رمان قمار سرنوشت به قلم coral & makhmal.65
«به نام او»
داغونم تموم بدنم درد می کنه ... لعنتی چه دست سنگینی هم داره ... این راهم انگار کش اومده چرا نمی رسم ... نمی دونم امروز بارهام سنگین تره یا از کتک هایی که خوردم انقدر ضعیف شدم ... بابا این همون راهیه که هفته ای 2 بار میری و میای ... دلم لک زده واسه یک روز استراحت یک روز که فقط خودم باشم و هیچ کس نباشه تا دم به دقیقه بهم دستور بده و فحش و ناسزا بارم کنه
آه الان چه وقت بارون اومدن بود چقدرم شدیده ... لعنتی یادم رفت چتر بیارم حالا باید تا خونه موش آب کشیده بشم تازه چه فرقی می کنه اگه چترم داشتم با کدوم دست من که هر دو دستم پر ... کاش مامان زنده بود اگه بود نمیذاشت این بشه حال و روزم که بشم کلفت بی جیره و مواجب خانم و فاسقای بدتر از خودش
نمی خوام مثل این دخترای زر زرو به نظر برسم اما این بغض لعنتی رو چی کار کنم که از دیشب قلمبه شده تو گلوم و هیچ جور هم پایین نمی ره اگه دیشب گریه نکردم و هر جور فحش و ناسزایی رو تحمل کردم که اون دو تا خوشحال نشن ولی الان که کسی نیست تازه با این بارون شدید اصلا هیچ کس نمی فهمه پس چرا دارم بازم این بغضو فرو می برم ... چشام پر آب شده و اصلا دیگه جلومو نمی بینم ...
دیگه چیزی به اینکه به اون خونه ی عذاب برسم نمونده.. جایی که باید حق من میبود و اون لعنتی با نقشه هاش اونو به دست آورد.. از صدای بوقی شدید به خودم میام انقدر هول کردم که پام می ره توی چاله ی آب می خورم زمین...حالا چی کار کنم همشون ریخت زمین خدایا چه جوری جمعشون کنم...تازه حواسم میاد سر جاش انقدر تو فکر و خیال بودم که اصلا نفهمیدم کی رسیدم به خیابون... زانوم خیلی درد میکنه انقدر که گریم تشدید میشه...همون طور که زانو زدم, به ماشین آخرین مدلی که فقط در چند قدمی ام ترمز کرده سر سری یه نگاهی می کنم ... تند تند دارم وسایلمو می ریزم توی ساکم الانه که دادش بره هوا ... سریع بلند می شم بر می گردم طرفه راننده تا ازش تشکر کنم که تا همین جام واسم منتظر مونده و بد و بیراه نثارم نکرده ... اما انگار خشکم می زنه حتی نمی تونم دهنمو باز کنم چه برسه به تشکر ... چه نگاه سرد و خشنی یه چیزی تو نگاش بود که انگار تا اعماق وجودمو لرزوند ترس برم داشت...نمی دونم چه قدر گذشت که با بوق ماشین های عقبی به خودم اومدم فقط تونستم پاهامو تکون بدم و با عجله از اون جا دور بشم اما تا آخرین لحظه اون دو جفت چشم سرد و خشنی که به من نگاه میکرد تو ذهنم مونده بود.
***
تا الان کدوم گوری بودی ؟ نمی گی هزار تا کار ریخته سرم ؟ خرید چهار تا دونه وسایل انقدر معطلی داره ؟ زود باش مشتری ها منتظرن ... لعنتی فقط مایه عذاب منی مثل اون پدرت بی همه چیزتم نمی میری که حداقلش از دستت راحت بشم...
همونطور که داره می ره طرف سالن صدای غرغرهاشو می شنوم بغضی که از دیشب در حال فرو بردنشم انگار دوباره داره می یاد بالا چشام داره پر آب می شه...
سلام خوشگله چی شده اول صبحی باز صدای شهناز جونو دراوردی...
از صدای چندشش که دم گوشم حالم به هم می خوره عوضی کی اومد تو آشپزخونه که من نفهمیدم ... ازش فاصله می گیرم خودشم می دونه که حالم از اونو مادر کثیف تر از خودش بهم می خوره
آخه دختر جون تو آدم بشو نیستی اون کتکایی که تو دیشب خوردی گفتم کم کمش تا چند روز رام رام شدی ... ولی انگار اشتباه کردم نه عزیزم
بعد در حالی که صداش جدی می شد گفت :یا مثل بچه آدم هر چی می گم گوش می کنی یا بلایی بدتر از دیشب سرت می یارم, تو که منو می شناسی خوشگل خانم
از ترسم نمی دونم چی کار کنم جرات این که چهار تا فحش آبدارم بهش بدم تا دلم خنک بشه رو ندارم, خاک بر سرم ... با اون لبخند چندشش داره بهم نزدیک میشه خدا جون کمکم کن تو که می دونی تو این دنیا غیر از خودت هیچ کسی رو ندارم ... همون موقع شهناز صداش می کنه لب هاشو با حرص رو هم فشار می ده ... خوشم می یاد که از شهناز حساب می بره ...موهامو میگیره تو دستاش در حالی که صورتشو تو موهام فرو می کنه میگه :
فکر نکن می تونی از دستم فرار کنی خانم خوشگله تو اول و آخرش فقط مال خودمی مال خودم, روشن شد ؟
فشاری به موهام می ده و بعد ولشون می کنه...از بس پاهام می لرزه می شینم رو زمین... تنم میلرزه,صدای خندشو وقتی داره می ره بیرون می شنوم دیگه نمی تونم این بغضو تحمل کنم و اشکام می ریزه رو صورتم...خداجون مگه چقدر تحمل دارم...میخوای امتحانم کنی...چی کار کنم خدا...کم آوردم...
تا شب سعی می کنم به هر بهانه ای تو آشپزخونه بمونم و کمتر جلوی شهرام خودمو نشون بدم تو تمام اون لحظه ها فکرم میرفت سمت خودمون ...سمت این خونه و زندگیمون قبل از اومدن شهناز, زندگی که با مامان و بابا چه قدر برام شیرین بود, بغضم رو میخورم تا به اون لعنتی ها یه دلیل دیگه برای مسخره کردن ندم, آره زندگیمون قبل از اومدن شهناز خیلی خوب بود, حتی اون موقعی که مامان رو بر اثر مریضی از دست دادم هم انقدر غصه نخوردم تا الان, چرا بابا به شهناز اعتماد کرد..چرا؟
با صدای شهناز از خاطراتم بیرون میام و به سمت سالن میرم تا ببینم سفارششون چیه؟ بالاخره منم وظایفی داشتم اگه انجامشون نمی دادم شهناز پوستم می کند پس مجبور شدم برای پذیرایی از مشتریا برم تو سالن...
***
تو اتاق محقرم نشستم ... باورم نمی شه خودش بود امکان نداره اشتباه کنم خودش بود ... همون نگاه سرد و خیره ... ولی اون این جا چی کار می کرد ؟ اصلا بهش نمی یاد که اهل اینجاها باشه ... ولی از کجا معلوم آدمای با کلاس تر و پولدارتر از اون رو هم من اینجا دیدم ولی اون ... بازم می رم تو فکر ... صبحی تا رسیدن به خونه همش تو فکر اون نگاه بودم یه چیزی تو اون نگاه بود که منو می ترسوند ولی نمی دونم چی ... وقتی هم که داشتم وارد خونه می شدم سایه ی یه ماشین مثل همون ماشین رو اون طرف خیابون دیدم ... عجیبه یعنی اون بود ؟ نه بابا حتما خیالاتی شدم چه دلیلی داره که دنبالم راه بیفته ... ولی عجیب نیست که دو بار در یک روز اونو می بینم...
***
الان یک هفته است که تو سالن می بینمش در تنهایی و سکوت در دنج ترین قسمت سالن می شینه نوشیدنیش رو سفارش می ده ولی اصلا به میز قمار نزدیک نمی شه ... موقع کارم متوجه نگاه سنگینش روی خودم می شم ... تا جایی که سعی می کنم اصلا بهش نگاه هم نمی کنم و خدا رو شکر وظیفه پذیرایی از اون هم به عهده یک نفر دیگه هست...از سر و وضعش و انعامای خوبی که می ده می دونم شهناز خیلی رو اون حساب باز کرده یعنی خیلی سخت نیست که بخوام بفهمم طعمه بعدی اونه...
***
دیشب صدای پچ پچشونو می شنیدم پس درست حدس زدم شهناز می خواد دست به کار بشه و این دفعه نوبت اونه که بخواد به خاک سیاه بنشونتش ... من که از کاراشون سر در نمی یارم یعنی هیچ وقت نمی ذارن که سردر بیارم ولی این طور که معلومه با تقلب و حقه بازی خیلی ها رو با اون پسره عوضیش بدبخت کردن ... چرا راه دور برم یکیش همین پدر ساده خودم خونه رو که از چنگش دراورد هیچ ، طوری به خاک سیاه نشوندش که وقتی مرد چیزی جز یه معتاد کثیف نبود...آه چه روزای خوبی قبل از ورود شهناز به زندگیمون داشتیم ولی حالا چی خونه رو تبدیل کرده به یه قمارخونه که با دوستای بدتر از خودش سر مردم و کلاه می ذارن, بابای ساده ی منم گول این ظاهر زیباش رو خورد, نمیدونست باطنش چقدر کثیفه, اول با سادگی خودش رو وارد زندگیمون کرد و بعد کم کم وقتی که بابا رو قشنگ مست میکرد ازش امضا گرفت, اینا رو بعدا فهمیدم, چون وقتی با شهناز تو سالن مخصوص تنها بودن من حق ورود به اونجا رو نداشتم و شهنازم به همین راحتی از همین, سو استفاده کرد و راحت اموال بابا رو از چنگش کشید بیرون..اعتیاد بابا هم یه مشکل تازه بود که شهناز از اون استفاده کرد و گاهی تو عالم خماری تمام زندگیمونو از دست بابا گرفت, شهناز واون پسر کثیف تر از خودش, آرخ سر بابا در اثر اعتیاد مرد واین جوری شد که من شدم یه دختر تنها و بی کس, بعد مرگش شهرام خیلی راحت اذیتم میکرد و منی که گل سرسبد خونه بودم الان شده بودم نوکر شهناز خانوم و وسیله ای برای اذیت های شهرام, تا به امروزم نذاشتم اون بلایی که میخواد سرم بیاره, چون هر دفعه خدا خوب کمکم کرده و نذاشته اون خوک کثیف منو اذیت کنه
***
عجیبه امشب که داشتم تو سالن نوشیدنی ها رو سرو می کردم اونو دیدم که برخلاف این 20 روز که فقط سر همون میز کذایی دور از همه می نشست ، سر میز قمار نشسته بود ... نمی دونم این شهناز هفت خط چه جوری تونست اونو بیاره سر میز ... دلم یه جوری شد نمی دونم چرا شاید دلم براش سوخت ... نمی دونه اونها چه نقشه ای واسش ریختن ...
***
از دیشب صدای فحش و ناسزاهای رکیکشون می یاد و قطع نمی شه ... خیلی عصبانین اگه به شهناز کارد بزنی خونش در نمی یاد ... هیچ فکرشو نمی کرد اینطور رو دست بخوره ... باورم نمی شه همه چی از دست رفت همه چی ... حالا باید چه خاکی تو سرمون بریزیم ... اینطور که معلوم شد اون خیلی زرنگ تر از اونا بوده ، و کسی که تو این مدت بازی گردان این بازی بوده اون بوده نه شهناز, خوش خیال که فکر کرده بود ماهی به قلاب افتاده ، شهناز طمع کرد و فکر کرد برنده بازی اونه و هست و نیستش رو سر میز شرطبندی گذاشت ... اما نمی دونست با یکی بدتر از خودش طرف شده ... حالا اینا به کنار من بیچاره چی کار باید بکنم گفته ظرف دو روز آینده باید اینجا رو تحویلش بدیم ... من کجا رو دارم برم ... خدایا ...
***
از موقعی که اون اتفاق افتاد شهناز در قمارخونه رو بست و با اون شهرام عوضی چپیدن تو اتاقشون و به منم گفتن مزاحمشون نشم ... ولی سرشب متوجه نگاه های عجیب شهناز و نگاه های عصبی شهرام به خودم شدم ... ترس برم داشت نکنه دوباره دارن یه نقشه واسم می کشن ... از ترسم رفتن تو اتاقم و درو بستم و گوشه تختم کز کردم ... خدایا ...
