وجود یک روح در سه تن…درقرن های متمادی به خلسه رفتن برای قرن های زیاد و در اخر مبارزه با جادوی سیاه… مریلینا دختری از قبیله ی باستانی که برای محافظت از مردمش دست به فداکاری زد … اما دراین حین و ...

ژانر : تخیلی، ترسناک

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۸ دقیقه

مطالعه آنلاین جادوگران بی هویت جلد دوم
نویسنده:یاسمن درودگر{ مهشید}

ژانر: #ترسناک #تخیلی

خلاصه:

وجود یک روح در سه تن…درقرن های متمادی به خلسه رفتن برای قرن های زیاد و در اخر مبارزه با جادوی سیاه… مریلینا دختری از قبیله ی باستانی که برای محافظت از مردمش دست به فداکاری زد … اما دراین حین و ...

درسکوت به درختان مقابلم چشم دوخته بودم.ماه ها سکوت جنگل من را حتی ازقبل هم منزوی تر کرده بودماه ها بود که خود را در میان جنگل های الف ها حبس کرده بودم.هیچ یک از الف ها حق ورودبه قسمت شرقی را نداشتند.

تنها ملاقات کننده ی من شخص بندیک بود پادشاه جوان الف هرروز ساعتی را به ملاقات من می امد وسعی در شکستن سکوتم داشت فایده بود هیچ کدام از دل سوزی هایش محرم زخم های من نمی شدند با مرگ ازدهایم انگار روح از درون تن من به پرواز در امده بود .

امروز اخرین روز از سوگواری ام بودبه کنار پنجره ی اتاق رفتم و چشمانم را به جنگل سپید پوش شده دوختم.سکوت سرد بیش تر از همیشه به چشم می امد نگاه به کلاغ سیاهی کردم که درست مقابلم روی دریچه نشست حیوان بیچاره با دیدن من شروع به لرزیدن کرد اما صدایی نداد درواقع من با جادو تمام حیوانات را مجبور به سکوت کرده بودم.برخلاف میل قلبی اش کلاغ به فراخوانم پاسخ داد وبر روی دستم نشست ارام با لب هایم به پرهایش دمیدم وگفتم:ایزاروا {صدایت راپس بگیر} حیوان بیچاره با شادی صدای غار غار مانندی را از خود ساتع کرد.این بار وردم را در هوای جنگل جاری کردم.

کمی بعد جنگل پس از مدت ها پر از سر و صداهای مختلف شد.با امدن بندیک به دیدارم این بار خودم پیش قدم شدم وگفتم: با تو ازدواج می کنم.

پادشاه الف با با تعجب مشهودی به چشم هایم نگاه کرد وگفت:امروز روز زیباییه.

رامونا:اما نه برای ازدواج.جشن را بزار برای اخر هفته.

با لبخند از در فاصله گرفت و گفت :تغییر کردی!

رامونا:فقط کمی به خودم امدم اما قبل از جش باید مدتی از این جا بروم.در برابر کجایی که گفت سکوت کردم.

یک روز از قول من به بندیک می گذرد.لباس های سپید و نخی ام را با یک دست بلوز و شلوار معمولی عوض کردم.کوله پشتی قدیمی ام را از ریر تخت بیرون کشیدم و وسایلم را درون ان ریختم.عد حدود دوساعت بدون انکه به بندیک خبری بدهم جنگل را ترک کردم.با کمک از دویدن سریعم سعی کردم هرچه سریع تر از جنگل خارج بشوم کمی نیاز به دیدن محیطی مدرن مانند یک شهر داشتم.بالاخره پس از گذشت چند ساعت به جاده رسیدم و با تکان دست ماشینی حاضر شد تا مرا به همراه خود به شهر ببرد.کنار ورودی شهر پیاده شدم و از اولین دکه یک کارت اتوبوس خریدم.صدای رنوپس از مدت ها در گوش هایم پیچید:بفرمائید.

بالبخندی که بر روی لب هایم نقش بسته بود گفتم: چه طوری برادرجان.

سکوت ان طرف خط را پر کرد لب زدم : هی نمی خوای یک چیزی بگی؟ رنو فریاد کشید:

از جهنم برگشتی اره؟ خجالت هم خوب چیزیه بعد چند ماه پیدات شده..

صحبتش را قطع کردم و گفتم: شرایط خوبی نداشتم پنجول نکش.

رنو: یالا چه کاری داری بگو من وقت ندارم.

رامونا:به شهر امدم ادرس کمپ جدید را بده لازمه که بیام. بعد از گرفتن ادرس تلفن را قطع کردم و با اولین تاکسی خود را به کمپ رساندم. برخلاف کمپ قبلی کامرون این بار به دل شهر امده بود و در یک خانه ی ویلایی کمپ را بر پا کرده بود. النو در را بر روی من باز کرد.به سلام خشکی بسنده کرد و من وارد شدم دور تا دور حیاط پر ازچادر های اردوگاهی بود و بچه ها مشغول تمرین های هر روزه ی خود بودند.

با وارد شدنم به ساختمان اولین شخصی که مرا در اغوش کشید راحیل بود با خنده دستش را درون موهایم فرو کرد و گفت: بزرگ شدی خواهر لوسم.

با اخم خودم را عقب کشیدم و گفتم:شک داری که همیشه ازت یک سر و گردن بزرگتر بودم.

صدای رنو گوش هایم را پر کرد:فعلا که از نظر عقلی رد دادی خواهر بزرگه. با تمام شدن حرفش مرا در اغوش کشید و خندید.بالاخره پس از مدت کوتاهی به سراغ کامرون رفتم استادم هیچ تغییری نکرده بود جز چشمانش که حالا غمگین بودند.سعی کرد از ان اتفاق حرفی به میان بیاورد که گفتم: اه لطفا حرفی از گذشته نزنید من برگشم تا به شما خبر بدهم که اخر هفته در ماه کامل ازدواج خواهم کرد.سکوت بدی جمع را فرا گرفت بعد از مدتی ان را شکستم و گفتم : من و بندیک تصمیم به ازدواج گرفته ایم.

جارد مربی سابقم حرف را به دست گرفت و گفت: این که خیلی عالیه دو نژاد در صلح

رنو با اخم حرف او را قطع کرد و گفت:تصمیم عجولانه پشت سر هم اخه تا کی رامونا

به سردی گفتم: تا هروقت که لازم باشه برادر من برای گرفتن اجازه از تو به این جا نیومدم

سرد تر اضافه کردم: یک ازدواج از روی عقل کمک می کنه بهزندگی همه ی ماها برادر.

بعد از ان برای شام حاضر نشدم خودم هم تا حدی می دانستم که حق با رنو است اما این بهترین راه برای تمام کردن گذشته بود با پیوند روحم با بندیک زندگی ارام تر از قبل می شد.

