رمان جان و شوکران به قلم بهاره حسنی
تعداد صفحات : 1344
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
دانلود رمان جان و شوکران
خلاصه رمان :
سونا پیرزاد که دانشجوی هتل داری در قشم است، شبانه و با تلفنی که به او می شود به تهران بر می گردد. جایی که برای او آبستن حوادثی است که این داستان را شکل خواهد داد. داستانی درباره زخم ها و مرهم ها، کینه ها و بخشش ها، درد ها و درمانها
ادامه رمان:
شوکران گیاهی است سمی. بیخ و ریشه آن سمی است. ولی در عین حال، برای تسکین دردهای سرطانی دارویست مفید.
هم درد و هم درمان. هم زخم و هم مرهم. هم نیش و هم نوش. هم مرگ و هم جان.
و این چیزی است که گاهی ما آدم ها به آن دچار هستیم. زخم می زنیم، درد تولید می کنیم، می شکانیم و می کشیم. ولی در عین حال مرهم هستیم، هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان می دهیم.
حکایت غریبی است زندگی ما آدم ها. گاهی آن چنان در چیزی غرق می شویم که فقط لحظه را می بینیم. دیگر هیچ چیز برایمان اهمیت ندارد. فقط لحظه.
فصل اول
" از همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرده بود گر چه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت"
بوی تند گاز پرتقال در کلاس پیچید و متعاقب آن صدای یکی از پسرها بلند شد.
_استاد بوی پرتقال میاد. یکی داره تک خوری می کنه.
کلاس را خنده منفجر کرد. سلیمانی بی نوا هاج و واج خواندن شعر را قطع کرد. درحالیکه هنوز در حس و حال و هوای شعر گیر کرده بود با حالتی گیج به آن جمع خندان نگاه کرد. همین باعث شد که خنده ی بچه ها بیشتر شود. این بار حتی خود استاد هم خنده اش گرفته بود. در حالیکه دستش را جلوی دهانش گرفته بود با ته خودکارش روی میز ضربه می زد تا بچه ها را وادار به سکوت کند.
_بچه ها خواهش می کنم ساکت باشید.
از چرت درآمده، کمی روی صندلی جابه جا شدم. این پسرک لوده، جاویدپور حق داشت. تمام کلاس را بوی پرتقال گرفته بود. آن چنان شدید بود مثل اینکه کنار دست من پوست گرفته شده بود. نگاهی به نیاز کردم. کیف بزرگش را روی صندلی گذاشته بود و پشت آن پرتقال را پوست گرفته بود. یکی از پرهایش هم در دهانش بود و همان طور مانده بود. نه می توانست بجود و قورت بدهد و نه آنکه آن را به بیرون تف کند. لبم را گزیدم. نیاز قبلا هم از این کارها کرده بود. ولی نه سر کلاس این عزراییل که می توانم به جرات بگویم حتی رئیس دانشگاه هم از او حساب می برد. ماه قبل سر کلاس دکتر احمدی خیار خورده بود و بوی آن تمام کلاس را برداشته بود و قبل تر از آن هم تخمه شکسته بود. نمی دانم این چه بیماری بود که نیاز به آن مبتلا بود. اینکه سر کلاس خوراکی بخورد. خودش ادعا داشت که هیجان این کار ممنوعه طعم و لذت آن را ده برابر می کند.
چشمانم را برایش گرد کردم. لبخند کجی زد و کمی از آب پرتقالی که در دهانش مانده بود از گوشه لبش بیرون زد. ناخوداگاه خنده ام گرفت و او که خنده مرا دید نتوانست خودش را کنترل کند و پرتقال همراه با آب دهانش با فشار بیرون زد.
این دیگر چیزی نبود که قابل جمع کردن باشد. فاجعه ایی بود که تمام بچه ها شاهد آن بودند.
همه با حیرت به ما و آن کثیف کاری نیاز نگاه می کردند. لبم را گزیدم و سعی کردم از سرخ شدن جلوگیری کنم.
این بار خنده ها بیشتر و طولانی تر شد. استاد بالای سر ما آمد و قبل از آنکه نیاز بتواند کیفش را روی بقایای پوست پرتقال بگذارد، او را غافلگیر کرد. دستش را روی در کیف گذاشت و به نیاز نگاه کرد. بعد نگاهش را به من داد. سرش را با تاسف تکان داد.
_از شما توقع نداشتم خانم پیرزاد.
چیزی نگفتم. این حرف از صد ناسزا بدتر بود.
نیاز بیچاره درحالیکه دهانش را پاک می کرد، توضیح داد که من هیچ کاره بودم و تنها گ*ن*ا*ه من این است که کنار او نشسته بودم.
نگاهی به نیاز کرد و آرام گفت:
_پس خودتون تشریف ببرید درس و حذف کنید.
بیچاره نیاز وا رفت.
_استاد تو رو خدا. اگر این رو حذف کنم بیچاره می شم. ترم دیگه فارسی عمومی ارایه نمیشه.
به طرف میزش رفت.
_آره بیچاره می شی. می دونم که ترم دیگه ارایه نمی شه. برای همین گفتم برو حذفش کن.
بچه ها شروع به پا در میانی کردند. هر کدام چیزی می گفتند. نیاز بیچاره هم عملا به غلط کردن افتاده بود. خلاصه آن قدر گفتند که دلش به حال نیاز که چیزی نمانده زیر گریه بزند، سوخت و گفت یک مورد دیگر مساوی با حذف است.
_زبونت تبخال نمی زد اگر تو هم یه چیز می گفتی.
نیش خند بازی زدم و ابروانم را بالا بردم و آهسته گفتم:
_جونت بالا بیاد می خواستی سر کلاس این دیو دوسر پرتقال کوفت نکنی. بچه ات می افتاد اگر یه دقیقه دیرتر می خوردی؟
با حالتی خنده دار سرش را به نشانه مثبت تکان داد. استاد اشاره ایی به سلیمانی کرد تا خواندن شعر را ادامه بدهد، ولی زمان کلاس تمام شده بود. وسایلم را جمع کردم. پسرها دور و اطراف نیاز جمع شده بودند و شوخی و خنده می کردند. گاهی فکر می کردم که نیاز تمام این کارها را فقط به خاطر اینکه توجه ها را به خودش جلب کند، انجام می دهد. آن هم توجه پسرها. از روزی که وارد دانشگاه شد. کاملا و صد در صد مشخص بود که تنها یک هدف دارد. شوهر کردن.