***
نمی دونم کی خوابم برد که از صدای زنگ در بیدار شدم ... از گوشه پرده نگاهی به حیاط انداختم چی می بینم خودشه با یک مرد دیگه ... این جا چی کار می کنه مگه مهلت تخلیه خونه فردا نیست پس اون واسه چی اومده ؟ ... صدای گفتگوشون که دارن وارد سالن می شن رو خوب نمی شنوم یعنی چی شده ؟
***
باورم نمی شه غیر ممکنه حتما دارم خواب می بینم ... پس این دلشوره لعنتی که از سرشب به جونم افتاده و اون نگاه ها الکی نبود ... خدایا یعنی من انقدر بدبختم که می خوان منو با این قمارخونه لعنتی طاق بزنن ... شوری اشکمو حس می کنم تمام صورتم خیس خیس ... صدای هق هق گریم بلند می شه...
آخر شب بعد از رفتن اونا صدای نعره ها و فریاد های شهرام رو می شنیدم که لحظه به لحظه به اتاقم نزدیک تر می شد ، مثل دیوونه ها در اتاقمو باز کرد اومد تو اصلا فکرشم نمی کردم که چه اتفاقی افتاده ... فکر کردم دوباره مست کرده ولی اون مست نبود فقط عصبانی بود:
نمی ذارم اون مال من, مال من ... خودت گفتی خودت گفتی که میدیش به من ... فکر کردی واسه چی تو این خراب شده ات موندم و هر چی گفتی تحمل کردم ... نمی ذارم بازیم بدی نمی ذارم ...
صدای فریاد شهناز بلند شد : حالا می گی چی ؟ می خوای چی کار کنم ؟ خودت دیدی چه جوری به خاک سیاهمون نشوند ... دیدی که تنها شرط این که همه چی رو به ما برگردونه اینه ...
و بعد با نفرت نگاهی به من انداخت ... منم در حالی که گوشه تختم کز کرده بودم با چشای از حدقه دراومده فقط زل زده بودم بهشون ... اصلا مغزم کار نمی کرد ... اونا داشتن درباره چی حرف می زدن ؟
صدای فریاد شهرام رو شنیدم که گفت : همین که گفتم نمی ذارم تو بهم قول دادی ...
قول دادم که قول دادم ... حالا کارت به جایی رسیده که به خاطر این دختره عوضی تو روی من وایمیستی ؟ ... وضع الانمون رو نمی بینی ؟ من که تو رو خوب می شناسم می دونم که دو روزه دیگه اینو ول می کنی می ری دنبال یکی دیگه ... پس وضع رو از اینی که هست بدتر نکن ...
بعد در حالی که دست اونو گرفته بود و انگار داره با یک بچه حرف می زنه اونو از اتاقم بیرون برد و صداشونو می شنیدم که می گفت : خودم یه دختر بهتر از این واست پیدا می کنم
چه جالب جوری حرف می زدن که انگار اصلا من اون جا وجود ندارم یا شایدم اصلا منو آدم حساب نمی کردن که داشتن در مورد زندگی و آینده من این طوری برنامه ریزی می کردن ...
نمی دونم چقدر گذشته ... ولی باید فکر کنم با گریه که قرار نیست به جایی برسم ... نمی ذارم ... انقدر بی دست و پا نیستم که بذارم اینا این کار رو باهام بکنن از این جا می رم آره تنها راه فراره باید فرار کنم ... سریع بلند می شم انقدر ترسیدم و همه وجودم می لرزه که حتی هیچ وسیله ای هم بر نمی دارم فقط می خوام ازشون دور بشم ... سریع لباس می پوشم ... ساعت 1 نیمه شبه می رم طرف در اتاقم و بازش می کنم برقا خاموش و هیچ صدایی نمی یاد آروم می رم طرف در سالن و می رم تو حیاط ... یعنی این احمقا فکر کردن که من این جا می مونم ؟ ... هه چه خوش خیال ... حتی درها رو هم قفل نکردند آروم در حیاط رو باز می کنم و می رم بیرون ...
چه قدر سرده حالا کجا برم ؟ ... اصلا این موقع شب دیوونگی نیست از خونه اومدم بیرون ... اگه مزاحمم بشن چی ؟ ... کوچه خلوت صدای پارس سگ ها از دور می یاد سعی می کنم قدمامو سریع بردارم ولی با وجود این سرما و این ترس مگه می شه ... به راه می افتم، از کنار یک ماشین سیاه رد می شم ... مغزم داره شروع می کنه به کار کردن یک ماشین آخرین مدل و البته به طرز ناخوشایندی آشنا ... صدای باز و بسته شدن در ماشین باعث می شه که از جام بپرم ... انقدر ترسیدم که جرات اینو که برگردم و عقبو نگاه کنم ندارم ... صدای قدم های محکمی رو می شنوم که داره بهم نزدیک می شه قدمامو سریعتر بر می دارم اون صدای پاها داره بهم نزدیک تر می شه ناخودآگاه شروع می کنم به دویدن ... فقط دارم سعی می کنم جیغ نکشم چون با این کار همه رو خبردار می کنم و بدتر می افتم تو هچل چون هنوز تو کوچه خودمون هستیم ... ناگهان با کشیده شدن بازوم به عقب بر می گردم نفسم بالا نمی یاد خودشه ...
پارت 2
با لحن سردی خیره می شه تو چشام :
جایی تشریف می بردین خانم کوچولو ؟
آب دهنمو به زور قورت می دم ...این اینجا چی کار می کنه ؟ یعنی داشته کشیکه منو می داده ... فشار دستشو روی بازوم احساس می کنم و صدای خشنشو می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشنیدم چی گفتی ؟ پرسیدم این وقت شب این جا چه غلطی می کردی ؟ هان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض می کنم اشکام شروع می کنه به پایین اومدن ... اونم زل زده تو چشام ... بدون هیچ حسی فقط زل می زنه بهم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رو خدا بذار برم به هر کی می پرستی بذار برم ... خواهش می کنم من قبل از این که تو پیدات بشه هم به اندازه کافی بدبختی داشتم نذار از اینی که هست بیچاره تر بشم ... تو رو خدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت.... بازم هیچی نمی گه فقط نگاش به صورتمه ... دیگه دارم زار می زنم به هق هق افتادم ... نمی دونم با چه جراتی همین چهار تا کلمه رو هم بهش گفتم ... فشاری به بازوم می یاره :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه بیفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره می شم بهش از پشت پرده اشک می بینمش که داره به طرف خونه حرکت می کنه... باورم نمی شه این همه زار زدم یعنی واقعا روش اثر نداشت ... نمی خوام تسلیم شم شروع می کنم به تقلا, سعی می کنم بازومو از دستش در بیارم ... بر می گرده به طرفم ازم خیلی قد بلندتره ... خم می شه رو صورتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا زبون خوش راه بیفت ... نذار به زور متوسل شم پس مثل یه دختر خانم خوب راه بیفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز نگاش ترسیدم ولی نمی خواستم برگردم برگشتنم مساوی می شد با یه عمر بدبختی ... پس دوباره شروع کردم به تقلا و لگد زدن ولی انگار نه انگار اون ازم خیلی قوی تر بود طوری بازومو چسبیده بود که احساس کردم جاش کبود شده ... با خشونت منو به سمت خونه برد از ترس داشتم خفه می شدم ... اگه شهناز می فهمید فرار کردم منو می کشت ... جلوی در خونه وایستاد و زنگ در رو زد ... نفسم بالا نمی اومد چند دقیقه طول کشید تا صدای خواب آلود شهرام را بشنوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه کیه این وقت شب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم کاویانی ... در رو باز کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه طول کشید تا در باز بشه اونم به خاطر این که احتمالا شهرام شوکه شده بود ... آخه ساعت 2 نصفه شب اون پشت در خونه چی کار می تونست داشته باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ترسم سرجام خشکم زده بود ... دستامو کشید ولی من نمی خواستم برم تو ... اونم که انگار می دونست فشار بیشتری به مچ دستم داد طوری که صدای آخم بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت مجبورم می کنی انگار به غیر از حرف زور با زبون دیگه ای آشنایی نداری پس قبل از این که دستتو بشکونم برو تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هلم داد توی حیاط ... پاهام می لرزید هنوز دستم تو دستش بود ... در سالن باز شد شهناز و پشت سرش شهرام ظاهر شدند هر دو تا خواب آلود بودند ... تازه اون لحظه نگاشون به من افتاد ... صورت عصبانی شهناز لرزه ای به تنم انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا چه خبره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف صحبتش من نبودم ... اونم بدون هیچ احساسی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتره داخل در موردش صحبت کنیم ... شما که نمی خواین همسایه ها هم چیزی در مورد مشکل شما بدونن ؟ یا شاید براتون مهم نیست ؟ که در اون صورت می تونیم همین جا به صحبتامون ادامه بدیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهناز با رنگ پریده در حالی که خون خونشو می خورد از جلوی در کنار رفت و به سمت سالن به راه افتاد منم در حالی که همچنان دستم در دست اون بود به دنبالش به طرف سالن کشیده شدم ... دلم می خواست دستم رو ول کنه تا اون جایی که می تونم از این جا فرار کنم واسه همین پا شل کردم و دستمو کشیدم ولی وقتی نگاه جدیشو دیدم که بهم کرد سعی کردم بدون این که جیکم در بیاد به حرفش گوش کنم و پشت سرش وارد سالن شم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب گوش میدم این جا چه خبره ؟ قرار ما فردا بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهرام عصبی وسط حرفش پرید و گفت : اصلا با اجازه کی دست سوگلو این طوری چسبیدی ؟ ولش کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاویانی در حالی که پوزخند می زد گفت : دارم از داراییم مواظبت می کنم همون کاری که شما عرضه انجامشو نداشتین ... فکر کردین اگه اون فرار می کرد این وسط به ضرر کی بود ؟ ... من ؟ یا شما ؟ من دارم وظیفه شما رو انجام می دم تا بیشتر از این تو هچل نیفتین ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرتیکه ی عوضی جوری به من میگه دارایی انگار من خونه یا ماشینشم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهناز در حالی که معلوم بود خون خونشو می خوره و بدش نمیاد یه گوشمالی حسابی بهم بده رو کرد به منو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو داشتی چه غلطی می کردی ؟ کم زحمتتو کشیدم حالا واسه من هار شدی ؟ فرار می کنی ؟ فکر کردی هیچ کس دیگه مثل من از یه بچه یتیم بی کس و کاری مثل تو مواظبت می کنه ؟ باید از خداتم باشه که دارم یه لطفی بهت می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این که این طور داشت تحقیرم می کرد شکستم ... اشکام همین طور می ریخت پایین ... صداشو می شنیدم که در حال فحش و ناسزا به پدرم بود که چقدر لطف کرده داره از بچه بی کس و کارش نگهداری می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای کاویانی رو شنیدم که با بی حوصلگی وسط حرف اون پرید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتر تمومش کنی من واسه این حرفا اینجا نیومدم ... قرارمون فردا شب بود ولی با این وضعیت نمی تونم زیادم بهتون اطمینان کنم که عرضه مواظبت از اونو داشته باشین ... قرارمون فردا صبح ساعت 9 ... آمادش کنین تا بیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه بلند می شد و به طرف در خروجی می رفت برگشت و با لحن جدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یه چیز دیگه می خوام فردا همین طوری تحویلش بگیرم سالم نه با سر و صورت و بدنی کبود ... واضح بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی تونستم شدت عصبانیت شهناز رو از همون جایی که نشسته بودم هم حس کنم که اگه قدرتشو داشت هم اونو و هم منو زنده نمیذاشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاویانی بعد از نگاهی جدی به اونا بدون این که نیم نگاهی بهم بندازه از در خارج شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شکستن جامی که روی میز کنار دست شهناز بود سکوت داخل اتاقو شکوند ... از ترسم سرمو بالا نمی اوردم ولی می تونستم سنگینی نگاهشو رو خودم حس کنم ... صدای فریادشو شنیدم که گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو گمشو تو اتاقت حیف که کارم گیر اون مردک عوضی شیاد وگرنه بهت نشون می دادم یه من ماست چقدر کره داره ... دیگه واسه من فرار می کنه ... برو گمشو تو اتاقت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هاس تو اتاقم نشستم سرم گیج می ره حالت تهوع دارم ... اصلا دیشب نتونستم بخوابم ... دیگه گریه هم نمی کنم چه فایده داره ... ساعت 7 صبح ، یعنی تا 2 ساعت دیگه سرنوشت منم عوض می شه ... دیشب بعد از این که اومدم تو اتاقم صدای قفل شدن در اتاقو شنیدم ... معلوم بود که شهناز دیگه نمی خواد ریسک کنه ... نمی دونم به شهرام چه وعده وعیدی داده که اونم دور و برم نمی پلکه ... نگاهم دور تا دور اتاقم می چرخه ... یه اتاق کوچیک که فقط یه تخت زهوار در رفته و یه میز و صندلی کوچیک در اون قرار داشت ... نگام به قاب عکس مامانم رو میز می افته ... دوباره چشام پر آب می شه اما نه دیگه نمی خوام گریه کنم ... سرمو رو زانوهام می ذارم ... خدایا کمکم کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی گذشته ولی از بیرونم صدایی نمیاد می دونم دیگه وقت آماده شدن ... بلند می شم کیف کوچکمو بر می دارم چیز زیادی ندارم تا جمع کنم یه دست لباس بر می دارم و یادگاری های از گذشته یک کتاب قدیمی و قاب عکس مامان همین ... چیز دیگه ای ندارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن در اتاقم باعث شد سرم رو از روی زانوهام بلند کنم ...