نیمه شب بود که به اتاق کامرون احضار شدم الف پیر در حال شانه کردن موهایش من را دعوت به نشستن کرد و لیوانی شیر داغ به دستانم داد با قدر دانی شیر را قبول کردم و در سکوت نوشیدم پس از مدتی کامرون گفت: تعداد سربازها زیاد شدن روز به روز جادو پیشگان بیش تری رو پیدا می کنم.

رامونا: این که عالیه استاد.

کامرون: اه نه برای منی که بزرگ ترین دست اوردم دست از کار کشیده.با چشمان غمگینش به من خیره شده که گفتم: استاد کار من دیگه تمام شده.

غرید: هنوز نه دختر تو هنوز ماموریتت را تمام نکردی.

رامونا:من اژدهام را از دست دادم من نیمی از خودم را از دست دادم با خیانت اون ملعون.

کامرون من را ارام کرد و گفت: تو هنوز مجرم اصلی را به دام نینداختی دخترم ارو هنوز ان بیرونه.

رامونا:من دنبال یک زندگی عادی هستم من خسته شدم از این همه دردسر.

الف اهی کشید و گفت : باید به سراغشان بروی باید دیگران را برخودت ترجیح بدهی این وظیفه ی تو هست.

با حالت قهر او را ترک کردم. من فقط یک وظیفه داشتم گرفتن انتقام.

بی توجه به نق نق های رنو از پله های هواپیما پائین امدم برادرانم مدام می خواستند بدانند برای چه به این سر دنیا اوردمشان ان هم درست در شبی که فردایش مراسم عروسی ام بود.

با تشکر از راننده ی کامیون رنو و راحیل را از پشت کامیون بیرون کشیدم.

راحیل: اون جلو خوش گذشت؟

رنو:وجدانت اجازه داد ما این بیرون زیر افتاب بسوزیم؟

نیشخندی زدم و گفتم: شما مرد هستین طاقتتون یاده یالا بیاید بیرم.

وارد روستای کوچک مقابلمان شدیم روستاییان در زمین های گندم و سبزیجات مشغول به کار بودند.نسیم خنکی می وزدید و بوی غذا را در هوا پخش می کرد.رن به سمت زمین های کشاورزی رفت و پس مدتی با نیشی باز به سمت ما امد و گفت: یه کافه ی کوچک وسط روستا هست بیاین بریم چیزی بخوریم

با نیشخند اضافه کرد: به حساب عروس خانم البته.

تقریبا تمام راه را به عصبی کردن من مشغول بود ودر کارش هم موفق بود.

وارد کافه شدیم نسبتا شلوغ بود و فضا گرم و دود گرفته بود.رنو و راحیل بر سر میزی نشستند و من کشان کشان خود را به پیشخوان رساندم و برای سه نفرمان سفارش غذا داد.

برادرانم هنوز مشغول خوردن غذای خود بودند که از سر میزبلندشدم و به سمت پیشخوان چرک بار حرکت کردم. به نظر متصدی بار شخص فرد مناسبی بود برای گرفتن پاسخ سوالاتم.با لبخند به او نگاه کردم مردی کوتاه قد با موهایی که در وسط سر کچل شده بود شکمی فربه در بلوز و شلوار خاکستری.

دست در جیبم کردم و اسکناسی به سمتش گرفتم و گفتم:می تونم چندتا سوال بپرسم.

با لبخند چندشناکی پول را از دستانم قاپید وگفت: هرسوالی بخوای اره گلم.

سری تکان دادم و گفتم: افسانه ها می گویند این جا کمی غیرعادی است.

متصدی بار:افسانه ها درست میگن خانم کوچولو این جا هم مثل هرجایی در حد خودش عجیب غریبه.

