رمان گوشواره به قلم نسرین جمال پور
ژانر: #عاشقانه #معمایی
خلاصه :
مهسان دختری نازپرورده که باید بجنگد و عشق را در کوچه پس کوچه های تهمت ها و بی اعتمادی ها پیدا کند. عشق زیباست اما تا زمانی که دنیا نخواهد تاوان دل شکستنها را به بدترین شکل از تو بگیرد.
تلفن را محکم روی دستگاه میکوبم و از میز فاصله میگیرم. سومین بار است که پی در پی شماره همراهش را میگیرم و پاسخگو نیست. شماره اتاقش هم بیوقفه اشغال است. تصمیم میگیرم به اتاقش بروم و از حالش، آگاه شوم.
سارا زینعلی سر راهم سبز میشود.
_چایی آوردم برات مهسان.
با نشاندن اخمی غلیظ بر صورتم، وادارش میکنم حرفش را اصلاح کند.
_خانوم میرعلی، چای آوردم.
_نمیخورم.
از مقابلش رد میشوم و با تقه ای کوتاه، درِ اتاق ژینا را به صدا درمیآورم. شیخی، منشی نسبتا فضولش، گوشی تلفن را از گوشش کمی دور میکند و از جا برمیخیزد.
با صدایی بم و خشن، میگوید:
_کاری داشتی مهسان؟
پاسخش را نمیدهم. گذر ثانیه ها که به پنج میرسد، صبر بیشتر را جایز نمیدانم و در را به سرعت باز میکنم. شیخی به سمتم پا تند میکند؛ اما قبل از اینکه به من برسد، میان اتاق بزرگِ تنها دختر رئیس شرکت، خشک میشوم و از دیدن تصویری که مقابل چشمانم قد کشیده است، کم مانده پس بیفتم.
شیخی پشت سرم جیغ میکشد و طولی نمیکشد که همهی پرسنل شرکت، میان اتاق ژینا جمع میشوند. خانم ها جیغ میکشند و آقایان با وحشت و غم، به تن نیمه جان ژینا نگاه میکنند.
دست هایم بی اختیار میلرزند اما به این لرزش خفیف، اعتنا نمیکنم. به کمک زینعلی و مِهرا، سعی میکنیم حالش را بهتر کنیم.
شیخی که از همان آخر اتاق، فقط گریه میکند و بلند بلند جیغ های گوش خراش میکشد.
اولین بار نیست که شاهد خودکشیِ همسرِ معاون شرکت هستیم، اما باز هم چیزی نیست که به آن عادت کنیم و از دیدنش، وحشت زده نشویم. خصوصا با رنگ سفید و لب های کبودش، که او را چون اتفاق افتادنِ یک مرگ ناگهانی، ترسناک کرده است. روی زمین افتاده و جان از تنش رفته است. حالاتش برایمان آشناست و میدانیم قصد خودکشی داشته است.
پچ پچ ها و افسوس های همکارانم، بیشتر و بیشتر میشود. دور تا دورش را گرفته اند و خیرهی تنِ بی رمقش شده اند.
اورژانس که میرسد، همه که پراکنده میشوند، تازه آنوقت است که "او" را میبینم. در حالی که در یک گوشه ایستاده و با دست های لرزان، شماره ادریس را میگیرد.
نگاهش یک لحظه بر من میافتد و دستش بیشتر میلرزد. اما باز هم بهتر میداند تا ادریس را در جریان احوالات همسرش قرار دهد.
همه چیز به سرعت انجام میشود و برانکارد سفید میرسد و دو مرد سفیدپوش، ژینا و برانکارد را با خود میبرند. قوطیِ خالی شدهی قرصی که روی میز افتاده، از چشمشان دور نمیماند و آن را نیز با خود میبرند.
دیگران انتظار دارند شیخی با آمبولانس برود. اما میدانم از این منشیِ ترسوی لوس، هیچ آبی گرم نمیشود. پس کیف و گوشی ام را برمیدارم و به سرعت، خود را به آمبولانس میرسانم. نگران ژینا هستم و دلم برای ماندن طاقت نمیآورد.
دم رفتن، پچ پچ هایی که میشنوم، دلسوزی های بی خودی و متلک های همکارانم، بیشتر دلم را به درد میآورد.
از مقابل او که رد میشوم، میشنوم که میگوید:
_این دختره مهسان قراره باش بره. زودتر بیا ادریس. این دفعه فرق میکنه.
اما به نظر من، این بار هم هیچ فرقی نداشت. این بار هم مثل همه دفعات قبل، ژینا از همسر بیوفایش چیزی دید که نتوانست آن را تحمل کند. این بار هم قصد کشتنِ قلبش را داشت.
خوب میدانست تا زمانی که زنده است، قلبش با نام ادریس میزند و احساسش به ادریس، ذره ای تغییر نخواهد کرد. این بود که هربار خیانتی از جانب مردِ رویاهایش سر میزد، چاره را در قطعِ همیشگیِ جریان این قلب میدید.
بیش از چهارساعت گذشته و من هنوز تنها همراه ژینا هستم. لنگهی گوشواره را در دستم میگردانم و نگاهم روی نگینِ سبز رنگش خیره میماند. چقدر با آن مشغول بودهام را نمیدانم اما فکرم را که به روزهای قبل پرت میکند، آرامتر میشوم.
گوشی در دستم میلرزد.
نام "مهندس فلاح"، پوزخندی را هالهی لبهایم میکند.
_الو!
_معلومه کجایی مهسان؟ چرا گوشی ژینا رو جواب نمیدی؟ گوشی خودتم که تو دسترس نبود تا الان.
_کجا باید باشم؟ بالا سر ژینام، بیمارستان...
میان حرفم میدود و عصبانیت صدایش بیشتر از قبل است.
_برا من بلبل زبونی نکن مهسان. دم درم. نمیذارن بیام داخل. بیا و...
ناگهان سکوت میکند و کمی بعد، سریع میگوید:
_دارم میام داخل. زود بیا تو راهرو که ببینمت.
گوشی را پایین میآورم و به بیچارگیِ زنِ زیبارویِ مقابلم نگاه میکنم.
چشم میبندم و از او فاصله میگیرم.
قلبم بیشتر از قبل، خواهرانه تر از همیشه، برایش میتپد.