شهناز با عصبانیت بهم می توپه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شو بیا تو سالن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پاهایی لرزان میرم اونجا ... همه هستن شهناز ، شهرام ، کاویانی و همون مرد که اون شب اومده بود ... با دیدن من شروع می کنن به امضا کردن و رد و بدل کردن اسناد ... منم یه گوشه کز کردم و نشستم ... نمیدونم چقدر گذشته که متوجه می شم اون مرد داره خداحافظی می کنه و می ره ... بعد از رفتن اون کاویانی یه بسته بزرگ رو می گیره طرفم و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو اینا رو بپوش و آماده شو وقت رفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التماس نگامو می دوزم به شهناز با این که می دونم که این آدم هیچ رحم و محبتی سرش نمی شه ولی هنوزم کورسوی امیدی ته دلم هست ... ولی زهی خیال باطل ... بلند می شم بسته رو ازش می گیرم و میرم تو اتاقم ... بسته رو باز می کنم دهنم باز می مونه یه دست کت و دامن شیک همراه با پالتو و چکمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه است رو تختم نشستم می دونم هر چی معطل کنم فایده ای نداره پس به ناچار لباسامو عوض می کنم و کیفمو بر می دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از جلوی آیینه قدی راهرو رد می شم از دیدن خودم تو آیینه تعجب می کنم چقدر عوض شدم ... هنوز نگام به خودم تو آیینه است که صدای آه متعجب شهناز منو به خودم میاره اونم داره با تعجب بهم نگاه می کنه ولی قبل از این که چیزی بهم بگه نگاهش متوجه کیف روی دوشم می شه با صدای جبغ مانندی می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکی بهت اجازه داد چیزی از این خونه بیرون ببری ها ؟ فکر کردی میذارم چیزی از اینجا بدزدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل دیوونه ها بهم حمله می کنه و طوری کیفو از روی دوشم می کشه که بندش پاره میشه و قاب عکس مامان می افته بیرون ... اصلا انتظار این کار رو ازش نداشتم با بهت به این صحنه نگاه می کردم که متوجه کاویانی شدم که خم شد و قاب عکس رو برداشت و بعد از نگاه کوتاهی به اون به من خیره شد ... بدون این که چیزی بگم دستم رو برای گرفتن اون جلو بردم بعد از مکثی اونو بهم داد و با لحن جدی ای رو به شهناز گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلطفا سریع وسایلو چک کنید چون ما عجله داریم باید سریعتر بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشهنازم با پررویی تمام نگاهی به داخل کیف میندازه و بعد با نگاهی تحقیرآمیز رو به کاویانی می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نمی خوام نه تو و نه این دختر رو این اطراف ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاویانی فقط پوزخندی می زنه ... می دونم شهناز چه کینه ای ازش به دل گرفته ... کاویانی دستم رو می گیره و منو به دنبال خودش از خونه بیرون می بره ... با این که از این خونه با وجود شهناز و پسرش خاطره ی خوبی ندارم ولی نمی دونم چرا حس آدمی رو دارم که دارن اونو از خانوادش جدا می کنن ... شاید چون تنها آدمای آشنا زندگی من همونان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی نگاهی بهش میندازم ... نیم رخ جذابی داره در حالی که آرنجشو گذاشته روی شیشه و با یه دست رانندگی می کنه تو فکره ... از وقتی که سوار شدیم فقط سکوت بینمون هیچ کدوم حرفی نزدیم ... جلوی بهترین هتل شهر نگه می داره تعجب می کنم یعنی باید اینجا بمونیم مگه اون تو این شهر خونه و زندگی نداره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیاده شو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار در ماشین منتظرمه دوباره دستمو میگیره ... خوب خودم تو هچل انداختم تا حدی که دیگه اصلا بهم اعتماد نداره ... کلیدو گرفت و با آسانسور به طرف اتاقش رفتیم پس قبلا هم اینجا بوده دیگه مطمئنم اون اینجا غریبه ... یعنی قرار از این شهر بریم ... هه چه فرقی می کنه اینجا یا جای دیگه ... من که کسی رو تو این دنیا ندارم پس برام فرقی نداره ... کلیدو تو در انداخت ، کنار رفت و به سردی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرو تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد شدم سوئیت شیکی بود ، بلاتکلیف وسط اتاق ایستاده بودم که در اتاقی رو باز کرد و گفت : می تونی اینجا استراحت کنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل شدم وقتی در رو بست خودم رو روی تخت انداختم ... جونم داره در می یاد خستگی دیشب و استرس و اضطراب این چند روز دیگه داره از پا درم میاره ، خوب الان بهترین فرصته خودش گفت استراحت کن پس می تونم جبران کم خوابیمو بکنم تا سر فرصت بشینم و واسه فرارم از این وضعیت وحشتناک یه فکر درست و حسابی بکنم ... همین طور که رو تخت دراز میکشم و دارم فکر می کنم چشام گرم می شه و بخواب می رم ... وقتی چشامو باز می کنم همه جا تاریکه با همون پالتو و لباس بیرون به خواب رفته بودم ... میرم سمت پنجره اتاق ، پرده رو کنار می زنم ساعت چنده ؟ چقدر زیاد خوابیدم نگام می افته به ساعت داخل اتاق 11:30 ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرات ندارم برقو روشن کنم اگه خواب باشه این بهترین فرصت برای فراره نمی خوام با روشن شدن برق بیدارش کنم ... در رو آروم باز می کنم سالن تاریک یعنی الان خوابیده ؟ اصلا اتاقش کدوم ؟ انقدر اومدنی گیج بودم و خسته که حتی نگاه درستی به اطرافم ننداختم ... پاورچین می رم طرف در قبل از این که دستم به دستگیره در برسه از دیدن نور ضعیفی تو تاریکی سالن جیغ خفیفی می کشم ... همون موقع چراغ گوشه سالن روشن می شه ... وای خدا جون اون که این جا نشسته ... پا رو پا گذاشته و داره با خونسردی سیگار می کشه ... یعنی این وضعیت رو پیش بینی می کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن سردی گفت : داشتی جایی می رفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ... نه ... فقط ... فقط تشنم بود می خواستم برم آب بخورم همین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که سیگارش رو خاموش می کنه از جاش بلند می شه و با خونسردی به طرفم میاد ... منم تا جایی که می تونم خودم رو به در می چسبونم ... رو به روم می ایسته ... سنگینی نگاشو رو خودم حس می کنم ... ولی نمی خوام بهش نگاه کنم ... نمی دونم چرا تا این حد ازش حساب می برم همون روز تو خیابون هم از اون فاصله ، نگاه سرد و خیره اش منو تکون داده بود وای به حال الان که با این قد و هیکل جلوم وایساده ... یه دستشو میاره بالای سرم و تکیه میده به در و خم میشه رو صورتم و با دست دیگه اش چونم رو میگیره و میاره بالا ... ولی من بازم سعی می کنم نگامو ازش بدزدم ... فشاری به چونم میده و مجبورم می کنه بهش نگاه کنم ... زمزمه می کنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب منتظرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگامو ازش دزدیدم چی می گفتم ... نه جرات داشتم راستشو بگم و نه بهش دروغ بگم ... یه فشار دیگه به چونم میده ... داشت گریم می گرفت با بغض گفتم : راست میگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفم پرید : به نفعته فقط راستشو بگی حالا دوباره می پرسم داشتی کجا می رفتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که خیلی سعی کردم ولی بازم یک قطره اشک از گوشه چشمم اومد پایین ... نگاهی بهش کردم دلم به دریا زدم و گفتم : می خواستم از اینجا برم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن آرومی گفت : کجا ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم فقط می خواستم از اینجا برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و قطرات اشک راشونو باز کردن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم در حالی که نگاش رو صورتم می چرخید دوباره زمزمه کرد: خودت بهتر می دونی که حالا توی این شهر غیر از من هیچ کس دیگه ای رو نداری خب فکر نمیکنی حماقت باشه که بخوای از حمایت منم خودتو محروم کنی ؟ فکر می کنی اگه از این جا بری چه سرنوشتی تو خیابونا در انتظارته یا شایدم می خوای دوباره برگردی پیشه اون زنیکه عوضی, ها ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خفه ای گفتم : نه نه ... نمی دونم فقط نمی خوام زندگیم اینجوری بشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه جوری ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کردم تا همین جاشم کلی شجاعت به خرج داده بودم وقتی با اون خیرگی به من نگاه می کنه همینا رو هم بگم ... ولی وقتی نگاه منتظر و سمجشو دیدم فهمیدم تنها راه نجاتم همون جواب دادن به اونه ... در نتیجه به سختی گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم آدمم می خوام واسه زندگیم خودم تصمیم بگیرم و اونجوری که دوست دارم زندگی کنم نه این که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام دیگه کم کم به زمزمه تبدیل شد ... دستشو از رو چونم برداشت به سمت میز رفت سیگاری واسه خودش روشن کرد و در حالی که به دود سیگارش خیره شده بود گفت : خب الان زمان مناسبی واسه بحث کردن در مورد این موضوع نیست ... هر وقت زمانش برسه و تو هم تصمیمی واسه آینده ات گرفتی می تونی بهم بگی منم بسته به شرایط در موردش فکر می کنم و نظرمو بهت می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بهم خیره شد و گفت : ولی الان بهتر برگردی تو اتاقت و به این شبگردی های شبانه ات خاتمه بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لحنش سرد شده بود و از اون آرامش چند لحظه ی پیش خبری نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شر شر بارون منو به سمت پنجره می کشونه ... همانطور که نگاهمو می دوزم به بیرون سرمو به شیشه تکیه می دم ... صداش که با تلفن حرف می زنه رو از بیرون اتاق می شنوم ... تو این 2 هفته به غیر از اون روز اول که واسه خرید لوازم من بیرون رفتیم جای دیگه ای نرفتم ... البته اون بیرون می ره به کاراش می رسه و تا وقتی که برگرده در رو رو من قفل می کنه ... از تکرار این روزها خسته شدم ... به سمت در اتاق می رم و گوشمو بهش می چسبونم انگار تلفنش تموم شده ... در اتاقو باز می کنم و می رم بیرون ... مثل تمام این روزهای اخیر توی سالن نشسته و جلوش کلی برگه و سند ... عینکی به چشم زده که اونو جذابتر می کنه ... انگار حضورمو حس می کنه چون بدون این که سرشو بالا بگیره می گه : کاری داشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا من من می گم : می خواستم ببینم تا کی باید اینجا بمونیم ؟ یعنی ... خب منظورم اینه که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وسط حرفم می پره و می گه : منتظرم تا مدارک سفر تو حاضر بشه ... احتمالا تا دو سه روز آینده از اینجا می ریم ... دوباره تلفنش زنگ می خوره و بدون توجه به من شروع می کنه به صحبت کردن ... منم بر می گردم به اتاقم ... منظورش از این حرف چی بود ؟ مگه قراره کجا بریم ؟ ... از این همه فکرای بیهوده سرم درد گرفته ... حرصمو رو بالشتم خالی می کنم و با مشت بهش می کوبم ... لعنتی خسته شدم مگه این زندگی من نیست چرا درست و حسابی واسم توضیح نمی ده که از این برزخ نجات پیدا کنم ؟ ... صدای در اتاقم منو به خودم می یاره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم می رم بیرون ... زود بر می گردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین تمام توضیحی که این چند روزه بهم داده تو همین چند جمله بوده ... خسته ام خسته از این زندانی که توش اسیرم ... سرمو تو بالشتم فرو می برم و به اشک هام اجازه می دم راشونو باز کنند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز آخرین روزیه که توی این هتلیم ... دیشب بهم گفت که باید وسایلمو جمع کنم و واسه سفر آماده شم ... با صدای در اتاق سرمو بلند می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاضری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی یاد داخل و در حالی که ساکمو بر می داره می گه : همه وسایلتو جمع کردی ؟ چیزی که جا نذاشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون می دم و پشت سرش از اتاق خارج می شم ... نگاهم بی اختیار دوخته می شه به قد بلند و هیکل چهارشونه اش ... انگار سنگینی نگاهمو حس کرده چون بر می گرده به طرفم ... سرمو سریع پایین می یارم و با گوشه کیفم ور می رم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقسمت 4
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم گیجم باورم نمیشه تو هواپیماییم ... همه چی خیلی سریع گذشت ... نگاهمو از پنجره می دوزم به پایین فقط ابر ... هیچی دیده نمی شه... هنوزم تو این فکرم که چرا من؟ ... چی تو من وجود داشت که باعث شد اون منو انتخاب کنه, حس اینو دارم که یه جسمم, یه وسیله که یه قیمتی روش گذاشته شده!! سرم رو تکون میدم و سعی میکنم به مسیری که پیش رومه فکر کنم ..... حالا که اینطوری شده باید آیندمو بسازم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زیر چشم نگاهش می کنم کنارم نشسته در حال خوندن یکسری اسناد ... از وقتی که راه افتادیم به ندرت باهام حرف زده ... از این همه سکوت و سردی بینمون دچار وحشت می شم ... یعنی من چه جوری می تونم با اون توی یک کشور غریب زندگی کنم ... کسی که در تمام حرف ها و حرکاش می تونم تحکم و حس کنم ... می دونم همین حالا هم کوچکترین حرکات من از دیدش مخفی نیست ... از این همه اضطراب و خودخوری کلافه ام احساس خفگی می کنم ... پالتومو درمیارم و روی پام می ذارم ولی بازم گرممه ... چه مرگم شده ... انگار اونم متوجه کلافگیم شده بدون این که سرشو از روی برگه های جلوش برداره می گه : چیزی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دستش حرصم می گیره چرا وقتی حرف می زنه بهم نگاه نمی کنه یعنی ارزش نگاه کردنو ندارم ؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می خوام برم صورتمو آب بزنم حالم زیاد خوب نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرفی بلند می شه و می ره کنار تا من رد شم ... همین طور که دارم از بین صندلی ها عبور می کنم حضور کسی رو پشت سرم حس می کنم ... جلوی سرویس بهداشتی خودمو کنار می کشم که رد شه... باورم نمی شه پشت سرم اومده ... چی فکری با خودش کرده خیال می کنه می تونم از این هواپیما در حال پرواز فرار کنم ... این کلافگی و حرص و عقده این چند وقت باعث می شه برای اولین بار بدون ترس به صورتش نگاه کنم و بگم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه چی دنبالم راه افتادی ... فکر کردی می خوام فرار کنم ؟ آره ؟ ... چی از جونم می خوای ؟ ... ولم کن ... می خوام یک کم تنها باشم ... از دستت خسته شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوهامو می گیره و منو می چسبونه به دیوار ... خدا رو شکر پرده راهرو کشیده و کسی این دیوونه بازی های اونو نمی بینه ... فشار دستش باعث می شه نگاهمو به صورتش بدوزم خدای من چقدر عصبانیه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشونت بازوهامو فشار می ده و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک بار برای همیشه بهت می گم و دیگه هم تکرار نمی کنم ... از حالا به بعد باید حضور منو همه جا تحمل کنی ... چون دیگه اجازه جایی تنهایی رفتنو نداری ... هیچ جایی بدون اجازه من و بدون من نمی ری روشن شد؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت بهش نگاه می کنم ... بازوهامو ول می کنه ولی قبل از این که بتونم تکون بخورم دوباره محکم می چسبونتم به دیوار و با تمسخر خیره می شه به چشمام و می گه : و یه چیز دیگه در حالی که سرشو به گوشم نزدیک می کنه با لحن ترسناکی زمزمه کنان میگه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتره اینو تو گوشت فرو کنی, فرار؟ ... نه کوچولو تو هیچ وقت نمی تونی از دستم فرار کنی هیچ وقت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دستاش رو بازوهام انقدر زیاد که احساس می کنم الان که استخونام بشکنه ... همون لحظه مهمانداری پرده رو کنار می زنه و با لبخند شیطنت آمیزی از کنارمون می گذره ... بیچاره فکر کرده مچ دو جوون عاشق و با هم گرفته ... ولم می کنه و برای حفظ ظاهر می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم من همین جا منتظرم تا تو برگردی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی رم داخل و خودم تو آیینه نگاه می کنم ... دیگه نمی تونم این بغضو نگه دارم ... به اشکام که به سرعت پایین میان تو آیینه خیره می شم ... دستمو جلوی دهنم می گیرم تا صدای هق هقم بیرون نره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت به تو ... از اونجا اوردیم تو یه زندان دیگه؟ ... خدایا چرا سرنوشت من اینجوری میشه؟ خدا یعنی فقط منو آفریدی که این آدم های خودخواه عذابم بدن؟ خسته شدم خدا.....منم آدمم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم رو آب میزنم و میام بیرون .... خیره میشه به چشمای سرخم و سرش رو تکون میده ... برام مهم نیست با دستش به سمت جلو اشاره میکنه ... راه میافتم و اونم حرکت میکنه و دنبالم میاد ... دوباره رو صندلی ها جا میگیریم و اون هم به کارش مشغول میشه چشمام رو می بندم و به این فکر می کنم: سرنوشت تا کجا داری منو میبری؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکون های هواپیما از خواب بیدار میشم و چشمام رو باز میکنم .... اصلا نفهمیدم کی خوابم برد .... نگاهی بهش میندازم, در حال باز کردن کمربندش میگه: چه عجب خانوم از خواب بیدار شدین؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحنش با کنایه همراهه, اهمیت نمیدم و به پنجره نگاه میکنم, پس بالاخره رسیدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی بعد در حالی که بلیط ها رو نشون میده از گیت رد میشیم ... وقتی چمدون ها رو تحویل گرفت و اونا رو به باربری که کنارمون ایستاده بود تحویل داد, دستمو تو دستش گرفت و بی هیچ حرفی راه افتاد, سعی کردم دستم رو از تو دستش بکشم بیرون اما اجازه نداد و تا ماشین دستم رو محکم نگه داشت, فکر کنم میترسید من در برم! آخه تو کشور غریب کجا رو دارم که برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده می شیم ... خدای من عجب جاییه ... خیلی اعیونیه ... در حالی که اون داره با راننده حساب می کنه و ساک ها رو پایین می ذاره من محو اون طبیعت و زیبایی اطرافشم ... نگام می افته بهش داره در رو با کلیدش باز می کنه ... می ره کنار و بهم اشاره می کنه برم داخل ... بعد از اون ماجرا تو هواپیما باهام خیلی سرسنگین شده تمام حرفایی که بهم میزنه با طعنس... آهی می کشم می رم تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواوو باور نکردنی عجب باغی عین کارت پستال می مونه ... نگام به جاده شنی می افته که به یه خونه ویلایی بزرگ زیبا ختم می شه ... بی توجه به من به سمت ساختمون راه می افته ... منم همونطور که مبهوت اطرافم دنبالش راه می افتم ... از همون فاصله می تونم پارکینگ ماشین ها را کنار ساختمان ببینم که توش چند تا ماشین آخرین مدل ... یعنی همش مال خودش ... آخه جوون تر از اونه که صاحب این همه ثروت باشه ... انقدر غرق اطرافم که متوجه نشدم اون دقایقی جلوی در ورودی منتظرمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل خونه قشنگتر از بیرونش ... خیلی بزرگتر از اون چیزی که تصور کرده بودم ... ولی کاملا" مشخصه که مدت هاست کسی اینجا زندگی نکرده ... روی تمام مبل ها و صندلی ها پارچه سفید کشیده شده ... عجیبه یعنی قرار تو این خونه به این بزرگی با اون تنها زندگی کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش از پله ها بالا می رم ... از یک راهروی تاریک و دراز عبور می کنه ته راهرو جلوی یک در می ایسته و می گه : این اتاق توئه ... در رو باز می کنه و میره کنار ... وقتی که وارد می شم اولین چیزی که نظرمو جلب می کنه نرده های جلوی پنجره هاس ... متوجه نگاهم می شه ولی با خونسردی ساکم رو گوشه اتاق میذاره و می گه : این وضعیت موقتیه تا وقتی که خدمتکارها برگردند و اتاقی مناسب تو آماده کنند اینجا می مونی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه چیزی بگم نگاه دیگه ای به اتاق میندازم ... اتاق قشنگیه ... همون طور که داره از اتاق بیرون میره می گه : می تونی کمی استراحت کنی منم یه سری کار دارم که باید بهشون برسم واسه شام بیدارت می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته شدن در انگار منم از اون رکورد و بی حسی بیرون میام ... با کنجکاوی به سمت یکی از درها می رم سرویس بهداشتی و حمام بسیار شیک ولی در دیگه قفل ... به طرف ساک لباسام میرم ... دلم ضعف میره واسه یه دوش حسابی و بعدش هم یه خواب راحت ... بعد از حموم انقدر خسته ام که تا روی تخت افتادم نفهمیدم کی خوابم برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 5
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای در از خواب بیدار میشم ... سرمو بلند می کنم تو چهارچوب در وایستاده از همونجا میگه : وقت شام ... بهتر بیدار شی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با گیجی تکون می دم ... موهامو که هنوز خیسند جلوی آیینه شونه می کنم و از اتاق میام بیرون ... چراغ راهرو روشن ... آروم از پله ها پایین میرم ... چقدر همه جا ساکته فقط صدای سوختن هیزم شومینه شنیده می شه ... نگاهمو دور سالن می چرخونم ... نمی دونم کجاست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیا اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر می گردم به عقب به چهارچوب دری تکیه داده و همونطور که دست به سینه وایستاده می گه : خوب خوابیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب منتظر چی هستی بیا غذا از دهن افتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش کنار میره و اجازه میده که من وارد شم ... آشپزخونه قشنگیه با یه میز هشت نفره در وسط... ولی اون چیزی که بیشتر از همه توجه ام و به خودش جلب کرد دری بود که به محوطه باغ باز می شد انقدر ذوق زده شدم که با هیجان در رو باز کردم ... صداشو از پشت سرم شنیدم که در حالی که غذا رو روی میز میذاشت گفت : فردا بهتر می تونی باغ رو تماشا کنی ولی الان بهتر بیای تو چون چیزی جز سرماخوردگی عایدت نمی شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت هوا انقدر تاریک بود که هیچ چیزی دیده نمی شد,در رو بستم و به او که در حال چیدن وسایل روی میز بود خیره شدم واسم جالب بود ... اصلا بهش نمی اومد که از این کارام بلد باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به چی نگاه می کنی ؟ مگه گرسنت نیست ؟ بیا دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم سر میز می شینم و با تردید به غذای جلوی روم نگاه می کنم ... تکه ای گوشت توی ظرفم میذاره می گه : نترس زندگی این جا توی این خونه مثل ایران می مونه ... فقط امشب از این سبک غذاهاست ... از فردا که سرور خانم برگرده خودت متوجه حرفام می شی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سرور خانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره گفتم که خودت فردا باهاش آشنا می شی حالا هم بهتره غذاتو بخوری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلجم گرفت مثل همیشه هر وقت سوالی ازش می پرسم یا جوابمو نمیده یا نصفه و نیمه جواب می ده ... شام در سکوت خورده شد ... بعد از شام پیشنهاد شستن ظرف ها رو دادم اونم بدون هیچ حرفی قبول کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم و از پنجره آشپزخونه به آسمون خیره شدم ... به فکر فرو رفتم خنده دار بود ولی من هنوز اسمشم نمی دونستم ... یعنی در اصل هیچی ازش نمی دونستم ... من با این آدم که هیچ شناختی ازش نداشتم توی یک کشور غریب و توی این خونه تنها چی کار می کردم ؟ ناخودآگاه ترس همه وجودمو گرفت ... من قبلا" هم باهاش تو هتل تنها بودم پس الان چه مرگم شده بود ؟ چرا تمام وجودمو لرز گرفته ؟ ... صدای زوزه باد و حرکت شاخه های درختا که سایه شان روی پنجره افتاده بود باعث شد که نخوام حتی یک لحظه دیگه هم اونجا بمونم ... سریع بیرون اومدم تا به اتاقم برگردم بالای پله ها نگاهم بهش افتاد که خیره به شومینه در سکوت در حال دود کردن سیگارش بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سر و صداهایی که از پایین می اومد بیدار شدم ... مدتی طول کشید که بفهمم کجام غلتی می زنم و به بیرون پنجره نگاه می کنم هوا چه قدر گرفته و ابری ... با این که دیشب خیلی بد خوابیدم و تا نیمه های شب بیدار بودم ولی با این سر و صدا هم دیگه نمی تونم بخوابم ... پس از شستن دست و صورتم از اتاق میام بیرون ... از بالای پله ها خم می شم و پایینو نگاه می کنم ... چند کارگر در حال تمیز کردن پایینن...آروم از پله ها میرم پایین با کنجکاوی به آشپزخونه سرکی می کشم ... کسی داخلش نبود همینطور بلاتکلیف ایستاده بودم که صدایی با هیجان گفت : تو باید سوگل باشی درسته دخترم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که چیزی بفهمم تو آغوششم ... بوسه مهربانی از صورتم گرفت و با علاقه بهم خیره شد ... با خجالت سرمو تکون دادم و سلام کردم ... با مهربانی دستمو گرفت و سر میز نشوند و همانطور که تر و فرز واسم صبحانه رو آماده می کرد از این که نتونسته دیروز بیاد متاسف بود و گفت: امید خیلی دیر بهش خبر داده و اون نتونسته زودتر بلیط قطار پیدا کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که در حال صحبت بود و می گفت, بهش نگاه کردم هیکل چاق بامزه ای داشت و یه جورایی به دل می نشست در حالی که با مهربانی چایی رو جلوم میذاشت گفت : خوش اومدی دخترم وجود یه دختر جوون تو این خونه خیلی خوبه, باعث نشاط آدم می شه اونم واسه من که از صبح تا شب هم زبونی نداشتم امید که صبح زود می ره شب دیر وقت بر می گرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش پریدم و گفتم : امید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره دیگه امید حالا خودت یه کم باهاش زندگی کنی می فهمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با افسوس و حسرت اضافه کرد : انقدر خودشو درگیر کار و اون شرکت می کنه که آخرش خودشو از پا در میاره ... به حرف منم که گوش نمی ده ... بعد انگار تازه متوجه من شده با لبخند می گه : حالا اینا رو ولش کن دخترم از خودت بگو چند سالته ؟ ماشاءالله چقدرم خوشگل و نازی...بذار اول واست یه اسفند دود کنم چشت نزنن مادر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرکاتش خندم می گیره اصلا به اون قد و هیکل نمیاد انقدر فرز باشه ... به یاد حرف کاویانی می افتم که می گفت: با وجود سرور خانم فکر می کنی هنوزم تو ایرانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت ... حالا متوجه منظورش می شم ... دوباره به سمتم بر می گرده و می گه : نگفتی چند سالته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_17 سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حسرت سرشو تکون میده : دنیا بازی های زیادی داره خیلی سخته که آدم تو این سن راهی دیار غربت بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد آه سوزناکی می کشه : من از تو هم کوچک تر بودم که از خانواده ام جدا شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نگاه کنجکاومو دید ادامه داد : می دونی من از 12 سالگیم واسه این خانواده کار می کنم یعنی وقتی که خانم ازدواج کرد پدر خدابیامرز خانم منو همراهشون فرستاد ... یه جورایی من واسه امید مثل مادرشم ... آخه وقتی امید جانم به دنیا اومد خانم مواظبت از اونو به عهده من گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اسمش امید ... سرور خانم جوری در حال تعریف از امید جانش بود که اگه نمی شناختمش با خودم می گفتم چه جواهریه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب از خودت بگو چی شد که سر از اینجا دراوردی حتما واست سخت بوده پاشی بیای این سر دنیا نه ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم چی بگم معلوم بود کاویانی چیزی از وضع من بهش نگفته ... دلم نمی خواست هنوز هیچی نشده و چند دقیقه از آشناییمون نگذشته ماجرای اومدنم به این جا و آشناییم با کاویانی رو بهش بگم ... وقتی دید حرفی نمی زنم دوباره پرسید : چه جوری با امید آشنا شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از که بخوام چیزی بگم صداشو شنیدم که گفت : شما که باز نرسیده شروع کردین, به جای این حرفا بیاین اینارو از دستم بگیرین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلی نایلون خرید رو روی میز آشپزخونه گذاشت ... نیم نگاهی به منم انداخت و در حالی که بیرون می رفت گفت : من تو سالنم لطف کن یه چای واسم بیار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو با گیجی تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که چای را روی میز میذاشتم نگاهی به دور رو بر سالن انداختم خبری از کارگرها نبود ، احتمالا برای تمیز کردن قسمت های دیگه خونه رفته بودن ... امید پشت به من روبروی پنجره ایستاده بود و به باغ نگاه می کرد ... سعی کردم بی سر و صدا خارج شم که صدای جدیشو شنیدم : بشین ، باید باهات صحبت کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و روی نزدیک ترین صندلی نشستم ... زیرچشمی نگاش کردم همونطور که سیگاری واسه خودش روشن می کرد نشست و بهم خیره شد ... زیر نگاه خیره ش معذب بودم و به زمین چشم دوختم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 6
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم خودت بدونی می خوام در چه موردی صحبت کنم ... وقتی نگاه سردرگمم دید ادامه داد : اگه درست فهمیده باشم دوست نداشته باشی کسی از ماجرای آشنایی ما خبردار بشه ... حقیقتش خود منم اصلا" خوشم نمیاد کسی این ماجرا رو بدونه ... در نتیجه این قضیه باید فقط بین خودمون بمونه ... بدون این که بهم اجازه صحبت بده گفت : می دونم چی می خوای بگی ... اگه کسی سوالی پرسید بهترین راه اینه که بگیم من سرپرستی تورو به عهده گرفتم ... وقتی نگاه متعجبمو دید در حالی که پکی به سیگارش میزد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیه تعجب کردی ؟ ... یعنی تو پیش خودت نگفتی من چطوری تونستم با تو از کشور خارج شم؟ ... با پول میشه خیلی کارا رو کرد ... از نظر قانونی من قیم تو هستم ولی در اصل همونطور که خودت می دونی نامادریت تو رو در قبال اون قمارخونه به من واگذار کرده و براساس اون سند من صاحب تام الاختیار توام و همونطور که قبلا" هم بهت گفتم بدون اجازه من حق انجام کاری و نداری مگر اینکه قبلش از من اجازه بگیری ، حرفام واضحه ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کردم از این که اون طوری با تحکم باهام حرف می زد بدون این که احساسات منو در نظر بگیره ازش متنفر شدم ... دلم می خواست فریاد بزنم که داری درباره یه انسان حرف می زنی نه یه کالا ... ولی حیف که زیر اون نگاه یخ زده و سرد جرات انجام اینکارو نداشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ازت سوالی می پرسم دوست دارم جواب روشن و واضحی هم بگیرم پرسیدم حرفام واضحه یا نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و با صدایی که از بغض گرفته بود گفتم : بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه ، اگه کسی سوالی کرد تو دختر یکی از آشناهای قدیمی من تو ایران بودی ، که چون کسی رو نداشتی من طبق وصیت پدرت سرپرستی تو رو برعهده گرفتم ، همین ، نیازی نیست که بخوای توضیح بیشتری در این مورد بدی ، متوجه شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبه ، حالا می تونی بری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو بستم و به صدای پرنده ها لا به لای درختای باغ گوش می دادم ... 2 هفته از زمانی که توی این خونه ام گذشته ... 2 هفته تکراری بدون هیچ هیجان یا اتفاق خاصی ... با چشای بسته روی سبزه ها دراز می کشم به امید فکر می کنم ، همونطور که سرور خانم گفته بود بیشتر اوقات بیرون از خونه است و اگه هم خونه باشه تو اتاق کارش خودشو مشغول می کنه ... انقدر به من بی توجه که گاهی فکر می کنم شاید اون اصلا" وجود منو توی این خونه فراموش کرده ... دستامو زیر سرم میذارم و در حالی که از بوی سبزه های باران خورده لذت می برم ... دوباره به فکر فرو می رم ... با این که تو این مدت به تعداد انگشتای دست هم باهاش برخورد نداشتم و هر بار هم انقدر عبوس و گرفته و خشن بود که نفسمو تو سینه ام حبس می کرد ولی نمی دونم که چرا با هر بار دیدنش دلم یه جوری می شه و یک احساس عجیبی پیدا می کنم که واسم ناشناخته است .... یه حس خوب, حسی که تا به الان تجربش نکرده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای حرکت چیزی در کنارم از خواب بیدار می شم ... استخونام درد می کنه ... من کجام ؟ مدتی طول می کشه تا متوجه شم که خوابم برده بود ... چند روز پیش موقع گردش توی باغ اینجا رو پیدا کرده بودم ... جای خیلی دنجی بود به طوری که کسی در ابتدا متوجه اون نمی شه ... یه جورایی واسم مثل یه پناهگاه می مونه ... ولی حالا که بیدار شده بودم می تونستم سرما رو تا مغز استخونام حس کنم ... رطوبت سبزه های زیرم باعث خیسی لباسام شده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر تاریکه که نمی تونم کفشمو پیدا کنم ... یعنی چه مدت گذشته که من اینجا خوابیدم ؟ ... یعنی کسی متوجه غیبت من نشده بود ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عجله بلند می شم و در حالی که از تاریکی وهم آلود اطرافم دچار وحشت شدم سعی می کنم کورمال کورمال مسیر ویلا رو در پیش بگیرم ... وقتی از بین انبوه درختا عبور می کنم چراغای ویلا رو می بینم ، هنوز پله های ویلا رو طی نکردم که صدای فریاد عصبانی امید رو می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه می شه آخه شما چه جوری متوجه نشدین که اون تو اتاقش نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار منجمد شدم ، همینطور مثل گیجا روی پله ها خشکم زده ... چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای فریاش بلند می شه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه چطوری آروم باشم ، اون اینجا غریبه حتی زبون این جا رو بلد نیست ... می دونید اون بیرون ممکن چه بلایی سرش بیاد؟ آخه چرا حواستون بهش نبود ؟ ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من دارن درباره من صحبت می کنند ، من که اینجام و بیرون نرفتم ، نکنه امید فکر کرده من دوباره فرار کردم؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فکر به این موضوع تمام تنم شروع کرد به لرزیدن ، انقدر ترسیدم که یه لحظه تصمیم گرفتم برگردم به پناهگام و اون تو مخفی شم ولی تا کی ؟ ... بالاخره که باید خودمو نشون می دادم ... صدای فریادهای امید همچنان شنیده می شد ... سعی کردم با قدم های لرزان خودمو به در سالن برسونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین چیزی که دیدم صورت سرخ و عصبانی امید بود که با بهت به من خیره شده بود ... هنوز نگاه وحشت زده ام به امید که صدای سرور خانم رو می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر مادر تو که ما رو نصف عمر کردی ... کجا بودی ... تو رو خدا قیافشو نگاه کن این چه وضعیه ؟ ... چرا رنگت این قدر پریده؟ ها ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که بتونم واکنشی نشون بدم احساس کردم صورتم بی حس شد ... شوری خون رو حس می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امید ؟ داری چی کار می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما لطفا" دخالت نکنید ... همانطور که بازوی منو می کشید به طرف پله ها به راه افتاد ... من امشب باید یه چیزایی رو به این بچه حالی کنم! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای سرور خانم از پایین میاد که می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اینطوری ؟ ... تو الان عصبانی هستی ، بذار کمی که آرومتر شدی باهاش صحبت کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامید بی توجه به حرفش منو از پله ها بالا می کشونه ... انقدر فشار دستش روی بازوم زیاده که احساس می کنم بازوم بی حس شده ... در اتاقم رو باز می کنه و پرتم می کنه روی تخت ... صدای قفل شدن در اتاق لرزه ای به تنم میندازه ... با وحشت خودمو جمع می کنم و گوشه تختم کز می کنم ... به طرفم خیز بر می داره ... قبل از این که دستش به من برسه جیغی می کشم و اون طرف تخت خودمو به دیوار می چسبونم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سرجات وایسا! نذار اون روی سگم بالا بیاد وگرنه زنده نمیذارمت ... حالا کارت به جایی رسیده که از دست من فرار می کنی؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که تمام تنم از ترس می لرزه با لکنت می گم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خدا من کاری نکردم ، باور کن فرار نکردم ، من توی خونه بودم قسم می خورم توی خونه بودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صورتی که از زور عصبانیت به کبودی می زنه زهر خندی می زنه و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه توی خونه بودی ... جالبه ... تو منو احمق فرض کردی آره ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریادش انقدر بلند که از ترس روی زمین مچاله می شم ... تمام صورتم از اشک خیس خیس شده!!! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه من بهت نگفتم نمی تونی از دستم فرار کنی ها ؟ مگه من بهت نگفته بودم ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به صدای سرور خانم که از پشت در میاد که ازش می خواد در رو باز کنه خم میشه و بازوهامو می گیره و مجبورم می کنه که بلند شم ... تا می خوام حرفی بزنم سیلی دیگه ای به صورتم می زنه ... دستشو جلوی بینی اش می گیره و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیییسس صداتو نشنوم .. از این به بعد می دونم چه کارت کنم ... کاری می کنم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هق هق می گم : راست می گم .. به خدا راست می گم ... من ته باغ بودم کنار اون درخت قدیمی که یکی از شاخه هاش شکسته ... اونجا خوابم برده بود ... به خدا راست می گم ... هنوز کفش و کتابم زیر اون درخته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار دستاش روی بازوهام انقدر زیاده که از درد دولا می شم, صدای عصبانیش رو می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه ولی اگه بفهمم دروغ گفتی من می دونم و تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلم می ده روی تخت و همونطور که به طرف در می ره می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اطلاع ثانوی اجازه بیرون اومدن از اتاقتو نداری! ... اگه بفهمم بی اجازه بیرون اومدی من می دونم و تو ... روشن شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون می دم, قبل از این که به سرور خانم مهلت بده که داخل شه صدای قفل شدن در اتاقم به گوشم می رسه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 7
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوازش موهام از خواب بیدار می شم ... با دیدن سرور خانم به یاد دیشب می افتم ... انقدر گریه کرده بودم که چشام از زور درد باز نمی شن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترم پاشو یه چیزی بخور ضعف می کنی ... دیشبم که شام نخوردی پاشو عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که روی تختم می شینم می گم : ممنونم ولی اشتها ندارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو مادر ، خلقتو به خاطر دیشب تنگ نکن اگه امید چیزی می گه به خاطر اینه که نگرانته هر جور حساب کنی دست اون امانتی ... وقتی اومد و دید هیچ جای ویلا نیستی, نبودی که ببینی چقدر نگران شده بود ... تقصیر خودتم بود تو با خودت نگفتی این همه وقت شاید ما نگرانت بشیم ها ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض می گم : نفهمیدم که چه جوری خوابم برد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اشکالی نداره حالا پاشو بیا پایین صبحانه ات رو بخور ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه ، امید گفته....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنترس دخترم خودش گفت: واسه صبحانه صدات کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم: مگه هنور نرفته شرکت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا از شرکت زنگ زد ... من که می گم تمام اخم و تخماشم به خاطر نگرانی بیش از حدشه ... حق هم داره بالاخره سرپرستی یه دختر جوون و خوشگل مثل تو, اونم تو این دوره و زمونه خیلی سخته, حالام نمی خواد این جا بنشینی زانوی غم بغل بگیری, پاشو دست و صورتت و بشور بیا پایین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی میرم پایین کتابی رو که دیروز داشتم می خوندم رو روی کنسول کنار پله ها می بینم و کنار در ورودیم هم کفشام ... پس آقا به همین دلیل مهربون شدن و اجازه خروج بهم دادن ... آهی می کشم و به طرف آشپزخونه می رم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 8
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفته ... چند روز سرور خانم واسه زایمان دخترش رفته ... منم این چند روز تنهام ... البته یک خدمتکار دیگه تو این مدت می یاد تا کارهای خونه رو انجام بده ... ولی احساس می کنم به جای این که سرش به کار خودش باشه همش دور من می چرخه و مواظب کارای من ... چند بار مچش رو وقتی داشت زیر چشمی منو می پایید گرفتم ... یه حسی بهم می گه امید اونو گذاشته تا دست از پا خطا نکنم ... آهی می کشم ... حتی زبونش رو هم بلد نیستم تا بتونم باهاش حرف بزنم ... از این همه اتلاف وقت خسته شدم ... دلم می خواد کار مفید انجام بدم دوست دارم از این خونه برم بیرون و با مردم معاشرت کنم تا کی باید کنج این خونه بمونم و روزامو بی هیچ هدفی سر کنم ... اگه بتونم انگلیسی یاد بگیرم می تونم یه جورایی از این قفس بیام بیرون ... نمی دونم اگه به امید بگم اجازه این کار رو به هم می ده یا نه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه کتابی که توی دستم نگاهی میندازم ... یک کتاب کسل کننده روانشناسی ... اینم از بین معدود کتابای فارسی توی کتابخونه پیدا کردم ... حتی دیگه خوندن این ها هم منو ارضا نمی کنه ... دلم لک زده واسه رفتن بین مردم ، گوش دادن به شلوغی و همهمه ماشین ها ، ایستادن پشت ویترین مغازه ها ... ولی افسوس مثل زندانی ها توی این خونه اسیرم ... تا وقتی سرور خانم بود کمتر احساس تنهایی می کردم ولی حالا ... امید حتی با این که می دونه من از غروب به بعد توی خونه تنهام بازم شبا زود نمیاد خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابو با بی حوصلگی گوشه ای پرت می کنم و عصبی اطرافم رو نگاه می کنم ... اون خدمتکاره هم داره برای بار صدم سالن رو تمیز می کنه ... بلند می شم و می رم طرف در سالن شاید قدم زدن توی باغ حالم رو بهتر کنه ... وقتی دارم ویلا رو دور می زنم اونو می بینم که از پشت پنجره داره به من نگاه می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل سالن رو به روی تلویزیون نشستم و بی هدف کانال هاشو عوض می کنم ... یک شبکه در حال پخش یک فیلم ترسناک ژاپنی ... دیدن اون آدما با قیافه های بیش از حد سفیدشون برای سیخ کردن موهای تنم کافی بود که زوزه باد لا به لای درختا هم بهش اضافه شد ... با ترس و لرز بلند می شم و چراغای اون طرف سالن رو هم روشن می کنم ... امید هنوز نیومده ... با صدایی از داخل باغ از جا می پرم ... انگار مجبورم کردن ... همونطور که کوسن و توی بغلم فشار می دم با دلهره به صحنه های وحشتناک فیلم چشم می دوزم ... به حدی رفتم تو بحر فیلم که با باز شدن در سالن جیغ بلندی می کشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر ورود غیرمنتظره اش بهم شوک وارد کرده که کلمه ای از دهنم خارج نمی شه ... با نگرانی لیوانی آب واسم میاره و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت خوبه ؟... چرا تا این ساعت بیداری ها ؟ ... چیزی شده ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون می دم و با صدای خفه ای می گم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوبم فقط ترسیدم همین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ باعث می شه توجهش به تلویزیون جلب بشه ... انگار تازه متوجه علت ترس من می شه اخمی می کنه و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین وقت شب فیلم بهتر از این پیدا نکردی ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر از دستش حرصیم که هر شب منو تا این موقع تنها میذاره که با لجبازی شانه هایم را بالا میندازم و می گم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم قشنگیه از این جور فیلم ها خوشم میاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر یه لنگه ابروش رو بالا میندازه و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی ؟ ... پس اونی که چند لحظه پیش اون جیغ بنفش و کشید و از ترس رنگش مثل گچ سفید شده بود من بودم آره ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند حرص درآوری نگاهی بهش میندازم و می گم: نمی دونم شاید!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی بهم می کنه و با جدیت می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا خاموشش می کنی یا می زنی یک کانال دیگه ... این فیلم به دردت نمی خوره ... اصلا چرا تا این ساعت بیداری ؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این که بازم بدون توجه به نظر من داره با تحکم واسم تصمیم میگیره با لجبازی که ازم بعیده می گم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا فیلم قشنگیه ... تازه رسیده به جاهای حساسش ... دوست دارم ببینمش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 9
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کنجکاوی نگاهش و می دوزه به صورتم انگار می خواد دلیلی رفتارای عجیبم را بفهمه ... بعد از مدتی همونطور که بلند می شه و در مسیرش برق های اون طرف سالن رو خاموش می کنه با ریشخندی که دلمو می لرزونه می گه : هر جور راحتی ... امیدوارم امشب خواب راحتی داشته باشی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی روی پله های از نظرم ناپدید شد تازه به غلط کردن افتادم ... آخه دختر احمق مثلا می خواستی لجشو درآری ... بیا دیدی که بی توجه بهت راه افتاد و رفت ... حالا بمون و از ترس بمیر ... چشامو می بندم و فقط خدا خدا می کنم تا فیلم زودتر تموم شه...با هر آهنگی که فیلم میزنه سرم رو میکنم تو کوسن و جیغ میزنم و سعی میکنم تا صدام نره بالا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن آهنگ پایانی فیلم یکی از چشامو آروم باز می کنم و چشم می افته به نوشته های پایانی فیلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ترس و لرز از پله ها بالا می رم خدا رو شکر چراغ راهرو روشن بود ... ولی با این وجود همش صحنه های فیلم جلوی چشام ... عجب غلطی کردم منو چه به دیدن این جور فیلم ها ... سریع می رم تو اتاقم و با چراغ روشن می خزم زیر پتوم ... لعنتی انگار ناخودآگاه گوشام واسه شنیدن هر صدا یا حرکتی غیر عادی تیز شده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خراش ناخن هاش روی شیشه پنجره رو به وضوح می شنوم ... عرق سردی از پشتم سرازیر می شه ... همون موقع صدای تیک باز شدن پنجره باعث می شه بی اراده سرمو از زیر پتو بیارم بیرون ... چشم می افته به اون صورت بی روح با چشای خونبارش که داره از بین پنجره اتاقم به داخل میاد ... انقدر ترسیدم که به معنای واقعی فلج شدم ... قدرت هیچ گونه حرکتی رو ندارم ... با چشای از حدقه دراومده دارم به اون که داره لحظه به لحظه بهم نزدیک تر می شه نگاه می کنم ... قبل از این که دستاش رو به طرفم دراز کنه جیغی می کشم و خودمو می بینم که روی زمین افتادم ... بدون توجه با قدرت شروع می کنم به دویدن و به طرف اتاق امید می رم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر سریع در اتاقش و باز می کنم که باعث می شه با وحشت روی تخت بنشینه ... در حالی که چراغ خواب کنار تخت رو روشن می کنه با نگرانی می گه : سوگل چی شده ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که جوابش و بدم خودمو میندازم تو بغلش و با هق هق گریه می گم : اومد تو اتاقم ... از تو پنجره اومد ... داشت می اومد طرفم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامید با گیجی درحالی که سعی می کرد منو آروم کنه گفت : کی اومد تو اتاقت ها ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دچار گریه های هیستریک شده بودم اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم ... هر چی امید سعی می کرد منو از خودش جدا که نمی تونست ... فقط یه چیز رو تکرار می کردم : اومد تو اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیچاره امید به سختی منو از خودش جدا کرد و به سرعت به طرفم اتاقم رفت ... منم که انگار فلج شدم باشم همونجا گوشه تخت مچاله شدم و با چشای از حدقه دراومده به جای خالیش تو اتاق نگاه می کردم ... مدتی نگذشت که امید دوباره به اتاق برگشت ... انگار تونسته بود تو همون مدت به خودش مسلط بشه ... از روی میز کنار تختش واسم یک لیوان آب ریخت ... لیوان آب رو به دستم داد و در حالی که سعی می کرد لبخندش رو مخفی کنه گفت : خوب حالا مثل یه دختر خوب واسم تعریف کن دقیقا" چی شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر دستم می لرزید که مجبور شد دوباره لیوان رو از دستم بگیره و خودش به دهنم نزدیک کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک تمام صورتم رو پوشونده بود ... نگاهی بهم کرد و در حالی که سرم رو در آغوش می گرفت گفت : اصلا نترس عزیزم من اینجام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سرم رو به سینه اش می فشرد حرکت دستاش رو روی موهام حس می کردم ... حتی تو اون لحظه هم رفتار محبت آمیز امید واسم عجیب بود همونطور که به صدای آروم قلبش گوش می دادم با صدایی لرزان واسش تعریف کردم که چطور او موجود وارد اتاقم شد و می خواست بهم نزدیک بشه ... حرکت خفیف شانه هاش باعث شد که سرمو بالا بگیرم و با تعجب به چشای شوخ و لبای خندانش نگاه کنم ... از این که وضعیت من باعث شده بود که مورد خنده و تمسخر اون قرار بگیرم با ناراحتی سعی کردم ازش جدا شم ... اونم که انگار رنجیدگی منو حس کرده بود در حالی که منو بیشتر به خودش می فشرد گفت :می تونم یه سوالی ازت بپرسم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری سرمو تکون دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتی که از کجا وارد اتاقت شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی از این که برای بار چندم دارم واسش تعریف می کنم گفتم : از پنجره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهربانی گفت : اگه کمی دقت می کردی متوجه می شدی که پنجره اتاقت از بیرون میله داره پس کسی نمی تونسته وارد بشه ، عزیزم همش کابوس بوده همین ... اونم به این خاطر که قبل از خواب نشستی و اون فیلم و نگاه کردی ... من که بهت گفته بودم نگفتم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 10