دستی برایش تکان دادم. آن قدر سرش شلوغ بود که بعید می دانم که خداحافظی مرا دیده باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوله ام را روی شانه ام انداختم و موهایم را بیشتر داخل مقنعه کردم و به طرف در رفتم و جعبه سنتورم را که پشت در کلاس گذاشته بودم، برداشتم و از کلاس بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به متلک های پسرها راجع به کاور بزرگ سنتور هن هن کنان جلوی در دانشگاه رسیدم. چند پیشنهادی برای سوار شدن داشتم. از جانب هم کلاسی ها و حتی استادان. دلشان سوخته بود. مودبانه هم را رد کردم. هوا گرم و خفه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را برای تاکسی بلند کردم. صندوق را زد و من سنتورم را در صندوق عقب گذاشتم. در همین لحظه باران هم شروع شد. از آن باران های کوتاه مدت و به ندرت قشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در آپارتمان پیاده شدم و کرایه را پرداختم. باران قطع شده بود. آسمان برقی زد و مرا از جا پراند. چیزی نمانده بود که جیغ بکشم. بدون هیچ علتی من از رعد و برق می ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق نبود و راه رو مثل قیر سیاه بود. به طوریکه چشم، چشم را نمی دید. به هزار جان کندن و مکافات به طبقه سوم رسیدم. مچ دستم درد گرفته بود. جعبه را کنار در گذاشتم و کلید را از کیفم بیرون آوردم. دوباره آسمان برق زد و این مرتبه آن چنان از جا پریدم که کلید از دستم افتاد و فقط خدا می دانست که کجایی این تاریکی باید به دنبال ان می گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی موبایلم را از کیفم بیرون آوردم. خاموش شده بود. چشمانم را روی هم فشردم تا جیغ نکشم. صبح شارژ کمی داشت و من وقت نداشتم که آن را شارژ کنم و خیال داشتم در دانشگاه این کار را انجام دهم که آن هم نشد و حالا گوشی خاموش شده بود. روی زمین چنباتمه زدم و با دستم روی زمین دست کشیدم. حالا صدای زنگ تلفن هم از داخل شنیده می شد و اعصابم را بیشتر به من ریخته بود. بالاخره کلید را پیدا کردم، ولی زنگ تلفن قطع شد. مشغول کلنجار رفتن با در بودم که دوباره صدای زنگ تلفن بلند شد. احتمالا نیاز بود که می خواست بگوید یکی از پسرهای کلاس به او نخ داده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و من نفسی از سر آسودگی کشیدم. اما قبل از آنکه کفش هایم را در بیاورم. تلفن این بار قطع نشد و روی پیام گیر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا اگر هستی گوشی رو بردار. اگر نه که رسیدی زنگ بزن. واجبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هایم بیشتر در هم رفت. صدای گرفته و خمار آراز خشک تر و گرفته تر از همیشه بود. چه با خودش کرده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنتور را با احتیاط روی میز گذاشتم ولی با عصبانیت مقنعه ام را در آوردم و روی مبل کوبیدم. احمق بی شعور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دستشویی رفتم و دستانم را که خاکی شده بود شستم و به هال برگشتم. کف زمین روی سرامیک ها نشستم و جوراب هایم را در آوردم و پاهایم را زیر تنم گذاشتم تا خستگی شان خارج شود. دکمه های مانتو ام را باز کردم و همان طور نشسته آن را هم بیرون آوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی درون موهای کوتاه و پسرانه ام کشیدم. ماه قبل آنها را آن قدر کوتاه کرده بودم که احتمالا از پشت سر با یک پسر اشتباه گرفته می شدم. چهره ام را کودکانه کرده بود. ولی مهم نبود. مهم حس خوبی بود که پیدا کردم بودم. دیگر احتیاجی به نرم کننده و سشوار و موس و هزار جور مواد شیمایی دیگر نداشتم که مجبور باشم با آنها ساعت ها وقت هم تلف کنم و موهایم را حالت بدهم. نیاز تا یک هفته هر روز فحشم می داد. ولی برایم مهم نبود. مهم حس خودم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تلفن نگاه کردم. به یک ریکاوری احتیاج داشتم. آراز چه کار می توانست داشته باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را برداشتم و به جای شماره ی او، شماره ی سهند را گرفتم. آن قدر بوق خورد تا قطع شد. با تعجب گوشی را سر جایش گذاشتم. در تاریکی به اتاق خواب رفتم و از کمد و به هزار زحمت چراغ شارژی را بیرون کشیدم. خدا را شکر این یکی دیگر شارژ داشت. به آشپزخانه رفتم و دو شمع هم روشن کردم و در دو طرف میز ال سی دی گذاشتم. دوباره شماره سهند را گرفتم. باز هم بی پاسخ. برای لحظه نگران شدم. سابقه نداشت که سهند تلفن مرا جواب ندهد. مگر اینکه او هم مثل من سر کلاس باشد که الان این موضوع منتفی بود. این ساعت هیچ دانشگاهی باز نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاجبار شماره آراز را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم حال بد صدایش را نادیده بگیرم. البته اگر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام چیزی شده؟ زنگ زده بودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میان مکثی که او برای جواب دادن به سوال من کرد، متوجه سر و صدای اطرافش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجایی؟ چه شلوغه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفینی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوم؟ نه چیزی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین لحظه صدای زنی آمد که جیغ بلندی کشید. نا خوداگاه بلند شدم و ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آراز کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم می لرزید. گوشی را درون دستم جا به جا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نمانده بود که من هم جیغ بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارم می گم کی بود جیغ کشید، میگی چیزی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره فین فینی دیگر کرد. دلم می خواست سرم را به دیوار بکوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونی یه بلیط بگیری برگردی خونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم که قلبم پایین افتاد. کجا؟ نمی دانم. فقط پایین افتادنش را با تمام وجود حس کردم. بر طبقه عادت همیشه دستم را روی دهان و بینی ام گذاشتم و شروع به تنفسی سریع تر از همیشه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم شکسته بود. حالا سکوت در آن سوی خط برقرار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای او بدتر از صدای خودم علاوه بر خمار بودن، شکسته و غمگین هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان می رم فرودگاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. نپرسیدم. هیچ چیز نپرسیدم. دوست نداشتم بدانم که چه شده است؟ فرار از واقعیت حتی برای لحظه ایی آرامش بخش است. می دانستم که اتفاق بدی افتاده است. همین که آراز به من زنگ زده بود خودش یک نشانه بد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق ها آمد و من به سرعت چیزهایی را جمع کردم. مانتوی کوتاه و چروکی را از کمد بیرون کشیدم و روی شلوار جینم که کمی پاچه هایش خیس شده بود، پوشیدم. آهی کشیدم و شلوارم را در آوردم و به سرعت یک مخمل راه کبریتی قهوه ایی پوشیدم. شال مشکی از کمد در آوردم و روی سرم انداختم. در همان حال به آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم. کوله ام را پشتم انداختم و و ساک را به دست چپ و سنتور را به دست راست گرفتم. این بار سوار آسانسور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا فرودگاه متوجه شدم که بی اراده مشغول دعا کردن هستم. نمی دانم این چه سری است که ما آدم ها وقتی که گرفتار می شویم بیشتر به یاد خدا می افتیم. تازه یادمان می آید که تا چه اندازه ضعیف هستیم و محتاج به آن نیروی مافوق و برتر هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فرودگاه اسمم را در لیست انتظار نوشتم. آخرین پرواز آن شب بود و تا فردا صبح ساعت ده، دیگر پروازی به تهران نبود. با بی چارگی روی سنتورم، همان جا کنار باجه ی لیست انتظار، نشستم. می ترسیدم که اسمم را صدا کند و من نشونم. من آن شب باید به خانه بر می گشتم. حتی شده با پای پیاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اسم مرا خواندند. نفس راحتی کشیدم. به نظر می رسید مقدمات سوار شدن و آماده شدن و تشریفات مهماندارها، ساعت ها زمان برد. چیزی در حدود سی دقیقه روی باند، منتظر اجازه پرواز از طرف برج مراقبت بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا استرس هر از چند دقیقه یک بار دستم را روی دهان و بینی ام می گذاشتم. این یک حرکت هیستریک و کاملا غیر ارادی بود، ولی اگر کسی عادت مرا نمی دانست امکان داشت که فکر کند بوی بدی می آید که من بینی و دهانم را گرفته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم تا آرامش خودم را حفظ کنم. تا مقصد من مردم و زنده شدم. دوست داشتم که زمان سریع تر حرکت می کرد. دلم بدجور شور می زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از هواپیما پیاده شدم، آن چنان باد سردی به صورتم خورد که لرزشی موذی و حتی تا حدودی دردناک تمام بدنم را در بر گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای قشم گرمای ملایم و مطبوعی داشت که حتی در این چند روز اخیر گرم تر هم شده بود، و این در مقایسه با سرمایی تهران مثل رفتن از طبقه سوم جهنم به طبقه هفتم زمهریر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یک مانتوی تکی در شرف یخ زدن بودم. کوله ام را روی شانه ام جا به جا کردم. و با عجله سوار اتوب*و*س فرودگاه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گرفتن