رمان پل های شکسته به قلم دل آرا دشت بهشت
کمتر از هشت سال قبل فرامرز، همسرش مژده رو که حامله بود، رها می کنه و به دنبال آرزوهای خودش میره و مژده که به خاطر ازدواج با فرامرز از جانب خانوادهاش طرد شده بود بدون اون و با کمک دایی شبه زندگیش سر و سامون می ده و بعد از سه سال با سهراب ازدواج می کنه، اما زندگیش با سهراب هم چهار سال بیشتر طول نمی کشه و سهراب می میره، حالا بعد از نزدیک به هشت سال فرامرز به ایران برگشته و طی اتفاقاتی پاش به زندگی مژده باز می شه و تبدیل می شه به سوهان روحی برای اون! و همون ابتدای کار دست می ذاره روی تنها امید زندگی مژده یعنی پسرشون امین…پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۷ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه :
کمتر از هشت سال قبل فرامرز، همسرش مژده رو که حامله بود، رها می کنه و به دنبال آرزوهای خودش میره و مژده که به خاطر ازدواج با فرامرز از جانب خانوادهاش طرد شده بود بدون اون و با کمک دایی شبه زندگیش سر و سامون می ده و بعد از سه سال با سهراب ازدواج می کنه، اما زندگیش با سهراب هم چهار سال بیشتر طول نمی کشه و سهراب می میره، حالا بعد از نزدیک به هشت سال فرامرز به ایران برگشته و طی اتفاقاتی پاش به زندگی مژده باز می شه و تبدیل می شه به سوهان روحی برای اون! و همون ابتدای کار دست می ذاره روی تنها امید زندگی مژده یعنی پسرشون امین…پایان خوش
بچه که بودم … وقتی همه ی کارها به هم می خورد و وضعیت خونه غیر قابل تحمل می شد، مامان یه مهمونی می گرفت فقط و فقط مخصوص اعضای خانواده، شرایطش هم این طور بود که یه شب تا صبح توی یکی از اتاق های خونه که رفت و آمد کم بود، مثل اتاق نماز … همه ی اعضای خونه جمع می شدیم و توی اون مهمانی شبانه فقط حق داشتیم بخندیم و حرف های خوب بزنیم؛ صبح که می شد همه با انرژی مضاعف به جنگ مشکلات می رفتیم.
نفسم رو با آه بیرون فرستادم و نگاهم رو به در مدرسه دوختم … چقدر دلم واسه اون وقت ها تنگ شده. چقدر الان احتیاج دارم به یه اتاق نماز و یه خانواده … که توش جمع بشیم و تا صبح بگیم و بخندیم. بعد صبح که بشه …. کاش هیچ وقت صبح نیاد … مشکلات من با یه شب خنده حل نمی شن.
سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و فشار دست هامو روی فرمان ماشین بیشتر کردم … اگر امین نبود … آرزوی مرگ می کردم.
صدای همهمه ی بچه ها توی خیابون پیچید، چشم هامو باز کردم و سریع با چند تا نفس عمیق اشک هایی که داشتن به بیرون راه پیدا می کردن رو پس زدم.
قبل از اینکه سرمو دوباره به سمت در مدرسه برگردونم در ماشین باز شد و امین روی صندلی کناری جا گرفت و دست به سینه و اخمو به روبرو زل زد. دلم برای اخمش ضعف رفت. با لبخندی گفتم:
-علیک سلام!
از گوشه چشم نگاهم کرد و با همون اخم گفت:
-سلام.
بدون هیچ حرف اضافه ای ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه روندم. وقتی پشت چراغ قرمز توقف کردم طاقتش طاق شد و گفت:
-یه وقت ازم نپرسی چرا اخم کردما! یه وقت نگی امین جان تو مدرسه چه خبر بود و چی کار کردی!
خنده ام رو به زور نگه داشتم و با یه اخم تصنعی گفتم:
-به جای اینکه صداتو بالا ببری خودت تعریف کن!
لباشو جلو داد و گفت:
-همشون خنگن.
چشم هام گرد شد و به سمتش برگشتم:
-کیا؟!
-سبز شد.
ماشین رو به حرکت در آوردم و امین ادامه داد:
-هم کلاسیام. منو از سرت باز کردی و انداختی بین یه مشت کودن و بچه ننه.
ابروهامو بالا فرستادم و نفسمو با حرص فوت کردم و سعی کردم شمرده شمرده بگم:
-گوش کن مامانی … این طرز حرف زدن اصلا …
با صدای لرزون گفت:
-خب وقتی خنگن!
چپ چپ نگاهش کردم. ساکت شد ولی چشمهاش در کسری از ثانیه پر از اشک شد. با آرامشی ظاهری ادامه دادم:
-ببین عزیزم … شما تازه کلاس اولی، بذار این یک ماه باقیمونده هم رد بشه و کامل خوندن و نوشتن رو یاد بگیری بعد با معلمت صحبت می کنم اگر صلاح دید دوسال بعد رو جهشی بخونی.
