رمان جن گیری شیدا (جلد دوم اتاق کاهگلی) به قلم سروش.م
پس از حوادث های اتاق کاهگلی ، شیدا به همراه همسرش به شهر خودش بر می گرده تا زندگی جدیدش رو شروع کنه . شیدا فکر می کرد با کاری که انجام داد ، نفرین از بین رفته ، اما برخلافش ، یک رویداد وحشتناک تر ، سیاه تر و در یک کلام بد تر در انتظارشه …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۱۴ دقیقه
- قبل از ورود به خانه ، من اطلاعاتی که تا کنون از منابع گوناگون شنیده ام رو شرح می دهم . قدمت خانه ی پشت سرم نزدیک به سی صد سال پیش بر می گرده . این جا تقریبا دور از شهر قرار گرفته . شهرداری تصمیم جدی ای برای بازسازی و توسعه محله نگرفته . برای همین خانه های این محله اکثرا قدیمی و بدون بازسازی هستند . اما چه طور هنوز روی پا هستند ، باز جای سوال داره .
- حکایت شده که در این خانه ، از قدیم تا چند ماه پیش ، یک پیر زن و دختر بچه زندگی می کردند . بلقیس که مادر بزرگ پریناز بود و از نوه اش مراقبت می کرد ... . گفته می شه این دو هیچ فامیلی نداشتنه اند . بلقیس رابطه زیادی با هر کسی نداشت و بسیار کم اون رو می دیدند . نوه ی او هم پریناز ده و یا یازده سال داشت که همیشه خانه نشین بود . گاهی اوقات بعضی از هم محله ای ها ، اون ها رو با همدیگه بیرون از خانه می دیدند و بعد از چند ساعت ، و یا چند روز دو مرتبه به خانه بر می گشتند . هیچ کسی هم نمی دانست به کجا می رفتند و کی بر می گشتند . صاحب خانه ها افراد مرموز و مشکوکی بودند و هنوز هم هیچ کسی نتوانسته بیشتر ازشون اطلاعاتی به دست بیاره .
بلقیس اتاق کنار محل سکونت خودش رو برای اجاره به دانشجو ها و کسانی که تنها یک نفر بوده اند می داد . نفر اول سهیل بود که جریان رو توضیح دادم . نفر دوم شیدا بود که عاقبت او ، شبیه به اجاره نشین قبلی شد . با این تفاوت که حادثه ی وحشتناک تر و مرموز تری پیش اومد .
بر اساس گزارش آتشنشانی ، شیدا برای رنگ دیوار در اتاق بنزین و یا تینر نگه داشته بود . سه ماه قبل ، او به همراه همسرش در این خانه گرفتار اتفاق ناگواری شدند . شیدا برای ترک اتاق و جمع کردن وسایلش ، در اتاق گیر می افته و اتاق به آتش کشیده می شه . اما با کمک همسرش نجات پیدا می کنه و چیزی نمانده نبود که به زندگیش خاتمه بده . هنوز هم دلیل این کار نامشخصه و تنها بیانی که از شیدا شنیده شد ، این بود که گفت : من نمی خواستم دست به چنین کاری بزنم . این یک اتفاق بود .
با این حرف شک بر انگیزش نشان می داد که او هم احتمالا می خواست کار سهیل را تکرار کنه . اما باز هم دلیل قانع کننده ای وجود نداشت .
از شوهر او هم که دلیل این آتش سوزی را پرسیده اند هیچ پاسخی نمی داد و تنها سکوت می کرد .
بعد از اتش سوزی برای بار دوم ، بلقیس و پریناز ناپدید شدند و هرگز باز نگشتند .
تا به حال دیگه هیچ اثری از آن ها دیده نشد .
این هم یکی دیگه از ماجرا های عجیب و غریب این خانه بود و سوال های بزرگ و بدون جواب که در ذهن خیلی ها پیش آمد و تا به حال بدون جواب مونده .
بعد از مکث کوتاهی ادامه داد :
صاحب خانه چه کسانی بوده اند ؟
در زمان آتش سوزی ها و حوادث کجا بوده اند ؟
و دیگه چرا بازنگشته اند ؟
- کات ... .