ساک کوچکم و سنتورم به سالن خروج رفتم. به کیوسک تاکسی رفتم و یک تاکسی گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده که مرد مسن و موجهی بود نگاهی به من که در خودم فرو رفته بودم و گلوله شده بودم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سردته دخترم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله. من از قشم میام. اصلا فراموش کرده بودم که تهران چقدر سرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و بخاری ماشین را روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سرمای تهران که هنوز شروع نشده. درس می خونی تو کیش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کیش نه قشم. بله دانشجو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برادرزاده منم کیش درس می خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل در خانه نگه داشت. کرایه را پرداختم و پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خانه باز بود و تعداد خیلی زیادی ماشین مقابل در و داخل خانه پارک شده بود. قلبم آن چنان می کوبید، مثل اینکه به روی دور تند گذاشته شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نفس نفس افتاده بودم. بارو بنه ام را برداشتم و به داخل رفتم. تمام چراغ های حیاط بزرگ و پر از دار و درخت قدیمی روشن بود. روی ایوان چند نفر ایستاده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین آنها آیدین را شناختم. نیم رخش به طرف من بود. یک نفر از آنها که ظاهرا من را می شناخت اشاره ای به او کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخید و مرا دید. برای لحظه ایی نگرانی زیادی در چشمانش مشخص شد. تی شرت پاییزه آستین بلنده مشکی و شلوار کتان سیاه به تن داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستم را جلوی دهانم گرفتم. سنتور را روی زمین گذاشتم. به طور وحشتناکی دلم می خواست که خودم هم همان جا روی زمین بنشینم. چهار زانو و مصیبت زده. چون احساس می کردم که مصیبتی عظیم اتفاق افتاده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدین از پله های ایوان پایین آمد. دوباره صدای جیغ زنی از درون ساختمان آمد و مرا از جا پراند. از پنجره ها و میان پرده های تور و حریر و ابریشم، نگاهی به درون سالن انداختم. سالن و هال پر از آدم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطول حیاط را طی کردم تا به داخل ساختمان برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدین جلو آمد و به من رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا. آروم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم. دستش را دور بازویم قلاب کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولم کن. چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگش پریده بود و چشمانش قرمز و گریه ایی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست دیگرش دست دیگرم را در دست گرفت. ولی من محکم دستم را پس کشیدم و تقریبا با صدای جیغ مانند، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولم کن. دارم می گم چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و درمانده بود. اشک در چشمانش حلقه زد. چشمانم را روی هم فشردم. بازویم را که در دستش بود، با شدت بیرون کشیدم و تقریبا تنه محکمی به او زدم و به طرف ساختمان دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل ساختمان ساناز به من رسید. چشمانش از گریه زیاد مثل دو خط اُریب شده بود. موهایش آشفته از زیر شال سیاه بیرون زده بود و صورتش حتی از آیدین هم رنگ پریده تر بود. ساناز مرتب و آرایش کرده ی من چه بلایی به سرش آمده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا که دید زیر گریه زد. دوباره صدای جیغی دیگر. به داخل رفتم. تمام سالن پذیرایی و هال وردوی پر از آدم بود. همه سیاه پوش. همه گریان. احساس کردم که چیزی به مردن من هم نمانده است. با چشمانم اعضای خانواده را جستجو کردم. دوباره یک جیغ دیگر. به سمت صدا برگشت. سارای بود که روی مبلی تقریبا از هوش رفته بود. علی بالای سرش ایستاده بود و از یک لیوان آب به روی صورتش آب می پاشید. ساناز مرا رها کرد و به طرف علی رفت و لیوان را از دستش گرفت و تمام آب آن را یک دفعه به روی صورت سارای پاشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم تنگ شده بود. صدای گریه مردانه ایی از آن سمت سالن می آمد. بابا بود که های های گریه می کرد. برای آنکه نقش بر زمین نشوم، که احتمالش بسیار زیاد بود، به میز چوبی کهنه ایی که در ورودی هال بود تکیه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک سرشماری در ذهنم انجام دادم. آیدین، سارای، ساناز، علی، رضا، بابا، المیرا که مشغول بازی و شیطنت در هال بود. آراز که تلفنی با او حرف زده بودم. یک نفر این جا غایب بود. کسی که جواب تلفنم را نداده بود. کسی که بر خلاف همیشه به استقبالم نیامده بود. کسی که نیمه دیگر من بود. کسی که با هم در یک رحم بارور شده بودیم و رشد کرده بودیم. کسی که شاید از نظر احساسی به او بیشتر از همه وابسته بودم. قل دیگرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و با حالتی بیچاره به ساناز که بالای سر سارای ایستاده بود و شانه ها و قفسه سینه اش را ماساژ می داد، نگاه کردم. نگاهش را از من دزدید. آراز از پله ها پایین آمد و مقابلم ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کو سهند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله ایی عمیق کرد. دستش را دراز کرد تا مرا در آغوش بگیرد. از زیر دستش فرار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهند؟ ..... سهند؟ ..... سهند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن چنان صدایش می کردم و به دنبالش بودم، مثل این که او باید همین حالا از بالا یک زهر مار و سهند بگوید و من هم به طبقه بالا بدوم و با یک پس گردنی جوابش را بدهم و او هم دنبالم کند و کارمان به قول او به گیس و ریش کشی برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراز را کنار زدم و از پله ها بالا دویدم. سه پله مانده زمین خوردم و کف هر دو دستم و زانوی راستم روی قالی ساییده شد. بی اهمیت برخاستم و به اتاقش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق را آن چنان باز کردم که محکم به دیوار خورد و برگشت، و به بازویم برخورد کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقش همان طور مثل همیشه شلوغ و درهم و برهم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان جا روی زمین چنباتمه زدم. احساس می کردم که زانوانم تحمل وزن بدنم را ندارد. سرم را میان دستانم گرفتم. از پایین صدای شیون و وایلای سارای می آمد. کسی بالای سرم آمد. دست انداخت زیر بغلم و بلندم کرد. نگاهش کردم و به آغوشش فرو رفتم. مرا محکم بغل کرده بود. سالها بود که من و آراز آن چنان تنگ و صمیمانه یکدیگر را بغل نکرده بودیم. سالها بود که از او فراری بودم. سالها بود که او را نادیده می گرفتم. از او ناراحت بودم و این ناراحتی را با کم محلی نشان می دادم. او که زمانی دلم برایش بیشتر از همه می تپید، حالا از همه به من دورتر شده بود. نفسم تنگ شد. رهایم کرد و با دستپاچگی به دنبال کیف دستیم گشت. پایین دوید. همان جا کنار در روی زمین افتادم. برای ذره ایی اکسیژن جان می دادم. چشمانم سیاه شده بود. فریاد آیدین را از بالای سرم شنیدم. سرم را بلند کرد و بعد موجی از خنکی و اکسیژن به درون دهان و ریه هایم سرازیر شد. چشمانم را باز کردم. سارای بالای سرم ایستاده بود و گریه می کرد و به سر و صورتش می زد. در آغوش آیدین بودم. علی دوان دوان با لیوان آبی که نیمی از آن را در راه پله ها ریخته بود، سر رسید. صورتش پر از ترس بود. آب را به زور پایین دادم. گلویم درد گرفته بود. همیشه بعد از حمله های آسم، گلو درد می گرفتم. برخاستم و نشستم. سرم را بین پاهایم نگه داشتم. صدای گریه سارای و ساناز روی اعصابم بود. دلم می خواست فریاد بکشم تا همه ساکت شوند. آیدین با صدای گرفته ایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساناز، سارای رو ببر پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به عقب تکیه دادم و همان طور چند بار محکم پشت سرم را به چهار چوب آهنی در اتاق کوبیدم. یک بار، دو بار، سه بار. بار آخر سرم به آهن برخورد نکرد. آراز دستش را پشت سرم گذاشته بود. بین سرم و چهار چوب آهنی در اتاق. دلم می خواست که موهایم را بکشم. دلم می خواست جیغ بکشم. دلم می خواست که خودم را کتک بزنم، ولی اصلا و ابدا دلم نمی خواست که گریه کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم نگاهش کردم. با یک حرکت برخاستم و مقابلش ایستادم. چیزی نمانده بود که یقه اش را بگیرم. او هم با خشم نگاهم کرد. شانه هایم را گرفت و محکم تکان تکانم داد. علی یک قدم به جلو برداشت و با لحنی عصبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عمو تو رو خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آیدین نگذاشت حرفش را تمام کند. دستش را گرفت و با خودش به پایین برد. به این وسیله مرا به او واگذار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کف دستش محکم روی شانه ام کوبید. آن چنان محکم که سکندری خوردم. ولی باز هم اتفاقی نیافتاد. حداقل نه آن اتفاقی که او قصدش را داشت. یک ضربه ی دیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چته هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک کشیده آرام به گونه ام زد. باز هم بی نتیجه بود. کشیده بعدی محکم تر بود. به طوریکه جایش سوخت. باز هم هیچ چیز. این بار آن چنان بیخ گوشم خواباند که صورتم به یک طرف خم شد. با خشم فرو خورده، و با هر دو دستم محکم روی سینه اش کوبیدم و او را به عقب هل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولم کن. ولم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مرا در بر گرفت و محکم تکان تکانم داد. این همه زور از او بعید بود. از این حال او. ولی هر چه بود او مرد بود و من زن. حتی اگر یک مرد عملی بود، باز هم زور او بیشتر از من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمان خمار و زیبایش نگاه کردم. چشمانی که روزی آنها را می پرستیدم. چشمانی که روزی با چه صبر و حوصله ایی به من سنتور آموخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقبت به گریه افتادم. گریه می کردم و جیغ می زدم. او را می زدم. خودم را می زدم و زار زار گریه می کردم. گریه ایی رقت انگیز و خفه کننده. جیغ های کر کننده ایی که می کشیدم حتی بلند تر از جیغ های سارای بود. من گریه کرده بودم. او مرا به گریه انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسم سر تا سر خاکی شده بود. چه اهمیتی داشت؟ وقتی که قرار بود همه به همین خاک برگردیم، دیگر هر چیزی حساسیت خودش را از دست می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درخت کاج پیری تکیه دادم. حالت تهوع داشتم. سرم را به عقب تکیه دادم. سارای از شب قبل یک نفس گریه کرده بود. آیدین به کنارم آمد. عصبی بود و ناراحت. خط نگاهش را گرفتم. با خشم به آراز که کنار دیوار غسال خانه چنباتمه روی زمین نشسته بود و چرت می زد، نگاه می کرد. تکیه ام را از درخت کندم و با خشم به طرفش رفتم. در نیمه راه آیدین متوقفم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه سونا. ولش کن. دعوا راه ننداز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویم را کشیدم و با دو گام بلند خودم را به آراز رساندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو آبروی نداشته مون رفت. تو خاک کردن داداشت هم باید چرت بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را بالا گرفت و آن چنان نگاه مظلومانه ایی به من کرد که زبانم را گاز گرفتم. برخاست و غمگین به سمت قبرها رفت و روی نیمکتی که آن جا بود نشست. المیرا به کنارم آمد و مانتویم را کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش زانو زدم. خیلی ملوس و ناز بود. کپی برابر اصل سارای شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای خرمایی روشن اش را از روی صورتش کنار زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جونم موش موشکم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دایی سهند مرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست گردن سارای را بشکنم. آخر او چه جور احمقی است که بچه چهار ساله را به قبرستان آورده بود. صبح حال درستی نداشتم و متوجه آمدن المیرا نشدم و گرنه به هیچ و جه اجازه نمی دادم که او شاهد چنین صحنه هایی باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرده یعنی چی؟ مثل خرگوش من که مرد، بعد علی خاکش کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کردم. اشاره ایی به علی که کنار آیدین ایستاده بود، کردم. جلو آمد. سریع و در گوشش گفتم که المیرا را سرگرم کند. اصلا دوست نداشتم تا لحظاتی دیگر که جنازه را از غسال خانه بیرون می آوردند، المیرا آن جا باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی بغلش کرد و با هم به سمتی که ماشین ها را پارک کرده بودیم، رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار دست ساناز رفتم. چشمانش از گریه زیاد ورم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به مامان خبر دادید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره آیدین خبر داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرخیدم و نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب چی گفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را بالا آورد و شقیقه هایش را ماساژ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگه؟ گفت هر چه سریع تر خودم رو می رسونم. اون سر دنیا است. شاه عبد الظیم که نیست بیخ گوشمون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم. به بابا که کمی آن طرف تر با عمو و عمه ام ایستاده بود، نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا این طور شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفینی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبح که می رفت دانشگاه مشکلی نداشت. خونه ی ما بود. حتی با من شوخی شوخی، مچ هم انداخت. موهام رو هم به هم ریخت. البته چند وقتی بود که سهند همیشه نبود. ولی .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کرد و به من نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو این چند وقته باهاش حرف زده بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستم گردنم را ماساژ دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هر روز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نظرت حالش چطور بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر کردم. من و سهند هر روز با هم تلفنی حرف می زدیم. حتی شده بود یک دقیقه. من راه دور بودم و او را نمی دیدم و سهند می توانست هر طور که بخواهد صدایش را نشان دهد. سهند پسر تو داری بود. من در صورتی می توانستم تشخیص دهم که او دروغ می گوید یا نه، که او را ببینم. از پشت تلفن چیز زیادی دستگیر آدم نمی شود. ولی خب من هم متوجه شده بودم مدتی بود که بی حوصله بود. چند مرتبه هم از او راجع به این بی حوصلگی سوال کرده بودم که هر دفعه با یک جواب نسبتا منطقی سر و ته قضیه را به هم آورده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک کم بی حوصله بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز سرش را تکان تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره دقیقا بی حوصله بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم که هر دو نفرمان به یک چیز فکر می کنیم و آن اینکه یعنی سهند آن قدر بی حوصله بوده است که خودش را از طبقه چهارم دانشگاه به پایین پرت کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی آمد و گفت که اگر خانواده سهند پیرزاد می خواهند او را برای بار آخر ببینند، به داخل غسال خانه بیایند. آراز از کنار قبرها بلند شد و به همراه آیدین و رضا به داخل رفتند. سارای می خواست به داخل برود، دستش را گرفتم و به عقب هلش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا تو رو خدا. دارم می ترکم. بذار یک دقیقه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم را فرو دادم. مشغول سرو کله زدن با سارای بود که نمی دانم علی از کجا فهمیده بود که به درون غسال خانه دوید. دست سارای را رها کردم و از پشت سر یقه علی را گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رو خدا عمه بذار ببینمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردم. سعی کرد تا با ملایمت مرا کنار بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا صدای فریاد های بلند و نعره مانند آراز و آیدین به گوش می رسید. علی آشکارا در آغوش من شروع به لرزش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رو خدا. تو رو خدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم تر بغلش کردم. آیدین در حالیکه به پهنای صورت اشک می ریخت از در غسال خانه بیرون آمد. پشت سرش آراز که تلو تلو می خورد با رضا بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی توانستم بگذرام که علی روی مرده عموی جوانمرگش را ببیند. عمویی که از همه بیشتر با او صمیمی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراز محکم به پیشانی اش می زد و هق هق گریه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجنازه را در تابوت آهنی مخصوص غسال خانه، برای نماز بیرون آوردند. لرزش زانوانم آن قدر زیاد بود که حالا علی مرا نگه داشته بود که روی زمین نیافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را جلوی دهانم گرفتم و قبل از آنکه نفسم تنگ شود اسپری را از جیب مانتویم بیرون آوردم و در دهانم اسپری کردم. بعد از نماز که هیچ چیزی از آن متوجه نشده بودم. تابوت را بلند کردند و به سمت قبر بردند. حالا جمعیت، پشت سر تابوت به حرکت در آمده بودند. سارای در حالیکه تقریبا تمام وزنش به روی ساناز افتاده بود، آرام آرام پشت تابوت حرکت می کرد. به علی گفتم که به کمک مادرش برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن آخرین نفر بودم که پشت تابوت، افتان و خیزان حرکت می کردم. زار زار گریه می کردم. بی اختیار و بی اراده. دو بار زمین خوردم. شالم از سرم افتاده بود و اسپری در یک دستم و دستمال کاغذی در دست دیگرم بود. دو زن مسن چادری به کمکم آمدند و زیر بغل مرا گرفتند و همراه تابوت به سمت قبرستان رفتیم. هیچ حال خوبی نداشتم. حس بی وزنی داشتم. معده ام متلاطم بود و حالت تهوع داشتم. دیگر نتوانستم و تلو تلو خوران چیزی نمانده بود که با زانو روی بلوک های سیمانی که برای پوشاندن قبر آن جا گذاشته بودند، بیفتم که کسی از پشت بغلم کرد. همان طور که اشک می ریختم و هق هق می کردم به بازویش چنگ انداختم. دستی مردانه بود. احتمالا آراز یا آیدین. شاید هم رضا. با ملایمت مرا روی یکی از همان بلوک های سیمانی نشاند و کمی آب برایم آورد. جنازه را از تابوت بیرون آوردند. از جا برخاستم. آیدین به درون