یهو زد زیر گریه:
-بلدم. هم خوندن بلدم هم نوشتن، اونا همشون خنگن، خانوم معلم ده بار یه کلمه رو هی می گه، هی اشتباه می نویسن! از همشون بدم میاد …می خوای برات جدول ضربو بگم؟ دو -دوتا چهار تا … سه سه تا نه تا …. چهار چهار تا شونزده تا …
ماشین رو کنار خیابون متوقف کردم. طاقت گریه ی امین رو نداشتم، کم پیش میومد اینطور بی تابی کنه! رو بهش با صدای بلند گفتم:
-بس کن.
اما اون ادامه می داد:
-پنج پنج تا بیست و پنج تا …
کم مونده بود بزنم زیر گریه، این بار با صدای بلند تری گفتم:
-بس کن امین .
-شیش شیش تا سی و شیش تا …
هق هق بی وقفه اش حسابی منو به هم ریخته بود، جیغ کشیدم :
-بـــاشـــه.
ساکت شد و بعد از چند ثانیه گفت:
-باشه چی؟
کلافه پیشونیمو مالیدم و گفتم:
-باشه یه فکری می کنم.
چند دقیقه به همون حالت بودیم تا به خودم مسلط بشم و بعد با صدای آرومی گفتم:
-کی بهت جدول ضرب رو یاد داده؟
بینیشو بالا کشید:
-خودم.
چپ چپ نگاهش کردم. با اخم نگاهش رو گرفت:
-حاجی دایی.
نفسم رو با حرص فوت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امین تو فقط یه سری چیز ها رو زود تر از همکلاسیات یاد گرفتی! این دلیل نمیشه که اونا رو خنگ بدونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو مثل آدم بزرگ ها توی هوا تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مامان! اونا واقعا خنگن! اونا …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو به نشونه ی سکوت بالا آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خب! این بحث رو همین جا تمومش کن تا وقتی که بیام و با مدیرت حرف بزنم. امین نمی خوام توی خونه به نمایش امروزت ادامه بدی! می دونی که …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو قطع کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره می دونم … سهراب داره می میره و نباید ناراحتش کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن نیمه باز نگاهش کردم. شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب … خود سهراب گفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام پر از اشک شد و بدون حرفی ماشین رو به حرکت در آوردم. نباید سهراب بمیره … اگر می مرد … تکلیف من چی می شد؟! خدایا می بینی؟ با یه شب گفتن و خندیدن توی اتاق نماز، مرگ سهراب عقب میفته؟ نه! من حتی به اون انرژی مضاعف هم نیاز ندارم، تا همین جاش هم بیشتر از توانم جنگیدم! من فقط حمایت خودتو می خوام … که انگار فراموشم کردی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان حرف بدی زدم؟ داری گریه می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب زیرینم رو بین دندونام گرفتم و با یک دستم اشک هام رو پاک کردم و ماشین رو جلوی در ساختمان نگه داشتم و قبل از پیاده شدن گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته که سهراب مریضه … اما خودت که داری می بینی! هنوز سر کار می ره، آدمی که سر کار میره یعنی به زندگی امید داره و امید هم کلید نجات هر مشکلیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم یک درصد از جمله ای که گفتم رو قبول نداره اما باز هم به روم لبخند زد و خودش رو به سمتم کشید و بعد از ب*و*سیدن گونه ام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره مامان … حق با توئه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کلید رو بده، من درو باز می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از گرفتن کلید سریع پیاده شد، با چشم های پر از اشک به قامت کوچولوش که تلاش می کرد در رو به سرعت باز کنه نگاه کردم. ذهنم کشیده شد به امروز صبح و تماسی که تمام سیستم عصبیمو به هم ریخته بود. امین تنها چیزی بود که برای به دست آوردنش نجنگیده بودم. اگر اون رو هم از دست می دادم ….! خدایا نیم ساعت قبل یه حرفی زدم و گفتم اگر امین نبود آرزوی مرگ می کردم … اگر امین نباشه احتیاجی به آرزوی مرگ نیست! من در جا می میرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو پارک کردم و با امین به سمت آسانسور رفتیم. خبری از بغض و گریه ی چند دقیقه قبلش نبود .. در عوض من پکر تر شده بودم. توی دیواره آسانسور خودم رو نگاه کردم و با چند تا لبخند و نفس عمیق کمی ظاهر آویزونم رو سر و سامون دادم. بچه ام این روزها بس که درگیر سهراب بودم، همه ش منو درب و داغون و خسته دیده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض اینکه کلید رو توی قفل انداختم امین که خم شده بود تا بند کفش هاشو باز کنه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی مامان یه کیس سیاه روی صندلی های عقب ماشین بود … مال کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست زدم روی پیشونیم، به کل یادم رفته بود! اصلا به خاطر بردن همین کیس یه مقدار زودتر از مدرسه زده بودم بیرون و وقت شد که دنبال امین هم برم. به جای من امین کلید رو چرخوند و در حالی که وارد خونه می شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز نندازی گردن من بگی تقصیر تو شدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش اخم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه خودت می دونی مقصری! باید اون کیسو می بردم اداره که سرویسش کنن! تو برو تو من برم بدمش و بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما قبل از اینکه قدمی از در فاصله بگیرم صدای محکم سهراب توی راهرو پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما هیچ جا نمیری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم. توی چارچوب در ایستاده بود و امین هم پشت سرش با ابروهای درهم داشت نگاهمون می کرد. لبخند زدم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام، زود اومدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی عقب رفت و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام … قیمه پختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این یعنی که قضیه ی رفتن به اداره منتفیه. انگشت اشاره و شصتم رو روی بند کیف کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قول می دم سر نیم ساعت …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش در هم رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بذارش برای فردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنمو باز کردم تا حرفی بزنم که با لحن خشکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قیافه ی