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت پنجره ی اتاقم میله داشت ... من چقدر احمقم چرا زودتر متوجه نشدم که همش خواب بوده ... با خجالت سرم و پایین اوردم اصلا روم نمی شد که تو چشاش نگاه کنم ... اونم که انگار حالم و درک کرده باشه سکوت کرد و چیزی نگفت ... بعد از مدتی سرمو بالا گرفت و با مهربانی که ازش بعید بود گفت : بهتری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خجالت سرمو تکون دادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب اگه حالت خوبه بهتره بری تو اتاقت! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت بهش نگاه کردم ... تصور این که دوباره برگردم توی اون اتاق باعث شد لرزه ای به تنم بیفتد که از چشم های تیزبین امید دور نماند ، با خستگی سری تکان داد و همین طور که زیر لب چیزی زمزمه می کرد بلند شد و از توی کمد بالشت و پتوی اضافه ای برداشت و روی کاناپه گوشه اتاق گذاشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو روی تخت بخواب ... منم اینجا می خوابم ... چراغ خواب رو هم روشن می ذارم ... خوبه ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی که دید همونطور مثل گیجا روی تختش نشستم و حرکتی نمی کنم دوباره به طرفم برگشت و در حالی که منو روی تخت می خوابوند و پتو روم می کشید خم شد و با مهربانی در گوشم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی واسه ترسیدن وجود نداره ... من اینجام ... پس راحت بگیر بخواب عزیزم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب بوسه ای روی گوشم حس کردم و حرکت نوازشگر دستش رو وقتی که داشت می رفت روی موهام ... حرکاتش انقدر واسم عجیب و دور از انتظار بود که وقتی بهم شب بخیر گفت قدرت جواب دادن بهش رو نداشتم ... انگار توی یه خلسه شیرین فرو رفته بودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشامو باز می کنم و به سقف خیره می شم ... عجب خوابی بود ... همونطور که غلتی می زنم چشم می افته به عکس امید کنار تخت ... با گیجی به عکس نگاه می کنم ... واقعا تو این عکس محشره ... قد بلند و خوش تیپ ... دستمو دراز می کنم و عکسو بر می دارم ... با دقت به امید تو عکس خیره می شم ... تصویری از یک لبخند محو گوشه لبشه ... ولی با این حال انگار می تونم با وجود عینک آفتابیش نگاه سرد و خیرشو روی خودم حس کنم ... همونطور که به عکس توی دستام خیره شدم مغزم به کار می افته ... با چشای گرد شده اتاقو نگاه می کنم ... عکس از دستم می افته ... نه پس خواب نبود همش واقعیت داشت ... نه ... نگاهی به خودم روی تخت امید میندازم ... از خجالت دستامو جلوی صورتم می گیرم ... از تصور این که دیشب چه فیلم کمدی واسش اجرا کردم می خوام خودمو بکشم ... لعنتی ... نگام دوباره می افته به امید توی عکس با اون لبخند کج گوشه لبش ... انگار داره به من دهن کجی می کنه ... جیغی می کشم و سرمو تو دستام می گیرم ... حالا چه جوری با اون گندی که دیشب بالا اوردم تو چشاش نگاه کنم ... خندم می گیره حالا نه که قبلا جرات این کار رو داشتم ... ولی دیگه نه با این گند بزرگی که زدم ... خدایا فکر کنم تا مدت ها از به یاد اوردن حرکات من خندش بگیره ... از تصور این که نصف شب رفته باشم سراغ امید اونم تو اتاقش باعث می شه آرزوی مرگ کنم ... نگام دوباره می افته به امید با اون لبخند کذاییش ... حرصم می گیره و عکس رو برمی گردونم ... شروع می کنم به جویدن ناخن هام ... خب حالا که چی تقصیر من که نبود ... کابوس دیدم ترسیدم این اتفاق ممکن واسه هر کسی بیفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند می شم و جلوی میز توالت می ایستم ... به دختر توی آیینه خیره می شم ... موهای پریشون و بلندم تا کمرم می رسه ... یه نگاه به لباس خوابم میندازم ... یه پیراهن خواب نازک که اگه خیلی لطف می کرد فقط می تونست زانوهام رو بپوشونه ... یعنی من دیشب با این قیافه پریدم تو بغل امید ... یه نگاه دیگه به خودم باعث می شه که از مضحکی قضیه خندم بگیره ... همونطور که می خندم روی زمین می نشینم ... با تاسف یه نگاه دیگه به خودم میندازم و سرمو از خجالت تو دستام مخفی می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 11
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن در سالن و صدای قدم هایی رو می شنوم ... نگام می افته به ساعت ... تا رسیدن امید 2 ساعت وقت ... یعنی امید ؟ چه امشب زود اومده ... با وجود ماجرای دیشب خیلیم نمی تونه عجیب باشه ... پاورچین می رم طرف پله ها و خم می شم و پایین و نگاه می کنم ... ولی کسی نیست .. یعنی خیالاتی شدم ؟ ... دوباره چند پله پایین تر می رم ولی بازم خبری نیست .. ترس برم می داره اما مطمئنم صدای پاهایی رو شنیدم ... با ترس و لرز پله ها رو پایین می رم ... می رم طرف در ورودی ... ماشین امید دیده نمی شه ... ولی مطمئنم صدایی شنیدم ... همینطور که تو فکرم برمی گردم و از دیدن مردی که جلوم وایساده جیغ بلندی می کشم و دیگه چیزی نمی فهمم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ضربه هایی که به صورتم می خوره چشامو باز می کنم ... احساس می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم سرم سنگین ... من کجام ؟ ... انگار یکی داره یه مایع تلخ رو به زور به خوردم می ده ... از سوزش گلوم به سرفه می افتم ... خدا جون این دیگه چی بود ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت به مرد مقابلم خیره می شم که داره با لذت بهم نگاه می کنه : حالتون خوبه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... جرات ندارم حرفی بزنم این دیگه کیه یعنی دزده ؟ ... انگار اونم فهمیده که دارم به چی فکر می کنم دستشو جلو میاره و با لبخند کثیفی می گه : شاید الان وقت مناسبی واسه معارفه نباشه ولی من کیارشم پسرخاله امید ... با کنجکاوی در حالی که چشاشو تنگ می کنه می گه : و شما ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه خدا رو شکر پس از فامیلای امید ... نفس حبس شده ام رو آزاد می کنم و با دستایی لرزان باهاش دست می دم و می گم : منم سوگلم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چرا ولی ازش خوشم نیومده ... انقدر توی قمارخونه شهناز با مردا برخورد داشتم که فرق یک نگاه پاک رو با نگاه هیز و کثیف تشخیص بدم ... دوست دارم از تیررس نگاش خارج شم ... تازه اون موقع هست که متوجه می شم روی یکی از مبل های سالن ام یعنی اون منو اورده ؟ ... چندشم می شه ... به بهانه پذیرایی از سالن خارج می شم و می رم تو آشپزخونه ... نمی دونم چرا دوباره دلشوره به جونم افتاده ... نگاهی به ساعت میندازم یعنی امید کی میاد ؟ ... همینطور که دارم وسایل پذیرایی رو آماده می کنم از شنیدن صداش از پشت سرم یکه ای می خورم ... تو چهارچوب در ایستاده و با یه نگاه هیز وکثیف داره سر تا پام رو برانداز می کنه ... حالم بد می شه ... انگار دوباره شهرام رو جلوی روم می بینم ... صداشو می شنوم که می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 12
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من خودم رو معرفی کردم ولی شما نگفتید با امید چه نسبتی دارید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی که ازم بعیده می گم : من اینجا زندگی می کنم ... امید یه جورایی سرپرستی منو قبول کرده!؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر و لودگی می گه : جدی ؟ امید چه انسان خیر و مهربونی شده که ما خبر نداریم ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نمی زنم ... از گوشه چشم می بینم که میاد تو آشپزخونه ... خودم رو جمع و جور می کنم و مشغول چیدن میوه ها تو ظرف می شم ... کنارم تکیه میده به میز و خیره می شه به صورتم ... می دونم رنگم پریده ... سعی می کنم لرزش دستام رو ازش پنهون کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چند سالته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز لحنش خوشم نمیاد ولی بالاجبار می گم : 17 سال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_می دونی خیلی خوشگلی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی می کنم بدون این که خودم رو ببازم بگم : تشریف ببرین منم الان میام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترجیح می دم همین جا پیش تو بمونم عزیزم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داره زیاده روی می کنه ... دلم می خواد بکوبم تو دهنش ... می رم طرف یخچال که بازوم رو می گیره و می کشه طرف خودش ... شوکه شدم اصلا انتظار این کار رو ازش نداشتم ... روم خم می شه به حدی که نفس های داغش رو روی صورتم حس می کنم ... سعی می کنم بازوم رو از دستش درآرم .. ولی محکم تر نگهم می داره لرزش بدنم به حدی شدیده که اونم متوجه می شه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیه عزیزم مگه بار اولته ؟ ... من که می دونم وجود یه دختر خوشگل مثل تو توی خونه یه مرد مجرد یعنی چی ؟ ... پس نمی خواد واسه من فیلم بازی کنی ... باور کن نمی خوام اذیتت کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در حالی که لباشو کنار گوشم میاره زمزمه می کنه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط می خوایم یه کم خوش بگذرونیم تا پسرخاله عزیزم بیاد همین ... نترس ... امید اگه بفهمه به گرمی ازم پذیرایی کردی خیلی هم خوشحال می شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک عوضی دیگه داشت از حدش می گذروند ... زندگی تو قمارخونه شهناز اگه هیچ فایده ای واسم نداشت باعث شده بود که یاد بگیرم اولین کاری که تو اینجور مواقع انجام میدن چیه و چطوری خودم رو باید حفظ کنم و در مقابل این حوادث از خودم دفاع کنم ... حالا کاملا رو به روم وایساده بود وقتی دیدم هیچ جوری ولم نمی کنه محکم کوبیدم وسط پاهاش ... ناله ای کرد و دستمو ول کرد ... با تمام سرعت به طرف بیرون آشپزخونه دویدم ... صدای فحش و ناسزاش و می شنیدم ... هنوز به پله ها نرسیده بودم که موهام از عقب کشیده شد و نزدیک پله ها محکم خوردم زمین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم میشه روم و در حالی که چونمو محکم می گیره با عصبانیت می گه : دختر عوضی هنوز نمی دونی با کی طرفی؟ ... فکر می کنی من امثال تو رو نمی شناسم ... چرا عزیزم خوب هم می شناسم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همون حال چنگی می زنه تو موهام و از بین دندان های کلید شده اش ادامه می ده : حالا من درسی بهت می دم که تا عمر داری فراموش نکنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قبل از این که بتونم واکنشی نشون بدم از موهام بلندم می کنه و محکم می کوبونتم به دیوار ... حس می کنم نفسم بالا نمیاد از بین چشای نیمه بازم می بینمش که دوباره داره به طرفم میاد ... سعی می کنم از جام بلند شم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_کجا عزیزم ... حالا حالا ها من باهات کار دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که موهام رو می کشه پرتم می کنه روی مبل گوشه سالن و خودش رو میندازه روم ... دارم پرس می شم ... هر چی تقلا می کنم زورم بهش نمی رسه ... صورتشو بهم نزدیک می کنه و با لحن ترسناکی می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونی من عاشق دخترای وحشی ای مثل توام ... عاشق این که بتونم رامشون کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت دستش رو روی لبم حس می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وقتی بیهوش بودی این لبات خیلی منو وسوسه کرده بود ... اگه عصبانیم نمی کردی کاری می کردم که هر دو با هم لذت ببریم ولی الان….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از این که جمله اش رو تموم کنه لباشو روی لبام میذاره و دستام رو مهار می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 13
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم از اینجور مردا بهم میخوره, نمیذارم, نمیذارم که هر بلایی دلش خواست سرم بیاره, با تمام وجود لباشو گاز می گیرم به حدی که شوری خون رو تو دهنم حس می کنم ... فحشی میده و در حالی که صورتشو عقب می کشه کشیده محکمی به صورتم می زنه ... یه لحظه حس می کنم که چشام دارن سیاهی میرن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه لباسمو می گیره و با یه حرکت پاره اش می کنه ... شروع می کنم به تقلا ... انگار مقاومت من باعث می شه که وحشی تر بشه ... با یک دستش دستام رو بالای سرم نگه میداره و با دست دیگه اش شروع می کنه به باز کردن کمربندش ... با دیدن این صحنه چشامو می بندم و با تمام وجودم امید رو صدا می زنم نفسی میکشم و دوباره با فریاد بغض داری میگم:امیــــــدددد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه حس می کنم سنگینیش از روم برداشته شده ... چشامو باز می کنم .... باورم نمی شه ... همینطور که گوشه مبل مچاله شدم از پشت پرده اشک می بینمشون که با هم درگیر شدن ... صدای فحش و ناسزای امید همه خونه رو پر کرده ... کاملا" مشخصه که اون حریف هیکل امید نمی شه ... تمام سر و صورتش خونیه ... امید رو می بینم که در حالی که یقه اونو گرفته کشان کشان از سالن خارج می شن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که خطر از بیخ گوشم گذشته متوجه لرزش شدید بدنم می شم ... انقدر جیغ زدم که گلوم به شدت می سوزه ... هق هق گریه ام فضای سالن رو پر می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چقدر گذشته که می بینم امید وارد سالن می شه از همین جا که نشستم می تونم رگ برجسته پیشونیش رو ببینم ... قیافش ترسناک شده ... گوشه ابروش خونریزی داره ... کتش رو که پاره شده میندازه روی مبل و عصبانی تو سالن شروع می کنه به راه رفتن ... فحش ها و ناسزاهاشو می شنوم ... دستاش رو توی موهاش فرو می کنه و ناگهان به طرفم بر می گرده و نگام می کنه ... نگاش خیره روی یقه پاره لباسمه ... یه دفعه گلدان روی میز رو بر می داره و با قدرت می کوبه به دیوار ... صدای شکستنش به حدی شدیده که تمام بدنم شروع می کنه به لرزیدن... قبل از این که بتونم واکنشی نشون بدم می بینمش که داره میاد به طرفم ... انقدر وحشت می کنم که در حالی که دستام رو برای محافظت از خودم روی صورتم می گیرم با صدایی که از زور گریه بالا نمیاد با التماس می گم :تو رو خدا کاری بهم نداشته باش ... توضیح می دم امید .. من کاری نکردم خودش اومد تو خونه ... من راهش ندادم ... اصلا نمی دونم چطوری اومد تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بینمش که لحظه ای مکث می کنه و بعد دوباره میاد طرفم ... وقتی می خواد بهم دست بزنه جیغی می کشم و سعی می کنم خودم رو از بین دستاش آزاد کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش رو می شنوم که می گه : سوگل آروم باش ... من نمی خوام اذیتت کنم ... می دونم عزیزم ... تقصیر خود احمقم بود تو تقصیری نداشتی ..آروم باش عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بهت دستامو از جلوی صورتم کنار می برم و به چشای سرخش نگاه می کنم ... یعنی اون از دستم عصبانی نیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم می کشونتم توی آغوشش و منو به خودش فشار می ده ... سرمو توی سینه اش فرو می برم و سعی می کنم به صدای قلبش گوش کنم ... عجیب ولی تو آغوشش احساس آرامش می کنم ... واقعا برام آرامش بخشه سرمو میاره بالا و با انگشت شستش خون گوشه لبم رو پاک می کنه ... دوباره سرمو روی سینه اش میذاره ... در حالی که موهام رو نوازش می کنه صداشو می شنوم که می گه : متاسفم ... تقصیر تو نبود ... اون کلید اینجا رو داشت ... یعنی خودم بهش داده بودم ... زمانی که دانشجوی این شهر بود به درخواست مادرم توی این خونه زندگی می کرد ... و من احمق فراموش کرده بودم ... واقعا متاسفم ... اگه چیزیت می شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که حرفشو ادامه بده حلقه دستاش و دورم محکمتر می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 14
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتی گذشته ولی هر دومون ساکتیم ... سرمو از رو شونه اش بلند می کنم ... با چشای بسته به مبل تکیه داده ... هنوزم صورتش از خشم سرخه ... دلم یه جوری می شه نمی خوام انقدر ناراحت ببینمش ... قبل از این که حرفی بزنم چشاشو باز می کنه و خیره می شه بهم ... یه دفعه چهره اش درهم می ره دستشو میذاره زیر چونم و در حالی که صورتم و به یه طرف خم می کنه با تاسف می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکبود شده باید روش یخ میذاشتیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم توی نگاش چیه که اینطور مسخم کرده؟ ... عشق ، حسرت ، پشیمونی ، خشم ... حرکت آروم دستاش روی کبودی های صورتم ، نزدیکی بیش از حدمون ، نفس های داغش و بوی خوش بدنش همه اینا باعث می شه بی هیچ حرکتی توی آغوشش بمونم ... صورتم رو تو قاب دستاش می گیره و نگاش پی لبام ... نزدیکی صورت هامون رو حس می کنم که یهو خودشو می کشه عقب و کلافه دستشو فرو می کنه لای موهاش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجالت آوره ولی حسی که الان دارم ناامیدیه ... نباید به اشکام اجازه پیشروی بدم ... وقتی اون منو نمی خواد پس دلیلی هم نداره که بخواد از احساساتم باخبر بشه ... سعی می کنم تکونی بخورم و از آغوشش بیام بیرون ... ولی حلقه دستاش دورم محکمتر می شه و می گه : کجا ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناامیدی می گم : می خوام برم تو اتاقم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی می کنه و بی هیچ حرفی سری تکون می ده ، همونطور که تو آغوششم بلند می شه و می گه : خودم می برمت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار مخالفت رو تو چشام می خونه که محکم میگه : اینجاها شیشه ریخته ، به غیر از این فکر نکنم بتونی رو پاهات وایسی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گه تصور این که از این همه پله بخوام برم بالا دور از توانمه ... پس چشمام رو میبندم و اونم آروم بغلم میکنه, سعی میکنم تا اونجا چشمام رو باز نکنم, نمیخوام تو چشماش نگاه کنم چون کم میارم, من تو چشماش غرق میشم و کم میارم, توی اتاقم وقتی داره میذارتم روی تخت چشمام رو باز میکنم, می گه : واست وان رو پر آب می کنم حالتو بهتر می کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول میکنم و اونم میره سراغ حموم, وقتی امادش میکنه بدون هیچ حرفی میرم توش و تن خستم رو به آب گرم میبخشم تا شاید یه ذره آروم بشم, تصور کار کیارش ترس رو دوباره تو وجودم زنده میکنه ، یاد اون لحظه ای که تو چشمای امید غرق شده بودم میافتم و سردی ناشی از ترس جای خودش رو به یه گرمای لذت بخش میده ... چند ضربه به در می خوره و از پشت در حمام صداشو می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل حالت خوبه ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من این بیرونم, کاری داشتی صدام کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارم که تموم میشه,همونطور که حوله دورم به صورتم توی آیینه نگاه می کنم ... یه طرفه صورتم کبوده ... گوشه لبم پاره شده و باد کرده ... شونه ام که به دیوار خورده کبود شده و استخوناش درد می کنه ... دوباره صداش رو می شنوم که می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوگل بهتر بیای بیرون ممکن حالت بد شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارم میام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم لباسامو می پوشم که چشم می افته به کبودی دور مچ دستام ... اشکام سرازیر می شه ... خدای من اگه امید به موقع نمی رسید چه بلایی سرم می اومد ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در حمام سرشو بلند می کنه ... لباساشو عوض کرده و روی تختم نشسته و قاب عکس مامان تو دستاشه ... بی هیچ حرفی بلند می شه و قاب رو سر جاش میذاره ... قبل از این که برم تو تختم یه قرص با یه لیوان شیر داغ به خوردم می ده و کمکم می کنه رو تخت دراز بکشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که دراز کشیدم بهش نگاه می کنم ... پشت پنجره اتاقم در حالی که یه دستش و تکیه داده به پنجره ایستاده و به باغ خیره شده ... دوست ندارم انقدر ناراحت ببینمش ... قبل از این که بتونم چشم ازش بردارم برمی گرده و نگامو غافلگیر می کنه ... تاب نگاه خیرشو ندارم ... به طرفم میاد روم خم می شه و در حالی که دستاش رو دو طرف بدنم گذاشته با مهربانی می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هیچی نترس و راحت بگیر بخواب ... تا وقتی که بخوابی اینجا می مونم ... چراغ خواب رو هم روشن میذارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با شیطنتی که ازش بعیده ادامه میده : در هر صورت اگه بازم ترسیدی اتاق خوابم رو که می دونی کجاست ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه خدای من ماجرای دیشب رو فراموش کرده بودم ... احساس می کنم صورتم سرخ شده ... سرمو میارم پایین و لبمو گاز می گیرم ... با لبخندی گوشه لبش با لذت خم می شه پیشونیم رو می بوسه و می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب بخیر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 15
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکبودی صورتم کمرنگ تر شده, امروز سرور خانوم بر گشته اما هنوز سراغم نیومده... تصمیم رو میگیرم و راسخ میرم سراغش, توی آشپزخونه از پشت بغلش می کنم ... چقدر دلم واسش تنگ شده بود ... با خنده به طرفم برمی گرده که با دیدن صورت کبودم لبخند روی لباش خشک می شه ... چنگی به صورتش می زنه و می گه : خدا من رو مرگ بده چی شده ها ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوردم زمین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوردی زمین فکر کردی با بچه طرفی ... رد 4 تا انگشت روی صورتت به کبودی می زنه ... آخه کی با افتادن صورتش به این روز می افته ؟ کار امید آره ؟ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیتی که تا حالا ازش ندیدم ادامه می ده : بزار بیاد خونه تکلیفم و امشب باهاش روشن می کنم ... دیگه شورشو درآورده ... آخه من نمی فهمم وقتی میشه صحبت کرد چرا فحش و ناسزا و کتک کاری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش می پرم و می گم : به خدا راست می گم کار امید نیست ... خوردم زمین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرزنش نگام می کنه و می گه : به همین راحتی قسم دروغ نخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخجالت می کشم و سرمو میارم پایین ... دستشو میذاره زیر چونم و صورتم و به طرف خودش برمی گردونه و می گه : تو رو خدا ببین صورت برگ گل بچه رو چی کار کرده ... آخه مرد این کارا چیه تو می کنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی بینم اگه نخوام توضیح بدم همینطور تا شب می خواد به امید بد و بیراه بگه ... به ناچار ماجرا رو به طور خلاصه واسش تعریف می کنم ... اصلا تعجب نکرد ... سرشو تکون می ده و می گه : از اولم از این پسر خوشم نمی اومد ... نمی خوام غیبت کنم ولی کاری جز عیاشی نداره ... خدا به خیر بگذرونه ... اگه باد به گوش خانم برسونه آشوبی به پا می کنه اون سرش ناپیدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی می گم : خانم ؟ ... آره دیگه مادر امید ... اگه ماجرا رو بفهمه که مطمئنم تا حالا فهمیده باید منتظر اومدنش باشیم ... خدا به خیر بگذرونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدچار دلشوره می شم بهش نگاه می کنم که سرش رو تکون میده و بلند می شه و می ره سراغ کاراش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپارت 16
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال ورق زدن ژورنال لباسای امسالم که صدای سرور خانم در حالی که داره وارد آشپزخونه میشه می شنوم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هزار بار ... اینجا دراز نکش ... آخه دختر این چه کاریه تو می کنی ؟ ... این همه جا ... تو دقیقا" باید بیای روی میز آشپزخونه دراز بکشی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی میزنم و بدون اینکه سرم رو بلند کنم می گم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه دلم می خواد پیش شما باشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که مشخصه از این حرفم قند توی دلش آب شده ، در حالی که بافتنی اش رو برمی داره با اخم تصنعی می گه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت می دونی ... ولی اگه دوباره مثل اون سری امید دیدت نری تا دو روز خودت رو توی اتاقت قایم کنیا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم از یادآوری اون روز از خجالت گر می گیرم ... اون روز با یه دامن کوتاه روی میز دراز کشیده بودم و کتاب می خوندم ... سرور خانم عادت داشت اوقات بیکاریش روی صندلی کنار پنجره بنشینه و همینطور که باغ رو تماشا می کنه بافتنی ببافه ... خوب منم چقدر می تونستم برم توی باغ یا خودم رو با تلویزیون سرگرم کنم ... در نتیجه طبق یه قرارداد نانوشته هر وقت سرور خانم بافتنیش رو برمی داشت منم اتوماتیک وار کتاب و مجله هام و جمع می کردم و روی میز دراز می کشیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir