رمان درمورد دختری به اسم هورداده، که دوست داره به سرزمین رویایی بره و ملکه ی اون سرزمین بشه و دنبال راه حله. یه شب که می‌خوابه، وقتی بیدار‌ میشه توی یه سرزمین دیگست. اون رو پیش ملکه سرزمین می‌برند. هورداد فکر می‌کنه که دیگه ملکه میشه اما برخلاف تصورش ملکه دستور میده سرش رو بزنن ولی به‌دست پسرملکه، شاهزاده آرسین، نجات پیدا می‌کنه ولی خدمتکار مخصوص شاهزاده میشه و…

ژانر : تخیلی، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۰ دقیقه

مطالعه آنلاین جادوگران رانده شده جلد اول
نویسنده: فاطمه تاجیکی کاربر انجمن نگاه دانلود

ژانر: فانتزی_ تخیلی

خلاصه داستان :

رمان درمورد دختری به اسم هورداده، که دوست داره به سرزمین رویایی بره و ملکه ی اون سرزمین بشه و دنبال راه حله. یه شب که می‌خوابه، وقتی بیدار‌ میشه توی یه سرزمین دیگست. اون رو پیش ملکه سرزمین می‌برند. هورداد فکر می‌کنه که دیگه ملکه میشه اما برخلاف تصورش ملکه دستور میده سرش رو بزنن ولی به‌دست پسرملکه، شاهزاده آرسین، نجات پیدا می‌کنه ولی خدمتکار مخصوص شاهزاده میشه و…

ادامه رمان:

باحرص کوله‌ام رو برداشتم و به طرف در خروجی کلاس رفتم. آنا دیگه شورش رو درآورده! هی هیچی نمی‌گم پررو شده.

آنا:«هورداد، هورداد، هوری موری صبر کن.»

من:خفه! کار کن این‌قدر اسم من رو مسخره نکن. برو، برو بی‌معرفت! دوست خودم این‌جوری باهام حرف می‌زنه وای به حال دشمنم دیگه!»

آنا بازوم رو گرفت و نگه‌ام داشت و گفت:

- هی دختر چته خب؟! دارم راستش رو می‌گم. اگه بری به کسی همچین حرفایی بزنی مسخره ات می‌کنن خو! بخاطرخودت می‌گم!

من:«کی گفتم می‌خوام به کسی بگم؟ من ازت راهنمایی می‌خواستم!»

آنا پوف بلندی کشید و گفت:

- آخه من چه بدونم؟ از بس این رمانای مزخرف رو خوندی روی ذهنت تأثیر گذاشته! آخه من چطور مثل اون دختره توی رمان تیدا، زاده ی نور و تاریکی یا، اون یکی رمان چی بود اسمش؟ اها، راز شاهزاده شهر جادو تو رو ملکه کنم؟ آخه حرفا‌ می‌زنی بچه!

دیگه روانیم کرد. با اخم نگاهش کردم و گفتم:

- انا اگه راه حلی نداری پس لطفا من رو مسخره نکن. فهمیدی؟ اه.

و به راهم ادامه دادم. انا بهترین دوستمه و الان هشت ساله با هم دوستیم ولی گاهی اوقات می‌خوام ازدستش سرم رو بکوبم توی دیوار. سوار جنسیس قرمز رنگم شدم. من عاشق رنگ قرمزم. منتظر انا موندم، خونمون نزدیک هم‌دیگه است و همیشه وقتی کلاس داشتیم با هم می‌رفتیم و می‌اومدیم.

وقتی انا سوارشد، بدون هیچ حرفی به طرف خونه حرکت کردم. دانشگاهمون زیاد تا خونه فاصله نداشت. دانشگاه آزاد واحد شمالی تهران بود و خونه ی ما توی منطقه ی سیمین هستش.

راستی من هورداد، ۱۹سالمه. ترم دو رشته حسابداری هستم. می‌دونم باخودتون میگین” اخه هورداد چه اسمیه؟!“خودم هم نمی‌دونم دلیل انتخاب این اسم چیه! خانواده‌امم چیزی بهم نمی‌گن.

انا هم هم‌سن خودمه و رشته حسابداری. البته اون چند ماه ازمن بزرگتره. پوف خدایا من دارم دیوونه می‌شم! اخه دلم می‌خواد مثل اون دوتا رمانی که انا اسمشون رو گفت برم به یه سرزمین رویایی و ملکه بشم. دیوونه نیستما ولی خب حسم میگه می‌تونم بشم. وقتی به کوچه‌ای که خونه ی انا بود رسیدم، وایستادم.

انا سریع پیاده شد ولی قبلش گفت:

- ملکه جونم قرار امشبمون با بچه ها توی پاتوق همیشگی. یادت نره!

و سریع در رو بست و رفت شیطونه می‌گه با ماشین زیرش بگیرم. دختره ی خل و چل! به طرف خونه رفتم و با ریموت در رو باز کردم و ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم. پیاده شدم و به‌طرف خونه رفتم. خونه ما یه ویلای بزرگ و شیک بود که پارکینگش با حیاط جدا بود و ورودی جداگانه داشت. ازتوی پارکینگ یه در بود که داخل حیاط باز می‌شد. عاشق خونمونم! بابام عاشق گل و گیاه بود و حیاطمون پر از گل بود.

رفتم داخل و با صدای بلند گفتم:

- سلام بر اهل خانه. عشقتون، نفستون، زندگیتون اومد.

داشتم همین‌جوری حرف می‌زدم که یه چیزی محکم خورد توی سرم. دستم رو گذاشتم روی سرم و گفتم:

- آخ آخ! خدا لعنتت کنه کامیار به توام می‌گن داداش؟!