برزخیش نشون داد که ادامه دادن این بحث به هر نتیجه ای که ختم بشه برای من یکی خوشایند نیست! لبخند کج و کوله ای زدم و به سمت خونه قدم برداشتم. امین که تسلیم شدن منو دید اخماش عمیق تر شد و به سمت اتاقش دوید. به محض بسته شدن در اتاقش توی آ*غ*و*ش سهراب قرار گرفتم. سرمو عمیق ب*و*سید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه خانومم ناهار پختم. دلت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیفم رو ازم گرفت و کمکم کرد مانتوم رو در بیارم، توی شرایطی نبودم که به درست و یا غلط بودن ازدواج مجددم فکر کنم. سهراب زمانی وارد زندگیم شد که به حضور همه جانبه ی یک مرد احتیاج داشتم. دایی قاسم تحت هر شرایطی پشتم بود اما من … باید با خودم صادق باشم، من احتیاج به همسر داشتم. همسر … فرامرزی که درست توی حساس ترین نقطه ی زندگیم ترکم کرده بود و سهراب … به سمتش برگشتم و عمیق به صورتش زل زدم. خب سهراب مرد صد در صد ایده آلی نبود! اما مردونگیش رو توی این چهار سال زندگی مخصوصا این اواخر برای من ثابت کرده بود. خواستم به سمت اتاق امین برم که بازوم رو چسبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا تو دست و صورتت رو بشوری من امینو صدا می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روش لبخندی زدم و به سمت دستشویی رفتم. می دونستم که سهراب چندان راضی به حضور امین توی خونه نبود، اصلا یکی از شرط های ازدواجمون همین بود و امین دو سال پیش دایی قاسم زندگی کرده بود، دست آخر هم اونقدر بین راه مونده بودم که خود سهراب دلش به حالم سوخت و پیشنهاد داد امین رو بیاریم پیش خودمون، و امین هم از لحظه ی اول بنای ناسازگاری گذاشت، البته جلوی خود سهراب کمی رعایت می کرد اما وقتی تنها بودیم با تیکه هاش باعث آزارم می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از دستشویی خارج شدم از همون فاصله امین رو دیدم که پشت میز توی آشپزخونه نشسته و به دیس برنج زل زده. صدای سهراب از پشت سرم باعث شد از ترس تکون بخورم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم. ابروهاش توی هم رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو فکری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به چپ و راست تکون دادم و حوله رو از دستش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط خسته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو چند بار بالا و پایین برد و در حالی که به سمت آشپزخونه می رفت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعد از ناهار حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو فوت کردم و با صدای آرومی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرامرز داره بر می گرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد اما به سمتم بر نگشت. بغضی که داشت سر باز می کرد رو با نفس عمیقی پس زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر امینو بخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم برگشت و موشکافانه نگاهم کرد و بهم نزدیک شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی بهت گفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یکی از دوستای مشترکمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از کجا معلوم که امینو بخواد! … از الان عزاشو گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه ی ندونستن به چپ و راست تکون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سهراب من …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربونی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمی ذارم آب تو دل تو و امین تکون بخوره. هر کاری لازم باشه انجام می دیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه با بغض لبخند زدم. انگار تموم خستگیم از تنم بیرون رفت … حتی اگر کاری از دست سهراب بر نمیومد …. احتیاج داشتم که یه نفر بهم امید بده. چند ضربه ی دوستانه به بازوم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قیمه ام یخ کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهن و هن کنان کیس رو روی میز گذاشتم و رو به آقای ضیایی – مسوول فناوری اداره – گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من الان بر می گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرار بود نرم افزار جدید رو روی سیستم های مدارس نصب کنن و البته چون من فرصت نکرده بودم به کلاس آموزشیش برم به لطف سفارش دایی قاسم، آقای ضیایی خودش می خواست بهم توضیح بده. توی چارچوب اتاق جمع دار اموال قرار گرفتم و به در باز اتاق ضربه زدم. کوپن های بیمه ی طلایی روی میز کوتاه وسط اتاق پر بود و چند کارمند هم مشغول جدا کردن فیش های خودشون بودن و کسی صدای ضربه ی بی جون من به در اتاق رو نشنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم و رو به آقای علوی سلام دادم، با صدای سلام و احوال پرسی ما دایی قاسم سرش رو از توی کمد فلزی بیرون آورد و با دیدن من گل از گلش شکفت. اشاره کرد پشت میزش بشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز رو دور زدم و پشت میزش نشستم و در همون حال رو به آقای علوی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مال ما هم اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به برگه های بیمه ی طلایی اشاره کردم. به جای علوی دایی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوپن تو رو کنار گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی صندلیم فرو رفتم و شروع کردم به ور رفتن با حلقه ازدواجم با سهراب. ده سال قبل که دانشگاه اینجا قبول شده بودم فکر نمی کردم بتونم دور از خانواده ام دووم بیارم. دلتنگی هام و لوس بازی هام فقط به دو سه ماه اول ختم شد و به محض اینکه سر و کله ی فرامرز توی زندگیم پیدا شد همه دلتنگیم از خانواده دود شد و رفت هوا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی …. خودم رو بعد از رفتنش تباه شده می دیدم! اونقدر حضورش توی زندگیم پررنگ شده بود که تا مدت ها بعد از رفتنش احساس سردرگمی می کردم. شاید اگر مثل همیشه اصرار می کرد و پاپیچم می شد که برم، می رفتم! اما خیلی زود کوتاه اومد، البته که حضور مادر و خواهرش بی تاثیر نبود! از اولش هم من و فرامرز برای خانواده ی همدیگه وصله ی ناجور بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی توی لیوان خودش برام چای ریخت، و روبروم قرار