ضبط را متوقف کردم . با خنده ای که چهره اش را جذاب می کرد گفت :
- خوب بود ؟
- عـــالی ... ، فوق العـــاده . حرف نداشت .
- پنجه اش رو از خوشحالی باز و بسته می کرد و با ذوق گفت :
- حالا دیگه وقتشه ... .
- آره . شروع کن .
- سمت راست در ایستاد و کمی به طرف در برگشت ، به طوری که می خواست در رو باز کنه . دوربین رو تنظیم کردم و گفتم :
- آماده ای ؟
- آره .
- باشه . ادامه بده .
- میکروفون رو نزدیکی دهانش گرفت و گفت :
- ما در شهر شیراز ، شهرستان بیضاء هستیم . رو به روی خانه ای معروف به اتاق کاهگلی . و می خواهیم وارد این مکان مرموز و عجیب بشیم . ساعت یازده صبح هست و گزارش رو ادامه می دهیم .
- آب دهانش رو فرو داد و دستش رو نزدیک در برد . یک مرتبه چشمانش گرد شد . با تعجب و خنده گفت :
- نگاه کن ... در باز بوده ... .
- ابرو هایم در هم رفت . به سمت در زوم کردم و با حیرت گفتم :
- عجیبه ... . نکنه کسی توی خانه باشه ، یا برگشته اند .
- نگین از لای در داخل رو دید زد و گفت :
- نمی دونم . صبرکن اول در بزنیم .
- با انگشتش چند بار کوبید و با صدای بلند گفت :
- آهــــایی . کســــی خانه هست ؟
- هر دویمان سکوت کردیم و منتظر جواب بودیم . وایـــی خدای من ، اگر بلقیس باز گشته بود چه قدر جذاب می شد و اولین رویارویی رو با اون داشتیم . این طور یک گزارش فوق العاده می شد . اما هیچ جوابی نشنیدیم . نگین دومرتبه تکرار کرد :
- کسی توی خانه هست ؟ ... ما برای فیلم گرفتن اومدیم .
- بی ثمر بود و مانند خانه های قبلی هیچ جوابی نشنیدیم . نگین برگشت و با چشمان گرد نگاهی به لنز دوربین انداخت . اما همچنان منتظر بود که صدایی بشنوه . بدون این که بیشتر معطل کنیم گفتم :
- کافیه ... انگار هیچ کسی نیست .
- با تعجب گفت :
- ولی در خانه بازه ...
- اشکالی نداره اگر کسی بود حتما جواب می داد . انگار از اولش باز بوده .
- سکوت کرد و تنها لبخندی می زد . در رو با دست راستش هل داد و بیشتر باز کرد . محیط داخل زیاد مشخص نبود . برگشت و با خنده ی بیشتر گفت :
- وارد بشم ؟
- بلافاصله گفتم :
- آره ... مگه همین رو نمی خواستی ؟
o کمی مکث کرد و با دو دلی پا به خانه گذاشت . خدای بزرگ . ما داشتیم وارد یه خانه ی نفرین شده می شدیم . بر خلاف حسی که تا دقایق بیش داشتم ، حالا به شدت هیجان زده بودم تا از تمامی نمای خانه فیلمبرداری کنم .از ورجه وورجه های نگین هم معلوم بود که همین حس رو داشت . این بهترین کار من می شه و مطمئنم مثل بمب می ترکونه ... .
بعد از این که وارد شد با حیرت گفت :
- وایــــی ... ، این جا رو ببیــــن .
- با قدم سریع به سمتش رفتم و وارد خانه شدم . خدای من . فوق العاده بود . یک خانه ی قدیمی . سه اتاق رو به رویمان بود . نگین با چشمان گرد بهت زده تمام خانه رو برانداز می کرد . زبانش بند آمده بود و هیچ چیز نمی گفت . خانه با قدیمی بودنش ابهت خاصی داشت . همین طوری کمی دلهره آور بود . دوربین رو به طرف نگین گرفتم و گفتم :
- چرا ساکتی ... . ادامه بده .
- بدون نگاه کردن به دوربین و خیره به محیط ، خانه رو توصیف کرد :
- ما وارد و این جا واقعا بی نظیره . سه اتاق با در های چوبی بسته رو به رویمان هست . یک حوض وسط حیاط که یک قطره هم آب نداره . همین طور دیوار های کاهگلی که یک ذره از اون هم خورده نشده .
- دیگه طاقت نیاورد و از پلکانی که سمت چپمان بود ، به سمت پایین رفت . اما من سر جایم ایستادم و با فیلم گرفتن اون رو دنبال می کردم . هیجان تمام وجودش رو فرا گرفته بود. به طرف حوض رفت و وسط اون ایستاد . دست هایش رو باز کرد و با صدای بلند و خنده گفت :
- ما الان در خانه ی نفرین شده هستیم . در چند قدمی اتاق کاهگلی . تا به حال هیچ اتفاقی نیوفتاده و همه چیز مرتبه ... . نه اجنه ای ... ، و نه روحی .
- از حرفش خنده ام گرفت و با تمسخر گفتم :
- نکنه انتظار داری خیلی زود ازت استقبال کنند ؟
- با ذوق از حوض بیرون اومد و به سمت اتاق ها رفت . من هم از پله ها پایین آمدم و به دنبالش رفتم . یک به یک در ها رو مانند ندیده ها از بالا تا پایین بررسی می کرد . من هم هیچ صحنه ای رو از دست نمی دادم و بدون کات از همه چیز فیلم می گرفتم . یک مورد عجیب توجه ام رو جلب کرد و با تعجب گفتم :
- نگاه کن ... ، ببین .
فریبا
00فصل سوم نداره؟؟
۶ ماه پیشز.هستم
۲۸ ساله 00سلام،اتاق کاهگلی رو دوبار خوندم و تصویرسازیش برام اسون بود و هیجانش بالا جنگیری شیدا رو هر دفعه ک میخوام تا اخر بخونم انرژی های خیلی بدم سمتم اومد و مجبور بودم ک بیخیال بشم ،بهرحال تشکر از قلم خوبتون
۱ سال پیشAtefa
00من این رمان و جلد اولشو خوندم واقعا جالب و کم نظیر بود من دیگه رمان در ژانر وحشت به این خوبی نخوندم
۱ سال پیشمدیر
10عالی بود👌بسیارمفیدوعبرت آموز👏👏آخرش هم که دیگه مثل کتاب های تربیتی و دینی عالی نتیجه گیری شد👏👏👏👏👏👏👏👏
۲ سال پیشزِد
۲۱ ساله 31و منی که عاشق جنه شدم😂😂🤦🏻 ♀️
۲ سال پیشناشناس
۲۹ ساله 00عالی حرف نداره
۲ سال پیشنرگس
۱۶ ساله 10سلام این بهترین رمان ترسناکی بود که خونده بودم اصن نویسنده یه جوری نوشته بود که انگار درهر لحظه تو اونجا حضورداریو داری باچشمای خودت همه چیزو می بینی و حس می کنی در یک کلام می تونم بگم که عالی بود😘😘
۲ سال پیشفاطمه موسوی
۳۵ ساله 10بهترین رمان ترسناک که خوندم عالی بود حتما پیشنهاد میکنم هردوفصلش روبخونید تشکر از نویسنده عزیزش
۲ سال پیشلیانا
20واوووو باحال بود
۲ سال پیشFatemeh
۲۲ ساله 10رمانش فوق العاده بود
۲ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 00سلام.واقعاعالی بود وهست هردوجلدس بینظیره. هرچندجلداولش براساس واقعیت نوشته شده. ولی واقعابینظیره. حرف نداره.محشره.فوق العادس.همتانداره..دستتون طلا.آقاسروش. امیدوارم بازهم بنویسید.🌹🌹🌹🌹♥♥♥♥
۲ سال پیشM.N
۱۶ ساله 00عالی بود
۲ سال پیش
21این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فاطمه.م
۳۵ ساله 10سلام.بارچهارمه میخونمش.واقعاهردوجلدش بسیارزیبابود.عالیه. حرف نداره.بینظیره.ممنونم ازتون.20ساله رمان میخونم بیشترشم ژانر ترسناک این اولین رمانیه ک چندبارخوندمش هردوجلدش.آقای سروش بی نهایت سپاس🌹🌹🌹♥♥♥
۲ سال پیش
شیدا
۱۸ ساله 00واقعا رمان قشنگی بود و میشه بگی درس های خوبی بهمون داد ممنونم از نویسنده