رمان عقیق به قلم نیل 2
ولی خب تو قصه ما قرار یه کار خوب دیگه هم بکنه! یه سنگ ارزشمند که قرار یک راز رو برملا کنه! راز زندگی آیه … آیه کیه!! او خدای من فکر اینجاش رو نکرده بودم! آیه باید چطور معرفی بشه؟خب چطور شرع کنیم؟ مثلا بگیم :یه دختر خاص که… نه .نه زیادی کلیشه ای شده نه؟ یا بگیم یه دختر معمولی مثل همه دخترای دیگه!! اوه نه خدای من اینم خیلی کلیشه ای شد!!! چطور بگیم آیه آیه است؟ آره این بهترین تعریف برای آیه است! آیه یه دختریه مثل خودش با تمام خصایص آیه گونه و مختص به خودش! که داره زندگیشو میکنه ولی عقیق انگشترش یه کار مهم دستش میده!! یه کار خاص!! میدونم خلاصه نویسی افتضاحی بود!! شما ببخشید چطور با آیه دنبال بشید و بفهمید داستان چیه؟
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۳ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
ولی خب تو قصه ما قرار یه کار خوب دیگه هم بکنه! یه سنگ ارزشمند که قرار یک راز رو برملا کنه!
راز زندگی آیه …
آیه کیه!! او خدای من فکر اینجاش رو نکرده بودم! آیه باید چطور معرفی بشه؟خب چطور شرع کنیم؟ مثلا بگیم :یه دختر خاص که… نه .نه زیادی کلیشه ای شده نه؟ یا بگیم یه دختر معمولی مثل همه دخترای دیگه!! اوه نه خدای من اینم خیلی کلیشه ای شد!!! چطور بگیم آیه آیه است؟ آره این بهترین تعریف برای آیه است! آیه یه دختریه مثل خودش با تمام خصایص آیه گونه و مختص به خودش!
که داره زندگیشو میکنه ولی عقیق انگشترش یه کار مهم دستش میده!! یه کار خاص!!
میدونم خلاصه نویسی افتضاحی بود!! شما ببخشید چطور با آیه دنبال بشید و بفهمید داستان چیه؟
همیشه قدم زدن در خیابان شلوغ منتهی به بیمارستان را دوست داشت!
این حس خیلی خوب بود که اول صبح اینقدر آدم یکجا در خیابان باشند و سرو صدا کنند!! صدای بوق ماشینها آنقدرها هم برایش نا خوشایند نبود نشان زندگی میداد
دلش ضعف میرفت برای دبستانی هایی که کج بودن خط چانه مقنعه هایشان نشان خواب آلود سر کردن آنها بود
لبخندش را همیشه حفظ میکرد یک لخند محو و نامحسوس آنقدر نامحسوس که حداقل عب*و*س نمینمود
ماسک نمیزد همیشه میگفت دود ماشینها را بلعیدن شرف دارن به حبس کردن راه تنفسش در این ماسک سفید
به قول مریم او نیمه پر لیوان را نگاه نمیکرد بلکه آنرا یک نفس سر میکشید
با آرامش پیاده رو نزدیک درب بیمارستان را طی کرد و به عادت هر روز قبل از رفتن به محل کارش سری به باغبان پیر اما صاحب دل بیمارستان زد .
عمو مصطفی را خیلی دوست داشت...
کنار باغچه مشغول به کار پیدایش کرد...با خودش گفت شاید حلال ترین پولی که در این بیمارستان بیرون می آید برای همین مرد روبه رویش باشد ناظر بر اجرای عملکرد نداشت اما بهترین عملکرد را داشت
با لبخند منحصر به خودش با انرژی گفت:سلام عمو مصطفی صبحت بخیر همین اول صبحی خسته نباشید خدا قوت
عمو مصطفی با شنیدن صدایش دست از کار کشید و لبخندی در جواب لبخندش زد:
سلام دختر خوبم صبح تو هم بخیر دیر کردی باباجان نرگسات پژمرده شد
- شما هر روز منو شرمنده میکنید دست شما درد نکنه الآن میرم برشون میدارم
_ دشمنت شرمنده باباجان برو برشون دار زودتر هم برو سرکارت امروز بیمارستان یه جور خاصیه همه دارن بدو بدو میکنن انگار یه خبراییه!
_ آره عمو مصطفی یه دکتر از فرنگ برگشته یه سه ماهی میخواد بیاد اینا دارن خودشونو میکشن
عمو مصطفی میخندند و بیل زنان میگوید:حالا چرا اینقدر با حرص از این بنده خدا حرف میزنی بابا جان؟
_ برای اینکه معتقدم اون بنده خدا کار شاقی نمیکنه که بیاد به مملکت خودش خدمت کنه ولی اینجا یه عده جوری باهاش برخورد میکنند انگار منتی برسرما هست ایشون افتخار دادن دارن میان کشور خودشون مریض درمان کنند! اصلا ولش کن عمو جان من برم به نرگسهای دوست داشتنیم برسم که این دکتر فرنگی برای ما نه نون میشه نه آب گ*ن*ا*ه غیبتشم الکی دامن گیرمون میشه!
_برو بابا جان ممنون که هر روز سر به این پیرمرد میزنی برو نرگسها توگلدون گوشه اتاقمن...
_بازم ممنون خدا حافظ
نرگس به دست وارد بیمارستان شد و با پرسنل سلام علیکی کرد و م*س*تقیم به سمت پذیرش رفت مریم و نسرین را مثل همیشه در حال حرف زدن دید
_سلام بچه ها ..اوووف چه خبره اینجا کی قرار بیاد مگه؟
هر دو سلامی دادند و مریم با ذوق خاصی گفت:بابا دوساعت دیگه میاد جلسه معارفه و هیچی نشده یه کنفرانس پزشکی داره... وای آیه نمیدونی که چقدر باحاله سر صبحی دکتر تقوایی داشت با دکتر حمیدی داشت در مورد برنامه هاش حرف میزد تو این سه ماه به اندازه یه سال برنامه ریخته!!
نسرین در تایید حرف مریم گفت:آره بابا نصف عملای بیمارستانو برای این کنار گذاشتن!!
آیه خنده ای کرد و گفت: پس این سالن میک آپ واسه اینه که حضرتشان دوساعت دیگه داره میاد ...خدایی موجودات عجیبی هستید
نسرین هم که از حرف آیه به خنده افتاده بود گفت:بد بخت اینا آینده نگرن مثل تونیستن که نشستی میگی خودش میاد!! جوینده یابنده است نه اونی که تو اندرونی چشم به راهه
همانطور که به سمت اتاق تعویض لباس میرفت گفت:برعکس شما من وجدان دارم نمیخوام با یه کرم پودر صد تومنی و رژلب بیست تومنی یه جوون آینده دارو بد بخت کنم! اونی که واسه اینا بیاد همون بهتر که بره با لوازم آرایشم ازدواج کنه!والا
نسرین و مریم همیشه پیش خودشان اعتراف میکردند عاشق استدالاهای طنز گونه و در عین حال منطقی آیه بودند .
نرگسها را در گلدان مخصوصش گذاشت وچشمکی به آن زندگی دسته شده و به گلدان تکیه زده زد به سمت کمد مخصوصش رفت و لباسهایش را با لباس فرمش عوض کرد بعد از مرتب کردن مقنعه اش لبخندی به خود درآیینه زد و آرام تکرار کرد: من نیازی به بتونه کاری مثل اونایی که اون بیرونن ندارم...الکی مثلا بی عیب ترین صورت دنیا رو دارم...
و بعد بلند خندید! اگر کسی آیه را خوب نمیشناخت فکر میکرد او از سلامت کافی روانی برخوردار نیست! اما فرق آیه با آدمهای اطرافش این بود که زیادی با خودش آشتی بود
به نظرش این عیب نبود آدم گاهی با خودش شوخی کند با خودش درد و دل کند اینها نشان تنهایی نبود معتقد بود وقتی رازی را به خودش میگوید نفر سوم آگاه این راز دونفره بین خودش و خودش خدای خودشان بود و چه کسی بهتر از او؟
بدون قضاوت و ترس از یک کلاغ چهل کلاغهای آدمهای دور و برش.
کمد را بست راهی بخش کودکان شد
عاشق بخش کودکان بود وارد اتاق عمومی دوستان کوچکش شد و سلام بلندی داد و بچه ها که عاشق پرستار خوش اخلاق بخششان بودند یکصدا ولی آرام و با شوق جوابش را دادند
پرونده یکی یکی شان را بررسی میکرد. و در همان حال از آنها احوال پرسی هم میکرد
_سلام مینا خانم خوشکلم ...امروز چطوری ؟؟ باز که این شیلنگا رو از دستت درآوردی
دخترک ریز نقش که با وجود پرستار مهربانش به وجد آمده بود با سرعت حرف زدن را سر گرفت: سلام خاله آیه کجا بودی؟ دیشب بازم سوزنم زدند و کلی گریه کردم من از این شیلنگا بدم میاد اصلا از اینجا بدم میاد مامان همش میگه میریم ولی نمیریم کی میریم پس
آیه حس کرد دلش ضعف رفته برای این لحن بچگانه و بغض کرده در آ*غ*و*شش گرفت و گفت: الهی قربونت برم عزیز خاله آروم باش میری فدات شم اگه گریه کنی حالا حالا ها مهمون مایی از ما گفتن!!
دخترک سریع اشکهایش را پاک کرد و لبخند زد! اغراق نبود آیه از این لبخندها جان میگرفت!
سروقت همه مریضها که رفت و کارش که تمام شد پرونده ها ا به ایستگاه پذیرش برد مریم و نسرین را بازهم در حال حرف زدن دید و ریز گفت: یه حسی بهم میگه اینا رو خدا آفریده تنها برای حرف زدن!!
صدایش را شنیدند و شروع به خندیدن کردند:خب آیه جان چکار کنیم خواهرم؟؟ همین حرف زدن برامون مونده دیگه
آیه همانطور که داشت پروند ها را سرو سامان میداد گفت: بابا مگه شماها کارو زندگی ندارید دهنتون بازه برای مردم!پاشید برید یه سر بزنید ببنید کسی چیزی نمیخواد؟ نمیمیرید یک بیشتر از وظیفتون کار کنید
نسرین با حاضر جوابی ذاتی اش گفت:دوستان جای ما آیه جان برو بخش منتظر قدوم مبارکه
بالاخره همه پرونده ها را جاساز کرد نفسی کشید و برگشت روبه آن دو و نگاه عاقل اندر سفیه ای نثارشان کرد و گفت: خیلی پر رویید بابا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رفتم یکم بخوابم دیشب کلا بیدار بودم مامان عمه حکم کرده بود بشینم فیلم هندی مورد علاقه اش رو با هوشیاری کامل ببینم !! تموم هم نمیشد یه هفت تیر رو خالی میکردن رو سلمان خان بازم نمیمرد خبری شد صدام کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم خم شد روی سکوی پذیرش و آرام گفت:آیه تو رو خدا خواب نمونی! ساعت دو معارفه است تو رو خدا جدی بگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه خسته باشه ای گفت و زیر لب زمزمه کرد:من خودمم جدی نمیگریم چه رسد به یه از فرنگ برگشته رو!!خواب و عشق است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی کاناپه دراز کشیدن و مچاله شدن هم ل*ذ*تی داشت ... آنقدر که میشد ساعتها یک خواب خوب را تجربه کرد ! آیه بود دیگر !آیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلسه معارفه شروع شد و آیه نیامد!مریم دل توی دلش نبود! دکتر والا پشت تریبون رفت و آیه نیامد! مریم با خودش عهد کرد که دیگر کارهای این موجود بی فکر برایش مهم نباشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس برنامه پیش بینی شده جلسه بیشتر از یک ساعت طول نکشد و...آیه نیامد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم تبدل به یک انبار باروت شده بود!بی حرف و با حرص به سمت اتاق پرستاران رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را با صدا باز کرد و آیه را مچاله شده گوشه کاناپه پیدا کرد! دلش میخواست جیغ بکشید و تا میتواند این حجم بیخیال را زیر کتک بگیرد! دنبال چیزی میگشت خودش هم نمیدانست چه چیزی ولی باید چیزی پیدا میکرد چشمش به گدان نرگسها افتاد به سرعت سمتش رفت و نرگس ها را در آورد و گوشه پنجره گذاشت! و م*س*تقیم به سمت آیه رفت و ناگهانی آب گلدان را روی صورتش ریخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه ترسیده از جا پرید و فقط به اطرف نگاه کرد! تقریبا شوکه شده بود بعد با هراس از مریم پرسید: چه خبر شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم نمیدانست با دیدن این قیافه بخندد یا فریاد بکشد با صدای تقریبا بلندی گفت: بی فایده است! تو هیچ وقت عوض نمیشی آیه همیشه اینقدر بیخیالی تو هیچ وقت آدم نمیشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه با چشمانی که کمی از حدقه هایش فاصله گرفته بود گفت: چی شده مریم؟ بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم گلدان را روی میز گذاشت و تقریبا روی کاناپه ول شد و آرامتر از قبل گفت:آیه امروز دکتر والا اومد! کلی حرف درست درمون که به درد من و تو بخوره زد! ولی تو مثل خرس اینجا خوابیدی! آخه تو چرا اینقدر بی خیالی! کل بیمارستان 4ماهه انتظار همچین روزی رو میکشن بعد تو جنازتو اینجا انداختی؟ من چقدر حرصو بخورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه نفس راحتی کشید و با آرامش تکیه داد و گفت:جهنم خدا بر تو باد مریم! ترسیدم گفتم چی شده!! وای خدا بگم چیکارت کنه !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از جایش بلند شد روبه آینه دستمال به دست درحالی که خیسی صورتش را پاک میکرد گفت: مریم جان منبعد به کسی اینطور انتقاد نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد برگشت سمت مریم و با لبخند گفت:الهی فدات بشم من خیلی خوشحالم که تو اینقدر به فکرمی آره همه جوره حق باتو ولی من واقعا خسته بودم اگه این میزان نمیخوابیدم واقعا یه بلایی سرم میومد! من و تو آدم زیر دستمونه! اکه خودمون مریض باشیم که دیگه هیچی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چی چی میگفت؟ مغز و اعصاب یا قلب و عروق که به درد من و تو نمیخوره!! میخوره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم چپ چپی نگاهش کرد و گفت: نه هیچی به درد من و تو نمیخوره و بعد از جایش بلند شد تا برود آیه آنی فکر کرد و آنی تصمیم گرفت : مریم صبر کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم کلافه ایستاد و با اخم برگشت... آیه لبخند منحصر به فردش را به صورتش پاشید و گفت: امشب من به جات شیفت وای میستم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم متعجب گفت شوخی میکنی؟ داری جدی میگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند آیه پر رنگ تر شد و گفت: نه شوخی نیست به پاس حرصی که امروز واس مازدی!! اینکارو کردم که بعدا اگه جوش در آوردی نگی تقصیر اونروزی بود که به خاطرت حرص خوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم گویی همه چیز را فراموش کرده با شوق به سمت آیه آمد و شالاپ شالاپ گونه هایش را ب*و*سید و با ذوق گفت: وای مرسی مرسی آیه جبران میکنم تو خیلی خوبی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه دستهای حلقه شده مریم دور گردنش را باز کرد و درحالی که خودش را عقب میکشید زیر فشار دستهای مریم گفت: میدونم میدونم خوبم حالا ولم کن خفه شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم دستهایش را باز کرد و آیه موهایش را مرتب کرد و در هما حین گفت:نامزد بد بخت تو گ*ن*ا*ه نکرده زن پرستار گرفته! خواهشا این فرصتو خراب نکن و یه شب درست براش بساز! باز رگ کنسیت گل نکنه پاشید برید پس کوچه های جمهوری دم ساندویچی رستم کثافت بندری بخورید! مثل یه زوج متشخص برید یه رستوران معمولی حالا نمیخواد زیاد هم رویایی باشه!! اوکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم که این حال خوش را مدیون آیه بود چشم بلند و کشیده ای گفت و بایک ب*و*سه دیگر اتاق را ترک کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه لبخند عریض تر از قبل خود را حفظ کرده بود و همانطور که در آینه لباس و مقتعه اش را چک میکرد زیر لب زمزمه کرد: اینم از صدقه ای که امروز یادمون رفت بدیم و دادیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیات (فصل یک)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان نسکافه تقریبا داغم را به دست گرفتم و وارد محوطه بیمارستان شدم و شماره مامان عمه را گرفتم دومین بوق بود که گوشی را برداشت: جانم آیه جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام مامان عمه خوبی؟ خواستم خبر بدم من امشب نمیام خونه جای مریم شیفت وایستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران نباش یا تو برو خونه بابا اینا یا میگم ابوذر بیاد کدومش راحت تری/
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو باز از خود گذشته بازیت گل کرد؟ مریض میشی آیه! بی خوابی هم یه نوع مرضه! تو که باید بهتر بدونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی رولبهایم مینشیند برای این مادرانه های عین مادر پشت خط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فدات بشم نگران نباش من هر وقت یه تایم خالی پیدا کنم مثل معتادها میخوابم غصه منو نخور حالا میری خونه بابا اینا یا ابوذر و خبر کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرغر کنان میگوید: خود دانی ... منم جایی نمیرم به اون شازده خبر بده بیاد بلکم ما تمثال مبارکشون رو زیارت کنیم بعد چند وقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم زمزمه کردم بیچاره ابوذر!! همین هفته پیش یک شب پیش ما بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم غرغرو خانم امری فرمایشی نداری علیا مخدره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیر امری نیست! مواظب خودت باش به خودت برس یه چیز درست درمون بخور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم چشم چشم... خیلی ممنونم که اینقدر به فکریمی با اجازت قطع کنم الان به ابوذر زنگی میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یاعلی خداحافط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را قطع کردم وروی نیمکتی که بی صدا به اسم خودم زده بودم نشستم... به لیوان نسکافه ای که حالا دیگر ولرم شده بود نگاه کردم میخواستم فکرم را متمرکز کنم روی یک چیز و مهم نیست آنچیز چه چیز باشد! فقط یک چیز باشد! مثل یک دغدغه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا رویا یا برنامه ریزی برای برای ده دقیقه دیگر یا هرچیز دیگری لبخندی به لبم نشست من از فرط دغدغه زیاد هیچ دغدغه ای برای فکر کردن نداشتم نسکافه را مزه مزه کردم ... و به سر و صداهای دور و برم گوش دادم! ترجیح دادم به جای تمرکز روی یک چیز کمی آرامش پیدا کنم یادم افتاد به ابوذر زنگ نزدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماره اش را گرفتم و پنجمین بوق بود که پاسخم را داد... صدایش عجیب خسته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلاااام آقا ابوذر خوبی داداش؟ نخسته؟ چه صدای داغونی بهم زدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته میخندد و میگوید: دارم از خستگی میمرم!! امروز حاج رضا علی رودمونو هم داشت میکشید بیرون! از بس ازمون کار کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برای مدرسه؟هنوز تموم نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه آخراشه راستش اصلا نیاز نبود ماها کار کنیم ولی حاج رضا علی حکم کرد که همتون یه دستی به پی اینجا باید بکشید باقیات والصالحاته! وای آیه نا ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی عاشق حاج رضا علی ام با این راهکار های عالمانه اش برای آدم کردن شماها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی میگوید:خیلی دلت خنکه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرص در آور تر میگویم:خیلی راستی با تمام خستگیت امشب باید بری خونه ما به جای مریم شیفت وایستادم مامان عمه تنهاست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی بیچارگی مینالد:آیه..آیه... من به تو چی بگم! خدای من ...الآن وقت از خود گذشتگی بود؟ آخه الآن؟ نه الآن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار دلم واقعا برایش میسوزد دلجویانه میگویم: الهی فدات شم میخوای بگم کمیل بره؟ تو بری خونه بخوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق به جانب میگوید:اولا خدا نکنه دوما لازم نکرده همینجوریشم از زیر بار درس خوندن در میره همینم مونده بفرستیش خونه عمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به روی لبم مینشنید از این به فکر بودنش و در دلم برای هزارمین بار قربون صدقه اش میروم و میگویم: مرسی عزیزم من دیگه باید برم کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه مواظ باش خدا حافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از قطع کردن گوشی سریع میگویم:راستی ابوذر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخواستم بگم...برات متاسفم اونم از صمیم قلب خبر بدی برات دارم و اونم اینه که مامان عمه دیروز یه سریال کره ای جدید گرفته!! پفک با خودت ببر لازمت میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقریبا فریاد میکشد:آیـــــــــه من زنده ات نمیزارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به داد و بیدادهایش تند و سریع میگویم: فدات بشم یاعلی خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گوشی را قطع میکنم... نگاهی به آسمان صاف و نگاهی به لیوان نسکافه سرد شده و غیر قابل شربم می اندازم و لبخندی میزنم و با خودم میشمارم... مبادا هنوز تعداد شکرهایم به هزارمینش در امروز نرسیده باشد بابت تمام این داشته ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشمارم بابت این پرخوری که خدا نصیبم کرده پرخوری حسرت... میشمارم مبادا کم شود شکر هایم بابت نداشته هایم... لیوان نیمه خورده را به سطل آشغال می اندازم و در حالی که خودم جانم را بابت این اسراف ملامت میکنم به بیمارستان برمیگردم.. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانای کل(فصل دوم):
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر با لبخند گوشی را قطع میکند . مثل تمام روزهای عمرش اعتراف میکند به خودش برای داشتن اینچنین خواهری تا عمر دارد سپاسگذار خدا باشد کم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابهایش را جمع میکند و این اعتراف را هم بی ربط پیوست میکند به اعتراف قبلی که واقعا نمیتواند با این حال خسته درس بخواند ترجیحا دور نمره بالاتر از 15 را در ذهنش خط میکشد ... از پشت ویترین مغازه بیرون می آید و چراغ هارا یکی یکی خاموش میکند و بعد از قفل در شیشه ای مغازه کر کره های آن را پایین میدهد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی نای رانندگی کردن هم ندارد به زحمت ماشین را روشن میکند و به سمت خانه عمه عقیله اش حرکت میکند و با همان حال خسته نذر و نیاز میکند که عمه عقیله به عادت همیشگی مجبورش نکند سه قسمت فیلمهای مورد علاقه اش را یکجا باهم ببینند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک خانه عمه که رسید تلفن همراهش زنگ خورد... با دیدن نام خانم مبارکی سریع دگمه سبز رنگ را فشرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام علیکم بفرمایید خانم مبارکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نازک دختر پشت خط درگوشش پیچید: سلام آقای سعیدی ببخشید دیر وقت مزاحمتون شدم میخواستم بگم یه مشکل برام پیش اومده و نمیتونم فردا بیام ممنون میشم اگه با مرخصیم موافقت کنید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر نگران میپرسد:اتفاقی افتاده خانم مبارکی کمکی از دست من بر میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی ناخود آگاه بر روی لبهای دخترک مینشیند از این لحن نگران مرد پشت خط هیجانش را کنترل میکند و میگوید: نه راستش مادرم یکم حالش خوب نیست بهتر دیدم که تو خونه بمونم و ازش مراقبت کنم البته با اجازه شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر جدی میگوید: این چه حرفیه خانم مبارکی مادرتون از هرچیزی واجب تره مشکل جدی که نیست؟ کمکی از دست من بر نمیاد/؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک دستش را روی قلبش میگذارد و در حالی که سعی میکند با التماس به آن توده ماهیچه ای حالی کند اینقدر تند نکوبد مبادا مرد پشت خط متوجه این هیجان شود آرام با ترس به اینکه نکند صدایش بلرزد میگوید: نه...نه آقای سعیدی مشکل اونقدرا حاد نیست یه سرما خوردگی ساده است ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذردر ماشین را میبنند و آنرا قفل میکند و درهمان حال میگوید: از نظر من مشکلی نیست اگر میخواید میتونید بیشتر هم بمونید من میتونم با آیه صحبت کنم که چند روزی جای شما بایسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر کمی بیشتر از این مکالمه شان طول بکشد بعید نیست که عنان از کف بدهد... برای همین هول شده گفت:نه... گفتم که نیازی نیست...ببخشید آقای سعیدی مادرم صدام میکنه کاری با من ندارید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه بفرمایبد به مادرتون برسید بازهم مشکلی بود خبرم کنید درخدمت هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم حتما خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خدا نگهدار خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذرزنگ در را فشرد و دردلش اعتراف کرد هنوز هم برای این دختر نگران است هنوز هم میترسد...از راه کجی که قبلا دیده بود میترسد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترک اما گوشی را که قطع کرد سست و کرخت به گوشه ای دیوار سر خورد. به صفحه موبایلش خیره شد... اشکهایش سرازیر شد! از خودش بدش آمد ... از این توقعات بی جایش از اینکه مجسمه قداست زندگی اش را حق خودش میداند! از خیالاتش از نگرانی هایی که رنگ انسان دوستی ...رنگ ناموس همه را ناموس خودپنداری اما او مداد رنگی خیالش را برداشته بود و با لجاجتی بچگانه میخواست رنگ عشق رنگ محبت خاص به آنها بزند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه اینقدر علاقه به گول زدن خودش داشت از خودش بدش می آمد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید... به سمت دستشویی رفت و در آینه چند دقیقه به خودش خیره شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام زمزمه کرد:شیوا یه نگاه به خودت بنداز... بس کن ... خودتو ببین! تو تندیس هرچی کثافته تو عالمی ... که اگه ابوذر نبود معلوم نبود تو کدوم لجن زاری داشتی فرو میرفتی...پس تمومش کن...ازت خواهش میکنم شیوا از فکرش بیا بیرون ...شیوا قسمت میدم...تو ابوذر رو میشناسی ... اون اگه بفهمه ممکنه... شیوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هق هقش بلند شد دستش را روی دهانش گذاشت مبادا مادرش بیدار شود از صدای گریه بی امانش امشب ابوذر با آن لحن نگرانش کار دستش داده بود... دلش خیلی تنگ بود... تنگ تنگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ناله مادرش که آمد به خودش آمد تند تند صورتش را شست و برای هزارمین بار به این پوست سفید و چشمهای رنگی که محض رضای خدا به قدر یک دانه جو راز نگهداری نمیدانستند لعنت فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش ضعیف مینالید:شیوا...شیوا..کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دو خودش را به تخت ابوذر خرید مادرش رساند و نگران پرسید: جانم مامان؟ چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایش را روی هم فشرد و آب طلب کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر با تیشرت و شلوار راحتی که برای خودش در خانه عمه عقیله داشت روی راحتی نرم عمه دراز کشیده بود دلش میخواست همانجا و همان لحظه برای مدت نا معلومی به خواب برود اما نمیشد متاسفانه در دام عمه عقیله افتاده بود... بوی ذرت بو دادا معده اش را به هیجان آورد و تازه یادش افتاد که از ظهر چیزی نخورده ...خنده اش گرفته بود اینقدر دغدغه داشت که یادش رفته بود غذا بخورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عمه عقیله از فکر بیرونش آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاستیلامو کجا گذاشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر آرام به پیشانی اش زد و با خنده گفت:عقیله کوچولو قاطی خرت و پرتا تو کابینت وسطیه است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد سرو کله عمه عقیله با کلی تنقلات و دی ودی از نظر ابوذر منحوسش پیدا شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم شروع که شد عمه عقیله انگشت سبابه اش را روبه روی ابوذر گرفت و تهدید کرد: مثل اوندفعه خوابت ببره پدرتو در میارم شیر فهم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر نمیدانست بخندد یا گریه کند با شانه های لرزان و بریده بریده از فرط خنده گفت: عمه به خدا عین سامره میشی اینجور وقتا... خسته ام میفهمی خسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه عقیله خنده اش را قورت میدهد و میگوید:نفهم خواهرته!! اولتی ماتومو دادم خواستم حواستو جمع کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید... به سمت دستشویی رفت و در آینه چند دقیقه به خودش خیره شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام زمزمه کرد:شیوا یه نگاه به خودت بنداز... بس کن ... خودتو ببین! تو تندیس هرچی کثافته تو عالمی ... که اگه ابوذر نبود معلوم نبود تو کدوم لجن زاری داشتی فرو میرفتی...پس تمومش کن...ازت خواهش میکنم شیوا از فکرش بیا بیرون ...شیوا قسمت میدم...تو ابوذر رو میشناسی ... اون اگه بفهمه ممکنه... شیوا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هق هقش بلند شد دستش را روی دهانش گذاشت مبادا مادرش بیدار شود از صدای گریه بی امانش امشب ابوذر با آن لحن نگرانش کار دستش داده بود... دلش خیلی تنگ بود... تنگ تنگ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ناله مادرش که آمد به خودش آمد تند تند صورتش را شست و برای هزارمین بار به این پوست سفید و چشمهای رنگی که محض رضای خدا به قدر یک دانه جو راز نگهداری نمیدانستند لعنت فرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش ضعیف مینالید:شیوا...شیوا..کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دو خودش را به تخت ابوذر خرید مادرش رساند و نگران پرسید: جانم مامان؟ چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایش را روی هم فشرد و آب طلب کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر با تیشرت و شلوار راحتی که برای خودش در خانه عمه عقیله داشت روی راحتی نرم عمه دراز کشیده بود دلش میخواست همانجا و همان لحظه برای مدت نا معلومی به خواب برود اما نمیشد متاسفانه در دام عمه عقیله افتاده بود... بوی ذرت بو داده معده اش را به هیجان آورد و تازه یادش افتاد که از ظهر چیزی نخورده ...خنده اش گرفته بود اینقدر دغدغه داشت که یادش رفته بود غذا بخورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عمه عقیله از فکر بیرونش آورد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاستیلامو کجا گذاشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر آرام به پیشانی اش زد و با خنده گفت:عقیله کوچولو قاطی خرت و پرتا تو کابینت وسطیه است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد سرو کله عمه عقیله با کلی تنقلات و دی ودی از نظر ابوذر منحوسش پیدا شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفیلم شروع که شد عمه عقیله انگشت سبابه اش را روبه روی ابوذر گرفت و تهدید کرد: مثل اوندفعه خوابت ببره پدرتو در میارم شیر فهم شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر نمیدانست بخندد یا گریه کند با شانه های لرزان و بریده بریده از فرط خنده گفت: عمه به خدا عین سامره میشی اینجور وقتا... خسته ام میفهمی خسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه عقیله خنده اش را قورت میدهد و میگوید:نفهم خواهرته!! اولتی ماتومو دادم خواستم حواستو جمع کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیات(فصل دوم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم،اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم،اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا صلوات فرستادن های ریزش قطع میشود ... سرم را از پرونده اش بالا می آورم و به صورت چروکیده اما نورانی اش نگاه میکنم ... هروقت نگاهم به نگاهش می افتد درک میکنم چه دعای خیری است که میگویند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(پیر شی الهی) لبخند میزند لبخند میزنم و میپرسم: چی شد نرجس جان؟ قطع کردی صدای صلواتهای خوشگلتو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمش را که به چشمهایم خیره است پایین می آورد و پاین و پایین تر تا یک وجب پایین تر از گردنم و خیره به همان نقطه میگوید حواسم یه لحظه رفت پی عقیقت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم چشمانم را از چشمانش میگیریم و گردنم را خم میکنم و حواسم را میهم پی عقیق از گردنم بیرون زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند میگوید: انگشترش مردونه است!! مد شده به جای پلاک ازش استفاده کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرونده اش را میبندم و قطره چکان سرمش را تنظیم میکنم و بعد کنار تختش مینشینم و دستهایش را میگیرم و نجوا میکنم: نه عزیز خانم مد نشده!! اینی که از گردن زده بیرون رگ گردنه! شاهرگ حیاته یه چیز عزیز از یه کس عزیز!! انگشتر نماز بابا بزرگمه که رسید به بابام و منم از بابام گرفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستش عقیق را لمس کرد و چشمهایش را بست... لبخندش پر رنگ تر شد و گفت:انگشت چهارم دست چپ عقیق انداختن ثواب داره وقت نماز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه میکنم:آره انگشت چهارم دست چپ عقیق انداختن ثواب داره وقت نماز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره تسبیح تربتش را میچرخاند و صلوات زمزمه میکند و در هما حین میپرسد: مامان عمه ات چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتوی رویش را مرتب میکنم و میگویم: اونم خوبه از من و تو سالم تره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیپرسد:هنوز هم نمیخواد ازدواج کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگویم:هنوز هم نمیخواد ازدواج کنه... اون هیچ وقت رفتن عمو عیسی رو باور نکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگوید: زنها لطیفن درست ولی برعکس جنسشون سخت دل میبندند! خوب میکنه ...وقتی عیسی هنوز تو دلشه خوب میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادلخوری میگویم: عمه فقط 40سالشه...جونیش حروم من شد و حالا هم میگه بعد از عیسی نداریم فقط عیسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگوید:عمه هم گاهی حق دروغ گفتن داره!! تو بهانه ای عمه نمیخواست جونیش و به غیر عیسی اش با کس دیگه ای سریک بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه میگویم: نمیدونم نرجس جون ...نمیدونم... راستی چه خبر از دخترت؟ ندیدمش امروز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی میکشد و میگوید:اونم همش اسیر منه امروز که فهمیدم شیفت هستی گفتم بره خونش تو هستی ...با کلی زور و التماس رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیه از صمیم قلب خوشحال میشود با شنیدن این حرف و گونه نرجس پیر را میب*و*سد و میگوید: خوب کردی عزیز دل من هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصلوات فرستادنش را از سر میگیرد و با دست اشاره میکند که دیگر بروم و مزاحم خوابش نشوم دوباره میخندم و دستم را به چشمم میگذارم و اتاقش را ترک میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخش سوت و کور است در استیش به جز رزیدنت شیفت و هنگامه کس دیگری نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام سلامی به آن دو دادم و پرونده نرجس جان را سر جایش گذاشتم.هنگامه لیوان چایم را روبه رویم گذاشت تشکری کردم و کنارش نشستم! به لیوانش خیره شده بود و سکوت کرده بود...مترجم خوبی برای سکوت اطرافیانم بودم.یک رنج نامه پشت این سکوت بود.به چهره دلنشینش خیره شدم سرش را بلند کرد نگاهم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشاره سر پرسید چی شده؟ با شاره سر گفتم هیچ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه اش را مرتب کرد و گفت:آیه پرستار بخش اطفالی ولی نمیدونم تو بخش بزرگسالان چطور اینقدر خاطر خواه داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث نگاهش را عوض کرد.شاید اینطور راحت تر بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چایم خیره شدم: مامان عمه میگه تو مثل جغد میمونی! مسئولای بیمارستان دیوار کوتاه تر از ما طرحی ها که پیدا نمیکنن!! تو یک ماه چهارده تا شیفت شب بهم دادن!!! بقیه یه سه چهار شب هم که به جای بچه ها معمولا وای میستم! وقت استراحتمو معمولا نمیخوابم به بچه ها سر میزنم و گاهی به جاشون به مریضا سر میزنم... داستان خاصی پشتش نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگوید:داستان که پشتش نیست یه قلب رئوف چرا پشتش هست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش را میگیرم...دوباره نگاهم میکند به آرامی میپرسم: چی شده هنگامه؟ لبخنذ میزنی ولی از گریه بدتره!حرفی تو قلبت سنگینی کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایم را میفشارد چشمهایش را میبنددو بعد...بعد قطره های اشکش سرازیر شد... چند دقیقه فقط گریست و من فقط نگاه کردم کسی نبود و خدا را شکر کردم تنها شاهد اشکهایش هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد انگار منتظر بود خالی شود...: آیه...آیه...من...من هیچ وقت مادر نمیشم!! آیه... من ...من حالا باید چیکار کنم؟آیه من چجوری نگاه های سنگین محسن روی بچه های دیگه رو تحمل کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش کردم...تهی...بی هیچ حسی..خالی از ترحم..نگرانی و هر حس دیگری!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب گریه کرد و خوب دردل کرد.. و من مثل همیشه شانه های ظریفم را گذاشته بودم در خدمت دیگران! عیبی ندارد بگذار دردت را روی شانه هایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدانم چقدر گذشت که به خودش آمد حرف زده بود و حالا دیگر سبک شده بود.حالا با رنگ نگاهش میکردم...نه رنگ ترحم نه دلسوزی نه نگرانی ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن حالا فقط یک خواهر بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام صدایش کردم:هنگامه... هنگامه منو نگاه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهق هقش قطع شد و به چشمهایم خیره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنگامه... نمیتونم بهت بگم غصه نخور...چون غصه داره نمی تونم بهت بگم فراموشش کن چون مطمعنا فاموش نمیشه...هنگامه باهاش کنار بیا !! این سوال سخته امتحان خداست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه حلش نمیکنی پس با نگرفتن نمره اش کنار بیا! بزار خدا برات مثبت بزاره!! مثبت اینکه حلش نکردی ولی به فکرش بودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه میگوید: حرف زدنش راحته آیه ...تو نمیدونی چه زجری داره وقتی نتونی مادر بشی و همسرت همیشه حسرت بخوره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنگامه به این فکر کن این خواست خداست! مقدر الهیه! امید داشته باش!! خودمونیم دیگه ما که بهتر این دکترا رو میشناسیم! اینا خدا هستن مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خدا اون بخوادا همچین این دکترا رو سنگ رو یخ میکنه اون سرش نا پیدا...اصلا میخوای چیکار؟ بیکاری ؟ بچه بزایی که آخرش یکی بشه مثل من و خودت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد : مرسی آیه مرسی که هستی... فقط واسم دعا کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعا میکنم خواهرم تو هم شدی یکی از دغدغه هایم!! به جمع تو دلی هایم خوش آمدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمکی میزنم و به لیوان چای سرد شده ام اشاره میکنم و میگویم: من شانس ندارم هنگامه! یه چیز داغ خوردن بهم نیومده میشه برام عوضش کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی میگوید و میرود تا برایم تازه دم بیاورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه دم بماند زندگی ات خواهری!....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوش طعم بماند زندگی ات خواهری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک زندگی با طعم محبت خدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان چایم را می آورد و با احترام خاص و مضحکی تقدیمم میکند! خنده ام میگیرید دوباره سکوت میکند...چیزی به ذهنم میرسد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان میگویم:راستی هنگامه یه چیزی بگم بهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اشتیاق نگاهم میکند که یعنی بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان را روی میز میگذارم و با هیجان تعریف میکنم : کوچیک تر که بودم همیشه از کارخونه کردن مینالیدم! یه روزی با اینکه کلی خسته بودم مامان عمه کلی کار بهم سپرد... اونقدر غرغر کردم که آخرش کشوندتم یه کنار گفت بشین بزار یه راه بهت یاد بدم ... هنگامه دستمالو دوباره داد دستم گفت چشماتو ببند و این میزو دوباره پاک کن! ولی با یه تفاوت فکر کن این میز خونت نیست اینجا ضریح امام رضاست! دیدی؟ حالا خسته کننده نیست نه؟ حالا با ل*ذ*ت کاراتو انجام میدی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامه با تعجب نگاهم کرد! بهت زده بود گویا!من این بهت ها را دوست داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را بست و شوکه فقط لبخند زد!و بالاخره به حرف آمد: نمیدونم چی بگم آیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میانبر بزن هنگامه! خدا این میانبرهای زیرکانه رو دوست داره!! دوست داره بنده اش عاقل بشه!! زر زر الکی رو با گریه عارفانه اشتباه نگیر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیه حرفت گیجم کرد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به این فکر کن شاید تو هم تکرار تاریخی! یک تکرار سارا گونه! کنار ابراهیمت! به این فکر کن خدا خواسته شبیه سارا باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آیه....آیه من ...من واقعا نمیدونم چی بگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعتم نگاهی می اندازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک اذان است چه زود صبح شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم بلند میشوم و به لیوان چایم نگاه میکنم! باز هم سرد شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد شدنش به گرم شدن یک دل می ارزید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به موجود مبهوت روبه رویم میکنم.... بهتش را دوست دارم!بهتش زیبا است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به شانه اش میگذارم :هنگامه جان من دیگه میرم!ممنون بابت چاییت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج سرش را بالا می آورد و بعد بی مقدمه در آ*غ*و*شم میگیرد زیر گوشم زمزمه میکند:آیات خدا همیشه امید بخشند!ممنونم! ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ نمیگویم! هیچ ندارم که بگویم! مانده تا آیه شود آیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حرف فقط گونه اش را میب*و*سم و عجله میکنم برای رسیدن به نماز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقیق انگشتر میکوبد به قلبم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع خوبی بود امروز خورشید نه از شرق طلوع کرده نه از غرب! محل طلوعش درست میان قلب من بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستی چقدر من من کردم امروز...جای حاج رضا علی خالی گوشم را بپیچاند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانای کل(فصل سوم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که انتظارش را داشت امتحانش به بدترین نوع ممکن داد. هنوز هم خستگی دیشب را کامل در نکرده بود و چقدر از عمه ممنون بود که از خیر فیلم مورد علاقه اش گذشت و خانه را در سکوت برایش آماده کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتاب را وارسی کرد تا مطمئن شود حداقل نمره را میگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ابوذر...ابوذر وایستا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مهران بود که از پشتش می آمد سر از کتاب برداشت و مهران نفس زنان به او رسید دستی به شانه اش گذاشت و نفسی تازه کرد: ابوذر لنگهای درازت تو هر قدم چند متر رو طی میکنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده اش گرفته بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شده مهران...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخواستم بگم خبرش رسیده استاد علی پور یک هفته ای نمیخواد بیاد با بچه ها صحبت کردیم یه اردو راه بندازیم تو هم هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره سرش را به فرمول های ماشینهای الکتریکی میکند! و یک کلام میگوید: نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران که واقعا از این نه قاطع عصبی شده بود میگوید: مسخره... یعنی چی نه؟ همه میخوان بیان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب من نمیخوام بیام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ابوذر میدونستی همیشه ضد حالی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابش را میبندد و در کیفش میگذارد دگمه زیادی باز پراهن مهران را میبندد و یقه اش را درست میکند و بعد شمرده میگوید:برای اینکه امتحانات حوزه نزدیکه! و من باید درس بخونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران پوزخندی میزند و میگوید:یعنی واقعا نمیخوای بیای؟ بابا فیلتر و سنتر مدار که نیست؟ چهارتا کتاب حوزویه دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر چنان چشم غره ای به او میرود که یک آن مهران دستهایش را به نشانه تسلیم بالا می آورد و میخندد. کیفش را جا به جا میکند و بی هیچ حرفی میرود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران دلجویان پشتش پچ پچ میکند و اوذر لبخند میزند درو از چشم رفیق هنوز بچه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی یکی از نیکمت ها مینشیند تا شروع کلاس بعدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران هم خودش را ول میکند روی همان نیمکت از سکوت ابوذر کلافه میشود:خب یه چیزی بگو نکنه میخوای عین بچه ها قهر کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر فقط نگاهش میکند...مهران چشمهایش را گشاد میکند و میگوید:بابا من که گفتم ببخشید!! ای بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو میان حرف زدنش ناگهان چشمش می افتد به زهرا صادقی و لبخندی میزند ابوذر جهت نگاهش را دنبال میکند و میرسد به چهره معصوم زهرا صادقی اخم میکند و صورت مهران را به طرف خودش بر میگرداند! و با نگاهش خط و نشان میکشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران بلند میخندد و میگوید: بی عرضه هنوز کاری نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر هنوز اخم دارد و در حالی که نگاهش را کنترل میکند که ه*ر*ز نرود تکیه میدهد به نیمکت و به چهره مهران خیره میشود: چی میگی مهران؟ چه کاری مثلا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا یه اهنی یه اوهونی !! یه ندایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی میکشد و میگوید:نمیشه مهران نمیشه! موقعیتش نیست من آدم حرف زدن با خودش نیستم! پیش باباش هم نمیتونم با این اوضاع برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه وضعیت تو چشه ابوذر ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به موهایش میکشد و میگوید: مهران جان شما دیدی صبح به صبح با چه ماشینی ایشون رو میرسونن به دانشگاه؟ بنده باید یه زندگی در شان ایشون درست کنم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران سوتی میکشد و میگوید: به به !! نمردیم و مادی گرایی داش ابوذرمون رو هم دیدیم!! دیگه چی حاجی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ابوذر هم نتوانست جلوی خنده های مهران را بگیرد...نگاهی به آسمان انداخت و گفت: مهران بحث مادی گرایی نیست!! بحث سر واقعیته! من باید یه زندگی درست درمون براشون بسازم یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهران معترض میگوید: ابوذر به نظرت اون چه انتظاری میخواد از دامادش داشته باشه که تو نداری؟ با بیست و سه سال سن داری مدرک مهندسیتو میگیری! تازه چند وقت دیگه معمم میشی!! و یه مغازه هم که داری برای خرجیت و با پول خودت هم یه ماشین زیر پاته؟ با جربزه تر از تو کجا میخواد پیدا کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر فقط میخندد! مهران هنوز هم بزرگ نشده... ترجیح داد چیزی نگوید... مهران که از کم حرفی ابوذر حسابی کلافه شده بود خداحافظی کوتاهی کرد و ترجیح داد با دوستانش برنامه ریزی اردو را انجام بدهد مهران با نگاهش بدرقه اش کرد و بعد آنرا امتداد داد تا به زهرا که نه زهرا خانم رسید که همراه دوستانش نزدیکش میشدند! کمی خودش را جمع و جور کرد... از کنارشان رد شدند و ابوذر سرش را به زیر انداخت و زهرا زیر زیزکی تنها لبخند زد!با خودش گفت :مرد سر به زیر دوست دارد! به پیشنهاد پروانه درست پشت سر و ابوذر نشستند. سامیه مثل همیشه پر حرفی اش را از سر گرفته بود و ابوذر با خودش گفت نهایت رذالت است که بخواهد بنشیند و به حرفهای آنها گوش دهد...زیپ کیفش را بست و بلند شد و رفت تا به کلاس بعدی برسد ناخواسته ذهنش درگیر چند کلمه ای شد که برخلاف میل باطنی اش شنیده بود شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد ...قوی هیکل...بازوهای کلفت...شکم شش تکه!!!! میخواست با این کلمات در ذهنش جمله بسازد یک جمله معنا دار مثلا اینکه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد بودن به هیکل قوی داشتن و بازو های کلفت بودن و شکم شش تکه است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا مثلا آن مرد با هیکل قوی و بازو های کلفت و شکم شش تکه آمد... به این افکار لبخندی زد! نه ترجیح داد با این کلمات کاری نداشته باشد! هنوز آنقدر نامرد نبود که در حق مردانگی با جملات من درآوردی نا مردی بکند!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخود آگاه نگاهی به خودش انداخت! نبود! شکمش شش تکه نبود! لاغر نبود ولی هیکلی هم نبود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره خندید و به این جمله مضحک فکر کرد:کاش میشد مثل خیلی ها گفت! ظاهر که مهم نیست! دلت شش تکه باشد! پوفی کشید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازگی ها واقع نگری اش عجیب گل کرده بود! اینها واقعیت بود و او داشت فکر میکرد به این فلسفه که چرا شعار و واقعیت اینقدر دور از همند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح داد زودتر به کلاسش برسد زیر لب زمزمه کرد:ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم،دست بردم به تمنا و نیامد به کفم،کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج،جذبه دیدن تو میکشد از هر طرفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا با نگاهش بدرقه اش کرد!! در دلش اعتراف کرد:آنقدرها هم مهم نیست شکم مردی شش تکه باشد!! ظاهر که مهم نیست دل مرد باید شش تکه باشد...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیه دستهایش را رو به روی چشمان زهرا تکان میدهد و زهرا را به خود می آورد نگاهش را به سختی از قامت ابوذر میگیرد.پروانه خنده کنان میگوید: روی مجنونو سفید کردی زهرا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا تنها به یک تلخند برای پاسخ بسنده میکند... و آوایی در دلش پژواک میشود که:اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیه با دلسوزی نگاهش میکند...زهرا هر روز پژمرده تر میشود.خبرهایی برایش رسیده که ابوذر هم حال و هوایی مثل زهرا دارد ولی رو نکرده!! خطای یک درصدی معروف نگذاشته تا زهرایش را بی خودی امیدوار کن دستهایش را میگیرد و میگوید:این همه حسرت برای چیه زهرا؟ ابوذر هم یکی مثل همه هم فکراش... تو که دور و برت زیاد هستن از این مدل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا به چشمهایش خیره میشود آرام میگوید:سامیه میدونی؟ من حتی میدونم از ابوذر بهتر هم دور و برم هست ولی چه کنم؟ سرید...دل بود..سرید اونم برای یکی مثل ابوذر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن خیلی وقته با خودم کنار اومدم من نمیتونم فراموشش کنم! اگه خدا نخواست و قسمت هم نبودیم من تا آخر عمر تنها میممونم!!! اینو با خودم عهد بستم! نه اینکه بگم اونقدری عاشقشم که به پای عشقش میمونم و با یاد عشقش زندگی میکنم! نه من آدم خ*ی*ا*ن*ت کردن نیستم فکر به ابوذر هم خ*ی*ا*ن*ته به یکی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیه ترسید... خیلی هم ترسید این لحن مسمم را خوب میشناخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین را رو به روی مدرسه پارک کرد. نگاهی به کارگر هایی کرد که کیسه های سیمان را به داخل حوزه میبرند و دربین آنها حاج رضا علی با آن عرق چین سفید دوست داشتنی روی سرش را تشخیص داد.دوید به سمتش و بی حرف کیسه سیمان را گرفت و شانه اش را ب*و*سید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آقا ابوذر اینطرفا جاهل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کرد و کیسه سیمان را کنار مابقی گذاشت و دستهایش را پاک کرد. و کنار حاج رضا علی که روی پله برای استراحت چند دقیقه ای نشسته بود نشست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عادت معمول تنها چند دقیقه به چهره خدایی رضا علی خیره شد.سبحان الله گفت به این قدرت خدا که هر بار این پیرمرد چشم بر هم میگذارد گویی خسوف میشود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا علی دانست درد دارد ابوذر آنقدر که مغز و استخوانش رسیده و اکنون اینجا نشسته!عرق چینش را از سرش برداشت و با آن خودش را باد زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به کارگر ها انداخت و گفت: نگاه نگاه میکنی جاهل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره شد به موزاییک های ترک برداشته کف حوزه و بی ربط گفت:حاج رضا علی به نظرت عمامه بهم میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا علی درحال تمام کردن حرف نگاه ابوذر بود...خندید و گفت:بهت میاد رو نمیدونم چه صیغه ایه ولی میدونم عمامه ما آخوندا همه جا باهامون میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده دار بود ولی ابوذر نخندید... دوباره پرسید:حاج رضا علی به نظرت بعد از اینکه معمم شدم همینقدر ریش بزارم یا ریشامو بلند تر کنم؟ عینک چی عینک هم بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم به تیپ مهندسیم میاد هم آخوندی..نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا علی خوب میدانست این حرفها مسکن است برای ابوذر درد چیز دیگری است دل به دلش داد میخواست بداند ابوذر تا به کجا این پرت و پلا ها را ادامه میدهد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ریش بلند و نمیدونم ولی ریشه ات رو به نظرم بلند تر کن عینکم که همه ما داریم!! پیش یه حکیم برو شماره اش رو بده بالا تر! بهتر میبینی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نمیشد حاج رضا علی دستش را خوانده بود بلند شد و دوزانو روبه روی حاج رضا علی نشست:حاجی نمیدونم چمه! ابوذر درد گرفتم!! خودم شدم بیماری خودم! خودم افتادم به جون خودم! خودم فهمیدم درد خودمم حاج رضا علی ابوذر درد گرفتم! بگو ...بگو بزار مرهم شه رو این درد بی مذهب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجی بی حرف بلند شد و در حجره اش را باز کرد و با سر اشاره کرد که داخل برود.سکوتش را نشکست چای قند پلو را کنار ابوذر گذاشت و یاعلی گویان تکیه داده به پشتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت تلخ را شکست و گفت: ابوذر درد!! تو خیلی خوشبختی ابوذر؟ بالاخره فهمیدی درد داری! بیماری پنهانیه این خود درد داشتن! خوش بحالت زود فهمیدی! من روزی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم رضاعلی درد دارم 38 سالم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های ابوذر گرد شد...رضاعلی درد هم مگر داریم داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم های گرد شده ابوذر خیره شد! نگاهش را امتداد داد تا روی گل قرمز رنگ قالی رسید. به نظرش آمد این روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالی.سجاده اش را اینروزها پهن میکرد روی گل قرمز رنگ قالی.بعد کتابهایش را میچید همانجا روی گل قرمز رنگ قالی. و کسانی که دوستشان داشت مینشستند روی گل قرمز رنگ قالی.به نظرش آمد این روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالی.ابوذر را نگاه کرد! او هم خیره شده بود به گل قرمز رنگ قالی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_38سالگی بود که فهمیدم رضا علی درد دارم! ابوذر حالم خراب بود.آقام نگاه کرد... خندید به حالم ...آقام حکیم بود.حکما فرق طبیب و حکیم رو که ملتفتی؟ آقام حکیم بود. نگفته درد آدمها رو میفهمید. گفتم آقا رضا علی درد گرفتم.آقام حکیم بود! نگفتم رضا علی درد چجوریه! فقط اسم دردمو آوردم.گفت رضا علی مثل بقیه نباش! گفت این ننگو به خودت نخر که مثل بقیه باشی! مثل بقیه نمیر.یه آدم معمولی نباش مثل بقیه! با تشویق غش نکن مثل بقیه!آقام حکیم بود ابوذر میگفت بد بخت نباش مثل بقیه جهنم نرو مثل بقیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آقام نگفته بودم رضاعلی درد چجوریه اما چون حکیم بود فهمید فهمید رضاعلی درد یا به قول تو ابوذر درد همون درد مثل بقیه بودنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر چشمهایش را بست.حاج رضا علی هم وقت گیر آورده بود گویا اینجا میان حجره کمتر از 10مترش درس عرفان میداد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درمون نداره حاجی مثل اینکه حاجی! ما چه بخوایم چه نخوایم مثل بقیه ایم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جاهل تکون بده به خودت شعر سرودن بسه! تو خواستی و نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواسته بود؟ نه حالا که فکر میکرد نخواسته بود.اصلا او تازه فهمیده بود ابوذر درد چیست! نه نخواسته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پاشو برو جاهل کار دارم. توکل به خدا و به خانواده بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حجره بیرون رفت.ابوذر تعجب نکرد چشمهایش گرد نشد حتی شاخ هم در نیاورد سالها بود فهمیده بود حاج رضا علی پشت پرده بین خوبی است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی زانو اش گذاشت و یاعلی گویان بلند شد.مثل جوجه اردک ها پشت حاج رضاعلی راه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معمارجان قربانت اون موزاییکا کج نشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه گفت: حاجی به خدا خسته شدم از توکل کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضا علی ایستاد نگاهش را از ملات و شلنگ باز آب گرفت و رساند به یقه ابوذر. دستهایش را آرام به سمتش بردو یقه را مشت کرد و ابوذر را پایین کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت:توکل؟ خشته شدی از توکل کردن؟ اهل توکل هم مگه بودی تو جاهل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه را رها کرد و بی حرف مشغول جابه جا کردن آجرها شد و دانه دانه آنها را به دست معمار میداد. ابوذر مات فقط رضاعلی را نگاه میکرد. رضا علی دانه دانه آجر ها را به معمار میداد با صدای بلند گفت: معمار حالشو داری برات یه داستان بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمار عرقش را پاک کرد و گفت: نیکی و پرسش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضاعلی زیر چشمی ابوذر را که بی صدا با کف پایش زل زده بود از نظر گذراند.آجری به دست معمار داد و گفت: میگن یه روز مجنون به لیلی خبر داد بیا تا ببینمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار رو گذاشتن و مجنون از فرط مجنون بودن یک روز قبل از روز موعود رفت محل قرار. خیلی منتظر بود خسته که شد گفت یه دقیقه چشم رو چشم میزارم تا لیلی بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمار چشم رو چشم گذاشت ولی بیشتر از یه دقیقه شد! لیلی اومد و مجنون خواب موند! لیلی منتظر مون و مجنون خواب موند!لیلی براش حرف زد و مجنون خواب موند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرش یه لب خندی زد و برای مجنون چند تا گردو گذاشت و رفت.گذشت تا مجنون بیدار شد و فهمید ای دل غافل لیلی اومده و من خواب موندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردو ها رو که دید دیگه از خودش بیخود شد! یه رهگذر از اونجا رد شد و دید مجنون داره خون گریه میکنه از ماجرا که خبر دار شد من باب دلداری مجنون گفت: غصه ات برای چیه!! ببین! برات گردو گذاشته! ببین چقدر دوستت داشته! به فکر این بوده که گشنه نمونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجنون میون گریه خندید و گفت: من لیلی شناسم ... گردو گذاشت تا بهم بگه زود برات عاشقی کردن! برو گردو بازیتو بکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر بهت زده شد! گردو بازی؟ عاشقی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا علی عرقش را پاک کرد! . گفت: معمار قصه قصه ماهاست! بعضی وقتا یه حرفایی میزنیم خدا خنده اش میگیره! در حدش نیستیم ! وگرنه حتما میگفت برو گردو بازیتو بکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته شدی معمار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعمار خنده کنان گفت: شما که حرفای قشنگ قشنگ میزنی خستگی از تن آدم در میره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر حس میکرد دیگر نا در زانوانش نماند! خسته تنها خدا حافظی کوتاهی کرد و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج رضا علی تنها با لبخند بدرقعه اش کرد. و نگاهی به در بسته حجره انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین روزها شاداب تره شده گل قرمز رنگ قالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیات (فصل سوم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عدد 15 که تعدا تماس های از دست رفته ام از جانب پری ناز بود خیره شدم! آرام به پیشانیم زدم چرا یادم نبود امروز از مشهد برگشته است. شماره اش را گرفتم گویا منتظر تماسم بود که بلافاصله گوشی را برداشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام پری جوونم تو رو خدا ببخش واقعا شرمنده گوشی روی سایلنت بودوببخش جای یکی از بچه ها شیفت بودم دیشب تا الآن خواب بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش که ته مانده نگرانی در آن موج میزد آرامش خاصی انتقال داد: سلام عزیزم فدای سرت من که مردم از نگرانی. همیشه نرسیده میومدی برای سوغاتیا این بود که نگران شدم از خواب بیدارت کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوستش داشتم او بهترین همسر پدر دنیا بود. کش و قوسی به تنم دادم و گفتم: نه قربونت برم باید بیدار میشدم باید آماده شم.. امشب با مامان عمه شام مهمونتونیم!! اگه بدونی چقدر ه*و*س کشک بادمجوناتو کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد و میگوید:تشریف میارید صاحب خونه. به روی چشم حتما برات درست میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قربان دل مهربونت عزیزم اگه خسته سفری نمیخواد به زحمت بیوفتیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زحمت کشیدن برای آیه عین از رحمت نصیب بردنه! منتظرتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چوب کاری میفرمایید سالار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به جای این حرفا آماده شو منم برم به کشک بادمجونام برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فدای دست همیشه دست به نقدت چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی را قطع کردم و دستهایم را کش آوردم و با تمام قدرت داد زدم تا خستگی و کوفتگیم در برود.مامان عمه طبق معمول بعد از این حرکتم یک (مرض) بلند میگوید و من را به خنده می اندازد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی حال صدایش را میشنوم که میپرسد پریناز بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای میکشم و میگویم:آره مامان عمه پاشو تا من دوش میگیرم آماده شو بریم شام اونجا دعوتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوش آب سرد حسابی حالم را جا می آورد. مامان عمه مدام به در میزند و من علی رقم میل باطنی ام دل میکنم از این حس خوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ در را میفشارم و میدانم مثل همیشه با آیفون باز نمیشود صدای پای کوچک سامره را از پشت در میشنوم.. در باز میشود و چهره خندان خواهر کوچک و دوست داشتنی ام را میبینم. زندگی یعنی همین اینکه یک منحنی رو به پایین کسی اینچنین دلت را روشن کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آبجی آیه...دلم برات تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم میشوم و محکم در آ*غ*و*شش میکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام الهی من فدات شم . کجا رفتی تو نمیگی دل آیه میگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آی آی آلوچه شدم آجی یواشتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرهایش کردم مامان عمه هم ب*و*سیدتش پریناز را منتظر نگذاشتم و محکم در آ*غ*و*شش گرفتم.چندیمین بار بود که با خودم اعتراف میکردم بهترین غیر مادر و در عین حال عین مادر دنیا خود خود شخص پیش رویم است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم بابا محمد و ابوذر هم از راه میرسند و سفره شام را مچینیم! خدای من در این یکهفته دوری چقدر دلم برای پدر نازنینم تنگ شده بود.موهای جو گندمی اشو چشمهای مشکی اش را از نظر میگذرانم و جان تازه میگیرم آنقدر در بدو ورود ب*و*سیدمش که صدای کمیل و ابوذر را در آوردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشک بادمجانهای روی سفره عجیب ه*و*س انگیز شده بودند. بدون تعارف پیش دستی ام را پر بادمجان و نعناع و پیاز داغ کردم! و با ل*ذ*ت کشک و این مخلوط خوش طعم را مزه مزه کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمیل با خنده گفت: آبجی یواشتر !! خفه نشی همه اش برای خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر چشم غره ای به این برادر کوچکتر انداخت و من با خنده مرموزی گفتم:داداشم نگفتی ترازت تو آخرین آزمون چند شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آنی لبخندش را قورت داد و بی ربط گفت: نوشابه نداریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر باخنده گفت :حناق داریم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش همه را به خنده انداخت. مامان عمه مدام از پدر و سفرش به اصفهان میپرسید و سامره مدام میان حرف های بابا میپرید و شیرین زبانی میکرد! نگاهی به چه پریناز انداختم! نوع نگاهش مشکوک بود میدانستم نقشه ای در ذهن دارد! میدانستم این حجم مهر در یک نگاه مطمئنا به نفع من نخواهد بود! خودم را به آن راه زدم ولی لبخند زد و بعد بی مقدمه پرسید:راستی جواب خانم فضلی رو چی بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذا میان گلویم پرید و به سرفه افتادم! میان سرفه هایم دیدم که شانه تمام اهل خانه میلرزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و گفتم:حالا بعدا در موردش حرف میزنیم پری جون غذات سرد میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری ناز آدم باهوشی بود و خوب میدانست کی حریف را فتیله پیچ کند:به نظرم الان بهترین وقته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر که اوضاع را درک کرده بود روبه پریناز گفت:مامان جان بزار برای بعد نمیبینی مگه سرخ شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز پشت چشمی نازک کرد و گفت:شما دوغتو بخور تو کار بزرگترا دخالت نکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله! شمشیر را از رو بسته بود. خیره به غذایم بی خیال گفتم: با کمال احترام بفرمایید ان شاءالله یکی بهتر از من نصیب فرزند گرامشون بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن تقریبا تندی پرسید:یعنی موافق نیستی حتی پسره رو ببینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به جمع کردم پریناز هم وقت گیرآورده بود...آن هم چه وقتی دوباره نگاهم را به سفره دادم و گفتم:نع!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویا خیلی عصبانی شده بود چون تند تر از قبل گفت:از بس خری آیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمیل که داشت لیوان دوغش را سر میکشید با این حرف پریناز تمام محتویاتش را بیرون داد وری صورت سامره ریخت و جیغش را در آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر و بابا باصدای بلند خندیدند! و من هنوز شکه این رک گویی پریناز بودم و مامان عمه که گویی دلش خنک شده بود فقط میخندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به پریناز برافروخته کردم و گفتم:خب چرا اینجوری میگی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان آبی برای خودش ریخت و گفت:پسره دکتر بدبخت! تو خوابتم نمیتونی ببینی که همچین کسی در خونتو بزنه! با شعور با درک با کمالات با معرفت !! خوش تیپ خوش لباس و پولدار! دیگه چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفته بود:خب پری جان این چه استدلالیه؟ حالا چون پسره دکتره من باید خودمو بد بخت کنم؟ بعضیا مثل ابوذر هم مهندسن هم آخوند! بعضیا هم مثل بابا جونم هم معلم هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامره کودکانه میان حرف پرید و گفت:من چی من چیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم لپ های بزرگش را ب*و*سیدم و گفتم: بعضیا هم مثل سامره خانم عزیز دل همه ان نگاهی به کمیل که منتظر نگاهم میکرد کردمو با لبخند گفتم: بعضیا هم مثل ایشون حمالن!! شغل که ملاک انسانیت و برتری آدمها نیست!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابوذر و بابا شانه هایشان میلرزید و کمیل با دست به پیشانی اش میکوبید و مامان عمه تنها میخندید بدون هیچ حرفی تنها نظاره گر این اتفاقات بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز اما هر لحظه خشمگین تر میشد:آیه دونه دونه اینا رو رد کن! آخرش بگو پری جون دبه ترشی رو درست کن کار از کار گذشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و همنجا پیشانی اش را ب*و*سیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخور مامانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید میدانستم خیلی دوست دارد مادر صدایش کنم! حقش بود مادر صدا شود این بهترین غیرمادر اما عین مادر دنیا.اما ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره که جمع شد مامان عمه و پریناز و بابا دور هم نشستند تا درباره سفر اخیرشان به خانه مادر زن بابا حرف بزنند.ابوذر خودش را با کانال های تلویزیونی مشغول کرده بود و کمیل هم برای سامره قصه میخواند تا خوابش ببرد! لبخندم آمده بود!چه عجب این برادر یک بار با دل این خواهر کوچک راه آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچای آن سه نفر را برایشان گذاشتم و یک چای لیوانی برای ابوذر بردم و کنارش نشستم.نگاهش کردم.نگاهم نکرد! عجیب مشغول بود نگاهش این روزها.کنترل را گرفتم و کانال را عوض کردم اعتراضی نکرد.معلوم بود نگاه میکند ولی نمیبیند.چایم را برداشتم و جرعه ای نوشیدم.صدای تلویزیون را بلند تر کردمو گفت: نمیخوای بگی؟ الان خیلی وقته حبسش کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج سرش را برگرداند و نگاهم کرد.لبخند زدم و توت خشک شده را به دهانم گذاشتم:یه چیزی میخوای بهم بگی ولی نمیگی!حرف حبس شده پشت نگاهتو میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را میبنددو گردنش را میدهد عقب تکیه به قسمت فوقانی مبل به دروغ میگوید:نه چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگویم:دروغ گ*ن*ا*ه کبیره است حاجی جون! همین شماها آبروی آخوندا رو بردید دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلخندی میزند:خب چی بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان تصنعی میگویم:بزار من حدس بزنم! عاشق شدی نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهانی چشمهایش را باز میکند و خیره نگاهم میکند! بلند میخندم آنقدر که سرهای جمع سه نفره به سمتم برمیگردد! دستم را جلوی دهنم میگیرمو معذرت خواهی میکنم از آن سه فردی که میدانم عشق میکنند با صدای قهقه ام ! ابوذر که میبیند هوا پس است دستم را میگرد و به تراس میبرد. هربار که نگاهش را به یاد می آورم خنده ام میگیرد! دستش را روی صورتم میگذارد و عصبانی میگوید:زعفران!!! بسه دیگه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیگوید زهر مار میگوید زعفران! خیلی وقت است که با حاج رضاعلی و رفقایش قرار گذاشته حرف بد نزند و بد دهنی نکن! با زور و زحمت قورت میدهم خنده ام را و با لبخند ته مانده آن خنده میگویم:خب تعریف کن کی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم میکند و سکوت میکند بعد سرش پایین می اندازد و دستهایش را داخل جیب هایش میکند و میگوید: از دخترای دانشگاهه ترم اولیه.تو انجمن باهاش آشنا شدم.ادبیات میخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرادر کوچکم عاشق شده بود! ابوذر عاشق شده بود.آه خدای من چقدر سرم شلوغ شده این روزها! این دیگر جزو برنامه ام نبود،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را دور گردنش می اندازمو میگویم:باریک الله! خوبه نه خوشم اومد! همیشه فکر میکردم آخر آخرش پریناز یه دختر برات پیدا میکنه میرید خواستگاری و مزدوج میشی! ولی خوشم اومد توهم کم بیش فعال نیستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخندد و هیچ نمیگوید. روی نوک دماغش میزنم و میگویم:راستی چرا به کسی نمیگی؟ خب بگو پری واست آستین بالا بزنه! میدونی که منتظر لب تر کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی میکشد و کلافه میگوید: نمیشه آیه نمیتونم! اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه!دختر یه پدر تاجر داره! از این بازاری های به نامه! صبحا با سانتافه میرسوننش بعد از ظهرا با جگوار میان دنبالش ! من عمرا بتونم همچین زندگی ای براش بسازم!! اصلا عرفم بیخیال شم شرع و دین خدا میگه وظیفه اته در شان زنت براش زندگی بسازی! منم نمیتونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را از دور گردنش بر میدارمو روبه رویش می ایستم به چشمهایش نگاه میکنم تردید را میخوانم:ابوذر.تو راست میگی حرفت کاملا منطقیه ولی تو که هنوز چیزی نگفتی با دختره صحبت کن شاید کنار اومد. توکل کن به خدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنام توکل را که میشنود لبخند میزند زیرلب چند بار توکل را زمزمه میکند و بعد بی ربط میگوید:تاحالا گردو بازی کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب میکنم:نه چی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند میزند و میگوید:همین کاری که تو پیشنهاد کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم گرد میشود:چی میگی ابوذر! منظورت چشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به طرفین تکان میدهد و میگوید:هیچی ولش کن! در مورد پیشنهادت هم متاسفم من آدمی نیستم که برم م*س*تقیم به دختر مردم بگم بیا زنم شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند میزنم! راست میگوید ابوذر آدمی نیست که برود م*س*تقیم به دختر مردم بگوید بیا زنم شو!اما آیه آدمی هست که برود م*س*تقیم به دختر مردم بگوید بیا زن برادرم شو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا
۳۳ ساله 00عالی بود عالی خسته نباشی نویسنده جان خیلی حس خوبی از این رمان گرفتم واقعا ممنون
۲ ماه پیشمعصومه
۴۷ ساله 00خوب
۳ ماه پیشرستا
00امیر حیدر خیلی خودخواه بود که نزاشت آیه کارشو ادامه بده گفت من دوس دارم زنم بپزه بشوره بسابه خیلی هم پررو بود انتظار داشت چادری بشه دختری البته بعد ازدواج خیلی امیدوار بود دختره هم خیلی شل گرفته بود
۴ ماه پیشحمیده
00عالی بود. خدا قوت خسته نباشید نویسنده بزرگوار. توصیه می کنم حتما بخونید. نویسنده عزیز کاش غلط های املایی را تصحیح می کردید.
۴ ماه پیشرستا
00والا من تا اونجایی که پسره گفت من مخالف کار کردنم دختره هم اون همه زحمت درس خوندشو زیر پا کذاشتو رفت استفعا داد دیگه ادامه ندادم بدم اومد خیلی خودخواه بود متنفر شدم از شخصیت پسره زحمات دختره به بادرفت
۴ ماه پیشآغاز
00خیلی خوب بود ادبیات جالبی داشت
۵ ماه پیشبدبود
۴۰ ساله 01برای منی که خیلی سال رمان میخونم اینقدر رمان بسته جالب نیست کامل ترویج دین وحجاب بود
۶ ماه پیشالهه
01واقعا چه رمان زیبا وآرامش بخشی .بسیار جذاب وعالی .خوشحالم که خوندمش وحس های خوبی از خوندنش گرفتم
۱۰ ماه پیشMasoomeh
۱۴ ساله 00رمان خیلی خوبی بود خیلی ازش راضی بودم با اینکه غلط املایی داشت ولی خوب من 14سال سن دارم ولی همچی رو میدونم چون خودم عاشق هستم رمان می خونم حس ارامش رو دارم
۱۱ ماه پیشنگین
۲۶ ساله 00رمانی خوبی بود خسته نباشی نویسنده عزیز،ولی باب سلیقه من نبود شاید تو ذهنیات شما یحور دیگه ای باشه همه چی،چون بااین رمان فهمیدم چقدتفاوت ذهنی داریم شما یجور خدا رومیبینی ما یجور دیگه.
۱ سال پیشغزل
00خیلی رمان خوب و با روحیه و احساس بود. و البته این خلاصه نویسی از این نویسنده که دارای سبک خاص نوشتن هم هست، انتظار نمی رفت.
۱ سال پیشMozhgan
۳۴ ساله 30بسیار دل انگیز و زیبا،به کسایی که متن کتابی دوست ندارند توصیه نمیشه،ادبیات خاص خودش رو داره که من دوست داشتم به نظرم تو ژانرش مذهبی هم باید اضافه بشه،ساده و زیبا ممنونم از نویسنده و البته سازنده 👌🥰
۱ سال پیشاسما
00تنها رمانیه که دوبار خوندم بسیار قشنگ بود
۲ سال پیشکیانا
20خیلی زیبا بود این رمان و من از شخصیت آیه و حیدر و ابوذر خیلی خوشم اومد
۲ سال پیش
زهره
۲۳ ساله 00اصلا خوب نبود الکی وقت هدر میدی