قبر رفته بود. با دو زانو روی خاک های کنار قبر افتادم. آیدین رویش را برای لحظه ایی کنار زد. فریادی کشیدم و با دستانم محکم به سر و صورتم زدم. سر و صورتش و جمجمه اش کبود و سیاه و تا خون مرده بود. جیغ دیگری زدم و چیزی نمانده بود که با سر به درون قبر بیافتم که دوباره کسی از پشت مرا گرفت. سرم به شدت گیج می رفت. حالا هق هق گریه ام تبدیل به ناله و مویه شده بود. سارای کنار قبر نشسته بود و خاک بر سر می ریخت. رضا و ساناز به سختی بلندش کردند. خیل شلوغ و پر ازدحام بود. ولی صدای جیغ های سارای تمام قبرستان را پر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه جلوی چشمانم سیاه شد. من از ناهار روز قبل دیگر چیزی نخورده بودم. تقریبا بیست و چهار ساعت. خودم را نگه داشتم. آراز را دیدم که دوان دوان با یک ساندیس به طرفم آمد. آیدین هنوز در قبر بود. رضا سارای را بغل کرده بود. بابا آن طرف قبر، در بغل عمو گریه می کرد. آراز هم که برای من ساندیس آورده بود. چرخیدم تا ببینم که این چه کسی است که مرا بغل کرده است. شهریار بود که آن قدر به من نزدیک شده بود. کسی که روزی شاید می توانست از این هم نزدیک تر شود. شاید اگر می خواست. اگر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان حال بد دستم را از دستش بیرون کشیدم. حاضر بودم که با سر به درون قبر پرت شوم ولی او مرا در آغوش نگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش پر از ناراحتی و احساس بود. احساسی که در درون من مرده بود. شهریار برای من مرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراز میان ما قرار گرفت و با اخم به شهریار نگاه کرد. اخمی که تنها یک معنی داشت "دستت را از خواهر من کنار بکش. "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را دور شانه ام حلقه کرد. به او تکیه دادم و آرام آرم ساندیس را نوشیدم. دوست نداشتم بی هوش شوم. از زنانی که هر لحظه غش می کردند و فشارشان می افتاد، متنفر بودم. من قوی بودم. در موقعیت بد تر از این هم سرپا مانده بودم. آراز آهسته اشک می ریخت. طاقت دیدن اشک های او را نداشتم. به قدری مظلومانه گریه می کرد که جگرم را آتش می زد. آراز همیشه آرام ترین و مظلوم ترین و حساس ترین عضو خانواده بود. فوق العاده مهربان و حساس بود. همین حساسیت بیش از اندازه اش او را به خاک سیاه نشانده بود. روحیه لطیف و حساسی داشت او را اسیر خودش کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندانهایم را محکم به هم فشار دادم؛ تا جیغ نکشم. ولی اشک هایم بی اراده می ریختند. اختیار و کنترلی به روی آنها نداشتم. اگر می خواستم به هر طریق که شده جلوی ریزش آنها را هم بگیرم، دق می کردم. می ترکیدم. یک آوانس برای خودم قایل شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به حال مراسمی به این ازدحام و دلخراشی ندیده بودم. متوجه شدم که نیمی از جمعیتی که آن جا بودند، دوستان و هم کلاسی های سهند بودند. تاج گل بزرگی هم از طرف خود دانشگاه و استادان فرستاده شده بود که کنار تاج گل های بی شمار دیگر گذاشته شده بود. از میان آنها امیر دوست صمیمی سهند را شناختم. باید با او صحبت می کردم. ولی نه حالا. باید می فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام لباس های آیدین خاکی شده بود. خودش با دست خودش سهند را در خاک گذاشت و بلوک های سیمانی را روی برادر جوانمرگ شده اش گذاشت. رنگ صورتش آن چنان پریده بود که احساس می کردم، هر لحظه خودش هم خواهد مرد. من و سهند را آیدین و سارای بزرگ کرده بودند. با اینکه خودشان نوجوان بودند ولی به خوبی یادم هست که تمام توجه شان به من و سهند و حتی آراز بود که فقط سه سال از ما بزرگ تر بود. زمانی که مامان از بابا طلاق گرفت، آراز فقط چهار سالش بود و من و سهند هم تازه یک ساله شده بودیم. هم او و هم سارای حق داشتند که این طور بی تابی کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره مراسم تمام شد. احساس می کردم که تمام انرژی من هم با تمام شدن کفن و دفن تمام شد و بالاخره سرم گیج رفت. آراز برای لحظه ایی مرا رها کرده بود، تا به ساناز کمک کند که تا سارای را که از حال رفته بود به ماشین منتقل کنند. دستم را روی پیشانی ام گذاشتم. چشمانم را بستم. احساس می کردم که در چرخ و فلک نشسته ام. سرم می چرخید. دقیقا مثل همان حسی که در کودکی در چرخ و فلک داشتم و آن زمان آن قدر قهقه می زدم و از آن سرگیجه شادمان می شدم. ولی حالا از آن متنفر بودم. نقطه هایی طلایی پشت پلک هایم می گفت که حالم هیچ خوب نیست. دعا می کردم که بتوانم خودم را به ماشین آیدین برسانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم می خواست که همان جا یک مشت محکم به فک شهریار بکوبم تا دیگر مرا با این لحن آشنا صدا نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را باز کردم و با خشم نگاهش کرد. بازویم را گرفت. با نفرت دستم را از دستش بیرون کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگر یه بار دیگه به من دست بزنی دستت رو از جا می کنم. واضحه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعضلات فکش منقبض شده بود. متوجه ابروانش شدم. در اوج ناراحتی خنده ام گرفت. شهریار زیر ابروانش را برداشته بود. ناخواسته خندیدم. زهر خندی پر از درد و ناراحتی. با خنده ی من کمی گیج شد. با انگشت اشاره ام به ابروانش اشاره کردم و با تمسخر گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط این یه قلم کارو نکرده بودی که به لطف رویا اون رو هم انجام دادی. دیگه پرونده ات کامل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظه ایی رنگش پرید و سفید شد و بعد سرخ و برافروخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_محض رضای خدا. چی به سرت اومده؟ شهریار زیر ابرو برداشته. کوکی جون نظرش چیه؟ اون که می گفت من به درده تو نمی خورم. حالا که رویا جون وادارت کرده زیر ابرو برداری چی میگه؟ آق والدینت نکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه تو بس کن. دیگه دور و بر خودم نبینمت. روشنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش پر از حسرت بود. حسرت چی؟ دلم می خواست محکم بیخ گوشش بکوبم و بگویم "تو بی خود می کنی که این طور با حسرت به من نگاه می کنی. تو اجازه ی این کار را نداری. تویی که مرا رها کردی، حق نداری با حسرت به من نگاه کنی. اصلا حسرت چه چیزی را می خوری؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراز خودش را به ما رساند. نگاهی به من و او کرد و با تهدید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شهریار ولش کن. بذار راحت باشه. اگر یه بار دیگه ببینم که دور و برشی با من طرفی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم نگاهی به آراز کرد و با پوزخندی تمسخر آمیز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترک کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآراز با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترک هم که نکرده باشم هنوز برای خانواده ام غیرت دارم. هنوز مثل تو نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار بی توجه به آراز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا بفهم که بابات مخالفت کرد. چرا دوست داری که همه چیز رو بندازی گردن من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از آنکه جوابش را بدهم، آراز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره بابا مخالفت کرد، ولی کوکب خانم هم دو دستی چسبید و گفت که آره خانواده قاراشمیش ما به خانواده محترم شما نمی خوره. تو هم از خدا خواسته با اولین دختری که از قضا دوست صمیمی سونا بود، ازدواج کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطراف کرد و با تمسخر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس کو رویا؟ یه زمانی خیلی خاطر سهند رو می خواست. به سونا گفته بود داداشت رو برام جور کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ شهریار به شدت پرید. آراز انگشتش را روی نقطه درد گذاشته و فشار داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی به سمت شهریار متمایل شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصلا برام مهم نیست که تو فامیلی یا غریبه یا هر خره دیگه ایی. فقط دور و اطراف سونا نبینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را گرفت و با هم به سمت ماشین اش رفتیم. تقریبا همه رفته بودند. در سکوت به سمت هتلی که قرار بود غذا در آن جا صرف شود، راند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربه ایی به در اتاق خورد و سارای سرش را از لای در داخل کرد. پشت سرش ساناز با نگرانی به من نگاه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می تونم بیام تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرخاستم و روی تخت نشستم و بالش را بغل کردم. بوی سهند را می داد. از روز قبل که از تشییع جنازه برگشته بودیم من به اتاق سهند رفته بودم و تا آن لحظه از آن جا خارج نشده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ساعت اول را فقط در بهت و حیرت بودم. تنها روی تخت دراز کشیده بودم و یکی از تیشرت هایی را که کنار تخت افتاده بود، و بوی تن او را می داد، بغل کرده بودم و به سقف خیره شده بودم. هر چقدر که می گذشت مثل اینکه بیشتر پی به عمق فاجعه می بردم. آن کرختی و بی حسی کم کم از بین می رفت و من تازه متوجه مصیبتی که گریبان مان را گرفته بود، می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ساعت آن قدر بهوش و عاقل شده بودم که به گریه بیفتم. گریه ایی متفاوت با آن گریه ایی که در قبرستان کرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی مواقع آدم نمی دادند که برای چه گریه می کند. فقط گریه می کند تا آن غم سنگین که بر دل دارد آب شود و پایین بریزد. ولی بعضی مواقع آدم دقیقا می داند که برای چه گریه می کند. گریه دوم من دلیلش آگاهیی بود که پیدا کرده بودم. اینکه دیگر سهند نیست. دیگر کسی هر روز به من زنگ نمی زند. دیگر کسی نیست که مثل من به باقالی حساسیت داشته باشد. من و سهند خیلی زیاد با هم بحث و درگیری داشتیم. حتی با هم قهر می کردیم. ولی به همان نسبت به هم عشق داشتیم. احساس می کردم که خالی شده ام وجودم چیزی را گم کرده است. حسی که فوق العاده بد و بیچاره کننده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم نشست. ساناز هم در را بست و روی صندلی میز تحریر سهند نشست. نگاهی به موهایم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا این را رو این قدر کوتاه کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه هایم را بالا بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زشت شدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختر عمویی بگم یا زن داداشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم بی حوصله خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه فرق داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره. اگر بخوام به عنوان دختر عموت بگم، خیلی خوشگل شدی. ولی اگر بخوام زن داداشی بگم، اکبیری شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن اش آن قدر بامزه بود که سارای را هم به خنده انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارای موهای روشن اش را کنار زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان سه روز دیگه می رسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لطف کرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان تکان داد ولی حرفی نزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با آقای دکتر میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه فکر نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آلما رو هم میاره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارای نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر نکنم الان فصل مدارسه. آلما هم مدرسه داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دقت کردی که ما چه خانواده پر جمعیتی هستیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره پوزخندی دیگر در تایید حرف من از طرف سارای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروانش را بالا برد و با مسخره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره مهستی جون منتظرش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم ولی حرفی نزدم. مهستی را در تشییع جنازه دیده بودم. هیچ حسی نسبت به زن صیغه ایی بابا نداشتم. دقیقا مثل آقای دکتر شوهر مامان. حداقل حسن و خوبی که مهستی داشت، سرد و پر از فیس و غرور نبود. آقای دکتر مثل اینکه آسمان سوراخ شده بود و او از آن بالا پایین افتاده بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تارا رو ندیدم. ایران نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه امسال برنگشت. برگرده ایران که چی بشه مثلا؟ بابا که ماشالا سیب زمینی. به هیچ کدوم از ماها که خودش بزرگمون کرده رگ نداره، حالا دیگه می خوای به تارای بیچاره که اصلا پیشش نبوده رگ داشته باشه. گاهی دلم براش می سوزه. بچه با معرفتیه. با اینکه اصلا با ما نبوده و خیلی کم ما رو دیده ولی همیشه زنگ می زنه و احوال پرسی می کنه. از آلما خیلی با معرفت تره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت. سارای حق داشت، تارا از آلما با معرفت تر بود. با اینکه هر دو نفرشان خواهر ناتنی ما بودند، ولی آلما دقیقا مثل خود آقای دکتر سرد و پر از فیس و افاده بود. حتی با اینکه مدت زمان بیشتری را با ما گذرانده بود. ولی تارای بیچاره به محض اینکه چشم باز کرد، سیما زن دوم بابا و مادرش فوت کرد و دایی ها و خاله هایش او را با خودشان به ایتالیا بردند و او خیلی کم با ما برخورد داشت. ولی مهربانی ذاتی خود سیما را داشت. یادم است زمانی که من و سهند سه چهار ساله مان بود و بابا تازه سیما را گرفته بود، سیما واقعا جای مامان که ما را از یک سالگی رها کرده و رفته بود را پر کرده بود. ولی خب بیچاره عمرش به دنیا نبود. بعد از به دنیا آوردن تارا سرطان مجالش نداد و زود از بین ما رفت. با رفتنش هم من و سهند به نوعی یتیم شدیم و هم تارای بیچاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره تارا با معرفته. به من هم گاهی زنگ می زنه. اصلا خبر داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارای اشک هایش را پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه طفلکی بمیرم براش. با سهند هم خیلی جور بود. اگر بفهمه حتما پا می شه میاد ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یکی بهش بگه. بفهمه ناراحت میشه بهش نگفتیم. بالاخره برادر اون هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا می گم آیدین بهش زنگ بزنه بگه. بیچاره آیدین به قول خودش شده جغد شوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز برای عوض کردن بحث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علی خیلی ناراحته بچه ام. دیشب اصلا نتونست بخوابه. آخر سر آیدین رفت پیشش خوابید. همه اش از خواب می پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران بود. دستم را روی دستش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب می شه. سهند و علی خیلی با هم جور بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم که چه داغی این پسر رو دل ما گذاشت. آیدین هم داغونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیدم که دیروز سر غذا آیدین با امیر دوست سهند حرف می زد. چیزی هم دستگیرش شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نشده زیاد حرف بزنن. بعد هم بیچاره امیر هم اونقدر حالش بد بود که اصلا نمی تونست حرفی بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارای زیر گریه زد و ساناز را هم به گریه انداخت. بغضم را فرو خوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امیر سهند رو پیدا کرده بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز تنها سرش را به نشانه تایید تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر حق داشت که نتواند حرف بزند. مغز متلاشی شده کسی را دیده بود که سالیان سال دوست صمیمی اش بوده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بعد از نارویی که رویا به من زد دیگر با هیچ دوستی آن قدر صمیمی نشدم. ولی امیر و سهند خیلی بیشتر از این ها با هم صمیمی بودند. می توانستم حال امیر را درک کنم. باید می گذاشتم تا کمی حال و روز امیر رو به راه تر شود و بعد از او یک تحقیق کامل می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارای دستم را گرفت. به چشمان زیبایش نگاه کردم. او خیلی از رضا سرتر بود. رضا اصلا مرد بدی نبود، ولی او و سارای هیچ مناسبتی با هم نداشتند. می دانستم که سارای کس دیگری را دوست داشت. کسی که هرگز با من درباره او صحبت نکرده بود. ولی بابا اجازه نداد که آن مرد حتی به خواستگاری سارای بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا پسر یکی از دوستان خودش بود. یکی از ملاکین بزرگ تبریز. بابا ما را بزرگ نکرده بود و شاید حتی به قول سارای هیچ رگ و احساسی هم به ما نداشت. ولی زمانی که پای تصمیم گیری درباره زندگی آینده ی ما به میان می آمد او این حق را به خودش می داد که دخالت کند و با زور حرف خودش را به کرسی بنشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا یک دیکتاتور واقعی بود. مامان ما را رها کرده و رفته بود. دیگر هم درباره هیچ کاری از کارهای ما دخالتی نکرده بود و این خودش قابل قبول تر بود. ولی بابا زمانی که پای منافع خودش به میان می آمد تازه به یادش می افتاد، بچه هایی دارد که باید برایشان پدری کند. سارای را وادار کرد که به رضا جواب مثبت بدهد. هرگز نفهمیدم که سارای چطور راضی به این کار شد. سارای خیلی برای آن مرد صبر کرده بود و تقریبا خیلی دیر ازدواج کرده بود. سی و دو سالش بود که بالاخره بعد از دو سال مقاومت در برابر بابا به ازدواج با رضا راضی شد. رضا سارای را دوست داشت. باید هم می داشت. سارای خیلی زیبا و دوست داشتنی بود و آرزوی هر مردی بود. جدای از این ها خیلی خانم و متین بود. سارای حسن هایی داشت که هر مردی را شیفته خودش می کرد. ولی گاهی احساس می کردم که سارای علی رغم تمام توجهی که به رضا داشت، عشقی به او نداشت. مثل اینکه عشقش به عنوان یک زن ته کشیده بود. رضا را دوست داشت، خیلی به هم دیگر احترام می گذاشتند ولی آن عشقی که باید در چشمان سارای دیده نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا زندگی همه ما را به نوعی به هم ریخته بود. مامان کنده و رفته بود. ولی بابا هر از چند مدتی یادش می افتاد که باید برای ما پدری کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهریار را هم او رد کرد. دلیل اصلی اعتیاد آراز هم او بود. آراز همیشه حساس بود. ولی در سن بدی بود که بابا و مامان از هم جدا شدند. آن زمان من و سهند آن قدر کوچک بودیم که حتی خودمان را هم نمی شناختیم. یک بچه یک ساله می تواند دوری مادرش را تحمل کند. یک بچه یک ساله فقط یک سری احتیاجات غذایی و به طور کل، مادی دارد که