کامیار برادرمه که دو سال از خودم بزرگتره. اون دمپایی مبارک رو زد توی سر من. با حرص نگاهش می‌کردم که مامان از آشپزخونه اومد بیرون و در حالی که به کامیار چشم غره می‌رفت، به من گفت:

-عزیزدلم، بیا توی بغلم دختر نازم.

با خنده توی بغل مادرم فرو رفتم. عاشق مادرمم! پدر و مادرم خیلی نازم رو می‌کشن. به قول خودشون ته تغاریشونم!

مامان گونم رو بوسید و گفت:«هورداد، عزیزم، برو لباسات رو عوض کن بیا می‌خوام میز رو بچینم.»

لبخندی زدم و گفتم:«چشم مامی جونم.»

و به طرف پله ها رفتم. وقتی از کنار مبلی که کامیار نشسته بود رد می‌شدم، واسم زیر پایی گرفت که اگه خودم رو کنترل نمی‌کردم با سر می‌رفتم توی زمین. با اخم برگشتم طرفش که گفت:

- اوه ملکه ی من خودت رو عصبی نکن، پوزش می‌طلبم.

وبلند زد زیر خنده. با حرص پام رو کوبیدم روی زمین و به طرف پله ها رفتم و گفتم:

- جواب ابلهان خاموشیست.

اونم گفت:

-جواب نادان تو گوشیست، ملکه ی جوان سرزمین گاوها!

آه بلندی کشیدم. آخه من اگه عقل داشتم که به این بی‌شعور در مورد ملکه شدن نمی‌گفتم و ازش کمک نمی‌خواستم!

ای خدا! رفتم توی اتاقم. مانتو و شلوارم رو در آوردم و یه بلوز و شلوارک تا روی زانو پوشیدم و خودم رو انداختم روی تخت و به برادر بزرگترم، ماکان فکر کردم. ماکان ۹ سال از من بزرگتره و خیلی از من بدش میاد، دلیل تنفرش رو نمی‌دونم! آخه کی از آبجیش بدش میاد؟! مامانم می‌‌گه چون بهت حسودیش می‌شه! واسه همین، بابام که نمی‌تونست رفتارای بد ماکان با من رو تحمل کنه، اون رو فرستاد خارج از کشور، پیش عموم.

خب، خب، من دختری با پوست خیلی سفید، می‌گم خیلی یعنی خیلی! یکم از پوست پنیری کمتر. موهام تا روی زانوم می‌رسه. یه بارخواستم کوتاهشون کنم که مامانم نذاشت. چشمام قهوه ای خیلی روشن، لبای غنچه ای، گونه های برجسته و بینی کوچیک متناسب.

آخه ببین قیافه‌ام هم به ملکه ها می‌خوره.

بعد از خوردن ناهار، اومدم توی اتاقم کمی استراحت کنم تا بعد از ظهر. توی جام هی خودم رو تکون می‌دادم ولی خوابم نمی‌برد. پوف! چم شده من؟!

تصمیم گرفتم برم پایین پیش کامیار که همیشه خدا جلوی تلویزیون ولو شده. مردم برادر دارن، ماهم برادر داریم! قوربونت خدا جونم.

بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون. همین‌جوری داشتم از پله ها می‌رفتم پایین و با چشمام دنبال کامیار می‌گشتم، ولی نبود. اه! کجا رفته پس؟! یه صداهایی از آشپزخونه میومد؛ به طرف آشپزخونه رفتم. کامیار روی صندلی توی آشپزخونه نشسته بود و چایی می‌خورد. رفتم روی صندلی کنارش نشستم و گفتم:«چه خبرا؟»

گفت:

-سلامتی ملکه ی سرزمین من.

و خندید. رو آب بخندی! هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم. اونم همین‌جور که با تعجب نگاهم می‌کرد، فنجون چای رو، به دهنش نزدیک کرد و چای که به توی دهنش سرازیر شد محکم زدم پس کله اش که چایی پرید توی گلوش. هم سرفه می‌کرد و‌ هم تند تند می‌گفت:

- سوختم سوختم!

منم از فرصت سوءاستفاده کردم و محکم زدم پشت کمرش و گفتم:«طاقت بیار. الان سرفه‌ات رو بند میارم، داداشی.»

بعد از چند ثانیه، حالش خوب شد و از من فاصله گرفت و رو به روم وایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب، من رو می‌سوزونی نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین‌جور که داشتم عقب عقب می‌رفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوم، چیزه داداشی، دستم خورد بهت وگرنه می‌دونی که من دلم نمیاد تو رو بسوزونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در آشپزخونه که رسیدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حقته، بازم می‌زنمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پا به فرار گذاشتم.اونم دوید دنبالم. از اونجایی که لنگای درازی داشت، با چند گام بلند بهم رسید و گفت:«خب که این‌طور! حقمه؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست من رو کشید وبه طرف آشپزخونه برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-غلط کردم! چیز خوردم! ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ تلافی می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و لبخند خبیثی زد. وای خدا من از آتیش می‌ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از بچگیم چیز زیادی یادم نیست، فقط یه تیکه‌اش رو یادمه، اونم این بود که آتیش دستم رو سوزوند و دوماه توی پانسمان بود. پوف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کامیار تو رو خدا! کامیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میز توی آشپزخونه که رسید، فندک رو برداشت و روشنش کرد و به طرف دستم آورد. منم سرم رو بردم اون طرف و جیغ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه که گذشت، سوزشی حس نکردم. آخیش! کامیار دلش نمیاد من رو بسوزونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به طرف دستم بردم که درکمال تعجب دیدم کامیار آتیش رو به دستم خیلی نزدیک کرده. ولی پس چرا من سوزشی حس نمی کنم؟ خدای من! کامیار فندک رو خاموش کرد و گذاشت روی میز و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب، دیگه تا تو باشی من رو نسوزونی! خیلی سوزشش زیاد بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سوالی نگام کرد. منم با بهت سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. به طرف اتاقم راه افتادم. خدای من چرا همچین اتفاقی افتاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت پنج اماده شدم. یه مانتو جلو باز که جلوش تا یه انگشت پایین شکمم بود، به رنگ سفید و روپوش هم دوطرف باز بود، به رنگ قرمز. شلوار لی آبی، شال مشکی و کفش پاشنه دار مشکیم رو پوشیدم. یه خط چشم، یه رژلب. نیازی هم به کرم نداشتم. آماده که شدم، کیف و گوشیم و سوئیچ ماشین رو برداشتم و رفتم پایین و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اهل خونه، عشقتون داره میره بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان:«مواظب خودت باش دخترم. شب زود برگرد کارت داریم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«باشه مامان جون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه اش رو بوسیدم و رفتم سوار جنسیسم شدم. دنبال آنا رفتم. وقتی رسیدم به کوچه شون با گوشیم تک زدم. اومد بیرون و سوار شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام بر ملکه جوان و زیبا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«خفه میشی آنا؟ عصبیم نکن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا خب چیه اجی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ابجی ببخشید دیه. خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون گ*ن*ا*ه داری باشه. می بخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه پررو. وای امشب چه خوش بگذره! تا آخرشب بیرونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیرفرزندم. امشب من زود برمی‌گردم خونه. بابام کارم داره. بعد از شام برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا جیغ خفه ای کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو رو خدا نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا! خب به من چه! با دوست پسرت برگرد، بچه پررو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انا:«باشه بابا با حامد برمی‌گردم. تو چی؟ بالاخره نمیخوای به پیشنهاد ازدواج دوست پسرت بله بگی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ، اول یکم دورش بدم بعد. خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه گ*ن*ا*ه داره بچه! اون از چند ماه فکر کردن به پیشنهاد دوستیش، که اون آخرش فکر کرد می‌خوای جواب منفی بدی، ولی خوش شانس بود و قبول کردی. اینم از پیشنهاد ازدواجش بعد از یک سال دوستی، که یه ماهه داری میگی هنوز بهش فکر نکردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بچه پررو، نمیشه زود بهش "بله" بگم ضایست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بله! حق با شماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دیگه چیزی نگفتیم. وقتی رسیدیم، به زور جای پارک پیدا کردم و ماشین رو پارک کردم. با هم به طرف در ورودی رستوران رفتیم. رستوران بیرون شهر بود و محوطه ی بازی داشت که پر از گل وگیاه بود.واقعا معرکه بود! اینجا رو با آنا کشف کردیم و اولین بار همین‌جا با حامد و خیراد آشنا شدیم. اینجا هم دو ساله شده پاتوق ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها رو از دور دیدم که روی تخت، بیرون نشستن. با هم رفتیم به طرفشون و با هم دیگه دست دادیم و نشستیم. از یه چیزی خیلی تعجب کردم؛ اونم وجود یه دختر، که تمام صورتش عملی بود و کنار هیراد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نشستم کنار آنا و آنا هم کنار حامد. اون طرف حامد، هیراد نشسته بود و کنار هیراد اون دختره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرنج کوبیدم توی پهلوی آنا که اخماش رفت توی هم ولی فهمید منظورم چیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب هیراد نمی‌خوای معرفی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد با لبخندی گفت:«اوه ببخشید حواسم نبود!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف دختره برگشت و گفت:«دخترخاله ام و همچنین نامزد عزیزم رزا.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف ما برگشت و به آنا اشاره کرد و گفت:«آنا هستش دوست دختر حامد و کنارشم خانوم هورداد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با دهن باز بهشون نگاه می‌کردم. خدای من! چه‌طور ممکنه؟! اون که از من خواستگاری کرده بود باورم نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب شد دوستش نداشتم وگرنه بدجور دلم می‌شکست. ولی غرورم چی! اون غرورم رو شکست. با پوزخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای آقا هیراد تبریک میگم! کی نامزدی کردین؟ گفتم چرا یه هفته‌ست پیدات نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد:«خب دیگه! ‌دنبال کارای نامزدیم بودم. دیشب نامزدیمون بود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا:«چرا دعوت نکردی؟ حامد توام می‌دونستی و چیزی نگفتی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد:«آنا عزیزم به خدا هیراد نذاشت. گفت سوپرایزتون می‌کنه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:«چرا سوپرایز؟! چیز مهمی نبود که بخوایم سوپرایز بشیم؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا با صدای لوسی گفت:«چی؟! خیلی هم مهم بود؛ من و عشقم بهم رسیدیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان خوشبخت بشی گلم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلم رو به مسخره گفتم که هیراد فهمید و اخماش رو کشید توی هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه همیشه به من می‌گفت گلم. خ*ی*ا*ن*ت کار عوضی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد:«خب، بی‌خیال. چه‌ خبرا؟ تعریف کنین.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلامتی. از الان بگم من بعد از شام باید برم؛ چون بابام امشب کارم داره باید زود برگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به‌طرف هیراد برگشتم و گفتم:«ولی فرداشب شام مهمون تو هستیما! شام نامزدیت. خیال نکن بی‌خیالت میشیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد باخنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد:«بابات چی‌کارت داره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌دونم به خدا! فقط گفت خیلی مهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا:«نگفت چی، ملکه ی من؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم زدم توی سرش که نزدیک بود پخش زمین شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه سرباز من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه زدن زیر خنده و آنا هم با حرص نگام کرد. داشتیم با بچه ها چرت و پرت می‌گفتیم و قهوه می‌خوردیم تا وقتی که شام رو بیارن. آخه خیلی شلوغ بود و گفتن یکم طول می‌کشه. همون موقع گوشیم زنگ خورد. بابام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو، سلام بر بهترین پدر دنیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: سلام دختر نازم. کجایی بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیرونم با بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا: دخترم ساعت 9 شد. کی میای؟ کارت داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت ده میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا:«نمیشه دخترم! من و مامان و داداشت ساعت 10 می‌ریم جایی. بیست دقیقه دیگه خونه باشی عزیزم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کرد.وا! یعنی چی؟! من با بالاترین سرعتم برم، نیم ساعت دیگه اون‌جام! با صدای هیراد برگشتم طرفش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با تعجب:«بابام بود! گفت تا بیست مین دیگه خونه باشم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا:«وا! چه‌خبره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالی که بلند می‌شدم گفتم:«نمی‌دونم! من برم بچه ها فرداشب می‌بینمتون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا:«باشه. اگه من فرداشب برنامه ای نداشتم، به هیراد می‌گم خبرتون بده بریم بیرون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفشام رو پوشیدم و به طرف تخت برگشتم و گفتم:«اوم ناراحت نشی ها! ولی چه تو بیای و چه نیای هیراد ما رو فردا شب می‌بره بیرون. آخه بود و نبود شما زیاد مهم نیست! هیراد برنامه فرداشب، بدون رزا جونت اکیه یا نه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد تند گفت:«آره عزیزم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا جیغ کشید:«هیراد!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«زهر! اوه ببخشید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنا زد زیرخنده و یه چشمک هم بهم زد. رزا هم باحرص نگام کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«خداحافظ بچه ها.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون منتظر موندن برای جوابشون، به‌طرف در خروجی رفتم. به ماشین که رسیدم، صدای هیراد متوقفم کرد. برگشتم طرفش و گفتم:«امرتون؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد با ناراحتی گفت:«ببخشید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«بابت؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیراد:«من منتظرت موندم، تو من رو به بازی گرفتی. وقتی جوابم رو ندادی، خواستم حرصت رو دربیارم و رفتم با رزا نامزدی کردم. ببین الان جواب رو بگو تا من تکلیفم رو بدونم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هه! جوابت رو خودت دادی؛ منفی! خوب بود عاشقت نبودم که قلبم شکسته بشه؛ فقط غرورم رو شکستی، که سخت تلافی می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم برم طرف ماشین، که دیدم این‌جوری نمی‌شه. برگشتم طرفش و با زانو محکم زدم وسط پاهاش که از درد خم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم واسه این‌که جلوی آنا آبروم رو بردی. سوار ماشین شدم و به صدا زدن های هیراد گوش ندادم. پسره ی بی‌چشم و رو! ماشین رو به سمت تهران هدایت کردم. خدای من! تا من خداحافظی کردم و اومدم بیست دقیقه گذشت! اشکالی نداره، تا ده می‌رسم. بعد از یک‌ساعت رسیدم. این ترافیکم شده بلای جون آدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان ده و نیمه. خدا کنه نرفته باشن. ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و رفتم داخل. روی در ورودی یه برگه بود. برش داشتم. نه خیر، رفتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نامه رو بدون این‌که بخونم، بردم بالا توی اتاقم که بعد از تعویض لباسم، بخونم. با گوشیم، هر چی زنگ زدم به مامان و بابا و کامیار، گوشیشون خاموش بود. معلوم نیست کجا رفتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی لباسام رو عوض کردم، نامه رو برداشتم و پریدم روی تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متن نامه: ”دختر عزیزم، وقتی این نامه رو می‌خونی من و مامانت و داداشت پیشت نیستیم. خواستم بگم، هر اتفاقی افتاد، ما دیوونه‌وار دوستت داریم. و از هر چیزی، باارزش تری برامون. مواظب خودت باش، دخترنازم. می‌بینمت.“

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا! یعنی چی؟! کجا رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین نامه، یه جمله بود: ”هورزاموقا، سیتامیتا، هیتاناجیا.“

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا! یعنی چی؟! دوباره خوندمش، ولی چیزی سر در نیاوردم. پوف! احساس خواب شدیدی می‌کردم. بخوابم که ظهرم نخوابیدم، الان بیهوش میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به خوابی عمیق فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نسیم خنکی که بهم خورد، چشمام رو بازکردم. وای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه آسمون آبی! بلند شدم و نشستم. باورم نمیشه! توی یه دشت، که خیلی سرسبز بود و پر از پروانه های خوشگل و رنگارنگ، علفا خیلی بلند بودن. دشت انتهاش معلوم نبود، ولی دو طرفش جنگل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس خودم، یه لباس صورتی بلند استین حلقه ای بود. وا! من با یه تیشرت و ساپورت خوابیدم! فکر کنم اشتباهی شده! من توی تختم خوابیدم، این‌جا کجاست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما خوابا، با هم قاطی شدن. بگیرم بخوابم توی اتاقم بیدار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره دراز کشیدم و چشمام رو بستم. آخه من رو چه به این دشت! داشت خوابم می‌برد، که یه سایه ای افتاد توی صورتم. چشمام رو باز کردم و با دیدن مرد روبه روم، جیغ بلندی کشیدم. مرد روبه روم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرام، آرام. کارتان ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو کی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این سوال را من باید از شما بپرسم! کی هستی و چگونه به این سرزمین آمده ای؟ چه می‌خواهی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا! چرا کتابی حرف می‌زنه! مرد، قدی بلند داشت، با لباس سراسر آبی بلند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌خدا هیچی! خواب بودم، بیدار که شدم، اینجا بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد، عصبی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه نوع سخن گفتن است؟! آداب را رعایت کن! تو را نزد بانو هوزان می‌برم. دنبالم بیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند گفتم:«باشه، میام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دنبالش راه افتادم. به طرف جنگل رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون، مثل تو رمانا شد! اومدم یه سرزمین دیگه. پس خیال نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا باورم نمیشه، می‌خوام ملکه بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون. خدایا ماچ ماچ، فدات. جبران می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی دنبال مرد، راه افتادم. حدود یک ساعت راه رفتیم، ولی هنوز از جنگل، نگذشته بودیم. ای خدا، نفسم برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با لکنت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نمی‌تونم راه بیام! خسته شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:«چرا این‌قدر تنبل هستید؟! سریع‌تر حرکت کنید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌تونم! اصلا نمیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نشستم روی زمین و به درخت کنارم تکیه دادم. مرد، بالای سرم ایستاد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو دیگر از کجا آمده ای؟! چرا نمی‌توانی راه بروی! دستت را بده به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو گرفت تو دستش و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم هایت را ببند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو بستم و بعد، حس باد شدیدی که از کنارم رد می‌شد، بهم دست داد. بعد از حدود یک دقیقه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم‌هایت را باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هام رو باز کردم و با فکی که نزدیک بود به زمین بچسبه، به قصر روبه روم، نگاه می‌کردم. میگم قصر، یعنی قصر! تمام وسایلش از طلا بود. مرد راه افتاد. منم دنبالش رفتم. وسط حیاط بزرگ قصر، یه حوض بزرگ سفید رنگ بود که وسطش، دو تا قوی طلا به حالت قلب بود و دو طرفش آب به‌صورت قلب می اومد بالا و دوباره می‌ریخت توی حوض. وای چه قشنگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جای قصر، پر از سرباز بود. یعنی قراره من ملکه این قصر بشم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون! داخل قصر، پر از وسایل طلایی رنگ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رو به طرف سمت چپ قصر برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بانو الان توی سالن انتظارن و خبر دارن شما به نزدشان می‌آیید. وقتی به بانو رسیدید، دست راستتان را، روی قلبتان می‌گذارید و خم می‌شوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:«زیرا ایشان، ملکه ی این سرزمین هستند.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد:«چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چی ”ملکه“ ! پوف، اها؛ حتما ملکه یه شهر دیگه می‌شم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ جون. به یه صندلی سلطنتی رسیدیم یه زن با لباس سفید و پوست سفید و موهای بلندی که دوطرفش باز بود و به رنگ آبی بود و چشم های درشت ابی و لبای برجسته، نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چه خوشگله! دو نفر هم با پرای بزرگ از دوطرف بادش میزدن. وقتی جلوش رسیدیم، طبق گفته ی مرد دست راستم رو روی قلبم گذاشتم و خم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان:«چه شده هاکام؟ این دِگر کیست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد، که اسمش رو فهمیدم، هاکام بود، گفت:«بانوی من، ایشان در دشت “هالوا” بودن و‌ من، ایشان را دیدم و نزد شما آورده‌ام.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان با چشمای تیزی، به من نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه می‌اندیشی هاکام! آیا اندیشه ی من درمورد این دخترک، صحیح هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد، نگاهی به من کرد و گفت:«طبق گفته ی پیشینیان، آری ملکه ی من، صحیح است.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان روبه من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چگونه به این‌جا آمده‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من، با گیجی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواب بودم، بیدار که شدم، توی یه دشت بودم. نمی‌دونم چه‌طور اومدم این‌جا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان داد زد:«سربازان!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا سرباز اومدن و مشت راستشون رو کوبیدن روی قلبشون و گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گوش به فرمانیم، ملکه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان:«این دخترک را به میدان اعدام ببرید و گردن بزنید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جانم؟! چی؟ گردن بزنن! سربازا دوطرف من رو گرفتن و کشون کشون، بردن. من داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه! تو رو خدا، مگه من چیکار کردم؟ تو رو خدا من رو نکشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی فکر می‌کردم، چی شد؟! همون موقع، دلنشین ترین صدای عمرم رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف صدا برگشتم. یه پسر قدبلند و هیکلی با موهای بور، چشمای مشکی، پوست سفید، فک استخونی، لبای متناسب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی هم رفته، خوشگل بود. اصلا بهترین بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم به من نگاهی کرد و به طرف ملکه رفت. حتی احترامم نذاشت! واو! این کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان:«چه شده است، فرزندم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واو! پسرشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره:«این سوال را، من باید بپرسم! این کیست؟ از کجا آمده است؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان:«نمی‌دانم آرسین! در دشت ”هالوا“ بوده است. هاکام او را دیده، و نزد ما آورده است. خود دخترک می‌گوید، خواب بوده، موقع‌ای که بیدار شده، این‌جا بوده است.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره، که اسمش آرسین بود، نیم نگاهی به من انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا می‌خواهید گردنش را بزنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان هول شد و گفت:«زیرا آگاه نیستم چگونه این دخترک، به این‌جا آمده! ممکن است دشمن باشد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟! نه به ‌خدا، من دشمن کسی نیستم! نمی‌دونم چه‌طور اومدم! خواب بودم، بیدار شدم این‌جا بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«خاموش! چگونه جرات می‌کنی مقابل ملکه و شاهزاده، این‌گونه سخن بگویی؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«نامت چیست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هورداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«هورداد دیگر چه نامیست؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان،با کمی فکر کردن، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نیست هورداد، معنایش چه می‌شود؛ مهم این است که گردن زده شوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس نگاهش کردم و سرم رو تکون دادم. سرم رو به طرف آرسین، که خیره نگاه‌ام می‌کرد، بردم. با التماس نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان مثل توی رمان ها، عاشقم شده و به مامانش میگه ”نمی‌ذارم بکشیش؛ باهاش ازدواج می‌کنم!“ صدای آرسین، من رو از خیال، بیرون آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به‌زودی، بانو ماسیس به قصر خواهند آمد. هورداد را آموزش دهید، خدمتکار مخصوص ماسیس شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و روبه سربازها گفت:«رهایش کنید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سربازها، ولم کردن و احترام گذاشتن و رفتن. پوف! فکر کردم عاشقم می‌شه! نگو شدم خدمتکار! ایش. و با اخم، به آرسین خیره شدم که به مادرش نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان:«اما...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین حرفش رو قطع کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگر گوش نمی‌دهم! به مرمر بگویید او را نزد دخترکش ببرد، و اول آداب سخن گفتن، به او بیاموزد، بعد نیز وظایفی را که، بعد از ورود بانو ماسیس باید انجام دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حرفش رو تموم کرد. نیم نگاهی به من کرد و به طرف پله های وسط قصر، که به طبقه بالا می‌رفت، رفت. من نگاهم رو به هوزان انداختم. خنده‌ام گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخه این، با عظمتیش نتونست روی حرف پسرش چیزی بگه! خخخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوزان با حرص نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر خطایی از تو سر زند، بی‌درنگ سرت را خواهم زد! هاکام ببرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاکام، احترام گذاشت و به منم اشاره کرد که احترام بذارم. احترام که گذاشتم، دنبال هاکام رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف، خدایا چرا تو اون رمانا دختره، تا رفت به سرزمین خیالی، یه شاهزاده عاشقش شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد هم ملکه شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیقا می‌خوام بدونم چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چه خنگم! شاید من خوابم و نمی‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخیش! حتما خوابم. بذار یکم از خوابم لذت ببرم و بعد بیدار بشم. خخخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احمقم نیستم، فقط کنجکاویم به.طرف زنی که داشت میز کنار در ورودی قصر رو، تمیز می‌کرد، رفتیم. زن تا هاکام رو دید، سریع احترام گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاکام:«مرمر، دخترت کجاست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر:«جناب مشاور، دخترم در اتاقش هست. حالش مساعد نبود، کمی استراحت کند، به کارهایش رسیدگی خواهد کرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با ترس به هاکام خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاکام:«موردی نیست. این دخترک، نامش هورداد‌ هست. نزد دخترت ببر و بگو، به او آداب سخن گفتن بیاموزد. و بعد، کارهایی که خدمتکار مخصوص انجام خواهد داد بیاموزد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن بهم نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاکام می‌خواست بره، که تند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نذار من رو بکشن. من بی‌گناهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هاکام با مهربونی نگام کرد و به من نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم کنار گوشم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش بانو! آسوده خیال باش. از اکنون، من مراقب شما هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدردانی، نگاهش کردم و گفتم:«ممنون.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر:«دنبالم بیا دختر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف چند اتاق، که انتهای سالن قصر بود، رفت و من هم دنبالش. بالای ۱۰ تا در اون‌جا، کنار هم بود. فکر کنم، مخصوص خدمتکاراست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر‌ من، بعد از یکم فضولی، از خواب بیدار می‌شم و دیگه این‌جا نیستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداجونم، مرسی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر، درچهارمی رو، باز کرد و رفت داخلش، منم همراهش رفتم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه اتاق 9 متری، با یه تخت و میز و صندلی در آخراتاق، با یه کمد قدی کنار تخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت، یه دختر، با موهای بلند مشکی، و لباس آبی کم رنگ کوتاه، تا بالای زانو، خوابیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر:«دخترکم، برخیز مهمان داری.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر:«مادرمهربانم، حالم مساعد نیست! هرکس هست، بگویید بعد بیاید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر تند گفت:«عزیزم! این چه طرز برخورد با مهمان هست! مشاوراعظم، هاکام، او را آورده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اسم هاکام رو شنید، سریع بلند شد و به طرف من برگشت. دختری سبزه، با چشمای ریز قهوه ای، صورت گردو بینی گوشتی. دختر، نه خوشگل بود نه زشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر نگاهی به من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش آمدی. مادر، چرا این دختر این‌جاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر:«جناب مشاور دستور دادند که آداب سخن گفتن ما را، به او بیاموزی و بعد، کارهای خدمتکار مخصوص را.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره بلند شد و رو به روی من، ایستاد و گفت:«چشم مادر، تو می‌توانی بروی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرمر، سرش رو تکون داد و از اتاق، رفت بیرون و درم بست .دختره دستم رو گرفت و روی تخت نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشم روبه روم نشست و با لبخند گفت:«نام من، سمن است. نام تو چیست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم، هورداد هستش. چرا این‌جوری حرف می‌زنین شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن با خنده، نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خود نیز چرا این‌گونه، سخن می‌گویی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«معلومه! چون اهل این‌جا نیستم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«تمام سرزمینای این‌جا، این‌گونه سخن می‌گویند. از کجا آمده‌ای؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«ایران دگر کجاست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«سیاره زمین، ایران. نگو که شما آدم فضایی هستین؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«آدم فضایی دیگر چیست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف! نخیر، نفهمه این دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«هیچی! این‌جا کجاست؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا، سرزمین ”سپیا“ هست و سرزمین متحده باما هوان هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای، یعنی من اومدم فضا؟ آخ‌جون، ایول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرت تخیل رو، حال کنین بچه ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«از الان باید به من یاد بدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«امروز خسته هستم، ازسپیده دم فردا شروع خواهیم کرد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«اکی، حله اباجی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من:«اکی یعنی باشه، اباجی هم یعنی خواهر.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد و گفت:«عالیست! آداب سخن گفتن شما بهتر است. بیا؛ اتاقت را نشان خواهم داد.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق بیرون رفتیم، که آرسین رو دیدیم که داشت به طرفمون می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین روبه‌رومون قرار گرفت و جفتمون احترام گذاشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«کجا می‌روید؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن:«سرورم، امروز کمی کسالت دارم. اگر اجازه دهید، آموزش را ازسپیده دم فردا شروع خواهم کرد، و اکنون اتاق هورداد را نشان دهم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«باشد. ازفردا شروع کنید. سه روز فرصت خواهی داشت به او آداب را یاد دهی. اتاقش نیز اتاق کنار من باشد، که بعد از آموزش کامل، قرار هست خدمتکار مخصوصم شود.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن، زانوهاش رو، خم کرد و گفت:«امر، امر شماست سرورم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین، نگاهی به من انداخت و به طرف در خروجی قصر رفت. سمن راه افتاد و منم دنبالش رفتم. از پله ها، که توی سالن بود و فهمیدم مخصوص رفت و آمد خدمتکاراست، بالا رفتیم و پله‌هاش، حدود 50، شایدم بیشتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ، مردم خدایا! ولی سمن، خیلی عادی می‌رفت. ایش! وقتی رسیدیم بالا، می‌خواستم بی‌هوش بشم. به‌طرف انتهای سالن، که یه در بزرگ طلایی رنگ بود و روش نقش اژدها بود، رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌جا هم یه سالن بزرگ بود، که کلی در داشت و پر از مجسمه بود. خیلی خوشگل بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به روبه‌روی در رسیدم، به سمت چپ رفتیم، که یه راهرو داشت و درکوچک قهوه ای رنگی داشت. در رو باز کرد و رفت داخل. یه اتاق 12متری، با تخت و میز و صندلی و یه کمد و آیینه قدی. اتاق رنگ سفید بود. سمن روی تخت نشست و گفت:«چه اتاق عالی گیرت آمده، خوش ‌به‌حالت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این مقابل اتاق خودم، هیچه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟! تعریف کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خوش خنده است این بچه! کنارش نشستم و از اتاقم گفتم بهش. تا شب با هم حرف زدیم، اونم طرز روشن کردن چراغ رو نشونم داد. یه بند بالای سرم بود و وقتی می‌کشمش، روشن می‌شد و وقتی روشن باشه، دوباره بکشمش پایین، خاموش می‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه باحال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن، شب بخیر، گفت و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شامم نخوردم! گشنم نبود، می‌خواستم بخوابم و بیدار بشم و توی اتاق خودم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوابیدم و به خواب عمیقی فرو رفتم. نصف شب، بیدارشدم. همه جا تاریک بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا! باورم نمیشه! همه اش خواب بود و منم الان توی اتاق خودمم! خدایا شکرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این‌که همه جا تاریک بود، ولی خب دیگه، برگشتم! مطمئنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و دنبال کلید برق گشتم، ولی نبود. کنار ورودی بود، که نخیر نیست! یعنی چی؟ به‌طرف تختم رفتم و بند رو کشیدم که همه جا روشن شد. چی؟! هنوز توی همون سرزمینم؟! وای خدا! چرا من اومدم این‌جا؟ این‌دفعه، واقعا احساس ترس کردم، یعنی چی؟ چطور ممکنه؟ خداجونم! دلم واسه مامان و بابام تنگ شده، واسه کامیار، واسه آنا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من فکر کردم که خوابم، واسه همین برام مهم نبود. خدایا شوخی کردم! اگه ملکه می‌شدم، می‌تونستم بمونم، ولی خدمتکار! نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمک می‌خوام برگردم. من بدون گوشیم نمی‌تونم! اشکم دراومد! مثل این‌که باید طاقت بیارم، تا روزی که بتونم برگردم کشور عزیز خودم، پیش خانواده‌ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی فکر بودم، که خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

3 روز بعد، سمن خیلی باهام تمرین کرد که بتونم مثل اونا حرف بزنم، نمی‌شه! خب، می‌تونم حرف‌ بزنم، ولی نمی‌شه! این وسط، یه کار خیلی باحالی کردم و به خودم افتخار می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس چی؟ می‌دونید چیه؟ نچ، نمی‌دونید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس صبر کنید و ببینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست سمن رو گرفتم و از اتاقم رفتم بیرون، تا ببرمش پیش مامانش، تا با اون حرف بزنه. از اتاق که اومدیم بیرون، آرسینم اومد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببینید، تنها شانس ملکه شدن من، آرسینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید زنش بشم. و به افکارم لبخندی زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین ما رو که دید وایستاد تا ما، بهش برسیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم، احترام گذاشتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن سرش رو انداخت پایین ولی من به چشماش خیره شدم. جونم چه چشایی! فکر می‌کردم مشکیه، ولی نچ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوسیه رنگ چشماش. در حالی که تو چشمای من خیره بود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سمن، چه کرده‌ای؟ آیا توانستی آداب ما را به او، بیاموزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا حضرت عباس، بدبخت شدم! سمن که استرس گرفته بود، سریع گفت:«آره شاهزاده. یاد گرفته، نگران نشین. هورداد، دخمل خوبیه.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازحرف زدن سمن، خنده ام گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین داد زد:«چرا این‌گونه، سخن می‌گویی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن با وحشت، به شاهزاده نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرورم، هورداد گفتن اگر کسی، چنین سوالی را از من پرسیدند، این‌گونه پاسخ دهم، مرا ببخشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین تند نگاهم کرد، طوری که می‌خواستم خودم رو از ترس، خیس کنم. چشمام رو مظلوم کردم و سرم رو انداختم پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«به تو دستور دادم که به او آداب ما را بیاموز! نه به او آداب ما را آموخته‌ای، لیکن به زبان او هم سخن می‌گویی؟ چه مجازاتی برایت در نظر گیرم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرسین، ببخشید خب. من یاد گرفتم، ولی به جون تو حسش نیس بحرفم دیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول با تعجب، بعد با خشم نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چگونه جرات می‌کنی من را به نام بخوانی؟ بقیه ی سخنانت را ندانستم! سمن، تا غروب امروز فرصت داری آداب ما را به او بیاموزی، وگرنه مجازات سختی در انتظارت است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از ما دور شد. خدای من، چه مقرراتی! از خودراضی! یکم کارم سخت میشه تا زنش بشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمن خیلی ناراحت شده بود. از ناراحتی اون، منم ناراحت شدم. برگشتم طرفش و اون رو بغل کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید آجی. قول بده فقط وقتی با هم تنهاییم مثل من بحرفی. درعوض، منم قول میدم با بقیه جز تو، مثل شما بحرفم. آخه یاد گرفتم. درضمن، زبان ایران باستان این‌جوری بوده عسیسم، و من تا حدودی بلد بودم. سمن من رو توی بغلش فشار داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه آجی. قول میدم بریم کارای خدمتکار مخصوص رو، یادت بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لهجه حرف زدنش، خنده ام گرفت. آخه گاهی اوقات، طرز حرف زدن من رو با خودشون قاطی می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر بامزه ای بود. ازش خوشم میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصر اون روز، آرسین یکی از خدمتکارا رو دنبال من فرستاد، که ببینه یاد گرفتم، یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف اتاقش رفتم. خخخ ببینم اتاق آینده‌ام چطوره! خودشیفته‌ام خودتونین، والا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به در اتاقش رسیدم، می‌خواستم بدون درزدن برم داخل، که خدمتکار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کنید! در بزنید، بعد از کسب اجازه ورود، می‌روید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم و چند تقه به در زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«بیایید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و رفتم توی اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جونم، چه می‌بینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این‌جا واسه خودش، سوئیت کامله! یه اتاق بزرگ، که یه گوشه‌اش تخت بود با روکش های طلایی رنگ، یه کمد بزرگ به رنگ پسته ای، یه کتابخونه ته اتاق، سمت چپ، بود با میز مطالعه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سرفه اش، برگشتم طرفش. سریع احترام گذاشتم و با کنجکاوی به طرفش رفتم. یه میز متوسط، که نه زیاد کوچیک بود، نه بزرگ، که روش یه ظرف میوه، با کَنده کاری اژدها و پر از کاغذ بود. خودشم روی صندلی نشسته بود و به من نگاه می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما را، فراخوانده بودید شاهزاده، گوش به فرمانیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آری، می‌خواستم بدانم آیا آداب سخن گفتن را آموخته ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آری شاهزاده، آسوده خیال باشید! آموخته‌ام و موجب پریشانی شما نخواهم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربونی نگاه‌ام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیست! ۳ روز فرصت خواهی داشت تا کارهای دِگر را، بیاموزی و نزد من آیی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو خم کردم و گفتم:«امر، امر شماست.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«می‌توانی بروی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احترام گذاشتم و رفتم بیرون، درم بستم. اه یادم رفت بپرسم اون کاغذا چی بودن. برم بپرسم چی بودن. دوباره در زدم، که اجازه داد برم داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل در رو هم بستم. به طرف میزش رفتم و احترام گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پوزش می‌طلبم سرورم. سوالی داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرسین:«گوش فرا می‌دهیم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این برگه های روی میزتان چیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاه‌ام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما بازگشتید برای آن‌ که این موضوع را بدانید؟ سرم رو تکون دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آری شاهزاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول با بُهت نگاه‌ام کرد و بعد بلند زد زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم. وا! چرا می‌خنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آها فهمیدم. داره عاشقم میشه! بخند عسیسم، بخند. خودمم از خنده های اون، داشت خنده ام. می‌گرفت. خنده اش رو قطع کرد و جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلیل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چه می‌خواهی بدانی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زیرا کمی کنجکاو هستم، سرورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی چشماش خیره شدم، اونم توی چشمام خیره شده. جونم جذبه! عجب چشمایی! عجب رنگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخندی زد و گفت:«نزدیک بیایید.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم نزدیک و با کنجکاوی، به کاغذی که دستش بود، نگاه کردم. کاغذ رو باز کرد و نشون من داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بُهت به کاغذ، نگاه کردم. یه فرشته توی کاغذ، با مهارت خاصی، نقاشی شده بود. یه دختر، با موهای بلند، یه تاج ظریف و ناز روی موهای فرش، مژه های بلند، گونه های برجسته، چشمای درشت، لبای قلوه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای خدا، باورم نمیشه! چه خوشگله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وایستا ببینم، چرا این دختر رو کشیده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کیه هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام رو زدم به کمرم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پرسیدم این دختره کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساخته ی ذهنمه. برای چه این سوال را پرسیدید؟ خدایا شکرت! اگه عاشق این دختره بود، چشماش رو در می‌آوردم. من باید زنش بشم و ملکه ی این سرزمین! والا فقط حق خودمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی شاهزاده. کنجکاو شدم بدانم کیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.