قلبم محکم و بی امان در سینه ام می کوبید، آن قدر بلند که حس می کردم ضربانش از روی مانتوی سورمه ای رنگ مدرسه معلوم می شود. پر استرس پایم را تکان می دادم، یک حرکت کاملا هیستریک که در مواقع بحرانی سراغم می آمد

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۱ دقیقه

مطالعه آنلاین سند کلیشه
نویسنده: نگین صحراگرد

ژانر: #عاشقانه

خلاصه :

قلبم محکم و بی امان در سینه ام می کوبید، آن قدر بلند که حس می کردم ضربانش از روی مانتوی سورمه ای رنگ مدرسه معلوم می شود.

پر استرس پایم را تکان می دادم، یک حرکت کاملا هیستریک که در مداقع بحرانی سراغم می آمد

قلبم محکم و بی امان در سینه ام می کوبید، آن قدر بلند که حس می کردم ضربانش از روی مانتوی سورمه ای رنگ مدرسه معلوم می شود.

پر استرس پایم را تکان می دادم، یک حرکت کاملا هیستریک که در مداقع بحرانی سراغم می آمد.

بر خلاف بقیه که در حال گریه یا التماس بودند، من آرام و پر بغض سرم را پایین انداخته بودم تا کسی نشناستم و برای محکم کاری دستم را جلوی صورتم گرفته بودم.

تمام تنم از استرس می لرزید. وای که اگر یکی از آشنا های بابا مرا در این جا می دید، فاتحه ام خوانده بود. قطعاً بابا زنده زنده آتشم می زد.

رنگ سبز زشت دیوار ها حال بدم را تشدید می کرد. هیاهو و شلوغی حالم به حال بدم دامن می زد. این چه بدبختی بود که دامنم را گرفت؟

اسید معده ام مدام تا گلو می آمد و تهوع از بوی عرق آدم های اطرافم داشت معده ی خالیم را تحریک می کرد. آخر هم نتوانستم طاقت بیاورم، دست را جلوی دهنم گرفتم، عقی زدم و با عجله به سمت سطل آشغال دویدم.

زن نگهبان هم تا کنار سطل دنبالم دوید. احتمالاً فکر می کرد می خواهم فرار کنم. با این فکر عق زدن هایم بیش تر شد، اشک بی صدا روی گونه ام راهش را گرفت.

مرتب از ته دل عق می زدم و زرد آب بالا می آوردم. زن نگهبان کمرم را می مالید، حس از تنم فرار کرده بود، معده ی خالی ام از درد می نالید ولی حالت تهوع به عق زدن وادارم می کرد.

هر دمی که از بوی حال بهم زن اطرافم می گرفتم، معده ام را دگرگون و عق زدن هایم را بیش تر می کرد.

پرده ای سیاه پیش چشم هایم آمد و زیر زانویم خالی شد. زن نگهبان بازوی لاغرم را در دست گرفت و نگذاشت بیفتم.

شنیدم که با صدای بی حس به کسی گفت: 《قربان این دختره حالش خیلی بده، ببرمش تو حیاط یکم هوای آزاد بهش بخوره؟》

بی حال به زن تکیه داده بودم، صدای همهمه نمی گذاشت چیزی بشنوم ولی وقتی زن بازویم را کشید و به سمت در رفت، فهمیدم که اجازه داده اند.

از ساختمان که خارجم کرد، هجوم خنکای ملایم اوایل پاییز جان به تنم برگرداند. حیاط هم شلوغ بود ولی نه مانند ساختمان، لااقل خبری از بو های آزار دهنده نبود.

با هر نفس عمیقی که می کشیدم، حالم بهتر می شد. زن نگهبان دستم را کشید و به طرف یک درخت برد، روی یک نیمکت زیر درخت نشستیم. فکر فرار موزیانه در سرم بالا و پایین می پرید.

دستم هایم را مشت کرده و پا هایم را روی زمین سفت کردم. نا خود آگاه زیر چشمی به زن هیکلی کنارم که لباس سبز نیروی انتظامی و چادر پوشیده بود، کردم. نگاهش بی تفاوت و بی هدف به آدم های حیاط خیره بود. از قیافه ای بی انعطافش ترسیدم و خودم را روی نیمکت با فاصله از او جمع کردم. با به یاد آوردن اتاقکی که چند سرباز در آن بودند و محل ورود و خروج بود، نا امید شدم.

حتی فکر فرار هم دیوانگی محض به حساب می آمد. اصلا اگر آدرسم را گیر بیاورند و دنبالم تا در خانه بیایند؟

آن وقت دیگر آبروی بابا جمع شدنی نبود!

همین فکر پای رفتنم را شل کرد. دست لرزانم را روی زانویم گذاشتم و محکم فشردم. پر از ترس بودم. لب های خشک شده ام از بغض لرزید، صدایم هم وقت حرف زدن، لرزان بود.

- حالا چی کارم می کنن؟ چه بلایی سرم میاد؟

نیم نگاه بی تفاوتی کرد و با پوزخند گفت: 《هیچی، فقط بابات میاد تعهد بده که دیگه از این کارا نمی کنی و بعدم می ری خونه، آهان راستی خودتم باید تعهد بدی.》

ترس به تنم حمله کرد، بی شک بدبختی که می گفتند همین اتفاق شومی بود که گریبان مرا گرفته بود.

دستم را بار دیگر جلوی صورتم گرفتم و پر سر و صدا زیر گریه زدم. گریه ای از سر بی پناهی و ترسی که خودم و حماقت هایم مسببش بودیم.

خود احمقم کردم که لعنت بر خودم باد!

بابا بیاید و تعهد بدهد؟

اصلا مگر همچین چیزی ممکن بود؟

زن نگهبان از جا بلند شد، چادرش را روی سرش صاف کرده و بازویم را میان دستش گرفت و بلندم کرد.

- خب مثل این که حالت خوبه که می تونی گریه کنی.

با گوشه ی آستینم اشک هایم را پاک کردم. مظلومانه لب هایم را جمع کردم و جلوی بغضم را گرفتم. می دانستم که گریه سودی برایم ندارد و حتی دل این آدم ها را هم برایم به رحم نمی آورد.

پر التماس پرسیدم:

- نمی شه بابام نیاد؟ خودم به جاش تعهد بدم؟

وارد ساختمان که بسیار هم قدیمی و خفقان آور بود، شدیم و دوباره هجوم بو های حالم بهم زن عرق آدم های مختلف و عطر های فیک که با هم ترکیب شده بودند، باعث جمع شدن صورتم شد.

زن نگهبان با نیم نگاهی به صورت جمع شده ام، پوزخندی زد.

حالا نمی دانم به خاطر سوالم بود یا این حال بدم؟

- خودت که باید تعهد بدی، ولی بابات هم حتما باید بیاد. تا وقتی هم که نیاد تو این جا پیش ما مهمونی، اگه بابات دیر کرد یا نیومد باید تو بازداشتگاه منتظرش بشی.

سقوط که می گفتند همین بود دیگر؟

این که حس کنی هیچ راهی نداری و تنها راهت یک دره ی عمیق است که تو را به ورطه ی نابودی می کشد. آری حتماً همین بود.

فرقی ندارد، حالا می خواهد این سقوط از یک بلندی یا دره باشد یا سقوط از یک حقیقتی تلخ به نام ناتوانی!

زن نگهبان مرا روی صندلی زرد رنگ پلاستیکی و پوسیده ی کنار دست مهدیس نشاند.

نشستم و نگاهی نا امید به آرامش مهدیس کردم، چنان با خونسردی در حال بررسی ناخن های مانیکور شده اش بود که یک لحظه به شک افتادم که آیا واقعاً ما در اداره ی پلیس بودیم؟

دو طرف صندلی را سخت در دست فشردم و برای بار هزارم به حماقت های تمام نشدنی ام لعنت فرستادم!