به پاهایم سرعت میدهم. از راهروی نسبتا طویل بیمارستان رد میشوم و میخواهم به سمت پذیرش بپیچم، که میبینم رسیده و دارد با پرس و جو از پرستار سفیدپوشی، سراغ ما را میگیرد.
کمی صدایم را رها میکنم و نامش را بر زبان میرانم.
_مهندس فلاح!
همین یک بار کافیاست تا به صدایم واکنش نشان دهد و به سمتم بچرخد. میدانم از اینکه او را چنین خطاب کردهام، بی اندازه خشمگین است.
منتظر نمیماند جواب بگیرد و خود را به من میرساند. کمی کلافه تر از چیزی است که باید باشد و من این را به ترافیک سنگینِ خیابان نسبت میدهم.
مثل همیشه میخواهد دست بدهد و مثل همیشه دستش را با بی اعتنایی، پس میزنم.
اهمیت نمیدهد و قدمی برمیدارد.
-حالش چطوره؟
همپایش، میروم.
-بهتره. آروم شده اما خوابیده. سرش سنگین بود، گفتم یه کم بخوابه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیال غر زدن دارد و حوصله من، از پسِ تحمل کردنش بر نمیآید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موندم با این الم شنگه های هر روزه، چطور تاحالا به اخلاق گُهِش عادت نکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را با فشار باز میکند و زن بیچاره را از خواب، بیدار میکند. منتظر نمیماند من هم وارد شوم و در، بسته میشود. شاید ادب حکم میکند بیرون بمانم و به زن و شوهر، اجازهی خلوت گُزیدن دهم. اما ترجیح میدهم در این یک موقعیت، کمی بی ادبانه رفتار کنم. پس در را باز میکنم و کمی دور تر از او میایستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیپِ خاص و حرکاتِ باپرستیژش، او را در هر نگاهی، جذاب جلوه میدهد. همان طور که همیشه، برای من، خدای جذابیت بود. الههی شخصیت و مردانگی! اما کاش میشد عقلمان را از چشمهایمان بیرون میکشیدیم و عاقلانه تر قضاوت میکردیم. عاقلانه تر میشناختیم و عاقلانه تر روی آدمها حساب میکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های کارنکردهاش را در جیب های شلوارش فرومیبرد و با پاهایی که کمی بیشتر از عرض شانه هایش، از هم باز کرده، ژست میگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دفعه دیگه چت شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهونهی این بارت چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت، چیزی نیست که بخواهد بشنود. پس ادامه میدهد تا به پاسخِ طرف مقابل برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تَوَهُمِ این دفعهت چی بود ژینا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز تو خیالاتت منرو با کی تصور کردی که اون همه قرص رو مثل نقل و نبات انداختی بالا و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل سکوت ژینا را میفهمم. اما دلیل این نگاهِ سرشار از شیفتگیاش را نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زن، بهراستی که یک عاشقِ مجنون است. عشق، نه دیده ای برایش باقی گذاشته، نه ذره ای شخصیت و غرور و نه حتی عقلی برای پذیرفتن حقیقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندِ نشسته بر لب های خوش فرم و زیبایش، فقط تبسم میکند و حرف نمیزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس کم آورده است. این پا و آن پا میکند. دست راستش را بیرون میآورد و ساعتش را چک میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من باید برم. میدونم حالت خوبه و مشکلی نداری. بعد از این دو سال، دیگه اوضاع و احوالت دستم اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرچشمی به من نگاه میکند و با بی توجهی، نگاهش را با نگاهِ خیرهام جواب میدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_انقد آبرو ریزی راه ننداز ژینا. منرو با پدرت در ننداز. تو رو جون عزیزت یه ذره بهم اعتماد داشته باش. منِ خر با هیچ الاغی مَچ نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به من را دوباره تکرار میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این دفعه خودم باید بفهمم کدوم کلاغ خبرچینیه که داره خبر عوضی به گوشت میرسونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشانیِ ژینا را آرام میبوسد و من میبینم بسته شدنِ چشم های این زن، چقدر لذت با خود به همراه دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از ترک اتاق، به من میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهسان یه زنگ بزن کارت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو میرود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام توجه این جنتلمنِ جذاب به همسر زیبایش، در این خلاصه شد که با تماس من، کمی بد و بیراه، حوالهی همسرش کرد و با دوساعت تاخیر بعد از تماسم، بر بالینش حاضر شد و کمتر از ده دقیقه، به عیادتش پایان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژینا با تمام داشته هایش، همیشه درمقابل ادریس، بی دست و پا بود. تقصیری هم نداشت. زبان چرب ادریس، مار را از لانه به در میکرد. چه رسد به این دخترِ آرام و مطیع و البته وابسته به کمترین توجهات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید اگر زود دل نمیبست و جبرانِ کمبود محبت هایش را در دیگران جست و جو نمیکرد، اوضاعش بهتر میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود وا میداد. زود دل میبست و زود هم میشکست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار که تک دخترِ آقای اجتهاد است و آقای اجتهاد، از شاخ های صنعت چرم است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که حرف اولِ صادرات را در ایران میزند و پولش از حدِ شمارش، بسیار فراتر است. کسی که عبوس بودن، اِتیکتِ شخصیتی اوست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیباییِ خاص ژینا، شاید اگر در ساده ترین و مندرس ترین لباسها هم بود، او را شایستهی ستایش میکرد. اما ژینا دل به ادریسی بست که پادوی ساده ی شرکت پدرش بود. کسی که زبان چرب و چهرهی جذابش، فقر او را در سایهی نادیده ماندن رها میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین جذابیت کلامی و ظاهری هم بود که ژینا را گاه بدبینِ شوهرش و روابط او میکرد و گاه باعث میشد زود ببخشد و فراموش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژینا شوهرش را خوب میشناخت. همه ادریس را خوب میشناختند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دو سالی که من به پرسنل این شرکت اضافه شدم، بارها دیدم که توجه ادریس به خانم های مراجعه کننده، طور عجیبی، خاص بوده است. مثل توجهی که به من نشان میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا به مهرا، همکار متاهلم در محیط کار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس ژینا هم این مهم را میدانست و خودخوری میکرد و به جای اعتراض به همسرش، به زندگیخودش معترض میشد و هربار با یک روش جدید، قصد خودکشی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستی من و ژینا، قدری عمیق تر از دو همکار بود. در ساعات بیکاری، با هم وقت میگذراندیم و وقت ناهار، من مهمان اتاق او میشدم. درد دلهایش را میشنیدم و او را به صبوری دعوت میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس از نزدیکی ما راضی نبود. درواقع، او از رفتار من، هیچ گاه رضایت نداشت. کارمند حرف شنویی برایش نبودم. نه اجازه میدادم مثل دیگران با من دست بدهد؛ نه صمیمیت زیاده از حد همکارانم را با او داشتم. با اینکه قدیمیترین و نزدیکترین کسی بودم که میشناخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید به همین دلیل فکر میکرد کلاغ خبرچین شرکت، من هستم اما خودم خوب میدانستم او کیست. کسی که پر پر میزد ژینا و ادریس را از هم دور و دورتر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب های بی رنگ ژینا را با دستمال تر میکنم و به لبخند زیبایش، با لبخندی به همان وسعتِ صمیمیت، پاسخ میدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به آقای اجتهاد خبر بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تکان میدهد و مخالفت میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره که باید بدونن. امشب اینجایی؛ اگه از ادریس بپرسه و سراغت رو بگیره چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رنگ غم میگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته تر از همیشه، جوابم را میدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخوام برای ادریس بد شه. نمیخوام بابا بهش بدبین شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخرش که چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کی قراره با هر خبری که میشنوی، زود خودت رو ببازی و به فکر خودکشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایم را محکم روی هم فشار میدهم. نگاه پر از رمز و رازش را به من میبخشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسان... من چی کار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی رو چی کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیانت های پی در پیِ ادریس رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که گفتی از چشمات بیشتر بهش اعتماد داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درد منم اینه که این بار با چشمای خودم دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکش که میچکد، دلم چنگ میخورد و هوای اتاق، مسموم میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منظورت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه فقط حرف زدن بود؛ اگه خلوت کردنِ معمولی بود؛ اگه نگاه کردنِ ساده بود؛ میتونستم تحمل کنم. اما مهسان... این بار... این بار دیدم که بوسیدش. با همون لب هایی که چند دیقه قبل، پیشونی منرو بوسید، پیشونی اونم بوسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره ام از بهت و حیرت و غم، در هم جمع میشود اما یک قدمی که به سمتش برمیدارم، با دیدن ادریس، میان چهارچوبِ در اتاق، همان جا در هوا میماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم باز میشود تا صدای خفه ام را رها کنم و چیزی بگویم؛ اما نه من توان حرف زدن دارم، نه ادریس میخواهد ژینا حضور او را متوجه شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشارهاش را به نشان سکوت، بالا میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دو زدن چشمان خمارش، مرا برای چند ثانیه ساکت میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما میخواهم بدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس همان طور، زل زده در چشمان مرد روبرویم، از ژینا میپرسم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کیرو میگی ژینا؟ کیرو بوسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و ادریس، دلیل لرزش صدایم را خوب میدانیم؛ اما ژینا متوجه این ارتعاش نمیشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عالم خود، با نگاهی که درگیر پنجره است، آهسته میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مِهرا رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم، بی مکث، بسته میشوند و افسوسم هزاربرابر بیشتر میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را نمیتوانم قورت دهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کثیف ترین کاری است که کسی مثل مِهرا، با وضعیت تاهلش، بخواهد انجام دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژینا بدن خود را کمی پایین تر میکشد تا راحت تر دراز بکشد. ملحفهی سفید و آبیِ بیمارستان را تا بالای پیشانیاش بالا میکشد و من خوب میفهمم چقدر حال روحیاش افتضاح است. چرا که وسواسِ شدیدِ ژینا در استفاده از لوازم شخصی و بهداشتی، مشهور است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست مشت شدهی ادریس، پایین میآید و یک قدم به عقب برمیدارد و با خشمی وافر، از اتاق دور میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم سنگین میشود و ترجیح میدهم کمی بنشینم. پاهایم جانِ همراهیِ تنم را ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بر هم میگذارم تا دمی بیاسایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مگر تصویری که ژینا برایم مجسم کرده، از جلوی دیدم محو میشود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهای ادریس و پیشانیِ مِهرا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام خرت و پِرت های کمد را به گوشه و کنار اتاق پَرت میکنم. عصبیام و دلیلش را فقط خودم میدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبهی گوشواره در دستم میماند و خشمگین از چیزهایی که شنیدهام، آن را با تمام فریادی که در گلویم بغض شده بود، محکم بر زمین میکوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم کجا پرت میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چند بار دیگر صدایم میزند و وقتی عصبانیتم را میبیند، ترجیح میدهد بی خیالِ غذا خوردنم شود. اما این بار، شنیدنِ صدای کسی که با تلفن خانه تماس گرفته است، او را مجبور میکند که جدیتر باشد و به سراغم بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین است که وقتی در اتاقم را باز میکند و فریاد میزنم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای مامان، وای! گفتم نمیام، شام هم نمیخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از سرم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هم فریاد میزند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صداترو بیار پایین. ببین ادریس چیکارت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنیدن اسمش، بیشتر از فریاد مامان، مرا وادار به سکوت میکند. گوشی را روی میز رها میکند و با عصبانیت، در را به هم میکوبد و میرود تا به کارهای تکراری و روتینش برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دو روز تمام، از اتاقم بیرون نرفتم جز برای اجابت مزاج! حتی تمام این دقایق و ساعت ها، نخواستم بابا را ببینم. نخواستم مامان را ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلن، برادرزادهی شیرین زبان سه ساله ام را هم نخواستم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیچ کسی مایل به حرف زدن نبودم. اما نمیدانم چرا این بار، این لحظه، کششی عجیب به برداشتن تلفن داشتم. میخواستم با کسی که باعث و بانیِ عصبانیت این دو روزم بود، حرف بزنم و این، باید مرا ناآرام میکرد اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را محکم بر هم فشردم و گوشی را به گوشم نزدیک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید صدای نفسهای کشدار و عصبی ام را خوب شنید، که منتظر هیچ حرفی از جانبم نماند و خود، شروع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باید باهات حرف بزنم مهسان. خیلی واجبه. منتها تلفنی و از راه دور، نه حوصلهش رو دارم، نه فایده ای داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حرف نمیزنم اما احساس میکنم تنفر، برای این صدای درماندهی زخمی، منصفانه نیست. از طرفی خیلی مشتاقم بدانم پاسخ ادریس، برای شنیدههای مشترکمان از زبان ژینا، چیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشمی فروخورده اما صدایی آهسته، میغرم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کی و کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین الان. سر خیابونتونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس را قطع میکند و فرصت مخالفت به من نمیدهد. لباسهایی که به بهانهی مرتب کردن کمد و عوض شدن حال و هوایم، به هم ریخته بودم، روی زمین پخش شدهاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست میبرم و سریع یک مانتوی نسبتا بلند و یک شال ضخیم برمیدارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار آشپزخانه رد میشوم که مامان صدایش را بالا میبرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا بسلامتی این وقت شب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ادریس دم دره. کارم داره. میرم و میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر هر فرصت دیگری که بود، نه مامان به من اجازهی رفتن میداد؛ نه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما خشم دو روزهام، آرامش ناگهانیِ این دقایقم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی مخالفت آن دو را میگیرد. چه بسا شناختی که از ادریس دارند هم، به من اجازه ی رفتن میدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ماشین گران قیمت مشکی رنگش ایستاده و یک پایش را به لاستیک ماشین چسبانده و پای دیگرش، بر روی زمین، ضرب مینوازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوزی سرد بر تنم میوزد اما برای برگشتن، دیر است. لبه های مانتوی بلندم را به هم نزدیک تر میکنم و شالم را محکم تر دور گردنم میپیچم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او که میرسم، از ماشین فاصله میگیرد و یک قدم به سمتم میآید. یک نگاه اجمالی، به ابتدا تا انتهای خیابان فرعی میاندازد و سوار ماشین میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا سوار شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همین جا بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتغییری در صورتش ایجاد نمیکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم سوار شو. هم نمیخوام مجبور شی جواب فضولباشیهای محلهتون رو بدی؛ هم اینکه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره دست، مرا متوجه میکند که لباسم بسیار نامناسب است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرما را بیشتر احساس میکنم و کنارش، روی صندلی جلو، جا میگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا دو روزه شرکت نیومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مرخصی گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به شیخی گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شیخی مگه چی کارهست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم هایی در هم به او زل میزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلیل غیبت من، از نظر ژینا موجهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از نظر من، دلیل غیبت خود ژینا هم غیرموجهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله اش را با فریاد ادا میکند و باعث میشود کمی تکان بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهسان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به من نگو مهسان. منرو اینجوری صدا نکن. با من صمیمی نشو. من مثل اون مِهرای...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد ها را با فریادی بلندتر جواب میدهیم و شاید نمیدانیم جایی که هستیم، مناسب این شاخ و شانه کشیدنها نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای بشارت، به بهانه زباله بردن، از خانه خارج میشود. همیشهی خدا میبینیم که با همسرش بر سر زباله بردن، دعوا دارد. اما امشب، مردی وظیفه شناس و پاکیزه میشود و سطل به دست، به سمت ما میآید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر با آن اخلاق زشت و خصیصهی زنندهاش، شناخته شده است، که دقیقا میدانم برای چوب زدن زاغ سیاه من آمده است و طولی نمیکشد که نیمی از اهل محل، از نشستن من در اتومبیل گران قیمت مردی جوان و جذاب، با خبر میشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس، نیم نگاهی روانهی بشارت میکند و شیشهی پایینِ اتومبیلش را بالا میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که بشارت به ما برسد، ماشین از جا کنده میشود و من و ادریس، از خانه دور میشویم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پیچ خیابان فرعیِ ما میگذرد و در خیابان اصلی، چند متر جلوتر توقف میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود به سمتم میچرخد و در همان حال، تند و محکم، حرف میزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من ژینا رو دوست دارم مهسان. اونقد که نه مغز کوچیک تو کشش داره هضمش کنه، نه هیچ زن دیگهای میتونه جاش رو برای یه ثانیه تو ذهنم بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن قدر بلند پوزخند میزنم که حرفش را قطع میکند و با عصبانیت میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این یعنی چی مهسان؟ این پوزخند مسخرهی تو یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی من نه دُم دارم، نه گوشام درازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن مهسان. لزومی نمیبینم بخوام از علاقه یا رابطهم با همسرم واسه تو توضیحی بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چرا اینجایی؟ چرا اومدی توضیح بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا به من چه؟ مگه من چی کارهی تو و زن و زندگیتم که اومدی سراغم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فریاد میزنم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو داد میزند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو عربده میزند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن جیغ میکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واسه این که تویِ احمقِ بیوجدان، داری موش میدُوونی تو زندگی من. داری با خبرچینیهات زندگی من و ژینا رو زهر میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه جراتی همچین حرفی میزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چه سندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام سعی می کنیم رشته کلام را از دست یکدیگر برباییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به همون سندی که میدونم چقد باهاش دَمخوری. چقد باهات صمیمیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه از اولین روزی که اومدی شرکت، دلم به حالت نسوخته بود و نکرده بودمت منشی خصوصیم، حالا لازم نبود دوره بیفتم تو کوچه و خیابونا و التماست کنم دست از سر من و زندگیم برداری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحیف که عزادار بودی و دلم واسه لباس سیاه و چشمای قرمزت سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه برادرت که صاحب عزا بود اما غم تو کاری باهاش کرد که قید قهر چندسالهمون رو زد و ازم خواست تو شرکت، مشغولت کنم تا از افسردگی خارج شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه برادرزادهی یک سالهت که بی مادر شده بود و از بغلت دورش نمیکردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادآوری تمام خاطرات دوسال قبل، چهل روز عزاداری برای هما، همسر جوانمرگ برادرم، آن همه اشک و زاری و افسردگی، جیغ زدن های پی در پی و خواب های آشفته، گریه و بی تابیِ بی وقفهی هلنِ کوچک، هنوز هم برایم