رمان در مورد دختریست به نام هما؛ همایی عاشق و دلباخته، عاشقِ فرید؛ فرید هم مثل هما عاشق و شیفته ست اما این عشق و شیفتگی برای همای قصه نیست. همای قصه این بار همای سعادت نیست… همای حسرت است! با این حال چرخش زمین و زمان این دو عاشق را بیش از حد به هم گره میزند؛ اما تصمیم با هماست باید دید اوچه فکری به حال این گره ها می کند، آن ها را باز می کند یا محکم تر از قبل گره می‌زند...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۹ ساعت و ۴۷ دقیقه

مطالعه آنلاین هما
تریست به نام هما؛ همایی عاشق و دلباخته، عاشقِ فرید؛ فرید هم مثل هما عاشق و شیفته ست اما این عشق و شیفتگی برای همای قصه نیست. همای قصه این بار همای سعادت نیست… همای حسرت است! با این حال چرخش زمین و زمان این دو عاشق را بیش از حد به هم گره میزند؛ اما تصمیم با هماست باید دید اوچه فکری به حال این گره ها می کند، آن ها را باز می کند یا محکم تر از قبل گره می‌زند...

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه:

رمان در مورد دختریست به نام هما.

همایی عاشق و دلباخته.

عاشقِ فرید.

فرید هم مثل هما عاشق و شیفته ست اما این عشق و شیفتگی برای همای قصه نیست.

همای قصه این بار همای سعادت نیست ... همای حسرت است.

با این حال چرخش زمین و زمان این دو عاشق را بیش از حد به هم گره میزند.

اما تصمیم با هماست باید دید اوچه فکری به حال این گره ها می کند.

آن ها را باز می کند یا محکم تر از قبل گره می زند.

_ من نگرانتم ... می خوام ... ببینم ... سرو سامون گرفتی پسر...

سرفه هایش آنقدر شدید شد که ترسیده سرم را چرخاندم و از لای در نگاهشان کردم.

_ تو رو خدا آروم ... بذار خوب شی بابا اتا بعدا با هم حرف می زنیم.

با حالتی درمانده کنارش ایستاده بود. سعی داشت پیرمردِ رنجورِ رمیده بر بستر را آرام کند و کاری از دستش بر نمی آمد.

سرفه ها که کمتر شد با همان درماندگی روی صندلی آوار شد و چهره در هم کشیده، سر به زیر انداخت. انگار نگاهش از نگاه کم فروغ پیرمرد فراری بود. با این حال گره ی کور اخم ها، به قوت خویش باقی بودند. گره های کور و پررنگی گه حتی اگر پشتش را هم به من می کرد، آنها را حس می کردم.

این روزها سمبل اخم بود. مثل سال هایی که سمبل غم بود.

بابااتا دست بی جانش را برای رسیدن به دستهای در هم گره شده ی او پیش برد. بی نگاه به چشمان منتظر و پرحرف پیرمرد عزیزم، دستش را قفل دستان او کرد و بوسه ای بر چین و شکنش زد.

لحظاتی چند، تنها صدا، صدای سکوت بود و نفس هایی پر از درد، نفس هایی لرزان، خس خس سینه و سرفه های گاه و بی گاه.

صداهایی که خبر از تلاش محرم ترین شریک راز دل دیوانه ی من، برای رسیدن به آرزویی دور و دراز داشتند.

پیرمرد محبوبم دوباره با صدایی گرفته از خس خس های تمام نشدنی بابِ صحبت باز کرد.

_ میدونی که ... هما ...

امان از این سرفه های نامرد که باز هم امانش ندادند. اشک با شدت به چشمانم هجوم آورد. سرفه های لعنتی! دلم می خواست این غده های مزاحم را از گلوی بابا اتا بِکَنم و بیرون بیندازم.

سرفه های نامرد دوباره او را به تقلا انداختند. از جا بلند شد. باز هم می خواست آرامش کند. باز هم می خواست نگذارد تا حرفش را بزند. او هم با سرفه ها همدست بود انگار!

اضطراب و نگرانی اش بی نهایت مشهود و حالش دگرگون بود. اصلا همین که "هما" از دهان بابااتابک خارج شد گره اخم ها هزاران بار کورتر شدند. اصلا همیشه همینطور بود. انگار به این سه حرف آلرژی داشت، این هم از بخت من در این دنیای وارونه بود.

اما پس چرا منِ بیچاره، بیچاره نه احمق، منِ احمق حتی فقط با شنیدن نامش غرق در آرامش می شدم؟!

ناامید سرم را از در فاصله دادم. پرستاری با ابروهای بالا رفته و نگاهی منظور دار از روبرویم رد شد. فال گوش ایستادنم را با نگاهش به رخ بی رنگم می کشید انگار. بی توجه نگاهم را به زمین دوختم. اصلا به جهنم، او که جای من نبود، بفهمد چه حالی دارم.

اشک هایم را پاک کردم و همانطور که پشت به در ایستاده بودم سرِ سنگینم را به دیوار تکیه دادم. کاش بابااتا هم بی خیال این تلاش بی سرانجام می شد. اما پیرمرد انگار نمی خواست تسلیم شود.

_ هما ... دوسِت داره ... بذار من ... با خیال راحت ... بمیرم.

حتی از پس این در و دیوار هم می توانستم غلیظ شدن اخمش را حس کنم. این روزها چهره ی صاف و خالی از گره اش به سختی پدیدار می شد و می ترسیدم جایشان مُهر شده بر چهره اش باقی بماند.

چرا آدم ها انقدر عجیبند. آدم باید از شنیدن علاقه ی کسی نسبت به خودش اخم کند و ناراحت شود؟!

_ شما حالتون خوب میشه

حتی صدایش هم اخمو بود.

_ تو با هما ... خوشبخت ... میشی بابا.

...

صدای بیرون فرستادن نفس کلافه اش اتاق را پر کرد اما جوابی نداد.

خب او که عاشق و شیدای من نبود. او که من نبود، من لیلی و مجنون را یک تنه بر دوش می کشیدم.

بابااتا با صدایی که کمی بالاتر رفته بود صدایش زد اما او هم انگار طاقتش تمام شده باشد نگذاشت حرفش را بزند.

_ هما برای من فقط ...

بابااتا هم مثل خودش نگذاشت تا حرفش را بزند.

_ گوش کن ... این آخرین ... خواسته ی منه ... آخه تا کی ... میخوای ... عزادار بمونی ...

با وجود تمام گرفتگی هایی که صدایش به خاطر سرفه ها پیدا کرده بود، و با وجود تنگی نفس، اما باز هم تحکمی که در آن بود کاملا ملموس بود. افسوس که سودی نداشت، وقتی مرد رویاهای من هنوز هم عزادار بود.

رو به پنجره ی بسته ی پوشیده شده با پرده، به پهلو دراز کشیده ام. وضعیتم بی شباهت با جنازه نیست. همه جا تاریک و سرد است. تمام فکر و ذهنم در دیروز جا مانده. آنقدر تصویری که در پیش چشمانم دیده بودم واضح و ملموس بود،آنقدر جان داشت، آنقدر به واقعیت نزدیک بود، که من حتی به حقیقت حضور خودم شک کرده بودم، اما به تصویر روبرویم ... نه !

چه کنم خدا؟ این چه سرنوشتی ست؟! یعنی باید بروم؟؟ مگر می توانم تمام دنیایم را رها کنم و بروم؟

حتی فکر به رفتن هم مرا به وحشت می اندازد. رفتن برای من مساویست با مرگ! شاید این را فقط بابااتا می دانست که، حیف شد.

با استرس وحشتناکی از حالت خوابیده خارج می شوم. انگار واقعا مرگ را در یک قدمی ام حس کرده ام. می ترسم، از جنازه بودن می ترسم. دلم زندگی می خواهد. اما مثل "آدم" نه اینطور که من زندگی می کنم.