آرام با صدایی که گریه ی زیاد رویش خش انداخته بود، صدایش زدم:

- مهدیس؟

برای اولین بار بی آن که حتی نگاهم کند، با بی توجهی تمام جوابم را داد:

- چیه؟ نوچ، نیگا کن چطور گریه کرده که صداش مثه رادیو قراضه ی ننه ام شده.

قاه قاه به حرف خودش خندید و توجه خیل عدید افراد را به سمتمان جلب کرد. بعضی ها مشتاق، بعضی متاسف و بعضی هم آزرده و یا بی تفاوت نگاهی به خنده های جلفش کردند.

از این نوع خندیدن جلف و وقیحانه ی مهدیس، عرق شرم روی تنم نشست، پر خجالت سرم را پایین انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با به یاد آوردن حرف بابا باز هم شرمنده ی منِ وجودی ام شدم، منی که تسلیم خواسته ها و وسوسه های شیطانش کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"یادت باشه نازنین، تاکید می کنم یادت باشه که هیچ چیز تو دنیا، هیچ خوشی و هیچ لذتی، اصلاً هیچ کاری اون قدری ارزش نداره که تو به خاطر انجامش خجالت زده و مفلوک باشی. اصلا کاری اگه خوب باشه که تو رو بالا می بره نه این که شرمسارت کنه و سرت رو پایین بندازه، اگه سرت رو به خاطر نتیجه ی کارت با شرمندگی پایین انداختی بدون که اون یکی از هزار وسوسه ی شیطانه که تونست تو رو فریب بده."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا حق داشت. او همیشه راست می گوید و من با حماقت آن را پشت گوش می اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن نگهبان بازویم را گرفت و بلندم کرد و مرا از فکر به حماقت های آزار دهنده ام وا داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم زنگ بزن به خانوادت یکی بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که بخواهند مرا به مسلخ ببرند، پایم را روی زمین سفت کرده و تمام تنم را منقبض کردم. خدایا! نمی خواستم بروم و به بابا زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمانده و پر تمنا نگاهی به مهدیس کردم، خوش خیالانه انتظار داشتم کاری برایم کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس سنگینی نگاهم را که حس کرد، دست از بررسی ناخن هایش برداشت و پر تمسخر رو به زن نگهبان با همان لحن لات و بی ادبانه ی همیشگی اش گفت: 《خانم پلیسه حالا نمی شه این دوست زرزروی من ننه باباش نیان؟ به جون تو بار اولش بود، تخم دو زرده کرده، دیه تکرار نمی شه.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن نگهبان چشم غره ای به مهدیس رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولاً لحن صحبتت رو درست کن، دوماً یکی باید بیاد ضامن خودت بشه، نیازی نیست تو ضمانت یکی دیگه رو کنی، سوماً ما حالا حالا ها با تو به جرم اغفال دیگران کار داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار که زیر مهدیس میخ گذاشته باشند، با شتاب از جا بلند شد. مانند زنان سلیطه دست های لاغرش را در هوا تکان داد و شروع به هوچی گری و مغلطه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من چه، مگه تقصیر منه که اومدن مهمونی؟ خدا رو شکر هم عقل دارن، هم ننه بابا. خریت اینا به من ربطی نداره. من مسئول کسی نیستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این رفتار مهدیس شوکه نشدم، بیش تر از خودم ناراحت شدم و دلم برای زود باوری و سادگیم سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چوبی اتاق رو به رویی که پسران و دختران زیادی واردش می شدند و با حالی بد از آن خارج می شدند، باز شد و یکی از همان دختر هایی که در مهمانی بود، با سر و وضعی آشفته در حالی که با دستمال صورتش را از اشک و ریملی که مفتضحانه تا روی گونه اش ریخته بود را پاک می کرد، بیرون آمد و پشت سرش یک مرد با لباس فرم اداره ی پلیس در حالی که اخم هایش به شدت درهم بود، در چار چوب در ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن نگهبان پایش را روی زمین کوباند و احترام نظامی گذاشت، صدای کوبید پایش در راهرو، بین شلوغی گم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی شروع به صحبت کرد، از جذبه و ترسناکی صدایش ناخود آگاه خودم را جمع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر به مهدیس که شال حریر و نازکش دور گردنش افتاده بود، اشاره ای کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما خانم شالت رو درست کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس با غیض شالش را محکم تا روی پیشانی بلندش جلو کشید و با حرصی گفت: 《خوب شد حالا؟ اسلام به خطر نمیوفته؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد قدمی از در اتاق فاصله گرفت و با چشم های سیاهش که مانند یک چاه عمیق آدم را در خود گرفتار می کرد، به چشم های مهدیس خیره شد. من به جای مهدیس قالب تهی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد به سر تا پای مهدیس اشاره کرد و تهدید گر گفت: 《کاری نکن که بلایی سرت بیارم که هفت نسل بعد از خودتم این جا آب خنک بخورند. این جا جای سلیطه بازی و هوچی گری نیست.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهدیس ترسیده تنها اخم هایش را درهم کشید و دست هایش را چلیپا کرد، به قولی ماست هایش را کیسه کرده و بی هیچ حرفی در جایش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن مرد ترسناک هم به سمت ما چرخید. من و زن نگهبان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم افخم این دختر رو بیار اتاقم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گفتن این حرفش عقب گرد کرد و به اتاقش برگشت. همان اتاقی که چندین دختر و پسر قبل از من را داخلش برده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن نگهبان که تازه فهمیدم خانم افخم نام دارد مرا به سمت اتاق آن مردک ترسناک که تنها چند قدم فاصله داشت، برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چادر خانم افخم چنگ زدم و دوباره پا هایم را روی زمین سفت کردم. از این آدم های جدی و زمخت که ذره ای انعطاف و رفعت در وجودشان نبود، به شدت می ترسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازوی خانم افخم را در دست های یخ کرده و بی حسم فشردم و پر التماس گفتم: 《تو رو خدا، من نمی خوام برم اون جا، می ترسم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم افخم لبخندی به اصطلاح مهربان روی لب های بی رنگش نشاند که اصلاً به قیافه زخمت و عبوثش نمی آمد، برعکس همه ی آدم ها که لبخند زیبایشان می کرد، خانم افخم زشت شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم افخم دوباره بازوی لاغرم که به قول مامان فقط پوست روی استخوانش کشیده بودند و محض رضای خدا یک پره گوشت هم نداشت را به سمت اتاق کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی که کمی از سردی اش کاسته شده بود گفت: 《چیزی نیست، فقط به بابات زنگ می زنی و اون هم میاد دنبالت. مطمئن باش اتفاقی برات نمی افته. ما که گرگ نیستیم دختر جون، پس نترس چون قرار نیست بخوریمت.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هزار ترس و دلهره آن چند قدم را به دنبال خانم افخم در اتاق آن مرد ترسناک رفتم. اتاقی با دیوار های سبز رنگ و بی هیچ پنجره ای، تنها وسایل اتاق یک کمد آهنی خاکستری رنگ کنج اتاق و در کنارش هم یک جالباسی به چشم می خورد که تنها یک کلاه سبز لجنی به آن آویخته شده بود. یک میز چوبی هم بود که آن مرد ترسناک پشتش روی یک صندلی فلزی نشسته بود و دفتری هم جلویش باز بود. مرد با دقت در حال مطالعه ی برگه های زیر دستش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم افخم مرا چند قدمی در آن اتاق دخمه مانند به جلو هل داد. به سختی نفس عمیقی کشیدم، انگار اکسیژن در این اتاق جریان نداشت که این طور سینه ام سنگین شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمی گرفتم و قدم های بعدی را خودم پیش رفتم. فهمیدم هیچ چاره ای به جز تسلیم شدن ندارم و تا زمانی که به بابا زنگ نزنم باید آرزوی رفتن از این جا را به گور ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد ترسناک سرش را از روی دفتر جلویش بلند کرد، دست هایش را روی میز قهوه ای و پر از لکه های طوسی که از چرک بود، درهم قفل کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم از کثیفی میز به هم خورد، چه طور دلش می گرفت با دست هایی که غذا می خورد این میز کثیف و پر چرک را لمس کند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای توبیخ گرش نگاه از دست هایش گرفتم و به صورت منتظر و جدی اش خیره شدم. زبان روی لب های خشک و ترک خورده ام کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را درهم پیچیدم. با استرسی که لکنت زبان را هدیه ی سخن گفتنم کرده بود، گفتم: 《من... آخه... مهدیس... من...》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی اش تکیه داد، دستی به روی ریش های بلند و یک دست سیاهش کشید و بی حوصله وسط حرف های بی سر و ته ام پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول اسم‌، فامیل، تاریخ تولد و نام پدرت رو بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم بلکه بغض گردو شده در گلویم پایین برود. مقصر این حقارت خودم بودم، اصلا حالا حقم بود که این گونه تنبیه شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم نازنین حاتمی متولد سه بهمن هزار سیصد و هشتاد و دو، شناسنامه ام صادره از تهران، اسم بابام هم... علی حاتمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمله ی آخر را با مکث ادا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردک ترسناک که از ستاره های طلایی روی شانه ی لباسش فهمیده بودم سروان است، متعجب نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات علی حاتمی همون کارخونه دار معروفه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمی شد که این قدر بدشانس باشم و او مرا شناخته باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار مرا در کوره ای از شرم و خجالت گذاشته بودند که تمام تنم خیس از عرق و ملتهب بود، حتی می توانستم حرارت صورتم و سرخی احتمالیش را حدس بزنم. پر خجالت سرم به نشانه ی آره تکان دادم. دیگر چیزی تا ریختن اشک هایم از این همه حقارت نمانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سختی لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن همین کلمه اشک هایم سر به شورشی هزار باره زده و از گونه های برجسته و یخ کرده ام، سرازیر شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان جعبه ی دستمال کاغذی را از روی میزش برداشت و به طرفم گرفت. با تشکر یک دستمال برداشتم و صورتم را از اشک پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب هایم را روی هم فشردم، سعی کردم کنترل حالم را به دست بگیرم. اصلا دوست ندارم جلوی غریبه ها ضعف نشان دهم ولی تمام کاری که از پنج صبح امروز، همان زمانی که ما را از مهمانی بیرون کشیده و به این جا آورده بودند، همین ضعف نشان دادنم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان انگار تازه یادش آمد که نیم ساعت است مرا یک لنگ پا نگه داشته. به صندلی پلاستیکی زرد رنگ که کهنه و از رنگ رفته بود، اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«ممنون» زیر لبی گفتم و معذب از نگاه خیره اش روی صندلی نه چندان راحت نشستم. سر به زیر، دستی روی مانتویم کشیدم و صافش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر بابا به این جا بیاید، خیلی برایش بد می شود، باید کاری کنم. هر کاری، حتی اگر این کار شکستن غرورم و التماس کردن باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه... می شه بابام نیاد؟ خودتون که می دونید اگه دیگران از اومدنش به این جا با خبر بشن، خیلی حاشیه و خبر دورش رو می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف سر بلند کردم و پر تمنا و ملتمس به چشم هایش زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او ولی سخت و بی انعطاف با چشم های ترسناکش چند ثانیه ای در چشم هایم خیره شد. عاقبت وقتی دهان باز کرد که چیزی بگوید، صدایش بر خلاف حالت صورتش گرم بود. انگار می خواست یک بچه ی کوچک را متقاعد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم، باید بیان، اگر دست من بود که مشکلی نداشت ولی دست قانون و منم مامور قانونم. من پدرتون رو می شناسم، فرد خیلی محترم و سرشناسی هستند. می دونید اگر این خبر که دختر علی حاتمی رو از وسط یک مهمونی و لای کلی مواد فروش و جوون مست و لایعقل گرفتن، چه اتفاقی برای آبروی پدرتون می افته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمندگی، شرمندگی و شرمندگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جز این کلمه ی هفت حرفی چه چیزی برای گفتن و چه کاری برای انجام دادن، دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر سنگین شده ام به خاطر این حجم از حال بد را به نشانه ی فهمیدن، تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبت ناچار بلند شدم، بیچاره وار دست پیش بردم و با تلفن روی میز شماره ی بابا را گرفتم، اولین بوق که خورد تلفن را به دست سروان سپردم و سر جایم نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاه متاسف خانم افخم برایم بسیار آزار دهنده بود. آن قدر در خودم و ناراحتیم غرق شدم که حتی نفهمیدم سروان چه چیز هایی به پدرم گفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمانی به خودم آمدم که سروان تلفن را روی دستگاه کوبید و سرزنشگر برایم سری به تاسف تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم دست هایم را در هم گره زدم و سخت فشردم. تمام توانم را جمع کردم و پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد؟ میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف قبل لحنش تند شده بود و غضبناک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، گفتن که میان. خیلی هم نگران بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما... گفتین برای چی من اینجام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در عین نا امیدی، امیدوار بودم که از دلیل این جا بودنم چیزی نگفته باشد، ولی انگار او فقط آمده بود که درخت امید مرا در دم بخشکاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله، گفتم. مثل این که به صحبت هام توجه نمی کردید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پوزخندی ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق هم دارید. آخه چیز مهمی نبود. مثل این که هیچ چیز براتون مهم نیست، حتی آبروی پدرتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایم از این همه تحقیر و کنایه بی رحمانه لرزید، سرد هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما... حق... ندارید با من این طوری حرف بزنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهم کرد، عمیق و کاوشگر و بعد نمی دانم به چیزی که می خواست دست پیدا کرد یا نه؟ که عاقبت با تکان دادن سر نگاه از چشم هایم گرفت و به جایی پشت سرم، همان جایی که خانم افخم ایستاده بود، نگاه کرد و گفت: 《به نفر بعدی بگو بیاد.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پا کوبیدن آمد و دری که باز شد و خبر از رفتن خانم افخم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا آمدن دوباره ی خانم افخم سکوت بینمان جریان یافت. سعی کردم عکس العمل های بابا را پیش بینی کنم ولی نمی توانستم. او غیر قابل پیش بینی ترین آدمی بود که می شناختم. رفتار هایش همیشه به دور از انتظار و توقع من بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نا امید به ساعت روی دیوار که با هر ثانیه جلو آمدن، نزدیک شدن بابا را خبر می داد، خیره شدم. عقربه ها چنان به دنبال هم می دویدند که انگار کسی دنبالشان کرده، کسی چه می دانست؟ شاید بد شانسی من بود که دنبالشان داده تا زمان زود بگذرد و بابا بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند نفری آمد، التماس کردند و عاقبت مانند من ناچار به تسلیم شدن، شدند و بعد به خانواده هایشان زنگ زدند و بعدش هم بیرون رفتند تا منتظر آمدن خانواده اشان شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این فکر کردم که چند نفرشان مانند من بار اولی بود که پایشان به همچین جایی باز شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت گذشت، یعنی سه هزار و ششصد ثانیه انتظار مرگبار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره پسری که جلوی مو هایش را زرد رنگ کرده بود و تیپ نامتعارفش عجیب هنجار شکن بود، راضی شد تا به خانواده اش زنگ بزند. بعد از زنگ زدن، همراه خانم افخم با بی خیالی از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایقی نگذشته بود که تقه ای به در خورد و در باز شد. بوی عطر آشنایش و قدم های آشناترش باعث شد سر پایین افتاده ام به شدت بالا برود و ناباور نگاهش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی آن که حتی نیم نگاهی به طرف من بیاندازد، مستقیم به سمت میز سروان رفت و سلام سردی به سروان که برایش بلند شده بود، کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدید جناب حاتمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی پلاستیکی کنار من اشاره کرد و چاپلوسانه گفت: 《بفرمایید بشینید.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با خشکی سری تکان داد و گفت: 《خیلی ممنون از لطفتون جناب، اما من عجله دارم و زود باید برم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان خشک زده آهانی زمزمه کرد و برگه بر داشت و جلوی بابا گرفت. انگشتش را روی نقطه ای گذاشته و گفت: 《پس این جا رو امضا کنید.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بی هیچ حرفی خودکار را از دست سروان گرفت و امضا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر خانومتون هم باید امضا کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی این حرفش هم باعث نشد بابا برگردد و نگاهم کند. آهسته جلو رفتم و کنار بابا ایستادم، حتی جرعت نداشتم که نگاهش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکاری از روی میز برداشتم و امضا کردم. حتی لبخند سروان هم نتوانست جو خشک و سرد بینمان را بشکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا که معلوم بود از این همه سکوت حوصله اش سر رفته گفت: 《خب تعهد دادم، امری نیست؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سروان که کمی از این سردی بابا سرخ شده بود، یک نه کم جان زمزمه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بلافاصله عقب گرد کرد و از در بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود آمد و زود تر از آن هم رفت، آن قدر زود که انگار هیچ وقت نیامده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم نگاه درمانده ام را در اتاق گرداندم و با خداحافظی سرسری به دنبال بابا دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کلانتری که بیرون آمدم، به سمت ماشین بابا که مدل بالایش بسیار در چشم می زد، رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندی لرزان جلو رفته و در را باز کردم، کنارش نشستم و بابا بلافاصله بعد از این که در را بستم، استارت زد و با سرعتی که از اوی قانونمند بعید بود، حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این منتظر ماندنش برایم قوت قلبی شد و امیدوارم کرد که شاید آن طور که فکر می کردم اوضاع بد نبود انا زهی خیال باطل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین مانتوی سورمه ای رنگ مدرسه را چنگ زدم که پیراهن مجلسی لیمویی رنگ از زیرش پیدا شد. هول و دستپاچه سعی کردم پنهانش کنم ولی دیر شده بود، بابا آن را دید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به لباس که زیر مانتوی مدرسه پنهان بود کرد و دستش دور فرمان سفت شد و رگ های سبز دستش بیرون زدند، صورتش سرخ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی لب های بی رنگش را از هم فاصله داد، صدایش آرام بود و یک حزن عمیق در آن هویدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز فهمیدم من هیچم، فقط یه اسم دهن پرکنم وگرنه هیچی ندارم چون تنها و بزرگ ترین دارایی من دروغ می گه، به جای خونه ی دوستش بودن تو پارتی هاست و سر از کلانتری در میاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها توانستم مانتویم را بیش تر در مشت بفشارم. دیگر نتوانست چیزی بگوید، صورت سرخش می گفت فشار زیادی رویش است و قطره ی اشکی که روی گونه اش چکید، این حرف را تصدیق کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز من رو کُشتی. کاری به آبروی و اعتباری که جلوی اون جوجه سروان زیر سوال رفت ندارم، تو امروز باور و اعتمادم نسبت به خودت رو از بین بردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرف آتش گرفتم. گر گرفتم و خاکستر شدم و باز تنها توانستم اشک بریزم، جز این کاری از دست منه احمق بر نمی آمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر بغض، پر خجالت دستم را جلو بردم تا روی دستش بگذارم و همزمان نالیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش بابایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را از زیر دستم بیرون کشید، دستی به صورت ملتهبش کشید، همراه با چند نفس عمیق گفت: 《چیزی نگو، دلیل نیار، توضیح نده. الان اون قدر عصبانیم که نمی دونم اگه سر ریز بشم، بعدش چی می شه. 》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم، چیزی نداشتم که بگویم! اصلا چه می توانستم بگویم؟ من همه چیز را با کار کودکانه ام خراب کردم و حال هیچ راه بازگشتی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به پنجره ی ماشین تکیه دادم و نگاه پر اشکم و مال باخته ام به حرکت چراغ ها و ماشین ها پیوند خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم را دور پا هایم حلقه کردم و به دیوار داخلی بالکن تکیه دادم. نگاه بی حسم را به چشم اندازه رو به رویم دوختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی درخت ها به ثمره نشسته و گل ها شکوفه داده بودند. پر حسرت آه عمیقی کشیدم که بوی گل محمدی های کاشته شده زیر بالکن بینی ام را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرام و ننو وار خودم را تکان دادم، نیاز با آن سن کمش نصیحتم می کرد و می گفت در خودت نریز وگرنه دق می کنی ولی نمی توانستم، انگار چشمه ی اشکم خشک شده بود که حتی یک قطره اشک هم نمی ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هر دفعه که به اتاقم می آید با بغض ناله می کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کار رو با خودت نکن، یکم که زمان بگذره بابات از خر شیطون پیاده می شه. الان عصبانی و ناراحته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما حرف هیچ کدام در گوشم نمی رود که نمی رود، بی توجهی بابا در این سه روز نا و رمق هر کاری را از من گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم های گود رفته و صورت لاغرم را که می بینم دلم به حال خودم می سوزد، نمی دانم مگر بابا این قیافه ی زار و ضعیف را نمی بیند؟ او که تحمل یک سرما خوردگی و کسالت ساده ی مرا نداشت حالا سه روز بود که بی توجه از کنار من مریض می گذرد و همین مرا تا مرز جنون می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجهی های بابا انگار یک وزنه بود و روی قلبم بی نوایم سنگینی می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا خوب می دانست که خدای زمینی من است و کم توجهی اش چه زجری برایم دارد و چه بلایی سرم می آورد، با این حال بی رحمانه به رفتارش ادامه می داد، انگار قصد کرده مرا بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه پر حسرتی کشیدم، کاش زمان به عقب بر می گشت و من خیلی کار ها را انجام نمی دادم، کاش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ گوشی از اتاق وادارم کرد از جا بلند شوم. با قدم هایی سست و بی حال پرده ی شیری رنگ و حریر بالکن را کنار زدم و داخل اتاق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهنگ شاد تی ام بکس به شدت روی اعصاب ضعیفم ناخن می کشید. گوشی را از روی پا تختی برداشتم، با دیدن شماره ی افتاده روی صفحه، لبخندی هر چند محو و کمرنگ روی لب های خشکم نشست. آن قدر اتفاق های عجیب در این مدت افتاده بود که پاک او را فراموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خط سبز را کشیدم و گوشی را پای گوشم گذاشتم. صدایش که در گوشم پیچید انگار نیکوتین به تنم تزریق کردند، آرامش به تن خسته ام دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بر خانوم گل خودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند روی لبم با لحن پر انرژی اش، پر رنگ تر شد. با صدایی که سکوت زیاد رویش خش انداخته بود، گفتم: 《سلام، خوبی؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از صدای بی حالم حسابی جا خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازی؟ خودتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدات چرا این قدر گرفته و بی حاله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر طعنه گفتم: 《اگه تو این سه روز زنگ می زدی می فهمیدی چرا حالم بده.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نرمی گفت: 《خوشگل خانومم! باور کن نتونستم. نمی خوای بگی چی شده که صدات این قدر بی حال و مریضه؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را پر صدا بیرون دادم. دلم می خواست با کسی درد و دل کنم ولی نمی دانستم آیا عماد که آشناییم با او در دو ماه خلاصه شده، فرد قابل اعتمادی برای درد و دل بود؟ یکی از دورنم تمسخر آمیز و پر طعنه گفت: 《حالا انگار می خوای چی بهش بگی، از سازمان اطلاعات که نمی خوای براش بگی، فقط می خوای دو کلمه حرف بزنی تا سبک بشی.》 مدت آشناییمان کم بود ولی نمی دانم چرا این قدر محکم به قلبم سنجاق شده؟ شاید هم چون او اولین تجربه ام از دوستی با جنس مخالفی بود. هر چه که بود، او بسیار به دلم می نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش دستی شد و مرا از گرداب افکار ضد و نقیضم بیرون کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازی من جونم بالا اومد، نمی خوای بگی چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چتری هایم را از روی پیشانی ام کنار زدم و با ناراحتی شروع به تعریف کردن، کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حرف هایم تمام شد، پر بغض به سختی انگار در حال خفه کردنم باشند، صدایم را از لابلای بغضی که گلویم را قرق کرده بود، بیرون فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم دق می کنم عماد. بابام می دونه چقدر برام مهمه و داره این طوری زجرم می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق داره. بهش برای این کاراش حق می دم، کار درستی انجام می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناباور بریده بریده لب زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می فهمی من چی می گم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان خونسردی حرص درآرش گفت: 《آره، متوجه ام که چی می گم. به نظر من تو باید اون زجری که بابات کشید رو بکشی تا دیگه سراغ همچین کاری نری.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند بچه های بهانه گیر لب هایم را جلو دادم. نیاز داشتم کسی دلداری ام بدهد و نازم را بکشد، نه اینکه این طور سرزنش شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این رفتارش مطمئنم کرد که مسلماً او کسی نخواهد بود که نازم را بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک هایم از اشکی که درون چشم هایم حلقه زده بود، خیس شد. اشک هایم فقط همان قدری بود که کمی پلک هایم را خیس کند. دستی زیر پلک های خیسم کشیدم. نفس تند و پر بغضم را عمیق بیرون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه کاری نداری قطع کنم؟ اون قدری حالم بد هست که دیگه نه توان و نه حوصله ی سرزنش های تو رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا هایم از سر پا ایستادنم درد گرفته بود و چشم هایم تار می دید، این ها عواقب تغذیه ی کم و گریه های متعددم بود. با بی حالی روی تخت نشستم و ملافه را میان پنجه هایم فشردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاقبت صدای خونسردش که با کمی دقت می توانستی دلخوری را در اعماقش حس کنی، به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، اگه حس می کنی مزاحمت شدم می تونم خداحافظی کنم ولی حتی این کار هم چیزی رو عوض نمی کنه، تا وقتی که قبول نکنی اشتباه کردی هیچی قرار نیست عوض بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب های لرزانم را بهم فشردم و خودم را کنترل کردم. حرف هایش حقیقت محض بود و خب چه کسی از حقیقت خوشش می آمد که من دومین نفر باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آه عمیقش از پشت گوشی، تمام سرم را پر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاش می تونستم ببینمت، دلم برات تنگ شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی هر چند محو از حجم زیاد حسرت و دلتنگی در صدایش، روی لبم نشست. آن قدر محو بود که حتی چشم هایم از لبخند چین نخورد و گونه هایم بالا نرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذات انسان فطرتاً توجه پذیر بود و خب من هم از این قائده مستثنی نبودم. سعی کردم ذوق و اشتیاقم از این همه توجه اش، در صدایم تراوش نکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که تکه ی از مویم را دور انگشتم می پیچاندم، گفتم: 《خودت که می دونی نمی تونم زیاد ببینمت، کافیه فقط یکی من رو با تو ببینه، اون وقت بابام دیگه واقعاً سر از تنم جدا می کنه. با اوضاع الانم که سخت گیری مامانم صد برابر شده و دیگه اجازه نمی ده تا دم در برم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت دراز کشیدم و به سقف آبی آسمانی اتاقم که پر از ستاره های شب خواب بود، خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش پر محبت به گوشم رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکال نداره، من به همینم که هر از گاهی بهم زنگ بزنی و اس ام اس بدی، راضی ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم این بار دیگر جمع شدنی نبود، تمام صورتم خندید و دلم از حرف هایش قیلی ویلی رفت. با سر خوشی چشم بستم و ریز ریز خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. سعی می کنم هر وقت که تونستم باهات تماس بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور گفت: 《هر وقت که تونستی؟ خیلی بی انصافی، من تا صدات رو نشنوم که خوابم نمی بره.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم خوب می دانستم که نمی توانم جلوی خودم را بگیرم و روزی هزار دفعه زنگ می زنم، ولی خب کمی طاقچه بالا گذاشتن لازمه ی کار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی لوس و دلربا گفتم: 《خب وقت نمی کنم که همیشه بهت زنگ بزنم. ولی باشه تمام سعی ام رو می کنم که حداقل روزی یکی دوبار بهت زنگ بزنم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی، اشکال نداره، تو کوچه ی ما هم عروسی می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تقه ای که به در خورد، هول زده گوشی را قطع کردم و زیر بالشت انداختمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیاز در را باز کرد و فقط سرش را از پشت در داخل آورد. در حالی که قلبم از استرس محکم به قفسه ی سینه ام می خورد، چشم غره ای برایش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا یهویی در می زنی؟ قلبم از ترس ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو های پر پشتش را که می دانستم یواشکی زیرشان را بر می دارد را بالا داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا چطور یهویی در نزنم؟ یه چیزی می گی ها، این قدرم بهونه های بی خود نیار، مامان می گه بیا شام بخور تا خودش نیومده سر وقتت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از این که بخواهم جوابی به این زبان درازی اش بدهم، سرش را عقب کشید و در را محکم بهم کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف حرص آلودی کشیدم. همیشه همین بود، حاضر جواب و زبان دراز!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی درونم نهیب زد که خب راست می گوید دیگر، مثلاً باید چطور در بزند که نترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرغر کنان از روی تخت بلند شدم و جلوی آینه رفتم. شانه ی چوبی که بابا برایم از یکی از سفر هایش به ارمنستان آورده بود، را برداشتم و شروع کردم به شانه کردن مو های پر پشتم که تا گودی کمرم می رسید، بعد تمام مو هایم را جمع کردم و گوجه ای بستم. بعد از این که در سرویس بهداشتی اتاقم آبی به صورتم زدم، برای شام پایین رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه در سکوت مشغول خوردن بودند که چیز عجیبی نبود، این سکوت هنگام غذا خوردن یکی از عادت های همیشگی افراد خانه بود که فقط گاهی اوقات توسط من یا نیاز شکسته می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با «سلامی» زیر لب، پشت میز و کنار نیاز نشستم. نیاز فاصله ی بین من و بابا را که صدر میز نشسته بود را کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازنین چرا شروع نمی کنی دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مهربان مامان با آهی عمیق نگاهم را از بابا که بی توجه در حال خوردن غذایش بود، گرفتم و به مامان دادم. لبخندی بی جان به رویش زدم و دیس لازانیا را جلو کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خورم مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان ظرف ترشی لیته که می دانست مورد علاقه ی من است را به طرفم هل داد و پر افسوس گفت: 《باید تقویت بشی، این مدت خیلی ضعیف شدی.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«چشم» زیر لبی گفتم و مشغول خوردن شدم. می دانستم که مامان به در می گوید که دیوار بشنود، ولی چه فایده که دیوار خودش را به نشنیدن زده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شام در همان سکوتی که شروع شده بود، تمام شد و من با حال بدی که از جو سنگین سالن داشتم به اتاقم فرار کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب علوم را برداشتم تا مروری کنم، فردا امتحان داشتیم و اصلاً دوست نداشتم این حال بد روحی ام لطمه ای به درسم بزند، یعنی تمام تلاشم را می کرم که نزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب را بغل زدم و روی کف پارکت شده ی اتاق که بسیار هم سرد بود، دراز کشیدم و کتاب را هم جلویم باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در تراس باز بود و باد خنکی هم از بیرون می آمد که بسیار سر حال کننده می نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همان انرژی کمی که داشتم شروع به مرور کردن درس هایم کردم و این که همیشه تا درس داده می شد، آن را می خواندم، برایم یک پوئن مثبت محسوب می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چند فصل و چند صفحه خواندم، چشم هایم دیگر باز نمی شد و من هم آن قدر خسته بودم که حتی حوصله ام نکرد دستم را بند تخت کنم و روی تخت بروم، با خستگی سرم را روی کتاب گذاشتم و همان جا روی پارکت های سفت و سخت، نزدیک به خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * * * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی زمین نشسته و به قفسه ی کتاب ها تکیه داده بودم. تمام ماجراهایی که در این مدت از سر گذرانده بودم را برای سما تعریف می کردم که هر از گاهی با هیس خانم هاشمی مسئول کتاب خانه، وقفه ای بین صحبت هایم می افتاد، البته که با دور شدنش دوباره شروع به گفتن ادامه ی ماجرا می کردم. از هوچی گری های مهدیس تا فضای به شدت بد اداره ی پلیس و رفتار بابا، همه را برای سما تعریف کردم، حتی یک واو هم جا ننداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحبت هایم که تمام شد، به قیافه ی همیشه خونسرد سما که حرف هایم حتی اخم به ابرویش نیاورد، زل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این خونسردی اش ناراحت نشدم، می شناختمش! آدم دلواپسی های بی خود و استرس های الکی نبود ولی با این حال توقع حتی کمی نگرانی از جانب او را داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور گفتم: 《یه وقت اخم به ابروت نیاری ها! صورتت چروک می شه.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شانه ای بالا انداخت و از جا بلند شد، خودش را تکاند و دستش را به طرفم دراز کرد. همان طور که با چشم های عسلی اش پر نفوذ در چشم هایم زل زده بود، گفت: 《ناراحتی من الان تو عوض شدن ماجرا کمک می کنه؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را گرفتم و به کمکش از جا بلند شدم، سر سختی چشم هایش وادارم کرد که به سوالش جواب بدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نه، ولی باعث تسکینم که می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلاً باید چی بهت بگم؟ بگم اشکال نداره، گذشته و بالاخره اتفاقه دیگه، می افته. در حالی که هیچ کدوم درست نیست. تو اشتباه کردی و باید تاوانش رو هم بدی، پس از زیر مجازاتت فرار نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانند همیشه ناک اوتم کرد و دهانم را بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم که مجازاتم چیست؟ که البته خیلی زود جوابم را گرفتم. مثل این که مجازاتم همین سرزنش های دیگران و رفتار های سرد بابا بود که باید تحمل می کردم و چه چیزی برای من که همیشه مورد تشویق و توجه همه بوده ام، از این سخت تر پیدا می شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما بی هیچ عجله ای بین قفسه های کتاب می گشت و من هم پشت سرش راه می رفتم. مانند او هیچ وقت علاقه ای به نگاه کردن کتاب ها و عنوانشان نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط هنر کرده و تعدادی انگشت شمار از کتاب های معروف را خوانده بودم، مثل غرور و تعصب و بر باد رفته که کمتر کسی اسمشان را نشنیده که البته این هم به خاطر تعریف ها و اصرار های سما مبنی بر خواندنشان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما همیشه با خنده و شوخی می گوید: 《من نمی دونم تو چرا همه چیت برعکسه؟ اکثراً عاشق رمان و کتاب های غیر درسی ان و تا دلت بخواد از کتاب درسی بیزارن، تو بر عکس عاشق کتاب درسی ای و در عوض رمان می بینی جیغ کشون فرار می کنی! 》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ایستادن سما جلوی قفسه ی کتاب های خارجی، کنارش ایستادم و بی میل نگاهی به کتاب های رو به رویم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبا انگشت اشاره اش را گذاشته بود روی لبش و متفکر تنها با حرکت چشمش عنوان ها را می خواند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبال چیزی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جمله ی پر از کنجکاوی ام مصادف شد با لبخند خشنودی که زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودشه، پیداش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قبل از این که فرصت کنم بپرسم چه چیزی را پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست دراز کرد و یک کتاب را بیرون کشید. برگشت و کتاب را به سینه ام کوبید. متعجب دست هایم را بالا آوردم و کتاب را گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سما در چشم هایم زل زد و با لحنی جدی گفت: 《این کتاب رو تا آخر هفته تموم می کنی.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و انگشت اشاره اش را جلوی صورتم به نشانه ی تهدید تکان داد و پر تاکید ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط تا آخر هفته، یادت باشه نازی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مبهوت از این مدل رفتار یهویی اش، کتاب را جلوی صورتم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را اول جلد ساده و سبز رنگش و بعد عنوانش "چهار اثر فلورانس اسکاول شیل" جلب خود کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زنگ خانه همه ی بچه های کلاس انگار که از بند اسارت آزاد شده باشند، با جیغ و داد و شلوغ کاری از در کلاس بیرون رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من ولی مثل همیشه با آرامش وسایلم را در کوله ام ریختم و کیف را روی شانه ام انداختم، سر بلند کردم و تازه آن موقع بود که مهدیس را دیدم، در کلاس را بسته و به آن تکیه داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر اخم به سمت در رفتم و سعی کردم از جلوی راه کنارش بزنم ولی با سماجت از جایش تکان نخورد. دستش را روی بازویم گذاشت و با لحنی مهربان که اصلاً منافاتی با لحنش در اداره ی پلیس نداشت، گفت: چرا این جوری می کنی نازی؟ باور کن مجبور بودم تو اداره ی آگاهی اون جوری رفتار کنم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویم را از دستش بیرون کشیدم و بی تفاوت در چشم هایش که زیر لنز آبی مدفون شده بود، خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست، به هر حال من توقع رفتار بهتر از این رو ازت نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تنه ای از جلوی در کنارش زدم و بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستی با مهدیس یکی از آن اشتباهات وحشتناکی بود که انجام دادم ولی خب به قول معروف جلوی ضرر را از هر جا بگیری، منفعت است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در مدرسه که رسیدم، راننده را دیدم که مانند همیشه آن طرف خیابان به ماشین تکیه داده و نگاه منتظرش به در مدرسه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم هایی آرام به طرفش رفتم و «سلام» کردم که با خوش رویی جوابم را داد. بی معطلی در عقب ماشین را باز کردم و نشستم و او هم خیلی زود روی صندلی راننده جا گیر شد و کولر های ماشین را رویم تنظیم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی از این همه محبتش روی لبم نشست، کوله ام را روی پایم گذاشتم و از زیپ مخفی اش، گوشی ام را بیرون کشیدم و روشن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند پیغام و تماس که همه متعلق به عماد بود، باعث شد پر هیجان لب بگزم و بلافاصله باکس پیام ها را باز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازی؟ کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر وقت پیام هام رو دیدی بهم زنگ بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به زمان پیام ها انداختم و متوجه شدم که همه متعلق به دیشب بوده اند، همان موقع که گوشی را سایلنت کرده و مشغول درس خواندن بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود دستم روی کیبورد لغزید و پیامی برایش تایپ کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، ببخشید دیشب سرم به درس خوندن گرم شد‌. اصلاً متوجه گوشیم نشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام را برایش ارسال کردم و به یک دقیقه نرسیده، جوابم را داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گمانم روی گوشی خوابیده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، اشکالی نداره، حدس می زدم که کاری برات پیش اومده باشه. دلم برات تنگ شده، الان می شه بهت زنگ بزنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بلند کردم و به قیافه ی خونسرد مشهدی علی نگاهی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، الان تو راهم. رسیدم خونه بهت زنگ می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم، امیدوارم زیاد منتظرم نذاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را در جیب مانتویم گذاشتم و با انرژی که گرفته بودم، سرم را از بین دو صندلی جلو بردم و شروع به سر به سر گذاشتن مشهدی علی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض رسیدن به خانه، از شانس بد، مامان گیرم انداخت و مجبورم کرد ناهار را تمام و کمال تا آخر سر میز بخورم. ناچار تند تند ناهارم را خوردم و به اتاقم دویدم تا به او زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی در اتاق روی مبل راحتی و پشمالویم که خیلی دوستش داشتم، نشستم و گوشی را در دست گرفتم، برای زنگ زدن دل توی دلم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم از شدت هیجان و خوشی می لرزید و می ترسیدم قلبم از این همه پر کاری تالاپی از دهنم روی قالیچه، جلوی پایم بیرون بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لرزیدن گوشی و دیدن اسمش روی صفحه هول کردم، انگار بار اولی بود که زنگ می زد و قرار بود با او حرف بزنم. با جان کندن تماس را وصل کردم و گوشی را پای گوشم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایش، آخ از صدای مهربانش که رسم دلبری را خوب بلد است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خوبی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم چه رازی پشت کلمات ساده اش مدفون بود که این چنین مرا به عرش اعلا می برد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم، تو خوبی؟ بیخشید دیر شد، داشتم ناهار می خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جانت عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد و من فکر کردم دیگر از چه برایش بگویم؟ اصلاً این همه دختر چه حرف هایی را به دوست پسرشان می گویند؟ کاش کمی تجربه داشتم تا می دانستم در این موقعیت چه بگویم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو این چند وقت همش دارم به یه چیز فکر می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پا هایم را بالا آوردم و دست هایم را دور زانو هایم حلقه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو پرسیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی فکر می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی عمیق کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش دارم فکر می کنم تو پاداش کدوم کار خوبمی که خدا نصیبم کرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قند؟ نه زندگی و تمام خوشی هایش را در دلم آب کردند، به والله که این حجم از خوشی طبیعی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ی داغ و ملتهبم را روی زانویم گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این طوری هم که میگی، نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هست، واقعاً از ته دل می گم که از روزی که تو رو دیدم، فکر شب و روزم شدی. همیشه منتظر تماست بودم ولی خب تو کم لطف می کردی و هیچ تماسی باهام نداشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت، من گفتم و با هر حرفش قلبم مالامال از خوشی شد. آن قدر سر خوش شدم که غم و غصه ی افتضاح به بار آورده ام را فراموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق که می گفتند همین بود دیگر؟ این که با هر حرف ساده ی یک نفر تنت گر بگیرد و قلبت سر به رسوایی بزند و لبخند روی صورتت رخت پهن کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آری، حتماً همین عشق بود چون تا به حال همچین حس پاک و نابی را تجربه نکرده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی را که قطع کردم، خدا را بابت این حس خوب، این عشق پاک و مقدسی که نصیبم کرده بود، شکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیجان زیادی در وجودم وول می خورد، نیاز داشتم طوری آن را تخلیه کنم. دفتر خاطراتم را از زیرکمد لباس های زمستانه ام، برداشتم و پشت میز مطالعه ام نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم گرداندم و جامدادی خرگوشی را برداشتم، برق خودکار های همه رنگ اکلیلی که بوی خوبی هم داشتند، چشم کور کن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ قرمز را برداشتم و شروع کردم، از تمام حس هایم به او، از حرف هایش، از حالم، از همه چیز نوشتم و خودم را سبک کردم و بعد آن قدر سبک شدم که حس کردم می توانم مثل یک بادکنک‌، سبک بال به هوا بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشق مهمان ناخوانده ای بود که خیلی سر زده و بی خبر به سراغم آمد، البته که من هم قرار بود رسم مهمان نوازی را خیلی خوب برایش به جا آورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه می گویند در یک نگاه عاشق شدند، به والله که می شود عاشق صدا هم شد، من عاشق صدای گرم و پر محبتش شدم و با هر حرفش قلبم پر از پروانه های رنگی می شود که بال بال زنان به این طرف و آن طرف می روند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

* * *

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست هایم زیر چانه ام زده بودم و به تخته و حرکات تند ماژیک را دست خانم حشمت دنبال می کردم ولی فکر و ذهنم این جا و بین بچه ها که از ترس جرعت جیک زدن هم نداشتند،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این روز ها فکر و خیال من یک پرنده ی بازیگوش بود که فقط دور عماد و صدایش، عماد و نگاه تیره اش، عماد و شیطنت هایش، بال می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاتمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ دار و سرزنشگر خانم حشمت، دستم از زیر چانه ام سر خورد و شوکه از فکر بیرون آمدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای تند و تیزی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه وضعشه؟ تو این چند وقت اصلاً حواست به درس نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرمنده نبودم، اصلاً درس به چه کارم می آمد وقتی عشق سکان دار قلبم بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همه این ها ولی مثلاً خجالت زده سر به زیر انداختم و در حال بازی با خودکار آبی، گفتم: 《شرمنده خانم، دیگه تکرار نمی شه.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوک انگشت، عینکش را که روی دماغ کوفته اش جلو آمده بود، بالا تر برد و سری تکان داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امیدوارم دیگه تکرار نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ریز ریز خنده از گوشه و کنار کلاس می آمد ولی حتی این هم ذره ای مهم نبود و اهمیت نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً خوش حالیشان برایم مهم نبود، بیچاره ها آن قدر که من بهتر از آن ها بودم، حالا با کوچک ترین توبیخ این طوری شاد و مسرور می شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی بی صدا زدم و نگاهم را دور تا دور کلاس به روی چهره ی بشاش آدم های حسود گرداندم، بلکه از نگاهم خجالت بکشند که البته نتیجه هم داد و باعث شد خجالت زده سر به زیر بیاندازند و سرشان را در دفتر و کتاب هایشان بکنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام سعی ام این بود که نگاهم به سما نیفتد، این روز ها نمی دانستم چرا این قدر تلخ شده و مدام در حال سرزنش و نکوهش من بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا مانند دوستان واقعی برای عاشق شدن من خوش حال نبود و در عوض همه ی وقتش را صرف ترساندن من از این عشق می کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه ی ساعت هم باز دست زیر چانه زدم و هزار باره در فکر عماد غرق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ خانه که آمد، تند تند شروع به جمع کردن لوازمم کردم تا هر چه زود تر از مدرسه بیرون بروم و صدای عماد را از پشت گوشی بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسایلم را که جمع کردم، با عجله از کلاس بیرون رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در مدرسه که بیرون رفتم، تقریباً به سمت ماشین پرواز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی زود سوار ماشین شدم و مشهدی رحمان هم با خنده سوار شد و استارت زد. البته خندیدنش را از تکان خوردن ریش های یک دست سفیدش فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته دختر جان؟ مگه دنبالت کردن که این قدر عجله داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دروغ گفتم: 《از بس گشنه ام، دلم می خواد زود تر برم خونه یه چیزی بخورم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد بیچاره از آینه ی ماشین نگران نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعاً گشنه ای؟ می خوای در یکی از این ساندویچی ها وایسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول کردم و تند تند سرم را تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، نه، نمی خواد. بریم خونه بهتره. هیچی جای دست پخت مامان رو نمی گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکان داد و فقط کمی سرعتش را بیش تر کرد. دلم برای نگرانی و سادگیش سوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتماً فکر می کرد الان است که از شدت گرسنگی حالم بد شود. خبر نداشت که تمام این عجله ام فقط برای شنیدن صدای عماد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را به طرف در سمت چپ کشاندم و نیم رخم را به شیشه چسباندم و مشغول تماشای بیرون شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفتاب بی جان به صورتم می تابید. همه چیز مثل لکه هایی رنگی بود که در حال عبور بودند. بی اختیار به یاد آن روزی که برای اولین بار او را دیدم، افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن روز اصلاً فکرش را هم نمی کردم که قرار است با کسی آشنا شوم و خیلی زود عاشقش شوم و عشق را تحربه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشقی که این قدر زود اتفاق افتاد که هنوز کامل آن را هضم نکرده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معمولاً همیشه تابستان ها به شمال می رفتیم ولی سه ماه پیش اوایل پاییز بود که برای عروسی یکی از دوستان بابا به شمال رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً به رفتن راغب نبودم چون اوایل مدرسه بود و باعث می شد از درس هایم عقب بیفتم ولی خب اهل اعتراض کردن هم نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه با نا رضایتی همراهشان شدم. زیاد از عروسی و جشن و این جور مراسم های شلوغ خوشم نمی آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جشن عروسی مختلط و در باغی مجلل بود. نور پردازی ها و تزیین درخت ها، خواننده ی معروفی که روی سن آهنگ می خواند، همه و همه نشان از خرج زیادی بود که صاحب باغ برای جشن کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هم یک کت و دامن صورتی ملایم شیک که تا زانو بود را همراه با جوراب شلواری سیاه پوشیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانمانه و متین کنار مامان و بابا نشسته بودم و ساکت فقط به سن رقص نگاه می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گه گاهی هم آشنایی می آمد و به پایش بلند می شدم و با لبخند سلامی هم می دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله ام از شق و رق نشستن سر رفته بود ولی این جز آموزش های مامان بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهی از اول جشن آزارم می داد و به کلافگی ام دامن می زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرص و عصبانیت دامنم را در مشت گرفتم و سر بلند کردم. بی مهابا به شخصی که سنگینی نگاهش آزارم می داد، خیره شدم و ناگهان قلبم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار از یک بلندی سقوط کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی نتوانستم برایش چشم غره ای بروم و یا اخم درهم بکشم. فقط توانستم خیره در چشم های سیاهش شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در چشم های سیاه رنگش می توانستی کیلو کیلو شیطنتی توأم با سر خوشی پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوختن چشم هایم و اشک حلقه زده در آن ها، تازه یادم آمد که باید پلک بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پلک زدم و قبل از این که نگاه از چهره اش بگیرم، چشمکی نثارم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم گشاد شد، سرم را پایین انداخته و سعی کردم با نفس های عمیق این تاپ تاپ دیوانه وار قلبم و صورت ملتهبم را که به خاطر چشمک یک پسر بچه ی کوچک بود، کم کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی میز پر از خوراکی چشم گرداندم و قوطی رانی هلو خنک را از جلویم برداشتم و بعد از باز کردنش بی مکث سر کشیدم تا کمی از شدت التهابم کم شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنکی و شیرینی اش حالم را جا آورد ولی هنوز کمی از درون می لرزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دست گرمش را روی دست سرد شده ام که روزی میز بود، گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا این قدر یخی عزیزم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به صورت آرایش کرده اش کردم و با لرزی که از درون داشتم، گفتم: 《چیزی نیست، یکم سردم شده.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا متوجه شده و فوراً از جا بلند شد و پشت صندلیم ایستاد و با انداختن پالتویش روی شانه هایم، بعد از بوسیدن پیشانی ام سر جایش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگران نفسش را بیرون داد و تماشایم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رنگش خیلی پریده ناهید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان دستم را محکم در دستش فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی مامان جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرما به تنم رسوخ کرده بود و کمتر می لرزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دانم خاصیت نگاه او بود یا هوای کمی سرد باغ که باعث شد این طور سردم شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره مامان، گرمم الان. چیزی نیست، نگران نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکم می شینم و بعد دیگه می ریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«باشه ای» آرام به بابا که این حرف را زده بود، گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم را به صندلی که با پارچه ی مخمل زرشکی پوشیده شده بود، چسباندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاوی وادارم کرد که باز سر بلند کنم و به او که لحظه دست از نگاه کردنم نمی کشید، نگاه کنم ولی یک هول و ولا و ترسی بی دلیل گریبانگیرم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که در نگاه اول چیزی جز شیطنت در چشم هایش نبود ولی نمی دانم چرا قلبم این طور هری ریخت و از سرما، یا شاید هم ترس لرزم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم که مامان و بابا هر دو هم زمان سر بلند کردند و پرسیدند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می رم دستشویی تو باغ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فهیمه

    00

    خوب بود

    ۳ هفته پیش
  • تارک دنیا

    00

    ب قول سمای داستان باید جای همدیگه باشیم تا درک کنیم نظرهاروخوندم اما انگار داستان از تکه ای از زندگی من برداشته شد

    ۲ سال پیش
  • سلن

    ۲۲ ساله 20

    آموزنده و تلخ درست مثل واقعیت ملموس جامعه..........

    ۳ سال پیش
  • چشم وحشی جذاب

    ۱۷ ساله 554

    این دیگه چ خلاصه ایه😕☹️بابا تروخدا 👇🏻 👈🏻طنز👉🏻😂بزارید بابا دلم پوکید اینقدر منتظر شدم لطفاً رسیدگی کنید با تشکر فراوووووووووون😂 از سازنده جون❤️

    ۴ سال پیش
  • نیوشا

    ۱۷ ساله 22

    به خاط همچین رمان مزخرفی ممنونم😁

    ۴ سال پیش
  • نفس

    140

    انصافاً رمان نباید یه خلاصه درست و حسابی داشته باشه که آدم بدونه چی میخونه اخه (پایم را از استرس تکان میدهم و....) هم شد خلاصه نویسنده جان یه کم واضح تر خلاصه مینوشتی !!!!

    ۴ سال پیش
  • سوگند روا

    ۱۷ ساله 00

    خیلی زشت بود

    ۴ سال پیش
  • رضوان

    ۲۰ ساله 22

    واقعا چرت یعنی از چرتم اون ور تر

    ۴ سال پیش
  • هیام

    ۱۴ ساله 60

    🙄🙄🙄اخه نویسنده جون قربونت بدم این رمانه می نویسی رمان باید پایان داشته باشه و تازه یه دختر که هنوز بیست سالش نشده با یه پسر نا امید میخواد برگرده خوب باید مینوشتی که آخرش چی میشه به نظرم اثلا نخون

    ۴ سال پیش
  • لیلی

    111

    تبعیض طبقاتی باعث نشه که مشکلاتی از این قبیل زندگی هارو خراب کنه.. نویسنده اشاره ی کوچکی کرده که می تونه فاجعه ببار بیاره..لطفا خانواده ها. غرور رو بذارن کنار.. دوست داشتن لازمه اما کافی نیست...

    ۴ سال پیش
  • Rasa

    ۱۷ ساله 82

    یک کلمه چرت بود 😒

    ۴ سال پیش
  • مهدیه

    ۱۳ ساله 131

    چرت بود نخونید وقتتونو هدر میده.

    ۴ سال پیش
  • Fghfd

    12

    ممنون از رمان بد نبود بیشتراز یه بار نمیشه خوند بازم مممنون از نویسنده

    ۴ سال پیش
  • فاطمه

    32

    افتضاح اصلا معلوم نیست چی میشه نخونید وقتو هدر می ده

    ۴ سال پیش
  • K.a

    02

    رمان خوبی بود ولی نمیدونم چرااینقدر بدتموم شد

    ۴ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.