لبخندی زدم و گفتم: مثلا یک کلیسای شیطانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخنداز روی لب های مرد پرکشید و دست در جیبش کرد و گفت: پولتو پس بگیر و از این جا خارج بشین هر سه تاتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا: من فقط یک سوال پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نسبت به حرفم غرید وگفت : یالا از این جا خارج بشین وباگفتن این حرف من را به بیرون پرتاب کرد هنوز لحظه ای نگذشته بود که رنو و راحیل را پشت سر من به بیرون انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو رو به من غرید: باید سوالاتت را می زاشتی بعد از خوردن ناهار ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرف هایش گفتم: نقشه درسته برادرها جای درستی امدیم حالا ازشما می خوام یک صلیب و دسته ای گندم واسم بیارین کنار کلیسا می بینمتان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غروب افتاب بود در کلیسای خاک گرفته را باز کردم. روستاییان به خانه هایشان پناه برده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روستا در سکوت کامل فرو رفته بود.صلیب فلزی را با گندم کاملا پوشانده بودم درگاه سفید رنگی را ساخته بودم و از رنو خواستم تا مراقب باش تنها راه فرارمان محو نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همراه راحیل وارد کلیسا شدم.نور قرمز زننده ای فضا را پر کرده بود و بوی مرگ از همه جا می امد.سقف کلیسا پر شده بود از جمجه ی انسان ها در هر سایزی و دیوارها پوشیده از استخوان بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل: این جا دیگه خانه ی کدام جانوریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم حرفی بزنم صدای دخترکی فضا را پر کرد صدایی جوان اما مرده وار: این جا محفل من و خواهرانم است ارباب جوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک از پشت محرابی که با استخوان های قفسه ی سینه ساخته شده بود خارج شد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جا خانه ای ابدی برای دختران مرگ است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی کم تر از پانزده سال داشت با موهایی به سیاهی شب و چهره ای سفید همچون مهتاب و چشمانی سیاه اما مرده وار ان قدر زیبا بود که هرکسی راه به تحسین وا دارد یک زیبایی خوفناک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم برادرم به سمتش کشیده می شود غریدم: دست از اغوا کردنش بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه غمگینی به من انداخت و گفت: مرد ها هدیه ای برای مادرمان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غریدم: این یکی نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست از اغوای برادرم برداشت و گفت: جادوی تو این جا را روشن می کند و من حسش می کنم چه چیزی می خواهید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل: هی من حتی نمی دانم چرا این جا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به دختر انداختم و گفتم: کمی خاکستر می خواهم برای بازی با اتش زندگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطان غرید: هیچ وقت به دستش نمی اوری جادوگر خاکستر از وجود من وخواهرانم می اید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: پس باید تو را بکشیم حیف برای مردن زیادی خوشگلی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی کشیدم و به سمت او حرکت کردم احیل بی توجه به جنگ ما به سراغ جمجمه های روی سقف رفت تا یکی را جدا کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر روی محراب پریدم و با تمام توان با صلیب به دخترک حمله کردم گندم ها به پوستش برخورد کردند و جیغ ارامی کشید با سرعتی فو العاده به سمت موهایم چنگ انداخت و سرم را به دیواری از اسکلت کوباند درد درون سرم پیچیدراحیل موفق به گرفتن یک جمجمه شده بود و حالا به دخترک حمله کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از جا برخواستم و این بار با جادو به او حمله کردم.با تمام قوا اورا به محراب کوباندم صلیب را به سمت راحیل پرتاب کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای سوزه ی دخترک به هوا رفت صلیب درست بر وسط سینه ای فرود امده بود و راحیل سریع تر از انچه فکر کند با جمجمه به مغزش حمله کرده بود و خاکستر خیس را جمع می کرد.گندم ها شروع به رشد کردن درقفسه ی سینه ی شیطان کردند و اورا به محراب میخ کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با درد بر روی زمین نشستم که راحیل گفت:یالا باید بریم این گندم ها فقط او را گیر انداخته اند.زیربازویم را گرفت و کشان کشان از کلیسا بیرون رفتیم. رنو بی هیچ حرفی من را به اغوش کشید و وارد درگاه شد دیگر چیزی متوجه نشدم و بیهوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چندین ساعت را بیهوش بودم اما زمانی که چشم باز کردم بر روی تختی از چوب بلوط قرار داشتم و صدای پرندگان از بیرون می امد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کختی تمام از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره حرکت کردم.ظهر بود بوکهارتو زنده تر از هر روزی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الف ها هر کدام به کاری مشغول بودند میزها را می چیدند دسته ای مشغول رویاندن گل ها بودند عده ای در حال اماده سازی وسایل جشن بودند تعدادی مشغول اشپزی بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختران جوان الف در حال تمرین رقص بودند با صدای بندیک به پشت سرم برگشتم پادشاه غرق در رنگ ابی موهایش را با زیبایی تمام ارایش داده بود و تاجش را بر سر گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک: زود بیدار شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا:شوخی می کنی الان که ظهره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام گفت: بااون وضعی که تو دیشب داشتی حداقل باید تا غروب می خوابیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندش را خورد و گفت: خاکستر یک دختر پاتارو به چه درد تو می خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم جوابش را ندهم که گفت: درک می کنم دنبال انتقامی اما من همسرت می شوم از امشب و دوست ندارم چیزی را مخفی کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم: بعد در موردش صحبت می کنیم. و به سراغ میز صبحانه ام رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیچیده شده در پارچه های حریر در لباسی به رنگ ابی کهربایی مقابل اینه ایستادم الف زنی با مهارت تمام شروع به ارایش موهایم کرد و هراز گاهی رز ابی رنگی را به میان موهایم فرو می برد زمانی که کارش تمام شد خودم را برانداز کردم موهایم با حالت زیبایی بالا پیچیدهشده بودند و رزهای اب تمام موهایم را پرکرده بودند دانه های مروارید همچون تاج قسمت جلویی موهایم را پوشانده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکری از الف کردم و به سراغ جواهراتم رفتم.تمامی باغ پر شده بود از مهمانان الف هادر لباس های مختلف با رنگ های شاد از دیگران پذیرایی می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتوله ها به نمایندگی از ملکه یشان با صندوق های حاوی پیشکشی وارد شده بودند الف هایی از سرزمین السمیرا به جشن امده بودند الف هایی که برخلاف نژاد بندیک توانایی پرواز را داشتند همگی پیر و مسن بودند قرار بود مراسم ازدواج ما را برپا کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار بندیک ایستادم تا الف پیری بنام پیردانا پیوند ما را شروع کند کامرون ارام وارد شد و کنار من قرار گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به او نگاه کردم که دستمرا در دستانش گرفت تا خواستم حرفی بزنم پرده های حریر سپید تابی خوردند و به کناری رفتند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس در سینه ام حبس شد باورم نمی شد و این جا بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک سعی کرد من را ارام کند اما بی توجه به خواسته اش با شتاب از باغ خارج شدم.پشت سرم امدو اسمم را صداکرد با خشم برگشتم و غریدم: چه طورتوانستی او را دعوت کنی چه طور!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک در چشمانم حلقه زده بود و سعی می کردم از گریه کردن پرهیز کنم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قسم می خورم عشق من کار من نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را باور می کردم ماه ها بود که او رازیر نظر داشتم لیوان اب را از بندیک گرفتم و یک جرعه سرکشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی ارام تر شدم پس با بندیک دست در دست وارد مجلس شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راویار و همراهانش در گوشه ای بر روی صندلی ها نشسته بودند ظاهرا ازمهمانی لذت می بردندواز خودشان بی خوبی پذیرایی می کردند بی توجه به ان ها دست در دست بندیک ایستادم درست در وسط باغ الف پیر مقابلمان ایستاد و بندی از گیاهان را به دستمان بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخند رتویار بر روی اعصابم راه می رفت سعی کردم بر خودم مسلط باشم اما شکم برامده ی دختری که کنارش ایستاده بود باعث می شد اشک هایم سرازیر بشوند و نفرت وجودم را پر کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم را به مرد مقابلم معطوف کردم از این پس عاشقش می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الف پیرشروع به خواندن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای مادر پیر زمین برخیز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخیز در این دشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روحت را به اسمان بالای سرما بفرست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برکت بده بر این شب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای پدر پیرما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روح قدیسه ی ما ای پدر جنگل ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق را حس می کنی ایا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این شب پربرکت پیوند بده دخترمان را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پسری از جنس خودت در میان نورها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در میان این جنگل با جادوی مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیوند بده پدر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این جمله الف ها همگی باهم تکرار کردند.احساس کردم با بندیک در هاله ای از نور فرو رفته امصدای پایکوبی جمعیت برخواست.تقریبا از زمانی که با بندیک ارتباط روحی یمان شکل گرفتخودم را شادتر حس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اخر شب به رقص مشغول بودم و حتی کمی هم به گله ی گرگ ها نزدیک نشدم.پایان جشن بود که راویار با پرویی تمام دست همسرش را گرفت و به ما نزدیک شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا دخترک از این امر راضی نبود اما چاره ای نداشت.بندیک کنارم قرار گرفت وستش را به دور من حلقه کرد راویار بی خیال لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبریک می گم واقعا راست می گم انگار خداوند شما دو تا رو برای یک دیگر خلق کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک زیر لب تشکری کرد . راویار ادامه داد: رامونا با همسرم اشنا شو الکساندار دخترعمو و خواهرخوانده من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تنفر نگاهش کردم.مگر ازدواج فامیلی در گرگ ها گناه نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالم را پیش خودم نگه داشتم و در دل غریدم انتقام بدی بابت اژدهام پس میدی تو و گله ی کثیفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم را حس کردم و از ان هافاصله گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دوماه از جشن عروسی ما می گذرد حالا من ملکه شده ام کمی رسمی تر شدم تمام روزم را با الف های سرد و مغرور سر و کله می زنم و شب ها را با همسرم به شناختن جادو می گذرانم .تقریبا از فکر انتقام هم بیرون امده ام اما امروز کامرون با برادر هایم تماس گرفته بود ظاهرا باز هم ارو مشغول خرابکاری هایش بود الف پیر از ما می خواست تا به کمکش برویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک مخالف بود معتقد بود من باید از گذشته فاصله بگیرم اما فکر انتقام من به ان کمرنگی هم نبود برای پیدا کردن ارو نقشه ی جدیدی با برادرهایم کشیده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل دو هفته پیش را خارج از جنگل گذرانده بود و در قبیله ای سیاه پوست با خانواده ای برخورد کرده بود که جادو داشتند ان هم از نوع متفاوتش او یکی از پسرهای خانواده را به جنگل اورده بود این کار باعث نارضایتی بندیک بود از نظر او پسرک پاک بود و راحیل او را به زور مجبور به این کار کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک: ما حق نداریم ادم ها رو بدزدیم برای مقاصد خودمان رامونا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا:اما اون یه جا دوگره نه یک ادم سرورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک: او یک پسر هفتمن است اون ها پاک ترین خون ها را دارا هستند اجازه نمی دم توی جنگل های ما اورا سلاخی کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو غرید: پس این کارو بیرون از جنگل های شما انجام می دهیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از از من خواست که در نیمه شب زمانی که ماه کامل است به ان ها بپیوندم.بندیک نتوانست مخالفتی کند جمجمه و خاکستر را برداشتم با یک خنجر نقره ای درست در زمانی که ماه در بالاترین حالت خود قرار داشت به غار رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرک طاب پیچ شده بر روی زمین افتاده بود ظاهرا بیهو بود غریدم : یالا بیدارش کن خوابیدش بدرد نمی خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو زیر لب زمزمه کرد: نتاونتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان سیاه پسر از هم گشوده شدندبا وحشت به خنجر دست من نگاهی انداخت و گفت: هی من هیچ گناهی ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل لب باز کرد: نه تو گناهت فقط پاک بودنته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به فریادهای پسر او را به زمین میخکوب کرد خنجر را به رامامی وارد گوشت سینه اش کردم فریاد جگرسوزش به هوا بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو جمجمه را بدون هیچ رحمی وارد سینه ی اریک کرد راحیل خاکستر را به درون گوشتش ریخت و ب جادو ان را بستیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک سر میز صبحانه غرید: بهتر جانور دست سازتون رو غل و زنجیر کنید نمی خوام جنگلم بشه شکارگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ظاهرا مشکلات زناشویی ما شروع شده بود سیبم را درون ظرف پرتاب کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو و اون بزرگان فسیل شده ات به سراغ من امدید من هیچ وقت نخواستم کسی را بکشم یا به جانور تبدیل کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض میز را ترک کردم راستش از شب گذشته دچار عذاب وجدان شده بودم اریک به محض بسته شدن زخمش شروع به تغییر کرده بود استخوان هایش تک تک شروع به شکسته شدن کرده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدنش شروع به تشنج کرده بود و تمام تنش را مو پوشانده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ الفای دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرفی من و بندیکجنگل را ترک کردیم مدت ها پیشاریک به همراه برادرانم به کوهستان زرد رفته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهک به من خبر داده بود که به همراه شبح ها قصرشان را خالی کرده اند می گفت کوهستان روز به روز سمیتر می شود و باعث جنون می شود اما باز هم گرگ ها حاضر به ترک ان نبودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این که بندیک اجازه داده بود ما این کارا بکنیم فقط بخاطر حرف های شورای بزرگان بود الف های پیر با کامرون هم عقیده بودند و می گفتند کوهستان زرد راه رسیدن به ارو است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من صرفا برای گرفتن انتقام به ان جا می رفتم .