتاديد توي دردسر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ممنون بابت لطفتون ، بگيد چقدر شد تا پرداخت کنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : لازم نيست ، بعدا حساب ميکنيم. الان اگه اجازه بديد برسونمتون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : نه نه ممنون ، به اندازه کافي مايه دردسر شديم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : راست ميگه زهرا ، ممنون خودمون ميريم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : اين چه حرفيه؟ وظيفه بود ، سوار شيد ميرسونمتون .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : نه ممنون ، ما خودمون ميريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : چرا تعارف ميکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : نه بخدا ، دوست ندارم پشت سرم حرفي بزنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : آها باشه درکتون ميکنم . راستي من به اون پسره وحيد هم محبور شدم براي اينکه مشکلي براتون پيش نياد بگم از فاميل هاي زهرا خانوم هستم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : ممنون لطف کرديد . ما ديگه بريم ، بازم ممنون ، خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خدافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سياوش : بسلامت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با زهرا نشسته بوديم تو تاکسي و من فکرم درگيره سياوش بود . من ادم شناسم اونم چطور. مطمئنم اين پسره ديوونه زهراست. واي خداي من اگه بشه چي ميشه. واقعا بهم ديگه ميان .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : فاطمه به نظرت رفتارهاي سياوش عجيب نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چرا بابا ، شک ندارم اين پسره عاشقته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : چرت نگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : باش گلم اگه نديدي حرف حرفه اجيته اسمم فاطمه نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرا لبخندي زد که از ديدم پنهون نموند . خيلي خوشحال بودم که زهرا باز اروم شده. اصلا تحمل زهراي گرفته رو نداشتم. دوست داشتم باز بشه همون دختر شر و شيطون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

9

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

??Channel: @Roman_bbc

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان ما شيطون نيستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان زينب :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعد از اينکه عصبي از دانشگاه اومدم خونه ، رفتم رو تخت دراز کشيدم و اهنگ گذاشتم. وقتي عصبي باشم فقط اين ارومم ميکنه. چشمام رو بستم و در حال گوش دادن موزيک بودم که گوشيم زنگ خورد . چشمام رو باز کردم و با ديدن اسم شخص نشستم رو تخت . گلنوش بود ، يکي از رفيق هاي صميمي ديگه ام که خونشون کرج بود . با خوش حالي جواب دادم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : الو سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : سلام اجي جونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي دختر ، باور کنم خودتي؟ چيشده يادي از ما کردي بي معرفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : فدات اجي جونم ، ببخشيد سرم شلوغ بود. الان تهرانم ، ادرس خونت رو اس کن بيام ببينمت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : دروغ ميگييي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : نه بخدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : واي واي باشه ، قطع کن اس ميکنم برات ، زود بيا منتظرتم گلم فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : باي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- براش ادرس رو اس کردم و سريع بلند شدم چايي گذاشتم دم بکشه و يکم خونه رو جمع و جور کردم و لباس پوشيدم و اومدم برم ميوه حاضر کنم که ديدم دارن زنگ ميزنن . سريع رفتم و از چشمي در نگاه کردم. با ديدن گلنوش لبخندي زدم. در رو باز کردم و رفتم پشت در و وقتي اومد داخل پريديم بغل هم ديگه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : سلام بر اجي خنگ خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : سلام زلزله باز بهت رو دادم من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : چطوري عشقم؟ دلم برات تنگ شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : فداي تو ، خوبم. بيا داخل ، خوش اومدي ، صفا اوردي ، ميگفتي گاوي گوسفندي چيزي سر مي بريديم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : هر هر هر تيکه نندازا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : بچه بي ادب اين چه طرز حرف زدنه؟ پيف پيف برو اصلا خوشم نيومد. ديگه زن داداشم نيستي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : زينبببببب ، جيغ ميزنما ، کم به من بگو زن داداش عه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : گمشو ، نه که بدت مياد. دلتم بخواد داداش من بگيرد. والا ، حالا اونو که بيخيال از کي بهتر خواهر شوهر مثل من برات پيدا ميشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : فداتشم يدونه اي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : خب بسه کم پاچه خواري کن. بيا بشين چاييت يخ کرد. بايد برام تعريف کني از خودت و اوضاعت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رمان از زبان فاطمه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با زهرا رسيديم دم در خونه ، رفتيم بالا که با ديدن يه جفت کفش دخترونه متعجب شديم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : اينا کفش ها کيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : نميدونم والا . بيا بريم داخل ميفهميم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : باشه زنگ بزنيم بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ در رو زدم که زينب در رو باز کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : چه عجب تشيف اورديد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زينب بزار بياييم داخل بعد شروع کن غر غر کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : عليک سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : سلام اجي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ببخشيد سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : بياييد تو مهمون داريم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : کيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : گلنوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وارد خونه شديم. با ديدن گلنوش لبخندي زدم. ميشناختمش ، دختري کرجي بود و رفيق زينب . دختري با سر و چشم مشکي و هيکل باربي عين خودم . با هم حال و احوال کرديم و زهرا هم باهاش روبوسي کرد و گفتم که زهرا حالش بده بايد بره استراحت کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : زينب ، زري حالش خوش نيست ، بگو بره بخوابه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زينب : چته زهرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا : هيچي اجي ، بهترم ، فقط ميرم استراحت کنم با اجازه گلنوش جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلنوش : راحت باش عزيزم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرا خوابيده بود و منم کنارش دراز کشيده بودم و زينب و گلنوش هم داشتن شام درست ميکردن . تو فکر ويدا بودم . چند روزي بود بخاطر سرما خوردگي دانشگاه نيومده بود. بلند شدم و شمارش رو گرفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : الو سلام فاطمه خوبي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : سلام گلم خوبي؟ حالت بهتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : فدات خوبم ، چه خبرا؟ زينب خوبه؟ زري خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اوهوم هر سه خوبيم ، خانواده خوبن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : اره همه خوبن گلم ، جز وحيد که از دستتون شکاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : وا چرا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : نميدونم ولي منتظره تو يکي رو تنها گير بياره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : ويييييدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : باشه بابا ، جيغ نزن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چه خبرا مامانت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : اره ولي خب يکم ناراحته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : سر چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : سر داداشم افشين. اخه سرگرد شده و مامانم ناراحته و هي گريه ميکنه تا شغلش رو عوض کنه. افشين هم مخالفت کرد ، اخرشم قهر کرد ، جمع کرد رفت خونه مجردي خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : اي بابا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ويدا : خلاصه اينکه اوضاع خيته . وحيد هم شماها اذيتش کرديد که فردا بايد سير تا پياز جريان رو بهم بگيد . معين هم که هميشه خدا عصبيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- : چي ميکشي توي بيچاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.