یک دفعه تهی می شوم. اگر او برود چه؟ می دانم که توان نگه داشتنش را ندارم. آخ خدا من در این هجوم بی رحمانه ی زندگی چه باید بکنم؟

اصلا چطور ممکن است آن هم بعد از سه سال !!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند می شوم. تنم را از بستری که مثل قبر مرا در خود گرفته جدا می کنم. با موهایی ژولیده و لباس های نامرتب، که در این آشفته بازار کوچکترین اهمیتی برایم ندارند، از اتاق خارج می شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه گوشه ی این خانه ی یخ بسته نقش او را می بینم. مثل همیشه دلم حضورش را می خواهد. حالا که نیست همه جا سرد است. بازو های بی پوششم، از سرمای روحم دون دون می شوند. جسمم می لرزد. خودم را در بر می گیرم. شاید بیرون از این خانه هم یخبندان شده که این چنین یخ کرده ام. بی اراده پوزخند می زنم. در این سه چهار ماه هم من گرمای خاصی از این زندگی حس نکردم، هرچه بود و نبود گرمای عشق خودم بود، عشقی که پذیرفته شدنش محال بود انگار. عشقی بی مصرف که هیچ قدرتی نداشت و حالا هم حس ترس و حس تنها ماندن داشت جانم را می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت آشپزخانه می روم و طبق عادتی همیشگی بطریِ شیر را از یخچال بیرون می آورم. همین که درش را باز می کنم بوی تندی در بینی ام می پیچد؛ فاسد شده. مثل خوش خیالی های من. نمی دانم اما شاید از همان اول هم معلوم بود که این جاده ی یک طرفه که در آن با سرعت هرچه تمام تر می راندم به مقصد نمی رسد و من طبق معمول خوشبینانه، عاشقانه و هزار البته، احمقانه، چشمانم را به روی همه چیز بستم. من کور بودم. من در این عشق کورتر از کوری مادرزاد بودم، هستم، آهی ناخود آگاه می کشم و ناله وار اضافه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر هیچ انگیزه ای برای زندگی، برای خوردن، خوابیدن، بودن ندارم. همه ی انگیزه ی زندگی برای من در او خلاصه می شد همه ی انگیزه ی "بودن"، حالا من به بودن خودم هم شک دارم. لعنت به این حس عاشقانه ی بی خاصیت، لعنت به من که این قدر احمق هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهِ بی فرجامم را فرو می خورم و شیشه ی شیر را روی سینک می اندازم. کج می شود و محتویات زشت و بد بویش بیرون می ریزد. به جهنم. اصلا کل این زندگی به جهنم وقتی قرار نیست او تمام و کمال برای من باشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمانده وسط آشپزخانه ایستاده ام. مثل کودکی بی پناه و ترسیده که راه خانه اش را گم کرده. حالا من وسط خانه ام ایستاده ام و حس می کنم سالهاست مسیر را گم کرده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ گوشی سرم به سمت اپن می چرخد، سه قدم پیش می روم. گوشی را برمی دارم، تصویر زیبایش روی گوشی خود نمایی می کند؛ ناخدای کشتیِ به گل نشسته ی رویاهایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حال و روز، قصدی برای جواب دادن ندارم. دایره ی قرمزرنگ را لمس می کنم و گوشی را روی اپن می کوبم. لیز می خورد و از آن طرف روی سرامیک های سرد می افتد. به جهنم. خودم از این بدتر زمین خورده ام. این گوشی که بی جان و حس است، چیزی نمی فهمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی شده ام، نباید اینطور برخورد کنم. اصلا شاید هیچ چیز تغییر نکند! فقط کاش اشتباه کرده باشم. با چند نفس عمیق سعی می کم بر اعصاب نداشته ام مسلط شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی به خودم آمدم و معنی آن تصاویر را درک کردم، هزار بار خدارا شکر کردم که فعلا نیست، این ماموریت که تا دو روز پیش بد موقع به نظر می رسید، حالا خیلی هم خوش موقع به نظر می آمد. باید تا آمدنش دوباره خودم را سرپا می کردم. نباید بگذارم هیچ چیز تغییر کند، هیچ چیز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه از مهر بدم می آمد، همیشه. اما فکر می کردم امسال مهری متفاوت داشته باشم. خب متفاوت هم شده بود دیگر، مهری با بوی گندِ سوختنِ رویاهایم، و این بارش زود هنگام باران آن هم با این شدت، مطمئنن برای دلِ من بود و بس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن آژانس از زیر سایبان درب پارکینگ بیرون می آیم و سوار می شوم. اینطور که امروز در افکارم غوطه ور می شوم، رانندگی کردن مطمئنن بلایی به سرم می آورد و با وجود اینکه هیچ حسی برای ماندن و بودن در من نیست، اما باز هم اصلا جسارت محو شدن از صحنه ی این زندگی را ندارم. حالا هرچقدر این صحنه سیاه و کدر شده باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دورترین مسیری که می شناسم را به راننده می گویم و سرم را به پنجره می چسبانم. دلم ماندن در خانه را نمی خواهد. خانه ای که مثل پرده ی سینما فقط او را نشانم می دهد. دلم رفتن می خواهد، رفتن به جایی که دنیا به ساز من برقصد. مثل همان روز که احمقانه فکر کردم بالاخره این اتفاق افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای خودم و این عشق می سوزد. دلم برای تمام احساسات نابی که از آغاز تولدم انگار فقط و فقط برای او بوده و هست می سوزد. هر چند وقتی خوب فکر می کنم می بینم، اصلا از ابراز این حس به او پشیمان نیستم. فکر میکنم کاری خاصی نکرده ام در حقیقت چیزی که متعلق به او بوده را به خودش داده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما باز هم یک سوال هیچ گاه این خانه ی آشفته ی ذهن را رها نمی کند. اینکه اصلا چرا این بلا به جانم افتاد؟ حالا که افتاده چرا نمی توانم خودم را نجات دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه خدایا اصلا این چه درد بی درمانی ست که آفریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

&

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای خسته نباشید استاد، مثل فنر از جا پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واا چت شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمان گرد از تعجب شادی لبخند زدم و همانطور که از ردیف خارج می شدم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می خوام با فرید برم خونه بعدا بهت می زنگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو ترش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس بگو هول کردی برای اینه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به اخم و تَخمش برایش دستی تکان دادم و از کلاس خارج شدم، با هیجان راهروها را طی می کردم که صدای ملایم پیانو دستم را خود به خود به سمت جیبم کشاند. گوشی را در آوردم و در همان حال که تقریبا می دویدم جواب دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما کلاس امیری رو چیکار می کنی پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچی دیگه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میندازتت بدبخت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به جهنم فریدُ ول کنم بیام بشینم سر کلاس امیری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیوونه ای تو، حالا انگـ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی جان ول کن تو رو خدا بعدا حرف می زنیم ... فعلا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارتباط را قطع کردم. حوصله پند و اندرزهای شادی را نداشتم. او کلا رابطه ی خوبی با احساس من به فرید نداشت. گوشی را دوباره در جیبم انداختم و افکار منفی را با فکر دیدن فرید پرواز دادم. برای رسیدن به اویی که در محل همیشگی قرارمان منتظرم بود بال بال می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دور دیدمش پشتش به من بود و انگار با کسی صحبت می کرد. چهره ی طرف مقابلش خیلی مشخص نبود، حدسش هم سخت نبود. تنها کسی که سایه به سایه با فرید بود؛ مازیار بود. با وجود احترامی که برایش قائل بودم اما بودنش را دوست نداشتم. او همیشه با حضورش، مزاحمِ بودنِ فرید در کنار من می شد. البته نمی دانم شاید این حس میانمان دو طرفه بود. شاید بودن من هم او را آزار میداد. به هرحال در این مورد ناراحتی او برایم اهمیتی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقریبا نزدیکشان رسیده بودم و از آنجا که مازیار روبروی من قرار داشت زودتر متوجه ام شد. لبخندی که چهره اش را باز کرد از نگاه فرید دور نماند انگار که بلافاصله به پشت چرخید . نگاهش که در چشمانم نشست انگار تمام دنیا و ساکنانش کنار رفتند و ماندیم ما دوتا. توصیفی بهتر از این پیدا نمی کردم. فرید برای من هوا بود، اکسیژن بود، خودِ خودِ نفس بود. بود و نبود من فرید بود و بس. افسوس که من هم برای او در این جایگاه نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی بود چهره ام از شادی گشوده بود و نگاهم برق میزد. وقتی بود دنیا شفاف بود و همه جا بوی عطر او را میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عزیزمش را هم در دلم گفتم و دلم برای بلند گفتنش ضعف رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام هما خانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مازیار مرا از خلسه خارج کرد. نیم نگاهم را به چهره اش دادم و آرام پاسخ گفتم. همیشه همینطور بود، پارازیت وار می آمد و میانمان قرار می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میری خونه هما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره دیگه، مگه تو نمیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه باید با مازیار جایی بریم. حالا تو رو می رسونیم خونه بعد میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوقم خوابید. خوابیدن که نه کلا از بین رفت. مُرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من برای بودن با او کلاس جبرانی ام را پیچانده بودم و احتمال داشت این درس را حذف شوم. بعد او با مازیار برنامه می چید. هر چند اگر فرید متوجه این پیچاندن می شد اجازه نمیداد و به حسابم می رسید، اما حالا که نمی دانست، دلم می خواست خرخره ی مازیار را بجوم که با حضورش طبق معمول فرید را از من دزدیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا وجود خودم را اضافی حس کردم. با وجود تمام عشقی که به او داشتم اما از آویزان بودن هم خوشم نمی آمد. هنوز کمی غرور آن ته مه های وجودم مانده بود انگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی خانه رفتنش فقط برای رساندن من بود و خودش جای دیگری کار داشت، دلیلی برای همراهی نبود. با همان حس سرخوردگی که نمی توانستم پنهانش کنم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پس من خودم میرم. مزاحمتون نمیشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از آنکه فرید چیزی بگوید، مازیار سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فرید می تونیم برنامه رو بذاریم برای عصر تو با هما خانم برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به مازیار دادم که خیلی جدی و با اخمی که محسوس بود این جمله ها را گفت. دیگر خبری از تبسم لحظه ی دیدار وگشودگی چهره نبود. فرید اما با خونسردی در حالی که با گوشی اش مشغول پیام دادن شده بود و خیلی حواسش جمع ما نبود، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا برنامه رو عوض می کنی ... هما رو می رسونیم بعد میریم دیگه ... من دیگه وقت آزاد ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر به هبچ عنوان علاقه ای به همراهیشان نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ممنون من اصلا یادم رفته بود که الان کلاس دارم ... برید شما ... خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معطل نکردم و به سرعت از آنها دور شدم. حالم حسابی گرفته شده بود. از بی توجهی فرید بیشتر ناراحت شده بودم. هر از گاهی که دلم را افسار می زدم و به عقلم اجازه ی ظهور میدادم. متوجه تفاوت های اخیرش می شدم. اینکه دیگر خیلی هم حواسش به من نبود و من اصلا دلم نمی خواست این را باور کنم. و جالب این بود که باورم هم نمی شد. از بس که کور بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم رسیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکانی می خورم و نگاه گیج و گنگم را به بیرون می دهم. مکان و زمان از دست رفته را دوباره به خاطر می آورم. دلم بی خبری ها، خوش خیالی ها، حتی دلگیری های ساده ی آن روزها را می خواهد. اما حیف که همه چیز گذشته و تمام شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منتظر بمونید لطفا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران بند آمده اما هوا هنوز گرفته و ابری ست. بی حال پیاده می شوم. سلانه سلانه به سمت بهشتِ عمو رحیم می روم، بابا اتا همیشه ما را با خود به اینجا می آورد. آخ که چه روزهای خوبی بودند آن روزها. کاش همین جا مانده بودیم و هیچ گاه از این بهشت رانده نمی شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یادش بخیر، تابستان و زمستان برایمان فرقی نداشت، همیشه انتهای باغ یک گوشه آتش روشن می کردیم. دور آن می نشستیم. بابا اتا و عمو رحیم برایمان خاطره می گفتند و من و فرید هم در کنار آتش دلی از عزا در می آوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرید خیلی خوب می دانست که عاشق سیب زمینی زغالی هستم، همیشه یک کیسه پر همراه خودش می آورد. هر گاه هم که فصلش بود برایم ذرت بلال می کرد و بعد هم حین خوردن با دهان و دندانی سیاه و پر از ذرات ریز و درشت ذرت، یواشکی عکسی می انداخت و تا مدت ها بساط خنده و مسخره کردن هایش به راه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخ که چه روزهایی بود! فکر می کرد متوجه عکس انداختن هایش نمی شوم. شاید هم می دانست، نمی دانم. به هرحال من هم احمقانه خودم را به آن راه می زدم، کورکورانه این را نشان از توجه او به خود می پنداشتم و از این حرکت تا مدتها در دلم عروسی می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی اراده آه می کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حیف... کاش همون روزا مرده بودم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش می شد در رویا زندگی کرد. آنگاه من هیچ گاه به این دنیا برنمی گشتم. اصلا دیگر هیچ چیز نمی خواستم. فقط رویایم را با چنگ و دندان می چسبیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی نگاه به گل های زیبایی که همیشه مرا مسحور خود می کردند و امروز هیچ تاثیری نداشتند، پا به باغ بهشت عمو رحیم می گذارم. کاش بابا اتا اینجا بود و در آغوش گرمش مرا آرام می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه زندگیم را بالا و پایین می کنم، هیچ نصیبم نمی شود. بیست و هفت سال است از گمرکی این دنیا گذر کرده ام اما انگار هیچ بهره ای نبرده ام. این که حقیقتا چیزی داشته باشم که تمام و کمال برای من باشد. آن چیزی که از عمق جانم بخواهم را؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من در عین داشتن عزیز ترین شخص زندگی ام، در حقیقت او را ندارم، او اسما برای من است، اما روحاً و قلباً ... نه! و این برای من تلخ ترین حالت زندگی است. تلخ ترین حالت دارندگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت گلخانه می روم، چشم می چرخانم، خبری از عمو رحیم نیست. مرتضی شاگرد نوجوان عمو رحیم با خوشرویی به طرفم می آید و سلام می کند. جوابش را می دهم و باز هم نگاهم را در اطراف می گردانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عمو رحیم نیستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه هما خانم رفتن دنبال بذر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به کتاب در دستش می افتد. لعنت به این فراموشی. لعنت به این حافظه ی لعنتی که فقط پر از یک نام است و بس. فراموش کرده ام کتاب هایی که سری قبل به او قول داده بودم را برایش بیاورم. شرمنده از بد قولی ناخواسته ام پیش این بزرگ مرد کوچک می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شرمنده مرتضی جان یادم رفت برات کتاب بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکان می دهد و با رویی باز و گشاده می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خانم شرمنده چرا اصلا اشکالی نداره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همان کتاب در دستش اشاره می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینو فرید خان قبل از رفتنشون برام آوردن ... خیلی دلم می خواست بخونمش ... فرید خان همیشه هوامو دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آمدن نامش قلبم فشرده می شود. انگار همیشه دلیلی برای آمدن اسمش هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت گلخانه راه می افتم. دلم نمی خواهد از فرید حرف بزنیم. مغزم بیش از اندازه از او پر است. مرتضی هم بی حرف در کنارم به راه می افتد. فقط برای اینکه چیزی گفته باشم و نام فرید را از هوای بینمان پاک کرده باشم می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مامانت خوبن مرتضی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خدارو شکر خوبن خانم ... مامانم تو خونه همش از شما و آقا فرید حرف می زنه ... آقا فرید خیلی به گردن ما حق دارن ... همیشه توی درس و کار کمکم می کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبسم فراری را به زور می گیرم و می نشانم روی مترسکِ صورتم ... مثل اینکه مغز مرتضی هم پر از فرید است که دست از بردن نامش برنمی دارد. سعی می کنم ذهنم را روی مادرش متمرکز کنم. مادرش را هم دوست دارم. گاهی اینجا به کمکشان می آید. زنی که تنها سهمش از زندگی در آرامش شد پنج ماهِ ناقابل و بعد هم عشق و آرامشش در گرمای منقل و وافور دود شد و به هوا رفت. تنها او ماند و مرتضی که هنوز نیامده سیاه پدر بر تن کرده بود انگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گاهی فکر می کنم خیلی خودخواه هستم که میان این همه آدم بدبخت انتظار خوشبخت شدن هم دارم. انتظار رسیدن به آرزوهای رنگارنگ، پوزخند ناخواسته دهانم را کج می کند. مثلا خون من از مادر مرتضی رنگین تر است؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما خانم ... حالتون خوب نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر حتی سعی نمی کنم ادای خوب بودن را درآورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی معلومه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقیق نگاهم می کند. درست مثل روانشناس هاست. همان که آرزویش را دارد. کاش لااقل او به آرزویش برسد. قبل از آنکه چیزی بگوید می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ قول بده تو حتما به آرزوت برسی ... اونوقت خودم میشم اولین مشتریت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم متفکرانه نگاهم می کند. مردد است برای پرسیدن انگار، اما بالاخره می پرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما به آرزوتون نرسیدید هما خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم. رسیده ام؟ نرسیده ام؟ حتما نرسیده ام دیگر. اگر رسیده بودم که حال و روزم این نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سکوتم خودش نتیجه گیری می کند و می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شاید راه رو اشتباه رفتین خانم... اما تا وقتی نفس می کشید فرصت دارید، مامانم همیشه بهم میگه نباید تو زندگی ناامید بشم ... اما خودش اصلا عمل نمیکنه به حرفش، همیشه ناامیده ... هما خانم ... کاش شما و آقا فرید عمل می کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای کاش را در دل تکرار می کنم، اما می دانم این همان "کاش" ی است که هیچگاه سبز نمی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بهشت خارج می شوم و به سمت تاکسی می روم. ذهنم اما هنوز درگیر حرف های مرتضی ست. او هم فهمیده بود که من و فرید هم مثل مادرش از دنیا بریده ایم. کاش بابا اتا بود تا در این اوضاع در هم و بر هم به دادمان می رسید. من حتی توان فکر کردن هم ندارم چه رسد به تصمیم گیری برای این خانه ی روی آب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده ی جوان، تکیه زده به کاپوت و غرق در فکر، سیگار دود می کند. سیگارش به فیلتر می رسد و آن را روی زمین می اندازد. نگاهم همراه با افتادن ته سیگار به زمین می نشیند. با فشاری بیش از حد پایش را بر ته سیگارش می کوبد. در همین فاصله که من داخل بودم پنج، شش نخ دود کرده. نگاهم دوباره بالا می آید. مشغول آتش زدن نخ دیگری می شود. او هم انگار حال خوشی ندارد، حتما دنیا به او هم نساخته. طوری سیگار می کشد که انگار با هر پُک دردهایش را می سوزاند و بعد هم دود می کند و به هوا می فرستد. شاید اینطور آرام می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من چه کنم؟ چطور خودم را آرام کنم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان سر راننده به سمت من می چرخد و با دیدنم تکیه از کاپوت می گیرد، نگاهی به ته سیگارهای سوخته اش می اندازد اخم می کند و نخ آخر را هم کنارشان می اندازد و سوار می شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف نگاه از چهره ی درهمش می گیرم و سوار می شوم. چرا حس می کنم او هم مثل من از دنیا بریده؟! شاید چون آدم های این مدلی همدیگر را خوب می شناسند. مثل آهنربا یکدیگر را جذب می کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برمی گردید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا نمی خوری پس، یخ شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حواس "می خورم"ی می گوید و فنجان سفید رنگ حاوی لاته اش را برمی دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئنم اتفاقی افتاده. شادی هیچگاه دختر شرو شیطانی نبود. بیشتر تو دار بود و تقریبا ساکت. اما این حال و احوالِ تقریبا آشفته که سکوتش را هم مرموز کرده، آن هم برای یک هفته خیلی عجیب است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی خیره نگاهش می کنم تا بلکه از رو برود و سفره ی دلش را برای من باز کند اما عکس العملی نشان نمی دهد. در این موارد او پرروتر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را آرام جلو می برم و روی دستش می گذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیزی شده شادی ... چرا انقدر تو فکری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث می کند. این روزها پر است از تردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه... چیزی نیست تو چه خبر ... ام ... فرید خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبه ... یه مدتی هست که کم می بینمش... درگیر پایان نامه شه ... رفته خونه ی خودشون... دیروز دیگه طاقتم تموم شد باهاش تماس گرفتم ... خیلی خسته بود. کاش زودتر تمومش کنه راحت شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری نگاهم می کرد که منظورش را نمی فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودش گفت درگیر پایان نامه ست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره دیگه ... فکر کنم موضوع پایان نامه ش خیلی سخت باشه آخه هنوز یه ترم دیگه هم داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را از من می گیرد و فنجانش را بازی بازی تکان می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از کی ندیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این طور سوال جواب کردن آن هم در باره ی فرید، از شادی بعید بود و شاخک هایم را به کار می انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی تو چته این سوالا چیه ... چرا مشکوک میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستپاچه شدنش بیشتر متعجبم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه خب همین جوری آخه از تو بعیده یه روز نبینیش و طاقت بیاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب چیکار کنم حالا که درگیره می ترسم مزاحمش باشم... فرید درسش خیلی براش مهمه نمی خوام مشکلی پیش بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را با دستمال گوشه ی پیش دستی اش مشغول کرد. انگار فقط قصد دارد به من و نگاه پر سوالم نگاه نکند. اما من هم نمی خواستم کوتاه بیایم باید به من می گفت چه شده. دستم را جلو بردم و دستمال را از دستش در آوردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی بدون اینکه طفره بری بگو الان یک هفته ست چته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم کوتاه نیامد و بی توجه به سوال من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از مازیار چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایم ناگهان بالا رفت و لب هایم از دو طرف کشیده شد. یعنی امکان داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آها پس بگو خانوم چشمش مازیارُ گرفته حالا که کم پیدا شده افسرده شده، آره نامرد نباید زودتر به من می گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را کلافه به طرفین تکان داد و با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بس کن هما ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودت بس کن... طفره هم نرو ... رک و پوست کنده حرف دلتُ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از چی طفره نرم ... من غلط کنم دل به کسی بدم که دلش جای دیگه گیره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان گرد شده از تعجبم را به چشمانش دوختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مازیار؟؟؟؟ دلش پیشه کی گیره؟؟؟ اصلا تو از کجا می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم سری تکان داد اما این بار به نشانه ی افسوس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو هم اگه یکم اون چشمای کور شدتو که فقط فرید خانُ می بینه باز می کردی می فهمیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیجان زده و بی توجه به حال گرفته ی شادی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واقعا!! حالا طرف کی هست؟ میشناسمش؟ تو دانشگاه ماست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرص خوردن های او ذوق زده از موقعیت مناسبی که پیش آمده بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چیه خب ... وای خداروشکر اگه اینطوری باشه دیگه از دستش نجات پیدا می کنیم ... اینطوری دیگه شبانه روز نمی چسبه به فرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آخه دیوانه من به تو چی بگم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا خوردم از این همه عصبیتی که در کلامش بود؟ اخم هایم در هم رفت چه مرگش بود این دختر امروز! دیگر واقعا کلافه ام کرده بود. گوشی ام را از کنار دستم برداشتم تا پیامی برای فرید بفرستم و در همان حال دلخور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چته تو... اصلا به من چه که مازیار عاشق شده ... اصلا خودت چه مرگته امروز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم این دفعه واقعا از کوره در رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ احمق جون اون مازیارِ بدبخت دلش پیش تو گیر کرده... پیشِ توِ کورِ نفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم سست شد و گوشی موبایل روی سرامیک های سخت و سرد کف کافه افتاد و هر تکه اش به گوشه ای پرت شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید هر چه زودتر فکری هم به حال ال سی دی گوشی ام می کردم آن طور که امروز زمین خورد، صفحه اش نابود شده بود و روشن نمی شد. چند خیابان تا رسیدن به خانه مانده بود هنوز، رو به راننده ی اخمویِ بدتر از خودم از دنیا بریده می کنم و می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آقا میشه لطفا برید جایی که بتونم گوشیمو تعمیر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف و آرام سرش را تکان می دهد. من هم دوباره به بیرون خیره می شوم. باز تصویر دیروز پیش چشمانم جان می گیرد. دیگر حالم از این کلمه ی سه حرفی پرسشی به هم می خورد « چرا »،اصلا چرا حالا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا چهار ماه پیش نه؟! دلم می خواهد فریاد بکشم، وای خدا چرا حالا ؟؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هما ... خوبی؟ کجایی؟ بام تماس بگیر."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از وقتی به خانه برگشته ام خودم را در اتاق کار فرید حبس کرده ام. روی صندلی راک محبوبش رو به پنجره نشسته ام و برای بار هزارم پیامش را می خوانم. هنوز هم ضعف و لرز دارم. از صبح هیچ نخورده ام اما میلی هم به خوردن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از پیراهن های فرید را پوشیده ام، یکی که بیشترین عطر را در خود ذخیره کرده. خودم را روی صندلی اش مچاله کرده ام. یقه های پیراهن را بالا داده ام. سرم را در آن فرو برده ام و کمبود اکسیژن ناشی از نبودنش را جبران می کنم. اصلا از لحظه ای که رفته این اتاق برایم،حکم چادر اکسیژن را دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاهی به پیام ها و تماس های از دست رفته می اندازم. همین که گوشی تازه تعمیر شده را روشن کرده بودم، پیامش رسیده بود. خانه که رسیدم، دیدم چراغِ چشمک زنِ پیغام گیرِ تلفن هم، خبر از تماس هایش می دهد. تماس هایی که تا همین لحظه ادامه داشته و همه را بی جواب گذاشته ام. حقیقتا می ترسیدم جواب دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم دست خودم نبود. می ترسیدم حین صحبت حرفی بزنم یا طوری برخورد کنم که وضع را بدتر کند. خوشبختانه یا بدبختانه من هم برای فرید کتابی گشوده بودم و او مثل کف دستش مرا می شناخت و این شرایط را برایم بد می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به هر حال خیلی هم نمی توانم او را بی جواب بگذارم. باید کمی بر حال و احوالم مسلط شوم. باید بشوم همان همای سرخوش و عاشق. اصلا دلم نمی خواهد نگرانش کنم. باز هم مثل همیشه می خواهم همه ی دردها را خودم بر دوش بگیرم تا فرید آرام باشد. هرچند این باری که برای من درد است برای او شاید مرهم باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تپش قلبم از فکر به این موضوع بالا می رود. کلافه می شوم. سرم را به طرفین تکان می دهم. می خواهم این فکر را دور کنم. نباید به این چیز ها فکر کنم. نمی خواهم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند نفس عمیق در یقه ی پیراهن سرمه ای رنگش می کشم. به خودم قول می دهم اینبار که تماس گرفت حتما جواب دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در همین افکار هستم که زنگ آیفون به صدا در می آید. بی حوصله بلند می شوم. پیراهن مردانه اش برایم حکم مانتو را دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کف پاهایم در تماس با سرامیک سرد خانه یخ می کنند. بیشتر می لرزم. از درون و بیرون یخ بسته ام انگار. دو طرف پیراهن را می کشم و بازوهایم را در بر می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی آیفون می ایستم. هیچ کس در صفحه ی مانیتورش پیدا نیست. گوشی را برمی دارم. همان لحظه تصویر مازیار در مانیتور نمایان می شود. اخم هایم در هم می شود. از دیدنش تعجب می کنم. او اینجا چه می کند. مطمئنن بهتر از من از برنامه های فرید خبر دارد. پس آمدنش صد دردصد برای دیدن فرید نیست و این یعنی با خودم کار دارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز هم یار غار فرید است. هرچیزی هم که در این سالها عوض شده باشد، اما هیچ تغییری در رابطه ی آنها به وجود نیامده. هرچند هیچ تغییری هم در عشق و علاقه ی من به وجود نیامده، "و"...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر به این "و" آه ها ناخود آگاه از حنجره ام خارج می شوند. ته دلم خالی می شود. "و" هیچ تغییری هم در نوع علاقه اش به من به وجود نیامده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را برمیدارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام این تصویر کوچک از اخم هایش پر شده. او هم چند سالی هست که به جمع دائم الاخم ها پیوسته. با همان اخم های گره کرده می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام می گیرد. با این حالی که چهره اش دارد انتظار رعایت اصول آداب معاشرت را ندارم. چهره اش بیشتر خبر از شروع دعوا می دهد. مثلا اگر با دادی، فحشی یا چیزی از این قبیل حرفش را شروع می کرد، کمتر غافل گیر می شدم. هرچند این که مازیار در هر حالتی آداب دان است را نمی توان انکار کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام ... اتفاقی افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ... فقط چند لحظه بیا دم در.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه منتظر حرفی از جانب من بماند از جلوی آیفون کنار می رود. گوشی را می گذارم. دلم به شور می افتد. هنوز بین رفتن و نرفتن دو دل هستم. کمی مکث می کنم. مسلما نمی توانم بی خیال رفتن شوم. قد های مرددم را محکم می کنم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت در می روم. پیراهن فرید را در می آورم. مانتو و شالم را می پوشم. کلیدم را برمی دارم و از خانه خارج می شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین طور که به سمت در می روم از لای نرده های در می بینم که پشت به در خانه به ماشینش تکیه زده و با گوشی اش صحبت می کند. در را باز می کنم. صدای در را که می شنود برمی گردد. اخم ها هنوز به قوت خود باقی هستند و هر چه می کنم نمی توانم نگرانی که با دیدن چهره ام در نگاهش می نشیند را انکار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر چه به روزم آمده که اینطور نگاهم می کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی آرام چیزی در گوشی می گوید و بعد دو قدم بلند به سمتم برمی دارد. دستش را همراه با گوشی به سمت من دراز می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجبم را که می بیند. کوتاه می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فریدِ ... نگرانت شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این کارا یعنی چی؟ بچه شدی هما ... زنگ می زنم ریجکت می کنی ... بعد گوشیتو خاموش می کنی ... تلفن خونه رو هم جواب نمیدی ... آخه تو کی می خوای بزرگ شی ... از راه دور به هر دری میزنم پیدات کنم ... هیچ کس ازت خبر نداره، حتی شادی ... باید هزار تا دروغ برای عمه ردیف کنم که فکر نکنه طوریت شده... آخر سر زنگ میزنم عمو رحیم میگه رفتی بهشت ... مرتضی گفته حالت خوب نبوده ... با این کارات می خوای چی رو ثابت کنی ... هان؟؟؟ چی رو؟؟ می خوای اعصاب نداشته ی منو به هم بریزی؟؟؟ هان؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل مسلسلی که روی رگبار گذاشته شده باشد پشت هم تیرها را پرتاب می کند و اجازه نمی دهد جواب دهم. البته قبول دارم، حق دارد اما ای کاش کمی حس و حال نگرانی اش لطیف تر بود نه با این صدا و این لحن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فرید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم بیشتر شبیه ناله است ... اما او تقریبا با فریاد جوابم را می دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فرید مُرد ... فرید از دست کارای تو مُرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض می کنم ... مگر دیگر چه کرده ام که اینطور حرف می زند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله اش را دوست ندارم. دلم از این حرف می سوزد. دوست ندارم معنای خاصی از جمله اش برداشت کنم، اما نمی شود قلبا یقین دارم که این حرف پر است از حرف های نگفته. با این حال فقط برای اینکه آتشفشانش را خاموش کنم تنها می گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض در صدایم کاملا مشهود است. فرید کلافه نفس می کشد گوشی را به گوشم می فشارم، من حتی این نفس های کلافه را هم به جان می خرم. بعد از کمی سکوت با همان کلافگی می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همیشه نگرانم می کنی هما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم همان ببخشید را تحویلش می دهم. او اما بی توجه به بغض و حال گرفته ام تلخ می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ گوشی رو بده مازیار برو خونه الان سرم شلوغه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم می شکند از این همه تلخی... نفس های لرزانم در گوشی می پیچند... دلم زار زدن می خواهد ،حیف که تنها نیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار حالم را درک می کند که کمی آرام تر از قبل می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شب باهات تماس می گیرم... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می چرخم و گوشی را به سمت مازیار می گیرم. اینبار نگاهش بیش از حد موشکافانه و مرموز مرا زیرو رو می کند. طوری که شک می کنم او هم چیزی بداند. گوشی را از دستم می گیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جانم فرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه داداش این حرفا چیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه خیالت تخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را قطع می کند. منتظرم برود تا من هم به خانه برگردم. مردد است انگار. به نظر می رسد می خواهد چیزی بگوید. کمی نزدیک تر می ایستد و بی نگاهی مستقیم به چهره ام می گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه وسوسه ی صحبت کردن با او در مورد چیزی که دیده ام بیش از اندازه زیاد است، اما جلو خودم را می گیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه ... ببخشید توی زحمت افتادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواهم برگردم که صدایم می کند. می ایستم باز هم همان نگاه کنکاش گر را حواله ام می کند انگار می خواهد با این نگاه تا ته مغزم را بخواند. عصبی می شوم. بالاخره جان میکند تا حرفش را بزند و آن هم با لحنی که خود پر است از حرف های نگفته:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هر اتفاقی که افتاده ... یا هر چیزی که شد ... روی کمک من حساب کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیر معنا کردن معنای نهفته در کلامش هستم که سوار ماشین می شود و با سرعت آنجا را ترک می کند .این "هراتفاقی که افتاده" شکی باقی نمی گذارد که چیزی می داند. با دلهره به سمت خانه قدم بر میدارم. کاش همه ی فکر ها و حدس هایم اشتباه باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مازیار امروز عجیب بود. این برای منی که این چند سال همه حالت های او را دیده بودم اصلا غیر قابل درک نبود و اینکه او هم چیزی بداند مرا بیش از اندازه می ترساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نهایت سرعتی که در این محیط و در این شلوغی امکان داشت به دنبال شادی در حرکت بودم تا گوشی ام را از چنگش درآورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این هم از مسخره بازی امروزش بود. آن از دو سه روز پیشش که گیر داده بود به مزخرفات عشق و عاشقی مازیار و این هم از امروز که نمی گذاشت با فرید تماس بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آنکه کلاسمان تمام شده بود و به محوطه آمده بودیم به نظرم آمد که فرید را در ورودی دانشکده دیدم. اما همین که خواستم با او تماس بگیرم، شادی که متوجه تصمیمم شده بود بلافاصله گوشی را از دستم قاپید و من را هاج و واج پشت سرش برجای گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی خواهشا بس کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما تو بس کن ... اصلا اشتباه دیدی بعدم اگه اومده بود دنبال تو خودش باهات تماس می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن پر حرص و کنایه اش اخم هایم را با شدت در هم کردند. با نهایت سرعت خودم را جلواش انداختم و راهش را سد کردم وبا جدیتی که معمولا از من بعید بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منظورت چیه؟؟؟ خب معلومه که به خاطر من میاد اینجا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به حالتی مسخره تکان داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه، باشه برای تو اومده بود ... اما دیگه رفت ... ما هم یه ربع دیگه کلاسمون شروع میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه دستم را به سمت گوشی بردم. با این حرف شادی و برای اثبات به او هم که شده بود، صددرصد باید با فرید تماس می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خودم را کنترل کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه گوشی رو بده باش تماس بگیرم تا بهت ثابت بشه... بعد میریم کلاس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما بس کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی من نمی فهممت ... تو چت شده ... تو از روزی که منو شناختی می دونستی فرید توی زندگی من خیلی پررنگه، حتی پر رنگ تر از خودم ... حالا اما نمی فهمم ده روزه چت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین هما، بارها بهت گفتم اما توی کله ی پوک تو فرو نمیره انگار، این عشق و علاقه ی مزخرف تو به جایی نمیرسه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست به سینه و با اخم نگاهش کردم. از این که عشقم به فرید را مزخرف می دانست ناراحت شدم. شادی از همان ابتدا که با هم صمیمی شدیم و من و فرید را شناخت، مخالف سرسخت احساس من به فرید بود و همیشه آن را کورکورانه می خواند و تقریبا همیشه از این حرف ها می زد. اما اینبار فرق می کرد. جدیتی که داشت، کلافگی اش، تغییرات این مدتش، همه و همه باعث می شد مطمئن شوم چیزی را از من پنهان کرده. با این حال دلم نمی خواست بحث درباره ی احساسم که برای خودم بی نهایت عزیز بود،ادامه پیدا کند. چون هیچ کس عمق علاقه ی مرا درک نمی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی عمیق کشیدم و آرام ترگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خب شادی ... تماس نمی گیرم... اما ... یا همین الان به من میگی چی شده که اینجوری شدی ... یا دیگه نه من، نه تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را دزدید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما من فقط نمی خوام تو آسیب ببینی ... همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باشه مثل اینکه برات مهم نیست دوستیمون تموم شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من هر کاری میکنم به خاطر توئه که مثل خواهری برام. به خاطر دوستیمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط و فقط برای اینکه بتوانم از این طریق از زبانش حرف بکشم، به صداقت نهفته در کلماتش توجهی نکردم و خواستم راهم را کج کنم که مانعم شد و با افسوس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ باور کن هر چی کمتر به فرید فکر کنی برای خودت بهتره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کم کم داشتم می ترسیدم. مگر چه شده بود، مگر چه می دانست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه چی شده ... من یه عمره دارم اینجوری می گذرونم، خودت می دونی ... تو به من بگو ده روزه چی شده که اینجوری شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناامیدانه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کلاس الان شروع میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی توپیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به جهنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هم دوباره عصبی شد و صدایش بالا رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ به خاطر اون فریدِ نــ.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هایم را که دید حرفش را که مسلما فحش و ناسزا بود، خورد و آرام تر ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیشتر از حد مجاز سر این کلاس غیبت کردی ... میندازتت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لجبازی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برام مهم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را گرفت و در حالی که مرا دنبال خود می کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مهم باشه ... یکم به جای اون فرید به فکر خودت و آیندت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم باز هم مخالفت کنم که سریع تر از من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بریم کلاس ... قول می دم بعدش بگم ... قول میدم هما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبروی هم داخل کافه ای نزدیک دانشکده نشسته بودیم. استرسی که به جانم افتاده بود آنقدر شدید بود، که از آن همه اصرارم برای به حرف آوردن شادی پشیمان شده بودم و حقیقتا ترجیح می دادم باز هم از گفتن آنچه در دل دارد طفره رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم که فکر می کنی چون من عاشق نشدم نمی تونم درکت کنم ... اما به عنوان یه شخص سوم، رابطه ی تو و فرید رو دیدم و دارم می بینم... باور کن هما این وسط تنها کسی که داره آسیب میبینه تویی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون آنکه نگاهش کنم آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من آسیب نمی بینم ... فرید منو دوست داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بیشتر روی میز خم شد و با لحنی دلسوزانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما جان باور کن نمی خوام با حرفام ناراحتت کنم ... باور کن من نگرانتم ... خودت خوب می دونی که فرید اونجوری که تو دوسش داری دوسِت نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم از این حرف به هم می خورد. دوست داشتن، دوست داشتن بود دیگر مدل ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچ توجهی به حرفهایش نکردم و علنا خودم را به آن راه زدم. حتی سرم را هم بلند نکردم تا نگاهش را ببینم. اما او با حرفی که زد خود به خود این بی توجهی ساختگی را رسوا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگر کس دیگه ای رو دوست داشته باشه، می خوای چی کار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالش چنان بی رحمانه در مغزم کوبیده شد که برای یک لحظه حس کردم فلج شده ام. قاشق از دستم افتاد و سرم بالا آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگرانی در نگاهش بیداد می کرد. تمام بدنم یخ کرده بود. دلم نمی خواست ادامه دهد. با لرزش آشکار دستم را به سمت کیفم بردم می خواستم بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بس کن شادی نمی خوام چیزی بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما او ادامه داد. دستش را محکم روی دست لرزانم گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه هما صبر کن ... شاید وقتش باشه چشماتو باز کنی ... من با یه دختر دیدمش ... یعنی مدتیه که می بینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکث ثانیه ای قلبم از تپش را به خوبی حس کردم و بعد تپش ها با شدت بی نهایت شروع به کوبیدن کردند. حقیقت نداشت. فرید همه چیزِ من بود. شادی دروغ می گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آخرین دست آویزی که داشتم چنگ انداختم. با رویی که می دانستم از میت هم سفید تر شده نگاهش کردم. نگران دستم را در دستش گرفت و نوازش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب ... منم ... منم هزار بار با ... با همکلاسیها و هم دانشگاهیاش دیدمش ... این ...این دلیل نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را با ناراحتی از من گرفت. با همان حال ادامه دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مرسی ... مرسی شادی که ... که به فکرمی ... اما اشتباه کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم دست خودم نبود. انگار خودم هم می دانستم که اتفاقی افتاده. چیزی درون وجودم حرفهای شادی را تصدیق می کرد و من سرسختانه با آن مقابله می کردم. در این که شادی همیشه مخالف سرسخت احساس من بود شکی نداشتم، اما هیچ گاه هم حرفی از علاقه ی فرید به شخصی دیگر به میان نیاورده بود و همین تمام معادلتم را به هم می ریخت. تمام حالات فرید در این مدت پیش چشمانم زنده شده بود. نبودن هایش، کم شدن توجهاتش، جواب های سربالایش، پایان نامه ی کذایی اش ... اما مهم نبود چون فرید فقط مرا دوست داشت. ناخودآگاه بغض گلویم را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بریم شادی دیرمون میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ صبر کن هما جان ... حالت خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به شادی سعی کردم بلند شوم. باید می رفتم. باید از این فضای لعنتی که داشت فرید را از من می گرفت دور می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سرعت از جایش بلند شد و در صندلی کنار من جای گرفت. مرا هم وادار به نشستن کرد. دستانم را محکم در دستانش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با افسوس نگاهی به رنگ و رویم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببین چه حال و روزی برات ساخته ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش خدمت را صدا کرد و درخواست کرد تا لیوانی آب قند برایم بیاورد. در فاصله ای که پیش خدمت آب قند را آورد، تنها دستهای یخ زده ام را نوازش کرد و هیچ نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان را به دهانم چسباند و به زور همه اش را در دهانم ریخت و آرام شروع به حرف زدن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میدونم که حتی شنیدنش چقدر برات سخته ... دیدی که من نمی خواستم چیزی بهت بگم ... خودت اصرار کردی ... اما الان فکر می کنم بهتره که در جریان همه چیز باشی ... یعنی هرچی زودتر بفهمی بهتره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دیگر نمی خواستم چیزی بشنوم و شادی بینهایت مصمم بود برای گفتن. درمانده از حس و حال افتضاحی که تمام وجودم را گرفته بود و من فقط دلم فرار کردن از آن را می خواست، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شادی ... تورورخدا بس کن... می خوام برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونم که قبولش سخته و تو هم نمی خوای باور کنی ... می دونم که اگه با چشمای خودتم ببینی بازم باور نمی کنی ... اما خوشبختانه من مثل تو کور نیستم که فرق همکلاسی و چیزی که دیدم رو نفهمم ... لطفا خودت رو گول نزن عزیزم ... مازیارم می دونه ... درواقع منم یه جورایی از طریق اون مطمئن شدم ... پس محض رضای خدا فقط یک بار توی عمرت چشماتو باز کن و با حقیقت روبرو شو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکها دانه دانه از چشمانم سرازیر شدند و تمام دنیایم را تار کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا باز هم می خواهم با حقیقت روبرو شوم. برایم بی نهایت سخت است اما، چاره ی دیگری هم ندارم. تا از حقیقت چیز های که دیده ام یقین حاصل نکنم، نمی توانم قدم های بعدی را درست بردارم. با تمام وجودم امیدوارم تصویری که دیده ام فقط یک تشابه بی نهایت مسخره باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی کاناپه ی نرم و دنج گوشه ی اتاقِ فرید بلند می شوم. کاناپه ای که بیش از حد به آن حسودی ام می شود. شیئی بی جان که سهمش از داشتن فرید، بسیار بیشتر از من است و من حق هیچ اعتراضی ندارم؛ چون، خودم خواستم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیشب بعد از آنکه با هم تلفنی صحبت کردیم همینجا به خواب رفتم. هنوز سرسنگین و سرد بود اما من به دل نمی گرفتم. حق داشت. تقصیر از من بود، نگرانش کرده بودم و از این حس نگرانی حالا هر چقدر هم سرد و تلخ احساس رضایت می کردم. همین که برایش مهم بودم برایم کافی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند باری از دلیل رفتار دیروزم پرسید و من هم هر دفعه طفره رفتم و جواب هایی به مراتب بی ربط دادم، تا او هم عاقبت بی خیال شد اما باز گفت "یه وقتایی خیلی بچه میشی هما" و من ترجیح دادم او مرا بچه بداند اما هیچ گاه از دلیل اصلی رفتارم آگاه نشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقت این است که این زندگی انتخاب خودم بوده و البته هنوز هم هست! هیچ کس را نمی توانم به خاطرش مؤاخذه کنم. به قول شادی که همیشه در رابطه با فرید مرا کور می داند، آنقدر احمق و کور هم هستم که هنوز از انتخابم پشیمان نشده ام. خب او چه می داند از عمق جنون من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی به نداشتن فرید فکر می کنم، همین داشتن نصفه و نیمه را هم غنیمت می شمارم. دیگران چه می دانند از آتش احساسی که در وجودم شعله ور است و تنها خودم عمق سوزاندگی اش را درک می کنم. آتشی که از دورن تمام وجودم را می سوزاند و خاکستر می کند، اما خاموش نمی شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجودی که تصمیمم را گرفته ام اما هنوز هم بین رفتن و نرفتن دودل هستم. نمی دانم چه طور می توانم از حقیقت آگاه شوم و بدتر از آن نمی دانم اگر آگاه شدم، آنوقت چطور از آن به بعد با این حقیقت کنار بیایم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودخوری هایم که تمام می شود، پرچم رفتن بالا می رود و فکر نرفتن در گوشه ی ذهنم چمباتمه می زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده و تقریبا مصمم از خانه خارج می شوم. عینک آفتابی ام را بر چشم میزنم. سوار ماشین می شوم و با دلهره ای تمام نشدی همان مقصد نحس دو روز گذشته را در پیش می گیرم. باید قبل از برگشتن فرید اینکار را انجام دهم. دیشب گفته بود که تا دو روز دیگر برمی گردد و من، وقتی برای تلف کردن ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هایم سنگین و آهسته به سمت منزلگاه این سالهایش کشیده می شود. مدتهاست به سراغش نیامده ام. آخرین بار قبل از رفتن بابااتا بود. آمده بودم تا از خودش بخواهم بعد از این همه سال فرید را رها کند و بگذارد ما آدم های مثلا "زنده"، زندگیمان را کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از میان خانه های زیادی می گذرم تا بعد از سی دقیقه خانه ی مورد نظر را پیدا می کنم. سفید و براق است و شفافیتش در نور خورسید چشمم را می زند. می دانم که همه چیزش انتخاب فرید است و مرتب هم نو می شود، اما نمی فهمم که اینکار چه دردی از او دوا می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا تقصیر از فرید است. عیب و ایراد از فرید است که زندگی با زنده ها را دوست ندارد. وگرنه او که رفته و فرید را تنها گذاشته بود؛ این فرید است که دست از سر او و عشقش برنمی دارد. چقدر زندگی ما دوتا عجیب و مسخره است. یکی مان رفته و احتیاجی به این عشق زمینی ندارد، و دیگری زنده زنده در حسرت این عشق می میرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین خانه اش می ایستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"نسترن سلطانی" درشت و با رنگی تیره میان سنگ سفید خودنمایی میکند. با این که قبولش برایم سخت است،می دانم که مهر و محبتش هیچگاه خانه ی دل فرید را ترک نخواهد کرد. لعنت به این دنیا که همه چیزش برای من وارونه است. مگر نمی گویند خاک سرد است پس چرا این همه سال برای فرید صدق نکرد؟ چرا سرد نشد از این عشق لعنتی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار سنگ روی زمین خاکی وا می روم. بغض دارم به اندازه ی تمام این سالها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا ... چرا دست از سرمون برنمیداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه می کشم، از عمق جانم اما بی فایده است. می گویند هرچه عادت شود اثرش را از دست می دهد. این آه های بی ثمر هم هیچ اثری ندارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودت خوب می دونی که من چه حسی بهت داشتم و دارم ... می دونی که با تمام وجود ازت متنفرم ... اما این دلیل نمیشه به خاطر سرنوشتی که داشتی خوشحال باشم... رفتنت منو هیچ وقت خوشحال نکرد... هیچ وقت... چون بود و نبودت تو احساس فرید فرقی ایجاد نکرده و نمی کنه... این وسط من از ذره ذره آب شدن فرید بیشتر سوختم و می سوزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک قطره اشک مستقیم از چشمم در نقطه ی "ن" اسمش می افتد و سیاهی اش را پر رنگ می کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ میبینی الحق که من و فرید خون بابا اتا تو رگهامونه ... همونطور که بابا اتا تو عشق شهربانوش سوخت، من و فرید هم داریم می سوزیم. این عشقای جنون آمیز ارثیمونه. اما ... اما اگه تو نبودی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت اشاره اشکم را روی سنگ پخش میکنم. می خواهم امروز سنگ قبرش را با اشکهایم بشویم... شاید خدا دلش به حالم بسوزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه جای منو و تو عوض شده بود ... دیگه نه فرید انقدر درد می کشید نه من. شما دوتا به هم می رسیدید و دیگه منی هم نبود تا داغون بشه و بسوزه... اما بخت من واروونه ست... هر چند شما دوتا هم بی بهره نبودید از این وارونگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریزش قطره قطره ی اشکها بی نهایت می شود. همه چیز را از پس دریا می بینم انگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کاش من به جای تو رفته بودم نسترن ...ای کاش ... مطمئنم همه اینجوری راضی تر بودن ... حداقل فرید خوشحال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تمام وجود حس می کنم سوختنم را!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ می دونستی خیلی خوش شانسی ... فرید هنوز هم دوست داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای کاش هیچ گاه به آن دانشگاه کذایی نرفته بودم. هر گاه تصمیمی گرفته ام که فکر می کردم در آن چیزی به نفع خودم وجود دارد، دقیقا همه چیز برعکس شده و ضرر کرده ام ... دقیقا مثل همین دانشگاه رفتن و تغییر رشته دادن؛ که زندگیم را زیر و رو کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتم را روی فرورفتگی های سیاه رنگ نامش که حالا همه تَر شده اند می کشم و سعی میکنم هق هقم را آرام کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو عشقتو مدیون منی ... اگه من نبودم ... تو هیچ وقت با فرید آشنا نمی شدی ... اینکه تو هم بدشانس بودی و عشقت نافرجام موند، دیگه تقصیر من نیست ... خیلی ها مثل خود من آرزوی همون چندسال زندگی عاشقانه رو دارن ... اما حالا دیگه وقتش رسیده ... باید دِینتُ به من ادا کنی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر این باید را تکرار می کنم تا خسته می شوم و قصد خروج از خانه اش را می کنم و فقط یک چیز در ذهنم پررنگ باقی می ماند؛ اینکه فرید سهم من بوده، هست و خواهد بود و من او را با هیچ کس تقسیم نمی کنم... هیچ کس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا از دروس را افتاده بودم. بقیه هم نمراتم افتضاح بود. فقط زبان عمومی را بیست شده بودم، که آن هم جای تعجب نداشت. به هر حال خیلی هم برایم مهم نبود. قصد من از حضور دراین دانشگاه و این رشته ی مزخرف فقط و فقط یک چیز بود که به آن هم رسیده بودم. فقط باید برای ترم بعد بیشتر دقت می کردم تا جلوی مشروط شدنم را می گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالها بود که تنها چیزی که می توانست مرا ناراحت کند، مسائلی بود که یک پایشان فرید بود. هرچند هنوز هم آن ته قلبم حسرت تحصیل در رشته ی مورد علاقه ام را داشتم، اما آنقدر کمرنگ بود که فقط در شرایطی این چنینی به یادش می افتادم و فکر بودن در کنار فرید باز هم سرپوشی می شد روی تمام خواسته های دیگر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرینت نمراتم را مچاله کردم و ته کیفم انداختم. فقط باید حواسم را جمع می کردم تا فرید از وضع نمراتم باخبر نشود. او برخلاف من بیش از اندازه روی درس و دانشگاه تاکید داشت. اما هنوز هم نمی فهمید که برای من درس و دانشگاه که هیچ؛ همه ی زندگی یعنی "او" دقیقا خودِ خودِ او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما بدو دیر شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیم اتو را از برق کشیدم. شالم را روی سرم انداختم و جوراب به دست از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چی کار میکنی یه ساعته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز به طرز عجیبی عصبی بود و نمی خواستم بیشتر اعصابش را به هم بریزم و از آنجا که می ترسیدم چیزی از نمراتم بپرسد سعی می کردم خیلی جلوی رویش آفتابی نشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید ... خب شالم چروک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرولند کنان از خانه خارج شد و من هم پشت سرش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو در ماشین نشستیم. کیفم را روی صندلی عقب انداختم و مشغول پوشیدن جورابم هایم شدم. فرید هم با نگاه به وضعیتم نچ نچ کنان ماشین را روشن کرد و بالاخره راه افتاد. می ترسیدم علت این اخم و تخم ها دقیقا خودم باشم. امروز برای اولین بار خیلی هم علاقه ای به همراهی اش نداشتم اما از آنجا که به بابا اتا قول داده بودم نمی توانستم از رفتن به بهشت عمو رحیم سرباز زنم. فقط امیدوار بودم تا رسیدن به بهشت سکوتش را نشکند. همین که بند کتانی هایم را بستم و صاف نشستم تا کمربندم را ببندم، پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمره هات خوب شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دل پوزخندی نثار خودم کردم؛ چقدر زود جواب امیدواری ام را گرفتم. با این حال بدون هیچ عکس العمل خاصی سرم را تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوهوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوهوم یعنی چند ؟ ... 18، 19 ، 20 ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که لحنش جدی و مواخذه گر بود اما نزدیک بود به خنده بیفتم، سعی کردم خودم را کنترل کنم. واقعا چه توقعاتی داشت از من! اگر کارنامه ام را می دید بی شک سکته می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اوهوم یعنی پاس شدم تو خودت چند شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد و جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این پاس شدن یعنی افتضاح دیگه ... آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودن در یک دانشگاه و آمار داشتن از تاریخ تمام امتحانات و نتیجه ها، این دردسر ها را هم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فرید بیخیال ... مهم اینه که پاس شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کی گفته؟ ... هان؟ ... کی این مزخرفُ گفته هما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناراحت از جدیتی که پایانی برایش نبود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودم گفتم ... ول کن دیگه ... به هر حال بهتر از افتادنِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر می فهمید دوتا از درس ها را هم افتاده ام به گمانم خون به پا می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من از روز اول گفتم که این رشته مناسب تو نیست ... اما تو توی لجبازی نظیر نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش به جای اینکه مرا لجباز ببیند، کمی فقط کمی احساسم را درک می کرد. همان احساسی که گاهی حس می کردم چشمش را آگاهانه به رویش می بندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در این شرایط و با وجود آتشفشان فعال شده در وجودش، سکوت بهترین جواب بود. می دانستم نگران من است در این شکی نداشتم. این که دوست داشت من موفق شوم. این را هم با تمام وجود باور داشتم اما این ها برای من کافی نبود من این توجهات را نمی خواستم من حسی که در وجود خودم شعله می کشید را در وجود او آرزو می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چقدر در سکوت گذشت که ماشین را گوشه ای کشید و کاملا به سمت من چرخید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هما جان من خیرو صلاحتو می خوام ... اینو بفهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحت تاثیر لحن آرامش من هم آرام گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فرید من وضعیت الانمُ دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شندین جمله ام، آرامش ظاهری اش فروریخت و صدایش عصبی بالا رفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینکه دوتا درستُ افتادی، بقیه ی نمره هاتم افتضاحه دوست داشتن داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم از تعجب باز مانده بود. نگاهم ناخود آگاه به سمت کیفم کشیده شد. مطمئن بودم که پرینت نمراتم هنوز هم مچاله شده در انتهایش جا خوش کرده ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کی گفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واقعا که هما ... بعضی وقتا کلا به بزرگ شدنت شک میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • دختر الماس

    ۱۸ ساله 00

    هروقت چشمم به اسم هما میخوره غم هما و فرید داستان میریزه تو دلم و حس میکنم قسمتی از قلبم خالیه. واقعا واقعا رمان جذابیه مرسی از نویسنده عزیز

    ۱ ماه پیش
  • حسنا

    ۳۳ ساله 10

    که با گذشتن از مراحل سخت زندگی و پخته شدنش تجربه های زیادی میگیره خط داستان واقعا قابل پیشبینی نبود و همین لذت بخشش میکرد واقعا ممنون از نویسنده بابت اثر قشنگشون حتما کارهای دیگه شون رو هم میخونم

    ۲ ماه پیش
  • حسنا

    ۳۳ ساله 10

    بعدمدتهایه رمان خوب با قلم قشنگ و پخته دیدم انگاری به جای سه تا ۱۰۰ تا رمان تا حالا نوشتین، چقدر زیبا همایی رو به تصویر کشیدین که می تونه روایتگر هر دختر جوون با رویاها و آرزوهای محال باشه که با گذشتن

    ۲ ماه پیش
  • صدف

    00

    من شهربازی و هما رو خوندم بی نظیرن امیدوارم رمانهای زیادی بنویسن و ما استفاده ببریم لطفا چند تا رمان دیگه هم از ایشون معرفی کنین

    ۳ ماه پیش
  • م

    00

    خیلی آموزنده وخوب بود ،قلمتان پایدار

    ۳ ماه پیش
  • شیوا

    00

    سلام وتشکر بابت رمان زیباتون. ممکنه اسم رمان سوم، بجزاین وشهربازی روبگید خیلی قلمتون رو دوست دارم.

    ۳ ماه پیش
  • شیوا

    ۴۱ ساله 10

    بسیار زیبا ،پر محتوا و فوقالعاده ،مثل رمانهایی ک همش میگه چی پوشیدم چطور آرایش کردم ،نبود نمونه کامل یه دوره از زندگی ک خدا رو شکر عالی تموم شد ،موفق باشی عزیزم

    ۵ ماه پیش
  • ZR

    ۲۱ ساله 00

    عالی بود 🤍.میتونم به جرعت بگم یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم با اینکه طولانی بود اما خط به خط زیبا و پر از احساس بود .قلم نویسنده قوی بود و داستان اصلا تکراری و کلیشه ای نبود .

    ۵ ماه پیش
  • نیلوفر

    ۳۴ ساله 20

    سلام ممنون از نویسنده عزیز. رمان خوبی بود ارزش خواندن داشت و داستان متفاوتی داشت . تنها ایرادش به نظرم خیلی تفکرات ذهنی هما را نوشته بود یه جاهایی خسته میشدی .مثلا تفکرات بیشتر مکالمات بین نقش ها بود

    ۵ ماه پیش
  • اکذم

    ۳۴ ساله 00

    خوب و اموزنده

    ۶ ماه پیش
  • الناز

    00

    ممنون خوب بود 👏👏👏

    ۸ ماه پیش
  • شهناز

    ۵۰ ساله 00

    عالی بود ممنون

    ۸ ماه پیش
  • M

    ۲۶ ساله 00

    قشنگ بود ممنون😍

    ۱۱ ماه پیش
  • لیانا

    10

    عالی بود. واقعاً بعد از مدتها یک متن عالی خوندم .خسته نباشید نویسنده عزیز قلمتون فوق العاده بود.

    ۱۱ ماه پیش
  • رومینا

    ۲۳ ساله 10

    عالی بود

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.