آنها را یک پرستار هم می تواند برطرف کند. شاید روزهایی اول بهانه مادرش را بگیرد ولی قطعا خیلی زودتر از یک بچه چهار ساله خودش را با دوری مادرش وقف می دهد. ولی آراز در سنی بود که به مادر احتیاج داشت. به همین خاطر او بیشترین ضربه را از این جدایی خورد. او که روحیه ایی تا این حد حساس و بی اعتماد به نفس داشت که برای تسکین دردهایش به دامان مواد پناه ببرد. آراز کم داشت. کمبودی که هرگز جبران نشده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو می توانست یکی از بهترین آهنگسازان ایران شود. ولی بابا با این کار او هم مشکل داشت. نگذاشت که او پی عشقش برود. عشق او موسیقی بود. زمانی که نت می نوشت و ساز می زد، غم هایش کم تر می شد. ولی بابا این را هم از او گرفت. نگذاشت که به هنرستان موسیقی برود و او را وادار کرد که به دانشگاه برود و حسابداری بخواند. بعد هم او را حسابدار تشکیلات عریض و طویل چاپخانه اش کرد. حسابداری چیزی بود که آراز از آن متنفر بود. از تمام لحظه به لحظه دانشگاه اش بیزار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشگاه برای هم جوانی دورانی طلایی است. دورانی پر از شوخی ها و خوشی های تکرار ناشدنی. ولی برای آراز دانشگاه یک شکنجه گاه بود. تبعید گاهی که باید هر روز به آن جا می رفت و رشته ایی را می خواند که هیچ سنخیتی با روحیه هنرمند و احساسی او نداشت. همین ها او را که از درون خراب بود، خراب تر کرد و عاقبت او را از هم پاشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید بتوان گفت که تقریبا آیدین تنها کسی بود که کمی از دست بابا در امان ماند. آیدین از بچگی عاشق ساناز بود و خب ساناز هم برادر زاده خود بابا بود و طبیعی بود که بابا با ازدواجشان موافق باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف سارای، آیدین خیلی زود ازدواج کرد. تقریبا در بیست و سه سالگی. آیدین تنها عضوی از اعضای خانواده بود که به قول آراز بی مشکل بود. آن هم به لطف ساناز. بقیه ی ما هر کدام سازی می زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا وادار کرد که به رشته هتل داری بروم. چیزی که از آن متنفر بودم. من روابط عمومی قوی نداشتم ولی بابا این را نمی فهمید. من عاشق ریاضیات بودم. ولی مرا به ضرب تهدید و کتک وادار کرد که به هتل داری بروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا برای کارهایش دلیل هم داشت. عقیده داشت که این کارها به نفع خود ماست. آراز را به حسابداری فرستاد؛ چون باید به حساب و کتاب های خودش رسیدگی می کرد. مرا به هتل داری فرستاد تا زمانی که درسم تمام شود بتوانم هتلی قدیمی و خانوادگی که در بابلسر داشتیم و تقریبا به جای سود ضرر می داد را به صورت علمی و کاملا مطابق با اصول هتل داری اداره و احیا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیدین را وادار کرد که رشته گرافیک بخواند. آیدین مثل من به مهندسی علاقه داشت. ولی چاپ خانه ایی که در بازار داشتیم احتیاج به کسی داشت که با شیوه های نوین انواع چاپ و لیتوگرافی آشنا باشد. و قرعه این کار به اسم آیدین افتاد. ولی سارای بیچاره از همه مهجور تر افتاد. سارای پرستاری را دوست داشت. شیفته رشته های طبی بود ولی بابا نگذاشت که درس بخواند و به محض اینکه سارای دیپلم گرفت او را به خانه داری وادار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره همه ی ما نظارت و رسیدگی می خواستیم. یک نفر باید می بود که به این همه آدم رسیدگی کند. بابا دیگر از پرستار و خدمتکار خسته شده بود. بنابراین به محض اینکه سارای توانست یک خانواده را اداره کند او را خانه نشین کرد تا به ما رسیدگی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ما اسیر بودیم. بابا کار خودش را می کرد و در نهایت هیچ نظری از ما نمی خواست. وقتی که می خواست کاری انجام شود از تمام شیوه های اعمال فشار به روی بچه هایش استفاده می کرد و در نهایت این او بود که پیروز می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب به خاطر دارم که آیدین برای آنکه نخواهد گرافیک بخواند، ماه ها از خانه بیرون زد. ولی یک پسر هجده ساله چه کار می توانست بکند؟ بدون هیچ پول و پشتوانه مادی و بلد بودن هیچ کاری. در نتیجه مجبور شد که دوباره به خانه برگردد و به حرف بابا گوش کند. هر کدام از ما مجبور به انجام کاری شدیم که بابا از ما خواست. و همین اجبار ها و تحکم ها، ریشه سست محبتی که بین ما و بابا بود را روز به روز خشک تر و ضعیف تر کرد. به طوریکه حالا من احساس عشقی که به هر کدام از برادران و خواهرم داشتم، بیشتر از محبتی بود که به پدر و مادرم داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که فقط برای هر کدام از ما یک نماد بود. یک اسم زیبا که فقط می دانستیم بهشت زیر پاهایش است و بابا هم محبتش را که کم بود با همان تحکم و دیکتاتوری کم رنگ تر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هایش را پاک کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با آراز حرف می زنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه مرکز ترک اعتیاد هست که خیلی عالیه. راضیش کن بره ترک کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم. آراز مشکل داشت و تا زمانی که از لحاظ روحی این مشکلات با او بود، او هم اسیر بود. او این اسارت را دوست داشت. یک بار که در اوج ناراحتی بحث شدیدی با او کردم، او با فریاد گفت که "فکر کردی به خاطر حس و حالش مواد می زنم؟ نه خیر فقط به خاطر آرامش و بیخیالی که بهم دست می ده مصرف کننده هستم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که آراز به این دلیل مواد می زد که به ذره ایی آرامش دست پیدا کند، ترک نمی کرد. ترک کردن اجباری هم هیچ فایده ایی نداشت. یک معتاد باید خودش به آن درجه از خستگی و بیزاری از مواد برسد که بخواهد ترک کند. و آراز هنوز به آن درجه نرسیده بود. او هنوز محتاج به این اسارت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی که خودش نخواد من چی کار می تونم بکنم خواهر من. کم باهاش قهر کردم؟ کم محلش کردم، باهاش حرف نزدم، جواب داد؟ نه. بدتر شد که بهتر نشد. شاید اگر این کارها رو نمی کردم تا این درجه پیش نمی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بین آنها من تنها کسی بودم که زمانی که فهمیدم آراز اعتیاد پیدا کرده است دیگر سمتش نرفتم و محبتم را از او دریغ کردم. آراز هم شاید سارای را خیلی دوست داشت، ولی آن صمیمتی که با من و سهند داشت، با آیدین و سارای نداشت. به آیدین و سارای حسی همراه با احترام داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره همیشه ازت ناراحته. میگه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کرد و زیر گریه زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میگه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای او ساناز که یک دستش را دور گردن سارای حلقه کرده بود و موهایش را نوازش می کرد، جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی ولش کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از روی تخت به طرفشان خم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می گه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان گریه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو رو خدا دیگه کم محلش نکن سونا. تقریبا پارسال بود که می گفت سونا با من مثل یه تیکه آشغال رفتار می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای های به گریه افتاد. نفسم گرفت. من از او دلگیر بودم، چون دوست نداشت او را به این وضع ببینم. این کار من فقط زاییده محبتی بود که به او داشتم. می خواستم به این طریق ناراحتی ام را به او نشان بدهم. شاید به این طریق او به راه بیاید. هرگز فکر نمی کردم که نتیجه این کارم این گونه برداشت شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من اصلا قصدم این نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی برخاستم و چند قدم در اتاق راه رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من دوستش دارم. آخه منکه به غیر از شماها کسی رو ندارم. من .... من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه لکنت زبان افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می دونم قربونت برم. ولی تو رو جون المیرا، یکم باهاش مهربون باش. اصلا تحمل ناراحتی هیچ کدومتون رو ندارم. مخصوصا آراز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و بغضم را فرو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز بیچاره باز هم برای عوض کردن بحث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو قبرستون شهریار رو دیدم. با چه رویی اومده بود خدا می دونه. کوکی خانم هم که شعورش قد نخود ماشالا. اصلا به خودشون زحمت ندادن به یه توک پا بلند شن بیان تسلیت بگن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان دادم. سارای حالا هاج و واج به من و ساناز نگاه می کرد. او آن قدر نابود بود که متوجه حضور هیچ کس نشده بود. وقتی که بچه اش را به امان خدا رها کرده بود و اگر علی نبود، المیرا شاهد تمام آن لحظات می بود، دیگر حال و روز او معلوم بود. نباید هم متوجه حضور شهریار نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه شهریار اومده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز پشت چشم نازک کرد و با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره مرتیکه پرو. آخه نه اینکه رویا رو طلاق داده. دوباره افتاده به غلط کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت نگاهش کردم. این را دیگر خودم هم نمی دانستم. برای چه شهریار رویا را طلاق داده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو از کجا می دونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ایی نخودی کرد و چینی به بینی اش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از خانم فراهانی شنیدم. تو هتل که رفته بودیم برای غذا، اون جا بهم گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم فراهانی؟ اسمش آشنا است. کیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله مامانت دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان آره راست می گی. اون از کجا می دونست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشید که شهریار پسر عموی مامانته ها. خب اگر خانم فراهانی که خاله مامانته ندونه، من باید بدونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را تکان تکان دادم. سارای نگاهی به اخم های درهم من کرد و به شوخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساناز ورپریده تو این هم اطلاعات رو تو یه ناهار کوفت کردن فهمیدی؟ خطرناک شدی زن برادر باید حواسمون بهت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی توجه به آنها که با هم یکه به دو می کردند، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_که این طور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم هر دو نفر آنها از که این طور من چه برداشتی کردند که با نگرانی گفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگر شهریار بخواد بیاد خواستگاری تو که جواب بله بهش نمی دی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت نگاهشان کردم. آنها چه فکری کرده بودند؟ شهریار برای من مرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معلومه که نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس راحتی که هر دو نفرشان کشیدند، مرا به خنده انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب اتاق یک دفعه باز شد و المیرا در حالیکه جیغ می کشید و علی با ماسک وحشتناک دنبالش کرده بود به داخل اتاق آمد و پشت سارای قایم شد. ساناز با خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_علی ..... ذلیل شده اذیتش نکن بچه رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالمیرا از پشت سارای سرک کشید و با اخم کودکانه ایی به علی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زن دایی راست می گه اگر اذیتم کنی به دایی سهند می گم اوخت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین یک کلمه دوباره داغ دل همه را تازه کرد و همه را به گریه انداخت. آهی کشیدم و به عکسی که روی میز تحریر سهند بود نگاه کردم. عکس تقریبا مال چهار سال قبل بود. آن موقع آراز آن قدر غرق نشده بود. وسط نشسته بود و من و سهند هر کدام یکی از دستانمان را دور گردن او حلقه کرده بودیم و می خندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم که این داغ تا ابد با ما خواهد بود. تا آخر عمر، هر زمانی که اسمی از سهند آورده شود این اشک ها ادامه خواهد داشت. شاید گذر زمان آن را کم رنگ تر کند ولی پاک شدن آن از ذهن و روح ما قطعا چیزی بود که غیر قابل باور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ها بود که مقابل درب دانشگاه ایستاده بودم. کمی دیگر هم قدم زدم. بالاخره سر و کله اش پیدا شد. با دو پسر دیگر بود. یکی از آنها را قبلا دیده بودم. اگر اشتباه نکنم اسمش فرشاد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرا ندید و به سمت چپ پیچید. پشت سرش به راه افتادم و صدایش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقای صیادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نفرشان به سمت من چرخیدند. مثل اینکه هر سه نفرشان آقای صیادی بودند و من خبر نداشتم. با دیدن من چند لحظه ایی با تعجب نگاهم کرد و بعد لبخندی زد و جلو آمد. خدا را شکر آن دو نفر دیگر آن قدر شعور داشتند که جلو نیایند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سونا. حالت چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام امیر. خوبم تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اندوه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب؟ چی بگم والا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی عمیق کشید و نگاهی به اطراف کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنهایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلا آره ولی آیدین قراره بیاد بهمون برسه. وقت که داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره. فقط بذار دوستام رو رد کنم برن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به نشانه مثبت تکان دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با ماشین اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه. تو چی پیاده ایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت شصتش به فرعی کنار دانشگاه اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه تو فرعی پارکه. با آیدین کجا قرار داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همون جای همیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه وایسا برم ماشین رو بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سراغ دوستانش رفت و چند لحظه ایی با آنها صحبت کرد و بعد آنها سری برای من تکان دادند و به سمت دیگر خیابان رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمانی که سهند زنده بود و من هم هنوز به قشم نرفته بودم، پاتوق سهند و امیر یک کافی شاپی نزدیک دانشگاه بود که آن زمان گاهی سهند با التماس، من را هم همراه خودشان می برد. با امیر از راهنمایی دوست بودند و امیر آن قدر به خانه ی ما رفت و آمد داشت که دیگر برایم مثل سهند بود. پسر چشم پاک و درستی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را آورد و سوار شدیم و به سمت کافی شاپ رفتیم. آیدین هنوز نیامده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چطوری؟ هنوز برنگشتی قشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانم را با بخار آب جوشی که برای چای آورده بودند، گرم کردم و به رو میزی سفید با گل هایی آبی نیلوفری نگاه کردم. گل هایی هم رنگ فنجان ها و کاغذ دیواری کافی شاپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه هنوز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقدر دیگه داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یک ترم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سهند هم یه ترم دیگه داشت ولی من دو ترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره می دونم به خاطرت پات عقب افتادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به نشانه مثبت تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسال قبل با سهند به اسکی رفته بودند که در آن جا امیر افتاده بود و حسابی مجروح و زخمی شده بود. همین او را یک ترم از سهند عقب انداخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمی خوای فوق بخونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irZ,
۳۳ ساله 00عالی بود دسته نویسنده درد نکنه ولی قهرش خیلی طولانی شد کاش زودتر آشتی میکردن بچه دار میشدن ولی بازم عالی بود
۴ ماه پیشسمانه
۴۰ ساله 00رمان خیلی خوبی بود و داستان خوبی داشت ممنونم از نویسنده پیشنهاد میشود که بخونید
۵ ماه پیشفاطی
۲۳ ساله 00عالی عالی تر از عالی واقعا من که الان فصل هجدهم میخونم هنوز ولی انقد قلمش قوی ورمان عالی من که دارم باهاش زندگی میکنم بنظر من بخونید پشیمون نمیشید به عنوان یه رمان خون میگم بازم ممنون از نویسنده
۶ ماه پیشرمضان غنچه
۶۷ ساله 00جالب نبود ،،برگشت مجدد به مردی که برای انتقام تا ته ماجرا رفته بود بدون اهمیت دادن به همسرش،،همچین دوست داشتنی از روی عقل نیست
۶ ماه پیشکیانا
00به نظر من این رمان از هر لحاظ زیبا و جذاب بود شخصیت سونا که به شخصه خیلی دوسش داشتم نوع نگارش رمان و رابطه ی خواهر برادری شون که واقعا عالی بود و به دل مینشست. ولی انتظار پایان بهتری داشتم
۹ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 10رمان خوب وجذابی بود،نویسنده عزیزممنون و قلمتون روان.
۱۰ ماه پیشدختر الماس
۱۸ ساله 30چرا رمان ناگفته ها از همین نویسنده رو از این برنامه برداشتند؟ خیلی دوست داشتم دوباره بخونمش اما تو برنامه نیست چرا بعضی رمانا رو حذف میکنید!
۱۱ ماه پیشFareba
10وای چه خوب بود 🥰🥰
۱۱ ماه پیشنفیسه
۳۰ ساله 10رمان زیبا جدید پرمعما بودباید بشه جز محبوب ها منم دوست داشتم ادامه پیدا کنه
۱۲ ماه پیشحدیثه ,
10رمان خیلی خیلی زیبایی بود ولی کاش کمی بیشتر پایانش ادامه پیدا می کرد
۱ سال پیشپیمان
30خوب بود نگارشتونم عالی ولی حیف پایان رمان کامل نبود
۱ سال پیشدختر الماس
۱۷ ساله 10رمان قشنگی بود. فقط حس میکنم اخرش یکم ضدحال خوردم انتظار این پایان و نداشتم با اینکه مشخص بود چ اتفاقی میوفته
۱ سال پیشمریم
۳۵ ساله 10رمانهای خانوم حسنی واقعا جذاب هستن من کتاب ناگفته ها رو هم خیلی دوست داشتم دوتا ویژگی بارز کتابهاش اینه که ۱ . تو دل داستان پر از رمز و رازه که آدم رو غافلگیر میکنه دوم اینه که رابطه ی خواهر برادریشه
۱ سال پیشمبینا
40بسیار عالیییی. واقعا پیشنهاد میکنم بخونید اصلا خسته کننده نیست
۱ سال پیش
نگار
00وای خدا داستانش عالی بود ولی این چه پایانی بود خداوکیلی آدم و از خواندن رمان پشیمون میکرد از شما بعیده نویسنده جان گند زدی به حالمون