تلخ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هیچ وقت اجازه نمیدادم کسی از آن موقعیتم، استفاده کند و بر سرم، منتِ همدردی بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس دوست برادرم بود. دوستی که از بچگی به خانهمان برو و بیا داشت. اما وقتی نگاهش در پی چشمانِ پر شیطنتِ کودکانه من افتاد، ماهان عذرش را خواست و قید دوستیشان را زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدها فهمیدیم در یک شرکت بزرگ استخدام شده و در کار چرم است. بعد هم که با ژینا ازدواج کرد و شد معاون پدرزنِ پولدارش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هما فوت کرد، حالم آن قدر بد شده بود که تا چهل روز، از مدرسه فرار میکردم و خود را به قبرستان سرد و قبر سردترِ هما میرساندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شدت به او وابسته بودم. او و برادرم، با عشق ازدواج کرده بودند و با عشق بچه دار شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان به حدی عاشق بود که سرطان بدخیمِ هما را نادیده گرفت و با او ازدواج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق، کاری کرد که همای بدحال و ضعیف، دو سال تحمل کرد و هلن را به دنیا آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالش هر روز بهتر از قبل میشد و کم کم آمادهی بهبود کامل او میشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما یک روز که هلن را برای واکسن شش ماهگیاش برده بود، خون دماغ شدن هایش برگشته بودند و همان جا بود که فهمیدیم، تومور بدخیمش، مجددا فعال شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشش ماه دیگر با هر جان کندنی که بود، خود را به زندگی وصل کرد اما تولد یک سالگی هلنش که رسید، جان داد و نماند تا اولین قدم دخترش را به چشم ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی فکر میکردم در آن مدت بیماری، چطور در درسها کمکم میکرد و پیگیرِ موفقیتم در کنکورهای آزمایشی بود، دلم بیشتر برای خودم میسوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهل روز که از رفتنش گذشت، ماهان و مامان و بابا فهمیدند محال است که دیگر سمت درس و مدرسه بازگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بود که ماهان ترجیح داد با ادریسی که حالا میدانست متاهل است و چشمش پی خواهرش نیست، حرف بزند و الحق که ادریس هم در حقش رفاقت کرد و من هجده ساله را منشی خصوصی خود کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوایل آن قدر زار و پریشان بودم که همه کارکنان، برایم دل میسوزاندند. اما کسی که در این میان، بیشتر از دیگران به من کمک کرد، ژینا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به دور از ترحم و دلسوزی های نا به جا، برایم خواهری خرج کرد و با تفریحات مختلفی که ردیف میکرد، خیلی زود توانست حالم را مساعدِ کارکردن کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا بعد از دو سال نان خوردن، ادریس داشت مرا به نمکدان شکستن متهم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک قطره اشک مزاحم، روی گونهام چکید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم ادریس آن را ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم مثل روزهای بچگیمان که بی بهانه و با بهانه به گریه میافتادم و ادریس مرا مسخره میکرد و ماهان به او تشر میزد، باز هم اشک بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو ده سال از من بزرگتر بود و به اندازه همه این ده سال، عقلش کوچکتر از من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دور بزن منرو برسون در خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت دلم نمیخواد برای توجیهِ کارام به کسی توضیح بدم. اما محض اطلاعت، من اونی که راپورت تو رو به ژینا میده، نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم دور و برت رو بهتر نگاه کن جناب مهندس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالانهم منرو برگردونید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا میام شرکت و استعفام رو تقدیمتون میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین که ناگهانی او را رسمی خطاب میکردم، از عصبانیت آنیام بود. اما او را آرام کرد. طوری که کامل به سمتم چرخید و دستش را سمت چانه ام آورد. قبل از این که به صورتم دست بزند، سرم را بالا گرفتم و او را خیره نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داری گریه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواستم ببیند، اما دید. شاید هم از پسِ صدای لرزانم، شنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منرو برسونید خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهسان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به من نگو مهسان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز صدایم داشت بالا میرفت. دستش را عقب کشید و ماشین را با کمی مکث، به حرکت درآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه ندادم وارد خیابان شود و بشارت و امثال او را بهانه قرار دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کسی شما رو این جا نبینه، برام بهتره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه نیومدم، درخواست استعفام رو میدم ماهان براتون بیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مهسان خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن قصدم این نبود که تو رو وادار به استعفا کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه دنبال نبودنت بودم که خودم اخراجت میکردم. من از سر ناچاری اومدم دنبال تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستیصال کلامش، هم خشمم را کم میکرد هم دلسوزی ام را بیشتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهم بگو از کی دارم میخورم و خودم خبر ندارم؟ بگو کیه که داره برا ژینا خبر میبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بستم و به خود جرات دادم تا بگویم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکر کنم این بار دیگه خودش با چشم خودش همه چی رو دیده مهندس! احتیاج به خبرچینی من و کس دیگه ای هم نداشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را مشت کرد و خواست چیزی بگوید، که با تک سرفهی ماهان، هر دو سکوت کردیم و به عقب برگشتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی شده؟ اینجا چی کار میکنی ادریس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدانستم تا قیام قیامت هم که باشد، ماهان از هم صحبتی من و ادریس، ناراضیست. به همان دلیلی که خودش میداند و من نه! شاید هم میدانم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر مرا به او سپرد، فقط به این دلیل بود که شنیده بود عاشقانه همسرش را دوست دارد و میدانست ادریس، اهل خیانت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا اگر میفهمید موضوع این میزگرد شبانه ما، خیانت رفیقش بوده است، بی شک با هم گلاویز میشدند و کینه چندساله، دوباره، سر باز میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی تا انتهای کوچه را از نظر گذراندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی خیالم راحت شد که بشارت آنجا نیست و نمیبیند و نمیشنود، دست های سردم را در جیب های بزرگ مانتوی تابستانهای که مناسب آن شب نبود، فرو کردم و به ماهان و ادریس چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه مشکلی تو شرکت پیش اومد، مهسان دو روز نیومده بود، تلفنش هم خاموش بود، گفتم بیام اینجا ازش بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم یک طرفه ماهان و جدی بودنش، با این که همیشه بهترن دوستم بود، اما خیلی وقتها مرا میترساند. ولی آن شب، گویی برایم مهم نبود که ماهان شاید به خونم تشنه باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر این برایم مهم بود که به خون ادریس تشنه است! نوعی حس لذت در وجودم بود؛ که دوست داشتم تنبیه شدنِ ادریس را به چشم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا از خانومت نپرسیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا باهاش تماس نگرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه پدرشه. اونجا که بره، تحت فرمانِ حضرت اجل، گوشیش رو خاموش میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میرفتی در خونه باباش. تو که خوب بلدی نصفه شبی دوره بیفتی دنبال کارمندهات. یه سَری از اول به رییس و کارفرمات میزدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان داشت زیاده روی میکرد. دندان های فشرده ادریس روی هم، نشان میداد از حرف برادرم بسیار خشمگین است. اما ترجیح داد با مشت های فشرده اش، جوابش را هم، چون خشمش فرو دهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ژینا دو روزه رفته خونه پدرش. حالش خوب نبود و بیمارستان بود. نمیدونم کدوم شیر ناپاک خوردهای گذاشت کف دست پدرش. اونم وقتی من نبودم، از بیمارستان ترخیصش کرد و با خودش بردش. الانم هرچی زنگ میزنم، جواب نمیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس از پدر زنش دل خوشی نداشت. از او میترسید. شاید هم زیادی حساب میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق داشت. من هم وقتی آقای اجتهاد را بر بالین ژینا دیدم، نزدیک بود قالب تهی کنم. با آن سبیل های پرپشتِ باد داده، جوری برایم اخم در هم کشید که انگار من دختر یکدانه اش را گرفتار بیمارستان کرده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب سلامم را هم نداد. در اتاق را برایم نشانه رفت و مرا به بیرون دعوت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم ترجیح دادم بروم. صورت ژینا را بوسیدم و کیفم را برداشتم و به خانه برگشتم. همه ساعات بعد از آن هم فکرم درگیر حرفهای ژینا و رفتار ادریس بود و حقایقی که دوست نداشتم گوشهایم در شنیدنشان، به گناه بیفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگام ادای جمله آخر، ادریس باز هم به من نگاه کرد و چقدر عصبی میشدم از این که میدیدم او فکر میکند کلاغ زندگیاش، من هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزی ناگهانی بر تنم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهان من میرم. یخ کردم. لباسم نازکه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی هیچ نگاهی، دستش را به علامت رفتن، نشانم داد و چشم در چشم ادریس، لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فردا صبح میاد شرکت. اونجا هر بحث کاری و مربوط به شرکتی که داشتی، مطرح کن. لازم نیست این ساعت شب بیای در خونه دنبالش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت که خوب میدونی حرف مردم یعنی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او فاصله گرفت و زودتر از من، به سمت خانه راه افتاد. رنگ پریدگی ادریس و حالت صورتش، گویای چیزی بود که من نمیدانستم. اما مشخص بود خیلی ناراحت و عصبی شده است. ماشین را از جای خود کند و تا میتوانست، از ما دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم در ذهنم با خود میگفتم با این همه خشم، چطور ماهان اجازه داد من در شرکت ادریس مشغول به کار شوم؛ که خودش را به من رساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در ایستاد تا من وارد شوم و خیلی محکم، آن را به هم کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیکار تر از این بشارت، خودشه و بس. تا مطمئن نشه خبرهای تازهش، بی کم و کاست، اتفاق میافتن، محاله از اون بالکن بره تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد یک لحظه در را باز کرد و سرش را بیرون برد و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_د لامصب برو تو یخ کردی. رَحمِت به اون زنِ پا به ماهت بیاد که پنجره رو بازگذاشتی تو این سرما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره در را به هم کوبید و بی معطلی، حیاط را رد کرد و وارد ساختمان شد. من هم به دنبالش. بعد به سمت مامان رفت و هلنِ خوابیده را بغل کرد و پله ها را به سمت اتاقش در طبقه دوم، بالا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنشب از شب هایی بود که غیرت برادرم جنبیده بود و تا آرام نمیگرفت، نباید کلامی با او بحث میکردیم. ماهان صمیمی بود، رفیق بود، همراه بود؛ اما امان از وقتی که با کسی لج میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم راه اتاقم را در پیش گرفتم و بی هیچ حرف و توضیحی، آماده خواب شدم. اتاقی که با اتاق برادرم، دیوار به دیوار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا که میرسید، طبق گفتهی ماهان، باید به شرکت میرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر من، تکلیف های دیگران را، اینچنین تعیین میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحانه ام که تمام شد، برای بابا یک لیوان چای پررنگ ریختم و به دستش دادم. ته ماندهی لیوان چای خودم را هم سرکشیدم و با خداحافظی از بابا، به طرف در به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنیدم که بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پیر شی دخترم. برادرت هم یه بار دیگه صدا کن و بعد برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سریع، کیفم را روی دوشم مرتب کردم و با نگاه اجمالی به خودم در قابِ آینه، صدایم را کمی رها کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهان، خان داداش، بیا صبحونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان مشغول صحبت با تلفن بود. او را بوسیدم و از در بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر نشدم تا ماهان را ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحینِ خروج از خانه، آقای بشارت را دیدم که دست همسرش را گرفته بود و او را از ماشین پیاده میکرد. یک کیسه هم در دستش بود و همین که چشمش به من افتاد؛ با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم چه هیزم تری به این آقاماهان شما فروختیم، که منِ از کارافتاده و زن پا به ماهم رو نفرین میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک سرفه ای خشک، حرفش را قطع کرد و در همان حال که کیسهی موجود در دستش را به من نشان میداد، ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بش بگو برو خوشحال باش. همهی دیشب، من و این زنِ بدبخت، تو درمونگاه، زیر سِرُم بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد در خانه را پشت سرشان بست و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم برای همسرش سوخته بود؛ اما آهسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حقت بود مرتیکه فضول! میخواستی سرت رو تا کمر، از پنجره بیرون نکنی. حیفِ زنت، حیفِ اون بچهی بیگناه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خانه فاصله گرفتم که صدای ماهان، مرا نگه داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مردکِ خاله خان باجی، انگار من بش گفتم تو اون سرما، کلهی طاسِش رو بکنه بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کار افتاده!؟ ماشاالله خوب کارآمدی که جناب بشارت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز در خارج شده بود و در حال آمدن یه سمت من، آهسته اینها را در جواب حرفهایی که از بشارت شنیده بود، میگفت. برادرم زیادی با ادب بود و حالا هم قصد تمسخر نداشت. لحن حرف زدنش مرا به خنده انداخت؛ اما بیشتر از آن، خندهام بابت دیدنِ موهای ژولیدهاش بود که صورت پف کردهاش را خوابآلود و بچگانه نشان میداد. مطمئن بودم تنها هدفش از این شوخیِ سرصبح، خنداندن من بود و بس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گوشیت یادت رفت خواهر کوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را گرفتم و تشکر کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیخوای برسونمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه داداش. مرسی. برو برس به هلن. معلومه نذاشته بخوابیها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به تنش داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر صلواتی بیدار شده بود یهو. تا سه صبح واسش قصه گفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مراقبش باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لبخند ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مراقب خودت هم باش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و چشمهایش را بست و مرا بدرقه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا به همرات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی برایش تکان دادم و دور شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرش را هم نمیکردم مِهرا را در شرکت ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او اینجاست. زودتر از خیلیهای دیگر آمده و مشغول کار است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقِ خالی ژینا، گویای ایناست که امروز هم قصد ماندن در خانهی پدرش را دارد و این یعنی یک فرصت خوب، برای ادریس و مِهرا و هرکس دیگری که با ادریس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسورم را از کشوی میز کارم بیرون میکشم و سعی میکنم برنامه کلاس های کنکورم را چک کنم. شاید به این وسیله، فکرهای منفیام نسبت به مِهرا کمتر شوند و نخواهم او را زیر آوار حرفها و فحشهایم، له کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنامهام را میبینم. امروز نوبت تماس مشاور است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم بهاری، مشاوری که ماهان برایم گرفته بود، آنقدر سختگیر است که تماسهای هفتهای دوبارش را دقیق و به موقع، برقرار میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده دقیقه به هشت صبح است و تا تماس گرفتنش، همان ده دقیقه، باقیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق برنامه ای که به کلاسورم آویز کردهام تا همیشه جلوی چشمم باشد و دو سه روز گذشته و نیم نگاهی هم به آن روانه نکردهام، کلی درس باید میخواندم و چه تستهایی که باید میزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما دریغ از یک لغت یا یک تست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ورودی شرکت باز شد و همین که قامت آقای اجتهاد و ژینا، در آستانهی در نقش بست، گوشی من هم زنگ خورد و نام و شمارهی حک شده بر صفحهی گوشی، خط انداخت بر تصویر مقابلم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاسور از دستم افتاد و حواسم پرتِ گوشی شد اما نگاهم و توجهم، در پی فهمیدنِ دلیلِ حضورِ اجتهاد بزرگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی چند بار زنگ خورد و چون جواب نداده بودم، تماس قطع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِهرا با دست و پایی لرزان و لحنی شکسته، سلام کرد و از مقابل آندو نفر، تقریبا فرار کرد. هیچ کدام جواب سلامش را ندادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای اجتهاد با بی توجهی، سلامش را نادیده گرفت؛ ژینا اما، با نگاهی بی روح و یخ زده، به مِهرا و مسیر رفتنش زل زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسش را خوب میفهمیدم. مجرد بودم اما خوب میدانستم این که نگاه عشقت در پی دیگری بدود، چقدر به مرگ نزدیک میشوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی بار دیگر زنگ خورد و من دستپاچه از نگاه خیره و اخمهای در همِ آقای اجتهاد، میترسیدم پاسخگو باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میزم نزدیک شد و خیلی خشک، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رئیست هنوز نیومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانم را قورت دادم و خود را جمع و جور کردم تا در نظرش، بی دست و پا نباشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو مالک و صاحب اختیار تمام این تشکیلات بود اما وقتی همه چیز را دست ژینا سپرده بود، ترجیح داد به شعبات دیگرِ تجارتش بپردازد و کارش در آنسوی مرزها را جدی تر دنبال کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی بود که کار برایش اهمیت بسیار داشت؛ اما غرور خود و دختر یکدانهاش را در حد همان کار، مهم میدانست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هیچ عنوان دوست نداشت ژینا در مقابل دوستان خانوادگی و رقبایشان، شکست خورده و کوچک شمرده شود؛ از این رو، ادریس را به عنوان همه کارهی این شرکت برگزید تا پز دامادش را بدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی او را یک پله بالاتر از ژینا که دخترش بود، قرار داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبانم را در دهانم چرخاندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوز نیومدن. اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی برای بار سوم زنگ خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به سمت گوشی رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حال جواب او را دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میان. معمولا تا قبل از هشت و نیم، خودشون رو میرسونن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تفاوت، از مقابلم گذشت. آنقدر شخصیت و فرهنگ داشت، که بی اذن ورود، پا در حریم اتاق دامادش نگذارد. حتی با وجودی که به شدت از او شاکی بود. در طول سالن، از این طرف به آنطرف قدمرو میرفت تا ادریس، سر برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را برداشتم و برای کسی که سه بار تماس گرفته بود و نمیشد در حضور جناب اجتهاد کبیر، پاسخ تماسش را بدهم، نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اجتهاد اومده سراغت رو میگیره. خیلی هم شاکیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرچشمی به آقای اجتهاد نگاه انداختم و در همان حال، ژینا را دیدم که روی اولین صندلی نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ به رو نداشت و روحیه اش هم چیزی نبود که آن روز در بیمارستان دیده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ویبره گوشی، میگفت که ادریس، پیامم را پاسخ داده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماشینش رو دیدم دم در. برا همین بهت زنگ زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irژینام همراهشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور که گوشی را زیر میز پنهان کرده بودم، برایش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک دقیقه نکشید که در باز شد و اینبار، ادریس در مقابلمان قامت بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای اجتهاد، روی پاشنهی پا به سمت او چرخید و با همان جدیت، به چهرهاش خیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس مردی نبود که با یک اخم و تشر، قافیه ببازد و کم بیاورد. به قول ماهان، خدای اعتماد به نفس بود. هرچند که انگار درمورد من، ضعیفترین و سست ترین آدم روی زمین بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهی کیف چرمِ شیکش را در دست چرخاند و با خوشرویی، به سمت همسر و پدرِ همسرش قدم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ژینا که رسید، نمیدانم، از سر حفظ ظاهر در مقابل دیگران بود؛ یا از سر دلتنگی واقعی برای همسرش؛ که خم شد و روی موهای او بوسه کاشت. چشم بستن ژینا، از نگاه هیچ کس دور نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادریس پشت سر او جا گرفت. با صدایی آهسته اما طوری که دیگران هم خوب میشنیدند، کنار گوشش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دلم برات تنگ شده بود عزیزم. جات خیلی خالی بود زندگیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر صورت ژینا و لبخند محوش، غرق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجتهاد، پوزخندی کمرنگ زد و به سمت اتاق ادریس به راه رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقای مهندس تشریف بیارین باهاتون حرف داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب دیدم ادریس چشمانش را محکم بست و لبهایش را بر هم فشرد. اما هنوز یک قدم برنداشته بود، که دست ژینا، سردی دستهای مردانهاش را گرما بخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراهی ژینا، در این موقعیت، بهترین دلیل برای چشم پوشیِ جناب اجتهاد از گناه دامادش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگناهی که نمیدانستیم چیست و اجتهاد، از ادریس چه دیده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها که رفتند، باز هم صدای گوشی برخاست و این بار، خانم بهاری بود و بحثِ مشاورهی کنکور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را روی میز گذاشته بودم و در فکر روزهایی بودم که شرایط مثل حال و این موقع نبود. روزهایی که بازیهای مشترکم با ماهان و ادریس، پر از خنده و تفریح بچگانه بود. هر دو، هوایم را داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنی که کودک بودم و آندو که نوجوانی را هم پشت سر میگذاشتند اما پابهپای من بچگی به خرج میدادند و چقدر برایشان عزیز بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچگیام با این دو مردِ کوچک طی شد تا اینبار من پا در نوجوانی گذاشتم و آنها پشت لب سبز کردند و وارد دنیایِ جوانی شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین بار که ادریس برایم هدیه خرید را بهخاطر نمیآورم. چون بهواسطهی همبازی بودنم با آنها و اینکه همیشه دوستم داشتند، آنقدر مورد لطفشان بودم که از تنقلات و اسباب بازی و عروسک، بهترینها را برایم فراهم میکردند. اما اولین بار که نیتش را از خرید هدیه فهمیدم، خوب در خاطرم مانده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه سیزده سال داشتم و سر و زبانم از قد و قوارهام درازتر بود! سر به سر دیگران میگذاشتم و چقدر دوستم داشتند. اما جریان ادریس، با دیگران فرق داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتنش هم فرق داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنروزها تازه خدمت سربازیاشرا تمام کرده بود و برگشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قول خودش دوسال مرا ندیده بود و اندازهی بیست سال برای بازیها و شیرین زبانیهایم دلتنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان منزل نبود و او با اجازهی مامان، وارد حیاط شد. کنار استخر پر از برگمان نشست. برایش چایِ گل سرخ بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعطرش را عمیق بو کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خاله هلاکمون کرد با این عطر چاییِ خوشطعم و رنگش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دستهایش را جلو برد و برگ های کنارش را برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یه کم بشین کنارم حوصلهم سر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیسه اینجا. لباسم خیس میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سوسول شدی بچه؟ سوسول نبودی که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیفهمیدم که باید محجوبانهتر رفتار کنم. به خصوص که او هم جاافتادهتر شده بود؛ مرد تر شده بود و بیشتر از همه، پر احساستر شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما وقتی از خاطرات کودکیام گفت و خرابکاریهایم را به زبان آورد، نتوانستم بلند بلند نخندم و مثل چندسال قبلِ خودش، با مشت به بازویش نکوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچکتر که بودم، هروقت برایش حرف میزدم؛ پر خنده دستش را مشت میکرد و آهسته بر بازویم میکوفت و میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ای شیطونک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هم داشت برایم از آن روزی حرف میزد که عروسکِ بیادبم را به او نشان دادم و خواستم شلوار عروسک را پایین بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین کشیدنش همان و خیس شدن صورت ادریس همان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند بلند میخندیدم و میگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آب نیستها، جیش کرد روت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط خندیدنهایم، یک باره ساکت ماند و دستم را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش برق داشت یا داغ بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر نمیخندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان لحظه صدای ماهان بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجاست این سربازِ کچل ما که دلم واسهش لک زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبهای در دستم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه
۴۱ ساله 00بسیار زیبا بود و قلمی بسیار دانا -اگر همه دخترها یه بردار مثل ماهان داشته باشن فکر کنم هیچ وقت توی زندگی ب مشکل نمیخورن شخصیت نیکی بسیار عالی بود موفق باشید
۲ هفته پیشناهید
۴۰ ساله 00عالی بود و بسی خوشمان آمد،دست مریزاد به نویسنده عزیز
۴ هفته پیشعلی
۳۰ ساله 00رمان خوبی بود ولی شخصیت مهسان خیلی ضعیف بود خیلی گریه میکردآدم حرصش میگرفت
۲ ماه پیشفهیمه
00خوب بود
۳ ماه پیشمعصومه
00خیلی قشنگ بود
۳ ماه پیش..
00رمان زیبایی بود. فقط از نظر من چند تا ایراد داشت. عاشقانه های خیلی کمی داشت. صدرا و مهسان جفتشون خیلی لجباز بودن. ازدواج یعنی نیم من شدن. بعضی از کارهاشون واقعا روی مخ می رفت.
۴ ماه پیشایلا
۱۹ ساله 00خوب بود ولی ازنقش خاله مهسان و نیکی که خیلی پرو بود بدم من یامد ولی خوب بود ممنون از نویسنده عزیز
۷ ماه پیشناهید
۵۹ ساله 00رمان زیبا وپر هیجانی بود واز خواندنش لذت بردم از نویسنده عزیز بخاطر نصیحت آخر داستان بسیار سپاسگذارم.
۷ ماه پیشMaryam
00خیلی متفاوت وهیجان انگیزوعالی
۸ ماه پیشعلی
00عالی بود. پیشنهاد می کنم حتما بخونید.
۸ ماه پیشزهرا
۲۸ ساله 00واقعاااااااااااا خیلی قشنگ بود مرسی نویسنده ی عزیز
۹ ماه پیشآیدا
۲۴ ساله 00رمانت عالی بود من خیلی دوسش داشتم پیشنهاد میکنم حتما بخوندیش فقط عاشق روحیه نیکی بودم خیلی باحال بود
۹ ماه پیشعاالی بودخسته نباشید
00عالی بود
۱۱ ماه پیشزهرا
۳۷ ساله 00عاااااااالی بود👍👍👍
۱۱ ماه پیش
پانیذ
00یه داستان بی هیجان که به راحتی با خوندنش خوابتون می گیرهحتی می تونید صفحات خیلی زیادی رو بزنید جلو بدون اینکه چیزی رو از دست بدید🤣