گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی ... دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد ... اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما ... باز هم ازدواج اجباری داریم ... اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی ...

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۲۳ دقیقه

مطالعه آنلاین گل آویز
نویسنده: بچه مشد

ژانر: #عاشقانه #اجباری

خلاصه رمان :

گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی ... دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد ... اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما ...

باز هم ازدواج اجباری داریم ... اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی ... .

پرسید :

- چرا این کارو کردی ؟

برای بار چندم بود که این سوال را میپرسید ؟ بار پنجم ؟ دهم ؟ صدم ؟ گل آویز آب دهانش را قورت داد :

- من ... اون کارو کردم ؟!

صورتش را نمیدید ، سرش را تا حد ممکن پایین انداخته بود . اما پوزخندش را میتوانست احساس کند .

- نکردی ؟

جواب نداد . مرد کمی عقب کشید ... صدای کشیده شدن پایه های صندلی چوبی اش روی سرامیک های کف اتاق به هوا برخاست ، و بعد از جا بلند شد .

- حرف بزن ، بگو ! من درکت میکنم ! ازش متنفر بودی ؟

عجیب بود ، اما توی صدایش دلسوزی موج میزد . گل آویز لب های خشکیده اش را با نوک زبانش تر کرد .

- بودم ... متنفر بودم ! ازش بدم میومد !

- برای همین کشتیش ؟

- من کشتم ؟

- نکشتی ؟!

درمانده بود ، دلش میخواست گریه کند .

- نمیدونم ... به خدا یادم ...

مرد با لحن سردی که صد و هشتاد درجه فرق کرده بود وسط حرفش پرید :

- قسم نخور ، دروغ نگو ! دروغ کارتو بدتر میکنه فقط !

- دروغ نمیگم !

صدایش را بلند کرد :

- داری دروغ میگی ... فکر کردی من نمیفهمم ؟ مادربزرگت توی حیاط بوده ، دیده که تو هلش داری !

- مادربزرگم خونه ی ما بود ، نمیتونست به اون سرعت خودشو برسونه توی حیاط !

- ولی رسونده و دیده که تو بودی !

- نمیدونم ... چیزی یادم نیست !

خم شد روی شانه اش ، با تمسخر گفت :

- جدی ؟! ولی اینو یادت بود که مادربزرگت توی خونه ی شما بود و نمیتونست خودشو برسونه حیاط !

و به سرعت از او فاصله گرفت . گل آویز گیج شده بود ، آب دهانش را به سختی قورت داد .

- همینطوری گفتم !

- چی ؟

به گریه افتاد .

- حدس زدم !

- گریه نکن بفهمم چی میگی !

- من چیزی یادم نمیاد !

- داد نزن ! صداتو بیار پایین !

لبش را گاز گرفت ، پلک های سوزانش را روی هم فشرد و بی صدا گریه کرد . مرد باز برگشت و روی صندلی اش نشست . باز نگاهش مهربان شده بود .

- چی یادت میاد ؟ هر چی یادته برام بگو !

گل آویز کف دستش را به پیشانی عرق کرده اش چسباند و محکم فشار داد ، با همه ی وجود سعی کرد آن اتفاق شوم را به یاد بیاورد .

- ما با هم از خیلی وقت پیش دعوا کرده بودیم . اون رفته بود با یکی دیگه و من محلش نمیذاشتم . بعد اون روزی که رفته بود روی پشت بوم مادربزرگم گفت ...

پرید وسط حرفش :

- خب ، ببین ... اینا همش قصه ی حسین کرد شبستریه ! قبول داری که فقط تو و اون روی پشت بوم بودین ؟

آهسته زمزمه کرد :

- آره !

- نشنیدم !

- بله !

- پس تو انداختیش !

چیزی نگفت ، قبول داشت . مرد سرش را تکان داد :

- خب ... ادامه بده ! از اون روز بگو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رفتم پشت بوم تا بهش شربت بدم ... مادربزرگم گفت ! میخواست آشتی کنیم ، ولی باز حرفمون شد . دعوامون بالا گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روت دست بلند کرد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای همین تصمیم گرفتی هلش بدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید و تکیه زد به پشتی صندلی اش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به نظر من که حقش بود بمیره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز سرش را بلند کرد و نگاه ملتمسش را به او دوخت . انتظار تبرئه شدن نداشت ، اما کمی ... فقط کمی همدردی میخواست . مرد باز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین دختر جون ... این اتفاقیه که افتاده ، نمیتونی برگردی عقب و چیزی رو درست کنی ! تو حالا درست وسط دردسری ! پس پای کاری که کردی وایستا ! اگه حقش بود که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمیره ، پس قوی باش و راستشو بگو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک باز توی چشم های دختر موج زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا یادم نمیاد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی وقتی شما میگید من هلش دادم ... یعنی هلش دادم دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چیزی نمیگم ... تو باید بگی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا چه انتظاری از من داشتید ؟ دلتون میخواست تا کی ادامه بدم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کشتیش ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما تا حالا از کسی به حد مرگ متنفر بودید ؟ شده مجبور باشید باهاش زیر یک سقف زندگی کنید ؟ باهاش هر روز چشم توی چشم بشید ؟ توی هوایی که اون نفس میکشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شمام نفس بکشید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدا توی گلویش شکست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شده مجبور بشید باهاش توی یک رختخواب بخوابید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش را با دستانش پوشاند ... صدای هق هق بی امانش توی تمام اتاق پر کشید . او را کشته بود ... شوهرش را ، جاوید را کشته بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زری خوشگله نشسته بود گوشه ی دیوار و گریه میکرد . صدای فین فینش یک لحظه هم بند نمی آمد . از عصری که فهمیده بود حکم گلی را بریده اند ، گریه میکرد . مدام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو حیفی ! معصومی ، بی گناهی ! آتیش به قبر اون شوهر بی پدرت بباره که تو رو به اینجا رسوند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فلامک مسخره اش میکرد . با شیطنت پشت چشم نازک کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه شو زر زری ! شیطون از پشت سر مرده رو برمیگردونه ، توی پدَسگ از شیطونم بدتری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد قاه قاه خندید و کف دستش را محکم به ران پای گلی کوبید . اگر هر وقت دیگری بود شاید شوخی های رکیک تری میکرد . اما در آن لحظه حتی زبان نفهمی مثل او هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درک کرده بود که حال گلی خوش نیست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی دراز کشیده بود توی تختش ، پشتش را به آن ها کرده بود و ملافه را کشیده بود روی سرش . دوست داشت دیگران فکر کنند خوابیده تا بلکه کمتر اسمی از حکمش ببرند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما همه میدانستند بیدار است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" فرشته کوچولو میگفت یه دردایی توی زندگی هستن که از بس وحشی ان اصلا حسشون نمیکنی ! درست مثل صدای هواپیما میمونه که دیوار صوت رو میشکنه و به گوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیرسه ! این بار چندمه که به این حس رسیدم ؟ دوم ؟ ... یا سوم ؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز فلامک کوبید به پایش و از ته دل خندید . گلی عمیق نفس کشید و بعد ملافه را از روی سرش پس زد . اینطوری نمیشد ، آن جماعت عین خودش به ته خط رسیده ، دست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بردارش نبودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فلامک ، یه نخ سیگار داری بِم بدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلامک با سرخوشی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره که میدم ، خوشگل خانم ! تو لب تر کن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی از لفظ خوشگل خانمش رو ترش کرد . یکی از لای در سرش را تو آورد و با مسخرگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمردیم و اون روی خفن بچه ژیگولمون رو هم دیدیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلامک سیگار را داد دست گلی ، به طعنه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین بچه ژیگول زده شوهرشو ناکار کرده ها ! حواست باشه کار دست خودت ندی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن زل زد توی صورت گلی . چهره ی زشتی داشت ، دندان هایش حال آدم را بهم میزد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش اتفاقی بوده ! واگرنه این بچه ننه رو چه به آدم کشی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی حرصش گرفت . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقی نبود ! خودم خواستم بکشمش ... الانم پشیمون نیستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن نیشخندی زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا ؟ چیکارت میکرد مگه ؟ خیلی وحشی بود ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر کسی شوخی رکیک او را شنید ، با صدای بلندی قهقهه زد ، فلامک از همه بیشتر میخندید . اما زری خوشگله داد زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو چه زنیکه ؟ نمیبینی حالش بده ؟ برو گمشو بیرون ! هری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی نگاهی تشکر آمیز به او کرد و شعله ی فندک را زیر سیگارش گرفت . بلافاصله گلویش به طرز فجیعی سوخت و او را به سرفه انداخت . فلامک سیگار را از بین انگشتانش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاپید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بده من بابا ... تو این کاره نیستی ! بگیر بشین لواشکتو بخور !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با او بود . گلی بارها سعی کرده بود سیگاری بشود ، اما به او نمیساخت . مجبور شد باز روی تختش دراز بکشد ، اما اینبار ملافه را توی صورتش نکشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" دیشب خواب دیدم ، خواب تو رو ... . توی خوابم هر دومون روی تیغه ی ماه نشسته بودیم ، درست کنار هم و دستامون توی دست هم بود و من نمیدونستم چرا دستات مثل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدیما گرم نیست . نمیتونی تصور کنی همه چی چقدر قشنگ و طلایی بود ! تو مدام نگاهم میکردی و حرف میزدی و میخندیدی و من محوت شده بودم و ازت دل نمیکندم . یکدفعه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو از روی تیغه ی ماه سُر خوردی و افتادی پایین . جیغ کشیدم و خیز برداشتم طرفت ، اما تو توی هوا معلق مونده بودی و به دلواپسی من میخندیدی . بهم گفت : کجای کاری دختر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کجای کاری عزیز ، بزرگوار ، دلبر ؟ من نمی افتم پایین ... نه دیگه اینجا هیچ جاذبه ای نمیتونه ما رو از هم جدا کنه ... باور کن ، به جون تو ، نمیتونه ... ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زری خوشگله داشت هنوز حرف میزد ، فلامک هنوز داشت میخندید . اما او دیگر چیزی از حرفهاشان نمیشنید . باز به آنها پشت کرد ، ساق دستش را گذاشت زیر سرش و زل زد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یک خط شعری که با خودکار آبی روی دیوار نوشته بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من سردم است من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" ماه صفر به دنیا اومدم ... دقیقا دهم صفر ! میگن مادربزرگم موقع تولدم گفته : وای به بخت دختری که توی این شب نحس متولد شده ! میگن پدرم به جای اینکه از به دنیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدنم خوشحال باشه ، عین یک دختر اشک میریخته ... میگن حتی نخواست منو بغلش بگیره ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سردش بود . پتوی نمدی کهنه را دور تنش پیچید . وقتی از دادگاه برمیگشت ، آسمان خاکستری و دلگیر بود . فکر کرد لابد حالا برف میبارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" وقتی اون اتفاق افتاد ، تابستون بود ... هوا خیلی گرم بود ! جاوید عرق میریخت ، روی پیشونیش از عرقاش برق میزد . یادم نیست چی بهم گفت ! یعنی حرفاش اینقدر تلخ بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

؟ ... اینقدر زیاد که نتونستم تحمل کنم ؟ ... ولی حقش بود مردن ! وکیلش ازم پرسید : پشیمونی ؟ گفتم : پشیمونم ! اگه زمان به عقب برمیگشت ، هیچوقت هلش نمیدادم پایین ... یه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جور دیگه میکشتمش که بیشتر زجر بکشه ! یه جوری که جون کندنش رو با چشمام ببینم ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین لحظه ای که نام قصاص را از زبان قاضی شنید ، هیچ حسی نداشت . عمه مرجان به گریه افتاد ، امیرحسین سر جا وا رفت ، کمند مات شد ... اما او هیچ حسی نداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نشسته بود روی یکی از صندلی های مخملی سینما و فیلم غم انگیزی را تماشا میکرد . اما هر چه بیشتر زمان میگذشت ، بیشتر میترسید . قلبش گاپ گاپ شروع کرده بود به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تیپیدن ، کف دست هایش عرق کرده بود . سر جا تکانی خورد ، زانوهایش را بغل گرفت و بیشتر توی خودش مچاله شد . چقدر سردش بود ... هیچوقت هم انگار قرار نبود گرم شود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" یه روز خوب میاد ! یه روز خوب میاد ! همه بهم دروغ گفتن ... حتی اون ! فرشته کوچولو همه ی عقده هاشو روی من خالی کرد . عقده ی خراب شدن همه ی رویاهاشو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم گفت : من از زندگی هیچ نصیبی ندیدم . اولادم یکی یکی از دستم رفتن . یک عروسم توی اوج جوونی پر پر شد ، اون یکی دیگه هم که اون جوری از کار دراومد ! دخترم عین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشیش بود که با یک بچه توی شکمش بیوه شد ! دو تا پسرام جوون مرگ شدن ! من هیچی از زندگی ندیدم . تو یکی دیگه آدم باش ... بفهم ! آرزوی من وصلت تو و جاویده ! آخه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا میخوای زجرم بدی ؟ من همه ی عمر زحمتت رو کشیدم ، بزرگت کردم ... حالا توی روی من وانستا ! نمیدونم ... واقعا نمیدونم اون روزی که با هزار زحمت خودشو رسوند بالکن و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نعش جاویدو کف حیاط دید ، چی توی ذهنش گذشت ؟ اگه میتونست باهام حرف بزنه ، بهم چی میگفت ؟ "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زمخت زن نگهبان که توی بند میگشت و اعلام خاموشی میکرد ، برایش خوش ترین آوا بود . بلاخره همه میخوابیدند و دست از سر رویاهای سیاهش برمیداشتند . یک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جایی خوانده بود آدم ها لحظه ی مرگشان ، تمام گناهانشان مقابل چشمشان می آید . جلوی چشم های او ولی فقط گناهان دیگران رژه میرفت . گناهان سیاه اطرافیانش ... همه ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنچه با او کردند !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" به امیرحسین گفتم ، تمومش کن ! من تن دادم ... تن دادم ! توی اون ثانیه هایی که انگار خدا هم منو یادش رفته بود ... جون دادم ! تمومش کن ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرما طاقت فرسا شده بود . از پوست و گوشتش رد شده و به مغز استخوانش رسوخ کرده بود . حس میکرد عزرائیل روی شانه اش خم شده و کنار گوشش نفس میکشد . در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار مرگ نشستن سخت بود ... حتی اگر هیچ دلخوشی توی دنیا نداشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک لحظه این آرزو بر دلش افتاد که ای کاش در جزیره ای گمشده و متروک بود ... جایی که هیچ انسانی گذرش هرگز به آن نمی افتاد ! کاش میتوانست مثل توی فیلم ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خودش کلبه درست کند و با حیوانات حرف بزند و آنقدر بی دغدغه زندگی کند تا یک روز ناغافل توی خواب بمیرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" عمو مسعود میدونست ، از همه چی خبر داشت . زجر میکشید بابت رفتارای جاوید و فقط خدا میدونست من چه لذتی میبردم از زجر کشیدنش ! یک روز اومد توی اتاقم ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست روی لبه ی تختخوابم . نگاهشو ازم می دزدید . گفت : میدونم ، شاید ازم متنفری ! بابت اینکه میتونستم جلوی این وصلت رو بگیرم و نگرفتم ... . رفتم وسط حرفش : هیچ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی نمیتونست کاری بکنه ! این سرنوشت من بود ! بعدش دیدم که شرمندگی داغ شد و صاف نشست وسط قلبش . سرم رو گرفت توی بغلش . گفت : شرمنده تم ... به قرآن محمد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که روسیاهتم ! صداش بغض داشت . حالا اونم میگه نمیگذره از خون پسرش ... میگه نمیگذره ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وجود لرز بدی که به تنش افتاده بود ، اما پتو را کنار زد و روی تخت نشست . صداهای محوی از دور و برش میشنید ، اما تاریکی اغلبشان را از جنب و جوش انداخته بود . از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جا برخاست و یکراست رفت سمت دستشویی ها . لرز داشت . حال خود را نمیفهمید ، حس میکرد دارد توی مه راه میرود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" بهم گفت : اگه تو بمیری چی درست میشه ؟ زمان برنمیگرده عقب ، برمیگرده ؟ گفتم : ازت متنفرم ! گفت : متنفر باش ، ولی مال من باش ! گفت : خوشبختت میکنم ، قول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدم ! بهم گفت خوشبختم میکنه ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را چپاند توی یک از دستشویی ها ، در را بست . چراغی ولی روشن نکرد . لرز بدی افتاده بود توی تنش ، دندان هایش چیلیک چیلیک بهم میخورد . چشم هایش درست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حسابی باز نمیشد . کف دستهایش را گذاشته بود روی بازوهایش و گوشه ی دیوار قوز کرده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" بهش گفتم : تو رو خدا ! تو رو به روح مادرت ! به هر چی فکر کردم براش مهمه قسمش دادم . به فرشته کوچولو هم التماس کردم : مامان جون من میترسم ... مامان جون تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو خدا ! گفت : عاقبت باباتو ندیدی ؟ نمیذارم گلی ... نمیذارم ! گفتم : من که به کسی کاری نداشتم ! شماها بدبختم کردین ، هی گفتین جاوید خوبه ! جاوید آدمه ! من که میدونستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیست ... بچگیامو مگه میشه فراموش کنم ؟! مامان جون من نمیتونم ... من نمیخوامش ! مامان جون تو رو خدا ، به من رحم کن ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست کف کثیف دستشویی ... حالا آزادانه میگریست و برایش مهم نبود دیگران صدای هق هقش را بشنوند . انتظار مرگ سخت بود ... انتظار جهنمی داغ تر از زندگی نکبتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" من گفتم نمیخوامش ! من دلم گیر بود ، روحم گیر بود ... همه ی وجودم گیر بود ! جاوید گفت : تو به خوشگلیت مینازی ! گفت : میخوای با این کارا چیو ثابت کنی ؟ اینکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشغالم ؟ گفت : خوشبختت میکنم گلی ... "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی به در کوبید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالت خوبه ؟ چرا گریه میکنی ؟ بیا بیرون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان بود . سرش را از روی دستانش بلند کرد و زل زد به لامپ خاموش . نفس هایش بریده بریده از سینه اش بیرن می آمد . ناگهان از جا پرید ... دمپایی اش را پرت کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت لامپ . صدای خرد شدن شیشه ی لامپ بلند شد . نگهبان محکم تر به در کوبید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داری چه غلطی میکنی ؟ گمشو بیا بیرون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" وقتی گفتم حاضرم زن جاوید بشم ، چشماش از خوشحالی برق زد . گفت : داری راست میگی مامان ؟ ای الهی دورت بگردم ! از خوشحالی گریه اش گرفت . ولی وقتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاویدو کف حیاط دید ، گریه نکرد . جاویدو من کشتم ... عین سگ کشتمش ! "

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه کوچک از لامپ شکسته را کشید روی رگش ... سوزشی عمیق و بی امان توی تمام تنش پیچید و بعد گرمای لذت بخش خون روی پوست سردش جاری شد . زن نگهبان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت در جیغ میکشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی بیاد کمک !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هلهله ی فرشته کوچولو پیچید توی گوشش ... لبخندی پر حسرت نشست روی لبش . تن سست کرد . قطره اشک داغی از گوشه ی چشمش پایین سرید . داشت میمرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... پس از آن زندگی سخت ... هر چند ، او هیچوقت زنده نبود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخش دوم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ی فرشته کوچولو یک خانه ی حیاط دار دو طبقه در یکی از شلوغ ترین خیابان های آزادشهر بود . خیابانی آنقدر شلوغ که عمو مسعود هیچوقت جا برای پارک کردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینش پیدا نمیکرد و از این بابت مدام غر میزد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک نگاه ساده به در قهوه ای و دیوارهای آجری خانه میشد فهمید که آن خانه قدیمی ترین ساختمان محله است . فرشته کوچولو هر وقت وقت میکرد ، پای اجاق گاز یا موقع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب پاشی باغچه یا موقع بافتن لباس گرم ، ماجرای خریدن آن خانه را برای او تعریف میکرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسعود و مرجان رو زاییده بودم ، دو قلوهامم توی شکم داشتم ... اما هنوز خونه ی پدر شوهرم زندگی میکردم ! خونه ی اونا اون وقتا سناباد بود . سنابادو که میشناسی ؟! ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی خونه ی دراندشتی بود ، ولی من راحت نبودم ! از بس مادرشوهرم بدقلق بود ! خدا همه ی مرده ها رو غرق رحمت کنه ، من که بخشیدم ... اما خدابیامرز خون به جیگرم میکرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی همیشه به سختی جلوی خمیازه کشیدنش را میگرفت ، این داستان تکراری و این لحن پر از حرص را از بر بود . اما هیچوقت وسط حرف فرشته کوچولو نمیپرید تا بحث را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عوض کند . خب او همین بود دیگر ... دوست داشت چیزی را صد بار تعریف کند و گلی هر صد بار وانمود کند که شنیدن این حرفها برایش جالب است ! بعد برای اینکه نشان دهد واقعا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشش به دهان اوست ، میگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که باورم نمیشه کسی بتونه شما رو اذیت کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و فرشته کوچولو با آب و تاب بیشتری ادامه میداد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون که آره مادر ، من احترامش رو همیشه حفظ میکردم ! اما خب به جایی رسیدم که دیدم دیگه نمیتونم ! به پدربزرگت هم گفتم ... گفتم ، علینقی خان من دیگه نمیتونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و آنوقت پدربزرگ زمین این خانه را خرید و کم کم دیوارهایش را بالا آورد و سرپناهی برای عهد و عیال ساخت . آن روزها که آزادشهر بیابان برهوت بود و هر کسی از راه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میرسید متلک بارشان میکرد ... اما حالا شکر خدا شده بود ناف مشهد ! حتی یک بار فرشته کوچولو ادعا کرده بود که نقشه ی خانه را هم خود زن و شوهر دوتایی کشیده اند . هر کسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این لاف او را میشنید ، از تعجب به خنده می افتاد . اما برای گلی اصلا مسئله ی تعجب آوری نبود . چون نقشه ی خانه کاملا همان چیزی بود که از پدربزرگ و مادربزرگ دیکتاتور و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مستبدش انتظار میرفت . قرینگی آزار دهنده ی فضا کاملا در شان فرشته کوچولو و علینقی خان لشگری بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ... یکی از هزاران چیزی بود که توی زندان دلتنگش میشد . توی زندان یاد گرفته بود دلتنگ خانه شود . یاد گرفته بود خانه هرچقدر بد ، هرچقدر هم دلگیر باشد ، ولی خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

است ! خانه یعنی امن ترین نقطه ی دنیا ... توی زندان یاد گرفته بود دلتنگ خانه شود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه ی او همیشه همان خانه ی فرشته کوچولو بود . چه آن وقت هایی که هنوز یک بچه بود و چه حتی وقتی ازدواج کرد ، گل آویز توی همان خانه بزرگ شد و به همان اتاقی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خو گرفت که پر از کتاب های شعر و رمان بود و وقتی پنجره اش را باز میکرد شاخه های شلخته ی درخت شاهتوت میریخت داخل . چشم هایش را که میبست میتوانست تمام آن خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ی پر زرق و برق ، سانت به سانت و آجر به آجرش را به خاطر بیاورد . آن حیاط بزرگ و باغچه ی پر دار و درخت ، آن پذیرایی وسیع مستطیلی شکل با چیدمان کاملاً یکدست و قرینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

... آن همه وسایل عتیقه و گرانقیمت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز توی زندان دائم با خود فکر میکرد که لابد پس از مرگ فرشته کوچولو خانه اش را هم لخت کرده اند . یادش می آمد چشم های پری سیما خانم همیشه دنبال سرویس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چای خوری پایه نقره داخل گنجه دو دو میزد و عمه مرجان تمام ترمه ها را حق خود میدانست . خب لابد حالا گنجه را خالی کرده اند ، ترمه ها را هم بین خودشان تقسیم کرده اند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها چیزی که همیشه در ذهن او سر جای خود باقی میماند و دست نمیخورد ، تابلوی بزرگ خانوادگی روی دیوار پذیرایی بود . همان تابلویی که فرشته کوچولو و شوهرش روی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی های لهستانی وسط قاب طلایی رنگ نشسته بودند و با لبخندی تکبرآلود و مرموز زل زل به دیگران نگاه میکردند . بالای سرشان اولادشان ایستاده بودند . سمت راست عمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرجان بود و شوهرش قاسم خان کوشکی ، سمت چپ عمو مسعود بود و شعله . ماهان و مازیار هم وسط ایستاده بودند و رو به دوربین میخندیدند . آن عکس برای فرشته کوچولو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باارزشترین دارایی اش بود ، چون اوج اقتدارش را به رخ میکشید . وقتی خوشبخت خوشبخت بود ... وقتی هر چهار اولادش را کنار هم داشت . عمه مرجان و شعله هر دو باردار بودند و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو پسر در شکم داشتند . حتی عمو مسعود هنوز شعله را دوست داشت . اما پس از آن عکس بود که همه چیز بهم ریخت . ماهان شهید شد ، علینقی خان دق کرد و مرد ، مسعود به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنش خیانت کرد و مازیار دل بست به یک هرزه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا از آن دوران خوش فقط همان عکس باقی مانده بود که محصور در یک قاب طلایی احتمالاً هنوز روی همان دیوار به دار آویخته شده بود و به خانه ی لخت و خالی نگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئناً هیچکسی جرات نمیکرد به ته مانده ی رویاهای فرشته کوچولو دست بزند و آن را از دیوار پایین بکشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معمولا هر شب پنجشنبه عمو مسعود و عمه مرجان با خانواده هاشان میهمان فرشته کوچولو میشدند . پنجشنبه ها جهنمی ترین روز خدا بود ! اما آن روز فرشته کوچولو زودتر از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موعد مقرر آنها را احضار کرده بود . لابد میخواست همه یشان را بابت خواستگاری پسری به قول خودش اجنبی از گیسو و بدتر پاسخ مثبت گیسو به این پسر اجنبی به صلابه بکشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه مرجان با امیرحسین و غزاله آمده بود . ولی عمو مسعود و پری سیما فقط با کمند آمده بودند . فرشته کوچولو نشسته بود روی بالاترین مبل نشیمن ، پا روی پا انداخته بود و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شدت خشم مثل ماری زخمی هیس هیس میکرد . عدم حضور گیسو بیشتر عصبی اش کرده بود ، اما هیچکسی از خشم او خود را نباخته بود . تنها موجود غمگین جمع ، گل آویز بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که مجبور شده بود کلاس و دانشگاهش را از دست بدهد و بنشیند توی خانه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه با فنجان های چای از آشپزخانه خارج شده بود که فرشته کوچولو شروع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیسو کجاست ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پری سیما توی مبلش جابجا شد ، عمو مسعود با خونسردی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خم شد مقابل او ، عمو مسعود فنجانی برداشت . فرشته کوچولو صدایش را بلند کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشم باشه ، خوشم باشه ! هر دم از این باغ بری میرسد ! بی عقد و نکاح با پسره میفرستیش پی الواتی ! خوش به غیرتت آقا مسعود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی سینی را جلوی پری سیما گرفت . پری سیما فنجانی برداشت و زیر لب گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با اون پسره نیست ... با دوستاش رفته سینما !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خواست بپرسد ، این وقت شب ؟! اما حرفش را قورت داد . حوصله ی نگاههای خشمگین عمو مسعود را نداشت . عمه مرجان و امیر حسین هم فنجانی چای برداشتند و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تشکر کردند . نگاه خندان امیرحسین حتی یک لحظه از روی صفحه ی موبایلش کنده نمیشد . فرشته کوچولو با بغض گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوام بدونم من اینقدر غریبه ام که ارزش یک مشورت معمولی رو هم نداشتم ؟ یعنی دیگه اینقدر باید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو مسعود دوید وسط حرفش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر من ، عزیز من ! چرا آخه خون خودتو کثیف میکنی ؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده ، مام جواب قطعی ندادیم بهشون ! معلومه که بدون اجازه ی شما کاری نمیکنیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من اجازه نمیدم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی سینی را گرفت جلوی غزاله و کمند . کمند یک فنجان برداشت و غزاله به سردی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخورم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه متنفرش صاف چشم های گلی را نشانه گرفته بود . گل آویز بی اعتنا به او یک فنجان چای مقابل فرشته کوچولو گذاشت و کنار او نشست . فرشته کوچولو باز گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوام بدونم من کلا چند تا نوه دارم که همینا رو هم میدین دست غریبه ها ؟! یعنی حقم نیست ازتون بخوام ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو مسعود با لحنی هشدار گونه حرفش را قطع کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته کوچولو ساکت شد و نگاه حسرت بارش را به امیرحسین دوخت . همه ی آرزویش این بود که امیرحسین یکی از دخترهای مسعود را خواستگاری کند . گیسو که نشد ، اما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید کمند میشد . اما گل آویز میدانست که این یکی هم شدنی نیست . دل امیرحسین جای دیگری گیر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو مسعود برای اینکه بحث را عوض کند ، از او پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چه خبر ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش سرد ، ولی پر از احساس مسئولیت بود . گل آویز آهسته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نرفتی تهران ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تهران ؟ برای چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیگفتی دوستات برای نمایشگاه کتاب میخوان برن تهران ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز ابروهایش را بالا انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان ! نه ... نشد دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و نگاه دلخوری به فرشته کوچولو انداخت . فرشته کوچولو باز بهانه دستش آمد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نکرده ! همین شماها دختراتون رو باری به هر جهت بار آوردین بسه ! این یکی رو بذارین مال من بمونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله و کمند نفرت بار ترین نگاهشان را پرت کردند سمت گل آویز و گلی از درون مچاله شد از حقارت مال دیگری بودن . موبایلش توی جیبش لرزید ، نگاهش هوشیار شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کرد شاید اوست که زنگ میزند . نفسش را فوت کرد بیرون و بعد از جا بلند شد . نگاه همه همراه او کشیده شد بالا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزه ... دوستم زنگ میزنه ، میرم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه مرجان دوید وسط حرفش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو عزیزم ، برو راحت باش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی نفس راحتی کشید و به رویش لبخندی زد . بعد موبایلش را از توی جیبش در آورد و توی حیاط رفت . تا در سالن را بست ، تماس قطع شد . توی هوای آزاد چند نفس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمیق کشید و نشست روی پله های ورودی . پیامکی برایش رسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا جواب نمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست همان لحظه به او زنگ بزند ، اما پشیمان شد . میترسید کمند یا غزاله گوش ایستاده باشند ، تازگی ها غزاله زیاد زاغش را چوب میزد . پاسخ داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیتونم الان حرف بزنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه بعد جواب داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره عزیزم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس توی سینه اش بند آمد ، قلبش ضربان گرفت . یک حس لذت و خوشی ناب همه ی تنش را بغل گرفت . چقدر عزیزم گفتن های او با دیگران فرق داشت ! چقدر شیرین تر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خوش آهنگ تر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزی شده گل آویز ! امروز یه خانمی اومده بود طلافروشی ، با عمو مسعودت بحث میکرد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم نشست روی پیشانی گلی. فوری تایپ کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم و دل زن عمو روشن ! حالا کی بود اون خانم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود پاسخش رسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر میکنم ، مادرت بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس توی سینه اش برید . تنش در عرض چند صدم ثانیه یخ بست ، انگار جریان خون توی رگ هایش متوقف شد ... بعد ناگهان آتش گرفت ! مادرش ... مادری که تا آن لحظه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط اسمی بود توی شناسنامه ، حالا احتمالا با عمو مسعود رابطه داشت ! با دست هایی لرزان به سرعت تایپ کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی ؟ از کجا فهمیدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز برایش پیامی رسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئن نیستم ، حدس میزنم ! فقط دیدم که با هم بحث میکنن ، بعد شنیدم که به مسعود خان گفت کاری نکنه بیاد همه چی رو بذاره کف دست گلی! راستی ، اسم مادرت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی سر جا خشک مانده بود ... آن زن مادرش بود یا نبود را نمیدانست ، اما مطمئنا رازی در زندگی اش جریان داشت که عمو مسعود نمیخواست فاش شود . انگشتانش به کندی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی اسکرین موبایلش چرخیدند ... چهار حرف کنار هم چید و بعد پیام را فرستاد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای باز شدن در حیاط او را به خود آورد و نگاه ترسیده اش را از صفحه ی موبایلش جدا کرد . جاوید آمد توی حیاط .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز بلافاصله از جا پرید . حال بدی داشت ، از درون میلرزید . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سـ ... سلام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش توی سینه بند آمده بود . انگار کسی او را از توی بهشت بیرون کشیده و انداخته بود وسط جهنم . جاوید فقط نگاهش میکرد ... از همان نگاههایی که مثل تیزی خنجر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تنش خط می انداخت . پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چیکار میکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فوری خواست توضیح بدهد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی ... من ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساکت شد ، لب هایش را روی هم فشرد . به جاوید که میرسید لال میشد ... همه ی کلمات از ذهنش فرار میکردند . نگاه جاوید روی موبایلش ثابت ماند ، بلافاصله گل آویز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موبایلش را توی مشتش پنهان کرد . جاوید سرش را تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو داخل !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز دیگر معطل نکرد ، مثل تیری که از چله ی کمان رها شده باشد دوید داخل خانه ... و خود را توی اتاقش حبس کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه بود ، خیلی بچه بود ... شاید شش هفت سال بیشتر نداشت . شب سیزده بدر بود و همه توی عمارت باغ سیب خوابیده بودند . نیمه شب از خواب پرید و نگاه وحشت زده اش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را دور تا دور اتاق خاکستری چرخاند ... همه خواب بودند . عمه مرجان نزدیک در خواب بود ، غزاله را سفت گرفت بود توی بغلش تا سرما نخورد . بعد کمند و گیسو بودند ... اما فرشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچولو نبود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست کشید به جای خواب مادر بزرگش که حالا سرد شده بود . دلش را ترسی عجیب برداشت . توی آن سن و سال هنوز شب ها توی بغل مادر بزرگش میخوابید ، حالا که نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیتوانست آرام و قرار بگیرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته از جا برخاست ، از روی پاهای لاغر دو قلوها رد شد و خودش را رساند به در . مراقب بود صدای لولاهای در عمه مرجانش را بیدار نکند ... رفت بیرون . در اتاق خواب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو مسعود و پری سیما بسته بود . جاوید و امیر حسین پای تلویزیون و پلی استیشن به خواب رفته بودند ... پتوی نازکی روی تنشان بود . معلوم بود فرشته کوچولو وقتی از کنارشان رد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده ، رویشان را پوشانده تا سرما نخورند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهسته رفت بیرون . چراغ گرد سوز فیروزه ای که همیشه روی ایوان روشن بود ، حالا نبود ... لابد فرشته کوچولو آن را برداشته و با خود برده بود . گلی جلو رفت ، صدایش را

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بالا برد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاسخی نشنید . از پله های ایوان پایین رفت ، کف پاهای عریانش از تماس با مرمرهای سرد زق زق میکرد . انگارکسی یخ پاشیده بود روی زمین ، باغ در سکوت فرو رفته بود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنقدر تاریک بود که عمقش را چشم نمیدید . باز صدا کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عوعوی سگ نگهبان بلند شد ، قلبش توی سینه گاپ گاپ تپیدن گرفت . خواست برگردد توی اتاق خواب ، اما متوجه در نیمه باز زیر زمین شد . فکر کرد لابد فرشته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوچولو رفته آنجا . پا تند کرد تا زودتر خود را به مادر بزرگش برساند . از چند پله ی کوتاه مقابل زیر زمین پایین رفت ، در نیمه باز را به داخل هل داد ... در با صدای قیژ رعب آوری باز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شد . بلافاصله صدای فرشته کوچولو را شنید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی اونجاست ؟ جلوتر بیا ببینمت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز توی آن ظلمات او را نمیدید . وارد زیر زمین شد ، چند قدم کورمال کورمال رفت سمت شعله ی کمرنگ چراغ گرد سوز .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم ، مامان جون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آه ، تویی ؟ اینجا چیکار میکنی ، عزیزم ؟ دیدی من نیستم بد خواب شدی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی جلو رفت ، مراقب بود توی آن تاریکی پایش به چیزی گیر نکند . کمی بعد دست چروکیده ولی نرم فرشته کوچولو را توی دستش حس کرد ، جلو رفت و خود را در آغوش او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انداخت . فرشته کوچولو گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بذار صورتت رو ببوسم ! ممنون که اومدی ، تنهایی روح منو میخوره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوسه اش نشست روی پیشانی گلی ، بعد تنش را رها کرد . گل آویز نشست روی صندوق بزرگ چوبی ، روبروی مادربزرگش . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون ، چرا بیدارید ؟ دوست ندارید بخوابید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب بیخوابی زد به سرم ، عزیز دل ! یاد گذشته ها افتادم ، یاد بچه هام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تلخی زد ، کمی خم شد سمت گلی ... زل زد توی چشم های درشت و معصومش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دو تا پسر دیگه داشتم ... که خدا اونا رو ازم گرفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا گرفت ، مامان جون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونم ، شاید لیاقت داشتنشون رو نداشتم ! ماهان پسر خاصی بود ... از همون اول با بقیه فرق میکرد ! انگار یک فرشته ی به تمام معنا بود ... برای فرشته شدن فقط دو تا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بال کم داشت که وقتی شهید شد اونا رو هم از خدا گرفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانی ... مگه فرشته ی مرد هم داریم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته کوچولو خندید ... صدای خنده اش انعکاس پیدا کرد میان دیوارهای نم زده ی زیر زمین . به شوخی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم ... آره که داریم ! بعضیاشون حتی سیبیل دارن ! ماهان منم سیبیل داشت ... یک سیبیل کم پشت که تازه پشت لبش سبز شده بود ! خدا منو بلا گردون قبرش کنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی از حرف های او سر در نمی آورد . پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابای منم فرشته بود ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرشته کوچولو ثابت نگاهش کرد ، خنده اش حالا ته کشیده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نبود ! مازیار شکل ماهان نبود ... شبیه مسعود بود ! یه گرگ بود ... یه گرگ ساده دل که افتاد توی دام حوا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گل آویز لغزید سمت کتاب بزرگ روی پاهای مادر بزرگش ، پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون ... چی داشتید میخوندید ؟ داستانه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میخوندم ؟ ... عزیزم ، اینو میگی ؟ من چیزی نمیخوندم ، داشتم عکسای قدیمی رو تماشا میکردم ! تو هم دوست داری ببینی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلبوم بزرگ و چرمی را دوباره باز کرذ ، عکس ها را یکی یکی به او نشان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین عکس مربوط به پدر بزرگش بود . کت و شلوار مشکی و پیراهن سفیدی به تن داشت و کراوات بسته بود . روی یک مبل مخمل نشسته بود ، پا روی پا انداخته بود و پیپ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس دوم مربوط به دو قلوها بود ، دست دور گردن هم انداخته بودند و رو به دوربین میخندیدند ... به نظر نمیرسید بیشتر از سیزده سال سن داشته باشند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس سوم یک عکس دسته جمعی بود . پدر بزرگ و فرشته کوچولو کنار هم روی یک تخت نشسته بودند . دو و اطرافشان پر از آدم بود . هر سه پسرشان ... دختر نوجوانشان و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از کلفت و نوکرهای قدیمی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گل آویز منگ و سر درگم میان چشم هاشان میچرخید . چشم هایی رک زده و عجیب که خیره خیره نگاهش میکردند و انگار از دل تاریخ ضجه میزدند . فرشته کوچولو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را نوازش وار کشید روی عکس :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر خوب بودیم ... چقدر خوشبخت بودیم ! دیگران چشم نداشتن خوشبختی ما رو ببینن ... دیگران نتونستن پسرام رو کنار من تحمل کنن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه هایش لرزید ، هق هق زد ، اما چشم هایش هنوز خشک بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمه ی اشکم خشکیده ، سالهاست که اشکی نمیریزیم ... حتی وقتی شوهرم مرد ! بعد از مازیار و ماهان هیچ اتفاقی دیگه بد نبود ... ارزش اشک ریختن نداشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نالید ، از ته قلبش نالید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه دردایی توی زندگی هستن که از بس وحشی ان اصلا حسشون نمیکنی ! اینقدر کاری ان که اصلا دردشون رو نمیفهمی ... خدا نکنه به این دردا مبتلا بشی ، دخترکم ! خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه روزی برسه که مثل من زیر فشار درد فلج بشی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش را گذاشت روی تصویر سه رخ و مات دختر بچه ای ... گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این حواست ! میبینی ؟ مادرته ! عروس منه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید ، تلخ و بی تفسیر :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلفتم بود ! هم خودش ، هم مادرش ! مادرش برامون رختشویی میکرد ، دل علینقی خان لرزید ! طلسمش شد ... بعد مازیار طلسم دخترش شد ! جادو بود که افتاد به خرمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگیم ، گلی ! جادو پسرم رو ازم گرفت ! شوهرم رو گرفت ! همه ی زندگیمو ازم گرفت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز نگاه کرد به تصویر مادرش ... به سه رخ دختربچه ای که از بس مات بود و کهنه اجزای چهره اش قابل تشخیص نبود ! اما عکس مادرش بود ... تنها عکسی که از او

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت ! انگار کسی پنجه میخراشید به قلب کوچکش . چشم هایش را به سرعت بست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون ... من اینا رو نمیشناسم ! من نمیشناسمشون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گریه افتاد . چه وحشتی کرده بود ! فکر میکرد وسط جمعی از ارواح ایستاده است . فرشته کوچولو شانه های او را گرفت ... آلبوم عکس از روی پاهایش سر خورد و روی زمین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افتاد . صورتش زیر نور کمرنگ چراغ گرد سوز سایه روشن خورده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزکم ... عزیزکم گریه نکن ! تو یادگار مازیاری ! ماهان رفت و پشت سرش هیچی برای من یادگاری نذاشت ! اما تو هستی ! تو مال مازیاری ! تو دلخوشی منی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گل آویز را در آغوش گرفت ، صورت خیسش را به تخت سینه اش چسباند ... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت برف میبارید ، تند و بی امان . همه ی کوچه ها و خیابان ها را پوشانده و کمر درختهای عریان را خم کرده بود . گلی نشسته بود روی کاناپه ی خانه ی عمه مرجان، چای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمه سردش را مزه مزه میکرد . با اینکه همه ی شوفاژها روشن بود ، اما هنوز دلش نیامده بود پالتوی گرم قرمز رنگش را از تن خارج کند . ماهواره داشت تبلیغ کپسول لاغری پخش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکرد ، غزاله زانوهایش را گرفته بود بغلش و با دقت نگاهش را دوخته بود به صفحه ی تلویزیون . گیسو سرش را از روی موبایلش بلند کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با این چیزا آدم لاغر نمیشه ! فقط باید ورزش کنی ... فقط و فقط ورزش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تبلیغ تمام شد ، یک موزیک ویدئو پخش شد . غزاله تکانی به خود داد و با بی حوصلگی تکیه زد به کوسن های رنگی پشت سرش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا تو ام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی خواست بگوید توپ گردی مثل غزاله با ورزش هم لاغر نمیشود ، اما نگفت . حوصله ی جر و بحث کردن با او را نداشت . در دستشویی باز شد ، کمند بیرون آمد . دست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

های خیسش را چند بار کشید به شلوار کتان صورتی کمرنگش . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها من حوصله ام سر رفته ! خب بیاید یه کاری کنیم دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو انگار خداحافظی کرده بود با نامزدش ، موبایلش را سُر داد توی جیب شلوارش و خمیازه ای کشید و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیکار کنیم مثلا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله از جا بر خاست . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برم ورق بیارم ، حکم بازی کنیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی نشست روی لب های گل آویز . حکم بازی مورد علاقه ی جاوید بود ، چقدر بدبخت بود غزاله که برای جاوید جلوی چشم های خواهرانش پر پر میزد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله که رفت ، کمند از گیسو پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با سهیل اس ام اس بازی میکردی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو چانه اش را بالا انداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی میگفت ؟ لابد باز میخواست باهاش بری ددر دودور ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه گیسو توفانی شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نامزدمه ، کمند ! حق ندارم باهاش برم بیرون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا خوشش نمیاد تا وقتی عقد نکردین ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو دوید وسط حرفش :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشش نمیاد که نمیاد ! خسته شدم از بس از همه تون حرف شنیدم ! اون از مامان جون که حتی حاضر نشد شب خواستگاریم بیاد خونه مون ، اون از بابا که هی به رفت و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آمدامون و تلفنامون گیر میده ... اینم از تو که واسم شدی معلم اخلاق !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمند چیزی نگفت . گیسو نفسش را فوت کرد بیرون ، برگشت به طرف گل آویز و نگاه تیزش را پرت کرد سمت او :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز نری همه ی حرفامو بذاری کف دست مامان جون ها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گل آویز تکانی خورد ، سر چرخاند سمت او و متحیر نگاهش کرد . ولی بعد نیشخندی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا ! مگه کلاغم من ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره ی نامحسوسش به پوست سبزه ی گیسو ، مثل همیشه به هدف نشست و خون او را به جوش آورد . گیسو شانه هایش را صاف گرفت و متنفر گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستی ! تو هیچی نیستی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمند اسم خواهرش را سرزنش آمیز صدا کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیسو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیسو نگاه بیزارش را از گلی گرفت ، زیر لب زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عفریته !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزاله باز برگشت توی نشیمن ، جعبه ی معرق کاری شده ی ورق ها توی دستش بود . نشست کف زمین و ورق ها را ریخت وسط فرش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پایه ها بیان وسط !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو قلوها به سرعت رفتند سمت او ، کف زمین چهار زانو نشستند . گل آویز از جایش تکان نخورد . کمند ورق ها را برداشت و زیر و رو کرد . پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو نمیای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخاطبش گلی بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیام ! حوصله ندارم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی اصرار نکرد . گل آویز پاهایش را کشید توی بغلش ، گونه اش را چسباند به زانویش . نمیدانست وقتی هیچ کسی چشم دیدنش را نداشت ، عمه مرجان چرا اینقدر اصرار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میکرد که او هم حتما باید توی دورهمی های دخترانه شرکت کند . این چیزها همیشه عذابش میداد ، اما کسی نمیفهمید . همه فقط میخواستند به زور او را بچسبانند به خانواده ای که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس میکرد کوچک ترین تعلق خاطری نسبت به هیچکدامشان ندارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاست . پالتوی قرمزش را از تن در آورد و مرتب گذاشت روی کاناپه . بی توجه از کنار دخترها رد شد و رفت توی آشپزخانه . عمه مرجان نشسته بود پشت میز ناهار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوری ، پیاز خرد میکرد . بوی خوش آش رشته پیچید زیر بینی گل آویز ، لبخند پررنگی نشست روی لب هایش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کمک لازم ندارید ، عمه جون ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه مرجان سر بلند کرد ، به رویش لبخند زد . چشم هایش پر از اشک بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عمه جون ، برو پیش بقیه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گلی یک صندلی عقب کشید و پشت میز نشست . دست دراز کرد چاقو را از عمه بگیرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست دارم به شما کمک کنم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تخته کار را کشید سمت خودش ، چاقو را فرو کرد توی شکم پیازهای بنفش . عمه مرجان از جا برخاست ، رفت سمت سینک و صورتش را آب کشید . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش عمه جان ، قسمت سختش افتاد به تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره کرد به پیازها . گل آویز چند بار پشت سر هم پلک زد تا سوزش چشم هایش کم شود . گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا ، چیزی نیست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • چرت

    00

    مزخرف ترین و چرت ترین که تا حالا خوندم هیچ وقت این رمان رو نخونید این همه رمان رو خوندم و آخرش ناقص و مزخرف تمام شد بیخودی وقتمو هدر رفت

    ۴ روز پیش
  • فاطمه

    ۳۶ ساله 00

    رمان جالبی بود آدمو مجبور ب همراهی میکرد .دوسش داشتم .پیشنهاد میدم بخونید

    ۲ هفته پیش
  • نجمه دولت آباددی

    ۵۲ ساله 00

    داستان عالی بود خیلی زود با متن و جمله ها خو گرفتم اما پایان داستان ناقص بود اما در کل عالی

    ۲ هفته پیش
  • زهرا

    ۱۹ ساله 01

    انتظارم از اخر داستان بیشتر بود اینکه بدونم گلی وقتی فهمید چی کشید اما رمان و دوس داشتم چون پایان خوش برای فیلماس و داستانای الکی من اینجا حس گلیو درک کردم سر رفتار مادر بزرگش موفق ترین باشی

    ۴ هفته پیش
  • غریبه

    00

    بااین که دوست نداشتم اخررمان اینطورتموم بشه اما موضوع ومتن،جمله بندیها عالی بود

    ۴ هفته پیش
  • رها

    00

    چقدددر دوس داشتم اون مادربزرگ خرفت گلی و بکشم.. اون زندگیه گل آویزو ب گند کشید

    ۲ ماه پیش
  • باران

    ۴۹ ساله 00

    عالی بود نویسنده عزیز خسته نباشی

    ۴ ماه پیش
  • راضیه

    00

    رمان خوندم، خوب بود ولی آخرش بد تمام شد

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه

    ۱۹ ساله 01

    واقعن رمان قشنگ و نوستالژی بود

    ۵ ماه پیش
  • رفیه

    ۱۹ ساله 00

    خیلی رمان قشنگی بود ولی اخرش تلخ شد در هر صورت دوسش دارم بخونید حتما جالب و متفاوت بود، ی جورایی حس گلی رو درک میکنم وقتی از ی نفر واقعا متنفری حتی اگ بهترین چیزای دنیا رو برات بگیره هم ارزش نداربرات

    ۵ ماه پیش
  • زهرا

    ۲۱ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی چرا آخرش نا معلوم شد یعنی گل آویز فهمید خواهر برادرن باقی داستان مسعود واقعا آبتین را به جایگاه اصلیش رساند یا نه

    ۶ ماه پیش
  • رزا

    00

    رمان خوبی بود نسبت به بقیه رمان ها با موضوع تکراری که خونده بودم نویسنده قلم خوبی داشت و همه چیو خوب توصیف میکرد اما بنظرم باید یکم دیگه ادامه پیدا میکرد تا گل آویز هم میفهمید آبتین برادرشه

    ۷ ماه پیش
  • شیدا

    ۴۰ ساله 00

    باسلام رمان جالبی بود ولی کاش باچندجمله ازآینده تمام میکردی

    ۸ ماه پیش
  • مینا

    ۳۳ ساله 00

    عالی بود

    ۸ ماه پیش
  • لیلا رحیمی

    ۴۶ ساله 00

    بسیار زیبا بود.ممنون

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.