همسر راویار طعمه ی خوبی برای انتقامم بود اریک حالا گرگ بودن را پذیرفته بود و راحت تر تغییر شکل می داد او هنوز هم جادوی پاک و سپید را در درونش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از گذشت یک هفته به حوالی کوه رسیدیم بوی گند مردار فضا را پر کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک غرید: این جا مثل قصاب خونه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماری از سربازان الف زودتراز ما حرکت می کردند تا جاده را پاک سازی کنند در میان راه اشباح به ما پیوستند ماهک در لباس های رزمی چرمی اش مرگبارتراز همیشه مقابلم نمیان شد اورا در اغوش کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهک:گرگ ها دیوانه شدن ارباب احمق شان با دختر عمویش ازدواج کرده بچه امشب به دنیا می اید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرفش راه را در پیش گرفتم بی توجه به اطرافم به سمت اولین ورودی غار حرکت کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اریک را در کنارم احساس کردم و گفتم: لازمه تغییر شکل بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و در یک حرکت با ناله ای کوتاه تغییر شکل داد رنو در کنارم ایستاد و گفت: نقشه چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: فقظ نزار کسی به من نزدیک بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارام ارام به همراه اریک وارد تونل شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت و سرما باعث لرزشم می شد مستقیم به سمت ورودی تالار حرک کردیم دو گرگ ناشیانه به ما حمله کردند اما اریک هر دو را دفع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هایم را سریع تر برداشتم و شمشیرم را از نیام بیرون کشیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در پشت سرمان صدای درگیری بلند شد الف ها بیرون از غار مستقر شده بودند واشباح به همراه ما وارد شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد تالار شدم راویار بالای سر الکسندرا ایستاده بود و دختر از درد به خودش می پیچید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارباب گرگ ها هنوز هم توجهی به ما نداشت ظاهرا هوشیاری قبل را نداشت با فریاد به سمتش حمله کردم اما در میان راه خود را کنار کشیدم اریک با چالاکی تمام به او حمله کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرگ در مقابل گرگ دوگرگ الفا شروع به جنگ کردند لب هایم را تر کردم و با لبخند به سراغ زن گرگی رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک پاهایم را پنگ زد و نالید: کمکم کن دارم میمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب خند سردی زدم و گفتم: امدم راحتت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وسیله له ی جادو حبابی میانمان کشیدم فضا ساکت شد جنگ از حرکت ایستاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک با شتباب خود را به کنار پرده ی جادو رساند راویار بدون توجه به اریک یا تیجه ی ان تغییر شکل داد و خود را به دیوار جادو کوباند و فریاد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همسرم دور شو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و گفتم: چشم اما بعد از اتمام کارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به ریاد بقیه شمشیر را بر روی شکم دخترک قرار دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس و جیغ التماسم کرد که رهایش کنم غریدم: تو داری تاوان اونو پس می دی و با سر به راویار اشاره کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شمشیر شکمش را دریدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغش به هوا رفت در جپچشم به هم زدنی بیهوش شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعیت ساکت شدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غار در سکوت محض رفت حجاب جادو را برداشتم چیزی درون شکم دخترک شروع به ناله کرد چیزی کوچک و کرم مانند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به اریک غریدم حالا وقتشه اریک سریعا تغییر شکل داد و دستش را به درون شکم الکساندر کرد موجود کوچک شروع به غرش کرو و با تمام توان به اریک حمله رد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توقع هرچیزی را داشت جز شکست دست اریک در انی منفجر شد خون فواره زد و پسرک بیهوش شد شیطان فرار کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخستگی روی زمین فود امدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی بداد اون دختر برسه هنوز زندست راحیل به سراغش رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک مرا در اغوش کشید و گفت: از کجا خبر داشتی ایرئیس این جاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرکم را تکان دادم و گفتم: فقط نفرین کوهستان ان قدر زیاد بود که مرا هوشیار کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راویار هاج و واج به دختر عمو یش نگاه می کرد انگار تازه از خواب برخواسته.هاج و واج تر به حلقه ی ازدواج من وبندیک نگاهی انداخت تمامی گرگ ها گیج بودند انگار از خواب زمسانی بیدار شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو به سراغ بندیک امد و گف: اهریمن این سنگ ها رو از خودش به جا گذاشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ های شیری و سفید رنگ در کف دستش با انزجار برقمی زدند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل ادامه داد: اون توی این کوه یه چالهداره با سنگ ها می شه پیداش کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تز جا برخواستیم بندیک از رایار واست تااورا به طبقات زیرین غار هدایت کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که به دخمه های جلبک بسته و نمدار رسیدیم سنگ ها مانند لامپ نئونی می درخشیدند بندیک سنگ ها را برکف اتاق انداخت سنگ ا به سمت گوشه ای از دخمه حرکت کردند پادشاه الف ها با جادو خاک های زمین را به کناری راند چاله ای عظیم درست دذ مقابلمان کنده شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس ارو در ته چاله بود اخرین لباس هایی که درجنگ به نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا: فقط یه رد گم کنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک: نه در واقع یه سرنخ برای رسیدن به پدرتون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راویار داوطلبانه وارد چاله شد تا لباس ا را بیاورد ظاهرا جادو در اوردن ان ها اثری نداشت. با رسیدن پاهای راویار بر کف چاله صدای هیس هیسی بلند شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس به اطرافم نگاهی انداختم خبری نبود. راحیل با وحشت هینی کشید و به چاله خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هر طرف مارها از ناکجا اباد ظاهر می شدند راویار لباس ها زیر بغل زد و سعی کرد مارها را از خود دور کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هصدها مار دسته جمعی به او حمله کردندبندیک سعی کرد با جادو به کمکش برود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و راحیل با گلوله هایی از نور ان ها را دور کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راویار با تنی غرق در خون از جای نیش مار و زهر در رگ هایش بالا کشیده شد رنو به جای من برای شفا دادنش پیش قدم شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بنیک دست مرا گرفت پیوند روح را گسترش داد و قفسی از پیچک ها را به دور مارها کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مارها با فریاد شروع به تغییر قیافه دادند صدها زن در قفس پیچکی محبوس شده بودند و فریاد می کشیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختران ایرئیس اهریمن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا نیمی ازروزگذشته بود الکساندر تحت درمان الف ها بود و راویار سعی در بازیابی خاطراتش و پاک کردن گندهایش بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتب به سراغم می امد و طلب بخخش می کرد اما با سردی او را از خود می راندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روح اریک ما را ترک کرد اما طبق گفته ی کامرون پسرک از نو متولد می شد زیرا کارهایش نمیه تمام مانده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بندیک دستور اتش بزرگی را داده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قفس مارها را درون محوطه زیر افا قرار داده بود اهریمن ها از درد جیغ می کشیدند الف ها بر ان ها نمک می پاشیدند و پیچک ها را با اتش گرم می کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اواسط غروب بود که بندیک از الف ها خواست تا دست در دست یک دیگر بدهند سپس شروع بهخواندن اوراد باستانیی کرد زمین از هم شکافته می د با هر ورد قفس به درون خاک کشیده می شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی که ماه بالا امد دختران اهریمن در قفسی از گیاهان زنده در زیر خاک زنده به گور شدند و فقط یک شیشه حاوی خون ان ها باقی ماند که من ان را برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راویار بر اثر نیش های متعددی که گزیده بودش حالا می توانست به یک مار هم تغییر شکل بدهد اما این برای او اصلا خوشایند نبود زیرا خون خود را دیگر اصیل نمی دانست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندشناک بود تبدیل شدن به یک مار اهریمنی هرچند کامرون او را قانع کرد که این اصلا بد نیست و فقط قابلیتی برای مدتیست و بعد رفع می شود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندماه از تمامی حوادث می گذشت به جنگل برگشته بویم کمی رئابط من و بندیکدر سراشیبی قرار داشت مدت کم تری را به م اختصاص می داد و من هم راضی بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از مدت ها جست وجو بالاخره برادرانم رد پدر عزیزمان را گرفته بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و امروز قرار بود با ساختن دری به سراغش برویم من و رنو شروع به خواندن اوراد کردیم زاویار هم به جمع پیوسته بود و همین باعث شد بندیک بیش تر از من فاصله بگیردو دریچه روحی اش را قطع کند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دری طلایی رنگ با تابشی سیاه مقابلمان ایجاد شدبه ترتیب ئارد شدیم الف از امدن سر باز زد و گفت مراقب ورودی می ماند بی هیچ حرفی سینه به سینه ی راویار پشت سر رنو و راحیل حرکت کردم فضای بسته ی غار و بوی نمناکش مرا به یاد اهریمن انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما ربطی به این جا داشت.تنها چیزی که نمی توانستم باورش کنم ینبود که پدرمانبا دستانی بالا رفته به سمتمان حجوم اورد و از ما طلب بخشش می کرد صدایی کریه غار را پر کرو و ارو جیغی کشد و بر روی زمین افتاد بدون ذره ای تامل دستم رابر چشمانش گذاشم و جادو را از وجودش مکیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فضای غار تیره تر شد صدای اهریمنی فضا را پر کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه اه فرزندان زمین شما نمی توانید مرا شکار کنید من همیشه یک قدم جلوتر از شماهستم و تو رامونا در اخر برای زندگی ات پیش من التماس خواهی کرد تو تاوان دختران مرا پس خواهی داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هزاران تیر از تاریکی به سمتمان پرتاب شدند زمان کند شده بود با کندی خودم را به کناری کشاندم اما تیزی تیر کمرم را شکافت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بهوش امدم هنوز روی دستان راویار بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از ان چیزی نفهمیدم فقط حس کردم دنیا در تاریکی فرو رفت و ارتباط من و بندیک قطع شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنن ساختن یک طلسم مکان یاب ساده ترازین حرف هااست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما پیدا کردن یک موجود اهریمنی به سیاهی آیرئیس مانند گشتن به دنبال سوزن توی انبار کاه است.!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهریمنی که همه جا وجود دارد نمی شود با خاک اره و ذغال های نیمه سوخته مکان یابی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامرون چندین مدل طلسم را روی طومارهای پوستی نسوز نوشت و با اب مقدس تقدیس کرد.بعد ان ها رو توی آتش انداخت و به وسیله ی آب سردشان کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند یک تکه فولاد آب دیده. بعداز چندین روز بالاخره چند ساعتی را به خودم رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعتی را درون اتاق زیرشیروانی که از ابتدا به خودم اختصاص داده بودم چرت زدم و بعد ازان از حمام داغ و بخار گرفته ای که جن های خانگی(گاورون ها) اماده کرده بودند استفاده کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وان را پر از اسانس رز سیاه و لیمو کردم و دوساعت تمام را درون اب فرو رفتم و به نقشه هایم فکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا زمانی که اب سرد شد وپوستم چروکیده و پیرزن گونه شد از حمام خارج نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس های الفی و سفید رنگم را با یک بلوز چهارخانه ی دکمه دار مردانه و جین سرمه ای رنگ عوض کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارخانه های قرمز پیراهن حس خوبی را به روحم القا میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه عاشق بلوزهای مردانه بودم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسپورت های قرمزم را به پا کردم و بندهایش رامحکم گره زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوله ی مشکی رنگم را از درون کمد دیواری خاک گرفته بیرون کشیدم و وسایلم را درون ان گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ های سپید و شیری رنگ که از وجود اهریمن جدا شده بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از خون و گوشت دختران مارمانند ایرئیس که پادشاه الف ها ان ها را در زیرزمین محبوسشان کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقداری از خون خودم و برادرهایم که بایک نسبت مخلوط شده بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طلسم های کامرون چاقوی قدیمی جیبی ام و تیر وکمانم را برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقی خرت وپرت هایم را درون کوله ریختم و از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم هایی محکم و مطمئن پله های کرم خورده را طی کردم و یکراست به سراغ الف رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کامرون با لبخند نادرتعظیم کوتاهی کرد و بدون گرفتن هیچ اجازه ای دستش را درون موهایم فرو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بایک حرکت سریع تمام موهایم را بالای سرم جمع کرد و محکم با کش بست و بعد از ان سربند رووینای را بر پیشانی ام بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی مهمان لب هایم شد. کامرون گفت: هیچ وقت فراموشت نشه رامونا فرزند جادو که تو در اولین قدم یک الفینگ بودی و بعد از آن جادوگر یا ملکه شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا:این همیشه باعث افتخارم است استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعظیم کوتاهی دعای خیر الف را دریافت کردم و از امارت خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غافلگیرانه به صف سربازان مقابلم نگاهی انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختر و پسر در هرسنی درصفوف منظم و به خط مقابلم ایستاده بودند.بالباس هایی یکدست و سلاح هایی اماده و جلوتراز همه آلنو و گارو و جولی و جارد ایستاده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند متشکرمی زیر لب زمزمه کردم و از سنگ فرش بین صفوف حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست به بازوی تک تک سربازها زدم و نوید دنیایی بهتر و کم خطر تر را دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره صف شکسته شد.سراغ قسمت شرقی باغ رفتم کاسه ی اب را مقابلم گذاشتم و ارتباط چشمی را با رنو برقرار کردم. اب درون کاسه سیاه شد و بعد از چندثانیه صورت اِرو روی ظرف نمایان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم به لبخندش نگاهی انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خطری پیش نیومده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند و چشمکی جواب داد: اه در واقع خطر جدی نه. رنو یه مرز ساخته که تا غروب دوام میاره و اینجا چنتا بختک به ما حمله کردن که برادرت همه رو ذوب کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هاشو به حالت غمگینی جمع کرد و گفت: و به لطف تو من هیچ نیروی جادویی ندارم برای دفاع شخصی..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به یاوه هایش ارتباط را قطع کردم و مشغول ساختن دری شدم..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره در نقره ای رنگی مقابلم قرار گرفت که با تابش جادویی خیره کننده ای می درخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطرجادوی کاج ها.صدای النو متوقفم کرد: ماهم می اییم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا:این جنگ تو نیست!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

النو تقریبا فریاد زد: مهم اینه که جنگه و من خسته شدم از فرمانده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به چهره ی گارو و جولی انداختم ظاهرا راه فراری نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا:خیلی خب با شمارش من وارد بشین تا در ازبین نرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول النو و بعد گارو و جولی هم زمان وارد درگاه شدند. با واردشدنم حس کردم بدنم درحال تکه تکه شدن است چیزی که تاحالا سابقه نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هایم به شمارش افتاد و بدنم درحال له شدن بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درد مانند زهر ماردرون رگ های بدنم می پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درگاه می درخشید و چشم هایم موقتا کور شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هام به شمارش افتاد و حس کردم چیزی من رو به سمت دیگه ای میکشونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلاش کردم چشم هایم را باز کنم.سوزش بدی مردمک چشم هایم رادرگیرکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست بین تونل رفت و امد زمانی در سیاه رنگی باز شده بود و نیروی غیرقابل وصفی من را به سمت در می کشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام سلول هایم از فشار درحال متلاشی شدن بودند و بعد حس کردم چیزی میخواهد کوله پشتی را از من دور کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناخن هایم بندهای کوله را محکم تر گرفتم و سعی کردم مقاومت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را اتوماتیک واربه دورخود گره کردم و جادویم را فرا خواندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هیچ نیرویی درون بدنم حس نکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باترس اب دهانم را قورت دادم و زیر لبی غریدم: لعنتی الان نه. نه الان نمیتونی منوتنها بزاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک چشم هایم پر را کرد. نیروی تاریک هرلحظه قدرتش بیش تر و بیش تر می شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و در نقره ای تپه ی کاج ها داشت ناپدید میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر از در خارج نمی شدم تا ابد درون تونل های زمانی گیر می افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک مرگ درد ناک و زجر اور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این فکر مانندیک شعله کوچک درون تاریکی سلول های مغزم را روشن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطان پست موذی میخوای تاابد من را اینجا حبس کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ی محوی همه جا را پر کرد.نمی دانم چه اتفاقی افتاد اما چشم هایم را بستم و ناخوداگاه از روح مادرم درخواست کمک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ثانیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوثانیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک ها گونه هایم را خیس کرد و هیچ اتفاقی رخ نداد. خیلی سریع به سمت درهای سیاه رنگ کشیده می شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سلول هام درحال متلاشی شدن بود. و بعد چیزی مثل بمب منفجر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حضور نور را همه جا حس می کردم. محکم به سمت جلو پرتاب شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صورت روی چمن ها فرود اامدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای شکستن استخوان گونه ام تا عمق گوش هایم نفوذ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فقط نفسی از سر اسودگی کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

النو و بقیه به سمت من هجوم اوردند. رنو با نگرانی از توی حفاظ های که ساخته بود به بدن کج و ماوجم زل زده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم به او فهماندم که حالم خوب است با کمک گارو و جولی از جا بلندشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایم را از هم باز کردم و درد وحشتناکی صورتم را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل ازانکه با جادو خودم را شفا بدهم النو این کاررا انجام داد. حس جوش خوردن استخوان گونه ام مثل این بود که اب به شدت سردی را درون استخوان هایم ریخته باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز ان درد از بین رفت. با لبخند چشمکی به دختر قلدر زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس تونستی جادو را به فرمان خودت دربیاوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند خجالتی زد که از النو بعید بود و زیر لب گفت: فقط یکم نه بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع وارد حفاظ های رنو شدیم. باچندین ورد حفاظ راکمی مستحکم تر کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تمام اتفاقات درون تونل را تعریف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارو: اما ما چیزی ندیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامونا: اون تونل ها چندین بُعد دارن همه اونا قابل دیدن نیستن و شماها سریع عبور کردین چون تله برای من فعال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جولی: با این حساب پس دیگه اونجا برای توق امن نیسخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لهجه ی بامزه ی مربی قدیمی کمپ لبخند زدم و گفتم: تا نابودی شیطان نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد صدای نعره ی بلندی دشت را پر کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی که هر لحظه نزدیک و نزدیک ترمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همگی از جا پریدیم..‌صدای نعره دشت را پرکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها بااین که می دانستند چیزی نمی تواند از سد عبور کند باز هم استرس بدی گرفته بودند وبهم چسبیده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور پیکره ای لاغر و سیاهی نمایان شد. که مانند گلوله مستقیم به سمت ما حرکت می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم استرس وجود من رانیز پر کرد اگر این شخص نامعلوم بااین سرعت به ما هجوم می اورد کارمان تمام بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بعد درست در اخرین لحظه پیکر بزرگ تر و سیاه تری نمیان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منبع نعره ها و زوزه های وحشیانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم دیدم را کمی ارتقا ببخشم و چشم هایم به رابه صحنه ی مقابلم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس اسوده ای کشیدم و به بقیه گفتم: بهتره اماده باشید می خوام توی سد مرزی یک حفره باز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارو با صدایی جیغ مانند فریاد زد: چی نکنه اون نیروی سیاه توی تونل دیوانت کرده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم نگاهش کردم و گفتم: خوب شد یادم اوردی پس اول پوست تو رو میکنم.!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جولی مثل همیشه مداخله کرد و گفت: بچه خا لقفا تقمامش کنید و تو رامونا توضیخ بده چقا حفقه بازکنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(بچه ها لطفا تمامش کنید و تو رامونا توضیح بده که چرا حفره باز کنی)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند و حرص گفتم: متاسفم الان اصلا وقت برای توضیح ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به فریاد های پشت سرم و ناسزاهای اِرو دست هایم را به دیواره های سد چسباندم و فریاد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گو ازناکوت دورازو نات شیذا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نورهای نامرئی دود کدری را متصاعد کردند و صدای کوچکی بلند شد و سوراخی نسبتا بزرگ توی دیواره ایجاد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد لکه ی سیاه کوچک با تمام توان سرعت خود را بیش تر کرد و هم زمان با واردشدنش جیغ بقیه بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو نفسی از اسودگی کشید و سعی کرد سوراخ را با جادو ترمیم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من سراغ جسم مچاله شده ی برادرم رفتم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راحیل از چند روز پیش لاغر ترشده بود و لباس هایش غرق خون و گل و خاک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوست سفیدش کاملا کبود شده بود و از سرما می لرزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

النو زیر لب غرید: زنده میمونه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به حالت بی خبری تکان دادم و در سکوت به وضع برادرم رسیدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کوله ی سیاهم یک دست بلوز و شلوار پشمی بیرون اوردم و با کمک النو لباس های پاره و کثیف را از تن راحیل بیرون کشیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو کمی پماد با گیاه هایی که همراهش اورده بود ساخت و با دقت روی زخم های کوچک و خراش های سطحی قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما بدترین زخم برش بزرگ و عمیقی بود که روی قفسه ی سینه ی راحیل جاخوش کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زخم قدیمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرباز کرده بود و با دقت میشد امیا واحشای داخلی بدنش را دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لایه ی ضخیمی ازعفونت زرد رنگ تمام سطحش را پوشانده بود و بوی منزجر کننده ای می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک چشم هایم را پرکرد و عقب کشیدم. به جای من رنو دست به کار شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقوی سیاهش را از غلاف خارج کرد و با اتشی که النو احضار کردبود ان را کاملا داغ کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گارو تکه پارچه ای لای دندان های راحیل قرار داد و رنو با حرکت سریعی تکه های گوشت فاسد و عفونت را برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نعره ی راحیل و التماس هایش بلندشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام بدنش یکپارچه می لرزید و خیس عرق شده بود. بالاخره راحیل از شدت درد بیهوش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و کار رنو تمام شد. به سمتشان هجوم بردم تمام گوشت نیمه ی چپ قفسه ی سینه درید و بریده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عفونت ها پاک شده بودند وخون به بیرون جریان پیدا کرد. رنو مقدار زیادی پماد سبز رنگ را روی زخم کشید و با پارچه زخم را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دشت در سکوت فرو رفته بود به شاخ سومی که کنار راحیل افتاده بود خیره شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد چشمم به گوزن وحشی افتادکه جای شاخ شکسته در وسط پیشانی اش مشخص بود. پس تمام راه برادر بیچاره ام را تعقیب کرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخشم به ارو نگاه کردم و گفتم: اون زخم رو یادت میاد تواون برش رو زدی که وارد بدنش بشی انتقام تک تک این هارو بعد از کشتن اون اهریمن از تو میگیرم پدر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ را به حالت عمودی قرار دادم و مراسم را شروع کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل شاخ نشستم و بدون تکان دادن لب هایم طلسم هایم را جاری کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ نیروی زیادی از خود بروز می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گوزن شاخ شکسته ی مقابلم نگاه کردم. حیوان کهن و باستانی سم هایش را روی زمین می کشید و مبارزه طلبانه نعره میزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم تا ارتباطی را بااو برقرار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با سد محکمی روبه رو شدم. پوفی کشیدم و به راحیل نگاهی انداختم برادر بیچاره ام هنوز هم غرق در عرق بود و پانسمان روی سینه اش آکنده از خون شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

النو و کارو با هم شروع به خواندن ورد خوابی کردند و جولی از درون ساک همراهش مقداری باند جدید بیرون اورد. ذهنم را از محیط اطرافم خالی کردم و تمرکزم را به شاخ دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وردی تمامی قدرت شاخ را به کارجهت یابی گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رنو که غرق در فکر بود نگاهی انداختم و گفتم: رنو شاخ حاضره لطفا اون هیولای پیر را بیاور

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ اِرو به زردی می زد و لرزش نامحسوسی را توی پاهایش دیدم‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم باور اینکه این مرد روزی پادشاه سیاهی ها بود برای من یکی سخت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واقع اِرو بدون داشتن قدرت هایش هیچ چیزی نبود جز یک پیرمرد مفلوک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو او را درست مثل یک گونی آرد از جا بلند کرد و رو به غروب خورشید قرار داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوا به شدت توی ناحیه ی شمالی دشت سرد شده بود و پوره برف ریزی هرازگاهی وزیدن می‌گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک جادو بدن اِرو را در اختیار گرفتم و به التماس های رقت انگیزش بی توجهی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجهت غروب خورشید درست مثل عروسک پارچه ای به زمین میخکوبش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقوی جیبی ام را به رنو دادم و به نشانه ی تایید سری تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنو بی هیچ حرفی سراغ دست هایش رفت و شیار عمیقی از انگشت وسط تا ارنج کشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هر شیار فریاد های اِرو دشت را می شکافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کوله ام لوله های محتوی خون را بیرون کشیدم. اتش کوچکی پائین پاهای اِرو روشن کردم و بعد تکه سنگ های سفید و شیری رورا درون اتش انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برخلاف میلم زخم ها داشتند بسته می شدند و خون دلمه می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چاقو را از رنو گرفتم و بدون هیچ رحمی درون زخم فرو کردم و این بار عمیق تر کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زوزه ی جادوگر پیر بلند شد و خون با شدت بیش تری از زخم ها جاری شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ ها را از اتش خارج کردم حالا براق تر می درخشیدند و سرما را جذب می کردند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یک تکه از سنگ ها خون زنان ماری را ریختم و روی تکه ی بعدی مخلوط خون خود و برادرهایم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگ ها خون را درست مثل یک قلب تپنده بلعیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تغییر رنگ دادند و درست مثل یک موجود جاندار شروع به تپیدن کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سراغ ارو رفتم.با دو انگشت گوشتش را ازهم فاصله دادم و بی توجه به جیغ و ناله هایش سنگ ها را توی گوشت و استخانش فرو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ را برداشتم و شروع به خواندن ورد کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاک اطراف ارو پیچ وتاب خوران بالا و بالا ترامد و درست مثل یک تندیسه ی گلی تمام تنش را پوشاند جز دست ها و سرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ را روی پیشانی اش قرار دادم و غریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوتا کا بی دازلو تا کا اوتا کا شایومی کاتو (اهریمن را از دل اهریمن به من نشان بده)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد هاله ی سرخ رنگی مقابلم توی اسمان پدیدار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک غار با سنگ های سفید و شیری و موجودی به سیاهی شب و به کوچکی کرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده ی چندش اوری دشت را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سد دفاعی منفجر شد.و اخرین چیزی که جلوی چشم هایم به رقص امد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فواره زدن خون بود و جیغ های هیستیریک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطعا هرکسی جای من بود تا الان به یک دیوانه تبدیل شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید هم دیوانه شده ام و خبر ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لباس های سیاه رنگم نگاه کردم ،به اطرافیانم نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل این که کل عمارت و چادرها را با قیر روکش کرده باشند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول زیر سایه ی درخت های انار ته باغ چمپاته زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت هایم هام گلبرگ های گل های یخ قرمز رنگ را نوازش می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و باز صحنه ها جان میگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انفجار،غرش،تاریکی مطلق حس خیس شدن با یه کپه برف اب شده و صد البته داغ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتن نور و نفس تنگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دنیای ادم ها من یک دختربا ۲۱ یا شایدم ۲۲ سال سن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ خجالتی باید بگویم حساب روزها و حتی سنم از دستم در رفت است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما توی دنیای ادم ها دور از جادو و اهریمن ها و هر موجود جادوئی من الان باید دانشجو باشم‌و با دوستانم وقت بگذرانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بجای ان من یک دختر جوان هستم که چندین هفته را با مرگ دسته و پنجه نرم می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لوله های ممتدد دستگاه و مانیتورهای بی شمار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاعدتا درون سن من سکته قلبی هیچ جایی ندارد و برای همین چندین هفته درست مانند موش ازمایشگاهی دکترهای نادان بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدترازان از دست دادن قدرت تکلمم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با از دست دادن صدایم جادوهایم نیز فروکش کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارتباطات ذهنی ام دچار مشکل شدند روحم تکه تکه شده و هر روز مقدار احساسات جادوئی ام کم و کم تر می شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرکسی به جای من بود شاید مرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ان انفجار یک تکه ی بزرگ از مارا جدا کرد. در واقع آیرئیس شیطان صفت باعث مرگ یکی از ماها شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نور برگشت ناباورانه به جسد راحیل چشم دوخته بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اندام های درونی اش منفجر شده بودند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سینه اش دریده شده بود و سر تاپای همگی ما خونی بود درست مثل این که به جشن رنگ ها پا گذاشته باشیم و بعداز ان کم شدن قدرت های من شروع شده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ راهی برای زنده کردن یک مرده وجود ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.