داد، با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دایی، جون من چند بار از صبح تو همین لیوان چای خوردی و نَشُستیش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی و آقای علوی با هم خندیدن و آقای علوی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خاکی باش دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی یکی از صندلی های دور میز وسط رو برداشت و کنارم نشست و با صدای آرامی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سهراب چی می گه دایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهامو به داخل دهنم کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیروز نگار، همکلاسی دانشگاهم بهم زنگ زد. شوهرش هم همکلاسیمون بود و البته دوست فرامرز، بعد از ازدواج با فرامرز، باهاشون رفت و آمد داشتیم. هر چند وقت یه بار با هم صحبت می کنیم. نگار می گفت فرامرز می خواد برگرده ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا پوزخندی ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رفت آب دهنشو ریخت و برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی با ناراحتی نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عاقبت عشق و …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه ندادم حرفشو کامل کنه و با دلخوری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دایی خواهش می کنم … الان توی شرایطی نیستم که اشتباهمو به روم بیارین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش رو فوت کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چو فردا رسد فکر فردا بکن. اون جوون لاابالی که من می شناختم! فکر گرفتن بچه نیست، مگر اینکه دوباره پی خودت باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام گرد شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دایی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونه هاشو بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته اگر زن نگه دار بود که خونه و زندگیشو ول نمی کرد بره دنبال یللی تللی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله اش معقول تر بود. ضیایی جلوی در قرار گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانوم صمدی الان اگر میاین، سرم خلوته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شدم و رو به دایی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شب بیاین خونه ی ما، سبزی پلو درست می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی سرش رو به معنی باشه تکون داد و بعد از گرفتن کوپن های بیمه از اونها خداحافظی کردم و به اتاق آقای ضیایی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل سوم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی مبل فرو رفته بودم و سهراب هر دو دستم رو توی یک دستش گرفته بود و سعی می کرد با لبخندش بهم دلگرمی بده. دایی هم متفکرانه به تلفن چشم دوخته بود و به صحبت های خانوم کبودوند-وکیلش- گوش می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر زوجه مهر رو در ازای حضانت فرزند مشترک به شوهر بخشیده، مرد نمی تونه ادعای حضانت رو داشته باشه، مگر اینکه مهریه رو به زوجه پرداخت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب های خشک شده ام رو به سختی از هم باز کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون موقع مهریه ام رو کامل پرداخت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای چند ثانیه ساکت شد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-طبق قانون جدید حضانت فرزند چه پسر و چه دختر تا هفت سالگی با مادره و بعدش با تشخیص دادگاه با پدر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام پر از اشک شد، امینم هفت سالش بود. یک دستم رو از بین انگشت های سهراب بیرون کشیدم و روی لبم گذاشتم و به ادامه ی حرف های خانم کبودوند گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوهر سابقت می تونه ادعا کنه، البته باز هم این دادگاهه که شرایط رو بررسی می کنه و رای رو صادر می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لحن شوخی اضافه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته مژده جون، عاقلانه اش اینه که صبر کنی تا همسر سابقت برگرده، شاید این همه اضطراب تو بی جهت باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی تلفن رو از روی اسپیکر برداشت و شروع کرد به صحبت کردن. سهراب زیر لب غر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اسکل تر از تو ماییم که زنگ می زنیم به وکیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت دست دیگه ام رو هم عقب کشیدم و در حالی که بلند می شدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کسی مجبورت نکرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت آشپزخونه رفتم. بلافاصله پشت سرم اومد و با لحن طلبکار و البته پچ پچ گونه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من گفتم تو مجبورم کردی؟! من میگم بذار اول اون مردک بی ناموس خبر مرگش بیاد! بعد بیفت دنبال راه چاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چی می فهمی توی دل من چی می گذره؟! از دیروز صبح تا الان دلم مثل سیر و سرکه می جوشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هاشو با کلافگی به کمرش زد و زیر لب غر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کم واسه خودمون مشکل داریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت گاز رفتم و با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-البته واسه تو که بد نمی شه! از شر امین راحت می شی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خودم هم بلافاصله از حرفی که زدم پشیمون شدم. اما دیر شده بود چون سهراب از کوره در رفت و دستش دور بازوم پیچیده شد و محکم منو به سمت خودش کشید و بعد از چسبیدن هر دو بازوم از بین دندوناش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صد دفعه گفتم متلک ننداز از این کارت متنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازوهام داشتن خرد می شدن. صدای صحبت دایی با وکیلش میومد، انگار مکالمه شون رو به اتمام بود. ترس برم داشت، با صدای لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سهراب … داییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از مریضیم سوءاستفاده نکن. می دونی که قاطی کنم چه بلایی سرت میارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با حرص منو به عقب هُل داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زبون به دهن بگیر که جلوی داییت ادبت نکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام پر از اشک شد. نمی خواستم عصبیش کنم. سرمو پایین انداختم، نفسش رو بیرون فرستاد و با لحن غمگینی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی انصاف… همش یه هفته دیگه پیشتونم! بعدش دیگه معلوم نیست کی بتونم ببینمتون….چرا اذیتم می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بالا آوردم و از مشغول بودن دایی استفاده کردم و روی پنجه پاهام ایستادم و چونه ی سهراب رو ب*و*سیدم و با صدای آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معذرت می خوام، منظوری نداشتم. فقط …. به هم ریخته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلخوری نگاهم می کرد، بعد از چند ثانیه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالی نداره عزیزم. ببخش از کوره در رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روی همدیگه لبخند غمگینی زدیم و با صدای دایی از هم فاصله گرفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عجب خانوم محترمیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب با خنده از آشپزخونه خارج شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مبارک شوهرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مجرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت حاضر جوابی دایی، من و سهراب با صدای بلند خندیدیم و دایی گونه هاش قرمز شدن و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خجالت بکشین، من سن پدرتونو دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسهراب هم با خنده دست هاشو بالا آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما که چیزی نگفتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که می خندیدم به سحر –خواهر سهراب- پیام دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عزیزم. امین اذیت می کنه؟ بیایم دنبالش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانیه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امین و اذیت؟ فقط سقف خونه هنوز سر جاشه! بیاین هم، پسر من نمی ذاره امینو جایی ببرین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل چهارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلیم بلند شدم و در حالی که به سمت پنجره ی رو به حیاط می رفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونی چیه فروزان جون؟ نه این که از معاون بودن خسته شده باشم! اما تدریس و سر کلاس رفتن یه لطف دیگه ای داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروزان که مدیر مدرسه بود و حداقل پانزده سال از من بزرگتر بود با لبخندی دستهاش رو زیر چونه اش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می فهمم عزیزم. گمون کنم سال دیگه دوباره برای تدریس بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونه ی ندونستن تکون دادم و پنجره رو باز کردم و رو به دانش آموزی که هنوز تو حیاط بود داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه پنج دقیقه قبل زنگ کلاس نخورده؟ شما تو حیاط چی کار می کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرفی به سمت سالن کلاس ها رفت. پنجره رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی دبیرستان رو بیشتر از راهنمایی دوست دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروزان با اخمی مصنوعی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستت درد نکنه! از دست ما خسته شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جواب بدم که با به صدا در اومدن موبایلم عذرخواهی کردم و گوشیم رو از روی میز برداشتم، نگار بود، ناخودآگاه اخم کردم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام نگار جون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مژده ی عزیزم خوبی؟ امین جون و آقا سهراب چطورن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم قلبم بی قرار شده بود، دم عمیقی گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبیم شکر خدا، خودت و مازیار چطورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم تشکر کرد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش مژده خودت که می دونی اصلا قصد نگران کردنت رو ندارم، اما چون خودت خواستی زنگ زدم که خبر بدم …. فرامرز امروز پرواز داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاهام شل شد و روی اولین صندلی نشستم. فروزان با نگرانی از روی صندلیش بلند شد و با چند ثانیه مکث از دفتر خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الو … مژده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو برای چند ثانیه بستم تا به خودم مسلط بشم و بعد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون که خبر دادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن نگار هم نگران شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم خودتو اذیت نکن. شاید فرامرز اصلا یادش نباشه که پسری هم داره! وگرنه این همه سال یه بار با مازیار در مورد امین حرف می زد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام پر از اشک شد و با تندی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امین به محبت پدر بی مهری مثل اون احتیاج نداره … اصلا امین نمی دونه که فرامرز زنده اس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت برقرار شد. انگار واسه ثانیه ای قلبم هم یادش رفت کار کنه. نگار با صدای بهت زده ای سکوت رو شکست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به امین گفتی پدرش مرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه اون لحظه بود که خودم به عمق فاجعه پی بردم. با صدای لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگار؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگار اگر فرامرز حرفی نزد … شما هم بهش چیزی نگینا؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم شکست و بی اراده زدم زیر گریه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فقط همین مونده که امین از من زده بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروزان با لیوان آب قند به دفتر برگشت و با دلسوزی نگاهم کرد. نگار با لحن شلی جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما که چیزی بهش نمی گیم … نمی دونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ادامه حرفش رو با انرژی بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر چی خدا بخواد عزیزم. بیخودی غصه نخور، یک ماه بیشتر به پایان مدرسه امین نمونده.میخوای اجازه اش رو بگیر و یه هفته باهاش برو سفر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی به خودم مسلط شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با این وضعیت سهراب کجا برم؟! دو روز دیگه هم میره واسه شیمی درمانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه کم دیر اقدام نمی کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل تموم این چند وقت حرصم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلش واسه همه می سوزه جز خودش و منِ بدبخت! یه کار میکس عروسی داشت، مال رفیق صمیمیش بود، گفت اینو اول تحویل بده بعد میره. فردا تموم میشه. دکترش هم عصبانیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی بگم … خب عزیز مزاحمت نشم. کاری نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن بی نهایت غمگینی جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی عزیزم که زنگ زدی، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به تماس خاتمه دادم و لیوان آب قند رو برداشتم و رو به فروزان که با نگرانی بهم زل زده بود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فرامرز امروز میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و هیچی نگفت. برای موبایلم پیام اومد. بازش کردم، سهراب بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چند تا از لباس مجلسی هات به اضافه ی لوازم آرایشت رو برداشتم، بعد از مدرسه بیا آتلیه. امینو هم بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چند ثانیه تاخیر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای عکس یادگاری از خانواده ی کوچیکمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموبایل رو روی میز انداختم و سرم رو با دو دستم چسبیدم. فروزان سریع به سمتم اومد و با نگرانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مژده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که با کف دو دستم سرم رو فشار می دادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچی نیست، فقط به هم ریخته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به شونه ام زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو … پاشو برو خونه، تو اصلا امروز رو مود نیستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم از خدا خواسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سختت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه ساعت آخره. بیا امضات رو برای آخر ساعت بزن و برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش تشکر کردم و بعد از امضا زدن دفتر حضور و غیاب از مدرسه خارج شدم و یکراست به سمت مغازه ی سهراب رفتم. جلوی مغازه اش پارک کردم و از ماشینم پیاده شدم. چشمم روی نوشته ی رنگی سر در مغازه افتاد … فتو جاوید … و ذهنم رفت به چهار سال قبل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز بارون شدیدی می اومد و من به همراه همکارم به عکاسی اومدیم، می خواستم برای گواهی نامه ام عکس بگیرم. سهراب اون موقع خیلی پُر تر بود. وقتی از پشت شیشه دیدمش رو به همکارم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر بدم میاد از مردهای ریشو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو همکارم هم با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا این دفعه رو بی خیال، قول میده عاشقت نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون لحظه اصلا فکر نمی کردم وقتی دایی صادق عکاسی جاوید رو معرفی کرد نیتی پشتش بوده. به همین خاطر وقتی برخورد سهراب جاوید، صاحب عکاسی و شخصیتی که ضد ظاهرش بود رو دیدم، هیچ دید بدی نسبت بهش پیدا نکردم و وقتی مقنعه خیسم رو مسخره کرد و خواست به زور یکی از مقنعه های چروک داخل مغازه اش رو سرم کنه از ته دل خندیدم و …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عروس خانوم افتخار بدین بفرمایید داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورت بی نهایت لاغر سهراب که حالا توی چارچوب در ایستاده بود نگاه کردم و اون ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لامپ مغازه سوخته، بیاین با حضورتون روشنش کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام در هم رفت و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اس داده بودی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله و گفته بودم بعد از مدرسه بیای … اونم آتلیه، نه اینجا و البته همراه امین. اما اگر خیلی عجبه داری الان …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن اخم من و همچنین قیافه ی آماده به گریه ی من ساکت شد و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه لحظه صبر کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به داخل عکاسی برگشت و بعد از برداشتن کتش بیرون اومد و با هم سوار ماشین اون شدیم. به محض اینکه حرکت کرد با صدای لرزون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سهراب چرا عذابم می دی! ما کم عکس داریم؟ وقت واسه این کارا زیاده، حال و روز من به عکس گرفتن می خوره یا تو! مگه قراره چند وقت نباشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاید دیگه نباشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق نداری این حرفو بزنی وقتی می بینی این همه بهت احتیاج دارم. برای یک بار هم که شده خودخواه نباش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو لبهامو به هم فشار دادم و از شیشه ی ب*غ*لم به بیرون زل زدم و سعی کردم با چند نفس عمیق بغضم رو پس بزنم. سهراب سکوت رو شکست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم سخته اما باید خودمون رو برای هر اتفاقی آماده کنیم. می دونم شاید شوهر خوبی برات نبودم … میدونم خیلی وقت ها دلت رو شکستم … بابت هر بار که دست روت بلند کردم دارم عذاب می کشم … بابت اون دوسالی که از امین دور نگهت داشتم … مژده من خودم می دونم چقدر برات بد بودم ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین رو گوشه ای متوقف کرد، دیگه نفس های عمیق هم نمی تونست مانع ریزش اشکهام بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شاید هم این مجازاتیه که خدا برام در نظر گرفته …. به خاطر ظلم هایی که در حقت کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که به سمتش برگردم با گریه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بس کن سهراب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گاهی اوقات می مونم که چطور ازت طلب بخشش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم. چشم هاش قرمز بود، مثل روزی که فهمید بیماره و توی مطب دکتر برای چند ثانیه عمیق توی چشمهام زل زد و درست از همون لحظه به بعد تغییر کرد و تازه شد شبیه شوهرهای ایده آل! اون هم زمانی که هنوز پای چشمم به خاطر مشت هفته ی پیشش کبود بود! اون هم زمانی که اونقدر دلم از غیرت های بی جاش شکسته بود که مدام آه می کشیدم و در عین احتیاجم بهش می خواستم ازش دور باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد ایده آل باشه در حالی که ذهنم با خاطرات تلخش سیاه شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اشکهام روان بود با صدای لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خیلی وقته که بخشیدمت سهراب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگفتم از وقتی که گذاشتی امین بیاد پیشمون. نگفتم به خاطر احترامی که به امین گذاشتی در حالی که به حضورش چندان هم راضی نبودی …. نگفتم به خاطر امین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه بغض لبخندی زد و سرم رو در آ*غ*و*شش گرفت و من هم بی صدا به هق هقم ادامه دادم. سرم رو نوازش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودم رو سرزنش می کنم که ای کاش بچه دار می شدیم، بعد پشیمون می شم و میگم اگر برنگردم مژده تک و تنها با بچه ی من …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو ب*و*سید و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر خوب شدم بچه دار بشیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو بستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگر دختر بود اسمشو بذاریم سارا …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل پنجم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که دستهام رو با پیشبندم خشک می کردم سرم رو از در آشپزخونه بیرون آوردم و با حالت پچ پچ گونه و حرصی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امین!!! مگه بهت نمی گم صداشو کم کن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خونسردی از گوشه ی چشم نگاهی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی شنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش رفتم و زیر لب غر زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه گوشات سنگینه بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کنترل رو از روی میز برداشتم و صداش رو به حداقل رسوندم. ابروهاش بالا رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان تو الان صداشو میشنوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه تلویزیون رو اشاره کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موش و گربه حرف می زنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با ناراحتی به در اتاق کار سهراب نگاه کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه ندیدی با چه حالی رفت توی اتاق؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو دوست داری خوب بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام گرد شد و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند غمگینی زد و هیچی نگفت. حس کردم نگاهش غمگینه، این چند روز … این چند روز لعنتی و پر از اضطراب … پایانش خوشه مگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی صورتش خم شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست داری توی آشپزی مامانو کمک کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشش تا بناگوش باز شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم دو تا لیوان شیرکاکائو درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سریع بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. حس کردم که راه گلوم کیپ شد، امین با همه ی بداخلاقی و تُخسیش از کمترین روش ها برای شادکردن من استفاده می کرد. اگر می فهمید که بهش دروغ گفتم چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان … منو پیچوندی رفتی پیش سهراب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که خنده ام گرفته بود به سرعت به سمت آشپزخونه رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیسسس … چه خبرته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریز خندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه از جایی که وایستاده بودی تا اینجا ده قدم هم نمی شد! … شکر کجاست؟ یه ذره آب جوش هم بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافه ام رو مظلوم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امین جون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه با دقت نگاهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذار خودم حدس بزنم چی می خوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام رو کنترل کردم و امین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آشغال بذارم دم در؟ … نه این نیست! … امممم برگردم تلویزیونو خاموش کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هنوز همونجور مظلوم نگاهش می کردم. زد زیر خنده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه لیوان دیگه هم بده … (و زیر لب ادامه داد) جونش سهرابشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشم تا بناگوش باز شد و در حالی که یه لیوان دیگه به دستش می دادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این هوش و ذکاوتت به خودم رفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون که بله. چون باهوشا زود نمی میرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم روی هوا خشک شد و خنده از روی لبم رفت. امین که قیافه ی وا رفته ی منو دید پاکت شیر رو روی میز گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید … چیز بدی گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان رو روی میز گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مردن ربطی به باهوش بودن نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بحث ادامه نداد و لیوان رو ازم گرفت و سه تا لیوان شیرکاکائوی سرد درست کرد و من با بغض فقط بهش نگاه کردم. به دست های کوچولوش که تر و فرز و با علاقه این کارو می کردن. روبروش روی صندلی نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقاشق رو توی لیوان گذاشت و نگاه گذرایی بهم انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر جای من با پدرت عوض می شد …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی نگاهم کرد و من ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورم اینه که … اگر من نبودم و تو می رفتی پیش بابات …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بی نهایت آرومی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده؟ … تو هم … مثل سهراب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش پر از اشک شد. فهمیدم منظورم رو بد گرفته. سریع دستهامو بالا آوردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه مامانی … دارم در مورد بچگیات و بابای خودت حرف می زنم. می گم اگر برعکس می شد … تو ….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان شیرکاکائوی خودش رو برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که برعکس نشده! منم که تو رو دوست دارم …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلیش پایین رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نذار ته نشین بشن، زود بخورین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از آشپزخونه خارج شد. به صندلیم تکیه دادم. ناراحتش کردم؟ … به در آشپزخونه و مسیر رفتنش خیره شدم و ژستش موقع حرف زدن رو تصور کردم. اگر ظاهرش رو در نظر نگیرم … امین اصلا شکل همسن و سال هاش نیست! البته گاهی که سرگرم بازی می شه از هر بچه ای بچه تره. ولی موقع درد و دل کردن مثل یه آدم بزرگ نظر میده. باید با معلمش حرف بزنم … شاید واقعا از سنش بیشتر می دونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان ها رو برداشتم و به سمت اتاق سهراب رفتم. بدون در زدن وارد شدم. توی تاریکی پیکر کز کرده اش رو گوشه ی تخت تشخیص دادم. وارد اتاق شدم و در رو بستم و آروم به سمت میز داخل اتاقش رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی درد امونم رو می بُره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان ها رو روی میز گذاشتم و بعد لبه ی تخت نشستم و با صدای آرومی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوزم درد داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای لرزون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان دردم ساکت شده. ولی تموم بدنم ضعف داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خوای بدنتو ماساژ بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاشو آروم باز کرد و با بی حالی بهم نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برام حرف بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کم جونی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امین برات شیرکاکائوی سرد درست کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره چشمهاشو بست و لبخند روی لبش نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستش درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو توی موهای سرش فرو بردم. یعنی همه ی شیمی درمانی ها ختم میشن به یه سر بی مو و چشمهای بدون مژه؟ یا توی تصور من همشون اون شکلی می شن؟ برای یه لحظه سهراب رو هم بدون مو تصور کردم … دستم رو عقب کشیدم و با صدای بغض آلودی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی موافقت کردم که باهات ازدواج کنم … فکر نمی کردم یه روزی بهت علاقه مند بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای بسته خندید و من ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فقط می خواستم از شر حرف و حدیث و خواستگار های پر از عیب و ایرادم راحت بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من این همه انرژی مثبتی که میدی رو کجام ذخیره کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بدجنس نباش سهراب! دارم حقیقت رو می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش رو آهسته باز کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من از اول هم ازت خوشم اومده بود … وقتی برای اولین بار به همراه عمو حمیدم که همکار داییت بود اومدیم در مدرسه و دیدمت. یا هفته ی بعدش که مثل موش آب کشیده اومدی عکاسی. تا وقتی که اجازه ی خواستگاری بدی من توی رویاهام تو رو با همون دو تا تیپ متفاوتی که ازت دیده بودم تصور می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهامو به هم فشار می دادم تا بغضم نشکنه. لحنش بی نهایت غمگین بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم هم نمی دونم چرا گاهی اون همه بد می شدم! هر بار باهام مخالفت می کردی و صداتو بالا می بردی فکر اینکه با پدر امین چه برخوردی داشتی مثل خوره می افتاد به جونم و کنترلم رو از دست می دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شدم و پیشونیش رو ب*و*سیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودتو اذیت نکن سهراب … من ازت دلگیر نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه دلگیر نباشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش لرزید. برای اولین بار لرزش اشک رو توی چشمهاش رو دیدم. آروم کنارش دراز کشیدم و در حالی که توی چشمهاش با مهربونی زل زده بودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرامرز تو مدت زندگی مشترکمون هیچ وقت با صدای بلند با من حرف نزده بود … هیچ وقت بحثمون نشده بود … اما نمی تونم ببخشمش چون وقتی پای برآورده شدن یکی از آرزوهاش وسط اومد فهمیدم تمام این مدت نقش بازی می کرده … نمی دونم! شاید هم دارم اشتباه می کنم اما نمی تونم سختی هایی که بعد از به دنیا اومدن امین تحمل کردم رو فراموش کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو در حالی که کمی می لرزید بالا آورد و روی گونه ام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir